مسئله زن


"بیانیه زنان برای برون رفت از بحران " سندی برای عقب کشیدن جنبش آزادی زن

"بیانیه زنان برای برون رفت از بحران "
سندی برای عقب کشیدن جنبش آزادی زن
آذر ماجدی

اخیرا بیانیه ای تحت عنوان: "بیانیه زنان، راه حل پنج ماده ای ما زنان برای برون رفت از "بحران" با امضای تعدادی از فعالین جنبش حقوق زن در داخل و خارج کشور منتشر شده است. این بیانیه شامل یک مقدمه کوتاه و ۵ بند مطالباتی است. این بیانیه را باید بر متن اوضاع سیاسی جامعه و موقعیت خیزش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. از چنین زاویه ای، در متن خیزش آزادیخواهانه مردم، رادیکالیسم هر روز رشده یابنده جنبش مردم برای سرنگونی و شعارهایی که هر روزه مردم علیه کلیت این نظام فریاد میکشند، این بیانیه بسیار عقب است و بهیچوجه خواست های پایه ای و عمیق اکثریت زنان در ایران را بیان و نمایندگی نمیکند. این بیانیه عملا در جهت به عقب کشیدن جنبش مردم عمل میکند.
آنچه که پیش و بیش از هر نکته ای در مورد این بیانیه توجه را جلب میکند، نه مطالبات آن (هر چند که محدود است) بلکه نقطه عزیمت آن، مخاطب آن و نقشی است که صادر کنندگان برای آن در متن شرایط سیاسی حاضر، قائل هستند. این بیانیه به گفته خود نویسندگان در پاسخ به کمبود بیانیه های موسوی، کروبی و ۵ تن (کسانی که خود را "اتاق فکر جنبش سبز" مینامند) تبیین شده است.
"آقایان موسوی و کروبی هر کدام در طی روزهای اخیر بیانیه های منتشر کردند که راه حلهای خود را در ۵ ماده برای برون رفت از "بحران" بیان کردند. این راه حل ها با استقبال پنج "روشنفکر دینی" در خارج از کشور روبه رو شد: آقایان گنجی، سروش، کدیور، مهاجرانی و بازرگان که به قول خودشان "اتاق فکر" و یا "دولت در تبعید" را پایه ریزی کرده اند. در این بین آنچه کمتر مطرح است، موضع گیری کسانی است که نه خواهان تغییر رییس جمهور و جا به جایی این فرد و آن فرد یا محدود شدن "اختیارات رهبری" هستند بلکه از تغییراتی زیربنایی و ساختاری سخن می گویند. یکی از این گروه های اجتماعی، ما زنان هستیم که خواسته هایمان و حضورمان همانگونه که انتظار می رفت در هیچیک از این بیانیه ها ملاحظه نشده است."
در وهله اول بنظر میرسد که نویسندگان دستخوش اغتشاش و التقاط فکری و  دوگانگی موضع هستند. زیرا از یک سو از کسانی صحبت میکنند که خواهان "تغییراتی زیربنایی و ساختاری" اند، اما در عین حال این بیانیه را در نقد کمبودهای بیانیه های موسوی، کروبی و ۵ تن و برای "حل بحران" ارائه میدهند. سوالی که بلافاصله با خواندن این بیانیه به ذهن متبادر میشود چنین است: آیا منظور از "تغییرات زیربنایی و ساختاری" سرنگونی رژیم اسلامی است؟ اگر چنین است، اولا چرا این خواست بطور صریح و روشن مطرح نشده است؟ آنهم در شرایطی که مردم در خیابان ها و زیر گلوله و چماق خواست سرنگونی نظام را فریاد میزنند. ثانیا، بیانیه ای که بر مبنای سرنگونی نظام تبیین شده دیگر نمیتواند بیانیه ای برای حل بحران باشد و بطور غیر مستقیم خطاب به رهبران جنبش سبز اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی که مکررا و موکدا اعلام کرده اند: "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" تنظیم شود. چنین بیانیه ای را نمیتوان بعنوان گله از سران "جنبش سبز اسلامی" به نگارش درآورد، بلکه باید حاوی یک نقد تند و صریح از مواضع این جریان و افشای نامربوط بودن آنها به خواست های جنبش آزادی زن و مردم باشد.
اما اگر خواست شان نه سرنگونی، بلکه ایجاد اصلاحاتی در نظام اسلامی است، آنگاه مطالبه جدایی دین از دولت چه صیغه ای است؟ آیا این فعالین بر این نظرند که میتوان نظام اسلامی را حفظ کرد، ولی در عین حال دین را از دولت جدا کرد؟ ریشه این توهم در چیست؟ آیا ترفندی برای "سرعقل آوردن" جنبشی است که صریحا "نه" خود را به رژیم اسلامی اعلام کرده است یا از روی گیج سری و کج فهمی است؟
مساله اساسی در اینجاست: یا سرنگونی طلبیم، یا خواهان اصلاحات در رژیم اسلامی هستیم. یا بقول سران جنبش سبز اسلامی: "ساختار شکنیم"، یا جمهوری اسلامی نوع دوم میخواهیم. کدامیک؟ این را باید صریح و روشن، بدون ابهام و ایهام به مردم اعلام کرد. موضع این بیانیه در قبال این مساله اساسی و مهم در این مقطع از تحولات سیاسی جامعه، کاملا مبهم و دو پهلو است.
این اغتشاش فکری از کجا ناشی میشود؟ یک احتمال میتواند خاستگاه های سیاسی متفاوت امضاء کنندگان باشد. متنی نوشته اند که باصطلاح دربرگیرنده طیف وسیعی باشد، از "فمینیست های اسلامی" تا لائیک را در برگیرد. امید بسته اند که بخشی از جناح اصلاح طلب دولتی را با خود همراه کنند. از فعالینی که تا همین امروز از رژیم اسلامی دفاع و بارها علنا اعلام کرده اند که زمان سکولاریسم در ایران فرا نرسیده تا جریانی که بهیچوجه حاضر نیست زیر بار دولت مذهبی برود را با هم زیر این بیانیه جمع کنند. این یک احتمال است.
اما اگر چنین باشد، فقط از توهم نویسندگان و مبتکرین این بیانیه خبر میدهد. تلاش برای ایجاد یک چتر جهانشمول اصلاح طلبان حکومتی و مخالفین رژیم اسلامی سریعا با شکست روبرو خواهد شد. جنبش سرنگونی طلبانه مردم در ایران پیشروی های بسیاری داشته است. مردم از کسی چنین سازش هایی را نمی پذیرند. زنان در ایران که هر روز بر سر پیش پا افتاده ترین امور زندگی روزمره شان باید با اوباش اسلامی درگیر شوند به چنین سازش هایی خواهند خندید.
احتمال دیگر آنست که نویسندگان تصور میکنند که با مبهم گذاشتن سرنوشت رژیم اسلامی و با اجتناب از پرداختن به مساله سرنگونی هم "دنیا را خواهند داشت و هم آخرت." متنی را ارائه میدهند که هم بدرد صلح بخورد و هم بدرد شرایط جنگی. در واقع به سبک ان جی او هایی که اکنون بازارشان گرم شده و از جانب سازمان ملل و دولت های غربی بعنوان آلترناتیو سازمان های رادیکال و جنبش های اجتماعی  علم شده اند، از سیاست رادیکال پرهیز کنند و با زبان دیپلماتیک به سراغ مسائل سیاسی و مطالبات اجتماعی بروند. این روش ها شاید در شرایط عادی و "متعارف" بردی داشته باشد، اما در دوران انقلابی، در شرایطی که مسائل سیاسی دارد در خیابان حل و فصل میشود، عمرش به کوتاهی عمر بیانیه های دیگری است که اخیرا منتشر شده است. عمر مفید آن تا زمانی است که جوهر آن خشک شود.
جنبش آزادی زن خواهان آزادی کامل و برابری واقعی و اجتماعی زن و مرد است. این جنبش این رژیم و دستگاه مذهبی را به زیر میکشد. جنبش آزادی زن یکی از سرسخت ترین دشمنان جمهوری اسلامی است. حضور این جنبش در پیشاپیش صف مبارزات مردم، در جنگ تن به تن با ارازل و اوباش رژیم اسلامی چشمان جهانیان را خیره کرده است. اکنون حتی دیرباور ترین ناظران سیاسی دارند از سقوط قریب الوقوع جمهوری اسلامی سخن میگویند. سردمداران نظام هر روز دارند از بحران "ساختارشکنانه" حرف میزنند. همه شان دارند از لگدمال شدن و به سخره کشیدن شدن "مقدسات اسلامی" صحبت میکنند، در چنین شرایطی بیانیه ای که مساله سرنگونی نظام اسلامی را مسکوت میگذارد و دو پهلو و در ابهام به خواست پایه ای و واقعی مردم اشاراتی مبهم میکند، از اوضاع جامعه، از جنبش آزادیخواهانه مردم و از جنبش آزادی زن بسیار عقب است. این بیانیه در دوره "دو خرداد" منجمد شده است. تحولات را یا نمی بیند و یا نمیخواهد ببیند. این بیانیه به قصد به سازش کشیدن جنبش آزادی زن و جنبش رادیکال سرنگونی طلبانه مردم به رشته تحریر درآمده است. این سند، خواسته یا ناخواسته، تلاشی برای به عقب کشیدن جنبش رادیکال و سرنگونی طلبانه مردم تعبیر خواهد شد. لذا افشای آن در دستور فعالین رادیکال جنبش آزادی زن قرار میگیرد.

 

پیرامون کنفرانس: "جهانی شدن اسلام سیاسی و تاثیر آن بر حقوق زنان " گفتگو با هما ارجمند و آذر ماجدی

پیرامون کنفرانس:
"جهانی شدن اسلام سیاسی و تاثیر آن بر حقوق زنان "
گفتگو با هما ارجمند و آذر ماجدی

یک دنیای بهترکنفرانس "جهانی شدن اسلام سیاسی و تاثیر آن بر حقوق زنان" در کانادا با موفقیت برگزار شد. اجازه دهید در ابتدا با این سئوال آغاز کنیم: چرا این تم را انتخاب کردید؟ چه کسانی به این کنفرانس دعوت شده بودند؟ ویژگی های جهانی شدن اسلام سیاسی را کلا چگونه ارزیابی می کنید؟

هما ارجمند: علل انتخاب این تم از نطر من اولا جنبه پراتیكی قضیه بود. در كشورهای غربی اسلام سیاسی تعرض خود را در یك سطح با ترور و كشتار مردم بیگناه در اماكن عمومی و در سطحی دیگر با نفوذ در احزاب، پارلمانها و دستگاههای دولتی و یا با نفوذ در میان مهاجرین كشورهای اسلام زده به ترقی خواهی، آزادی و سكولاریسم به پیش میبرد. یك عرصه اصلی این تعرض، جنبش زنان و حقوق زنان است. این بار اول نبود كه من با این تم به سازمان دادن كنفرانس و تظاهرات و یا كمپین دست زدم. این یك مبارزه جدی و گاها تمام وقت من است كه با تعرض اسلام سیاسی به حقوق زنان در جامعه های به اصطلاح اسلامی مقابله كنم. برای من همانطور كه گفتم جنبه پراتيك قضیه، یعنی كوتاه كردن دست مذهب و بطور مشخص اسلام از زندگی زنان و كودكان در بین مهاجرین و به اصطلاح خانواده های اسلامی امری است فوری. با این كنفرانس قصدم بر این بود كه یك افق وسیعتری را در مقابله با این جنبش ارتجاعی باز و یا تاكید كنم و البته این بار موضوعاتی در سطح كانادا در چند ماه گذشته به سطح جامعه آمده بود كه لازم بود در قبال آنها موضع و سیاست روشنی را رو به جامعه طرح كرد و تبئین پایه ای تری و سیاسی تری را درتوضیح مسائلی چون نقاب و حجاب، قتلهای ناموسی و قضیه چند همسری و ازدواجهای دختران خردسال ارائه داد .

آذر ماجدی، رئیس سازمان آزادی زن و عضو دفتر سیاسی حزب اتحاد كمونیسم كارگری بخاطر دقیقا نقش او در مبارزه دیرینه علیه مذهب و اسلام سیاسی و حقوق زنان به این كنفرانس دعوت شده بود تا در یك مقیاس عمومی تر به جایگاه مذهب و جنبش سیاه اسلام سیاسی و رابطه آن با حقوق زنان پرتو بیاندازد. دبرا پالمر از غرب كانادا دعوت شده بود تا به قضیه چند همسری در جوامع بسته مذهبی در آمریكاى شمالی و بخصوص كانادا، از آنجایی كه خود از یك خانواده چند همسری بوده و در افشا و مبارزه علیه ستم كشی و بی حقوقی زنان و كودكان در جامعه های چند همسری آمد بوده، بپردازد. كه متاسفانه بخاطر یك سانحه ناگوار در خانواده نتوانست در كنفرانس حاضر شود. سخنران دیگر، طارق فتاح بود. دعوت او دلیل ویژه داشت. فتاح خود را مسلمان اصلاح طلب و علیه اسلامسیم میداند. او معروف است كه یك "مسلمان مترقی" است. چند كتاب پر سر و صدا بر علیه اسلامیستها نوشته است. و تا کنون چندین بار تهدید به مرگ شده است. هدف من از دعوت او جدا از این كه او شدیدا با نقاب، چند همسری، ازدواج اجباری و قتلهای ناموسی مبارزه میكند، این بود كه میخواستم به جامعه موضع به اصطلاح جریان ترقی خواه اسلامی را در كنار جریان رادیكال و میلتانت چپ نشان دهم تا تفاوتها را مشخص كنم. میخواستم تلونی را به كنفرانس بدهم.  

اما ویژگیهای جهانی شدن اسلام سیاسی را در این میبینم كه این جنبش برای سهم خواهی از قدرت و تحكیم نفوذ خود در كشورهای اسلام زده عرصه وسیعتری را میدان بازی قرار داده است. جدا از ابزار ترور و بمب گذاری در دل شهرهای اروپایی و آمریكایی، ایجاد بحرانهای منطقه ای و جنگ در خاورمیانه، این جریان با تهاجم به ترقی خواهی و آزادیخواهی و حقوق زنان میخواهد به یك نیروی بانفوذ در مقیاس جهانی بدل شود. شاید بتوان در یك سطحی این جنبش را با جهانی شدن فاشیسم مقایسه كرد. تهاجم به كشورهای دیگر، برافراشتن پرچم نژاد پرستی و ضدیت آشكار با چپ و آزادیخواهی. این جریان فقط میخواهد به زور ارتجاع مذهبی جهانی بشود.

یک دنیای بهتردر این کنفرانس به مساله چند همسری٬ نقاب و "قتلهای ناموسی" پرداخته شد. جایگاه این موضوعات و اتخاذ یک موضع کمونیستی و رادیکال را در شرایط کنونی چگونه می بینید؟ از نقطه نظر شما چگونه میتوان تعرض اسلامیستها را در سطح جهانی پس زد و بساط آنها را جارو کرد؟ به چه مولفه ها و مسائل حیاتی در این زمینه باید پاسخ داد؟

هما ارجمند: مسئله چند همسری، نقاب و قتلهای ناموسی موضوعاتی است كه در این دو دهه در غرب به موضوعات حادی بدل شده است. مولتی كالچرالیسم و پلورالیسم قانونی و احترام به فرهنگها به این پدیده ها میدان دادن است. اینها موضوعاتی است كه در چارچوب حقوق زنان و مسئله ستم كشی زنان باید بدان توجه كرد. زنان  و كودكان مهاجر و یا وابسته به جوامع به اصطلاح مذهبی امروز بنحوی از این پدیده ها رنج میبرند. هر روز بر تعداد قربانیان قتلهای ناموسی افزوده میشود. دختران جوان را به زور به كشورهای پاكستان و افغانستان میبرند و به ازداج اجباری مردان چند برابر سن این كودكان درمیاورند. بساط مسجد و نماز خوانی را در همه جا در حال علم كردن هستند و برای شستشوی مغزی كودكان و جوانان میلیاردهای هزینه میكنند. در مقابل همه اینها باید ایستاد و مبارزه كرد. این كنفرانس ما هم اساسا با این هدف برگزار شد. اما یك موضع رادیكال و كمونیستی در قبال این مسائل این است كه باید نه تنها جریانات اسلامی را افشا كرد. نه تنها در مقابل دست درازی ملا و شیخ و مكلای مذهبی به زندگی و حرمت زنان و كودكان باید ایستاد، بلكه باید جایگاه اسلام سیاسی  و رابطه سهم خواهی و قدرتخواهی این جریان با رشد و نفوذ دستگاه مذهب و اسلام را نشان داد. باید بر جنبه سیاسی مبارزه با اسلام سیاسی و مذهب بطور كلی تاكید كرد. از طرف دیگر بر جهان شمولی حقوق انسان، زنان و كودكان بطور مشخص تاكید كرد. در عین حال مبارزه قاطعی را باید با نسبیت فرهنگی و احترام به فرهنگها به پیش برد. این گرایش به اصطلاح لیبرال چپ را باید ایزوله كرد. باید بر ضد مولتی كالچرالیسم و در دفاع از انتیگراسیون كار در مقیاس سیاسی، فرهنگی و قانونی كرد. باید مماشات احزاب و دولتهای غربی با حكومتهای اسلامی را شدیدا افشا كرد .

یك راه پس زدن تعرض اسلام سیاسی این است كه جنبش سكولار و ترقی خوهی، جنبش برابری زن و جنبش دفاع از حقوق كودك را باید به میدان آورد و این شرطش آن است كه جریان پولیتكال كوریكتنس را زد. جنبشهای سكولار و مدرن هنوز هم از انگ راسیسم خوردن وحشت دارند. من با آن چپهایی تروتسكیست كه ظاهرا بخاطر مبارزه با امپریالیسم از اسلامیها دفاع میكنند، كاری ندارم. اما تعداد زیادی سازمان و تشكل مدافع حقوق زنان و كودكان میشناسم كه از آنجایی كه ریششان در گرو دولت و بودجه های آن است جرات نمیكنند به صف اول مبارزه علیه بیحقوقى زنان و كودكان در جامعه های مهاجر و مذهبی بپیوندند. با اتكا به حقوق جهانشمول زنان و با اتكا به حقوق شهروندی و حق فردی انسانها و جنگیدن برای رفورم در قانون میتوان مقابل جریانات مذهبی و اسلامی تا آنجایی كه در محدود حقوقی و قانونی برمیگردد، ایستاد. اما قضیه خیلی فراتر از این است و آن این كه اینها را باید در عرصه سیاسی زد و ایزوله كرد. و البته یك راه آن هم خشك كردن ریشه اینها در خود كشورهای اسلام زده است. باید حكومتهای اسلامی و در راس آن جمهوری اسلامی را به زیر كشید و دنیا را باید به حمایت از مردم در ایران در مبارزه برای آزادی و رفاه فراخواند .

یک دنیای بهتر: شما در این کنفرانس بر نقش مذاهب در سرکوب و تحقیر تاریخی زنان تاکید کردید و به مساله اسلام سیاسی پرداختید. در صورتیکه برخی از گرایشات "جنبش حقوق زنان" نه به مساله مذهب می پردازند و نه نقش و جایگاهی برای مذهب در ستم بر زنان قائلند. پاسخ شما در این زمینه چیست؟ برخی از جریانات سیاسی میکوشند که مقابله با اسلام سیاسی را از مقابله با اسلام جدا کنند. با یکی بعضا میسازند با دیگری بعضا مقابله میکنند. از نظر شما به این دوگانگی چگونه باید پرداخت؟ موضع کمونیسم کارگری در این چهارچوب چه مختصاتی دارد؟

آذر ماجدی: قدرت گیری رژیم اسلامی در ایران از یک سو و پایان جنگ سرد از سوی دیگر، موجبات عروج جنبش های مذهبی در سطح جهان را فراهم آورد. با قدرت گیری نهاد و جنبش های مذهبی موقعیت زنان در دنیا بشدت وخیم تر شد. بویژه در خاورمیانه و آفریقای شمالی، کشورهایی که تحت حاکمیت اسلام قرار داشتند، برخی دولت ها حجاب را اجباری کردند و در کشورهایی که حجاب اجباری نشد، فشار اجتماعی حجاب را عملا بر زنان تحمیل می کرد. سنت های عقب مانده عشیرتی، از قبیل سنگسار باب شد. آپارتاید جنسی گسترش چشمگیری یافت .

در کشورهای سابق بلوک شرق نیز کلیسا قدرت بسیاری یافت. کلیسای کاتولیک در برخی کشورها از جمله لهستان و کلیسای ارتودوکس در کشورهای دیگر به حقوق زنان تعرض وسیعی را سازمان دادند. موقعیت حقوقی، اقتصادی و اجتماعی زنان در این کشورها عقب گرد بسیاری کرد. حمله مذهب به حقوق زنان به این کشورها محدود نشد، در کشورهای دیگر، بطور نمونه آمریکا نیز جنبش های مذهبی پیشروی های بسیاری داشتند .

این تعرض ابتدا دنیا را غافلگیر کرد. پیشروی های مذهب بدون مقابله چندانی ادامه یافت. مقوله ارتجاعی نسبیت فرهنگی بعنوان یکی از محصولات پست مدرنیسم از طریق آکادمی ها، رسانه ها و دولت های مختلف مورد تبلیغ و حمایت قرار گرفت. بخشی از جنبش فمینیستی نیز از این نگرش دفاع کرد و سرکوب بخش قابل ملاحظه ای از زنان تحت نام مذهب توجیه نمود.
 
بتدریج جنبش سکولاریستی، آزادی زن و کمونیسم کارگری در مقابل مذهب عرض اندام کردند. بویژه در دهه اخیر این جنبش وسعت و نیروی بسیاری یافته است. مبارزه با مذهب، تلاش برای عقب نشاندن نهاد مذهب از دولت و زندگی اجتماعی به یک امر روزمره این جنبش ها بدل شده است. طی دهه اخیر پیشروی هایی توسط این جنبش ها بدست آمده است. تلاش برای عقب نشاندن نهاد و جنبش های مذهبی تا حدودی موفق بوده است. افشای ارتجاع و راسیسم نهفته در مقوله نسبیت فرهنگی تا حدودی موفق بوده است. دیگر ما شاهد دفاع آتشین دهه 80 و 90 میلادی از این مقوله نیستیم.
 
بنظر می رسد که برخی جریانات با اتکاء به این استدلال که مذهب از عقاید عمیق مردم است، لذا نقد آن بی احترامی به مردم محسوب می شود، نه مذهب که زیاده روی های مذهبی را مورد نقد قرار می دهند. برخی خواهان رفرم در مذهب، بویژه اسلام هستند. این نظریه را اشاعه می دهند که تعابیر مختلف از اسلام موجود است و تعبیر رژیم اسلامی و طالبان یک تعبیر قشری است و میتوان با حاکم کردن یک تعبیر لیبرالی از اسلام، جامعه را بخوبی و خوشی اداره کرد. برخی اعلام می کنند که بطور نمونه حتی چند همسری ربطی به اسلام ندارد. یا زن ستیزی نه از اسلام که از سنت پدر سالار ناشی می شود. از اینگونه تلاش ها بسیار انجام می گیرد. ما بویژه در ایران شاهد این گرایشات و مباحث هستیم.
 
بنظر من این مباحث در میان جامعه و بویژه نسل جوان چندان مدافعی ندارد. نسل جوان ایران بشدت سکولار و حتی مذهب گریز است و خواهان خلاصی فرهنگی است. این جریان اصلاح طلب حکومتی است که به این چرندیات متوسل می شود. عمر چنین تبلیغاتی بسر آمده است. همه می دانند که اسلام از بن زن ستیز است. برخی جریانات سیاسی می کوشند که بشیوه ای اپورتونیستی با رژیم اسلامی مبارزه کنند، بی آنکه چندان کاری به اسلام داشته باشند. لذا هم و غم خود را مقابله با اسلام سیاسی گذاشته اند و اسلام را از زیر تیغ نقد خود خارج کرده اند. این در واقع تلاشی برای مماشات و سازش با جریانات راست است. باسم "مذهب توده ها" و با وارونه کردن استدلال "مذهب امر خصوصی مردم است" نقد و افشای مذهب را بکلی بکناری نهاده اند .

حزب اتحاد کمونیسم کارگری یک جریان ضد مذهب است. ما خواهان یک نظام سکولار هستیم، یعنی جدایی کامل مذهب از دولت، قانونگذاری، آموزش و پرورش و هویت شهروندی. از نظر ما مذهب باید امر خصوصی و شخصی انسان ها باشد. اما ما بعنوان یک حزب مذهب زدایی از جامعه را بعنوان یک پلاتفرم مهم خود در دستور داریم. ما به آزادی مذهب و آزادی عدم اعتقاد به آن احترام می گذاریم و معتقدیم که این اصل باید بعنوان یک اصل قانونی در جامعه تثبیت شود. اما تلاش برای مذهب زدایی را بعنوان یک امر آموزشی، ترویجی خود برسمیت می شناسیم. ضمنا سنن و عملکردهای مذهبی که با حقوق انسانی کودکان، انسان ها و نرم های انسانی در تناقض قرار گیرد بنظر ما باید ممنوع گردد، از جمله حجاب کودکان، ختنه دختران و پسران، قمه زدن، بد رفتاری با حیوان ها تحت عنوان ذبح اسلامی  و امثالهم .

یک دنیای بهتر: نابودی اسلام سیاسی یک ضرورت اجتماعی و عمومی است. تحقق این امر از نظر شما در گرو چیست؟ چه باید کرد؟

آذر ماجدیدو فاکتور مهم در تقویت و بقای اسلام سیاسی موثر است. 1- مساله فلسطین؛ 2- رژیم اسلامی. اسلام سیاسی از زخمی که بر جامعه فلسطین وارد آمده، تغذیه می کند. این جنبش هیچ ربطی به عدالت طلبی مردم فلسطین ندارد. هیچ علاقه ای نیز به حل عادلانه این مساله ندارد. تا زمانیکه مساله فلسطین لاینحل باقی بماند و جنگ میان مردم فلسطین و اسرائیل ادامه یابد، جنبش اسلام سیاسی نیز از این زخم تغذیه می کند. لذا حل عادلانه مساله فلسطین: تشکیل دو دولت مستقل و متساوی الحقوق یک عامل مهم در حاشیه ای کردن جنبش اسلام سیاسی است .

سرنگونی رژیم اسلامی یک حلقه مهم دیگر است. بقدرت رسیدن رژیم اسلامی در اثر شکست جنبش انقلابی مردم ایران نقش تعیین کننده ای در قدرت و نفوذ اسلام سیاسی داشته است. یک توجیه و مقبولیت ایدئولوژیک بدان بخشیده است. بعلاوه، رژیم اسلامی سرمایه بسیاری برای بقا و قدرت گیری این جنبش صرف می کند. رژیم اسلامی یکی از رهبران مهم و استراتژیک این جنبش و یک منبع اصلی مالی آن است. سرنگونی رژیم اسلامی یک ضربه مهم به این جنبش است. یک شریان مهم آن را قطع می کند. ضمنا توجیه ایدئولوژیک آن را سلب می کند. همانگونه که قدرت گیری رژیم اسلامی جنبش اسلام سیاسی را از حاشیه جوامع تحت سلطه به وسط جامعه کشاند، سرنگونی آن توسط یک جنبش انقلابی توده ای ديگر، این جنبش را دگر بار به حاشیه جامعه خواهد راند . *

"مساله زن، مساله طبقه کارگر" یا حلول مارکسیسم فمینیسم و جلال آل احمد در تئوری؟

"مساله زن، مساله طبقه کارگر"
یا
حلول مارکسیسم فمینیسم و جلال آل احمد در تئوری؟
آذر ماجدی

سوسیال پاسیفیسم و مواضع ارتجاعی منتج از آن، کورش مدرسی و حزب متبوع اش را به بد مخمصه ای دچار کرده است. برای توجیه این مواضع ارتجاعی و پاسیفیسم حاکم بر مواضع سیاسی شان کوشیده اند که زیر بیرق "انقلاب پرولتری" و "کمونیسم طبقه کارگر" پناه ببرند. در این تلاش هر روز یک تز کهنه ی تازه ای را از انبان نظریات چپ غیر کارگری بیرون کشیده اند و بعنوان "کمونیسم طبقه کارگر" قالب کرده اند. ما به برخی از این درافزوده های شبه تئوریک کورش مدرسی و حزب متبوع اش برخورد کرده ایم. این بار بمناسبت 8 مارس کورش مدرسی به عرصه ستمکشی زن پرداخته است.

"مساله زن مساله کارگران است." آخرین عرصه ای است که ما شاهد افاضات تئوریک کورش مدرسی هستیم. این "تئوری" های سرهم بندی شده صناری ارزش علمی – نظری ندارد. اینها فقط ارزش مصرف داخلی و ویترینی دارد. باید حزبی را که ترشی انداخته اند، بویژه در این شرایط خطیر و در شرایطی که بطور روزافزونی زیر فشار نقد تئوریک و کمونیستی قرار دارند، بطوری سرگرم نگاه دارند. بعلاوه باید ویترین دکانشان را با یک سری تئوری ظاهر فریب تزئین کنند. لذا نام پرولتر، طبقه کارگر و کمونیسم طبقه کارگر را مثل نمک و فلفل به تمام مباحث شان می پاشند. این عبارات کاملا خارج از متن و بی هیچ ربط تئوریک به مارکسیسم و یا کمونیسم کارگری عرضه میشود. برای خالی نبودن عریضه، نام مارکس و منصور حکمت هم برده میشود. هر چه انسان در این نوشته ها بیشتر دقت میکند کمتر می یابد. ما تاکنون به نمونه هایی از این افاضات تئوریک کورش مدرسی پرداخته ایم. آخرین "شاهکار" ایشان در رابطه با مساله زن است.

"مساله زن، مساله طبقه کارگر" نوشته ای است که کورش مدرسی دستپاچه و هول هولکی تحت عنوان تئوری مارکسیستی ستمکشی زن سر هم بندی کرده است. در آستانه 8 مارس ایشان برای سرخ نگاه داشتن صورت، تصمیم گرفته است که با یک ژست انقلابی، تزی را که سالها پیش در حزب کمونیست ایران بعنوان یک بحث سیاسی طرح شد را به اسم خود و باصطلاح در عرصه تئوریک مطرح کند. این نوشته کوتاه قرار است تئوری مارکسیستی ستمکشی زن را توضیح دهد.

اما ایشان ظاهرا آنچنان در ارائه این نوشته در آستانه 8 مارس عجله داشته که مباحثی که از آن"سرقت تئوریک" کرده است را حتی درست نخوانده است. به مباحثی که در نقد و رد این تز نگاشته شده  حتی نگاه نیز نیانداخته است. شاید آنچه "سرقت تئوریک" بنظر میرسد فقط غفلت بر اثر دستپاچگی و عجله بوده باشد. اما از آنجا که ایشان هیچ اشاره ای به اصل این مباحث، کسانی که اولین بار آنرا فرموله کردند و رفت و برگشت هایی که میان گرایشی که به سوسیال فمینیسم و یا مارکسیست فمینیسم معروف شد، نکرده است و طوری بحث را طرح کرده که گویی کشف خود او است، ما مجبور شدیم که از این ترم ناپسند استفاده کنیم.

مارکسیسم - فمینیسم  زیر بیرق "کمونیسم طبقه کارگر"
برای اینکه نشان دهیم که تزی که ایشان با تبختر بعنوان کشف تئوریک بطور شکسته بسته طرح میکند، اتفاقا یک تز کهنه و پاخورده است، ضروری است که کمی به سابقه و تاریخ این بحث و متنی که در آن شکل گرفت، اشاره کنیم.

کورش مدرسی بعنوان پایه مادی ستمکشی زن به "تئوری کار خانگی" رجوع کرده است. این یک تئوری کاملا شناخته شده در دستگاه تئوری فمینیستی است. در دهه 60 میلادی که جنبش رهایی زن بعنوان یک جنبش اجتماعی توده ای در غرب عروج یافت، گرایش چپ و سوسیالیستی در آن قوی بود. در همان مقطع ما شاهد عروج یک جنبش چپ نو بودیم، چپ روشنفکری- دانشجویی غیرکارگری. آنچه به انقلاب مه 68 معروف شد، یک جنبش اجتماعی توده ای بود که در اساس، تحت حاکمیت فکری این چپ نو قرار داشت. جنبش رهایی زن بسیار متاثر از دستاوردهای زنان در شوروی و بلوک شرق بود. تئوریسین های فمینیست از دو سو و با دو نیات متفاوت به کنکاش در مارکسیسم برای پاسخ یا ضد پاسخ تئوریک مشغول شدند. بخشی که با نیت بی اعتبار کردن مارکسیسم درون جنبش فمینیستی به این سفر رفتند و بخشی برای اینکه بتوانند یک "پاسخ درخور" مارکسیستی به ستمکشی زن در تئوری مارکس بیابند.

یک تلاش زیادی ژرف اندیشانه، برخی از این نظریه پردازان فمینیست را به تبیین تئوری کار خانگی رساند. از آنجا که مناسبات تولیدی در اساس تبیین مارکسیسم از جهان قرار دارد و مساله استثمار، بمعنای تصاحب ارزش اضافه تولید شده، محور تبیین مناسبات سرمایه دارانه است، این نظریه پردازان مارکسیست فمینیست، کوشیدند موقعیت فرودست زن را در رابطه با پروسه تولید و تصاحب ارزش اضافه تبیین کنند. سرنخ شان مقوله تولید و بازتولید بعنوان ترم هایی کلیدی در مارکسیسم است. از تولید و بازتولید آغاز کردند، آنرا به موقعیت عمومی زن در جامعه و به خانواده تعمیم دادند، به تز کارخانگی بعنوان پایه مادی ستمکشی زن در جامعه سرمایه داری رسیدند.

تلاش شان مرتبط کردن موقعیت تحت ستم زن به پروسه تولید سرمایه و تولید ارزش اضافه بود. بنظر میرسید که از منظر این گرایشی که خود را مارکسیست فمینیست مینامید، فقط برقراری چنین پیوندی درخور موقعیت زن و تبیین ستمی بود که متحمل میشد. لذا تئوری کارخانگی بعنوان یک بخش ضروری، مهم و لایتجزای پروسه بازتولید نیروی کار چه بطور روزمره و چه بعنوان نسل بعدی ارتش کارگری متولد شد. کارخانگی نزد این تئوریسین های فمینیست جایگاه کلیدی در پروسه انباشت سرمایه یافت، تا آنجا که بدون کارخانگی امر انباشت سرمایه دچار اشکالات اساسی و مختل میشد.

برخی حتی تا آنجا پیش رفتند که کار خانگی را بعنوان مارکسیستی کلمه کار مولد خواندند. در مفهوم مارکسیستی کار مولد کاری است که ارزش اضافه تولید میکند. حالا توضیح اینکه چگونه کاری که خارج از پروسه تولید قرار دارد میتواند ارزش اضافه تولید کند و این ارزش اضافه طی چه مکانیزمی توسط سرمایه به تصاحب درمیاید، مقولاتی است که چندان مورد بحث آنها قرار نمیگیرد. جالب اینجاست که در واقعیت امر، این نظریه پردازانی که میکوشیدند خیلی تئوریک و علمی به مساله بپردازند از یک زاویه اخلاقی کار خانگی زن را مولد مینامیدند. برایشان سخت بود که کار سخت و شاق خواهرانشان را کار غیرمولد بنامند. گویی با غیرمولد نامیدن آن آنرا تحقیر میکردند، و از دید فمینیسم این یک گناه نابخشودنی مردسالارانه است. لذا کارخانگی زن نزد آنها به کار مولد ارتقاء یافت. همین شیوه برخورد، متاسفانه، ارزش واقعی علمی-نظری تئوری این نظریه پردازان فمینیست را آشکار میکند.

تئوری اولترا رادیکال، استراتژی ارتجاعی
همواره مشاهده کرده ایم که گرایشات چپ غیرکارگری که ظاهر بسیار رادیکالی در نظرات و مواضع دارند، زمانی که پای عمل میرسد به مواضعی بسیار رفرمیستی و بعضا بسیار راست و بی ربط به مبارزه واقعی و عملی اجتماعی میرسند. این پدیده را در مورد گرایش سوسیال فمینیسم هم شاهد بودیم. تئوری های با ظاهر فریبنده و رادیکال که مارکسیسم را نسبت به مساله جنسیت کور مینامید، مارکسیسم را برای پاسخگویی به مساله زن و "انقلاب جنسی" ناکافی میدانست، زمانی که به عرصه عمل و سازماندهی زمینی میرسید، در بهترین حالت در کنار سوسیال دموکراسی، لیبر در انگلستان و حزب دموکرات در آمریکا قرار میگرفت و با این جریان همگام میشد. در بدترین حالت مواضع و استراتژی ارتجاعی تبیین و اتخاذ میکرد.

مدافعین و فرموله کنندگان تز باصطلاح مارکسیستی "کار خانگی زن" نیز به همین سرنوشت دچار شدند. طلب دستمزد برای کار خانگی یک مطالبه و استراتژی ارتجاعی و پاسیفیستی است. اما بخشی از این جریان به این مطالبه و استراتزی روی آوردند. طلب دستمزد برای کار خانگی نه تنها یک مطالبه بیربط و بی پایه و غیر عملی است، بلکه ارتجاعی نیز هست. قرار است موقعیت زن را بعنوان مستخدم خانگی در جامعه تثبیت کنیم. خواست برابری حقوقی و اجتماعی و آزادی جای خود را به مطالبه دستمزد برای کار خانگی میدهد.

البته این مبارزه آنچنان غیر اجتماعی و هپروتی است که هیچگاه موفق به بسیج نیرو و راه اندازی یک جنبش اجتماعی یا توده ای نشد. وگرنه تز ارتجاعی که تلاش اولیه اش تثبیت موقعیت زن بعنوان کارگر خانگی است، معلوم نیست چگونه قرار است موقعیت زنان را ارتقاء دهد یا بهبود بخشد. ضمنا چنین مبارزه ای بجای ایجاد یک صف طبقاتی در مقابل سرمایه و طبقه سرمایه دار، در عمل به یک تنش و تناقض درون خود طبقه کارگر خواهد انجامید. چه کسی قرار است به زن خانه دار دستمزد دهد؟ شوهر؟ پدر؟ یا سرمایه دار؟ کدام سرمایه دار؟ آیا هر زمان که شوهر بیکار میشود، زن نیز بیکار میشود؟ دولت قرار است به زنان خانه دار دستمزد دهد؟ دستمزد کار خانگی چگونه تعیین میشود؟ مبنای تعیین دستمزد چیست؟ شیوه مبارزه این قشر از "کارگران" برای دستیابی به خواست هایشان کدامست؟ اعتصاب؟ وقتی دست به اعتصاب میزنند چه کسی آسیب می بیند؟ کودکان طبقه کارگر باید گرسنگی بکشند؟ زندگیشان حتی از آنچه هست نیز بیشتر دستخوش ناآرامی و اغتشاش شود؟ آیا این شرایط بر مناسبت میان مادران و فرزندانشان چه تاثیری میگذارد؟ مگر نه اینکه کار خانگی زن را در خدمت تولید ارزش اضافه برای سرمایه دار تعیین کرده ایم، پس برای ضربه زدن به پروسه انباشت، باید امر بازتولید طبقه کارگر را متوقف کنیم؟ غیر از این است؟ تاثیر و نتیجه عملی و واقعی چنین مبارزه ای چه خواهد بود؟ یک طبقه کارگر تکه تکه شده، بجان هم افتاده، و ضربه پذیرتر. تفاوت این تز با نظر محمد که مرد باید بابت شیردادن به زنش مزد دهد کدام است؟

تولد دوباره اما ناقص تئوری کار خانگی
همانگونه که اشاره شد این خواست و استراتژی آنچنان غیراجتماعی، غیرعملی و هپروتی بود که هیچگاه انرژی بسیاری صرف تحلیل و بررسی آن و پرداختن به این سوالات و سوالات بسیار بیشتر از این دست نشد. تئوری کار خانگی زن یک دهه عمر کرد. از اواخر دهه شصت تا اواخر دهه هفتاد. عملا در اوایل دهه هشتاد بحث مختومه اعلام و بایگانی شده بود. اما کورش مدرسی گویی از خواب بیدار شده است در سال 2010 بسراغ تزهای بایگانی شدن در دهه 80 رفته است و اعلام میکند:

"در نتیجه اگر بخواهیم ریشه باز تولید ستم بر زن در جامعه امروز را توضیح بدهیم باید مطلوبیت این ستم را در پروسه تولید ارزش اضافی و سود بری سرمایه تبیین کنیم و نه در پروسه تقسیم آن. و این واقعیت کارگر ( و زن کارگربه عنوان بخش مهمی از تولید کننده ارزش اضافی) با بورژوا ( و زن بورژوا به عنوان بهر بر از این ارزش اضافی) در دو موقعیت متفاوت قرار میدهد.... از میان جنبه های مختلف مطلوبیت ستم بر زن برای تولید ارزش اضافی و سود بری، اینجا به دو مولفه پایدار در جوامع سرمایه داری اشاره میکنیم: اول موقعیت زن خانه دار.... موقعیت زن خانه دار در جامعه سرمایه داری یکی از اصلی ترین کلید های فهم مساله ستم بر زن در جوامع سرمایه داری است." و بالاخره نتیجه میگیرد که "اینجاست که موقعیت فرودست "زن خانه دار" هزینه باز تولید نیروی کار برای سرمایه دار را نصف و سود سرمایه را دوبرابر میکند . اینجاست که تجدید موقعیت زن خانه دار به عنوان برده و کارگر مجانی برای نظام سرمایه داری "نعمت الهی" میشود . "

نویسنده سپس به چگونگی تولید ارزش اضافه اشاراتی میکند، از آنجا به مقوله ارزش نیروی کار میرسد و بعد از آن به نقش کلیدی کارخانگی در ارزان تمام کردن ارزش نیروی کار و لاجرم افزایش ارزش اضافی که سرمایه دار تصاحب میکند. با این حساب از نظر کورش مدرسی کارخانگی زن بخشی از پروسه تولید انباشت سرمایه و با این تعریف "کار مولد" است. همان "تئوری کار خانگی" که توسط مارگارت بنتسون در 1969 طرح شد و توسط پگی مورتون در 1970 و سپس ماریا رزا دالا کاستا در 1972 گسترش یافت و این مارکسیست فمینیست اخیر است که کار خانگی زن را یک "کار مولد" نامید. (البته ما این اسامی را در نوشته کورش مدرسی پیدا نمیکنیم.)

کورش مدرسی بطور شکسته بسته تزهای این مارکسیست فمینیست ها، بخصوص آخرین نفر را اتخاذ کرده و بعنوان تئوری "کمونیستی" ستمکشی زن ارائه میدهد. اما انصافا باید بگوییم که بخش آخر این تز، درافزوده کورش مدرسی به مارکسیسم – فمینیسم است. نظریه پردازان اولیه و اصلی "تئوری کار خانگی زن" ظاهرا یا مارکسیسم شان قد نمیداده یا ریاضیاتشان خوب نبوده و لذا میزان ارزش اضافه تولید شده توسط کارخانگی زن را نامعین گذاشته اند. اما کورش مدرسی این معما را حل کرده است. بسیار جالب است ایشان با یک معادله ساده ریاضی میزان این ارزش اضافی از کار خانگی را هم تعیین کرده است. در کلیه شرایط تولیدی و تحت تمام مناسبات تولید سرمایه دارانه و توازن قوا میان طبقه کارگر و سرمایه دار و پیشروی های تکنولوژیک و حقوقی طبقه کارگر، کار خانگی زن ارزش اضافی تصاحب شده توسط سرمایه دار را دو برابر میکند! جل الخالق!

 در توضیح بیشتر بحث، نویسنده یک سری کارهایی که زن خانه دار "مجانی" برای بازتولید نیروی کار انجام میدهد را لیست میکند و سپس نتیجه میگیرد: "که موقعیت زن خانه دار برای تولید سرمایه داری نعمت الهی است." زن خانه دار "مجانی غذا را روی سفر خانواده میگذارد، ظرف ها را میشورد و "خوابگاه" و "رستوران خانگی" را برای فردا دوباره آماده میکند. اینجاست که زن خانه دار بجای کارکن مدرسه و مهد کودک و شیرخوارگاه، که باید به آنها دستمزد پرداخت، مجانی از کودکان نگاه داری میکند."

این تز همانطور که در بالا اشاره کردیم اولا بهیچوجه مارکسیستی نیست. زیرا یک اصل مهم در تئوری مارکس را برای توضیح پروسه انباشت و تصاحب ارزش اضافی کاملا نادیده میگیرد. پروسه اجتماعی تولید و آن فعالیت هایی که خارج از این پروسه اجتماعی تولید قرار دارد. کارخانگی خارج از پروسه تولید اجتماعی است. این فاکت مهم و اساسی را کورش مدرسی همچون معلمین سوسیال فمینیستش ندیده میگیرد. یک نکته ای که در این رابطه فکر را بخود مشغول میکند، اینست که آیا مارکس که خود مقوله ارزش نیروی کار و مساله بازتولید آنرا در کاپیتال با آن دقت علمی مورد بحث قرار میدهد و ربط تعیین ارزش نیروی کار را با ارزش مواد لازم برای بازتولید آن و سطح معیشت مورد تحلیل قرار میدهد، فاکتور به این مهمی، یعنی نقش کار خانگی زن را نادیده میگیرد؟ چرا؟ آیا به این خاطر که بقول فمینیست ها مارکسیسم به مساله جنسیت کور است؟ آیا به این خاطر که مارکس خود یک "مرد سالار" بوده است؟ چگونه است که مارکس 6 جلد کتاب قطور در مورد کارکرد نظام سرمایه داری، قانونمندی نظام سرمایه داری، پروسه انباشت و تولید ارزش اضافه نوشته است. در نوشته های دیگرش به نقش خانواده و حتی بازتولید پرداخته است، اما مساله به این مهمی را از قلم انداخته است؟ اگر از مارگارت بنتسون و ماریا دالا کاستا نمیتوان این سوال را پرسید، از کورش مدرسی که خود را از نظریه پردازان "کمونیسم طبقه کارگر" میداند که میتوان سوال کرد.

ثانیا در توضیح و توصیف با آب و تاب کارهای زن در خانه، این نظریه پرداز تازه به جرگه مارکسیست فمینیسم پیوسته، به یک مقولات غیراجتماعی، هپروتی یا حتی ارتجاعی میرسد. راستش اگر هر حرکت و قدم زن در خانه به نفع سرمایه و سرمایه دار است و "مجانی" بودن آن "مارکسیست" ما را به خشم میاورد، رابطه مرد و زن را چگونه باید دسته بندی کرد؟ ایشان فقط به مجانی آماده کردن خوابگاه پرداخته است. اما نقدش به مقوله شیر نوزاد، انسان را عمیقا بفکر وامیدارد و مات و مبهوت بر جای باقی میگذارد. ایشان در افشای سرمایه و ایدئولوگ های بورژوا، اعلام میکند که "بجای پرداخت هزینه شیر خشک، زن کارگر باید مجانی آن را تامین کند."

این چگونه مارکسیسمی است؟ این ابتذال تئوریک است. تعیین دستمزد برای شیر دادن به نوزاد خویش؟ آیا این روش ارتقای زن و خانواده کارگری است یا نزول آن تا حد مستخدمان بورژوازی؟ این اوج از خود بیگانگی کالایی و فتیشیسم کالایی است؛ بینشی که مادر در طبقه کارگر را از حرمت و هویت انسانی و مادری تهی میکند و توقع دارد که برای شیر دادن به نوزادش دست بسوی سرمایه دار دراز کند و از او پول شیری که بدنش برای نوزادش تولید میکند را طلب کند. حتی نازل تر، این عین حرف محمد و قران است که میگوید مرد باید بابت شیر دادن به بچه به زن دستمزد دهد.

 این شیوه برخورد، این نگرش، هیچ ربطی به کمونیسم کارگری یا "کمونیسم طبقه کارگر" ندارد. این یک کمونیسم "مریخی" پا درهوا و سکتی است. این نزول کارگر از انسان به مزدبگیر در تمام عرصه های زندگی است. اگر عشق ورزیدن به همسر و فرزند هنوز از عرصه تولید سرمایه داری بیرون مانده است، کورش مدرسی میخواهد آنرا نیز، حتی اگر در عمل امکانپذیر نباشد، در ذهنیت کارگر به زیر حاکمیت تولید و سرمایه بکشاند. هیچ انسانی که برای خود حرمت انسانی قائل است، کارگر مرد یا زن، یا زن کارگری که در خانه است، برای چنین تزهای ارتجاعی یک صنار ارزش قائل نخواهد شد. با توجه به این مباحث غیرانسانی، آن فخرفروشی در مورد "اومانیسم" در ابتدای مقاله را هم راستش باید در کوزه گذاشت.

کمونیسم کارگری و ریشه ستمکشی زن
برای هوادران کمونیسم کارگری یک اشاره کوتاه تاریخی نیز لازم است. نگارش برنامه یک دنیای بهتر در سال 1994 توسط منصور حکمت به پایان رسید و در کنگره اول حزب در تابستان 1994 به تصویب رسید. این برنامه ریشه ستمکشی زن را چنین توضیح میدهد:

"تبعيض عليه زنان يک مشخصه مهم دنياى امروز است. در بخش اعظم کشورهاى جهان، زن رسما و قانونا از همان حقوق و آزادى هاى محدود و محقرى هم که مردان از آن برخوردارند محروم است. در کشورهاى از نظر اقتصادى عقب افتاده تر و در جوامعى که نفوذ مذهب و سنت هاى کهنه بر نظام سياسى و ادارى و فرهنگى جامعه عميق تر است، ستمکشى زن و بيحقوقى و فرودستى او در آشکارترين و زمخت ترين اشکال خودنمايى ميکند. در کشورهاى پيشرفته تر و مدرن تر، و حتى در جوامعى که به لطف جنبش هاى مدافع حقوق زنان و تعرضات سوسياليستى کارگرى تبعيض جنسى على الظاهر از بخش اعظم قوانين حذف شده است، زن همچنان در متن مکانيسم اقتصاد سرمايه دارى و سنت ها و باورهاى مردسالارانه جارى در جامعه، عملا از جهات بسيار مورد تبعيض و ستم قرار دارد . "
"نفس ستمکشى و فرودستى زن اختراع سرمايه دارى نيست. اما سرمايه دارى اين ميراث نفرت انگيز تاريخ پيشين را تکامل بخشيده و به يک رکن مناسبات اقتصادى و اجتماعى معاصر بدل کرده است. ريشه نابرابرى و بى حقوقى امروز زن، نه در افکار کهنه و ميراث فکرى و فرهنگى نظام ها و جوامع منقرض شده و پيامبران و مذاهب عصر جاهليت، بلکه در جامعه سرمايه دارى صنعتى و مدرن امروز نهفته است. نظامى که به تقسيم جنسى انسان ها در قلمرو توليد به عنوان يک عامل مهم اقتصادى و سياسى در تضمين سودآورى سرمايه مينگرد. ايجاد انعطاف پذيرى نيروى کار در اشتغال و اخراج، ايجاد شکاف و رقابت و کشمکش درونى در اردوى مردم کارگر، تضمين وجود بخش هاى محروم تر در خود طبقه کارگر که پائين نگاهداشتن سطح زندگى کل طبقه را مقدور ميسازد و بالاخره مخدوش کردن خودآگاهى انسانى و طبقاتى بشريت کارگر و دوام بخشيدن به آراء و افکار و تعصبات کهنه و پوسيده و فلج کننده، برکات ستمکشى زن براى سرمايه دارى مدرن معاصر و از ارکان انباشت سرمايه در دنياى امروز است. اعم از اينکه سرمايه دارى ذاتا و بطور کلى با برابرى زن خوانايى داشته باشد يا خير، سرمايه دارى انتهاى قرن بيستم بطور مشخص خود را بر اين نابرابرى بنا کرده است و به سادگى و بدون مقاومت سرسختانه و قهرآميز از آن عقب نمى نشيند . "

این تبیین تئوریک از ریشه ستمکشی زن در نظام سرمایه داری، در اطلاع کامل از "تئوری کار خانگی" به نگارش درآمده است. علت چنین تبینی، نه ناآگاهی و بی اطلاعی از تئوری اخیر، بلکه رد مارکسیستی آن بوده است. مساله اینجاست که باید به این حزبی که هر روز یک بخش جدیدی از کمونیسم کارگری منصور حکمت، از نظریات پایه ای آن و برنامه آنرا بطور رسمی و علنی کنار میگذارد، گفت، نام خود را تغییر دهید. سیاست های شما، مواضع و نظرات تان هیچ ربطی به کمونیسم کارگری منصور حکمت ندارد. جزء جزء سیاست تان فرسنگ ها با مواضع و نظرات منصور حکمت مغایر است. اسم "حکمتیست" را نیز از روی خود بردارید و در حق این انسان بزرگ کمونیست اینچنین بی انصافی نکنید. این تزهای عقب مانده و مهجور غیر کمونیستی را لطفا زیر عکس منصور حکمت شرح و بسط ندهید.

زن تولید کننده کالا یا خود کالا؟
یکی از بدیعیات این نوشته کوتاه اما پر نکته! پرتاب شدن نویسنده از موضع یک نظریه پرداز مارکسیست فمینیست به یک ملی – اسلامی شرق زده است. بعد از اینهمه آموزش تئوریک در مورد اینکه چگونه کار مجانی زنان در خانه ارزش اضافی سرمایه دار را دو برابر میکند، نویسنده اعلام میکند که به همین دلیل است که زن در این سیستم کالا میشود.

"در جامعه بورژوائی خانواده مقدس است چون کانون باز تولید ارزان نیروی کار است که در آن زن برده بی مزد این کانون و مرد برده ایست که به نگهبانی این کانون بردگی، که خود بخشی از آن است، گمارده میشود. در این سیستم است که زن کالا میشود. کالائی برای باز تولید ارزان نیروی کار٬ مثل برنج و نخود و لوبیا. کالای تولید نسل آینده بردگان مزدی، کالای تولید مثل، زمین زراعتی که کِـشت گاه مردان و ابزار لذت و استراحت مرد است."

بالاخره، زن تولید کننده کالا، یعنی نیروی کار است یا خود کالا؟ این التقاط نظری – بینشی میان مارکسیسم – فمینیسم و ملی – اسلامی گری شرق زده است که نویسنده ما را به این مخمصه میاندازد. شریعتی، سازمان مجاهدین، چپ سنتی در قالب سازمان پیکار و امثالهم، جلال آل احمد همه بر "کالا" شدن زن در جامعه سرمایه داری اتفاق نظر دارند. بحث شان هم هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد. منبعث از دیدگاه عقب مانده شرق زده شان نسبت به موقعیت زن در جامعه است.

به آن میزانی که نظام سرمایه داری نیروی کار زن را آزاد میکند، زن را به درون جامعه و عرصه اقتصاد و اجتماع میکشاند، به میزانی که زن میکوشد بر جنسیت خود حاکم شود و حاکمیت ارباب رعیتی مرد بر موجودیتش را بمصاف بطلبد، در نظر این زن ستیزان عقب مانده، زن کالا شده است. چرا؟ زیرا نزد آنها، همین میزان خلاصی و آزادی زن نیز مترادف با فحشاء است. به همین خاطر است که هر زمان از آزادی زن سخن گفته میشود، با تهدید و هراس اعلام میکنند: "بشرط آنکه فساد ایجاد نکند!"

در پایان باید گفت که واقعا تاسف آور است. اینها کسانی هستند که زمانی خود را پیرو برنامه یک دنیای بهتر و نظریه ها و مواضع رهایی بخش، مارکسیست و پیشرو منصور حکمت میدانستند. اکنون به این موقعیت فلاکت بار افتاده اند که باید از روی دست مارکسیست فمینیست ها تقلب کنند و تزهای پاخورده و حاشیه ای شده آنها را از بایگانی درآورند و بعنوان تزهای بدیع کمونیستی به مردم قالب کنند. و از آن بدتر این تزهای پاخورده را با تزهای عتیق و عقب مانده جلال آل احمد در مورد زن پیوند دهند. بروید فکری بحال خود کنید. طبقه کارگر به نظریه پردازانی مانند شما احتیاج ندارد. *

٨ مارس٬ چه بايد کرد؟ گفتگو با آذر ماجدى

٨ مارس٬ چه بايد کرد؟
گفتگو با آذر ماجدى


 
يک دنياى بهترروز جهانى زن در راه است. تحولات سياسى اخير مهر و نشان قوى زنان را برخود دارد. دراين وضعيت ويژه٬ به نظر شما٬ روز جهانى زن در دنيا و مشخصا در ايران چه ويژگيهائى بايد داشته باشد؟
 
آذر ماجدى: ۸ مارس یک روز مهم بین المللی در جنبش آزادیخواهی، برابری طلبی و سوسیالیستی است. باید کوشید این وجه ۸ مارس را در اذهان زنده کرد. در کشورهای مختلف، این روز گرامی داشته میشود، ما باید بکوشیم وجه رادیکال آزدایخواهی و برابری طلبی این روز را زنده کنیم. تا آنجا که به ایران بازمیگردد، ۸ مارس علاوه بر این وجه و خصلت بین المللی، یک اهمیت بومی نیز دارد. سی و یک سال پیش در این روز یک جنبش گسترده و نوین آزادی زن در ایران متولد شد. این جنبش در همان اولین روزهای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی به خیابان آمد تا اعتراض خود را به قوانین اسلامی، بخصوص حجاب اجباری اعلام کند. این جنبش موفق شد در اولین مرحله رژیم را عقب بنشاند. و از آن پس یک جنگ و مبارزه دائمی در اشکال فردی یا گروهی، در شکل مقاومت یا تعرض میان جنبش آزادی زن و رژیم اسلامی تداوم یافته است .

جنبش آزادی زن یک دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر رژیم اسلامی و جنبش اسلامیستی است. رژیم اسلامی از همان ابتدا این دشمن سرسخت را در مقابل خود یافت. سرکوب خشن، شلاق، سنگسار، اعدام، تجاوز و شکنجه نتوانسته است این جنبش را خاموش کند. و اکنون نزدیک به یک سال است که این جنبش با قدرت و قاطعیت تحسین برانگیزی در پیشاپیش خیزش مردم علیه رژیم اسلامی قرار گرفته است. ۸ مارس یک فرصت بسیار مناسب برای نشان دادن انزجار و نفرت مان نسبت به این رژیم جنایتکار و زن ستیز است. در این روز باید "نه" خود را با قاطعیت هر چه بیشتری به این رژیم اعلام کنیم .

در بسیاری از مراسم ۸ مارس در سطح بین المللی، همبستگی با جنبش آزادی زن در ایران به یکی از تم های اصلی این مراسم بدل شده است. جنبش آزادی زن در ایران از موقعیت و جایگاه بسیار بالایی نزد جنبش بین المللی حقوق زن برخوردار است .
 
يک دنياى بهترسياستها و شعارهاى روز ٨ مارس کدامند؟ در وضعيت امروز چه مسائلى براى پيشروى جنبش آزادى زن محورى و کليدى اند؟ حزب چه سياستى را دنبال ميکند؟
 
آذر ماجدىمبارزه علنی و رو در رو، البته با رعایت اصول امنیتی، باید در دستور مردم قرار گیرد. اکنون ۸ ماه است که مردم علیه این رژیم اعلام جنگ علنی کرده اند و در جنگ تن به تن با اوباش اسلامی شجاعت و قهرمانی های بی نظیری را به نمایش گذاشته اند. ۸ مارس یک روز مهم است. روز ما آزادیخواهان و برابری طلبان است. روز نفی و نه به جمهوری اسلامی است. باید بکوشیم در هر جایی که مقدور است تظاهرات و مراسم گرامیداشت ۸ مارس را برپا داریم. "ستم بر زن موقوف"، "نه به حجاب اسلامی" و "نه به آپارتاید جنسی" شعارهای اصلی ما در این روز است .

باید از پیش به استقبال این روز رفت. شعار نویسی بر دیوارها یک روش مهم است. "حکومت ضد زن سرنگون، سرنگون" باید به یک شعار اصلی و مهم نه فقط در این روز، بلکه در جنبش آزادیخواهانه مردم علیه رژیم اسلامی بدل شود. اکنون از جانب رژیم اسلامی و نیروهای اصلاح طلب حکومتی و ملی – اسلامی تلاش میشود که جنبش آزادی زن را به چانه زنی در دالان های مجلس و قانونگذاری بکشانند. این روزها رژیم لایحه خانواده اسلامی را به تصویب رسانده است. این یک ترفند برای منحرف کردن اذهان از مبارزه در خیابان و رو در رو با رژیم و کشاندن آن به چانه زدن های حقوقی و پیش پا افتاده است. جنبش ملی – اسلامی این تاکتیک را اتخاذ کرده است و به اعتراض و بحث حول لایحه خانواده اسلامی مشغول شده است. این یک انحراف تاکتیکی است. یک ایستگاه توقف جدید در مقابل جنبش اعتراضی و رادیکال مردم علیه رژیم اسلامی است .

اکنون خیزش مردم و جنبش آزادیخواهانه مردم از این بسیار پیشرفته تر است که بخواهد سر این لایحه ارتجاعی به چانه زنی بنشیند. به التماس و استغاثه به درگاه ایادی رژیم در مجلس اسلامی برود و از آنها طلب کند که اجازه همسر اول را برای اختیار همسر بعدی در قانون حفظ کنند. اکنون مردم دارند در خیابانها با صدای رسا فریاد میزنند: "جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم!" "خامنه ای بدونه بزودی سرنگونه!" دارند عکس های خامنه ای و خمینی را پاره و لگد مال میکنند، قران آتش میزنند، در چنین شرایطی چانه زدن بر سر این لایحه برای این خواست های پیش پا افتاده بمعنای عقب کشیدن جنبش آزادی زن است. اکنون مساله بر سر سرنگونی جمهوری اسلامی و الغای کلیه قوانین ضد زن اسلامی است. این حقیقت را باید در ۸ مارس با صدای رسا اعلام کنیم .
 
يک دنياى بهتر: تشکل يک نياز و سوال امروز جامعه و زنان مبارز و آزاديخواه است. از نظر شما چه بايد کرد؟ چه الگوهائى را براى متشکل شدن زنان پيشنهاد ميکنيد؟
 
آذر ماجدى: تشکل یکی از مهمترین مسائل امروز جنبش آزادیخواهانه مردم است. مبارزات مردم بدون تشکل با مشکلات و مشقات  بسیار بیشتری مواجه است. متشکل شدن مردم چه در تشکلات توده ای مانند شوراها و چه در حزب سیاسی، حزب اتحاد کمونیسم کارگری، یک اصل مهم و فوری شرایط خطیر امروز جامعه است. فراخوان حزب به مردم ایجاد شوراها در محیط کار و محل زیست است. تشکیل شورای سرخ ها یک آلترناتیو بسیار مهم است که میتواند قطب آزادیخواهی و برابری طلبی، قطب سرنگونی طلب جامعه را، بویژه جوانان را بخود جلب کند. در رابطه با جنبش آزادی زن نیز شورا وشورای سرخ ها ظروف بسیار مناسب تشکل و تشکل یابی است .

بعلاوه تشکیل سازمان آزادی زن در محیط زیست یا در مدارس و دانشگاه ها یک روش بسیار مناسب جلب و گرد آوردن فعالین و مدافعین رادیکال حقوق زن در جامعه است. ما توصیه میکنیم که فعالین آزادی زن برای ساختن سازمان آزادی زن و اعلام علنی آن، بمحض آنکه شرایط را مساعد تشخیص میدهند، سریعا اقدام کنند. روشن است که حزب همه افراد کمونیست و رادیکال را به پیوستن به حزب اتحاد کمونیسم کارگری دعوت میکند. جای هر انسان کمونیست، هر آزادیخواهی که خواهان آزادی بدون قید و شرط و برابری واقعی، یعنی برابری اقتصادی و اجتماعی مردم است، در حزب اتحاد کمونیسم کارگری است .

بعلاوه، آنجا که امر آزادی زن امر فعالین معینی را تشکیل میدهد، سازمان آزادی زن ظرف بسیار مناسبی است. فراخوان ما به این فعالین چنین است: سازمان آزادی زن را در محل خود، در محیط کار و تحصیل خود تشکیل دهید، با ما تماس بگیرید و در اولین فرصت مناسب این سازمان را بطور علنی اعلام کنید. ما باید متشکل شویم و متشکل و متحد به جنگ این رژیم سرکوبگر و جنایتکار برویم. تشکل یک سلاح مهم مبارزه ما وشرط پیروزی است .
 
يک دنياى بهتر: سازمان آزادى زن و ابتکار فمينيستى اروپا بمناسبت ٨ مارس برگزارى يک کنفرانس بين المللى را در گوتنبرگ سوئد تدارک ديده است. اين کنفرانس ميخواهد به چه مسئله اى در شرايط امروز بپردازد و چه فراخوانى دارد؟
 
آذر ماجدى: سازمان آزادی زن از زمان تاسیس، ۸ مارس را با سازماندهی کنفرانس ها گرامی داشته است. پیش از تشکیل سازمان آزادی زن در سال ۲۰۰۲، ما در قالب نشریه مدوسا ۸ مارس را گرامی میداشته ایم و با تشکیل کنفرانس های متعدد میکوشیدیم مساله زن و امر رهایی زن را مورد بررسی قرار دهیم. ملزومات آزادی زن و موانع آنرا بررسی کنیم. سازمان آزادی زن موفق شده است جایگاه بسیار معتبر و بالایی در جنبش بین المللی حقوق زن بدست آورد. ما اکنون بطور مشخص سه سال است که با سازماندهی کنفرانس های بین المللی بر مساله آزادی زن و سکولاریسم متمرکز شده ایم. در سال ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ نیز در کشور سوئد کنفرانس های بین المللی سازمان دادیم که بسیار موفق بود و خبر و گزارشات آن وسیعا انعکاس یافت .

امسال بر مبنای موفقیت های سال های گذشته و همچنین کنفرانس هایی که در همکاری با ابتکار فمینستی اروپا سازمان داده شده است، آخرین آنها در کشور مقدونیه بود، تصمیم گرفتیم که ابعاد این فعالیت را گسترده تر کنیم. ما امسال دو میهمان مهم در کنفرانس مان داریم. نوال السعداوی، نویسنده و فعال قدیمی و سرشناس حقوق زن از مصر بعنوان میهمان افتخاری کنفرانس دعوت شده است. این انسان بیش از ۶۰ سال مبارزه خستگی ناپذیر برای حقوق زن و ایجاد جامعه ای آزادتر، برابر تر و عادلانه تر پشت خود دارد. باید چنین انسان ها و فعالیت هایی را ارج گذاشت. ملالی جویا یک فعال کاملا متفاوتی است. وی یک زن جوان و شجاع است که در افغانستان در مقابل شیوخ مرتجع اسلامی حکومت افغانستان ایستاده است. ملالی بعنوان نماینده یک نسل جوان مدافع حقوق زن و علیه حکومت ارتجاع و مذهبی اسلامی در کنفرانس ما شرکت دارد .

ما کوشیده ایم فعالین متعددی را از کشورها و نسل های مختلف گرد آوریم و بر هدف مشترک تاکید کنیم، با مبارزه زنان برای آزادی و برابری در سراسر جهان اعلام همبستگی کنیم. بکوشیم به یک جنبش بین المللی برای آزادی زن و سکولاریسم دامن بزنیم. همبستگی با جنبش آزادی زن در ایران در این شرایط سخت و خطیر یک تم دیگر کنفرانس است. سازمان آزادی زن خواهد کوشید مبارزات مردم ایران و بویژه زنان در ایران را در کنفرانس منعکس کند و شجاعت تحسین برانگیز آنها را به نمایش درآورد. جلب همبستگی فعال آزادیخواهان و برابری طلبان در سطح بین المللی نسبت به جنبش آزادیخوهانه مردم علیه رژیم اسلامی یکی از اهداف ما در ماه های اخیر بوده است. این کنفرانس یک واقعه تاریخی و بیاد ماندنی است. در این کنفرانس تاریخ ساخته میشود. امیدواریم بتوانیم فعالیت بسیار نزدیکتر و فشرده تری را میان این فعالین مختلف و جنبش هایی که نمایندگی میکنند ایجاد کنیم .

من در اینجا از این فرصت استفاده میکنم و از تمام علاقمندان به امر آزادی زن دعوت میکنم که در صورت امکان در این کنفرانس شرکت کنند. و با حضور خود کنفرانس را پرشورتر و پربارتر کنند. در طول کنفرانس فرصت بسیاری برای بحث در سالن فراهم خواهد بود. دوستان شرکت کننده میتوانند  نظرات خود را در این موقعیت ها طرح کرده و به اطلاع دیگران برسانند .

آیا حجاب باید ممنوع شود؟ تحلیلی از حجاب و جایگاه آن

آیا حجاب باید ممنوع شود؟
تحلیلی از حجاب و جایگاه آن

با تصویب ممنوعیت برقع و نقاب در امکان عمومی در فرانسه، یکبار دیگر مساله حجاب، آزادی مذهب و پوشش، حقوق مدنی و سکولاریسم (لائیسیته) و تبعیض علیه یک محیط اجتماعی معین، محیط مسلمان، در صدر اخبار و مسائل بحث برانگیز اجتماعی قرار گرفته است. مساله حجاب بویژه در دهه اخیر بعنوان یک مساله حاد در جوامع غربی مطرح بوده است. چند سال پیش در انگلستان دختری که حجاب کامل از سر تا پا می پوشید مدرسه ای را که حجاب کامل را ممنوع کرده بود به دادگاه کشاند؛ در هلند چند سال پیش دولت مساله ممنوعیت برقع را طرح کرد؛ در بلژیک پارلمان ممنوعیت برقع را به تصویب رساند، اما بحران دولتی عملا اجرای آنرا بتعویق انداخت.
 
هر بار که دولتی تمایل خود به ممنوعیت حجاب را در شکل یا فرمی طرح می کند، اسلامیست ها و برخی سازمان های مدافع آزادی مذهب و حقوق مدنی بحث حول این مباحث را در رسانه ها و جراید کشوری مطرح می کنند.
 
اسلامیست ها و برخی سازمان های حقوق بشر اعلام می کنند که جامعه باصطلاح مسلمان از واقعه تروریستی یازده سپتامبر مورد تبعیض و حملات راسیستی قرار گرفته است. بر همین مبنا استدلال می کنند که تلاش برای ممنوعیت برقع و نقاب تعرض به آزادی های فردی و حمله راسیستی دیگری به جامعه مسلمان است. برای روشن شدن صحت و سقم این ادعاها باید این مسائل را مورد تحلیل و بررسی عمیق تر قرار داد .

بنظر من دفاع مطلق از پوشش حجاب، یعنی در هر شکل و فرم آن و در هر شرایطی، بعنوان دفاع از آزادیهای فردی یا آزادی پوشش کاملا اشتباه و گمراه کننده است. چنین استدلالی حقوق دیگر برسمیت شناخته شده در جامعه، حقوقی اگر نه مهم تر به همان اندازه مهم را تحت الشعاع قرار می دهد. دفاع بی قید و شرط و مطلق از پوشش حجاب با حقوق دیگر در تناقض قرار می گیرد؛ بطور نمونه، حقوق کودک، حقوق زنان، حق جامعه و اصل سکولاریسم. در دفاغ از آزادی پوشش حجاب باید شرایط مختلفی را در نظر گرفت. 1- سن فردی که حجاب می پوشد؛ 2- میزان حجاب، یعنی تا چه میران از بدن را می پوشاند؛ 3- در کجا حجاب مورد استفاده قرار گرفته است .

چرا این فاکتورها باید در نظر گرفته شود؟  
قبل از هر چیز باید حجاب را تعریف کرد و جایگاه آنرا شناخت. آیا حجاب فقط یک مد لباس یا یک نوع لباس است؟ بحثی که می کوشد حجاب را فقط یک نوع لباس قلمداد کند، کاملا گمراه کننده است. پوشیدن حجاب یک اصل و دستور مذهبی و پوشش مذهبی است؛ بعلاوه، در شرایط کنونی حجاب به بیرق یک جنبش شدیدا ارتجاعی و ضد زن، یعنی اسلام سیاسی، بدل شده است. حجاب به سمبل قدرت اسلامی بدل شده است. هر جا اسلامیست ها قدرت سیاسی را بدست گرفته اند یا در قدرت سیاسی سهیم شده اند، حجاب را با زور شلاق و شکنجه بر زنان تحمیل کرده اند. تحمیل حجاب بر زنان سمبل قدرت گیری و پیروزی اسلام سیاسی و جنبش اسلامی است .

چرا این استدلال به بحث ما مربوط میشود؟ ممکن است در مقابل این بحث چنین استدلال شود که صرفنظر از خصلت مذهبی یا سیاسی حجاب، فرد باید در پوشیدن هر سمبل مذهبی یا سیاسی آزاد باشد. پاسخ به ادعای اخیر از زاویه اصول و قوانین حاکم در جوامع مدرن منفی است. در بسیاری جوامع از جمله جوامع غربی، در بسیاری مشاغل یک کد یا نرم پوشش وجود دارد. بطور نمونه در بخش پزشکی، پلیس، آتش نشانی، و ادارات هر نوع پوششی آزاد نیست. این نرم از طرف جامعه پذیرفته شده و رعایت می شود. لذا حجاب نیز باید از همین زاویه مورد بررسی قرار گیرد.
 
یا بطور نمونه، موتور سواران و در برخی جوامع دوچرخه سواران باید کلاه ایمنی بسر داشته باشند؛ لذا ادعای برخی مذاهب یا تعلقات ملی به پوششی بر سر که مانع پوشیدن کلاه ایمنی است، پذیرفته نمی شود. حجاب نیز باید در حیطه همین مقولات مورد بررسی قرار گیرد. اما بنظر می رسد که نه تنها اسلامیست ها، بلکه برخی سازمان های حقوق بشر و چپ نیز حجاب را بعنوان مقوله ای کاملا مجزا و منحصر بفرد در نظر می گیرند.
 
این استاندارد دو گانه را باید مورد نقد جدی قرار داد. باید هر نوع "حجاب" رومانتیکی که بر حجاب کشیده شده است را درید و جعلیات و مغلطه های فلسفی و حقوقی حول این مقوله را شکافت. حجاب سمبل مذهب، ایدئولوژی و جنبش سیاسی ای است که زن را بی ارزش و بی حقوق قلمداد می کند. حجاب ابزار و سمبل بی حقوقی و بردگی زن است .

اسلام، همچون تمام مذاهب دیگر، زن ستیز و مردسالار است. اسلام محصول یک نظم مرد سالار است و بعلاوه مردسالاری موجود را ارتقاء داده و در اشکالی کنکرت تر و محدود کننده تر تثبیت کرده است. اسلام، بویژه در تمام جوانب زندگی شخصی، خصوصی و اجتماعی انسان نفوذ کرده است. اسلام قوانین و مقررات بسیار مردسالارانه ای بر مناسبات میان زن و مرد در خانواده و جامعه مقرر کرده است. آپارتاید جنسی مشخصه نظام سیاسی-اجتماعی اسلام است.
 
زن، طبق اسلام، موجودی مستقل و صاحب رای و اراده نیست. زن تداوم مرد محسوب می شود. زن متعلق به مرد، پدر، پدر بزرگ، برادر یا شوهر است. خود هیچ موجودیت و هویت مستقلی ندارد. اصلا بدون مردی که صاحبش باشد، در جامعه بحساب هم نمی آید. حجاب تجویز شده است، تا مایملک مرد را از تعرض مردان دیگر محفوظ بدارد؛ مانند سیم خارداری که دور خانه ای کشیده می شود تا از ورود دزد به خانه جلوگیری کند. یک زن "آزاد"، بدون "صاحب"، در اسلام مال "حلالی" است برای تعرض هر مردی .

این یک بحث و ادعای پوچ است که حجاب را صرفا یک نوع پوشش در نظر بگیریم. باید تاکید کرد که حجاب در زندگی میلیون ها زن که تحت قانون اسلام زندگی می کنند، ابزاری برای  بندگی و بی حقوقی است .

 با این وجود ممکن است استدلال شود، که اگر کسی تصمیم بگیرد یک زندگی برده وار را انتخاب کند، باید بتواند چنین کند. جامعه مدنی مدرن پاسخ متفاوتی به این استدلال ارائه می دهد. در جامعه مدرن که برخی حقوق انسانی و فردی برسمیت شناخته شده است، منشورهایی در دفاع از حقوق کودک، حقوق زن و غیره بتصویب رسیده است. در این جوامع حتی کوشیده می شود که انسان را از آزار رساندن بخود مانع شوند. با همین متد، می توان و باید محدودیت هایی بر پوشیدن حجاب برقرار کرد. در اینجاست که اختلافات و بحث های متقابل در می گیرد. این یک عرصه خاکستری و بحث برانگیز است. در اینجاست که باید به عرصه هایی که در بالا به آنها اشاره شد بپردازیم .

ممنوعیت حجاب برای دختران زیر سن قانونی
یکی از دستاوردهای جامعه مدرن برسمیت شناختن کودک بعنوان انسانی مستقل و ضربه پذیر است. این آگاهی، تصویب منشوری بعنوان منشور حقوق کودک را ضروری کرده است. تمام جوامع متعلق به سازمان ملل، در شکل فرمال یا واقعی و با درجات مختلف در اجرای منشور، منشور حقوق کودک را برسمیت شناخته اند. هدف این منشور دفاع از حقوق کودک و ممانعت از سوءاستفاده و آسیب رساندن به کودک است. جامعه باید در مقابل حق کودک به یک زندگی نرمال، ایمن و شاد مسئول باشد. رشد نرمال و سالم یک کودک از مسئولیت های اجتماع و نه فقط اولیای کودک است. این منشور کودک را در مقابل آسیب و سوءاستفاده اولیاء و خانواده نیز محفوظ می دارد و یا باید محفوظ بدارد. مبارزات بسیاری انجام گرفته است تا ایده سنتی، پدرسالارانه و فئودالی که کودک را مایملک پدر محسوب می کند به مصاف بطلبد .

این یک دستاورد مهم است که در اساس مذهب را به مصاف می طلبد. زیرا طبق اصول مذهبی کودک مایملک پدر است. در اسلام پدر یا پدر بزرگ حق دارند کودک را بکشند و هیچ مقامی حق دخالت در این امر را ندارد. باین ترتیب منشور دفاع از حقوق کودک بعنوان یک انسان مستقل و دارای حقوق ویژه، این اصل پایه ای مذهب را باطل اعلام می کند. لغو حقوق بی قید و شرط اولیاء، در واقع پدر بر کودک، باید به دختران تحت اسلام نیز بسط یابد .

حجاب یک تعرض مستقیم و خشن به حقوق دختر بچه ها است. حجاب دختران را از یک زندگی نرمال، شاد و رشد آزادانه و سالم محروم می کند. حجاب از همان طفولیت جدایی دو جنس را بر جامعه تحمیل می کند. دختر از همان طفولیت تحت تبعیض مسلم قرار می گیرد. می آموزد که باید نوع دیگری عمل و فکر کند؛ باید توقعاتش را از زندگی کاهش دهد؛ درونی میکند که هویت و موجودیت مستقل ندارد؛ باید خاموش و مطیع باشد. حجاب ابزاری برای تثبیت بی حقوقی زن، بندگی زن و آپارتاید جنسی در جامعه است. لذا برای دفاع از حقوق کودک، ممانعت از تعرض به حقوق کودک، آسیب رساندن به شخصیت و رشد کودک، حجاب باید برای کودکان ممنوع شود.
 
استدلالی که در مقابله با این خواست انسانی، بر دفاع از آزادی مذهب تاکید می کند، کاملا پوچ و مسخره است. "کودک مذهب ندارد." این مذهب اولیاء و خانواده است که بر کودک تحمیل می شود. لذا تا زمانی که کودک، کودک است، باید از تعرض مذهب محفوظ باشد. زمانی که به سن قانونی رسید، آنگاه می تواند میان بندگی و آزادی انتخاب کند. جامعه در مقابل حقوق کودک و رشد سالم و نرمال وی مسئول است و باید این مسئولیت خود را جدی بگیرد؛ همانگونه که کار کودک را ممنوع اعلام کرده است؛ تنبیه بدنی کودک جرم محسوب می شود؛ سوء استفاده جنسی از کودک جرم است و آموزش و پرورش کودک اجباری است؛ حجاب نیز باید در رده این مقولات قرار گیرد و پوشش آن برای دختر بچه ها ممنوع شود. حجاب یک تعرض مسلم جسمی و روحی به کودک است.

جامعه سکولار در برابر حجاب
در یک جامعه سکولار، مذهب امر خصوصی و شخصی شهروندان است و باید از دولت، قوانین، آموزش و پرورش و هویت شهروندی جدا باشد. بیک معنا دولت در برابر مذاهب خنثی است و هیچ مذهبی را تشویق و تبلیغ نمی کند. یک جامعه سکولار قابلیت دفاع بیشتری از حقوق فردی و مدنی افراد دارا است. بر خلاف نظر حاکم که یک جامعه سکولار را مخالف آزادی مذهب قلمداد می کند، یک جامعه سکولار از آزادی افراد در اعتقاد به هر مذهبی دفاع می کند و محکم تر در مقابل تحریکات نفرت مذهبی مقاومت می کند .

از اینرو در یک جامعه سکولار پوشیدن یا حمل هر نوع سمبل مذهبی در ادارات و بنیادهای دولتی ممنوع است. چنین قانونی بر مبنای جدایی دولت از مذهب و عدم دفاع حکومت از یک مذهب معین تدوین شده است. لذا بر دیوار ادارات دولتی هیچ عکس و سمبل مذهبی از صلیب تا الله یا ستاره مخصوص مذهب یهود خبری نخواهد بود. انداختن صلیب به گردن، پوشیدن کلاهک یهودی توسط مردان و حجاب توسط زنان ممنوع خواهد بود. باین ترتیب از هر نوع تداخل مذاهب در ادارات و مجامع دولتی پرهیز می شود. تبعیضات مذهبی کاهش می یابد و تفرقه و جدایی های مذهبی تعدیل می شود .

بنابراین، بنظر من قانون اخیر در فرانسه که پوشیدن و حمل هر نوع سمبل مذهبی را در ادارات و اماکن دولتی ممنوع می کند، قدم مثبتی به پیش است. اما این قانون باندازه کافی به پیش نمی رود. چرا که مدارس مذهبی خصوصی هنوز در فرانسه آزاد هستند. این مدارس به محیطی برای تبعیض مضاعف، تفرقه و جدایی بیشتر، و گتو سازی بدل می شود. باید مدارس مذهبی خصوص نیز ممنوع شود تا هر کودکی از یک محیط برابر تر برای رشد و آموزش برخوردار شود .

برقع و نقاب، یک حق فردی یا تعرض به یک حق اجتماعی
حجاب در اشکال مختلفی اعمال می شود. از روسری تا چادر و برقع و نقاب اشکال مختلف حجاب محسوب می شوند. در سال های اخیر، برقع بعنوان سمبل طالبان شناخته شده است. نظامی بشدت ارتجاعی که ضد انسانی ترین شرایط را بر یک جامعه تحمیل کرده است و موقعیت زنان را از احشام نیز پایین تر برده است .

سوال اساسی اینجاست که آیا یک زن باید "آزاد" باشد که برقع یا نقاب بر چهره خود بکشد؟ بنظر من خیر. ممنوعیت برقع و نقاب را از دو نقطه نظر می توان مورد دفاع قرار داد. 1- دفاع از حق زنان؛ 2- دفاع از حق جامعه .

در بالا اعلام کردیم که حجاب ابزار و سمبل بردگی زن است. و بر همین مبنا استدلال کردیم که حجاب باید برای دختران زیر سن قانونی ممنوع شود. اما پذیرفتیم که در یک جامعه آزاد افراد بزرگسال باید مجاز باشند که در صورت "تمایل" حجاب را "انتخاب" کنند. همچنین از محدودیت هایی که جامعه بر "خود آزاری" مقرر می کند، نیز صحبت کردیم. بطور نمونه، ختنه دختران که پس از یک مبارزه طولانی نام درست تری بر آن گذاشته شد، یعنی مثله جنسی دختران، در بسیاری از جوامع متمدن ممنوع شده است. مدافعین حقوق زن و کودک بدنبال یک مبارزه طولانی و متمرکز توانستند توجه جامعه را به این عمل وحشیانه جلب کنند و آنرا بعنوان یک جنایت برسمیت بشناسانند .

در اینجا باید تاکید کرد که آزادی مذهب بمعنای آزادی عمل کردن به تمام دستورات و اصول مذهبی نیست. برخی مذاهب به قربانی کردن انسان ها در مقابل خدایان معتقدند؛ برخی به مثله جنسی دختران؛ برخی به بی حقوقی و آزار جسمی و روحی انسان ها؛ برخی به سوزاندن زن بیوه بهمراه جسد شوهرش؛ تمام این رسوم و دستورات در کشورهای متمدن غیرقانونی است و باید در تمام دنیا ممنوع شود. مطابق اسلام مرد حق دارد زن "سرکش اش" را تنبیه بدنی کند؛ آیا باید این دستور آزاد باشد؟ روشن است که نباید چنین باشد و مردی که به این دستور عمل می کند با قانون روبرو خواهد شد.
 
برقع و نقاب نیز در رده همین دستورات مذهبی است و باید ممنوع شود. برقع و نقاب زن را از هر نوع هویتی محروم می کند. زن را به یک روح بی هویت و شکل بدل می کند، هویت انسانی را از او سلب می کند. اجازه پوشش آن بمعنای قبول موجوداتی بی هویت است که مانند ارواح در گوشه و کنار جامعه در تحرک اند و این یک توهین مسلم به زن و حقوق و انسانیت اوست. جامعه نباید به چنین بی احترامی و تعرضی به زن اجازه بروز دهد. نقاب و برقع باید تحت قانون "خود آزاری" غیرقابل مجاز قرار گیرد. حال از این استدلال می گذریم که هیچ انسان صاحب اختیاری حاضر نمی شود که چنین توهین و محدودیتی را آزادانه انتخاب کند !

در برخورد به مقوله نقاب و برقع ما از حیطه حقوق فردی عبور می کنیم و به حیطه حقوق اجتماعی می رسیم. برقع علاوه بر تعرض آشکار به حقوق زن، حقوق اجتماعی را نیز مورد تهدید قرار می دهد. فردی که برقع بر چهره دارد، برای افراد دور و بر و جامعه، بی هویت است؛ قابل شناخت نیست؛ جامعه نمی تواند بطور روزمره با انسان بی صورت و هویت فونکسیون های خود را به پیش برد. بطور مثال در یک محیط کار، چه همکاران و چه مراجعین قادر نیستند با فردی که صورت خود را پوشانده است وارد صحبت، مذاکره یا کار و فعالیت شوند. مساله جلب اعتماد افراد یک فاکتور مهم در پیشبرد فونکسیونهای اجتماعی است. انسان بی چهره این اعتماد را زیر پا می گذارد و یک خلاء مهم اعتماد در محیط کار و در اطراف خود ایجاد می کند .

مساله اعتماد از محیط کار فراتر می رود. در اماکن عمومی، در خیابان، در اتوبوس، زمین بازی کودکان، در هواپیما، در هر محیط عمومی، فرد برقع پوش یک شرایط ناامن برای محیطش ایجاد می کند. در اینجاست که حق فردی با حق اجتماعی در تعارض قرار می گیرد. ممنوعیت پوشش برقع و نقاب مانند ممنوعیت سیگار کشیدن در اماکن عمومی است. فردی که سیگار می کشد حقش محدود میشود باین خاطر که دود سیگار برای افراد دیگر مضر است. حق فردی با حق اجتماعی در تعارض قرار می گیرد و لذا محدود می شود .

در پایان باید یکبار دیگر تاکید کنیم که حجاب را باید دوباره و بدون هیچگونه رومانتیسم حق فردی یا آزادی مذهب تعریف کنیم. حجاب را بعنوان ابزار و سمبل به بردگی کشیدن زنان و تنزل شان انسانی زن برسمیت بشناسیم. مضرات آنرا برای رشد نرمال، آزاد و سالم کودک برسمیت بشناسیم و همچنین مضرات آنرا برای کل جامعه مورد بررسی قرار دهیم. باین ترتیب به واقعیت وجودی حجاب پی خواهیم برد. اسلامیست های زیرک، همان کسانی که با شلاق حجاب را در محیط های تحت تسلط خود پیاده می کنند، در جوامعی که حقوق مدنی را برسمیت می شناسد، به این حقوق متوسل می شوند تا حجاب را در جامعه به یک پدیده عادی و قابل احترام بدل کنند. باید این راه را در مقابل اسلامیست ها مسدود کرد .

(این مقاله در اصل به انگلیسی نوشته شده و در نشریات متعدد از جمله "متفکر آزاد" در انگلستان و "انفرماسیون" در دانمارک و وب سایت های مختلف بچاپ رسیده است. همچنین به زبان های مختلفی از جمله فرانسه، اسپانیایی، لهستانی، ایتالیایی و دانمارکی ترجمه شده است و بعنوان منبع مرجع توسط بنیاد ها و انجمن های مختلف مورد استفاده قرار می گیرد).

ستون آخر٬ از آپارتاید نژادی تا آپارتاید جنسی نلسون ماندلا و تسلیم ناپذیری

ستون آخر٬
از آپارتاید نژادی تا آپارتاید جنسی
نلسون ماندلا و تسلیم ناپذیری
آذر ماجدی

"فتح نشده "
در تاریکی شبی که مرا در خود فرو برده است
سیاه مثل یک حفره عمیق از یک قطب تا قطب دیگر
 برای روح فتح ناپذیرم
هر خدایی را که ممکن است باشد٬ شکر میکنم

در چنبره حوادث خرد کننده
نه نالیده ام و نه با صدای بلند گریسته ام
در زیر چماق بخت بد
سرم خونین اما برافراشته است

فرای این مکان خشم و گریه
فقط هیبت سایه ترسناک  نمودار میشود
لیکن تهدید زمان
مرا بی باک خواهد یافت

مهم نیست که دروازه چقدر تنگ است
مهم نیست که مجازات چقدر سخت است
من ارباب سرنوشت خویشم
فرمانده روح خویشم

(شعری از ویلیام ارنست هنلی٬ ۱۸۷۵)
 
یکشنبه شب با پسرم و دو تا از دوستانش به سینما رفتیم تا فیلم "فتح نشده"* را ببینیم. این فیلم در مورد ابتدای ریاست جمهوری نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی٬ پس از سقوط نظام آپارتاید٬ است. تبلیغات فیلم شاید کمی گمراه کننده است٬ چون تیم راگبی آفریقای جنوبی را محور قرار میدهد. من علاقه ای به راگبی ندارم. اما پسر کوچکم که علاقه ویژه من به مسائل سیاسی – اجتماعی را میداند و علاقه خاص من و پیوند احساسی من را به آفریقای جنوبی و مبارزه علیه نظام آپارتاید نژادی میشناسد، پیشنهاد کرد که این فیلم را با هم ببینم. منهم فکر کردم که فرصت خوبی است با پسرم یک تفریح مشترک داشته باشیم. توافق کردم. یکشنبه ظهر وقتی گفت "مامان حوصله ام سر رفته، بریم سینما." گفتم باشه. انتظار نداشتم که این فیلم چنین تاثیر عمیقی رویم بگذارد .

بنظرم هالیوود در یکی از بهترین لحظاتش بود. راستش حتی مطمئن نیستم که چقدر ابژکتیو دارم قضاوت میکنم. آنچنان خاطرات تلخ و شیرین با نوستالژی بهم تنیده که  احتمال میدهم٬ بیشتر یک احساسات خام در من بیدار شده باشد. اما این احساس آنقدر عمیق و فشرده بود که نمیشد برای خویش حفظ اش کرد. باید با دیگران سهیم شد. پروسه سهیم شدن٬ خود به ابژکتیو شدن قضاوت نهایی کمک میکند .

از بچگی یک احساس عمیق نفرت نسبت به سیستم آپارتاید در آفریقای جنوبی و احترام عمیق نسبت به نلسون ماندلا داشتم. وقتی برای ادامه تحصیل به خارج رفتم، در همان اولین روز آغاز سال تحصیلی، در حالیکه گیج در محیط کالج حرکت میکردم، انگار روی ابر راه میرفتم٬ یک صدای گرمی را از پشت سر شنیدم. کسی صدایم میکرد، بسمت صدا برگشتم. یک صورت زیبا، دو چشم بزرگ که به من لبخند میزد. به او گفتم که انگلیسی خوب نمیدانم. اما در همان لحظه یک دوستی عمیق، یک رابطه گسست ناپذیر میان ما بوجود آمد. (در سالهای اخیر ارزش این رابطه را که زمان و دوری نه تنها از میان نبردتش، بلکه عمیق ترش کرده را بیشتر می فهمم . )

دوستی من با این دختر سیاه پوست آمریکایی بسرعت نزدیک و عمیق شد، باین خاطر که علاوه بر خصوصیات شخصی، از نظر سیاسی و علائق اجتماعی بهم نزدیک بودیم. هر دو چپ و با تمایلات کمونیستی، دو دختر جوان مستقل که امر آزادی زن بخش جدایی ناپذیر شخصیت مان بود، دو جوانی که با دیدن هر نوع بی عدالتی شدیدا به خشم میامدیم. دوستی با "سپتمبر" مرا به مرکز مبارزه علیه نظام آپارتاید آفریقای جنوبی٬ در آمریکای شمالی٬ برد. با بسیاری از شخصیت های "کنگره ملی آفریقا " (ANC) از نزدیک آشنا شدم. با برخی شخصیت های حزب کمونیست آفریقای جنوبی، همچنین سازمان سواپو، (سازمان خلق آفریقای جنوب غربی) حتی آنجلا دیویس .

در آن زمان، با وجود اینکه خود را یک کمونیست میدانستم، آشنایی ام با مارکسیسم، بعنوان یک تئوری، یک آشنایی عمومی بود که از طریق پدرم به من منتقل شده بود. با آغاز تحولات سیاسی ۵۷ – ۱۳۵۶ بود که مطالعه آثار کلاسیک مارکسیستی را آغاز کردم. جالب اینجاست که مطالعه مارکس و کلاسیک های مارکسیستی، دخالت فعال در جنبش کمونیسم کارگری و سی سال تجربه مبارزه کمونیستی، تنها تائیدی است بر احساسی که در همان دوران دانشجویی نسبت به حزب کمونیست آفریقای جنوبی و ای ان سی پیدا کرده بودم. ناسیونالیسم عمیق و بیربطی به سوسیالیسم. در زمینه مناسبات تشکیلاتی نیز چرتکه اندازی بقال منشانه و قدرت طلبانه، که فقط موید ضرب المثلی بود که روزی ده بار از مادرم، بقصد منصرف کردن من از قاطی شدن در مبارزه سیاسی، می شنیدم: "سیاست پدر و مادر ندارد." حکمی که من در جوانی به آن می خندیدم. ایمان داشتم که سیاست کمونیستی خیلی هم پدر و مادر دارد.
 
راستش تا زمان مرگ منصور حکمت همیشه بر این نظر بودم که این حکم در حزبی که من عضوش بودم، محلی از اعراب ندارد. اما در پلنوم 26 حزب کمونیست کارگری، در اوج ناباوری٬ آنرا با تمام تلخی اش تجربه کردم. در صحبت پایانی ام در پلنوم به این مساله اشاره کردم. گفتم که تا آنجا که به حزب برمیگردد، فقط برنامه اش مهم نیست. اصول سازمانی آن نیز بسیار با اهمیت است. گفتم که زمانی که مادرم بهم میگفت سیاست پدر و مادر ندارد، شانه بالا میانداختم و پاسخ میدادم که کمونیسم متفاوت است. اکنون باید بگویم که سیاست در حزبی که منصور حکمت لیدر آن بود، پدر و مادر داشت. بیاییم سیاست در حزب را پدر و مادر دار کنیم. در این لحظه بود که یکبار دیگر به این حقیقت رسیدم که سیاست کمونیستی کارگری است که از چنین توصیفی بری است. آنچه در حزب میدیدم عروج کامل پوپولیسم بود. و سیاست پوپولیستی هم بارها دیده ایم که "پدر و مادر ندارد !"

از موضوع دور نشوم. چند سالی که دانشجو بودم تا پیش از بازگشتن به ایران برای شرکت در آنچه به انقلاب ۵۷ معروف شد، بیشترین انرژی فعالیت سیاسی ام در مبارزه برای الغای آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی صرف شد. یادم است کشتار نوجوانان در سوئتو در ۱۹۷۶ چه درد و خشمی در من بوجود آورده بود. این لحظات و روزها عمیقا در ذهنم نقش بسته است و تاثیرات پایداری در من بوجود آورده است. در آن زمان تصور هم نمیکردم که زندگی آینده ام لحظه به لحظه در آمیخته خواهد شد با لحظات دردناک این چنینی، خشم های فروخفته٬ اشک های نریخته خشک شده و بغض های هرگز نترکیده برای بی عدالتی ها، سرکوب ها، قتل عام ها، رفقای بر زمین افتاده. تصور نمیکردم که آن مناسباتی که در یک برخورد کوتاه با ای ان سی و حزب کمونیست آفریقای جنوبی آنقدر زده ام کرد را سالها بعد از نزدیک به چنین تلخی تجربه کنم .

(عجیب است. این نوشته با قصد دیگری آغاز شد و به جای دیگری کشیده شد. یکبار دیگر برایم مسجل شد که باید گذشته را به قلم بکشم. نیاز آن بیش از پیش احساس میشود . )

فیلم فتح نشده مرا کاملا فتح کرد. عمیقا بر من تاثیر گذاشت. با خود اندیشیدم که با نفرت عمیقی که از ناسیونالیسم در هر شکل و فرم آن (چه عظمت طلب آن و چه از نوع قومی باصطلاح تحت ستم آن) دارم، این احساس علاقه و احترام به نلسون ماندلا عجیب است. درست است که او یک ناسیونالیست با تعاریف متداول نبود، لیکن فیلم میکوشید که با قلقک دادن احساسات ناسیونالیستی بیننده را تحت تاثیر قرار دهد. اما باید اذعان کرد که الغای آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی یکی از معدود لحظات افتخار آمیز بشریت در قرن بیست است .

درست است که رویاهای بسیاری از مردم محروم و زحمتکش آفریقای جنوبی بعد از یک جشن و سرور عظیم به ناامیدی بدل شد. اما این احساس ناامیدی نباید یک ذره از احساس افتخار برای لغو بربریت آپارتاید بکاهد. اگر امید میلیون ها انسان محروم و زحمتکش به ناامیدی بدل شد، باین خاطر بود که سوسیالیسم را با لغو آپارتاید یکی گرفته بودند. کمونیسم بورژوایی جریاناتی مثل حزب کمونیست آفریقای جنوبی، گرایشات چپ درون جنبش کارگری و ای ان سی، یک توهم را بجای واقعیت به کارگران و مردم محروم قالب کردند .

بر این خیال بودند که با الغای آپارتاید و حذف سفید پوستان از مواضع قدرت، استثمار، فقر و بی عدالتی از میان خواهد رفت. آزادی و برابری و رفاه بر جامعه حکم خواهد راند. این یک آرمان سوسیالیستی است. ناسیونالیسم سیاه آفریقایی در دهه شصت و هفتاد که بسیاری جنبش های استقلال طلبانه ضد کولونیالیستی با مارکسیسم و سوسیالیسم بر خورده بودند، بر این موج سوار شده بود. لذا مبارزات ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی با سوسیالیسم گره خورده بود. مساله اینجاست که این نه کمونیسم کارگری، بلکه کمونیسم بورژوایی بود .

غیبت یک حزب کمونیست کارگری در آفریقای جنوبی اجازه داد که کل جنبش کارگری، کارگران رادیکال سوسیالیست، کل جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه محرومین و زحمتکشان آفریقای جنوبی به پیشگاه ناسیونالیسم استقلال طلبانه سیاه قربانی شود. این دردناک است .

نلسون ماندلا٬ علیرغم تمایلات ناسیونالیستی جنبش اش٬ نزد من انسان قابل احترامی است. این احترام از تلاش او برای نفرت زدایی و اتفاقا سد بندی در مقابل ناسیونالیسم افراطی سیاه درون جنبش ضد آپارتاید٬  افق بلند پروازانه ای که در مقابل یک جامعه دربند بردگی قرار داد و تلاش خستگی ناپذیرانه و سازش ناپذیرش برای الغای یکی از نقطه های شرمناک تاریخ بشریت، نشات میگیرد. ۲۷ سال از عمرش را در زندان گذراند. پس از آزادی از زندان دوران گذار به نظام پس از آپارتاید را رهبری کرد و پس از آن از قدرت دولتی و اجرایی کناره گرفت. یک مقایسه ساده میان آفریقای جنوبی و زیمبابوه، نقش موثر رهبری او را نشان میدهد.
 
شعر فوق٬ شعری است که ماندلا در زندان آنرا میخوانده است. در فیلم میگوید: درست در لحظاتی که فقط میخواستم دراز بکشم با خواندن این شعر بپا میخاستم. در هشت سال اخیر بارها و بارها احساس مشابه ای داشته ام. لحظات بسیاری بوده است که از ته دل فقط میخواستم دراز بکشم و چشمانم را ببندم. اما یک صدا، یک نگاه و یک احساس از گذشته روی پاهایم قرارم داده است و امید و تلاش به تغییر را مثل یک شعله گرم در وجودم زنده کرده است .

اکنون ما در آستانه الغای یک نظام آپارتاید دیگر قرار داریم. یک نقطه شرم بشریت در قرن بیست و یک. این مبارزه و جنبش نیز به یک رهبری با بصیرت، بلند پرواز، آرمانخواه و خستگی ناپذیر نیاز دارد. اما یک تفاوت بزرگ میان ایران ۲۰۱۰ و آفریقای جنوبی ۱۹۹۱ وجود دارد. هر دو جامعه در تلاطم و هیجان تغییر اند. مردم، زحمتکشان و محرومین هر دو جامعه فداکاری های بسیار انجام داده اند؛ هزینه های هنگفتی پرداخته اند. اما اگر آفریقای جنوبی الغای آپارتاید را با آزادی، برابری و رفاه یکی گرفته بود، ایران میتواند و نباید در این توهم بسوزد .

 ایران دارای یک جنبش کمونیسم کارگری قوی و خودآگاه است. حزبی کمونیستی کارگری وجود دارد که میتواند با بصیرت، آرمانخواهی، و با یک افق وسیع راه را نشان دهد. رژیم اسلامی و نظام آپارتاید جنسی را به زیر کشد، اما متوقف نشود. الغای مناسبات سرمایه دارانه، الغای کارمزدی و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و ساختن یک جامعه سوسیالیستی بر ویرانه های مناسباتی که مبنا و پایه تمام بی عدالتی ها و تبعیضات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است، برای ایران ۲۰۱۰ مقدور و محتمل است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری این رویای میلیون ها انسان را میتواند و باید به مقصد رهبری کند.
 
کمونیسم کارگری زیاده خواه و افراطی است. زیرا مقصد و هدف این را طلب میکند. اگر میخواهیم که یکبار دیگر مایوس و دلسرد نشویم، اگر میخواهیم یک بار دیگر دو نسل دچار یاس فلسفی نفی نشوند و به کم و هیچ رضایت ندهند، باید این خیزش عظیم و این جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه را با افقی باز به پیش برانیم. سرنگونی جمهوری اسلامی، انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی آن هدفی است که در مقابل ما قرار دارد. باید بر لرزش پا یمان فائق آئیم؛ چشم مان بر هدف نهایی دوخته باشد؛ اجازه ندهیم  خستگی و فرسودگی بر ما غلبه کند و بر افق مان سایه بیاندازد. آنچه ما را بر روی پاهایمان قرار میدهد، درست در آن زمان که فقط میخواهیم دراز بکشیم، امید به یک آینده آزاد، برابر و روشن است .

*  Invictusنام فیلمی است به کارگردانی کلینت ایست وود و بازیگری مورگان فریمن و مت دیموند که اکنون در اروپا بر اکران است. این فیلم در مورد یک دوره کوتاه از تاریخ آفریقای جنوبی، درست پس از ریاست جمهوری نلسون ماندلا است و شخصیت او را به تصویر میکشد. اسم فیلم، نام شعری است که نلسون ماندلا در زندان میخوانده است. این نام به لاتین است .

!"تاریخ تکرار میشود : زنان در تونس فریاد می زنند "ما انقلاب نکردیم که به عقب برگردیم 

تاریخ تکرار میشود :

زنان در تونس فریاد می زنند

"ما انقلاب نکردیم که به عقب برگردیم !"

 

این شعار زنان در تظاهرات دیروز در تونس بود. سه شنبه ۲۰ مارس، تظاهراتی وسیع بمناسبت سالروز استقلال تونس در پایتخت برگزار شد. هزاران نفر در خیابان اصلی تونس، بلوار حبیب برقیبه علیه نیروهای اسلامی و در دفاع از یک دولت سکولار، آزادی زن و برابری زن و مرد دست به تظاهرات زدند. این تظاهرات چهار روز پس از تظاهرات اسلامیست ها در روز جمعه در مقابل مجلس موسسان برگزار شد. اسلامیست ها خواستار برقراری قوانین شریعه در تونس هستند .

عروج اسلامیست ها بقدرت در تونس موجد هراس و نگرانی بخش وسیعی از مردم شده است. علاوه بر حزب اسلامیست " انّهادا" که در انتخابات مجلس موسسان اکثریت آراء را بدست آورده است، جریان اسلامی سلفی نیز به یک گروه فشار مهم علیه سکولاریسم، حقوق زن و مدرنیسم بدل شده است. از انتخابات اخیر تنش و درگیری میان اسلامیست ها و طرفداران حقوق زن و سکولاریسم بالا گرفته است و دو جریان در دفاع از خواست هایشان مرتبا دست به تظاهرات می زنند. در هفته های اخیر میان گروه های دانشجویی سکولار و اسلامیست ها در چند دانشگاه زد و خورد شده و به چند مسجد حمله شده است .

زنان بیشماری در تظاهرات دیروز شرکت داشتند. "تونس آزاد است، نه به خلیفه، نه به مغزهای عقب مانده"؛ "ما انقلاب نکردیم که به پیش از تاریخ برگردیم"؛ "مردم دولت سکولار می خواهند"؛ "جدایی دین از حکومت"؛‌ "اجازه نمیدهیم که تاریک اندیشان انقلابمان را بدزدند»؛ برخی از شعارهای این تظاهرات بود. زنان فریاد می زدند: "ناهادویست (زنی که از فعالین حزب انّهادا است) گمشو! زن از تو قویتر است". شعارهای دیگری که در طول خیزش توده ای سال اخیر طرح می شد، در این تظاهرات خودنمایی می کرد: "کار، آزادی، حرمت"؛ "بنام کارگر و دهقان ما مبارزه را ادامه می دهیم". یکی از شعارهای جالب توجه این تظاهرات چنین بود: "ما حاضر نیستیم تجربه ایران را از سر بگذرانیم ."

بدنبال خیزش توده ای در خاورمیانه و آفریقای شمالی، اسلامیست ها که پیش از این نیز در حکومت سهم داشتند، قدرت بسیار بیشتری یافته اند. در مصر اکثریت آراء نصیب اسلامیست ها، اخوان المسلمین و سلفی ها شد؛ در تونس نیز اسلامیست ها اکثریت آراء را بدست آوردند. در دولتی که با پشتیبانی کامل غرب و ناتو در لیبی بقدرت رسید نیز نقش اسلامیست ها افزایش یافته است. اگرچه رهبر حزب انّهادا در تبعید بسر می برد و برخی از فعالین اخوان المسلمین در زندان بودند، اسلامیست ها تنها جریان مجاز سیاسی در این دو کشور محسوب می شدند. و اکنون که مردم بپا خاسته اند و خواهان تغییر اوضاع هستند، دولتهای غربی بهمراه بورژوازی این کشورها، آلترناتیو "اسلام معتدل" را در مقابل مردم قرار داده اند .

باصطلاح اسلام معتدل قرار است الگوی ترکیه را در منطقه پیاده کند. تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا در تلاش شکل دادن به یک جریان اسلامی است که در عرصه اقتصاد و سیاست از خط استراتژیک غرب حمایت می کند، مانند دولت اسلامی ترکیه. دولتهای غربی بخوبی آگاهند که یک دولت اسلامی با مخالفت بخش وسیعی از مردم روبرو خواهد شد؛ بعلاوه در سیاست داخلی نیز برای این دولتها مشکل خواهد بود که حمایت شان از یک جریان اسلامی را بخورد مردم بدهند. مگر نه آنکه ده سال به بهانه مبارزه با تروریسم اسلامی، دو کشور عراق و افغانستان را با خاک یکسان کردند؛ مگر نه آنکه آزادیهای مدنی را بشدت در کشورهای غربی محدود نمودند؛ مگر نه آنکه تحت نام جنگ علیه تروریسم هزاران انسان جان باختند و میلیاردها دلار به آتش کشیده شد؟ لذا باید این جریان اسلامی را بزک کرد. از این رو است که نام "اسلام معتدل" و الگوی ترکیه مطرح شده است.

تاریخ دوباره تکرار می شود. در سال ۱۳۵۷ دولتهای غربی در هراس از قدرتگیری چپ و کمونیسم در ایران، اسلامیست ها را بر سر مردم ایران خراب کردند. کنفرانس گوادولوپ جایی بود که نقشه های سیاه و پلید علیه انقلاب مردم کشیده شد. خمینی را یکشبه به رهبر بدل کردند و جنبش انقلابی مردم برای آزادی، برابری و عدالت را به "انقلاب اسلامی." و اکنون بیش از سی سال است که این حیوانات کثیف بجان مردم افتاده اند؛ سی و چند سال است که یک کشمکش دائمی میان مردم و رژیم اسلامی در جریان است که به کشته شدن هزاران نفر و زندانی شدن بسیاری دیگر انجامیده است. یک جنگ دائمی میان این رژیم و جنبش آزادی زن از همان بدو بقدرت رسیدن این رژیم شکل گرفته است. در ۱۷ اسفند (۸ مارس) ۱۳۵۷ هزاران زن در خیابانهای تهران و چند شهر بزرگ دیگر علیه حجاب اسلامی و برای حقوق برابر دست به تظاهرات زدند. این اولین اعتراض توده ای علیه رژیم اسلامی بود. "ما انقلاب نکردیم که به عقب برگردیم" یکی از شعارهای اصلی این تظاهرات تاریخی بود .

اکنون ما شاهد تکرار این تاریخ در دیگر کشورهای منطقه هستیم. در هراس از قدرتگیری چپ و کمونیسم و از رادیکالیزه شدن خیزش مردم علیه نظام حاکم، دولتهای غربی پشت درهای بسته مشغول آلترناتیو سازی برای مردم اند. از عروج اسلامیست ها حمایت می کنند؛ در مصر و تونس که امکان دخالتگری مستقیم داشتند، راس دولتها، بن علی و مبارک را بردند تا دولت دست نخورده باقی بماند. در لیبی مداخله نظامی کردند و معجونی از رژیم سابقی ها، اسلامیست ها و روسای کپک زده عشاير را بعنوان شورای موقت لیبی بر سر کار آوردند. برای سوریه نیز مشغول پیاده کردن سناریوی مشابه ای هستند .

اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی بین المللی نباید اجازه دهد که چنین سناریوی سیاهی برای مردم بپاخاسته منطقه پیاده شود. یک سناریوی شوم و سیاه که همین قدرت تروریستی علیه مردم ایران پیاده کرد. باید این نقشه های پلید را افشاء کرد. باید در همبستگی با مردم آزادیخواه و برابری طلب و جنبش حقوق زن در مقابل توطئه های شوم دولتهای غربی ایستاد. *

 

تشکل مستقل زنان کارگر" تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری "

"تشکل مستقل زنان کارگر "
تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری

اخیرا مساله تشکل مستقل زنان کارگر از جانب برخی جریانات چپ مدافع حقوق زن مطرح شده و مورد دفاع قرار میگیرد. این ایده بعنوان یک مطالبه در جهت دفاع بهتر و قاطع تر از منافع و خواستهای زنان کارگر طرح می شود. از جانب مدافعین این ایده استدلال می شود که تشکل مستقل زنان بهترین راه رفع موانع پیشاروی زنان کارگر، بعنوان ضربه پذیر ترین بخش طبقه کارگر، در یک جامعه مردسالار است. بدیهی است که تشکل مهمترین ابزار مبارزه برای دستیابی به اهداف هر جنبش اجتماعی - سیاسی است. اما ماهیت و شکل این تشکل خود یک سوال اساسی است که باید به آن پرداخته شود. باید به این سوال اساسی پاسخ داد: آیا تشکل مستقل زنان واقعا راه حلی اصولی برای رفع موانع فوق است؟ آیا چنین شیوه‌ی سازماندهی از نظر منافع زنان کارگر، هم بعنوان عضوی از طبقه کارگر و هم بعنوان عنصری از یک قشر سرکوب شده و تحت ستم در جامعه مطلوب و ضروری است؟ از نظر ما این ایده یک ایده نادرست و از نظر منافع طبقاتی بسیار مخرب است.

خاستگاه این مطالبه چیست؟
نقطه عزیمت این گرایشات در طرح ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل یکی نیست. برخی از موضعی ایدئولوژیک حرکت می کنند و برخی دیگر در پاسخ به معضلات عملی. برخی از موضع فمینیستی به این ضرورت می رسند؛ برخی از موضع پوپولیستی. نقطه عزیمت هر چه باشد، لازم است این مساله هم از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و هم از نقطه نظر جنبش آزادی زن مورد بررسی قرار گیرد. سوال اینست که آیا این یک ایده پیشرو و کمونیستی است؟ آیا این ایده بنفع پیشروی طبقاتی طبقه کارگر و بنفع آزادی زن است؟

ایده تشکیلات مستقل زنان کارگر ایده جدیدی نیست. در جنبش چپ در ایران ایده تشکلات مستقل زنان کارگر کم و بیش در ابتدای بقدرت رسیدن رژیم اسلامی طرح می شد. و اکنون مدتی است که دگر بار بحث تشکل مستقل زنان کارگر به درون سایت های چپ راه پیدا کرده است. در دو دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی امر تشکل مستقل زنان برای مبارزه برای حقوق خویش موضوع داغ بود. اکنون که این موضوع ظاهرا دیگر کهنه و دمده شده است، مساله تشکل مستقل زنان کارگر توسط چپ سنتی مطرح می شود.

از نظر چپ سنتی و بخشی از آن که در جنبش حقوق زن فعالند، ضرورت و مطلوبیت تشکل مستقل زنان کارگر چیست؟ در عین حالیکه نقطه عزیمت این دو جریان متفاوت است، اما این دو گرایش دو روی یک سکه عقب مانده و سکتی هستند. بخشی از جنبش فمینیستی از زن حرکت می کند و به زن ختم می کند. زن نزد آن مرکز و محور جهان است. زن حرف اول و آخر است. با این تعریف، کسانی که به صورت ظاهر مساله می نگرند، این نوع فمینیسم را مدافع پر و پا قرص حقوق زن می دانند. ممکن است به این گرایش از این زاویه که به مسائل دیگر دنیا بی اعتناء است نقد کنند، اما از زاویه حقوق زن نقدی به این دیدگاه وارد نمی دانند. اینجا است که این ظاهر بین ها به یک اشتباه مهلک دچار می شوند. چرا که این نوع فمینیسم، نه تنها به مسائل دنیا کور است، بلکه از حل مساله زن نیز ناکام است. اینگونه فمینیسم در اصل با ناسیونالیسم تفاوتی ندارد. همانگونه که ناسیونالیسم پاسخ مساله ملی نیست، فمینیسم نیز قادر به حل مساله زن نیست. هر دو به مشقات گروه های اجتماعی ای که مدعی نمایندگی آن هستند می افزایند .

این دو جریان هر دو بر ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل، چه از نظر طبقاتی و چه از زاویه جنبش حقوق زن، پای می فشارند. بنظر می رسد که اختلافات و نقد گذشته از بی توجهی جنبش چپ به مساله زن و حقوق زنان، هر دو جریان را که از نظر اجتماعی - سیاسی در یک بستر فکری قرار دارند به این نتیجه رسانده است. ظاهرا، برای جبران بی توجهی گذشته، تشکل مستقل زنان کارگر به نقطه سازشی میان منتقدین جنبش چپ (که عموما زنانی هستند که در سالهای ۵۶-۶۲ خود به سازمانهای چپ متعلق بودند و زنان جوانانی که اکنون در بستر عمومی همین جنبش قرار دارند) و موضوع نقد (مردان چپ در آن مقطع و مردان جوانی که در همین بستر فکری هستند و می خواهند تعهد خود را به مساله زن ثابت کنند) بدل شده است .

مسائل متعددی در همین نقطه عزیمت وجود دارد که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نقد جریانات چپ بخاطر کم توجهی به جنبش حقوق زن در جامعه و چشم بستن به ماهیت زن ستیز رژیم اسلامی، پس از سرکوب خونین کمونیست ها در دهه ۶۰ شمسی، همراه با مهاجرت بخشی از زنان چپ و کمونیست به کشورهای غربی، باب گردید. نشریات زنان انتشار یافت و نقد جنبش چپ و کمونیستی به پای ثابت این نشریات بدل شد. چپ و کمونیسم تنها جنبش و جریان سیاسی بود که مورد نقد قرار می گرفت؛ بعضا این نقد تا آنجا پیش می رفت که این برداشت را در ذهن خواننده ایجاد می کرد که عامل اصلی سرکوب زنان، نه رژیم اسلامی، بلکه جنبش کمونیستی است. روشن است که برخورد جنبش چپ به جنبش حقوق زن و زن ستیزی رژیم اسلامی قابل نقد است و می بایست نقد شود. اما اولا این چپ تحت حاکمیت پوپولیسم بود و لاجرم این پوپولیسم است که می بایست مورد نقد قرار گیرد، نه مارکسیسم و کمونیسم؛ ثانیا، علیرغم تمام کمبودها و عقب ماندگی که این چپ از آن در رنج بود، چپ فعالترین بخش جامعه نسبت به حقوق زن در جامعه ایران بود.  

یک مساله مهم دیگر موقعیت منتقدین است. اینها زنانی بودند که در سازمان های مختلف چپ فعالیت می کردند؛ برخی فعالیت خویش را از کنفدراسیون در خارج کشور آغاز کرده و در دوران انقلاب به ایران آمده بودند، برخی زنانی که طی سالهای ۶۰-۵۶ به سازمانهای چپ جذب شده بودند. اکثریت قریب باتفاق سازمانهای زنان در این دوره توسط زنان چپ بنیان گذاشته شده بود. اگر به چپ نقدی وارد بود، که بود، شامل این زنان و سازمانهای زنان مزبور هم می شد. اما اشکال نقدهای این دوره به چپ این نکته است که منتقدین خود را از زیر نقد بیرون می برند و نقدها عموما متوجه مردان چپ سازمان می شود. چنین متدی خود بیک معنا مردسالارانه است؛ یعنی عملا بر این تز مردسالارانه که "زنان قدرت تفکر و تصمیم گیری ندارند و نیاز به قیم دارند" تائید می گذارد. کافیست کمی در اینگونه نقدها دقیق شد تا متوجه شویم که سازمانهای چپ ضمیری است که برای مردان چپ مورد استفاده قرار می گیرد. باید توجه داشت که علاوه بر مورد معین جامعه ایران و انقلاب ۵۷، شرایط بین المللی نیز به این یورش به چپ نقش داشت. در دهه ۸۰ میلادی جنبش فمینیستی در نقد کمونیسم و مارکسیسم در عرصه مساله زن بسیار فعال بود؛ در این دوره برخی از تئوریسین های فمینیست٬ مارکسیسم را به "نابینایی در مورد مقوله جنسیت" (کور جنسی) متهم می کردند. سپس در اواخر دهه ۸۰ همراه با سقوط شوروی و نظام سرمایه داری دولتی که تحت نام سوسیالیسم وجود داشت، حملات به چپ و کمونیسم در عرصه مساله زن تشدید شد و فمینیسم ارج و غربی یافت.  

پوپولیسم و مساله زن
چپ سنتی در ایران دچار کور جنسی بود؛ بعضا مساله زن را در سطح کلاسیک های مارکسیستی، برسمیت می شناخت، اما جنبش حقوق زن را بعنوان "جنبشی بورژوایی" رد می کرد. جنبش کمونیستی در ایران در مقطع انقلاب ۵۷ تحت حاکمیت پوپولیسم بود. پوپولیسم در عمل گرایش چپ جنبش ناسیونالیستی در کشورهای تحت سلطه را نمایندگی می کند. ضدیت با "امپریالیسم" قوی ترین و عمده ترین خصلت این جنبش است. پوپولیسم در ایران بشدت با نظرات، ارزشها و اخلاقیات شرق زده و اسلامی تنیده بود. بطور نمونه اگرچه یک پوپولیست از ضرورت برابری زن و مرد سخن می گفت، اما اولا از آنجا که در آثار کلاسیک خوانده بود که رهایی واقعی زنان در جامعه سوسیالیستی قابل تحقق است، مبارزه برای برابری زن و مرد را نیز به بعد موکول می کرد؛ ثانیا بر اساس اخلاقیات عقب افتاده شرق زده هرگاه از آزادی زن سخن می گفت، خود را موظف می دید که خط و مرز خویش را با فساد اخلاقی ترسیم کند؛ ثالثا نزد این جریان، مبارزه علیه امپریالیسم بمعنای مبارزه با فرهنگ و اخلاقیات غربی نیز بود. این چپ از نظر اخلاقی و فرهنگی هیچ ربطی به مارکسیسم یا جنبش کمونیستی نداشت. فرانتس فانون یا ورژن "وطنی" آن علی شریعتی و جلال آل احمد شکل دهندگان فکری- اخلاقی این چپ بودند.  

بدین ترتیب روشن است که بخش عمده جنبش چپ در مقطع قدرتگیری رژیم اسلامی عملا در برابر مساله زن و آزادی زن خلع سلاح بود؛ باید تاکید کرد که در این زمینه مرد و زن چپ نزدیکی نگرشی و اخلاقی بسیاری داشتند. لذا زمانی که اسلامیست ها بر جنبش سرنگونی مردم حاکم شدند و حقوق و موقعیت زنان در خطر جدی قرار گرفت، این چپ کاملا برای مقابله با آن ناآماده بود. در تظاهرات و اعتراضات خیابانی ضد شاه، پس از آنکه غرب موفق شد خمینی و اسلامیست ها را بعنوان رهبر انقلاب به مردم جا بزند، اکثریت غریب باتفاق زنان چپ با حجاب ظاهر شدند. پس از قدرتگیری رژیم اسلامی، برخی از این سازمان ها، بطور مثال سازمان پیکار، زنانی که در تابستان داغ لباس بی آستین می پوشیدند را به میتینگ های خود راه نمی دادند.  

تفاوت زیادی میان نحوه لباس پوشیدن زنان سنتی و زنان پوپولیست وجود نداشت؛ عموم این زنان روسری بسر داشتند، لباس های آستین بلند و گشاد می پوشیدند. گویی عمد داشتند که خود را به غیرجذاب ترین شکل ممکن درآورند. این الگوی یک زن کمونیست و انقلابی بود. همانگونه که شاعران و نویسندگان و باصطلاح ادبای ملی – اسلامی زنان را فقط در قالب مادر بزرگ یا فاحشه به تصویر می کشیدند، نزد جنبش چپی که اصل و نسبش به همین ادبا می رسید، زنان انقلابی جلوه ای از زنان "متین و محجوب" آل احمدی بودند .

زمانی که زنان روز ۱۷ اسفند (۸ مارس) ۱۳۵۷ در اعتراض به حکم خمینی مبنی بر حجاب اجباری برای زنان کارکن به خیابان ریختند، این سازمانها عملا غافلگیر شدند. اعتراض ۸ مارس در همان روز ختم نشد و یک هفته ادامه یافت، تحصن در دادگستری، میتینگ در زمین چمن دانشگاه و بالاخره به میدان آمدن زنان وکیل و تهیه قطعنامه ای برای ارائه به دولت بازرگان مراحل مختلف آن بود. در تحصن در دادگستری یک جو اعتراضی رادیکال حاکم بود؛ بدنبال بیش از یکسال اعتراضات توده ای و شکل گیری یک جنبش انقلابی که رژیم دیکتاتوری شاه را بزیر کشیده بود، روحیه بشدت رادیکال و میلیتانتی بر زنان مجتمع در صحن دادگستری حاکم بود. خبرنگاران خارجی با علاقه این واقعه را دنبال می کردند. زنان چپ متشکل در سازمان های زنان با جدیت خاصی تلاش می کردند که زنان آرایش کرده را از جلوی دوربین های خبرنگاران خارجی دور کنند. بخوبی بخاطر دارم که یکی از این زنان که از نزدیک با او آشنا بودم با تعجیل بسیار از من می خواست که نگذارم زنان آرایش کرده با خبرنگاران مصاحبه کنند و بجای آنها خودم با خبرنگاران مصاحبه کنم. به او گفتم ما که مبصر مردم نیستیم، اینها معترضند و حق دارند اعتراضشان را بیان کنند.  

یک واقعه مهم دیگر کنفرانسی بود که در پائیز ۱۳۵۹ در آمفی تئاتر دانشگاه پلی تکنیک در مورد حقوق زنان سازمان یافته بود. تمام سازمانهای زنان بمدت چند ماه فشرده برای سازماندهی این کنفرانس کار کرده بودند. من در میان کمیته برگزارکننده بودم. این کنفرانس مصادف شد با اشغال سفارت آمریکا. با وجود اینکه کلیه این سازمانها به سازمانهای سیاسی چپ وابسته بودند، روز کنفرانس سازمانهای سیاسی از حمایت از کنفرانس سر باز زدند و بجای آن در مقابل سفارت آمریکا در حمایت از "دولت ضد امپریالیست" خمینی راهپیمایی کردند. زمانی که چپ ها در مقابل سفارت آمریکا در پشتیبانی از دانشجویان خط امام رژه می رفت، حزب الله به دانشگاه پلی تکنیک ریخته بود تا کنفرانس زنان را بهم ریزد؛ برق آمفی تئاتر را قطع کردند، به سالن که جای سوزن انداختن در آن نبود، هجوم آوردند. زنان مجتمع در آمفی تئاتر را مسخره کردند و اراجیفی چون: "خواهرم حجاب تو محکم تر از سلاح من است" سر دادند.  

سابقه و تاریخچه
با رشد سرمایه داری در ایران و ورود زنان به بازار کار، به دانشگاه ها و لاجرم به درون جنبش چپ، بویژه همراه با شکل گیری جنبش سرنگونی ۱۳۵۷، مساله زن برجستگی یافت. برخی زنان چپ، بویژه آنهایی که در خارج کشور و در کنفدراسیون فعال بودند، در سال ۱۳۵۷ قبل و بعد از قیام چند سازمان زنان تشکیل دادند. این سازمانها یا انجمن های زنان عملا از خط سیاسی سازمان متبوع خود تبعیت می کردند. نزد این سازمانها نیز مبارزه "ضد امپریالیستی" مساله اصلی و باصطلاح "عمده"بود. هیچیک از این سازمانها یک موضع قاطع و محکم علیه حجاب اسلامی اتخاذ نکرد. حاکمیت پوپولیسم بر این سازمانها آنها را به بی اعتنایی یا کم بها دادن به مسائل عمومی حقوق زن سوق می داد. در مواضع رسمی، آنها اعلام می کردند که مسائل زنان کارگر و زحمتکش در اولویت اهدافشان  قرار دارد. اما از آنجا که آنها مساله حجاب و آپارتاید جنسی را "مساله زن زحمتکش" نمی دانستند، به این دو مساله مهم و اصلی توجه خاصی نداشتند. مواضع آنها، مانند سازمانهای سیاسی متبوع خود، در قبال زنان کارگر و زحمتکش بیک معنا   اکونومیستی بود .

وجود یک جنبش حقوق زن، که سازمانهای چپ، علیرغم کمبودهای فاحش شان، نقشی مهم و اصلی در آن ایفاء می کردند، زن کارگر و زحمتکش را به یک وجه دائمی نشریات این سازمانها تبدیل کرد. ستونی ویژه زن کارگر و زحمتکش یا "زنان خلق" در نشریات چپ ایجاد شد. زن روسری به سری را در حال رژه و پرچم بدست بالای این ستون طراحی کردند و یکی از کادرهای بالای زن سازمان مسئول این ستون شد . در این ستون به مشقات زنان کارگر و زحمتکش می پرداختند. مسائلی که طبق تعاریف چپ سنتی "صنفی" نامیده می شود، موضوع این ستون بود: مهد کودک و شیرخوارگاه، دستمزد برابر در مقابل کار برابر، مرخصی زایمان و غیره. تحلیل آنها از ستمکشی زن در جامعه تحت مقوله "ستم مضاعف" فرموله می شد و این تعریف به ستم بعنوان کارگر و زحمتکش و بعنوان زن اشاره داشت. جنبش چپ عموما امر خود را "خلق" قرار داده بود. این خلق یک کیسه گل و گشاد بود که از کارگر و دهقان، خرده بورژوازی شهری و روستا و "بورژوازی ملی" شامل آن می شد. سازمان های زنان نیز عمدتا به مسائل زنان خلق می پرداختند و از اینرو به مساله آزادی ها و حقوق مدنی، که آنرا مطالبات زنان بورژوا می نامیدند، کم توجه بودند .

نزد آنها، خواست مقابله با حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، اصلاح قوانین خانواده و برابری در امر تحصیل، خواستهای زنان بورژوا محسوب می شد و لذا جایگاه مهمی نداشت. مبتذل ترین نوع این ارزش گذاری باین ترتیب فرموله می شد: "حجاب مساله زنان زحمتکش نیست!" به یک معنا همان دید اکونومیستی به مبارزات طبقه کارگر به مبارزات زنان برای حقوق برابر تعمیم داده می شد؛ همان دیدگاه پوپولیستی که مبارزه "صنفی" را مبارزه کارگر و مبارزه "سیاسی" را مبارزه "روشنفکر" و طبقه بورژوا می دانست، مبارزه برای حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی برابر برای زن و مرد را به زنان طبقات دیگر می سپرد و زنان کارگر را به مبارزه برای دستمزد برابر، تشکل و مهد کودک محدود می کرد .

این دیدگاه درکی محدود و کارخانه ای از مبارزه طبقاتی دارد. مبارزه طبقاتی نزد این جنبش مبارزه ای است که در عرصه کارخانه میان کارگر و کارفرما انجام می گیرد، حداکثر مبارزه ای است که طبقه کارگر بر سر دستمزد و حقوق کارگری با دولت به پیش می برد. مبارزه بر سر تغییر دنیا، جامعه، بر سر ایدئولوژی حاکم، بر سر ناسیونالیسم، دموکراسی و قدرت سیاسی در میان مبارزه طبقاتی جای ندارد. در اینجاست که می بینیم که کاسه داغ تر از آش شدن روشنفکر خرده بورژوا برای کارگر، و کارگر کارگر کردن آنها چگونه اسارت کار مزدی و اسارت طبقاتی را بر دست و پای کارگر تحکیم می کند.

نزد این چپ، کارگر به مبارزه سیاسی بر سر مسائل اصلی جامعه کاری ندارد. کارگر فقط در عرصه کارخانه مبارزه می کند. این دید در بهترین حالت به یک رفرمیسم ترید یونیونیستی ختم می شود. لذا علیرغم ظاهر رادیکال و "کارگری" این جنبش، این یک دیدگاه محدود، عقب مانده و غیرکارگری است. بر این تصور عقب مانده و عامیانه تاکید دارد که زن کارگر جز دستمزد و مهدکودک به مقوله دیگری نمی اندیشد، قادر نیست بیاندیشد و اگر بیاندیشد اسیر تفکرات بورژوایی شده است. مساله حجاب مساله زن غیر پرولتر تعریف می شود. آنهم در جامعه ای که حجاب و آپارتاید جنسی به یکی از مهمترین عرصه های مبارزه طبقاتی با حکومت بورژوایی حاکم بدل شده است. این دیدگاه از تعیین عرصه های اصلی مبارزه طبقاتی عاجز است. هر مساله ای بغیر از مسائل اقتصادی که به مبارزه جاری طبقه کارگر محدود می شود را از مبارزه طبقاتی و از دسترس طبقه کارگر خارج می کند.

"تشکلات مستقل زنان کارگر" پاسخی است که این دیدگاه عقب مانده، محدود نگر رفرمیستی - پوپولیستی در مقابل زنان کارگر می گذارد. و در اینجا اتفاقا با عقب مانده ترین گرایش جنبش فمینیستی هم زبان و هم رای می شود. فمینیسم از روی مرد ستیزی به تشکل مستقل زنان کارگر می رسد؛ پوپولیست از عجز در درک مفهوم طبقه، مناسبات، منافع و مبارزه طبقاتی. بعلاوه، پوپولیسم از نظر اجتماعی و فرهنگی یک دیدگاه عقب مانده است؛ خود اسیر مردسالاری است؛ و در یک جامعه تحت حاکمیت زن ستیزی اسلامی، طبیعی ترین شکل مبارزه نزد آن، مبارزه مجزای زن و مرد است. آپارتاید حاکم بر جامعه را بطور خودبخودی به مبارزه زن و مرد کارگر هم تعمیم می دهد. مبارزه مستقل زنان کارگر برای او یک امر طبیعی است، آنرا زیر سوال هم نمی برد .

چپ و تشکل زنان کارگر
باید توجه داشت که هرگاه این چپ از تشکل کارگری یا جنبش کارگری سخن می گفت، جنبشی کاملا مردانه را مد نظر دارد و روی سخنش با مردان کارگر است. تحت فشار واقعیات عینی، یعنی وجود بخشی از طبقه کارگر که زن بود و محرومترین و ضربه پذیر ترین بخش آنرا تشکیل می داد، شکل گیری یک جنبش وسیع حقوق زن و تحت فشار زنان "روشنفکر" چپ، درهای سازمان های چپ بروی مسائل زنان کارگر نیمه گشوده شد. سازمان های چپ یا سازمان های زنان تشکیل دادند، یا یک دپارتمان زنان که کارش پرداختن به مسائل زنان بود .

در متن شرایط مردسالارانه ای که آپارتاید جنسی حاکم در جامعه را به امری طبیعی بدل کرده بود، بشکلی خود بخودی، زنان چپ امر تشکل مستقل زنان کارگر را طرح کردند. عملا طبقه کارگر را به دو دسته تقسیم کردند. و جالب اینجاست که در بسیاری موارد، ضرورت و مطلوبیت تشکل زنان کارگر از زاویه "منافع" مردان کارگر طرح می شد و مورد دفاع قرار می گرفت. اگر زنان آگاه نمی شدند، مبازه طبقه کارگر شکست می خورد؛ اگر زنان متشکل نمی شدند به مانعی در مقابل مبارزه مردان بدل می شدند! لاجرم زنان چپ بمنظور ممانعت از "مبارزه شکنی" خواهران کارگرشان باید به آگاهی و تشکل آنها می پرداختند .

انترناسیونال اول و دوم
جنبش کمونیستی سنتا در قبال مساله زن و جنبش حقوق زن دچار کمبود بوده است. این کمبود به مارکس و مارکسیسم مربوط نمی شود؛ از درک نادرست از مارکسیسم نشات می گیرد که با مردسالاری حاکم در جامعه پیوند می خورد. جنبش چپ در ایران دچار مشکلات متعددی بود. علاوه بر عقب ماندگی پوپولیستی فرهنگی - اخلاقی بومی، آنجایی نیز که به جنبش کمونیستی طی تاریخ مراجعه می کرد، دیدگاه های اکونومیستی آن نسبت به مبارزه طبقاتی و جنبش های اجتماعی را مورد ارجاع قرار می داد و در آن دنبال توجیه مواضع غیرمارکسیستی خویش می گشت. انترناسیونال اول و دوم و جنبش کمونیستی روسیه هر یک بدرجاتی از این شیوه برخورد متاثر بودند. ناسیونالیسم روس که پس از شکست انقلاب کارگری در روسیه تحت نام حزب کمونیست بقدرت رسید یک دیدگاه و درک مکانیستی و اکونومیستی نسبت به جنبش های اجتماعی را که مهمترین آن جنبش آزادی زن بود، ترویج می کرد.

انترناسیونال اول، انترناسیونال مردان کارگر بود. در انترناسیونال دوم برای جلب حمایت آن از حق رای زنان، ساعات طولانی بحث شده و در قطعنامه ای مفصل مطلوبیت و ضرورت آن برای طبقه کارگر توضیح داده شده است. با شکست بلشویسم در مقابل ناسیونالیسم رفرمیسم روس، این روند به یک سنت پایدار و جان سخت بدل شد که جاپای آنرا در تمام جنبش ها و احزاب پرو سویت مشاهده می کنیم. کمونیسم چینی و مائوئیست که از این نظر از جنبش برادرش نیز عقب مانده تر بود .

در ایران اسلام زده تحت رژیم اسلامی بخاطر فشارهای روزافزون بر زنان و اعمال محدودیت های بسیار بر زنان و ایجاد یک نظام آپارتاید جنسی رسمی که با خشونت اعمال می شد، مساله تشکل مستقل زنان کارگر حتی زیر سوال نیز نرفت. بعنوان یک امر طبیعی پذیرفته شد. در دهه ۶۰ شمسی بدنبال سرکوب خشن هر نوع جنبش و حرکت اپوزیسیون و سرکوب و قتل عام کمونیستها، جنبش حقوق زن به محاق رفت. پس از پایان جنگ ایران و عراق، شرایط جامعه متحول شد. نسل جدید به حقوق و جایگاه زن حساس بود و نطفه های یک جنبش حقوق زن وسیع و توده ای شکل گرفت. با رشد جنبش حق زن در ایران و مصاف روزانه آن با رژیم اسلامی، شرایط تغییر کرد. این تحولات حتی سازمان مجاهدین خلق را که یک سکت اسلامی است وادار کرد شکل ظاهر خود و آرایش سازمانیش را تغییر دهد. رهبر سکت همسری برگزید و او را "هم رهبر" نامید و اعضای زن سازمان مجاهدین در خارج کشور مدل لباس خود را تغییر دادند. اینها همگی تلاشهایی پوچ و سطحی برای مورد قبول افتادن نزد جنبش عظیم حقوق زن در جامعه بود. سازمانهای چپ نیز که به خارج کشور مهاجرت کرده بودند، در مقابل حضور جنبش زن در صحنه جامعه و نیز آشنایی با آراء و عقاید فمینیستی، در مواضع پیشین خود تجدید نظر کردند .

جنبش بورژوایی، جنبش پرولتری
البته باید اشاره شود که این نظرات مردسالار مختص جنبش چپ ایران نیست. تاریخا جنبش کارگری و سوسیالیستی در غرب نیز بدرجاتی این گرایش را نمایندگی می کرد و روند مشابه ای را طی کرده است. مطالعه تاریخ انترناسیونال اول و دوم مملو از چنین برخوردهایی است .

سنتا در جنبش چپ، جنبش حقوق زن را به دو گرایش بورژوایی و پرولتری تقسیم کرده اند. جنبش پرولتری زنان را به عرش اعلاء رسانده اند؛ جنبش بورژوایی زنان را محکوم کرده اند. این دیدگاه، دیدگاه حاکم در جنبش کمونیستی بوده است. از انترناسیونال دو و سه تا امروز جنبش کمونیستی سنتی دو قطبی پرولتری- بورژوایی را برای تعریف و تبیین جنبش حقوق زن مانند کلام آخر بکار بسته است. باید دید که این دو صفت عملا به چه معنا است. در تحلیل جنبش حقوق زن و شناسایی آنکه کدامیک بورژوایی و کدامیک پرولتری است، تئوریسین ها و رهبران فکری - سیاسی کمونیستی به پایه طبقاتی فعالین جنبش می نگرد؛ جنبش بورژوایی جنبشی است که فعالین آن عمدتا از خاستگاه غیر کارگری اند. جنبش پرولتری، جنبشی است که فعالین آن عمدتا کارگرند. باین ترتیب تمام خواست های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بعضا اقتصادی جنبش اول بعنوان خواست هایی بورژوایی شناخته می شوند. تاریخا خواست تحصیل، اشتغال، حق رای، و سایر حقوق سیاسی - اجتماعی بعنوان خواستهایی بورژوایی نزد این جنبش از اهمیت پایینی برخوردار بوده است. اما خواست حقوق برابر در مقابل کار برابر و تشکل که از طرف زنان کارگر مطرح میشود، بعنوان خواستهایی پرولتری و مهمترین خواست های طبقاتی .

بطور نمونه کلارا زتکین یکی از رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان و از رهبران جنبش کمونیستی زنان طی یک سخنرانی به کنگره حزب سوسیال دموکرات آلمان در سال ۱۸۹۶ اعلام میکند که مساله زن دارای خصلت طبقاتی است و اشکال متفاوتی در میان زنان طبقات مختلف بخود می گیرد. این سخنرانی بعد از آن بشکل یک جزوه منتشر شد و به موضع رسمی جنبش سوسیالیستی آلمان بدل گردید. "یک مساله زن برای زنان پرولتر، یکی برای زنان بورژوازی متوسط و اقشار متخصص، و یکی برای ده هزار زن طبقه بالا وجود دارد. بر طبق موقعیت طبقاتی این اقشار، مساله زن اشکال متنوعی بخود می گیرد." ("زنان پرولتر و انقلاب سوسیالیستی" در Socialist Register ۱۹۷۶ صفحه ۱۹۲)

سپس زنکین به توضیح مساله زن در میان هر یکی از این طبقات می پردازد. در مورد زنان پرولتر ریشه مساله زن "نیاز سرمایه به استثمار و جستجوی پایان ناپذیرش برای نیروی کار ارزان است که مساله زن را بوجود آورده است." و بالاخره اعلام می کند که: "زن پرولتر استقلال اقتصادی خویش را بدست آورده است، اما نه بعنوان یک شخص، نه بعنوان یک زن یا یک همسر امکان ندارد که بعنوان یک فرد از یک زندگی کامل برخوردار باشد." و نتیجه می گیرد که "نتیجتا مبارزه رهایی بخش زن پرولتر نمیتواند مانند مبارزه زن بورژوا علیه مرد هم طبقه ای خود باشد." برای زن پرولتر مساله در مورد پایین کشیدن دیوارهایی که امکان رقابتش {با مرد هم طبقه ایش} محدود می کند، نیست. بلکه "مساله بر سر ساختن موانع جدیدی است علیه استثمار زن پرولتر؛ مساله بر سر احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری او است. هدف نهایی او نه رقابت آزاد با مردان، بلکه استقرار حکومت پرولتاریا است." با این وجود "زن پرولتر با مطالبات جنبش زنان بورژوا نیز توافق می کند. اما از نظر او تحقق این مطالبات وسیله ای برای رسیدن به یک هدف است؛ تا اینکه او بتواند در نبرد در کنار مرد کارگر و با سلاحی برابر قرار گیرد ."

در مورد مطالبات زنان بورژوا زتکین چنین می گوید: "جامعه بورژوایی در مقابل مطالبات جنبش زنان بورژوا اساسا موضع مخالفی نمی گیرد. این مساله با اصلاحاتی که فی الحال بنفع زنان در عرصه های مختلف، چه شخصی و چه عمومی، انجام گرفته قابل مشاهده است. در مورد کار حزبی در میان زنان پرولتر زتکین این رهنمودها را ارائه می دهد: "در این عرصه ایده راهنما چنین باید باشد: در میان زنان ما هیچ آژیتاسیون ویژه زنان نداریم، بلکه آژیتاسیون سوسیالیستی را باید در میان آنها به پیش بریم. ما نباید منافع لحظه ای پیش پا افتاده زنان را در راس قرار دهیم؛ وظیفه ما باید بعضویت گرفتن زنان پرولتر در مبارزه طبقاتی باشد."

علیرغم اینکه این موضع زتکین در قیاس با موضع انترناسیونال اول و دوم قدمی بجلو است؛ اما تحلیل وی یک تحلیل تقلیل گرایانه و ساده گرایانه است. زتکین بر مبنای مطالبات زنان طبقات مختلف در آن مقطع معین تاریخی مساله زن را به سه مساله مجزا تقسیم می کند. فی المثل آز آنجایی که زنان دهقان جنبش و مطالبه ویژه ای عرضه نکرده بودند، زتکین بر این نظر بود که در میان زنان دهقان مساله زن وجود ندارد. بعلاوه، زتکین تنها بر خواست های عمومی طبقه کارگر متمرکز می شود و در مورد زنان کارگر صرفا "احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری" را مطرح می کند. بر مبنای این دیدگاه تنها وظیفه حزب سوسیال دموکرات جذب زنان کارگر به مبارزه طبقاتی عمومی است و در مقابل جنبش حقوق زن بی وظیفه است .

تشکل مستقل زنان
سازماندهی مستقل زنان کارگر هیچگاه یک ایده برجسته درون جنبش کمونیستی نبوده است. تبیین اکونومیستی و غیر مارکسیستی از ستمکشی زن و جنبش حقوق زن، انحرافات متعددی را بر جنبش کمونیستی تحمیل کرده است. اگر چه این انحرافات در قرن نوزده و اوایل قرن بیست مانع مهمی در مقابل جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی قرار نداده بود، اما در نیمه دوم قرن بیست، همراه با شکل گیری جنبش آزادی زن در غرب و در شرایطی که آنچه به سوسیالیسم موجود معروف شده بود، عملا یک جنبش بورژوایی و سرمایه داری دولتی را نمایندگی می کرد، موانع بسیاری را در مقابل جنبش طبقاتی طبقه کارگر و جنبش آزادی زن قرار داد. نقدهای بی پایه و اساس فمینیستی از این انحرافات و پراتیک غیر مارکسیستی عملا دامن مارکسیسم و کمونیسم را گرفت. در میان جنبش چپ ایران نیز شرایط را برای طرح و ترویج یک ایده غیر طبقاتی و سکتی توجیه و مهیا کرد.

تشکل مستقل زنان نه تنها از زاویه منافع طبقه کارگر نادرست و مضر است، بلکه از زاویه جنبش آزادی زن نیز راه بجایی نمی برد. زن کارگر آنجا که برای منافع طبقاتیش می جنگد باید همراه رفیق مردش در سازمانهای توده ای کارگری متشکل شود. و آنجایی که برای حقوق برابر بعنوان یک زن، باید به یک عنصر فعال جنبش آزادی زن درآید. هیچ راه میان بری وجود ندارد. نسخه تشکل مستقل زنان کارگر یک نسخه عقب مانده و مخرب در جنبش کارگری است. باید با تعمیم آپارتاید جنسی درون جنبش کارگری مبارزه کرد . *

! جنبش آزادی زن، آنتی تز جنبش اسلامی مراکش هم وارد میدان می آید

جنبش آزادی زن، آنتی تز جنبش اسلامی

مراکش هم وارد میدان می آید!

جنبش توده ای برای آزادی و برابری در شمال آفریقا و خاورمیانه، همانگونه که انتظار می رفت، جنبش آزادی زن را نیز بمیدان  آورد. زنان در خیزش توده ای یکسال اخیر نقش مهمی ایفاء کرده اند. اما اکنون در حیرت و هراس شاهد قدرتگیری نیروهای اسلامی از طریق "انتخابات" در مصر و تونس هستند. در لیبی نیز اسلامیست ها نقش بسیار بیشتری در قدرت یافته اند. در مراکش بمحض اولین جرقه های اعتراضات مردم، پادشاه اصلاحاتی را در قوانین اعلام کرد و بلافاصله انتخاباتی سازمان داد که طی آن اسلامیست ها حتی از پیش نیز قدرت بیشتری کسب کردند.

تروریسم دولتی، بسرکردگی آمریکا، بشدت و بسرعت مشغول آلترناتیو سازی برای رژیم های حاکم شده است. "ساده ترین" آلترناتیو از نظر ارتجاع بین المللی و داخلی اسلامیست ها هستند! در مصر و تونس جریانات اسلامی، اخوان المسلمین و حزب انٌهادا، یک چهره نیمه اپوزیسیون داشتند، بطور مثال، رهبر حزب انٌهادا در تبعید بسر می برد. بعلت آزادی فعالیت، جریانات اسلامی از تشکل نسبتا بالایی برخوردار بوده اند. اعضای اخوان المسلمین بطور انفرادی در پارلمان مصر حضور داشتند. در حالیکه کلیه احزاب اپوزیسیون چپ و کمونیست، تشکلات کارگری، سازمان های آزادیخواه و سکولار ممنوع  بودند. با توجه به این  شرایط، بهترین و مناسب ترین جریان ارتجاعی که می تواند نظام حاکم را با کمترین تغییرات حفظ کند، اسلامیست ها هستند. بدیهی است که تروریسم دولتی اسلامیست ها را بعنوان بهترین آلترناتیو بجلوی صحنه آورد. اما از آنرو که مردم حاضر به پذیرش این جریان ارتجاعی نیستند و قالب کردن آنها به افکار بین المللی، بویژه پس از یک دهه جنگ خونین تحت نام "جنگ با تروریسم"،  کار بسیار پیچیده ای محسوب می شود، دستگاه تبلیغاتی خویش را بسیج کردند تا پدیده ای بنام "اسلام معتدل" را بخورد مردم بدهند. "الگوی ترکیه" را در بوق و کرنا کردند. و باین ترتیب تاریخ دوباره تکرار شد. همانگونه که انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷ با توطئه غرب بدست اسلامیست ها به شکست کشانده شد و بیش از سه دهه جنایت و فقر و عقب ماندگی به مردم ایران تحمیل شد، اکنون کل منطقه دارد با این سناریو مواجه می شود.

اولین قربانیان اسلامیست ها زنان هستند. بردگی زن، حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی هویت، بیرق و ستون اصلی این جنبش سیاه، زن ستیز و ضد آزادی است. از اینرو جنبش زنان در این جوامع با نگرانی و هراس این تحولات را دنبال می کند. اما از آنرو که شرایط اجتماعی و سیاسی بسیار پر تب و تاب و متحول است؛ زنان و جنبش آزادی زن صرفا نظارگر منفعل و هراسان شرایط نیستند، جنبش آزادی زن و آزادیخواهی و برابری طلبی به تحرک آمده است. همانگونه که جنبش آزادی زن در ایران در سال ۱۳۵۷ بعنوان آنتی تز نظام اسلامی متولد شد، یک آن از جدال با رژیم اسلامی باز نایستاد و اکنون به یک جنبش عظیم و توده ای بدل گشته است، در منطقه نیز ما شاهد شکل گیری چنین آنتی تزی هستیم.

در مصر از ۸ مارس سال پیش جنبش حقوق زنان دست به اعتراضات سازمانیافته برای احیای حقوق برابر زده است. این اعتراضات، همانگونه که انتظار میرفت، با هجوم دار و دسته اوباش اسلامی و حکومتی مواجه شده است. ارعاب سلاح اصلی قدرت ارتجاعی است. اسلامیست ها نیز در توسل به این سلاح تبحر خاصی دارند. حمله ور شدن به زنان، آزار جنسی آنها در ملاء عام، تحقیر آنها در اسارت با تحمیل آزمایش بکارت در زندان، تجاوز و غیره بخشی از تلاشهای حکومت و اوباش اسلامی برای سرکوب و به سکوت کشاندن جنبش آزادی زن بوده است. اما این روش ها با اعتراض وسیع و توده ای، بویژه از جانب زنان روبرو شد و عملا به عکس خود بدل گردید. در اعتراض به رفتار شنیع و زن ستیز دولت، بخش وسیعی از زنان، حتی زنان با حجاب، به میدان اعتراض کشیده شدند. دولت نظامی مصر از مردم عذرخواهی کرد و "قول داد" که خاطی را به مجازات خواهد رساند. اما این تازه آغاز جدال اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی و جنبش آزادی زن با ارتجاع حاکم است. در مجلس موسسانی که انتخاباتش در ماه دسامبر انجام گرفت، حدود ۶۰٪ نمایندگان به دو جریان اسلامی اخوان المسلمین و سلفی ها متعلقند و این مجلس در تلاش است که قوانین شریعه را بر مصر حاکم کند.

در تونس نیز طی یک سال گذشته درگیری ها و زد و خوردهای بسیاری میان نیروهای سکولار و آزادیخواه با اسلامیست ها انجام گرفته است. دانشگاه ها بویژه، یک محل درگیری دائمی است. دانشجویان اسلامیست به زنان بی حجاب حمله ور می شوند. محلس موسسان تونس نیز که اکثریت کرسی های آن بدست اسلامیست ها افتاده است مذبوحانه می کوشد قانون شریعه را در تونس حاکم کند. اما هفته گذشته یک تظاهرات وسیع در تونس علیه اسلامیست ها، برای سکولاریسم و برابری زنان انجام گرفت که یک نمایش قدرت مهم علیه اسلامیست ها و حامیان آنها بود. (برای توضیحات بیشتر ر.ک. به نشریه برای یک دنیای بهتر هفته پیش.)

مراکش که بنظر می رسید به آرامش بازگشته است، در هفته گذشته روز ۱۷ مارس شاهد تظاهرات بزرگی علیه قوانین ضد زن بود. خودکشی یک دختر نوجوان شانزده ساله در ۱۰ مارس جرقه این اعتراض وسیع گردید. این دختر که امینه فیلالی نام داشت، سال پیش توسط مردی ۲۵ ساله مورد تجاوز قرار گرفت. پدر این دختر به مقامات دهکده محل اقامتش در شمال مراکش شکایت کرد. طبق گفته این پدر قاضی عملا خانواده دختر را مجبور کرد که دخترشان را به عقد مرد متجاوز درآورند. در مراکش قانونی وجود دارد، بنام ماده ۴۷۵ که اگر مرد متجاوزی قبول کند با دختری که به او تجاوز کرده است ازدواج کند، از مجازات بری خواهد شد. از آنجایی که امینه، طبق قوانین مراکش کودک محسوب می شد، در صورت عدم ازدواج، یعنی در صورت مخالفت هر یک از طرفین، این مرد باید به بیست سال زندان محکوم می شد. پس از ازدواج، این مرد امینه را مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار می داد. امینه نیز برای خلاصی از این جهنم با خوردن سم موش خودکشی کرد. باصطلاح شوهر امینه پس از آگاهی از این اقدام، موی امینه را می کشد و جسد نیمه جان او را بر روی زمین کشان کشان و در حال کتک زدن، به خانه پدر و مادر امینه می برد. پخش این خبر خشم بسیاری از مردم، بویژه زنان را برانگیخت و تظاهرات وسیعی برای لغو این قانون و برسمیت شناختن برابری زن و مرد در شهر ربط، پایتخت مراکش شکل گرفت. معترضین فریاد می زدند که "قانون امینه را کشت!" دولت در مقابل این اعتراض وسیع وعده هایی به معترضین در مورد تغییر قانون داده است.     

این رویدادها آغاز یک مصاف مهم و تعیین کننده میان جنبش آزادی زن، نیروهای آزادیخواه و برابری طلب و سکولار با جنبش اسلامی است. همانگونه که در سال ۱۳۵۷ تظاهرات گسترده زنان در تهران و چند شهر بزرگ علیه حجاب و برای برابری حقوق آغازگر یک نبرد خونین و آشتی ناپذیر میان جنبش آزادی زن و رژیم اسلامی بود، اکنون در کل منطقه نیز نطفه های چنین نبردی در حال شکل گیری است. جنبش حقوق زن در حال سازمانیابی و بسیج نیرو است. یکی از جالب ترین خصوصیات اعتراض گسترده هفته پیش در تونس شباهت شعارها و ارجاع به تجربه ایران در این تظاهرات بود. "ماانقلاب نکردیم که به عقب برگردیم" و "ما حاضر نیستیم تجربه ایران را از سر بگذرانیم" از جمله شعارهای این تظاهرات بود.

جنبش آزادی زن در ایران با تجربه غنی و با آگاهی و هوشیاری ای که طی سه دهه نبرد با یک رژیم جنایتکار و زن ستیز بدست آورده است، می تواند نقش مهمی در شکل گیری جنبش آزادی زن در منطقه ایفاء کند. جنبش آزادی زن گورکن جنبش ارتجاعی اسلامی در منطقه خواهد بود. *

 

در باره کنفرانس بين المللى سازمان آزادى زن تاکیدی دوباره بر لزوم شکل دادن به یک قطب سوم در مقابل تروریسم اسلامی و دولتی

در باره کنفرانس بين المللى سازمان آزادى زن


تاکیدی دوباره بر لزوم شکل دادن به یک قطب سوم در مقابل تروریسم اسلامی و دولتی

گفتگو با آذر ماجدى

يک دنياى بهتر: چهارمین کنفرانس بين المللى سازمان آزادى زن در گوتنبرگ سوئد برگزار شد. تم کنفرانس چه بود و بر چه اساسى تعيين شده بود؟ آيا کنفرانس به اهدافش رسيد؟

آذر ماجدی: تم کنفرانس خیزش توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا، عروج اسلام سیاسی؟ و موقعیت زنان بود. این تم اکنون یکی از مبرمترین و مهمترین مسائل پیشاروی جنبش بین المللی آزادی زن است. بیش از یکسال از خیزش توده ای در این منطقه می گذرد. مردم کل منطقه به میدان آمده اند و برای آزادی، برابری و رفاه مبارزه میکنند. وجود یک استبداد خشن، فقر و فلاکت، بیحقوقی و سرکوب مردم که در شرایط بحران جهانی سرمایه داری ابعادی وسیعتر بخود گرفته است خشم مردم را لبریز کرده است. مردم با یک نه بزرگ به کلیت این نظام های سرکوب و استثمار به خیابان ها آمده اند .

اما مساله اینجاست که علیرغم موفقیت مردم در سرنگونی چهار دیکتاتور، شرایط بطور اساسی تغییری نکرده است. در تونس و مصر همان رژیم ها با یک سر دیگر به حیات خود ادامه می دهند و در لیبی با حمایت و دخالت ناتو یک رژیم مشابه را سر کار آورده اند. در یمن نیز که معاون بجای رئیس نشسته است. ارتجاع داخلی با کمک تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا می کوشد با همین تغییرات ظاهری و ناچیز مردم را به خانه ها بازگرداند. مردم اما اگر نه با همان جوش و خروش اولیه، به مبارزات خود ادامه می دهند، بویژه در مصر. بعلاوه، جریانات اسلامی که همواره در حکومت نقش داشته اند، اکنون نقش وسیعتری پیدا کرده اند. تروریسم دولتی با اسلامیست ها به یک سازش رسیده است. اکنون تلاش میشود که اسلامیست ها را بعنوان اسلامیست های معتدل، طبق الگوی ترکیه به مردم منطقه قالب کنند .

زنان در تمام این تحرکات نقش مهمی ایفاء کرده اند و خواهان رفع بیحقوقی خویش هستند. اما حال و آینده در این جوامع بسیار نگران کننده و اسفناک است. در حال حاضر اسلامیست ها در مصر و لیبی محدودیت های بسیار بیشتری را به زنان فی الحال بیحقوق تحمیل کرده اند و این محدودیت ها در حال گسترش است. جنبش آزادی زن از این شرایط بسیار نگران است. مورد ایران بیاد همه هست. چگونه یک انقلاب برای آزادی، رفاه و عدالت و علیه تبعیض را به یک «انقلاب اسلامی» بدل کردند و کوشیدند که زنان را به گوشه خانه ها بفرستند. از این رو است که تلاشهای مختلفی برای مقاله با تبعیضات کنونی در حال انجام است.

با توجه به این شرایط، کاملا طبیعی بود که سازمان آزادی زن که یک تمرکز اصلی آن علیه اسلام سیاسی و کسب آزادی و برابری برای زنان در ایران و منطقه است، به این مساله بپردازد. انتخاب این تم بنظر کاملا بدیهی می رسید و با استقبال زیاد فعالین جنبش آزادی زن در سطح جهانی روبرو شد. بویژه ابتکار فمینستی اروپا که ما با آنها چند سالی است فعالیت های مشترک انجام میدهیم، از این تم استقبال کرد. تعدادی از سخنرانان کنفرانس، منجمله خود من، با این سازمان همکاری نزدیک داریم. رئیس این سازمان، لیلین هالس فرنچ که بعلت شرکت در یک ورک شاپ در قاهره برای فعالین حقوق زن نتوانست در کنفرانس ما شرکت کند، از طرف این کارگاه برای ما پیام فرستاد. (ترجمه فارسی این پیام در نشریه برای یک دنیای بهتر هفته پیش منتشر شد)

کنفرانس بنظر من بسیار موفقیت آمیز بود. آیا کنفرانس به اهدافش رسید؟ این یک سوال بسیار بازی است. بنظر من به اهدافی که در خود کنفرانس پی می گرفت، بله. اما موفقیت اهداف آنرا فعالیت های آتی ما و تماس و ارتباط نزدیکتر با سخنرانان تعیین می کند.

يک دنياى بهتر: برنامه کنفرانس چه بود؟ سخنرانان چه کسانى بودند؟

آذر ماجدى: خوش آمدگویی و سخنرانی افتتاحیه، سخنرانی ها، خواندن پیام های رسیده که بخصوص پیام نوال السعداوی که داستان کوتاهی بود از زندگی یک زن جوان زحمتکش که نوال با او در میدان التحریر آشنا شده بود، بسیار توجه شرکت کنندگان را برانگیخت. یک تئاتر و اسلاید شو از خیزش توده ای اخیر در منطقه و از ایران در سال ۲۰۰۹ و نقش زنان در آنها با استقبال بسیار روبرو شد. در پایان پرسش و پاسخ انجام گرفت. در پایان من سخنان کوتاهی بعنوان قطعنامه کنفرانس اعلام کردم و تائید شرکت کنندگان را در حمایت از مبارزات آزادیخواهانه مردم منطقه، جنبش آزادی زن و همچنین مقابله با تهدید نظامی علیه ایران و مقابله با رژیم اسلامی را خواهان شدم. سپس با ارائه یک شاخ گل سرخ به سخنرانان و کسانی که با فعالیت بیدریغ خود برگزاری این کنفرانس را امکانپذیر کردند، کنفرانس پایان یافت.

سخنرانان زیر به کنفرانس دعوت شده بودند: هما ارجمند، سواد بابا آیسا از الجزایر که اکنون ساکن فرانسه است، نسرین رمضانعلی، نینا سانکاری از لهستان، پروین کابلی، کریم عامر و علیا مگدا المهدی از مصر، شهلا نوری، ماریا هاگبری از سوئد، لیلین هالس فرنج از فرانسه، ربکا هیبرنت از سوئد و خود من بودند. مریم کوشا نیز مدراتور کنفرانس بود .

يک دنياى بهتر: سخنرانان در باره تم کنفرانس بر چه نکات اساسى تاکيد کردند؟

آذر ماجدى: نکات متعددی مطرح شد. سخنرانی سواد بابا آیسا و خود من بر مساله آلترناتیو سازی برای منطقه توسط دولتهای غربی و بسته بندی اسلامیست ها در زرورق «اسلام معتدل» متمرکز شده بود، که هر یک به وجوهی از این مساله پرداختیم. وضعیت عراق، قتل ناموسی، نسبیت فرهنگی در جامعه سوئد، تاریخچه اخوان المسلمین، لزوم اتحاد سازمان های حقوق زن برخی نکات دیگری بود که به آنها اشاره شد. علیا درباره وضعیت اسفناک و تحت ستم زنان و دختران جوان در مصر صحبت کرد. کریم عامر که بعلت مشکل ویزا نتوانسته بود به کنفرانس بیاید، سخنرانی خود را برای ما ارسال کرده بود و در آن حقایق تلخی را در مورد وضعیت زنان در شرایط حاضر در جامعه مصر طرح کرده بود .

يک دنياى بهتر: ارزيابى شما از کنفرانس چيست؟ بعد از کنفرانس چه مسائل محورى اى را در دستور داريد؟

آذر ماجدى: بنظر من کنفرانس بسیار موفق و پر محتوا بود. نزدیکی فکری سخنرانان با یکدیگر یک نکته جالب توجه دیگر بود. با وجود اینکه کلیه سخنرانان از قدرتگیری بیشتر اسلامیست ها هراسان و نگران بودند، هیچیک از رژیم سابق دفاع نمی کرد. شاید طرح این نکته در اینجا عجیب بنظر رسد. اما باید توجه داشت که در جنبش حقوق زن یک گرایش راست موجود است که در بحبوحه خیزش مردم، باسم دفاع از حقوق زن، به دفاع از رژیم های حاکم بلند شده بود؛ فعالینی که عملا در تقابل با تروریسم اسلامی در کمپ تروریسم دولتی قرار می گیرند. سال پیش من در یک کنفرانس اینترنتی به زبان انگلیسی شرکت داشتم که عموم سخنرانان از این کمپ بودند. بنظر من موضع سخنرانان کنفرانس سازمان آزادی زن مقابله با هر دو قطب تروریسم بود. نقد و افشای هر دو قطب را در دستور خویش گذاشته اند .

سازمان آزادی زن در سالهای اخیر، از زمان تاسیس، کوشیده است که این دو قطب را افشاء کند و برای بسیج یک قطب سوم فعالیت نماید. جای خوشحالی است که فعالینی که در کنفرانس سازمان آزادی زن شرکت داشتند، علیرغم تجربه ها و سوابق متفاوت، در این امر با یکدیگر توافق داشتند. اغراق نیست اگر بگوییم که ما در این جهت نقش مهمی ایفاء کرده ایم .

يک دنياى بهتر: يکى از مهمانان امسال عليا مگدا المهدى بود. عليا چه گفت و چه پيامى از نسل جديد در خاورميانه و مشخصا مصر داشت؟

آذر ماجدى: علیا یک دختر جوان خجول است. برای خود من جای تعجب بسیار داشت که چنین دختر خجولی دست به چنین اقدام شجاعانه ای زده است. تنها توضیحی که می توانستم برای این کنتراست بیابم، وجود ستمکشی بسیار خفقان آور و عمیق زن در مصر و همچنین شرایط هیجان انگیز اعتراض توده ای است. در چنین شرایطی انسان شجاعت و اعتماد به نفس بسیاری کسب می کند؛ روانشناسی توده ای و اجتماعی تاثیرات مهمی بر روانشناسی فردی می گذارد؛ عصیان و شورش بهترین توصیف برای حرکت علیا است .

علیا با صدایی یواش و لرزان صحبت می کرد. او به وجود یک تبعیض وسیع و عمیق نسبت به زنان در مصر سخن می گفت. این واقعیت که چگونه از روز نخست زندگی دختران را از پسران متمایز می کنند و پسران را در همه عرصه ها بر دختران ارجحیت می دهند. برای ما اینها مسائلی عجیب نبود. اما می توان گفت که وجود یک جنبش وسیع و توده ای آزادی زن در ایران بسیاری از این پندارها و پراتیک های مردسالارانه را به مصاف طلبیده است. در مصر چنین جنبش توده ای وجود ندارد. اما بنظر می رسد که در حال شکل گیری است .

يک دنياى بهتر: پيام سازمان آزادى زن به جنبش آزادى زن در ايران و منطقه در اوضاع متحول کنونى چيست؟ براى تشکل و بميدان آمدن جنبش زنان چه بايد کرد؟ در سطح بين المللى چه اهدافى را دنبال ميکنيد؟  

آذر ماجدى: امر ایجاد تشکلات توده ای در این شرایط در منطقه یک امر حیاتی و عاجل است. در شرایط حاضر این مهمترین و ساده ترین سلاح مقابله با ارتجاع حاکم و بهترین راه مقابله با سرکوب خشن است. جنبش حقوق زن نیز باید به ایجاد چنین تشکلاتی دست زند. باید کوشید که خواستهای زنان را به خواستهای فراگیر بدل کرد. باید یک جنبش اجتماعی وسیع آزادی زن را سازمان داد. این کاملا عملی است.

سازمان آزادی زن می کوشد تا با فعالین جنبش حقوق زن در منطقه تماس نزدیک تری برقرار کند. خواهد کوشید که طی این تماس ها تجارب جنبش آزادی زن در ایران را به آنها منتقل کند. فی الحال سازمان آزادی زن برای بخشی از جنبش حقوق زن در مصر، تونس، اردن، لبنان، فلسطین و سوریه جریانی شناخته شده است. ما با فعالینی در این کشورها در تماس هستیم. سازمان آزادی زن در دسامبر ۲۰۱۰ در یک کنفرانس برای حقوق زن و سکولاریسم در قاهره شرکت کرد. علیا و کریم طی همان کنفرانس با سازمان آزادی زن و ادبیات آن آشنا شدند. خود من علاوه بر دعوت به این کنفرانس، در اکتبر ۲۰۱۰، به کنفرانسی در بیروت دعوت شده بودم که متاسفانه بعلت مشکلات در هیچیک نتوانستم شرکت کنم. راه دراز و پر نشیب و فرازی در پیش داریم. اما آماده ایم که با قاطعیت در این راه قدم بگذاریم . *

زلزله زنانه یا انقلاب زنانه؟

زلزله زنانه یا انقلاب زنانه؟


پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ سازمان آزادی زن جلسه ای در شبکه پالتاک و یاهو منسجر با تیتر زلزله زنانه یا انقلاب زنانه برگزار کرد. سخنران این جلسه آذر ماجدی، رئیس سازمان آزادی زن بود. در این سخنرانی آذر ماجدی به وقایع اخیر در مورد سخنان صدیقی، امام جمعه موقت تهران، در زمینه رابطه "بدلباسی" زنان با "زنا" و وقوع زلزله و عکس العمل وسیعی که به این سخنان خرافی و ضد زن در سطح بین المللی ایجاد شده پرداخت. وی گفت که علت این عکس العمل وسیع و جنبشی که به راه افتاده است، موقعیت جنبش آزادیخواهانه و سرنگونی طلب در جامعه ایران و در مرکز آن جنبش آزادی زن است. او اشاره کرد که به خاطر این جایگاه رفیع و شامخی که جنبش آزادی زن در جامعه ایران و در مبارزه علیه رژیم اسلامی دارا است، ما به شکل گیری یک انقلاب زنانه در ایران تاکید داریم. این به این معنا است که جنبش آزادی زن، آزادیخواهی زنان و رادیکالیسم ضد زن ستیزی و ضد مذهبی ای که در این جنبش وجود دارد، رنگ خود را به تمام جنبش های اجتماعی در جامعه زده است. این جنبش دارای پتانسیل بسیار عمیق زیر و رو کننده است. با پیروزی این جنبش نه تنها جامعه ایران از رژیم اسلامی خلاص شده و میتواند بسوی یک جامعه آزاد و برابر رهنمون شود، بلکه دریچه ای بسوی آزادی زن و سکولاریسم در تمام دنیای تحت سلطه اسلامی گشوده خواهد شد. این جنبش پتانسیلی همچون انقلاب جنسی در دهه ۶۰ و۷۰ در غرب و انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ در رابطه با اسلام دارا است.
در بخش پرسش و پاسخ مباحث متنوع و جالبی از جمله سکولاریسم، معنا و موقعیت آن در ایران، راه رهایی زنان و جامعه از شر جمهوری اسلامی، خشونت و سرنگونی و اصلاح طلبان حکومتی و جنبش ملی – اسلامی مطرح شد. در این جلسه حدود صد نفر شرکت داشتند. نوارهای آدیویی این سخنرانی و بخش پرسش و پاسخ در سایت www.azadizan.net    قابل دسترس عموم است.
بعلاوه ویدئو بلاگی نیز در مورد همین مساله توسط آذر ماجدی تهیه شده است که در یوتیوب
http://www.youtube.com/user/azarmajedi#p/a/u/0/F6ISpDdMPWM و همچنین سایت فوق و سایت www.wupiran.org   قابل دسترسی است.


سازمان آزادی زن
۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

سرمقاله رژیم اسلامی حمله به زنان، تلاش برای بقا

سرمقاله
رژیم اسلامی
حمله به زنان، تلاش برای بقا

حمله اوباشان رژیم اسلامی به زنان اوج وحشیانه ای گرفته است. در محل کار و دانشگاه ها مقررات سخت حجاب و آپارتاید جنسی را اعمال می کنند. جریمه های سخت برای "بدحجابی" وضع کرده اند. دستگیر و زندانی می کنند. یک یورش وحشیانه را علیه مردم سازمان داده اند. این رژیم هر وقت اوضاع سیاسی اش خراب می شود، یاد حمله به زنان و سفت و سخت کردن حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی می افتد. سی سال است که وضعیت حجاب در جامعه به بارومتر سیاسی رژیم اسلامی بدل شده است. از همان روز نخست به قدرت رسیدن، این رژیم سیاه و زن ستیز، تثبیت خود را با کشیدن حجاب بر سر زنان و جامعه مترادف دید. از همان روز اول، تنش و جنگ و ستیز با زنان را آغاز کرد. به این خیال بود که با یک شعار "یا روسری یا توسری" زنان را در خانه خواهد کرد. اما سریعا دریافت که مصافی جان سخت تر را در مقابل دارد.

 


اولین تظاهرات اعتراضی توده ای به رژیم اسلامی توسط زنان و علیه حجاب و بیحقوقی زنان سازمان یافت. وجود این رژیم همچون یک ازدواج اجباری بر زنان تحمیل شد. جنبش آزادی زن از همان روز نخست به قدرت رسیدن این نظام اسلامی ضد زن، سر جنگ را با آن آغاز کرد. جمهوری اسلامی فقط پس از سازمان دادن یک کودتای خونین، پس از راه انداختن جوی خون در کشور، پس از سی خرداد شصت توانست حجاب را در جامعه اجباری کند. اما علیرغم اینکه نفس جامعه را در سینه حبس کرده و حجاب اختناق را بر سر آن کشیده بود، باز زنان کاملا تسلیم نشدند. مقاومت های فردی و سرپیچی های آنها همواره یک وجه زنده و بارز جامعه بوده است.
اگر رژیم جنایتکار اسلامی توانست با کشتار و نسل کشی جامعه را به خفقان کشد و آپارتاید جنسی و حجاب اسلامی را در جامعه حاکم کند، نسل جدید دیگر زیر بار نمی رود. رژیم را عاصی و بیچاره کرده است. جریمه می کند، کتک می زند، زندانی می کند و شلاق می زند، باز تاثیر ندارد. "بدحجابی" یک امر عادی و پیش و پا افتاده ایران امروز است. رژیم اسلامی قادر نیست که احکام عقب مانده و ارتجاعی اسلامی را به این نسل حقنه کند. آنها زیر بار نمی روند. جامعه دارد با تمام فشار این رژیم و تمام احکام عقب مانده و خرافات آنرا دفع می کند.
رژیم قادر نیست این نسل را شکست دهد. هر روز با آماده باش بیشتر حمله می کند، مردم آنرا عقب می نشانند. اکنون حتی میان مجلس و احمدی نژاد تیرخلاص زن نیز بر سر اعمال حجاب اسلامی دعوا است. حتی احمدی نژاد هم فهمیده است که این جنگی از پیش شکست خورده است. حالا دیگر اصلاح طلبان حکومتی که در دهه شصت با جان و دل در کشتار و قتل عام عرق ریخته اند و زمانی به خط امامی بودن خود افتخار می کردند، دارند می گویند قشری گری بس است. دخالت در زندگی خصوصی مردم بس است. نمی توان قوانین و احکام اسلامی را پیاده کرد. اینها همان دار و دسته ارازل و اوباشی هستند که بر سر زنان "بد حجاب" و بی حجاب پونز می کوبیدند.
دعوای جمهوری اسلامی با جامعه ایران قبل از هر چیز یک دعوای نسلی است. نسل جوان حکومت مذهبی، نظام ضد زن، خرافات کثیف اسلامی، حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی را نمی پذیرد. آزادی و برابری می خواهد. مدرن و سکولار است. خواهان یک نظام آزاد و برابر است که در آن زن و مرد آزاد و برابر زندگی کنند. جنبش آزادی زن، جنبش ضد مذهبی و جنبش خلاصی فرهنگی در ایران ریشه اجتماعی عمیق و قوی دارد. جمهوری اسلامی توانایی مقابله با این جنبش ها را ندارد.
رژیم علاوه بر بحران اقتصادی و سیاسی با یک بحران عمیق و گسترده فرهنگی نیز روبرو است. این جنبش ها بویژه از یک دهه و نیم اخیر رشد و عروج یافتند و هر روز عمیق تر و گسترده می شوند. از این رو است که رژیم اسلامی هر گاه با حملات مردم و فشار از پایین مواجه می شود، بلافاصله حمله به زنان را بر سر حجاب شدت می بخشد. حجاب اسلامی بیرق این نظام، هویت آن و پاشنه آشیل آنست. جمهوری اسلامی سی سال است که بر سر حجاب و آپارتاید جنسی با مردم جنگیده است؛ خشونت وحشیانه را در جامعه جاری کرده است؛ رجز خوانده و به جامعه تیغ کشیده است. اما هر روز مردم به آن عقب نشینی بیشتری را در این عرصه تحمیل کرده اند. عمر این نظام و حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی در ایران به سر آمده است. خیزش عظیم مردم، مبارزات آزادیخواهانه آنها و جنبش آزادی زن حجاب اسلامی، آپارتاید جنسی و تمام مظاهر اسلامی را از جامعه جارو خواهند کرد. روزهای رژیم اسلامی به سر آمده است.

سقط جنین اجبار یا اختیار؟

سقط جنین
اجبار یا اختیار؟

اخیرا اخبار و گزارشات متعددی در مورد اثرات فاجعه بار سقط جنین غیر قانونی در ایران و افزایش بسیار آمار سقط جنین بویژه میان زنان جوان منتشر شده است. یکی از اولین واکنش ها به این گزارشات ممکن است تعجب و حیرت باشد، بویژه برای کسانی که از تحولات اجتماعی و فرهنگی در جامعه چندان مطلع نیستند و سطح جامعه را در نظر می گیرند و دنبال می کنند. بخش عمده سقط جنین مربوط به زنانی است که خارج از ازدواج حامله شده اند. لذا افزایش آمار سقط جنین بیانگر افزایش رابطه جنسی نیز هست. در کشوری که رابطه جنسی خارج از ازدواج با مجازات سنگین و شکنجه و سنگسار روبرو می شود، چگونه است که آمار سقط جنین این چنین افزایش یافته است؟ روابط جنسی میان دختران و پسران خارج از ازدواج افزایش و گسترش بسیار چشمگیری داشته است. این پدیده خود بیانگر تضاد آشتی ناپذیر نسل جوان و رژیم اسلامی است. بی اعتنایی به قوانین و سنن ارتجاعی و عقب مانده اسلامی؛ مقاومت سرسختانه در مقابل این قوانین و سنن؛ این بخشی از جنبش خلاصی فرهنگی نسل جوان و جنبش آزادی زن در ایران است.
 
اما اگر تلاش سرسختانه برای مقابله با رژیم و مقاومت در مقابل ایدئولوژی و سنن این رژیم یک نقطه امید و نکته مثبت در جامعه ایران است، افزایش آمار سقط جنین، یک واقعیت تلخ و بیانگر یک فاجعه اجتماعی است. فجایعی که سقط جنین غیرقانونی و بنا به تعریف ناامن، بر زندگی صدها هزار زن و خانواده های آنها تحمیل می کند، یک جنایت گسترده دیگری است که باید در پرونده این رژیم جنایتکار، زن ستیز و ارتجاعی ثبت شود. باید با این فاجعه مقابله کرد .

البته آمار مربوط به سقط جنین در تمام دنیا شوک آور است. تعداد زنانی که بعلت سقط جنین غیرقانونی و ناامن جان خود را از دست می دهند یا معلول میشوند بیانگر یک فاجعه انسانی است. آمار مربوط به تعداد سقط جنین در سال بیانگر یک تراژدی انسانی دیگر است. این آمار بیانگر عقب ماندگی دنیای سرمایه داری و حاکمیت آراء و افکار مذهبی، سنتی و زن ستیز است. شاید هیچ عدد دیگری این چنین کثافت و ریاکاری دنیای معاصر را آشکار نمی کند. ابتدا نگاهی به اعداد بیجان بیانداریم :

هر سال ۴۲ میلیون سقط جنین در سراسر جهان انجام می گیرد که 35 میلیون آن در کشورهای "توسعه نیافته" است، یعنی کشورهایی که سقط جنین عموما در آنها غیر قانونی است. از هر ۱۰۰۰ زن میان ۴۴ – ۱۵ سال در دنیای "توسعه یافته" ۱۲ نفر سقط جنین می کنند. این آمار برای آفریقا که سقط جنین در بخش وسیعی از آن غیرقانونی است ۲۹ نفر در ۱۰۰۰ نفر است. از هر ۵ حاملگی یکی به سقط جنین منجر می شود. هر سال 5 میلیون زن بعلت مشکلات مربوط به سقط جنین در بیمارستان بستری می شوند. ۱۳ درصد مرگ و میر مربوط به زایمان و مادری بعلت سقط جنین است. هر سال ۷۰ هزار زن بعلت سقط جنین ناامن (غیرقانونی) جان خود را از دست می دهند و ۵ میلیون نفر معلول می شوند. در سال ۲۰۲۳ از هر صد هزار زن ۶۵۰ نفر در آفریقا بعلت سقط جنین جان خود را از دست دادند، در حالیکه این رقم ۱۰ نفر از هر صد هزار نفر در "کشورهای توسعه یافته" است. هر سال ۲۲۰ هزار کودک مادران شان را بخاطر سقط جنین از دست می دهند .

این مرگ و میر بعلت اپیدمی و بیماری نیست. این مرگ و میر در ظاهر امر نتیجه یک رابطه طبیعی بشری است. این مرگ و میر در ظاهر بعلت سکس است. اما این فقط ظاهر مساله است. در همین جهان تحت حاکمیت سرمایه داری، اختلاف طبقاتی و سودپرستی طبقات حاکم، تفاوت میان تعداد سقط جنین و همچنین نتایج دردناک و تراژیک سقط جنین در نقاط مختلف بسیار است. در اروپای غربی این ارقام پایین ترین است. چرا؟ آیا باین خاطر که در اروپای غربی زنان و مردان رابطه جنسی کمتری برقرار می کنند؟ این سوال قطعا با خنده بسیاری روبرو می شود. اروپای غربی مهد آزادترین مناسبات جنسی در دنیا است. پس چگونه است که ابعاد تراژیک رابطه جنسی در این منطقه بمراتب کمتر است؟ برخورداری از یک رفاه نسبی نسبت به بخش اعظم دنیا، اخلاقیات آزادتر، نقش حاشیه ای تر مذهب، موقعیت آزادتر و برابرتر زنان، و وجود یک جنبش وسیع توده ای در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی که به انقلاب جنسی معروف شده است، عوامل موثر در کاهش این فاجعه انسانی است.

در کشورهای "در حال توسعه"، وجود جوامع عموما تحت دیکتاتوری و از نظر اقتصادی فقیر تر، اخلاقیات عقب مانده، سنتی و مذهبی، نقش قوی و قدرتمند مذهب در جامعه، موجد بیحقوقی کامل زنان، حاکمیت فرهنگ زن ستیز و ممنوعیت رابطه جنسی پیش از ازدواج است. البته این شرایط در کشورهای مختلف با درجات متفاوت عمل می کند. آموزش جنسی در بسیاری از این کشورها وجود خارجی ندارد. مواد جلوگیری از حاملگی در دسترس عموم نیست. بسیاری بعلت فقر امکان تهیه آنرا ندارند. این شرایط برای دختران جوان و زنانی که ازدواج نکرده اند بمراتب پیچیده تر است. لذا زنانی که خارج از ازدواج حامله می شوند، چاره ای بجز سقط در مقابل خود نمی بینند. بسیاری از خانواده های فقیر و زحمتکش امکان نگهداری از یک کودک دیگر را ندارند و به این علت به سقط جنین روی آور می شوند.
 
از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ آمار سقط جنین در اروپای شرقی از ۹۰ زن در ۱۰۰۰ نفر به ۴۴ نفر کاهش یافت. عوامل مختلفی در این امر می تواند دخیل باشد، اما قطعا یک فاکتور مهم دسترسی گسترده به مواد جلوگیری از حاملگی طی این دوره در این کشورها است. در سیستم گذشته دسترسی به مواد جلوگیری از حاملگی بسیار کم بود و عملا سقط جنین بعنوان عمده ترین راه جلوگیری از بچه دار شدن مورد استفاده قرار می گرفت.

گذرا باید اشاره کنیم که مشکلات منتج از عدم وجود آموزش جنسی و مواد جلوگیری، بویژه کاندوم، فقط حاملگی ناخواسته نیست، بیماری های مقاربتی، بطور نمونه ایدز، یک فاجعه دیگر است که هر روز قربانی های بسیاری بویژه در کشورهای "توسعه نیافته" می گیرد. ایدئولوژی عقب مانده و حاکمیت مذهب و همچنین فقر در این کشورها فاکتور اصلی ارقام بالای قربانیان است. اما این مساله دیگری است که باید مجزا به آن پرداخت.
 
در این نوشته تلاش می شود، مقوله سقط جنین، جایگاه آن در جامعه کنونی و از زاویه آزادی زن، نگرش فمینیسم به این پدیده، طرق کاهش سقط جنین و فجایع ناشی از آن و همچنین ضرورت قانونی بودن  آن مورد بحث قرار گیرد .

سقط جنین یک امتیاز یا یک اجبار
سقط جنین یک از تناقضات  و معضلاع پیچیده اجتماعی است. سقط جنین پدیده ای است که شاید بهتر از هر مقوله دیگر تناقضات و وارونگی مناسبات حاکم بر جوامع امرو را برملا می کند. سقط جنین یک پاسخ دردناک برای خلاصی از یک واقعیت دردناک دیگر است. فشارها و محدودیت های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی زن را به از بین بردن جنین اش سوق می دهد. این یک از دردناک ترین مسائلی است که یک زن باید با آن دست و پنجه نرم کند. افسردگی های عمیقی هم که بسیاری از زنان چه قبل و چه بعد از سقط جنین با آن مواجه می شوند بیانگر همین فشار ناعادلانه ای است که جامعه کنونی روی زن می گذارد .

اما بخش عمده جنبش فمینیستی به سقط جنین بعنوان یک حق طبیعی و سلب نشدنی زنان می نگرد. برخورد این گرایش، برخوردی سطحی و سرسری به پدیده سقط جنین است. یک استدلال سطحی و نادرست در دفاع از سقط جنین چنین است: "جنین بخشی از بدن زن است و زن باید حق کنترل بر بدن خود داشته باشد." این استدلال از نظر بیولوژیک، حقوقی و فلسفی نادرست است. بحث زیادی برای اثبات اینکه جنین بخشی از بدن زن نیست لازم بنظر نمی رسد. اما متاسفانه برخورد سکتی و دگم جنبش فمینیستی به این مقوله امکان هر گونه بحث سازنده را منتفی کرده است. اگر کسی بیان کند که جنین بخشی از بدن زن نیست، بلکه از بدن زن برای مدت کمتر از یک سال برای رشد استفاده می کند بلافاصله با هیاهو و فریاد های اعتراضی ربرو و به محافظه کاری و مذهبی بودن متهم می شود .

جنین در نتیجه رابطه جنسی میان یک زن و مرد، مستقل از خواست و اراده این دو شکل می گیرد. بعضی اوقات، علیرغم مواد جلوگیری، اسپرم و تخمک پیوند می خورند و جنین شکل می گیرد. در موارد بسیاری علیرغم تلاش های فراوان و ایجاد بهترین و مناسب ترین شرایط برای حاملگی، این پیوند شکل نمی گیرد. چگونه موجودی که عملا علیرغم اراده زن در نتیجه آمیزش جنسی با یک انسان دیگر در بدن زن شکل می گیرد، بخشی از بدن او است؟ بعلاوه، اگر جنین را به حال خود رها کنیم و به زندگی نرمان خود ادامه دهیم، روند رشد جنین طی شده و سر موعد، باز علیرغم میل و اراده زن حامل آن، متولد می شود. جنین یک موجود مستقلی است که از بدن زن برای شکل گیری و رشد خود بمدت حدود چهل هفته استفاده می کند. این استدلال که جنین بخشی از زن است، پس زن حق دارد با آن هر رفتاری میخواهد انجام دهد، استدلالی کاملا بی اساس و نادرست است .

بعلاوه، حتی اگر این ادعا را بپذیریم که جنین بخشی از بدن زن است، باز بخش دوم استدلال ناقص و غیرقابل قبول است. آیا زن حق بریدن اعضای بدن خود را داراست؟ در دنیای کنونی، اگر فردی اقدام به بریدن انگشت یا دست خود کند، اگر قصد درآوردن چشم اش را داشته باشد، بخواهد گوش خود را ببرد یا شکم خود را پاره کند و فرضا جگر خود را درآورد، جامعه به او بعنوان فردی بدون تعادل روحی نگاه می کند و در کشورهای کمی متمدن که حقوق شهروندی تاحدودی در آن رعایت می شود، این فرد را به بیمارستان روانی منتقل می کنند و به او اجازه چنین کاری داده نمی شود. خودکشی یک مقوله دیگر است. جامعه به فرد اجازه خودکشی نمی دهد. از این کار بطرق مختلف ممانعت می کند، می کوشد که به فردی که قصد خودکشی دارد، امداد برساند.
 
بنابراین روشن است که "بدن خودم است، هر کاری بخواهم با آن می کنم" استدلالی پوچ است. انسان در جامعه امروز حق ندارد هر کاری می خواهد با بدن خود انجام دهد. جامعه قوانین و اخلاقیاتی را در این مورد تثبیت کرده و برسمیت می شناسد. پس این استدلال که از هر طرفش بی پایه است، چگونه به "محکم ترین" استدلال فمینیسم بدل شده است؟ در تلاش برای قانونی کردن سقط جنین و تثبیت این حق، فمینیسم عاجز از دست بردن به ریشه های مساله و به مصاف کشیدن مناسبات حاکم، این استدلال سطحی را بدست گرفته و با هیاهو از هر گونه بحث مستدل و سازنده در مقابل آن سر باز می زند. برخورد این گرایش به همان دگماتیکی است که برخورد جریانات مذهبی و کلیسای کاتولیک .

فمینیسم در تلاش برای مطلوب جلوه دادن سقط جنین و توجیه آن بعنوان یک پدیده کاملا طبیعی و بدون هیچ جنبه منفی، سقط جنین را تا حد یک حق طبیعی زن ارتقاء می دهد. جنین را تا حد ناخن انگشت بی موجودیت، ناقابل و بی ارزش و سقط جنین راهمچون گرفتن ناخن یا حداکثر عمل لوزه پیش پا افتاده جلوه می دهد. ظاهرا، فمینیسم دارد با این تلاش به زن خدمت می کند. قرار است با پیش پا افتاده قلمداد کردن سقط جنین از یک سو و حق طبیعی دانستن آن برای زن، از سوی دیگر، زنان را در موقعیت بهتر قرار دهد و حقوق آنها و کنترل بر بدن و سرنوشت شان را متحقق کند. اینها ظاهرا نیت و هدف پشت این تلاش و جنبش و جوش است .

اما مساله اینجاست که چنین نگرش و تلقی از جنین و سقط جنین، به زنان خدمتی نمی کند. با این کار فمینیسم دارد سر زنان را کلاه می گذارد: یک اجبار ناگوار را بعنوان یک حق یا امتیاز به آنها قالب می کند. زنان را موجوداتی بی استدلال، فاقد قدرت استدلال فلسفی، منطقی یا حقوقی پیچیده جلوه گر می کند. فمینیسم با این کار زنان را از انسانیت تهی میکند و از منطق و استدلال محروم می سازد. کلاه سر آنها می گذارد. چرا که آنها را از دست بردن به ریشه مشکلات و موقعیت نابرابر خویش محروم می کند. بجای آنکه با ریشه مبارزه شود، با چاقوی جراحی بجان زن و جنین می افتد.
 
سقط جنین یک حق طبیعی یا امتیاز برای زن نیست. سقط جنین یک عمل پیش پا افتاده و ناچیز نیست. سقط جنین، چه از نظر پزشکی و چه از نظر فلسفی و انسانی یک عمل بزرگ، مهم و پر تناقض است. علاوه بر خطرات جانی و بهداشتی که برای زن دارد، از نظر روحی می تواند تاثیرات بسیار عمیقی بر زن بگذارد، افسردگی های عمیق و طولانی ناشی از سقط جنین یک پدیده کاملا شناخته شده است. ممکن است استدلال شود که علت افسردگی پس از سقط جنین، حاکمیت افکار و ارزش های مذهبی و محافظه کارانه است. این فاکتور میتواند در افزایش افسردگی ناشی از سقط جنین موثر باشد. اما تنها فاکتور نیست. رابطه زن با جنینی که درون اش رشد می کند، مقوله پیچیده تری است.

بعلاوه، راه مقابله با افسردگی ناشی از سقط جنین ارائه و اشاعه یک دروغ و فریب نیست. سلب حیات از جنین و کاهش آن به یک مقوله بیجان و بی ارزش پاسخ درد و فشاری که بر زنان تحمیل می شود، نیست. عواقب چنین نگرشی برای جامعه بسیار مضر و خطرناک است. جامعه ای که به جنین چنین برخورد می کند، ارزش حیات و انسان بطور کلی را کاهش می دهد. این برخورد در عین حال زنان را به موجوداتی صغیر بدل می کند که قابلیت و توانایی مواجهه با مسائل پیچیده، پرتناقض را ندارند و باید فریب شان داد و واقعیت را از آنها پنهان کرد.
 
جنین یک موجود زنده است. اگر در یک جامعه ای می زیستیم که رفاه و سعادت شهروندان قوه محرکه آن بود و نه سود و سود پرستی، آنگاه هیچ زنی مجبور به سقط جنین نمی شد. تلاش برای سلب حیات از جنین، بیانگر یک از خود بیگانگی عمیق جنبش فمینیستی است. فمینیسم در عجز در مقابله با نهاد مذهب، ریاکاری ایدئولوژی حاکم، جامعه طبقاتی و پر از فقر و تبعیض سرمایه داری، به ساده ترین نوع مقابله استدلالی روی آور شده است: جنین را فاقد حیات قلمداد می کند تا بتوان سقط آنرا عملی پیش پا افتاده و موجه جلوه دهد.

اینجاست که با خواندن آمار فوق فقط مرگ و بیماری های تحمیل شده به زن نیست که چهره زشت سقط جنین را آشکار می کند، خود رقم بالای ۴۲ میلیون سقط جنین در سال چهره زشت فجایع انسانی تحت سرمایه داری را برملا می کند. واقعا چرا باید از هر 5 حاملگی یکی به سقط جنین منجر شود، اگر ..اگر در جامعه ای زندگی کنیم که تمام تلاش خود را بکار می بندد تا از حاملگی های ناخواسته جلوگیری کند، آموزش جنسی وسیعا در مدارس، از طریق رادیو و تلویزیون و غیره در اختیار عموم قرار داده شود و همچنین مواد جلوگیری مطمئن و بی خطر بطور گسترده و رایگان در دسترس عموم باشد؛ اگر فقر را از میان ببریم، اگر رفاه شامل همگان باشد، اگر دولت در مقابل زندگی و رفاه و سلامت کودکان مسئول باشد، اگر صرفنظر از موقعیت پدر و مادر هر کودکی در رفاه زندگی کند و به آموزش و پرورش و امتیازات و مواهب جامعه بطور مساوی دسترسی داشته باشد؛ اگر اخلاقیات عقب مانده، مذهبی و زن ستیز را از جامعه بزدائیم؛ اگر برقراری رابطه جنسی آزاد حق هر شهروندی باشد و هیچ مرجعی، چه خانواده، چه دولت حق دخالت در آنرا نداشته باشد و لذا اگر کودکی خارج از ازدواج بوجود آمد، هم او از کلیه حقوق برابر برخوردار باشد و هم مادر و پدر با هیچ تهدیدی نسبت به امنیت و حرمت خویش مواجه نشوند؛ اگر بهداشت و درمان رایگان در دسترس همگان قرار داشته باشد، آیا در صورت فراهم بودن کلیه این شرایط زنی که حامله شده، حتی اگر حاملگی ناخواسته بوده باشد، باز به سقط جنین می اندیشد؟

فمینیسم از آنجا که یا به جامعه ای با مشخصات فوق اعتقاد و علاقه ندارد و یا از آنرو که مبارزه برای دستیابی به این حقوق و شرایط بنظر کاری مشکل می رسد، بجای تمرکز بر این حقوق و اشاعه حقانیت چنین جامعه ای، بظاهر ساده ترین کار را انتخاب کرده است: تقلیل عمل سقط جنین به عمل لوزه و بعنوان یک حق و امتیاز طبیعی زن. این آن کلاه بزرگی است که فمینیسم بر سر زنان می گذارد. در عمل در شیوه برخورد و استدلال له و علیه سقط جنین، کلیسای کاتولیک، مذهب و نیروهای محافظه کار و جنبش فمینیستی دو روی یک سکه هستند. با چنین گرایشی آیا اشتباه است اگر نتیجه بگیریم که هر چه ارقام سقط جنین بالاتر باشد این گرایش فمینیستی شادتر می شود و خود را در مبارزه اش موفق تر می یابد؟

مدافعین دروغین حیات
به همان میزان که استدلالات فمینیسم در دفاع از سقط جنین پوچ و سطحی است و یک از خود بیگانگی و فتیشیسم به بدن خویش را بیان می کند، دفاعیات مخالفین سقط جنین در دنیای امروز، مذهب و کلیسا، نیروهای محافظه کار و دست راستی ریاکارانه است. نیروهای اخیر در مخالفت با قانونی بودن سقط جنین از لزوم دفاع از حیات صحبت می کنند. ظاهرا حیات را "مقدس" می نامند. بیان یک آمار کافی است تا ریاکاری آنها را تا مغز استخوان برملا کند. این مدافعین "تقدس حیات" کسانی که در آمریکا بر خود نام "پرو لایف" (طرفدار حیات) گذاشته اند، در مقابل مرگ و میر نوزادان و کودکان بعلت فقر، گرسنگی، بیماری های کاملا قابل پیشگیری و معالجه، چشم می بندند و آنرا خواست خدا می نامند.

در کنار آمار وحشتناک مربوط به سقط جنین، آمار مرگ و میر نوزادان از آن فاجعه بار تر است: از هر ۵ نوزاد در جهان دو تا سه نوزاد جان خود را از دست می دهند؛. یعنی نیمی از نوزادان می میرند. چرا؟ علت اصلی فقر و نداری، گرسنگی و محرومیت مادران و پدران است. از این باصطلاح طرفداران حیات باید پرسید، شمایی که علیه سقط جنین قانونی جنگ صلیبی راه انداخته اید، چرا برای نجات این نوزادان و ممانعت از مرگ آنها کاری نمی کنید؟ این ارقام فقط مربوط به نوزادان است، تعداد کودکان یا انسان هایی که بعلت فقر و محرومیت هر ثانیه جان می بازند، آنچنان وسیع است که ابعاد فاجعه بار آن انسان را بر جا می خشکاند .

این طرفداران دروغین حیات، مساله و امرشان نه حیات، بلکه گسترش و حاکمیت مذهب، ایدئولوژی عقب مانده و محافظه کار برای حفظ موقعیت ممتاز و مناسبات تبعیض بار جامعه کنونی است. مخالفت آنها با سقط جنین هیچ ربطی به انسانیت و انسان دوستی ندارد. در آمریکا و ایران بعنوان یک مثال گویا، مخالفین سقط جنین مدافعین سرسخت اعدام هستند. مدافعین سرسخت تبعیضات گسترده طبقاتی، وجود فقر و فلاکت و تداوم بردگی جنسی و مزدی اند. این گرایش به ارتجاعی ترین بخش جامعه متعلق اند. دفاع از سیاست های میلیتاریستی و کشتار در جنگ های متعدد. راسیست و ضد زن اند .

اما متاسفانه دفاع سطحی فمینیسم از سقط جنین به این مرتجعین و جریانات دست راستی امکان می دهد تا خود را پشت دفاع دروغین از حیات پنهان کنند. از خود بیگانگی فمینیستی موجب می شود که بخشی از زنانی که نمی توانند به این سطحی نگری رضایت دهند، عملا به دامن محافظه کاران و کلیسا بیافتند.
 
راه حل پیشرو و انسانی
سقط جنین یک مقوله دردناک، یک فاجعه جامعه وارونه امروز و یک پدیده پر تناقض است. با در نظر گرفتن مناسبات کنونی و شرایط حاکم بر جامعه، انسانی ترین راه برخورد به این پدیده چیست؟ راه نفی اهمیت آن نیست. راه تحلیل آن، توضیح آن همانگونه که هست، اما ضمن تلاش برای کاهش هر چه بیشتر حاملگی های ناخواسته، رفع موانع حفظ جنین، و قانونی کردن سقط جنین است. ممنوعیت سقط جنین، این عمل را از میان نمی برد، فقط درد و فجایع ناشی از آن را گسترش می دهد. ممنوعیت سقط جنین مقابله با سقط جنین نیست، مجازات قربانیان آنست .

در اکثر نقاط جهان سقط جنین غیرقانونی است. تاریخا در کشورهای اروپایی هم غیرقانونی بوده است، اما ارقام سقط جنین همواره بالا بوده است. لذا روش است که غیرقانونی کردن آن سقط جنین را محو نمی کند. فقط زنان را با خطرات جدی جانی، بهداشتی و روحی مواجه می کند. تا زمانیکه مناسبات حاکم در جامعه این چنین عقب مانده، وارونه و تبعیض آمیز است، حاملگی های ناخواسته شکل می گیرد و زنان خود را ملزم به سقط جنین می بینند. اگر سقط جنین قانونی در دسترس نباشد، آنگاه به روش های غیربهداشتی و ناسالم و ناامن روی می آورند .

یک راه حل مترقی و انسانی قانونی کردن سقط جنین و ایجاد دسترسی رایگان به آن در کلینیک های مجهز و تحت نظر پزشک است. علاوه بر این یک سیاست انسانی ایجاد و تامین روش های مختلف جلوگیری از بارداری و قرار دادن آن در اختیار تمام جامعه است.

برنامه یک دنیای بهتر، برنامه حزب اتحاد کمونیسم کارگری این تدابیر را اندیشیده است .

"کمتر پديده اى چون سقط جنين، يعنى از ميان بردن عامدانه جنين انسانى به دليل تنگناهاى فرهنگى و اقتصادى، بى ارزشى وجود آدمى و تناقض مناسبات اجتماعى استثمارگر و طبقاتى حاکم با موجوديت و سعادت بشر را به نمايش ميگذارد. سقط جنين، گواه از خود بيگانگى و عجز انسان در برابر مصائب و محروميت هايى است که جامعه طبقاتى موجود به او تحميل ميکند .

حزب اتحاد کمونيسم کارگرى مخالف عمل سقط جنين است و براى برپايى جامعه اى مبارزه ميکند که هيچ تنگنا و عاملى انسان ها را به انجام و يا تائيد اين عمل سوق ندهد .

در عين حال مادام که شرايط نامناسب اجتماعى بهرحال عده زيادى از زنان را به انجام سقط جنين ولو به شکل زير زمينى سوق ميدهد، حزب اتحاد کمونيسم کارگرى به منظور جلوگيرى از سوء استفاده سودجويان و براى تضمين سلامت زنان خواهان تحقق نکات زير است:  

قانونى شدن سقط جنين تا ١٢ هفتگى.

قانونى بودن سقط جنين پس از ١٢ هفتگى (تا اولين مقطعى که عمل سزارين و حفظ نوزاد با توجه به آخرين امکانات پزشکى مقدور ميشود) در صورت وجود خطر براى سلامتى مادر. تشخيص در اين موارد با مراجع پزشکى صلاحيتدار است.  

در دسترس بودن وسيع و رايگان تسهيلات و لوازم تست حاملگى، و آموزش مردم در استفاده از آنها، به منظور تشخيص سريع حاملگى هاى ناخواسته.  

انجام سقط جنين و پرستارى پس از آن بطور رايگان در کلينيک هاى مجاز توسط پزشکان متخصص.

حق تصميم گيرى در مورد انجام و يا عدم انجام سقط جنين با خود زن است. دولت موظف است قبل از رسيدن زن به تصميم نهايى، وى را از استدلالات و پيشنهادات منصرف کننده مقامات علمى و مددکاران اجتماعى و نيز از تعهدات مادى و معنوى دولت در قبال وى و نوزادش، مطلع کند.  

به منظور کاهش موارد سقط جنين، حزب اتحاد کمونيسم کارگرى همچنين خواهان انجام اقدامات فورى زير براى جلوگيرى از حاملگى هاى ناخواسته و از ميان بردن فشارهاى اقتصادى و فرهنگى و اخلاقى بر زنان است :

آموزش وسيع جنسى مردم در مورد روش هاى جلوگيرى از باردارى و اهميت مساله و در دسترس بودن مشاوران و مددکاران اجتماعى براى راهنمايى مردم.  

در دسترس بودن وسيع و رايگان وسائل جلوگيرى.  

اختصاص بودجه و امکانات کافى براى کمک به زنانى که از سر فشار اقتصادى خود را ناگزير به انجام سقط جنين ميبينند. اعلام آمادگى دولت براى سرپرستى نوزادان در صورت انصراف مادر از سقط جنين.  

مقابله فرهنگى قاطع با تعصبات و فشارهاى اخلاقى که زنان را به سقط جنين واميدارد. حمايت فعال دولت از زنان در برابر اينگونه فشارها، تعصبات و تهديدات.  

مبارزه با تلقيات خرافى، مذهبى و مردسالارانه و عقب مانده در جامعه که مانع رشد شعور جنسى مردم و مشخصا سد راه استفاده وسيع زنان و جوانان از وسائل جلوگيرى از باردارى و حفظ ايمنى رابطه جنسى است".

راست در مقابل چپ در جنبش سکولار بین المللی

راست در مقابل چپ در جنبش سکولار بین المللی
آذر ماجدی


                                                              
جنبش حقوق زن یک بخش جدایی ناپذیر جنبش عمومی برای آزادی و برابری است. همه ما در این سالن نسبت به وضعیت اسفناک زنان در جوامع تحت سلطه مذهب آگاهیم؛ زن ستیزی ذاتی مذاهب را می شناسیم. زن ستیزی یک بخش مهم ایدئولوژی حاکم است. مذهب هم همینطور است. مبارزه علیه زن ستیزی و نابرابری زنان نیازمند یک مبارزه همه جانبه و پیگیر علیه ایدئولوژی و نظام اقتصادی- سیاسی حاکم است .

جنبش های حقوق زن و سوسیالیستی بیش از یک قرن است که علیه تبعیض جنسی مبارزه کرده اند.  سنت 8 مارس صد و یک ساله است. اما هنوز زنان از تبعیض، تحقیر، ناامنی، خشونت و حتی بردگی رنج میبرند. چرا؟ چرا بیش از یک قرن مبارزه به برابری زن و مرد منتج نشده است؟ این یک سوال بسیار مهم است که ما بعنوان فعالین حقوق زن، افراد و سازمان های آزادیخواه و برابری طلب باید به آن بپردازیم. البته در غرب دستاوردهای مهمی داشته ایم، اما این دستاوردها بهیچوجه کافی نیست .

سازمان آزادی زن یک کنفرانس بین المللی بمناسبت 8 مارس 2009 با تم "چرا سکولاریسم اساسی است؟" در سوئد سازمان داد. کنفرانس بسیار موفق بود. حدود 20 فعال و محقق حقوق زن از اروپا، خاورمیانه و آرژانتین در این کنفرانس سخنرانی کردند. تمام سخنرانان از نقش مخرب مذهب در موقعیت زنان در کشور شان صحبت کردند و بر اهمیت سازمانیابی یک جنبش بین المللی برای سکولاریسم تاکید گذاشتند. من در اینجا پیام این کنفرانس را به شما میرسانم .

در افتتاحیه کنفرانس همین سوال مطرح شد. چند روز پیش از کنفرانس 8 مارس مقاله ای در مورد رابطه مادونا با یک پسر 22 ساله در روزنامه گاردین خواندم. نویسنده، که یک فمینیست است، با هیجان و شعف از این رابطه سخن میگفت: "همیشه در مورد رابطه های رمانتیک ستاره های میانسال مرد موزیک راک با دختران جوان میشنویم، زمان آن رسیده است که در مورد زنان بشنویم." این مهمترین نکته این مقاله بود. از نظر من هر فردی مجاز و مختار است با هر کسی که میخواهد بخوابد، بشرط آنکه این رابطه داوطلبانه باشد و هیچیک از طرفین زیر سن قانونی نباشند. اما ارتقاء تمایل مادونا به پسران جوان و همچنین تمایل او برای جلب تبلیغات بیشتر، به دستاورد جنبش حقوق زن، به ریشخند گرفتن مبارزه ما برای آزادی و برابری است .

مبارزه ما برای بهبود شرایط شهروندان معمولی جهان است. استثمار اقتصادی، بیحقوقی سیاسی، ایزوله شدن اجتماعی، تحقیر فرهنگی، خشونت و آزار و سوءاستفاده جنسی مسائل اصلی مورد توجه و فعالیت ما است. و باید اضافه کرد که مذهب بعنوان یک عامل تعیین کننده ایدئولوژی حاکم نقش مهمی در بازتولید و تحکیم این شرایط دارد. در چند سال اخیر توجه روزافزونی به مقوله سکولاریسم در جنبش حقوق زن در سطح جهانی بوجود آمده است. این علاقه بعنوان واکنشی به رشد جنبش های مذهبی و دخالت مذهب در زندگی اجتماعی و قانونگذاری شکل گرفته است. این وضعیت چشمان مردم را در سراسر دنیا نسبت به تاثیرات مخرب مذهب در زندگی زنان گشوده است .

من در سال 2007 نیز در اولین کنفرانس بین المللی لائیسته در اینجا حضور داشتم. یک روند مهم که در آن مقطع در حال شکل گیری بود، اکنون کاملا قابل رویت است و ما باید آن را در نظر گرفته و به آن واکنش اصولی نشان دهیم. جنبش سکولار در دهه اخیر، بویژه پس از 11 سپتامبر 2001 بسیار فعال تر شده است. فرانسه همیشه، بدلایل تاریخی، از این نظر از سایر کشورها متمایز بوده است. فرانسه محل تولد سکولاریسم میلیتانت است. کشورهای دیگر اروپا همواره از این نظر عقب بوده اند. سوئد اکنون بطور رسمی یک جامعه سکولار است. بریتانیا، بطور نمونه، از این نظر بسیار ضعیف و خجول است .

جنبش ها و دستگاه مذهبی در دهه 90 میلادی قدرت بسیاری کسب کرده اند. اسلام سیاسی به یک جنبش بسیار قوی بدل شده است و زندگی میلیون ها انسان، بویژه زنان را به یک جهنم مسلم بدل کرده است. در مبارزه علیه جنبش های مذهبی و برای سکولاریسم توجه اصلی من همواره معطوف به این جنبش و اسلام بوده است. اما در یک سال گذشته با شرکت در چند مجمع و کنفرانس سکولار و مدافع حقوق زنان متوجه نقش به یکسان مخرب مذاهب کاتولیک، کلیسای ارتودوکس، مذهب یهود و غیره شدم. یکی از این مجامع مهم، کنفرانس رم در آخر ماه مه بود که توسط ابتکار فمینیستی اروپا سازمان یافته بود. این کنفرانس مملو از شهادت های دردناک از وضعیت زنان تحت این مذاهب خشن، زن ستیز و عقب مانده بود. کنفرانس 8 مارس سازمان آزادی زن نیز این تصویر خفقان آور از سرکوب، ستم و تبعیض را تکمیل کرد .

همراه با قدرت گیری جنبش های مذهبی، جنبش سکولار نیز عرض اندام بارزتری یافت. در ابتدای این دوره، گرایشات مختلف درون این جنبش قابل تمیز نبودند. اما در دو سه سال اخیر ما شاهد جدایی این گرایشات از یکدیگر هستیم. بنظر من دو گرایش اصلی راست و چپ درون جنبش سکولار خود را متمایز کرده اند. در فرانسه یک انشعاب درون جنبش سکولار شکل گرفته است. در سال 2007 یک جنبش سکولار وجود داشت که از نزدیک با هم فعالیت میکردند و کنفرانس اول را نیز با هم سازمان دادند. اکنون دو جریان با مناسبات کاملا خصمانه وجود دارند .

سکولاریسم به تنهایی کافی نیست. سکولاریسم به تنهایی قادر به حل معضلات نیست. تا آنجا که به حقوق زنان مربوط میشود، سکولاریسم یک شرط ضروری ولی ناکافی نیست. برای یک دنیای بهتر، یک دنیای انسانی تر و برابر تر ما باید جایگاه خود را در جنبش سکولار تعیین و تعریف کنیم. این مساله بویژه در شرایط بحران اقتصادی جاری اهمیت بیشتری می یابد .

1- ایده های برابری طلبانه یک ستون محکم جامعه ای است که در آن تبعیض و نابرابری جنسی رخت برمی بندد .

2- در شرایط حاکمیت جنگ تروریست ها، ما باید کاملا هشیار باشیم تا نه نتها در کنار هیچیک از قطب های تروریستی قرار نگیریم، بلکه حتی اینطور بنظر هم نرسد که ما به یکی از قطب ها نزدیک تر هستیم. من همیشه هوادار پر و پا قرص تشکیل و سازماندهی قطب سوم بوده ام، قطب بشریت متمدن که نه تنها سکولار است، بلکه دیدگاهی برابری طلبانه دارد و ارزش بالایی برای آزادی و عدالت قائل است. ما باید یک جنبش بین الملل سکولار سازمان دهیم که از برابری تمام انسان های صرفنظر از جنسیت، نژاد، قومیت و ملیت دفاع میکند .

شاید در میان ما کسانی هستند که با انتخاب باراک حسین اوباما خوشبین شده اند و فکر میکنند و امیدوارند که دنیا مکانی امن تر و بهتر خواهد شد. باید بگویم که من در این خوشبینی سهیم نیستم. این درست است که انتخاب اوباما یک "نه" بزرگ به بوش و نئو کنسرواتیسم بود، اما باید اضافه کنم که شاهد تغییرات قابل توجه ای نخواهیم بود. تا آنجا که به شرایط بین المللی و به "جنگ علیه ترور" برمیگردد (که البته این در حقیقت جنگ تروریست ها است) تغییرات اساسی انجام نخواهد گرفت. درست است که دولت آمریکا ترم "جنگ علیه ترور" را از سیاست رسمی خود حذف کرد، اما مساله اینجاست که آیا این حرکتی بسوی کاهش واقعی میلیتاریسم و قلدر منشی از جانب آمریکا خواهد بود، یا صرفا یک بیراهه ای است که در اثر شکست سیاست های تجاوزگرانه اش در قبال دنیا، بویژه در خاورمیانه به آن تحمیل شده است؟

آمریکا نتوانست در این باصطلاح "جنگ علیه ترور" پیروز شود و اگر بخواهد موقعیت ابر قدرتی اش را حفظ کند، نیازمند بازبینی سیاست هایش است. طبقه حاکمه آمریکا نیازمند تغییر سیما و "ایمج" خود است و به این منظور کل دستگاه مهندسی افکار عمومی را بکار انداخته است. اوباما محصول این پروسه است. اوباما بهترین و مناسب ترین کاندیدای این بازسازی سیاست و تغییر سیما است .

او دارای برخی ایده آل های رفرمیستی است، یک آژیتاتور و سخنور ماهر است و این تصویر را از خود القاء میکند که گویی بقول معروف "یکی از ما است." او سیاه پوستی است که یکی از اسامی اش اسلامی است. او سمبل "رویای آمریکا" است. افق و رسالت اوباما تغییر سیمای آمریکا در سطح بین المللی و آرام کردن خشم طبقه کارگر و شهروندان معمولی آمریکا در مقابل بحران سرمایه داری و حرص و آز سرمایه داران است .

پیام نوروزی اوباما به رژیم اسلامی تلاشی در این جهت بود. جنگ علیه عراق نه تنها یک تراژدی انسانی برای مردم عراق بود که این جامعه را بورطه ویرانی کامل کشاند و نفرت و خصومت قومی – مذهبی را تشدید کرد، بلکه شکست سیاست نظم نوین جهانی آمریکا نیز بود. ائتلاف آمریکا – بریتانیا نتوانست هیچیک از اهدافی که از این  جنگ دنبال میکرد، بدست آورد. این جنگ برای آمریکا قابل ادامه نیست .

ما باید این روند را تشخیص دهیم و به آن واکنش درست نشان دهیم. رژیم اسلامی و اسلام سیاسی در نتیجه جنگ عراق، حمله به لبنان، تشدید سرکوب فلسطینیان و جنگ غزه قوی تر شده اند. تراژدی اخیر در غزه موجبات تقویت حماس و اسلامیست ها را فراهم کرد. ما، بعنوان انسان های پیشرو، آزادیخواه، انسان دوست باید جنبش مان را با این شرایط جدید وفق دهیم و استراتژی مناسب برای برخورد با آن اتخاذ کنیم .

اکنون اجازه دهید به مقوله سکولاریست های راست و چپ برگردیم. من آن جریانی را در جنبش سکولار راست میخوانم که در کنار آمریکا و قطب تروریسم دولتی ایستاده است. این موضع یا از جهت گیری و خط سیاسی آنها ناشی میشود، یا از نفرت آنها از اسلام، اسلامیست ها و اسلام سیاسی. آنها از درک دینامیسم و ارتباط متقابل میان دو قطب تروریسم عاجزند. درک نمیکنند که این دو قطب یکدیگر را در جنگ برای کسب هژمونی بین المللی یا منطقه ای تقویت میکنند. آنها نمی بینند که این جنگ دنیا را ناامن تر، بدتر و غیرانسانی تر کرده است .

آنها بدرجات مختلف از سیاست های آمریکا و اسرائیل حمایت میکنند. نفرت از حماس، بعنوان یک نیروی ارتجاعی، تروریست و ضد زن آنها را نسبت به خشونت و جنایات اسرائیل علیه فلسطین کور کرده است. در جنگ اخیر در غزه، که بیش از هزار نفر، در این میان چهارصد کودک، کشته شدند، آنها یا صریحا از اسرائیل دفاع کردند یا جنایات اسرائیل را توجیه کردند. این دردناک است .

برای من بویژه موضعگیری رفقای سابقم دردناک بود. آنها به خیال خود بسیار هوشمندانه با توسل به تئوری های باصطلاح فاضلانه کوشیدند جنایات اسرائیل در غزه را توجیه کنند. اعلام کردند که "ماهیت یک جنگ توسط تعداد کشته های هر طرف تعیین نمیشود." آنها عملا دفاعیات ریاکارانه وزارت دفاع دولت اسرائیل که مدعی میشد حماس مقصر این جنگ وحشیانه و خونین است را تکرار کردند .

صرفنظر از ژست تئوریسین مابانه، آنها در عمل از تز عامیانه "دشمن دشمن من دوست من است" پیروی میکنند. باین معنا که اگر جریانی اسلام سیاسی را دشمن اصلی خود میداند، پس در جنگ تروریست ها در کنار آمریکا و اسرائیل قرار میگیرد. باین ترتیب آنها خواسته یا ناخواسته تمام ارزش های انسانی و حرمت به حیات انسان را به ریشخند میگیرند و به اینجا میرسند که در هر کودک دو ساله فلسطینی اسیر در زندان بزرگ غزه یک تروریست حماس را می بینند .

روی دیگر سکه، جریان باصطلاح ضد امپریالیست است. آنها از روی نفرت از امپریالیسم آمریکا عملا کثافت اسلام سیاسی، خشونت، بیرحمی، جنایات و زن ستیزی این جنبش مدرن را که بر مبنای یک ایدئولوژی عتیق، یعنی اسلام، ساخته شده است، نادیده میگیرند .

گرایش راست جنبش سکولار آنچنان در نفرت از اسلام سیاسی غرق شده است که ایده های ارتجاعی و راسیستی گرت وایلدر، سیاستمدار هلندی سازنده فیلم فتنه را توجیه میکند. من در مقاله ای از حق وایلدر برای بیان نظرات راسیستی و ارتجاعی اش دفاع کردم. این عین دفاع اصولی از آزادی بی قید و شرط بیان است. اما این مساله نباید مانع از آن شود که تشخیص دهیم وایلدر یک مرتجع دست راستی و راسیست است.  این گرایش یا در مقابل نظرات وایلدر سکوت میکند یا آنکه او را تا حد یک قهرمان ارتقاء میدهد. این مواضع جبونانه باید افشاء شود. ما باید صریحا مرز خود را با چنین جریان و مواضعی ترسیم کنیم. ما علیه مسلمانان، یهودیان یا مسیحیان نیستیم. ما علیه دستگاه اسلام، یهودیت، کاتولیسیسم و مسیحیت هستیم. ما در مقابل تهاجم آنها به جامعه می ایستیم. مسلمانان خود قربانی اسلام سیاسی هستند. ما نه تنها یک جنبش سیاسی برای عقب راندن این نیروهای ارتجاع و برای ساختن یک دنیای انسانی تر و بهتریم، بلکه همچنین نیروی روشنگری نیز هستیم. ما باید همواره این افق را مد نظر داشته باشیم .

در اینجا به مقوله قطب سوم که بشکلی درخشان توسط منصور حکمت در تحلیل دنیا پس از یازده سپتامبر فرموله شده، میرسم. زمان آن رسیده است که ما خود را منسجم کنیم. هیچگاه دنیا این چنین در خطر فلاکت و بدبختی و مشقت نبوده است. ما باید یک جنبش قوی بسازیم. ما به ضرورت انترناسیونالیسم پی برده ایم. میدانیم که نمیتوانیم به تنهایی و در چهارچوب کشورهای خود بر این شرایط فائق آئیم .

بسیار طنز آمیز است، کنفرانس ما با دو کنفرانس ارتجاعی، یکی کنفرانس جی 20 در لندن و دیگری کنفرانس سران دولت های عرب در دوها مصادف شده است. (شاید باید بگویم سه کنفرانس با در نظر گرفتن کنفرانس ناتو.) اولی میکوشد تا طبقه کارگر بین المللی و شهروندان عادی جهان را که در ورطه فقر و گرسنگی قرار دارند، آرام کند و از آنها بخواهد که صبر داشته باشند و خشم بر حق شان را کنترل کنند. میکوشد ما را متقاعد کند که اوضاع کنونی تقصیر نظام سرمایه داری نیست، بلکه تقصیر بانکداران بی احتیاط و حریص و بازار سهام است. کنفرانس دوم سمبل عقب ماندگی و ارتجاع است، کنفرانسی که برای جانیانی چون ال بشیر، فرش قرمز پهن میکند .

کنفرانس ما در تضاد کامل با این کنفرانس ها میکوشد راه حل های واقعی برای تبدیل جهان به دنیایی بهتر برای همه ما، دنیایی رها از تبعیض که به برابری همه احترام میگذارد، بیابد. ما اعتقاد داریم که یک دنیای بهتر ممکن است و آماده ایم تا آن را بسازیم .

* این ترجمه فارسی ورژن کامل سخنرانی آذر ماجدی در دومین کنفرانس بین المللی سکولار در پاریس به تاریخ 3 و 4 آوریل 2009 است 

! سخنرانی آذر ماجدی در دانشگاه دوبلین تمام مذاهب زن ستیز، ضد زن و مشوق خشونت اند

سخنرانی آذر ماجدی در دانشگاه دوبلین
تمام مذاهب زن ستیز، ضد زن و مشوق خشونت اند !

سه شنبه 26 ژانویه آذر ماجدی بدعوت انجمن بحث دانشکده حقوق دانشگاه دوبلین در بحثی پیرامون مذهب و حقوق زن شرکت کرد. در این جلسه که علاوه بر ده سخنران بیش از 200 نفر برای شنیدن مباحث شرکت کرده بودند، موافقین و مخالفین در مورد مبحث سخنرانی کردند. آذر ماجدی اعلام کرد که کلیه مذاهب مردسالار، زن ستیز و ضد زن هستند. تمام مذاهب مبلغ خشونت اند. هم در انجیل، هم در تورات و هم در قرآن، موئمنین تشویق و ترغیب شده اند که با کافران و ملحدین بجنگند و با خشونت و شقاوت کامل تمام کفار را کشتار کنند. در طول تاریخ بیشترین انسان ها تحت نام خدا و بیرق مذهب کشته شده اند. کتابی منتشر شده است تحت نام: "آیا خدا از زنان متنفر است؟" من هیچگاه از این زاویه به مساله نگاه نکرده ام. مذهب بنظرم یک ایدئولوژی مردسالار و زن ستیز است. اما من آتئیست هستم. آنهایی که بخدا اعتقاد دارند باید به این مساله فکر کنند: براستی خدا از زنان متنفر است !

مذهب زن را منشاء گناه و شیطانی میداند. به همین دلیل زنان باید تحت کنترل کامل و در غلاده قرار گیرند تا مردان به گناه وسوسه نشوند. اسلام این کنترل را به شکل حجاب و پوشاندن زن از سر تا پا تجویز کرده است. حجاب سمبل و ابزار بردگی زن و آپارتاید جنسی در جامعه تحت سلطه اسلام است. زنان بزرگسال مجاز هستند که حجاب و بردگی را انتخاب کنند، اما حجاب باید برای دختر بچه ها ممنوع شود. (در اینجا صدای کف زدن های شدید در سالن بلند شد همراه با صدای اعتراض تعدای زنان محجبه و تعدادی مرد) به آتش کشیدن زنان نافرمان، به اسم جادوگر در قرون وسطی و سنگسار کردن زنان به خاطر رابطه جنسی خارج از ازدواج، از یک جنس و برای مقابله با زنان نافرمان است.  
در این جلسه توسط مدافعین اسلامی صحبت های زیادی شد. اجازه دهید نکته ای را بگویم، محمد خود 9 زن داشت که آخرین آن یک دختر 9 ساله بود، (اگر این پدوفیلی نیست، نمیدانم پدوفیلی به چه چیز خطاب میشود.) مردان عادی مسلمان البته اجازه دارند که 4 زن رسمی و تا 100 صد زن صیغه داشته باشند. صیغه از 5 ثانیه تا 99 سال میتواند زمان داشته باشد. زنان صیغه ای هیچ حقی ندارند و بچه هایی که حاصل این رابطه هستند، بعنوان "حرامزاده"، از هر گونه حقی محرومند. این بچه ها تحت جمهوری اسلامی شناسنامه هم ندارند و از مدرسه محروم اند .

گفته شد هیچکدام از این حکومت های اسلامی، اسلامی واقعی نیستند. ایران، افغانستان، عربستان سعودی، سودان، سومالی ... باز هم اسم ببرم؟ من هم به آزادی بدون قید و شرط عقیده و بیان و به آزادی مذهب معتقدم. منتهی مذهب باید یک امر خصوصی باشد و در دولت و امور جامعه دخالت نکند. سکولاریسم یک شرط لازم سیاسی برای تامین حقوق زنان و برابری زن و مرد  است. سکولاریسم بمعنای جدایی دین از دولت، از قانونگذاری، آموزش و پرورش و هویت شهروندی امری است ضروری .

سخنرانی آذر ماجدی با استقبال بسیار گرم حاضرین در جلسه و البته با عصبانیت هواداران اسلام روبرو شد. پس از پایان جلسه تعداد بسیاری از دانشجویان و دیگر حاضرین در جلسه، از جمله اسلامی های مخالف نظرات آذر دور او جمع شدند و بحث گرمی در رابطه با نقش مذهب، اسلام بویژه و آزادی زن، آزادی ها علی العموم، وضعیت ایران در حال حاضر، آینده جنبش اعتراضی مردم در ایران و نقش آن در خاورمیانه، تاثیر سقوط جمهوری اسلامی بر جریانان اسلامی، رشد اسلامیست ها در اثر حرکات و سیاست های تروریستی دولت های آمریکا، اسرائیل و غرب، مساله دو قطب تروریسم و قطب مقابل هر دوی این دو قطب، قطب سوم درگرفت. بسیاری آدرس وب سایت سازمان آزادی زن را دریافت کردند تا بیشتر با آن آشنا شوند و تعدادی ابراز علاقه کردند که با سازمان همکاری کنند .

سازمان آزادی زن
27 ژانویه 2010

شبح کلار ا زتکین در کاخ سفید

شبح کلار ا زتکین در کاخ سفید
آذر ماجدی

8 مارس را جنبش کمونیستی بعنوان روز جهانی زن تعیین کرده است. صد سال از تاریخی که جنبش کمونیستی به پیشنهاد کلارا زتکین، از رهبران بین المللی سرشناس کمونیست، 8 مارس را بعنوان روز جهانی زن انتخاب کرد، میگذرد. این روز اکنون در سطح جهان  و توسط عموم و نه فقط جنبش چپ و کمونیست بعنوان روز جهانی زن برسمیت شناخته شده است. پیام های تبریک 8 مارس جریان ملی – اسلامی و رهبران جنبش ناسیونالیست پروغرب، مدافعین رژیم سابق، صرفا یک نمونه از پیشروی چپ و کمونیسم در تثبیت این روز است.
بیش از دو دهه از مباحث "ازدواج ناخشنود مارکسیسم و فمینیسم"* میگذرد. دوران طاقچه بالا گذاشتن جنبش فمینیستی دهه 70 و 80 میلادی در غرب برای مارکسیسم گذشته است. همراه با سقوط بلوک شرق و دیوار برلین تمام این نقدهای بسیار "رادیکال" فمینیستی از مارکسیسم جملگی بایگانی شده است. ادبیات تئوریک فمینیستی دیگر به ریشه ستمکشی زن کار ندارد. به وجوه محدود این نابرابری، و این روزها عمدتا، به مقوله خشونت علیه زنان میپردازد. بعد از یک دوره قیافه گرفتن برای مارکسیسم و آنرا نسبت به "جنسیت کور" نامیدن، فمینیسم یک دوره از نسبیت فرهنگی دفاع کرد و بعضا هنوز این کار را انجام میدهد؛ یک زمان از اولویت فرهنگ و مذهب بر اصل برابری حمایت کرد؛ یک زمان حجاب را انتخاب خود زنان و فرهنگ زنان نامید. حتی برخی گرایشات آن تا آنجا نزول کردند که از مثله جنسی دختران (ختنه) با این استدلال که توسط خود زنان و بدون دخالت دست مردان انجام میشود، دفاع کردند.**
اکنون بدنبال هجوم مذهب و نهاد مافیای مذهب به کل جهان، بدنبال عروج اسلام سیاسی و سقوط شوروی، نقطه تمرکز رادیکال ترین گرایشات فمینیستی به عرصه مبارزه با قدرت و حاکمیت مذهب در جامعه و دفاع از سکولاریسم شیفت کرده است. تاسف آور است اما واقعیت دارد، در قرن بیست و یک، بخش مهمی از انرژی و یک نقطه محوری فعالیت فمینیسم بر مبارزه با جنایت ناموسی و خشونت علیه زنان متمرکز شده است. مباحث تئوریک ریشه ستمکشی زن که جنبش کمونیستی و مارکسیسم بر فمینیسم تحمیل کرده بود به فراموشی سپرده شده است. اما نکته جالب اینجاست که سیطره فضای جنگ سرد بر مباحث داغ تئوریک فمینیستی دهه 60- 80 را اکنون پس از اینهمه عقب نشینی جنبش فمینیستی میتوان بعینه دید. چرا؟
جنگ سرد و نسیم سوسیالیسم
منصور حکمت یکبار یک اصطلاح بسیار جالب، ساده و در عین حال پرمعنا را در مورد کوبا استفاده کرد: "نسیم سوسیالیسم." منظور چه بود؟ این اصطلاح به این واقعیت اشاره داشت که تا آنجایی که نظام و هیات حاکمه کوبا خود را با سوسیالیسم تداعی میکرد، موقعیت توده مردم، رفاه و حقوق انسانی و حقوق زنان بهتر و بالاتر از سایر کشورهای آمریکای لاتین و یا کشورهای باصطلاح جهان سوم بود. این نتیجه حاکمیت یک جنبش رفرمیستی – ناسیونالیست بود که خود را بعنوان سوسیالیست معرفی میکرد. این واقعیت در مورد سایر کشورهای باصطلاح سوسیالیست نیز صدق میکرد.
شوروی در راس این بلوک یک نظام سرمایه داری دولتی بود. اما قوانینی که در پی انقلاب اکتبر در شوروی حاکم شد، کلیه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان را الغاء کرد. در شرایطی که فقط در چند کشور زنان حق رای داشتند، قانون اساسی شوروی برابری کامل حقوقی زن و مرد را برسمیت شناخت و برخی قوانین حمایتی نیز برای زنان کارکن تصویب کرد. این قوانین در زمان خود بی سابقه بود و نفس در سینه تمام مدافعین حقوق زن حبس میکرد. وجود یک سازمان زنان رادیکال و سوسیالیستی، "ژنوتودل" در دهه اول پس از انقلاب به یک جنبش وسیع، توده ای و رادیکال برای تحقق امر آزادی زن و دخالت زنان در این مبارزه دامن زد. ورق از 1930 ببعد برگشت. ناسیونالیسم روسی طبقه کارگر و جنبش کمونیستی را شکست داد و به عقب نشاند. اما بسیاری از دستاوردهای انقلاب اکتبر در مورد حقوق زن، حداقل در سطح حقوقی، پابرجا ماند.
در دهه 60 میلادی که یک جنبش اجتماعی وسیع آزادی زن در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی شکل گرفت، این جنبش بشدت تحت تاثیر دستاوردهای "سوسیالیستی" در شوروی بود. این یک ورق برنده برای بلوک شوروی در مقابل کشورهای ناتو و موقعیت ابرقدرتی آمریکا محسوب میشد. لذا یک مبارزه تئوریک و نظری همه جانبه علیه مارکسیسم و آنچه شوونیسم مردسالارانه درون جنبش کمونیستی نامیده شد، سازمان یافت. این نقدها بعضا از مشاهدات درست آغاز میکردند. ایدئولوژی حاکم در شوروی و کل جوامع بلوک شرق یک ناسیونالیسم غلیظ، مردسالار و محافظه کار بود. اما این جوامع سوسیالیستی نبودند. سرمایه داری دولتی نظام حاکم بود. فقط کمی هوشمندی نظری و تیزهوشی سیاسی لازم بود تا این حقیقت را دریابیم.
اما تمام این نظریه پردازان فمینیست بسیار مدعی، تردیدی در سوسیالیستی بودن این بلوک نکردند. بجای آن مارکسیسم را نسبت به مساله جنسیت کور نامیدند. اعلام کردند که "تئوری مارکسیستی قادر نیست پدیده تفاوت های جنسی را در خود جا دهد."+ حتی کسانی که ایدئولوژی آلمانی، منشاء خانواده ... انگلس و بالاخره کاپیتال مارکس را برای یافتن سرنخی به پیوند بلاواسطه میان موقعیت زن و پروسه تصاحب ارزش اضافه زیر زره بین بردند نیز شکی در سوسیالیستی بودن شوروی و اقمارش نکردند. بعلاوه جنبش کمونیستی حاکم در آن مقطع یک کمونیسم غیرکارگری و بورژوایی بود که میان جریانات پرو شوروی، مائویست پرو چین، طرفدار آلبانی و یا چپ نو روشنفکری-دانشجویی تقسیم میشد. "حاکمیت مردان بر زنان" در این جنبش ربطی به "کور بودن" مارکسیسم نسبت به مساله جنسیت نداشت. بیچاره مارکس بی تقصیر بود! اما، خیر. مارکسیسم به زیر نقد تند رفت. خود مارکس بعنوان "مردسالارترین مرد تاریخ" مدال گرفت. از ازدواج ناخوشایند میان مارکسیسم و فمینيسم سخن رفت. یک جنگ فمینیستی تمام عیار و ارکستراسیونی علیه مارکسیسم و کمونیسم سازمان یافت.
همراه با سقوط شوروی و حاکمیت نظم نوین جهانی ریگان – تاچری، در شرایطی که نظام سرمایه داری عنان گسیخته بازار آزاد تمام دنیا را زیر ضربات شلاق خود به شدیدترین شکل به استثمار و سرکوب گرفت؛ زمانیکه جنگ و نسل کشی، اربابان جنگ، جنگ تروریست ها، دنیا را به آتش کشیدند، ناامنی دهشتناکی را بر سرنوشت بیلیون ها نفر حاکم کردند و بردگی نوین جنسی به یک نرم جوامع بدل شد، تئوریسن های محترم ما که میکوشیدند، باصطلاح مو را از ماست مارکسیسم و زندگی شخصی مارکس و انگلس و لنین بکشند تا ثابت کنند مارکسیست ها باندازه کافی در مورد موقعیت زن آزاده نیستند، به خواب خرگوشی رفتند. آثار تئوریک در مورد ریشه ستمکشی زن دیگر به فراموشی و بایگانی سپرده شد. کسی نگفت که چه شد که در شوروی سرمایه داری دولتی، تا زمانیکه خود را به سوسیالیسم منتسب میکرد نزدیک به دو سوم پزشکان کشور زن بودند و امروز برخی از این پزشکان برای تامین معاش به تن فروشی رو آورده اند. نگفتند که چه شد که مذهب که به گوشه این جوامع رانده شده بود، امروز کلیسای کاتولیک و ارتودوکس دارد این جوامع را تکه و پاره میکند. موقعیت زن در لهستان امروز با کشورهای جهان سومی برابری میکند. چه شد؟ مباحث تئوریک ریشه ستمکشی زن کجا رفت؟
در این عرصه نیز همچون تمام عرصه های حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نشان داده شد که:
"اين پايان سوسياليسم نبود، اما سرنخى بود به اينکه پايان سوسياليسم واقعا چه کابوسى ميتواند باشد و دنيا بدون فراخوان سوسياليسم، بدون اميد سوسياليسم و بدون "خطر" سوسياليسم، به چه منجلابى بدل ميشود. معلوم شد جهان، از حاکم و محکوم، سوسياليسم را با تغيير تداعى ميکند. پايان سوسياليسم را پايان تاريخ خواندند. معلوم شد پايان سوسياليسم پايان توقع برابرى است، پايان آزاد انديشى و ترقى خواهى است، پايان توقع رفاه است، پايان اميد به زندگى بهتر براى بشريت است. پايان سوسياليسم را حاکميت بلامنازع قانون جنگل و اصالت زور در اقتصاد و سياست و فرهنگ معنى کردند. و بلافاصله فاشيسم، راسيسم، مرد سالارى، قوم پرستى، مذهب، جامعه ستيزى و زورگويى از هر منفذ جامعه بيرون زد."
اکنون موقعیت زنان از هر زمانی در طول تاریخ مدرن خطیر تر است. بخشی از دنیا دائما در آتش جنگ دار ودسته ها و اربابان جنگ میسوزد. و زنان همچون بردگان جنگی طبق کلام کتاب های آسمانی مورد تجاوز و شکنجه فاتحین قرار میگیرند؛ جنگ تروریست ها و حاکمیت اسلام سیاسی بر گوشه ای از دنیا زنان را به بی حقوقی مطلق رانده است و حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی را بر این جوامع حاکم کرده است؛ هجوم جنبش های مذهبی در بسیاری نقاط جهان منجمله غرب و در راس آن آمریکا موقعیت زنان را از نظر حقوقی و ایمنی بسیار به عقب رانده است. اکنون مافیای مذهب در کل بلوک شرق سابق فرمانروایی میکند؛ بحران عمیق سرمایه داری موقعیت بسیاری از زنان را بمراتب مشقت بار تر و ناامن تر کرده است. موقعیت عموم زنان اکنون بمراتب بدتر و وخیم تر از سی سال پیش است.
در این شرایط است که دولت آمریکا روز جهانی زن را جشن میگیرد. دو زن اصلی هیات حاکمه، میشل اوباما و هیلاری کلینتون در وزارت امور خارجه به تعدادی زن مدال میدهند و در کاخ سفید آقا و خانم اوباما میهمانی روز جهانی زن میدهند. و هیچکس نیز خود را به آن راه نمیزند که 8 مارس را جنبش کمونیستی بین المللی به جهان تقدیم کرده است. رهبر بورژوازی جهانی نیز زنگ خطر شرایط مشقت بار و دردناک توده زنان را شنیده است و پتانسیل انقلابی این جنبش وسیع اجتماعی را تشخیص داده است. اهمیت و جایگاه 8 مارس را نیز خوب میداند. لذا با یک عقب نشینی حساب شده میخواهد یک حمله ایدئولوژیک علیه جبهه سوسیالیستی و انقلابی سازمان دهد. میکوشد با برسمیت شناسی 8 مارس آنرا از ماهیت انقلابی و کمونیستی اش خالی کند.
ما کمونیست های کارگری موکدا و مکررا اعلام کرده ایم که آزادی و برابری واقعی زن تنها در سوسیالیسم امکانپذیر است. اما این حقیقت انکارناپذیر نه تنها ما را نسبت به مبارزه برای هر مثقال از حقوق زن و هر ذره بهبود در شرایط زنان  بی اعتناء و بی تحرک نمیکند، بلکه یک افق نیروبخش در مقابلمان قرار میدهد. ما کمونیست های کارگری رابطه مبارزه برای بهبود های حتی ناچیز در زندگی واقعی مردم، همین امروز، با سازماندهی انقلاب اجتماعی کارگری برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم را بخوبی درک کرده ایم. به این باور داریم و آنرا پراتیک میکنیم.
ما کمونیست های کارگری خواهیم کوشید که پرچم کمونیسم کارگری بعنوان پرچم آزادی و برابری زنان در سراسر جهان به اهتزاز درآید. با پیروزی انقلاب کارگری در ایران و پیاده کردن برنامه یک دنیای بهتر در ایران، به جهان نشان خواهیم داد که اگر "نسیم سوسیالیسم" توانست چنین اصلاحاتی را در زندگی زنان و بشریت بوجود آورد، خود سوسیالیسم میتواند چه سعادتی را بر زندگی انسان روان سازد. سوال اینجاست که هیات حاکمه آمریکا در چنین شرایطی نیز جرئت میکند 8 مارس را در کاخ سفید جشن بگیرد؟
* کتاب سوسیال فمینیست سرشناس هایدی هارتمن که در نیمه دهه 80 منتشر شد و سر و صدای بسیاری درون جنبش فمینیستی، بویژه گرایش سوسیال فمینیسم ایجاد کرد. تب و تابی که حول این کتاب بوجود آمده بود پس از سقوط شوروی بکلی خوابید.
** جرمن گریر، فمینیست سرشناس استرالیایی الاصل که از زمره گرایش رادیکال فمینیست محسوب میشود. او در اواخر دهه 90 کتابی نوشت تحت عنوان "زن کامل" که در آن از ختنه دختران دفاع کرد.
+ لیزه وگل، "مارکسیسم و ستمکشی زن"، ص 25.

کاريکاتورى از مبارزه با اسلام سیاسی در حاشيه انتشار تقويم زنان برهنه

کاريکاتورى از مبارزه با اسلام سیاسی
در حاشيه انتشار تقويم زنان برهنه
آذر ماجدی

اخیرا یکی از سازمانهای جانبی حزب اکس مسلم فیل جدیدی تحت نام پر طمطراق «دفاع از آزادی بیان، حقوق زن و مبارزه علیه اسلام سیاسی» هوا کرده است. طبق گفته خودشان بابتکار مریم نمازی، عضو دفتر سیاسی این حزب، تقویمی از «زنان انقلابی برهنه» انتشار یافته و بفروش می رسد که عکس برهنه مریم نمازی نیز در آن بچاپ رسیده است. در تبلیغ این تقویم یک ویدئو از برخی از اعضای زن این حزب، از جمله از اعضای دفترسیاسی و کمیته مرکزی شان به شکل نیمه برهنه انتشار یافته است. ادعا می کنند که در حمایت از علیا مگدا المهدی، دختر مصری که در اعتراض به زن ستیزی عمیق در مصر عکس برهنه خود را در وبلاگش منتشر کرد و گلشیفته فراهانی، که در فیلم تبلیغاتی جایزه فرانسوی سزار همراه تعدادی زن و مرد هنرپیشه فرانسوی نیمه برهنه ظاهر شد، دست به این اقدام زده اند .

باید این ادعاهای پر طمطراق و دهن پرکن را شکافت و عمق و معنای واقعی اقدام این جریان همیشه هیاهو گر، آکسیونیست و اگزبیشنیست را برملا کرد. ادعا ها در ظاهر بسیار پر معنا و مترقی بنظر می رسد. اما آیا این اقدام در عمل به این ادعاها خدمت می کند؟ آیا این کاری شجاعانه و تابو شکن و در خدمت آزادی بیان، حقوق زن و علیه اسلام سیاسی است؟ یا اقدامی مسخره و کاریکاتوری از عمل شجاعانه علیا ماگدا المهدی و کار هنری- بازرگانی گلشیفته فراهانی؟ تلاشی برای مطرح کردن خود حتی به قمیت دلقک بازی؟ در این دنیایی که رسانه های بورژوایی دائما مشغول مهندسی افکار عمومی هستند و هر مشتاق نام و شهرتی برای ظاهر شدن در این رسانه ها دست و پا می شکند؛ در این دنیای ویرچوال که فیس بوک و تویتر جای مبارزه متحد و متشکل را برای بسیاری گرفته است؛ در این دنیای وارونه که مبارزات رادیکال توده های مردم و کمونیست های آرمانخواه و انقلابی بعضا زیر آوار هیاهوهای تابلویدی پنهان می شود؛ جریانی که برای مطرح شدن در رسانه ها از هیچ کاری فروگذار نمی کند وادار به هر دلقک بازی میشود. این بار اما الحق و والنصاف که گل کاشته اند: چاپ تقویم «زنان برهنه انقلابی» (که معلوم نیست انقلابی بودنشان را از چه گرفته اند؟ از «شجاعتشان» در برهنه شدن یا از فعالیت روزمره شان برای ساختن یک دنیای بهتر و در تلاش برای آزادی، برابری و رفاه و واژگونی سرمایه داری؟) و ساختن ویدئویی از زنان نیمه برهنه که هیچ نیست جزء یک کاریکاتور مضحک از فیلم کوتاه فرانسوی که گلشیفته در آن ظاهر شده است .

قبل از بحث بیشتر در مورد این حرکت، باید سه نکته را تاکید کرد:  

۱ -  فی الحال جریانات شرق زده و ملی اسلامی کپک زده، لمپنیسم شان را در رابطه با این تقویم و ویدئو، جاری سایت های مختلف کرده اند. لمپنیسم و عقب ماندگی این شرق زده های اسلامی احتیاج به افشاءگری بیشتر ندارد. اینها را همه می شناسند و برخوردهای کلاه مخملی و لات مابانه شان را در مورد علیا و گلشیفته نیز شاهد بودیم و افشاء کردیم.*

۲ -  این اقدام حتی اگر تابو شکنی تصور شود، باید پرسید آیا هر تابو شکنی مثبت، پیشرو و بنفع پیشروی جامعه است؟ بصرف اینکه یکی تابو شکنی کرده است، به او لقب انقلابی، پیشرو و آزادیخواه اطلاق نمی توان کرد. بسیار اقدامات ممکن است به ذهن هر یک از ما برسد که انجامش تابو شکنی است، اما نه تنها پیشرو نیست که ناهنجار است؛ نه تنها بنفع پیشروی جامعه و تعمیق آزادی نیست، بلکه در جهت عکس آن یا حتی به معنای اسارت انسان در فتیشیسم است.  

۳ -  مساله بر سر آزادی بیان و ابراز وجود نیست. هر کس آزاد است که بهر شکل و شمایلی که می خواهد درآید و از خود عکس و فیلم بگیرد و منتشر کند. این عین آزادی بیان است. اما در عین حال نقد حرکت آنها نیز عین آزادی بیان است.  

نقد من به حرکت آنها نه از زاویه انکار آزادی ابراز وجود آنها، بلکه از زاویه کمونیسم کارگری است. عمل علیا در مصر یک حرکت شجاعانه علیه زن ستیزی و اسلام سیاسی بود. زن جوانی که در اسارت زن ستیزی، مردسالاری عمیق و تحت سلطه اسلامیست ها زندگی می کند، بعنوان یک عمل اعتراضی به این شرایط عکس برهنه خود را منتشر کرد. او ریسک بالایی را بجان خرید، تا به اسلامیست ها بگوید که برای آزادی زن مبارزه می کند. کمااینکه تهدید اسلامیست ها یک آن او را رها نکرده است. دو سه روز پیش از سفر به سوئد برای شرکت در کنفرانس سازمان آزادی زن، یک عده لات اسلامی او را ربودند و تهدیدش کردند.  

اما آیا لخت شدن تعدادی زنی که در کشورهای اروپایی زندگی می کنند، که نه تنها چاپ عکس لخت در آن جرم و پیگردی ندارد، بلکه در پلاژهای آن زنان لخت آفتاب می گیرند و کسی از این کار آنها برافروخته نمی شود، شجاعت خاصی را ابراز می کند؟ تابویی می شکند؟ کسی آنرا دفاع از حقوق زن قلمداد می کند؟ خیر. این کار بیش از آنکه بعنوان یک حرکت سیاسی و معترضانه در دفاع از حقوق زن و در مقابله با اسلام سیاسی تعریف شود، در رده نشریات تابلوید قرار می گیرد که چاپ عکس زن لخت در آن به یک سنت دیرینه برای فروش بیشتر بدل شده است. همانگونه که عکس صفحه سوم روزنامه سان ( Sun) کسی را بیاد دفاع از حقوق زن و آزادی بیان نمی اندازد، یا این روزنامه را قهرمان مبارزه علیه اسلام سیاسی نمی کند، تقویم مورد نظر هم در همین رده و مقوله قرار می گیرد. پولی هم که از فروش آن عاید فروشندگانش می شود، ارزشی بیشتر از فروش این تابلوید ها ندارد .

آیا گلشیفته فراهانی نیاز به حمایت دارد؟ قطعا باید رژیم اسلامی و ملی - اسلامی های شرق زده عقب مانده را افشاء کرد. باید عقب ماندگی کپک زده لمپنی شان را عمیقا برملا کرد. اما گلشیفته نیازی به حمایت ندارد. او در کشور فرانسه زندگی می کند که هیچ مشکلی با عکس برهنه یا نیمه برهنه زن ندارد. دنیای هنر فرانسه و غرب او را در آغوش گرفته است. بعلاوه، حرکت او نه اقدامی در دفاع از آزادی زن بود و نه اعلام جرمی علیه اسلام و اسلام سیاسی. فقط یک عده کودن سبک مغز می توانند کار حرفه ای گلشیفته را به پای مبارزه ضد اسلام سیاسی بنویسند.

اما برای دفاع از علیا باید متشکل و متحد علیه استبداد و خفقان نظامی و اسلامی که توسط تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا بر مردم مصر تحمیل شده است، مبارزه کرد. باید دنیا را از این توطئه و خفقان و ستمی که بر مردم مصر و منطقه و بر زنان اعمال می شود آگاه کرد. باید جنبش ۹۹٪ را به دفاع محکم و همبستگی با این مردم بپا خاسته جلب کرد. باید با دو قطب تروریسم دولتی و اسلامی جنگید. باید بشریت آزادیخواه و متمدن را علیه این دو قطب بسیج کرد و قطب سومی ساخت. این کارها آسان نیست. باید برای آن طرح و تئوری و سیاست رادیکال کمونیستی کارگری داشت؛ باید برای آن عرق ریخت؛ باید شب و روز قاطعانه و خستگی ناپذیر برای آن کار کرد. با هیاهو و آکسیونیسم هم نمی توان قدمی در این جهت برداشت .

اما از جریانی که در مبارزه علیه اسلام سیاسی به دامن تروریسم دولتی پناه برده است و در جنگ و کشتار مردم غزه عملا به حمایت از اسرائیل در غلطید؛ از جریانی که زمانی که مردم ایران میلیونی به خیابان ها می ریزند تا خود را از شر رژیم اسلامی رها کنند، یاد دفاع از جریان سبز اسلامی می افتد و موسوی آدمکش را به میان مردم قاچاق می کند و او را با سخاوتمندی خاصی «نیروی سازشکار انقلاب» می خواند چنین انتظاری بیهوده است. آب در هاون کوبیدن است. اینها اگر ذره ای از سیاست ها و سنت های کمونیسم کارگری بویی برده بودند، به دامن چنین سیاست های راست و ارتجاعی در نمی غلطیدند؛ اینقدر هر روزه معلق سیاسی و زیگزاگ نمی زدند؛ اینها تا مغز استخوان پوپولیست اند و پوپولیست از مبارزه سیاسی - کمونیستی، آکسیونیسم و غوغا سالاری می فهمد. همه چیز را از محتوا تهی می کند و به یک کاریکاتور مضحک بدل می کند. کار اخیرشان نیز یکی از دست گل های دیگرشان در همین راستا است .

اینها مختار و مجازند که لخت شوند یا به هر شکل و شمایلی که می خواهند، درآیند؛ اینها مختار و مجازند که هیاهو کنند و فیلم و عکس لخت چاپ کنند؛ اینها مختار و مجازند که از هر رویدادی برای خود دکانی بسازند؛ اینها مختار و مجازند که از ترس تروریسم اسلامی به دامن تروریسم دولتی پناه ببرند؛ اینها مختار و مجازند که تحت نام تاکتیک از کنار از تحریم اقتصادی و جنگ دفاع کنند تا شاید از مواهب آن بهره مند شوند؛ اینها مختار و مجازند که دفاع از مردم غزه و محکومیت جنایت اسرائیل را به سخره بگیرند؛ اینها مختار و مجازند که بعد از یک عمر کار کمونیستی و آته ئیست بودن یکشبه برای اسم در کردن و دستخوش گرفتن اکس مسلم شوند؛ اینها مختار و مجازند که پرچم سرخ خویش را سفید کنند؛ اینها مختار و مجازند که با نیروهای ارتجاعی ناسیونالیست پرو غرب سلطنت طلب و سبز اسلامی متحد شوند؛ اینها مختار و مجازند که برای بیانیه حقوق بشر مبارزه کنند؛ اما تا زمانیکه تحت نام کمونیسم کارگری به این سیاست های راست و ارتجاعی در می غلطند و دلقک بازی در می آورند، ما موظفیم که افشایشان کنیم. اینها هیچ ربطی به کمونیسم کارگری ندارند و فقط یک اسم را یدک می کشند و آن اسم را نیز همچون بسیاری پدیده های دیگر از محتوا خالی کرده اند.

* برای بحث مفصل تر و همه جانبه تر به لینک های زیر که دو ویدئوبلاگ و یا مصاحبه ای با نشریه برای یک دنیای بهتر است رجوع کنید .

http://www.youtube.com/watch?v=dCx63IOU0Mk&list=UUYwuzEp4lUUbd8L6Xa7XJxg&index=3&feature=plcp
http://www.youtube.com/watch?v=noLz7CnDeuo&list=UUYwuzEp4lUUbd8L6Xa7XJxg&index=7&feature=plcp
http://wupiran.org/nashryeh_HTML/NO_239/HD-%20ba%20azar%20majedi-%20golshifte%20frahani.html

مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی درباره خشونت علیه زن در جامعه و خانواده                     خشونت علیه زن، پدیده ای ذاتی مرد یا اجتماعی؟

مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی درباره خشونت علیه زن در جامعه و خانواده                    

خشونت علیه زن، پدیده ای ذاتی مرد یا اجتماعی؟

۲۰۱۵

لیلا ارغوانی: خشونت یکی از بروزات ستمکشی زنان است. بعضی خشونت علیه زنان را به زن ستیزی ذاتی و خشن بودن مرد ربط می دهند. شما این را چگونه ارزیابی می کنید؟                

آذر ماجدی: من با این نظریه مخالفم. به نظر من این تبیین اشتباه و غیرعلمی است. درست است که مرد یک عامل مهم خشونت نسبت به زن است، اما اولا خشونت نسبت به زن فقط به مرد محدود نمی شود و ثانیا ذاتی دیدن زن ستیزی یا خشونت مرد بر هیچ تئوری علمی استوار نیست. زمانیکه از "ذاتی" صحبت می کنیم باید بتوانیم آنرا با ارجاع به بیولوژی و کارکرد مغز توضیح دهیم. تلاش برای توضیح خشونت مرد با اتکاء به هورمون تستاسترون، تلاشی ناموفق است. بعلاوه، اگر مردان ذاتا زن ستیز و خشن هستند، پس ما باید کارمان را تعطیل کنیم؛ تنها راهی که باقی می ماند جدا کردن مرد و زن از یکدیگر است. و چنین راه حلی بیشتر به فیلم ساینس فیکشن شباهت دارد. 

بنظر من کسانی که زن ستیزی و خشونت را ذاتی جنس مرد می دانند، مسائل اجتماعی را وارونه می بینند و وارونه توضیح می دهند. این مشاهده که برخی از مردان نسبت به زنان خشونت روا می دارند، مساله تجاوز یا آزار جنسی، خشونت مرد نسبت به زن درون خانواده یک مشاهدۀ واقعی است. اما از این مشاهده به این نتیجه رسیدن که مرد ذاتاً خشن و زن ستیز است، روشی سطحی و عامیانه است. با اتکاء به این روش در توضیح تغییرات، تحولات و پیشرفتهایی که در این زمینه طی تاریخ رویداده است، دچار تناقض می شویم. خشونت زنان نسبت به زنان و بعضا به مردان را نمی توانیم توضیح دهیم. این متد یک متد غیر علمی، سطحی، راحت طلبانه و ناپیگیر است. 

پس اگر بپذیریم که خشونت اعمال شده از طرف مرد نسبت به زن یک امر بیولوژیک یا هورمونی نیست، آنگاه باید به آن بعنوان یک پدیدۀ اجتماعی بنگریم و توضیح اجتماعی برای آن بیابیم. باین معنا که خشونت را انسان علی العموم و در این مورد مرد از جامعه می گیرد و آنرا به اشکال مختلف درونی می کند و بعنوان یک روش برخورد با جامعه و انسانهای دور و بر، یک روش بیرونی کردن احساسات، خشم، و استیصال بکار می بندد و بالاخره بعنوان یک رفتار او در می آید. اینجاست که به وجود خشونت در جامعه می رسیم. باید بگوییم که جامعۀ مدرن اساسا بر خشونت پایه گذاری شده است. یک رکن مهم جامعه سرمایه داری خشونت است. سلب مالکیت از اکثریت جامعه و قرار گرفتن مالکیت وسایل تولید و مبادله در دست یک اقلیت کوچک در اساس اعمال خشونت نسبت به آن اکثریت است. اکثریت جامعه برای امرار معاش و زندگی کردن باید نیروی کار خود را به آن اقلیت بفروشد؛ باین ترتیب مرگ و زندگی این اکثریت به آن اقلیت بستگی دارد. این اقلیت با استثمار نیروی کار مزدبگیران ثروت می اندوزد و قدرت بیشتر کسب می کند؛ اساس این رابطه نامتوازن بر خشونت است. 

این انتزاعی ترین سطح مناسبات خشونت آمیز در جامعۀ سرمایه داری است. در عمل و برای بقای این مناسبات نابرابر و تبعیض آمیز به سطوح ملموس تری از خشونت نیاز است. تئوری و تاریخ بما نشان می دهد که اگر صاحبان وسایل تولید (سرمایه داران، بورژوازی) به روش های خشن و قهرآمیز متوسل نشوند، یک روز قادر نخواهند بود این مناسبات نابرابر را حفظ کنند. لذا وجود پلیس، زندان و ارتش ضرورت پیدا می کند. تمام دلیل وجودی این سه پدیده اعمال خشونت است. در اینجا ممکن است این توضیح عنوان شود که کار پلیس اعمال نظم در جامعه است و زندان برای مبری کردن جامعه از دست خلافکاران و جنایتکاران؛ ارتش هم برای حفظ جامعه از گزند دشمنان خارجی است. به این استدلال چه پاسخ می دهیم؟

این استدلالی است که بورژوازی و دولت آن برای توجیه و قابل پذیرش کردن خشونت سازمانیافته در جامعه ارائه می دهند. و اینجاست که نقش ایدئولوژی و نهادهای ایدئولوژیک مطرح می شود. بورژوازی هزینه نسبتا گزافی (البته بخش کوچکی از سودهای کلانی که از استثمار مزدبگیران عایدش شده است.) می پردازد تا ارزشها و نظرات و افکاری در جامعه حاکم شوند که در خدمت حفظ قدرت و ثروتش باشد. رسانه ها، آکادمیا، ادبیات و هنر بکار گرفته می شود تا منافع بورژوازی به منافع کل جامعه بدل شود و دولت بورژوازی به نهادی برای ادارۀ جامعه بنفع کلیه شهروندان و در خدمت منافع شهروندان. در جوامع تحت استبداد درک این مقوله آسانتر است؛ در جوامع تحت دموکراسی ظاهر مسائل پیچیده تر است.

اگر این تبیین از مناسبات اقتصادی و مادی جامعه سرمایه داری و نقش خشونت در آنرا بپذیریم، آنگاه متوجه می شویم که ارکان این نظام باید هر روز بازتولید شود و توسط اعضای جامعه درونی گردد. کودک طبقه کارگر و سرمایه دار هر یک باید جای خود را بشناسند. یک نقش مهم سیستم آموزش و پرورش تربیت کارگران و سرمایه داران نسل بعد است. سیستم کیفری و تنبیه که در آموزش و پرورش نهادینه شده دقیقا بهمین منظور است. بعلاوه، با یک نگاه به قوانین سیستم قضایی متوجه می شویم که بخش عمدۀ قوانین برای مجازات "جرائمی" است که علیه مالکیت انجام گرفته است؛ بخشی از قوانین در مورد وظایف کارگر است؛ بخشی در مورد جرائم مربوط به عدم رعایت قوانین دولتی است؛ بخشی دیگر در مورد خیانت به وطن و میهن و قس علیهذا. این قوانین و سیستم قضایی برای حفظ نهاد "مقدس" مالکیت و حفظ و تحکیم قدرت بورژوازی و دولت آنست. علیرغم تمام هیاهویی که درباره حقوق برابر در جامعه سرمایه داری می شود، این نظام و قوانین آن تبعیض علیه اکثریت عظیم جامعه را در بطن خود دارد. کار باینجاختم نمی شود. همه می دانند که در دنیای واقعی چگونه بورژوازی، کاربدستان و قدرتمندان همین قوانین "برابر" را با اعمال قدرت و بزور پول بنفع خود خم می کنند.

علاوه بر خشونت صریح پلیس و ارتش و زندان، سرمایه داری با ایجاد و تداوم تبعیض در جامعه بر مبنای جنسیت، نژاد، قومیت، مذهب و غیره ابعاد خشونت را گسترش می دهد. ایجاد جدایی و تفرقه و بعضا نفرت در میان بخش های مختلف مبنای دیگری برای اعمال خشونت و برخوردهای خشونت آمیز است. زن ستیزی ذاتی مرد نیست. زن ستیزی بخش مهمی از ایدئولوژی بورژوایی است که بر جامعه تحمیل می شود و در آن اشاعه می یابد. زن و مرد موضوع این ایدئولوژی هستند و با آن رشد می کنند؛ در جوامعی این زن ستیزی غلیظ تر و خشن تر است و در جوامعی که سابقه و تاریخ مبارزات وسیع برابری طلبانه دارد، ابعاد آن کمتر است. بعلاوه، شرایط مختلف سیاسی- اجتماعی می تواند بر ابعاد زن ستیزی و خشونت تاثیر بگذارد. شرایط جنگی یک نمونه برجستۀ این مساله است. به دنیای جنگ زدۀ امروز نگاه کنید! تجاوز و خشونت جنسی علیه دختران، زنان و پسران اکنون به یک بخش لایتجزای دنیای ما بدل شده است.

عروج سرمایه داری با شعار "آزادی و برابری" همراه بود. مهمترین نمونه، فرانسه است. انقلاب کبیر فرانسه در 1789  شعار "آزادی، برابری و برادری" بر پرچم خود داشت. بسیاری هنوز در قرن بیست و یک به آن انقلاب و شعارش با حسرت می اندیشند. اما باید توجه داشت که این "آزادی و برابری" مقولاتی کاملا حقوقی بودند و با مفهوم آزادی و برابری نزد ما کاملا متفاوت. آزادی و برابری در زمان انقلاب کبیر فرانسه بمعنای آزادی سرف یا رعیت از زنجیر فئودال یا ارباب معنا داشت. بورژوازی بعنوان طبقه ای که تازه عرض اندام کرده بود، می خواست خود را از بندهای فئودالیسم و اشرافیت سنتی وابسته به زمین خلاص کند تا بتواند نیروی کار لازم برای کارخانه های خود بیابد. برابری نیز مقوله ای کاملا حقوقی بود، کمااینکه هنوز بیش از سه قرن پس از این انقلاب مفهوم آزادی و برابری برای بخش عمدۀ جامعه مفهومی حقوقی است.

لغو برده داری در آمریکا نیز با همین هدف و نیت انجام گرفت. برده هایی که به مزارع زنجیر شده بودند باید "آزاد" می شدند تا بتوانند در کارخانه ها استثمار شوند. اصلاحات ارضی همواره با این هدف انجام گرفته است. آزادی سرف، رعیت و برده، نه بمعنای آزادی بشر از تبعیض و تحقیر و فقر، بلکه بمعنای نیروی کار آزاد است. نیروی کاری که آزاد است خود را به هر سرمایه داری که استخدامش می کند، بفروشد. شماری بسیار بیشتر از برده های دیروز اکنون در زندانها نیروی کارشان دارد با تحمیل بیگاری استثمار می شود.

 جامعه سرمایه داری بر مبنای خشونت و خون و عرق میلیونها انسان شکل گرفته است. فقط کافی است شما کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان نوشتۀ انگلس را بخوانید تا تصویری از زندگی پر از خشونت طبقه کارگر در مهد عروج سرمایه داری و دموکراسی بدست آورید. خشونتی که بر کارگران زن و مرد و کودک اعمال می شده است. این آغاز دوره صنعتی شدن و سرمایه داری را توضیح می دهد. دنیای امروز از جهاتی و در بخش وسیعی از دنیا از آنهم وحشتناک تر است. وجود سی میلیون برده در دنیای امروز، برده های جنسی و کار؛ باصطلاح کارگران آزاد نیز وضعیت چندان بهتری در بخش وسیع جهان ندارند. این خشونت نظام سرمایه داری است. خشونت بخش لایتجزای این نظام است و تا زمانی که بر جهان حکم می راند، خشونت بخش ثابت آن خواهد بود. از هر گوشه نگاه کنیم خشونت را با زمختی کامل مشاهده می کنیم؛ خشونتی که علیه عموم جامعه اعمال می شود، بر بخش وسیع جامعه، طبقه کارگر و قشر محروم و زحمتکش. فقر، تبعیض، بی حقوقی و بی عدالتی وجوه مهمی از خشونت حاکم است. 

همانگونه که اشاره کردیم این جامعه تمام بنیادش بر خشونت است. چرا پلیس لازم است؟ چرا زندان لازم است؟ برای حفظ و بقای نظام استثمارگر سرمایه داری و تضمین سودهای کلان و قدرت بورژوازی در جامعه. در چنین جامعه ای خشونت یک جزء از جامعه است. شما نمی توانید اصل جامعه را بر خشونت بگذارید و انتظار داشته باشید که مردم همه با هم در صلح و صفا زندگی کنند، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. ایدئولوگهایی که شغل شریفشان توجیه این نظام و مناسبات و ازلی ابدی جلوه دادن آنست، اعلام می کنند که خشونت، رقابت، دریدن گلوی یکدیگر برای سود یک خصلت یا غریزۀ بشری است. اینها دروغ و فریبی بیش نیست. انسان محصول جامعه و مناسبات اجتماعی محیطش است. اگر خشونت یک اصل تخطی ناپذیر جامعه است، انسان نیز این خصلت را درونی می کند. اگر زور گویی و اجحاف یک اصل دیگر جامعه است، زور گویی و اجحاف نیز بعنوان بخشی از خصائص انسان بروز می کند. عبارت "ضعیف کشی" در فارسی این واقعیت را بیان می کند.

خشونت و زور و اجحافی که بخش وسیعی از جامعه بطور روزمره احساس می کنند، بعضا بشکل خشونت و زور و اجحاف نسبت به باصطلاح ضعیف تر بیرونی می شود. این "ضعیف" می تواند مفهومی حقوقی، فیزیکی، مقام اجتماعی و میزان ثروت باشد. خشونت مرد علیه زن درون خانواده را می توان با این تبیین توضیح داد و درک کرد. زن ستیزی حاکم به زن موقعیتی پایین تر و زیردست می دهد، بطور متوسط قدرت فیزیکی و جثۀ زنان از مردان کمتر و کوچکتر است و این شرایط عینی و ذهنی خشونت علیه زن را بوجود می آورد. به نظر من خشونتی که مرد علیه زن انجام می دهد چه در خانواده، چه در جامعه را باید در همین رابطۀ ضعیف کشی بر اساس مناسبات سرمایه دارانه دید.

لیلا ارغوانی: با وجود اینکه ما در جامعۀ سرمایه داری برابری حقوقی داریم پس چرا هنوز بهره کشی از زنان و خشونت علیه زنان به این گستردگی و شدت وجود دارد. خشونت در خانواده چگونه سرمایه داری و اساس سرمایه داری را تغذیه می کند؟

آذر ماجدی: روشن است که منظور شما جوامعی است که در آن برابری حقوقی بر مبنای جنسیت به تصویب رسیده است؛ زیرا هم اکنون سرمایه داری بر تمام دنیا حاکم است و در بخش وسیعی از آن زنان هنوز از نظر حقوقی شهروند درجه دوم محسوب می شوند. در کشورهای غربی برابری حقوقی زن و مرد کم و بیش تصویب شده است. البته برابری حقوقی در عرصه اقتصاد هنوز در بخشی همین کشورها تصویب نشده است. بطور مثال در آمریکا. پیش از اینهم اشاره کردیم که اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی سالیانۀ خود در کنگره اعلام کرد: دیگر وقت آن رسیده که زنان از دستمزد برابر در مقابل کار برابر برخودار شوند.

بهره کشی از زنان مقوله ای نادقیق است. اگر منظور بهره کشی اقتصادی است، این فقط در مورد زنان کارگر و زحمتکش صدق می کند و در مورد مردان همین طبقه نیز صادق است. اگر منظور استثمار شدید تر است، این بر می گردد به تبعیض جنسی که موجب پایین تر بودن دستمزد و حقوق زنان نسبت به مردان است. نه تنها مساله دستمزد برابر در برابر کار برابر، بلکه این واقعیت که کارهایی که بعنوان کار "زنانه" شناخته می شوند حقوق شان پایین تر است. بطور مثال کار پرستاری علیرغم لزوم ضرورت تحصیلات عالی، شدت کار، کار شیفتی و حساسیت کار، چون بعنوان کار زنانه معروف است از کارهای مشابه ای که کار مردانه نام گرفته است، حقوقش پایین تر است. بطور نمونه در جامعه انگلستان یک لوله کش یا برقکار درآمد بالاتری از یک پرستار دارد. البته شرایط برای زنان در این کشورها بسیار بهتر از زنان در کشورهایی مانند ایران، خاورمیانه، آفریقا و حتی چین است. زیرا قانونا یک حقی تثبیت شده و امکان مبارزه برای اعمال و اجرای آن ساده تر است.

تا آنجا که به خشونت علیه زن در خانواده مربوط می شود. مفصل در پاسخ به سوال بالا به این مقوله پرداخته شد. شما از موقعی که به دنیا می آیید و چشم باز می کنید دور و بر خود شاهد خشونت هستید. حتی اگر در یک خانوادۀ معین خشونت نباشد، در کوچه و خیابان و مدرسه آنرا مشاهده می کنید. خشونت دولتی و پلیسی، خشونت در سیستم آموزش و پرورش، خشونت بچه های قلدر در مدرسه به بچه های دیگر، خشونت در اخبار دنیا و جنگ های متعددی که در جریان است و قس علیهذا. این خشونت روی همۀ انسانها تاثیر می گذارد. برخی بدلایلی، که اینجا فرصت وارد شدن به آن نیست، موفق می شوند که با آن کنار بیاییند، یعنی درک کنند و خود از اعمال خشونت مبری بمانند، بسیاری دیگر خشونت را درونی می کنند و به درجات مختلف روش برخوردی و رفتارشان با محیط شان بر مبنای این خشونت درونی شده شکل می گیرد. و بنوعی بروز پیدا می کند. خشونت علیه زن در خانواده را باید این چنین توضیح داد و فهمید.

اما خشونت علیه زن فقط از طرف مرد نیست. اینجا به خشونت دولتی اشاره نمی کنم که بطور نمونه در ایران به شدید ترین شکلی اعمال می شود. خشونت در خانواده و جامعه از جانب زنان دیگر نیز به زنان اعمال می شود. این واقعیت عموما ندیده گرفته می شود و زمانی که از خشونت علیه زن صحبت می کنند، فقط منظورشان خشونت مرد علیه زن است. من پیش از این هم در مورد صحبت کرده ام. بطور مثال در بسیاری از جوامع عقب مانده تر و سنتی تر مانند ایران، هند، پاکستان، بنگلادش، خاورمیانه و بسیاری از کشورهای آفریقا، نهاد مادر شوهر یک نهاد ترسناک و عامل ایذاء عروس شناخته می شود. مادر شوهر و خواهر شوهر موضوع فولکور و قصه های بسیار اند. رابطۀ عروس و مادر شوهر عمدتاً بر مبنای ترس و خصومت است. مساله کشتن عروس یا آتش زدن او بطور نمونه بخاطر جهیزیه یکی از شنیع ترین اشکال ستم و خشونت به زن است. نگاه عروس به باصطلاح "قوم شوهر" از روی ترس است. 

خشونت علیه کودکان، بویژه کودکان دختر عمدتا از طرف مادر انجام می شود. خشونت معلمان نسبت به دانش آموزان در مدارس یک نمونۀ دیگر است. در کشورهای غربی بیشتر معلم های دبستان زن هستند و در کشورهای سنتی تر که آموزش و پرورش تفکیک شده است، معلمان دخترها زن هستند. زن پدر یک نهاد ترسناک دیگر است. قصه های بیشماری در بچگی از ظلم و خشونت زن پدر به فرزندان شوهر شنیده ایم. در صفحه حوادث روزنامه ها نیز اخبار این چنینی کم نیست. و در اینجا وارد خشونت کارفرمای زن نسبت به کارکنان نمی شویم. در واقع هر چه جامعه مدرنتر و پیشرفته تر است، این خشونت ها کمتر بچشم می خورد. اما بعنوان یک پدیده، پدیده ای شناخته شده است. یک مسالۀ دیگر که در جوامع مدرنتر غربی راحت تر دربارۀ آن صحبت می کنند، خشونت زنان به مردان است. در برخی کشورهای غربی حتی پناهگاه برای مردان خشونت دیده درست شده است. یا تحقیقی میخواندم در مورد زوج های لزبین که در میان آنها نیز خشونت بهمان شکل و میزان خانواده های دگر گرا وجود دارد.  

  کتابهای یک روانشناس به اسم مگی میلر را مطالعه می کردم. تحقیقات جالب توجه ای دارد. طی چند دهه کار بعنوان روانشناس به این نتیجه رسیده است که تمام انسانهایی که خشونت می کنند حالا چه تجاوز می کنند چه آزار جنسی، چه کتک می زنند و حتی خشونت لفظی می کنند خود در بچگی مورد خشونت قرار گرفته اند. البته او بر این نکته نیز تاکید دارد که این بحث به این معنا نیست که هر کسی در بچگی مورد خشونت واقع شده بعدا که بزرگ شد خود نیز خشونت می کند، خیر. اما هر کس که خشونت اعمال می کند، خود مورد خشونت قرار گرفته است. بقول مثال فارسی: "هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست." بنظر من این یک تحقیق و تاکید روانشناسانه است که بر تحلیل و تبیین مارکسیستی ما تائید می گذارد. و افسانۀ "ذاتی" بودن خشونت و زن ستیزی در مرد را کاملا رد می کند.

لیلا ارغوانی: شما قبلا به این اشاره کردید که جنبش زنان در عرصه هایی که فعال تر است موارد و مظاهر خشونت کمتر دیده می شود. جنبش زنان چطور می تواند از تولید نهادهای تازه برای اعمال خشونت علیه زنان جلوگیری کند چون یک سری از نهادها ممکن است قبلا وجود نداشته یا در یک سری جوامع وجود دارد و در جوامع دیگر وجود ندارد؟

آذر ماجدی: روشن است که تلاش های جنبش حق زن توانسته به دستاوردهایی دست یابد و در هر کجا که این دستاوردها متحقق شده، در موقعیت عمومی زنان تاثیر گذاشته است. یکی از اهداف بلافاصله ما نیز ایجاد همین شرایط است. بطور مثال در کشورهای غربی پناهگاه هایی برای زنان تحت خشونت ایجاد شده و قوانینی برای برخورد به مرد خشن تصویب شده است. کمک هایی از جانب دولت به این دسته از زنان ارائه می شود. منتهی باید گفت که این پاسخ نه کافیست و نه نهایی. اولا اصلاحات بدست آمده از نظر کمی و کیفی پاسخگوی تمام نیازها نبوده و ثانیا این نوع اصلاحات با دوام نیستند. بمحض اینکه جنبش اجتماعی که برای کسب یک رفرم مبارزه می کرده، کمی فروکش کند، بر وجود و تداوم این دستاورد یا رفرم تاثیر می گذارد. بخشی از این رفرم ها به پول نیاز دارد؛ همراه با بحران اقتصادی یا با سر کار آمدن دولتهای راست این رفرم ها مورد تهاجم قرار می گیرند. و بالاخره این رفرم ها نمی توانند ریشۀ مساله را بخشکانند. بلکه مانند قرص مسکن عمل می کنند. 

آن جنبشی که می خواهد به ریشۀ مساله دست ببرد؛ قصد دارد ستمکشی زن و خشونت علیه زن را کاملا از بین ببرد، باید در عین حالیکه برای اصلاحات هر چند کوچک در وضعیت زنان در همین امروز مبارزه می کند، چشم به یک افق دورتر داشته باشد. ریشۀ ستمکشی زن و خشونت نظام سرمایه داری است. باید این نظام را واژگون کرد تا آزادی و برابری نه فقط حقوقی، بلکه واقعی و اجتماعی را بدست آورد. جنبش ما چنین جنبشی است.

*این متن بر مبنای مصاحبۀ رادیو پرتو با آذر ماجدی تهیه شده است. مصاحبه توسط لیلا و شیدا ارغوانی انجام گرفته و متن آن از نوار پیاده شده است.

ایران: انقلاب زنانه، مصافی مهم علیه اسلام 

ایران: انقلاب زنانه، مصافی مهم علیه اسلام  

جنبش آزادی زن فراز و نشیب های بسیاری را در سی و دو سال اخیر پشت سر گذاشته است. در متن آنچه به انقلاب 57 معروف شد نطفه های یک جنبش نوین آزادی زن شکل گرفت. با تضعیف سیستم دیکتاتوری و اختناق سلطنتی محافل و سازمان های زنان بوجود آمد. این محافل و سازمان ها توسط زنان چپ ایجاد شدند. در دوران انقلابی همراه با عروج جریان اسلامیستی به رهبری جنبش سیاسی ضد رژیم سلطنت، البته با کمک و طرح و نقشه دولت های غربی در هراس از عروج چپ و کمونیسم در ایران نگرانی و اضطراب از آینده شرایط زنان در جامعه تحت حاکمیت اسلامیست ها بشکل زمزمه در جامعه جاری شد. لیکن یک توهم پوپولیستی همه با هم، "بحث بعد از مرگ شاه" و "وحدت کلمه" به این زمزمه ها اجازه تبدیل شدن به یک صدای رسا و یک جنبش گسترده حقوق زن نداد .

۸ مارس ۱۹۷۹ برابر با ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ یک روز تعیین کننده در تولد جنبش نوین حقوق زن در ایران است. روزی که یک ابراز توده ای از مقاومت، از اعتراض و از حق طلبی در جامعه عیان شد و رژیم تازه بقدرت رسیده زن ستیز اسلامی را به مصاف طلبید. این روز نه فقط در تاریخ جنبش آزادی زن در ایران، جنبش عمومی سیاسی – اجتماعی ایران، بلکه در تاریخ جنبش آزادی زن در سطح بین المللی نقش بسته است. روزی که زنان به حجاب نه گفتند. این حرکت زنان در ایران، عملا آنها را بعنوان پیشتاز جنبش اعتراضی زنان به قوانین و ایدئولوژی اسلامی درسطح بین المللی قرار داد .

این روز آغاز یک دوره کوتاه از عقب نشینی رژیم در مقابل جنبش حقوق زن بود. تحمیل اولین عقب نشینی و تعرض توده ای به رژیم توسط جنبش حقوق زن انجام گرفت. یکی از خصوصیات این اعتراض توده ای، مشخصه ای که بویژه در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اهمیت اش بارز میشود، اعلام این شعار است که "حقوق زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است ."

تاکید بر جهانی بودن یا جهانشمول بودن حقوق و آزادی زن در آن مقطع بعنوان یک واکنش سیاسی در مقابل حملات ایدئولوژیک – سیاسی اسلامیست ها اتخاذ شد. یک مشخصه این شعار بعنوان عکس العملی به تعرضات ارتجاعی اسلامیست ها به فرهنگ غربی و جنبش کمونیستی بود. بویژه آنکه در آن مقطع پوپولیسم شکل غالب جنبش چپ در ایران بود که به میزان زیادی "شرق زده" و تحت تاثیر افکار و اخلاقیات آل احمدی بود. چپی که بعضا مبارزه ضد امپریالیستی را با مبارزه با فرهنگ غربی یکی میگرفت و صریحا اعلام میکرد که با فرهنگ امپریالیستی مبارزه می کند. از آنجا که فعالین جنبش زن و تقریبا تمام سازمان های زنان متعلق به چپ بود، این خصلت جنبش چپ به یک مانع بزرگ برای سازماندهی یک جنبش وسیع و میلیتانت زنان بدل شد .

مدرنیسم یا شرق زدگی؟
جامعه ایران در آن دوران با دو گرایش متضاد دست به گریبان بود. یکی، گرایشی که می توان آنرا مدرنیسم خواند: تمایل به انتگره شدن در دنیای غرب، تمایل به برخورداری از آزادی ها و فضای آزادتر، غیر سنتی تر و مدرن تری که در دنیای غرب حاکم بود، گرایش به فرهنگ غربی. آزادی زن و مقابله با سنت های اسلامی و شرق زده ضد زن یک وجه مهم این مدرنیسم بود. اما این مدرنیسم در اذهان جامعه به شکلی عوامانه با ایدئولوژی رژیم حاکم تداعی شده بود و از این رو مخالفین سیاسی رژیم در تقابل با این مدرنیسم قرار می گرفت و سنت های عقب مانده اسلامی- ناسیونالیستی را آنچه که می توان "شرق زدگی" نامید، تقدیس می کرد. ضدیت "آل احمدی" با نظام سلطنت که از موضع عقب مانده نظام ارباب رعیتی پیشین، دهقان کنار جالیز خیار، نظام اندرونی- بیرونی و زنان مطیع خانه نشین نشات می گرفت و بیان می شد، به فرهنگ حاکم اپوزیسیون ضد سلطنت از راست تا بخش عمده چپ بدل شد.

چرا عوامانه؟
رژیم حاکم یک دیکتاتوری مطلق بود و لذا هیچگونه سنخیتی با آزادی های سیاسی و اجتماعی نداشت. ایدئولوژی این نظام، نه "مدرنیسم غربی" بلکه ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی بود. زن ستیزی یکی از مشخصه های مهم این ناسیونالیسم است. در سنن و تاریخ عظمت طلب ایرانی هیچگونه رد پای آزادی زن و برابری زن و مرد قابل رویت نیست. بعلاوه، رژیم سلطنت در یک پیمان و پیوند جدایی ناپذیر با اسلام و نهاد مذهبی بود. تنها بروزات مدرنیسم اجتماعی که از نتایج بلافصل حاکمیت نظام سرمایه داری است، گسترش امکانات تحصیلی برای دختران و زنان بود. تا آنجا که به اشتغال زنان مربوط می شود، آمار اشتغال زنان بسیار پایین بود. قوانین خانواده و مناسبات میان زن و مرد طبق قوانین شرعی اسلام فرموله می شد. محمد رضا پهلوی که ظاهرا نماینده این "مدرنیسم" از دید اپوزیسیون بود، در مصاحبه ای با اوریانا فالاچی دیدگاه بسیار عقب مانده و مردسالار خویش را برملا می کند .

با در نظر گرفتن تضاد و تنش میان این دو گرایش، مدرنیست و شرق زده، شعار "آزادی زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است" یک شعار دفاعی در مقابل هجوم اسلامیست ها و فرهنگ حاکم بر چپ پوپولیست است. این شعار اگر در ابتدا خصلتی دفاعی در مقابل فرهنگ و سیاست حاکم در جامعه ایران داشت، در دهه 80 و 90 میلادی اهمیتی بین المللی یافت. دست بالا پیدا کردن تز نسبیت فرهنگی یک هجوم مهم ایدئولوژیک به آزادیخواهی و برابری طلبی و به جنبش آزادی زن در سطح بین المللی بود که توسط آکادمیا و رسانه ها به پیش برده شد.

نسبیت فرهنگی مقابله با تبعیض یا توجیه آن؟
نسبیت فرهنگی یک تز ارتجاعی و راسیستی است زیرا عملا دو دسته حقوق و ارزش های اجتماعی، اخلاقی و حقوقی را برای شهروندان تبلیغ و تائید می کند. این تز که از محصولات جانبی عروج دیدگاه پست مدرنیستی پس از سقوط بلوک شرق است، هر نوع عقب ماندگی، سرکوب، تحدید آزادی، اعمال تبعیض را بر مبنای یک پدیده کاملا اختیاری، یعنی فرهنگ، توجیه و تشویق می کند. اصول و معیارهای پیشرفت سیاسی – اجتماعی، عدالت طلبی، آزادیخواهی و برابری طلبی بشری را پوچ و بی پایه می نامد. سنگسار یا مثله جنسی دختران، پدیده هایی که بشریت آزادیخواه، جنبش آزادی زن و جنبش سوسیالیستی علیه آن مبارزه کرده و به سنت هایی عتیق بدل کرده بود، به روش هایی قابل قبول و دفاع بدل می شوند! چرا؟ "چون مذهب یا فرهنگ عده ای آنرا تجویز می کند." به همین سادگی. عروج تز نسبیت فرهنگی و دیدگاه پست مدرنیستی فعالیت جنبش آزادی زن علیه سنن، فرهنگ و رژیم های ارتجاعی را با موانع جدی مواجه ساخت .

تولد جنبش نوین آزادی زن
تولد رژیم اسلامی و فاز نوین جنبش حقوق زن در ایران همزمان بود. این دو پدیده همچون تز و آنتی تز یکدیگر متولد شدند. یک تنش و کشمکش دائمی و بلاانقطاع میان آنها جریان داشته است. گسترش و شکوفایی یکی مستلزم شکست و درهم پاشیده شدن دیگری است. از این رو است که رژیم اسلامی هرگاه قصد محکم کردن بندهای اختناق بر جامعه را داشته و دارد، هرگاه میخواهد جامعه را به سکوت و عقب بکشاند، هرگاه میخواهد گلوی جامعه را تنگ تر بفشارد، به زنان حمله میکند، حجاب و "عفاف" را علم میکند و دار ودسته های اوباش عفاف را به جان زنان و مردم می اندازد. حجاب اختناق بر جامعه با حجاب اسلامی بر زنان تحکیم و تثبیت میشود. یک جدال آشتی ناپذیر، یک شکاف پر نشدنی میان آزادی زن و رژیم اسلامی، میان جنبش حقوق زن با جمهوری اسلامی و جنبش اسلامیستی، میان آزادی زن با اسلام موجود است .

جنبش حقوق زن پس از شبه کودتای خونین ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و آغاز نسل کشی در زندان های مخوف رژیم به محاق رفت. اما مقاومت منفی، مقاومت فردی زنان هیچگاه خاموش نشد. زنان متعددی که شلاق خوردند، زنانی که سنگسار شدند و در زندان ها افتادند، حتی زنانی که با خودکشی "نه" خود را به مناسبات مردسالارانه و زن ستیز اعلام کردند، سربازان گمنام جنبش آزادی زن هستند .

تضاد نسلی
یک فاکتور اساسی در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه و جنبش آزادی زن تضاد نسلی موجود در جامعه است. نسل جدیدی که تحت رژیم اسلامی بدنیا آمده و رشد کرده است، نسلی که خاطره دست اول و زنده ای از نسل کشی دهه ۶۰، از شکنجه های وحشیانه، از زنده بگور شدن انسان ها در گورهای دستجمعی ندارد، نگرشی متفاوت به شرایط دارا است. این نسل میخواهد مثل تمام جوانان دنیا زندگی کند. مدرن است، سکولار است، خواهان همراه و همگام شدن با دنیای قرن بیست و یک است. این نسل با رژیم اسلامی دارای یک تضاد آشتی ناپذیر است. زندگی تحت یک رژیم اسلامی یا مذهبی را نمیخواهد و در حال دفع آنست .

این نسل ضد آپارتاید جنسی، ضد حجاب و محدودیت های اسلامی است. آزادی جنسی علیرغم مجازات سنگینی که دارا است، در میان این نسل گسترده است. ارقام بالای سقط جنین، علیرغم غیرقانونی بودن، خطرناک بودن و مجازات سنگینی که حکومت برای آن در نظر گرفته است، یکی  از شواهد این پدیده است. عصیان علیه سنت و قیود و بندهای سنتی و مذهبی وسیع است. این فاکتور نیز به قدرت و جان سختی جنبش حقوق زن میافزاید. این تضاد نسلی یکی از خصلت های اساسی جنبش حقوق زن است .

جنبش آزادی زن با جنبش های اجتماعی دیگری که در جامعه ایران عروج کرده اند، جنبش سکولار، خلاصی فرهنگی و مذهب زدایی در پیوند و انطباق کامل قرار دارد. در بسیاری موارد فعالین این جنبش های یکی هستند. علت بسیار روشن است، آزادی زن رابطه نزدیک و مستقیمی با مذهب زدایی، سکولاریسم در سطح حکومتی و جنبش خلاصی فرهنگی از سنن و قیود عقب مانده دارد. این واقعیت، جایگاه بسیار مهم و تعیین کننده ای به جنبش آزادی زن در ایجاد تحولات پایه ای در جامعه و استقرار یک نظام آزاد و برابر می دهد. بویژه از این رو که رژیم اسلامی و جنبش اسلامیستی هویت ایدئولوژیک خویش را با زن ستیزی تعریف می کنند و حجاب اسلامی را به بیرق جنبش خود و آپارتاید جنسی را به یک اصل خدشه ناپذیر نظام سیاسی – اجتماعی خود بدل کرده اند، جایگاه جنبش آزادی زن در تقابل با این نظام و جنبش بسیار کلیدی و تعیین کننده می شود .

جنبش آزادی زن یک جنبش سیاسی است
جنبش حقوق زن بعنوان یک جنبش اجتماعی وسیع در عمق جامعه نفوذ کرده است. این جنبش، ماهیتا سیاسی است. هر نوع تحول و اصلاحی در وضعیت زنان به مقابله جدی با رژیم اسلامی گره می خورد و حکومت اسلامی در مقابل هر بهبودی حتی ناچیز در موقعیت زنان یک سد محکم سیاسی – ایدئولوژیک ایجاد کرده است. ایران جامعه ای است که لاک ناخن، ماتیک و چکمه در آن به یک امر سیاسی مهم بدل شده است و خلافکار با مجازات سنگین مواجه میشود. جنبش حقوق زن برای رسیدن به خواست های خویش مجبور به درگیر شدن با رژیم اسلامی است. یک شرط لازم دستیابی به آزادی زن سرنگونی این رژیم است. در چنین شرایطی این ادعا که جنبش حقوق زن یک جنبش غیرسیاسی است، یک ادعای پوچ است که یا بعنوان پوششی برای ممانعت از سرکوب پلیسی از آن استفاده میشود و یا تلاشی مذبوحانه از جانب برخی گرایشات درون جنبش حقوق زن است بمنظور تحدید افق و خواست های این جنبش و اسیر کردن آن در چهارچوب نظام اسلامی .

گرایشات مختلف جنبش حقوق زن
جنبش حقوق زن دارای گرایشات متفاوت است. در راست، جریانات ملی – اسلامی که به فمینیست های اسلامی معروف شده اند، قرار دارند. گرایشی دفاعی که تلاشش در وهله اول نه دفاع از حقوق زن، بلکه حفظ جنبش زن در چهارچوب محدودیت های اسلامی و رژیم اسلامی است. بیک معنا این گرایش ستون پنجم رژیم اسلامی درون جنبش حقوق زن است. اینها به یمن برخورداری از آزادی نسبی در داخل و استقبال گرم رسانه های وابسته به دولت های غربی، چهره هایشان به افراد سرشناس بدل شده اند و امکانات وسیعی چه در ایران و چه در سطحی بین المللی دارا هستند. اینها حکم اپوزیسیون درباری و "مجاز" رژیم را دارند. تمام هم و غم این گرایش حفظ رژیم اسلامی، حال با یک سری اصلاحات ناچیز است .

در چپ، گرایش رادیکال است که خواهان آزادی بی قید و شرط زنان و برابری واقعی و اجتماعی آنها است. این گرایش را من جنبش آزادی زن می نامم. جنبشی که برای آزادی کامل و برابری واقعی مبارزه میکند. این گرایش کاملا سکولار است. از آنرو که تمام مذاهب زن ستیز اند و لاجرم یک رژیم مذهبی بنا بتعریف زن ستیز است، لذا جدایی مذهب از دولت یک پیش شرط سیاسی آزادی زن است. این گرایش بناگزیر چپ است و برای تغییرات پایه ای و بنیادی در مناسبات جامعه مبارزه می کند. زیرا آزادی کامل و بدون قید و شرط و برابری واقعی و اجتماعی تحت مناسبات سرمایه دارانه قابل دستیابی نیست و لاجرم همراه یا بدنبال سرنگونی رژیم اسلامی باید واژگونی نظام سرمایه داری نیز عملی گردد .

یک سوال در اینجا مطرح میشود: آیا این گرایشات کاملا متمایز و تعریف شده اند و به اسم خود حرف  میزنند و خواست های خود را مطرح می کنند؟ گرایش اول، یعنی ملی – اسلامی کما بیش چنین است. زیرا با مبانی رژیم اسلامی تضادی ندارد و صرفا از گرایش اصلاح طلب حکومتی و اصلاحات ناچیز در چهارچوب نظام اسلامی دفاع می کند. و لذا شلاق اختناق و سانسور آنچنان شامل آن نمی شود .

اما گرایش دوم، گرایش رادیکال، خیر. امکان ندارد که صریح و روشن خواست های خود را بیان کند. این نتیجه اجتناب ناپذیر حاکمیت یک دیکتاتوری خشن است. لذا اگر در تحلیل و تبیین مناسبات سیاسی – اجتماعی جامعه صرفا به گفته ها و نظراتی که علنا ابراز می شود، توجه شود و ترند های پایه ای تر زیر سطح مسائل در نظر گرفته نشود، ما به یک تحلیل سطحی و صورت ظاهری میرسیم. عموم تحلیل هاى ژورنالیستی و جامعه شناسانه از جامعه ایران اینگونه سراغ مسائل می روند. لذا اینگونه تحلیل ها خواست های زنان در ایران را بسیار محدود جلوه می دهند. بنا به این تحلیل ها "زنان در ایران خواهان سرنگونی رژیم نیستند و به برخی اصلاحات ناچیز راضی اند." این تصویر کاملا با تصویری که اصلاح طلبان حکومتی می کوشند از جامعه ایران ارائه دهند، تطابق دارد .

از این تحلیلگران باید پرسید: آیا زنان فقط یک روسری نازک تر میخواهند، یا فقط علیه حجاب اجباری اند؟ این نسل عصیان، نسل استقامت و جسارت خواست ها و مطالباتش بسیار فراتر می رود. مرزهای رژیم اسلامی را کاملا در می نوردد. "نه" آنها به رژیم اسلامی، به نظام زن ستیز و مردسالار، به تبعیض و اختناق کاملا روشن و صریح و شفاف است. آزادی و برابری چکیده خواست آنها است. خواست هایی که نه با رژیم اسلامی و نه با رژیم از نوع رژیم سابق خوانایی و سنخیت ندارد .

زنان در خیزش توده ای اخیر
نقشی که زنان و جنبش آزادی زن در خیزش اخیر بازی کرده اند، حیرت و تحسین تمام جهانیان را برانگیخته است. زنان با جسارت بی نظیر بعضا پیشاپیش جنبش مردم حرکت می کنند. بعضا در نقش رهبری آن ظاهر میشوند. این جنبش با تمام آزادیخواهی، برابری طلبی، سکولاریسم، مدرنیسم و پیشرویی اش علیه رژیم اسلامی مبارزه می کند. این یک نکته مهم و برجسته است. این فقط زنان نیستند که بقول جمله مردسالارانه ی معروف "دوش بدوش مردان" مبارزه می کنند. این جنبش آزادی زن است که یک جایگاه رفیع و برجسته در جنبش سرنگونی طلبانه مردم دارد. تاکید بر این امر مهم است .

لحظات مهمی در تاریخ معاصر و مدرن وجود دارد، که "زنان دوش بدوش مردان" برای یک امر سیاسی مبارزه کرده اند و پس از پایان آن جنبش معین به گوشه آشپزخانه فرستاده شده اند؛ بطور نمونه مبارزات ضد استعماری که یک نمونه برجسته آن الجزایر است، یا جنبش هایی که برای آزادی و برابری و عدالت مبارزه کرده اند، مثل انقلاب 57؛ در تمام این موارد، زنان وسیعا در تحولات سیاسی و خیزش ها شرکت فعال داشتند، اما پس از فیصله یافتن جنبش، زنان از پیش نیز بیحقوق تر شدند. این بار اما زنان نه فقط بعنوان زن بلکه بعنوان یک فعال جنبش عمیق و وسیع اجتماعی آزادی زن، سکولاریسم و خلاصی فرهنگی علیه رژیم اسلامی می جنگند. یک خصلت قابل توجه جنبش آزادیخواهی در ایران این واقعیت است که فقط زنان نیستند که برای آزادی زن مبارزه می کنند، بلکه مردان زیادی نیز در این جنبش سهیم اند .

از این رو است که بنظر من توصیف انقلاب آتی در ایران بعنوان یک "انقلاب زنانه"، توصیفی که منصور حکمت در سال ۲۰۰۰ در انجمن مارکس لندن، در سمیناری تحت عنوان "آیا کمونیسم در ایران امکانپذیر است؟" مورد استفاده قرار داد، بسیار گویا و وصف حال است. این عبارت به عنصر برجسته جنبش آزادی زن و خواست آزادی زن، در جنبش سرنگونی طلبانه مردم اشاره دارد. این جنبش در عین حال بنظر من همطراز جنبش های مهم بین المللی در طول تاریخ برای حقوق و آزادی زن است. بطور نمونه جنبش سافریجیت، جنبش آزادی زن در انقلاب اکتبر و پس از آن در روسیه و شوروی که دستاوردهای بسیار مهمی داشت و جنبش آزادی زن در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی در غرب که به انقلاب جنسی معروف شده است .

آزادی زنان در ایران از سلطه رژیم اسلامی، در عین حال تاثیر بسیار مهمی در کل منطقه دارد. تمام دنیایی که تحت اسلام قرار دارد، با سرنگونی رژیم اسلامی در ایران نسیم آزادی را احساس خواهد کرد. در این منطقه اختناق زده دریچه ای بسوی آزادی جنسی، برابری جنسیتی و سکولاریسم باز خواهد شد. سرنگونی رژیم اسلامی و پیروزی جنبش آزادی زن در ایران یک ضربه مهم به اسلام است. جنبش سرنگونی طلبانه مردم در ایران بهمراه جنبش آزادی زن، با سرنگونی رژیم اسلامی جنبش تروریستی اسلامیستی را نیز حاشیه ای میکند و با اسلام همان کاری را میکند که انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه با مسیحیت و کلیسا کرد.  *

 

چهل سال پس از قیام بهمن در چهلمین سال تولد جنبش آزادی زن

چهل سال پس از قیام بهمن

در چهلمین سال تولد جنبش آزادی زن

از قیام ۲۲ بهمن تا ۸ مارس که زنان در اعتراض به فرمان خمینی بر اجباری کردن حجاب اسلامی به خیابان ها آمدند فقط سه هفته طول کشید. قیام در طرح آلترناتیو سازی دولتهای غربی برای جانشینی رژیم سلطنت با یک رژیم اسلامی قرار نداشت. قرار بود ارتش به دست بوسی خمینی برود و دو نظام در "صلح و صفا" دست بدست شوند. قیام محصول جنبش آزادیخواهانه و چپ و کمونیستی بود. قیام رهبران ارتجاع اسلامی و امپریالیستی را غافلگیر کرد. قیام در عین حال جامعه را قطبی تر و بخشی را انقلابی تر، رادیکال تر، جسورتر و حق بجانب تر نمود. قیام هشداری بود به ضد انقلاب که حکومت شان در  تحلیل نهایی نیازمند سرازیر کردن رودهای خون است. آزاد کردن زندانیان سیاسی بر دوش انقلابیون همچون قهرمانان محبوب مردم،  برنامه های توافق شده را مختل کرد. برای ضد انقلاب اسلامی روشن شد که دولت بازرگان فقط می تواند یک پاسخ کوتاه مدت انتقالی باشد. حتی اگر در ابتدا نقشۀ تبدیل قم به واتیکان و خمینی به پاپ برای طراحان ضد انقلاب می توانست یک روایت واقعی باشد؛ بدنبال شکل گیری قیام بدست آزادیخواهان و کمونیست ها این روایت باید بلافاصله بایگانی می شد. بدنبال تلاش برای محکم کردن پایه های نظام اسلامی، زنان اولین هدف بودند. اسلام در طول تاریخ و در زندگی روزمره با بردگی زن، حجاب و آپارتاید جنسی تداعی شده و می شود. لذا اولین یورش سیاسی – ایدئولوژیک می بایست به زنان باشد.

از اینرو بود که روز ۸ مارس، روز جهانی آزادی زن، یک روز تاریخا کمونیستی، بعنوان روز یورش در نظر گرفته شد. سازمان های چپ و زنان فعال کمونیست با شور و هیجان باستقبال اولین ۸ مارس در آزادی می رفتند. حداقل ۶ مراسم مختلف ۸ مارس برای این روز در تهران سازماندهی شده بود. پوسترهای ۸ مارس در گوشه و کنار به درخت و دیوار کوبیده شده بود. رژیم اسلامی که هنوز رسما به جمهوری اسلامی بدل نشده بود، زنگ های خطر ۸ مارس را شنید. روز ۱۷ اسفند برابر با ۸ مارس ۵۷ در اخبار ساعت ۶ صبح رادیو فرمان خمینی اعلام شد: زنان کارکن در مشاغل دولتی باید حجاب بر سر کنند. و باین ترتیب بود که این روز در تاریخ نه تنها ایران بلکه در تاریخ جنبش حق زن جهانی ثبت شد. هزاران زن زیر بارش برف شدید به خیابان آمدند؛ دانشگاه تهران نقطه اجتماع چپ ها و کمونیست ها، محل فروش کتاب های جلد سفید، بحث های داغ درباره محتوای انقلاب، سوسیالیسم، مارکسیسم، بورژوازی ملی و دولت ملی ... به نقطه نهایی این راهپیمایی بدل شد. حزب الله که هنوز بطور رسمی شکل نگرفته بود به زنان معترض گلوله های برف همراه با سنگ پرتاب می کردند؛ زهرا خانم یکی از محصولات دفاعی – تعرضی رژیم به این تظاهرات زنان برای آزادی بود.

تظاهرات زنان در اعتراض به فرمان اجباری شدن حجاب اسلامی شکل گرفت؛ اما به این خواست محدود نماند. چهل سال پیش زنان در ایران فریاد زدند: "حقوق زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است!" این موضع پیشرو یک دهه بعد در غرب نیز زیر سوال رفت؛ مقولۀ ارتجاعی "نسبیت فرهنگی" به یمن تفوق گفتمان پست مدرنیستی و فعالیت های زیرکانۀ جمهوری اسلامی به گفتمان حاکم در جنبش فمینیستی و دموکراسی طلبانه بدل شد. ما فعالین جنبش آزادی زن در غرب نیز در مقابل جنبش اسلامی که در موضع دفاعی "نسبیت فرهنگی" به تعرضات خود ادامه می داد، ایستادیم. 

دور اول مبارزه علیه حجاب و تبعیض حدود یک هفته بطول انجامید؛ تحصن در دادگستری یک لحظۀ مهم دیگر این رویداد تاریخی بود. میتینگ در زمین چمن دانشگاه تهران که زنان جوان و دختران نوجوان با شور و هیجان برای آزادی و برابری شعار می دادند، بالاخره دولت را به عقب نشینی وادار کرد. حمله بعدی چند ماه بعد توسط بنی صدر انجام گرفت.  میتینگ ها، نشریات زنان، فعالیت های سازمان های زنان، که همگی چپ بودند، تا سی خرداد ۶۰ ادامه داشت. یک کنفرانس بزرگ توسط سازمان های زنان در زمستان 59 در دانشکده پلی تکنیک سازمان یافت که با حمله حزب الله مواجه شد.  

جنبش آزادی زن در ایران پس از سرکوب خونین دهۀ شصت زیر زمینی شد؛ لیکن تقابل های فردی زنان برای حق انسانی خود هیچگاه خاموش نشد. شلاق، زندان، اعدام و سنگسار نتوانست خواست و نیاز زنان جوانی که وارد زندگی اجتماعی می شدند را خفه کند. نسل جوان، زن و مرد، به صفوف مبارزه برای آزادی زن و تساوی زن و مرد پیوستند. پاسخ به این جنبش جوان، مدرن و آزادیخواه که سر کوتاه آمدن نداشت یکی از مبانی تشکیل جنبش ملی –اسلامی دو خرداد و اصلاح طلبی حکومتی است. و مصاف جنبش آزادی زن با حکومت اسلامی از یک سو و تلاش های مذبوحانۀ اصلاح طلبان حکومتی که از سال ۷۶ تحت نام دو خرداد تولدشان بطور رسمی اعلام شد تا کنون به اشکال مختلف ادامه یافته است. 

اصلاح طلبی حکومتی و جنبش آزادی زن

نقش اصلاح طلبان حکومتی، که رهبرانشان از سردمداران سرکوب انقلاب در سالهای اولیه و جنایتکاران و شکنجه گران دهه شصت بودند، نه آنگونه که تلاش می شد جلوه داده شود: اصلاح رژیم، بلکه عقب نشاندن جنبش های اجتماعی ای بود که خود را سازمان می دادند و برای بدست آوردن حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی بمیدان می آمدند. هدف این جنبش حفظ جمهوری اسلامی بود. یکی از جنبش های اصلی که می بایست عقب نشانده می شد، جنبش حق زن بود. جنبش آزادی زن از همان ابتدای شکل گیری رژیم اسلامی بعنوان آنتی تز آن متولد شده بود؛ خصومت جنبش آزادی زن با جمهوری اسلامی سازش ناپذیر است. آزادی زن و جمهوری اسلامی قادر به همزیستی نبوده و نیستند. در پاسخ به این معضل پایه ای، جنبش "کنشگران حوزۀ زنان" ملی – اسلامی ها شگل گرفت. جنبشی که تمام همّ و غمّش کند کردن تحرکات جنبش آزادی زن و به عقب کشیدن آن بوده است. دست انداز ایجاد کردن در مقابل جنبش آزادی زن، مهمترین هدف این جنبش است. انداختن این جنبش در راه های انحرافی و بیحاصل کارنامه این جنبش ارتجاعی است؛ از جمله تحرکات پر سر و صدای آنها، عزیمت به مجلس اسلامی و استغاثه برای ممانعت از لغو اصلاحیه "قانون حمایت خانواده" شاه به تعدد ذوجات؛ (دریافت اجازه همسر اول برای اختیار کردن همسر دوم) دریافت دیۀ برابر برای زن و مرد، تعیین روز ملی زنان بجای روز جهانی زن،  ۸ مارس، کمپین انتخاباتی برای خاتمی، رفسنجانی، موسوی و روحانی است. الحق و والنصاف که کارنامۀ با شکوهی است!

رهبر سازی دولت های غربی

باید توجه داشت که جنبش آزادی زن تنها با تهاجمات و توطئه های اصلاح طلبان حکومتی و ضد انقلاب وطنی روبرو نیست؛ در سطح بین المللی، دولت های غربی با کمک نهادهای حقوق بشری، جایزۀ نوبل، سازمان ملل و رسانه های متبوع خود دائما در حال ستاره سازی، رهبر سازی و لانسه کردن این جنبش ارتجاعی هستند. اعطای جایزۀ نوبل به شیرین عبادی بعنوان مدافع حقوق زن در "دنیای اسلام" اولین اقدام پر سر و صدای غرب بود. رسانه های فارسی زبان این دولت ها عملا به سخنگوی این جریان بدل شده اند. و بالاخره در چند سال اخیر یک زن دو خردادی، نوچه خاتمی را بعنوان "رهبر" زنان علم کرده اند.

چهره های دو خردادی و جنبش اصلاح طلب حکومتی سبز گروه گروه به خارج آمده اند و بساط و دکانشان را در غرب پهن کرده اند. با یک حرکت برنامه ریزی شده دولتهای غربی افرادی از این باند را دستچین کرده اند و با اعطای جایزه، در اختیار گذاشتن پلاتفرم های سازمان ملل، عفو بین الملل، سازمان های حقوق بشری و غیره آنها را لانسه کرده اند؛ در رابطه با جنبش آزادی زن قرعه به نام مسیح علینژاد افتاد؛ این نوچه خاتمی و از کارگزاران رژیم به انگلستان اعزام شد. این خانم محجبه بعد از مدت کوتاهی کلاه را جانشین چارقد کرد؛ بعد که جنبش آزادی زن پیشروی های بیشتری کسب نمود و وضعیت جمهوری اسلامی لرزان تر شد، کشف حجاب کرد.  طی ۴ سال گذشته جایزه ای نبوده که به او نداده باشند؛ رسانه های خود را در اختیارش قرار داده اند؛ رسانه های بستر اصلی از جمله سی ان ان، تلویزیون فرانسه و قس علیهذا با او بعنوان "رهبر و نماینده جنبش آزادی زن" در ایران مصاحبه کرده اند. اخیرا حتی نشریه وُگ (Vogue) نشریه مد طبقات بالا عکس بزرگ او را چاپ کرده است! 

اگر پیش از این هدف غرب حفظ رژیم اسلامی با تغییراتی بود؛ طی یک سال اخیر که جنبش توده ای مردم و جنبش کارگری به میدان آمده اند، آلترناتیو سازی راست ضد انقلابی هدف این تحرکات است. و در هر دو فاز این تحرکات در هماهنگی با اصلاح طلبان حکومتی و با همیاری آنها انجام گرفته است. چند سالی است که هر از چند گاهی کنفرانسی با شرکت دست راستی های اسلامی، اکثریتی- توده ای و رژیم سابقی تشکیل می شود تا به یک سازمان و برنامۀ مشترک دست یابند؛ هر بار هم به جان هم میافتند و روز از نو و روزی از نو. طی سال اخیر عنوان این کنفرانس ها از "اصلاح" رژیم اسلامی به "گذار مسالمت آمیز" از جمهوری اسلامی تغییر یافته است؛ اما شرکت کنندگان همان دست راستی های سابق اند. رهبر سازی یک بخش مهم آلترناتیو سازی ضد انقلابی است. چهره های دستچین شدۀ غرب مورد تست و آزمایش قرار گرفته اند و بالاخره بنظر می رسد که قرعه بنام عده ای خورده است. فینالیست های رهبری غرب گمارده برای زیارت کاخ سفید صف کشیده اند؛ یکی پس از دیگری عکس هایشان با پمپئو و پنس را منتشر می کنند و انتخاب شان برای شرکت در طرح "رژیم چنج" آمریکایی را جشن می گیرند. در "حوزه زنان" قرعه بنام نوچۀ خاتمی، مسیح علینژاد، افتاده است؛ عکس با پمپئو، این انتخاب را رسما اعلام کرد.

پروندۀ جنبش اصلاح طلب حکومتی برای ما کمونیست های کارگری روشن بوده است؛ اهدافشان را بارها و بارها افشاء کرده ایم؛ هشدار داده ایم؛ و اکنون این عکس برای ما صرفا مهر تائیدی بر فعالیت هایمان در این عرصه است. ما با تمام قوا در مقابل هر نوع آلترناتیو سازی دست راستی خواهیم ایستاد. جامعه نیز هشیار تر از آنست که بتوان توطئۀ سال ۵۷ را به آسانی تکرار کرد. برای همین است که یکسال است حرارت آب را تست می کنند؛ این پا و آن پا می کنند؛ سازمان های مختلف می سازند؛ اما هنوز موفق نشده اند که یک آلترناتیو شکل دهند. ورود طبقۀ کارگر با قدرت و رادیکالیسم به میدان مبارزه، کارشان را صد بار سخت تر کرده است. افشای بی امان طرح های ضد انقلابی دولت های غربی و نیروی ضد انقلاب وطنی، آماده سازی مردم و طبقۀ کارگر برای مقابله با هر طرح آلترناتیو سازی ضد انقلابی، تلاش برای سازماندهی شورایی مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی در دستور کار ماست.

این ضمنا هشداری است به نیروهایی که "آزادی های یواشکی" و "چهارشنبه های سفید" را در بوق کردند؛ دفاع از این مهره دست راستی اصلاح طلبان حکومتی را با آزادیخواهی و برابری طلبی در تناقض نیافتند؛ و اکنون با عکس علینژاد و پمپئو به هچل افتاده اند. باید پرسید آیا حاضرند رسما اعلام کنند که اشتباه کرده اند و بالاخره یکبار برای همیشه سرشان را مثل کبک در برف نکنند و بکوشند که اعتماد جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی را بخود جلب نمایند؟ این سوالی است که بالای سر آنها قرار دارد. وقتی غرب پروژه رژیم چنجش را عملا براه اندازد دیگر دیر خواهد بود.

*** 

بی بی سی و مُستند توابیت

بی بی سی و مُستند توابیت

 

۱۳ فوریه ۲۰۲۰

یک از شنیع ترین سنت های رژیم اسلامی پدیده تواب سازی است. در دهۀ شصت حدود صد هزار نفر از کمونیست ها و مخالفین رژیم در زندان ها اعدام شدند یا تحت شکنجه های طاقت فرسا جان باختند؛ طی این دهه سنتی ضد انسانی و شنیع در زندان ها متدواول شد: تواب سازی. جانیان روانی از جنس لاجوردی، نوجوانان و جوانان اسیر را تحت شدیدترین شکنجه ها، اگر جان نمی باختند و دوام می‌آوردند، بقول خود "می شکستند" و باصطلاح اسلامی توابش می کردند. این پدیدۀ کثیف جنایتکارانۀ اسلامی صدها زندانی را به کابوس ابدی مبتلا کرد. 

 

اکنون چهل و یکسال پس از روی کار آمدن این نظام جنایتکار، در شرایطی که جامعه برای سرنگونی آن بپاخاسته و در آستانه انقلاب قرار گرفته است نیروهای دست راستی و ضد انقلاب، از اصلاح طلبان حکومتی تا رژیم سابقی ها با اتکاء به این سنت اسلامی برای مقابله با انقلاب آتی و در هراس از کمونیسم به توابیت روی آور شده اند. یا خود ادای توابیت در می آورند و یا باصطلاح از تواب سازی "مستند" تهیه می کنند. فکر می کنند زیرک اند؛ اما دستشان رو است؛ نیت شان آشکار است؛ هف شان سازماندهی یک ضد انقلاب است.

 

چرا توابیت به روز شده است؟

چرا بی بی سی در چهل و یکمین سالگرد قیام بهمن بصرافت "مستند سازی" از توابیت در زندان های دهۀ شصت افتاده است؟ آیا قصدش افشای جنایات بیکران رژیم اسلامی است؟ آیا بالاخره لباس عوض کرده و از دفاع بی قید و شرط از این نظام سرکوب و جنایت دست شسته است؟ همه این رسانه را بعنوان صدا و سیمای غیر رسمی جمهوری اسلامی می شناسند؛ آنرا آیت الله بی بی سی می نامند؛ تمام مهره‌های شناخته شدۀ مزدور جمهوری اسلامی، از جمله مهاجرانی، بهنود و امثالهم، که رژیم تشخیص داده وجودشان در خارج کشور مفیدتر از داخل است، در آن بعنوان "ژورنالیست"، "پژوهشگر" و "تحلیلگر" استخدام شده اند؛ سوابق تمام شان رو است. پنهانش نیز نمی کنند؛ پس از قتل سردار جنایتکارشان قاسم سلیمانی بی مهابا در تجلیلش به توئیتر سرازیر شدند.

 

خیر، بی بی سی تواب نشده است. دارد می کوشد با ترفند "مستند" کردن یکی از جنایات وحشیانۀ رژیم اسلامی که در تاریخ به ثبت رسیده است، نه جانیان که به خیال خویش قربانیان را یکبار دیگر به مسلخ ببرد. بی بی سی در این کار تاریخ و سنت طولانی دارد. در پشت حجاب بیطرفی به جامعه زهر می پاشد و به زخم مجروحین نمک. نیت اصلی این برنامه "بی اعبتار کردن" کمونیست ها و انقلابیگری است. تلاش اینست که کمونیست ها را جریانی از زیر بته بعمل آمده و انقلابیون را انسان هایی ساده لوح و فریب خورده جلوه دهد.

 

اما چرا در این شرایط چنین برنامه ای ضروری شده است؟ جامعه در آستانۀ انقلابی دگر است؛ چپ و کمونیسم در جامعه عروج کرده اند؛ رهبران کارگری بجلوی صحنه آمده و از شورا و اداره جامعه بدست طبقۀ کارگر سخن می گویند؛ سرمایه داری را مسبب درد و رنج های بیکران محرومین و زحمتکشان، اکثریت جامعه، معرفی می کنند. از نظر بورژوازی جهانی این شرایطی خطیر است که باید بهر شکل با آن مقابله شود. چهل و یک سال پیش در هراس از چپ و کمونیسم یک نظام جنایتکار اسلامی را برای سرکوب انقلاب به قدرت رساندند؛ اکنون نیز در تدارک سناریویی مشابه اند. این باصطلاح مستند در چهارچوب اجرایی کردن این پروژه است. قرار است که بیننده پس از تماشای این برنامه از انقلاب و تغییرات اساسی ناامید و دلسرد شود؛ کمونیسم و کمونیست ها از چشمش بیافتد؛ آنها را یا بی ربط یا قربانیان ضعیف ببیند. اکنون که عمر جمهوری اسلامی بسر آمده است و دفاع بی قید و شرط از این نظام موضوعیت ندارد؛ باید آلترناتیو سازی کرد؛ بخشی از آلترناتیو سازی اثباتی است یعنی باید زیر بغل اپوزیسیون دست راستی رژیم سابقی را بگیرد و زیر نورافکن اش قرار دهد؛ بخش دیگر سلبی، یعنی کمونیسم را بهر قیمتی باید بی اعتبار کند. و این باصطلاح مستند در خدمت بخش سلبی است.

 

آیا بی بی سی تنها است؟

همزمان با این برنامه بی بی سی، شیرین عبادی نامۀ عذر خواهی به نسل جوان نوشته است! عذرخواهی بابت چی؟ که علیه رژیم شاه انقلاب کرده است! در مقابل اینهمه خود بزرگ بینی و خود‌شیفتگی انسان نمیداند گریه کند یا بخندد. اولا شما انقلاب نکردید! مردم علیه یک نظام سرکوبگر که فقر و نابرابری وسیعی را به جامعه تحمیل کرده بود و به زور ساواک، شکنجه و اعدام، یعنی همان ابزاری که وارث و فرزند خلفش بکار برد و می برد، بپا خاستند. فریاد های "مرگ بر شاه" از قلب این انسان های محروم و رنجدیده بلند می شد. شما حداکثر همراه شدید. از همان روز اول هم جانانه و مخلصانه از رژیم اسلامی دفاع کردید. از همان ٨ مارس ٥٧. من و شما که تاریخ را خوب بخاطر داریم. اگر بخشی از نسل جوان مخاطب شما از سابقۀ شما بی اطلاعند، ما شما را خوب می شناسیم.

 

یادتان هست در دفتر تعدادی وکیل در خیابان تخت طاوس چند روز پس از مبارزات و اعتراضات زنان به "فرمان" خمینی شما که بعنوان اولین قاضی زن دوران شاه آنجا حضور داشتید چگونه برای ساکت کردن موج اعتراضات باد به غبغب انداخته بودید؟ یادتان هست که جایزه نوبلی که در پروژۀ چهره سازی غرب به شما داده شد را تقدیم خاتمی کردید و دست او را بوسیدید؟ یادتان هست که به حضور آخوندهای فسیل شده در مجلس شرفیاب شدید و از آنها برای عدم لغو لایحۀ حمایت خانواده استمداد طلبیدید؟ و آنگاه این عجز را اوج رشادت قلمداد کردید؟ یادتان هست با چه خلوصی از اسلام تعریف و تمجید کرده اید؟ شما نه انقلابی بودید و نه مخالف جمهوری اسلامی. الان که شرایط جامعه تغییر کرده است به صرافت افتاده اید تا دیر نشده قطارتان را عوض کنید و به جماعت رژیم چنجی بپیوندید. این عین فرصت طلبی جبونانه است؛ خصلتی که خاصۀ جریانی است که با آن همکاری کرده‌اید.

 

الحق و والانصاف که این جماعت رژیم چنجی کار محیرالعقولی را در مقابل دارند. اگر رژیم چنج در سال ٥٧ کار ساده ای بود، در شرایط کنونی امری سخت و پیچیده است. جامعۀ سال ٩٨ بسیار هشیار تر و از نظر سیاسی بسیار پخته تر از سال ٥٧ است. به راحتی نمی توان یک ضد انقلاب شناخته شده و امتحان پس داده را به این مردم و بویژه نسل جوان حقنه کرد. از اینرو است که یکی پس از دیگری پروژه هایشان دود می شود و به هوا می رود. طی این دوسال اینهمه پروژه و سازمان علم کرده اند و هر یک ظرف چند روز به زباله دان تاریخ پرتاپ شدند. به این ترتیب که پیش می روند بزودی تمام مهره ها و چهره هایشان خواهد سوخت. *

 

جنبش آزادی زن و انقلاب آتی آزادی زن در ایران و افول اسلام انقلاب زنانه به چه معنا است

جنبش آزادی زن و انقلاب آتی

آزادی زن در ایران و افول اسلام

انقلاب زنانه به چه معنا است

 

جنبش آزادی زن فراز و نشیب های بسیاری را در سی و نه  سال اخیر پشت سر گذاشته است. در متن آنچه به انقلاب ۵۷ معروف شد نطفه های یک جنبش نوین آزادی زن شکل گرفت. با تضعیف سیستم دیکتاتوری و اختناق سلطنتی محافل و سازمان های زنان بوجود آمد. این محافل و سازمان ها توسط زنان چپ ایجاد شدند. در دوران انقلابی همراه با عروج جریان اسلامیستی به رهبری جنبش سیاسی ضد رژیم سلطنت، البته با کمک و طرح و نقشه دولت های غربی در هراس از عروج چپ و کمونیسم در ایران، نگرانی و اضطراب از آینده شرایط زنان در جامعه تحت حاکمیت اسلامیست ها بشکل زمزمه در جامعه جاری شد. لیکن یک توهم پوپولیستی همه با هم، “بحث بعد از مرگ شاه” و “وحدت کلمه” به این زمزمه ها اجازه تبدیل شدن به یک صدای رسا و یک جنبش گسترده حق زن نداد.

۸ مارس ۱۹۷۹ برابر با ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ یک روز تعیین کننده در تولد جنبش نوین حق زن در ایران است. روزی که یک ابراز توده ای از مقاومت، از اعتراض و از حق طلبی در جامعه عیان شد و رژیم تازه بقدرت رسیده زن ستیز اسلامی را به مصاف طلبید. این روز نه فقط در تاریخ جنبش آزادی زن در ایران، جنبش عمومی سیاسی – اجتماعی ایران، بلکه در تاریخ جنبش آزادی زن در سطح بین المللی نقش بسته است. روزی که زنان به حجاب اسلامی و تحت آن به حاکمیت اسلام نه گفتند. این حرکت زنان، عملا جنبش حق زن در ایران را بعنوان پیشتاز جنبش اعتراضی زنان به قوانین و ایدئولوژی اسلامی درسطح بین المللی قرار داد.

این روز آغاز یک دوره کوتاه از عقب نشینی رژیم در مقابل جنبش حق زن بود. تحمیل اولین عقب نشینی و تعرض توده ای به رژیم توسط جنبش حق زن انجام گرفت. یکی از خصوصیات این اعتراض توده ای، مشخصه ای که بویژه در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی با عروج مکتب منحط "پست مدرنیسم" و به میدان آمدن مقوله نسبیت فرهنگی در عرصه جهانی اهمیت اش بارز میشود، اعلام این شعار است که "حقوق زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است."

تاکید بر جهانی بودن یا جهانشمول بودن حقوق و آزادی زن در آن مقطع بعنوان یک واکنش سیاسی در مقابل حملات ایدئولوژیک – سیاسی اسلامیست ها اتخاذ شد. یک مشخصه این شعار بعنوان عکس العملی به تعرضات ارتجاعی اسلامیست ها به فرهنگ غربی و جنبش کمونیستی بود. بویژه آنکه در آن مقطع پوپولیسم شکل غالب جنبش چپ در ایران بود که به میزان زیادی “شرق زده” و تحت تاثیر افکار و اخلاقیات آل احمدی بود. چپی که بعضا مبارزه ضد امپریالیستی را با مبارزه با فرهنگ غربی یکی میگرفت و صریحا اعلام میکرد که با فرهنگ امپریالیستی مبارزه می کند. از آنجا که فعالین جنبش زن و تقریبا تمام سازمان های زنان متعلق به چپ بودند، این خصلت جنبش چپ به یک مانع بزرگ برای سازماندهی یک جنبش وسیع و میلیتانت زنان بدل شد.

 

مدرنیسم یا شرق زدگی؟

جامعه ایران در آن دوران با دو گرایش متضاد دست به گریبان بود. یکی، گرایشی که می توان آنرا مدرنیسم خواند: تمایل به انتگره شدن در دنیای غرب، تمایل به برخورداری از آزادی ها و فضای آزادتر، غیر سنتی تر و مدرن تری که در دنیای غرب حاکم بود، گرایش به فرهنگ غربی. آزادی زن و مقابله با سنت های اسلامی و شرق زده ضد زن یک وجه مهم این مدرنیسم بود. اما به یمن تلاشهای روشنفکران شرق زدۀ وقت و چپ سنتی، این مدرنیسم در اذهان جامعه به شکلی عوامانه با ایدئولوژی رژیم حاکم، نظام سلطنت، تداعی شد. از این رو مخالفین سیاسی رژیم در تقابل با این مدرنیسم قرار می گرفتند و سنت های عقب ماندۀ اسلامی- ناسیونالیستی را آنچه که منصور حکمت "شرق زدگی" نامیده است، تقدیس می کردند. ضدیت "آل احمدی" با نظام سلطنت که از موضع عقب ماندۀ نظام ارباب رعیتی پیشین، دهقان کنار جالیز خیار، نظام اندرونی- بیرونی و زنان مطیع خانه نشین نشات می گرفت و بیان می شد، به فرهنگ حاکم اپوزیسیون ضد سلطنت از راست تا بخش عمده چپ بدل شد.

 

چرا عوامانه؟

رژیم حاکم یک دیکتاتوری مطلق بود و لذا هیچگونه سنخیتی با آزادی های سیاسی و اجتماعی نداشت. ایدئولوژی این نظام، نه "مدرنیسم غربی" بلکه ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی بود. زن ستیزی یکی از مشخصه های مهم این ناسیونالیسم است. در سنن و تاریخ عظمت طلب ایرانی هیچگونه ردِ پای آزادی زن و برابری زن و مرد قابل رویت نیست. بعلاوه، رژیم سلطنت در یک پیمان و پیوند جدایی ناپذیر با اسلام و نهاد مذهبی بود. تنها بروزات مدرنیسم اجتماعی که از نتایج بلافصل حاکمیت نظام سرمایه داری است، گسترش امکانات تحصیلی برای دختران و زنان و مد و موسیقی غربی در تهران و شهرهای بزرگ بود. تا آنجا که به اشتغال زنان مربوط می شود، آمار اشتغال زنان بسیار پایین بود. قوانین خانواده و مناسبات میان زن و مرد طبق قوانین شرع اسلام فرموله می شد. محمد رضا پهلوی که ظاهرا نماینده این "مدرنیسم" از دید اپوزیسیون بود، در مصاحبه ای با اوریانا فالاچی دیدگاه بسیار عقب مانده و مردسالار خویش را برملا می کند.

با در نظر گرفتن تضاد و تنش میان این دو گرایش، مدرنیست و شرق زده، شعار "آزادی زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است" یک شعار دفاعی در مقابل هجوم اسلامیست ها و فرهنگ حاکم بر چپ پوپولیست است. این شعار اگر در ابتدا خصلتی دفاعی در مقابل فرهنگ و سیاست حاکم در جامعه ایران داشت، در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اهمیتی بین المللی یافت. دست بالا پیدا کردن تز نسبیت فرهنگی یک هجوم مهم ایدئولوژیک به آزادیخواهی و برابری طلبی و به جنبش آزادی زن در سطح بین المللی بود که توسط آکادمیا و رسانه ها به پیش برده شد.

 

نسبیت فرهنگی مقابله با تبعیض یا توجیه آن؟

نسبیت فرهنگی یک تز ارتجاعی و راسیستی است زیرا عملا دو دسته حقوق و ارزش های اجتماعی، اخلاقی و حقوقی را برای شهروندان و در سطح بین المللی تبلیغ و تائید می کند. این تز که از محصولات جانبی عروج دیدگاه پست مدرنیستی پس از سقوط بلوک شرق است، هر نوع عقب ماندگی، سرکوب، تحدید آزادی، اعمال تبعیض را بر مبنای یک پدیده کاملا اختیاری، یعنی فرهنگ، توجیه و تشویق می کند. اصول و معیارهای پیشرفت سیاسی – اجتماعی، عدالت طلبی، آزادیخواهی و برابری طلبی بشری را پوچ و بی پایه می نامد. سنگسار یا مثله جنسی دختران، پدیده هایی که بشریت آزادیخواه، جنبش آزادی زن و جنبش سوسیالیستی علیه آن مبارزه کرده و به سنت هایی عتیق بدل کرده بود، به روش هایی قابل قبول و دفاع بدل می شوند! چرا؟ "چون مذهب یا فرهنگ عده ای آنرا تجویز می کند." به همین سادگی. عروج تز نسبیت فرهنگی و دیدگاه پست مدرنیستی فعالیت جنبش آزادی زن علیه سنن، فرهنگ و رژیم های ارتجاعی را با موانع جدی مواجه ساخت.

 

تولد جنبش نوین آزادی زن

تولد رژیم اسلامی و فاز نوین جنبش حقوق زن در ایران همزمان بود. این دو پدیده همچون تز و آنتی تز یکدیگر متولد شدند. یک تنش و کشمکش دائمی و بلاانقطاع میان آنها جریان داشته است. گسترش و شکوفایی یکی مستلزم شکست و درهم پاشیده شدن دیگری است. از این رو است که رژیم اسلامی هرگاه قصد محکم کردن بندهای اختناق بر جامعه را داشته و دارد، هرگاه میخواهد جامعه را به سکوت و عقب بکشاند، هرگاه میخواهد گلوی جامعه را تنگ تر بفشارد، به زنان حمله میکند، حجاب و “عفاف” را علم میکند و دار ودسته های اوباش عفاف را به جان زنان و مردم می اندازد. حجاب اختناق بر جامعه با حجاب اسلامی بر زنان تحکیم و تثبیت میشود. یک جدال آشتی ناپذیر، یک شکاف پر نشدنی میان آزادی زن و رژیم اسلامی، میان جنبش حق زن با جمهوری اسلامی و جنبش اسلامیستی، میان آزادی زن با اسلام موجود است.

جنبش حق زن پس از شبه کودتای خونین ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و آغاز نسل کشی در زندان های مخوف رژیم به محاق رفت. اما مقاومت منفی، مقاومت فردی زنان هیچگاه خاموش نشد. زنان متعددی که شلاق خوردند، زنانی که سنگسار شدند و در زندان ها افتادند، حتی زنانی که با خودکشی "نه" خود را به مناسبات مردسالارانه و زن ستیز اعلام کردند، سربازان گمنام جنبش آزادی زن هستند.

 

تضاد نسلی

یک فاکتور اساسی در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه و جنبش آزادی زن تضاد نسلی موجود در جامعه است. نسل جدیدی که تحت رژیم اسلامی بدنیا آمده و رشد کرده است، نسلی که خاطره دست اول و زنده ای از نسل کشی دهه ۶۰، از شکنجه های وحشیانه، از زنده بگور شدن انسان ها در گورهای دستجمعی ندارد، نگرشی متفاوت به شرایط دارا است. این نسل میخواهد مثل تمام جوانان دنیا زندگی کند. مدرن است، سکولار است، از ایدئولوژی و سنن مذهبی بیزار است، خواهان همراه و همگام شدن با دنیای قرن بیست و یک است. این نسل با رژیم اسلامی دارای یک تضاد آشتی ناپذیر است. زندگی تحت یک رژیم اسلامی یا مذهبی را نمیخواهد و در حال دفع آنست.

این نسل ضد آپارتاید جنسی، ضد حجاب و محدودیت های اسلامی است. آزادی جنسی علیرغم مجازات سنگینی که دارا است، در میان این نسل گسترده است. ازدواج های سفید، طلاق های معنوی و ارقام بالای سقط جنین، علیرغم غیرقانونی بودن، خطرناک بودن و مجازات سنگینی که حکومت برای آن در نظر گرفته است، یکی  از شواهد این پدیده است. عصیان علیه قیود و بندهای سنتی و مذهبی وسیع است. این فاکتور نیز به قدرت و جان سختی جنبش حق زن میافزاید. این تضاد نسلی یکی از خصلت های اساسی جنبش حق زن است.

جنبش آزادی زن با جنبش های اجتماعی و سیاسی دیگری که در جامعه ایران عروج کرده اند: جنبش آزادی سیاسی، سکولار، خلاصی فرهنگی، مذهب زدایی و از همه مهمتر جنبش سرنگونی در پیوند و انطباق کامل قرار دارد. فعالین این جنبش ها عملا مشترکند. علت بسیار روشن است، آزادی زن رابطه نزدیک و مستقیمی با مذهب زدایی، سکولاریسم در سطح حکومتی و جنبش خلاصی فرهنگی از سنن و قیود عقب مانده و باین معنا علیه رژیم اسلامی  دارد. این واقعیت، جایگاه بسیار مهم و تعیین کننده ای به جنبش آزادی زن در ایجاد تحولات پایه ای در جامعه و استقرار یک نظام آزاد و برابر می دهد. بویژه از این رو که رژیم اسلامی و جنبش اسلامیستی هویت ایدئولوژیک خویش را با زن ستیزی تعریف می کنند و حجاب اسلامی را به بیرق جنبش خود و آپارتاید جنسی را به یک اصل خدشه ناپذیر نظام سیاسی – اجتماعی خود بدل کرده اند، جایگاه جنبش آزادی زن در تقابل با این نظام و جنبش بسیار کلیدی و تعیین کننده می شود.

 

جنبش آزادی زن یک جنبش سیاسی است

جنبش حق زن بعنوان یک جنبش اجتماعی وسیع در عمق جامعه نفوذ کرده است. این جنبش، ماهیتا سیاسی است. هر نوع تحول و اصلاحی در وضعیت زنان به مقابلۀ جدی با رژیم اسلامی گره می خورد و حکومت اسلامی در مقابل هر بهبودی حتی ناچیز در موقعیت زنان یک سد محکم سیاسی – ایدئولوژیک ایجاد کرده است. ایران جامعه ای است که لاک ناخن، ماتیک و چکمه در آن به یک امر سیاسی مهم بدل شده است و خلافکار با مجازات سنگین مواجه میشود. جنبش حق زن برای رسیدن به خواست های خویش مجبور به درگیر شدن با رژیم اسلامی است. یک شرط لازم دستیابی به آزادی زن سرنگونی این رژیم است. تا مدتها آنهایی که خود را "کنشگران حوزه زنان" می خوانند و به جنبش ملی اسلامی متعلقند، کوشیدند که جنبش حق زن و آزادی زن را یک جنبش غیر سیاسی بنامند. این سیاست ویژه جنبش حق زن نیست؛ فعالین ملی – اسلامی و اصلاح طلب در جنبش های اجتماعی دیگر، از جمله جنبش کارگری نیز از سیاستی مشابه استفاده می کنند: تمایزی مصنوعی و خودساخته میان مقولات "صنفی و سیاسی." در جامعه ای که طلب و مبارزه برای کوچکترین حقی با سد حکومت و نیروهای سرکوب مواجه می شود، چنین طبقه بندی هایی پوچ و انحرافی است. بعضا استدلال می شود که چنین دسته بندی هایی پوششی برای ممانعت از سرکوب پلیسی است. تجربه نشان داده است که این سیاست هیچگونه سدی در مقابل خشونت عنان گسیخته رژیم ایجاد نکرده است؛ اما در عوض یک رفرمیسم جان سخت، پوپولیسم و عقب ماندگی را به جنبش های اجتماعی تحمیل کرده است. هم اکنون شاهدیم که بخشی از طبقه کارگر بدنبال این سیاست واهی و انحرافی، از شعارهای "خود زنانه" که عملا به تحقیر خود می انجامد بمنظور پوششی علیه سرکوب استفاده کرده اند. این روشها فقط به تحدید افق و مطالبات جنبش های اجتماعی و اسیر کردن آنها در چهارچوب حکومتی می انجامد.

 

گرایشات مختلف جنبش حقوق زن

جنبش حقوق زن دارای گرایشات متفاوت است. در راست، جریانات ملی – اسلامی که بعضا فمینیست های اسلامی نامیده می شوند، قرار دارند. گرایشی دفاعی که تلاشش در وهله اول نه دفاع از حقوق زن، بلکه حفظ این جنبش در چهارچوب محدودیت های اسلامی و رژیم اسلامی است. بیک معنا این گرایش ستون پنجم رژیم اسلامی درون جنبش حق زن است. اینها به یمُن برخورداری از آزادی نسبی در داخل و استقبال گرم رسانه های وابسته به دولت های غربی، چهره هایشان به افراد سرشناس بدل شده اند و امکانات وسیعی چه در ایران و چه در سطحی بین المللی دارا هستند. اینها همواره حکم اپوزیسیون درباری و “مجاز” رژیم را داشته اند. تمام هم و غم این گرایش حفظ رژیم اسلامی، حال با یک سری اصلاحات ناچیز است.

در چپ، گرایش رادیکال است که خواهان آزادی بی قید و شرط زنان و برابری واقعی و اجتماعی آنها است. این گرایش را من جنبش آزادی زن می نامم. جنبشی که برای آزادی کامل و برابری واقعی مبارزه میکند. این گرایش کاملا سکولار است. تمام مذاهب زن ستیز اند و لاجرم یک رژیم مذهبی بنا بتعریف زن ستیز است، لذا جدایی مذهب از دولت یک پیش شرط سیاسی آزادی زن است. این گرایش بناگزیر چپ است و برای تغییرات پایه ای و بنیادی در مناسبات جامعه مبارزه می کند. این جنبش بر این عقیده است که آزادی کامل و بدون قید و شرط و برابری واقعی و اجتماعی تحت مناسبات سرمایه دارانه قابل دستیابی نیست و لاجرم همراه یا بدنبال سرنگونی رژیم اسلامی باید واژگونی نظام سرمایه داری نیز عملی گردد.

یک سوال در اینجا مطرح میشود: آیا این گرایشات کاملا متمایز و تعریف شده اند و به اسم خود حرف  میزنند و خواست های خود را مطرح می کنند؟ گرایش اول، یعنی ملی – اسلامی کما بیش چنین است. زیرا با مبانی رژیم اسلامی تضادی ندارد و صرفا از گرایش اصلاح طلب حکومتی و اصلاحات ناچیز در چهارچوب نظام اسلامی دفاع می کند. و لذا شلاقِ اختناق و سانسور آنچنان شامل آن نمی شود. اما گرایش دوم، گرایش رادیکال، خیر. امکان ندارد که صریح و روشن خواست های خود را بیان کند. این نتیجه اجتناب ناپذیر حاکمیت یک دیکتاتوری خشن است. لذا اگر در تحلیل و تبیین مناسبات سیاسی – اجتماعی جامعه صرفا به گفته ها و نظراتی که علنا ابراز می شود، توجه شود و ترند های پایه ای تر زیر سطح مسائل در نظر گرفته نشود، ما به یک تحلیل سطحی و صورت ظاهری میرسیم. عموم تحلیل هاى ژورنالیستی و جامعه شناسانه از جامعه ایران اینگونه سراغ مسائل می روند. اینگونه تحلیل ها خواست های زنان در ایران را بسیار محدود جلوه می دهند. این تحلیل ها تا همین خیزش انقلابی اخیر توده ای اعلام می کردند که "زنان در ایران خواهان سرنگونی رژیم نیستند و به برخی اصلاحات ناچیز راضی اند." این همان تصویری است که اصلاح طلبان حکومتی می کوشند از جامعه ایران ارائه دهند. در دو ماه اخیر همراه با خیزش انقلابی مردم و حرکات شجاعانۀ زنان برای مقابله با حجاب اسلامی، این تحلیل ها کمی تغییر یافته است. اما هنوز این مفسرین سطحی نامی از جنبش آزادی زن نمی برند و مبارزات زنان را صرفا به مقابله با "حجاب اجباری" محدود می کنند. این سطحی نگری با یک هدف سیاسی معین توام است: حفظ رژیم اسلامی یا تاخیر سقوط آن و مقابله با رادیکالیزه شدن جامعه.

از این تحلیلگران باید پرسید: آیا زنان فقط یک روسری نازک تر میخواهند، یا فقط علیه حجاب اجباری اند؟ این نسل عصیان، نسل استقامت و جسارت خواست ها و مطالباتش بسیار فراتر می رود. مرزهای رژیم اسلامی را کاملا در می نوردد. "نه" آنها به رژیم اسلامی، به نظام زن ستیز و مردسالار، به تبعیض و اختناق کاملا روشن و صریح و شفاف است. آزادی و برابری چکیده خواست آنها است. خواست هایی که نه با رژیم اسلامی و نه با رژیم از نوع رژیم سابق خوانایی و سنخیت ندارد.

 

زنان در خیزش توده ای اخیر

تفاوت عمیق و وسیعی که میان موقعیت حقوقی- رسمی زنان با موقعیت دوفاکتوی آنها در جامعه وجود دارد، همواره و در هر خیزش و اعتراض توده ای چشمان جهانیان را بسوی زنان جلب می کند. چرا که زنان در هر اعتراض و بویژه در خیزش های توده ای نقشی برجسته و مهم ایفاء کرده اند. این نقش با تصورات حاکم از موقعیت زنان در تناقض قرار می گیرد. برای ما، اما، این یک واقعیت پایه ای جامعه ایران و تناقضی بنیادین میان جامعه و رژیم اسلامی است. زنان در خیزش اخیر علاوه بر نقش فعال در جنبش عمومی، بروزی برجسته در مبارزه با سمبل بردگی اسلامی زن داشته اند. اعتراض علنی و شجاعانه به حجاب اسلامی یک وجه مهم جنبش سرنگونی طلب اخیر بوده است. این یک واقعیت مهم و پیشروی قابل توجه، نه تنها در جنبش سرنگونی علی العموم، بلکه همچنین در جنبش آزادی زن بوده است. لیکن این جنبش، تاکنون، در همین مرحلۀ مبارزۀ فردی درجا زده است. زنان دارند بشکلی فردی و "قهرمانانه" برای یک امر مشترک جنبش آزادی زن عرض اندام می کنند. وقت آن فرا رسیده است که جنبش آزادی زن این مبارزۀ فردی را به یک مبارزۀ جمعی و کلکتیو ارتقاء دهد. تنها با به میدان آمدن جنبش آزادی زن بشکل متحد و جمعی می توان بر رژیم اسلامی فائق آمد. جنبش آزادی زن باید بیک معنا، به دوره تولد خویش بازگردد، اما بالغ و آگاه به صحنه بیاید. ٨ مارس می تواند و باید چنین امکانی را برای ابراز وجود جنبش آزادی زن در شکل متحد و جمعی فراهم آورد. ٨ مارس ٢٠١٨ (١٣٩٦)  باید سی و نهمین سالگرد تولد جنبش نوین آزادی زن در ایران در ٨ مارس ١٩٧٩ (١٣٥٧) را گرامی بدارد. با مارش عظیم علیه رژیم اسلامی و برای آزادی و برابری زنان باید به میدان آمد.

باید موکدانه اعلام کرد که این فقط زنان نیستند که بقول جملۀ مردسالارانۀ معروف "دوش بدوش مردان" مبارزه می کنند. این جنبش آزادی زن است که یک جایگاه رفیع و برجسته در جنبش سرنگونی طلبانه مردم دارد. لحظات مهمی در تاریخ معاصر و مدرن وجود دارد، که "زنان دوش بدوش مردان" برای یک امر سیاسی مبارزه کرده اند و پس از پایان آن جنبش معین به گوشه آشپزخانه فرستاده شده اند؛ بطور نمونه مبارزات ضد استعماری که یک نمونه برجسته آن الجزایر است؛ مبارزات ضد امپریالیستی در غالب چپ، مانند چین و ویتنام که در عین حال برای آزادی و برابری و عدالت مبارزه کرده اند؛ و بالاخره، انقلاب ۵۷. در تمام این موارد زنان وسیعا در تحولات سیاسی و خیزش ها شرکت فعال داشتند، اما پس از فیصله یافتن جنبش، زنان از پیش نیز بیحقوق تر شدند. این بار اما زنان نه فقط بعنوان زن بلکه بعنوان یک فعال جنبش عمیق و وسیع اجتماعی آزادی زن، سکولاریسم و خلاصی فرهنگی علیه رژیم اسلامی می جنگند. یک خصلت قابل توجه جنبش آزادیخواهی در ایران این واقعیت است که فقط زنان نیستند که برای آزادی زن مبارزه می کنند، بلکه مردان زیادی نیز در این جنبش سهیم اند.

از این رو است که این نظر منصور حکمت که "انقلاب در ایران می تواند یک انقلاب زنانه باشد" بسیار گویا و وصف حال است. این نظر را منصور حکمت در سال ۲۰۰۰ در انجمن مارکس لندن، در سمیناری تحت عنوان “آیا کمونیسم در ایران امکانپذیر است؟” مطرح کرد. طی سالهای اخیر این گفته به اشکال مختلف توسط راست و چپ، مخالف و موافق منصور حکمت مورد استفاده قرار گرفته است. بسیاری آنرا از محتوا خالی کرده اند؛ برخی با توسل به این تز، انقلاب آتی را از محتوای طبقاتیش خالی نموده اند؛ برخی با عدم درک چرایی و وجه تسمیۀ طرح این تز آنرا به سخره کشیده اند. این تز تلاش می کند توجه ها را به نقش مهم جنبش آزادی زن در تحولات بنیادی در جامعۀ ایران جلب کند. این بحث به عنصر برجستۀ جنبش آزادی زن و خواست آزادی زن، در جنبش سرنگونی طلبانه مردم اشاره دارد. با طرح این تز، منصور حکمت می کوشد که اهمیت و جایگاه جنبش آزادی زن را در سرنگونی رژیم اسلامی و انقلاب آتی نشان دهد.

جنبش آزادی زن نقشی فرا کشوری دارد. جنبش آزادی زن در ایران را باید همطراز جنبش های مهم بین المللی در طول تاریخ برای حقوق و آزادی زن قرار داد. بطور نمونه جنبش آزادی زن در انقلاب اکتبر و پس از آن در روسیه و شوروی که دستاوردهای بسیار مهمی داشت و جنبش آزادی زن در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی در غرب که به انقلاب جنسی معروف شده است.

آزادی زنان در ایران از سلطه رژیم اسلامی، در عین حال تاثیر بسیار مهمی در کل منطقه دارد. تمام دنیایی که تحت اسلام قرار دارد، با سرنگونی رژیم اسلامی در ایران نسیم آزادی را احساس خواهد کرد. در این منطقه اختناق زده دریچه ای بسوی آزادی جنسی، برابری جنسیتی و سکولاریسم باز خواهد شد. سرنگونی رژیم اسلامی و پیروزی جنبش آزادی زن در ایران یک ضربه مهم به اسلام است. جنبش سرنگونی طلبانه مردم در ایران بهمراه جنبش آزادی زن، با سرنگونی رژیم اسلامی جنبش تروریستی اسلامیستی را نیز حاشیه ای میکند و با اسلام همان کاری را میکند که انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه با مسیحیت و کلیسا کرد.