سالهای ۲۰۰۷ تا  ۲۰۱۰ 


   قتل بن لادن جنگ تروریست ها و استراتژی آمریکا

   قتل بن لادن
جنگ تروریست ها و استراتژی آمریکا

قتل بن لادن موجی از احساسات ضد و نقیض و تحلیل های ژورنالیستی و سیاسی را برانگیخت. مرگ یک جانور قاتل و آدمکش، بویژه زمانیکه این جانور در راس یک شبکه سیاسی - ایدیولوژیک ارتجاعی و تروریست قرار دارد، بی شک ترحم و تاثری، بجز در میان هوادارانش بر نمی انگیزد. دینا قطعا بدون بن لادن و جانورهای مشابه، از قبیل خامنه ای و تمامی سردمداران رژیم اسلامی، رهبران جنبش اسلامیستی و رهبران قطب تروریسم دولتی، مکانی امن تر، انسانی تر و بهتر است. این واقعیتی انکار ناپدیر است. اما احساسات سرازیر شده صرفا به خوشحالی یا هیجان از این مرگ محدود نمی شود. احساساتی که ایدئولوگ های ارتجاع بر می انگیزند، بحق قابل بررسی و نگرانی است. اخبار و گزارشات حکایت از غلیان احساسات ناسیونالیستی در آمریکا دارد. اوباما در اعلام خبر عملیات قتل اوساما بن لادن دقیقا بر رگ ناسیونالیستی انگشت گذاشت: امروز بما یاددآوری شد که بعنوان یک ملت، قادر به انجام هر کاری هستیم. این پیام ناسیونالیستی همانگونه که انتظار می رفت پیش درآمد غلیان موجی از جینگویسم و ناسیونالیسم آمریکایی بود.

از آنطرف در پاکستان ارتجاع در اپوزیسیون با ارجاع به حق استقلال ملی تلاش دارد فضای ناسیونالیستی - ضد غربی در پاکستان را دامن زند و بر آن برای بقدرت رسیدن سرمایه گذاری میکند. در افغانستان، کارزای که توسط تروریسم دولتی در پی فاجعه یازده سپتامبر بقدرت رسید و آوازه دزدی های خود و خانواده اش مرزها را درنوردیده است، ژست قربانی بخود گرفت و اعلام کرد ناتو بحرف های ما گوش نداد و در شکار بن لادن ما را بمباران کرد و بخاک و خون کشید، در حالیکه در تمام این مدت بن لادن در پاکستان حضور داشت. رژیم اسلامی هم قدرت آمریکا را به ریشخند و تمسخر گرفت. اینها همه درون همان طیف جانورانی قرار دارند که دنیا بدون آنها مکانی امن تر، انسانی تر و بهتر خواهد بود. اما از آنجا که ما در دنیایی وارونه زندگی می کنیم، هر یک از اینها دارد از مرگ بن لادن برای خویش توشه می بندد. مساله اینجاست که اینها هیچیک درد و مشقت مردمی که محکوم به زندگی تحت تروریسم اسلامی هستند، میلیونها نفری که در جنگ تروریست ها جان خود را از دست دادند، زندگیشان با خاک یکسان شد و عزیزانشان در خاک و خون غلطیدند، نمایندگی نمی کنند. اینها همه در تشدید جنگ تروریست ها و ویران کردن یک منطقه، به گورستان تبدیل کردن یک جامعه و به راندن بخشی از جوانان مستاصل به دامن تروریسم اسلامی نقش داشته اند. اگر در دنیا عدالت واقعی حکمفرما بود، تمام این جک و جانورها باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه می شدند .

در ورای این تلاش های ارتجاعی برای توشه بستن از مرگ بن لادن، در ورای احساسات ناسیونالیستی آمریکایی، در پی مرگ بن لادن سوالاتی اساسی طرح می شود. آیا با مرگ بن لادن جنگ تروریست ها تشدید می شود یا کاهش می یابد؟ آیا باید منتظر عملیات تروریستی در گوشه و کنار دنیا باشیم؟ رابطه آمریکا و پاکستان دچار اغتشاش می شود؟ نیروهای ناتو از افغانستان خارج می شوند؟ این سوالات را میزگردهای ژورنالیستی مشغول بررسی اند. اما دو سوال دیگر که کسی به آن نمی پردازد نیز به ذهن متبادر می شود: آیا زمان این عملیات به شرایط منطقه و تحولات سیاسی زیر و رو کننده در آن بی ربط است؟ آیا نباید مذاکرات میان دو سازمان الفتح و حماس و امضای سریع السیر قرارداد همکاری و اتحاد آنها در قاهره را با این عملیات در متن گسترده استراتژی جدید آمریکا در قبال خاورمیانه مرتبط دانست؟ این سوالات باید مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد .

دنیا بعد از مرگ بن لادن
جنگ علیه ترور که اسم رمز جنگ های خانمان براندازی است که غرب به سرکردگی آمریکا در ده سال اخیر در خاورمیانه دامن زده است، آنچه ما بدرست آنرا جنگ تروریست ها خوانده ایم، بدنبال حمله تروریستی القاعده به دو برج در نیویورک و حملات همزمان هوایی به نقاطی دیگر در آمریکا آغاز شد. سیاست نظم نوین جهانی ای که بوش و تاچر بدنبال سقوط شوروی و به بهانه حمله عراق به کویت به اجرا گذاشتند، بدنبال این عملیات تروریستی اوج و خون تازه ای یافت. هیات حاکمه آمریکا به رهبری جرج بوش پسر، در این فاجعه تروریستی یک بهانه و فرصت بسیار مناسب برای نشان دادن قدرقدرتی خویش و استقرار نظم نوین جهانی تشخیص دادند. جنگ تروریست ها دنیای پس از یازده سپتامبر را رقم زد. میلیون ها انسان کشته و مجروح و بی خانمان شدند. بمباران های متعدد در افغانستان و حاکم کردن لویاجرگه متشکل از فسیل های ایلاتی و مذهبی نصیب مردم رنج کشیده افغانستان شد؛ بعلاوه، تروریسم دولتی یک بازاری افغانستانی را بر صندلی ریاست جمهوری و در واقع بر روی چاه میلیونها پولی که بنام کمک به توسعه افغانستان پرداخت می شود، نشاند. مردم افغانستان هر روز فقیرتر، مفلوک تر و درد کشیده تر شده اند، در عوض حکام جدید خودگمارده هر روز ثروتمندتر و بر سر چاپیدن و به صلابه کشیدن مردم هم رای تر .

عراق را به یک گورستان بزرگ بدل کردند. بیش از یک میلیون نفر طی ۸ سال اخیر بطور مستقیم یا غیرمستقیم در اثر جنگ کشته شده اند. تعداد بیشتری آواره شده اند. مردم را شقه شقه کردند و به آنها هویت شیعه و سنی دادند. باسم دموکراسی سکتاریسم مذهبی و قومی را در جامعه تعمیق کردند و گسترش دادند؛ موقعیت اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی را در عراق تقویت کردند؛ جنگ تروریست ها را به وسط جامعه پاکستان کشیدند. در یکی دو سال اخیر هزاران نفر جان خود را در پاکستان در اثر عملیات تروریستی از دست داده اند. سال پیش یک میلیون انسان بدنبال حمله طالبان در پاکستان آواراه شدند. شعاله جنگ را به لبنان کشاندند؛ موقعیت فلسطینی ها بیش از پیش وخیم تر شد. نوار غزه به یک زندان بزرگ بدل شد. طی ده سال اخیر کل منطقه مستقیم یا غیرمستقیم تحت تاثیر شرایط جنگی قرار داشته است. تهدید تروریسم یک تهدید دایمی است که بالای سر مردم قرار دارد. این حاصل ده سال جنگ تروریست های برای مردم منطقه بوده است. در دنیای غرب نیز به بهانه تروریسم بسیاری از آزادیهای مدنی و فردی را ملغی کرده اند؛ در روز روشن در زندانهای آمریکا زندانیان را تحت شکنجه قرار می دهند و از آن دفاع هم می کنند. تمام زندگی شهروندان تحت کنترل مستقیم دولت قرار دارد. جامعه بعد از یازده سپامبر همانگونه که پیش بینی کرده بودیم بسیار تاریک تر و سیاه تر از پیش شد. دو قطب تروریسم دنیا را به ورطه تشديد ارتجاع کشاندند .

حالا با مرگ بن لادن، رهبر القاعده و از طراحان و مسئولین کشتار هزاران نفر در عملیات تروریستی، برخی خوش بینانه در این تصوراند که جنگ تروریست ها به پایان می رسد. استدلالشان شکار تروریستی است که ظاهرا این جنگ را موجب شد. برخی دیگر نگران تشدید جنگ تروریست ها هستند؛ با این استدلال که القاعده و اسلامیست ها مرگ بن لادن را انتقام خواهند گرفت و ما شاهد موج عملیات تروریستی خواهیم بود. در واقع باید گفت که با مرگ بن لادن صرفا فصلی از کتاب جنگ تروریست ها ورق خورده است. این جنگ با بهانه ها و توجیهات دیگری ادامه خواهد یافت. اما مرگ بن لادن بر شدت و ضعف این جنگ تاثیری نخواهد گذاشت. بن لادن عملا یک بهانه برای آغاز این جنگ بود و اخیرا دیگر صحبت زیادی هم از او نمی شد. برای پایان جنگ تروریست ها باید ریشه تروريسم و پایه مادی آنرا از بین برد. اینجاست که بنظر می رسد زمان این عملیات بیش از هر چیز بخشی از استراتژی جدید آمریکا در قبال منطقه در شرایط جدیدی است که جنبش های توده ای مردم علیه رژیم های استبدادی و مطلقه حاکم و برای آزادی و عدالت بوجود آورده است .

چرا الان؟
زمان انجام این عملیات بسیار سوال برانگیز است. می گویند بن لادن بیش از ۵ سال است که در این مکان زندگی می کرده است. در حدود ۴ کیلومتری مهمترین آکادمی نظامی پاکستان، یعنی در یک منطقه از نظر امنیتی بسیار حساس و تحت کنترل، در ۶۰ کیلومتری اسلام آباد پایتخت این کشور و در یک ویلای یک میلیون دلاری. این فاکت ها تصویر را بسیار پیچیده می کند. ضد و نقیض گویی های دولت آمریکا چند ساعت پس از اعلام خبر توسط اوباما شروع شده است. هر ساعت حرف ساعت پیش خود را نفی می کنند. دولت پاکستان هیچ عکس العملی نشان نداده است. در عین حال در همین دو سه هفته اخیر، پس از افشای بند و بست های متعدد و پنهانی الفتح با دولت اسراییل، اعلام شد که با وساطت دولت جدید مصر، یعنی ارتش این کشور، الفتح و حماس دارند نه تنها مصالحه می کنند، بلکه بسوی وحدت پیش می روند. امروز چهارشنبه ۴ مه ۲۰۱۱ حماس و الفتح قرارداد همکاری خویش را در قاهره بامضا رساندند. ظاهرا کسی به مخالفت های دولت اسراییل وقعی نگذاشته است. دولت آمریکا هم تقریبا مساله را زیر سبیلی رد کرده است. ارتش مصر دست ساز آمریکا است؛ الفتح در صورت قطع کمک های مالی آمریکا بخاک سیاه می نشیند؛ چگونه است که پس از سقوط مبارک این اولین دستور دولت تازه بقدرت رسیده مصر می شود؟ باید منتظر افشای فاکت ها و حقایق بیشتر بود. اما بنظر می رسد که این دو واقعه اخیر که در فاصله دو سه هفته بوقوع پیوسته است ربط مستقیمی به اوضاع ملتهب منطقه و بپاخاستن مردم ستمدیده و منکوب شده خاورمیانه و آفریقای شمالی دارد. بنظر می رسد که دولت آمریکا در راس قطب تروریستی متوجه وخامت شدید اوضاع شده است و دارد استراتژی جدیدی را برای حفظ قدرت و نفوذ خود و حفظ پایه های نظام سرمایه داری و ممانعت از قدرت گیری نیروهای انقلابی و اسلامیست های افراطی اتخاذ می کند .

بنظر می رسد که ورق خوردن صفحه جنگ تروریست ها یک عنصر مهم در این استراتژی جدید باشد .

جنگ تروریست ها
فاجعه تروریستی یازده سپتامبر فرصت، توجیه و بهانه خوبی برای حمله به منطقه و اثبات قدر قدرتی آمریکا و تثبیت نظم نوین جهانی آن بود. شکار بن لادن در غارهای افغانستان یک بهانه و توجیه حمله به منطقه بود. گسترش جنگ به عراق، لبنان و پاکستان تحت عنوان جنگ علیه تروریسم تلاش ها و پرده هایی خونین در این استراتژی ارتجاعی بودند. این جنگ با مرگ بن لادن که در دامن آمریکا رشد کرد و به این مقام رسید، به پایان نمی رسد. خاتمه تروریسم اسلامی کاملا منوط به حل دو مساله اساسی در منطقه است. برای حاشیه ای کردن اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی قبل از هر چیز باید مساله فلسطین به شکلی عادلانه حل شود؛ تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین یک رکن اساسی است. مساله فلسطین به یک زخم چرکین در منطقه بدل شده است. اسلامیست ها در چرک و خون این زخم نشو و نما می کنند. از این درد میلیون ها انسان برای بقای خود و پیگیری سیاست ها و اهداف ارتجاعی خویش سواستفاده می کنند. دومین رکن سیاست حاشیه ای کردن اسلامیست ها و مقابله با تروریسم اسلامی، سرنگونی انقلابى رژیم اسلامی، بعنوان یکی از رهبران اصلی و مهمترین منشا حمایت مالی، سوق الجیشی، نظامی و حمایت ایدئولوژیک این جنبش است. در صورت تحقق این دو امر، اسلامیست ها به حاشیه جامعه رانده خواهند شد. 1

تحولات اخیر در خاورمیانه و آفریقای شمالی، بمیدان آمدن مردم رنجدیده و سرکوب شده این منطقه برای آزادی، برابری و رفاه سریعا تمام معادلات سیاسی - استراتژیک ارتجاع را به بن بست کشاند. این تحولات حکم یک زلزله اجتماعی داشت؛ دنیا در برابر این خیزش و جنبش توده ای که از یک کشور به کشور دیگر سرایت کرده است، مات و مبهوت مانده است. این جنبش ها ستایش و تحسین میلیون ها انسان منکوب شده و آزادیخواه و برابری طلب را برانگیخته است. اما ارتجاع جهانی در هراس از جارو شدن قدرت خویش هر روز یک تاکتیک و ترفند جدید را برای خواباندن این وضعیت اتخاذ می کند. تمام تلاش خود را برای پایان دادن به این شرایط با کمترین ضرر و تغییر بکار بسته است. مردم بپاخاسته منطقه بیشترین تاثیر را در تغییر و تحولات سیاسی خواهد داشت . *

1- براى تفصيل موضع حزب در باره مسئله فلسطين به قطعنامه حزب مراجعه کنيد.

 گسترش اعتصاب در معادن آفریقای جنوبی بی آبرویی اتحادیه های کارگری

 گسترش اعتصاب در معادن آفریقای جنوبی
بی آبرویی اتحادیه های کارگری

اعتصاب به معادن طلای آفریقای جنوبی سرایت کرد. چند هفته پس از بخون کشیده شدن اعتصاب کارگران معدن پلاتین لونمین در ماریکانا در شمال غربی ژوهانسبورگ، کارگران معادن طلای گلد وان( (Gold On و گلد فیلدز لیمیتد (Gold Fields Ltd)  در حاشیه ژوهانسبورگ نیز دست به اعتصاب "غیرقانونی" زدند. صاحبان معدن و رسانه ها این اعتصابات را غیرقانونی می نامند، زیرا کارگران در سرپیچی از تصمیمات ان یو ام (National Union of Mineworkers) دست به اعتصاب زده اند. روز دوشنبه ۳ سپتامبر حدود ۶۰ کارگر که بخاطر دست زدن به اعتصاب "غیرقانونی" در ماه ژوئن از کار اخراج شده اند، بعنوان اعتراض در مقابل معدن گلد وان تجمع کردند، پلیس با شلیک گاز اشک آور و گلوله پلاستیکی به کارگران معترض حمله نمود. در اثر اثابت گلوله پلاستیکی ۴ تن از کارگران مجروح شدند که حال یکی از آنها بسیار وخیم است. در همین روز ۱۲ هزار نفر از کارگران معدن گلد فیلدز لیمیتد نیز با خواست افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار دست به اعتصاب زدند .

اعتصاب کارگران معدن لونمین در ۱۰ اوت آغاز شد و در ۱۶ اوت در اثر حمله وحشیانه پلیس ۳۴ تن از کارگران کشته و تعداد بیشتری مجروح شدند. پلیس همچنین حدود ۲۷۰ نفر از کارگران را دستگیر نمود. صاحبان معادن ابتدا به کارگران اولتیماتوم دادند و اعلام کردند که در صورت عدم بازگشت به سر کار ظرف یکی دو روز اخراج خواهند شد. کارگران به این اولتیماتوم وقعی ننهادند و به اعتراض خود ادامه دادند. روز دوشنبه ۳ سپتامبر حدود سه هفته پس از کشتار کارگران، به گزارش مدیریت معدن، فقط ۴/۵٪ کارگران اعتصابی بر سر کار حاضر شده اند.

بحران دولت
روز دوشنبه ۵ تن از وزرای کابینه، در یک مصاحبه مطبوعاتی به مردم و سرمایه گذاران اطمینان دادند که کنترل اوضاع را در دست دارند. وزارت کار همچنین در مذاکره میان کارگران لونمین با صاحبان و مدیریت معادن دخالت کرده است. اما هنوز این مذاکرات بی نتیجه مانده است. کشتار کارگران اعتصابی جامعه آفریقای جنوبی و بین المللی را شوکه کرد. در هفته های اخیر تظاهرات بسیاری در سراسر جهان در اعتراض به دولت آفریقای جنوبی و صاحبان معدن لونمین و در همبستگی با کارگران اعتصابی سازمان یافته است. خبر کشتار کارگران معدن لونمین بیکی از مهمترین اخبار جهان بدل شد و در راس اخبار قرار گرفت. دستگیردی ۲۷۰ کارگر و تصمیم به محاکمه آنها باتهام قتل رفقای کارگر اعتصابی شان بحران دولت را عمیق تر کرد. اعتراضات بسیاری علیه این تصمیم سیستم قضایی سازمان یافت. موقعیت آفریقای جنوبی که مبارزات توده ای و کارگری گسترده ای علیه نظام نژاد پرستانه آپارتاید، در قرن بیست، بویژه از سال ۱۹۶۰ ببعد را در تاریخ خود دارد، یک دلیل اصلی انعکاس وسیع کشتار کارگران معدن لونمین بود.
 
جنبش کارگری و مبارزه علیه نظام آپارتاید
آفریقای جنوبی به لحاظ سازماندهی گسترده کارگری، جنبش کارگری رادیکال و مبارزات رادیکال توده ای تحت نظام آپارتاید از موقعیت کاملا ویژه ای در قاره آفریقا برخوردار است. در شرایطی که بخش وسیعی از آفریقا از هم پاشیده شد و جنگ های نژادی و قبیله ای بر آن تحمیل شد، همزمان با قتل عام میلیونی پاکسازی قومی در رواندا و پیاده شدن یک سناریوی سیاه در بخش وسیعی از آفریقای مرکزی و غربی، آفریقای جنوبی شاهد یک تحول بسیار مثبت و نوید بخش سیاسی - اجتماعی بود: سرنگونی نظام آپارتاید. این رویداد یکی از مهمترین و شعف انگیزترین وقایع سیاسی در چند دهه اخیر محسوب می شود. توده های محروم آفریقای جنوبی و طبقه کارگر آن که از سطح بالایی از تشکل برخوردار بود و نقش مهمی در سرنگونی نظام آپارتاید ایفاء کرده بود، با انتظارات بسیار و امید و شادی به آینده چشم دوختند.

بدنبال سرنگونی نظام آپارتاید، دولت بدست کنگره ملی آفریقا، اِ ان سی (ANC) که بعنوان رهبر مبارزه علیه آپارتاید شناخته می شد، افتاد. نلسون ماندلا همچون قهرمان از زندان آزاد گردید و به ریاست جمهوری انتخاب شد. نلسون ماندلا بلافاصله بیکی از محبوب ترین چهره های سیاسی جهان بدل گردید. جنبش کارگری در سرنگونی نظام آپارتاید نقش بسیار مهمی داشت. طی دهه ۸۰ و ۹۰ اعتصابات بسیاری علیه نظام آپارتاید سازمان یافت که دولت آپارتاید را عملا فلج نمود. بعلاوه، این اعتصابات به بورژوازی جهانی و دولتهای آنها، بویژه دولت محافظه کار مارگارت تاچر در بریتانیا و ریگان در آمریکا، نشان داد که عمر آپارتاید بسر آمده است و ادامه حیات آن بجای آنکه ضامن سودهای افسانه ای باشد، دارد به عکس خود بدل می گردد. لذا دولت دوکلرک مورد فشار قرار گرفت تا قبل از آنکه انقلابی کارگری همه بساط استثمار و سودهای کلان از معادن طلا و پلاتین و غیره را برچیند، از طریق مذاکره با اِ ان سی نظام آپارتاید را منحل کند. نقشه راه انحلال نظام آپارتاید کشیده شد؛ دولت دست بدست گردید؛ مجمعی بمنظور عفو و بخشش جنایتکاران آپارتاید تشکیل شد؛ کارگران آزادی فعالیت اتحادیه های کارگری را تثبیت کردند؛ و دموکراسی در آفریقای جنوبی مستقر شد. بدنبال آن برای مهر و موم کردن پروسه، به نلسون ماندلا و دوکلرک مشترکا جایزه صلح نوبل اعطاء شد. دوکلرکی که سالها ریاست یکی از جنایتکار ترین و مختنق ترین دولتهای مدرن را بعهده داشت.

کنگره اتحادیه های کارگری آفریقای جنوبی "کوساتو " (COSATU) که فدراسیونی از اتحادیه های کارگری مختلف از جمله ان یو ام است و نقش بسیار اساسی در سازماندهی مبارزات کارگری علیه نظام آپارتاید داشته است، بیکی از سه نیروی حکومت بدل شد. این تحولات موجد امید و توهم بسیار درون جنبش کارگری و مردم محروم و رادیکال آفریقای جنوبی گردید. سرنگونی نظام آپارتاید فقط به قلبهای توده محروم در آفریقای جنوبی امید نتاباند، در سراسر جهان، بویژه کشورهایی که تحت رژیم های مختنق استبدادی دست و پا می زدند، آفریقای جنوبی به یک مدل تغییر، به مدل تحول به دموکراسی بدل شد.  

موقعیت اتحادیه های کارگری پس از آپارتاید
نظام آپارتاید سرنگون شد. تبعیض نژادی قانونا و عملا لغو گردید. اما وضعیت میلیون ها کارگر و مردم محروم ذره ای بهبود نیافت. دستمزدهای بخور و نمیر، شرایط سخت و بسیار ناامن محیط کار، بویژه در معادن، که یکی از مهمترین عرصه های تولید در آفریقای جنوبی است، فقر عظیم، خشونت دائمی منتج از فقر و ناامنی زیست کارگران و زحمتکشان، اپیدمی ایدز که بخاطر فقر هر روز جان صدها نفر را می گیرد، سرنوشت توده های محروم آفریقای جنوبی را رقم زد. امید و انتظار برای بهبود شرایط زیست و کار و عدالت اقتصادی و اجتماعی تحت "نظام خودی" و دموکراسی تازه کسب شده، برای مدتی مانع اعتراضات سازمانیافته و وسیع این انسان های رنجدیده شد.

اما موقعیت اتحادیه های کارگری که تحت نظام آپارتاید نقش بسیار رادیکالی ایفاء نموده بودند و عملا در کنار اِ ان سی بعنوان یکی از رهبران جنبش ضد آپارتاید شناخته می شدند، در نظام جدید متحول شد. اتحادیه های کارگری، از جمله ان یو ام و کوساتو از رهبران مبارزات ضد آپارتاید به بازوی حکومت جدید و موئتلفین صاحبان صنایع و معادن تغییر نقش دادند. چهره واقعی اتحادیه های کارگری رفته رفته برای کارگران و توده های محروم برملا شد. تلاش برای شکل دادن به اتحادیه های دیگر در تقابل با اتحادیه های موجود آغاز گشت و بطور نمونه در سال ۱۹۹۸ اتحادیه دیگری بنام "اتحاد معدنچیان و کارگران ساختمانی " (AMCU) که از ان یو ام جدا شده بود تاسیس شد و رسما در سال ۲۰۰۱ ثبت گردید. طی اعتصاب اخیر درگیری های بسیاری میان اِ ام سی یو و ان یو ام روی داده است که گفته می شود به کشته شدن چند کارگر منجر شده است. گفته می شود که رقابت بسیاری میان این دو اتحادیه وجود دارد. اِ ام سی یو در اعتراض به رابطه نزدیک ان یو ام با مدیریت و صاحبان معادن و دولت شکل گرفته است. اما این اتحادیه نیز، همانند کلیه همتاهایش از منافع واقعی کارگران دفاع نمی کند. طبق گفته خود رهبران اِ ام سی یو، تفاوت این اتحادیه با ان یو ام در اینست که اِ ام سی یو "غیر سیاسی و غیر کمونیست است".

هجده سال پس از سرنگونی نظام فاشیستی و سرکوبگر آپارتاید، طبقه کارگر آفریقای جنوبی علیه نظام حاکم و اتحادیه های کارگری موئتلف حکومت و سرمایه، بپاخاسته است. علیرغم تلاشهای اتحادیه های زرد برای ممانعت از اعتصاب، هزاران کارگر برای افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار دست به اعتصاب زده اند و تاکنون حدود ۴۰ کارگر جان خود را در این مبارزات از دست داده اند و ده ها نفر مجروح شده اند. خشونت وحشیانه پلیس، دولت و سرمایه داران، علیرغم پیش بینی آنها، به تسلیم و خاموشی کارگران نیانجامید. مبارزه با روحیه بسیار رادیکال ادامه دارد و به معادن دیگر نیز سرایت کرده است. همین امروز، چهارشنبه ۵ سپتامبر، چند هزار کارگر اعتصابی در تاکید بر خواستهایشان و اعلام تداوم مبارزه تا دستیابی به مطالباتشان دست به یک راهپیمایی زدند .

موقعیت نوین مبارزه طبقاتی در آفریقای جنوبی
همانطور که اشاره شد، چند هفته است که اخبار مربوط به اعتصاب و جنبش اعتراضی معدنچیان آفریقای جنوبی در راس اخبار بین المللی قرار گرفته است. فیلم قتل عام کارگران وسیعا در رسانه های بین المللی انعکاس یافت و بازدید کنندگان بسیاری در یوتیوب داشته است. آکسیون های همبستگی با کارگران آفریقای جنوبی در کشورهای مختلف سازمان یافت. این رویداد بیش از هر زمانی چهره واقعی سرمایه داری و دموکراسی، حکومت اِ ان سی و اتحادیه های کارگری همدستش را افشاء نمود.

استفامت و رادیکالیسم کارگران حکومت سرمایه را مجبور به عقب نشینی نمود. حمله وحشیانه پلیس در ۱۶ اوت به تجمع سه هزار نفره کارگران اعتصابی، بیانگر اعتماد به نفس حکومت در سرکوب و خاموش کردن کارگران بود. تصور می کرد که با یک حمله شدید و کشتار موفق می شود کارگران را به سر کار بازگرداند، و بقول خودش به سرمایه داران و کارگران ثابت کند که "کنترل اوضاع را در دست دارد." از همین رو علاوه بر کشتن ۳۴ کارگر و مجروح کردن دهها نفر دیگر، ۲۷۰ کارگر اعتصابی را نیز بازداشت نمود. اما کارگران کوتاه نیامدند؛ عقب ننشستند؛ بلکه بلافاصله اعتصاب به دو سه معدن دیگر پلاتین نیز سرایت کرد. دولت سرمایه تاکتیک ارعاب را ادامه داد و کارگران بازداشت شده را متهم به قتل رفقای کارگر شان کرد. در واکنش باین اقدام وقیحانه مردم وسیعا اعتراض کردند. دادستان بر مبنای قانون "هدف مشترک" بازمانده از سیستم آپارتاید کارگران بازداشت شده را متهم به قتل کرد. دولت آپارتاید، طبق این قانون قرون وسطایی، زمانیکه به معترضین سیستم در یک تظاهرات شلیک می کرد و تعدادی را بقتل می رساند، فعالین ضد آپارتاید را بجرم قتل دستگیر و محاکمه می کرد. توجیه اش این بود که آنها تظاهرات کنندگان را تشویق به اعتراض کرده و به این ترتیب موجب مرگ آنها شده بودند! ۱۸ سال پس از سرنگونی آپارتاید، دادستان این قانون را برای محاکمه کارگران اعتصابی مورد استفاده قرار داد. بدنبال اعتراضات مردم و پایداری کارگران در ادامه اعتصاب و گسترش آن، روز یکشنبه ۲ سپتامبر، دادستان کل این اتهام را موقتا لغو کرد تا تحقیقات بیشتری انجام گیرد! کارگران آزاد شده از شکنجه وحشیانه پلیس طی بازداشتشان حکایت می کنند .

خشونت تند اولیه و سپس تعدیل موضع در مواجهه با تداوم و تشدید اعتراضات، فقط تاکتیک دولت و پلیس نبود؛ رهبران ان یو ام نیز تاکتیک مشابه ای اتخاذ کردند. دبیر کل ان یو ام، فرانس بالنی، ابتدا از قتل عام پلیس دفاع کرد و وقیحانه در مصاحبه ای با رادیو کایا اف ام گفت: "پلیس صبور بود. اما این آدمها بشدت خود را با سلاح های خطرناک مسلح کرده بودند." (گزارش از نیویورک تایمز.) اما سه هفته پس از قتل عام، او نیز مجبور به تعدیل لحن و موضع شد. او اخیرا در یک مصاحبه مطبوعاتی علیه نیروهای "اپورتونیست" که قصد سوء استفاده از اعتصاب را دارند، به کارگران معدن هشدار داد. و سپس تهدید کرد که هر کس قصد آشوب داشته باشد، از آنجا که این بخش از نظر اقتصادی بسیار با اهمیت است، جرمش "سابوتاژ اقتصادی" است. او سپس از لغو اتهام قتل از کارگران بازداشت شده، اظهار خوشحالی کرد و گفت که این قانون یادآور نظام آپارتاید است! فرانس بالنی در این مصاحبه مضطرب بنظر می رسید و علیرغم تهدیدات پوشیده، می کوشید یک تصویر کارگری از خود ارائه دهد. جالب اینجاست که در میان سخنان بعضا بی سر و ته خود گفت: "کارگران جز زنجیرشان چیزی برای از دست دادن ندارند." متوسل شدن به مارکس برای فرار از آبرو ریزی زائدالوصف، در یک تلاش مذبوحانه برای جلب اعتماد کارگرانی که رفقایشان در بیست و پنجمین سالگرد یک اعتصاب بزرگ علیه نظام آپارتاید به فراخوان ان یو ام، بر زمین افتادند؛ متوسل شدن به مارکس برای حفظ اتحادیه که اکنون به گفته کارگران در بغل صاحبان معادن قرار دارد، بیانگر موقعیت وخیم نه تنها اتحادیه سراسری معدنچیان است، بلکه شرایط استیصال کل حکومت و سیستم اتحادیه ای را برملا می کند .

واوی، رهبر کوساتو که بزودی یازدهمین کنگره سراسری خود را برگزار می کند، با نگرانی بسیار از آینده سخن می گوید. کوساتو نقش بسیار اساسی در بقدرت رساندن ژاکوب زوما داشت. در ابتدای ریاست جمهوری زوما تعدادی از رهبران کارگری در کابینه حضور یافتند و به پارلمان راه یافتند. اما ماه عسل دولت و اتحادیه های کارگری خیلی زود بسر آمد. کوساتو بشدت از طرف اکثریت ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار عضو خود تحت فشار است که هدف اصلی خود را فراموش کرده است. فشار اعضاء بعلاوه افتضاح ان یو ام یکی از قویترین اتحادیه های عضو کوساتو، این فدراسیون کارگری را در آستانه کنگره اش در موقعیت سخت و خطیری قرار داده است.

در کنگره سپتامبر ۲۰۰۹، زمان کمپین انتخاباتی برای ژاکوب زوما، واوی به کنگره گزارش داد :

"اگر ما نتوانیم زمانی که ژاکوب زوما رئیس جمهور، کگالما موتلانته معاون رئیس جمهور مسئول ریشه کن کردن فقر، گوئیدی مانتاشه بعنوان دبیر کل اِ ان سی، ابراهیم پاتل بعنوان وزیر توسعه اقتصادی و راب دیویس بعنوان وزیر تجارت و صنعت، برنامه خود را برای ایجاد کار مناسب و ریشه کن کردن فقر به پیش بریم، آنگاه امکان بسیار ناچیزی وجود دارد که بتوانیم هیچ دوره دیگری را از آن کارگر و مردم فقیر سازیم. این لحظه ای است که فقط یکبار در طول عمر پیش می آید. ما، رهبران نسلی که عمدتا مسئول ایجاد چنین فضای سیاسی هستیم که آبستن امکانات واقعی است، نمی توانیم چنین لحظه ای را بهدر دهیم ."

و امروز سه سال پس از این گزارش بزرگترین رهبر اتحادیه ای در آفریقای جنوبی، طبقه کارگر و مردم محروم با یک سوال اساسی روبرویند. چه باید کرد؟ اینها بقدرت رسیدند، اما نه تنها ذره ای از فقر کاسته نشد، بلکه تعمیق گردید؛ نه تنها کار مناسب با شرایط مناسب و دستمزد مناسب نصیب کسی جز خود این دار و دسته نشد، بلکه هنوز دهها نفر هر سال جانشان را در معادن از دست می دهند، در شهرک های کارتنی زندگی می کنند، از آب لوله کشی و ابتدایی ترین خدمات اجتماعی بی بهره اند؛ نه تنها تبعیض و بی عدالتی کاهش نیافت، بلکه فساد از سر و کول نظام بالا می رود. بطور نمونه، معدن گلد وان بین المللی دو سال پیش توسط عده ای از نور چشمی ها، از جمله برادر زاده زوما و نوه نلسون ماندلا خریده شد. اینها نه تنها هیچ پولی بابت خرید معدن پرداخت نکردند، بلکه تمام دارایی هایش را نیز به تاراج بردند و همین مساله باعث بیکاری بسیاری از کارگران شد و اینها هنوز یک شاهی خسارت به این کارگران پرداخت نکرده اند.

طبقه کارگر فساد و هم سرنوشت بودن سرمایه داران انگل، دولت حاکم که تمام امیدشان به آن بسته شده بود، و اتحادیه های کارگری را بعینه دیده اند. به اینها نمی توان امید بست. حکومت سیاه یا سفید، حکومت سرمایه است. اتحادیه های کارگری برای رهایی طبقه کارگر شکل نگرفته اند. نه هدفشان اینست و نه قادرند چنین کنند. دموکراسی نیز قرار نیست کارگران و مردم محروم را از فقر و فلاکت و تبعیض و نابرابری رها کند. دموکراسی نظام سیاسی منطبق با نظام سرمایه داری است. آپارتاید سرنگون شد. حال زمان سرنگونی سرمایه داری فرا رسیده است. به زیر کشیدن سرمایه داری، اجتماعی کردن مالکیت خصوصی وسایل تولید، لغو کار مزدی تنها راه رهایی ما است. این پاسخ بیش از هر زمانی صریح و روشن در مقابل ما قرار گرفته است. یک حزب کمونیستی کارگری و شوراهای استوار بر مجامع عمومی دو راه تشکل حزبی و توده ای طبقه کارگر است که راه بسوی سازماندهی یک انقلاب کارگری را هموار می کند. اکنون ۱۸ سال پس از سرنگونی آپارتاید و آزمایش دولتهای گوناگون رهبران ناسیونالیست سیاه پوست ضد آپارتاید، بعینه دیده ایم که علت تمام محرومیت ها و رنج های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ما نظام سرمایه داری است . *

 

مصر، تونس جنبش ملی – اسلامی و 25 بهمن

 مصر، تونس
جنبش ملی – اسلامی و 25 بهمن

خیزش عظیم مردم در تونس و مصر برای سرنگونی دیکتاتوری های حاکم، علیه فقر، اختناق،  تبعیض، نابرابری و فساد حاکمیت، هر دو جناح رژیم اسلامی را به تکاپو انداخته است. جناح هار حاکم با کمال وقاحت به مبارک می تازد و به اونهیب میزند که "مردم آزادی میخواهند و او باید برود!" و می کوشند که حرکت مردم انقلابی مصر را اسلامیزه کنند؛ جناح اصلاح طلبان حکومتی و سبزهای اسلامی فراخوان تظاهرات در همبستگی و دفاع از مردم مصر و تونس داده اند. واقعا که وقاحت اسلامیست ها حد و مرز نمی شناسد. ریاکاری، دروغ (که در کتابهای مقدس شان بعنوان دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز، بخوبی توجیه شده است) و وقاحت و بی شرمی از خصائل پایه ای اسلامیست ها و جنبش ملی – اسلامی است .

واقعیت چیست؟
رژیم اسلامی از عظمت و گسترش جنبش مردم در تونس و مصر و سرایت آن به کشورهای منطقه به هراس افتاده است. اگر هیچکس قابلیت و ظرفیت های نهفته مردم متشکل و مصمم به سرنگونی را نداند، این رژیم که خود با حیله و کارگردانی دولت های غربی 32 سال پیش به جنبش عظمیم مردم ایران علیه دیکتاتوری، اختناق، تبعیض، نابرابری و فساد تحمیل شد، پتانسیل این خیزش ها و اینگونه جنبش ها را بخوبی می شناسد.
 
مردم در ایران نزدیک به دو سال پیش بشکل میلیونی به خیابان ها ریختند و خواهان تغییر، آزادی، برابری و رفاه شدند. این رژیم سرکوب و جنایت با گلوله، شکنجه، تجاوز و اسارت به مردم پاسخ گفت. رژیم اسلامی می داند که یک آتش داغ زیر خاکستر است. می داند که مردم ایران مانند مذاب های آتش فشان در حال حرکتند و هر لحظه ممکن است که یک آتش فشان دیگر براه افتد و رژیم اسلامی را با تمام دستگاه سرکوب، غارت و فسادش به زیر کشد. علی خامنه ای و احمدی نژاد را بهمراه موسوی، کروبی و خاتمی با هم جارو کند و بروبد.
 
هر جناحی فراخور حال خویش دارد می کوشد که ضربات زلزله خاورمیانه را کنترل کند و از آب گل آلود ماهی بگیرد. جناح حاکم دم از اسلام و جنبش اسلامی می زند و می کوشد خیزش های عظیم در مصر و تونس را به پای اسلام و جنبش اسلامی بنویسد. اصلاح طلبان حکومتی و جنبش سبز اسلامی دارد می کوشد که خود را با این جنبش تداعی کند. اما تلاش هر دو جناح مذبوحانه و واهی است. مردم این رژیم را با هر دو جناحش بخوبی می شناسند. جامعه ایران بشدت قطبی است. در خیزش یک سال و نیم پیش مردم از اصلاح طلبان بعنوان بهانه ای برای به خیابان ها ریختن و علیه کل رژیم مبارزه کردن استفاده می کردند. باصطلاح به رژیم "تاکتیک" می زدند تا شاید سرکوب خشن را کاهش دهند.
 
رژیم اسلامی دارد از تلاش های دول غربی، رسانه های بین المللی و تحلیل گران سطحی بورژوایی برای ساختن "لولو" یی از اسلامیست ها در تحولات منطقه استفاده می کند تا خود را مطرح کند، تا مردم ایران را از همبستگی با این جنبش عظیم و پیروی از آن باز دارد. در تبلیغاتش می گوید که مردم مصر و منطقه برای اسلام اعتراض می کنند، تا مردم ایران که از سی سال حاکمیت اسلامیست ها و اسلام بر زندگی شان بیزار اند و بجان آمده اند، از این جنبش عظیم روی برگردانند و به هیجان نیایند.
 
اسلامیست ها بطور واقع یک مانع و خطر هستند. اما باید در پشت تحرکات "لولو" سازی تروریسم دولتی، دول غربی و اسرائیل، تلاش آنها برای حفظ وضع موجود را دید. مردم به جان آمده مصر برای آزادی، برابری و رفاه به میدان آمده اند. باید کوشید از طریق مقابله با سیاست های رهبرسازانه دول غربی و مانع تراشی های بورژوازی در مقابل جنبش مردم، با خطر نه تنها اسلامیست ها، بلکه هر آلترناتیو بورژوایی و ارتجاعی دیگر مقابله کرد. هم اکنون دولت آمریکا خواهان شرکت اخوان المسلمین در مذاکرات با معاون رئیس جمهور شده است. اما مردم در میدان تحریر می گویند هیچیک از این شريک های مذاکرات "آنها را نمایندگی نمی کنند ."

موسوی و شرکاء، اصلاح طلبان حکومتی و جریان سبز اسلامی داخل و خارج از عظمت خیزش مردم در تونس و مصر انگشت به دهان حیران مانده اند. با وقاحت کامل بروی خودشان هم نمی آورند که چگونه از مردم می خواستند "خشونت نکنند!" "ساختار شکنی نکنند!" و "قانون اساسی و بازگشت به دوران خمینی مرتجع و آدمکش" تمام آنچه بود که به مردم وعده می دادند. از "گام به گام" حرکت کردن حرف می زدند؛ از اینکه مردم هنوز برای سکولاریسم آماده نیستند، بعضی ها تا آنجا می رفتند که می گفتند مردم برای "دمکراسی" نیز آماده نیستند. این حرف دل این جماعت بود که سیاه روی سفید نوشتند. حالا با دیدن تحرکات وسیع مردم در منطقه با فریاد های "مرگ بر کل رژیم" با تداوم جنبش اعتراضی در تونس حتی زمانی که راس دیکتاتوری فرار کرد، اینها دارند از همبستگی و حمایت سخن می گویند. برخی سخنگویان ریاکارشان چنان راجع به ایران حرف می زنند که گویی آنها همیشه بر سرنگونی تاکید داشته اند و دیگران بوده اند که پند و اندرزهای "ساختار شکنی" نکنید می دادند. دریغ از یک جو صداقت و شرف !

فراخوان 25 بهمن
این فراخوان قرار است راه فراری برای اصلاح طلبان حکومتی ایجاد کند؛ قرار است آب رفته را به جوی بازگرداند؛ قرار است آبروی رفته را اعاده کند. جالب اینجاست که حتی زمانی که می خواهند قهرمان نمایی کنند و به حمایت از یک خیزش برای سرنگونی در منطقه دفاع کنند، باز با سر افتاده در مقابل "رهبر" رخصت می طلبند. خنده دار است. مردم این جماعت را خوب می شناسند. حنای اینها نزد مردم رنگی ندارد. این فراخوان ها نه آبرویی را اعاده می کند و نه آب رفته ای را به جوی باز می گرداند. زمان با سیلی صورت را سرخ نگاه داشتن اصلاح طلبان حکومتی سر آمده است. اینها به گذشته رژیم اسلامی متعلق اند. باید بروند سوراخ موشی برای خود پیدا کنند که زمانی که مردم رژیم اسلامی را به زیر کشید، تمام اینها در صف محاکمه به جرم جنایت علیه بشریت قرار خواهند گرفت .

اما تجربه تاکنونی نشان داده است که مردم از هر فرصتی برای اعتراض علیه رژیم اسلامی، علیه فقر و فلاکت، علیه سرکوب و اختناق و تبعیض و بی عدالتی استفاده کرده اند. مردم به جان آمده مترصد فرصتی هستند که بتوانند به خیابان ها بیایند و اعتراض و انزجار خود را نشان دهند. مردم در تمام روزهای مقدس این رژیم، روز قدس، روز اشغال سفارت آمریکا، تاسوعا و عاشورا ضد تظاهرات وسیع علیه رژیم سازمان دادند. عکس های خامنه ای، خمینی و قران در چنین روزهایی به آتش کشیده شد. لذا ممکن است که مردم از این روز نیز به همین صورت استفاده کنند .

مساله اینست که باید در هر حرکتی شعارهای واقعی و خواست های مردم مطرح شود. نباید خواست های مان را تعدیل کنیم. از آنچه واقعا میخواهیم بخاطر آنچیزی که فکر می کنیم ممکن است، بگذریم. اصلاح طلبان حکومتی، سران جنبش ملی – اسلامی می کوشند ما را به تعدیل خواست هایمان بکشانند. ما را متقاعد کنند که انتظارات مان را تخفیف دهیم. با مثل "کاچی بعض هیچی" مبارزه ما را به انحراف بکشانند.

شناخت موقعیت ها و تشخیص روشهاى امن و کارساز یک هنر است؛ اما تسلیم به پراگماتیسم موجد شکست است. ما باید با صدای رسا بگوییم "نه به فقر، نه به اختناق، نه به سرکوب، نه به تبعیض" زنده باد آزادی، برابری و رفاه؛ رژیم اسلامی با هر دو جناح سرنگون باید گردد؛ رژیم اسلامی نمی خوایم نمی خوایم. این شعارهای ما، این خواست واقعی و عمیق مردم است. باید همین را اعلام کنیم. اگر تاثیری خیزش های عظیم مردم تونس و مصر در وضعیت سیاسی و روانشناسی سیاسی مردم داشته باید در این تحول عرض اندام کند .

 آن روز دیر نیست که مبارک بهمراه خامنه ای، احمدی نژاد و تمام جنایتکاران ریز و درشت اسلامی به زین العابدین بن علی بپیوندند. خاورمیانه آبستن تحولات بسیار اساسی و عمیق است. یک فرصت طلایی برای زیر و رو کردن این منطقه و تبدیل آن به بهشت آزادی، برابری و رفاه و برای ایجاد یک دنیای بهتر در این کانون آشوب، فقر و استثمار، جنگ و تروریسم، اختناق و سرکوب بوجود آمده است. کمونیسم کارگری باید موجدانه در این تحولات نقش تعیین کننده بازی کند . *

 "انقلاب فقرا " و سیاست جدید آمریکا در قبال خاورمیانه !

 "انقلاب فقرا "
و سیاست جدید آمریکا در قبال خاورمیانه !

هفته گذشته مساله فلسطین در راس اخبار جهانی قرار گرفت. اوباما، رئیس جمهور آمریکا در 19 مه طی یک سخنرانی در وزارت امور خارجه، رئوس چرخش سیاست آمریکا در قبال مساله فلسطین را اعلام کرد. این سخنرانی چند روز قبل از سفر ضرب العجل ناتنیاهو به واشنگتن انجام گرفت. پس از آن اوباما برای "لابی" قدرتمند اسرائیل سیاست جدید و دلائل آنرا توضیح داد. مذاکرات اوباما و ناتنیاهو بی حاصل پایان یافت. پس از آن ناتنیاهو طی یک سخنرانی دو آتشه ناسیونالیستی در کنگره آمریکا عملا برای سخنان اوباما شانه بالا انداخت. این دو سخنرانی آنچنان با یکدیگر در تناقض قرار داشتند که برخی تحلیل گران آنرا "دوئل اوباما- ناتنیاهو" نامیدند .

چرا چرخش؟
چه فاکتوری چنین چرخشی را ضروری کرده است؟ دولت آمریکا همواره از سیاست های سرکوبگرانه و اشغالگرانه دولت اسرائیل حمایت کرده است. اوباما هم در سخنرانی خود، ابتدا خاطر نشان کرد که حمایت آمریکا از اسرائیل کماکان ادامه خواهد داشت. وی تلاش برخی دولت ها برای برسمیت شناسی یکجانبه دولت مستقل فلسطین در سازمان ملل در سپتامبر آینده را یک تلاش بی فایده نامید. اما اعلام کرد که شرایط نوین خاورمیانه ایجاب می کند که مساله فلسطین حل گردد. لذا آمریکا خواهان تشکیل دولت مستقل فلسطین در چهارچوب مرزهای 1967 است، البته با در نظر گرفتن اینکه بخشی هایی با توافق طرفین می تواند دست بدست شود .

اوباما تاکید کرد که "منافع آمریکا" شکل گیری چنین صلحی را طلب می کند. فاکتوری که گذرا به آن اشاره شد، یعنی جنبش های توده ای در منطقه برای بزیر کشیدن دولت های مطلقه حاکم و برای آزادی و عدالت، دلیل اصلی این چرخش سیاسی – استراتژیک آمریکا است.  وی اشاره کرد که تحولات اخیر در خاورمیانه نشان می دهد که باید صلح در خاورمیانه برقرار شود. اوباما پیشاپیش به توجیهات دولت اسرائیل و جریانات طرفدار آن در آمریکا، مبنی بر خطر تروریسم اسلامی پاسخ گفت. او اشاره کرد که تروریسم برای نسل جوان منطقه جذبه ای ندارد و حتی قبل از مرگ بن لادن هم دیگر جذبه خود را از دست داده بود .

جالب اینجاست که در حالیکه مفسرین و تحیلگران رسانه های جهانی بر این نظر بودند که این سخنان با استقبال باصطلاح "دنیای عرب" روبرو خواهد شد؛ شواهد بر این دلالت می کند که جریانات رادیکال که نقش مهمی در تحولات و خیزش های اخیر داشته اند، این سخنان را کم مایه و دیر خواندند. اعلام شد که به دولت آمریکا اعتمادی نیست. این رژیم بمدت سی سال از مبارک حمایت کرده است؛ با تاخیر بسیار با سرنگونی مبارک موافقت کرد؛ سیاست همیشگیش دفاع از دولت های فاسد و مطلقه در منطقه بوده است؛ همواره یک سیاست حمایتی یکجانبه نسبت به اسرائیل داشته است؛ و یک نکته مهم مورد انتقاد عدم اشاره اوباما به عربستان سعودی است .

این برخورد رادیکال انتقادی، بویژه از جانب اکتیویست های جوان در مصر، بیانگر سطح بالای رادیکالیسم و پختگی سیاسی در این کشور است. جنبش توده ای علیه فقر، خفقان و سرکوب و بیعدالتی و فساد حکومتی همچنان جریان دارد. توهم به پیروزی "انقلاب" در مصر خیلی سریع رنگ باخته است. اگرچه دیگر شاهد تظاهرات میلیونی در میدان التحریر نیستیم، اما جنبش برای آزادی و برابری و رفاه تداوم یافته است. دولت نظامی همچون گذشته سرکوب می کند، فعالین کارگری و سیاسی را دستگیر و شکنجه می کند؛ دادگاه های نظامی برای فعالین سیاسی و کارگری تشکیل می دهد .

در تونس نیز جنبش اعتراضی علیه دولت ادامه دارد. پلیس در تظاهرات فعالین رادیکال چپ و کارگری را هدف می گیرد. دو هفته پیش یک اکتیویست کارگر جوان چپ را در یک تظاهرات با شلیک گلوله به قتل رساند. در سوریه حکومت اسد کماکان وحشیانه مردم را سرکوب می کند. صدها نفر طی این مدت جان باخته اند. در یمن دارند رئیس جمهور را به زیر می کشند، اما آلترناتیوی که در آستین دارند به همان ارتجاعی دولت حاکم است .

این تحولات و زلزله سیاسی – اجتماعی بورژوازی محلی و بین المللی را گیج و منگ کرده است. ناتو، تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا در آشفتگی فکری کامل در حال راه حل یافتن هستند. سیاست هایشان از یک روز به روز دیگر تغییر می یابد. تمام تلاش شان را بر حفظ وضع موجود با کمترین تغییر متمرکز کرده اند. اوباما پس از اعلام سیاست جدید دولتش که آنرا "فصل جدیدی" در سیاست آمریکا در قبال خاورمیانه نامیده اند، به اروپا سفر کرده است تا دولت های اروپایی را نیز با خود هم رای و هم نظر کند .

استراتژی جدید برای حفظ وضع موجود !
کشتن بن لادن و اعلام این سیاست جدید بسته بندی جدید استراتژی آمریکا است. ترس از تعمیق مبارزات مردم علیه سرمایه و برای بدست گرفتن قدرت بدست خود، ریشه تمام این تحرکات است. محمد البرادعی که بلافاصله پس از تظاهرات مردم به مصر اعزام شد تا به رهبر "انقلاب" مردم منصوب شود، در مصاحبه ای با فرید زکریا در سی ان ان علیه آنچه او "انقلاب فقرا" می نامد زنگ خطر را بصدا درآورد و خواهان موضعگیری منسجم تر و محکمتری از جانب آمریکا در قبال دموکراسی و تزریق پول به مصر شد: "اقتصاد مصر نیاز به کمک دارد. هم اکنون 5 میلیون بیکار هستند، این رقم ظرف شش ماه به 7 میلیون و نیم می رسد. مردم از یک انقلاب دیگر که شورش فقرا خواهد بود، هراسانند ."

این گفته کنه هراس بورژوازی جهانی و تروریسم دولتی را نسبت به تحولات خاورمیانه بیان می کند. بر این توهم بودند که با رفتن سران این نظام های کثیف، بن علی و مبارک مردم به خانه باز خواهند گشت؛ دیدند که اشتباه کرده اند. جنبش اعتراضی تعمیق یافته است. دولت نظامی مصر اولین کاری که کرد اعتصاب را ممنوع اعلام کرد. فاکتور اعتصابات کارگری یکی از فاکتورهای "ناآرامی" و "آشوب" برای بورژوازی است. در هراس از انقلاب کارگری به مذاکره با جریانات اسلامی روی آورده اند، یکی از نکاتی که البرادعی دارد هشدار می دهد، قدرتگیری اسلامیست ها در مصر است. دولت های غربی، برای حفظ وضع موجود با "دیو" اسلامی نیز سازش خواهند کرد.
 
آنچه که روشن است حکومت آمریکا به این نتیجه رسیده است که مساله فلسطین یکی از موانع مهم است و باید حل شود. فشار گذاشتن بر روی جریان راست اسرائیل بمنظور آرام کردن منطقه و جلب اعتماد مردم منطقه است. باید یا این مساله را حل کند، یا بنظر برسد که قصد دارد آنرا بشکلی عادلانه حل کند، تا بتواند منطقه را آرام کند. دولت آمریکا به این نتیجه رسیده است. و اوباما دیپلماسی فعال خود را برای این استراتژی آغاز کرده است .

اینکه آیا مساله فلسطین حل خواهد شد یا خیر، هنوز مساله بازی است. فعلا توانسته اند حماس و الفتح را به توافق و اتحاد قانع کنند. باید دید که دولت اسرائیل در مقابل این فشار چگونه برخورد خواهد کرد. حل مساله فلسطین بشکل تشکیل دو دولت مستقل و متساوی الحقوق یک امر مهم است. حل مساله فلسطین یک فاکتور اساسی در حاشیه ای شدن جریان اسلامیستی در منطقه است. بعلاوه، این مساله سالها است که توسط بورژوازی منطقه، بعنوان مانع و توجیه ایدئولوژیک و سیاسی، در مقابل رشد سکولاریسم، آزادیخواهی، برابری طلبی و جنبش سوسیالیستی و کارگری مورد استفاده قرار گرفته است. حل مساله فلسطین راه را برای جنبش کارگری و کمونیستی و ترقیخواهی در منطقه هموار میکند .

خیزش توده ای در منطقه علیه خفقان و سرکوب و فقر و تبعیض و خواست روشن مردم برای آزادی، برابری و رفاه موقعیت هر دو قطب تروریستی را بسیار تضعیف کرده است. اما دقیقا بعلت سرکوب دائمی و خشن، خلاء یک جنبش کارگری و کمونیستی سازمانیافته و قوی مشهود است. مطالبات پایه ای و واقعی مردم یعنی دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه، در گرو شکل گیری یک انقلاب کارگری، سرنگونی سرمایه داری و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی است. باید برای این امر کوشید. باید تلاش کرد هر چه سریعتر این خلاء را پر کرد. یک فرصت طلایی مقابل مردم محروم و زحمتکش برای زیر و رو کردن این نظام وارونه قرار دارد. کمونیسم کارگری باید بکوشد تا نقش خود را در این شرایط بخوبی ایفاء کند. *

ستون آخر "به پیش" بی مثما است "به پس" وصف حال تر است !

 

 

ستون آخر
"به پیش" بی مثما است
"به پس" وصف حال تر است !

نشریه "به پیش" کمتر از نیم دوجین قلم زن حقيقى و بیش از یک دوجین نویسنده حقوقی دارد! اسامی ای که از نوستالژی رهبری این جریان به شعرای نیمه شرق زده ایران خبر می دهد، ابداع شده است. از ترکیب ا. بامداد و سهراب سپهری چندین ترکیب از کیسه قرعه کشی بیرون آمده است و صفحات این نشریه را تزئین می کند. جالب اینجاست که نثر اینها آنچنان به یکدیگر شبیه است که گویی همه از یک قلم تراوش کرده است. یک وجه مشترک همگی آنها افاضات ادبی- تئوریک، افاضات روشنفکرمابانه آنها است.
 
("درافزوده": باین ترتیب خاصیت پراگماتیستی معجزه آور عدم چاپ عکس نویسندگان را برای این جریان می توان دریافت. هر چند که این مساله ممکن است تحت بهانه های امنیتی یا چپ سنتی توجیه شود).

این جریان تنها جریانی نیست که در حاشیه جامعه قلم می زند و باسم کارگر و سوسیالیسم میکوشد با ارائه تزهای راست، طبقه کارگر را متقاعد کند که قابلیت انقلاب کارگری را ندارد و نمیتواند دست به قدرت سیاسی ببرد؛ همواره جریاناتی هستند که زمانی که مردم برای سرنگونی به خیابان می آیند، تحت نام چپ و کمونیسم به کارگران می گویند که سرنگونی به نفع شان نیست.* با پز انقلاب کارگری و تحت نام پرولتاریا می کوشد کارگر را به کارگر ماندن و حداکثر سندیکا سازی راضی کند؛ از این جریانات و محافل چند نفره که به اسم کارگر، کارگر را جاودانه می کنند، به اسم کمونیسم، سوسیالیسم را دست نیافتنی اعلام می کنند، به اسم تحلیل مارکسیستی، تحلیل های اقتصادی - ژورنالیستی نشریه اکونومیست را تحویل جنبش کارگری می دهند، چند دوجین وجود دارند. جالب اینجاست که اینها همه با هم جنگ و جدال دارند ولی در یک چیز مشترکند: در نفرت از کمونیسم کارگری و منصور حکمت .

این نفرت از کجا ناشی می شود؟ این نفرت یک منشاء جنبشی – سیاسی دارد که برای برخی با کینه ها و رقابت های شخصی درآمیخته است. منصور حکمت در زندگی سیاسی – تئوریک درخشان بیست و چند ساله خود نه تنها مارکسیسم را از زیر آوار تعابیر بورژوایی، ناسیونالیستی و دموکراتیک بیرون کشید، نه تنها ارتدوکسی مارکسیسم را احیاء کرد، نه تنها جنبش کمونیسم کارگری را از نظر سیاسی – تئوریک تبیین کرد و بساط کمونیسم های غیر کارگری را کساد کرد، بلکه موفق شد که برای اولین بار در ایران یک حزب وسیع و میلیتانت کمونیستی کارگری اجتماعی بسازد. توانست کمونیسم کارگری را به وسط میدان مبارزه طبقاتی – اجتماعی ببرد. در زمان حیات منصور حکمت حزب کمونیست کارگری، بزرگترین و اجتماعی ترین حزب کمونیستی – کارگری در ایران بود .

چپ های سنتی که ترجیح میدادند همان ویروس یخ زده باقی بمانند؛ ترجیح میدادند که در محافل کوچگ خود، رهبر و تئوریسین باشند و در جامعه بی اثر و حاشیه ای؛ جریاناتی که کارگر را تقدیس می کردند تا همیشه و همواره کارگر باقی بماند و آنها رهبران روشنفکر آن، همانگونه که ناسیونالیست ملت را تقدیس می کند تا رهبر ملی آن باشد و فمینیست زن بودن را تا رهبر زنان معترض؛ این جریانات رشد و عروج کمونیسم کارگری، جنبش تحزب یافته کمونیستی کارگری را تهدیدی نسبت به موجودیت و بقای خود می دیدند. نفرت این جریانات نسبت به منصور حکمت و کمونیسم کارگری از اینجا نشات می گیرد.
 
اما نويسندگان "به پیش" و موتلفین سابق و دشمنان کنونی شان که با هم از حزب کمونیست کارگری استعفاء دادند، علاوه بر نفرت جنبشی – سیاسی- اجتماعی، یک نفرت شخصی و رقابتی نیز با منصور حکمت دارند. از این رو لحن شان حتی زشت تر و مبتذل تر است.
 
("درافزوده": ما اینها را از قدیم می شناسیم. دعواهای شخصی و نفرت پراکنی شخصی شان را از نزدیک مشاهده کرده ایم. رقابت های زشت و چنگ و دندانی شان را نیز از قدیم و نزدیک دیده ایم. لذا حنای آنها پهلوی هر کس رنگ داشته باشد، برای ما رنگی ندارد!)

هر از چند گاهی نویسندگان حقیقی یا حقوقی این جریان به بهانه های مختلف به کمونیسم کارگری و منصور حکمت حمله می کنند. بعضا به بهانه استفاده از طنز مبتذل به تحریف مقولات و مباحث مهم تئوریک و استرتژیک تبیین شده توسط منصور حکمت می پردازند. اما یک واقعیت را باید اعلام کرد. اینها تا زمانی که خود منصور حکمت در قید حیات بود، جرئت نمی کردند به نقد او بپردازند، چه رسد به آنکه به طنز نگاری مبتذل متوسل شوند. تنها پس از مرگ او و اتفاقات ناگواری که در حزب کمونیست کارگری روی داد، اینها شجاع شده اند و قلمفرسایی می کنند.

این جریان بدنبال عروج جنبش دو خرداد و با تز مبارزه انقلابی و سرنگونی طلبانه به آخر رسیده است، از حزب کمونیست کارگری جدا شد. از جریان جدا شده چندین محفل چند نفره بیرون آمد که همگی در اساس یک جریان راست به اصطلاح "کارگر- کارگری" را نمایندگی می کنند که با یکدیگر در جنگ اند. اما عجيب اينست که در دشمنی با منصور حکمت و کمونیسم کارگری عميقا متحد اند.
 
متاسفانه اکنون، راست روی های دو حزبی که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت می کنند، احزابی که از منصور حکمت عبور کرده اند و در احزاب شان منصور حکمت زدایی نموده اند، بدست این جریانات راست درون چپ سنتی آتو داده است تا به بهانه نقد آنها، دگر بار به سیاست ها و تئوری های منصور حکمت حمله کنند.
 
باید گفت که رفقای سابق، بخود زحمت ندهید، ما دست تان را رو می کنیم. ما پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را برافراشته ایم و با قدرت جنبش کمونیستی کارگری طبقه کارگر را سازمان می دهیم. ما براى سازماندهى انقلاب کارگری تلاش ميکنيم و آنرا عملی و شدنی میدانیم. بجای اینکه به کارگران بگویید: نمیشود و نمی توانید! به کار مفیدتری در زندگی تان مشغول شوید .

*  امکان فروپاشی ج.ا امری واقعی و اجتناب ناپذیر است. مساله اصلی اما این نیست. شاید چنین روندی چپ غیر کارگری شتابزده را راضی کند اما از این نمد گوشه کلاهی برای کارگران و زحمتکشان به دست نخواهد آمد. در غیاب طبقه کارگر متشکل، نیرومند و انقلابی (آماده انقلاب برای خود) از حرارت فروپاشی ج.ا آب قابلمه خانه هیچ کارگر و زحمتکشی گرم نخواهد شد. سهراب صبح، "امکان فروپاشی جمهوری اسلامی"، به پیش! شماره 50)

"بهار عرب" و مساله فلسطین

"بهار عرب" و مساله فلسطین

خیزش توده ای مردم در خاورمیانه و شمال آفریقا (که آنرا "دنیای عرب" می خوانند) فقط حکومت های مطلقه در کشورهای بپا خاسته و بورژوازی جهانی را با مشکل و سردرد مواجه نکره است، هیات حاکمه اسرائیل نیز در یک شرایط بسیار دشوار قرار گرفته است. دولت اولترا راست اسرائیل در این چند ماه اخیر مذبوحانه کوشیده است که دنیای غرب و بویژه هیات حاکمه آمریکا را منوجه خطر اسلامیست ها و تروریسم اسلامی کند؛ کوشید مانع برکناری حسنی مبارک در مصر شود. اما غرب مانند سابق به هیاهوهای ناسیونالیستی اسرائیل توجه نمی کند. جنبش های توده ای برای آزادی، نان و رفاه در "دنیای عرب" کل معادلات سیاسی منطقه را تحت الشعاع قرار داده است. یکی از دیپلمات های اسرائیل با تلخی گفته است: "اروپایی ها و آمریکا گوش ما را کر کرده اند. مدام دارند بما توضیح می دهند که باید به موج دموکراسی در کشورهای عربی پاسخ دهیم و با فلسطینی ها با سخاوتمندی بیشتری برخورد کنیم ."

تروریسم دولتی منهای اسرائیل در پی یافتن راه حل های سریع سازش برای فروخواباندن این خیزش و موج انفجاری است که منطقه را در برگرفته است. مردم از خفقان و سرکوب، گرسنگی، فقر و استثمار وحشیانه و تبعیض و نابرابری و فساد حکومتی جانشان به لب رسیده است. اوضاع منطقه بویژه در شرایط بحران جهانی سرمایه، آنچنان ملتهب شده است که خودسوزی یک جوان بیکار و زحمتکش در تونس همچون کبریتی آتش خشم مردم را شعله ور کرد. مردم در یک کشور پس از کشور دیگر، تونس، مصر، الجزایز، اردن، بحرین، یمن، لیبی و سوریه به خیابان ها ریخته اند و حق خود را طلب  میکنند. این مردم را دیگر نمی توان براحتی و با سازش های کوچک به خانه ها باز گرداند. شعله آتش فشان خیزش مردم منطقه اکنون به اوگاندا رسیده است. در اوگاندا هم دارند راجع به تاثیر خیزش منطقه بر موج اعتراضی وسیع در این کشور صحبت می کنند .

پس از یازده سپتامبر منصور حکمت در رساله خود "دنیا پس از یازده سپتامبر" از وجود سه قطب، دو قطب تروریسم اسلامی و دولتی و قطب سوم، یعنی بشریت آزادیخواه و متمدن صحبت کرد. بر لزوم شکل گیری قطب سوم در مقابل هر دو قطب تروریستی تاکید نمود. اکنون شاهدیم که چگونه به میدان آمدن قطب سوم برای به زیر کشیدن رژیم های فقر و استبداد، هر دو قطب تروریستی را دچار سرگیجه کرده است. با وجود اینکه مردم از وجود تشکلات توده ای و احزاب قوی کمونیستی محروم هستند و لذا افق روشن ایدئولوژیک و سیاسی بر مبارزاتشان حاکم نیست، اما همان بیان خواست های پایه ای شان یعنی نفی استبداد و خفقان، رفع تبعیض و نابرابری و ایجاد جامعه ای عادلانه تر و مرفه تر٬ بورژوازی جهانی و حکومت هایشان را دچار مخمصه ای جدی کرده است. علیرغم انتظاری که تبلیغات بورژوایی در مورد منطقه در دنیا بوجود آورده بود، در این مبارزات میلیونی و در جنبش های اعتراضی منطقه برای سرنگونی رژیم های حاکم، مردم خواهان رژیم های اسلامی نشده اند، از حاکمیت شریعه صحبت نکرده اند، خواهان نابودی اسرائیل نشدند، مرگ بر آمریکا هم نگفتند. مردم خواهان یک زندگی بهتر، انسانی تر و آزاد تر شده اند. این تصویر دنیا را شوکه کرد. در نتیجه این مبارزات تا هم اکنون هر دو جنبش تروریستی در موقعیت ضعیف تری قرار گرفته اند. هر دو قطب می کوشند که بر موج مبارزات مردم سوار شوند. اسلامیست ها که تنها جریان سیاسی دارای برخی آزادی ها در منطقه بوده اند، می کوشند که بنوعی خود را وارد دولت های آتی کنند. آمریکا و اروپا دارند می کوشند که با کمترین سازش ممکن این جنبش ها را خاموش کنند. مبارک را بردند تا قبل از اینکه جنبش اعتراضی کل نظام را هدف قرار نداده است، ارتش اوضاع را بدست بگیرد؛ بن علی را نیز با همین هدف از صحنه خارج کردند. اما علیرغم موانعی که این تحرکات در مقابل جنبش اعتراضی قرار داده، شرایط هنوز بحالت "عادی" برنگشته است.

اما باید به صحنه ای وسیع تر از فقط کشورهای در تلاطم نگاه کرد. اوضاع هیات حاکمه اسرائیل نیز تعریفی ندارد. برای مقابله موثر تر در مقابل جنبش های توده ای اعتراضی، آمریکا و اروپا، اسرائیل را برای قبول سازش های بیشتر در صلح با فلسطین تحت فشار قرار داده اند. در ماه سپتامبر مجمع عمومی سازمان ملل قرار است دولت فلسطین را برسمیت بشناسد؛ بیش از ۱۳۰ کشور منجمله اروپا برای این کار آماده اند. ناتنیاهو و دولت اولترا راستش به تاکتیک پاخورده شان برای مقابله با این تصمیم متوسل شده اند: علم کردن شبح ترسناک دولت تروریستی حماس در غزه. مقدمات این کار پیش از آغاز آنچه "بهار عرب" خوانده شده است، شروع شده بود که با تحولات سیاسی - اجتماعی در منطقه تسریع و تشدید شده است. ناتنیاهو کوشید محمود عباس را تهدید کند "محمود عباس باید میان ائتلاف با تروریست ها و مذاکرات صلح یکی را انتخاب کند." عباس هم در پاسخ به او گفت که در امور فلسطین دخالت نکند. و اکنون بدنبال یک مذاکرات مخفیانه ارتش مصر، پس از بدست گرفتن کامل قدرت در مصر، با الفتح و حماس و امضای سریع قرارداد مصالحه میان دو سازمان، شرایط دچار تحولات جدی شده است. بنظر می رسد که کسی در دنیای غرب، بجز جمهوریخواهان پرو اسرائیلی در هیات حاکمه آمریکا، به اعتراضات ناتنیاهو وقعی نگذاشته است. کاملا روشن است که این مذاکرات و مصالحه، اگر نه با ابتکار دولت اوباما، با موافقت کامل آن انجام گرفته است. وقتی به این تصویر کامل شده خیره می شوید، این تردید که دولت اسرائیل مبتکر و مسئول افشای مذاکرات مخفیانه هیات صلح الفتح با اسرائیل در مورد سازش های مخفیانه الفتح، بوده است، بسیار قوی تر می شود .

فاکتورهای دیگری نیز تغییر کرده است. طبق سونداژهای رسانه ها در اسرائیل بیش از نیمی از مردم اسراییل (۵۳٪) خواهان آن هستند که ناتنیاهو "برای صلح با فلسطین سازش های قابل توجهی را متقبل شود." رئیس یکی از مهمترین موسسات اقتصادی اسرائیل، ایدان اوفر، گفته است که "اگر در سپتامبر یک دولت فلسطینی بدون آنکه اسرائیل در راه صلح کاری کرده باشد، اعلام شود، ما مستقیما بسوی یک فاجعه اقتصادی خواهیم رفت. ما ممکن است با همان شرایطی روبرو شویم که آفریقای جنوبی در زمان آپارتاید با آن مواجه شد… . اگر با دنیای عرب صلح نکنیم، احتمالا همین وضعیت (تحریم اقتصادی) بر سرمان خواهد آمد." حدود صد نفر از مسئولین سابق موساد و "شین بت" (سازمان اطلاعات و امنیت) و تعدادی دیگر از مسئولین نظامی بلند پایه اسرائیل هم صدای اعتراض خود را بلند کرده اند و "ابتکار صلح اسرائیلی" را ارائه داده اند. رسانه ها نیز لحن خود را نسبت به صلح با فلسطین تغییر داده اند و نسبت به دولت ناتنیاهو در این زمینه منتقدانه برخورد می کنند .

بنظر می رسد که دنیا می رود تا با تشکیل دولت مستقل فلطسین، مساله فلسطین را خاتمه دهد. اکثریت مردم اسرائیل و بخش مهمی از هیات حاکمه آن نیز طرفدار صلح شده اند. حاضر شده اند که از نظر خود، سازش های قابل توجهی در راه صلح انجام دهند. فهمیده اند که دنیای بعد از شورش مردم منطقه برای یک دنیای بهتر به دوره قبل باز نمی گردد. درک کرده اند که چه جنبش های اعتراضی مردم برای آزادی، برابری و رفاه پیروز شود چه خیر، منطقه یا آنچه دنیای عرب می خوانند، دنیای متفاوتی خواهد بود. دو قطب تروریستی، هر دو به این درک رسیده اند. دارند خود را برای این دوره جدید و دنیای جدید آماده می کنند. می خواهند تا وضع برایشان وخیم تر نشده سازش هایی را بپذیرند و موقعیت خود را بنوعی تثبیت کنند. قتل بن لادن نیز بخشی از این نقشه است. شبح تروریسم اسلامی را باید کوچک کنند تا بتوانند با یک توجیه سیاسی - ایدئولوژیک مساله فلسطین را حل کنند .

بنظر می رسد که داریم به حل مساله فلسطین نزدیک می شویم. البته نمی توان کاملا مطمئن بود. اما فاکتور قطب سوم، ورود مردم کارگر، زحمتکش و آزادیخواه بمیدان مقابله با استبداد و فقر و بیحقوقی، موثرترین سلاح برای عقب نشاندن دو قطب تروریسم بوده است. هنوز این مبارزات به پایان نرسیده است. در سوریه، بحرین و یمن به نوعی و در سوریه به نوع دیگری جدال شدیدا ادامه دارد. در مصر و تونس نیز با وجود یک آرامش نسبی، هنوز مساله فیصله نیافته است. بعلاوه، آتش اعتراض و خیزش توده ای به کشورهای دیگر آفریقایی نیز سرایت کرده است. اما تا همین جا مانند یک زلزله قوی اوضاع و معادلات سیاسی را در منطقه متحول کرده است. سه ماه اعتراضات وسیع توده ای باندازه بیش از یک دهه مذاکرات پشت پرده نمایندگان خود گمارده مردم، پروسه حل مساله فلسطین را بجلو برده است. حل مساله فلسطین و تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین یک قدم مهم بسوی حاشیه ای کردن اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در منطقه و جهان است. *

"غول جنبش کمونیسم کارگری" و نقش حزب نگاهی به نامه ای از یک رفیق کارگر

"غول جنبش کمونیسم کارگری" و نقش حزب
نگاهی به نامه ای از یک رفیق کارگر

نامه ای از یک رفیق کارگر در کارخانه پتروشیمی، به اسم نیما، بدست حزب رسیده است. این نامه در شماره پیش نشریه در بخش نامه ها بچاپ رسید و رفیق سیاوش دانشور به نکات مطروحه در آن پاسخ گفت. این نامه حائز نکات بسیار مهمی است و باید موضوع تحلیل از موقعیت کمونیسم کارگری در جامعه، تحولات سیاسی جاری، شرایط سازماندهی انقلاب کارگری و موقعیت حزب قرار گیرد؛ مسائلی که طی بیست و چند ساله گذشته موضوع مباحث مختلف و متنوع جنبش کمونیسم کارگری، بویژه منصور حکمت قرار گرفته است. رفیق نیما بشیوه مختصر و مفید انگشت روی نکات اساسی انقلاب و سازماندهی طبقه کارگر گذاشته است. در این نوشته میکوشیم بر این نکات مکث کنیم. ابتدا نامه رفیق را ملاحظه میکنید :

"با سلام به شما رفقای کمونیست خستگی ناپذیر. اوضاع پتروشیمی بشدت بد است. با کمبود مواد اوليه و حتی بخشا فرسودگی ماشینهای تولید مواجهيم. کارگران به اين شرایط معترض اند و کسی دل به کار نميدهد. کارگران اگر مجبور نباشند کاری نمیکنند. از طرفى نارضایتی از کل حکومت مشاهده ميشود و از طرف دیگر ترس از آینده است که معلوم نیست به کجا میرود. فشارها زیاد شده است و نیروهای حراست را بیشتر کردند. نیروهای حراست مثل اعتصاب شکنهائی ميمانند که مجبورند مزدوری کنند. دراین مرکز خیلی ها طورى به این اوباش نگاه میکنند که انگار طاعون دارند. در میان اینها کسانی پیدا میشوند که سعی میکنند با ايما و اشاره بگويند ما را از خودتان بدانید. ولی کارگران به این لباس شخصيهاى حراستى اعتمادی ندارند .

بحثهای زیادی در میان کارگران هست که مهمترین اش اينست که بعد از جمهوری اسلامی چه کسی میتواند قدرت را بگیرد و چه کسی تضمین میکند که وضعیت طبقه کارگر بهبود پیدا خواهد کرد؟ رفقا کمونیسم کارگری یک جنبش قوی هست اما هنوز این غول به خودش تکان نداده است. این تکان را باید شما بدهید. شما بايد در راس باشید. شما بايد آلترناتیو انقلاب آینده باشید. ما از اینکه جنبش قوی است ولی حزبش٬ حزب اتحاد کمونیسم کارگری در امر سازماندهی و امر رهبری ضعيف عمل کند٬ نگران هستیم. شما بايد فراخوان بدهید. موقعیت حزب در جنبش کارگری خوب است. باید حزب اتحاد کمونیسم کارگری با اعتماد بنفس بیشتری قد علم کند. این حزب خلاف جریان است بقیه دارند حرفهای هم را تکرار میکنند. ابزارها را بیشتر کنید. ما هم تلاشمان این است رهبران عملی رادیکال سوسیالیست را هر چه بیشتر دور پرچم کمونیسم منصور حکمت گرد آوریم ."

منافع طبقه کارگر را چه کسی تضمین میکند؟
این یک سوال اساسی و پایه ای است. کارگران در طول تاریخ ابزار بقدرت رسیدن جریانات مختلف بورژوایی شده اند. جریاناتی که همه بقا و تداوم نظام سرمایه داری، که اساس آن تداوم استثمار طبقه کارگر است را تضمین کرده اند. منافع طبقه کارگر را طبقه کارگری که در کلام مارکس، "به طبقه ای برای خود" بدل شده است، طبقه کارگری که به منافع طبقاتی خود آگاه شده و بر حسب آن متشکل شده و سازمان یافته است، تامین و تضمین میکند؛ طبقه کارگری که برای واژگونی نظام سرمایه داری پا به میدان مبارزه سیاسی گذاشته است. همواره گرایشی درون طبقه کارگر وجود دارد که برای تحقق این امر تلاش میکند. این گرایش، کمونیسم کارگری است .

کمونیسم کارگری جنبشی است حول این خواست پایه ای و اساسی. جنبشی که خواهان رهایی طبقه کارگر از استثمار، تبعیض و سرکوب سرمایه دارانه است، جنبشی که خواهان نابودی مناسبات سرمایه دارانه و ساختن جامعه ای است که در آن انسان آزاد و برابر است. منافع طبقه کارگر از طریق سازماندهی یک انقلاب کارگری که نه تنها به نابودی حکومت سیاسی حاکم، بلکه کل نظام سرمایه داری کمر بسته است، تامین و تضمین میکند .

"بنياد اين نظام مالکيت خصوصى اقليتى کوچک بر وسائل توليد در جامعه است. مادام که انسانها براى نان خوردن و براى برخوردار شدن از حداقلى از رفاه ناگزيرند براى کس ديگرى کار کنند که اختيار وسائل توليد را در دست گرفته است، مادام که توليد اجتماعى و تامين مايحتاج بشر تنها از طريق سود رسانى به مالکان انگل وسائل توليد ممکن است، صحبتى از آزادى و برابرى انسانها و از ميان بردن محروميت ها و تبعيضات نميتواند در ميان باشد. انقلاب کارگرى در اساس خود انقلابى عليه مالکيت خصوصى طبقه سرمايه دار بر وسائل توليد اجتماعى است. انقلاب کارگرى انقلابى براى برقرارى مالکيت و کنترل اشتراکى و دسته جمعى توليد کنندگان بر وسائل کار و توليد است. انقلاب کارگرى انقلابى براى محو طبقات و استثمار طبقاتى است . ..."

"براى کارگر کمونيست انقلاب يعنى خيزش طبقه کارگر براى عملى کردن تمام اين تحول عظيم اجتماعى. مبارزه براى آزادى، برابرى و حکومت کارگرى. اگر کارگر به ميدان سياست ميايد بايد براى اين بيايد. بايد بعنوان رهبر رهائى کل جامعه به ميدان بيايد. دوران کشيده شدن کارگران بدنبال اين و آن بسر رسيده است. جريان کمونيستى در درون طبقه کارگر هدف خود را اين قرار داده است که کارگران را به اين دورنما مجهز کند و حرکت مستقل کارگران براى کسب قدرت سياسى و انجام انقلاب کارگرى را سازمان بدهد." (منصور حکمت، کارگران و انقلاب (

این پاسخ کمونیسم کارگری به سوال اساسی و پایه ای نه تنها هر کارگری که خواهان خلاصی از شرایط اسارت بار و بردگی سرمایه داری است، بلکه هر انسان آزادیخواهی است که خواهان دستیابی به جامعه ای است که در آن انسان ها آزاد و برابرند، جامعه ای فارغ از تبعیض و ستم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. راه دستیابی به چنین جامعه ای سازماندهی یک انقلاب کارگری است. نقش کمونیسم کارگری و در شرایط کنونی ایران، حزب اتحاد کمونیسم کارگری بسیار خطیر و عظیم است .

حزب و تصرف قدرت سیاسی
سازماندهی انقلاب کارگری پیش از هر چیز نیازمند وجود یک حزب قدرتمند کمونیستی کارگری است که طبقه کارگر را برای انقلاب کارگری سازمان دهد، رهبری انقلاب را بدست گیرد و در راس انقلاب قدرت سیاسی را تصاحب کند. انقلابی که ارکان نظام سرمایه داری را واژگون میکند و سوسیالیسم را بر ویرانه های آن بنیان میگذارد. حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای این هدف میکوشد .

در این دوره انقلابی، در شرایط ملتهب کنونی که جنبش سرنگونی مردم با شجاعت بینظیری در جنگ رو در رو با رژیم جنایتکار اسلامی قرار گرفته است، نقش حزب بسیار حساس و خطیر است. حزب میتواند و باید در دل این تحولات سیاسی، امر سازماندهی انقلاب کارگری را به پیش برد و بدین ترتیب تضمین کند که فداکاری های کارگران و مردم زحمتکش و آزادیخواه بار دیگر به هدر نمیرود؛ تضمین کند که مطالبات پایه ای مردم، خواست آزادی، برابری و رفاه همگانی متحقق میشود. این وظیفه سنگین و رسالتی است که بر دوش حزب قرار دارد. امر سازماندهی طبقه کارگر در تشکلات توده ای و حزبی یک وجه مهم از این سیاست است .

رفیق نیما در این نامه بر نکته مهمی انگشت گذاشته است که بارها توسط منصور حکمت مورد تاکید قرار گرفته بود: این واقعیت که جنبش کمونیسم کارگری در میان طبقه کارگر بسیار قوی است. این واقعیت که جنبش کمونیسم کارگری پدیده ای بسیار وسیعتر و فراتر از حزب است و حزب در رابطه با جنبش کمونیسم کارگری حکم نوک کوه یخ را دارد. اکنون که جامعه به تلاطم و تقلای علنی و آشکار افتاده است، این واقعیت را بعینه میتوان مشاهده کرد. حزب ما سه سال پیش بر اساس همین واقعیت مهم و انکار ناپذیر تشکیل شد. علیرغم ضربات سنگینی که پس از مرگ منصور حکمت بر حزب کمونیست کارگری وارد آمد و ارتعاشات آن تاثیرات منفی خود را بر جنبش کمونیسم کارگری نیز گذاشت، ما همواره بر این نکته تاکید داشتیم، که پدیده جنبش کمونیسم کارگری یک پدیده واقعی و عظیم است. اکنون این حقیقت با تمام عظمتش در مقابل ما قرار گرفته است .

اعتقاد به وسعت جنبش کمونیسم کارگری درون جامعه، تلاش برای برافراشته نگاه داشتن پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت و نیز مبارزه قاطع برای خنثی کردن ضربات و تاثیرات مخرب تحولات درون حزب کمونیست کارگری در سال های اخیر، نمایندگی نمودن کمونیسم افراطی رادیکال در ماه های اخیر و در قبال خیزش مردم، تلاش مستمر برای به پیش بردن خط کمونیسم کارگری در این اوضاع و افشاء و طرد جریانات ارتجاعی٬ موقعیت حزب را درون جامعه و درون طبقه کارگر بسیار به پیش برده و قوام و استحکام بخشیده است. این شرایط به حزب امکان میدهد تا بتواند همچون حزب قدرتمند کمونیستی برای سازماندهی انقلاب کارگری در صحنه حضور داشته باشد. این واقعیت شیرین را باید پذیرفت و برای این نقش مهم و تاریخ ساز آماده شد .

هشدار رفیق نیما از این نظر باید جدی گرفته شود. کادرهای حزب باید با موقعیت جدید حزب خود را وفق دهند و برای پیشروی آماده شوند. رفقای ما درون جنبش کارگری نیز باید جایگاه جدید خود را دریابند و با جدیت و پیگیری بسیار بیشتری برای سازماندهی طبقه کارگر حرکت کنند. جلب و جذب کارگران رادیکال سوسیالیست به حزب باید با تلاشی صد چندان در راس فعالیت های رفقا قرار گیرد. سازماندهی شوراها بر اساس مجامع عمومی روتین و سازماندهی کارگران پیشرو و کمونیست در حزب شان، حزب اتحاد کمونیسم کارگری، یک امر حیاتی روز است .

حزب کاملا در موقعیت جدیدی قرار گرفته است. در اذهان کارگران کمونیست و رادیکال و جنبش کمونیسم کارگری، علی العموم، حزب نماینده راستین کمونیسم کارگری منصور حکمت محسوب میشود. توقعات و انتظارات بسیار عظیم تری از حزب طلب میشود. چشمهای جنبش کمونیسم کارگری به حزب دوخته شده است. حزب باید در تطابق با شرایط جدید آرایش متناسبی بخود بگیرد. ما میتوانیم و باید در قامت رهبر جنبش سرنگونی ظاهر شویم؛ ما باید این وظیفه و رسالت تاریخی خود را عملی کنیم. همه باید برای این دوره جدید آماده و مجهز شویم. "اينبار ما بايد تضمين کنيم که طبقه کارگر بعنوان يک نيروى مستقل، زير پرچم خود و با آرمان انقلاب کارگرى به ميدان خواهد آمد. اين کار عملى است. جريان کمونيستى در درون طبقه کارگر جريان قدرتمندى است." (منصور حکمت، همان منبع).

 

"رئال دموکراسی" و جنبش ضد کاپیتالیستی جهانی نگاهی دیگر به مقوله دموکراسی

"رئال دموکراسی" و جنبش ضد کاپیتالیستی جهانی
نگاهی دیگر به مقوله دموکراسی

بیست سال پیش با پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک سرمایه داری دولتی که تحت نام سوسیالیسم حکومت می کرد، بورژوازی پیروزی دموکراسی را بر جهان جشن گرفت. بسیاری از احزاب چپ غیرکارگری بر واگن کارناوال پیروزی دموکراسی پریدند و خود را دموکرات یا «دموکرات نوین» نامیدند. نوید دادند که دنیا از این پس شاد و خرم در پناه دموکراسی همه گیر شده زندگی خواهد کرد. در بلوک شرق حکومت های مستبد سرمایه داری دولتی با حکومت های مستبد پارلمانی سرمایه داری بازار آزاد جانشین شدند. با عروج دموکراسی در این کشورها نقش کلیسا و مذهب سازمانیافته بشدت افزایش یافت. نیروهای پلیس مخفی سیاسی سابق به گروه های مافیای جدید پیوستند و بر پست های بالای حکومتی تکیه دادند. یلتسین قهرمان دموکراسی نوین شد. جنبش ناسیونالیستی تقویت شد و به جان مردم افتاد. دهه نود میلادی، دهه جنگ و کشتار ناسیونالیستی بود. جنگ های ناسیونالیستی تحت پرچم دموکراسی و با دفاع از حق ملی و آزادی مذهب در قلب اروپا جریان یافت و به «پاکسازی قومی» ابعادی جدید بخشید. این کشتار و جنگ دستاورد دموکراسی همه گیر شده بود. با افزایش فقر، تبعیض، جنگ و تراژدی های انسانی، جدل بر سر معنای واقعی دموکراسی براه افتاد. دموکراسی به اولین و آخرین کلام در ایجاد یک دنیای عادلانه و سعادتمند بدل شد. چپ غیرکارگری نیز کاملا این ایدئولوژی بورژوایی را بعنوان یک حقیقت مسلم پذیرفت. و هنوز نیز پس از بی آبرویی سرمایه داری و شکل گیری جنبش های عظیم توده ای علیه نظم موجود و کاپیتالیسم این جریان از دموکراسی واقعی بعنوان تنها راه دستیابی به یک دنیای عادلانه و سعادتمند یاد می کند.  

ما در همان بحبوحه جشن پیروزی دموکراسی اعلام کردیم: 

«بهرحال دموکراسى، به اين معنى اى که ميگويند امروز پيروز شده است، آنتى تز ظلم و استبداد نيست، بلکه فقط به معنى وجود نوعى مجلس سراسرى نمايندگان بر مبناى انتخابات عمومى (و نه لزوما آزاد) است. اين حتما به حکومت علنى ارتش و پليس ترجيح دارد چون حتى تظاهر بورژوازى به آزاد بودن جامعه هم از نظر سياسى و فکرى فرجه هايى براى طبقه کارگر و اقشار محروم و مدافعان آزادى فراهم ميکند. اما اين در آن حد نيست که رقص و پايکوبى اى لازم داشته باشد. مشخصات اصلى حکومتهاى بورژوايى در کشورهاى آسيا، آفريقا و آمريکاى لاتين که ارکان اصلى آن عبارت است از ممنوعيت و يا محدوديت جدى جنبش ها و سازمانهاى کارگرى و سوسياليستى، محدوديت آزادى بيان، فعاليت سياسى، تشکل و اعتراض، وجود دستگاههاى نظامى و پليسى قهار و سرکوبگر و ماوراء قانون، دادگسترى گوش بفرمان دولت، فقدان حقوق سياسى و مدنى تضمين شده براى فرد، رواج شکنجه، وجود مجازات اعدام و در يک کلمه بيحقوقى و دست بستگى شهروند در مقابل قدرت دولتى، در اساس سر جاى خود مانده است… راستش من حاضرم بپذيرم که دموکراسى پيروز شده … کاسه از آش داغ تر نميتوان شد. اگر از نظر دموکراتها اوضاعى که در دنيا برقرار است اسمش دموکراسى است، بسيار خوب، فقط معلوم ميشود که مشکل مردم بر سر اين دموکراسى نبوده، بلکه سر آزادى و برابرى بوده است. آمار سرکوبهاى سياسى، اعدامها، شکنجه ها، محدوديتها و ممنوعيت هايى که بر بخشهاى مختلف مردم اعمال ميشود، تا چه رسد به فقر و بيخانمانى و آوارگى و مرگ و مير ناشى از بى غذايى و بد غذايى در همين چند ساله پيروزى دموکراسى، حکم جالبى در مورد دنياى تحت سيطره دموکراسى نميدهد.» (منصور حکمت، دموکراسی، تعابیر و واقعیات، جلد ۸ مجموعه آثار، ص ۷۳) 

رئال دموکراسی یا دموکراسی واقعی
با اوجگیری جنبش توده ای علیه محرومیت های اقتصادی فزاینده در دو سه سال اخیر و آنچه در ماه های اخیر به جنبش اشغال، جنبش ۹۹٪ و همچنین جنبش ضد کاپیتالیستی معروف شده است٬ مقوله رئال دموکراسی یا دموکراسی واقعی بیک مقوله اصلی و خواست اساسی این جنبش بدل شده است. این ترم ممکن است صدای خوش آهنگی داشته باشد و در اذهان تاثیر مثبت و ایده آلی بگذارد، اما وقتی سطح آنرا خراش میدهیم، متوجه می شویم که فقط یک ترم دهان پرکن و بی معنا بیش نیست. منظور از رئال دموکراسی چیست؟ معانی و تعابیر متفاوتی از این ترم در میان این جنبش و سخنگویان آن موجود است که در تحلیل نهایی همه بر توهمات مشترک استوار است. باید اذعان کرد که بورژوازی از نظر ایدئولوژیک موفق شده است دموکراسی را بعنوان یک ایده آل بشری در دستیابی به یک دنیای عادلانه قلمداد کند. از این رو است که جنبش های اجتماعی اخیر برای آزادی، برابری و رفاه، دموکراسی را زیر سوال نمی برند و صرفا می کوشند آنرا باز تعریف کنند و بسط دهند. لاجرم ضروری است که توهماتی که این نظرات بر آن استوار است باز و روشن کنیم. قبل از هر چیز باید روشن شود که دموکراسی بمعنای آزادی نیست. «دموکراسی تبیین طبقاتی خاص و یک درک تاریخی-مشخص از مفهوم وسیعتر آزادی است. دموکراسی مقوله ای است که بخش معینی از جامعه بشری در بخش معینی از تاریخ از مجرای آن مفهوم وسیعتر آزادی را تجسم کرده است… .دموکراسی … محصول عروج سرمایه داری است. دموکراسی نگرش بورژوا به امر آزادی است.» (همانجا، ص ۷۴-۷۳) 

اقشار و طبقات مختلف در طول تاریخ کوشیده اند درک و خواست خود را از دموکراسی بیان کنند. از اینرو است که صفات مختلفی به دموکراسی اضافه شده است: دموکراسی لیبرالی، دموکراسی خلقی، دموکراسی پارلمانی یا وکالتی و اکنون دموکراسی واقعی. این صفات نتیجه تلاش های جنبش های مختلف سیاسی-اجتماعی در الصاق آرمان های خویش به این مقوله مبهم و گنگ است. اما باید توجه داشت که «دموکراسی و دموکراسی خواهی بخودی خود در قبال ساختار اجتماعی و روابط اقتصادی کور است.» بعبارت دیگر مناسبات ملکی و طبقاتی و ساختار دولت نزد تمام این اقشار دموکراسی خواه فرض گرفته می شود. برخی حتی دموکراسی را تا مقوله دموکراسی اقتصادی کش می دهند. از این ترمینولوزی منظور برقراری عدالت بیشتر در شرایط اقتصادی جامعه و توزیع عادلانه ثروت است. این جنبش ها دست به ریشه مناسبات ملکی و ساختار اقتصادی سیاسی جامعه نمی برند. حتی چپ ترین و باصطلاح رادیکال ترین دموکراسی خواهان می کوشند که با حفظ این ساختار عدالت بیشتری را در جامعه بر قرار کنند. بنابراین خواست نهایی چپ ترین گرایش درون این جنبش برقراری یک «سرمایه داری دموکراتیک» است. در یک کلام وجود سرمایه داری بعنوان نظام اقتصادی در مقوله دموکراسی فرض گرفته می شود.   

توهم اساسی مبنای این دموکراسی خواهی در همینجا نهفته است. اینها بدون آنکه نظام اقتصادی پایه دموکراسی را مورد نقد ریشه ای قرار دهند، می کوشند که روبنای سیاسی را بسط دهند و بازتعریف کنند. این توهم که می توان بدون دست بردن به ریشه اقتصادی و صرفا با آرایش و تزئین روبنا به خواست های پایه ای مردم محروم و زحمتکش رسید یکی از محدودیت های اصلی و پاشنه آشیل طالبین رئال دموکراسی است. این توهم رفرمیستی مانع اساسی پیشروی جنبش وسیع و توده ای اخیر برای آزادی، برابری و رفاه است. از راست ترین تا چپ ترین رسانه ها و ایدئولوگ های بورژوایی جنبش اخیر را جنبش ضد کاپیتالیستی نامیده اند. چرا؟ از اینرو که مردم بمیدان آمده اند تا دست به ریشه فقر و نابرابری ببرند. مردم خشم بر حق خود را متوجه آنچه آنها ۱٪ جامعه می نامند، کرده اند؛ بخشی که تمام قدرت اقتصادی و سیاسی را در دست خود قبضه کرده است. مردم علیه بازار و قوانین آن بمیدان آمده اند. بورژوازی بروشنی در این خشم کانالیزه شده در یک جنبش توده ای، خواست پایه ای ضد کاپیتالیستی کارگر و زحمتکش و مردم محروم را تشخیص می دهد. اما سخنگویان این جنبش و رهبری ایدئولوژیک حاکم بر این جنبش، که عملا نظرات چپ بورژوازی و چپ غیرکارگری را بیان می کنند، با اشاعه مقوله توهم برانگیز «رئال دموکراسی» عملا بر این خواست عمیق ضد کاپیتالیستی خاک می پاشند.  

مردم در شعارهای مبتکرانه خود نفرت خویش را از نظم موجود بیان می کنند. خواست های بیان شده توسط این جنبش را می توان به روشنی در سه خواست پایه ای خلاصه کرد: آزادی، برابری و رفاه. این سه خواست بهیچوجه با نظام سرمایه داری و روبنای سیاسی منطبق بر آن، دموکراسی، سنخیت ندارد. بهر میزان که مقوله دموکراسی را بسط دهیم و «دموکراسی اقتصادی» را نیز در آن بگنجانیم، باز نمی توانیم به آزادی، برابری و رفاه همگانی در جامعه دست یابیم. دموکراسی همانگونه که در بالا اشاره شد، با هر صفتی که به آن الصاق کنیم، بمعنای آزادی نیست. دموکراسی یک بیان محدود و بورژوایی از آزادی است. برابری، بدون برابری اقتصادی و اجتماعی، مقوله ای توخالی است و به برابری صرفا حقوقی محدود خواهد ماند. برابری اقتصادی و اجتماعی نیز در چهارچوب نظام طبقاتی و نابرابر سرمایه داری قابل تحقق نیست. سرنگونی سرمایه داری، اجتماعی کردن مالکیت وسایل تولید و مبادله و لغو کار مزدی پیش فرض دستیابی به این برابری است. سرمایه داری همچنین با رفاه همگان در تناقض است. سود تنها محرکه تولید سرمایه داری است. سود و رقابت خشن تنها مقولاتی است که قانون کور بازار می شناسد. استثمار اساس تولید سرمایه داری است. با در نظر گرفتن این شرایط چگونه می توان از رفاه همگانی سخن گفت؟ نه تنها تئوری بلکه واقعیت عینی نظام سرمایه داری از بدو استقرار نشان داده است که تحت سرمایه داری، بخش اعظم بشریت محکوم به زیستن در فقر و فلاکت است. سرمایه داری با روبنای دموکراسی پارلمانی، در کشورهای ثروتمند تر که از یک سیستم رفاه نیز برخوردار است، حتی در شرایط شکوفایی اقتصادی نیز قادر نبود رفاه همگانی را تامین کند، چه رسد به زمان بحران اقتصادی که یک بخش لایتجزای تولید سرمایه داری است. فقر گسترده، ناامنی عمیق اقتصادی، بیکاری و بیحقوقی وسیعی که هم اکنون تمام جهان را در برگرفته است نمونه ای از شرایطی است که سرمایه داری قادر به تامین و تضمین آنست.  

اما بنظر می رسد که سخنگویان و داده های پذیرفته شده این جنبش بر این توهم استوار اند که دموکراسی واقعی گنگ و مبهمی که اکنون طرح و طلب می شود، قادر است این واقعیت های اساسی و ذاتی نظام سرمایه داری را ملغی کند. ظاهرا می توان با کش دادن مقوله دموکراسی به خواست های پایه ای مردم بپا خاسته رسید و جامعه را دگرگون کرد. این یک توهم تاسف بار بیش نیست. دموکراسی از هر نوع آن، با فرض گرفتن محدودیت هایی که نظام سرمایه داری دیکته می کند، منطبق است. دموکراسی نظام سیاسی منطبق با نظام سرمایه داری است. آزادی بمعنای گسترده کلمه و نه بمعنای بیان محدود بورژوازی از آن٬ فقط و فقط با سرنگونی سرمایه داری، لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و لغو کار مزدی، یعنی در یک نظام سوسیالیستی قابل تحقق است. باید بجای «رئال دموکراسی» خواستار سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم باشیم. این جنبش، جنبشی ضد کاپیتالیستی است، پس باید آنرا به خواست ها، شعارها و حقایق سوسیالیستی مجهز کنیم. *

"دادگاه دهه خونین" تریبونالی برای افشای جنایات رژیم اسلامی

"دادگاه دهه خونین"
تریبونالی برای افشای جنایات رژیم اسلامی
آذر ماجدی

دوشنبه ۱۸ ژوئن مرحله اول دادگاه رسیدگی به جنایات جمهوری اسلامی در دهه ۶۰، یکی از سیاه ترین دهه های تاریخ بشری، در مرکز حقوق بشر سازمان عفو بین الملل در لندن آغاز شد. این مرحله بمدت ۵ روز ادامه خواهد داشت. مرحله دوم در ماه اکتبر در شهر لاهه برگزار خواهد گردید .

دوشنبه صبح با سیاوش دانشور که یکی از شاهدان جنایات رژیم در این دادگاه است، به محل دادگاه رفتیم. از اینکه بالاخره دادگاهی حتی نمادین برای افشاء و ثبت بخشی از جنایات این رژیم سرکوبگر ممکن شده بود، هیجان زده بودم. طی بیست سال اخیر تلاش های مختلفی از جانب اپوزیسیون چپ برای تشکیل چنین دادگاهی انجام گرفته بود که همه آنها بعلل مختلف نیمه کاره رها شده بود. راستش منهم مانند بسیاری دیگر که در این دادگاه شرکت نکردند و یا اظهارنامه حقوقی آنرا پر نکرده بودند، تا قبل از تشکیل دادگاه خوش بین نبودم. از ابتدا هم این پروژه را چندان جدی نگرفتم. اما زمانی که برایم مسجل شد، این بار دادگاه تشکیل خواهد شد شادی و هیجان خاصی بر من غالب شد .

همه ما کسانی که در این مقطع علیه رژیم اسلامی فعالیت می کردیم، بنوعی عمیق از این جنایات متاثریم، حتی اگر خود به اسارت نیافتاده باشیم و یا خویشاوندی را از دست نداده باشیم. همه ما رفقای عزیزی را در این دوره از دست داده ایم؛ رفقایی که بعضا فقط با یک اسم مستعار می شناختیم، چرا که شرایط مبارزه مخفی برای حفظ امنیت خویش و سازمان مان ایجاب می کرد که در مقابل یک رژیم بورژوایی که آمده بود تا انقلاب مردم را سرکوب کند، پیشگیری های امنیتی را کاملا رعایت کنیم. رفقای عزیزی که با هم برای هدف مشترکمان یعنی ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان، با قاطعیت و تلاش بی نظیر فعالیت می کردیم، بحث می کردیم، نشریه توزیع می کردیم، جلسه تشکیل می دادیم، از دست پاسدار فرار می کردیم، با حزب الله درگیر می شدیم، جلوی زهرا خانم ها می ایستادیم. برخی از رفقایمان را در خیابان روز ۳۰ خرداد، در حال عبور و مرور از دست دادیم، گرفتنشان و دیگر ندیدمشان. برخی را به خانه هایشان ریختند و بردند و حتی جسدشان را کسی دیگر ندید. هزاران نفرشان را در سال ۶۷ هیات مرگ اعدام کرد و اجساد نیمه جانشان را در کامیون ها ریخت و در گورهای دستجمعی مدفون کرد. برخی زیر شکنجه جان سپردند، برخی خودکشی کردند و برخی دیگر تعادل روانی شان را از دست دادند .

روزهای پر از تب و تاب از ۳۰ خرداد ۶۰ ببعد را از یاد نبرده ایم؛ انتظار برای چاپ روزنامه های عصر که لیست برخی از اعدام شدگان را منتشر می کرد و اینکه چگونه ساکت و پر از هراس این روزنامه ها را ورق می زدیم و بدنبال نام رفقا و عزیزانمان می گشتیم. حیرت و خشمی که بر قلب هایمان مستولی می شد وقتی یک لیست چند صد نفره را می دیدم که بیش از نیمی از آن فقط یک اسم کوچک بود: اصغر، فرهاد، سیما، نازنین، زهرا، احمد… . پس از دقایقی دیگر چشمانمان نمی دید، مغزهایمان ثبت نمی کرد، گوشهایمان نمی شنید. منکوب و بهت زده بر جای خود خشک می شدیم: "چگونه چنین جنایتی ممکن است؟" "چگونه می توان یک نوجوان ۱۶ ساله را در خیابان گرفت و بعد از یکی دو ساعت بدون اینکه حتی اسم و آدرسش معلوم باشد، بدون اینکه خانواده اش مطلع باشند، تیرباران کرد؟" می دانستیم که اینها اسلامی اند و شقاوت شان در درندگی بسیار است؛ می دانستیم که یک ایدئولوژی حی و حاضر دارند که بهشان اجازه و توجیه گردن زدن کافر را می دهد؛ می دانستیم که برای این قرون وسطایی ها سن معنا ندارد، وقتی دختر ۸ سال و نیم بالغ است و آماده تجاوز، نوجوان ۱۳- ۱۴ ساله دیگر یک مرد و زن کامل محسوب می شود؛ و اصولا اینها حتی مجبور نبودند ژست یک دولت مدرن سرکوبگر را هم بگیرند؛ اگر رژیم شاه در سالهای آخر سلطنت باید چیزهایی را انکار می کرد و ژست تمدن می گرفت، اینها این ملاحظه را هم نداشتند. می دانستیم که اینها آمده اند تا یک انقلاب را سرکوب کنند، و لزوم این سرکوب، کشتار وسیع و ارعاب وسیعتر است. اما باز شوکه می شدیم .

یادم نمی رود که چگونه یک روز که از قرار تشکیلاتی برمی گشتم، مهدی میرشاهزاده، دوست خوب و عزیزم که ضمنا رفیق تشکیلاتیم بود را در خیابان تاج اتفاقی دیدم. چند ماهی می شد که بعلت مخفی کاری تشکیلاتی ندیده بودمش؛ آدرسش را نمیدانستم، اطلاعی از او نداشتم؛ حتی خبر نداشتم که ازدواج کرده است. نگاهی پر محبت و احوالپرس به یکدیگر انداختیم ولی از ترس اینکه یکیمان تعقیب شده باشیم، بهم سلام هم نگفتیم. به راه خود ادامه دادیم. در سال ۱۳۶۲ شنیدم که اعدام شده. هیچگاه آن نگاه شیرین، پرمحبت و پرهراس را از یاد نمی برم. چقدر بخودم لعنت میفرستم که چرا حالش را نپرسیدم. این رویداد در مقابل اقیانوسی از جنایت و از دست دادن عزیزان، فرزند و همسر و پدر و مادر و خواهر و برادر، یک واقعه کوچک است. اما سی سال است که آن نگاه در ذهنم ثبت شده است و از یادم نمی رود .

یک دوست عزیز و بسیار نزدیک داشتم. خانواده او به ماموریت به شهر دیگری رفتند. من هم بعد از مدتی به خارج برای تحصیل. سال ۵۹ در مراسم ترحیم عمویم دیدمش. همدیگر را بغل کردیم. میدانستم که سیاسی و چپ است، اما بخاطر مخفی کاری نه بخود اجازه دادم سوالی از او بکنم و نه از خود چیزی گفتم. با هم قرار گذاشتیم که در یک فرصت دیگر همدیگر را ببینیم و راجع همه چی صحبت کنیم. آن روز هیچگاه نرسید. در سال ۱۳۶۱ در کردستان شنیدم که سه نفر از رفقای عزیز اتحاد مبارزان کمونیست اعدام شده اند. اسمشان را شنیدم. جواد قائدی، صادق قائدی و منیر هاشمی. ای وای دوست عزیز و نزدیک بچگیم، منیر را بدون اینکه حتی فرصتی شود که یکبار دیگر همدیگر را ببینم برای همیشه از دست دادم .

دهه ۶۰ یک جامعه را مرعوب و دردمند کرد. یک درد و غم کلکتیو. یک خانواده و ده خانواده و صد خانواده نبودند. هزاران هزار خانواده در هراس و در درد عزیز اسیر یا از دست داده بودند. سی خرداد شصت یک کودتای خونین کل جامعه ایران را به خون کشید. همه، همه متاثر شده ایم. زندگی نسل های بعد نیز از این جنایت متاثر است. تا این دوره را ثبت نکنیم؛ تا با صدای بلند از درد و عزیز از دست رفتمان نگوییم؛ روی آرامش را نخواهیم دید. از اینرو است که یک تریبونال برای محاکمه رژیم اسلامی بجرم جنایت علیه بشریت لازم و ضروری است. حتی اگر این دادگاه یک دادگاه نمادین باشد .

با فکرهای مختلف که به مغزم هجوم می آورد، با یاد رفقایی که از دست داده بودم، به ساختمان عفو بین الملل رسیدم. جایی در سالن پیدا کردیم و نشستیم. از همان لحظات اول روایت های درد و شکنجه و اعدام و جنایت و آزار سرازیر شد. لحظاتی بود که نمی توانستم بر سر جای خود بنشینم، نمی توانستم از سالن هم خارج شوم چون نمیخواستم هیچ چیز را هیچ شهادتی را از دست بدهم. آشفته حال و اشوب زده به صورتهای این انسان های درد کشیده نگاه می کردم. زنی که چهار برادر خود را از دست داده بود و مادرش در راه بهشت زهرا و خاوران در یک غروب نیمه تاریک پایش در مینی بوسی گیر کرده بود و جان باخت. راستش در آن لحظه فکر می کردم، شاید این مادر درد دیده با این حادثه آرامش یافت. چگونه می توان با مرگ ۴ فرزند مقابله کرد. زندگی ای که در راه بهشت زهرا و خاوران خلاصه شده بود، با یک تراژدی به پایان رسید. در این شهادت بود که فهمیدم یکی از برادرانش یک رفیق عزیر تشکیلاتی خود من بوده است و مادرش جسد او را، بهنام را، در حالیکه یک دستش از خاک بیرون بوده در خاوران پیدا کرده بود .

زن دیگری از اسارت و اعدام برادرش و تعداد دیگری از خویشاوندانش می گفت. برای اینکه وقت را تلف نکند، تند تند عکس هایی را بلند می کرد و نام آنها و تاریخ اعدامشان را اعلام می کرد. باور نکردنی بود. مردی از دستگیری و اعدام برادرش که یکی از کادرهای کومه له بود می گفت، از دستگیری و اعدام خویشاوندان دیگر. مردی از اعدام خواهر ۲۶ ساله اش برای داشتن یک نشریه دو صفحه ای از اخبار گیلان. مردی که در ۱۶ سالگی دستگیر شده بود و نزدیک ده سال در زندان بود و از شکنجه و اعدام رفیق مدرسه ایش که زمان اعدام کمتر از ۱۷ سال داشت. مردی از اینکه در زمان دستگیری فقط ۱۴ سال داشت. زنی که شوهرش را اعدام کرده بودند، پدرش زیر شکنجه جان باخته بود و مادرش هم در زندان شکنجه شده بود. از اینکه در زمان دستگیری یک دختر ۲ ساله و یک پسر نوزاد داشته است. او در زندان و زیر شکنجه و کودکانش بیرون و همسرش زیر اعدام. فقط توانسته بود قبل از اعدام ۵ دقیقه با همسرش در مقابل چشمان پاسدارها صحبت کند. آنقدر درد و غم و تراژدی زیاد بود، که در ذهنم تصاویر و گفته ها با هم مخلوط شده است و یک احساس عمیق خشم و درد بر همه آنها سایه انداخته است .

زنی از دو دختر جوان می گفت که با چادر نماز خود را حلق آویز کردند. مردی از رفیقی که با شیشه شکسته شکم خود را پاره کرد تا از درد خلاص شود. از کسانی که دچار اختلال روحی شده بودند. از صدای دائم جیغ و فریاد زیر شکنجه، از تجاوز، از ملاهای هیات مرگ، از دیوانگانی که در شکنجه لذت زندگی و صواب آخرت را جستجو می کردند .

دیروز سی خرداد بود. سی و یک سال پیش این کودتای خونین شکل گرفت و طی کمتر از یک دهه هزاران هزار نفر شکنجه شدند و جان باختند. سیاوش دانشور سخنش را با یاد سالگرد سی خرداد و یاد جانباختگان آغاز کرد. قرار بود از دوران ۶ سال زندانش در دهه ۶۰ سخن بگوید. اما یاد اعدام شدگان بدست خلخالی در فرودگاه کردستان را که هم بندی او بودند هم زنده کرد. عکس معروف از صحنه اعدام این جوانان کمونیست که یکی شان بر روی برانکارد بود را با خود آورده بود و به هیات حقیقت یاب و حضار نشان داد. برای یک آن نفس در سینه ها حبس شد. یاد هجوم خونین ارتش اسلامی در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ به کردستان در اذهان زنده شد .

گفته ها بسیار بود. اما حتی پس از اتمام این دادگاه که از ۸۰ نفر شهادت می گیرد، فقط قطره ای از اقیانوس کشتار و جنایت این رژیم سیاه و جنایتکار آشکار و ثبت خواهد شد. همه از اینکه این دادگاه تشکیل شده بود تا نوری بر این تاریخ سیاه و خونین بیندازد احساس رضایت می کردند. اینکه توانسته اند سهم خود را در افشاء و ثبت این تاریخ ایفاء کنند. این دادگاه قدمی بود در ممانعت از فراموشی، در بیاد سپردن یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ بشری، از اینکه همانگونه که سیاوش دانشور در بخشی از صحبت هایش گفت: "رژیم اسلامی آمده بود تا انقلاب را بخون کشد. ما زندانیان اسرای آن انقلاب بخون کشیده بودیم که قرار بود در زندان آرمانخواهی و هویتمان را نیز نابود کنند. ما تلفات دادیم اما روی دیگر این سکه مقاومت بود. من به همه بازماندگان این جنایات میگویم که علیرغم دردها و زخمهای بیشمارمان آنها موفق نشدند. انقلاب را کوبیدند اما نتوانستند آرمانخواهی را در زندانها دفن کنند. نتوانستند".

باید این تاریخ را بیاد آورد. باید از آن حرف زد. باید اسناد آنرا جمع آوری و منتشر کرد. باید این رژیم را، تمام آمرین و عاملین آنرا، از جمله کسانی که اکنون به جنبش سبز اصلاح طلبی دولتی پیوسته اند و در تحرکات آلترناتیو سازی ارتجاعی شرکت دارند، به محاکمه کشاند. تا هم ذره ای از عدالت اجرا شود و هم نگذاریم که دگر بار تکرار شود . *

«تاکتیک یعنی بی اصولی ! » دفاعی مذبوحانه از تحریم اقتصادی!

«تاکتیک یعنی بی اصولی ! »
دفاعی مذبوحانه از تحریم اقتصادی!

بدنبال نقد علی جوادی از سیاست راست و ضد انسانی حمید تقوایی در دفاع خجولانه از تحریم اقتصادی، اصغر کریمی با رجوع به حافظه مزورانه کوشیده است منصور حکمت را منبع این سیاست راست حزبش قلمداد کند. در این دفاعیه نکات جالب توجه و مهمی در مورد روش های سیاسی حاکم بر این حزب برملا شده است. پرداختن به این شیوه های سیاسی اهمیتی فراتر از برخورد به سیاست این حزب در قبال تحریم اقتصادی دارد. همین نوشته کوتاه بشکلی بارز پراگماتیسم اپورتونیستی حاکم بر این حزب را که در چند سال اخیر به یک بیماری مزمن بدل شده است، عیان می کند.

بعلاوه، نشان می دهد که رهبری این حزب بار دیگر نیازمند ارجاع به منصور حکمت، ولو بشکلی اپورتونیستی شده است. این نکته نیز حائز اهمیت است. کسانی که در چند سال اخیر هر گونه رجوع به منصور حکمت را در مباحث و پلمیک های سیاسی به سخره می گرفتند؛ آنرا فرقه ای و مذهبی می خواندند و با بادی در غبغب درافزوده های پوپولیستی خویش را به رخ می کشیدند؛ اعلام می کردند که شرایط تغییر کرده و باید سیاست های «نوین» ابداع کرد؛ اکنون در مخمصه و استیصال عیان شدن راست روی ها و بیربطی مطلق شان به کمونیسم کارگری منصور حکمت در درون و بیرون حزب، دستپاچه در جستجوی راه فرار، بجای ارجاع به اسناد بسیار روشن کتبی و علنی، از حافظه شان مدد جسته اند. به این مساله نیز باید پرداخت .

تاکتیک مترادف با بی اصولی !
اصغر کریمی مقاله اش را این چنین آغاز می کند: «با اینهمه از آنجا که برخی از جریانات چپ مخالف تحریم از این مساله یک "اصل" ساخته و بصورت کلیشه ای به تکرار برخی جملات میپردازند و خود را از هر تحلیل مشخصی بی نیاز میدانند، مفید میدانم سابقه این بحث در حزب کمونیست کارگری را بنویسم و ظرایف این بحث را اشاره کنم.» آنگاه بدنبال این بحث اضافه می کند که: «بنظر من تحریم اقتصادی هم مانند جنگ یک تاکتیک است و درست مانند جنگ در بیشتر اوقات ارتجاعی و علیه مردم است اما اصلی نیست که همه جا و بدون یک تحلیل مشخص بتوان علیه آن موضع گرفت . »

به این دو جمله کمی دقت کنید: گفته می شود که برخی از ضدیت با تحریم اقتصادی «یک اصل ساخته اند» و سپس اضافه می شود که تحریم اقتصادی «یک تاکتیک است.» ابتدا باید پرسید، منظور ایشان از «اصل ساختن» چیست؟ اگر پیش از موضعگیری و به قلم درآوردن این عبارت کمی تعمق بخرج داده شده بود، اینطور سطحی و شلخته این کلمه بعنوان ریشخند اصولیگری یک جریان کمونیست کارگری بکار برده نمی شد. این عبارت ممکن است در ظاهر عمیق بنظر رسد، اما در واقعیت امر هیچ چیز جز بی اصولی گری نویسنده را برملا نمی کند. این یک اصل ابتدایی کمونیسم کارگری است که در اتخاذ موضع، هر موضعی چه سیاسی و چه تاکتیکی، اطمینان حاصل می کند که آن سیاست معین با اصول پایه ای و کمونیستی و با استراتژی انقلابی و کمونیستی در تعارض و تناقض قرار نمی گیرد.  

یکی از اصول پایه ای کمونیسم گارگری چنین است: تاکتیک باید با اصول و استراتژی کمونیسم کارگری همخوانی داشته باشد. طی تاریخ جریانات کمونیستی بورژوایی متعددی وجود داشته اند که در زبان بر کمونیسم و انقلاب کارگری پای می فشردند و در عمل، از سوراخ تاکتیک، مدافع ارتجاعی ترین و راست ترین سیاست ها می شدند. تاکتیک برای این دسته کمونیست ها یعنی اپورتونیسم، یعنی ابن الوقت بودن، یعنی بی اصولی گری، یعنی دنبال کردن سیاستی متناقض با کمونیسم. اما تاکتیک برای کمونیسم کارگری یعنی اتخاذ سیاست هایی که ضمن همخوانی کامل با روش ها و ایده های کمونیستی و انسانی، کمونیسم را در سیاست و عمل به استراتژی انقلاب کارگری و سرنگونی سرمایه داری نزدیک تر می سازد. این عبارت که «هدف وسیله را توجیه نمی کند» بارها و بارها در جریان کمونیسم کارگری منصور حکمت، برای توضیح این اصل و بیان تفاوت خط کمونیسم کارگری با کمونیسم های بورژوایی طرح شده است .

حافظه اصغر کریمی را به سمینار کمونیسم کارگری ۲ در انجمن مارکس بتاریخ مارس ۲۰۰۰ جلب می کنم. منصور حکمت در آن سمینار درباره جایگاه تاکتیک نزد کمونیسم کارگری صحبت می کند. بعنوان یکی از مبانی پایه ای کمونیسم کارگری بر مساله همخوانی تاکتیک با اصول کمونیسم کارگری و استراتژی تاکید می کند. در نقد کمونیسم بورژوایی که چگونه تاکتیک برایش هر نوع بی پرنسیپی را توجیه می کند، از این سخن می گوید که تاکتیک نزد کمونیسم کارگری همواره در تطابق کامل با اصول قرار دارد. صریحا اعلام می کند: «در تفکر ما تاکتیک نميتواند با اصول مغایر باشد. …عدم تناقض تاکتیک و استراتژی و خوانایی تاکتیک و استراتژی یک جنبه هویتی ما است.»

و در جایی دیگر در همین رابطه مثالی برای توضیح این اصل پایه ای می زند که بسیار گویا و جالب توجه است. می گوید اگر در یک جنگ حتی برای ما مسجل باشد که با بمباران ده مقابل می توانیم به پیروزی برسیم، از این کار بدلایل پایبندی مان به اصول انسانی اجتناب می کنیم. قصد منصور حکمت در قرار دادن این مبحث در زمره مبانی کمونیسم کارگری و ارائه این مثال معین، کاملا روشن است. می خواهد جلوی همینگونه اپورتونیسم را سد کند. اپورتونیسمی که یکی از اصول پایه ای کمونیسم بورژوایی است. (البته اصغر کریمی برای این مبحث نیاز به ارجاع به حافظه ندارد. این سمینار بصورت علنی ارائه شده و در سایت منصور حکمت موجود است. همه می توانند به آن رجوع کنند و سندیت این بحث را تائید کنند.)

برای کمونیسم بورژوایی چه ورژن بین المللی آن و چه ورژن "وطنی" آن، تاکتیک همواره بمعنای پولتیک زدن است. هر وقت از تاکتیک و تحلیل مشخص از شرایط مشخص صحبت می کنند، کاسه ای زیر نیم کاسه دارند. نیت شان انداختن یک سیاست راست، ارتجاعی، ضد کمونیستی تحت نام کمونیسم به خلق الله است. حزب توده در تبعیت از پدران کمونیسم پرو سویتی خویش، در این نوع پولتیک زدن ید طولایی دارد. سازمان های چپ پوپولیست "وطنی" جز اینگونه تاکتیک زدن کار دیگری نکرده و نمی کنند. دفاع از خمینی بعنوان «قهرمان جبهه ضد امپریالیست»، حمایت از رژیم اسلامی در جنگ علیه دشمن خارجی، تائید یا سکوت در مقابل سیاست های زن ستیزانه رژیم اسلامی، دفاع از خاتمی و جریان ۲ خردادی، دفاع از جنبش «سبز»، اینها صرفا نمونه هایی از اینگونه تاکتیک گرایی است .

البته حزب آقای کریمی نیز ظرف ۵ - ۶ سال اخیر در تاکتیک گرایی دستکمی از این جریانات چپ غیر کارگری ندارد. یادمان هست که چگونه میر حسین موسوی توسط حمید تقوایی درون مبارزات مردم علیه رژیم اسلامی قاچاق شد و او و جناحش بعنوان جریان سازشکار انقلاب نامیده شدند. یادمان هست که چگونه اصغر کریمی از فواید جنگ صحبت کرد. چگونه در محکومیت اسلام سیاسی از حمله وحشیانه اسرائیل به غزه دفاع شد و زمانیکه بدنبال نقد های ما، درون حزب خودشان نیز به اینکار اعتراض شد، حمید تقوایی با تشر به آنها گفت: چی شده؟ اومانیسم تان گل کرده؟ چگونه حزب شان به جنبش اکس مسلم بدل شد و جالب اینکه در همینجا نیز به مردم پولتیک می زنند: به زبان فارسی آنرا «من از مذهب رویگردانم» خطاب می کنند و در زبانهای غیر فارسی اکس مسلم. چگونه خود را مدافع نظام «حقوق بشری» نامیدند و کاندید ریاست جمهوری در چنین نظامی شدند .

اینها همه خاصیت «اصل نساختن» از اصول و تاکتیک نزد این جریان است. «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» برای اینها، همانند تمام کمونیست های بورژوایی، اتخاذ سیاست های راست و ارتجاعی، سازشکاری با راست و بورژوازی، تحت نام تاکتیک است .

یک نکته دیگر. باید از اصغر کریمی پرسید که چگونه ایشان بخود اجازه می دهد اعلام کند: «سیاست حزب کمونیست کارگری مبتنی بر» روایت ایشان از جلسه ای در سال ۱۹۹۲- ۹۳ است، در حالیکه تا آنجا که به مقوله تحریم اقتصادی بر می گردد، سندی کتبی و منتشر شده از منصور حکمت بتاریخ ۱۹۹۵ موجود است؟ این سند از آنجا که بعنوان ستون اول نشریه انترناسیونال انتشار یافته است، موضع رسمی حزب کمونیست کارگری وقت است :

«تحريم تجارى ايران توسط آمريکا، انگيزه هاى داخلى و بين المللى دولت آمريکا در اتخاذ اين سياست و تاثيرات آن بر جمهورى اسلامى در هفته هاى اخير از جانب مفسران مختلف مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. در اين ميان چند نکته بايد اينجا مشخصا مورد تاکيد قرار بگيرد .

اين سياست آمريکا مستقل از تاثيراتش بر ثبات و بى ثباتى رژيم اسلامى، بايد بعنوان يک اقدام زيانبار براى مردم ايران بدون هيچ ابهامى محکوم شود. وخامت بيشتر اوضاع اقتصادى مردم نتيجه محتوم اين سياست خواهد بود. برخلاف ادعاهاى رايج، تحريم تجارى از جانب آمريکا حتى اگر اروپا و ژاپن و ساير قطبهاى اقتصادى از آن تبعيت نکنند، تنگناهاى واقعى براى اقتصاد ايران ايجاد ميکند که قربانيان فورى آن نه رژيم اسلامى، بلکه توده وسيع مردم کارگر و کم درآمد در ايران خواهند بود .

اين تصور که اعمال فشار بر مردم و به استيصال کشيدن آنها گامى در جهت سرنگونى رژيم اسلامى است، تصورى بيمارگونه و ضد اجتماعى است که فقط در چهارچوب تفکر فرقه اى جريانات حاشيه جامعه نظير مجاهدين مى گنجد. و اين در شرايطى است که خود آمريکا نه فقط تغيير رژيم، بلکه حتى تغيير روش داخلى رژيم اسلامى در قبال مردم ايران را جزو اهداف سياست تحريم تجارى ذکر نکرده است.» (منصور حکمت، «تحریم تجاری ایران»، ستون اول، انترناسیونال ۱۸، ژوئن ۱۹۹۵، بازچاپ در مجموعه آثار، جلد ۸، ص ۲۷۵ .(

چرا به حافظه ارجاع شده است؟
ارجاع اصغر کریمی به حافظه را نباید بعنوان اتکاء ایشان به سنت ها و اصول کمونیسم کارگری منصور حکمت فهمید. زیرا یکی از خصوصیات برجسته این سنت و منصور حکمت مدون بودن تمام اصول و نظرات سیاسی و تئوریک است. نمونه تحریم اقتصادی را در بالا برشمردیم. در جلسه مورد اشاره اصغر کریمی هر چه گذشته باشد، منصور حکمت در سال ۱۹۹۵ روشن و مستدل مخالفت پایه ای خویش را با تحریم اقتصادی بعنوان یک عمل ضد انسانی تدوین کرده است. این نوشته تا همین ۵- ۶ سال پیش بعنوان یک اصل خدشه ناپذیر حزب برسمیت شناخته می شد و بدنبال آن در نوشته ای دیگر منصور حکمت سیاست تحریم اقتصادی را مترادف با کاربست سلاح کشتار جمعی قرار داده است.

بعلاوه، در سال ۲۰۰۵ قطعنامه ای توسط دفتر سیاسی وقت بتصویب رسید که بر همین اصل پای می فشارد. باید پرسید چرا اصغر کریمی در جلسه دفتر سیاسی در سال ۲۰۰۵ این خاطره را بیاد نداشت و از دفتر سیاسی نخواست که از محکومیت تحریم اقتصادی «اصل نسازند»؟ ظاهرا حافظه ایشان با گذشت زمان قوی تر می شود. اصغر کریمی ترجیح می دهد که نه تنها موضع رسمی حزب در زمان حیات منصور حکمت را ندیده بگیرد، بلکه قطعنامه ای را که در سال ۲۰۰۵ در این حزب تصویب شد را نیز به یک کاغذ پاره بی خاصیت بدل کند.

زیرکی اصغر کریمی در نحوه ارائه خاطره اش از یک جلسه جالب توجه است. ایشان دارند از این خاطره گویی مشروعیتی برای دفاع حزبش از سیاست تحریم اقتصادی دست و پا می کند: «در این جلسه به آفریقای جنوبی زیاد پرداخته نشد و موضوع روی نفس سیاست تحریم اقتصادی متمرکز شد. منصور حکمت یکی دو سوال مطرح کرد و سپس از پیشنهاد من بطور قاطع حمایت کرد اما ملاحظات سیاسی مهمی را اضافه نمود. یکی اینکه در یک شرایط انقلابی ممکن است تحریم اقتصادی به سرنگونی سریعتر یک حکومت منجر شود و قابل دفاع است.»

در مورد صحت و سقم این خاطره بحثی را ضروری نمی دانیم. چراکه در بالا موضع مدون منصور حکمت درباره تحریم اقتصادی را نقل کردیم. اما شیوه بیان این خاطره قرار است منتقدین کمونیست سیاست راست و ضد انسانی این حزب در دفاع از تحریم اقتصادی را با اتکاء به اعتبار کمونیستی و انقلابی منصور حکمت قانع یا منکوب کند. از آنجایی که از زمان مرگ منصور حکمت، حمید تقوایی شرایط جامعه ایران را انقلابی و تحت حاکمیت چپ اعلام کرده است؛ خیزش عظیم مردم در  دو سال پیش را «انقلاب ۸۸» نامیده است؛ و هنوز دارد از انقلاب شکسته نخورده ۸۸ سخن می گوید؛ لذا دفاع این حزب در چند سال اخیر از تحریم اقتصادی تروریسم دولتی، بسرکردگی آمریکا، طبق خاطره اصغر کریمی، نه تنها مجاز بلکه انقلابی و کمونیستی است. این اوج اپورتونیسم و استیصال رهبری این حزب در دفاع از سیاست ها و مواضع راست شان و تاکتیک های ائتلاف با جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و ملی - اسلامی در دو سال اخیر است. تحت فشار نقد کمونیسم کارگری به راست روی های شرم آور این حزب، تئوری های من درآوردی پوپولیستی شان دیگر دردی را دوا نمی کند. باید به منصور حکمت رجوع کرد. به بیش از ده جلد قطور مباحث مدون او که نمی توان ارجاع داد، پس باید خواب نما شد و به خاطره گویی توسل جست. این علت اصلی داستان سرایی اصغر کریمی است .

ارجاع به خاطرات، زیر پا گذاشتن اسناد و مصوبات
این اولین بار نیست که این حزب چنین روشهایی را بکار می بندد. تعویض استراتژی حزب از انقلاب کارگری به «انقلاب انسانی» و حکومت کارگری به «حکومت انسانی» توسط لیدر حزب طی یک برنامه رادیویی و سپس تحت فشار نقد ما، تصویب قطعنامه ای در این رابطه در کنگره ۶ یک نمونه بسیار روشن از بی اعتنایی مطلق این رهبری به اصول پایه ای کمونیسم کارگری است. باید پرسید آیا اصغر کریمی جلسه دیگری را سراغ ندارد که منصور حکمت در تائید سخنان اصغر کریمی از مطلوبیت انقلاب و حکومت انسانی سخن گفته باشد؟!

نمونه دیگر، دفاع این حزب از بیانیه حقوق بشر است. این بیانیه به روشنی توسط کمونیسم کارگری نقد شده است. دفاع صریح این بیانیه از مالکیت خصوصی بعنوان یک حق پایه ای، برای کمونیسم کارگری ماهیت جنگ سردی، ضد کمونیستی و بورژوایی آنرا برملا می کند. تفکیک خط کمونیسم کارگری از دفاعیات بورژوایی «حقوق بشر» برای کمونیسم کارگری بسیار مهم است. منصور حکمت در چندین مورد و در جلسات متفاوت از کادرها خواسته بود که دقیقا بمنظور جلوگیری از چنین سوءتفاهمی، از لفظ حقوق بشر استفاده نکنند و لفظ حوق انسانی را بکار ببندند. آیا این تاکیدات از حافظه اصغر کریمی پاک شده است؟

دفاع قاطع کمونیسم کارگری و منصور حکمت از تشکیل دو کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین و اسرائیل و تاکید بر حل مساله فلسطین در این چهارچوب یکی از اصول مهم سیاسی حزب تا زمان لیدر شیپ حمید تقوایی بود. این اصل مهم و مدون حزب و تمام استدلالات و دفاعیات منصور حکمت از این موضع چه در اسناد و چه در جلسات تشکیلاتی و سیاسی نیز از حافظه نه تنها اصغر کریمی، بلکه کل رهبری این حزب پاک شده است. اصغر کریمی کوشیده است با ارجاع به حافظه، منصور حکمت را نیز در راست روی حزبش شریک کند. باید بگوییم که ممکن است این حزب در اتخاذ هر موضع راست، ضد کمونیستی و ضد انسانی مخیر باشد؛ اما بهیچوجه اجازه ندارد اعتبار منصور حکمت را وجه المصالحه این سیاستها قرار دهد. ما اجازه نخواهیم داد .

ارجاع به منصور حکمت چرا ضروری شده است؟
اما چرا پس از نزدیک به ده سال بی اعتنایی سیاسی و تئوریک به منصور حکمت؛ پس از آنکه در مقابل مباحث ما در ۶ سال پیش که اعلام می کردیم، رهبری حزب دارد از منصور حکمت عبور می کند، ما را اسیر در گذشته می نامیدند و لزوم تحلیل مشخص از شرایط مشخص روز را طرح می کردند؛ پس از آنکه برنامه و اصول سازمانی حزب و کلیه قطعنامه ها و مصوبات حزب را در صندوقخانه ای بایگانی کردند و حتی برای گردگیری نیز در آنرا باز نکردند؛ بناگهان در پاسخ به نقد ما یاد منصور حکمت افتاده اند و می کوشند با ارجاع به او سیاست راستشان را توجیه کنند؟ چرا دیگر آن اعتماد به نفس را در خود نمی یابند که به اسم خود و با اتکاء به تئوری های کهنه پوپولیستی شان از این سیاست دفاع کنند؟ آنها را چه می شود؟

مدتی است که نقد به راست روی حزب در درون حزب هم آغاز شده است. آن دسته از کادرهای حزب که هنوز به کمونیسم کارگری وفادارند و از این رهبری پاسخ قانع کننده ای در قبال سیاست ها و تاکتیک های راست، بویژه در دو سال اخیر، دریافت نکرده اند، از حزب فاصله گرفته اند، استعفاء کرده اند و بعضا علنا این سیاست ها را نقد کرده اند. رهبری حزب موقعیت خود را بویژه در شرایط حاضر ضربه پذیر  می بیند. لذا تنها راه خلاصی را در ارجاع به منصور حکمت دیده است. اما وضع آنقدر پس است که در دفاع از راست روی هایشان به یک نوشته و مصوبه او هم نمی توانند رجوع کنند. ظاهرا خاطرات تنها راه است.

راست روی این حزب دیگر مزمن شده است. پراگماتیسم اپورتونیستی به روش حاکم آنها بدل شده است. هیاهوهای پوچ و پوپولیستی شان موضوع مضحکه خاص و عام است. باید اسمی برای خود انتخاب کنند که با «سرود ای ایران»، پرچم سفید و بیانیه حقوق بشر خوانایی داشته باشد. خدا عاقبتشان را بخیر کند ! *

 

٢٢ بهمن و صف جديد شکست خوردگان در حاشيه نظرات کوروش مدرسى

٢٢ بهمن و صف جديد شکست خوردگان
در حاشيه نظرات کوروش مدرسى

"ميگويند در سالهاى اخير يک روند "بازبينى" و "بازنگرى" در بين انقلابيون و چپگرايان اپوزيسيون ايران در جريان بوده است... . هرچند در اينکه "بازبينى" کلمه مناسبى براى توصيف اين روند باشد جاى ترديد جدى هست. در خلوت، وقتى بيان حقيقت کسى را نميرنجاند، ميتوان اين روند را يک روند ندامت توصيف کرد. اما در انظار عموم، جايى که، بويژه اين روزها، نزاکت سياسى ... حکم ميراند، شايد کلمه "نو انديشى" معادل بهترى باشد .  يکى از اولين قربانيان اين روند نو انديشى مقوله انقلاب و انقلابيگرى بطور کلى و انقلاب ٥٧ بطور اخص بوده است ."

"روايتها از آن دوران زياد و مختلفند، اما بيش از آنکه چيزى راجع به حقيقت تاريخى بگويند، راجع به خود راوى و مکانش در دنياى امروز حکم ميدهند. انسان هميشه از دريچه امروز به گذشته مينگرد و در آن در جستجوى يافتن تائيدى بر اراده و عمل امروز خويش است. نوانديشان ما نيز در نگاه به انقلاب ٥٧، در پى برافراشتن پرچمى در ايران... {امروز} هستند. اما اين پرچم هميشه وجود داشته است. اينکه هر بار چه کسى، با چه تشريفاتى و با زمزمه چه اوراد و آياتى، زير اين پرچم حضور به هم ميرساند مساله اى ثانوى است ."

این نقل قولی است از دو پارگراف اول و آخر "تاریخ شکست نخوردگان" یکی از شاهکارهای سیاسی – ادبی منصور حکمت. او در این نوشته نه تنها تحلیلی عمیق و مارکسیستی از انقلاب ۵۷ ارائه میدهد، بلکه با عمقی نه تنها سیاسی تئوریک، بلکه روانشناسانه موقعیت نزار و مفلوک "افراد و محافل و جريانات متشکل از بازماندگان و انقلابيون پا به سن گذاشته انقلاب ٥٧" را توصیف میکند. این نوشته از کلاسیک های مارکسیستی در تحلیل تحولات ۱۳۵۷، یکی از مهمترین تحولات سیاسی – اجتماعی در قرن بیست و تحلیل تاریخی- رواشناسانه از "انقلابیونی" است که  نادم میشوند .

۱۳ سال است که در آستانه سالگرد قیام ۲۲ بهمن و در سالگرد سقوط شوروی، "تاریخ شکست نخوردگان" را مرور کرده ایم. زیرا دریچه ای است به عمق یک تحلیل مارکسی از مهمترین پدیده سیاسی – اجتماعی تاریخ معاصر ایران. پدیده ای که تاثیراتی عمیق بر جامعه ایران، در منطقه و در ابعاد بین المللی گذاشته است. پدیده ای که تاثیرات بجا ماندنی تلخ و شیرین بر زندگی سه نسل از انسان هایی داشت که بنوعی با جامعه ایران مرتبط بوده یا هستند. امسال اما "تاریخ شکست نخوردگان" را در شرایط متفاوتی مرور میکنیم .

جامعه ایران مدت ۸ ماه است که در یک تلاطم سیاسی – اجتماعی نوین قرار گرفته است. خیزش آزادیخواهانه مردم ابعادی گسترده یافته است. اکنون دیگر بر ناباورترین ناظران سیاسی، وفادارترین پادوهای رژیم اسلامی و متوهم ترین مرعوب شدگان خشونت و جنایت این رژیم نیز مسجل شده است که این رژیم رفتنی است. پژواک شعارهای سرنگونی طلبانه مردم: "جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم" "خامنه ای بدونه، بزودی سرنگونه"، پاره کردن و لگدکوب کردن عکس های خامنه ای و خمینی و پاره کردن قرآن آنهم در روز عاشورا که در زمره مقدس ترین روزهای این رژیم ارتجاعی و اسلامی ها است، جامعه را به لرزه انداخته است. جمهوری اسلامی رفتنی است. زیرا مردم نه تنها بر آن حکم داده اند، بلکه اکنون به خیابان ها آمده اند تا این حکم را اجراء کنند .

در قبال این تند پیچ سیاسی تعیین کننده، بسیاری از احزاب سیاسی در چپ و راست معلق و زیگزاگ سیاسی زدند. در این میان شاید متحیر کننده ترین آکروبات سیاسی از طرف دو جریانی که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت میکنند، به نمایش درآمد. هر دو بشدت به راست چرخیدند. موضع شان در قبال این رویدادها ۱۸۰ درجه با یکدیگر اختلاف دارد، اما عملا دو روی یک سکه است. یکی کل جنبش سرنگونی طلبانه مردم را ارتجاعی میخواند؛ دیگری دنباله رو جریانات راست بورژوایی شده است. یکی، معلق سیاسی را جایگزین "کشتی" سیاسی کرد. دیگری با کل این خیزش و مبارزات مردم قهر کرد و با اخ و تف آن را بدرقه کرد .

حزب کمونیست کارگری (حکک) اعلام کرد که  با جریانات راست بورژوایی، چه اصلاح طلبان دولتی، جماعت موسوی، کروبی، خاتمی و شرکاء و چه جنبش ناسیونالیسم راست پرو غرب، رضا پهلوی و سایرین کشتی نمیگیرد. بجای "کشتی ایدئولوژیک" کوشید آنها را میان مردم قاچاق کند و تحت لوای "نیروهای سازشکار انقلاب" به آنها برخورد دوگانه کرد. انقلاب نزد این جریان پوپولیستی ربطی به مقوله انقلاب نزد مارکس و حکمت ندارد. رهبری جدید این حزب هر حرکت اعتراضی مردم در خیابان را انقلاب مینامد. تعدادی از مردم بعلاوه خیابان مساوی است با انقلاب. این معادله پوپولیستی بسیار ساده انگارانه حمید تقوایی است. از این رو زمانی که موسوی هم در میان مردم در خیابان حاضر میشود، نزد این رهبران پوپولیست، او نیز به نیروهای انقلاب پیوسته است .

جریان دیگر، حزبی که خود را "حکمتیست" مینامد، (این نام بر این جریان دنیایی طنز را در اذهان زنده میکند) به یک موضع شدیدا ارتجاعی درغلطید. کل خیزش مردم و مبارزات مردم علیه رژیم اسلامی را ارتجاعی خواند. به این مبارزات یک رنگ سبز پاشید و آنرا در پرونده جدال دو جناح بایگانی کرد. به داستان سرایی و دروغ روی آورد تا موضع بشدت ارتجاعی خود را توجیه کند .

"یک سال پیش باور نکردنی بود که بورژوازی ایران بتواند، در مقابل بخش حاکم در طبقه خود، بر تن "جنبش سرنگونی" لباس اسلامی کند. یک سال پیش باورنکردنی بود که جنبش جدائی مذهب از دولت و جنبش سکولاریسم در ایران لباس مذهبی برتن کنند. یک سال پیش باورنکردنی بود که بتوان جنبش رهائی زن در ایران را با حجاب و صلوات به جنگ بی حقوقی زن آورد. یک سال پیش کسی تصور نمیکرد که بتوان زنان عملا از حجاب گریخته در جمهوری اسلامی را با حجاب به میدان جنگ با حجاب کشاند. یک سال پیش سخت بود تصور کرد که خواست جدائی دولت از مذهب و جنبش سکولاریسم در ایران را عقب راند. اما این اتفاق افتاده است." (کورش مدرسی، سنت مردگان در ذهن زندگان).

این توصیف سرتاپا دروغ و وارونه از خیزش مردم، از مبارزات مردم علیه رژیم اسلامی، از جنبش آزادی زن، از نقش زنان و این جنبش در پیشاپیش مبارزات مردم، سر هم بندی شده است تا موضع بشدت ارتجاعی و پاسیفیستی ایشان و حزب متبوعش توجیه شود. همین توصیف از خیزش مردم و جنبش آزادیخواهانه سرنگونی طلب سندی بسیار گویا از "شکست خوردگانی" است که منصور حکمت به آنها اشاره دارد. در مقابل این روایت "مسموم" و دروغ کورش مدرسی از خیزش اخیر مردم و جنبش سرنگونی طلب باید این تحلیل منصور حکمت را قرار داد :

"گفته اند که تاريخ را همواره فاتحين مى نويسند. اما بايد افزود که تاريخى که شکست خوردگان مى نويسند به مراتب دروغين تر و مسموم تر است. چرا که اين دومى جز همان اولى در لباس تعزيه و نوحه و تسليم و خودفريبى نيست. اگر تاريخ داستان تغيير است، آنگاه تاريخ واقعى تاريخ شکست نخوردگان است. تاريخ جنبش و مردمى است که همچنان تغيير ميخواهند و براى تغيير تلاش ميکنند. تاريخ کسانى است که حاضر نيستند ايده آلها و اميدهاى خود براى جامعه بشرى را دفن کنند. تاريخ مردم و جنبشهايى است که در انتخاب اصول و اهداف خويش مخير نيستند و ناگزيرند براى بهبود آنچه هست تلاش کنند ."

این جریان در بحبوحه مبارزات مردم، در اوج درگیری مردم با اوباش اسلامی، در شرایطی که مردم عکس های خامنه ای و خمینی را به آتش میکشیدند و لگد کوب میکردند، قرآن پاره میکردند و فریاد میزدند: جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم، با "رشادت" و "افتخار" خاصی شکست مردم را اعلام کرد. موضع "سوسیال پاسیفیستی" آنها، عملا این جریان را همسو با جناح هار حاکم نظام قرار داد. و اینها، با تبختر و قلدر منشی خاص خویش، همه را متهم به دنباله روی از جناح اصلاح طلبان کرده و میکنند. بنظر میرسد که متوجه نیستند چگونه مردم و تاریخ از همسویی مواضع اینها با جناح راست حاکم عکس میگیرند. در تمام این ۸ ماه کارشان این بوده که به مردم بگویند: "نروید!" "نکنید!" "نگویید!" جالب اینجاست که شتاب تحولات، مجبورشان کرده است که تعدیلاتی در مواضعشان وارد کنند، اما جوهر ارتجاعی و راست موضع شان کماکان پابرجا است و از تمام مواضع شان با زمختی و زشتی بیرون میزند .

آخرین شاهکار این جریان فراخوان به مردم برای خانه ماندن در روز ۲۲ بهمن است. اعلام کرده اند: "مراسم اسلامی و دولتی ۲۲ بهمن روز احقاق حقوق مردم نیست." از منظر یک کمونیست کارگری در نگاه اول ایرادی به این موضع وارد بنظر نمیرسد. اما با خواندن اطلاعیه روشن میشود که نزد ایشان "مراسم دولتی اسلامی" با روز ۲۲ بهمن یا سالگرد قیام یکیست. تفاوتی میان این دو قائل نیستند. زیرا طی متن بارها و بارها از "مراسم اسلامی ۲۲ بهمن" یاد میکنند و بلافاصله میگویند این روز. بنظر میرسد که نقدهای عمیق ما به موضع ارتجاعی شان تا این حد کارساز بوده که کوشیده اند ظاهر موضع شان را کمی ظریف تر و دو پهلو کنند تا خود را  از زیر نقد برهانند. بنظر میرسد که سعی کرده اند از گاف های پی در پی این چند ماهه درس بگیرند. اما خیر. این فقط یک کلک انشایی موهن است. و همین ریاکاری و بازی انشایی، زشتی و زمختی موضع سیاسی آنها را صد چندان میکند .

در این اطلاعیه و نزد اینها مراسم دولتی و اسلامی و روز ۲۲ بهمن یکی است. هیچ تفکیکی میان این دو قائل نیستند. گویی در این چند ماهه خواب بوده اند و ندیده اند که مردم چگونه تمام روزهای مقدس رژیم را به سخره گرفته اند: قدس، ۱۳ آبان و تاسوعا و عاشورا. ندیده اند که مردم چگونه در این روزها ضد تظاهرات های عظیم سازمان داده اند و علیه رژیم شعار داده اند. گویی خواب بوده اند و ندیده اند که در این روزها چگونه مردم با اوباش اسلامی درگیر شده اند و چگونه موسوی و شرکاء و تمام پادوهای ملی – اسلامی کوشیده اند مردم را از شعارهای "ساختارشکنانه" (یعنی سرنگونی طلبانه) باز دارند و با التماس و استغاثه از آنها خواسته اند که دست به "خشونت" نزنند. گویی خواب بوده اند و متوجه نشده اند که مردم از هر فرصتی برای تعرض به رژیم اسلامی و تغییر توازن قوا به نفع خود بهره میجویند. از قرار نزد اینها تمام روزها "یوم الله" و برای اعتراض آزادیخواهانه حرام است. گویی خواب بوده اند و هر از چند گاهی چرتشان پاره شده و یک تکه رنگ سبز دیده اند و دوباره بخواب رفته اند و در خواب تئوری های بشدت راست و ارتجاعی علیه مبارزات مردم سرهم کرده اند .

هر تلاشی برای بیدار کردنشان نزد آنها معنای زابرا شدن دارد. انشای شان را ریاکارانه تلطیف کرده اند. اما موضع شان همچنان ارتجاعی است. جالب اینجاست که تازه اگر روزهای قدس و ۱۳ آبان و عاشورا عملا روزهای اسلامی است که مردم به ضد رژیم بدل شان کردند، روز ۲۲ بهمن روز مردم است. سالگرد قیام مردم است. سالگرد عمل مستقیم و انقلابی مردم است. اما اینها این روز را دو دستی تقدیم رژیم اسلامی میکنند. و اینجا است که انسان به این ادراک تلخ میرسد که این جریان نیز در میان همان "انقلابیون نادمی" جای دارد که منصور حکمت در تاریخ شکست نخوردگان به آنها اشاره میکند .
از مردم خواسته اند که در سالگرد قیام ۲۲ بهمن، در سالگرد این حرکت انقلابی و مستقل مردم، کارگران و نیروهای چپ در تحولات سیاسی ۱۳۵۷، در خانه بمانند. چرا که از نظر آنها "ارتجاع اسلامی سبز، با پادوئی تمام و کمال جریانات ملی – مذهبی، مشروطه خواه و توده و اکثریت و چپ حاشیه ای و به کمک امثال بی بی سی، جدال خود با اسلام سیاه را به جدال مردم با جمهوری اسلامی تبدیل کرده است. مراسم ۲۲ بهمن ، روز قدرتنمایی و زورآزمایی در میان دو جناح ارتجاعی است، برای ایجاد تعادل و توازن در صفوف حاکمیت شان. ...این روز احقاق حقوق مردم، روز اعتراض به نابرابری زن و مرد، روز اعتراض به بی حقوقی کارگر، روز اعتراض به اختناق و اعدام و برای آزادی زندانی سیاسی نیست. این روز روز اتحاد دشمنان مردم علیه تحرک مستقل توده ای مردم برای آزادی و برابری است." (اطلاعیه حکک-ح در مورد ۲۲ بهمن)

این حزب در قبال خیزش آزادیخواهانه مردم و جنبش عظیم آنها برای سرنگونی رژیم جنایتکار اسلامی یک موضع شدیدا راست و ارتجاعی اتخاذ کرده است. زیر فشار نقد های تیز و کوبنده ما این جریان کوشید با توسل به دروغ و تحریف و با آویزان شدن به طبقه کارگر موضع ارتجاعی و راست خویش را توجیه کند. اما هر چه در توجیه این راست روی تقلای بیشتری میکند، زشتی و ابتذال موضعش بیشتر عیان و آشکار میگردد. نام این جریان در تاریخ بعنوان حزبی که در تعیین کننده ترین و خطیر ترین شرایط سیاسی جامعه، در کنار راست ترین جریان قرار گرفت، ثبت شده است .

در رابطه با این جریان، برای ما کمونیستهای کارگری که کوشیده ایم پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را برافراشته نگاه داریم و این خط را در این اوضاع سیاسی پر تلاطم و پر شتاب به پیش بریم، اساسا یک مساله مطرح است، این جریان، همچون همتای سیاسی اش ربطی به کمونیسم کارگری و منصور حکمت ندارند. اینها با استفاده از اعتبار و تاریخچه پر افتخار کمونیسم کارگری و منصور حکمت میکوشند سیاست های ارتجاعی و راست خویش را به پیش برند. بعلاوه باید به آن دسته کادرهای این دو حزب که خود را بخشی از جنبش کمونیسم کارگری و مبلغ و پیرو نظرات منصور حکمت میدانند، گفت که رفقا، بخود آیید. در کنار این رهبری شما در جهت مخالف آنچه به آن اعتقاد دارید حرکت میکنید. سیاست های این دو حزب بیش از هر چیز در جهت بی اعتبار کردن کمونیسم کارگری و منصور حکمت است. *
 

۲۰۱۰ سال بحران، سال اعتراض

یادداشت سردبیر شماره ١٨۴

۲۰۱۰ سال بحران، سال اعتراض


جهان
سال گذشته دنیا در یک بحران عمیق اقتصادی فرو رفت. طبق گزارشات سازمان ملل حدود یک میلیارد انسان در گرسنگی دست و پا می زنند. فقر و گرسنگی سرنوشت میلیون ها انسان تحت نظام سرمایه داری است. اما بحران عمیق سرمایه داری در دو سه سال اخیر نه تنها بر تعداد این افراد تهیدست و درمانده افزوده است، بلکه ابعاد و عمق فقر و گرسنگی را نیز افزایش داده است.
در اروپا و آمریکا که مهد "تمدن" سرمایه داری نام گرفته اند، در کشورهایی که ثروت های عظیم هر روزه توسط طبقه کارگر تولید می شود، در جوامعی که به یمن مبارزات طولانی طبقه کارگر، مردم زحمتکش و جنبش سوسیالیستی درجه ای از رفاه حداقل برای مردم بوجود آمده است، در جوامعی که به آنها جامعه رفاه لقب داده اند، میلیون ها نفر در فقر مطلق فرو رفته اند. بیکاری های گسترده، افزایش قیمت ها، پایین آمدن درآمدها و کاهش و حذف بخش های بزرگی از بیمه های اجتماعی، میلیون ها نفر را به فقر و درماندگی کشانده است. این چهره کریه سرمایه داری است که دارد با تمام قدرت به نمایش در می آید.
در یونان و ایرلند دولت های بورژوایی اعلام ورشکستگی کرده اند و با نسخه اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول، بیمه های اجتماعی حذف شده و بیمه های درمانی بسیار کاهش یافته است. پرتغال و اسپانیا در صف پیوستن به یونان و ایرلند قرار گرفته اند. دولت ائتلافی محافظه کار و لیبرال دموکرات در انگلستان میلیاردها پوند از بودجه اجتماعی زده است. آموزش عالی را خصوصی کرده، کمک های هزینه مسکن و زندگی را بمیزان بالایی کاهش داده است. کشورهای دیگر اروپایی نیز وضعیت بهتری ندارند.
در مقابل این یورش وحشیانه سرمایه و بورژوازی به حقوق کارگر و زحمتکش، اعتراضات بسیاری در کشورهای مختلف سازمان یافت. یونان عملا به محل اعتراض هر روزه علیه سیاست ریاضت کشی دولت سرمایه بدل شده است. دانشجویان و جوانان در کشورهای مختلف بخصوص ایتالیا و انگلستان یک مبارزه رادیکال و میلیتانت علیه سیاست های خصوصی سازی تحصیلات عالی و ریاضت کشی سازمان دادند. برخی حرکات نیز در سطح اروپا از طرف اتحادیه های کارگری در شهر بروکسل سازمان یافت.
فرانسه بمدت چند هفته در مرکز اخبار و توجه جهانی قرار گرفت. کارگران و مردم کارکن اعتراضات میلیونی علیه سیاست دولت برای افزایش سن بازنشستگی سازمان دادند. پس از چند دهه طبقه کارگر در رهبری یک جنبش اجتماعی برای رفاه و عدالت قرار گرفت. مبارزات مردم در فرانسه، اقتصاد را در این کشور به نقطه فلج رساند و طبق گزارشات دولت میلیون ها یورو هر روزه به بورژوازی زیان رساند.
اما، علیرغم این مبارزات و اعتراضات، بورژوازی همچنان می تازد. هر روز بخش دیگری از درآمد کارگران و زحمتکشان را حذف می کند. سفره شان را خالی تر و خالی تر می کند؛ فرزندانشان را از تحصیلات عالی محروم می کند؛ بهداشت و درمان شان را کاهش می دهد؛ مدارس کودکانشان را خرابه تر و بی امکانات تر می کند. خلاء یک مبارزه در سطح اروپا کاملا احساس می شود. بورژوازی سراسری حمله می کند، اما طبقه کارگر کشوری مقابله می کند. تاثیرات این عدم توازن قوا میان دو کمپ طبقاتی را بعینه می توان مشاهده کرد.
حاکمیت رفرمیسم، ناسیونالیسم و توهمات دموکراسی بر مردم بطور کلی و بر طبقه کارگر بطور خاص این مبارزات را عقیم و فلج می سازد. حتی در فرانسه که طبقه کارگر توانست به نقش رهبری یک جنبش اجتماعی برای رفاه عروج کند، حاکمیت این ایدئولوژی کاملا احساس می شد. طبقه کارگر برای کسب رهبری برای سرنگونی سرمایه داری به میدان نیامده است، برای مذاکره و صرفا عقب زدن برخی حملات بورژوازی پا به میدان گذاشته است.
فقدان سازمان های توده ای رادیکال کارگری، شوراهای کارگری که بر مجامع عمومی استوار است و امکان شرکت مستقیم و فعال کلیه کارگران را در سرنوشت شان فراهم میسازد و از آن مهمتر، خلاء یک حزب کمونیستی کارگری انقلابی و با نفوذ کاملا قابل مشاهده است. باید به یک جنبش وسیع و توده ای برای ساختن تشکلات توده ای کارگری و بسیج و سازماندهی جنبش کمونیستی کارگری به حرکت درآئیم. اکنون فرصتی طلایی برای سرنگونی سرمایه داری، الغای مالکیت خصوصی و کار مزدی فراهم آمده است. اگر این فرصت را از دست دهیم باید شاهد چندین سال فقر و فلاکت بیشتر و رنج و درماندگی میلیونی کارگران و زحمتکشان باشیم.
ایران
سال گذشته رژیم اسلامی که خیزش عظیم مردم ارکان آنرا به لرزه انداخته بود، تاکتیک های سرکوب و اعدام خود را بمنظور ممانعت از اوجگیری مبارزات سرنگونی طلبانه مردم ادامه داد. ده ها نفر را مخفیانه حلق آویز کرد و کماکان حالت آماده باش کامل نظامی را حفظ کرد. اعتراضات در گوشه و کنار ادامه داشت. اعتراضات کارگری به عدم پرداخت دستمزدها گسترش یافت.
بن بست اقتصادی رژیم اسلامی در اثر رشد بحران جهانی سرمایه داری و اتخاذ سیاست تحریم اقتصادی در سطح جهان تعمیق یافت. سیاست باصطلاح "هدفمند کردن یارانه ها" که عملا بمعنای حذف سوبسیدها به کالاهای اساسی است پس از مدتها موش و گربه بازی با مردم بالاخره به اجراء درآمد و تاثیرات بسیار وخیمی بر زندگی مردم  داشته است. بالا رفتن سرسام آور قیمت برق، آب، گاز، سوخت، بنزین، نان، گوشت و سایر کالاهای اساسی مورد نیاز مردم، سفره خالی میلیون ها انسان را خالی تر کرده است. فقر و فلاکت زائدالوصفی گریبان مردم را گرفته است. رژیم اسلامی از تحمیل فقر گسترده اهداف سیاسی خاص خویش را نیز دنبال می کند. سرکوب سیاسی، پلیسی و اقتصادی ارکان سیاست های جنایتکارانه این رژیم کثیف است. فقط در اثر آلودگی هوا ناشی از بنزین ساخت رژیم اسلامی، اخیرا چهار هزار نفر جان خود را از دست داده اند.
اما رژیم اسلامی حتی یک روز خواب آرام بچشم ندارد. دائما در فکر اتخاذ یک تاکتیک جدید برای سرکوب مردم، گسترش اختناق و تحمیل فقر به مردم است. رژیم اسلامی از مبارزات متحد و متشکل مردم بشدت در هراس است. لذا می کوشد که از درگیری مستقیم با تجمعات مردم پرهیز کند. تاکتیک حمله و یورش به مردم در خانه هایشان و دستگیری و بازداشت فعالین، به تاکتیک اصلی آن بدل شده است. گزارش شده است که رژیم اسلامی در خفا اعلام کرده که از آفریدن جنایتی مانند میدان ژاله در هفده شهریور بسیار نگران و هراسان است. هر گاه که مردم متشکل و سازمانیافته و همبسته عمل می کنند، رژیم بطور موقت هم که شده عقب می نشیند. آخرین نمونه در روزهای آخر سال ۲۰۱۰ در سنندج اتفاق افتاد. حرکت شجاعانه مردم سنندج در اعتراض به حکم اعدام حبیب لطیفی پور یک واقعه مهم و آموزنده است.
رژیم اسلامی در مقابل این اعتراض مردم سنندج عقب نشست. اما سپس به خانه حبیب حمله کرد و ده ها نفر را دستگیر کرد که در ادامه اعتراضات مردم برخی را آزاد کرده است. اما این رژیم خوب می داند که عقب نشینی در مقابل مردم عقب نشینی های دیگر را بدنبال خواهد داشت. لذا بلافاصله در روز بعد دو نفر از زندانیان سیاسی را در زندان اوین بی خبر و مخفیانه اعدام کرد. تنها راه مقابله با رژیم سرکوب و اعدام اسلامی تشکل، اتحاد و مبارزه همبسته و سازمانیافته است. تنها راه خنثی کردن تاکتیک های مذبوحانه و کثیف این رژیم اعتراض سازمانیافته و جمعی است. اگر ما متحد و متشکل در مقابل رژیم ظاهر شویم، این رژیم غلطی نمی تواند بکند.
باید تشکلات توده ای خود را سازمان دهیم. شوراهایمان را در محل کار و در محلات بسازیم. شوراهای کارگری و شوراهای مردم، شوراهای دانش آموزی و دانشجویی، شوراهای سرخ ها تضمین بقا و پیروزی مبارزه ما برای عقب نشاندن رژیم اسلامی است. بعلاوه مبارزات مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و ساختن یک دنیای بهتر، جامعه ای آزادی، برابر و مرفه، درگیر تامین رهبری یک حزب کمونیستی و انقلابی است. حزبی که برای سازماندهی یک انقلاب کارگری فعالیت و مبارزه می کند. به حزب خود، به حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندید تا باهم یک مبارزه متشکل، سازمانیافته و متحد را علیه رژیم اسلامی و برای سرنگونی این نظام کثیف و جنایتکار و واژگونی نظام سرمایه داری و ایجاد یک جمهوری سوسیالیستی به پیش بریم.
سال ۲۰۱۱ را به سال سرنگونی رژیم اسلامی تبدیل کنیم!

(۲۰۱۰) جنبش آزادی زن در ایران

جنبش آزادی زن در ایران

گفت وگو با آذر ماجدی عضو هیئت رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری ایران

جمعه ۲۶ شهريور ۱۳۸۹ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۰

 

فرح طاهری

 

 

شهروند: آذر ماجدی از فعالان کمونیست و زنان روز ۱۳ آگوست در کنفرانس “جهانی شدن اسلام سیاسی و تاثیرات آن بر موقعیت زنان” و روز یکشنبه 15 آگوست در یکی از اتاق های شهرداری تورنتو سخنرانی داشت.

از مصاحبه ی پیشین ما با آذر ماجدی چهار سال می گذشت که در دفتر شهروند، با او به گفت وگو نشستیم.

آذر ماجدی در خانواده ای با پسزمینه سیاسی به دنیا آمده. از دوران دبیرستان در تهران به سیاست علاقمند شد. در سال ۱۹۷۳ به کانادا آمد تا به تحصیل ادامه دهد. در مقطع انقلاب در رشته تاریخ و ادبیات فرانسه لیسانس گرفت و به ایران برگشت.

همزمان با دوران انقلاب در ایران فعالیت سیاسی خود را هم با گروه های زنان و هم با سازمان اتحاد مبارزان کمونیست شروع کرد. 

در سال ۱۳۶۱ به دلیل فعالیت هایش در معرض خطر دستگیری قرار داشت که با همسرش منصور حکمت به کردستان رفت. در شهریور ۱۳۶۲ اتحاد مبارزان کمونیست با کومه له و بخش هایی دیگر از سازمانهای دیگر حزب کمونیست ایران را در کردستان تشکیل دادند. در سال ۱۳۶۴ با همسرش منصور حکمت و تعدادی دیگر از ایران خارج شد و فعالیتش را در خارج کشور ادامه داد.

در سال ۱۹۹۱ حزب کمونیست کارگری ایران توسط منصور حکمت بنیان گذاشته شد و آذر ماجدی از حزب کمونیست ایران خارج و به حزب جدید پیوست. در اگوست ۲۰۰۴ حکمتیست ها از حزب کمونیست کارگری انشعاب کردند و ماجدی با حزب کمونیست کارگری ماند و در می ۲۰۰۷ حزب اتحاد کمونیسم کارگری جدا شد که ماجدی به هیئت رهبری حزب جدید پیوست.

او رئیس سازمان آزادی زن و عضو هیئت اجرایی سازمان بین المللی “ابتکار فمینیستی اروپایی” (European Feminist Initiative) است. این سازمان در حوزه ی سکولاریزم و حقوق زن در حوزه اروپا و خاورمیانه فعالیت می کند.

 

او همچنین در رادیوی ۲۴ ساعته حزب با عنوان “یک دنیای بهتر” فعال است.

با توجه به سخنرانی ماجدی که در مورد وضعیت کنونی جنبش در ایران بود، سعی کردیم در مصاحبه بیشتر روی مسائل زنان تمرکز کنیم و نظرات رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری را دراین زمینه بشنویم. 

 

وضعیت جنبش زنان در ایران را چگونه می بینید؟

 

ـ به نظر من جنبش آزادی زن در ایران یکی از قوی ترین جنبش های زنان در دنیاست و در این سی سال اخیر افت و خیزهای زیادی داشته. در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ مصادف با هشت مارس وقتی خمینی حجاب را اجباری اعلام کرد و زنها در خیابان آمدند جنبش نوین حقوق زن در ایران متولد شد. و در این پانزده سال اخیر وسیع و توده ای شده. چه در مقاومت های فردی زنان و چه اشکال جمعی بخصوص یک سال اخیر نقش جنبش آزادی زن دنیا را شوکه کرد. دنیا انتظار نداشت زنان را چنین جسور در صحنه ببینه. این فقط نقش زنان نبود، بلکه نقش جنبش آزادی زن بود.

در زمان انقلاب ۵۷ هم زنان خیلی فعال بودند ولی توانستند آنها را به خانه ها عقب برانند و سرکوب کنند، چون آن موقع حقوق زن امر کسی نبود، اما امروز در میان جنبش اجتماعی و سیاسی ایران برای برابری و آزادی، جنبش آزادی زن جایگاه بسیار بالایی دارد، چنانکه از انقلاب زنانه حرف زده می شود. نه اینکه انقلابی که فقط زنان در رأس آن باشند، بلکه امر آزادی زن در رأس قرار دارد. اگر ما جمهوری اسلامی را پایین بکشیم و نقش زنان در این کار را در سطح منطقه اثراتش را خواهیم دید.

جنبش آزادی زن جایگاهی مثل جنبش آزادی زن در دهه ی شصت و هفتاد در غرب دارد که به آن انقلاب جنسی می گفتند. 

 

نظرتان درباره ی مبارزات فمینیستی زنان در ایران چیست؟

 

ـ فمینیسم هم شاخه های مختلفی دارد. مثلا یکی از آنها که حاضر نیست به مرد نگاه هم کند که من با آن کاری ندارم. یکی از آنها خواستار برابری حقوقی زن هاست که من دارم با آنها در همان “ابتکار فمینیستی اروپایی” کار می کنم و قبولش دارم. در ایران هم جنبش حقوق زن گرایشات مختلف دارد. بخشی که با زهرا رهنورد دارند جنبش سبز اسلامی را جلو می برند بخش اصلاح طلبان حکومتی هستند و مبارزاتشان انعکاس مبارزات زنان است و در نتیجه همیشه چند پله عقب تر قرار دارند.

اگر شما ده سال پیش شعار ممنوعیت حجاب را طرح می کردید جلو بودید، ولی اگر الان حجاب اجباری را مطرح کنید عقب هستید. الان باید علیه حجاب اسلامی ایستاد و آن را افشا کرد. 

من با حجاب کودکان و با پوشش برقع در انظار عمومی مخالفم ولی اگر زنان بزرگسال خودشان بخواهند حجاب داشته باشند من با آن مخالفتی ندارم و حجاب را امر شخصی زنان می دانم.

در مورد لایحه چندهمسری اینها نیامدند کل مسئله را زیر سئوال ببرند، بلکه رفتند به مجلس به دستبوسی نمایندگان مجلس تا اجازه همسر اول لغو نشود. کلی توهم ایجاد کردند سر اسلام و جمهوری اسلامی. حرف ما این بود که اینها به جنبش زنان ضربه می زند. این شیوه ی مبارزه مترقی نیست. من همان موقع گفتم شما زنان را دارید به عقب می کشید. مطرح کردن این گونه مطالبات کم است.

 

خوب الان آن مطالبات زیادی که شما می گویید باید مطرح می شد در جو سانسور و خفقان و نبود مطبوعات آزاد، به چه شیوه ای می توانست مطرح شود؟

 

ـ ببینید در این یک سال اخیر دیگر قانون معنی ندارد شما باید مبارزه را در سطح دیگری ببرید. دولت می خواهد منحرف کند درست در همین شرایط احمدی نژاد می آید لایحه چندهمسری را مطرح می کند. ما می توانستیم اصلا به آن توجهی نکنیم در عوض بحث آزادی زن را طرح کنیم. ما اگر این کار را می کردیم احمدی نژاد زمین می خورد. من قبلا در این خصوص در نشریه آزادی زن نوشتم و همان موقع هم گفتم شما سر یک بند کلی آوانس دادید به اسلام، هم خانم شادی صدر هم خانم شیرین عبادی، من به آنها گفتم شما اعتراض رادیکال جامعه را دارید به شرایط مماشات جویانه می کشانید.

 

شاید آنها می خواستند از شیوه های موجود استفاده کنند.

 

ـ حتما این طور است. من با آنها دشمنی که ندارم، بحث می کنم. من به یک چیزی اعتقاد دارم اینکه مادام که جمهوری اسلامی در ایران بر سر کار است زنان روی آزادی را نخواهند دید، ولی شما در ایران هستید و می خواهید فعالیت کنید، راه های دیگری هست برای فعالیت، لازم نیست بروید مجلس. لابی ایسم چه معنی دارد. شما می روید پیش ناطق نوری و خواهش و تمنا می کنید که این اجازه همسر اول را بگیرید.

همان موقع که کمپین یک میلیون امضا چهار سال پیش اعلام موجودیت کرد، ما کنفرانس آزادی زن را در سوئد داشتیم، همانجا کنفرانس پیام تبریک فرستاد و گفت این ابتکار جالبی ست و گفتیم می دانیم نمی توانید علیه اسلام حرفی بزنید ولی مجبور نیستید که تعریف هم کنید که کردند در همان مانیفستشان. این ها ضررش بیشتر از نفع اش هست. 

 

من چنین چیزی ندیدم.

 

ـ چرا همان اول که در سایتشان گذاشتند، من دقیقاً یادم نیست ولی از اسلام مثبت حرف زده بودند. مسئله حجاب را دست بهش نزده بودند، و الان دارند مطرح می کنند.

خوب اگر آن موقع مطرح می کردند که زودتر سرکوب می شدند و این پروسه ی آگاه سازی چهار ساله و پیوستن این همه مرد و زن جوان به این کمپین اتفاق نمی افتاد.

ـ حداقل می گفتند که باید تلاش کنیم حجاب اختیاری باشد نه این که مسکوت بگذارند، ولی نوع روششان به نظر من جالب بود. در خود این کمپین هم گرایشات مختلف وجود دارد بعضی ها به اصلاح طلب ها تمایل دارند و بعضی دیگر رادیکال تر هستند و من به گرایش رادیکال آن معتقدم. 

 

در کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان در پاریس امسال شرکت داشتید و سخنران بودید. آیا برای اولین بار بود؟ نظرتان راجع به بنیاد پژوهش های زنان چیست؟ به سخنرانی شما درخصوص “نسل جوان ایرانی خواستار مذهب نیستند و جمهوری اسلامی و آزادی حجاب نیز با یکدیگر قابل جمع نیست” عده ای اعتراض داشتند. اعتراضشان چه بود؟

 

ـ “بنیاد” نهادی ست که توانسته خودش را تثبیت کند و من خوشحالم که در آن شرکت کردم. نزدیک به چهارصد نفر آنجا شرکت داشتند و موقعیت خوبی برای بحث و دیالوگ بود. یکی از سخنرانان می گفت جنبش زنان در ایران فعال نیست، من مخالف بودم و گفتم نمونه فعال بودن جنبش زنان همین جمع است، برو کشور دیگری پیدا کن که دیاسپورای آن بتواند این همه فعال و اکتیویست را در کشوری جمع کند این نشان می دهد که چقدر جنبش زنان قوی ست. سخنرانی من سالن را قطبی کرد. یک بخشی که چندین بار کف زدند و یک بخش هم شدیدا مخالف بودند. این نشاندهنده ی قطب بندی هایی ست که در جامعه وجود دارد. چپ و راست. چپ ها بالطبع با حرف های من بیشتر احساس نزدیکی می کردند وقتی که من گفتم اسلام و بی حجابی زنان تناقض دارد یک خانم گفت به نظر من اینجور نیست ببین چقدر رفته جلو از این بیشتر هم میره. من گفتم نه اینطور نیست، تا حالا هم با خون و شلاق رفته اگر از این بیشتر بره جمهوری اسلامی سر کار نمی مونه. حجاب بیرق جمهوری اسلامی ست. در این سی ساله اخیر هر وقت جمهوری اسلامی خواسته به جامعه یورش بیاره اول حجاب زنان را بهانه کرده.

دو نفر با حرف من که گفتم در ایران جوانان خواستار مذهب نیستند، گفتند شما اشتباه می کنید در ایران نبوده اید، اما اتفاقا دو سه جوان که آنجا کارهای مختلف می کردند، آمدند پیش من و گفتند ما سه ماهه از ایران آمدیم و حرف های شما درسته الان جوانهای ایران از مذهب بدشون میاد. دیگر مذهب را نمی خواهند. وقتی این را میگم منظورم تمام جوانان نیست ولی الان گرایش بسیار قوی در بین جوانان به وجود آمده علیه مذهب، اسلام و حکومت اسلامی. آنها آزادی می خواهند. جوان ایرانی می خواهد مثل جوان غربی زندگی کند و به شدت ضد رژیم است. این تضاد آشتی ناپذیر نسلی ست و رژیم نمی تواند سرکوبش کند. جنبش آزادی زن، جنبش خلاصی فرهنگی، و سکولاریسم ضد مذهبی سه جنبشی هستند که جای مهمی در ایران امروز دارند.

 

در سخنرانی روز یکشنبه گفتید، حزب اتحاد کمونیسم کارگری به مبارزات رادیکال معتقد است و اعتقادی به اصلاحات ندارد. شیوه ی مبارزه ی هواداران شما امروز در ایران چگونه است؟

 

ـ به نظر من این جنبش اصلاح طلب حکومتی جواب ندارد. ما با اصلاحات مشکلی نداریم ولی با رفرمیسم اشکال داریم. ما اتفاقا برای اصلاحات مبارزه می کنیم ولی اعتقاد داریم رژیم جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نیست.

حزب اتحاد کمونیسم کارگری سه سال و نیم پیش تشکیل شد منتها کادرهایی که این را تشکیل دادند از کادرهای سرشناس جنبش کمونیستی بودند. خیلی سریع توانستیم بخشی از جوانان و جنبش کارگری را جذب کنیم. ما در جنبش کارگری به دنبال شوراهای کارگری هستیم و فکر می کنیم این شوراها بهتر می توانند به مسائل کارگری پاسخ دهند. از حالا ما داریم در این راه مبارزه می کنیم. این نوعی “دمکراسی مستقیم” است و کارگران تک تک می توانند در سرنوشت خودشان سهم بیشتر و فعالتری داشته باشند و برای حقوق خودشان علیه فقر و بیکاری مبارزه کنند. تا آنجا که به جنبش آزادی زن برمی گردد ما برای حقوق زن مبارزه می کنیم، علیه تمام فشارها مبارزه می کنیم و هستند کسانی که با ما فعالیت می کنند در همین کمپین ها دارند فعالیت می کنند و گرایش رادیکال را نمایندگی می کنند. ما ماجراجو نیستیم. نمی گوییم پرچم را دستت بگیر و برو در میدان آزادی شعار بده. ما خواهان سازماندهی هستیم. ما خواهان تشکل هرچه سریعتر مردم در ایران هستیم. شورای محلات را درست کنند. در مدرسه و دانشگاه شورا درست کنند این طور بهتر می توانند جلوی رژیم بایستند و این مبارزه را بهتر پیش ببرند.

 

فکر می کنید آگاهی سوسیالیستی بین کارگران ایران در چه حد است؟

 

ـ من اعتقاد دارم وقتی کارگران به سر کار می رود و می بینند که چقدر استثمار می شوند، خودش لزوم تشکل را می بیند. شما در این سی ساله ببینید کارگران سعی کردند برای خودشان سندیکا درست کنند نیشکر هفت تپه، اتوبوسرانی و … آنها از من و شما بهتر می دانند که باید اتحاد و تشکل داشته باشند چون این طوری سرکوب رژیم هم کمتر کارساز می شود. باید بگم درک سوسیالیستی در بین طبقه کارگر خیلی وسیع است. الان طبقه کارگر با طبقه ی کارگر چهل سال پیش متفاوت است. الان کارگران ایران دیپلمه و تحصیلکرده هستند. 

 

چشم انداز آینده ی رژیم چیست؟

 

ـ من این را آغاز یک پایان نامیدم. جمهوری اسلامی آماده ی افتادن است فقط نیرویی می خواهد که آن را بکشد پایین. شما سرکوب را از سر جامعه بردارید ببینید چه می شود. سرکوب یک طرف قضیه است و طرف دیگر نداشتن تشکل و یک افق موانعی ست که وجود دارد برای همین من فکر می کنم تشکیل شوراها در همه جا مهم است. به هر حال این رژیم می افتد ولی چه حکومتی بعد از آن خواهد آمد مسئله است. واضح است من به عنوان یک کمونیست کارگری، خواهان یک جمهوری سوسیالیستی هستم. چون واقعا فکر می کنم اگر می خواهیم آزادی واقعی داشته باشیم و برابری واقعی ـ نه برابری حقوق بشری فقط حقوقی ـ برابری اجتماعی ـ اقتصادی داشته باشیم در جامعه ی ایران فقط با سوسیالیسم عملی ست. انتخاب های دیگر چیست؟ عده ای می خواهند سرمایه داری را نگه دارند در جامعه ایران این سرمایه داری به شکل استثمار شدید است مثل زمان شاه، که مردم علیه آن قیام کردند، نه به خاطر اینکه اسلام می خواستند، بلکه عدالت می خواستند. آن تفاوت فقیر و غنی، ساواک، اختناق و … اینها را نمی خواستند. ما باید آلترناتیو چپ را تقویت کنیم. ما در برنامه ی یک دنیای بهتر می خواهیم جامعه ای را بسازیم که جامعه ی آزادی ست: آزادی بدون قید و شرط سیاسی، آزادی بدون قید و شرط تشکل و آزادی بدون قید و شرط اعتصاب. من خواهان چنین آزادی ای هستم. شما در جامعه ی طبقاتی نمی توانید برابری ایجاد کنید. برابری حقوقی به وجود می آید، ولی در واقعیت جامعه این برابری به وجود نمی آید. من خواهان برابری اقتصادی ام. بچه مهم نیست در کدام ده، کدام شهر، کدام خانواده به دنیا میاد، باید زندگیش از نظر رفاه، حقوق، حرمت و احترام مثل بچه ای باشه که جای دیگر به دنیا آمده.

 

این خواست های انسانی ایده آل است. آیا فکر می کنید اینها در جمهوری سوسیالیستی مورد نظر شما به واقعیت بپیوندند؟

 

ـ قبول دارم سخت است. من این را می خواهم و تلاشم در این جهت است. به درجه ای که آدم های دیگر با همین تعهد و آرمان به آن بپیوندند. بعضی ها به ما می گویند که خواست های شما اتوپیک است، اتفاقا داشتن یک دموکراسی مثل کانادا در ایران بیشتر اتوپیک است. این رژیم بیفتد اگر آلترناتیو چپ را در جامعه نیاورید یک دیکتاتوری دیگر خواهد آمد عین ترکیه. در نتیجه این بحث های حقوق بشری و دمکراسی که مثل قارچ از زمین بیرون آمده کاملا اپورتونیستی و حزب باد است. 

ببینید مردم پراگماتیست هستند ولی احزاب چپ نباید پراگماتیست باشند، حزب چپ باید برود برای آن چیزی که واقعاً می خواهد مبارزه کند. مردم در شرایط عادی پراگماتیست هستند و در شرایطی آرمانخواه می شوند و این همان شرایطی ست که می گوییم شرایط انقلابی. در همین یک سال اخیر چه قهرمانی ها شما از مردم دیدید؟ در این شرایط حساس چپ و راست می برند. راست که آمریکا و اروپا پشتش هست، پول دارند و … ، چپ چیزی ندارد جز آرمانخواهی و فداکاری اش.

سرنگونی قطعی ست. لزوما با انقلاب نیست ولی می تواند هم با انقلاب باشد. یا اینکه انقلاب بعد از فروپاشی انجام شود چون انقلاب به نظر من انقلاب کارگری ست و جمهوری سوسیالیستی را می آورد.

 

حرف دیگری هم دارید؟

 

ـ من فکر می کنم به طور واقعی ما باید مسئله قطب سرنگونی طلبی را قطعاً تقویت کنیم و اجازه ندهیم اینها که می گویند ساختارشکنی نکنید و یا اصلاح طلبان حکومتی، جلوی ما صفی را درست بکنند. مردم بدون سرنگونی جمهوری اسلامی نمی توانند واقعاً یک لحظه مزه آزادی بچشند یا زندگی مرفهی داشته باشند، این قطعا باید پیامی باشد که به همه داده میشود که چپ را آورد و صدایش را تقویت کرد. 

آذر ماجدی در گفتگو با رحیم رشیدی: ناسیونالیسم یک جریان خطرناک است، یک سم یا ویروس اجتماعی است

آذر ماجدی در گفتگو با رحیم رشیدی:

ناسیونالیسم یک جریان خطرناک است، یک سم یا ویروس اجتماعی است

 

اما جنگ کومله‌ و دمکرات همانگونه که در آن مقطع توسط منصور حکمت تحلیل و تبیین شد، جنگ بورژوازی کورد بود با جنبش کمونیستی در کردستان.

ناسیونالیستها تبلیغ می‌کردند که‌ "کومه‌له فریب منصور حکمت فارس را خورده است."

تمام اسنادی که منصور حکمت تبیین می‌کرد همواره باتفاق آراء رای می‌آورد. کسانی که بعد از جدایی او شروع به اتهام زنی به او کردند، بطور مثال عبدالله مهتدی، تا آخرین روزی که او در تشکیلات بود به او رای می‌دادند و با او اعلام توافق می کردند.

در چند سال اخیر یک موج دلسردی در میان جنبش کمونیسم کارگری در سراسر ایران، از جمله کردستان، بوجود آمد.

ناسیونالیسم یک ایدئولوژی ضد کارگری، نژاد پرستانه و ضد آزادیخواهی و برابری طلبی است. یعنی تمام آرمان‌هایی که کمونیسم برای آن مبارزه می کند. ناسیونالیسم ایدئولوژی بورژوایی برای تحت قیمومیت نگاه داشتن طبقه کارگر است.

یادم است حتی عبدالله مهتدی یکبار به دفتر مرکزی حزب آمد و با منصور حکمت صحبت کرد و از او پرسید که اختلاف منصور حکمت با او بر سر چیست. (او میخواست که از طرف منصور حکمت پذیرفته شود. البته عبدالله مهتدی عضو فراکسیون کمونیسم کارگری بود.)
1. اجازه‌ بدهید که‌ مصاحبه‌ را با این سوال شروع کنم، چرا شما بعد از یک دهه‌ مبارزه‌ عملگرایانه‌ در صفوف کومله‌ و حزب کمونیست ایران برای تحقق آرمانهای کمونیستی، به‌ این نتیجه‌ رسیدید که‌ مبارزه‌ را "کارگری" کنید؟
آذر ماجدی: راستش منظور شما را از مبارزه عملگرایانه متوجه نمی شوم. اگر اجازه دهید مختصری در مورد فعالیت مان تا تشکیل حزب کمونیست ایران توضیح بدهم. شاید این توضیحات مساله را روشن کند. من با سازمان اتحاد مبارزان کمونیست فعالیت می کردم. اتحاد مبارزان کمونیست در اسفند ماه 1357 تحت نام هسته سهند اعلام موجودیت کرد و چند ماه بعد نام خود را به سازمان اتحاد مبارزان کمونیست تغییر داد. فعالیت ما سیاسی، تئوریک و عملی یا پراتیک بود. اتحاد مبارزان کمونیست به رهبری منصور حکمت، یک مبارزه تئوریک – سیاسی همه جانبه و عمیق را علیه پوپولیسم، که خط حاکم بر جنبش چپ آن مقطع در ایران بود، به پیش برد. ا.م.ک موفق شد طی دو سال جنبش پوپولیستی را کاملا عقب بنشاند و پرچم مارکسیسم انقلابی را در جنبش چپ ایران به اهتزاز درآورد.
نزدیکی ا.م.ک با کومه‌له نیز در همین متن و راستا آغاز شد. بخشی از رهبری وقت کومه له (از جمله عبدالله مهتدی) در کنگره دوم به سمت ادبیات و مواضع ا.م.ک. سمتگیری کرد و اعلام هواداری از مارکسیسم انقلابی کرد. قطعنامه های مصوب این کنگره برای رهبری ا.م.ک. ارسال شد. منصور حکمت ضمن ابراز خوشحالی از این رویکرد کومه له، این قطعنامه ها را مورد نقد قرار داد. بدنبال این نقد، منصور حکمت به کردستان رفت و با رهبری کومه له چندین نشست داشت و از نزدیک با سازمان کومه له آشنا شد. سپس متن برنامه مشترک دو سازمان به نگارش درآمد. منصور حکمت بار دیگر در زمستان 1360 به کردستان سفر کرد و مدت دو ماه در کردستان و با کومه له بود.
طی این مباحث و مذاکرات رهبری دو سازمان بر لزوم تشکیل حزب کمونیست ایران که یکی از مطرح ترین مسائل درون جنبش چپ بود، تاکید کردند و به نقطه نظرات مشترکی در این زمینه رسیدند. ضرورت یک برنامه حزبی، مساله ای بود که ا. م .ک بر آن تاکید داشت، رهبری کومه‌له نیز این مساله را پذیرفت. رهبری کومه‌له خیلی سریع با منصور حکمت (که در آن زمان نادر نامیده می شد) نزدیک شد. اعتماد متقابلی نسبت به توانایی های کمونیستی، انقلابی و عملی میان رهبری کومه له و منصور حکمت شکل گرفت. منصور حکمت در اواخر اسفند ماه به تهران بازگشت. چند روز پیش از بازگشت او انتشارات ا. م. ک. ضربه خورده و ده ها نفر از رفقای ما دستگیر شده بودند. اگر اشتباه نکنم در این ضربه و دام های بعدی حدود صد نفر از رفقا دستگیر شدند. ا. م. ک در آن مقطع در بسیاری از کارخانه ها و واحدهای تولیدی هسته های بزرگ کارگری داشت. بسیاری از این هسته ها ضربه خوردند یا مجبور به انحلال شدند.
با دریافت خبر این ضربه بزرگ منصور حکمت به رهبری ا. م. ک پیشنهاد کرد که سریعا بخشی به کردستان عازم شوند تا در دام پلیس رژیم اسلامی نیافتند. پس از بحث های بسیار قرار شد که منصور حکمت، حمید تقوایی و خسرو داور از رهبری سازمان عازم کردستان شوند. من نیز همراه منصور حکمت به کردستان رفتم. در کردستان از اردیبهشت 1361 فعالیت متمرکزی در جهت تشکیل حزب کمونیست ایران انجام گرفت. حزب کمونیست ایران در شهریور 1362 تشکیل شد. البته باید اشاره شود که مقاومت هایی در سازمان کومه له از جانب جریان ناسیونالیستی در مقابل تشکیل حزب وجود داشت. این مقاومت ها بنا به شرایط مختلف بیشتر و کمتر می شد. بطور مثال عبدالله مهتدی که رهبری جریان پیوستن کومه له به مارکسیسم انقلابی را عهده دار بود، زیر این فشارها نوسان می کرد. در مقطعی به گرایش ناسیونالیستی تسلیم می شد و در مقاطعی دو آتشه از تشکیل حزب دفاع می کرد. اما بعضا دفاع او از حزب به دلایل پراگماتیستی بود. برای نجات تشکیلات و جلوگیری از رشد انفعال درون پیشمرگان یا دلسرد شدن آنها و راه افتادن یک موج "آش پتال" خواهان تشکیل حزب می شد.
در نتیجه چه قبل از تشکیل حزب و چه پس از آن یک گرایش ناسیونالیستی درون کومه له با تشکیل حزب مخالف بود و به طرق مختلف مانع تراشی می کرد. اما باید اذعان کرد که اکثریت تشکیلات خواهان تشکیل حزب بود. این گرایشات پس از تشکیل حزب نیز به حیات خود ادامه دادند و بالاخره در زمان حمله آمریکا به عراق، پس از قدرت گیری احزاب ناسیونالیست در کردستان عراق "فیل شان یاد هندوستان کرد" و بقول منصور حکمت "کوکاکولای شان را از آن بالا روی زمین دیدند" و علنا و عملا گرایش ناسیونالیست کرد درون حزب و کومه له به جلوی صحنه آمد و عبدالله مهتدی که عضو فراکسیون کمونیسم کارگری درون حزب بود، اعلام کرد که کومه له باید "به دوستان امروز و فردایش" ابراز ارادت کند.
برای منصور حکمت بعنوان لیدر فکری، سیاسی و تئوریک مارکسیسم انقلابی و سپس کمونیسم کارگری، کمونیسم تغییر معنا نداده بود. او از تشکیل حزب، قصد روحیه دادن به پیشمرگان یا زندانیان سیاسی را نداشت، هر چند که این نتیجه جانبی باعث خوشحالی او بود. او میخواست انقلاب کارگری را سازمان دهد؛ سرمایه داری را واژگون کند و سوسیالیسم را بنا گذارد. مبارزه او معطوف به سازماندهی طبقه کارگر برای این انقلاب بود. خیلی سریع پس از تشکیل حزب و کنگره موسس، او مباحث مربوط به کمونیسم کارگری را آغاز کرد.
منصور حکمت یک سخنرانی مهم و مشهور (درون حزب) دارد بعنوان "فاصله حرف و عمل." این سخنرانی در مقر شین کاوه انجام گرفت. (پس از حمله رژیم به آلان، ما به خاک عراق عقب نشینی کردیم و در شین کاوه یک مقر بزرگ سازمان یافت.) تم اصلی این سخنرانی معطوف به فعالیت و ماهیت فعالیت کمونیستی دارد. او خیلی روشن می گوید که وقتی ما فعالیت کمونیستی نمی کنیم، عملا طبقات دیگر دارند فعالیت می کنند. یادم است که رهبری وقت کومه له از این سخنرانی ناراحت شد. این سخنرانی هیچوقت منتشر نشد. (اخیرا در انتشار بخشی از آرشیو شخصی او این نوشته منتشر شده است.)
در کنگره دوم منصور حکمت در گزارش کمیته مرکزی در مورد کمونیسم کارگری صحبت کرد. سپس بخش وسیعی از فعالیت تئوریک و سیاسی او بر باز کردن جنبه های مختلف این مقوله متمرکز شد. مباحث با ارزش او در مورد سبک کار کمونیستی، سیاست سازماندهی کارگری، عضویت کارگری، درباره اهمیت آژیتاتور کارگری، حوزه های کمونیستی، شورا و سندیکا و غیره در این دوره در کنفرانس های درون تشکیلاتی ارائه شده و سپس در نشریات حزبی انتشار یافت. اغلب آثار این دوره منصور حکمت به باز کردن وجوه و جنبه های متفاوت فکری، سیاسی و عملی کمونیسم کارگری اختصاص دارد.
این فعالیت شبانه روزی درون حزبی و علنی در اشاعه کمونیسم کارگری در حزب با استقبال وسیعی از یک سو و با سکوت یا تائید و سر تکان دادن ها و "به به" کردن ها از سوی دیگر روبرو می شد. اما کار آنگونه که باید به پیش نمی رفت. بالاخره منصور حکمت کنفرانس های کمونیسم کارگری را در حزب برگزار کرد. پس از کنفرانس در مورد فعالیت حزب در کردستان، در تشکیلات کردستان اختلافات و تنش به شکل بارز و علنی بالا گرفت. منصور حکمت اعلام فراکسیون کرد. جالب اینجاست که اکثریت حزب در تشکیلات علنی کردستان و خارج کشور به فراکسیون پیوستند، از جمله تقریبا تمام رهبری حزب. اما این مساله مانع از رشد تنش و جدایی نشد. بالاخره در کنگره سوم این اختلافات به شکل روشنی بروز کرد.
پس از حمله آمریکا و ناتو به عراق و روی کار آمدن احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق، گرایش ناسیونالیستی درون کومه له علنا ابراز وجود کرد و دیگر بنظر می رسید که همزیستی این گرایشات با یکدیگر امکانپذیر نیست. منصور حکمت تصمیم به جدایی از حزب کمونیست گرفت. لازم است به یک نکته اشاره شود، منصور حکمت در حزب اکثریت مرکزیت و اعضای حزب را با خود داشت. اکثریت حزب به عضویت در فراکسیون کمونیسم کارگری درآمده بودند. طبق سنت هر حزب و سازمانی، چه راست و چه چپ او می توانست در کنگره حزبی، حزب را بدست بگیرد و ناسیونالیست ها را کنار بگذارد. اگر این کار را کرده بود، هیچ اصل دموکراتیکی زیر پا گذاشته نشده بود. او اکثریت را داشت. اما او تصمیم گرفت که دست به چنین اقدامی نزند. تصمیم گرفت که خود جدا شود و حزب دیگری تاسیس کند.
تعدادی از اعضای مرکزیت به او اعتراض می کردند. می گفتند که ما اکثریت هستیم و چرا باید امکانات و اسم حزب را بگذاریم و برویم؟ او اولا در پاسخ می گفت که من انشعاب نمی کنم، استعفاء می دهم. و "جز قلمم هیچی چیز دیگری از حزب نمی برم." هر کس بخواهد می تواند در حزب بماند. سپس چنین استدلالی در مورد این تصمیم خود ارائه می داد: این یک تشکیلات مسلح است، اگر چنین کاری کنیم، جنگ مسلحانه در می گیرد، خون به راه می افتد. ضمن کشته شدن عده ای انسان، کمونیسم در این فشاری که زیر آن قرار گرفته است نمی تواند براحتی سر بلند کند. مهر استالینیسم به ما خواهند زد و کارمان بسیار دشوار خواهد شد. لذا او از حزب استعفاء کرد. بدنبال استعفای او بسیاری از مرکزیت حزب و کادرهای آن نیز استعفا دادند. بخش عظیم این کادرها به حزب کمونیست کارگری که توسط منصور حکمت تاسیس شد پیوستند.
امیدوارم که این تاریخچه مختصر علت جدایی ما از حزب کمونیست ایران را روشن کرده باشد. البته ادبیات بسیاری از این دوره موجود است که می توان با رجوع به سایت بنیاد منصور حکمت به آنها دسترسی پیدا کرد. مطالعه این ادبیات قطعا تمام آن تاریخ و ماهیت کشمکش هایی که به جدایی منصور حکمت و اکثریت کادرهای حزب کمونیست ایران و کومه له انجامید را روشن می کند.

2. آیا واقعا مبارزه‌ شما در صفوف کومله‌ در راستای تحقق منافع کارگران نبود که‌ لزوما باید شما جدا می شدید، تا برای رهایی طبقه‌ کارگر یک حزب کارگری تشکیل می دادید؟
آذر ماجدی: فکر می کنم که پاسخ به این سوال تا حدود زیادی در پاسخ به سوال اول داده شده است. همانگونه که اشاره کردم، حزب کمونیست ایران دارای گرایشات مختلف بود. گرایش کمونیست کارگری، گرایش مرکز یا چپ رادیکال و گرایش ناسیونالیست کرد. تا مقطع کنگره سوم این گرایشات در کنار هم فعالیت می کردند. "فاصله حرف و عمل" عملا به این همزیستی گرایشات نقد داشت. اینکه فعالیتی که باید معطوف به مبارزه کمونیستی و سازماندهی طبقه کارگر برای انقلاب کارگری می بود، عملا در بسیاری موارد نتیجه دیگری می داد. تلاش های کمونیستی بعضا با مبارزه منفی گرایش ناسیونالیست کرد مواجه می شد.
ظاهرا همه با نظرات، مواضع و سیاست های منصور حکمت موافق بودند. منصور حکمت همواره باتفاق آراء برای کمیته مرکزی و دفتر سیاسی انتخاب می شد. در کنگره دوم و سوم گزارشی که توسط او تهیه و تبیین شده بود، بعنوان گزارش کمیته مرکزی به کنگره ارائه شد. (یعنی در پلنوم پیش از کنگره کمیته مرکزی به آن رای داده بود و از او خواسته بود که بعنوان گزارش کمیته مرکزی ارائه اش دهد.) حتی پس از اینکه تصمیم گرفت از حزب جدا شود، تا زمانی که رسما استعفای خود را تقدیم پلنوم کرد، او باتفاق آراء به دبیری تشکیلات انتخاب شد. تمام اسنادی که او تبیین می کرد همواره باتفاق آراء رای می آورد. کسانی که بعد از جدایی او شروع به اتهام زنی به او کردند، بطور مثال عبدالله مهتدی، تا آخرین روزی که او در تشکیلات بود به او رای می دادند و با او اعلام توافق می کردند.
یادم است حتی عبدالله مهتدی یکبار به دفتر مرکزی حزب آمد و با منصور حکمت صحبت کرد و از او پرسید که اختلاف منصور حکمت با او بر سر چیست. (او میخواست که از طرف منصور حکمت پذیرفته شود. البته عبدالله مهتدی عضو فراکسیون کمونیسم کارگری بود.) منصور حکمت بارها گفته بود که "موافق نمیخواهم، هم نظر می خواهم." منصور حکمت تلاش بسیاری کرد که حزب کمونیست را در ریل فعالیت کمونیستی کارگری قرار دهد. تلاش شبانه روزی در اقتاع، نوشتن، صحبت کردن، رهبری عملی و سیاسی حزب. ولی عملا در نقطه ای به اینجا رسید که این کار دیگر امکانپذیر نیست و آب در هاون کوبیدن است. شرایط بین المللی، سقوط شوروی، حمله بورژوازی هار به مارکسیسم و کمونیسم و پر وبال گرفتن ناسیونالیسم بطور کلی و ناسیونالیسم کرد بطور خاص، کار را یکسره کرد.

3. چرا تا کنون جریانات چپ رادیکال در کشور ما نتوانسته‌اند به‌ نیروی تاثیر گذار اجتماعی تبدیل شوند؟
آذر ماجدی: این ارزیابی اغراق آمیز است. چپ در جامعه تاثیرات بسیاری داشته است، اما موفق نشده است که قدرت را بنفع کارگر و کمونیسم بچرخاند. آرمان های چپ در آنچه به انقلاب 57 معروف شد بسیار نقش داشت. در مقطع انقلاب، چپ در جامعه بسیار محبوب و با نفوذ بود. در اول ماه مه 1358 حدود سیصد هزار نفر زیر پرچم چپ فقط در تهران راهپیمایی کردند. اما دو مساله باعث شد که چپ نتواند در قدرت سیاسی نقش تعیین کننده ای ایفاء کند.
سرکوب خشن بورژوازی. باید توجه داشت اگر چپ آنطور که در سوال شما مستتر است بی تاثیر بود، این خشونت و سرکوب بورژوازی ضرورت پیدا نمی کرد. این دستگاه پیچیده سرکوب ضروری نمی شد. کشتار دهه 60 عمدتا هدفش نابودی چپ و کمونیسم در جامعه بود. بیش از صدهزار نفر اعدام شدند که بخش بزرگ آن چپ و کمونیست بودند.
در کردستان که چپ موفق شد یک جنبش اجتماعی را سازمان دهد. بویژه در جنوب کردستان، در سنندج و مریوان، سازماندهی جنگ سنندج و کوچ مریوان فقط دو نمونه از این تاثیر و نفوذ چپ است. حمله حزب دموکرات به کومه‌له نیز بخشی از حمله بورژوازی به چپ و کمونیست در جامعه بود. درست است که اکنون هم کومه له ای های سابق و هم حزب دموکرات تلاش دارند که این جنگ را بعنوان یک "برادر کشی" اعلام کنند و "گناه" آنرا نیز به گردن منصور حکمت بیاندازند. اما این جنگ همانگونه که در آن مقطع توسط منصور حکمت تحلیل و تبیین شد، جنگ بورژوازی کرد بود با جنبش کمونیستی در کردستان. البته بالاخره با توصیه منصور حکمت مبنی بر ارائه آتش بس یکجانبه از طرف کومه له به حزب دموکرات این جنگ پایان یافت.
پس از روی کار آمدن رژیم اسلامی، چپ تنها جریانی بود که علیرغم ضعف هایش، حاکمیت پوپولیسم بر آن و نفوذ شرق زدگی در آن، از حقوق زن دفاع کرد و توانست در ابتدا عقب نشینی هایی به رژیم اسلامی تحمیل کند. جنبش کارگری و مقاومت های آن در مقابل رژیم جنایتکار اسلامی نیز بروزی از جنبش کمونیسم کارگری بود. اینکه رژیم اسلامی سی سال است که باید مشغول سرکوب اپوزیسیون باشد و مدام در حال جنگ و سرکوب یک دلیل اصلی آن قوی بودن و نفوذ آرمان ها و جنبش کمونیستی است. اما مشکل اصلی حاکمیت کمونیسم غیرکارگری بر جنبش چپ ایران است. البته این فقط معضل کمونیسم ایران نیست، یک پدیده بین المللی است. در ابتدا پوپولیسم گرایش غالب در جنبش کمونیستی ایران بود، که مارکسیسم انقلابی توانست آنرا نقد کند و به عقب بنشاند. کمونیسم کارگری توانست کمونیسم را از زیر انقیاد این گرایشات بورژوایی بیرون آورد. اما متاسفانه خود جنبش کمونیسم کارگری نیز با مرگ منصور حکمت و رویدادهای ناگواری که در حزب کمونیست کارگری پیش آمد، دچار ضربات بسیاری شد. این رویداد ها و ضربات یک عقب نشینی را به جنبش کمونیسم کارگری تحمیل کرد که به جنبش چپ سنتی و رادیکال میدان داد  بار دیگر عرض اندام کند. ما اکنون امیدواریم که بتوانیم دگر بار جنبش کمونیسم کارگری را با قدرت به میدان مبارزه سیاسی بکشانیم.

4. مدام در جریانات چپ به‌ ویژه‌ کمونیست کارگری انشعاب صورت می گیرد، دلیل اصلی این همه‌ تضاد و انشعاب چیست؟
آذر ماجدی: انشعاب در تمام احزاب سیاسی رخ می دهد. اختلاف بر سر تاکتیک، استراتژی در تمام احزاب موجود است. این مساله خاص جریانات چپ نیست. در احزاب راست، فراکسیون های مختلف اعلام شده و نشده وجود دارد که برای دستیابی به رهبری حزب فعالیت می کنند. این احزاب بخاطر دستیابی به قدرت معمولا یک ظاهر متحد را حفظ می کنند. اما در محافل شان بعضا چشم ندارند همدیگر را ببینند. این واقعیت سیاست راست است.
در جامعه ایران بعلت دیکتاتوری، سرکوب و خفقان، تحزب سیاسی یک پدیده جاافتاده و گسترده نیست. مبارزه حزبی بجز دوره های بسیار کوتاه، هیچگاه نتوانسته در جامعه ریشه بدواند و به یک سنت جاافتاده بدل شود. این مساله در مورد جریانات راست در سیاست ایران بیشتر از چپ بچشم می خورد. به کل جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و ملی – اسلامی نگاه کنید و پراکندگی سیاسی این دو جنبش از نقطه نظر تحزب را بخوبی مشاهده می کنید. در کل جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، طرفداران رژیم سابق، با شاه یا بی شاه، فقط یک حزب وجود دارد که بخش کوچکی از این جنبش را در خود متشکل کرده است. طیف ملی – اسلامی یک طیف وسیع از چپ تا راست است که به گروه ها و جریانات کوچک و بزرگ تقسیم شده است.
فضای ضد کمونیستی حاکم موجب می شود که چنین تبلیغاتی در مورد چپ و جنبش کمونیستی اشاعه یابد. و ظاهرا اگر باندازه کافی یک گفته تکرار شود بعنوان حقیقت پذیرفته می شود. در حالیکه تا به سیاست در ایران بر می گردد، چپ از نظر تحزب بسیار مستحکم تر از راست است. تا آنجا که به کمونیسم کارگری بر می گردد، حزب کمونیست کارگری بمدت ده سال تحت لیدرشیپ منصور حکمت با استحکام کامل فعالیت می کرد. البته همیشه افراد مختلف به یک حزب می پیوندند یا از آن جدا می شوند؛ حزب سیاسی مثل فرقه مذهبی نیست که اگر یکبار به آن پیوستی، خروج از آن با کرام الکاتبین باشد. در حزب کمونیست کارگری دو انشعاب پس از مرگ منصور حکمت رخ داد که دلایل بسیار روشن سیاسی و جنبشی دارد. ما به سهم خود در نوشته های متعددی علل این واقعه را تحلیل کرده و توضیح داده ایم.*
اما اگر کمونیسم کارگری را با جریان ناسیونالیسم کرد مقایسه کنید، تعداد انشعابات در جریان اخیر بسیار بیشتر است. حزب دموکرات کردستان تاکنون چندین انشعاب را پشت سر گذاشته است. در کومه له تاکنون چندین انشعاب رخ داده است. پس از جدایی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران تاکنون دو انشعاب از موضع ناسیونالیسم کرد از کومه له رخ داده است و در سازمان زحمتکشان نیز یک انشعاب رخ داده است. حداقل انشعاب در حزب کمونیست کارگری بر سر مسائل مالی و بالا کشیدن پول های آمریکا نبوده است و در هنگام جدایی به روی یکدیگر اسلحه نکشیدند. در حالیکه اسلحه کشیدن به روی مخالف در پلنوم سازمانی، یا دعوا و مرافعه بر سر بالا کشیدن پول واقعیت جریان ناسیونالیست کرد، بویژه باند زحمتکشان است. 

5. منتقدین حزب کمونیست کارگری، حزبتان را بیشتر یک جریان شعاری و خیالی قلمداد می کنند، در این رابطه‌ چه‌ پاسخی دارید؟
آذر ماجدی: من اکنون بیش از سه سال است که از حزب کمونیست کارگری جدا شده ام و همراه رفقایم حزب اتحاد کمونیسم کارگری را بنیان گذاشته ایم. ما خود به این حزب، سیاست ها و روش های آن نقد های بسیاری داریم، اما نقد ما از زاویه چپ و کمونیسم کارگری منصور حکمت است. مطمئن نیستم که شما از چه منتقدینی صحبت می کنید و نقد آنها از چه زاویه ای است. لذا در این مورد نمی توانم اظهار نظر کنم.

6. شما به‌ عنوان جریانی که‌ از دل کومله‌ پا به‌ عرصه‌ مبارزه‌ حزبی گذاشتید، چرا این همه‌ با کردیت و "کوردایه‌تی" و ملی گرایی کردها مخالفت می کنید؟
آذر ماجدی: این یک ارزیابی بسیار نادرست است. من یا ما "از دل جریان" کومه له پا به عرصه مبارزه حزبی نگذاشتیم. من و بسیاری از رفقایم همانگونه که گفتم از کمونیست های قدیمی هستیم، که در مقطعی همراه کومه له حزب کمونیست ایران را تشکیل دادیم. برایم جالب است که شما بعنوان یک "ناسیونالیست کرد" چنین ارزیابی را ارائه می دهید. زیرا که پس از تشکیل حزب کمونیست ایران، ناسیونالیسم کرد اعلام می کرد که "منصور حکمت فارس" کومه له را فریب داد.
حال به بخش دوم سوالتان بپردازم. من بعنوان یک کمونیست کارگری عمیقا مخالف ناسیونالیسم هستم. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی ضد کارگری، نژاد پرستانه و ضد آزادیخواهی و برابری طلبی است. یعنی تمام آرمان هایی که کمونیسم برای آن مبارزه می کند. ناسیونالیسم ایدئولوژی بورژوایی برای تحت قیمومیت نگاه داشتن طبقه کارگر است. ناسیونالیسم یک مانع جدی دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه است. از این رو من با هر نوع ناسیونالیسمی مخالفم، چه عظمت طلب، چه قومی؛ چه ایرانی، چه کرد. از این رو است که ما مخالف کردایتی و ناسیونالیسم کرد هستیم. از قضا حزب اتحاد کمونیسم کارگری بسیار بیشتر علیه ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، بعنوان یک مانع مهم سیاسی – ایدئولوژیک در برابر سازماندهی یک انقلاب کارگری و ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه، افشاء گری می کند و آن را مورد نقد قرار می دهد.
 
7. شما کاملا به‌ این امر واقفید که‌ تا کنون انشعابات پی در پی در کومله‌ و حزب کمونسیت ایران به‌ وقوع پیوسته‌ است، که‌ دلیل اصلی آن تن دادن به‌ یک خواست عمومی رایج در کردستان و آن هم رفع ستم ملی است، دیدگاه‌ شما در این رابطه‌ چیست؟
آذر ماجدی: تاکنون چندین انشعاب در حزب کمونیست ایران و کومه له رخ داده است. اما دلیل آن "تن دادن به خواست ستم ملی نیست." این بنظر من بیان وارونه واقعیت است. دلیل انشعابات وجود گرایشات مختلف درون کومه له است. این انشعابات عملا میان دو گرایش راست و چپ درون ناسیونالیسم کرد رخ داده است. ستم ملی موجد ناسیونالیسم نیست. بالعکس است. ناسیونالیسم ستم ملی را بوجود می آورد. علیرغم ایده رایج و حاکم، ناسیونالیسم جوابگوی ستم ملی نیست، بالعکس، ناسیونالیسم به تفرقه و جدایی ملی دامن می زند. این یکی از سموم ناسیونالیسم است که در بالا به آن اشاره کردم.
پاسخ واقعی به ستم ملی، برابری طلبی واقعی است. به این معنا کمونیسم کارگری پاسخ واقعی و انسانی به ستم ملی ارائه می دهد. ما خواهان رفع ستم ملی هستیم. لذا برای برابری واقعی، اجتماعی و اقتصادی کلیه ساکنین یک جامعه، صرفنظر از ملیت، نژاد، جنسیت، زبان، مذهب مبارزه می کنیم. تا آنجا که به مساله زبان مربوط می شود، ما از حق هر انسان به سخن گفتن به زبان مادری دفاع می کنیم و مخالف تعیین زبان رسمی هستیم. بعلاوه یک راه حل معین نیز برای مساله کرد داریم. ما خواهان برقراری رفراندم در شرایط آزاد در مناطق کرد نشین هستیم. با این رفراندوم روشن می شود که آیا مردم کردستان خواهان باقی ماندن در ایران و زندگی در شرایط برابر با سایر شهروندان هستند یا میخواهند جدا شوند و کشور خود را داشته باشند.
 این پاسخ واقعی و انسانی به ستم ملی و مساله کرد است. اما ناسیونالیسم می کوشد که ملیت را تعمیق کند. جدایی ملی و برتری ملی را گسترش دهد. بدین ترتیب حاکمیت ناسیونالیسم با حاکمیت تفرقه ملی و نژاد پرستی توام خواهد بود.

8. جریان شما در حالی که‌ شعار تا سر حد جدایی و "تشکیل دولت مستقل کردستان" را به‌ دنبال خود یدک می کشد، زننده‌ترین ادبیات سیاسی را در مورد جریانات توده‌ای کوردستان و شخصیت‌ های بارز آن به‌ کار می گیرد، آیا تا کنون این روند برای جریان کمونیست کارگری دستاوردی به‌ دنبال داشته‌ است؟
آذر ماجدی: اولا کمونیسم کارگری این شعار را "یدک نمی کشد." این مطالبه در برنامه "یک دنیای بهتر" برنامه حزب ما که توسط منصور حکمت نوشته شده است، بعنوان یک بند طرح شده است. بنابراین یک مطالبه برنامه ای ما است.
در این سوال چند مقوله ناروشن مطرح شده که پاسخ به این سوال را دشوار می کند. "جریانات توده ای کردستان" منظور چه جریاناتی هستند؟ "شخصیت های بارز" منظور چه کسانی هستند؟ "ادبیات زننده" کدام ادبیات منظور نظرتان است؟ بدون روشن بودن این مقولات قبول می کنید که پاسخ ساده نیست.
من شخصا ادبیات زننده ای را بخاطر ندارم. اما ما ناسیونالیسم کرد را نقد کرده و نقد خواهیم کرد. همانگونه که در بالا اشاره کردم، ناسیونالیسم یک جریان خطرناک است، یک سم یا ویروس اجتماعی است. خیلی دور لازم نیست برویم. به بالکان در دهه 90 میلادی نگاه کنید که چگونه ناسیونالیسم یک جنگ خانمان برانداز را در قلب اروپا دامن زد. "پاکسازی قومی" ترمی بود که در این جنگ مورد استفاده قرار گرفت.
یا به کردستان عراق نگاه کنید که چگونه وضعیت مردم کارگر و زحمتکش و بخصوص زنان پس از روی کار آمدن ناسیونالیسم کرد بمراتب بدتر شده است. ما با ناسیونالیسم مخالفیم و بشدت با آن مبارزه می کنیم. این را رسما در برنامه مان اعلام کرده ایم.

9. با توجه‌ به‌ گفتار و کردار متضادی که‌ در رابطه‌ با رفع ستم ملی در کردستان، کم و بیش در مورد آن بحث کردیم، آینده‌ کمونیسم کارگری را در کردستان ایران چگونه‌ می بینید؟
آذر ماجدی: با توجه به پاسخی که من به سوال بالا دادم، راستش این سوال جایی ندارد. زیرا تضادی میان گفتار و کردار کمونیسم کارگری وجود ندارد. یکبار دیگر تاکید می کنم. ناسیونالیسم پاسخ ستم ملی نیست. کمونیسم کارگری پاسخی قاطع و انسانی به ستم ملی و مساله کرد ارائه کرده است.
باید بگویم که کمونیسم کارگری در کردستان بسیار محبوب است. در چند سال اخیر یک موج دلسردی در میان جنبش کمونیسم کارگری در سراسر ایران، از جمله کردستان، بوجود آمد. این یک واقعیت تلخ اما قابل درک است. مرگ منصور حکمت و انشعاب در حزب کمونیست کارگری ایران موجد این دلسردی بوده است. اما حزب اتحاد کمونیسم کارگری در سه سال و نیم گذشته با تمام قوا تلاش کرده است که بر این موج دلسردی فائق آید و روحیه اتحاد را در جنبش کمونیسم کارگری احیاء کند. ما بمیزان بسیار زیادی موفق بوده ایم. بویژه سیاست ها و مواضع اصولی و کمونیستی حزب ما در خیزش اخیر مردم ایران و در قبال مسائل و رویدادهای متفاوت که موجب برافراشته نگاه داشتن پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت شده است، به این امر کمک بسیار کرده است. آینده کمونیسم کارگری را در کردستان درخشان می بینم.
 
10. خانم ماجدی، اجازه‌ بدهید که‌ یک سوال سیاسی - روانی مطرح کنم. در فضای سیاسی کردستان برای هتک حرمت و تحقیر جایگاه‌ شخصی افراد فعال در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی، سعی می شود که‌ افراد را وابسته‌، طرفدار یا عضو سابق جریان کمونیست کارگری جلوه‌ دهند، آیا فکر نمی کنید که‌ این مسئله‌ نشانگر این است که‌ تبلیغات شما در مورد مسائل سیاسی اجتماعی در کردستان نتیجه‌ معکوس به‌ بار آورده‌ است.
(خانم ماجدی، واقعا از طرح این سوال پوزش می طلبم، ولی این اتفاق بارها برای بنده‌ رخ داده‌ است، در حالی که‌ من هیچ وقت طرفدار یا عضو تشکیلاتی هیچ سازمان و جریان کمونیستی، منجمله‌ کمونیست کارگری نبوده‌ام، صد البته‌ برای مبارزه‌ هر انسان شرافتمندی که‌ صادقانه‌ برای آرمانهای انسانی پیگیرانه‌ تلاش می کند احترام قائلم.)
آذر ماجدی: حتما در محافل ناسیونالیستی چنین است. همانگونه که کمونیسم کارگری مخالف جدی ناسیونالیسم است، ناسیونالیسم نیز با کمونیسم کارگری خصومت می ورزد. من تردیدی ندارم که جریانات ناسیونالیستی دست به چنین تحریکاتی می زنند. کما اینکه حزب دموکرات کردستان چه زمانی که منصور حکمت در رهبری حزب کمونیست ایران بود و چه هنوز حملات بسیار زننده ای به منصور حکمت می کند. همانگونه که پس از تشکیل حزب کمونیست ایران جریانات ناسیونالیست کرد تبلیغ می کردند که "کومه‌له فریب منصور حکمت فارس را خورده است." یا بارها کوشیده اند که جنگ میان حزب دموکرات و کومه له را به گردن منصور حکمت بیاندازند. در حالیکه این حزب دموکرات بود که به کومه له حمله کرد. کوشید فعالیت سیاسی کومه له را محدود کند. و بالاخره این منصور حکمت بود که با توصیه "آتش بس یکجانبه" به کومه له باعث پایان جنگ گردید.
بعلاوه، عبدالله مهتدی پس از جدایی منصور حکمت از حزب کمونیست ایران، زننده ترین لحن را علیه منصور حکمت استفاده کرد. اخیرا نیز که خود من کومه له را مورد نقد سیاسی قرار دادم، کادرهای کومه له با توسل به یک لمپنیزم زننده به پاسخگویی برآمدند و دگر بار به منصور حکمت و کمونیسم کارگری حمله ور شدند. این ناسیونالیسم است که به منصور حکمت، کمونیسم کارگری، ما، حزب اتحاد کمونیسم کارگری حمله می کند. ناسیونالیسم از رشد کمونیسم کارگری در کردستان بسیار نگران و در هراس است. قابلیت و پتانسیل این جنبش را می شناسد. از محبوبیت شخص منصور حکمت در کردستان آگاه است. فکر می کنم که بد نباشد شما فاکت هایتان را بار دیگر چک کنید.

 

عکس: منصور حکمت و آذر ماجدی

بیوگرافی خانم آذر ماجدی:
عضو رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری، رئیس سازمان آزادی زن، عضو هیات اجرایی ابتکار فمینیستی اروپا و رئیس بنیاد منصور حکمت است. آذر ماجدی همچنین نویسنده، مدرس، برنامه ساز تلویزیونی و از فعالین جنبش آزادی زن و اپوزیسیون جمهوری اسلامی است.
آذر ماجدی در سال 1361، بدنبال ضربه خوردن سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، همراه همسرش منصور حکمت به کردستان رفت و مدت دو سال در کردستان با ا. م. ک و سپس حزب کمونیست ایران فعالیت می کرد. آذر در هیات تحریریه نشریه کارگر کمونیست، کمونیست و رادیو صدای حزب کمونیست ایران فعالیت داشت.
آذر ماجدی در سال 1984 به اروپا رفت و فعالیت خود علیه رژیم اسلامی، برای آزادی، برابری و حقوق زنان را در اروپا ادامه داد. وی در سال 1991 به عضویت حزب کمونیست کارگری در آمد و در کنگره اول حزب به عضویت کمیته مرکزی و دفترسیاسی حزب انتخاب شد و تا سال 2007 در رهبری حزب بود. وی از سال 2004 تا 2006 رئیس دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری بود. آذر طی سال های 1999- 2002 مدیر و از برنامه سازان رادیو انترناسیونال و از 2004 تا 2007 از برنامه سازان تلویزیون کانال جدید و تلویزیون انترناسیونال بود. در سال 1998 نشریه مدوسا را همراه رفقای خویش راه اندازی کرد و بعنوان سردبیر آن فعالیت می کرد. آذر ماجدی در ماه مه 2007 از حزب کمونیست کارگری جدا شد و همراه رفقای خود حزب اتحاد کمونیسم کارگری را بنیان گذاشت. آذر ماجدی در ماه ژوئیه 2002، پس از مرگ منصور حکمت، بنیاد منصور حکمت و در نوامبر همان سال سازمان آزادی زن را بنیان گذاشت. آذر ماجدی در کنفرانس های متعدد بین المللی در مورد وضعیت زنان در ایران و خاورمیانه، اسلام سیاسی، سکولاریسم، اوضاع سیاسی ایران و موقعیت جمهوری اسلامی شرکت کرده است. او همچنین از سازماندهندگان کنفرانس های بسیاری بوده است.
انتشارات:
کتابی به زبان انگلیسی از آذر تحت عنوان: "حقوق زنان در تقابل با اسلام سیاسی" در سال 2007 منتشر شده است. همچنین کتابی در رابطه با مبارزه برای آزادی زن در ایران و مبارزه علیه اسلام در دست انتشار دارد. مقالات متعددی از وی در رابطه با مساله زن، اسلام سیاسی، سکولاریسم و جمهوری اسلامی علاوه بر نشریات و وب سایت های فارسی زبان در ژورنال ها و وب سایت های بین المللی  و به زبان  های مختلف انتشار یافته است. مقالات او به زبان های مختلف، از جمله فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، عربی، ترکی، لهستانی و یونانی ترجمه شده است.
رسانه‌ها:
رسانه های مختلف بین المللی، از جمله رادیو بی بی سی، تلویزیون بی بی سی فارسی، رادیو صدای آمریکا، تلویزیون جی ام تی وی، تلویزیون "مور 4"، اینترنشنال هرالد تریبیون اشپیگل آنلاین، یوتبوری پستن و غیره با او مصاحبه کرده اند. آذر همچنین در تلویزیون آی تی وی و همچنین در فیلمی که توسط تلویزیون بی بی سی در مورد شیرین عبادی تهیه شد، حضور داشته است. در سی امین سالگرد انقلاب 57 رادیو بی بی سی 4 و همچنین سرویس جهانی در برنامه ویژه شان با او مصاحبه کرده‌اند.
جوایز:
آذر ماجدی در سال 2007 کاندید دریافت جایزه اما هامفری شد. در سال 2008 از طرف بنیاد شیلا مک ککنی برای دریافت جایزه در لیست فینالیست ها قرار گرفت و در همان سال کاندید دریافت جایزه سکولاریست سال شد.

توضیح:
لطفا در مورد این مصاحبه‌ هر نقد، سوال یا اظهار نظری دارید، با بنده‌ تماس حاصل فرماید.
info@rahimrashidi.com
منبع:
http://.rahimrashidi.com

آیا سکولاریسم کافی است؟ سخنرانی در کنفرانس سکولاریسم، آزادی های فردی و برابری حقوقی پاریس دو دسامبر

آیا سکولاریسم کافی است؟
سخنرانی در کنفرانس سکولاریسم، آزادی های فردی و برابری حقوقی
پاریس دو دسامبر
آذر ماجدی

دفعه پیش که در کنفرانسی در مورد سکولاریسم در پاریس سخنرانی کردم، درباره سکولاریسم راست و چپ و لزوم سازماندهی یک جنبش سکولاریستی چپ صحبت کردم. جنبشی که نه تنها از یک سکولاریسم رادیکال دفاع می کند و علیه دخالت مذهب در دولت، قانون و آموزش و پرورش موضع می گیرد، بلکه همچنین در مقابل آنچه ما از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دو قطب تروریسم نام نهادیم، می ایستد. یعنی تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا و تروریسم اسلامی، که رهبر اصلی آن رژیم اسلامی ایران است، اما بهیچوجه به آن محدود نمی شود. این سخنرانی با برخورد قطبی مواجه شد، چه در میان شرکت کنندگان در کنفرانس، چه پس از انتشار آن به زبانهای فرانسه، انگلیسی و فارسی. امروز تقریبا  یکسال پس از اولین موج اعتراضات توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا، این مساله حتی مبرم تر شده است. چرا ضروری است که میان این دو گرایش تفاوت گذاریم و در کنار یکی در مقابل دیگری بایستیم؟ این یک سوال اساسی است.

در سال گذشته ما شاهد واکنش این دو گرایش به رویدادهای خاورمیانه بوده ایم. گرایش راست، تحت پوشش مقابله با خطر اسلامیست ها و نگرانی از باصطلاح حقوق زن، خجولانه از وضعیت موجود دفاع کرده است. در یک کنفرانس آنلاین شرکت داشتم تحت عنوان: «اعتراضات در کشورهای عربی و حقوق زن» برخی از شرکت کنندگان تنها نگران سرنگونی مبارک و بن علی بودند. و بعد از آن دیدیم که همین گرایش از دخالت تانو در جنگ زمینی علیه قذافی و بنفع شورای موقت لیبی دفاع کرد و اکنون که شریعه قرار است به قانون لیبی بدل شود، اینها ادعا می کنند که این شورا ناتو را فریب داده است! 

مذهب و سازمانهای مذهبی منبع سیاست ارتجاعی اند. این حقیقت است. اما فقط نیمی از حقیقت است. مذهب یک بخش لایتجزای ایدئولوژی ارتجاعی و زن ستیز حاکم است. این ایدئولوژی ضروری است، برای اینکه از نظامی که بر مبنای تبعیض، نابرابری، استثمار اقتصادی و عدم آزادی بنیان گذاشته شده است، دفاع کند. این نظام سرمایه داری است. اگر ما در دهه ۹۰ مجبور به بحث و توضیح این مقوله بودیم، امروز به اینکار نیازی نیست. زمانیکه سرمایه داری زندگی ما را ویران کرده است؛ موقعی که میلیون ها نفر بیکار اند و قادر به تامین غذا و سرپناه برای خانواده هایشان نیستند؛ زمانیکه جنبش ضد کاپیتالیستی جهانی شده است؛ در شرایطی که سرمایه داران دارند هر روز به هزینه کارگران و شهروندان عادی ثروتمند تر می شوند؛ آیا واقعا احتیاج است که در مورد این مساله مقوله پردازی کنیم و مباحث طولانی برای اثبات آن سازمان دهیم؟ فکر نمی کنم. همه می دانند که منبع نابرابری، تبعیض و فلاکت کنونی سرمایه داری است. 

جوهر اصلی جنبش های توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا برای آزادی، برابری و رفاه همگانی ضد کاپیتالیستی است، همانگونه که سایر جنبش های اعتراضی علیه شرایط جاری ضد کاپیتالیستی اند، آنچه بعنوان جنبش ۹۹٪ معروف شده است. به این دلیل است که زمانیکه تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا نتوانست مردم را در مصر و تونس بخانه بازگرداند، بن علی را به تبعید فرستاد و مبارک را نیز سرنگون کرد، تا بتواند دستگاه دولتی را تا حد امکان دست نخورده نگاه دارد. و به همین دلیل در لیبی که قدرت چنین مانیپولاسیون سیاسی را نداشت، بشکل نظامی در اوضاع دخالت کرد تا تضمین کند که پس از سقوط قذافی قدرت بدست مردم نیافتد. به همین دلیل است که برخورد مثبت تری نسبت به تشکیل دولت مستقل فلسطین اتخاذ کرده و اسرائیل را در این رابطه تحت فشار گذاشته است. 

غرب تصمیم گرفته است که بمنظور ممانعت از گسترش جنبش اعتراضی به یک انقلاب کارگری، و جلوگیری از افتادن قدرت بدست مردم، یا جریانات چپ و کمونیست با اسلامیست ها سازش کند. این دقیقا اتفاقی است که در ایران در سال ۱۳۵۷ افتاد؛ زمانیکه دولت های غربی در هراس از قدرتگیری چپ، خمینی این آخوند مهجور را به پاریس آوردند، از او یک شبه رهبر ساخت و بجان مردم ایران انداخت. این اسلامیسم، گفته می شود از نوع اسلام رژیم اسلامی نیست، معتدل تر است، نوع ترکی اسلامیسم است. بهر رو این اسلامیسم دارد در منطقه قدرت می گیرد.  مردم منطقه دارند بسوی همان تله ای رانده می شوند که مردم ایران در سال ۱۳۵۷ رانده شدند. ما باید این روند را تشخیص دهیم و در مقابل آن بایستیم. باین خاطر ما نه تنها باید سکولاریست های خوبی باشیم، بلکه همچنین باید با حرارت از آزادی، برابری و عدالت دفاع کنیم. باید از نظر سیاسی کاملا هشیار باشیم که از یک قطب در مقابل قطب دیگر دفاع نکنیم. ما باید موضعی محکم در مقابل هر دو قطب اتخاذ کنیم: تروریسم دولتی بسر کردگی آمریکا و تروریسم اسلامی. باید بصراحت از آزادی، برابری و رفاه همگانی دفاع کنیم. باید قاطعانه از آزادی و برابری زن دفاع کنیم. 

در این رابطه ما، کسانی که تحت رژیم اسلامی و رژیم های مشابه اسیر هستیم؛ ما کمونیست های کارگری که برای رهایی کل بشریت از نابرابری، تبعیض، فقر و استثمار اقتصادی مبارزه می کنیم؛ ما مدافعین برابری و آزادی زن، باید با دو گرایش سیاسی حسابمان را صاف کنیم:

۱- گرایشی که تمام توجه اش معطوف اسلام و حاکمیت ارتجاعی آنست و حاضر است با شیطان اتحاد کند تا از شر اسلام خلاص شود. اینها در عرصه سیاست کنار تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا قرار می گیرند. اینها را من سکولاریست راست می نامم.

۲- کسانی که باصطلاح در میان جنبش چپ قرار دارند، اما فقط توجه شان معطوف امپریالیسم است. هدف اصلی اینها مبارزه علیه آنچیزی است که امپریالیسم می خوانند؛ به این خاطر حاضرند چشمانشان را به هر نوع نابرابری، خشونت، اختناق، سرکوب و زن ستیزی ببندند. نمونه های بسیاری از این گرایش موجود است که مبارزات عادلانه و آزادیخواهانه مردم را باین بهانه که مورد دفاع غرب یا آمریکا است، محکوم کرده اند. بطور نمونه مبارزات توده ای مردم ایران در سال ۲۰۰۹ و اخیرا نیز علیه ناتو از رژیم قذافی دفاع کردند. 

این دو قطب اگر چه در دو نقطه مقابل هم قرار دارند، در دست یکدیگر بازی می کنند و در مبارزه علیه مبارزات عادلانه مردم، کارگران و محرومین که در زبان جاری امروز به ۹۹٪ معروف شده اند، بیکدیگر یاری می رسانند. 

ما باید در مقابل هر دو قطب یک موضع محکم اتخاذ کنیم. تنها قطب نمای ما در مبارزه سیاسی باید آزادی، برابری مردم و رفاه همگانی باشد. آزادی کامل و برابری واقعی کلیه شهروندان. با هم چنین جنبشی را بسازیم و از آزادی، برابری و رفاه همگانی در این دوران سخت دفاع کنیم. *

 

آینده ایران: دموکراسی یا سوسیالیسم؟ مردم چه می خواهند؟ پاسخ جنبش های مختلف کدام است؟

آینده ایران: دموکراسی یا سوسیالیسم؟
مردم چه می خواهند؟
پاسخ جنبش های مختلف کدام است؟

در پاسخ به این سوال اساسی باید نگاهی به جامعه بیاندازیم. خرافات و تحلیل های سیاسی ژورنالیستی را کناری بزنیم. یک سوال ساده در مقابل خود بگذاریم: "مردم چه میخواهند؟" "خواست پایه ای مردم چیست؟" دیگر اکنون حتی جنبش هواداران اصلاح طلبان حکومتی، جنبش باصطلاح سبز اسلامی نیز اذعان می کند که مردم رژیم اسلامی را نمیخواهند. وقایع دو سال اخیر، سرکوب خشن رژیم اسلامی و رویدادهای تاریخی در منطقه، حتی کودن ترین عنصر این جنبش و مردرند ترین طرفدار رژیم اسلامی زیر بیرق سبز را نیز وادار کرده است که به ضرورت "ساختار شکنی" اذعان کند. واقعیتی که ما سالها است بر آن پای می کوبیم: "مردم از رژیم اسلامی منزجرند؛ دارند آنرا دفع می کنند و در کمین آن نشسته اند ."

رژیم اسلامی آن چیزی است که مردم نمی خواهند. فقر، سرکوب، اختناق، خرافه، تبعیض، فساد و بی عدالتی آن پدیده هایی است که مردم نمی خواهند و در حال مبارزه برای امحای آن هستند. مردم چه می خواهند؟ آنرا می توان در سه کلمه خلاصه کرد: "آزادی، برابری، رفاه همگانی." این کاملا روشن است. هیچ جریانی با این خواست مخالفت نمی کند؛ در شکل فرمال و علنی مخالفت نمی کند. زیرا مخالفت با این خواست های پایه ای و انسانی کار آسانی نیست. مخالفت با این خواست ها بشکل علنی بمعنای خودکشی سیاسی است. اما سوال اینجاست: چه جریانی و چه نظامی می تواند این خواست های پایه ای مردم را تامین و تضمین کند؟ بحث دموکراسی و سوسیالیسم در همین متن و راستا مطرح می شود .

در جامعه ایران سه جنبش اصلی اجتماعی- سیاسی وجود دارد. جنبش ملی – اسلامی، ناسیونالیسم پرو غرب و کمونیسم کارگری. هر یک از این جنبش ها چه می خواهند و برای چه نظام و مناسباتی مبارزه می کنند؟

جنبش ملی – اسلامی
جنبش ملی – اسلامی یک طیف وسیع است. راست آنرا گرایش اصلاح طلب حکومتی به رهبری موسوی- کروبی – خاتمی تشکیل می دهند؛ کسانی که زمانی در حکومت شریک بودند، در میان پایه گذاران و رهبری اولیه آن قرار داشتند که در پاکسازی های مکرر درون رژیم بیرون افتاده اند. اینها در پی یک ذره اصلاح در رژیم اسلامی اند. اینها یک رژیم اسلامی بزک شده می خواهند تا شعله های انقلاب مردم را سد کنند. تا به خیال خود مردم را بخانه ها بازگردانند. بعلاوه، بتوانند دوباره در قدرت و بچاپ بچاپ آن سهیم شوند. در آرزوی بازگشت بدوران "امام" شان می سوزند، بازگشت بدوران طلایی قدرتشان. این گرایش کاملا موضوعیت خود را از دست داده است. نه مردم به آنها اعتنایی می کنند و نه رژیم به آنها وقعی می گذارد. اینها متعلق به گذشته اند. سپری شده اند. باید در انتظار روز محاکمه شان بجرم جنایت علیه بشریت روز شماری کنند .

گرایش های چپ تر این جنبش را جریاناتی مثل حزب توده و سازمان اکثریت تشکیل می دهند. اینها اکنون ظاهرا سرشان برای صدمین بار به سنگ خورده است و دیگر شیرفهم شده اند که این مردم بجان آمده را نمی توان به اصلاحات دلخوش کرد. بالاجبار فهمیده اند که مردم به هیچ قیمتی به این رژیم رضایت نمی دهند. لذا مجبور شده اند بگویند، "ساختار شکنی" ضروری شده است. اینها نیز تا آن زمان موضوعیت دارند که رژیم اسلامی بر اریکه قدرت تکیه داده است. بدون رژیم اسلامی، جریانات هوادار آن، خواهان اصلاح آن، نیز محلی از اعراب نخواهند داشت .

نيروهاى چپ تر این جنبش، بخشی از جریانات چپ سنتی، از قبیل سازمان راه کارگر و غیره، که بالاخره به سرنگونی رضایت داده اند، بخش کوچکی از این جنبش را تشکیل می دهند. حداکثر خواست آنها رفرم هایی ناچیز است که در "دموکراسی و حقوق بشر" خلاصه می شود. در پایین به این دو مقوله خواهیم پرداخت. همه خواهان لغو "حجاب اجباری" اند، اما حجاب را برخاسته از درون توده ها و فرهنگ توده ها قلمداد می کنند. حجاب را "مشغله و مساله" زنان کارگر و زحمتکش نمی شناسند. مذهب را متعلق به توده ها می دانند و لذا "خدشه ناپذیر." نقد مذهب را "توهین به عقاید مردم" می دانند. چه چیزی تعلق این جریانات متنوع را به جنبش ملی – اسلامی نشان می دهد؟ به آنها خوب نگاه کنید، بقول منصور حکمت، عیدهایشان یکی است، شعرایشان یکی است، عزاداری شان یکی است؛ در  یک کلام درد و خوشی شان مشترک است .

جنبش ناسیونالیسم پرو غرب
این جنبش در اساس خواهان احیای رژیم سابق است، حال با تاج یا بی تاج. اینها در مجموع ضد رژیم اسلامی اند. هر چند که زمانی که احتمال انقلاب کارگری و سرنگونی سرمایه داری زیاد می شود، به راحتی از این خواست جنبش شان صرفنظر می کنند و رسما و علنا اعلام می کنند که "حفظ نظام یک گزینه است!" چرا که اینها از انقلاب کارگری بیش از رژیم اسلامی منزجر اند و از آن ترس دارند. در مقابل خطر انقلاب کارگری با دشمنان دیروزشان دست آشتی و برادری می دهند .

این جنبش خواهان ایجاد یک نظام سرمایه داری بازار آزاد کاملا انتگره شده در بازار جهانی است. اینها از نظر سیاسی – ایدئولوژیک پرو غرب اند. درست است که جنبش ملی – اسلامی هم خواهان ابقای نظام سرمایه داری است، اما در شرایط حاضر این دو جنبش با یکدیگر از نظر سیاسی- ایدئولوژیک اختلاف دارند. در فردای سرنگونی رژیم اسلامی با هم علیه کمونیسم و انقلاب کارگری وحدت می کنند .

جنبش کمونیسم کارگری
جنبش کمونیسم کارگری خواست های پایه ای اکثریت مردم، کارگران و مردم محروم و زحمتکش را نمایندگی می کند. از جنبش کمونیسم کارگری منظورم، حزب اتحاد کمونیسم کارگری نیست. حزب اتحاد کمونیسم کارگری نوک کوه یخ این جنبش است، بخش تحزب یافته این جنبش است. جنبش کمونیسم کارگری چه حزب ما وجود داشته باشد، چه نداشته باشد، در جامعه بطور روزمره بازتولید می شود. زیرا جامعه سرمایه داری است و مناسبات سرمایه داری هر روز آنتی تز خود را نیز بوجود می آورد .

کارگری که استثمار نمی خواهد، کار مزدی نمی خواهد، سرمایه داری را نمی خواهد، ضد سرمایه داری است، به جنبش کمونیسم کارگرى تعلق دارد. کارگر ضد سرمایه داری، ضد مالکیت خصوصی و ضد کار مزدی، خواهان سوسیالیسم است. خواهان ایجاد نظامی است که مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را نفی می کند. جنبش کمونیسم کارگری به این خواست کارگران تعلق دارد. این یک جنبش وسیع ضد تبعیض، ضد فقر، ضد استثمار، ضد اختناق و سرکوب و آزادیخواه و برابری طلب است .

بعلاوه، تمام انسان های آزادیخواه و برابری طلب جامعه، بخش رادیکال و ماکزیمالیست جنبش حقوق زن، ضد فقر، خلاصی فرهنگی می توانند به این جنبش متعلق باشند؛ زیرا خواستشان را فقط و فقط کمونیسم کارگری می تواند متحقق کند. تنها پاسخ واقعی مردم ایران، تنها جنبشی که می تواند آزادی، برابری و رفاه همگانی را تامین و تضمین کند، کمونیسم کارگری است .

چرا دموکراسی پاسخگو نیست؟
دموکراسی سیستم سیاسی و روبنایی نظام سرمایه داری است. هر محتوایی هر چند رادیکال هم در این دموکراسی بریزید، باز نظام سیاسی منتاظر بر نظام سرمایه داری است. قطعا تعابیر و تفاسیر متفاوتی از دموکراسی وجود دارد، دموکراسی لیبرال، دموکراسی خلقی، دموکراسی پارلمانی یا وکالتی، و غیره. اما این تعابیر و تفاسیر متفاوت در ماهیت پایه ای دموکراسی که نظام سیاسی متناظر بر نظام سرمایه داری است تغییری نمی دهد .

"دموکراسی ... تبیین طبقاتی خاص و یک درک تاریخی – مشخص از مفهوم وسیع تر آزادی است. دموکراسی مقوله ای است که بخش معینی از جامعه بشری در بخش معینی از تاریخ از مجرای آن مفهوم وسیع تر آزادی را تجسم کرده است. ... دموکراسی نه بعنوان یک لغت در این یا آن رساله قدیم بلکه بعنوان واقعیتی که مردمان جامعه معاصر با آن مواجه شده اند، محصول عروج سرمایه داری است. دموکراسی نگرش بورژوا به امر آزادی است." (منصور حکمت، دموکراسی: "تعابیر و واقعیات"، مجموعه آثار، جلد 8 ص ص 71- 72. در سایت منصور حکمت نیز قابل دسترسی است).

بیاییم به پیشرفته ترین جوامع سرمایه داری تحت دموکراسی نگاهی بیاندازیم تا دریابیم آیا این نظام قادر است خواست های مردم، عنی آزادی، برابری و رفاه را تامین کند؟ به اروپا نگاه کنید. بویژه اکنون که در بحران دست و پا می زند، فقر و فلاکتی که گریبان میلیون ها نفر را در همین مهد دموکراسی و سرمایه داری پیشرفته گرفته است، قلب انسان را به درد می آورد. همین دو روز پیش در در اخبار گزارش می دادند که از هر 4 بچه ای که در لندن زندگی می کند یکی در فقر مطلق است؛ و ما داریم راجع به لندن، این قلب سرمایه مالی، شهری که سرمایه داران جهانی برای خریدن خانه در آن دست و پا می شکنند، صحبت می کنیم، نه آنکارا، نه شانگهای. و علیرغم هر تعبیر و تفسیری از دموکراسی داشته باشید، انگلستان را همه بعنوان یک کشور با حکومت دموکراسی قبول دارند .

در همین مهد دموکراسی، و اوج پیشرفتگی تکنولوژیک، انفورماتیک و صنعت، فقر و فلاکتی وسیع گریبان مردم را گرفته است. بیکاری گسترده است؛ ارزش واقعی دستمزدها کاهش یافته است؛ بی خانمانی روز به روز وسیع تر می شود. آنگاه در نظر بگیرید که سرمایه داری ایران هر چه هم پیشرفت و رشد کند، مثل آلمان و فرانسه نمی شود، حداکثر مثل ترکیه می شود. در نتیجه دموکراسی حاکم بر آنهم حداکثر مانند دموکراسی ترکیه خواهد بود. با این صورت آیا می توان مدعی شد که دموکراسی خواستهای مردم یعنی آزادی، برابری و رفاه را تامین می کند؟ چنین ادعایی یک ادعای پوچ و مسخره است .

اما بیاییم به دموکراسی در عمل و واقعیت نگاهی بیاندازیم. باز راه دور نمی رویم. به نیجریه نمی رویم که بدنبال انتخابات به جان مردم می افتند و از دم تیغ می گذرانندشان. به همان اروپا، مهد دموکراسی در عمل نگاه کنیم. آیا حتی ادعای دموکراسی، یعنی رای و حرف اکثریت مردم در عمل پیاده می شود؟ خیر .

دموکراسی نیابتی یا وکالتی شکل حاکم و پذیرفته شده دموکراسی است. در اروپا نگرانی تقلب در آراء نیز وجود ندارد. دموکراسی در اروپا، آرزوی دیرینه دموکراسی خواهان درون گرایش چپ جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب است. لااقل هر زمان که وعده دموکراسی را به مردم می دهند به این خطه از جهان بعنوان الگوی دموکراسی و جامعه "سعادتمند" ارجاع می شود. در همین مهد دموکراسی هر روزه خواست اکثریت مردم را زیر پا می گذارند. مردم 4- 5 سال یکبار پای صندوق می روند از میان چند حزب نمایندگانی را انتخاب می کنند تا برای 4-5 سال آینده برایشان تصمیم بگیرند .

این نمایندگان بطور روزمره حقوق مدنی، اجتماعی و رفاهی مردم را به اسم  دموکراسی می زنند و به احدی نیز پاسخگو نیستند. دولت انگلستان که سال پیش با رای اکثریت بقدرت رسید، تصویب کرده است که تمام حقوق رفاه اجتماعی را حذف کند. تظاهرات و اعتراضات وسیع مردم و اتحادیه های کارگری هم هیچ تاثیری بر تصمیم آن نداشته است. از یک طرف بانک های ورشکسته را دولتی کرده اند، کلی از جیب و سفره خالی مردم به سرمایه داران سوبسید داده اند و حالا به اسم بدهی کل مردم و "ملت" دارند سفره خالی کارگر و زحمتکش را خالی تر می کنند. توجیه این احجافات، این بیحقوقی و فقر چیست؟ دموکراسی .

دولت آموزش عالی را در انگلستان پس از چند دهه خصوصی کرد و به  اعتراضات وسیع و رادیکال دانشجویی و مردم هم وقعی نگذاشت. آموزش دولتی و رایگان در تمام سطوح یکی از دستاوردهای مهم جنبش کارگری و سوسیالیستی بود. یکشبه این دستاورد را در سطل آشغال ریختند. توجیه آن چیست؟ دموکراسی .

در یونان فقر و فلاکتی غیر قابل تحمل را به اکثریت مردم تحمیل کرده اند. هر روز بخشی از جامعه به خیابان ها می آید و اعلام می کند که دیگر قدرت تحمل ندارد. چه اتفاق می افتد؟ دولت منتخب دموکراسی اعلام می کند که برای نجات جامعه (بخوان سرمایه داری) باید مردم فداکاری کنند و صبر نشان دهند .

در فرانسه یک جنبش میلیونی اجتماعی علیه فقر به رهبری کارگری شکل می گیرد. تظاهرات میلیونی در فرانسه علیه افزایش سن بازنشستگی شکل می گیرد. طبق آمارها و سونداژ رسانه های بورژوایی حدود 70 درصد مردم مخالف افزایش سن بازنشستگی و موافق جنبش اعتراضی بودند. نتیجه این جدال طبقاتی چه شد؟ سارکوزی رئیس جمهور که طبق سونداژهای مختلف بورژوایی اکنون فقط حمایت کمتر از یک چهارم مردم یعنی 22 درصد مردم را داراست، قانون را به تصویب رساند. زمانی هم که اعتراض می کنی و می گویی مگر دموکراسی رای اکثریت مردم نیست؟ پاسخ می دهند که دموکراسی بمعنای رفراندوم هر روزه که نیست. یک روز میروی پای صندوق رای می دهی و باید چند سال به پای آن بسوزی و بسازی.
 
در سال 2003 زمانی که قطب تروریسم دولتی برای حمله به عراق تدارک می دید، بیس از دو میلیون نفر فقط در لندن علیه جنگ تظاهرات کردند، در شهرهای بزرگ و کوچک آمریکا میلیون ها نفر به اعتراض بلند شدند، اما دولت های دموکراسی به این اعتراضات وقعی نگذاشتند. دروغ های بزرگی را سر هم کردند و حمله به عراق را توجیه کردند. یکی از توجیهات بردن دموکراسی به عراق بود! باید توجه داشت که همواره بخش فعال، اقلیت یک جنبش را تشکیل می دهد. بغیر از شرایط انقلابی، معمولا هر جنبشی یک اکثریت خاموش و یک اقلیت فعال دارد. لذا این میلیون ها نفری که مخالفت خود را با تظاهرات خیابانی نشان دادند، اقلیتی از جنبش وسیع ضد جنگ بودند. علیرغم مخالفت اکثریت مردم، دولت های دموکراسی آمریکا و انگلستان و شرکاء عراق را با خاک یکسان کردند. یک دیکتاتوری خونین را سرنگون کردند، اما بهمراه آن عراق را به یک گورستان بزرگ بدل کردند. می گویند در بغداد دیگر فضای سبزی باقی نمانده، تمام پارک ها به گورستان تبدیل شده است. اینهم هدیه دموکراسی دولت های دموکراسی غربی به مردم عراق !

سرمایه داری در دوران شکوفایی در همین کشورها نمیتواند تبعیض را از بین ببرد و رفاه را برای همه تامین کند. در شرایط بحران ادواری که دیگر جای خود دارد. و ما داریم راجع به پیشرفته ترین بخش سرمایه داری و دموکراسی صحبت می کنیم. آنوقت این طرفداران دموکراسی مدعی می شوند که در ایران با آوردن سیستم دموکراسی مردم خوشبخت و آزاد می شوند. به این ادعا فقط می توان پوزخند زد .

هر میزان هم امروز قول بدهند، قسم بخورند و سند امضا کنند، بمحض اینکه به قدرت برسند، در عمل می بینیم که احترامشان به آزادی چقدر ناموجود است. وجود و میزان دموکراسی رابطه مستقیمی با اندازه کیسه پولشان دارد. بگذار کارگران شورا درست کنند و برای حقشان اعتصاب کنند؛ آنوقت بنام دموکراسی و منافع ملت می زنند، می کشند و سرکوب می کنند. دوباره ساواک و ساواما را راه می اندازد. دستگاه های شکنجه را روغن کاری می کنند. بقول منصور حکمت احترام بورژوازی به آزادی باندازه کیف پولش است. سودش که کم شود، همان دموکراسی نیم بند را هم می زند و سرکوب می کند .

دموکراسی عوامفریبی بورژوازی
جالب است. مردم به خیابان ها می ریزند و شعار آزادی می دهند، بر روی پلاکارد های شان به چند زبان زنده دنیا می نویسند آزادی. درایران و کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی که یکی پس از دیگری علیه رژیم و نظم حاضر به اعتراض بلند شده اند، مردم با صدای رسا فریاد می زنند: آزادی؛ آنگاه رسانه های بین المللی، ایدئولوگ ها و سخنگوهای بورژوازی می گویند مردم دموکراسی می خواهند. با هدف معینی خواست آزادی را به دموکراسی تغییر می دهند. می خواهند توقع مردم را کاهش دهند؛ خواست مردم را تغییر دهند؛ مردم را مجبور کنند که به یک سیستم انتخابات پارلمانی رضایت دهند. این یک نقشه حساب شده است .

مردم خواهان رفع تبعیض و بی عدالتی می شوند؛ خواهان برابری و رفاه؛ همین ایدئولوگ ها و سخنگوهای بورژوازی بیانیه حقوق بشر  را در مقابلشان می گذارند. اینقدر از طریق رسانه ها تکرار می کنند تا بعنوان یک خواست مردم آنرا جا بیاندازند. اما در واقعیت امر خواست مردم بسیار از این فراتراست. بیانیه حقوق بشر ضامن برابری و رفاه مردم نیست. یک بند مقدس دارد که حتی همان خواست های ناکامل را هم کاملا فرمال می کند. برسمیت شناخته شدن حق مالکیت خصوصی بعنوان یکی از خواست های پایه ای این بیانیه در تناقض با بسیاری از خواست های دیگر آن قرار می گیرد. مالکیت خصوص یعنی نفی برابری، نقی رفاه؛ یعنی تبعیض و بی عدالتی؛ یعنی سرکوب و اختناق .

آزادی، برابری، رفاه، نفی مالکیت خصوصی
آزادی، برابری و رفاه مفاهیمی روشن و قابل توضیح و درک اند. این مفاهیم برابر با دموکراسی و حقوق بشر نیست. دستیابی به آزادی، برابری و رفاه مستلزم سرنگونی سرمایه داری، لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی است. یک نظام سوسیالیستی و فقط یک نظام سوسیالیستی می تواند آزادی، برابری و رفاه همگان را تامین و تضمین کند. برای دستیابی به این خواست ها باید رژیم اسلامی را به شیوه ای انقلابی سرنگون کنیم. باید رژیم اسلامی و نظام سرمایه داری هر دو را به زیر کشیم. باید یک انقلاب کارگری سازمان دهیم. این امری است که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند. برنامه ما روشن است. هدف ما بر همگان روشن است. کارگران سوسیالیست و تمام انسان های آزادیخواه و برابری طلب باید به حزب ما بپیوندند و این حزب انقلابی، آزادیخواه و برابری طلب را برای سازماندهی انقلاب کارگری تقویت کنند. *

* اين متن بر اساس سخنرانى آذر ماجدى در جلسه ٢٣ آوريل گفت و شنود رهبرى حزب در آلمان تهيه و تنظيم شده است.

    

از اشغال وال استريت تا جنبش جهانى ٩٩٪ هيت دائر حزب پاسخ ميدهد

از اشغال وال استريت تا جنبش جهانى ٩٩٪
هيت دائر حزب پاسخ ميدهد


 
يک دنياى بهتر: زمينه هاى اجتماعى جنبش اشغال وال استريت و شروع جنبش جهانى اشغال ميدانها و مراکز سرمايه دارى کدامند؟ 

آذر ماجدى: بحران جهانی سرمایه داری پایه عینی شکل گیری این جنبش وسیع جهانی است. اکنون نزدیک به چهار سال است که عوارض بحران عمیق سرمایه داری بارز شده است. فقر گسترش یابنده، بیکاری و بیخانمانی میلیون ها نفر، گرسنگی مطلق برای میلیون ها نفر دیگر سرنوشتی است که نظام سرمایه داری برای مردم رقم زده است. سازمان ملل اولین بروز رسمی بحران را با هشدار گسترش گرسنگی در کشورهای باصطلاح کمتر توسعه یافته و اعلام خطر قیام های گرسنگان اعلام کرد. سپس سقوط بانک ها و بازار بورس نشان داد که شرایط بسیار وخیم تر از آنست که دولت های بورژوایی حاضر به اذعان آن هستند. ابتدا بورژوازی کوشید که این بحران را بحران مالی بنامد و صرفا به این عرصه محدود جلوه گرش کند. ما در همان زمان اعلام کردیم که این بحران دوره ای سرمایه داری است که این بار با عمق و گسترش بیشتر رخ نموده است. این واقعیت سریعا برای مردم روشن شد که بحران کلیت نظام را دربر گرفته است. در پی دولتی کردن بانک ها و پرداخت قروض آنها، دولت های بورژوایی یکی پس از دیگری سیاست های ریاضت کشی را در کشور تحت حاکمیت خود اعلام و اجرا کردند. تلاش های بورژوازی برای نجات سرمایه داری های ورشکسته با پرداخت قروض هنگفت به دولت های آنها پاسخگو نبود. یونان، پرتقال، ایرلند، ایتالیا یکی پس از دیگری به جرگه سرمایه داری های ورشکسته پیوستند. اسپانیا نیز در ورطه سقوط قرار گرفته است.

کارگران و مردم در کشورهای اروپایی اعتراض های متعددی را سازمان دادند. فرانسه یک نمونه برجسته و تاریخی را به نمایش گذاشت. دو سال پیش یک جنبش وسیع میلیونی در فرانسه برای حفظ دستاوردهای سیستم رفاه، برای عدالت اجتماعی به رهبری بخشی از طبقه کارگر شکل گرفت. پس از سالیان دراز، طبقه کارگر در نقش رهبری یک جنبش اجتماعی عرض اندام کرد. این جنبش نتوانست به خواست خود دست یابد. اما نقش مهمی در پیشبرد مبارزه طبقاتی در فرانسه ایفا کرد. متاسفانه طبقه کارگر در فرانسه اسیر ایدئولوژی تریدیونیونستی، رفرمیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی است. فاقد یک افق انقلابی برای تغییر جامعه است. لذا قادر نیست که مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی و نظام سرمایه داری را رهبری کند. این جنبش می توانست در شرایط شکوفایی سرمایه داری به برخی از خواست هایش دست یابد، اما در شرایط بحران، قدرت بسیار وسیعتر و رادیکالیسم انقلابی لازم است تا بتوان بورژوازی را به عقب راند. 

در شرایط استیصال و بی افقی و ناامیدی که گریبان جنبش اعتراضی در اروپا را گرفته بود، خیزش عظیم و توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا شرایط را متحول کرد. مبارزات وسیع، قهرمانانه و انقلابی مردم در این کشورها، بخصوص در تونس و مصر که موفق شد راس حکومت های کهنه سرکوب و استبداد را به زیر کشد، نقطه عطفی در جنبش اعتراضی اروپا علیه سرمایه داری ایجاد کرد. خیزش مردم در این بخش از جهان مومنتوم جدیدی به جنبش اعتراضی در کشورهای غربی داد. «التحریر» به سمبل جنبش اعتراضی نوین بدل شد. ابتدا در اسپانیا مردم با الهام از این جنبش و با اعلام پیگیری الگوی التحریر میدانهای شهر را به اشغال درآوردند. اشعال میدان ها تحرکی مهم و انقلابی در جامعه بوجود آورد. این جنبش اعتراضی وحشیانه توسط پلیس سرکوب شد. مردم میدانها را ترک کردند تا در محلات خود جنبش متکی به مجامع عمومی را شکل دهند. در انگلستان که در دو سال اخیر شاهد اعتراضات وسیع جوانان و جنبش دانشجویی بود، شورش گسترده ای شهرهای اصلی را به آتش کشید. کشتن یک مرد سیاه پوست در یک محله محروم لندن جرقه آتش این شورش وسیع بود که در لندن محدود نماند. دولت شمشیر را از رو بست و به سرکوب خشن پلیسی-ایدئولوژیک شورشگران متوسل شد. این سیاست، بخاطر وجود خشم عمیق اکثریت مردم و بی اعتمادی بی سابقه آنها به هیات حاکمه، نتوانست به هدف مورد نظر دست یابد.

دور بعدی این مبارزات در ۱۷ سپتامبر در نیویورک آغاز شد. جنبش اشغال وال استریت به جرقه ای برای اشغال مراکز بانکی و مالی در بیش از ۵۰ شهر آمریکا بدل شد. این جنبش آنچنان وسیع و عمیق شد که اوباما و معاونش جرج بایدن مجبور به اعلام موضع رسمی با لحن همدردی با این جنبش شدند. بایدن اعلام کرد که مردم معتقدند این نظام عادلانه نیست! (باید گفت عجبا به این هوش و بصیرت!) در پی این تحرکات در آمریکا بود که از طریق وب سایت های اجتماعی زمزمه حرکت جهانی در ۱۵ اکتبر اعلام شد. کسی تصور نمی کرد که این فراخوان با چنین استقبالی روبرو شود. در عرض چند روز سازماندهی وسیع برای اشغال مراکز مالی در دنیا شدت گرفت. عده ای از شهرهای مختلف اروپا بسوی بروکسل مرکز اتحادیه اروپا راهپیمایی کردند. پلیس بروکسل ابتدا کوشید که به بهانه واهی عدم وجود آب کافی مانع این تجمع شود، اما دولت های سرمایه سریعا متوجه شدند که این سیاست بضررشان خواهد بود. و باین ترتیب بود که تاریخ ساخته شد. 

يک دنياى بهتر: ارزيابى شما از اعتراضات ١۵ اکتبر و چشم انداز گسترش آن چيست؟ 

آذر ماجدى: این یک روز تاریخی در جنبش اعتراضی مردم برای عدالت اجتماعی است. تاکنون سابقه نداشته است که یک مبارزه جهانی و گسترده علیه سرمایه داری و با شعارهای یکسان در نزدیک به هزار شهر در جهان شکل بگیرد. جهانی شدن سرمایه داری، عمق و گستردگی بحران و تهدید به فقر و گرسنگی اکثریت مردم دنیا و وجود اینترنت و سایت های اجتماعی این امر را ممکن کرده است. البته در سال ۲۰۰۳ حدود ده میلیون نفر در جهان علیه حمله به عراق و جنگ به اعتراض برخاستند. اما ویژگی این بار در این است که مردم روشن سراغ مسبب تمام مشقات و علت العلل مصائب شان رفته اند. راست و چپ این جنبش را جنبش ضد کاپیتالیستی می نامد.

این بیانگر آنست که تمام تلاش های بورژوازی برای اینکه بحران را فقط بحران مالی و نه کل نظام جلوه گر کند دود شده و به هوا رفته است. مردم بحق خشمگین اند. نامی که در اسپانیا برای جنبش انتخاب شده بسیار گویا است: «جنبش مردم خشمگین». مردم بعینه می بینند که چگونه دولت ها و سرمایه داران دستشان در دست هم است و چگونه هوای یکدیگر را دارند. بانک ها یکی پس از دیگری به هزینه کارگر و زحمتکش دولتی شده است. اما این سرمایه داران وقیح حتی در این شرایط هم از گرفتن «مزایای» هنگفت دست بر نمی دارند. سفره کارگر و زحمتکش هر روز خالی تر و خالی تر می شود. میلیون ها نفر سرپناه خود را از دست داده اند. فقط در آمریکا ۴۰ میلیون نفر در فقر قرار دارند، در لندن یک بچه از چهار بچه در فقر زندگی می کند. در یونان مردم به گرسنگی افتاده اند، ولی بورژوازی با کمال وقاحت از استاندارد اشرافی زندگیش با چنگ و دندان دفاع می کند. و این آمار مربوط به کشورهای غربی و باصطلاح توسعه یافته تر است. در کشورهای دیگر جهان مساله به سادگی بر سر مرگ و زندگی است. گرسنگی به معنای صریح کلمه مردم را در این کشورها تهدید می کند. واقعیت عریان تبعیض و استثمار خشن سرمایه داری در مقابل چشمان مردم قرار گرفته است. مردم دریافته اند که سرمایه داران دشمنان شان هستند. بی اعتمادی به هیات حاکمه، بویژه در کشورهای تحت دموکراسی، بسیار رایج و گسترده شده است؛ بورژوازی، نه تنها با بحران اقتصادی، بلکه با بحران سیاسی و ایدئولوژیک روبرو شده است. از اینجا است که شعار ۹۹ درصد در مقابل یک درصد که در آمریکا مطرح شد سریعا جهانی گردید. از اینجا است که مردم صریحا خشم و نفرت خود را از بانکداران و سرمایه مالی ابراز می کنند. افرادی که پیش از این در میان محترمین جامعه قرار داشتند، الان مردم سایه شان را با تیر می زنند.

مبارزه طبقاتی در یکی از مهمترین و سرنوشت سازترین نبردهای خویش قرار دارد. و این نبردی جهانی است. ۱۵ اکتبر ابعاد آنرا آشکار کرد. ۱۵ اکتبر ظرفیت انقلابی این جنبش را نشان داد. ۱۵ اکتبر یک قدرت نمایی وسیع منکوب شدگان علیه حاکمان جامعه بود. ۱۵ اکتبر سمبل قدرت بالقوه اتحاد بین المللی نیروی کار علیه سرمایه بود. 

يک دنياى بهتر: نقاط قوت و محدوديتها جنبش کنونى چيست؟  

آذر ماجدى: یکی از مهمترین نقاط قوت این جنبش ابعاد جهانی آنست. مردم مرزهای ملی، مذهبی و زبانی را در نوردیده اند. کارگر آمریکایی با کارگر اسپانیایی و مصری احساس هم سرنوشتی می کند. براحتی و صراحت از تجارب یکدیگر می آموزند و با افتخار آنرا اعلام می کنند. مردم در مادرید و نیویورک صریحا می گویند که از تجربه تاریخی التحریر آموخته اند. تا همین حالا این جنبش بمیزان قابل توجهی راسیسم ضد عرب یا ضد «مسلمان» را زدوده است. باید توجه داشت که این همبستگی عمیق در متن یک جنگ تروریستی بین المللی میان دو قطب تروریسم اسلامی و دولتی شکل گرفته است. احساسات مردم در غرب کاملا علیه مردم منطقه مسلمان نشین با توجیه «تروریست بالقوه» تحریک شده بود. اما با میدان آمدن قطب سوم، بشریت آزادیخواه و متمدن در خاورمیانه و شمال آفریقا، این بی اعتمادی، هراس یا حتی نفرت زدوده شد. در مادرید و رم و نیویورک با صراحت و افتخار اعلام می کنند که الگوی التحریر را اجرا می کنند. این یکی از دستاوردهای مهم تاکنونی این جنبش است. بعلاوه، مردم بشکل بی سابقه ای به نیروی توده ای اتکاء می کنند. سنت مجمع عمومی دارد گسترده می شود. در اسپانیا این سنت کاملا دارد جا می افتد. ابتکار توده ای بسیار شکوفا شده و امکان بروز و بیان پیدا کرده است.   

اما فقدان یک رهبری انقلابی کمونیستی کارگری مهمترین نقطه ضعف این جنبش است. در توصیف این جنبش جهانی بعضا به فقدان رهبری، بعنوان یک نقطه مثبت آن، اشاره می شود. این نکته هم درست است و هم غلط. باین شکل که این جنبش تحت رهبری هیچ حزب و سازمان معینی نیست. مردم از سایت های اجتماعی برای اطلاعیه های خود استفاده می کنند. افراد به ابتکار خود به جلوی صحنه می آیند. اما غلط است باین معنا که از نظر ایدئولوژیک این جنبش عملا تحت رهبری جناح چپ بورژوازی یا چپ غیرکارگری قرار دارد. در این شرایط مردم بدنبال یک آلترناتیو چپ و رادیکال می گردند. لذا فضا برای قبول تبیین های چپ باز است. بنابراین تبیین های چپ بورژوایی که همواره بعنوان یک گرایش کوچک بستر اصلی وجود داشته است، در این شرایط بازار پیدا می کند.  

این یک ضعف بزرگ این جنبش است. این گرایش می کوشد افق مردم را کوچک و محدود کند. مردم علیه سرمایه داری اند. حتی راست ترین رسانه بورژوایی نیز اینرا اعلام می کند، اما این گرایش چپ غیر کارگری تبین خود را بر ضدیت با سرمایه داری عنان گسیخته بازار آزاد و نئولیبرالیسم قرار می دهد. مردم علیه هیات حاکمه و سیستم سیاسی حاکم فریاد می زنند، اینها «رئال دموکراسی» را در مقابل مردم قرار می دهند. مردم به بانک ها و بانکداران حمله می کنند، اینها شعار دولتی کردن بانکها را می دهند. اگر این جنبش تحت این رهبری سیاسی باقی بماند محکوم به شکست است.  

مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه اند. این خواست های پایه ای هیچگاه تحت سرمایه داری قابل تحقق نیست. مردم میخواهند سرنوشت خود را بدست بگیرند. رئال دموکراسی یک توهم بیش نیست. دموکراسی واقعی همین است که مشاهده می کنیم. دموکراسی سیستم سیاسی متناظر با سرمایه داری است. دموکراسی بیان محدود بورژوازی از آزادی است. رئال یا غیر رئال دموکراسی همین است که هست. هر چقدر هم آنرا کش بدهیم به آزادی نمی رسیم. پاسخ این جنبش فقط و فقط واژگونی سرمایه داری و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی است. حذف کار مزدی و لاجرم سود و رقابت؛ محو طبقات و ایجاد یک نظام شورایی تنها پاسخ واقعی و رئال بمردمی است که علیه سرمایه داری میادین را اشغال کرده اند. باید اذعان کنیم که مسئولیت بسیار بزرگی بدوش ما کمونیست های کارگری قرار دارد. ما باید با تمام قوا بکوشیم تا تبئین کمونیستی کارگری از دنیا و شرایط به تبئین بخش وسیعی از این جنبش بدل شود. 

يک دنياى بهتر: رئوس سياست حزب در قبال اعتراضات کنونى کدامند؟  

آذر ماجدى: تلاش برای آنچه در بالا به آن اشاره کردم به یک نیروی وسیع نیاز دارد. ما با تمام قوا در این راستا تلاش خواهیم کرد و تمام کمونیست های کارگری را نیز دعوت می کنیم که در این تلاش با ما سهیم شوند. مساله اصلی در شرایط حاضر همان است که اشاره شد: تبدیل تبئین کمونیستی کارگری از شرایط و دنیا به تبئین بخش هر چه وسیعتری از فعالین جنبش ضد کاپیتالیستی. باین منظور حزب چاپ و انتشار آثار منصور حکمت، بویژه مطالبی که در دوران سقوط بلوک شرق و بعد از آن به نگارش درآمده است را در دستور خود گذاشته است. بعلاوه، رهبری سیاست تمرکز بر این جنبش بین المللی را در دستور کار تشکیلات خارج کشور حزب قرار داده است. در ۱۵ اکتبر رفقای ما توانستند در برخی از مراکز تجمع با بردن بنرهای مارکس و منصور حکمت، شعارهای ضد سرمایه داری و اعلام خواست سوسیالیسم و برخی نوشته ها و جزوات حزب در مورد بحران سرمایه داری و غیره تاثیر خوبی در تجمع ایجاد کنند. اما این کافی نیست. باید فشرده تر، متمرکز تر و با برنامه روشن تری در این جنبش شرکت کرد. این هدف و تلاش ما است. اما یک کار فوق هرکولی لازم دارد. ما به این امر واقفیم.

از این رو است که از این فرصت استفاده میکنم و تمام کمونیست های هوادار خط منصور حکمت، کمونیست هایی که در توهماتی که در این جنبش می پراکنند، سهیم نیستند را به پیوستن به این تلاش بزرگ و به پیوستن به حزب اتحاد کمونیسم کارگری دعوت میکنم. این یک فرصت بسیار مهم تاریخی است. تاکنون سابقه نداشته است که چنین جنبش وسیع و جهانی علیه کاپیتالیسم و برای یک دنیای بهتر در گوشه و کنار جهان به خیابان ها بریزد. این یک فرصت طلایی برای کمونیسم کارگری است. ما باید ضمن شناخت و درک محدودیت ها و نقاط ضعف خود برای پیروزی کمونیسم تلاش کنیم . *

سرمقاله از سی خرداد ۶۰ تا سی خرداد۸۹ سی خرداد شصت باید در تاریخ به ثبت رسد!

سرمقاله
از سی خرداد ۶۰ تا سی خرداد۸۹
سی خرداد شصت باید در تاریخ به ثبت رسد!
آذر ماجدی

تلاشی مردرندانه در میان جنبش سبز در جریان است تا تاریخ سی خرداد را زیر خاک کند، شاید باید گفت کند بزک کند، یا بعبارتی "به روز" کند. ۳۰ خرداد۱۳۶۰ یکی از سیاه ترین روزهای تاریخ نه تنها مردم ایران، بلکه بشریت است. روز یک کودتای خونین علیه یک جامعه است، مثل روز کودتای اندوزی در دهه۶۰  میلادی، روز۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، روز کودتای خونین پینوشه در شیلی، مثل روزهای سیاه و خونین دیگری در تاریخ معاصر.
در این روز جمهوری اسلامی که موقعیت خود را متزلزل می دید، رشد و قدرت یابی جنبش کارگری، زنان و کمونیستی را مشاهده می کرد، یک نیروی سرکوب سیاه را علیه مردم سازمان داد. وحشیانه حمله کرد، گرفت، زد، تجاوز کرد و کشت. سی خرداد۶۰ نفس ها را در سینه یک جامعه چند ده میلیونی حبس کرد. تا ماه ها هر شب یک لیست چند صد نفره از جوانانی که وحشیانه تیرباران شده بودند در روزنامه های عصر بچاپ می رسید. برخی فقط با نام کوچک شان معرفی شده بودند: اکرم، بهزاد، حسین، معصومه، پریسا، احمد و... این جنایتکاران حتی بخود زحمت نمی دادند نام فامیل آنها، آدرس شان، مشخصات شان را پیدا کنند یا به خانواده های شان اطلاع دهند. بجرم فلفل نمک در جیب داشتن کودک 13 ساله را اعدام می کردند. برخی از اعدام شدگان را نیمه جان به گورهای دستجمعی حمل می کردند. آنچنان تعداد اعدام شدگان زیاد بود که خط های تولیدی اعدام درست کرده بودند.
سی خرداد ۶۰ آغاز یک نسل کشی در ایران است. آغاز گورهای دستجمعی و بی نام و نشان؛ خودکشی ها برای فرار از درد سخت تر از مرگ؛ روز عزا دار شدن هزاران مادر، پدر، همسر و فرزند؛ روز تولد گورستان "لعنت آباد"، "تف آباد" و خاوران؛ روز خفه شدن هزاران بغض فروخفته؛ روز فروافتادن حجاب اختناق بر جامعه؛ روز تنگ شدن پنجه های خفقان دور گلوی میلیون ها انسان؛ روز اعلام بردگی رسمی زنان، آپارتاید جنسی و حجاب اسلامی. روز اجرای حکم الله بر زمین.
این تاریخ را باید با تمام جزئیاتش به ثبت رساند. دنیا باید بداند که در فاصله۳۰ خرداد۶۰ تا ۳۰ خرداد ۸۹ در ایران چه گذشته است. غم و درد یک جامعه 70 میلیونی باید گفته شود و به ثبت رسد. تمام سردمداران این حکومت، خامنه ای، رفسنجانی، موسوی، کروبی، احمدی نژاد، لاریجانی، صانعی، مرتضوی، خاتمی و صدها قاتل دیگر باید به جرم  جنایت علیه بشریت محاکمه شوند. تنها پس از سرنگونی این نظام جنایتکار میتوان به قعر اقیانوسی از درد و غم، قتل و جنایت و کشتار دست یافت. کشتارهای یک سال اخیر، قتل نداها، سهراب ها، اشکان ها و ترانه ها رشته ای است که سی خرداد ۶۰ را به سی خرداد۸۸ و ۸۹ وصل می کند.
اصلاح طلبان حکومتی، جنبش سبز اسلامی، اپوزیسیون پرو رژیم، توده ای ها و اکثریتی ها و برخی جریانات سابق کمونیست، تازه به دوران اصلاح طلبی حکومتی رسیده، می کوشند سی خرداد ۶۰  را از یادها ببرند و آنرا با روز ندا به دنیا باز معرفی کنند. فیلم قتل ندا آقا سلطان در سی خرداد ۸۸ در تظاهرات خیابانی، بلافاصله بر روی تلویزیون های میلیون ها نفر در سراسر جهان به نمایش درآمد و دنیا را شوکه کرد. این واقعه و این مساله که ندا یک زن جوان بود که ظاهرش تمام افسانه هایی که از "اسلامی بودن" جامعه ایران در دنیا اشاعه داده شده بود را نفی می کرد، موقعیت مساعدی را فراهم آورد تا ندا به سمبل خیزش آزادیخواهانه مردم ایران ارتقاء داده شود.
قتل ندا، قلب میلیون ها نفر را بدرد آورد. اما تلاش جنبش ملی – اسلامی، سردمداران جنبش سبز و اکثریتی – توده ای ها برای تبدیل روز سی خرداد به "روز ندا" در تاسف از پرپر شدن زندگی یک زن جوان نیست، از درد یک جنایت وحشیانه نیست، تاکتیکی در جهت تسریع سرنگونی رژیم اسلامی نیست، بلکه تلاشی آگاهانه برای زیر خاک کردن سی خرداد ۶۰ و تمام آن تاریخ خونین و ننگینی است که همگی شان در آن دست داشتند. بقول ضرب المثل معروف، "از حب علی نیست، از بغض معاویه است."
سی خرداد روز برادری تمام این موجودات است. سی خرداد همه شان زیر عبای "امام" شان خمینی به صف بودند و به پیروی از دستورات او خون می ریختند و به آتش می کشیدند، درست عین اجداد "غیور" اسلامی شان. همه شان به دست بوسی امام شان میرفتند. این یک تلاش مذبوحانه برای ایجاد یک فراموشی کلکتیو در جامعه است. این تلاشی مزورانه برای تغییر چهره و بزک کردن صورت اصلاح طلبان حکومتی است.
اما ما نخواهیم گذاشت. ما یاد ندا را بهمراه بیش از صد هزار انسانی که در دهه شصت در زندان های رژیم شکنجه و اعدام شدند، گرامی می داریم. ما تمام جانیان و همدستان شان را به دنیا معرفی خواهیم کرد. این رژیم را به زیر می کشیم و در تریبونال های مردمی تمام این جنایتکاران را به محاکمه خواهیم کشید. این تنها راه تضمین گوشه ای از عدالت است. سی خرداد باید بعنوان یک روز سیاه و خونین در تاریخ مردم ایران و بشریت به ثبت رسد. ما این کار را تضمین خواهیم کرد.

از کاریکاتورهای محمد تا فیلم داستان محمد بهانه هایی برای تشدید جنگ تروریست ها

از کاریکاتورهای محمد تا فیلم داستان محمد
بهانه هایی برای تشدید جنگ تروریست ها
آذر ماجدی

بار دیگر اسلامیست ها، جنبش تروریسم اسلامی، بهانه ای برای ارعاب، آشوب و کشتار پیدا کرده است. یکبار تعدادی کارتون، این بار فیلمی بی مایه. از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ جنگ تروریستها میلیونها قربانی گرفته است؛ جوامعی را بکلی نابود کرده است؛ حقوق پایه ای مدنی و انسانی ای که دهه ها برای تحقق شان مبارزه شده بود را یک به ریشه کن کرده است. این دو قطب تروریستی در پی هر جدال بهانه ای و توپخانه ای به قطب دیگر میدهد تا دنیا را ضد انسانی تر، خشن تر، خونین تر و بی حقوق تر کند. این دو قطب از همان ابتدا یکدیگر را تقویت کرده و تحکیم نموده اند. وقت آن رسیده است که بشریت آزادیخواه و متمدن به این جدال و سیر قهقهرایی که به دنیا تحمیل کرده است، پایان دهد .

چند سال پیش چند کاریکاتور خالی از هر نوع خلاقیت در دانمارک بهانه ای شد برای ریختن لات و لوت های اسلامی به خیابانها و تروریزه کردن جامعه. آتش زدن پرچم های دانمارک در خیابان های خاورمیانه و لت و پار کردن تعدادی انسان زیر دست و پا، تلاشی بود برای تحکیم قدرت بلامنازع جنبش اسلامی و تروریسم اسلامی. این جنبش راهی بجز ارعاب و کشتار و ترور کور برای حاکمیت خود ندارد. همانگونه که رژیم اسلامی بیش از سی سال است با اعمال ترور و کشتار در یک جامعه چند ده میلیونی به حیات خونین، فساد و لفت و لیس خود ادامه داده است، جنبش اسلامیستی در سطح بین المللی و بویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا با اتکاء به این سلاح، منطقه را رو به ویرانی کشانده است. باید سلاح ترور و ارعاب از دست این جانیان بدر آورده شود .

طی یازده سال اخیر جنگ تروریستها، جنگ میان دو قطب تروریستی، تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا و تروریسم اسلامی دنیا را دهه ها به عقب کشیده است. به بهانه "جنگ علیه تروریسم"، در دموکراسی های غربی بسیاری از حقوق مدنی انسان های عادی از آنها سلب شده است. آزادی بیان و عقیده بیش از پیش تحدید شده است؛ در روز روشن و بشکل علنی تلفن ها و ایمیل های همه کنترل میشوند؛ دیگر همه گناهکارند، تا عکس آن ثابت شود و با این توجیه زندگی مردم را تحت کنترل کامل دولت درآورده اند. در کشورهای اسلام زده که حقوق مدنی محلی از ارعاب نداشت، زندگی مردم هر روزه در خطر نابودی است؛ زنان از همان حقوق ناچیزشان نیز محروم شده اند؛ حجاب سیاه برسر زنان و کل جامعه کشیده اند. این حاصل جنگ تروریست ها در دهه اخیر برای مردم بوده است .

همانگونه که پروسه صلح میان فلسطینی ها و اسرائیل توسط افراطیون راست در هر دو جبهه، عملا نابود شد؛ همتاهای این دو گروه در سطح جهانی هر روز غائله ای برپا میکنند و باین ترتیب آتش بیار معرکه جنگ تروریست ها  میشوند. و این مردم عادی هستند که زیر دست و پای این جانیان مرتجع له میشوند. سه ماه پیش یک فیلم بسیار سبک و عاری از هر نوع شم هنری، تحت نام "معصومیت مسلمانان- داستان زندگی محمد" در هالیوود در یک سینمای تقریبا خالی به نمایش گذاشته شد. نمایش این فیلم هیچ عکس العملی برنیانگیخت. هیچ صحبتی از این فیلم نبود تا اینکه فعالین مسیحی افراطی دست راستی ضد مسلمان، از جمله موریس سادک و تری جونز که در فلوریدا قرآن را به آتش کشید، پا در میانی کردند و تبلیغات و هیاهو براه انداختند و بناگهان تعداد کسانی که تکه ای از فیلم را در یوتیوب تماشا کردند، به چندین میلیون رسید .

در سالگرد یازده سپتامبر، تروریسم اسلامی یک حرکت ارکستره و سازمانیافته برای به آشوب کشیدن جامعه و ایجاد ترور و ارعاب براه انداخت. ابتدا در قاهره و سپس در بن غاضی در لیبی به سفارت آمریکا حمله شد و ۴ تن از کارکنان سفارت آمریکا در لیبی، شامل سفیر به شکل وحشیانه ای به قتل رسیدند. پس از آن این آشوب به افغانستان، اندونزی، ساحل غربی، فیلیپین و یمن کشیده شد. تاکنون اسلامیست ها در ۲۰ کشور آشوب براه انداخته اند؛ طی این هفته تحرکات اسلامیستی، ده ها نفر جان خود را از دست داده اند. حسن نصرالله، رئیس حزب الله، فراخوان یک هفته تظاهرات داده است و خود در تجمعی در جنوب لبنان شرکت کرده و آمریکا را تهدید کرده که اگر این فیلم به نمایش درآید "نتایج بسیار خطرناکی برای کل جهان در بر خواهد داشت." جانیان دیگر اسلامی علیه تمام کارکنان و هنرپیشه های فیلم فتوا صادر کرده اند. در نتیجه این تحرکات ارتجاعی، گوگل در کشورهای مصر، هندوستان، اندونزی، لیبی و مالزی راه دسترسی به فیلم را بسته است. دولت های افغانستان و پاکستان نیز سایت یوتیوب را بلوک کرده اند .

چنین فیلمی با اتکاء به جریانات راست مسیحی و یهودی-اسرائیلی، با هدف سیاسی روشن تشدید جنگ دو قطب تروریستی ساخته و پخش میشود. سپس جریانات اسلامیستی از آن دستمایه ای برای به آشوب کشیدن جامعه، ایجاد ترور و ارعاب با هدف تحکیم و تثبیت موقعیت خود می سازند. این یک سناریوی شناخته شده و بارها آزمایش شده است. دو اپیزود مهم آن، غائله کاریکاتورها و اکنون این فیلم است.  

آزادی بی قید و شرط بیان
مساله اساسی اینست که هدف از ساختن این فیلم یا کشیدن و انتشار آن کاریکاتورها هرچه باشد، صرفنظر از اینکه با هدف و محتوای آنها موافق یا مخالف باشیم، باید بی قید و شرط از آزادی بیان و ابراز وجود دفاع کرد. یکی از اهداف این جنگ ارتجاعی، اتفاقا سلب آزای بیان، عقیده و آزادی های مدنی و سیاسی در جامعه است. اگر پیش از این در صحت این واقعیت تردیدی وجود داشت، اکنون دیگر هر گونه تردیدی رخت بر بسته است. به دموکراسی های غربی نگاه کنید که چگونه تمام جوانب زندگی شهروندان را تحت کنترل گرفته اند؛ چگونه آزادیهای پایه ای مدنی را لغو کرده اند؛ و همه با توجیه خطر تروریسم و جنگ با تروریسم. موقعیت خطیر کشورهای اسلام زده را در نظر بگیرید که چگونه در نتیجه جنگ تروریست ها یکشب خواب آسوده نیز از چشمانشان سلب شده است .

آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود یک حق پایه ای است و باید با تمام قوا از آن دفاع کرد. اکنون که دنیا در بحران عمیق اقتصادی غرق شده و خطر فقر و گرسنگی مطلق حتی بر بالای سر کشورهای سرمایه داری بهره مند از سیستم رفاه به پرواز درآمده است، بیش از هر زمان اهمیت این حق و حق تشکل و اعتراض را درک می کنیم. هر انسانی باید از حق بی قید و شرط بیان و ابراز وجود برخوردار باشد. باید اعلام کنیم که هیچ بخشی از جامعه مجاز نیست که آنچه خود مقدسات می پندارد را از زیر نقد، طنز و حتی تمسخر مبرا دارد. برای جامعه بطور کلی، نزد حکومت و قانون هیچ مقدساتی چه مذهبی یا ناسیونالیستی، چه سیاسی یا اجتماعی وجود ندارد. مقدسات امری خصوصی و فردی است؛ همانگونه که مذهب باید امری خصوصی و شخصی باشد. باید بشریت آزادیخواه و متمدن به میدان بیاید و این دو قطب تروریستی را که دنیا را به وهله نابودی کشانده اند، طرد کند و از اریکه قدرت به زیر کشد. تنها نتیجه و حاصل این جنگ میلیونها کشته و معلول و دهها میلیون بی خانمان و جوامع به گورستان بدل شده است. وقت آن رسیده است که به هر دو قطب اعلام جنگ دهیم و از انسانیت و بشریت، از آزادی و برابری و از آگاهی و دانش دفاع کنیم . *

اعتراضات میلیونی در اسپانیا به سیاست های بورژوازی

اعتراضات میلیونی در اسپانیا به سیاست های بورژوازی
آذر ماجدی

روز یکشنبه ۱۹ فوریه بیش از یک میلیون نفر علیه قوانین جدید کار در ۵۷ شهر اسپانیا به خیابانها آمدند. دولت جدید اسپانیا از ماه دسامبر قوانینی را به منظور کاهش ۱۵ میلیارد یورو از بودجه دولتی بتصویب رسانده و در صدد است که ۴۰ میلیارد دیگر نیز از هزینه های عمومی کسر کند. علاوه بر کاهش هزینه های عمومی که بمعنای حذف بسیاری از خدمات اجتماعی است، دولت در قانون کار تغییراتی بمنظور کاهش ایمنی کار و باز گذاشتن دست سرمایه داران در استخدام، اخراج و کاهش دستمزد کارگران انجام داده است. گفته می شود که این تغییرات قانون کار اسپانیا را به ۳۵ سال پیش یعنی زمان دولت فاشیستی فرانکو بازگردانده است. اکنون از تصویب قانونی برای محدود کردن اعتصاب های کارگری سخن می رود. باین ترتیب کلیه اصلاحاتی که طبقه کارگر اسپانیا پس از سقوط دولت فرانکو بدست آورده بود، بازپس گرفته شده است. اعتراض روز یکشنبه به فراخوان کلیه اتحادیه های کارگری اسپانیا انجام گرفته است.    

بحران سرمایه داری جامعه اسپانیا را در شرایط بسیار وخیمی قرار داده است. هم اکنون بیش از ۵ میلیون نفر در اسپانیا بیکار هستند، یعنی ۲۳ درصد جمعیت کارکن؛ بیکاری در میان جمعیت ۲۰ تا ۲۹ سال حدود ۴۴ درصد است. مردم اسپانیا در ماه مه اعتراضات گسترده ای را به سبک التحریر علیه سیاست ریاضت کشی و فساد دولتی سازمان دادند. این اعتراضات بشکلی وحشیانه توسط پلیس سرکوب شد. اکنون پس از چند ماه مردم در اعتراض به قوانین ضد کارگری و حمله به حذف بیمه های خدمات اجتماعی دست به یک اعتراض گسترده زده اند.  

بحران جهانی سرمایه داری در اسپانیا نیز مانند یونان، ایرلند، ایتالیا و پرتغال شرایط بسیار سخت و تحمل ناپذیری را بر مردم کارگر و زحمتکش تحمیل کرده است. دولت سرمایه داری بدنبال توصیه های اتحادیه اروپا وحشیانه بجان زندگی مردم افتاده است و زندگی حقیر کارگران را زیر ضربات سهمگین خود گرفته است. مردم حاضر نیستند این حملات سرمایه داری را تحمل کنند و بشکلی گسترده علیه آن به اعتراض بلند شده اند.

همچنین دیروز و امروز هزاران نفر علیه خشونت وحشیانه پلیس نسبت به دانشجویان شهر والنسیا دست به اعتراض زدند. در اعتراضات روز یکشنبه علیه سیاست های ریاضت کشی دولت، از جمله کاهش بودجه آموزش و پرورش، پلیس با خشونت زایدالوصفی به دانشجویان حمله ور شد. در اعتراض به این حرکت پلیس برخی احزاب سیاسی، اتحادیه های کارگری و سازمانهای دانشجویی فراخوانی برای اعتراض به خشونت پلیسی در شهر والنسیا داده اند. علاوه بر مادرید و والنسیا، مردم در شهرهای بارسلون، سویل، کوردوبا، گرانادا، آلمیرا، کادز، توریا و الیکانته علیه خشونت پلیسی راهپیمایی کردند. بدنبال اعتراضات روز سه شنبه علیه خشونت پلیس، وزارت کشور نیروی پلیس را که وظیفه اش سرکوب دانشجویان بود از شهر والنسیا جمع کرد.

در بخش مهمی از اروپا مردم در مقابل دولت های سرمایه داران صف آرایی کرده اند. پس از اعتراضات هفته پیش در یونان، در بسیاری از شهرهای اروپا یک کمپین وسیع همبستگی با مردم یونان براه افتاده است. سیاست اشغال مراکز دولتی بار دیگر در دستور معترضین قرار گرفته است. اکنون اسپانیا محل نمایش قدرت مردم علیه سرمایه داری است. بحران سرمایه داری وسیعتر و گسترده تر از آنست که بورژوازی بتواند به آسانی و بسرعت از آن عبور کند. لذا در کشور پس از کشور سیاست گرسنگی دادن به مردم را آغاز کرده است. در یونان ما هر روزه شاهد جنگ های خیابانی میان مردم معترض و پلیس سرمایه داری هستیم. اکنون اسپانیا نیز دارد به یونان می پیوندد. شرایط در کشورهای دیگر نیز چندان بهتر نیست.

مساله اینجاست که در شرایط بحران فقط دو راه حل در مقابل مردم موجود است: یا باید به سیاست های خشن و ضد انسانی بورژوازی تن دهند، گرسنگی و فقر و فلاکت و بیخانمانی و گسترش فاصله فقیر و غنی را به قیمت نابودی یک نسل از مردم کارگر و زحمتکش تحمل کنند، یا سیستم سرمایه داری را همراه دولت مدافعش به زیر کشند؛ مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را ملغی کنند و مالکیت اشتراکی را برقرار سازند و کار مزدی را برای همیشه لغو کنند. راه سومی وجود ندارد.

این شرایط فقر و فلاکت و ویرانگر در عین حال یک فرصت طلایی برای نابودی سرمایه داری، ایجاد سوسیالیسم و برقراری یک جامعه آزاد، برابر و مرفه را مهیا کرده است. مردم باید تشکلات مستقل خود را ایجاد کنند و در شوراهای کار، محلات و محیط تحصیل متشکل شوند؛ کنترل کارگری باید در کارخانه ها و محل تولید توسط شوراهای کارگری مستقر شود. یونان قدم در این راه گذارده است. این سیاست باید وسیعا بسط یابد. و بالاخره در این میان کمونیسم کارگری باید خود را متشکل و متحزب نماید و بعنوان رهبر مبارزات انقلابی مردم برای سرنگونی سرمایه داری پا در میدان گذارد. باید این فرصت طلایی را مغتنم شمرد. در غیر اینصورت، دو سه نسل دیگر از مردم کارگر و زحمتکش قربانی سود پرستی و ولع سرمایه و سرمایه دار خواهند شد.*

اعتصاب در کارخانه فاکس کان سازنده تلفن آی فون

اعتصاب در کارخانه فاکس کان سازنده تلفن آی فون
آذر ماجدی

شرکت فاکس کان، سازنده محصولات شرکت اپل، از جمله آی فون و آی پد است. در دو سه سال اخیر اسکاندال وسیعی در این کارخانه بخاطر شرایط بسیار غیرانسانی کار ایجاد شده است. سال گذشته تعدادی از کارگران این کارخانه که جوانانی با متوسط سنی ۲۳-۲۲ سال هستند بخاطر سختی کار دست بخودکشی زدند. ساعات طولانی کار بمدت ۱۴-۱۲ ساعت در روز و شش روز کار در هفته، با وقت کوتاهی برای ناهار و بدون هیچ استراحت دیگر، زندگی در خوابگاه پر جمعیت و سربازخانه ای زندگی را برای این کارگران غیرقابل تحمل کرده است. پرت کردن خود از پشت بام کارخانه برای برخی از این کارگران جوان تنها راه خلاصی از این شرایط برده وار بنظر رسیده است .

اکنون که شرکت اپل دارد آی فون ۵ را به بازار عرضه می کند، کارگران از مرخصی خویش در زمان تعطیلات سالیانه محروم شده اند و شدت کار حتی افزایش بیشتر یافته است. بعلاوه، شرکت اپل کنترل تولید را سخت تر کرده است و این مقررات جدید شدت کار و تنش در کارخانه را چند برابر نموده است. کارگران بخش کنترل تولید مجبور به بازگرداندن بخشی از تولیدات شده اند و این مساله کارگران بخش تولید را بجان کارگران بخش کنترل تولید انداخته است. اخیرا چند درگیری میان کارگران بخش تولید و بخش کنترل تولید روی داده است که به مجروح شدن و بستری شدن تعدادی از کارگران در بیمارستان منجر شده است .

بالاخره ۴ هزار نفر از کارگران هر دو شیفت روز و شب بخش کنترل تولید امروز دست به اعتصاب زدند. این اولین اعتصاب در کارخانه فاکس کان نیست. در ماه ژانویه پس از آنکه تعدادی از کارگران بعلت دستمزدهای پایین و فشار شدید کار دست بخودکشی زدند، و این مساله انعکاس جهانی پیدا کرد، کارگران در اعتراض به مدیریت دست به اعتصاب زدند .

محصولات شرکت اپل که در سطح بین المللی بسیار محبوب اند، در شرایطی بسیار برده وار تولید میشوند. کارگران از هر نوع حقی محرومند؛ حقوق ناچیز و شرایط کار سخت، محیط کار را برای بسیاری از این کارگران جوان غیرقابل تحمل کرده است. در دو سه سال اخیر اعتراضات گسترده ای در چین و در سطح بین المللی به این شرایط و خودکشی تعدادی از کارگران شکل گرفته است. صاحب این کارخانه پولدارترین مرد چین محسوب می شود. شرکت اپل با دادن کنترات به شرکت فاکس کان هر نوع مسئولیتی را از دوش خود برداشته است. ضروری است که یک همبستگی بین المللی کارگری با کارگران فاکس کان سازمان یابد. شرایط اختناق و سرکوب در چین امر تشکل، اعتراض و اعتصاب را برای کارگران بسیار سخت نموده است . *

اعتصاب کارگران معدن در آفریقای جنوبی گسترش می یابد

اعتصاب کارگران معدن در آفریقای جنوبی گسترش می یابد
آذر ماجدی

اعتصابات کارگران معدن در آفریقای جنوبی در حال گسترش است. امروز چهارشنبه بزرگترین معدن پلاتین در جهان، آنگلو آمریکن امپلتز، بسته شد. بیش از هزار کارگر در مقابل معدن پیکت کرده اند و به کسی اجازه ورود به معدن نمی دهند. یکشنبه شب نیز ۱۵ هزار کارگر بعنوان اعتصاب کار در معدن گلد فیلدز را تعطیل کردند. این دومین اعتصاب در این معدن ظرف هفته های گذشته است. در حال حاضر ۴۱ هزار و ۲۰۰ کارگر در اعتصاب بسر می برند .

۵ هفته پیش کارگران معدن لونمین با خواست افزایش دستمزد دست به اعتصاب زدند. اعتصاب کارگران توسط پلیس بخون کشیده شد؛ ۳۴ کارگر در محل تیراندازی جان باختند و عده ای مجروح شدند. خانواده یکی از معدنچیان جان باخته به خبرگزاریها گزارش داده است که "تمبلاخه ماتی" بدنبال مجروح شدن در تیراندازی پلیس، از محل گریخت و در خرابه ای خود را مخفی کرد. او در هراس از دستگیر شدن توسط پلیس به بیمارستان مراجعه نکرد و در این خرابه از شدت جراحاتش جان باخت .

در روزهای اخیر میتینگ های گسترده و راهپیمایی های چند هزار نفره توسط معدنچیان سازمان یافته است. در این تجمعات کارگران عکس های رفقای جان باخته شان را با خود حمل می کنند. برخی از معدنچیان که از ترس دولت و صاحبان معادن حاضر نشده اند نام خود را فاش کنند، به آسوشیتد پرس گفته اند که بسیار نگران هستند، هیچ پول ندارند تا برای خانواده شان غذا تهیه کنند. طبق قوانین ضد کارگری آفریقای جنوبی کارگران در زمان اعتصاب هیچ درآمدی ندارند و با توجه به درآمد بخور و نمیر آنها، اعتصاب بمعنای گرسنگی خود و خانواده هایشان است. اما آنها اعلام داشته اند که علیرغم این شرایط آنها به اعتصاب خویش تا دریافت افزایش دستمزد درخواستی شان ادامه خواهند داد .

در ویک اند آخرین مراسم ترحیم برای کارگران جان باخته پایان یافت و روز دوشنبه شرکت کنندگان در مراسم های ترحیم رفقای جان باخته شان در اتوبوس های درب و داغان به حلبی خانه های خود که فاقد برق و آب لوله کشی است بازگشتند تا به مبارزات خود برای دریافت بخش کوچکی از حق شان ادامه دهند. در حالی که فرزندان این کارگران از هر گونه امکانات ابتدایی زندگی محرومند، در حالیکه کارگران و خانواده هایشان در آلونک های از حلبی ساخته شده و بدون حتی برق و آب لوله کشی زندگی می کنند، در شرایطی که هر ساله تعداد زیادی از این کارگران بخاطر شرایط خطرناک و ناامن محیط کار جان خود را از دست می دهند، صاحبان معدن و دولت سرمایه داری در ناز و نعمت غوطه ورند. الماس ها و طلایی که از این معادن و به این قیمت ضد انسانی بدست می آید، براستی که بوی خون می دهد.

باید یک همبستگی بین المللی وسیع با کارگران آفریقای جنوبی سازمان داد. پیروزی اعتصاب کارگری در آفریقای جنوبی نه تنها تاثیر مثبتی بر زندگی هزاران انسان خواهد گذاشت، بلکه دولت سرمایه داری را تا حدودی عقب می نشاند و بر کل آفریقا، بخصوص جنوب آفریقا تاثیرات مهمی خواهد داشت. البته همانگونه که روال یک جامعه بورژوایی است، برخی از سیاستمداران ناسیونالیست چپ و راست می کوشند از اعتصاب کارگران بنفع سیاست های خود بهره جویند. افشای این مرتجعین بر عهده کمونیست های آفریقای جنوبی و رهبران کمونیست کارگری است. زیرا اعتماد به جریانات ناسیونالیستی به همان توهماتی ختم خواهد شد که اعتماد به اِ ان سی ختم شد . *

اعتصاب معدنچیان لونمین پایان یافت رهبری اتحادیه ان یو ام عصبانی از افزایش دستمزد

اعتصاب معدنچیان لونمین پایان یافت
رهبری اتحادیه ان یو ام عصبانی از افزایش دستمزد
آذر ماجدی

بدنبال توافق نمایندگان کارگران با مدیریت معدن لونمین در حاشیه ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی، اعتصاب شش هفته ای معدنچیان که طی آن ۳۴ نفر از رفقایشان را از دست دادند، به پایان رسید. مدیریت با افزایش ۱۱-۲۲ درصدی دستمزد توافق کرده است. بعلاوه پذیرفته است که به هر کارگر مبلغ ۲۰۰۰ رند بابت چند هفته ای که حقوق دریافت نکرده اند، پرداخت کند. کارگران خواهان افزایش حدود سه بار دستمزدشان بودند. دستمزد فعلی آنها بین ۴۰۰۰ تا ۵۰۰۰ رند است و آنها خواهان ماهانه ۱۲ هزار و پانصد رند بودند.

طبق گزارشات، کارگران از دستیابی به همین میزان افزایش دستمزد نیز خوشحالند. یکی از کارگران اعلام کرد: "این چیزی نیست که ما می خواستیم، اما عالی است. اکثر کارگران آماده بازگشت به کار هستند." ۱۵۰۰۰ کارگر در معادن گلد فیلد هنوز در اعتصاب بسر می برند. طبق گزارشات رسانه ها، امروز کارگران اعتصابی معدن پلاتین آنگلو آمریکن در نزدیکی لونمین، دست به تظاهرات زدند و خواهان دستمزدی مشابه کارگران لونمین شدند. پلیس با فشنگ های پلاستیکی بسوی کارگران شلیک کرد. طبق گزارش پلیس ۱۹ نفر از کارگران اعتراضی دستگیر شده اند. همچنین کارگران معدن گلدفیلد کی دی سی غربی نیز در اعتصاب بسر می برند .

از هم اکنون تحلیلگران سرمایه هشدار داده اند که توافقنامه لونمین سایر معدنچیان را به اعتصاب تشویق می کند و آنها نیز خواهان افزایش دستمزد خواهند شد. یکی از مسئولین اتحادیه کارگری رقیب در کمال وقاحت هشدار داده است که این توافقنامه چراغ سبزی است به دیگر کارگران که قراردادهای پیشین در مورد دستمزد را بدور اندازند و برای افزایش دستمزد به اعتصابات غیرقانونی دست زنند. از این وقیح تر صحبت های فرانس بالنی، دبیر کل ان یو ام (اتحادیه سراسری معدنچیان) در یک مصاحبه رادیویی است. او به این موافقتنامه اعتراض کرده است زیرا باعث رشد آنارشی خواهد شد: "روال عادی مذاکره در مورد دستمزد زیر ضرب رفته است. این نشان می دهد که عمل حمایت نشده (غیرقانونی) که یک عنصر آنارشی است جواب می دهد. برخی می توانند بدون مجازات دست به کار خلاف بزنند و این باین معنا است که این کار به بخش های دیگر هم می تواند سرایت کند. آنها خواهند گفت، آنها انجام دادند، ما هم می توانیم همان کار را بکنیم." این گفته نهایت بیشرمی و وقاحت است. طی این شش هفته ان یو ام و فرانس بالنی نشان داده اند که نقش شان از اتحادیه های زرد نیز فراتر رفته است. آنها به مدافع پر و پا قرص سرمایه بدل شده اند .

دولت اعلام کرده است که این اعتصابات ۵۵۰ میلیون دلار به دولت زیان رسانده است. مرگ ۳۴ کارگر در میان زیان ها و صدمات این شش هفته محسوب نمی شود. جان کارگران ارزشی ندارد. مثل برگ خزان بر زمین می افتند. هر سال تعداد زیادی از کارگران بخاطر شرایط ناامن معادن کشته می شوند؛ آنها که از حوادث کار جان سالم بدر می برند دچار بیماری های بسیار می شوند و از این بیماری ها جان می دهند. در حالیکه خود و خانواده شان در حلبی آبادهای بدون آب لوله کشی و برق زندگی می کنند. این منطق نظام سرمایه داری است. این اعتصابات به همه دنیا چهره کریه سرمایه داری را به نمایش گذاشت . *

اعتصابات در معادن آفریقای جنوبی گسترش یافته است

اعتصابات در معادن آفریقای جنوبی گسترش یافته است
آذر ماجدی

هفته پیش، پس از ۶ هفته اعتصاب و بدنبال کشته شدن بیش از ۴۰ نفر، اعتصاب معدنچیان معدن ماریکانای لونمین در حاشیه ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی به پایان رسید. کارگران علیرغم درخواست سه برابر افزایش دستمزد، به افزایش دستمزد بمیزان ۱۱- ۲۲٪ رضایت دادند و به سر کار بازگشتند. اما اعتصاب به معادن دیگر طلا، پلاتین و ذغال سنگ سرایت کرده است. ده ها هزار کارگر هم اکنون در اعتصاب بسر می برند.

خشونت و سرکوب پلیس علیه معدنچیان همچنان ادامه دارد. پنجشنبه گذشته پلیس در دو کامیون آب پاش ضد شورش و تعدادی خودروهای مسلح به تجمع کارگران اعتصابی پلاتین آنگلو آمریکن در یک حلبی آباد محل زندگی معدنچیان حمله ور شد. کارگران اعتصابی با سنگ و لاستیک سوخته و تنه درخت در این محل سنگربندی کرده بودند. طبق گفته رهبر اعتصاب، اوانز زاموکگا به آسوشیتدپرس، ماشین پلیس از روی یک کارگر رد شد و و چندین متر او را روی زمین کشید. این کارگر همان شب در بیمارستان درگذشت. بعلاوه پلیس در محل خرید معدنچیان با گلوله پلاستیکی به زنانی که در آنجا مشغول خرید بودند تیراندازی کرد و زنی که رهبر کمیته همبستگی با معدنچیان لونمین بود را با اصابت گلوله بقتل رساند. این دو تن آخرین جان باختگان اعتصابات اخیر در آفریقای جنوبی هستند .

اعتصاب فی الحال به چندین معدن طلا، پلاتین، کروم و ذغال سنگ کشیده شده است. آفریقای جنوبی ۷۵٪ پلاتین جهان را تولید می کند و چهارمین کشور تولید کننده کروم و در میان ده تولید کننده اصلی طلا در دنیا است. شرکت آنگلو یک اولتیماتوم صادر کرده است و کارگران را تهدید نموده که اگر به سرکار بازنگردند، بنا به حکمی که از دادگاه گرفته است حاکی از آنکه این اعتصابات غیرقانونی هستند، کلیه اعتصابیون را اخراج خواهد نمود. شرکت آمپلتز نیز کارگران اعتصابی را به اخراج تهدید نموده است .

از امروز ۳۵ هزار کارگر ۶ معدن طلای آشانتی آنگلو دست به اعتصاب زدند. کارگران معادن وست ویتز و وال ریور به همکاران اعتصابی شان در کوپانانگ پیوستند. کارگران آشانتی خواهان افزایش دستمزد به مبلغ ۱۲ هزار و ۵۰۰ رند هستند. این مبلغ خواست اولیه کارگران لونمین نیز بود. شرکت گلد فیلد هم اعلام کرده که علیرغم گزارشاتی مبنی بر اینکه کارگران اعتصابی بسر کار بازگشته اند، کارگران در بخش غربی معدن طلای کی دی سی در منطقه رند غربی هنوز در اعتصاب بسر می برند .

شرکت ذغال سنگ آفریقا اعلام کرد که کارگران معادن ذغال سنگ مویی پلاتز که روزی ۶۰۰۰ متر مربع سنگ را پروسس می کند پیشنهاد ۲۲٪ اضافه دستمزد کارفرما را رد کردند و دست به اعتصاب زدند. این اعتصاب از جانب ان یو ام سازمان یافته است و لذا از نظر کارفرما و دولت قانونی محسوب می شود. همچنین گزارش شده است که اتحادیه کارگران ترانسپورت و متحد نیز دست به اعتصاب زده اند .

این اعتصابات مهمترین رویداد کارگری از زمان فروپاشی نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی است. رو در رو شدن کارگران معادن طلا، پلاتین، کروم و ذغال سنگ با سرمایه داران و دولت و پلیس حامی آنها یک واقعه تاریخی و سرنوشت ساز نه تنها در این کشور، بلکه در عرصه بین المللی است. شواهد حاکی از آنست که هزاران کارگر و خانواده هایشان نه تنها هر گونه توهمی نسبت به دولت اِ ان سی و اتحادیه های موتلف سرمایه داران از قبیل ان یو ام را از دست داده اند، بلکه آماده اند با آنها مقابله کنند. درگیری های شدید میان سرپرستان ان یو ام با کارگران و همچنین حملات وحشیانه پلیس، قتل عام و دستگیری وسیع کارگران، هیچیک نتوانست کارگران را به تسلیم وادار کند.

این واقعیت که کارگران لونمین به مبلغی بسیار کمتر از خواست اولیه خود رضایت دادند، بیانگر ضعف تشکل کارگران است. در میان نمایندگان کارگران تعدادی کشیش حضور داشتند که بر سر میز مذاکره نشستند. اما استقامت و پایداری آنها تا زمانیکه شرکت لونمین را از موضع اولیه اش عقب نشاندند و طی بیست سال موفق به دریافت یک افزایش دستمزد قابل توجه شوند، خود یک پیروزی است. بعلاوه، این اعتصاب و درگیری کارگران با پلیس و دریافت بخشی از خواستهای آنها موجب گسترش وسیع اعتصاب در تقریبا کلیه معادن آفریقای جنوبی گردید. اکنون هفت هفته از آغاز اعتصاب کارگران لونمین می گذرد و فقط در یک شرکت ۳۵ هزار کارگر در اعتصاب بسر می برند .

یک دستاورد مهم این اعتصابات، افشای مفتضحانه اتحادیه سراسری معدن نزد کلیه کارگران و جامعه بود. ان یو ام یکی از پیشتازان مبارزه علیه نظام آپارتاید بود که اکنون به بخش لایتجزای دولت بدل شده است. دبیر کل ان یو ام طی این شش هفته با اظهارات مختلف در دفاع از اقدامات پلیس، در حمله به افزایش دستمزد کارگران لونمین و غیره کاملا هم منافع بودن خود با سرمایه داران و دولتشان را به نمایش گذاشت. این اتحادیه های زرد اکنون از جانب کارگران طرد شده اند. مبارزه طبقاتی در آفریقای جنوبی به عریان ترین شکلی در جریان است. طبقه کارگر در مقابل سرمایه داران، دولت سرمایه و اتحادیه های کارگری جیره خوار آنها قرار گرفته است. اگر از این مبارزات کارگران بتوانند متشکل تر و متحد تر بیرون آیند، اگر بتوانند بطور کامل اتحادیه های زرد را از صفوف خود طرد کنند و علیه کلیت دولت بایستند، دستاوردی بسیار فراتر از افزایش دستمزد کسب کرده اند . *

  !اکتبر را به روز اعتراض علیه رژیم صد هزار اعدام اسلامی بدل کنیم

  اکتبر را به روز اعتراض
علیه رژیم صد هزار اعدام اسلامی بدل کنیم !
گفتگو با آذر ماجدی

یک دنیای بهتر: شما مسئولیت این کمپین را عهده دارید. اهداف عمومی این کمپین چیست؟ چرا روز ١٠ اکتبر؟

آذر ماجدی: حزب اتحاد کمونیسم کارگری اصولا با مجازات اعدام مخالفتی اساسی دارد. اعدام را بعنوان قتل عمد دولتی ارزیابی می کند و تداوم آنرا علیه انسانیت، مانعی برای پیشروی جامعه بشری و عامل افزایش و تشدید خشونت و عقب ماندگی می داند. بعلاوه، اعدام در دست رژیم اسلامی یک سلاح وحشیانه سرکوب و به قهقرا کشیدن جامعه است. این رژیم با اتکاء به اعدام های وسیع، سرکوب و کشتار سی و یک سال بر قدرت تکیه داده است. اعدام های هزاران نفره دهه شصت یک نقطه سیاه در تاریخ بشری است.
 
در یک سال اخیر، علیرغم تغییر توازن قوای سیاسی میان مردم و رژیم و خیزش توده ای مردم، رژیم اسلامی با تکیه بر شکنجه و اعدام می کوشد که حیات ننگین خود را تداوم بخشد. به علت تمام این مولفه های اصولی و سیاسی حزب مبارزه همه جانبه و قاطعانه علیه اعدام را در دستور خود گذاشته است .

10  اکتبر روز جهانی علیه اعدام است. این روز فرصت مناسبی برای جلب توجه جهانیان به سرنوشت مردم در ایران، به آمار بالای اعدام ها در ایران، به زنده کردن مخالفت و ضدیت شدید با این رژیم جنایتکار و دامن زدن به یک موج دیگری از مبارزات متحدانه علیه رژیم اسلامی است. حزب با در نظر گرفتن تمام فاکتورهای فوق تصمیم گرفت که بار دیگر به استقبال این روز برود و بکوشد یک کمپین بین المللی علیه مجازات اعدام و علیه رژیم اسلامی سازمان دهد. ما پیش از این نیز چنین اقدامی را انجام داده ایم که با استقبال خوبی روبرو شد. امیدواریم که امسال موفق شویم کمپین بسیار وسیعتری را در سطح بین المللی علیه اعدام و رژیم اعدام اسلامی سازمان دهیم .

یک دنیای بهتر: این کمپینی سراسری است. دارای بعد داخل کشوری و خارج کشوری است. در این دو عرصه چه اقدامات مشخصی را مد نظر دارید؟ انتظارات و توقعات از این کمپین کدام است؟

آذر ماجدی: روشن است که شرایط درون ایران با خارج کشور بسیار متفاوت است. و این تفاوت در نوع سازماندهی یا فراخوان دهی ما تاثیر جدی دارد. جنبش علیه اعدام در جامعه ایران نیز بسیار قوی است. در مقایسه با کشورهایی که مجازات اعدام در آنها قانونی است، مردم ایران در بالای لیست معترضین به اعدام قرار دارند.  ما حتی شاهد تلاش های مردمی برای بدر بردن محکومین به اعدام از زیر چوبه دار بوده ایم. البته در ایران مقوله اعدام علی العموم با اعدام زندانیان سیاسی، یا اعدام سیاسی تحت پوشش جنایت بسیار مخدوش است. اما در این شرایط فضای جامعه عموما علیه اعدام است .

اما وقتی در نظر بگیریم که خانواده های زندانیان سیاسی و اعدام شدگان و مردم در همبستگی با این خانواده ها تقریبا هر روزه در مقابل زندان یا دادستانی انقلاب تجمع می کنند و خواهان آزادی زندانیان سیاسی می شوند یا به اعدام عزیزان شان اعتراض می کنند، آنگاه می توان دریافت که می توان از این موقعیت ها برای سازماندهی یک مبارزه متحد علیه اعدام سود جست: تلاش برای اینکه در روز 10 اکتبر مردم در مقابل زندان های اصلی یا دادستانی انقلاب در شهر خود تجمع کنند و خواهان آزادی زندانیان سیاسی و لغو مجازات اعدام شوند. این کاملا عملی و ممکن است.
 
نگاهی به یک سال اخیر نشان میدهد که بعلت اختناق شدید و ممنوعیت احزاب و سازمان های سیاسی و یا تشکلات مردمی، مردم عملا بشکل تقریبا خودانگیخته در روزهایی که انتظار می رود در شهر تظاهرات و تجمعی انجام گیرد برای پیوستن به اعتراض به خیابان می آیند. این شامل روزهای مقدس رژیم نیز شده است. مردم در این روز به ضد تظاهرات دست زده اند. لذا یک روز جهانی و شناخته شده، بطور اتوماتیک بعنوان روز اعتراض در اذهان اغلب مردم شناخته می شود. بنابراین اگر ما و سایر نیروهای آزادیخواه و برابری طلب از حالا بر لزوم اعتراض همبسته و متحد در این روز تاکید کنیم، میتوانیم فضا را کاملا برای یک اعتراض وسیع در این روز آماده کنیم.
 
در خارج کشور، حزب می کوشد با تبلیغات گسترده به فارسی و زبانهای بین المللی این پیام را حتی الامکان وسیعا پخش کند. حزب به همه آزادیخواهان و انسان دوستان فراخوان می دهد که در این روز به اعتراض بلند شوند و شعار محاکمه سران رژیم اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت را به اهتزاز درآورند. تشکیلات های حزب از حالا برای این روز در محل زندگی خود اقدامات لازم را در دستور خواهند گذاشت. رادیوی 24 ساعته ماهواره ای و اینترنتی حزب بطور مرتب در مورد این روز، کمپین علیه اعدام و رژیم اسلامی و مجازات اعدام برنامه های ویژه خواهد داشت. دوستان می توانند برای شنیدن این رادیو به سایت آن رجوع کنند. ما امروز سوت آغاز این کمپین را بصدا در می آوریم و با امید به سازماندهی یک کمپین موفق و گسترده کار خود را آغاز می کنیم.

یک دنیای بهتر: فراخوان این کمپین به سایر نیروهای سیاسی آزادیخواه و برابری طلب و چپ چیست؟ آیا آکسیون مشترکی را مد نظر دارید؟ آیا به دنبال شکل دادن به ائتلافی هستید؟ سبک کار مورد نظر حزب در این کمپین کدام است؟

آذر ماجدی: ما از تمام این نیروها می خواهیم که به این کمپین بپیوندند. قطعا مذاکرات برای هماهنگ کردن و هر چه گسترده تر کردن این کمپین یک کار اصولی و مفید خواهد بود. می توان به سبکی که در یک سال اخیر نیز در برخی شهرها انجام شده آکسیون های مشترکی را سازمان داد. ما در پی تشکیل ائتلاف معینی نیستیم. اما گسترده ترین همکاری و همبستگی را توصیه کرده و برای ایجاد آن تلاش می کنیم. در آکسیون ها جریانات می توانند حول یک پلاتفرم مشترک اما با بنر های حزبی خود شرکت کنند. اقدامات بعدی را ما مرتبا طی اطلاعیه هایی باطلاع عموم خواهیم رساند. اکنون آغاز کمپین است. ما مردم را در جریان اقدامات خویش و نتایج بدست آمده قرار خواهیم داد. اما همین جا از تمام نیروها و افراد |آزادیخواه، برابری طلب و همچنین جریانات چپ و سوسیالیستی دعوت می کنیم که به این کمپین بپیوندند و بیایند با هم یک کمپین موفق و وسیع متحد را علیه رژیم اسلامی، رژیم صد هزار اعدام و علیه مجازات اعدام، قتل عمد دولتی، سازمان دهیم . *

التحریر در تل آویو جنبش اعتراض توده ای به اسرائیل رسید

التحریر در تل آویو
جنبش اعتراض توده ای به اسرائیل رسید
آذر ماجدی

موج اعتراض توده ای شهرهای اسرائیل را در برگرفته است. حدود سه هفته پیش، روز ۱۴ ژوئیه، یک زن جوان به نام دافنه لیف، که صاحبخانه او را از خانه اش بیرون انداخته بود، در بولوار راس چایلد در مرکز شهر تل آویو چادر زد. این خبر سریعا در فیس بوک انتشار یافت و در فاصله یک ساعت بیش از ده چادر در این خیابان برپا شد. در فاصله یک هفته حدود ۴۰۰ چادر بطول نزدیک به دو کیلومتر در بولوار شیک راس چایلد زده شد. شهرک های چادری در شهرهای اورشلیم، حیفا و شهرهای کوچک تر نیز برپا شد. روز شنبه ده ها هزار نفر در شهر تل آویو و شهرهای دیگر اسرائیل دست به تظاهرات زدند. شنبه ۳۰ ژوئیه تعداد تظاهر کنندگان به بیش از ۱۵۰ هزار نفر رسید و شنبه ۶ اوت بیش از ۳۰۰ هزار نفر در اسرائیل راه پیمایی کردند.  

«شهرک چادری راس چایلد هویت ویژه خود را یافته است. ترکیبی از التحریر و ووداستاک با خصوصیاتی از گوشه هاید پارک. فضا بشدت هیجان انگیز است. توده های مردم به دیدن این شهر می آیند و با روحیه ای امیدوار و مملو از هیجان آنرا ترک می کنند. همه احساس می کنند که اتفاقی بسیار مهم در شرف وقوع است… . همه چیز در یک شهر کوچک در تونس آغاز شد. زمانی که یک دست فروش بی جواز … خود را به آتش کشید. بقیه ماجرا به تاریخ تعلق دارد… دولت اسرائیل این وقایع را با نگرانی دنبال می کرد، اما به مخیله اش نیز خطور نمی کرد که تاثیرات این وقایع به اسرائیل سرایت کند. با در نظر گرفتن نفرت ضد عرب کاشته شده در جامعه اسرائیل، بهیچوجه انتظار نمی رفت که اسرائیل هم به جرگه خیزش های خاورمیانه بپیوندد.» (یوری اونری، وبلاگ گوش شلام ۶ اوت ۲۰۱۱) 

طبق گزارشاتی که در وب سایت های مختلف اسرائیلی منتشر شده است، مردم بطور روز افزونی با تحسین از «شورش عرب» سخن می گویند. تعدادی از پسترهایی که توجه بسیاری را بخود جلب کرده چنین شعارهایی را منعکس میکند: «گوشه تحریر راس چایلد» «تحریر فقط در قاهره نیست» (این شعار به زبان عبری و به شکلی آهنگین نوشته شده است.) و «مبارک، اسد، ناتنیاهو» در تظاهرات این شعار طنین انداز شده بود: شعار اصلی تظاهرات «مردم عدالت اجتماعی می خواهند» است.

خواست مردم چیست؟
جنبش اعتراضی با خواست مسکن ارزان آغاز شد. سپس سریعا مساله گرانی مواد غذایی و نفت و دستمزدهای پایین به این خواست اضافه شد. حقوق پایین و وضعیت خراب آموزش و بهداشت و درمان مردم را عاصی کرده است. ما جامعه رفاه می خواهیم! یکی از شعارهای اصلی این جنبش است. عدالت، نه صدقه! اگر دولت علیه مردم است، مردم هم علیه دولت اند! بی بی (مردم اسرائیل ناتنیاهو را بی بی خطاب می کنند) این کنگره آمریکا نیست، نمی توانی ما را با حرفهای توخالی بخری! سه نفر با سه حقوق نمی توانند اجاره سه اتاق را بپردازند! پاسخ خصوصی کردن: انقلاب است. بی بی برگرد خانه ات، ما پول بنزین را می پردازیم! اینها برخی شعارهای دیگر است که بر پرچم ها نوشته شده و یا در تظاهرات به زبان معترضین جاری می شود. 

برخی تحلیل گران از فضای متضاد درون جنبش اعتراضی سخن می گویند. گفته می شود که فضای حاکم از استفاده از صفت اعتراض سیاسی پرهیز می کند و این جنبش را اجتماعی توصیف می کند. ناسیونالیسم یهودی حاکم بر جامعه اسرائیل علت اصلی این عدم تمایل اعلام می شود. بدنبال گسترش جنبش برخی جریانات راست «ستلرها» نیز به آن پیوسته اند. این دسته می کوشند که مردم را قانع کنند که راه حل کاهش هزینه مسکن ساختمان سازی در منطقه اشغالی و ساحل غربی است. اما روحیه غالب علیه این ساختمان سازی ها است. بعلاوه درگیری های تندی میان این جریانات راست و چپگرا گزارش شده است. گفته می شود که در تظاهرات پرچم اسرائیل بوفور حمل می شود و تظاهرات با خواندن سرود ملی اسرائیل پایان می یابد. مردم از سخن گفتن از اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل اکراه دارند. برخی تحلیلگر دیگر از همبستگی بی سابقه میان شهروندان یهودی و فلسطینی اسرائیل که حدود بیست درصد جمعیت را تشکیل می دهند، صحبت می کنند. بطور نمونه گزارش شده است که در تظاهرات اخیر ساکنین یک منطقه فقیر نشین بنام «هاتیکوا» همراه ساکنین عرب در جفا راهپیمایی کردند و خواست مسکن واقعی برای همه را طرح کردند. یک مادر تنها بنام شیرا اوهایون، به زبان عربی سخنرانی کرد. وی گفت: «ساکنین اسرائیل امنیت ندارند. چرا که امنیت قبل از هر چیز بمعنای داشتن یک خانه، برخورداری از معیشت و آینده است.» بدنبال او اوده بشارت، اولین عربی که در این راهپیمایی سخنرانی کرد، گفت: «مبارزه برای عدالت همواره مبارزه مردم عرب بوده است که دائما از تبعیض، نابرابری و نژادپرستی در رنجند.» این سخنان با تشویق گرم حاضرین در میتینگ روبرو شد. بسیاری در میان جمعیت فریاد زدند: «یهودیان و اعراب حاضر نیستند دشمن باشند.» سپس فیلم هایی از شهرهای چادری نشان داده شد که در آنها یهودی و عرب سخنرانی کرده بودند. یکی از این فیلم ها از سخنرانی یک اکتیویست بود که می گفت: «زمان آن رسیده است که اسرائیل متعلق به همه شهروندان باشد.» در این تظاهرات یک بنر بزرگ حمل می شد که یک کلمه به عربی روی آن نوشته شده بود: برو!

این شعار تظاهرات میدان التحریر قاهره بود. شعارها و فضای اعتراضی بشدت رادیکالیزه می شود. بلافاصله پس از برپا شدن شهرهای چادری مجامع عمومی تشکیل شد. در هفته اول این مجامع بی سازماندهی و بدون تاثیر قابل توجه بودند. اما اکنون این مجامع عمومی در تمام شهرهای چادری برگزار می شوند و تصمیم گیرنده اصلی هستند. هیات اجرایی این مجامع از نمایندگان پنج منطقه تشکیل شده است. در یکی از مجامع عمومی اخیر قطعنامه ای به تصویب رسیده است مبنی بر اینکه هر کس می تواند در این شهرهای چادری حضور یابد، صرفنظر از هویت آنها بر مبنای مذهب، نژاد، جنسیت، قوم، ملیت و محل اقامت.  

جنبش اعتراضی مردم اسرائیل با ناباوری و هیجان بسیار روبرو شده است. انتظار نمی رفت که اسرائیل نیز به خیزش عظیم توده ای در خاورمیانه بپیوندد. مردم خیلی روشن و صریح اعلام کرده اند که خواهان عدالت اجتماعی اند. خواهان آزادی، برابری و رفاه. اما وجود یک جنگ و مساله امنیت که توسط حکومت اسرائیل مداوما بال و پر می گیرد، بخشی از مردم را محافظه کار نموده است. ناسیونالیسم یک مانع اصلی و مهم در مقابل این جنبش عظیم است. هراس از این می رود که حکومت اسرائیل برای به انحراف کشیدن و سقط این جنبش ممکن است دست به جنگ زند و بکوشد که جدال اسرائیل و فلسطین و خطر حمله اتمی رژیم اسلامی را دگر بار به مرکز خبر بدل کند. ممکن است آتش جنگ را شعله ور کند تا مردم را به خانه بازگرداند. تا همینجا این جنبش عظیم تاثیرات دیرپا و تعیین کننده در جامعه اسرائیل داشته است. ابراز همبستگی عمیق و علنی میان دو قشر شهروند اسرائیل یکی از نتایج مهم و تاریخی این جنبش است . *

امپراطور برهنه است ! در حاشیه نامه سرگشاده محفل بهمن شفیق به حزب موسوم به حکمتیست

امپراطور برهنه است !
در حاشیه نامه سرگشاده محفل بهمن شفیق به حزب موسوم به حکمتیست
آذر ماجدی

بندرت اتفاق می افتد که دو جریان از دو دیدگاه متقابل در یک تحلیل با یکدیگر هم نظر شوند. اما وقتی چنین می شود شاید بتوان گفت که واقعیت مورد اشاره و نظر آنچنان عیان و آشکار است که چپ و راست، دو دیدگاه با 180 درجه اختلاف بر آن صحه می گذارند. تحلیل ما از سیاست ها، عملکرد و تبیین حزب موسوم به "حکمتیست" از اوضاع سیاسی و شرایط مبارزه طبقاتی بر بیگانه بودن کامل این حزب با کمونیسم کارگری منصور حکمت و بعبارتی حکمتیسم گواهی می دهد.
ما در نوشته های متعددی اجزاء سیاست های این حزب و رهبرانش را مورد تحلیل و نقد قرار داده ایم. مواضع این حزب در قبال خیزش عظیم و آزادیخواهانه مردم در یک سال گذشته بویژه این بیگانگی را به بهترین و روشن ترین شکلی به نمایش گذاشت. ما در نقدهای مکرر خود به این حزب توصیه کردیم که نام خود را تغییر دهد و نامی متناسب با هویت واقعی خویش انتخاب کند. این حرکت هم کار این حزب را راحت می کند، هم فعالیت شان را در جهتی که سیاست هایشان دیکته می کند، تسهیل می کند و هم جنبش کمونیسم کارگری و هواداران منصور حکمت را از تلاش برای توضیح بی ربطی این حزب به حکمت و حکمتیسم خلاص می کند.
اکنون در آستانه کنگره 4 این حزب، سه تن از مخالفین پر و پا قرص کمونیسم کارگری و دشمنان منصور حکمت طی یک نامه سرگشاده به این حزب ضمن تقدیر و تحسین از سیاست ها و عملکرد این حزب و اعلام نزدیکی نظری میان خود و این حزب، از آنها خواسته اند که "پوسته" کمونیسم کارگری را از خود بتکانند و هویت خود را همانگونه که واقعا هست اعلام کنند:
"توافقهای جدی بین ما و شما وجود دارد. از تکرار این توافقها خودداری می کنیم ... آنچه محرک ما در نوشتن نامه حاضر شد، وجود همان توافقها، و بویژه توافق نظر و عمل در مقابله با جنبش دست راستی سبز از همان آغاز پیدایش آن بود. ... بدون تردید جسارت حزب شما در ایستادگی در مقایل این تعرض سنگین و همه جانبه ایدئولوژیک و سیاسی یکی از عوامل امید بخشی در یک سال اخیر بود که می‌تواند امید به آینده را زنده نگه دارد. ما این جسارت سیاسی را به شما تبریک می گوئیم و همین جسارت نیز این چشم انداز را در مقایل ما قرار می‌دهد که از شما جسارتهای بیشتر و سنگین تری را بخواهیم . "
"عناصری وارد ادبیات سیاسی شما شده است که تا پیش از این با ادبیات کمونیسم کارگری بیگانه بود. تبیینهایی که امروز توسط رفقای شما به کار گرفته می شود، در تعارض آشکار با این تبیینهای ایدئولوژیک کمونیسم کارگری قرار دارد. این تببینها با کمونیسم کارگری مانعه الجمعند. با این حال شما هنوز این تبیینها را در چهارچوب کمونیسم کارگری قلمداد می کنید... . با این همه ما بر این نظریم که پوسته ایدئولوژیک «کمونیسم کارگری» مانعی جدی بر سر راه انکشاف یک خط مشی و سیاست طبقاتی – کمونیستی از جانب شماست. ... در هم شکستن پوسته ایدئولوژیک گذشته که مانیفست خود را در نام حزب شما یافته است، پیش شرط این فرا تر رفتن از گذشته است." ("در راه دورانی نو، نامه سرگشاده به حزب حکمتیست" بهمن شفیق، وحید صمدی، عباس فرد.)
این یکی از آن وقایع نادری است که در بالا اشاره کردیم. حزب اتحاد کمونیسم، حزب کمونیسم کارگری منصور حکمت، و محفل سه نفره بهمن شفیق و شرکاء که مخالفین سرسخت کمونیسم کارگری و منصور حکمت هستند، هر دو نظرشان در مورد حزب موسوم به حکمتیست بر این واقعیت استوار است که هیچ گونه قرابتی میان این حزب و کمونیسم کارگری منصور حکمت وجود ندارد؛ که تحلیل ها و تبیین های این حزب بر هیچ ارکان کمونیسم کارگری استوار نیست؛ که این حزب تمام بنیان های کمونیسم کارگری و تحلیل ها و تبیین های اساسی این کمونیسم کارگری منصور حکمت را بکنار گذاشته است؛ که بویژه تبیین این جریان از خیزش مردم، کاملا در تقابل با تحلیل های منصور حکمت قرار دارد؛ که تنها نقطه مشترک این حزب با کمونیسم کارگری منصور حکمت اسم بی مثمایی است که بر خود نهاده اند.
این سه تن اعلام می کنند که تحلیل های این جریان با محفل آنها بسیار نزدیک است. با خوشحالی می نویسند که نقطه اشتراکات سیاسی و نظری بسیاری میان این دو جریان موجود است. ما نیز بر این مساله تائید داریم. خود این نزدیکی و اشتراک سیاسی – نظری بیانگر بی ربطی ح ک ک- ح از کمونیسم کارگری و بنیاد های آنست.
بهمن شفیق یکی از اعضای این محفل در سال 1999 از موضع دو خردادی، انصراف مردم از خواست سرنگونی رژیم اسلامی و تمایلشان به خاتمی، تبدیل شدن رژیم اسلامی به "رژیم متعارف" بورژوازی، پیروزی جنبش "اصلاحات" و اعلام اختلاف اساسی با تمام مبانی کمونیسم کارگری و نظرات منصور حکمت، از حزب کمونیست کارگری استعفاء کرد. بهمن شفیق طی این یازده سال موضع و تحلیل اش را تغییر نداده است و بر همان نظراتی که طی مارس تا آوریل 1999 اعلام کرد نه تنها پای میفشرد، بلکه منسجم تر آنها را بیان می کند. اما بخش وسیعی از رهبری حزب موسوم به حکمتیست که در سال 1999 تحلیل ها و نقد منصور حکمت را پذیرفتند، از جمله لیدر، رئیس دفتر سیاسی و اعضایی از دفتر سیاسی، و در نقد او از مواضع دو خردادی بهمن شفیق همراه شدند، اکنون به موضع بهمن شفیق رسیده اند.
آوریل 1999، سپتامبر 2010
در آوریل 1999 دفترسیاسی وقت حزب کمونیست کارگری ایران مباحث داخلی کمیته مرکزی را که به استعفای پنج تن از اعضای کمیته مرکزی منجر شد، بشکل علنی منتشر کرد. نگاهی سریع به این دفتر اسناد، دور زدن حزب حکمتیست به عقب و پذیرش نظرات، تزها و تبیین بهمن شفیق که در آن مقطع خود شدیدا آنرا نقد کردند و مغایر مبانی کمونیسم کارگری، "سطحی"، "بی سر و ته" و غیره خواندند، را به هر خواننده ای نشان می دهد.
ما در دو سه سال اخیر، بویژه طی سال گذشته، بیگانگی کامل این حزب با کمونیسم کارگری منصور حکمت، کنار گذاشتن تمام تحلیل ها و تبیین های سیاسی و نظری منصور حکمت که اساس مواضع کمونیسم کارگری بوده است را مکررا مورد بحث قرار داده و افشاء کرده ایم. انتشار نامه سرگشاده فوق، فرصتی را ایجاد می کند تا با رجوع به اسناد مباحث آوریل 1999 و مرور سریع آنها، پیوند حزب موسوم به حکمتیست و این محفل سه نفره را بر مبنای مواضع آوریل 1999 بهمن شفیق اعلام کنیم و پرونده این دگردیسی را بسته اعلام کنیم. به این منظور نقل قول هایی از این اسناد را در اینجا منتشر می کنیم. طولانی بودن نقل قول ها از این رو است که دسترسی به این دفتر در شرایط کنونی ساده نیست، مدت یازده سال از این مباحث گذشته و بسیاری، حتی در خود حزب موسوم به حکمتیست از این مباحث بی اطلاعند.
یادآوری گذشته: اسناد مباحث داخلی
"نوشته ای که من تحت عنوان طرح اولیه یک سند برای ایجاد یک انترناسیونال کمونیستی تنظیم کردم مورد انتقاد رفقا کورش (مدرسی) و نادر (منصور حکمت) واقع شد. ... قبل از وارد شدن به بحث اشاره به نکته ای را لازم می دانم که رفیق کورش بدنبال اثبات آن است. رفیق در صدد اثبات این است که درک من با درک حزب از کمونیسم کارگری متفاوت است. این لازم به اثبات نیست. خود من تاکنون بارها اعلام کرده ام که با درک کنونی رهبری حزب توافق ندارم. این که این درک معادل کمونیسم کارگری قلمداد شود، خود موضوع دیگری است." (بهمن شفیق، "ترس از حاشیه ای شدن یا گریز از یک وظیفه تاریخی"، اسنادی از مباحث داخلی حزب آوریل 1999)
"من در مورد روش بهمن، نگرانی های بهمن، زمینه های آن و عللی که او خود را ملزم می بیند در این قالب بیانشان کند، نظر دارم. حزب کمونیست کارگری دارد به قسمت گود استخر سیاست پا می گذارد. پس زدن های "سوسیالیستی" و "انقلابی" و "کارگری" از موضع تقدیس جهان جمع و جور و خودمانی و محفلی و صنفی قبلی مان، کاملا قابل انتظار است. اما ما یا به این میدان پا می گذاریم، یا خود را برابر تاریخ و طبقه کارگر بی وظیفه می کنیم. مبحث حزب و قدرت سیاسی، مبحث حزب و جامعه، از نظر من امتداد ضروری تمام بحث های بیست ساله مان درباره مارکس و کمونیسم و انترناسیونالیسم و کارگر است. انترناسیونال کمونیستی و کارگری را نیروهایی می سازند که بدوا به بازیگران موثر تاریخ معاصر خود تبدیل شده باشند. و این دستور کار امروز ماست." (منصور حکمت، "ایست! ترمزهای خود را چک کنید" همانجا.)
در فاصله کوتاهی از طرح ایجاد یک انترناسیونال کمونیستی، یعنی از 4 مارس تا اول آوریل و در پی رد و بدل های سیاسی و نظری در میان کمیته مرکزی حزب، بهمن شفیق بر سر اصل اختلاف سیاسی اش با حزب و منصور حکمت رفت. اختلاف اصلی بر سر ارزیابی حزب و منصور حکمت از انتخابات خاتمی و جنبش دو خرداد و "جامعه مدنی" بود. بهمن با بیانیه دفتر سیاسی در قبال این انتخابات، "جنگ بازنده ها" و تحلیل حزب در مورد اپوزیسیون پرو رژیم اختلاف سیاسی جدی احساس می کرد:
"حزب برای دوره ای بدرستی رژیم جمهوری اسلامی را رژیم غیر متعارف بورژوازی ... تحلیل می کرد." "مردم جمهوری اسلامی را نمی خواهند. این یک حکم غیر قابل تخطی در تحلیل های حزب است. ... رابطه مردم با جمهوری اسلامی در بیست سال حاکمیت رژیم اما دچار تغییرات جدی ای شده است. توضیح این تغییرات با فرمول جادویی مردم رژیم را نمی خواهند تنها نشاندهنده سهل انگاری غیر مسئولانه در قبال تحولات سیاسی است. ... متناظر با سیاست دولت رفسنجانی جامعه ایران دستخوش یکی از بزرگترین تحولات ایدئولوژیک چند دهه اخیر شد. تحولی که بعدا و در زمان انتخاب خاتمی بوضوح خود را در جامعه نشان داد. ... تا جایی که به شرکت مردم در انتخابات و حمایت آنان از خاتمی مربوط می شود، این شرکت کردن بر خلاف ارزیابی سهل انگارانه حزب تنها تودهنی به رژیم جمهوری اسلامی نبود. برای اولین بار بعد ار هیجده سال مردم به قواعد بازی تن داده بودند." (بهمن شفیق، "یک گام به پیش، چند گام به پس! درباره برخی مسائل گرهی جنبش ما"، همانجا. تاکید از خود نویسنده است.)
منصور حکمت در نوشته ای تحت عنوان "از منظر اژدها" اختلاف اصلی بهمن شفیق را جمعبندی می کند: "رفیق بهمن شفیق یک تز دارد و مقدار زیادی توهم. تز اینست که مردم در ایران قبل از خاتمی در فکر سرنگونی و بلکه انقلاب بودند و با انتخابات دوم خرداد با رژیم کنار آمدند. این البته تز خود خاتمی هم هست، تز دختر آقای گلشیری و رئیس بخش فارسی بی بی سی هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمی می روند. بهمن پرولتر است و صحنه سیاسی را کنار می گذارد تا یک ویک اند با تروتسکیست های آلمان انترناسیونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کمیته محلی "یاران حیدر" و "مبارزین مبارزان در راه وحدت..." محفل کارگری را "از زیر ضرب در ببرد" و در اعتراض به بدرفتاری پاسدار با زن زحمتکش جلوی کمیته اعتراض راه بیاندازد. این آن یک تز است.
و اما توهم اینست که می پندارد اینها را می شود به نام مارکسیسم در این حزب عرضه کرد. خیال می کند می توان با ایدئولوژی "دوم خرداد" در این حزب "اپوزیسیون کارگری" درست کرد، یا دقیقتر، با کارگر کارگر گفتن در این حزب اپوزیسیون دوم خرداد درست کرد. خیال می کند تئوری و تز و سیاست برای دیگران هم همینقدر بازیچه است. خیال می کند.
من بهمن را خیلی دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل یک همسنگر، امروز مثل یک برادر."
خیلی سریع ماهیت اختلاف بهمن شفیق با حزب کاملا روشن و آشکار شد. بهمن پس از این مباحث و روشن شدن موضع سیاسی دو خردادی اش در یک حزب کمونیستی انقلابی که در پی سرنگونی رژیم اسلامی و  سازماندهی انقلاب کارگری بود، مجبور به استعفاء شد. بهمن شفیق ظاهرا بدنبال ساختن انترناسیونال کمونیستی و ساختن حزب کمونیست کارگران و سازماندهی مبارزه طبقاتی کارگران رفت. یازده سال از آن زمان می گذرد و ایشان به ایجاد یک محفل سه نفره نائل آمده است. اما "نور امیدی" دارد در انتهای تونل می بیند. حزبی که خود را حکمتیست می نامد کاملا به مواضع او رسیده است و مبانی نقد او از کمونیسم کارگری را پذیرفته است. تمام مساله بر سر اینست که این نظرات را دارد تحت نام کمونیسم کارگری و حکمت بیان می کند. بهمن و شرکاء حاضرند نقدهای گذشته را با جان و دل بپذیرند، بشرط آنکه این حزب از خر شیطان پایین بیاید و نام خود را تغییر دهد. به یک نمونه از نقد رهبری این حزب در آوریل 1999 توجه کنید:
"بلحاظ محتوایی بحث های بهمن از نظر من بی سروته و فاقد هرگونه پشتوانه مارکسیستی و حتی انسجام آکادمیک است. قبولاندن این بحث به بهمن التبه محتاج وارد شدن به بند بند نوشته های او و تبیینش، نه تنها از ما، بلکه از کل جامعه، مارکسیسم، طبقه کارگر، احزاب سیاسی، دولت، انترناسیونال، انقلاب اکتبر، بلشویک ها، تجربه شوروی و غیره و غیره است. این بحث طولانی است که قبلا انجام شده است. من مجبورم فعلا بهمن را به خواندن نوشته های چند ده سال گذشته جریان مان دعوت کنم... . بهمن یک بحث تئوریک سطحی، بی سروته و نامنسجم دارد و یک ارزیابی سیاسی راست از اوضاع ایران. ... تحلیلش این است که "طبقه متوسط" حب جامعه مدنی را قورت داده اند، در دوم خرداد مردم انقلاب علیه رژیم را رد کرده اند و طبقه کارگر در حال عقب نشینی است. تکه اول تحلیل... البته تز بهمن نیست. این ارزیابی طرفداران خاتمی، اپوزیسیون پرو رژیم، رسانه هایی نظیر بی بی سی و نشریات رنگارنگ اروپایی است... . ته بحث بهمن این است که طبقه کارگر عقب نشسته، بورژوازی طبقه متوسط را با خود برده... آنچه بهمن باصطلاح کار کمونیستی در طبقه کارگر می داند چیزی بیش از فعالیت جریانات پوپولیست نیست." (کورش مدرسی، "درباره نظرات اخیر رفیق بهمن شفیق"، همانجا.)
آخرین مذاکرات
محفل سه نفره مزبور ملتمسانه و با لحنی پر از تحسین و تشویق از این حزب می خواهد که پوسته کمونیسم کارگری را از خود بتکاند تا بتوانند با هم به فعالیت پوپولیستی "کارگر، کارگری" و سندیکالیستی و ارائه تبیین های ارتجاعی و راست از مبارزات مردم و شرایط مبارزه طبقاتی در جامعه بپردازند؛ تا با هم مردم را به دو دسته تقسیم کنند، کارگران را دنباله رو احمدی نژاد بنامند و "طبقه متوسط" را دنبال موسوی. کارگران را زیر پرچم سیاه و "طبقه متوسط" را زیر پرچم سبز قرار دهند؛ تا با هم بجای هر مبارزه واقعی علیه این رژیم و برای سرنگونی آن، به مردم اعلام کنند که در این مبارزه شرکت نکنند، در آن روز در خانه بمانند، پاسیو و منفعل شوند، به کارگران بگویند "خر نشوند"، چون فعالیتشان به نفع "بورژوازی" است؛ تا با هم نقش مبصر و داور مبارزات مردم برای سرنگونی رژیم را بعهده بگیرند و به آنها کارت زرد و قرمز نشان دهند.
"حزب شما استثنائی در این میان را تشکیل می داد. استثنائی که به هیچ وجه نمی‌تواند داعیه این را داشته باشد که پایه اجتماعی جریان موسوم به کمونیسم کارگری را نمایندگی می کند .
رفقا، این واقعیت جریان کمونیسم کارگری است. این واقعیت را باید پذیرفت و مبنای بازبینی هویت ایدئولوژیک خود قرار داد. حزب شما اما متأسفانه هنوز خود را مدافع راست کیش کمونیسم کارگری می داند. واقعیتهای سرسخت زندگی، شما و حزبتان را به طور مداوم به سمت نفی آن میراث و تعارض با بنیانهای ایدئولوژیک کمونیسم کارگری سوق می دهد، تعهد ایدئولوژیک شما به آن میراث و دلبستگی تان به آن پوسته «کمونیسم کارگری» اما در هر گام مانعی است بر سر راه شما در گذار از این گذشته و اهرمی است برای کشاندن تان به درون همان حفره." (نامه سرگشاده...)

سخنی با کادرهای کمونیست این حزب
رفقا! رهبری حزب موسوم به حکمتیست بطور تمام و کمال از منصور حکمت عبور کرده است. پروسه منصور حکمت زدایی در این حزب به پایان رسیده است. تئوری ها، مواضع، سیاست ها و عملکرد این حزب هیچ قرابتی با کمونیسم کارگری منصور حکمت ندارد. "کمونیسم کارگری" و منصور حکمت تنها بر سر در این حزب نوشته شده است. و این را دیگر فقط ما، مدافعین کمونیسم کارگری منصور حکمت، نمی گوییم. این را اکنون دوستان جدید و مخلص حزب تان که دشمنان قسم خورده کمونیسم کارگری و منصور حکمت هستند نیز دارند می گویند. اگر سکتاریسم مانع تعمق در مباحث و تحلیل های ما می شود، در سخنان دوستانه و رفیقانه موافقین تان که دیگر می توانید تعمق کنید. واقعیت عریان تر از آنست که بتوان پنهانش کرد، حاشایش کرد، نادیده اش گرفت.
کادرهایی که در این حزب هنوز خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری منصور حکمت می دانند، در آستانه این کنگره باید انتخاب کنند. ماندن در این حزب پشت کردن به تمام آرمانهایی است که به آن اعتقاد دارید و برای آن مبارزه کرده اید. تصمیم بر ماندن و اصلاح حزب نیز، به حکم تجربه و تاریخ حزب تان، غیرممکن است. لذا باید پرچم کمونیسم کارگری را برافرازید و این حزب را ترک کنید. ماندن در این حزب بمعنای تداوم انفعال و چرخش به راست تحت نام "پرولتاریا" است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری قاطعانه و پیگیر بر نظرات، سیاست ها، عملکرد و سنت کمونیسم کارگری منصور حکمت پای میفشارد. این واقعیت پرافتخار اکنون بر همه آشکار شده است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری، تنها حزب کمونیستی کارگری موجود است. به ما پیوندید.

 

انتخابات فرانسه و راست افراطی بر سر چپ چه آمده است؟

انتخابات فرانسه و راست افراطی
بر سر چپ چه آمده است؟
آذر ماجدی

رسانه ها با سر و صدای زیادی نتیجه دور اول انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه را منعکس کردند. مساله عمده در اخبار و گزارشات رشد جریان "راست افراطی" تحت نام "جبهه ملی" است که کمی بیش از ۱۸ درصد آراء را نصیب خود کرده است. این جریان در سال ۲۰۰۲، زمانی که ژان ماری لوپن، پدر لیدر فعلی آن، لیدر حزب بود کمی بیش از ده درصد آراء را نصیب خود کرده و به دور دوم انتخابات راه یافته بود. رسانه های بستر اصلی عموما یک نگرانی عمومی از رشد جریان راست افراطی ابراز می کنند. بعضا به وضعیت سخت اقتصادی و سیاست های ریاضت کشی بعنوان یکی از فاکتورهای این رشد اشاره می کنند؛ اما بیشتر بر اروپا گریزی و تمایلات ضد یورو و همچنین مخالفت با مهاجرت و کمرنگ شدن هویت فرانسوی تاکید دارند .

آیا این تنها مساله قابل توجه در انتخابات فرانسه است؟ باید گفت عموما نتایج انتخابات و دموکراسی پارلمانی کم و بیش روشن است و امید بستن به این پروسه برای اینکه زندگی مردم کارگر، زحمتکش و عادی را بمعنای واقعی بهبود بخشد، امید بیحاصلی است. ضمنا آرای ریخته شده در صندوق تمایلات واقعی بخش وسیعی از مردم را بیان نمی کند. انتخابات نتیجه معدل گیری پراگماتیستی مردم است. انتخاب محدود است. مردم عموما میان دو سه حزبی که تفاوت اساسی چندانی با یکدیگر ندارند، باید انتخاب کنند. دقیقا باین علت بخشی از مردم اصلا در انتخابات شرکت نمی کنند. بعضا آراء نه بمعنای رای اثباتی به فرد یا حزب معین نیست؛ بلکه یک رای سلبی به جریان حاکم است؛ یک رای اعتراضی. در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه این فاکتورها کاملا بچشم می خورد .

رسانه ها در تحلیل از نتیجه انتخابات، علت اصلی افزایش رای جبهه ملی یعنی جریان راست افراطی را در رشد سیاست های بیگانه گریزی، تمایلات ضد مهاجرین، بویژه "ضد مسلمان" و در یک کلام راسیستی می دانند؛ و سارکوزی رئیس جمهور فرانسه فی الحال در تلاش برای جلب آراء لوپن در دور دوم انتخابات، کمپین انتخاباتیش را با شعار "حمایت از روش زندگی فرانسوی" به پیش می برد و قول داده است که کنترل شدیدتری بر مرزها اعمال کند، مهاجرت را کاهش دهد و سیاست "جنس اروپایی بخر" را در دستور بگذارد. اما گزارشات رسانه های مختلف بر این نیز دلالت دارد که یک علت دیگر رشد آراء راست افراطی، اعتراض به سیاست های اقتصادی دولت بوده است. یک فاکت مهم و دردناک حاکی از اینست که یک چهارم رای دهندگان به مارین لوپن، یعنی کاندید راست افراطی، از طبقه کارگر بوده اند و دومین منطقه ای که مارین لوپن در آن رای بالایی آورده است، یک منطقه صنعتی است. و طبق همین گزارشات کارگرانی که به لوپن رای داده اند، بعلت اعتراض به سیاست های اقتصادی دولت بوده است؛ یعنی آنها جلب سیاست های حمایتی جبهه ملی شده اند؛ که مسلما سیاستی ناسیونالیستی است، اما یک مساله مهم اینست که آنها از زاویه راسیستی و ضد مهاجران به مارین لوپن رای نداده اند .

چرا راست افراطی رشد کرده است؟
همواره در شرایط اقتصادی جریاناتی که افراطی خوانده می شوند، رشد می کنند. راست افراطی و چپ افراطی در شرایط بحران سرمایه داری بجلوی صحنه می آیند. این اولین بار نیست که ما شاهد رشد جریانات راست افراطی در اروپا هستیم. اما آنچه را که رسانه ها پرده پوشی می کنند، رشد چپ افراطی است؛ رشد چپ افراطی از راست بسیار وسیعتر است؛ اما رشد چپ افراطی را در انتخابات پارلمانی نمی توان مشاهده کرد. شکل گیری آنچه به جنبش ۹۹ درصد معروف شد خود بیانگر تلاش توده های مردم برای پاسخ های غیر معمول، غیر بستر اصلی به مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. در تمام کشورهای اروپای غربی جریانات چپی که دموکراسی پارلمانی را به زیر سوال برده اند و بشدت منتقد سیاست های دولت های موجود در قبال بحران اقتصادی هستند و خواهان تغییرات اساسی در نظم موجودند، بسیار رشد کرده اند. بحث "دموکراسی مستقیم" یکی از مباحث مهمی است که در میان جنبش توده ای اعتراضی طرح شده است. فی المثل هم اکنون در کنار رشد جریانات راست و راسیست در یونان، که رسانه ها از آن صحبت می کنند، جنبش اعمال کنترل کارگری بر محل کار و تولید و برگزاری مجامع عمومی در حال رشد چشمگیر است. در رسانه های رسمی و بستر اصلی در این مورد چیزی نمی بینید .

در همین انتخابات فرانسه، آنچه چپ افراطی خوانده می شود حدود ۱۶ درصد آراء را نصیب خود کرد. اما در هیچیک از گزارشات جایگاه خاصی به این مساله اختصاص داده نمی شود. بعضا بشکلی گذرا به رهبر جبهه چپ، ژان لوک ملنشون، که بیش از ۱۱٪ آراء را بدست آورده است، اشاره می شود. بعلاوه تعدادی احزاب چپ تر نیز در انتخابات شرکت داشتند که مجموعا حدود ۵٪ آراء را کسب کرده اند. این سیاست رسانه ها نه اتفاقی است و نه از هراس از راست افراطی. حکومت های بورژوایی و ایدئولوگ هایشان، که رسانه ها یک بخش مهم آنرا می سازند، بسیار هدفمند وقایع سیاسی را گزارش و تحلیل می کنند. به رشد چپ و جنبش توده ای که علیه حکومت است اشاره ای گذرا می کنند، اما رشد آراء راست افراطی را در بوق و کرنا می کنند .

هدفشان ترساندن مردم از رشد راست افراطی و یادآوری دوران هیتلر و جنگ جهانی دوم است. با یادآوری آن دوره سیاه و تاریک در تاریخ اروپا می کوشند که مردم را اسیر احزاب بستر اصلی نگاه دارند و مانع رشد چپ و کمونیسم در جامعه شوند. بسیاری از مردم اعلام می کنند که تفاوت محسوسی میان سیاست های سارکوزی راست و اولاند باصطلاح چپ نمی بینند. سیاست های اقتصادی شان کمابیش یکی است. از همین رو است که یک جریان سوم پیش از این انتخابات و با هدف شرکت در انتخابات شکل گرفت که تلاشش جلب و جذب مردم ناراضی و توده کارگر و زحمتکش بود. اما این جریان نیز اقبال چندانی نداشت. حدود ۱۱٪ آراء را کسب کرد؛ زیرا مردم در ته ذهنشان می دانند که انتخابات علاج دردشان نیست. علاج بیکاری، فقر، تبعیض و مشقتی که اکثریت مردم به آن دچار شده اند، نیست. اما بالاخره، در پی سیاست انتخاب میان بد و بدتر در انتخابات شرکت می کنند. البته در انتخابات فرانسه حدود ۷۰ درصد واجدین حق رای شرکت کرده اند .

مساله اصلی در اروپا، اکنون اقتصاد است. مردم با چنگ و دندان دارند علیه سیاست های ریاضت کشی می جنگند. یونان هر روز شاهد جنگ و گریز مردم با پلیس است. هر روز تعداد بیشتری از مکان های کار و تولید به سیاست کنترل کارگری می پیوندند؛ اما زمانیکه همین رسانه ها وضعیت را تحلیل می کنند، نه به این سیاستهای چپ و کارگری، بلکه به رشد راست افراطی و امکان راه یافتن شان به پارلمان اشاره می کنند. در فرانسه مردم علیه سیاست دولت بورژوایی باعتراض بلند شدند. دوسال پیش بود که یک جنبش توده ای و وسیع علیه دولت و سیاست افزایش سن بازنشستگی شکل گرفت که دنیا را به وجد آورد، اما این رسانه های "حقیقت جو" به فاکتور اعتراض توده ای کارگری علیه سارکوزی و دولتش در این انتخابات اشاره ای نمی کنند. هم اکنون بخش وسیعی از مردم خواهان افزایش درصد مالیات بر ثروتمندان شده اند. در تحلیل انتخابات اخیر در فرانسه، کلیه رسانه ها بر فاکتور رشد راست افراطی تاکید گذاردند و این مساله را به نکته محوری در تحلیل های خود بدل کردند. از این صحبت شد که راست افراطی در سایر کشورهای اروپایی نیز رشد کرده است؛ در اطریش، بلژیک، هلند، اسکاندیناوی و اروپای شرقی .

این یک واقعیت است. اما همانگونه که در بالا اشاره شد، رشد جنبش های توده ای اعتراضی به دولت و سیاست های ریاضت کشی یک فاکتور بسیار عیان تر در اروپا است. در یونان، اسپانیا و ایتالیا بخصوص ما شاهد اعتراضات میلیونی علیه سیاست های راست بوده ایم. در انگلستان قدرتگیری دولت دست راستی با تظاهرات و اعتراضات جوانان و برخی از اتحادیه های کارگری و نیروهای چپ و کمونیست علیه سیاست های ریاضت شکی آن مواجه شد .

جالب اینجاست که بمناسبت انتخابات در فرانسه، برخی رسانه ها از یک کنفرانس راست افراطی در دانمارک صحبت کردند. حدود ۵۰ نفر از جریانات راست افراطی از اسکاندیناوی، بریتانیا، آلمان و اروپای شرقی در کنفرانسی که قصدش هشدار به رشد افراطی گری اسلامی بود، در دانمارک جمع شدند. اما جالب اینجاست که تظاهرات وسیع جوانان چپ این کنفرانس را بهم ریخت. واقعه کنفرانس در رسانه ها برجسته می شود، اما به حضور نیروهای چپ صرفا بشکلی گذرا اشاره می گردد. این یک سیاست کاملا هدفمند بورژوازی است که رشد چپ و کمونیسم و جریان ضد کاپیتالیستی را کوچک و کم اهمیت جلوه دهد و در عوض رشد جریانات راست افراطی را بسیار بزرگتر از اهمیتی که دارند .

همین تبلیغات خود راه را برای رشد بیشتر جریانات راست افراطی باز می کند. اما نزد بورژوازی، بزرگ کردن خطر راست افراطی یک راه مسلم مقابله با کمونیسم و جریانات کارگری و ضد کاپیتالیستی است. این واقعیت را باید دید و افشاء کرد. متاسفانه ضعف و بحران جنبش کمونیستی به این سیاست کمک می کند. هنوز پس از سقوط شوروی جنبش کمونیستی دچار سر درگمی و گیج سری است. کمونیسم بورژوایی روسی بحق جذابیتی برای توده های کارگر و نسل جوان ندارد. کمونیسم کارگری نیز نتوانسته است در قامت یک جنبش پاسخگو به مسائل ظاهر شود، تحزب یافته در جامعه حضور یابد و توده های ناراضی کارگر و زحمتکش را به زیر پرچم خود جمع کند. لذا، علیرغم وجود یک جنبش توده ای وسیع و میلیونی ضد کاپیتالیستی ما شاهد رشد احزاب کمونیستی کارگری نیستیم. راست افراطی را باید عقب نشاند. راه عقب نشاندن و امحای کامل این جریانات رشد و تحزب کمونیسم کارگری تحت پرچم واژگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم است . *

 

 

اول ماه مه جبهه سرمایه در مقابل جبهه کارگر

اول ماه مه
جبهه سرمایه در مقابل جبهه کارگر
آذر ماجدی

اول مه ۱۳۸۹ در شرایطی برگزار شد که نزدیک به یک سال از خیزش عظیم و قهرمانانه مردم علیه رژیم اسلامی و برای آزادی، برابری و رفاه میگذرد. در طول این دوره موقعیت، نقش و تحرک طبقه کارگر مورد سوال و بحث تمام نیروها و جنبش های سیاسی بوده است. طبقه کارگر، افق کارگری و تحرک سیاسی کارگر سنتا، تاریخا و به اقتضای شرایط عینی و جنبشی، مورد توجه چپ و هراس راست است. چپ با هر گرایشی، چپ کارگری یا غیرکارگری، چشم به کارگر و جنبش کارگری دارد. چپ کارگری در فکر و تلاش سازماندهی یک انقلاب کارگری است؛ چپ غیرکارگری خواهان "قدرتنمایی طبقه کارگر بنفع انقلاب است".  

در جبهه راست، در جبهه سرمایه، هر حرکت کارگر با هراس و به دیده "توطئه" علیه موجودیت نظام شان نگریسته میشود. ایدئولوگ های بورژوازی با تمام قوا میکوشند که کارگر را از کمونیسم، از انقلاب کارگری، از سوسیالیسم، از دست بردن به ریشه استثمار و ستم و سرکوب بترسانند. او را به سازش طبقاتی راضی کنند. او را به گرفتن یک تکه نان و حداکثر یک تشکل "صنفی" که جاده صاف کن سازش طبقاتی است، قانع کنند. دموکراسی را بجای آزادی، رفرم های جزیی را بجای رفاه، بیانیه حقوق بشر را بجای برابری، به او بقبولانند.
 
زور و سرکوب از یک سو، مبارزه ایدئولوژیک برای بی فایده قلمداد کردن انقلاب کارگری و پوچ جلوه دادن مبارزه طبقاتی آشکار به قصد پیروزی، سلاح بورژازی در همه جا و همیشه علیه طبقه کارگر و مبارزه کمونیستی بوده است. طنز جالب تاریخ اینجاست که بورژوازی و جبهه سرمایه در عین باد زدن در احساسات ناسیونالیستی برای تکه تکه کردن جبهه کارگری، در مبارزه علیه افق کارگری، جنبش کارگری و انقلاب کارگری یک شیوه کاملا جهانی و جهانشمول دارد. در شرایط حاضر، در اوج تشدید بحران اقتصادی سرمایه، این روش بخوبی آشکار میشود .

اول ماه مه یک روز تعیین کننده در جنبش آزایخواه و برابری طلب جهانی است. اول ماه مه در اذهان همه بعنوان روز عدالت خواهی، روز آزادیخواهی، علیه سرمایه و برای رهایی از سلطه سرمایه شناخته میشود. از این رو در همه جا، به تناسب میزان قدرت طبقه کارگر و جنبش کمونیستی، بورژوازی و طبقات حاکم به استقبال اول ماه مه میروند. در بسیاری کشورها اعتراضات و تجمعات کارگری مورد حمله وحشیانه پلیس و نیروهای سرکوب قرار میگیرد. فعالین کارگری زندانی، مجروح و یا حتی کشته میشوند. همه میدانند که اول ماه مه سمبل نبرد آشتی ناپذیر طبقاتی، میان طبقه کارگر و سرمایه دار است .

صف آرایی طبقاتی
ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. از مدتی پیش طبقه کارگر و رژیم اسلامی به استقبال این روز رفتند و برای آن تدارک دیدند. بسیج وحشیانه نیروی سرکوب برای جلوگیری از برگزاری این روز بیانگر هراس رژیم از به میدان آمدن طبقه کارگر است. رژیم اسلامی سرمایه اوباش و وحوش اسلامی را به جان کارگران و مردم آزادیخواه انداخت. علیرغم این سرکوب خشن و گسترده، روز اول ماه مه در بسیاری از شهرها برگزار شد و هزاران نفر در این روز علیه فقر و اختناق و علیه رژیم اسلامی شعار دادند. طبقه کارگر با پرچم مبارزه علیه فقر و اختناق به میدان آمد .

امسال در میان جنبش کارگری تلاش های بسیاری برای هر چه باشکوه تر برگزار کردن این روز و با پیامی هر چه کارگری تر و رادیکالتر در جریان بود. طلیعه های این تحرک از پیش از اول ماه مه مشاهده میشد. یک سال است که این سوال در مقالات و پیام ها و فراخوان ها میچرخد: "چرا طبقه کارگر به میدان نمیاید؟" این سوال پیش از هر چیز از عدم درک و شناخت جنبش ها و جریانات غیر کارگری از سوخت و ساز طبقه کارگر و جنبش کارگری، بویژه در شرایط مختنق و سرکوب خشن نشات میگیرد.
 
روشن است که یک جامعه آزاد، برابر و مرفه بدون یک انقلاب کارگری، انقلابی با افق، مانیفست و رهبری طبقه کارگر میسر نخواهد بود. اما جریانات فوق از این نقطه عزیمت آغاز نمیکنند. این سوال با نقطه عزیمتی متفاوت، از جانب جنبش ها و جریانات غیرکارگری، منجمله چپ غیرکارگری، طرح میشود. مساله آنها انقلاب کارگری نیست. آنها میخواهند تا یکبار دیگر در تاریخ تحولات اجتماعی – سیاسی، طبقه کارگر به میدان بیاید، گوشت دم توپ شود تا یک گرایش و جریان بورژوایی دیگر به قدرت رسد.

در ایران، بویژه، همه سال ۱۳۵۷ را بخاطر میاورند که ورود کارگران صنعت نفت در مبارزه سیاسی و اعتصابات کارگری پشت رژیم سلطنت را خم کرد. آنها آن قدرتنمایی طبقه کارگر را دیده اند. میخواهند یکبار دیگر طبقه کارگر قدرت خود را به میدان آورد. اما مساله اینجاست که این بار طبقه کارگر باید برای سازماندهی یک انقلاب کارگری تدارک ببیند و آماده شود. نباید یکبار دیگر فداکاری و قدرتنمایی طبقه کارگر به قدرت گیری یک جنبش ارتجاعی، ضد کارگر و ضد انقلابی دیگر منجر شد . 
پیام جبهه ارتجاع به کارگران
این تلاش و نقطه عزیمت را بخوبی در پیام های جنبش های ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب، اصلاح طلبان حکومتی و اپوزیسیون پرو رژیم میتوان مشاهده کرد. جبهه سرمایه به کارگران پیام "شادباش" داد. تلاش برای اینکه کارگران را به دنباله روی جنبش "سبز اسلامی" یا علیه رژیم اسلامی ولی سیاهی لشکر ارتجاع بورژوایی بدل کنند، محور کلیه این پیام های "شادباش" اول ماه بود. هیچ چیز ریاکارانه تر از پیام های تبریک سرمایه داران و سرمایه داری به کارگران برای روز اول ماه مه نیست. همه میدانند که معنای واقعی و سمبلیک اول مه چیست؛ همه آگاهند که اول ماه مه روز نبرد طبقاتی بر سر حیات سرمایه است. از این رو است که پیام های احزاب و چهره های جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و همچنین اصلاح طلبان حکومتی به کارگران بمناسبت اول ماه مه بیش از هر چیز ریاکاری این جنبش ها و وزنه و جایگاه شامخ طبقه کارگر را در معادلات سیاسی و تحولات سیاسی در جامعه آشکار میکند .

پیام موسوی همچون پیام های دیگر این "دیکتاتور از تخت و تاج افتاده" بیانگر عجز و فلاکت اصلاح طلبان حکومتی است. میخواهند به قدرت بازگردند، جناح هار حاکم راهشان نمیدهد. از اینجا مانده و از آنجا رانده اند. موسوی ضمن تعریف از کارگران به سبک پدر عمامه دارش، خمینی، که زمانی که برای قدرت می جنگید، به کارگران اعلام میکرد: "محمد دست کارگران را بوسیده است!" میکوشد که ضمن جلب کارگران به جبهه خود، آنها را از سرنگونی برحذر دارد. "قانون اساسی" را به کارگران نوید میدهد. اینها ظاهرا در رویاهای خود زندگی میکنند. از دنیای بیرون بی خبرند. طبقه کارگر و مردم منزجر از رژیم اسلامی برای قانون اساسی تره خرد نمیکنند. این بیچاره ها باید بروند و فکری بحال خود کنند .

ناجیان رژیم سابق سرکوب و اختناق سرمایه، که عمری را به یمن استثمار کارگران در ناز و نعمت بسر برده اند، در پیام اول ماه مه به کارگران "رفاه مادی چشمگیر" کارگران در "دنیای پیشرفته" را "رشگ برانگیز" نامیدند و اعلام کردند که به یمن مبارزات سندیکایی کارگران به این دستاوردها نایل آمده اند. پیام رضا پهلوی، رهبر بی تاج و تخت جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، که در جستجوی تاج و تخت به میدان آمده است، انسان را بیاد گفته معروف ماری آنتوانت در زمان انقلاب کبیر فرانسه میاندازد. ماری آنتوانت از شورش مردم به تعجب آمده جویای علت آن میشود. به او میگویند مردم نان ندارند. او هم در جواب میگوید: "خوب کیک بخورند!" اشاره رضا پهلوی به "رشگ آور" بودن شرایط طبقه کارگر در "کشورهای پیشرفته" در قرن بیست و یک، در شرایط بحران جهانی سرمایه داری و مبارزات طبقه کارگر، ماری آنتوانت قرن هجده را در اذهان زنده میکند .

"در جمهوری اسلامی هيچگاه بين کار، سرمايه و مديريت يک اشتراک مساعی منطقی که ضامن رفاه و پيشرفت اجتماعی است وجود نداشته است. در صورتی که در کشورهای پيشرفتۀ جهان کارگران به شکرانۀ مبارزات طولانی برای تشکيل سنديکاهای خود، نه تنها امروز از رفاه مادی چشمگيری بهره می برند، بلکه کيفيت زندگی آنها با بهره جستن از دانش ها، هنرها، بيمه ها، خدمات درمانی، حقوق بازنشستگی و گردشگری های جهانی و غيره رشگ برانگيزاست. همۀ اين دستاوردها را کارگران در سایۀ اتحاد و تشکيلات خود و مشارکت جانانه در جنبش های مردمی برای دموکراسی در کشورهايشان بدست آورده اند ."

هراس از انقلاب کمونیستی کارگری
جریانات دیگری کوشیدند که در بیانیه شادباش اول ماه مه به کارگران بگویند که فقر و فلاکتی که زندگیشان را به تباهی میکشد، تقصیر سرمایه داری یا بورژوازی نیست. به آنها گفتند که سرمایه داران ایرانی نیز بسیار تحت فشار بوده اند. و اعلام کردند که بدون حضور طبقه کارگر "جنبش دموکراتیک کنونی" به پیروزی نمیرسد. از کارگران خواستند که فعالانه به کمک "جنبش دموکراتیک" بیایند ولی ادعای رهبری و انقلاب کارگری را از سر بیرون کنند. تحت اسم رمز ایدئولوژی کوشیدند به آنها بقبولانند که کمونیسم "فایده ندارد." به سندیکالیسم و رفرمیسم و دموکراسی دلخوش کنند، شاید چیزی نصیب شان شود.
 
"نسبت دادن اين تباهی به "رژيم سرمايه داری" و يا بطور کلی به "بورژواری" و فحاشی به آنان يک ساده نگری است که تنها احساسات ايدئولوژيک گويندگانش را ارضاء کرده و مشکلی را حل نمی نمايد. پوشيده نيست که بخشهای بزرگی از سرمايه داران ايرانی نيز شديدا تحت فشار بوده و از سياستها و اقدامات سياسی- اقتصادی حاکميت جمهوری اسلامی رنج ميبرند. واقعيت و ساختار قدرت در جمهوری اسلامی نامتعارفتر از آنست که بتوان آنرا با کليشه های رايج توضيح داد."( بیانیه جبهه ملی ایران – اروپا)

از کارگران خواسته میشود که فکر انقلاب کارگری و سرنگونی سرمایه داری را از سر بدر کنند و فقط و فقط بفکر مبارزه علیه این رژیم باشند :

"بايستی تنها و تنها مبارزه عليه اين نظام ضد انسانی و ضد ايرانی در راس دستور کار قرارگيرد. و درست از اينجاست که بايد به حضور کمرنگ کارگران و جريانهای کارگری در جنبش دموکراتيک کنونی توجه فوق العاده کرد و در سمت رفع اين کمبود کوشيد. اقشار ميانی نميتوانند به تنهايی از عهده مبارزه پيروزمندانه برای حقوق شهروندی بر آيند. هرگونه مخدوش کردن لزوم همبستگی و مبارزه ملی برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی، چه به بهانه های " قومی" و چه به بهانه های" طبقاتی" ناگزير به تضعيف مبارزات دموکراتيک کنونی مردم ايران منجرخواهد شد. تاريخ رخدادهِ جوامع پيشرفته بشری آشکارا نشان ميدهد که بهترين وضع معيشت و بطور کلی مناسبترين زندگی اجتماعی زحمتکشان تنها در جوامع دموکراتيک ممکن ميباشد و وعده های ايدئولوژيک به چه عواقب وحشتناکی ره يافته اند .

کارگران و زحمتکشان ايران،
خواست های صنفی و اجتماعی بحق شما مواردی نيستند که نيازی به پايبندی ايدئولوژيک داشته باشد. ايدئولوژيزه کردن جنبشهای کارگری هيچگاه به نفع کارگران تمام نشده است. شواهد تاريخی گويای اينند که خواست های شما تماما در چهارچوب يک نظام دمکراتيک با مبارزات مسالمت آميز قانونی و رسمی بدست آمدنی هستند. بر اين مبنا شرکت فعال کارگران و زحمتکشان ايران در مبارزات جاری ملت ايران، البته با طرح خواسته های خود و ديگر شعارهای شهروندی نه تنها در سوی رشد و پيروزی جنبش رنگين دمکراتيک مردم ايران است، بلکه بويژه بنفع اقشار ستمديده زحمتکش نيز ميباشد." (همانجا).

پیام طبقه کارگر
بنظر میرسد که پیش از آنکه بورژوازی به کارگران پیام دهد، دارد میگوید پیام کارگران را شنیده است. اکنون، نزدیک به یک سال پس از خیزش آزادیخواهانه و میلیونی مردم، جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب، هواداران اصلاح رژیم اسلامی یا احیای رژیم سابق، در آستانه اول ماه مه، بجای ابراز شادی از سرنگونی قریب الوقوع رژیم اسلامی، هراس خود از یک انقلاب کارگری و سرنگونی سرمایه داری را برملا میکنند. یک کلام در مورد فقر و فلاکت و بیحقوقی کارگران و اکثریت مردم جامعه میگویند و صد کلمه در مورد اینکه فقط باید به تشکیل سندیکا و مبارزه برای حق تشکل سندیکایی اکتفاء کرد.
 
جالب اینجاست که جریاناتی که همواره هر حرکت کارگر برای تشکل را سرکوب کرده اند، اکنون با این حرارت از سندیکا دفاع میکنند. چه اتفاقی افتاده است؟ چه چیز تغییر کرده است؟ اینها در پس تحرک جنبش کارگری، تلاش آن برای ساختن شوراها و تشکیل مجامع عمومی کارگری و رادیکالیزه شدن این جنبش را دیده اند. در پس این تحرکات گرایش کمونیستی – کارگری را درون طبقه کارگر تشخیص داده اند. دفاع آنها از سندیکالیسم از روی مهر آنها به تشکل کارگری نیست، از روی بغض آنها از جنبش شورایی و کمونیستی است. در پس این دفاع سندیکالیستی، هراس از این رادیکالیزاسیون و اتکای جنبش کارگری به اراده مستقیم خود، نهفته است. دارند به کارگران میگویند نباید به فکر زیر و کردن نظام، به فکر سرنگونی سرمایه داری، بفکر انقلاب کارگری، در تلاش برای ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه، و برای ساختن یک دنیای بهتر بود. میکوشند به کارگران بقبولانند که کمونیسم و مبارزه کمونیستی بی فایده است. به تاریخ ارجاع میدهند.
 
باید این کتاب تاریخ را به سمت خودشان پرتاب کرد. تاریخ نشان داده است که طبقه کارگر و اکثریت مردم زحمتکش تا زمانیکه سرمایه داری برقرار است، باید برای یک لقمه نان، یک زندگی نیمه انسانی، برای برخورداری از یک حداقل رفاه و حقوق پایه ای، دائما تلاش و مبارزه کنند. هر روز از نو باید حق خویش را به یک زندگی انسانی ثابت کنند. در "کشورهای پیشرفته" که بخش کوچکی از جهان را تشکیل میدهند، نیز میلیون ها کودک زیر خط فقر زندگی میکنند. طب رایگان و آموزش و پرورش با استاندارد قابل قبول دیگر یک داده اجتماعی نیست. بویژه در شرایط بحران سرمایه داری، فوج فوج از کارگران بیکار و به قعر فقر پرتاب میشوند. در قرن بیست و یک در این پیشرفته ترین کشورها نیز، نابرابری، تبعیض، زن ستیزی و جهل و خرافه حکم میراند. در این کشورهای پیشرفته نیز زمان به پیش از تاریخ متعلق است. سایر نقاط دنیا که بیغوله ای از فقر و فلاکت، تبعیض و زن ستیزی و سرکوب و کشتار است. این واقعیت جامعه سرمایه داری و دموکراسی است .

تنها راه و پاسخ یک زندگی انسانی، یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان، یک انقلاب کارگری است. انقلابی که نظام سرمایه داری را سرنگون کند و بر ویرانه های آن یک جمهوری سوسیالیستی را بنیان گذارد. امری که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه میکند. برنامه یک دنیای بهتر، برنامه حزب ما تنها مانیفست واقعی یک جامعه آزاد و سعادتمند است. *

 

ایران: انقلاب زنانه، مصافی مهم علیه اسلام

ایران: انقلاب زنانه، مصافی مهم علیه اسلام
آذر ماجدی

جنبش آزادی زن فراز و نشیب های بسیاری را در سی و دو سال اخیر پشت سر گذاشته است. در متن آنچه به انقلاب 57 معروف شد نطفه های یک جنبش نوین آزادی زن شکل گرفت. با تضعیف سیستم دیکتاتوری و اختناق سلطنتی محافل و سازمان های زنان بوجود آمد. این محافل و سازمان ها توسط زنان چپ ایجاد شدند. در دوران انقلابی همراه با عروج جریان اسلامیستی به رهبری جنبش سیاسی ضد رژیم سلطنت، البته با کمک و طرح و نقشه دولت های غربی در هراس از عروج چپ و کمونیسم در ایران نگرانی و اضطراب از آینده شرایط زنان در جامعه تحت حاکمیت اسلامیست ها بشکل زمزمه در جامعه جاری شد. لیکن یک توهم پوپولیستی همه با هم، "بحث بعد از مرگ شاه" و "وحدت کلمه" به این زمزمه ها اجازه تبدیل شدن به یک صدای رسا و یک جنبش گسترده حقوق زن نداد .

۸ مارس ۱۹۷۹ برابر با17 اسفند ۱۳۵۷ یک روز تعیین کننده در تولد جنبش نوین حقوق زن در ایران است. روزی که یک ابراز توده ای از مقاومت، از اعتراض و از حق طلبی در جامعه عیان شد و رژیم تازه بقدرت رسیده زن ستیز اسلامی را به مصاف طلبید. این روز نه فقط در تاریخ جنبش آزادی زن در ایران، جنبش عمومی سیاسی – اجتماعی ایران، بلکه در تاریخ جنبش آزادی زن در سطح بین المللی نقش بسته است. روزی که زنان به حجاب نه گفتند. این حرکت زنان در ایران، عملا آنها را بعنوان پیشتاز جنبش اعتراضی زنان به قوانین و ایدئولوژی اسلامی درسطح بین المللی قرار داد .

این روز آغاز یک دوره کوتاه از عقب نشینی رژیم در مقابل جنبش حقوق زن بود. تحمیل اولین عقب نشینی و تعرض توده ای به رژیم توسط جنبش حقوق زن انجام گرفت. یکی از خصوصیات این اعتراض توده ای، مشخصه ای که بویژه در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اهمیت اش بارز میشود، اعلام این شعار است که "حقوق زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است ."

تاکید بر جهانی بودن یا جهانشمول بودن حقوق و آزادی زن در آن مقطع بعنوان یک واکنش سیاسی در مقابل حملات ایدئولوژیک – سیاسی اسلامیست ها اتخاذ شد. یک مشخصه این شعار بعنوان عکس العملی به تعرضات ارتجاعی اسلامیست ها به فرهنگ غربی و جنبش کمونیستی بود. بویژه آنکه در آن مقطع پوپولیسم شکل غالب جنبش چپ در ایران بود که به میزان زیادی "شرق زده" و تحت تاثیر افکار و اخلاقیات آل احمدی بود. چپی که بعضا مبارزه ضد امپریالیستی را با مبارزه با فرهنگ غربی یکی میگرفت و صریحا اعلام میکرد که با فرهنگ امپریالیستی مبارزه می کند. از آنجا که فعالین جنبش زن و تقریبا تمام سازمان های زنان متعلق به چپ بود، این خصلت جنبش چپ به یک مانع بزرگ برای سازماندهی یک جنبش وسیع و میلیتانت زنان بدل شد .

مدرنیسم یا شرق زدگی؟
جامعه ایران در آن دوران با دو گرایش متضاد دست به گریبان بود. یکی، گرایشی که می توان آنرا مدرنیسم خواند: تمایل به انتگره شدن در دنیای غرب، تمایل به برخورداری از آزادی ها و فضای آزادتر، غیر سنتی تر و مدرن تری که در دنیای غرب حاکم بود، گرایش به فرهنگ غربی. آزادی زن و مقابله با سنت های اسلامی و شرق زده ضد زن یک وجه مهم این مدرنیسم بود. اما این مدرنیسم در اذهان جامعه به شکلی عوامانه با ایدئولوژی رژیم حاکم تداعی شده بود و از این رو مخالفین سیاسی رژیم در تقابل با این مدرنیسم قرار می گرفت و سنت های عقب مانده اسلامی- ناسیونالیستی را آنچه که می توان "شرق زدگی" نامید، تقدیس می کرد. ضدیت "آل احمدی" با نظام سلطنت که از موضع عقب مانده نظام ارباب رعیتی پیشین، دهقان کنار جالیز خیار، نظام اندرونی- بیرونی و زنان مطیع خانه نشین نشات می گرفت و بیان می شد، به فرهنگ حاکم اپوزیسیون ضد سلطنت از راست تا بخش عمده چپ بدل شد .

چرا عوامانه؟
رژیم حاکم یک دیکتاتوری مطلق بود و لذا هیچگونه سنخیتی با آزادی های سیاسی و اجتماعی نداشت. ایدئولوژی این نظام، نه "مدرنیسم غربی" بلکه ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی بود. زن ستیزی یکی از مشخصه های مهم این ناسیونالیسم است. در سنن و تاریخ عظمت طلب ایرانی هیچگونه رد پای آزادی زن و برابری زن و مرد قابل رویت نیست. بعلاوه، رژیم سلطنت در یک پیمان و پیوند جدایی ناپذیر با اسلام و نهاد مذهبی بود. تنها بروزات مدرنیسم اجتماعی که از نتایج بلافصل حاکمیت نظام سرمایه داری است، گسترش امکانات تحصیلی برای دختران و زنان بود. تا آنجا که به اشتغال زنان مربوط می شود، آمار اشتغال زنان بسیار پایین بود. قوانین خانواده و مناسبات میان زن و مرد طبق قوانین شرعی اسلام فرموله می شد. محمد رضا پهلوی که ظاهرا نماینده این "مدرنیسم" از دید اپوزیسیون بود، در مصاحبه ای با اوریانا فالاچی دیدگاه بسیار عقب مانده و مردسالار خویش را برملا می کند .

با در نظر گرفتن تضاد و تنش میان این دو گرایش، مدرنیست و شرق زده، شعار "آزادی زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است" یک شعار دفاعی در مقابل هجوم اسلامیست ها و فرهنگ حاکم بر چپ پوپولیست است. این شعار اگر در ابتدا خصلتی دفاعی در مقابل فرهنگ و سیاست حاکم در جامعه ایران داشت، در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اهمیتی بین المللی یافت. دست بالا پیدا کردن تز نسبیت فرهنگی یک هجوم مهم ایدئولوژیک به آزادیخواهی و برابری طلبی و به جنبش آزادی زن در سطح بین المللی بود که توسط آکادمیا و رسانه ها به پیش برده شد.

نسبیت فرهنگی مقابله با تبعیض یا توجیه آن؟
نسبیت فرهنگی یک تز ارتجاعی و راسیستی است زیرا عملا دو دسته حقوق و ارزش های اجتماعی، اخلاقی و حقوقی را برای شهروندان تبلیغ و تائید می کند. این تز که از محصولات جانبی عروج دیدگاه پست مدرنیستی پس از سقوط بلوک شرق است، هر نوع عقب ماندگی، سرکوب، تحدید آزادی، اعمال تبعیض را بر مبنای یک پدیده کاملا اختیاری، یعنی فرهنگ، توجیه و تشویق می کند. اصول و معیارهای پیشرفت سیاسی – اجتماعی، عدالت طلبی، آزادیخواهی و برابری طلبی بشری را پوچ و بی پایه می نامد. سنگسار یا مثله جنسی دختران، پدیده هایی که بشریت آزادیخواه، جنبش آزادی زن و جنبش سوسیالیستی علیه آن مبارزه کرده و به سنت هایی عتیق بدل کرده بود، به روش هایی قابل قبول و دفاع بدل می شوند! چرا؟ "چون مذهب یا فرهنگ عده ای آنرا تجویز می کند." به همین سادگی. عروج تز نسبیت فرهنگی و دیدگاه پست مدرنیستی فعالیت جنبش آزادی زن علیه سنن، فرهنگ و رژیم های ارتجاعی را با موانع جدی مواجه ساخت .

تولد جنبش نوین آزادی زن
تولد رژیم اسلامی و فاز نوین جنبش حقوق زن در ایران همزمان بود. این دو پدیده همچون تز و آنتی تز یکدیگر متولد شدند. یک تنش و کشمکش دائمی و بلاانقطاع میان آنها جریان داشته است. گسترش و شکوفایی یکی مستلزم شکست و درهم پاشیده شدن دیگری است. از این رو است که رژیم اسلامی هرگاه قصد محکم کردن بندهای اختناق بر جامعه را داشته و دارد، هرگاه میخواهد جامعه را به سکوت و عقب بکشاند، هرگاه میخواهد گلوی جامعه را تنگ تر بفشارد، به زنان حمله میکند، حجاب و "عفاف" را علم میکند و دار ودسته های اوباش عفاف را به جان زنان و مردم می اندازد. حجاب اختناق بر جامعه با حجاب اسلامی بر زنان تحکیم و تثبیت میشود. یک جدال آشتی ناپذیر، یک شکاف پر نشدنی میان آزادی زن و رژیم اسلامی، میان جنبش حقوق زن با جمهوری اسلامی و جنبش اسلامیستی، میان آزادی زن با اسلام موجود است .

جنبش حقوق زن پس از شبه کودتای خونین ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و آغاز نسل کشی در زندان های مخوف رژیم به محاق رفت. اما مقاومت منفی، مقاومت فردی زنان هیچگاه خاموش نشد. زنان متعددی که شلاق خوردند، زنانی که سنگسار شدند و در زندان ها افتادند، حتی زنانی که با خودکشی "نه" خود را به مناسبات مردسالارانه و زن ستیز اعلام کردند، سربازان گمنام جنبش آزادی زن هستند .

تضاد نسلی
یک فاکتور اساسی در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه و جنبش آزادی زن تضاد نسلی موجود در جامعه است. نسل جدیدی که تحت رژیم اسلامی بدنیا آمده و رشد کرده است، نسلی که خاطره دست اول و زنده ای از نسل کشی دهه 60، از شکنجه های وحشیانه، از زنده بگور شدن انسان ها در گورهای دستجمعی ندارد، نگرشی متفاوت به شرایط دارا است. این نسل میخواهد مثل تمام جوانان دنیا زندگی کند. مدرن است، سکولار است، خواهان همراه و همگام شدن با دنیای قرن بیست و یک است. این نسل با رژیم اسلامی دارای یک تضاد آشتی ناپذیر است. زندگی تحت یک رژیم اسلامی یا مذهبی را نمیخواهد و در حال دفع آنست .

این نسل ضد آپارتاید جنسی، ضد حجاب و محدودیت های اسلامی است. آزادی جنسی علیرغم مجازات سنگینی که دارا است، در میان این نسل گسترده است. ارقام بالای سقط جنین، علیرغم غیرقانونی بودن، خطرناک بودن و مجازات سنگینی که حکومت برای آن در نظر گرفته است، یکی  از شواهد این پدیده است. عصیان علیه سنت و قیود و بندهای سنتی و مذهبی وسیع است. این فاکتور نیز به قدرت و جان سختی جنبش حقوق زن میافزاید. این تضاد نسلی یکی از خصلت های اساسی جنبش حقوق زن است .

جنبش آزادی زن با جنبش های اجتماعی دیگری که در جامعه ایران عروج کرده اند، جنبش سکولار، خلاصی فرهنگی و مذهب زدایی در پیوند و انطباق کامل قرار دارد. در بسیاری موارد فعالین این جنبش های یکی هستند. علت بسیار روشن است، آزادی زن رابطه نزدیک و مستقیمی با مذهب زدایی، سکولاریسم در سطح حکومتی و جنبش خلاصی فرهنگی از سنن و قیود عقب مانده دارد. این واقعیت، جایگاه بسیار مهم و تعیین کننده ای به جنبش آزادی زن در ایجاد تحولات پایه ای در جامعه و استقرار یک نظام آزاد و برابر می دهد. بویژه از این رو که رژیم اسلامی و جنبش اسلامیستی هویت ایدئولوژیک خویش را با زن ستیزی تعریف می کنند و حجاب اسلامی را به بیرق جنبش خود و آپارتاید جنسی را به یک اصل خدشه ناپذیر نظام سیاسی – اجتماعی خود بدل کرده اند، جایگاه جنبش آزادی زن در تقابل با این نظام و جنبش بسیار کلیدی و تعیین کننده می شود .

جنبش آزادی زن یک جنبش سیاسی است
جنبش حقوق زن بعنوان یک جنبش اجتماعی وسیع در عمق جامعه نفوذ کرده است. این جنبش، ماهیتا سیاسی است. هر نوع تحول و اصلاحی در وضعیت زنان به مقابله جدی با رژیم اسلامی گره می خورد و حکومت اسلامی در مقابل هر بهبودی حتی ناچیز در موقعیت زنان یک سد محکم سیاسی – ایدئولوژیک ایجاد کرده است. ایران جامعه ای است که لاک ناخن، ماتیک و چکمه در آن به یک امر سیاسی مهم بدل شده است و خلافکار با مجازات سنگین مواجه میشود. جنبش حقوق زن برای رسیدن به خواست های خویش مجبور به درگیر شدن با رژیم اسلامی است. یک شرط لازم دستیابی به آزادی زن سرنگونی این رژیم است. در چنین شرایطی این ادعا که جنبش حقوق زن یک جنبش غیرسیاسی است، یک ادعای پوچ است که یا بعنوان پوششی برای ممانعت از سرکوب پلیسی از آن استفاده میشود و یا تلاشی مذبوحانه از جانب برخی گرایشات درون جنبش حقوق زن است بمنظور تحدید افق و خواست های این جنبش و اسیر کردن آن در چهارچوب نظام اسلامی .

گرایشات مختلف جنبش حقوق زن
جنبش حقوق زن دارای گرایشات متفاوت است. در راست، جریانات ملی – اسلامی که به فمینیست های اسلامی معروف شده اند، قرار دارند. گرایشی دفاعی که تلاشش در وهله اول نه دفاع از حقوق زن، بلکه حفظ جنبش زن در چهارچوب محدودیت های اسلامی و رژیم اسلامی است. بیک معنا این گرایش ستون پنجم رژیم اسلامی درون جنبش حقوق زن است. اینها به یمن برخورداری از آزادی نسبی در داخل و استقبال گرم رسانه های وابسته به دولت های غربی، چهره هایشان به افراد سرشناس بدل شده اند و امکانات وسیعی چه در ایران و چه در سطحی بین المللی دارا هستند. اینها حکم اپوزیسیون درباری و "مجاز" رژیم را دارند. تمام هم و غم این گرایش حفظ رژیم اسلامی، حال با یک سری اصلاحات ناچیز است .

در چپ، گرایش رادیکال است که خواهان آزادی بی قید و شرط زنان و برابری واقعی و اجتماعی آنها است. این گرایش را من جنبش آزادی زن می نامم. جنبشی که برای آزادی کامل و برابری واقعی مبارزه میکند. این گرایش کاملا سکولار است. از آنرو که تمام مذاهب زن ستیز اند و لاجرم یک رژیم مذهبی بنا بتعریف زن ستیز است، لذا جدایی مذهب از دولت یک پیش شرط سیاسی آزادی زن است. این گرایش بناگزیر چپ است و برای تغییرات پایه ای و بنیادی در مناسبات جامعه مبارزه می کند. زیرا آزادی کامل و بدون قید و شرط و برابری واقعی و اجتماعی تحت مناسبات سرمایه دارانه قابل دستیابی نیست و لاجرم همراه یا بدنبال سرنگونی رژیم اسلامی باید واژگونی نظام سرمایه داری نیز عملی گردد .

یک سوال در اینجا مطرح میشود: آیا این گرایشات کاملا متمایز و تعریف شده اند و به اسم خود حرف  میزنند و خواست های خود را مطرح می کنند؟ گرایش اول، یعنی ملی – اسلامی کما بیش چنین است. زیرا با مبانی رژیم اسلامی تضادی ندارد و صرفا از گرایش اصلاح طلب حکومتی و اصلاحات ناچیز در چهارچوب نظام اسلامی دفاع می کند. و لذا شلاق اختناق و سانسور آنچنان شامل آن نمی شود .

اما گرایش دوم، گرایش رادیکال، خیر. امکان ندارد که صریح و روشن خواست های خود را بیان کند. این نتیجه اجتناب ناپذیر حاکمیت یک دیکتاتوری خشن است. لذا اگر در تحلیل و تبیین مناسبات سیاسی – اجتماعی جامعه صرفا به گفته ها و نظراتی که علنا ابراز می شود، توجه شود و ترند های پایه ای تر زیر سطح مسائل در نظر گرفته نشود، ما به یک تحلیل سطحی و صورت ظاهری میرسیم. عموم تحلیل هاى ژورنالیستی و جامعه شناسانه از جامعه ایران اینگونه سراغ مسائل می روند. لذا اینگونه تحلیل ها خواست های زنان در ایران را بسیار محدود جلوه می دهند. بنا به این تحلیل ها "زنان در ایران خواهان سرنگونی رژیم نیستند و به برخی اصلاحات ناچیز راضی اند." این تصویر کاملا با تصویری که اصلاح طلبان حکومتی می کوشند از جامعه ایران ارائه دهند، تطابق دارد .

از این تحلیلگران باید پرسید: آیا زنان فقط یک روسری نازک تر میخواهند، یا فقط علیه حجاب اجباری اند؟ این نسل عصیان، نسل استقامت و جسارت خواست ها و مطالباتش بسیار فراتر می رود. مرزهای رژیم اسلامی را کاملا در می نوردد. "نه" آنها به رژیم اسلامی، به نظام زن ستیز و مردسالار، به تبعیض و اختناق کاملا روشن و صریح و شفاف است. آزادی و برابری چکیده خواست آنها است. خواست هایی که نه با رژیم اسلامی و نه با رژیم از نوع رژیم سابق خوانایی و سنخیت ندارد .

زنان در خیزش توده ای اخیر
نقشی که زنان و جنبش آزادی زن در خیزش اخیر بازی کرده اند، حیرت و تحسین تمام جهانیان را برانگیخته است. زنان با جسارت بی نظیر بعضا پیشاپیش جنبش مردم حرکت می کنند. بعضا در نقش رهبری آن ظاهر میشوند. این جنبش با تمام آزادیخواهی، برابری طلبی، سکولاریسم، مدرنیسم و پیشرویی اش علیه رژیم اسلامی مبارزه می کند. این یک نکته مهم و برجسته است. این فقط زنان نیستند که بقول جمله مردسالارانه ی معروف "دوش بدوش مردان" مبارزه می کنند. این جنبش آزادی زن است که یک جایگاه رفیع و برجسته در جنبش سرنگونی طلبانه مردم دارد. تاکید بر این امر مهم است .

لحظات مهمی در تاریخ معاصر و مدرن وجود دارد، که "زنان دوش بدوش مردان" برای یک امر سیاسی مبارزه کرده اند و پس از پایان آن جنبش معین به گوشه آشپزخانه فرستاده شده اند؛ بطور نمونه مبارزات ضد استعماری که یک نمونه برجسته آن الجزایر است، یا جنبش هایی که برای آزادی و برابری و عدالت مبارزه کرده اند، مثل انقلاب ۵۷؛ در تمام این موارد، زنان وسیعا در تحولات سیاسی و خیزش ها شرکت فعال داشتند، اما پس از فیصله یافتن جنبش، زنان از پیش نیز بیحقوق تر شدند. این بار اما زنان نه فقط بعنوان زن بلکه بعنوان یک فعال جنبش عمیق و وسیع اجتماعی آزادی زن، سکولاریسم و خلاصی فرهنگی علیه رژیم اسلامی می جنگند. یک خصلت قابل توجه جنبش آزادیخواهی در ایران این واقعیت است که فقط زنان نیستند که برای آزادی زن مبارزه می کنند، بلکه مردان زیادی نیز در این جنبش سهیم اند .

از این رو است که بنظر من توصیف انقلاب آتی در ایران بعنوان یک "انقلاب زنانه"، توصیفی که منصور حکمت در سال ۲۰۰۰ در انجمن مارکس لندن، در سمیناری تحت عنوان "آیا کمونیسم در ایران امکانپذیر است؟" مورد استفاده قرار داد، بسیار گویا و وصف حال است. این عبارت به عنصر برجسته جنبش آزادی زن و خواست آزادی زن، در جنبش سرنگونی طلبانه مردم اشاره دارد. این جنبش در عین حال بنظر من همطراز جنبش های مهم بین المللی در طول تاریخ برای حقوق و آزادی زن است. بطور نمونه جنبش سافریجیت، جنبش آزادی زن در انقلاب اکتبر و پس از آن در روسیه و شوروی که دستاوردهای بسیار مهمی داشت و جنبش آزادی زن در دهه ۶۰ و۷۰ میلادی در غرب که به انقلاب جنسی معروف شده است .

آزادی زنان در ایران از سلطه رژیم اسلامی، در عین حال تاثیر بسیار مهمی در کل منطقه دارد. تمام دنیایی که تحت اسلام قرار دارد، با سرنگونی رژیم اسلامی در ایران نسیم آزادی را احساس خواهد کرد. در این منطقه اختناق زده دریچه ای بسوی آزادی جنسی، برابری جنسیتی و سکولاریسم باز خواهد شد. سرنگونی رژیم اسلامی و پیروزی جنبش آزادی زن در ایران یک ضربه مهم به اسلام است. جنبش سرنگونی طلبانه مردم در ایران بهمراه جنبش آزادی زن، با سرنگونی رژیم اسلامی جنبش تروریستی اسلامیستی را نیز حاشیه ای میکند و با اسلام همان کاری را میکند که انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه با مسیحیت و کلیسا کرد.  *

!ایران، لیبی نمیشه ! هشداری به دلالان کاسه لیس و اربابان شان

ایران، لیبی نمیشه !
هشداری به دلالان کاسه لیس و اربابان شان !
آذر ماجدی

اپوزیسیون راست، مرتجع و دلال ایرانی به تکاپوی شدیدی برای آلترناتیو سازی برای مردم ایران افتاده است. کنفرانس های مختلف با نامهای دهان پرکنی از قبیل «اتحاد برای دموکراسی» در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا توسط بنیادهای جانبی تروریسم دولتی و با بودجه این کشورها، تشکیل شده است تا افرادی را که اغلب پرونده سیاه و مملو از جنایتی را با خود حمل می کنند، بهمراه برخی اصلاح طلب حکومتی همیشه کاسه لیس (یک روز رژیم جنایتکار اسلامی و روز دیگر تروریسم دولتی) گرد هم آورند تا در پشت درهای بسته با هم دوست و هم زبان شوند و در ورک شاپ های سازمان یافته توسط این قطب تروریستی در باره دموکراسی و کارکرد آن و موجه و مشروع جلوه دادن «شوراها و کنگره های» دست ساز، شرکت کنند. یک روز در کلن، یک روز در استکهلم، فردا در واشنگتن گرد می آیند، خوب سور چرانی می کنند، دستخوش می گیرند و دروغ و ریا تحویل مردم می دهند.
 
در دفاع از این طرح سیاه، گفته می شود، عین همین کار را برای لیبی و سوریه هم کردیم، چه اشکال دارد که برای ایران هم انجام دهیم. باید گفت که شما بیجا فرمودید که برای لیبی و سوریه آلترناتیوهای کپک زده، عقب مانده و ارتجاعی ساختید و بر مردم بجان آمده لیبی تحمیل کردید و می خواهید با دخالت نظامی در سوریه به مردم این کشور هم حقنه کنید. اما جامعه ایران متفاوت است. تحمیل آلترناتیوهای سیاه و ارتجاعی دست ساز را به آسانی به مردم ایران نمی توان تحمیل کرد. جامعه ایران از نظر سیاسی بسیار پیشرفته، روشن و قطبی است.
 
جامعه ایران در انقلاب ۵٧ یکبار آلترناتیو سازی امپریالیستی را تجربه کرده است و هنوز دارد تاوان آنرا پس می دهد. مردم، گوادولوپ را از یاد نبرده اند؛ ما نیز اجازه نخواهیم داد که از یاد ببرند. کمونیسم کارگری در ایران سابقه طولانی فعالیت دارد؛ طبقه کارگر ایران نقش خود را در به زیر کشیدن یک دیکتاتوری تا دندان مسلح تجربه کرده است و تا چند سال پس از پیاده شدن دسیسه گوادولوپ در حال شکل دادن به جنبش شورایی خویش بوده است؛ هزاران کمونیست و آزادیخواهی که در زندانهای سیاه اسلامی بقتل رسیده اند، یاد و خاطرشان در اذهان مردم زنده و عزیز است؛ کمونیسم کارگری مسلحانه با این رژیم و با بورژوازی قومی جنگیده است؛ کمونیسم کارگری سالها یک سد محکم در مقابل فعالیت های رژیم اسلامی و اپوزیسیون پرو رژیم در خارج کشور بوده است؛ تمام اینها به جامعه ایران یک ویژگی مهم سیاسی - اجتماعی می دهد، که دیگر به هیچ هواپیمایی دولتی و خصوصی از ایرفرانس گرفته تا لوفت هانزا و اس آ اس، اجازه وارد کردن آلترناتیو به فرودگاه تهران نخواهد داد. شنیع است وقتی می بینیم کسانی که یکبار در هواپیمای ایرفرانس همراه امام جلادشان به ایران آمدند و بنیادهای کشتار را سازمان دادند، اکنون از چهره های اصلی این آلترناتیو سازی، اما به سبک «دموکراتیک» آن شده اند. آیا اینها مردم ایران و نیروهای کمونیست و چپ انقلابی را هالو فرض کرده اند، که به خود اجازه چنین گستاخی هایی را داده اند؟

خیر، چنین نیست. آنها اتفاقا خوب می دانند که با چه کسانی طرفند، بهمین خاطر ژست «نادم» و «هنرمند» و دموکرات بخود گرفته اند. بهمین خاطر است که اردوى دولتهای ترويستى نمی توانند مانند گوادولوپ و موارد دیگر راحت در یک سالن، بدون دغدغه بنشینند و طرح ریزی کنند. مجبور شده اند در کنار چهره های بدنامی که علیه شان پرونده بجرم جنایت علیه بشریت موجود است، تعدادی چهره باصطلاح خوشنام بی بو و خاصیت را هم یدک بکشند. بهمین خاطر است که با وجود آنکه محل و جلسه را مخفی کرده اند، مجبور به دادن اطلاعیه شده اند تا صورت ظاهر را «دموکراتیک» نگاه دارند. بهمین خاطر است که مجبور شده اند با تعدادی جنایتکار و بی بو و خاصیت دکور مصاحبه رادیویی کنند. بهمین خاطر است که این جنایتکاران و کاسه لیسان در همین مصاحبه سر به کربلای شوروی و استالین می زنند تا به خیال خود کمونیسم را نزد مردم بدنام کنند؛ بهمین خاطر است که گفته اند تعداد موئنثین در این کنفرانس ها باید زیاد باشد؛ بهمین خاطر است که به خدا و قرآن قسم میخورند قصدشان آلترناتیو سازی نیست و فقط می خواهند با هم گپ دموکراتیک بزنند و با هم دوست شوند. چقدر اینها لطیف و ملوس اند !

اما با تمام این نقشه های ظریف و حساب شده، با تمام این ژست های ریاکارانه، با تمام رسانه های چکمه لیسی که برای طرح و تبلیغ پروژه خود در اختیار داشته اند، کمونیست ها را دستکم گرفتند.**

کنفرانسی که میرفت بلای لیبی را برای ایران دوبلیکیت کند، توسط کمونیست ها و چپ های انقلابی در استکهلم به یک افتضاح سیاسی بدل شد. مجبور شدند از خود انتقاد کنند. واقعا که چقدر در این ورک شاپ ها خوب درس دموکراسی آموخته اند! پس از افشای دسیسه های ارتجاعی شان، از خود برای مخفی کردن محل و برگزاری کنفرانس در پشت درهای بسته انتقاد کردند! گویی این تمام اشکال کارشان است. باز کوشیدند که همه چیز را درست و موجه جلوه دهند و بگویند که از اشتباه خود آموخته اند و دفعه بعد حتما علنی خواهد بود. اما باید رویای بقدرت رسیدن و بساط لفت و لیس راه انداختن مثل دولت کثیف عراق و لیبی را بخواب ببرند. ما نخواهیم گذاشت در ایران این سناریو تکرار شود .

اما چرا در این شرایط تروریسم دولتی و دلالان کاسه لیس ایرانیش این چنین فعال شده اند؟ چه شرایطی این تکاپو و جت سواری از یک شهر به شهر دیگر را لازم و مطلوب کرده است؟ پاسخ را می توان از جمله در یک مقاله منتشر شده از ناصر محمدی معاون سردبیر کیهان لندن و کارشناس صدای آمریکا در کيهان لندن جستجو کرد :

«حساسیت و اهمیت برهه کنونی در آن است که پس از سی و سه سال برای نخستین بار جامعه بین‌المللی ناگزیر شده است در کنار مردم ایران قرار گیرد و در راه برکناری رژیم اسلامی حرکت کند. این واقعیت تاریخی را نمی‌توان از نظر دور داشت که وقوع هر تغییر عمده‌ای در کشور ـ از جمله تغییر رژیم ـ مستلزم همکاری همزمان و هماهنگ میان نیروهای داخلی و خارجی است، چنانکه چنین امری سی و سه سال پیش اتفاق افتاد ...

اما امروز معادلات و محاسبات سیاسی عوض شده است. کشورهای غربی بعد از سه دهه مدارا و مماشات، سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که نمی‌توان با رژیم ولایت فقیه همکاری و تعامل داشت. از همین رو برای نخستین بار به طور جدی در صدد اعمال فشار بر حکومت ایران و انزوای بین‌المللی آن برآمده‌اند که در همین مدت کوتاه آثار آن ظاهر شده {یعنی فقر و فلاکت خانمان برانداز روز افزون مردم} و رژیم اسلامی را فلج کرده و دیر نیست که آن را به زانو درآورد. … مهم این است که اعمال فشار بین‌المللی و تبلیغاتی علیه رژیم اسلامی، فرصتی استثنایی را در اختیار مردم ایران گذاشته که پروژه همبستگی میان اپوزیسیون ـ در داخل و خارج ـ را به اجرا بگذارند و زمینه تشکیل یک رژیم دموکراتیک در آینده ایران را فراهم سازند.» (ناصر محمدی، کيهان لندن٬ طرح «شورای دمکراسی» راهکاری عملی برای اتحاد و همبستگی اپوزیسیون). جمله درون آکولاد از ما است.

این نوشته را باید کمی کالبد شکافی کرد. به این جمله دقت کنید: «پس از سی و سه سال برای نخستین بار جامعه بین‌المللی ناگزیر شده است در کنار مردم ایران قرار گیرد و در راه برکناری رژیم اسلامی حرکت کند.» معنای واقعی این جمله ظاهرا پر صلح و همبستگی، اشاره به تحریم های شدید اقتصادی علیه ایران و تهدید جنگ نظامی است. تحریم اقتصادی ای که مردم کارگر و زحمتکش ایران که پیش از این زیر خط فقر دست و پا می زدند و از فقر و فلاکت به خودکشی، فحشاء و اعتیاد روی آورده بودند را به ورطه نابودی کشانده است. اینها، این دلالان سیاسی چکمه لیس دلشان را به تحریم اقتصادی و حمله نظامی به ایران خوش کرده اند. آروزی لیبی سازی از ایران قلقلک شان داده و قلب هایشان را به شعف آورده است. می خواهند بر روی ویرانه های جامعه از هم گسیخته، بر تل اجساد مردم زحمتکش و شریف، بر تل کشته های کودکان در مدارس، بقدرت و نان و آبی برسند. این آن برهه حساس و پر اهمیتی است که این نویسنده همیشه مباشر، و تمام این دلالان سیاسی به آن امید بسته اند .

به مصاحبه یکی از این دلالان چاقوکش با روزنامه اس وی دی سوئد نگاهی بیاندازیم تا بیشرمی جنایتکارانه این دلالان را بهتر دریابیم. عبدالله مهتدی، یکی از شرکت کنندگان در کنفرانس استکهلم است؛ یک قوم پرست سرشناس که در جلسات تشکیلاتیش به روی مخالفینش اسلحه می کشد و مسئول سازمانی است که جوانان از دنیا بیخبر را به یمن خوش نامی کومه له به کشتن می دهد؛ کسی که پیش از این بر روی تل اجساد بمباران شده مردم عراق و صد هزار سرباز تسلیم شده عراقی که تانک های آمریکایی از روی سنگرهای آنها عبور کرد، کوشید در میان  برادران قوم پرست کبیرش مام جلال طالبانى و کاک مسعود بارزانی «دوستان حال و آینده اش» را جستجو کند؛ او در رویای شیرین مام جلال دوم شدن از هیچ جنایتی فروگذار نمی کند. این قوم پرست کراوات پوش در این مصاحبه از تحریم های اقتصادی دفاع می کند و بی شرمانه میگوید مردم باید «بها» بپردازند. باید پرسید بهای چه چیزی را؟ بهای به نان و آب رسیدن شما و جریان باند سیاهی تان؟ بهای لفت و لیس شما چاقوکشان قوم پرست را؟ سپس می گوید: «اگر حمله به ایران در مقیاس کوچکی انجام پذیرد ممکن است رژیم جان بدر ببرد اما با یک حمله در مقیاس بزرگ تصور نمی کنم رژیم زنده بماند.» (روزنامه اس وی دی، سوئد، ۱۳ فوریه ۲۰۱۲) توجه کنید: ایشان به یک بمباران محدود هم رضایت نمی دهد. بمباران وسیع و خانمان برانداز همچون عراق را در سر می پروراند. لابد پیش خود می گوید: اگر مام جلال می تواند رئیس جمهور شود، چرا نه من؟

هر جک و جانوری به اسم اپوزیسیون دموکرات به تکاپوی گرفتن سهمی از ویرانی و کشتار مردم افتاده است. ۴ تا عبارت یاد گرفته اند و طوطی وار تکرار می کنند: دموکراسی، حقوق بشر، جدایی دین از دولت، رفراندوم. این کلمات یا اسم رمزهای آلترناتیو سازی آمریکا و دول موئتلفش ورد زبان کسانی شده است که قبل از هر چیز در روزی که مردم رژیم اسلامی را به زیر کشند، باید بر صندلی محاکمه قرار گیرند و برای جنایاتی که علیه مردم سازمان داده اند محاکمه شوند. نگاهی به لیست برخی از شرکت کنندگان در این افتضاخ آلترناتیو سازی، ماهیت این طرح های شوم را برملا می کند: سازگارا، مخملباف، سازمان اکثریت، نوری زاده، آهی و قس علیهذا .

باید به تروریسم دولتی، به آمریکا، اروپا و اسرائیل گفت که ایران لیبی نمیشه. ما کمونیست های کارگری این امر را تضمین می کنیم. در هر سوراخی که پنهان شوید، دسیسه هایتان را افشاء می کنیم. اجازه نمی دهیم که یک گوادولوپ دیگر، حال با اسم های شیک، راه بیاندازید و آرزوی مردم برای دستیابی به سعادت و یک دنیای بهتر، برای رسیدن به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان را ویران کنید. اجازه نمی دهیم که یک عراق دیگر یا لیبی دیگر در ایران بسازید. جامعه را ویران کنید و مردم را به قوم ها و مذاهب مختلف تقسیم کنید و به جان هم بیاندازید. اجازه نمی دهیم این دلالان فاسد، جنایتکار و کاسه لیس را در ایران بقدرت برسانید. مردم با نیروی متحد و متشکل خود رژیم اسلامی را بشیوه ای انقلابی به زیر خواهند کشید و تمام این جناتیکارانی که اکنون جلوی سازمان سیا و موساد برای دستخوش گرفتن و دستور گرفتن به صف شده اند را به محاکمه خواهند کشید. حزب اتحاد کمونیسم کارگری و جنبش کمونیسم کارگری بهمراه مردم کارگر و زحمتکش و آزادیخواه این کابوس شوم شما را نقش بر آب خواهند کرد .

*  اعلام شده است که هزینه نشست شهر کلن را که در آن ۸۲ تن شرکت کرده بودند، بنیاد دموکراسی برای ایران پرداخته است که توسط لابی پرو اسرائیلی در آمریکا بنیان گذاشته شده است و از طریق کمک های اینها و دولت اسرائیل تامین میشود. ضمنا پیش از این دو سمینار اخیر، سمیناری در رابطه با تحقق «دموکراسی در ایران» از سوی «مرکز مطالعاتی عربی- ایرانی» که نوری زاده از مسئولین آنست، در لندن برگزار شد که بودجه آن را عربستان سعودی تأمین می‌کند.
**  در حاشیه این آلترناتیو سازی های امپریالیستی، رسانه های چکمه لیس مذبوحانه کوشیده اند آبروی رفته رژیم سابق را به جوی بازگردانند. آخر هر چه باشد یکی از سازماندهندگان اصلی این کنفرانس ها، از شاه پرستان کبیر است. مصاحبه تلویزیون آمریکا با ثابتی قاتل ساواک از این نوع تحرکات است. با بیشرمی تمام ثابتی را روی صفحه تلویزیون آورده اند تا از جنایت رژیم شاه و ساواک دفاع کند و مانند روزهایی که بعنوان مقام امنیتی روی صحنه تلویزیون سلطنت ظاهر میشد، کمونیست ها و مبارزین علیه رژیم دیکتاتوری و اختناق شاه را خرابکار و تروریست بنامد. باید کمی از وقایع فاصله گرفت و تمام تصویر را دید. یک طرح شوم آلترناتیو سازی از عناصر جنایتکار رژیم سابق و فعلی در کار است که قرار است با تعدادی فعال ملی - اسلامی جنبش های اجتماعی حقوق زن و غیره تزئین شود .

بازار شام آلترناتیو هاى ارتجاعی از شورای ملی برای انتخابات آزاد تا کنگره ملیت های ایران فدرال 

بازار شام آلترناتیو هاى ارتجاعی

از شورای ملی برای انتخابات آزاد تا کنگره ملیت های ایران فدرال !
آذر ماجدی

یک روز سبزند و اصلاح طلب حکومتی، یک روز سکولار دموکرات؛ یک روز از مردم می خواهند که ساختار شکنی نکنند، روز دیگر خواهان انحلال رژیم اسلامی می شوند؛ یک روز در استکهلم، واشنگتن و بروکسل مشغول توطئه آلترناتیو سازی از نوع لیبی - سوریه برای ایران می شوند، روز دیگر یک بخش شان "شورای ملی برای انتخابات آزاد" تشکیل می دهد و بخش دیگر "کنگره ملیت‌های ایران فدرال"؛ یک روز همه با هم از ناسیونالیست عظمت طلب تا ناسیونالیست قوم پرست سبز و سکولار در کنفرانس های پنتاگونی دور هم می نشینند، روز دیگر سر تجزیه طلبی گلوی یکدیگر را می درند؛ اینها اپوزیسیون راست ارتجاعی رژیم اسلامی را می سازند. ملغمه ای هستند از جنبش ناسیونالیسم پرو غرب که خواهان احیای رژیم سابق، حال با تاج یا بی تاج هستند و وامانده های جنبش ملی - اسلامی که دیگر امیدشان را تا اطلاع ثانوی از رژیم اسلامی از دست داده اند و به این در و آن در می زنند تا با کمترین تغییر، در قدرت سهیم شوند. به این ملغمه، نیروهای باند سیاهی ناسیونالیست قومپرست که رویای تکرار سناریوی سیاه کردستان عراق را در سر می پرورانند را نیز باید اضافه کرد. با تمام تفاوت های ظاهری همه شان در یک هدف شریکند: تلاش می کنند با کمک ناتو بقدرت برسند و بر گرده کارگر و زحمتکش به نان و نوایی برسند. اینها را باید شناخت و افشاء کرد .

انتخابات آزاد در ایران چه صیغه ای است؟
طی سه سال اخیر یک تم در میان این نیروهای ارتجاع مشترک بوده است: "انتخابات آزاد". صدای این عبارت زیبا است؛ دهان پر کن است؛ شیک و مدرن است؛ توهم آفرین است. دقیقا بهمین خاطر اینها این دو کلمه را بر سر در منشورشان می نویسند تا موجب خلط بحث شوند. تا آنجا که به شورای جدیدالتاسیس "ملی برای انتخابات آزاد" مربوط می شود، این کلمات قرار است ماهیت این شورا و رهبر آنرا بپوشاند. رضا پهلوی که او را شاهزاده و ولیعهد هم می نامند، رهبر آنست. همین کافیست تا تمام فریب انتخابات آزاد را نقش بر آب کند. ایشان تنها دلیلی که رهبر شده اینست که پدر و پدر بزرگش چندین دهه دمار از مردم ایران درآوردند؛ گرفتند و اسیر و شکنجه و اعدام کردند. یک ثروت افسانه ای هم از بخور بخور و از استثمار وحشیانه کارگران به جیب زدند و وقتی مردم علیه نظام شان بپا خاستند، جمعی با تمام پول و ثروت به غرب گریختند و هنوز دارند پس از سی و چند سال شاهانه زندگی می کنند. سایر نیروهای این شورا نیز دست کمی از "شاهزاده" از تاج و تخت افتاده ما ندارند. هفت سینی از همکاران هر دو رژیم در این شورا جمع است .

اما انتخابات آزاد با وجود رژیم اسلامی دیگر چه صیغه ای است؟ از زمان خیزش توده ای مردم در تابستان ۸۸ عده ای شعار انتخابات آزاد را بدست گرفتند. آنموقع تمام این جریانات مرتجع، سبز و از اصلاح طلبان حکومتی بودند؛ از موسوی، کروبی، خاتمی و شرکاء دفاع می کردند. بعد که موسوی پایبندی و تعهد خود را به خمینی و رژیم اسلامی برای صدمین بار اعلام کرد و مردم در خیابان ها شعار دادند که "موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است" اینها کمی عقب نشستند؛ اما شعار انتخابات آزاد را نه تنها کنار نگذاشتند، بلکه با هیاهوی بیشتر بر این طبل می کوبند. انتخابات آزاد تا زمانی که رژیم اسلامی بر اریکه قدرت لم داده است یک شعار پوچ و واهی است. پیش از این هم جریان "سکولارهای سبز" همین شعار را طرح کرده بود و با همین جواب روبرو شد .

اما شورای جدید التاسیس بنظر می رسد که رویای دیگری را در سر می پروراند. اینها پس از آلترناتیو سازی پنتاگونی برای لیبی و سوریه فیلشان یاد هندوستان کرده است. اینها چشم به آمریکا، اسرائیل و ناتو دوخته اند تا با قدرت آنها بسر کار بیایند و دارند با شعار انتخابات آزاد این نیت شنیع خود را بزک می کنند. قرار است جامعه ایران توسط این نیروها یعنی تروریسم دولتی به ویرانی کشیده شود، مردم قتل عام شوند و آنگاه "شاهزاده" ترشی انداخته شده را بر قدرت بنشانند و اینها با شعار انتخابات آزاد بخود رنگ دموکراتیک بپاشند. برپایی این شورا با رهبری رضا پهلوی و با همکاری نیروهای سبز در این مقطع اتفاقی نیست. بساط آلترناتیو فروشی به ناتو گرم است. همانگونه که ناسیونالیست های قومی در همین بزنگاه بفکر وحدت و ائتلاف و تشکیل "کنگره ملیت‌های ایران فدرال" افتاده اند. همه اینها از یک منبع آلوده آب می خورند. انتخابات آزاد یک دکان است. اینها برای قدرت چشم به ناتو دوخته اند و با شعار انتخابات آزاد دارند برای مردم ناز و کرشمه می آیند .

سکولار دموکرات ها کیانند؟
بخش وسیعی از اپوزیسیون راست خود را سکولار دموکرات می نامند. این نام نیز آهنگ خوبی دارد؛ شیک و مدرن و دهان پر کن است. اما آیا این دو صفت ماهیت این جریانات را بیان می کند؟ پاسخ منفی است. این یک عبارت مد روز است. نه تنها در جامعه ایران که مردم از نظام مذهبی و مذهب منتفر شده اند، بلکه در منطقه نیز با این عبارات بازی می شود. برای همه جریانات و عناصر راستی که می کوشند در قدرت سهیم شوند، کاملا روشن است که مردم ایران به چیزی کمتر از یک نظام سکولار رضایت نخواهند داد. بیش از سی سال حاکمیت یک نظام مذهبی کثیف و جنایتکار اکثریت مردم، بویژه نسل جوان را به موقعیت ضد مذهبی و لامذهبی سوق داده است. جریاناتی که تمام طول حیاتشان یا دست در دست این رژیم داشته اند و در جنایت آن شریکند، مانند گنجی، سازگارا، سروش و امثالهم، یا کسانی که همواره با مذهب مماشات کرده اند، چون به مذهب برای عقب نگاه داشتن جامعه و سرکوب کردن آن نیازمندند، مانند هوادران رژیم سابق، اکنون به این واقعیت واقف شده اند که بدون هواداری از سکولاریسم قادر نخواهند بود یک ثانیه نیز خود را درون باصطلاح اپوزیسیون قرار دهند. لذا دفاع آنها از سکولاریسم نه از روی مهر، بلکه از روی اجبار است. بعضی هایشان هر بار پس از ذکر این نام، ده بار دهان خود را آب می کشند .

اما کار بدینجا ختم نمی شود. اینها با پیوستن به سکولاریسم، می کوشند آنرا از محتوا تهی کنند و عملا بر پروسه زوال مذهب در جامعه ترمز بزنند. اینها برای نجات مذهب سکولاریست شده اند. سکولاریسم بمعنای جدایی کامل دولت، نهادهای دولتی و قانونگذار از مذهب؛ جدایی هویت فردی و شهروندی از مذهب؛ جدایی سیستم آموزش و پرورش از مذهب و برخورد به نهاد مذهب مثل هر شرکت انتفاعی است که حساب و کتاب هایش را باید کنترل کرد و به آن مالیات بست. اینها وارد این مقولات نمی شوند و سکولاریسم را بعنوان یک کلمه عام مورد استفاده قرار می دهند. بطور مثال باید گفت که در اروپا فقط فرانسه و سوئد نظام های رسما سکولار هستند که تازه این دو نظام نیز کاملا به سکولاریسم وفادار نمانده اند. انگلستان، نروژ و دانمارک و آلمان نظام های سکولار نیستند. بعلاوه سکولاریسم تنها یکی از توصیفات نظام سیاسی آتی است. سکولاریسم قادر نیست نه آزادی، نه رفاه و نه برابری یعنی خواستهای پایه ای مردم را تامین و تضمین کند. سکولاریسم یک شرط لازم و بسیار ناکافی برای یک نظام سیاسی آزاد آتی است .

دموکرات چه مقوله ای است؟ دموکرات از سکولار حتی عام تر و آشفته تر است. هر کس این کلمه را بدلخواه خود تعریف و تعبیر می کند. نزد اینها و هواداران دموکراسی، ترکیه دموکرات است، اکنون مصر و تونس هم دموکراتند. آیا مردم ایران خواهان چنین نظام هایی هستند؟ پاسخ یک نه قاطع است. نیت و هدف آنها از لفظ دموکرات روشن است. در بهترین حالت ایجاد یک نظامی است که در آن پارلمان وجود خواهد داشت و هر چند سال یکبار انتخاباتی برگزار می شود و تعدادی از همین طبقه و جنبش بقدرت می رسند و کشور را اداره خواهند کرد. هم اکنون در مصر و تونس همین اتفاق افتاده است، ترکیه هم مدتها است که چنین اداره می شود. با تمام مد روزی این کلمه، چنین نظامی هیچ سنخیتی با خواستهای واقعی و پایه ای مردم ندارد. چنین نظامی قادر به تامین آزادی برای مردم نیست .

مردم چه می خواهند؟
مردم خواهان یک نظامی هستند که آزادی، برابری و رفاه همگان را تامین و تضمین کند. از برابری منظور صرفا برابری حقوقی نیست؛ بلکه برابری واقعی، یعنی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است. از آزادی منظور پارلمانتاریسم نیست، که هر چند سال یکبار مردم حق تصمیم گیری و دخالت در سرنوشتشان را به چند صد نفر تفویض می کنند و آنها برایشان تصمیم می گیرند. بهمین اروپا نگاه کنید که مهد دموکراسی پارلمانی است. آیا مردم اروپا از نظام حاکم رضایت دارند؟ آیا این مردم آزادند؟ خیر. اگر پیش از این در این مورد شک و تردید وجود داشت، در پنج سال اخیر که بحران اقتصادی سرمایه داری زندگی مردم را تار و مار کرده است، دیگر بخوبی عیان شده که اکثریت کارگر و زحمتکش در این جوامع خواهان تغییر این نظام هستند و می خواهند سرنوشتشان را خود بدست بگیرند؛ اما با اولین اعتراض پلیس دموکرات بجانشان می افتد. یک نمونه اعتراضات مادرید در روز گذشته کافیست تا تمام فریب دموکراسی را زایل کند .

آزادی و برابری واقعی انسانها صرفنظر از جنسیت، نژاد، قوم، ملت، زبان، مذهب و عقیده و محل تولد فقط در یک نظام سوسیالیستی که کار مزدی در آن الغاء شده است امکانپذیر است. تا زمانیکه سرمایه و سود بر جامعه حکم میرانند سخنی از آزادی و برابری در میان نخواهد بود. یک جامعه سوسیالیستی است که می تواند نیاز کلیه شهروندانش را تامین و تضمین کند و رفاه برای عموم تامین نماید. سرمایه داری و سود به فقر و ارتش بیکاران نیازمند اند. زبان سرمایه یعنی اختلاف طبقات، یعنی وجود یک طبقه کوچک که تمام وسایل تولید و مبادله را در مالکیت خود دارد و ثروت اندوزی یکی از خصايل پایه ایش است و یک طبقه کارگر که هیچ چیز جز نیروی کارش برای فروش در اختیار ندارد و هر روز از نو باید نیروی کارش را برای سیر کردن شکم خود و خانواده اش بفروش رساند. تنها منطق سرمایه سود است و سود بمعنای ثروتمند شدن بخشی از جامعه به قیمت خانه خرابی بخشی دیگر است .

این شعارهای دهان پرکن مد روز؛ انتخابات آزاد و سکولار دموکرات از نوع سبز یا آبی و صورتی، تلاشی است برای فریب مردم و بهتر فروختن خود به قطب تروریسم دولتی و پنتاگون. مسابقه ای میان این نیروهای ارتجاع دست راستی برای انتخاب شدن توسط غرب و آمریکا براه افتاده است. هر که بهتر بتواند ثابت کند که توانایی فریب مردم را دارد، او برای پروسه آلترناتیو سازی انتخاب خواهد شد. اما اینها خواب و رویایی شوم بیش نیستند. ایران لیبی و سوریه نیست. مردم ایران باین آسانی فریب این نیروهای ارتجاع را نخواهند خورد. جامعه ایران بسیار قطبی است؛ جنبش های اجتماعی در ایران بسیار قوی و عمیق اند؛ کمونیسم کارگری در ایران یک نیروی اجتماعی است. مردم خواهان آزادی، برابری و رفاهند. این خواستها را فقط یک انقلاب کارگری و جامعه سوسیالیستی می تواند تامین و تضمین کند. همان آرمان و امری که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند . *

!"بازار کردستان، بازار تهران "تفاوت از زمین تا آسمان است 

بازار کردستان، بازار تهران
"تفاوت از زمین تا آسمان است !"
آذر ماجدی

چندی پیش احزاب چپ و بدنبال آنها احزاب ناسیونالیست قوم پرست در کردستان در اعتراض به اعدام پنج زندانی سیاسی اعلام اعتصاب عمومی کردند. این سازمانها، از جمله رهبری حزب منتسب به حکمتیست کسبه و بازاریان را با صفت "عزیز" مخاطب قرار دادند. پس از واقعه نیز در نشریات شان عکس دکان و حجره های بسته در بازار برخی شهرهای کردستان را بچاپ رساندند و از موفقیت اعتصاب عمومی "آزادیخواهانه و برابری طلبانه" داد سخن دادند. اینها تعطیلی بازار را شاخص موفقیت اعتصاب قلمداد کردند و نه اعتصاب کارگران و نه به تعطیل کشیده شدن مراکز آموزشی، نه اعتصاب معلمان و پرستاران .

حزب اتحاد کمونیسم کارگری چه در زمان اعلام اعتصاب عمومی و چه پس از آن این سیاست راست پوپولیستی را مورد نقد قرار داد. ما در اعلامیه خود مردم را به تعطیل کار و اعتراض فراخواندیم. جریانات چپی را که تحت نام کمونیسم فعالیت می کنند و بازاری و کسبه را برای اعتصاب مورد خطاب قرار دادند، مورد نقد قرار دادیم .

هفته پیش بازار تهران و بدنبال آن بازار در چند شهر دیگر اعلام اعتصاب کرد. برخی از جریانات چپ، از جمله حزب منتسب به کمونیست کارگری، از این اعتصاب به شعف و هیجان آمد و آنرا نشانی از تعمیق "انقلاب" نامید. اینها همانگونه که اصلاح طلبان حکومتی سبز را متحد خود نامیده اند و کوشیده اند موسوی را میان مردم قاچاق کنند، اکنون در صددند بازاریان را نیز در میان نیروهای "انقلاب" جا دهند. برخی جریانات دیگر، از جمله حزب منتسب به حکمتیست، بازاریان را بخشی از هیات حاکمه خواندند و اعتصاب بازار را بیربط به مبارزه طبقه کارگر .

در اینجا بحث بر سر ماهیت اعتصاب بازاریان نیست که در مصاحبه های رادیویی در "رادیو یک دنیای بهتر" علی جوادی و خود من و در مقاله ای سیاوش دانشور مفصلا به آن پرداخته ایم. بازار بخشی از بورژوازی و به تبع آن بخشی از طبقه حاکم است. بویژه بازار در یک رابطه تنگاتنگ با رژیم اسلامی قرار داشته است و از قبل سرکوب وحشیانه این رژیم سرمایه هنگفتی به چنگ آورده است و کاملا در این سیستم استثمار و چپاول شریک بوده است. اعتصاب بازار در وهله اول بخاطر منافع اقتصادی و حفظ تمام و کمال غارت است. اما در عین حال نشانگر عمق و گسترش شکاف در حکومت نیز هست .

موضوع بحث این نوشته برخورد دوگانه و استاندارد دوگانه در برخورد به بازار و بورژوازی تجاری در دو منطقه کشور از جانب برخی از سازمان های چپ و باصطلاح کمونیست است. یک سوال صاف و ساده که باید در مقابل اینها قرار داد اینست: چه تفاوتی میان بازار در کردستان و تهران و سایر نقاط ایران موجود است؟ چرا کسبه و بازاریان در کردستان باید به لقب عزیز مزین شوند و بستن دکان هایشان را بعنوان جشن آزادیخواهی و برابری طلبی اعلام کنیم، اما بازار تهران و اصفهان را بعنوان بخشی از هیات حاکمه تقبیح؟ ریشه این تحلیل در کجاست؟

ناسیونالیسم کرد
پاسخ این سوالات بسیار روشن است: ناسیونالیسم. جای هیچگونه پرده پوشی نیست. جای پیچ و خم و مناقشه نیست. بورژوازی کردستان برای ناسیونالیسم چپ کرد حکم "بورژوازی ملی و مترقی" دارد. جای تاسف است که در سی سال پیش منصور حکمت "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را برشته تحریر درآورد و ضربات محکم و کارسازی به ریشه های چپ پوپولیست در ایران زد. این اثر کلاسیک و مهم بعلاوه نقد های مارکسیستی دیگر او ریشه های پوپولیسم را در ایران مضمحل کرد. اما متاسفانه شاهدیم که این پوپولیسم در لباسی دیگر قد علم کرده است. پوپولیسم راست جوهر  ناسیونالیستی خویش را به نمایش گذاشت.
 
ظاهرا تحرکات بورژوازی در کردستان، بازاریان و کسبه در این خطه مترقی و انقلابی است. اما در نقاط دیگر ایران بورژوازی بخشی از ضدانقلاب حاکم است. جالب اینجاست که جریانی که خیزش عظیم مردم ایران علیه رژیم اسلامی و برای آزادی و برابری و رفاه را قلفتی تقدیم رهبران سبز اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی کرد، در کردستان بازاریان و کسبه را در میان نیروهای انقلابی و در کنار طبقه کارگر قرار داده است. این تناقض آشکار، این برخورد دوگانه حیرت آور در ناسیونالیسم حاکم بر دیدگاه این جریانات ریشه دارد. ظاهرا "در کردستان همه چی انقلابی است!" بورژوازی انقلابی است. زمان به عقب باز می گردد: مقوله "جنبش انقلابی خلق کرد" دگر بار از زیر آوار سر بر می آورد .

از همین دیدگاه است که این جریانات تفاوت میزان تحرک در کردستان طی یک سال اخیر را بحساب "انقلابی گری" مردم کردستان گذاشته اند و با تبختر خاصی اعلام می کنند "مردم کردستان چون نمیخواهند با جنبش سبز همراه شوند، در اعتراضات وسیع و بعضا میلیونی در سایر نقاط کشور شرکت نکرده اند." اینها از موضع ناسیونالیسم کرد، به مردم جسور و آزادیخواه دیگر نقاط کشور که با شجاعت زائد الوصفی در مقابل وحشی گری های رژیم جنایتکار اسلامی مقاومت کرده اند، فخر می فروشند. نزد این جریانات همه چیز وارونه است. حقایق وارونه است. دنیا وارونه است .

در همان زمان فراخوان اعتصاب عمومی و اعتراضات به اعدام زندانیان سیاسی، مردم چه در کردستان و چه در سایر نقاط کشور پاسخ این ناسیونالیسم را دادند. شرکت نستبا وسیع مردم در تهران و برخی شهرهای دیگر در اعتراض علیه اعدام و تلاش در پاسخگویی به فراخوان خانواده های اعدام شدگان، علیرغم سرکوب شدید، از یک طرف، و تلاش مردم در سنندج، کامیاران و چند شهر دیگر برای اعتراض جمعی در خیابان و پیام های مادر فرزاد کمانگر از سوی دیگر سدی است در مقابل تبلیغات مسموم ناسیونالیسم از هر نوع، عظمت طلب یا قومی .

حزب اتحاد کمونیسم کارگری همانگونه که در زمان فراخوان اعتصاب عمومی در کردستان و پس از آن جریانات پوپولیست و ناسیونالیست را افشاء کرد٬ در این شرایط نیز این وظیفه مهم خود را به انجام می رساند. ما اجازه نمیدهیم که هیچگونه انحراف و شائبه ضد کارگری، بورژوایی یا ناسیونالیستی مبارزه طبقه کارگر و مردم زحمتکش و آزادیخواه را منحرف کند. تلاش برای سرنگونی رژیم اسلامی و سازماندهی یک انقلاب کارگری برای ایجاد یک جمهوری سوسیالیستی بر ویرانه های آن که تنها تضمین کننده یک جامعه آزاد، برابر و مرفه است، یک امر حیاتی ما است . *

 

بحران عمیق سرمایه داری آینده ای سیاه، یک فرصت طلایی

بحران عمیق سرمایه داری
آینده ای سیاه، یک فرصت طلایی
آذر ماجدی

سرمایه داری در سراسر جهان دچار بحران حاد است. در اروپا سه سال است که بانک ها دچار ورشکستگی شدند و پولهای هنگفتی توسط دولت برای نجات آنها تزریق شد. اکنون برای نجات سرمایه داری، اتحادیه اروپا با وقاحت کامل به میدان آمده است. تحمیل سیاست های ریاضت کشی، حذف بسیاری از خدمات اجتماعی، کاهش دستمزدها، بالا بردن سن بازنشستگی، خصوصی کردن تحصیلات دانشگاهی، حذف حقوق معلولین، توقف هر گونه سرمایه گذاری در سیستم آموزشی، ساختن یا تعمیر مدارس، بیمارستان و غیره بخش هایی از این سیاست ریاضت کشی است. سیستم رفاه دارد فرو میپاشد. فقر گسترده ای اروپا را فرا می گیرد.
 
اعتراضات وسیعی از جانب اتحادیه های کارگری، مردم و جوانان به این سیاست ها سازمان یافته است. اما تاکنون عموما مجزا و بدون ارتباط و سازمانیابی در سطح اروپا بوده است. در ماه های اخیر تظاهرات، اعتراضات وسیع و اعتصاب عمومی در بسیاری از کشورهای اروپا رخ داده است. روز 29 سپتامبر در بسیاری از کشورها یک اعتراض عمومی توسط اتحادیه های کارگری فراخوان داده شده بود. روزهای 24، 25، 27 و 30 نوامبر نیز روزهای اعتراضات وسیع در اروپا بود.

گسترش بحران اقتصادی
یونان و ایرلند
در یک سال اخیر یونان مرکز اعتراضات وسیع کارگران، مردم زحمتکش و جوانان بوده است. دولت یونان بدنبال توافق با اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول، در ازاء دریافت 110 میلیارد یورو، حذف بسیاری از اقلام رفاه اجتماعی و کاهش بودجه در بخش های دیگر از جمله بهداشت و درمان، بازنشستگی و خدمات به معلولین، کاهش دستمزدها، اخراج و افزایش مالیات بر دسترنج مردم زحمتکش را در دستور گذاشته است.

روز 25 نوامبر هزاران تظاهر کننده در اعتراض به سیاست های ریاضت کشی دولت، در مرکز شهر آتن راه پیمایی کردند. مردم بنرهایی با شعارهای: "نه به اخراج، بدهی را خط بزنید" و "دیگر بس است، تحمل ما بسر آمده" در دست داشتند. همچنین در ماه پیش بازنشستگان و معلولین در اعتراض به سیاست های ریاضت کشی دولت به خیابان آمدند. روز دوشنبه در سالگرد کشته شدن نوجوان 15 ساله بدست پلیس یک اعتراض وسیع توسط جوانان در آتن سازمان یافت. یک اعتراض وسیع و توده ای دیگر برای روز 15 دسامبر سازماندهی شده است .

ایرلند دومین کشوری است که برای نجات اقتصاد بحران زده سرمایه داری عملا اعلام ورشکستگی کرده و از اتحادیه اروپا تقاضای کمک کرده است. همچون یونان این کمک در ازای پیاده کردن یک سیستم ریاضت کشی سخت به دولت ایرلند پرداخت خواهد شد. حذف بسیاری از خدمات رفاهی، کاهش بودجه برخی دیگر، کاهش دستمزد، حق بازنشستگی، اخراج و غیره در دستور دولت است. در روزهای اخیر هزاران نفر در ایرلند در اعتراض به این سیستم ریاضت کشی به خیابان ها آمده اند. روز 27 نوامبر به فراخوان کنگره اتحادیه های کارگری ایرلند حدود 50 تا 150 هزار نفر در شهر دوبلین دست به تظاهرات زدند .

در اطاق انتظار
پرتغال و اسپانیا دو کشور دیگری هستند که هر روز انتظار اعلام فروپاشی سیستم اقتصادی شان میرود. نرخ بیکاری در اسپانیا به 20 درصد رسیده است. بیکاری و گرانی و کاهش دستمزدها فی الحال موقعیت بسیار سخت و وخیمی را بر بخش وسیعی از مردم این دو کشور تحمیل کرده است. علیرغم انکار دولت های این دو کشور پیش بینی می شود که پرتغال و اسپانیا نیز به زودی به جرگه یونان و ایرلند بپیوندند. دولت ایرلند نیز تا روز پیش از درخواست کمک از اتحادیه اروپا وخامت اوضاع را انکار می کرد.

روز 24 نوامبر پرتغال شاهد یک اعتصاب عمومی بود که بسیاری از خدمات را مختل کرد. دو اتحادیه بزرگ کارگری سی جی تی پی و یو جی تی مشترکا اعلام اعتصاب کردند. این اقدام از سال 1988 رخ نداده بود.

چند روزی است که بعلت اعتصاب کنترل کنندگان هوایی، پروازهای هواپیماهای تجاری کاملا مختل شده است. دولت اسپانیا پس از حملات تبلیغاتی علیه اعتصاب کنندگان ارتش را برای از سر گیری پروازها بکار گرفت. روز 29 سپتامبر یک اعتصاب عمومی در اسپانیا سازمان یافته بود .

جنبش اجتماعی با رهبری کارگری در فرانسه
فرانسه مهمترین مرکز اعتراض توده ای و کارگری بود. در فرانسه در اعتراض به بالا رفتن سن بازنشستگی از 60 به 62 یک جنبش وسیع و توده ای به رهبری اتحادیه های کارگری سازمان یافت. اعتصابات گسترده و تظاهرات و راهپیمایی های میلیونی اقتصاد و زندگی را در فرانسه مختل کرد. چنین جنبش وسیع توده ای از ماه مه 68 در فرانسه بی سابقه بوده است. یک جنبه بسیار مهم اعتراضات در فرانسه قرار گرفتن طبقه کارگر در رهبری یک جنبش اجتماعی و توده ای برای رفاه و عدالت اجتماعی بود. جوانان، دانش آموزان و دانشجویان در این جنبش نقش بسیار وسیعی ایفاء کردند. (جنبش اعتراضی فرانسه در شماره های پیشین یک دنیای بهتر مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است).

اتحادیه های کارگری جمهوری چک در 30 نوامبر اطلاعیه ای صادر کردند مبنی بر اینکه در روز 8 دسامبر کارکنان بخش دولتی و خدمات در 19 شهر در اعتراض به کاهش دستمزدها به میزان ده درصد و کاهش خدمات رفاهی و بهداشتی دست به اعتصاب و تظاهرات خواهند زد. کارکنان آتش نشانی، از آنجا که بعلت قوانین منع اعتصاب در این بخش نتوانستند در این اعتصاب عمومی شرکت کنند، روز 15 دسامبر یک میتینگ عمومی سازمان خواهند داد .

در اطریش روز 27 نوامبر صدها سندیکا و سازمان های سیاسی در اعتراض به سیاست ریاضت کشی تحمیل شده توسط دولت دست به تظاهرات زدند .

خصوصی کردن تحصیلات دانشگاهی
روند خصوصی کردن دانشگاه ها در ایتالیا دارد با سرعت به پیش میرود و در بریتانیا نیز دولت محافظه کار و لیبرال دموکرات اعلام کرده اند که قصد دارند شهریه دانشگاه ها را سه برابر افزایش دهند و کمک های ارائه شده به دانشجویان را کاهش داده و شرایط آنرا سخت تر کنند. ده سال پیش دانشگاه در بریتانیا مجانی بود. اکنون قرار است که شهریه ای برابر با 9 هزار پوند در سال برای دانشگاه ها تعیین شود. این اقدام ضد مردمی که یک ضربه محکم دیگر به سیستم رفاه در اروپا است با اعتراضات وسیع جوانان روبرو شده است. در بریتانیا و ایتالیا هزاران جوان، دانشجو و دانش آموز دست به اعتراض، راهپیمایی و بلوکه کردن راه ها یا اشغال مجلس سنا در ایتالیا و دفتر حزب محافظه کار در لندن زدند. در مواردی معترضین با پلیس درگیر شدند .

در 30 نوامبر، طبق گزارش اتحادیه دانشجویان، حدود 400 هزار دانشجو در اعتراض به سیاست های دولت دست به راهپیمایی زدند. معترضین راه های اصلی و میدان های مرکزی رم را بلوکه کردند و مجلس نمایندگان را محاصره نمودند. علاوه بر رم، شهرهای تورین، پالرمو، میلان، پیزا و ونیز محل اعتراضات دانشجویان و جوانان بود .

در بریتانیا، روزهای 10 و 24 نوامبر دو روز اعتراض گسترده دانشجویی در شهرهای مختلف، بویژه در لندن بود. روز 10 نوامبر حدود 55 هزار جوان در لندن راهپیمایی کردند و دفتر حزب محافظه کار را به اشغال درآوردند. روز 24 نوامبر یک تظاهرات وسیع دیگر سازمان یافته بود که با محاصره وسیع پلیس روبرو شد. در برخی دانشگاه ها دانشجویان دست به تحصن زده اند.

شرایطی سخت و وخیم،
 یک فرصت طلایی
اوضاع بسیار وخیم است. اروپا در انتظار یک فقر گسترده است. مردم در هراس از آینده بسر میبرند. بیکاری های میلیونی، حذف بسیاری از خدمات و رفاه اجتماعی چهره اروپا را دگرگون خواهد کرد. دولت های سرمایه داری دارند دستاوردهای جنبش کمونیستی، سوسیالیستی و کارگری را بازپس میگیرند. بزودی سیستم رفاه به تاریخ متعلق خواهد شد. اوضاع وخیم است اما در عین حال یک فرصت طلایی برای تغییرات جدی و عمیق در سازمانیابی جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی فراهم آمده است .

اتحادیه های کارگری، بغیر از فرانسه، عجز و ناتوانی خود را در سازمانیابی یک اعتراض وسیع و توده ای به نمایش گذاشتند. رفرمیسم پوسیده، بوروکراتیسم ناشی از آن و مماشات با بورژوازی و ایفای نقش مشاور بورژوازی بجای نمایندگی اعتراض کارگر، عقیم بودن اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری را در ایفای نقش پیشرو در اعتراض کارگران یکبار دیگر، در یک تند پیچ مهم اجتماعی و اقتصادی ثابت نمود. در فرانسه نیز که اتحادیه های کارگری، بویژه ث ژ ت توانستند یک جنبش اجتماعی را رهبری کنند، ناتوانی خویش در زیر سوال بردن کل سیستم سرمایه داری و تلاش برای مشاوره دادن به بورژوازی آنها را عملا به زمین زد .

یک مساله مهم دیگر، سازمانیابی کشوری کارگران است. علیرغم آنکه بورژوازی و دولتش در سطح اروپا متحد شده و سیاست های سراسری اعلام و تحمیل می کند، کارگران و مردم زحمتکش در کشورهای ایزوله خود و به دولت خود اعتراض میکنند. فقدان یک جنبش سراسری اروپایی برای پیشبرد اعتراض مردم و کارگران اروپا کاملا احساس میشود. یکی از اولین اقدامات رهبران عملی رادیکال سوسیالیست کارگری تلاش برای ایجاد سازمان های چتری اروپایی برای پیشبرد اعتراضات کارگری است. ایجاد شوراها و تشکیل مجامع عمومی منظم و تشکیل یک شورای اروپایی کارگری یک اقدام مبرم در شرایط امروز است .

نسل جوان، دانش آموزان و دانشجویان، بنا به موقعیت اجتماعی خویش بسیار فعال و با حرارت علیه سیاست های ضد مردمی و ضد کارگری دولت ها دست به مبارزه زده اند. این یک نقطه مثبت جنبش ضد فقر و برای رفاه کنونی در اروپا است. جنبش جوانان برای آزادی، برابری، رفاه را باید در سطح اروپا سازمان داد و یک ارتش مهم و میلیتانت را در مقابل اتحادیه اروپا و بورژوازی قرار داد .

و بالاخره، فقدان یک جنبش وسیع، متحد و متشکل کمونیسم کارگری در این شرایط کاملا احساس میشود. جنبشی که قادر باشد کارگران و مردم زحمتکش را برای برای انقلاب کارگری، برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار یک جمهوری سوسیالیستی سازمان دهد. یک فرصت طلایی در تاریخ برای سازماندهی یک انقلاب کارگری فراهم آمده است. باید تلاش کنیم بر این ناتوانی ها و نقصان هایمان فائق آییم. باید برای اتحاد طبقه کارگر اروپا زیر یک پرچم رادیکال و سوسیالیستی تلاش کنیم. یا اروپای سوسیالیستی را خواهیم ساخت، یا مردم اروپا یک دوره فقر گسترده و ضایعات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را تحمل خواهند کرد 

!برده داری مزدی مدرن مرگ تدریجی میلیون ها انسان

برده داری مزدی مدرن
مرگ تدریجی میلیون ها انسان !
آذر ماجدی

روزنامه ایندیپندنت را ورق میزدم. به صفحاتی رسیده بودم که مورد توجه ام نبود. اتفاقی در پایین صفحه چشمم به یک تیتر خورد: "صدها کارگر در کارخانه لباس دوزی اچ اند ام در کامبوج از حال رفتند." گزارش را خواندم، در دو روز نزدیک به 300 کارگر در کارخانه های لباس دوزی از حال رفته اند. طبق گفته نمایندگان اتحادیه کارگری، کارگران از سرگیجه، سردرد و تنگی نفس شکایت می کرده اند. محوطه کارخانه بسیار گرم است و بوی مشمئز کننده ای که از نهر آب مجاور فضای کارخانه را پر کرده بعلاوه دود کارخانه، شرایط را غیر قابل تحمل کرده است. بیماری کارگران به شرایط بسیار بد و غیر بهداشتی کارخانه نسبت داده شده است. سازمان بین المللی کار علت بیهوش شدن کارگران را سوءتغذیه نامیده است. محصولات پوشاکی اکثر شرکت های بزرگ و مزن های مدهای در کشورهای محل کار ارزان تولید می شود. بطور مثال پوشاک عرضه شده توسط شرکت های زیر در کامبوج تولید می شود: اچ اند ام، مارکز اند اسپنسر، زارا و تسکو.
 
(H&M, Marks and Spenser, Zara and Tesco)    

ماه پیش گزارش دیگری خواندم در مورد مرگ کارگران پوشاک در کشورهایی که عمده پوشاک بوتیک ها و کمپانی های بین المللی در آنجا تولید می شود، از جمله ترکیه و بنگلادش. تکنیک "سند بلستینگ" که برای کهنه جلوه دادن شلوار جین استفاده می شود، یک روش بسیار خطرناک و مضر برای سلامت است. این روش در سال 1950 در انگلستان ممنوع شد و مقامات اروپایی آنرا در سال 1966 ممنوع کردند. اما استفاده از آن در کشورهای منطقه کار ارزان همچنان ادامه دارد؛ کارگران در این کشورها با دست این کار را انجام می دهند. کار با این روش به بیماری غیرقابل علاج ریوی بنام سیلیکوسیس می انجامد. اما علیرغم این مساله، جین های رنگ و رو رفته توسط کمپانی ها مد تبلیغ می شود و بازار گرمی در جهان دارد و به قیمت های بالا بفروش می رسد.

طبق گزارش فدراسیون کارگران نساج، پوشاک و چرم، فقط در ترکیه، که این روش در دهه اخیر مورد استفاده قرار گرفته است، تاکنون در 600 کارگر بیماری سیلیکوسیس تشخیص داده شده که 46 نفر آنها جان سپرده اند. و پیش بینی می شود که در پنج سال آینده تعداد مبتلایان به این بیماری به پنج هزار برسد. یک کارگر مقیم استانبول که به این بیماری مبتلا شده بنام یلماز، مردی 31 ساله که کاملا از کار افتاده است، به فدراسیون گفته است که بین سالهای 2002 و 2005 برای تعدادی از مارک های بزرگ مد ایتالیا جین ها را سندبلست می کرده است. او در یک کارگاه 2 متر در 2 متر بدون هیچگونه هواکش و بدون لوازم ایمنی و مراقبتی 6 روز در هفته و 12 ساعت در روز کار می کرده است. در این روش سیلیکم مورد استفاده قرار می گیرد که ذرات آن وارد ریه می شود و موجب تورم ریه و آب آوردن آن می گردد که به بیمار تنگی نفس شدید می دهد و میزان اکسیژن در خون را کاهش می دهد .

حدود سه ماه پیش گزارش دلخراشی راجع به کارگران شرکت کنتراتی اپل (Apple) در چین خواندم، کارخانه ای که برای اپل آیفون و آی پد تولید می کند. وضعیت اسفناک کار دهها تن از کارگران جوان این کارخانه را به خودکشی کشانده است. زمانی که تعداد خودکشی ها بالا رفت، سر و صدای آن در رسانه ها پخش شد و توجه را تا حدودی به وضعیت این کارگران که متوسط سنی شان 22 سال است جلب نمود. تنها کاری که صاحب شرکت، اهل تایوان و پولدارترین مرد چین، انجام داد، زیر پنجره های کارخانه و محل زیست کارگران تور گذاشت که در صورتی که کارگری خود را از بالکن به پایین پرتاب کرد، کشته نشود. فقط همین .

این ها فقط چند نمونه کوچک، بقولی قطره ای از اقیانوس استثمار وحشیانه کارگران در کشورهای محل کار ارزان است. این یک واقعیت عیان است که در بخش وسیعی از دنیا میلیون ها انسان به وحشیانه ترین شکلی استثمار می شوند. میلیون ها کودک حتی در سنین پنج شش سالگی به کار برده وار مزدی کشیده شده اند. کار مزدی برای این انسان ها حکم مجازات اعدام تدریجی دارد. بسیاری از این کودکان حتی به سن بالای بیست سال هم نمی رسند. این واقعیت عیانی است که بخش های کوچکی از آن توسط نهادهای "کارگری" بین المللی، از قبیل فدراسیون های اتحادیه های کارگری یا سازمان بین المللی کار برملا می شود. در بسیاری موارد این سازمان های بین المللی اتحادیه ای از زاویه بهبود شرایط این میلیونها انسان نیست که این گزارش ها را تهیه می کنند، از زاویه ناسیونالیسم و حفظ کار کارگر "خودی" است که این فجایع را برملا می کنند .

تمام کارگران و مردم زحمتکش، بورژوازی و مردم عادی دیگری که کمی از دنیا مطلع باشند می دانند که میلیون ها انسان هر روزه به پرتگاه مرگ فرستاده می شوند، یا در معدن کشته می شوند، یا آوار روی سرشان می ریزد، یا محیط مسموم کار از کارشان می اندازد، یا در سنین پایین سرطان و بیماری های ریوی و روماتیسم شدید می گیرند، یا از سوء تغذیه جان می بازند. تعداد مرگ و میر کارگران در پهنای دنیا از تعداد آدم هایی که در اثر جنگ جان می بازند بسیار بیشتر است. تعداد این قربانیان بردگی مزدی مدرن طی یک سال از انسان هایی که حتی در سونامی وحشتناک چند سال پیش جان باختند، حادثه ای که دنیا را تکان داد و قلب های همه انسان دوستان را بدرد آورد، بسیار بیشتر است. اما گزارش مرگ و میر کارگران بر اثر حوادث محیط کار یا بیماری هایی که بخاطر شرایط محیط کار به آن مبتلا شده اند، در دوسیه های نهاد های بین المللی در کابینه خاک می خورد. کارگران جان باخته به تعدادی عدد و رقم تبدیل می شوند و در بهترین حالت اتحادیه های کارگری بر سر کم کردن تعداد کشته شدگان به میزان 10 درصد یا 40 درصد صحبت می کنند. در مورد دلار و یورو با احترام و عشق بیشتری حرف می زنند .

این چهره کثیف جامعه سرمایه داری را همه می شناسند. عده ای آنرا ضروری می دانند؛ عده ای اجتناب ناپذیر؛ عده ای نیز مستاصل اند. در ماهیت امر استثمار وحشیانه در هر محیط کاری یکسان است. ارزش مصرف کالای تولید شده هیچ تاثیری در میزان نرخ استثمار ندارد. چه تانک تولید شود چه عروسک، چه کامپیوتر تولید شود چه بیسکویت، چه عطر تولید شود چه یخچال، میزان نرخ استثمار تفاوتی نمی کند. اما چرا برخی شرایط استثمار در جراید منعکس می شود و برخی ناگفته به دوسیه ها سپرده می شود؟

کنتراست زندگی تولید کنندگان مستقیم یک کالای معین با مصرف کنند گان آن کالا آنچنان تو ذوق می زند که در اذهان حک می شود. ژورنالیسم دنبال مشتری بدو نیز این موضوع را بعنوان یک ماجرای جنجال برانگیز منعکس می کند!

انتشار گزارش مربوط به دختران جوانی که بخاطر دوختن لباس های مد روز از حال می روند، بیمار و معلول می شوند و یا جان می بازند، همان تاثیر داستان معروف "دختر کبریت فروش" را دارد. مرد جوانی که ریه هایش آب می آورد و در سی سالگی از کار افتاده است به این علت که برای مردان و زنانی که دستشان به دهن شان می رسد، شلوار جین کهنه تولید می کرده، شلواری که براحتی بالای صد دلار به فروش می رسد، کثافت نظام سرمایه داری را با کنتراست بیشتری جلوی چشمانمان می گذارد. جوانان هیجده- بیست ساله ای که در چین آیفون و آی پد تولید می کنند و بخاطر فشار کار روزانه 15 -16 ساعت، بدون استراحت و محیط سربازخانه ای زیست دست به خودکشی می زنند، بر هر آیفون و آی پدی لکه خون می پاشد .

این داستان سرمایه داری است. نه اولین بار است و نه آخرین بار خواهد بود. تا زمانی که سرمایه داری بر جهان حکمفرما است، میلیون میلیون انسان هر روزه به مرگ تدریجی محکوم می شوند؛ به زندگی سخت و حقارت بار؛ به گرسنگی و تبعیض؛ به خودکشی و مرگ زودرس. تا سرمایه داری بر جهان حکمفرما است میلیون ها کودک جلوی چشمانمان پرپر می شوند و ما سری تکان می دهیم و بیشتر از سابق می کوشیم بچه های خودمان را از این خطر برهانیم.

آیا بجز این انتخاب دیگری نداریم؟ چرا! باید به صفوف مبارزین علیه سرمایه داری پیوست .

هر انسانی که قلبش از درد و تبعیض، از بی حقوقی و تحقیر انسان ها، از فقر و گرسنگی، از استثمار و اجبار به بردگی بدرد می آید، راهی بجز تلاش برای سرنگونی سرمایه داری و لغو کار مزدی، لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید ندارد. تنها پاسخ این بردگی مدرن، تنها راه پایان دادن به این شرایط برده وار و ضد انسانی پایان دادن به حیات و تسلط سرمایه داری بر سرنوشت و زندگی ما است. کمونیسم کارگری تنها پاسخ است. *

28 سپتامبر 2011

بیانیه "حقوق بشر" سلاح ایدئولوژیک ضد کمونیستی و روایت حزب اکس کمونیست کارگری

بیانیه "حقوق بشر" سلاح ایدئولوژیک ضد کمونیستی
و روایت حزب اکس کمونیست کارگری
آذر ماجدی

10  دسامبر شصت و دومین سالگرد تصویب بیانیه حقوق بشر بود. بخش عمده اپوزیسیون ایرانی از راست تا چپ اخیرا بیانیه حقوق بشر را به پلاتفرم تبلیغاتی خود بدل کرده اند. ده ها سازمان مجازی با پسوند مدافع بیانیه حقوق بشرهمچون قارچ روییده اند. تلاش جریان ملی – اسلامی از راست و چپ تحدید خواست ها و آرمان های مردم به بیانیه حقوق بشر است. بیانیه حقوق بشر ظاهرا به قرآن این جریان بدل شده است. سوالی که مطرح است: آیا بیانیه حقوق بشر حتی اگر کاملا و مو به مو پیاده شود، پاسخگوی خواست های واقعی اکثریت مردم ایران هست؟

شان نزول بیانیه حقوق بشر !
پیش از هر چیز لازم است یادآور شویم که بیانیه حقوق بشر شصت سال و اندی پیش در کوران جنگ سرد و پس از خاتمه جنگ جهانی دوم، بعنوان یک سلاح تبلیغاتی – ایدئولوژیک علیه بلوک شوروی، که یک سیستم سرمایه داری دولتی را تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم به دنیا قالب می کرد، تدوین و تصویب شد. نظام سرمایه داری دولتی بلوک شرق، علیرغم حاکمیت یک نظام طبقاتی و استثمار کار مزدی و اختناق سیاسی ناشی از چنین نظامی، یک سیستم رفاه اجتماعی را در جوامع تحت حاکمیت خود پیاده کرده بود. بعلاوه قانون اساسی شوروی، که منتج از انقلاب عظیم کارگری اکتبر بود، پیشرو ترین سند برابری حقوق و رفع تبعیض بشمار می رفت. این واقعیت و نام سوسیالیسم و کمونیسم، نگاه طبقه کارگر، زحمتکشان و مدافعین آزادی، برابری و رفاه را به سوی این بلوک و در راس آن شوروی گردانده بود. جنبش های اجتماعی مدافع حقوق مدنی، آزادی زن، و رفاه اجتماعی چشم به این بلوک دوخته بودند .

در چنین شرایطی، بورژوازی غرب و در راس آن آمریکا، علاوه بر جنگ تبلیغاتی متمرکز علیه شوروی و علیه کمونیسم، به یک سلاح ایدئولوژیک برای مقابله با این نظام نیازمند بود. بیانیه حقوق بشر حاصل این تلاش و نیاز است. در تمام دوران جنگ سرد این بیانیه عملا بکار کسی، بجز جنگ تبلیغاتی نمی آمد. هیات حاکمه غرب و در راس آن آمریکا مدام مشغول کودتا در کشورهای "کم توسعه یافته" ای بودند که جنبش چپ، کارگری و کمونیستی در آنها می رفت قدرتمند شود .

کودتای اندونزی و کشتار حدود یک میلیون انسان برای سرکوب جنبش کمونیستی در دهه شصت میلادی، کودتا در ایران در دهه پنجاه، کودتاهای پی در پی در آمریکای لاتین و سر کار آوردن دولت های نظامی، معروف ترین و یکی از خونین ترین های آن شیلی در دهه هفتاد، راه اندازی جنگ های خانمان بر انداز در ویتنام و ریختن بمب های ناپالم بر سر مردم و در جنوب آفریقا، بطور مثال آنگولا، دفاع جان سخت از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و رژیم های سرکوب و کشتار در سایر کشورها، بخشی از بیلان فعالیت سیاسی – اقتصادی و ایدئولوژیک بورژوازی غرب و هیات های حاکمه آن است .

 این واقعیت که بیانیه حقوق بشر یک ورقه زرین و بی خاصیت بود بر کسی پوشیده نیست. جالب اینجاست که پس از سقوط شوروی و فروپاشی دیوار برلین، دنیا ارجاع خاصی به این بیانیه نمی کرد. بیانیه حقوق بشر در بایگانی سازمان ملل خاک می خورد. بیانیه حقوق بشر دگر بار بعنوان سلاحی تبلیغاتی – ایدئولوژیک در جنگ تروریست ها مورد استفاده قرار گرفت. عراق را با خاک یکسان کردند، بیش از یک میلیون انسان را به خون کشیدند، یک جامعه را به یک گورستان بزرگ بدل کردند تا حقوق بشر را در آنجا پیاده کنند!
 
و اکنون نوبت اپوزیسیون راست پرو غرب و ملی – اسلامی جمهوری اسلامی رسیده است تا از این بیانیه و با همان هدف اصلی تولد آن، دلیل وجودی آن، استفاده کنند. حقوق بشر برای این اپوزیسیون، همچون قائدین شان، سلاحی ایدئولوژیک برای مقابله با جنبش کمونیست کارگری و تحدید خواست های واقعی مردم است. مردم ایران خواهان آزادی، برابری و رفاه هستند. این خواست عمیق و واقعی جنبش سرنگونی است. اپوزیسیون راست و مرتجع در هراس از ابعاد این جنبش و پتانسیل آن برای واژگونی سرمایه داری به بیانیه حقوق بشر متوسل شده است .

جامعه حقوق بشری؟
در اینجا حتما سوالی در مقابل ما خواهند گذاشت: مشکل شما با بیانیه حقوق بشر چیست، مگر نه آنکه بیانیه حقوق بشر از آزادی و برابری حقوقی همگان صحبت می کند؟ قبل از هر چیز باید اعلام کنیم که بیانیه حقوق بشر در صورتی که واقعا مو به مو پیاده شود، بمراتب از آنچه اکنون در ایران تحت جمهوری اسلامی حاکم است، پیشرفته تر است. در این شکی نیست. اما اولا، خواست واقعی مردم از آن بمراتب فراتر می رود؛ ثانیا، این صرفا یک آزادی و برابری صوری و نه واقعی است؛ ثالثا، ماهیت آن و تاریخچه دفاع از آن توسط مدافعین قدرتمندش بما نشان می دهد که این بیاینه هرگز پیاده نخواهد شد .

بیانیه حقوق بشر از اصل مالکیت خصوصی دفاع می کند. ماده هفده بیانیه به دفاع از اصل مالکیت خصوصی اختصاص دارد و لغو آنرا نقض حقوق بشر می نامد. معنای واقعی و در عمل این ماده چیست؟ دفاع مسلم از نظام سرمایه داری. یعنی، طبق بیانیه حقوق بشر و نزد مدافعین آن، تلاش برای واژگونی نظام سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم نقض حقوق بشر است. به همین دلیل نیز از زمان تصویب این بیانیه میلیون ها انسان توسط ارتش های بورژوازی "خودی" یا "بومی" و امپریالیستی به خاک و خون کشیده شده اند، بمب بر سر شان ریخته شده است و در زندان ها و سیاه چالها تحت شکنجه و تجاوز قرار گرفته اند. از نظر مدافعین "حقوق بشر" این مردم، این انسان ها و جنبش ها قصد نقض بیانیه حقوق بشر و تعرض به یکی از اساسی ترین مواد آن، یعنی به ساحت مقدس مالکیت خصوصی را داشته اند. حالا معلوم می شود که چگونه بورژوازی و هیات های حاکمه آن در این شصت سال از "حقوق بشر" دفاع کرده اند !

آزادی، برابری و رفاه بمعنای واقعی، اجتماعی و اقتصادی آن با بیانیه حقوق بشر در تناقض است. تا لحظه ای که مالکیت خصوص بر وسایل تولید و مبادله در جامعه محفوظ و مقدس باقی بماند، تا لحظه ای که سرمایه داری بر جامعه حکم راند، تا لحظه ای که نیروی کار اکثریت جامعه توسط اقلیت صاحب مالکیت، استثمار شود، سخنی از آزادی واقعی و بدون قید و شرط، برابری واقعی اجتماعی و اقتصادی و رفاه همگانی نمی تواند باشد .

سرمایه داری یعنی اختلاف طبقاتی، یعنی فقر عده ای در برابر ثروت اقلیتی کوچک، یعنی وجود ارتش ذخیره کار از بیکاران، یعنی بی مسکنی عده ای، یعنی نابرابری در برخورداری از امکانات و تسهیلات و مواهب جامعه یعنی تبعیض و حاکمیت خرافه. به پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری نگاه کنید تا این حقیقت انکار ناپذیر را مشاهده کنید. به فرانسه، آمریکا و آلمان بنگرید! فقر و فلاکت در همین کشورها وسیع است و در شرایط بحران اقتصادی کنونی (یک وجه ذاتی تولید سرمایه داری که بشکل ادواری ظهور می کند) وسیعا و سریعا گسترش می یابد؛ تبعیض وسیعا وجود دارد، میان زن و مرد، میان شهروند "اصیل" و شهروند "غیر اصیل" میان شهروند و مهاجر، تبعیض نژادی و جنسیتی، علیرغم ظاهرا پیاده شدن بیانیه حقوق بشر و وجود بیش از یک قرن مبارزات رادیکال کارگری، سوسیالیستی و برای آزادی، برابری، رفاه و عدالت، این چهره و واقعیت پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری است. در آمریکا که وضعیت مردم از این کشورها نیز وخیم تر و فلاکت بارتر است.
 
این دلیل مخالفت ما با بیانیه حقوق بشر است. ما با بیانیه حقوق بشر مخالفیم زیرا یک جامعه عالی تر و یک دنیای بهتر برای مردم میخواهیم و آنرا حق مسلم مردم می شناسیم. ما خواهان جامعه ای هستیم که آزادی، برابری و رفاه همگان را بمعنای واقعی کلمه تامین و تضمین کند. چنین جامعه ای فقط در صورت واژگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم امکانپذیر است. این بمعنای نقض بیانیه حقوق بشر است. ما خواهان سازماندهی یک انقلاب کارگری برای سرنگونی رژیم اسلامی و نظام سرمایه داری هستیم. ما میخواهیم مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله را ملغی کنیم. ما میخواهیم کار مزدی را از میان ببریم و دنیایی بسازیم که در آن همگان از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برابرند.
 
این ناقض بیانیه حقوق بشر است و مدافعین بیانیه حقوق بشر در این مبارزه در مقابل ما صف آرایی خواهند کرد و از این بیانیه ابتدا بعنوان سلاح ایدئولوژیک و سپس توجیه سرکوب و کشتار جنبش کمونیستی و کارگری و سرکوب مردم و پهن کردن بساط زندان و شکنجه استفاده خواهند کرد. ما امروز بدنیا نیامده ایم. از تاریخ آموخته ایم. بیانیه حقوق بشر اسم رمز مبارزه ضد کمونیستی است. از این رو بعنوان طناب اتحاد کلیه اپوزیسیون مرتجع طرفدار سرمایه داری بدل شده است.
 
طناب "حقوق بشر" به گردن حزب اکس کمونیست کارگری
متاسفانه این طناب به گردن حزب اکس کمونیست کارگری هم افتاده است. بدنبال راست روی های این حزب در عرصه تئوری، سیاست و عمل بویژه طی خیزش اخیر مردم ایران، این حزب نیز به جرگه مدافعین بیانیه حقوق بشر پیوست. پس از آنکه شعار استراتژیک و پایه ای حزب "انقلاب کارگری" را به انقلاب انسانی تغییر دادند، در اتئلاف با جنبش سبز و ناسیونالیسم پرو غرب در آکسیون های مختلف در خارج کشور شرکت کردند، پرچم سرخ را به زرد و سفید تغییر دادند، رنگ سبز را به طرق و بهانه های مختلف زینت بخش سایت و ظاهرشان کردند، لابیسم به شکل اصلی فعالیت سیاسی شان بدل شد، دفاع صریح و راسخ از بیانیه حقوق بشر نیز جای تعجبی ندارد. اکنون تا آنجا پیش رفته اند که بر سر اینکه چه کسی مدافع واقعی این بیانیه ضد کمونیستی است با بخش راست جریان ملی – اسلامی به بحث و جدل مشغول شده اند.
 
"در نقل قول پایین ملاحظه میکنید که در عمل چگونه این شعار به نجات یکی از اعضای رهبری این حزب در مجامع "مهم" حقوق بشری میاید. ایشان این چنین در مورد حکومت مورد دفاع حزبش صحبت میکند :"من به نمایندگی از طرف مردم ایران اعلام میکنم که ما بمب اتم نمیخواهیم! جنگ با غرب نمیخواهیم. ما حکومتی مدرن و سکولار ميخواهيم که در آن تمام حقوق بشر عملى شود ."

راحت! سوسیالیسم، سرنگونی سرمایه داری، نابودی استثمار، جمهوری سوسیالیستی، حکومت کارگری، برنامه یک دنیای بهتر همه را بایگانی کرده اند و با خیال راحت از یک حکومت حقوق بشری دفاع میکنند. ("به نمایندگی از طرف مردم ایران" را هم به ایشان ببخشید. آرزو بدل مانده اند!) راستش اول مطمئن نبودم که ایشان کاملا از محتوای بیانیه حقوق بشر و سابقه تاریخی شان نزول آن مطلع است یا خیر. خواستم این اعلام موضع را بحساب ناآگاهی ایشان بگذارم. از روی حسن نیت! اما در عالم سیاست این روش مجاز نیست. رهبری این حزب در یک مجمع رسمی حقوق بشر در مقابل نمایندگان بورژوازی بین المللی و ایرانی اعلام کرده است که یک حکومت انسانی میخواهد که در آن "تمام حقوق بشر" عملی شود." (آذر ماجدی، "کمونیسم در فاز غریب، حکایت حزب اکس کمونیست کارگری، یک دنیای بهتر شماره 147)

این مطلب را ما چند ماه پیش، در نقد دفاع صریح یکی از اعضای رهبری این حزب از بیانیه حقوق بشر نگاشتیم. بلافاصله پس از انتشار این نقد، سخنرانی مزبور از روی سایت ها به بایگانی منتقل شد. متوجه شدند که چه گافی داده اند. اما این بار در کوران ذوق زدگی مبارزه لابیستی شان دگر بار اختیار از کف داده اند و رئیس هیات دبیران حزب شان رسما و علنا بر سر اینکه چه کسی مدافع "حقوق بشر" است با شیرین عبادی به پلمیک برخاسته است:

در مقاله ای تحت عنوان: "خانم عبادی دروغ میگوئید. شما مدافع حقوق بشر نیستید!" اصغر کریمی می کوشد نشان دهد که حزب متبوع ایشان مدافع واقعی تری برای "حقوق بشر" از شیرین عبادی و جناح راست جنبش ملی – اسلامی است. ظاهرا سابقه درخشان این حزب در دفاع از آزادی، برابری و رفاه واقعی و نقد عمیق آن به بیانیه ضد کمونیستی حقوق بشر از خاطر آقای کریمی زدوده شده است. این نیز از نتایج "عبور از منصور حکمت"، در غلطیدن به پوپولیسم و اپورتونیسم، اتئلاف با جریانات راست و کنار گذاشتن "انقلاب کارگری" و دفاع از فواید تحریم اقتصادی و حمله نظامی است :

"اما در پایان اجازه دهید یکبار دیگر موضع همیشگی خودمان را مورد تاکید قرار دهم. ما خواهان آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان، هر عقیده ای، و آزادی فوری همه زندانیان سیاسی اعم از دو خردادی، ملی اسلامی، ناسیونالیست و کمونیست، و همینطور پیروان مذاهب مختلف هستیم. همه اینها را بشر! میدانیم و حقوق بشر ما بدون استثنا شامل همه اینها میشود. و برای هر کس که برای آزادی هر بخشی از آنها فعالیت کند ارزش قائلیم. حتی اگر کسی رسما اعلام کند که هدفش فقط آزادی ناسیونالیست ها یا ملی اسلامی ها است، و کاری به سایر زندانیان سیاسی ندارد، کارش را کم و بیش مثبت میدانیم اما به هیچ حقه بازی اجازه نمیدهیم اهداف ارتجاعی اش را زیر پوشش حقوق بشر و غیره پنهان کند." (اصغر کریمی، "خانم عبادی دورغ میگویید. شما مدافع حقوق بشر نیستید!" سایت روزنه)

 زمانی که یک حزب کمونیستی برای نزدیک شدن به قدرت راهنمای راست را می زند و در سراشیب راست روی می افتد، بیش از اینهم نمی توان انتظار داشت. از پرچمداری "برنامه یک دنیای بهتر"، انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی، به مدافع بیانیه حقوق بشر، انقلاب انسانی و جمهوری انسانی بدل می شود. بجای سازماندهی طبقه کارگر برای یک انقلاب کارگری، به لابیسم و به دست بوس رفتن هیات حاکمه دولت های متعلق به قطب تروریسم دولتی روی می آورد و بپر بپر پوپولیستی و هیاهوی توخالی و بعضا دروغ را بجای فعالیت کمونیستی و بیان حقیقت می نشاند. این سرنوشت حزب اکس کمونیست کارگری است که می کوشد با همان طناب "حقوق بشر" به بقیه اپوزیسیون راست متصل شود . *

!بیمارستان در یونان تحت کنترل کارگری جنبش کنترل کارگرى در اروپا آغاز ميشود

بیمارستان در یونان تحت کنترل کارگری
جنبش کنترل کارگرى در اروپا آغاز ميشود!

کارگران بخش درمان در کیلکیس، یونان، بیمارستان محلی خود را اشغال کرده اند و طی اطلاعیه ای اعلام کرده اند که بیمارستان اکنون کاملا تحت کنترل آنها قرار دارد .

کارگران اعلام کرده اند که مشکلات دیرپای بخش درمانی قابل حل شدن نیست. کارگران در واکنش به اقدامات رشد یابنده ریاضت کشی دولت بیمارستان را به اشغال درآورده اند و آنرا تحت کنترل کامل و مستقیم کارگران درآورده اند. تمام تصمیمات توسط مجمع عمومی کارگران اتخاذ می شود .

بیمارستان اعلام کرده است که "دولت از مسئولیت های مالی خود معاف نشده است و اگر خواست هایشان برآورده نشود، آنها از مردم خواهند خواست که بهر طریق ممکن به حفظ بیمارستان و دفاع از بهداشت و درمان عمومی رایگان یاری برسانند، دولت و هر سیاست نئولیبرالی را سرنگون کنند".

از ششم فوریه کارگران بیمارستان فقط به موارد اورژانس رسیدگی خواهند کرد تا دستمزدها و پولی که از دولت طلبکار هستند پرداخت شود. آنها همچنین خواهان آنند که سطح دستمزدها به میزان پیش از اتخاذ سیاست ریاضت کشی بازگردد. مجمع عمومی بعدی در ۱۳ فوریه برگزار خواهد شد و اطلاعیه مطبوعاتی در آین رابطه روز پانزدهم منتشر خواهد شد .

اطلاعیه کارگران بیمارستان :
۱ ما بر این نظریم که مشکلات جاری و دیرپای نظام درمان ملی و سازمانهای مربوطه را نمی توان توسط خواستهای مجزا و معین یا خواستهایی که صرفا منافع بخش خاصی را در نظر دارد، حل کرد. چراکه این مشکلات محصول یک سیاست عمومی ناخوشایند دولتی و نئولیبرالیسم گستاخ جهانی است .

۲ ما ضمنا بر این نظریم که با پای فشاری بر روی چنین خواستهایی، ما اساسا وارد بازی خشن قدرت می شویم. قدرتی که بمنظور مقابله با دشمن خویش، یعنی مردم ضعیف و پراکنده شده، در صدد ممانعت از ایجاد یک جبهه عمومی کارگران و توده ای در سطح ملی و جهانی با منافع و خواستهای مشترک علیه گسترش فقر اجتماعی است؛ فقری که سیاست های قدرت ببار آورده است .

۳ به این خاطر ما خواستهای خاص بخشی خود را در یک چهارچوب عمومی خواستهای سیاسی و اقتصادی قرار داده ایم؛ خواستهایی که توسط بخش وسیعی از مردم یونان که امروز تحت خشن ترین حملات سرمایه داری قرار دارند، طرح شده است؛ خواستهایی که موفقیتشان در گرو همکاری تا به آخر با طبقات پایین و میانی جامعه است .

۴   برای دستیابی به این خواستها باید مشروعیت سیاسی و همچنین قانونیت قدرت استبدادی و ضد توده ای را که دارد با سرعت فزاینده ای بسوی حکومت مطلقه پیش می رود را در عمل به زیر سوال ببریم .

۵ کارگران بیمارستان عمومی کیلکیس پاسخ این قدرت مطلقه را با دموکراسی می دهند. ما بیمارستان عمومی را اشغال کرده و آنرا تحت کنترل مستقیم و مطلق خود قرار می دهیم. این بیمارستان از این پس خود مختار است و تنها نهاد مشروع اداره آن مجمع عمومی کارگران است .

۶ دولت از تعهدات اقتصادی تامین پرسنل و تامین نیازهای بیمارستان معاف نشده است. اما اگر آنها کماکان به تعهدات خود بی اعتنا باشند، ما مجبور به مطلع کردن مردم خواهیم بود، و از مقامات محلی و بویژه از جامعه خواهیم خواست که برای اهداف زیر ما را بهر شکل ممکن مورد حمایت قرار دهند: الف) حفظ بیمارستان؛ ب) تامین حق برخورداری از درمان عمومی رایگان؛ ج) سرنگونی دولت کنونی و هرگونه سیاست نئولیبرالی، از طریق مبارزه توده ای؛ د) گسترش عمیق و اساسی دموکراسی؛ دموکراسی ای که در آن جامعه مسئول تصمیم گیری برای آینده خویش است و نه یک طرف سوم .

۷ اتحادیه کارگری کیلکیس از ششم فوریه تا زمانیکه تمام دستمزد ساعات کار پرداخت شود و همچنین دستمزد به سطح پیشین بازگردد، کار را محدود خواهد کرد و صرفا به امور اوژانس رسیدگی خواهد شد. ضمنا با آگاهی کامل به وظیفه اجتماعی و اخلاقی خویش، ما از سلامت شهروندانی که به بیمارستان مراجعه می کنند مراقبت می کنیم و به نیازمندان درمان رایگان ارائه خواهیم کرد. دولت را فرا می خوانیم که مسئولیت های خویش را متقبل شود و بر خشونت اجتماعی فائق آید .

۸ یک مجمع عمومی جدید روز ۱۳ فوریه ساعت ۱۱ در سالن تجمع در ساختمان جدید برگزار خواهد شد تا در مورد یافتن یک روش کارآ پیشبرد اشغال و امر اداره بیمارستان تصمیم بگیرد. مجامع عمومی روزانه برگزار می شوند. این مجامع ابزار اصلی اتخاذ تصمیمات در مورد کارکنان و کارکرد بیمارستان هستند .

ما کلیه مردم و کارگران تمام بخش ها، کلیه اتحادیه های کارگری و سازمان های پیشرو و همچنین تمام رسانه هایی که خواهان اعلام حقیقت هستند را به همبستگی و همکاری فرا می خوانیم. ما تا زمانیکه خائنینی که مردم و کشورمان را فروخته اند از کار برکنار شوند به کار خود ادامه خواهیم داد. اینجا یا جای ما است یا آنها. تمام تصمیمات فوق از طریق کنفرانس مطبوعاتی روز ۱۵ فوریه که تمام رسانه ها به آن دعوت شده اند، به اطلاع عموم خواهد رسید. مجامع عمومی روزانه ما روز ۱۳ فوریه آغاز می شود. ما شهروندان را از هر تصمیم و اتفاق مهم از طریق اطلاعیه و کنفرانس های مطبوعاتی مطلع خواهیم کرد. بعلاوه، ما از هر وسیله ای برای نشر این رویداد برای بسیج موفق استفاده می کنیم .   
ترجمه٬ آذر ماجدى

پاسخ بیانیه حقوق بشر به تبعیضات شنیع طبقاتی چیست؟

ستون آخر٬
آذر ماجدی
پاسخ بیانیه حقوق بشر
به تبعیضات شنیع طبقاتی چیست؟

روز دوشنبه 18 اکتبر کارگران راه آهن بلژیک دست به اعتصاب زدند و تردد مردم و کالا در بلژیک را با یک اختلال بسیار جدی مواجه ساختند. کارگران به خصوصی کردن بخش ترانسپورت کالا و عدم پرداخت پاداش لکوموتیو رانان که از سال 2008 وعده داده شده، اعتراض داشتند.
 
حملات بورژوازی و دولت های آن به معاش و حقوق مردم با مقابله و اعتراض کارگران و مردم در گوشه و کنار اروپا مواجه است. این دوره برای اروپا و کل جهان دوران ساز است. بحران عمیق و گسترده سرمایه داری جامعه را در یک موقعیت خطیر قرار داده است. بورژوازی و طبقه کارگر در مقابل هم صف آرایی می کنند. در این میان تبعیضات و اختلافات طبقاتی و ایدئولوژی حاکم که از این مناسبات دفاع می کند، بشکل عیان تری آشکار می شود. توهمات به دموکراسی برملا می گردد. اعتماد به سیستم سرمایه داری و دموکراسی متزلزل شده است. اکنون بیش از هر زمانی، دنیا به بمیدان آمدن آلترناتیو کارگری، کمونیسم کارگری و سوسیالیسم نیازمند است.
 
در دوسال اخیر که بحران سرمایه داری سیاست های اضطراری را در دستور دولت های بورژوایی قرار داده است، نابرابری طبقاتی نظام سرمایه داری بشکلی زننده عیان می شود. سال پیش که شرکت بیمه بین المللی "ای آی جی" به بحران ورشکستگی رسید، دولت آمریکا میلیون ها دلار برای نجات این شرکت پرداخت کرد. مدیریت این کمپانی پس از دریافت این مبلغ اولین اقدامی که در دستور گذاشت پرداخت پاداش مدیریت بود! سفر به یک "اسپای" لوکس و مجلل در اروپا برای کل مدیریت و صرف چندین میلیون از پولی که دولت صرف نجات کمپانی کرده بود، آه از نهاد مردم آمریکا بلند کرد. این اقدام وقیحانه ای آی جی بدون هیچ تنبیهی گذشت. پاداش مدیریت برای به ورشکستی کشاندن کمپانی صرف استراحت آنها در یک هتل لوکس و مجلل شد .

اما در گوشه و کنار اروپا کارگران برای دریافت حقوق شان مشغول اعتراض و اعتصاب اند. مورد لکوموتیو رانهای بلژیک تنها یک نمونه از تبعیضات شنیع و وقیحانه سرمایه داری است. این کارگران در شرایط سخت کار می کنند اما برای دریافت پاداشی که دو سال پیش قولش را گرفته بودند باید دست به اعتصاب بزنند.
 
در حالی که تمام دولت های اروپایی دارند حق بازنشستگی را کاهش و سن بازنشستگی را افزایش می دهند، و حتی در مقابل اعتصاب و تظاهرات میلیونی کوتاه نمی آیند، مدیریتی که در زمان از هم پاشیده شدن کمپانی ها و بانک ها و ورشکستگی آنها بر مصدر امور بوده اند، با دریافت ارقام نجومی حق بازنشستگی از کار برکنار می شوند. لیست تبعیضات بلند بالا است. باید از مدافعین بیانیه حقوق بشر پرسید، این بیانیه در مقابل اینهمه تبعیضات زننده و شنیع در مهد دموکراسی چه می گوید؟

دفاع ایدئولوژیک از فقر و تبعیض
رسانه ها و دار و دسته متخصصین براه افتاده اند تا تمام این فقر و فلاکت، حذف حقوق پایه ای مردم، تبعیضات وقیحانه میان طبقه سرمایه دار و کارگر را توجیه کنند. به هر حیله ای متوسل می شوند تا این تبعیضات را تحت سیستم دموکراسی موجه جلوه دهند. مقوله "ملت" بیش از هر زمانی مورد استفاده قرار می گیرد: کشور دچار بحران شده است و "ملت" باید فداکاری کند. چاره ای جز فداکاری و از خودگذشتگی وجود ندارد. پول نیست. باید "ملت" بپذیرد که هیچ راه دیگری جز پذیرش این فداکاری برای نجات کشور وجود ندارد. و وقتی مقوله "ملت" را کمی خراش می دهیم، معلوم میشود که این "ملت" یعنی کارگران و زحمتکشان. خاصیت ناسیونالیسم بعنوان یکی از ارکان اصلی ایدئولوژی بورژوایی بخوبی در پی دفاعیات ایدئولوگ ها از اقدامات دولت و سرمایه آشکار می شود .

زمانی که بر مبنای استدلال خودشان در دفاع از دموکراسی، "دموکراسی بر رای اکثریت تکیه دارد" مورد فرانسه را که دو سوم مردم موافق اعتصاب و اعتراض و مخالف دولت هستند را در مقابلشان قرار می دهیم، پاسخ می دهند: "این دموکراسی است، رفراندوم که نیست. نمی شود در هر مورد رفراندوم برگزار کرد !"

یکی از جالب ترین ترفندهای ایدئولوژیک ضد کارگری - ضد کمونیستی را در رادیوی رسمی فرانسه شنیدم. ظرافت ماهرانه ای که در این ترفند بکار رفته بود، حیرت آور بود. هفته پیش در اولین روزی که حدود سه میلیون و نیم نفر به خیابان ها آمدند و دانش آموزان و دانشجویان نیز دستجمعی به تظاهرات پیوستند، پس از پخش خبر اعتصاب و تظاهرات و یک برنامه ده دقیقه ای بحث در مورد اعتصاب، رادیو یک برنامه نیم ساعته در مورد شوستوکوویچ، موسیقیدان روسی در زمان استالین پخش کرد.

از برخورد منفی استالین به شوستوکوویچ گفت و در این میان اعلام کرد که سلیقه لنین در مورد موسیقی و هنر بسیار محافظه کار بوده است. این برنامه بیشتر راجع به سانسور هنر در زمان استالین و بلشویک ها بود تا در مورد موسیقیدان مزبور. همین برنامه نشان می دهد که بورژوازی چگونه از پتانسیل انقلابی طبقه کارگر و از خطر انقلاب کارگری در هراس است .

دستگاه ایدئولوژیک بورژوازی که با وسیع ترین امکانات و باشکال مختلف مشغول شستشوی مغزی مردم و مانیپولاسیون سیاسی – ایدئولوژیک بنفع سرمایه و دولت بورژوازی است، رهبران اتحادیه های کارگری را به مانیپولاسیون سیاسی دانش آموزان متهم می کند. یک دفاع مستاصلانه! معلوم نیست اگر رهبران کارگری با این امکانات محدود می توانند دانش آموزان را با مانیپولاسیون به جبهه مبارزه ضد دولتی بکشانند، چرا ایدئولوگ های دولتی و سیستم با اینهمه مهارت و تجربه و امکانات وسیع قادر نیستند آنها را علیه مبارزه کارگران متقاعد کنند؟

نبرد طبقاتی در اشکالی عیان در جریان است. بورژوازی دارد فقر و فلاکت وسیعی را بر اکثریت مردم تحمیل می کند؛ دارد هزینه بحران سرمایه داری را به دوش طبقه کارگر می اندازد؛ دارد سفره بی رمق کارگران و زحمتکشان را خالی تر می کند؛ و طبقه کارگر در اشکال مختلف به مقابله برخاسته است. ایدئولوگ های بورژوازی دارند به انحاء مختلف در مقابل رشد جنبش کمونیستی و بمیدان آمدن آلترناتیو کارگری جامعه را واکسینه می کنند. زمان آن رسیده است که جنبش کمونیسم کارگری بسیج و سازمان یابد و آلترناتیو یک دنیای بهتر را در مقابل جامعه قرار دهد . *

:پیرامون اقدام گلیشفته فراهانی کدام حق٬ کدام ارزیابی؟ آذر ماجدی پاسخ میدهد

پیرامون اقدام گلیشفته فراهانی
کدام حق٬ کدام ارزیابی؟
آذر ماجدی پاسخ میدهد :

یک دنیای بهتر: اقدام گلشیفته فراهانی و نمایش نیمه برهنه بدنش واکنشهای متفاوتی را بر انگیخته است. خون در رگهای رژیم اسلامی و ناموس پرستی اسلامی اش به غلیان آمده است. ماشین تحریکات و تهدیدات مذهبی شان را به جریان انداخته اند. جریانات متعدد ملی اسلامی هم به درجات مختلف واکنشهای مردسالارانه و ناموس پرستانه ای از خود نشان داده اند. این موضعگیری اما مختص و محدود به این جریانات نبوده است. بار دیگر مساله نوع پوشش زن به زمینه ای برای طرح اراجیفی در چهار چوب "بی بند و باری" زن از جانب جریانات ناسیونالیستی پرو غربی تبدیل شده است. به اقدام گلشیفته فراهانی چگونه باید نگاه کرد؟ چه نقدی به واکنشهای موجود دارید؟

آذر ماجدی: گلشیفته نیمه عریان آئینه ای شد به عمق زن ستیزی شرق زده ملی - اسلامی ها. عکس نیمه عریان گلشیفته فراهانی در نشریه فیگارو آبی بود در لانه مورچگان شرق زده و عقب مانده ملی - اسلامی، ناسیونالیست پرو غرب و حواشی چپ آنها. گلشیفته در یک پروژه «هنری» و در میان تعدادی هنرپیشه جوان کاندید جایزه سزار در فرانسه، در مقابل دوربین عکاسی بالا تنه اش را عریان می کند. شعری در مورد رهایی جسم و جان به زبان فرانسه در این فیلم کوتاه روایت می شود. تصویر نیمه عریان گلشیفته در این فیلم جسم و جان این سخنگویان واپسگرا را به آتش می کشد .

رژیم اسلامی به گلشیفته می تازد. مگر انتظار دیگری از این نظام پوسیده اسلامی می توان داشت. این نظام با این هیاهوها زنده است. هر روز با هجوم به آزادی، به روشنگری و به زنان از نو زاده میشود. زن در بند و اسیر در سیاهی حجاب بیرق این نظام است. هر حرکتی برای دریدن این بند تیشه ای است که به ریشه این نظام کپک زده و بساط صنعت و جنبش سیاه اسلامی زده می شود .

در این میان واکنش ملی - اسلامی ها و ناسیونالیست هایی که تخت جمشید و پاسارگاد دکان اقتصادی و سیاسی شان شده است، اما، جالب توجه است. برای شرق زدگانی که در بند اسلام و ناسیونالیسم پوسیده عظمت طلب اسیرند، گلشیفته فرصتی برای عرض اندام بود. برهنگی یک زن، مردسالاری این قماش را لخت و عور عیان کرد. عمق زن ستیزی کلاه مخملی این جماعت یکجا فوران زد. عده ای او را «بی حیا» نامیدند. عرق شرم بر پیشانی شان نشست. چگونه یک زن جوان که بر حسب اتفاق در ایران متولد شده، بخود جرئت داده است تا به ساحت «مقدسات» شرق زده این جنبش عقب مانده و این پسقراولان جامعه ای که دارد برای رهایی خود می تازد، توهین کند. اینها مالکان جسم و جان تمام زنان «مملکت» اند. اینها مبصران و پاسداران خودگمارده دفاع از "میهن اسلامی" اند. اینها متعلق به همان جنبش اند که در ادبیاتشان «زن هنوز تازه اگر … خیلی بزرگواری کنند "مادر بزرگى" است که "يادش بخير" کرسى را روبراه ميکرد و "فسنجون" جلوى شان ميگذاشت.» (منصور حکمت، ماهواره و آل احمد های پلاستیکی، جلد ۸ مجموعه آثار، ص ۳۵۸ . )

نزد این جماعت دو نوع زن موجود است یا «زن خوب و پارسا» یا «فاحشه». ادبیاتشان و سینمای شان هم این دو نوع زن را به تصویر می کشد. این جنبش های عقب مانده پوسیده در مقابل نسل جوانی که برای آزادی مبارزه می کند، می خواهد خود را از قید و بند عقب ماندگی، اخلاقیات عهد دقیانوس و مذهب برهاند، سرگیجه گرفته اند. به هر دری می زنند تا این نسل را به راه راست هدایت کنند. زبان و نگاه این نسل به زندگی متفاوت است. می خواهد مثل نسل جوان در دنیای غرب زندگی کند؛ به موزیکی که دوست دارد گوش دهد؛ لباسی که می خواهد بپوشد؛ از آزادی معاشرت و رابطه جنسی برخوردار باشد. از خفقان و اختناق، از پلیس سیاسی و اخلاقی جان به لبش رسیده است.

بسیاری از تحرکات این نسل نزد این پوسیدگان لنگر انداخته در نوستالژی عصر آفتابه مسی و خزینه، «مبتذل» و غرب زدگی است. اما مبتذل، توصیف نه این نسل جوان و تمایلات و خواستهایش، بلکه این واپسگرایان شرق زده است؛ جماعتی که با دیدن زن بی حجاب، تمام ارکان ارزشی و اخلاقیات فاسد اسلامیش به لرزش می افتد. مبتذل، فرهنگی است که اینها مروج و مدافعش هستند؛ فرهنگی که یک سویش آخوند و سوی دیگرش آل احمدهای پلاستیکی قرار دارند. «مبتذل، توصيف سنت فرهنگى اى است که در يک گوشه پرت، بدور از چشم منتقد جهان معاصر، از عقب ماندگى اخلاقى، مذهب زدگى، مرد سالارى و خود پرستى قومى و ملى و فقر تکنيکى خود يک فضيلت و هويت اجتماعى ساخته است. مبتذل وصف حال سنت ادبى اى است که زير چتر رژيمهاى واپسگرا و ارتجاعى که حتى نگاه مردم به بيرون اين محيط پرت افتاده را ممنوع و سرکوب مى کنند، به زور سوبسيد و روى دوش کار ارزان کارگر چاپ براى خود يک بازار محقر هزار و هشتصد نفره ترتيب داده و با پاشيدن سم بيگانه گريزى و قومپرستى و گذشته پرستى از آن دفاع ميکند.»  (همانجا)

برخورد این جنبش به اقدام گلشیفته فراهانی بیانگر یک عقب ماندگی مطلق و زن ستیزی تمام عیار است. جوهر ارتجاعی این عقب ماندگی و مردسالاری باید افشاء شود. زنان مالک ندارند. موجودات مستقل و صاحب حق و رای هستند. ناموس کسی نیستند. متعلق به مقدسات خرافی هیچ ایدئولوژی و جنبشی نیستند. قیم لازم ندارند. در ابراز وجود و بیان آزادند. حق دارند هر جور که می خواهند لباس بپوشند یا نپوشند. هر کس از پوشش خاصی خوشش نمی آید، مجاز است چشمانش را ببندد و نگاهش را بدزدد. هر کسی از برهنگی شرمش می شود، مجاز است به آن چشم ندوزد. در دنیای امروز از آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود باید بعنوان ابتدایی ترین حق انسانی، برای زن و مرد قاطعانه دفاع کرد و آنرا برسمیت شناخت. آن حاجی بازاری و سیاسیون و «هنرمندان» هم  قماشش مجازند دندان قرچه کنند و استغفرالله بگویند؛ به زمین و زمان فحش دهند و بر زمین تف بیاندازند و به راه خود بروند. آنها نیز از آزادی بیان برخوردارند. انزجارشان را از برهنگی مجازند بیان کنند. اما قصد تحریک مذهبی علیه زنانی که حق خود را اعمال می کنند، ندارند.

در این میان دسته دیگری نیز هستند که از حرکت گلشیفته به شعف آمده اند. اما در ارزشهای این دسته نیز اگر دقیق شوید به صورتی روی دیگر سکه نگرش بالا است. البته باید اذعان کرد، همین که رگ غیرت ناموس پرستی شان بالا نیامده جای خوشحالی است. اما آنها نیز به شناسنامه گلشیفته خیره شده اند. گلشیفته متولد ایران است، پس رگ ناسیونالیستی شان بجوش آمده و هزاران ستایش و تعریف نثار او کرده اند. چرا؟ مگر گلشیفته چه کرده است که شایان اینهمه هیجان، تحسین و شعف است؟ گلشیفته همراه تعدادی دیگر از هنرپیشگان جوان فرانسه، در یک پروژه هنری بالاتنه خود را برهنه کرده است. همین. این یک کار هنری و بازرگانی است. اینهمه شلوغکاری لازم ندارد .

بخش مدرن جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و حواشی چپی آن شجاعت گلشیفته را تحسین کرده اند، او را تابو شکن نامیده اند، به رهبر جنبش آزادی زن ارتقاء اش داده اند. گلشیفته ی از دنیا بی خبر هم لابد با چشمان حیرت زده به تمام این واکنش ها می نگرد. روحش هم از اینکه به رهبر انقلابی آزادی زن و ایران بدل شده است، بی خبر است. گلشیفته نه تابو شکنی کرده است و نه به چنین قصدی در یک فیلم فرانسوی شرکت کرده است. شرکت در این فیلم بخشی از شغلش است.

برخی کار گلشیفته را با حرکت علیا ماجد المهدی مقایسه کرده اند. گلشیفته و علیا را در کنار هم قرار داده اند. این دو در یک چیز شریکند. هر دو زنان جوان متعلق به نسل جدید مدرن در جوامع اسلام زده اند. خواست و تمایلاتشان با نظام های حاکم در جامعه ای که در آن متولد شده و رشد کرده اند در تناقض و تعارض قرار دارد. اما اقدامشان یکی نیست. علیا در اعتراض به زن ستیزی و خفقان اسلامی حاکم بر جامعه عکس برهنه خود را منتشر کرده و جان خویش را به خطر انداخته است. حرکت او شورش و عصیان علیه فرهنگ و اخلاقیات مردسالار حاکم است. علیا تابو شکنی کرده است. گلشیفته در کشور فرانسه، در یک پروژه هنری ساخت فرانسه بدن نیمه برهنه خود را به نمایش گذاشته است. او اکنون در کشوری زندگی می کند، که چنین اقدامی در آن امری پیش پا افتاده تلقی می شود. گلشیفته همین دو سال پیش در یک فستیوال سینمایی خارج از ایران با روسری عکس گرفته است. اخیرا ترانه ای خوانده است که از الله اکبر گفتن در پشت بام با نوستالژی و تحسین یاد می کند .

باید به ذوق زدگانی که از ذوق حلیم توی دیگ افتاده اند، گفت که نگاه آنها نیز به برهنگی زن تفاوت چندانی با نگاه آخوندی - حاجی بازاری ندارد. دو روی یک سکه اند.

مساله اساسی در این رویداد تاکید قاطعانه بر امر آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود و همچنین پوشش است. باید از این اصل تخطی ناپذیر حرکت کرد و واپسگرایان شرق زده را افشاء نمود. مرد سالاری و زن ستیزی یک بخش لایتجزای این فرهنگ و ایدئولوژی است. در پس این واکنش ها باید عقب ماندگی اسلامی این فرهنگ و ایدئولوژی را بازشناخت و طرد و افشاء کرد. جنبش آزادی زن بحق یک عنصر تعیین کننده در جنبشی است که علیه این ایدئولوژی قاطعانه مبارزه می کند . *

تاکتیک های فرافکنانه حزب اکس کمونیست کارگری زمانی که مائده آسمانی به ضد خود بدل می شود!

تاکتیک های فرافکنانه حزب اکس کمونیست کارگری
زمانی که مائده آسمانی به ضد خود بدل می شود!
آذر ماجدی

یکی از پدیده های جالب توجه سال 2010 حزب اکس کمونیست کارگری است. زیگزاگ زدن های این حزب در عرصه سیاست، بکار بستن تاکتیک ها و اتخاذ مواضع شترمرغی و بالاخره معلق زدن سیاسی- ایدئولوژیک در جلوی چشمان جامعه و دراز کردن دست دوستی بسوی جریانات راست جامعه، اینها را اکنون چند سالی است که شاهد هستیم. از آغاز خیزش مردم در یک سال و نیم پیش، شتاب راست روی این حزب با شتاب تحولات سیاسی جامعه همراه شد. 
این سیاست ها و مواضع غیر کمونیستی، راستگرایی و اپورتونیسم این حزب با نقد تند و سیاسی – تئوریک ما مواجه شده است. ابتدا خواستند به روی خود نیاورند. اما کارد به استخوانشان رسیده است. فشار رویشان غیرقابل تحمل شده است. پاسیفیسم درونی و ترک حزب دیگر قابل چشم پوشی نیست. کادرهایشان از داخل کشور و خارج زیر فشار قرارشان داده اند، جواب می خواهند. لذا اینها ناچار شدند دوره جدید "جدل آنلاین" را افتتاح کنند.
یک نمونه درخشان دور جدید "جدل آنلاین" اطلاعیه کمیته خارج کشور این حزب در مورد نوشته محمود احمدی و نوشته یک عضو رهبری شان است. (اختتامیه مناسبی برای سال 2010!) محمود احمدی در نوشته ای اعلام کرده است که یکی از کادرهای این حزب، سعید صالحی نیا، پیش از این عضو حزب توده و کادر نفوذی حزب توده در سپاه پاسداران بوده است. سپس سوالاتی بسیار مربوط و معتبر از او در مورد فعالیتش در سپاه پاسداران کرده است. محمود احمدی مسئولانه نوشته است که اینها فاکت هایی است که خود سعید صالحی نیا علنا اعلام کرده است. در نتیجه مساله "اتهام" یا "افترا" که اطلاعیه این حزب و عضو رهبریش مدعی شده اند، کاملا ناوارد و پوچ است.
سعید صالحی نیا در اولین نوشته اش اولین فاکت را صریحا و دومی را بطور ضمنی مورد تائید قرار  داد و با افتخار از گذشته خود یاد کرد. تقریبا همزمان با این نوشته، کمیته خارج کشور این حزب یک اطلاعیه صادر کرد و به همان حربه کهنه و پاخورده پیشین متوسل شد. محمود احمدی و حزب اتحاد کمونیسم کارگری را به اقدام "شبه پلیسی" متهم کرد و بار دیگر به صحرای کربلای "نوید بشارت"  زد. سعید صالحی نیا که انتظار این عکس العمل از حزب متبوعش را نداشت بلافاصله در نوشته ای دیگر فاکت فعالیت در سپاه را به کمیته تغییر داد و زمان عضویت در حزب توده و فعالیت در "کمیته" را به دو سال اول حیات جمهوری اسلامی محدود کرد.         
این حرکت انسان را بیاد بچه ای می اندازد که در کوچه کتک خورده و سرافکنده در حال برگشتن به خانه، پدرش را می بیند و جانی می گیرد و رو به کتک زنان می کند و کُرکُری می خواند. این نوشته ها یک نمونه مسلم از وقاحت است. یک ذره شرم از گذشته در این نوشته ها وجود ندارد. بلکه با کمال وقاحت و با افتخار از گذشته یاد شده است.
در برابر اینهمه گرد و خاکی که بپا شده است و در برابر تلاش ح ک ک برای گل آلود کردن آب، ضروری است که چند نکته را برای عموم توضیح دهیم.
"اتهام پلیسی"
خلیل کیوان، یکی از اعضای رهبری ح ک ک و دبیر تشکیلات خارج این حزب بدنبال اطلاعیه این تشکیلات، محمود احمدی را متهم به کار "پلیسی یا شبه پلیسی" کرده است.+ هر دو متن مدعی شده اند که محمود احمدی اتهام پلیسی به سعید صالحی نیا زده است. یکی دیگر از اعضای رهبری این حزب، که ظاهرا به برنامه های "جانی دالر" و فیلم های جیمزباند علاقه وافری دارد، رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری را متهم به دادن "اطلاعات کلاسه شده" (عجبا!) به فردی کرده است که او هم طبق ادعای این حزب "دست به حملات شبه پلیسی علیه حزب" زده است.
اولین سوالی که به ذهن هر خواننده مسئول و هشیار خطور می کند، اینست که "اتهام پلیسی یا شبه پلیسی" و "حمله پلیسی" چه نوع اتهام یا حمله ای است. سنتا در رابطه با سازمان های کمونیستی یا مخفی که علیه یک رژیم مبارزه می کنند، کار پلیسی به این معنا است که یک فرد که مامور رژیم است در یک سازمان نفوذ می کند تا اطلاعات مخفی این سازمان را در اختیار پلیس مخفی بگذارد یا به قصد سوءقصد بجان رهبری این حزب یا خرابکاری در این سازمان در آن نفوذ می کند. ظاهر شدن در نقش پرووکاتور یک روش دیگر پلیس مخفی سیاسی است. پرووکاتور می کوشد که یک اعتراض، میتینگ یا تظاهرات را بهم بریزد و حرکتی انجام دهد که به پلیس بهانه خوبی برای دستگیری بدهد یا اقداماتی از این نوع. تا آنجا که به سازمان های سیاسی برمی گردد این حرکات را کار پلیسی می نامند.
محمود احمدی طبق اطلاعاتی که توسط خود سعید صالحی نیا اعلام شده است، خطاب به جامعه می نویسد که سعید صالحی نیا در مقطعی عضو حزب توده و مامور نفوذی این حزب در سپاه پاسداران بوده است. سپس سوالات معینی را در مقابل او گذاشته است؛ سوالاتی که به ذهن هر نوجوانی که در ایران با سیاست ارتباط برقرار کرده باشد در این شرایط خطور می کند.
چه کسی است که از سابقه درخشان حزب توده و سازمان اکثریت اطلاع نداشته باشد؟ رهبری شان رسما اعلام کرده است که با رژیم همکاری کرده اند و بعضا بقول خودشان "زیاده روی" کرده اند. اعلام کرده اند که همکاری های پلیسی و مسلحانه با رژیم داشته اند. زندانیان سیاسی بسیاری هستند که بر این واقعیت تلخ و شنیع شهادت می دهند. برخی از اعضای این دو سازمان توسط این زندانیان قابل شناسایی هستند. زندانیان سیاسی بسیاری نیز اعدام شدند و متاسفانه نمی توانند در مورد این جنایات شهادت دهند. این دو جریان تلاش های بسیاری کردند که این سابقه شرم آور و کثیف خود را پنهان کنند، اما این حقیقت آنچنان رو و علنی است که علیرغم تمام دورغگویی و انکار، آنها نتوانستند بر حقیقت خاک بپاشند.
این یک فاکت تاریخی شناخته شده و به ثبت رسیده است که حزب توده و سازمان اکثریت با رژیم اسلامی همکاری بسیار نزدیک تا حد همکاری پلیسی داشته اند. این دو جریان به اعضای خود ماموریت می داده اند که با رژیم و سپاه پاسداران و مامورین شکنجه رژیم منحوس اسلامی همکاری کنند. شناسایی کمونیست ها، مجاهدین و مخالفین رژیم و معرفی آنها به سپاه و کمیته کوچکترین کار آنها بوده است. اینها فاکت های تاریخی یک نسل کشی در جامعه ایران است. این را همه می دانند.
لذا طرح پرسش از هر فردی که زمانی عضو این دو جریان بوده است، مبنی بر اینکه آیا وی نیز در این همکاری ها شرکت کرده است یا خیر؟ کسی را لو داده است یا خیر؟ همراه سپاه به کمونیست ها حمله نظامی کرده است یا خیر؟ در بازجویی و شکنجه نقش داشته است یا خیر؟ سوالاتی کاملا مربوط و معتبر است. این حق مسلم هر انسان، بویژه کمونیست هایی است که بسیاری از رفقای خود را از دست داده اند. این حق هر انسانی است که عزیزی را در زندان های این رژیم منحوس از دست داده است؛ این حق هر کمونیست و انسان عدالت جو و داد خواهی است که خواهان محاکمه کلیه مجرمین و همکاران رژیم اسلامی است. مردم منتظر روزی هستند که این جنایتکاران را محاکمه کنند. لذا کسی که به اعتراف خود در مقطعی با رژیم همکاری کرده است، باید ابتدا در یک دادگاه عادلانه مردمی محاکمه شود و آنگاه در مورد گناه یا بی گناهیش حکم داده شود.
محمود احمدی بعنوان یک کمونیست کارگری مسئول بطور اتوماتیک هر عضو حزب توده را به لو دادن انسان ها متهم نکرده است. گناه جمعی برای کسی قائل نشده است. از این رو است که از سعید صالحی نیا سوال می کند. این رفتار بسیار مسئولانه محمود احمدی را کار پلیسی نامیدن، نهایت وقاحت است. استفاده از پیشوند "شبه" نیز یک کلک مردرندانه این جریان است. تصور می کند با این پیشوند می تواند هر گونه اتهامی را به کمونیست های خوشنام وارد کند.
خلیل کیوان دست پیش گرفته است که پس نیافتد. راستش فرافکنی یکی از تاکتیک های شناخته شده این جریان اپورتونیست است. به این نقل قول توجه کنید:
"اگر واقعا محمود احمدی یا محفل او، یک جو صداقت و سلامت سیاسی داشت، وقتی مدعی بود که اطلاعاتی امنیتی از یک عضو یک سازمان اپوزیسیون دیگر دارد، میبایست با حزب مربوطه در میان میگذاشت و دست به اینهمه بی پرنسیپی و حقارت نمیزد، و اینهمه هوچی گری نمیکرد."
واقعا انسان بعضا نمی داند که با اینهمه وقاحت چگونه برخورد کند. این پز مسئولانه را گرفته اند که اگر محمود احمدی دارای چنین اطلاعاتی است چرا آنرا به حزب مربوطه اطلاع نداده است. این ادعا بنظر بسیار منطقی و اصولی می رسد، پس چرا ما آنرا یک حرکت وقیح و اپورتونیستی ارزیابی می کنیم؟ باین علت که رهبری این حزب از این ماجرا مطلع است. حتی حدود چهار سال پیش در این زمینه کمیسیونی تشکیل داده و ماجرا را خیلی سریع سر و هم بندی کرده است.
حین انتخابات برای کنگره 6 حزب، شکایاتی از تشکیلات آمریکای حزب برای رهبری رسید. در آن مقطع ما هنوز در رهبری حزب بودیم. شکایت مبنی بر این بود که سعید صالحی نیا با کمال افتخار در جمعی اعتراف کرده است که زمانی که عضو حزب توده بوده از طرف حزب مامور نفوذی در سپاه بوده است و عده ای را لو داده است. کمیسیونی برای بررسی به این شکایت تشکیل شد. نسخه ای از گزارش کمیسیون در آن زمان برای بخشی از رهبری حزب ما ارسال شد.
در این گزارش اعلام شده بود که با سعید صالحی نیا صحبت شده و او به همکاری با سپاه و لو دادن "افراد ضد انقلاب" اذعان کرده است. رهبری ح ک ک کاملا در جریان ماوقع هست. فقط دارد خود را به کوچه علی چپ می زند. دارد سعی می کند به سیاق پیشین این مساله را به موضوع حمله ای به ما بدل کند. پاسخ نقدهای سیاسی و تحلیلی ما را نمیتوانند بدهند بجای آن به فحش و اتهام متوسل می شوند. این بار اولشان نیست. اتهام پلیسی زدن را تنها راه نجات از زیر فشار نقدهای ما یافته اند.
ما قصد نداریم اطلاعات تشکیلاتی حزب سابق کمونیست کارگری را در این زمینه علنی کنیم. اما اگر ضروری شد و بمنظور پاسداری از حقیقت انقلابی و سیاسی چنین خواهیم کرد. لذا ژست طلبکارانه عضو رهبری این جریان که چرا این اطلاعات در اختیار حزب متبوع ایشان گذاشته نشده است؟ ژست پوچی است. این حزب نه تنها باید از این پز طلبکار کوتاه بیاید، بلکه باید به جنبش کمونیستی و جامعه توضیح دهد که چگونه یک همکار سپاه پاسداران را به کادری حزبش پذیرفته است و به مردم معرفی نکرده است.*
مردم حق دارند که تک تک همکاران سپاه را محاکمه کنند. مردم حق دارند تمام همکاران رژیم اسلامی را با اسم و رسم بشناسند و به محاکمه بکشند. این دادگاه منصفانه و علنی مردمی است که تعیین می کند یک همکار رژیم، یک همکار سپاه پاسداران بی گناه است یا مقصر. رهبری هیچ حزبی محق و مجاز نیست که خود رای به برائت یک همکار رژیم دهد و نه تنها این فرد را به جامعه معرفی نکند، بلکه او را بعنوان کادر یک حزب کمونیستی که زمانی از اعتبار بسیار بالایی برخوردار بود به جامعه معرفی کند. در بهترین حالت این حرکت را باید یک عمل بسیار غیرمسئولانه توصیف کرد. اما در واقع امر اگر بکاری باید گفت شبه پلیسی این کار ح ک ک است، نه اقدام شجاعانه محمود احمدی که جامعه را از این خطر مطلع کرده است.
یکبار هم که شده بخود آئید و این تاکتیک های فرافکنانه، اپورتونیستی و طلبکارانه را کنار بگذارید. کارتان زشت و شنیع است. غیر مسئولانه است. بپذیرید و در پیشگاه جامعه از مردم و جریانات کمونیستی، حزب اتحاد کمونیسم کارگری و محمود احمدی عذرخواهی کنید.
یکبار برای همیشه!
باید یکبار برای همیشه این "ساگای" نوید بشارت را به بایگانی سپرد. اپورتونیسم این جریان واقعا که حد و مرز نمی شناسد. برخی از خوانندگان این مطلب، نام نوید بشارت و ماجرا را پیش از این از زبان ح ک ک شنیده اند. ما از آنجا که ظرفیت این جریان را برای گرد و خاک بپا کردن و آب را گل آلود کردن می شناختیم، کوشیدیم که به دروغ ها و اتهامات شنیعی که از طرف این جریان، راست و چپ پرتاب می شد، وقعی ننهیم. اما از آنجایی که پس از چهار سال، اینها هنوز، هر گاه در یک مخمصه گیر می افتند، مورد نقد سیاسی – تئوریک از جانب ما قرار می گیرند، از درون حزب به رهبری برای پاسخگویی فشار وارد می آید، به صحرای کربلای نوید بشارت می زنند، باید یکبار برای همیشه این ماجرا را توضیح دهیم. ضروری است مردم واقعه را از زبان ما بشنوند. باید بساط این مضحکه را جمع کرد.
چهار سال و نیم پیش، بدنبال تشدید اختلافات در رهبری حزب کمونیست کارگری، میان ما با لیدر حزب و همفکرانش، ما طی نامه ای به پلنوم 26  طرح تغییر آرایش رهبری به رهبری جمعی را پیشنهاد کردیم و همچنین پلاتفرمی بر مبنای حزب رهبر، حزب سازمانده به پلنوم ارائه دادیم. این طرح ما به تائید یک سوم اعضای کمیته مرکزی رسید. لیدر حزب که از موقعیت خود هراسان شد یک کمپین حمله و شانتاژ و ترور شخصیت علیه ما سازمان داد.
وی عملا، به تصمیم فردی خود و مغایر با دستور جلسه مصوب پلنوم، علیه ما یک ساعت و نیم در جلسه رسمی پلنوم سخنرانی کرد و کوشید پلنوم را علیه ما تحریک کند. این یک واقعه بی سابقه در حزب بود. پلنوم عملا فقط به این مساله پرداخت. معلوم بود که از قبل نقشه کشیده بودند که باصطلاح گربه را دم حجله بکشند. حمید تقوایی حتی در جایی اعلام کرد که خود را برای انشعاب در همان پلنوم آماده کرده بوده اند. ما کوشیدیم فضا را تغییر دهیم؛ کوشیدیم جلوی جدایی را بگیریم. کوشیدیم وحدت حزب را حفظ کنیم.
یکی دو هفته پس از پلنوم نامه هایی از طرف فردی بنام نوید بشارت انتشار یافت که بخشی از اتفاقات پلنوم را علنی می کرد. لحن نامه بعضا بسیار زشت بود. به لیدر حزب و همفکرانش برخورد تند کرده بود. این نامه ها در جلسه رهبری حزب مورد بحث قرار گرفت. دو سه روز نگذشته بود که گفته شد فلان عضو کمیته مرکزی نوید بشارت است. در پاسخ به سوال ما که چگونه این چنین با قاطعیت حکم می دهید؟ "اصل بر برائت است." گفته شد که آی پی کامپیوتری که نامه ها از آن آمده است را چک کرده اند و به این اسم رسیده اند.
تمام مباحث مطرح شده از جانب ما در این جلسات رهبری حول مقولات احترام به حقوق فردی که در برنامه حزب آمده است، اصل برائت، عدم دخالت در زندگی خصوصی انسان ها دور می زد. آنها می خواستند کامپیوتر او را وارسی کنند. ما خواهان آن بودیم که به روشی متمدنانه و بر مبنای برنامه و سنت های حزب با این مساله برخورد شود. می گفتیم که بیش از این ماجرا را شلوغ نکنید. با او صحبت کنید. حتما متوجه اشتباه خود خواهد شد. او را پلیس ننامید. در مقابل، آنها اعلام می کردند که از آن رو که او از سیاست های ما دفاع کرده است، ما داریم از یک "پلیس" دفاع می کنیم. در ادامه تا حدی پیش رفتند که ما را متهم کردند که داریم اطلاعات حزبی را در اختیار یک "پلیس" می گذاریم.
ما، اما، محکم بر اصول و پرنسیپ های کمونیستی کارگری و سنت های حزب منصور حکمت پای فشردیم. جا نزدیم. تسلیم شانتاژ نشدیم. گفتیم که حاضر نیستیم یک کمونیست با سابقه را پلیس بنامیم. گفتیم که اصل بر برائت است، اگر او انکار می کند، نمی توانید او را محکوم کنید. نمی توانید وسایل شخصی و زندگی خصوصی او را بازرسی کنید. گفتیم با او صحبت کنید و کمکش کنید که اشتباه خود را تصحیح کند. او را بیشتر از این هول ندهید. در همین اثناء دیگر فعالیت برای ما به آن صورت در حزب غیرممکن شده بود و ما اعلام فراکسیون کردیم.
آنها به پدیده نوید بشارت همچون یک مائده آسمانی نگریستند. برای ممانعت از پیوستن اعضاء به فراکسیون، بویژه با توجه به حمایت سی درصدی کمیته مرکزی از طرح ما، فراکسیون را فراکسیون نوید بشارت نامیدند و اعلام کردند که او پلیس است و ما با پلیس همکاری کرده ایم و به او اطلاعات حزبی داده ایم.
واقعا شرم آور است. فردی را که پلیس نامیدند یکی از کمونیست های باسابقه بود که در شرایطی دست به یک کار نادرست و زشت زده بود. ضمنا او عضو کمیته مرکزی حزب بود، چه اطلاع مخفی را می توان در اختیار یک عضو کمیته مرکزی حزب گذاشت؟ و اصلا آن نوشته ها علیرغم استفاده از الفاظ زشت و معمولی که در خصومت با کمونیست ها به سمت آنها پرتاب می شود، هیچ اطلاعات مخفیانه ای در بر نداشت.
ما حتی پیشنهاد کردیم که نوارهای ویدیویی پلنوم 26 را علنی کنند تا کار او تماما خنثی شود. آنها هم قبول کردند و قول دادند که اینکار را خواهند کرد. اما بخاطر آبرو ریزی ای که برایشان در پی داشت از اینکار اجتناب کردند. ما هنوز نیز پیشنهاد می کنیم برای روشن شدن حقیقت نوارهای ویدیویی پلنوم 26 را علنی کنید. ما این نوارها را در اختیار داریم. اما بخاطر احترام به پرنسیب هایی که به آنها متعهد هستیم، تاکنون آنها را علنی نکرده ایم. پس بخود آیید و این بازی را تمام کنید.
مائده آسمانی سابق، آبرو ریزی امروز
باید به رهبری این حزب اعلام کرد که اگر پدیده نوید بشارت 4 سال پیش برای شما یک مائده آسمانی شد تا از طریق هیاهو حول آن مانع پیوستن اعضای حزب به فراکسیون اتحاد کمونیسم کارگری شوید. مائده آسمانی ای که توانستید تا مدتی سر حزب را با آن گرم کنید و فراکسیون و حزب اتحاد کمونیسم کارگری را به یک تابو درون حزب تان بدل کنید، این پدیده دیگر خاصیتش را از دست داده است. دست شما رو شده است. برخورد شما به پدیده نوید بشارت و تلاش برای بدنام کردن یک کمونیست قدیمی با انزجار کل جنبش چپ و کمونیستی روبرو شد. این کار نزد همه بعنوان یک حرکت زشت، شنیع و ناپسند تلقی شد.
فحاشی ها و اتهامات تان همه را منزجر کرده است. شلوغ بازی و اپورتونیسم تان همه را از شما زده کرده است. از سوی دیگر حتی کادرهایی که در آن مقطع حَب "نوید بشارت" را قورت داده بودند و علیه ما با همان ادبیات "جدل آنلاینی" قلم زدند، اکنون برای دریافت نوشته های ما و نشریات ما دست و پا می شکنند. از سیاست های راست شما عاصی شده اند. همه می دانند که حزب تان در حال آب رفتن است. کادرهای قدیمی و جدید تان بخاطر مواضع راست و اپورتونیستی تان حزب را ترک می کنند. از این رو فکر کردید دوباره مائده آسمانی نوید بشارت را علم کنید. اما این دیگر به ضد خود بدل شده است. باعث آبرو ریزی تان شده است.
هر چه هم که سعی کنید آش را شور کنید و بجای اطلاعات حزبی لفظ "اطلاعت کلاسه شده"** را استفاده کنید، تحت تاثیر فضای افشاء گری های ویکی لیکس درگیر فانتزی شوید، کارتان خراب تر می شود. اطلاعیه تشکیلات خارج تان و نوشته های رهبری تان فقط بیانگر برخورد غیرمسئولانه شما نسبت به جنبش کمونیستی و جامعه است. اپورتونیسم و هیاهوسالاری تان را برملا کرده است. فرافکنی بس است.
این حزب مدتی است که دیگر هیچ ربطی به حزب اصلی کمونیست کارگری که توسط منصور حکمت بنیان گذاشته شد، ندارد. رهبری جدید حزب، آن حزب رادیکال، میلیتانت، کمونیست، خوشنام و معتبر را به یک حزب راست و پوپولیست و اپورتونیست بدل کرده اند. کارشان حملات زشت و شنیع به منتقدینشان است. هر نقد سیاسی را با حمله و فحاشی پاسخ می دهند. یک عضو سابق حزب توده که به اعتراف خودش از طرف حزب توده در سپاه ماموریت داشته است را به کادری پذیرفته اند، این اطلاعات را از جنبش کمونیستی و جامعه مخفی نگاه داشته اند و زمانی که یک کمونیست با سابقه و مسئول این امر را علنی می کند، این چنین زشت و شنیع برخورد می کنند. دروغ می گویند و طلبکارانه ظاهر می شوند.
جامعه حق دارد این فرد را بشناسد. جنبش کمونیستی حق دارد این شخص را بشناسد. پس از سقوط رژیم اسلامی مردم و کمونیست ها حق دارند او را به محاکمه بسپرند. اگر دادگاه بر بیگناهی او رای داد، حتما همه با احترام با او برخورد خواهند کرد. اما یک حزب سیاسی حق محاکمه و دادن رای چه به برائت و چه به تقصیر ندارد.
رهبری این حزب، یک کمونیست با سابقه رابخاطر حمله به خود، پلیس نامید و یک همکار سابق سپاه را به خاطر خوش رقصی برای رهبری و حمله کثیف به منتقدین، به کادری در حزب پذیرفته و از او در مقابل جامعه دفاع می کند. واقعا که برای رهبری این حزب تمام اصول و پرنسیپ های کمونیستی و انسانی وارونه شده است. این نتیجه حاکم شدن اپورتونیسم در این حزب است.
* برای بهتر روشن شدن سنت های کمونیستی این حزب یک فاکت تاریخی را اینجا یادآور می شویم. نزدیک به بیست سال پیش یکی از کادرهای سازمان اتحاد مبارزان کمونیست که زندانی وشکنجه شده بود و تحت فشار شکنجه شکسته و با رژیم همکاری کرده بود، (طبق اطلاعات رسیده به حزب، در لو دادن برخی از فعالین کمونیست و بازجویی همکاری کرده بود) در یکی از گشت های همراه سپاه فرار می کند و به خارج کشور میاید. این فرد با حزب تماس گرفته و خواهان همکاری می شود. ماجرا را توضیح می دهد و می گوید که زیر فشار شکنجه دست به همکاری زده است. پاسخ آن زمان منصور حکمت به این فرد این بود که علیرغم تاسف شدید بخاطر آنچه اتفاق افتاده است، حزب نمی تواند با در نظر گرفتن سابقه همکاری او با رژیم، او را به عضویت بپذیرد و هر نوع ارتباط و همکاری با این فرد را قطع می کند. این برخورد به کسی انجام شده که علیرغم میل خویش و زیر فشار شکنجه به همکاری با پلیس کشیده شده است. از کار خود نیز شرمگین است. حالا این مورد را با مورد موضوع بحث این نوشته مقایسه کنید. تفاوت از زمین تا آسمان است.
+ اخیرا دو تن از کادرهای حزب موسوم به حکمتیست نیز در این مورد اظهار نظر کرده اند و بعنوان داور دو طرف را محکوم کرده اند. باید گفت که جریانی که اپوزیسیون چپ را بخاطر نقد بخود بخشی از سازمان اطلاعات مخوف رزیم اسلامی می نامد، سنگین تر است در این موارد اظهار نظر نکند.
** حزب کمونیست کارگری تا زمانیکه ما در رهبری آن بودیم اصلا مقوله ای بعنوان "اطلاعات کلاسه شده" نداشت. روشن است که اطلاعات مربوط به سازمان داخل کشور، ارتباطات داخل کشور، محل جلسات و آدرس دفاتر و کادرهای حزبی از اطلاعات مخفی بود و فقط افرادی که در این زمینه کار می کردند از آنها مطلع بودند. حتی تمام اعضای رهبری نیز از کلیه این اطلاعات مطلع نبودند. اما طبق مصوبات حزبی، بویژه پلنوم ده بسیاری از اطلاعاتی که درون احزاب دیگر مخفی محسوب می شود، در حزب کمونیست کارگری به اطلاع عموم گذاشته می شد؛ بطور نمونه تماس با احزاب و دولت های مختلف. لذا استفاده از این لفظ فقط سقوط این حزب را نشان می دهد. آبروی خودشان را می برند. و واقعا جای تاسف است که متوجه هم نیستند!

تحریم اقتصادی و تعمیق باور نکردنی فقر و فلاکت

تحریم اقتصادی
و تعمیق باور نکردنی فقر و فلاکت
آذر ماجدی

ابعاد فقر و فلاکت در ایران آنچنان گسترده است که صفت مناسبی برای توصیف آن نمی توان یافت. طی حاکمیت رژیم اسلامی سطح معیشت مردم هر روز کاهش یافته و تفاوت فقیر و غنی بسیار عمیق تر شده است. بویژه در چند سال اخیر فشار فقر و فلاکت بر اکثریت مردم طافت فرسا شده است. با حذف یارانه ها قیمت اجناس مورد نیاز مردم بشدت افزایش یافته و اکنون تحریم های اقتصادی اوضاع را هر چه وخیم تر ساخته است .

طبق گفته مقامات رژیم، قیمت کالاهای اساسی مانند غلات، برنج، میوه جات، سبزیجات، شیر، ماست، پنیر، تخم مرغ، حبوبات، قند وشکر ۳۵٪ افزایش یافته است. اجاره خانه نیز افزایش بسیار زیادی داشته است. اکنون بعلت تحریم اقتصادی و محدودیت فعالیت های بانکی ایران، واردات مواد غذایی بسیار محدود و سخت شده است. طبق اخبار رسانه های بین المللی، صادر کنندگان غلات به ایران به دلیل مشکلاتی که برای دریافت پول خود دارند، بار کشتی های حامل محموله های وارداتی ایران را تخلیه نمی کنند. طبق همین گزارشات، بدنبال تحریم های اتحادیه اروپا، حداقل ۱۰ کشتی حامل ۴۰۰ هزار تن غلات در محدوده بنادر ایران متوقف مانده اند .

در اثر این وضعیت قیمت ارز بشدت افزایش یافته است. رژیم اسلامی قصد دارد فاز دوم سیاست حذف یارانه ها را پیاده کند و بودجه نظامی را ۱۲۷٪ افزایش داده است. این ارقام خشک را اگر در متن زندگی پر از مشقت مردم قرار دهیم، قادر خواهیم شد بخش کوچکی از شرایط غیرقابل تحمل و عمق فقر و فلاکتی که اکثریت مردم در آن دست و پا می زنند را دریابیم. بیکاری میلیونى و فزاینده، اخراج های وسیع، عدم پرداخت دستمزدهای زیر خط فقر کارگران، شرایط بسیار ناامن محیط کار که هر روز تراژدی جدیدی می آفریند، زندگی مردم را در ورطه نابودی قرار داده است. رشد وسیع فحشاء و اعتیاد یکی از زائده های ناگوار این شرایط است. کودکان کار و خیابانی و محروم از یک زندگی انسانی و تحصیل یکی از اپیدمی های جامعه ایران است. خودکشی بخاطر فقر و ناامیدی و استیصال حاصل از آن یکی دیگر از محصولات این شرایط است .

رژیم اسلامی زندگی مردم را به گروگان گرفته است. با تحمیل فقر و فلاکت گسترده دو هدف را دنبال می کند، یکی هدف اقتصادی مانند تمام دزدان سرگردنه، یعنی تحمیل استثمار وحشیانه و چاپیدن هر روزه کارگر و زحمتکش. افسانه های باورنکردنی دزدی های این فاسدان را هر روز در رسانه ها می خوانیم. دوم، هدف سیاسی، تحمیل آنچنان شرایطی که مردم نتوانند حتی یک لحظه سر خود را بچرخانند و برای یک مبارزه متحد و متشکل خود را آماده سازند .

اکنون سیاست های ارتجاعی تروریسم دولتی نیز به مدد رژیم اسلامی آمده است. با تحمیل تحریم اقتصادی و نگاه داشتن خطر حمله نظامی بالای سر جامعه به رژیم جنایتکار اسلامی فرصتی برای تحمیل خفقان و گرسنگی بیشتر به مردم داده است. این شرایط غیرقابل تحمل است. این را مردم همه بخوبی می دانند. باید برای تغییر این شرایط غیرانسانی بپاخاست .

محکومیت سیاست های ارتجاعی تروریسم دولتی، سازماندهی مبارزه علیه تحریم اقتصادی که اولین قربانیان آن مردم عادی و زحمتکش هستند و سازماندهی مخالفت و اعتراض علیه خطر جنگ، باید به یکی از سیاست های مهم ما بدل گردد. بعلاوه، برای خلاصی از این شرایط بربریت، این شرایط ضد انسانی و برده وار باید برای سرنگونی این رژیم جنایتکار متحد و متشکل شد. تشکیل شوراهای کارگرى، محلات و دانشجویی و دانش آموزی باید در صدر تمرکز و فعالیت رهبران عملی و رادیکال ضد رژیم اسلامی بدل شود. باید مردم مجامع عمومی خود را تشکیل دهند و علیه این شرایط به اعتراض متحد و متشکل بپردازند. رژیم اسلامی در مقابل مردم متحد و متشکل غلطی نمی تواند بکند. رژیم از نیروی متحد و متشکل ما مردم بسیار هراسان است .

باید به این وضعیت خاتمه داد؛ برای رهایی از فقر و فلاکت، برای رهایی از سرکوب و خفقان، برای رهایی از توهین و تحقیر و برای دستیابی به آزادی، برابری و رفاه، برای جامعه ای که لایق زیستن انسان امروزی باشد، برای یک دنیای بهتر تشکلات توده ای خود را، شوراهای خود را بسازیم. برای سرنگونی انقلابی این رژیم جنایتکار و به محاکمه کشاندن تمام جنایتکاران آن، برای یک جامعه آزاد، برابر و مرفه که رفاه، آزادی و برابری تمام انسان ها را تامین و تضمین می کند به حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندید . *

!تروریسم دولتی اسرائیل جنایتی جدید آفرید

تروریسم دولتی اسرائیل جنایتی جدید آفرید!
آذر ماجدی

بدنبال حمله نیروی دریایی اسرائیل در آب های بین المللی دریای مدیترانه، به کشتی حامل کمک های غذایی و دارویی به مقصد نوار غزه، دنیا علیه این جنایت آشکار و تروریستی به اعتراض بلند شد. روز 31 مه، نیروی دریایی اسرائیل در تلاش برای تغییر مسیر 6 کشتی حاوی چندین تن کمک های انسان دوستانه و حدود 700 نفر فعال حقوق بشر و طرفدار حقوق فلسطینی ها که بطرف غزه در حرکت بود، به یکی از کشتی ها حمله کرد. این کشتی ها توسط جنبش "آزادی غزه" سازمان یافته و فعالینی از 37 کشور مختلف را در خود جا داده بود. تاکنون آمار رسمی از ده کشته و شصت زخمی گزارش می دهد. کلیه افراد مستقر در کشتی توسط اسرائیل دستگیر و زندانی شده که تعدادی از آنها تاکنون از اسرائیل اخراج شده اند.
این جنایت حیرت جهانیان را برانگیخت. تاریخا دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین دست به جنایات بیشماری زده است. یک نمونه دهشتناک و اخیر آن، حمله وحشیانه از طریق هوا و زمین علیه مردم غزه، هفده ماه پیش است که  به قتل هزار نفر شامل چند صد کودک انجامید. فرو ریختن بمب های فسفری بر سر مردم اسیر در غزه،  صدای اعتراض حتی مدافعین این دولت تروریست را بلند کرد. تحقیقات سازمان ملل و سازمان های "حقوق بشر" بین المللی، علیرغم ملاحظات محافظه کارانه، دولت اسرائیل را به جنایت جنگی متهم کرد.
دولت اسرائیل نوار غزه را به زندان حدود یک میلیون و نیم انسان بدل کرده است. از سه سال پیش شریان های اقتصادی و بازرگانی این جامعه را بسته است. گرسنگی و بیکاری این مردم را به فغان آورده است. گزارشات دردناک از این جامعه در بند از بدترین شرایط اقتصادی، بهداشتی، درمانی و انسانی روایت می کند؛ از روان بودن محتوای لوله های فاضلاب در شهر، از بی برقی، بیمارستان های بی امکانات، مدارس سرد و خطر دائم حمله نظامی. از زمانی که جریان تروریست اسلامی، حماس در انتخابات به قدرت رسید و جنگ داخلی در فلسطین، حاکمیت در غزه را به حماس سپرد، دولت اسرائیل کل غزه را به یک زندان برای ساکنین آن بدل کرده است. دارد به وقیحانه ترین شکل کل مردم غزه را برای نتیجه این انتخابات و بازی های سیاسی قدرت، مجازات دستجمعی می کند. باسم مبارزه با تروریسم حماس یک تروریسم دولتی سازمانیافته را بجان مردم غزه انداخته است.
در این میان مردم غزه در دست دو نیروی تروریست و ارتجاعی اسیر شده اند. از آزادی محروم اند. رفاه دیگر در این منطقه معنایی ندارد، زندگی کودک و سالمند در خطیرترین و محروم ترین شرایط پر پر می شود. سال پیش، بدنبال حمله وحشیانه اسرائیل به غزه در آستانه تعطیلات نوئل و سال نو میلادی، میلیون ها انسان در سراسر جهان به اسرائیل و به حامیان آن، دولت های غربی به سرکردگی آمریکا اعتراض کردند. قطعنامه های بی بو و خاصیت سازمان ملل را یادآور شدند، به "بیانیه حقوق بشر" متوسل شدند، هیچیک از این تلاش ها نتوانست دولت اسرائیل را به عقب نشینی وادارد. خشم عمومی جهانی بحق علیه این دولت ارتجاعی و تروریست گسترش یافت.
انتخابات پس از این حمله تروریستی به غزه، راست ترین جناح هیات حاکمه اسرائیل را به قدرت رساند. دولت ناتنیاهو، بی اعتناء به کلیه قراردادها و فشارهای بین المللی، پروژه ساختمان سازی و گسترش "ستلمنت" را در مناطق فلسطینی با سرعت بسیار ادامه داد. و عملا هر گونه امیدی برای دستیابی به صلح را نابود کرده است. از زمان امضای اولین معاهده صلح میان دولت اسرائیل و سازمان های فلسطینی، جریانات راست و تروریست در هر دو سو با تلاش های تروریستی خویش مانع شکل گیری صلح شده اند و با حملات خویش عملا شرایط را با وخامت بسیار بیشتر مواجه کرده اند. این دو جریان راست و تروریست عملا موجبات تقویت و تحکیم یکدیگر را فراهم می آورند.  تروریسم اسلامی سیاه همزاد گرایش راست و ارتجاعی درون اسرائیل است. این دو نیرو مردم هر دو جامعه را در اسارت خفقان آور خود گرفته اند.
تروریسم دولتی اسرائیل که مورد حمایت کامل تروریسم دولتی آمریکا است، یک خطر واقعی در منطقه محسوب می شود. حل عادلانه مساله فلسطین، تشکیل دو دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین و اسرائیل و حل عادلانه مساله پناهندگان فلسطینی که در بدترین شرایط انسانی، اقتصادی و اجتماعی در پناهگاه های مختلف، از جمله لبنان بسر می برند، تنها راه اصولی و انسانی برقراری صلح در این منطقه و موثرترین راه مقابله با تروریسم اسلامی و حاشیه ای کردن این نیروی سیاه است.
نیروهای انسان دوست و آزادیخواه در سراسر جهان باید دولت های غربی و در راس آن دولت آمریکا را برای پایان دادن به حمایت از تروریسم و اجحافات آشکار دولت اسرائیل مورد فشار قرار دهند. محکوم کردن این جنایت آشکار باید توسط تمام جهانیان به عاملی برای عقب راندن تروریسم دولتی اسرائیل، خاتمه تحریم اقتصادی غزه، محکوم کردن هر نوع حمایت دولت های غربی و آمریکا از دولت اسرائیل،  پروژه های تروریستی آن و زیر پا گذاشتن دائمی معاهدات و قطعنامه های بیشمار بین المللی توسط این دولت قرار گیرد. دنیا دیگر نمی تواند و نباید نظاره گر این جنایات آشکار در روز روشن و حمایت های بین المللی از آن باشد.

تریبونال بین المللی رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی قابل حمایت یا محکومیت؟

تریبونال بین المللی رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی
قابل حمایت یا محکومیت؟
آذر ماجدی

بدنبال آغاز بکار مرحله اول دادگاه تریبونال بین المللی برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در زندان های رژیم اسلامی در دهه ۶۰ برخی به نقد و محکوم کردن این دادگاه بلند شده اند. از جمله سازمان راه کارگر، هیات اجرایی، بیانیه ای در محکوم کردن این حرکت صادر کرده است. علل این موضعگیری چیست و آیا دلایل ارائه شده موجه اند یا بی پایه و اساس؟ در این نوشته به این سوالات پاسخ می گوییم .

این تریبونال چگونه تشکیل شده است و اهداف آن چیست؟ طبق معرفی سایت این تریبونال: "کارزار تدارک دادگاه رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶٠، حرکتی است اجتماعی که با کوشش گروهی از خانواده های جان باختگان، بخشی از زندانیان سیاسی جان بدر برده از کشتارهای دهه ١٣۶٠، فعالان سیاسی، فعالان کارگری و دانشجوئی، مبارزان برابری خواه حقوق زنان، و فعالان عرصه هنر، ادبیات، حقوق، کودکان و دیگر زمینه های مبارزاتی، از پائیز ۲٠٠٧ با برگزاری جلسات و ارزیابی زمینه ها، کار خود را آغاز کرده است. هدف این کارزار، تشکیل یک کمیسیون تحقیق، بررسی کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶٠ و محاکمه رژیم جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت در یک دادگاه نمادین بین المللی است.

در جای دیگری گفته می شود که "این دادگاه، نمادین خواهد بود و در کلیت خود از قانون مندی های دادگاه راسل پیروی می کند." دادگاه راسل در دهه ۶۰ میلادی بابتکار برتراند راسل و با همکاری ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و تعدادی دیگر از نویسندگان و فیلسوف های معروف وقت، برای افشای جنایات دولت آمریکا در ویتنام تشکیل شد. این اولین دادگاه از این نوع بود و نقش مهمی در افشای جنایات آمریکا داشت.   

طبق این تعریف این کارزار یک هدف مهم و با ارزش را در مقابل خود گذارده است و در صورت موفقیت یک امر مهمی را نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ بشریت بسرانجام رسانده است. تعداد بسیاری از خانواده های جانباختگان و زندانی های سیاسی این دوره به فراخوان آن پاسخ داده اند و در مرحله اول ۸۰ شاهد در این دادگاه در مقابل کمیسیون حقیقت یاب و مردم شهادت خواهند داد. مرحله دوم آن چهار ماه دیگر در ماه اکتبر در لاهه برگزار خواهد شد و تعداد دیگری در آن دادگاه شهادت خواهند داد. این دادگاه علنی است و شرکت در آن برای عموم آزاد است. همچنین کل دادگاه بطور زنده از طریق اینترنت پخش می شود. تا اینجا هیچگونه دلیلی برای محکومیت این حرکت وجود ندارد. بلکه باید به آن بعنوان کاری با ارزش نگریست .

اما دلیل منتقدین چیست؟ بیانیه سازمان راه کارگر چنین می گوید :

"متاسفانه ابتکار تریبونال کنونی که می خواهد خود را دادگاه راسل دوم جلوه گر سازد هیچ نوع سنخیتی با دادگاه راسل … ندارد. سرپرست تیم دادستانی این دادگاه «پیام اخوان» از گردانندگان مرکز «اسناد حقوق بشر ایران» است. مرکز اسناد حقوق بشر ایران نهادی است که بخش اصلی بودجه آن توسط دولت های آمریکا و کانادا و نیز نهادهای وابسته به طبقه حاکم آمریکا تامین می شود. این نهادها و نهادهای مشابه علیرغم ادعای بی طرفی سیاسی از ابزارهای پیش برد سیاست های جهان خوارانه  دولت آمریکا بوده  و ربطی به منافع مردم ایران ندارند .

پیام اخوان همچنین مشاور حقوقی اول دفتر دادستانی دادگاه لاهه در محاکمات میلوشویچ و رواندا از سال ۱۹۹۴ تا سال ۲۰۰۰ بود. تردیدی در جنایاتی که اسلوبودان ميلوشويچ و سایر همدستان صرب وی در یوگسلاوی مرتکب شدند وجود ندارد. اما غایب بزرگ در این محاکمات، سران قدرت هائی بودند که شرایط تجزیه یوگسلاوی را فراهم کرده و جنگ داخلی در این کشور میان ملیت های گوناگون را برای پیشبرد سیاست های جهانخوارانه ی خود و تجزیه یوگسلاوی کارگردانی کردند. آیا امثال جورج بوش و تونی بلر و شرکاء به خاطر محاصره ده ساله ی عراق که قتل صدها هزار کودک عراقی در پی داشت  و سپس تجاوزبه خاک عراق و قتلعام صدها هزار نفر دیگر برای تسلط  بر ثروت های نفتی این کشور و یا رسوائی هائی نظیر جنایات زندان ابوغریب ... نباید در دادگاه های مشابه محاکمه می شدند؟ آیا این نوع دادگاه که تنها شکست خوردگان سیاست های پلیس جهانی را به محاکمه می کشد در خدمت دادخواهی واقعی و برقراری عدالت است یا برای دست یابی به هدف های  مورد نظر فاتحان نظم جهانی حاکم !"

این دلیل اصلی محکومیت این دادگاه توسط سازمان راه کارگر و برخی دیگر است. دلایل را بشکافیم: چون پیام اخوان ربطی به برتراند راسل و دیگر شرکت کنندگان دادگاه راسل ندارد، لذا تریبونال بین المللی کشتار دهه ۶۰ در ایران محکوم می شود. این دلیل بسیار بنظر پوچ و مضحک می رسد. تمام ایراد این سازمان و برخی دیگر متوجه شخص سرپرست تیم دادستانی این دادگاه یعنی پیام اخوان است. و دلیل اصلی نقد به این فرد اینست که وی از گردانندگان مرکز اسناد حقوق بشر در ایران است که بخش عمده بودجه خود را از دولت های آمریکا و کانادا گرفته است .

این دلیل را در مقابل بازماندگان جانباختگان، انسان هایی که زندگیشان در این دوره توسط رژیم اسلامی به نابودی کشیده شد، تمام کسانی که بنوعی از این کشتار متاثر شده اند، در مقابل افراد و سازمان های انساندوست و آزادیخواه بگذارید، جدی تان نمی گیرند. این بیانیه از وابستگی تریبونال به دولت آمریکا سخن می گوید و به همین دلیل آنرا محکوم می کند، اما حتی نمی تواند نقش دولت آمریکا را در سازماندهی این دادگاه نشان دهد. تمام دلیل "وابستگی" این تریبونال از نظر این سازمان، نقش سرپرست تیم دادستانی این تریبونال در سازمان دیگری است که عمده بودجه اش را از دو دولت آمریکا و کاناد گرفته است. این دلیل برای نشان دادن وابستگی تریبونال به دولت آمریکا نه تنها محکمه پسند نیست، بلکه کاملا بی پایه و اساس است .

تا آنجا که به دریافت پول از دولتهای مختلف سرمایه داری که بنوعی در سرکوب و کشتار در سطح جهان سهیم هستند، مربوط می شود، عمده احزاب و سازمان های اپوزیسیون و نهادهای مختلف اجتماعی، فرهنگی و هنری ای که توسط اپوزیسیون چپ در خارج کشور ایجاد شده است، از دولتی کمک مالی گرفته اند. در کشورهای مختلف اروپایی نهادهای بسیاری موجودند که بنوعی به سازمان های اپوزیسیون وابسته اند و اینها همه با کمک مالی دولت های مختلف تشکیل شده اند. دولت هایی که عضو سازمان ناتو هستند. بعلاوه تا زمان سقوط دولت صدام حسین بخش عمده سازمان های اپوزیسیون از دولت صدام حسین پول می گرفتند و غیر از کومه له هیچیک نیز این کمک مالی را علنا به مردم اعلام نکرده بودند. فکر نمی کنم که کسی در ماهیت سرکوبگر و جنایتکار دولت صدام حسین لحظه ای شک کند. اما این سازمان ها همچنان با سربلندی مدعی "مستقل" بودن خود بوده اند. یک بام و دو هوا که نمی شود! اگر پول گرفتن از یک دولت سرکوبگر نادرست و از نظر سیاسی- اخلاقی غیر اصولی و قابل محکوم شدن است، پس به سابقه خود نیز نگاهی بیاندازید .

دلیل دیگر محکومیت باز به سابقه آقای پیام اخوان مربوط می شود. ایشان مشاور حقوقی اول دفتر دادستانی دادگاه لاهه بوده اند. سازمان راه کارگر ایشان را محکوم می کند، چون دادگاه لاهه جرج بوش و تونی بلر را محاکمه نکرده است. قطعا در یک دنیای عادلانه این دو جنایتکار باید بخاطر جنایت علیه بشریت محکوم شوند. اما محکوم کردن تریبونال به این دلیل راستش بی ربط و کاملا پوچ است .

یک نکته دیگری که می تواند از عدم وابستگی این تریبونال به دولت آمریکا حکایت کند، وجود تشابهی است که این تریبونال رسما در سایت و مرامنامه خود به آن اشاره می کند و آقای اخوان نیز در یکی از مصاحبه هایش آنرا مطرح می سازد: ادعای شباهت به دادگاه راسل و تلاش برای تکرار آن دادگاه. مگر غیر از اینست که دادگاه راسل برای رسیدگی به جنایات آمریکا در ویتنام تشکیل شد و در انتها آمریکا را محکوم کرد؟ پس چرا یک نهاد وابسته به آمریکا باید اعلام کند که می خواهد همان کار را انجام دهد و از آن مدل پیروی می کند؟ کمی عجیت نیست که یک نهاد وابسته به دولت آمریکا خود سعی کند دادگاهی که محکومش کرده است را در اذهان زنده کند؟

متاسفانه دنیا تغییر کرده است و ما دیگر در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی نیستیم که عمده روشنفکران تمایلات چپ و ضد امپریالیستی داشتند. دنیا تغییر کرده است و راسل ها و ژان پل ساتر ها نیز اگر زنده بودند باحتمال زیاد مواضع دیگری اتخاذ می کردند. در قرن بیست و یک، در دنیای پس از یازده سپتامبر، در دنیایی که جنگ تروریست ها آنرا به خاک و خون می کشد، در دنیایی که دو قطبی تروریسم دولتی و اسلامی در مقابل هم صف آرایی کرده اند، چگونه می توان یک دادگاه مردمی از نوع دادگاه راسل سازمان داد؟ باید به این سوال پاسخ گفت. و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی سابق به تنهایی قادر به تشکیل چنین دادگاهی نیستند. باید از وکلا و حقوقدانانی که تحت همین سیستم های دانش آموخته اند و حرفه ای شده اند استفاده کرد. اگر قرار است که این دادگاه نمادین تاثیری داشته باشد باید از این امکانات موجود بهره جست. تنها راه حفظ سلامت سیاسی - اخلاقی کامل این تریبونال شفافیت است. باید کارکرد و پروسه های تحقیق و رای دادن باز، علنی و شفاف باشد. این تنها راه ضمانت تشکیل یک دادگاه واقعا مردمی است. در این دادگاه اول نقش خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی سابق در شکل گیری و پیشرفت دادگاه کاملا روشن است.

دلیل دیگر محکومیت این تریبونال این مساله است که تریبونال تحریم اقتصادی ایران توسط دول غربی را محکوم نکرده است. این یک تریبونال برای بررسی جنایات رژیم اسلامی در دهه ۶۰ است. کار این تریبونال موضعگیری سیاسی در قبال مسائل بین المللی یا ایران نیست. حیطه وظائفش و دامنه فعالیتش صرفا رسیدگی به این جنایات است و بس. قرار نیست این تریبونال به یک سازمان سیاسی دیگر بدل شود .

بیانیه مزبور بطور تلویحی این دادگاه را جاده صاف کن حمله نظامی آمریکا و سایر دولت های غربی به ایران می نامد. با استناد به این دلیل آیا نباید کسانی که این تریبونال را محکوم می کنند به دفاع از رژیم اسلامی متهم کرد؟ در دو قطبی تروریسم اسلامی و دولتی، در رابطه با رژیم اسلامی و دول غربی، اگر قرار باشد هر افشاگری از رژیم اسلامی را جاده صاف کنی حمله نظامی به ایران توسط قطب دیگر بنامیم، پس عدم افشای جنایات نیز دفاع از رژیم اسلامی نامیده خواهد شد. این مشکل همیشگی سازمان های باصطلاح "ضد امپریالیست" است. در دعوای میان دو قطب باید طرف قطب دیگر را بگیرند. نمی توانند هر دو را محکوم کنند و قطب سومی را تشکیل دهند. اینگونه چپ ها همواره در زمان جنگ پشت بورژوازی خودی صف آرایی می کنند و طبقه کارگر را گوشت دم توپ دولت بورژوایی می سازند .

این بیانیه چند دلیل نامربوط و بی اساس را برای محکومیت تریبونال بین المللی برای رسیدگی به جنایات دهه ۶۰ رژیم اسلامی را سر هم کرده است. این دلایل پوچ اند. این حرکتی است برای افشای جنایات رژیم اسلامی با همکاری و حمایت خانواده های جانباختگان و زندانیان سیاسی سابق که بصورت علنی پیش می رود. این حرکت با ارزش است و باید از آن حمایت کرد. باید جنایات این رژیم را به ثبت برسانیم. این پروسه ای است برای اجرای بخشی از عدالت و تلاش برای ممانعت تکرار آن .

20 ژوئن 2012

سرمقاله تظاهرات خاموش، حذف سوبسید دو سیاست رژیم سرنگونی، پاسخ مردم

سرمقاله
تظاهرات خاموش، حذف سوبسید دو سیاست رژیم
سرنگونی، پاسخ مردم
آذر ماجدی

هشت حزب و جریان مختلف اصلاح طلب حکومتی به رهبری موسوی – کروبی اعلام کرده اند که یک راهپیمایی توام با سکوت، بدون شعار، بدون سخنران و قطعنامه در روز 22 خرداد سازمان خواهند داد. گفته اند که نماینده هایی را به وزارت کشور معرفی کرده اند تا اگر لازم است افسار محکم تری را برای خاموش کردن اعتراض مردم تدارک ببینند.
حکمت راهپیمایی این جریانات در 22 خرداد چیست؟ بویژه یک تظاهرات خاموش، با لب های بسته و سرهای فرو افتاده؟ فایده این راهپیمایی بدون شعار، بدون کلام، بدون قطعنامه و خواست چیست؟ فایده و حکمت این تاکتیک را باید در چهارچوب مصون داشتن رژیم اسلامی از حملات اعتراضی مردم سرنگونی طلب، از حملات "ساختار شکنانه" دید. حکمت این تاکتیک در جوهر واقعی اختلاف دو جناح نهفته است. تمام هم و غم این جناح با کلام یا صامت، حفظ نظام و افسار زدن به جنبش سرنگونی طلبانه مردم است.
ما بارها اعلام کرده ایم که دعوای دو جناح بر سر "بهترین راه حفظ و بقای رژیم اسلامی است." یکی در هراس از هجوم مردم، از ترس خشم انقلابی مردم میخواهد کمی رژیم اسلامی را اصلاح کند، کمی بزک کند. دیگری در این هراس سهیم است، اما راه مقابله با آنرا سرکوب خشن مردم می داند. هدف هر دو یکی است. در روش با هم اختلاف دارند. این جوهر اصلی جدال دو جناح است. سهیم شدن در قدرت و برابری در چاپیدن و دزدی نیز وجه ثانویه این دعوا است.
یک سال پیش مردم میلیونی به خیابان ها آمدند تا به رژیم اسلامی اعتراض کنند، تا "نه" خود را به این رژیم اعلام کنند. عکس خمینی و خامنه ای را آتش زدند. قران سوزاندند. علیرغم شدیدترین سرکوب، میدان را خالی نکرده اند. قهرمانانه ایستادگی کرده اند. حال پس از یک سال که مردم ارکان رژیم اسلامی را نشانه رفته اند. فریاد کشیده اند: "جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم!" رهبران سبز اسلامی اعلام کرده اند که میخواهند همان نمایش سکوت سال گذشته را تکرار کنند.
اصلاح طلبان حکومتی به اعلام تظاهرات و گرفتن ژست "حضور در صحنه" نیازمندند. موضوعیت سیاسی و وجودی اینها چه برای مردم و چه برای جناح هار حاکم در حائل قرار گرفتن میان مردم و رژیم است. اینها خاصیت ابزاری دارند. مردم از اینها استفاده می کنند تا شکاف درون رژیم را تعمیق کنند. اینها را حائل قرار می دهند تا شدت ضربه های خشن سرکوب را کاهش دهند. "موسوی" برای مردم "بهانه است." اینها موقعیت مفلوکی پیدا کرده اند. حقارت از سر و رویشان می بارد. جناح هار حاکم دیگر حتی از اینها بعنوان ابزاری برای کند کردن رادیکالیسم مردم و کانالیزه کردن مبارزات آنها در مجاری اصلاحات ناچیز نیز استفاده نمی کند. فهمیده است که این راه دیگر بی تاثیر است. اینها مجبورند اعلام تظاهرات کنند، تا بگویند ما هنوز هستیم و همچنین به تلاش مذبوحانه دیگری برای افسار زدن به جنبش اعتراضی مردم دست زنند.
مردم خواهان سرنگونی نظام اسلامی اند. مردم از فقر و فلاکت، اختناق و سرکوب، تبعیض و نابرابری، حجاب و آپارتاید جنسی جانشان به لب رسیده است. مردم میخواهند این نظام را با تمام این کثافاتش به زیر کشند. مردم خواهان آزادی، برابر و رفاه اند. باید در این روز به هر دو جناح رژیم نشان داد که جمهوری اسلامی رفتنی است. مردم آنرا به زیر خواهند کشید. مردم لب فرو نخواهند بست، و در مقابل رژیم اسلامی سر فرود نخواهند آورد.
حذف سوبسید بنزین
اعلام شده است که از اول ماه آتی سوبسید بنزین حذف خواهد شد. فی الحال بیش از نیمی از مردم ایران به اعتراف رسمی خود رژیم، زیر خط فقر زندگی می کنند. و باید در نظر داشت که خط فقر اسلامی، یعنی گرسنگی و خیابان خوابی. هر روز صد ها کارگر به ارتش عظیم بیکاران می پیوندند. دستمزد کارگران چند ماه، چند ماه پرداخت نمی شود. گرانی بیداد می کند. بهداشت و آموزش و پرورش برای بخش عظیمی از مردم وجود خارجی ندارد. در چنین فقر و فلاکتی، رژیم اسلامی دارد سوبسید ها را نیز قطع می کند. این یعنی تحمیل گرسنگی مطلق به میلیون ها نفر انسان.
جمهوری اسلامی با تحمیل فقر و فلاکت، سرکوب خشن، زندان، شکنجه، اعدام و تهاجم به جامعه برای رعایت شعائر اسلامی، دارد می کوشد جامعه را در محاق بکشد. باید در مقابل این سیاست ها ایستاد. اعتراض عمومی، متحد و متشکل تنها راه خلاصی از این فقر و فلاکت و سرکوب و اختناق است. باید متشکل شد. شوراهای محل کار و زیست را باید ساخت. در شوراهای سرخ ها متشکل شد. نیروی خود را باید گرد آوریم و این رژیم را با تمام کثافت و جنایتش به زیر کشیم. انقلاب کارگری و استقرار یک جمهوری سوسیالیستی تنها راه مقابله با فقر و فلاکت و ایجاد یک دنیای بهتر، یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان است.

جنبش اعتصابی طبقه کارگر در فرانسه ابطال تزهای ضد مارکسیستی

جنبش اعتصابی طبقه کارگر در فرانسه
ابطال تزهای ضد مارکسیستی
آذر ماجدی

لایحه افزایش سن بازنشستگی در فرانسه به مراحل پایانی تصویب رسیده است. ظرف امروز و فردا قرار است که لایحه به تصویب دو مجلس برسد و سپس به امضای سارکوزی. اعتراضات در مقابل مجلس دیروز و امروز ادامه داشته است. دیروز، سه شنبه، دانش آموزان و دانشجویان در پاسخ به فراخوان اتحادیه های کارگری، با شعار "سمعک هایتان را روشن کنید!" در مقابل مجلس تجمع کرده بودند. برخی از پالایشگاه ها سر کار باز گشته اند و برخی دیگر هنوز در اعتصاب بسر می برند. کارگران بخش شهرداری شهر مارسی بدستور دولت دیروز به سر کار بازگشتند. ظرف دو هفته اعتصاب بیش از 10 هزار تن آشغال در خیابان های مارسی جمع شده بود، شهرداری "بدلیل خطرات بهداشتی" به کارگران دستور بازگشت به کار داد.
 
بنظر نمی رسد که کارگران و میلیون ها نفر از مردم زحمتکش فرانسه بتوانند این لایحه را عقب بنشانند. اعتصاب و جنبش اعتراضی مومنتوم اولیه خود را از دست داده، اما هنوز ادامه دارد. کارگران اعتصابی پالایشگاه ها اعلام کرده اند که در صورت لزوم تا کریسمس به اعتصاب ادامه میدهند و تاکید کرده اند که آغاز کار در برخی از پالایشگاه ها بهیچوجه نشان تفرقه میان کارگران نیست. تصویب این لایحه برای دولت دست راستی سارکوزی یک آزمون مهم طبقاتی است. اما آیا تصویب این لایحه را باید بعنوان شکست طبقه کارگر فرانسه تلقی کرد؟ دستاوردهای این جنبش وسیع اجتماعی چه بود؟

حقیقت جان سخت و ابطال تئوری های ایدئولوگ های سرمایه
در دو دهه اخیر، بورژوازی، چه لیبرال و چه دست راستی، و همچنین برخی از اقتصاد دانان باصطلاح مارکسیست مکررا به کاهش نقش و تعداد طبقه کارگر در جوامع سرمایه داری، با توجه به تحولات تکنیکی و گلوبالیزاسیون، تاکید می کنند و هر یک به سبک خود به نفی اهمیت و جایگاه مبارزه طبقاتی و "دمده شدن" مقوله انقلاب کارگری می رسند. ظاهرا، بدنبال تحولات تکنولوژیک، کارگر دیگر آن جایگاه اساسی را در اقتصاد جامعه ندارد. ظاهرا، سود و بحران و نرخ استثمار و کاهش نزولی نرخ سود یا مقولاتی کهنه اند و یا دیگر ربطی به کار مزدی و فروش نیروی کار ندارند.
 
طنز جالب اینجاست که سارکوزی پس از قدرت یابی، قوانینی را با هدف محدود کردن قدرت اتحادیه ها تصویب و سپس با تمسخر و استیضاح اعلام کرد که اعتصابات کارگری دیگر قادر نیستند خدمات در جامعه را مختل کنند. جنبش اجتماعی ای که در چند هفته اخیر فرانسه را تکان داده است، لبخند استیضاح را بر لبان سارکوزی و تمام نمایندگان سرمایه خشکانده است. این جنبش اجتماعی به رهبری کارگران، تئوری های ایدئولوگ های بورژوایی، سخنگویان و نمایندگان سرمایه و تئوریسین های باصطلاح مارکسیست در مورد اهمیت و جایگاه طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی را به میان آشغال های انبار شده در خیابان های اعتصاب زده فرانسه پرتاب کرد .

دو هفته اعتصاب زیان وسیع مالی به سرمایه داران وارد کرده است، زندگی را تقریبا در جامعه مختل کرده است، فقط در یک شهر بیش از ده هزار تن آشغال در خیابان تلمبار کرده است و قس علیهذا. این واقعیت را باید در مقابل اقتصاددانان و ایدئولوگ ها قرار داد. وزیر مالی فرانسه مجبور شد اعتراف کند که اعتصاب، روزانه نزدیک به 400 میلیون یورو به "اقتصاد فرانسه" زیان وارد می کند. البته بدنبال آن کوشید که کارگران را مسبب ویرانی سرمایه داران کوچک و متوسط بنامد. جالب اینجاست که در تمام دوران اعتصاب، جنگ تبلیغاتی – ایدئولوژیک بورژوازی و دولت اش علیه اعتصاب، کارگران و اتحادیه ها دائما در جریان بوده است؛ اما علیرغم این جنگ تبلیغاتی، اعتصاب، پشتیبانی حدود دو سوم مردم فرانسه را با خود داشته است.
 
این یک واقعیت عظیم و مهم طبقاتی است. طبقه کارگر فرانسه موفق شد که پس از دو دهه حملات عنان گسیخته بورژوازی، دگر بار در یک جنبش اجتماعی وسیع در جایگاه رهبری جنبش اجتماعی در دفاع از حقوق و رفاه انسانی عروج کند. ظرف دو سال اخیر، بحران عمیق جهانی سرمایه داری و مبارزات کارگری، بویژه جنبش اخیر در فرانسه حقیقت پایدار "کاپیتال" و "مانیفست کمونیست" را در مقابل چشمان ترسان بورژوازی جهانی قرار داده است. در فرانسه، هر دو سوی این نبرد طبقاتی به اهمیت این دور اخیر از مبارزه واقف اند. و از این رو است که هر دو سو می کوشند تا آخرین نفس به جنگ ادامه دهند .

دستاوردهای جنبش اعتصابی
ممکن است که جنبش اعتصابی اخیر در فرانسه در اهداف بلافاصله اش شکست بخورد. زیرا شکست در مقابل این نبرد وسیع و توده ای برای بورژوازی فرانسه معنایی بسیار وسیعتر از لایحه مورد بحث دربر خواهد داشت و لذا مصمم به تصویب این لایحه است. اما جنبش کارگری و طبقه کارگر فرانسه با این حرکت قابل تحسین موفق شد که موقعیت خود را در جامعه دگرگون کند. موفق شد که به پیشتاز مبارزه برای رفاه و عدالت اجتماعی بدل شود. موفق شد که پشتیبانی وسیع و توده ای اکثریت مردم فرانسه را پشت خود بیاورد. این یک دستاورد مهم برای جنبش کارگری و چپ و کمونیسم نه تنها در فرانسه، بلکه در اروپا است. این دستاوردی مهم و با ارزش است و باید بر اساس آن دست بکار ساختن یک جنبش وسیع کمونیستی – کارگری شد .

مساله اینجاست که مبارزه برای آزادی، برابری و رفاه در فرانسه به سد توهمات رفرمیستی، سندیکالیستی و دموکراسی طلبی برخورد می کند. علیرغم این مبارزه پرشکوه و پرچمداری مبارزه برای رفاه و عدالت اجتماعی، طبقه کارگر فرانسه، حتی میلیتانت ترین بخش آن، به رفرمیسم، سندیکالیسم و دموکراسی متوهم است. باید پرده این توهمات دریده شود. باید نشان داده شود که در تحليل نهائى دو راه بیشتر موجود نیست: تسلیم به حملات عنان گسیخته بورژوازی، بویژه در شرایط بحران عمیق سرمایه، یا سرنگونی سرمایه و نظام سرمایه داری. این حقیقت را باید در مقابل چشمان کارگران قرار داد. حقیقتی که احزاب کمونیسم بورژوایی، رفرمیسم و سندیکالیسم در پرده ابهام پوشانده اند .

اعتصاب و جنبش اجتماعی اعتراضی حول آن، نور امید را به دلهای طبقه کارگر و زحمتکشان در جهان تابانده است. این مبارزه تحسین عمومی کارگری را در سراسر دنیا برانگیخته است. طبقه کارگر جهانی به استقامت، رادیکالیسم و قدرت طبقه کارگر فرانسه افتخار می کند. باید تمام این دستاوردهای معنوی و عینی را به تخت پرشی برای رشد و عروج یک جنبش کمونیستی - کارگری قوی بدل کرد . *

جنگ میان دو قطب تروریستی در سوریه "شورای ملی سوریه" آلترناتیو دست ساز ارتجاع منطقه و بین المللی

جنگ میان دو قطب تروریستی در سوریه

"شورای ملی سوریه" آلترناتیو دست ساز ارتجاع منطقه و بین المللی
آذر ماجدی

مذاکرات پشت پرده، کنفرانس های متعدد با اسامی پرطمطراق، ملاقات های دیپلماتیک، اجلاس های سازمان ملل همگی در جریان اند تا برای دخالت نظامی در سوریه اجازه حقوقی "جامعه بین المللی" و توجیه عامه پسند افکار عمومی جهانی را کسب کنند. در سوریه عملا یک جنگ داخلی در جریان است. نیروهای نظامی حکومت و آنچه "ارتش آزاد سوریه" نام گرفته است در حال جنگ اند و زندگی را بر مردم سوریه تاریک و سیاه کرده اند. تعداد کشته شدگان یکسال اخیر در سوریه را حدود ۷ هزار نفر اعلام می کنند. مردم برای آزادی، برابری و رفاه بپا خاستند و به خیابان ها آمدند، دولت اسد وحشیانه به مردم حمله ور شد. اما داستان به همین جا ختم نگردید .

آنچه به "بهار عرب" معروف شده است، جنبشی است که مردم شمال آفریقا و خاورمیانه علیه رژیم های مستبد و جنایتکار حاکم براه انداختند. نطفه های این جنبش در دسامبر ۲۰۱۰ در تونس بارز شد. پس از آن کشور پس از کشور به یک آتشفشان گسترده توده ای بدل شد؛ مردمی که از اختناق، گرسنگی، فقر و فلاکت، زندان و شکنجه، بی عدالتی و فساد حکومتی، تبعیض و نابرابری جانشان به لب رسیده بود، به میدان آمدند تا خواست و اراده خود را متحقق کنند. خواست آزادی از هر گوشه ای بگوش می رسید. پس از قهرمانی های تحسین انگیز، طی یکسال اخیر ۴ دیکتاتور جنایتکار ساقط شدند. اما آیا مردم این کشورها، یعنی تونس، مصر، لیبی و یمن به خواست هایشان دست یافتند؟

یک نه بزرگ پاسخ این سوال است. خیزش عظیم توده ای دنیا را شوکه کرد. دولتهای غربی بهمراه حاکمین داخلی ابتدا دچار شوک الکتریکی شدند، اما سریعا نیروهای خویش را جمع کردند تا مانع پیشروی این جنبش ها تا نقطه پیروزی شوند. آرشیتکت ها و طراحان توطئه دست بکار شدند. باید این خیزش عظیم که میرفت کل منطقه را زیر و رو کند، متوقف و منحرف می شد. بهر قیمتی باید پیشروی و رادیکالیزه شدن جنبش مردم برای آزادی سد می شد. ملاقات ها و مذاکرات، سفرهای دیپلماتیک و رسانه های کاسه لیس سازمان یافتند تا مانع شکل گیری یک انقلاب واقعی در منطقه شوند .

برای هر کشوری فراخور قدرت نفوذ و شرایط ویژه آن، نقشه های متفاوتی ریخته شد. در مصر و تونس راس حکومت ها را ساقط کردند؛ اما کلیت نظام دست نخورده باقی ماند. در مصر نظامیان بشکل رسمی قدرت را بدست گرفتند و همان کشتار را ادامه دادند؛ در تونس همان حکومت سابق قدرت را بدست گرفت و تنها پس از مبارزات طولانی مردم، برخی چهره های سابق را برکنار کردند. در این دو کشور، در حالیکه مخالفین رادیکال، چپ و کمونیست و کارگری شدیدا سرکوب می شدند، اسلامیست ها را با سلام و صلوات بجلوی صحنه آوردند. در تونس رهبر تبعیدی حزب اسلامیست را بدنبال تبلیغات گسترده به تونس بازگرداندند. انتخابات در هر دو کشور اکثریت را نصیب اسلامیست ها کرد؛ اسلامیست هایی که با صفت "اسلام معتدل" بزک شده اند و الگوی ترکیه را نوید می دهند !

در لیبی که قدرت چنین مانیپولاسیونی را نداشتند، با کمک دولتهای ارتجاعی منطقه تحت نام "شورای همکاری خلیج" یک آلترناتیو ساختند؛ شورای موقت لیبی که مرکب از افراد بالای رژیم قذافی، مامورین سازمان سیا (بطور مثال شخصی بنام هیفتر که از آمریکا به لیبی اعزام شد و یکی از رهبران شورای موقت لیبی است) و اسلامیست ها و روسای عشایر ساخته شد؛ سلاح در اختیار این شورای ساخته و پرداخته تروریسم دولتی گذاشته شد و خیلی سریع، خیزش مردم در لیبی تبدیل به یک جنگ داخلی شد. آنگاه به این بهانه ناتو مداخله نظامی خویش را آغاز کرد و این آلترناتیو ارتجاعی کپک زده را بر سر مردم خراب کرد. قربانیان این توطئه غرب، حکومت های قرون وسطایی منطقه، بویژه عربستان سعودی و قطر، با همکاری ترکیه، مردم عادی و زحمتکش لیبی بودند و هستند. جنبش مردم برای آزادی و خلاصی از دیکتاتوری خونین قذافی وسط راه سقط شد، ربوده شد و با تردستی خاصی عملا در نطفه خفه شد .

در یمن شرایط بسیار متفاوت بود. جنبش مردم با کشورهای دیگر تفاوت های فاحش داشت. پس از یکسال مبارزه، درگیری و کشتار، صالح کنار رفت و معاونش قدرت را بدست گرفت. این را بعنوان "پیروزی انقلاب" به مردم قالب کردند. در این میان غرب از حیله های سیاسی - تبليغاتی خویش هم استفاده کرد؛ اعطای جایزه نوبل به یکی از زنان فعال، مانند شیرین عبادی، یکی از ترفندهای تروریسم دولتی بود .

مورد سوریه اما بنظر پیچیده تر می نماید. ارتجاع منطقه و بین المللی که در آلترناتیو سازی تبحر خاصی یافته اند، در مورد سوریه پروسه آلترناتیو سازی را سریعا آغاز کردند. در ۲۳ اوت ۲۰۱۱ در شهر استانبول، ترکیه، جریانی تحت عنوان "شورای ملی سوریه" اعلام موجودیت کرد. سخنگوی این جریان اعلام کرد که شورا متشکل از ۱۱۵ تا ۱۲۰ نفر از کلیه سازمان های اپوزیسیون سوریه خواهد بود. هویت بخش وسیعی از این افراد هنوز نامعلوم است. این جریان خود را نماینده مردم سوریه می خواند. در ماههای اخیر تلاشهای بسیاری از جانب شورای همکاری خلیج، لیگ عرب و دولتهای غربی بعمل آمده است تا سازمان ملل با دخالت نظامی موافقت کند. اما وتوی روسیه و چین در شورای امنیت تاکنون مانع شده است. لیکن این مساله مانع ارسال اسلحه از جانب عربستان سعودی، قطر و عراق به "ارتش آزاد سوریه" نشده است .

در آلترناتیو سازی در منطقه شورای همکاری خلیج نقش "مبتکر و طراح" بخود گرفته است. دولتهای غربی در راس آن آمریکا بیشتر نقش پشت پرده ایفاء می کنند. بدنبال وتو روسیه و چین، آمریکا و فرانسه ایده تشکیل ائتلافی تحت نام "دوستان سوریه" را مطرح کردند. لیگ عرب با پشتیبانی ویژه عربستان سعودی و قطر از این ایده حمایت کردند. در ۲۴ فوریه قطر کنفرانسی با عنوان "دوستان سوریه" برگزار کرد. در این کنفرانس "شورای ملی سوریه" بعنوان نماینده مردم بیانیه ای به کنفرانس ارائه داد . تلاش برای دخالت نظامی در سوریه کماکان با قاطعیت توسط دولتهای غربی و لیگ عرب و ترکیه به پیش می رود. اما در سوریه فی الحال یک جنگ داخلی در جریان است که قربانیان آن مردم عادی سوریه هستند که علیه سرکوب و اختناق، فقر و نابرابری به اعتراض دست زدند .

جا دارد به نقش رسانه ها در این میان نیز اشاره شود. رسانه های بین المللی که از سیاست دولتهای متبوع خود پیروی می کنند، در ساختن افکار عمومی برای مهیا کردن فضای جنگی چه در لیبی و چه اکنون در سوریه نقش مهمی ایفاء می کنند. در این میان نقش تلویزیون الجزیره عربی و انگلیسی بسیار گویا و تعیین کننده بوده است. حمایت کامل از دخالت نظامی ناتو در لیبی و اکنون از دخالت نظامی در سوریه و از آلترناتیوهای ساخته و پرداخته ارتجاعی بعنوان یک سیاست امیر قطر توسط این تلویزیون تبلیغ می شود. بیخود نیست که در ماه گذشته در مراسمی در انگلستان تلویزیون انگلیسی زبان الجزیره جایزه بهترین رسانه در خبر رسانی از منطقه را نصیب خود کرد .

دو قطب تروریستی، تروریسم دولتی و اسلامی بشدت برای خفه کردن خیزش مردم منطقه برای آزادی و برابری و رفاه در تکاپو هستند. توطئه ها و دسیسه های مختلفی در پشت درهای بسته در جریان است. طی یکسال اخیر میلیون ها انسان در این خطه به اعتراض بلند شده اند؛ هزاران نفر جان باخته اند؛ هزاران نفر اسیر و شکنجه شده اند؛ دولتهای حاکم که حاکمیت خود را لرزان و در حال فرو ریختن می بینند وحشیانه به مردم معترض حمله ور می شوند. از آنسوی کل ارتجاع منطقه و بین المللی برای خاموش کردن آتشفشان آزادیخواهی در حال شکل دادن به آلترناتیوهای ارتجاعی هستند. جنگ میان مردم و ارتجاع هنوز خاتمه نیافته است .

همانگونه که ارتجاع بین المللی دست در دست هم برای سرکوب و خفه کردن صدای مردم دست از هیچ جنایت و توطئه ای فرو گذار نمی کند؛ بشریت آزادیخواه و انسان دوست نیز باید در همبستگی از مبارزات مردم برای آزادی، برابری و رفاه بپاخیزد. باید از مبارزات مردم قاطعانه پشتیبانی کرد؛ باید توطئه های ارتجاعی علیه مردم را افشاء و محکوم نمود. باید کوشید دست این نیروهای ارتجاعی را از مبارزات مردم کوتاه کرد. مردم باید بتوانند در تشکلات خود متشکل شوند و علیه نظام موجود مبارزات خود را به پیش برند. نباید اجازه دهیم که سرنوشت لیبی را به مردم سوریه حقنه کنند. حکومت اسد و آلترناتیو دست ساز تروریسم دولتی هر دو محکوم اند و باید ساقط شوند .

در سوریه جنگ میان دو قطب تروریستی از مردم قربانی می گیرد؛ دولت اسد با حمایت رژیم اسلامی ایران با نیروی ارتجاعی دست ساز تروریسم دولتی که به سلاح های عربستان سعودی، قطر و عراق مجهز شده است، در حال جنگند. دولتهای غربی می کوشند این جنگ را بنفع تروریسم دولتی فیصله دهند. نقش ما دخالت فعال سیاسی برای پشتیبانی از مبارزات آزادیخواهانه مردم سوریه علیه هر دو قطب تروریستی است . *

 

چرا "ارتش آزاد سوریه" پایگاه اش را از ترکیه به سوریه منتقل کرد؟

این متن به درخواست حزب زحمتکشان ترکیه نوشته شده و در سایت این حزب، فردا منتشر شده است .
چرا "ارتش آزاد سوریه"
پایگاه اش را از ترکیه به سوریه منتقل کرد؟
آذر ماجدی

بیش از یک سال است که مردم سوریه علیه دولت مستبد و سرکوبگر بشار اسد بپا خاسته اند. یک خیزش عظیم برای خواستهای پایه ای آزادی، برابری و رفاه، علیه تبعیض و فقر و سرکوب در سوریه همچون کشورهای تونس، مصر و لیبی شکل گرفت. خیزش توده ای در شمال آفریقا و خاورمیانه از دو سال پیش شرایط کاملا نوینی را در منطقه بوجود آورده است و مناسبات و تعادل سیاسی میان تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا (دولتهای غربی و اسرائیل) و تروریسم اسلامی با نقش کلیدی رژیم اسلامی ایران در منطقه را بسیار شکننده کرده است. خیزش های توده ای در تونس و مصر که از اقمار غرب، بویژه دولت آمریکا هستند، نگرانی بسیاری برای این قطب ایجاد کرد. تاکنون غرب موفق شده است که با مانیپولاسیون سیاسی با حذف راس دولت، کلیت نظام را دست نخورده حفظ کند. اما تکرار همین سناریو در لیبی و سوریه امکانپذیر نبود. در نتیجه دخالت نظامی در دستور غرب قرار گرفت. در لیبی ناتو بطور مستقیم دخالت کرد و یک جریان فوق ارتجاعی بهمان سرکوبگری و عقب ماندگی قذافی را بر سر کار آورد. جریانی متشکل از رژیم سابقی ها، روسای عشایر و قبایل، اسلامیست ها و مامورین حقوق بگیر سازمان سیا. وضعیت مردم در نتیجه تغییر نظام ذره ای بهبود نیافته است. زندان و سرکوب و شکنجه و قوانین ضد زن اسلامی بر کشور حاکم است .

شرایط در سوریه متفاوت است از اینرو که دولت حاکم در قطب تروریسم اسلامی و در ائتلاف نزدیک با رژیم اسلامی در ایران و حزب الله قرار دارد. امکان دخالت و مانیپولاسیون غرب در سوریه بسیار پیچیده تر است. از نظر غرب تنها گزینه دخالت نظامی است. اما از آنجا که چین و روسیه با دخالت مستقیم ناتو مخالفت کرده اند، این دخالت نظامی از طریق ارتش آزاد سوریه که دست ساز غرب، در همکاری کامل با دولت ترکیه، عربستان سعودی و لیگ عرب است دنبال می شود. این ارتش در استانبول در سپتامبر ۲۰۱۱ شکل گرفت و پایگاه آن نیز در ترکیه قرار داشته است. در سوریه هم اکنون یک جنگ داخلی تمام عیار جاری است که باعث کشتار وسیع مردم و ویرانی زندگی آنها و شیرازه جامعه است. ارتش سوریه از کمک های بیدریغ رژیم اسلامی برخوردار است و ارتش آزاد سوریه، نیروی سوریایی ناتو است.

شرایط بمرحله حساسی رسیده است. تغییر مکان پایگاه ارتش آزاد سوریه از ترکیه به سوریه برای این نیرو امری لازم محسوب می شود. غرب در هماهنگی کامل با موئتلفینش قصد دارد این نیروی ارتجاعی گوش بفرمان را بقدرت برساند. این نیرو برای کسب مشروعیت بعنوان آلترناتیو رژیم اسد باید درون کشور باشد. نمی تواند از خارج کشور ادعای دولت سایه را داشته باشد. بویژه آنکه گزارشهایی منتشر شده است مبنی بر اینکه برخی نیروهای داخل سوریه ارتش آزاد سوریه را یک نیروی اپورتونیست ارزیابی می کنند. فرمانده این ارتش اعلام کرده است که "ما متهم شده ایم که از اهداف با ارزش اولیه مان برای انقلاب دور شده ایم و مشغول بند و بست های مشکوکی با نیروهای خارجی شده ایم. هدف ما جانشینی رژیم کنونی که دارد نفس های آخرش را می کشد، نیست…. ما بخشی از آن نیرو هستیم." لذا تحول اخیر را باید در پرتو اهداف غرب و حکومت های موتلف آن در منطقه بررسی کرد. حضور در سوریه ضروری شده و از اینرو چنین تصمیمی اتخاذ شده است. اما یک نکته را باید مورد توجه قرار داد. ارتش آزاد سوریه یک نیروی تماما ارتجاعی است و هیچ ربطی به منافع مردم سوریه ندارد. تلاش آن ایجاد سد در مقابل تحقق خواستها و آرمانهای مردم است. باید هر دو قطب، رژیم اسد و نیروی دست ساز غرب را محکوم کرد و از مبارزات مردم سوریه برای آزادی، برابر و رفاه حمایت نمود . *

چهارشنبه سوری یک شکست برای رژیم

چهارشنبه سوری یک شکست برای رژیم
آذر ماجدی

از مدتها پیش شبح چهارشنبه سوری بر بالای سر جمهوری اسلامی به پرواز درآمده بود. رژیم تمام تمهیدات "امنیتی" سرکوبگرانه را بکار بست تا مانع اعتراضات گسترده مردم در چهارشنبه سوری شود. خامنه ای اعلام کرد که چهارشنبه سوری پایه علمی ندارد! عجبا! گویی کوه خرافه اسلام کپک زده ای که نظام جنایتکارشان را بر آن بنا گذاشته اند ربطی به علم دارد. اما باید توجه داشت که این اراجیف از روی استیصال است. به هر دری میزنند تا خیزش مردم را عقب بنشانند. در هراس یک شورش عمومی در چهارشنبه سوری خواب خوش نداشتند.

مردم همانگونه که انتظار میرفت چهارشنبه سوری را به یک جبهه جنگ علیه رژیم جنایتکار اسلامی و کل نهاد و دستگاه اسلام بدل کردند. رقص و شادی و پرتاب حجاب، سلاح مردم علیه این رژیم زن ستیز و عزا پرست بود. شعارهای مرگ بر خامنه ای و به آتش کشیدن عکس های خمینی و خامنه ای بیان خواست پایه ای مردم مبنی بر سرنگونی جمهوری اسلامی است. چهارشنبه سوری نشان داد که خیزش مردم علیه رژیم همچنان زنده و گسترده است. نشان داد که مردم از هر فرصتی برای بیان و ابراز اعتراض و نفرت خود بهره میجویند. نشان داد که اعتراض توده ای و گسترده علیه رژیم و تقابل جنبش سرنگونی طلب با رژیم محور سیاست در جامعه ایران است.

این روز در عین حال پیامی بود به تمام آن جریانات پوپولیستی که با حضور وسیع نیروهای سرکوب در شهرها در روز 22 بهمن از آینده دلسرد شده بودند و نیز به جریانات پاسیفیستی که کوشیدند آنرا با شادی بعنوان سند "صحت" تزهای ارتجاعی شان مبنی بر شکست خیزش مردم قلمداد کنند. خیزش مردم و مبارزات توده ای مکانیزم حرکت خویش را دارد. نوسانات خود را دارد. مردم در این شرایط اختناق و خلاء رهبری و تشکل، میکوشند با درایت سیاسی و هشیاری تاکتیک ها و حرکت های اعتراضی خود را تعیین و هماهنگ کنند. چهارشنبه سوری بنا به ماهیت این روز، این امکان را فراهم میاورد که مردم در تمام محلات به خیابان ها بیایند و در اتحاد و همبستگی با هم قدرت خویش را تجربه کنند. همین واقعیت لزوم تمرکز و تاکید چند برابر بر تشکل را نشان میدهد.

ایجاد شوراها در محلات و محیط کار باید در صدر فعالیت ها قرار گیرد. فعالین چپ و کمونیست و رهبران عملی کارگری و جنبش های اجتماعی باید قاطعانه و مصرانه بر لزوم ایجاد و گسترش تشکلات توده ای تاکید کنند. ایجاد شورای سرخ ها در محلات و مدارس و دانشگاه ها یک ظرف بسیار مهم مبارزاتی رادیکال است. باید برای ایجاد این شوراها بکوشیم. گسترش اعتراضات درمحلات رژیم را فلج میکند و امکان مقابله با اعتراض توده ای را از آن سلب میکند. یک تاکتیک فرسایشی مهم برای عقب نشاندن و به زیر کشیدن آنست.

چهارشنبه سوری فقط استیصال و فلاکت حاکمین هار اسلامی را آشکار نکرد. جناح اصلاح طلبان حکومتی نیز مستاصل بر همان طبل سابق کوبیدند. موسوی در ملاقات با فعالین حزب مشارکت همان صحبت های کسالت آور گذشته را تکرار کرد. وی بر مذهبی بودن خود و جنبش سبز تاکید نمود. موسوی گفت:

"آنچه ما باید انجام دهیم اینست که تلاش کنیم نشان دهیم که این حرکت و جنبش ... منافاتی با دین ندارد، در راستای زنده کردن قانون اساسی و احیای اسلام رحمانی است. ما باید ریشه های حرکت مردم و جنبش سبز را نشان دهیم و اینکه ریشه این حرکت در انقلاب اسلامی ... است و این حرکت مخالف با اسلام نیست و برآمده از باورهای دینی مردم و ظلم ستیزی آنهاست."

دین ستیزی و اسلام ستیزی مردم، سوزاندن قرآن، برداشتن حجاب، سوزاندن عکس های خمینی و شعار "جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم" این سران جنبش سبز اسلامی، این جنایتکاران دست به خون هزاران نفر آلوده را به هراس انداخته است. دارند به جناح راست برای هزارمین بار هشدار میدهند که اگر مواظب نباشد مردم بساط کل رژیم و اسلام را برخواهند چید. این صحبت ها خطاب به جناح راست هار حاکم است. در عین حال گویی دارند وردهایی را با خود تکرار میکنند تا مگر معجزه ای شود و اسلام و بساط لیفت و لیس و جنایت شان را محفوظ دارد. کور خوانده اند. مردم عزم جزم کرده اند تا کل رژیم و بساط دین و اسلام را از جامعه جارو کنند. مسببین سی سال جنایت را به محاکمه بکشانند و بر ویرانه های این رژیم قتل و کشتار یک جامعه آزاد، برابر و مرفه بسازند. ایجاد چنین جامعه ای هدف حزب اتحاد کمونیسم کارگری است. کارگران و مردم آزادیخواه به حزب خود بپیوندید. *

حزب مشروطه و نسخه سیاه برای آینده ایران

حزب مشروطه
و نسخه سیاه برای آینده ایران
آذر ماجدی

حزب مشروطه ایران پس از کنگره نهم خویش اعلام کرده است که در صورت حمله نظامی به ایران "حزب مشروطه ایران موقتأ در کنار رژیم قرار خواهد گرفت." اپوزیسیون راست ایرانی به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته آنهایی که آمریکا و غرب را به حمله نظامی به ایران تشویق و ترغیب می کنند، بخشی از نیروهای جنبش راست پرو غرب که آنها نیز مثل حزب مشروطه خواهان احیای نظام سابق در ایران هستند. امثال سازمان مجاهدین، نیروهای قومپرست و جريانات دست ساز قومى نيز در اين صف قرار دارند. دسته دیگر در مقابل حمله نظامی پشت رژیم اسلامی بصف می شوند، مانند حزب مشروطه، برخی از جریانات ملی اسلامی و اصلاح طلب حکومتی و سازمان های ضد امپریالیست که بنام چپ فعالیت می کنند. این جریاناتات از آنجا که اهداف ارتجاعی شان با خواستهای پایه ای مردم در تناقض است، نه می خواهند و نه می توانند بر نیروی مردم آزادیخواه و برابری طلب، بر بشریت متمدن و انسان دوست، یعنی قطب سوم اتکاء کنند. اینها تنها خود را صرفا میان دو قطب تروریستی، یعنی تروریسم اسلامی و رژیم اسلامی یا تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا مخیر میبینند .

این صفبندی نیروی ارتجاع است که صرفنظر از آنکه از کدام قطب تروریستی دفاع می کند، خواهان حفظ نظم موجود است، یعنی یک نظام سرمایه داری که بر مبنای کار ارزان و کارگر خاموش انباشت می کند. اما انصافا باید گفت که حزب مشروطه در بیان نیات ارتجاعیش صراحت دارد. این حزب سه سال پیش در زمان خیزش توده ای مردم ایران، زمانی که خطر یک انقلاب رژیم اسلامی را تهدید میکرد، علیرغم اینکه مدعی است خواهان "سرنگونی رژیم جمهوریاسلامی در کل ساختار حکومت و نه صرفأ اصلاح آن" است، در هراس از یک انقلاب کارگری که بساط سرمایه و استثمار خشن آنرا واژگون می کند، اعلام کرد که "حفظ نظام یک گزینه است." (داریوش همایون) بعلاوه، باید یادآور شد که مخالفت حزب مشروطه با حمله نظامی تا آنجا که اعلام می کند در صورت وقوع آن "در کنار رژیم اسلامی قرار خواهد گرفت،" از روی انسان دوستی و نگرانی از قربانی شدن مردم نیست؛ خیر، اشتباه نکنید! اینها نگران تجزیه ایران هستند؛ اینها ناسیونالیست های عظمت طلبی هستند که حاضرند برای حفظ "یکپارچگی کشور" و ممانعت از تجزیه آن با شیطان، یعنی رژیم سرکوبگر و جنایتکار اسلامی همدست و هم سنگر شوند. اینها بخاطر "حفظ تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران" است که با حمله نظامی به ایران مخالفند .

حزب مشروطه نه تنها صریح و علنی این نیت و هدف را اعلام می کند، بلکه همچنین حمایت صریح شان از تحریم، نیات ضد انسانی و ارتجاعی آنها را برملا می کند. زیرا اگر نگرانی از وضعیت مردم، سلامت و رفاه آنها نقطه عزیمت حزب مشروطه بود، با تحریم اقتصادی که پیش و بیش از هر چیز دارد از مردم عادی، از مردم کارگر، زحتمکش و محروم قربانی می گیرد، مخالفت می ورزیدند. خانم هایده توکلی، عضو شورای مرکزی حزب مشروطه با صراحت کامل از تحریم، این سلاح کشتار جمعی دفاع می کند: "همواره تاکید کرده ایم که مخالف جنگ و موافق تحریم های هوشمندانه هستیم و از خیلی وقت پیش پیشنهاد شروع این اقدامات را به کشورهای دیگر کرده ایم. اکنون نیز شاهد هستیم که زمان هر چقدر می گذرد این تحریم ها تاثیر گذارتر می شوند، هر چند که متاسفانه به مردم ایران هم این فشار وارد می شود ولی برای گذار از این مرحله می بایست یکی را انتخاب کرد: جنگ یا تحریم. ما تحریم را انتخاب کرده ایم ."

اولا، معلوم نیست چرا یک جریان سیاسی مجبور به انتخاب یکی از این دو اقدام ضد بشری است؟ چرا اینها برایشان غیرقابل تصور است که یک رژیم سرکوبگر را بدون متوسل شدن به اینگونه اقدامات ضد انسانی که منجر به رنج و زجر توده های مردم و کشتار وسیع می شود، سرنگون کرد؟ باین خاطر که اینها از انقلاب کارگری می ترسند؛ اینها از انقلاب بیشتر از رژیم اسلامی در هراسند؛ از همین رو بود که زمانی که بوی انقلاب به مشامشان خورد به صرافت افتادند که "حفظ نظام یک گزینه است." اینها می خواهند که در مسیر سرنگونی رژیم اسلامی مردم نیز زندگیشان ویران شود، مردم نیز همراه رژیم به زانو افتاده باشند، تا آنها بتوانند با کمک دولتهای غربی به قدرت برسند. اینها می دانند که آلترناتیو مردم نیستند، پس راهی را برای سرنگونی رژیم باید بگزینند که مردم امکان انتخاب را از دست داده باشند، مردم آنچنان بدبخت و مستاصل شده باشند که بشود هر بلایی را بر سرشان نازل کرد. نقشه و استراتژی اینها روشن است.

ثانیا، اینها بر چه مبنایی نظر می دهند که "زمان هر چقدر می گذرد این تحریم ها تاثیر گذارتر می شوند"؟ آیا از ضعف رژیم اسلامی است یا از عجز مردم است که اینها به این نتیجه رسیده اند؟ اینها به آن نیروهایی متعلقند که دارای اذهان بیمار گونه اند، بر این تصور اند که فشار تحریم ها مردم را آنچنان مستاصل خواهد کرد که علیه رژیم برمی خیزند و در این میان فرصتی برای نازل شدن اینها با هواپیمای ایر فرانس، بریتیش ایرویز یا آمریکن ایرلاین به تهران فراهم خواهد آمد. تاریخ اخیر نشان می دهد که چگونه تحریم اقتصادی همچون سلاح کشتار جمعی علیه یک جامعه عمل می کند، ده سال تحریم عراق که به قتل عام نزدیک به یک میلیون انسان، عمدتا نوزادان، کودکان و سالمندان شد، در جلوی چشمان همه ما قرار دارد. اینها این حقیقت را می دانند، مردم هم می دانند؛ از همین رو است که صفت پوچ و بی معنای "هوشمند" را در مقابل تحریم قرار داده اند. هوشمند یا احمق، این تحریم ها دارد از مردم رنجدیده و محروم ایران قربانی می گیرد .

این نیروهای ارتجاعی و ضد انسانی را باید افشاء کرد. اینها دشمنان مردم اند. نقش این نیروها، چه موافق حمله نظامی و چه مخالف از نوع حزب مشروطه، تحمیل رنج، درد، گرسنگی و قتل عام به مردم است. اینها آینده ای سیاه را برای مردم ترسیم می کنند. مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه اند. مردم خواهان جامعه ای هستند که در آن همه صرفنظر از جنسیت، قوم، نژاد، زبان مادری و محل و خانواده ای که در آن متولد می شوند، آزاد و برابر باشند؛ و از برابری، صرفا برابری حقوقی مد نظر نیست، بلکه برابری واقعی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مد نظر است. مردم خواهان جامعه ای هستند که در آن همه مرفه باشند، نه آنکه اقلیتی بر ثروت های افسانه ای تکیه زنند و اکثریت عظیم مردم دچار فقر و فلاکت باشند. چنین جامعه ای فقط و فقط تحت سوسیالیسم امکانپذیر است. نظامی که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند. سازماندهی یک انقلاب کارگری علیه رژیم کثیف اسلامی و سرنگونی آن بهمراه سرنگونی نظام سرمایه داری تنها پاسخ واقعی به خواستهای مردم است . *

حزب و جنبش کمونیسم کارگری حزب و قدرت سیاسی- پایان یک دوره

حزب و جنبش کمونیسم کارگری
حزب و قدرت سیاسی- پایان یک دوره
آذر ماجدی

سخنرانی در مبحث چشم انداز و اولویت های- کنگره اول حزب اتحاد کمونیسم کارگری
صحبت های من در این کنگره، چه در زمینه الویت ها و چشم اندازها، و چه در مبحث گزارش و سمینار حزبیت، همه روی یک نکته اساسی متمرکز است؛ میخواهم روی مساله حزبیت، تحزب و قدرت گیری حزب بکوبم: یعنی معضل اساسی حزب. از این رو ممکن است کمی تکراری بنظر رسد. اما این یک مساله اساسی است و تکرار در شرایطی باعث درک بهتر مساله و جا افتادن آن می شود. رفقا علی جوادی، سیاوش دانشور و نسرین رمضانعلی در مورد نقاط قدرت حزب صحبت کردند، من میخواهم بیشتر بر نقاط ضعف حزب متمرکز شوم تا بتوانیم این نقاط ضعف را برطرف کنیم. من معمولا بیشتر نیمه خالی لیوان را می بینم .

درست است که این اولین کنگره حزب ما است، اما اولین کنگره ای نیست که ما در آن شرکت کرده ایم. ما به جنبشی متعلقیم که کنگره های متعددی برگزار کرده است. کنگره های بسیار باشکوه، بطور نمونه کنگره سوم حزب کمونیست کارگری. ممکن است برخی رفقا در این کنگره و مقایسه آن با کنگره سوم دچار نوستالژی شوند. من شخصا دچار نوستالژی میشوم. اما در اینجا قصد ایجاد افسوس در کسی ندارم. بلکه با این مقایسه میخواهم موقعیت حزب مان را توضیح دهم .

زمانی که رفیق محمود احمدی در یک مصاحبه رادیویی، با رادیو یک دنیای بهتر، از من پرسید که کنگره اول حزب را چگونه می بینید؟ پاسخ دادم: برای من این کنگره جایگاه کنگره اول و سوم حزب کمونیست کارگری را با هم دارد. کنگره اول حزب کمونیست کارگری پس از سقوط شوروی برگزار شد. یک فاصله ای بود از زمان تشکیل حزب در نوامبر 1991 تا کنگره اول در ژوئیه 1994. در این کنگره منصور حکمت در سخنرانی افتتاحیه از "پایان یک دوره" صحبت کرد. این "دوره" برمی گشت به حملات سازمانیافته بورژوازی به کمونیسم و مارکسیسم؛ پایان کمونیسم و پایان تاریخ را نوید داده بودند؛ مجسمه های مارکس و لنین را پایین کشیده بودند؛ عربده های شادی از "مرگ کمونیسم" سر داده بودند .

منصور حکمت اتفاقا درست در همین شرایطی که بورژوازی این چنین وحشیانه به دستاورد های طبقه کارگر و کمونیسم حمله می برد و احزاب کمونیستی موجود به "دموکراتیک نوین" چپ و سبز و غیره تغییر نام می دادند؛ در شرایطی که بورژوازی فرد طلبی و ایزوله کردن انسان ها را در راس دستور خود قرار داده بود؛ در اوضاعی که کلمه طبقه و مبارزه طبقاتی با ریشخند روبرو می شد، پرچم کمونیسم کارگری را برافراشته کرد و حزب کمونیست کارگری را پایه گذاری نمود.
 
اما در فاصله تشکیل حزب و کنگره حزب، منصور حکمت بر توسعه و فرمولاسیون مواضع کمونیستی حزب تمرکز کرد و اجازه داد که آن جو عربده کشی و لات بازی بورژوازی بگذرد. آن طوفان ضد کمونیستی را پشت سر بگذاریم و آنگاه محصول این تلاش ها را درو کنیم. در کنگره اول او از "پایان یک دوره" صحبت کرد. او گفت که اکنون حزب باید برای سازماندهی انقلاب کارگری آماده شود. برنامه یک دنیای بهتر را به کنگره ارائه داد که به تصویب رسید. کنگره اول حزب کمونیست کارگری با کنگره های دوم و سوم بسیار متفاوت بود. فضا تا حدودی مغشوش بود .
سپس در کنگره سه سوت آمادگی برای خیز برداشتن برای قدرت سیاسی را زد. مباحث حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه را در کنگره دوم و پس از آن مطرح کرده بود. در سخنرانی افتتاحیه گفت که امسال نه سال خاتمی، نه سال خامنه ای ... بلکه سال حزب کمونیست کارگری بود. منصور حکمت کوشید که حزب را در آن کنگره برای دست بردن به قدرت سیاسی آماده کند .

برای من این کنگره ای که الان در آن شرکت داریم، پیوندی است از کنگره اول و سوم آن حزب؛ یعنی از یک طرف پایان یک دوره است (سیاوش دانشور هم دیروز به این مساله اشاره کرد) از طرف دیگر حزبی است که باید آماده قدرت گیری شود و برای قدرت خیز بردارد. الان در ایران باید رفت برای قدرت. اگر در این دوره انقلاب کارگری شکل نگیرد و کمونیسم عروج نکند، دوباره آنچنان قتل عامی از کمونیست ها خواهند کرد که آن سرش ناپیدا است. بقول منصور حکمت در این جوامع، مثل ایران، کمونیسم نمی تواند قدرت دوم باشد، قدرت سوم باشد، یا باید نیروی اول بشود یا تمام می شود. نمی توان مثل فرضا حزب لیبرال دمکرات در جامعه انگلستان بود .

این موقعیت برای من در این کنگره بسیار برجسته است. جامعه ایران در شرایط بسیار خطیری قرار دارد؛ جامعه ایران شاهد یک خیزش میلیونی بوده است و بار دیگر در روز 25 بهمن شاهد بودیم که مردم پس از آنکه یک دوره کمی خود را عقب کشیدند تا تجدید قوا و آرایش سازمانی کنند، این بار بویژه با الهام گرفتن از وقایع خاورمیانه و آفریقای شمالی به خیابان ها آمدند؛  شعارها بسیار رادیکال بود؛ از اصلاح طلبی حکومتی خبر چندانی نبود و فضا قطب بندی شده است. اوضاع طوری رادیکالیزه شده است که یک بخش از سازمان اکثریت میگوید: ساختار شکنی نکنید یعنی چه؟ یا مخملباف در یک مصاحبه تلویزیونی در کانال یک که علی جوادی هم در آن شرکت داشت، گفته دیگر باید جواب خشونت را با خشونت بدهیم. (گویی یادشان رفته که خود اینها بودند که میگفتند مردم ساختار شکنی نکنید! خشونت نکنید!) در چنین شرایطی که این جریانات ملی – اسلامی پرو رژیم هم به این موضع سوق داده شده اند، در چنین شرایط خطیر و حساسی، دیگر مساله این نیست که آیا رژیم اسلامی می افتد یا نه؟ این رژیم رفتنی است؛ مساله اینست که چگونه خواهد افتاد و کمونیسم کارگری کجا قرار خواهد گرفت؟

آیا ممکن است که بتوانیم یک دنیای بهتر را پیاده کنیم؟ ممکن است یک شب با این آرامش بخوابیم که می دانیم دیگر بچه ای از گرسنگی نمی میرد؟ دیگر بچه ای در خیابان ویلان نیست، دست فروشی نمی کند؟ دیگر یک زن یا یک مرد مجبور نیست تن فروشی کند تا زندگی خود و خانواده اش را تامین کند؟ مجبور نیست برای تسکین درد زندگی به مواد مخدر روی بیاورد؟ دیگر زن تو سری خور نیست و مجبور نیست برای کوچکترین حقش مبارزه کند؟ میشود جامعه ای ساخت که دیگر در آن فقر نباشد، گرسنگی نباشد و آدمها از بیماری های قابل پیشگیری جان نبازند؟ آیا ممکن است؟ این سوال در مقابل ما قرار دارد. ما باید برای پاسخ به این سوال برویم. و این یعنی سوسیالیسم. این یعنی ما به یک انقلاب کارگری نیاز داریم. تا زمانی که سرمایه داری حاکم است، دنیا بهمین شکل که هست باقی خواهد ماند .
اگر تا ده سال پیش بورژوازی و ایدئولوگ هایش به کمونیسم می خندیدند، الان چه می توانند بگویند؟ گرسنگی همه جا را برداشته، این گرسنگی تقصیر کیست؟ سرمایه داری. و اینجاست که نقش حزب ما بشدت مهم می شود. و از این رو است که میگویم کنگره اول ما هم کنگره اول و هم کنگره سوم حزب کمونیست کارگری است. ما هم باید پایان یک دوره را اعلام کنیم و هم باید برای گرفتن قدرت خیز برداریم .
 
اینجاست که بنظر من رشد ما ناموزون است. مثل یک بچه نه ساله ای که بخاطر نبوغش دارد دیپلم می گیرد. یعنی تا آنجا که به مواضع سیاسی، اصول کمونیستی، رادیکالیسم بر میگردد، من هیچ نقصی در کار حزب نمی بینم. این حزب کمونیست کارگری منصور حکمت است. بگذارید رک بگویم، ما اگر یک قطعنامه سیاسی هم در این کنگره نداشتیم، من مشکلی نداشتم. ما آنچنان گنجینه غنی تئوریک و سیاسی داریم (منظورم فقط ادبیات منصور حکمت نیست، همین چهار ساله حزب خودمان) از بیانیه و قطعنامه گرفته تا نقدهای سیاسی عمیق و تیز، به نشریه یک دنیای بهتر نگاه کنید. تمام اینها یک مجموعه ده جلدی از مواضع تئوریک و سیاسی منسجم است. ما از این نظر کمبودی نداریم. ما در عمل طی این چهار سال نشان دادیم که ما هستیم که پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را بلند کرده ایم. خزعبلاتی که پشت سر ما می گویند، ذره ای اهمیت ندارد. (بطور مثال ما می گفتیم رهبری جمعی را در حزب جاری کنیم، کسی که دو دستی به صندلی لیدری چسبیده بود و یک حزب با عظمت را باین خاطر از هم پاشید، می گفت اینها جاه طلب اند و بخاطر مقام پرستی این حرف ها را می زنند، بقیه صحبت هایشان نیز به همین اندازه مسخره و بی ربط است).

این کمپین های زشت و شنیع دیگر کوچکترین تاثیری ندارد. عمرش به پایان رسیده است. اکنون همه می دانند که حزب اتحاد کمونیسم کارگری ادامه دهنده حزب منصور حکمت است؛ همه می دانند که حزب اتحاد کمونیسم کارگری حزب کمونیستی واقعی و رادیکال است؛ همه می دانند که آن رادیکالیسم افراطی که منصور حکمت از آن سخن می گفت در این حزب است. منصور حکمت در کنگره دوم گفت: معمولا هر زمان کمونیست ها خواسته اند اجتماعی شوند، به راست چرخیده اند؛ هنر ما اینست که رادیکالیسم را توده ای کنیم .

ما قرار نبود هر روز برویم در پارلمان اروپا و لابیسم را به محور کارمان بدل کنیم. نه، این کار ما قرار نبود باشد. ما قرار بود، امر کارگر، امر انقلاب کارگری، امر آزادی و برابری واقعی و نه حقوق بشری، امر رفاه همگانی را توده ای کنیم. اکنون به سرنوشت حزب اکس کمونیست کارگری نگاه کنید، دقیقا شاهد این گفته است. اما آن حزبی که کوشیده است رادیکالیسم را توده ای کند و موفقیت های چشمگیری نیز داشته است، حزب اتحاد کمونیسم کارگری است. از این نظر حزب ما کاملا روی خط کمونیستی و منسجم فعالیت کرده است. از این نظر نقصانی در کارش نیست .

حزب ما دارای کادرهای با تجربه و قدیمی کمونیست است. کادرهایی سرشناس در جامعه با یک کوله بار از تئوری و تجربه کمونیستی. از این نظر نیز حزب ما کمبود چندانی ندارد. کمبود اصلی ما در سایز و توان حزبی مان است. حزب باید رشد کند. حزب باید قوی شود. حزب باید بزرگ شود. این ضعف اصلی ما است. برای تثبیت حقانیت سیاسی مان، برای تثبیت حقیقت کمونیستی رادیکال این حزب باید قدرتمند شود. ببینید، حقیقت اینطوری تثبیت نمی شود، که شما بگویید و انتظار داشته باشید یک روز آفتابی بالاخره مردم به آن پی ببرند. این صوفی گری است. برای تثبیت حقیقت باید نیرو پشت آن بسیج کرد. این قدرت است که حقیقت را به تثبیت می رساند. یکبار دیگر تکرار می کنم: معضل اصلی ما نیرو است.
 
حزبی که میخواهد قدرت را بگیرد با چند صد نیرو نمی تواند. حزبی که می خواهد یک انقلاب کارگری را سازمان دهد، حزبی که خیز برداشته است برای قدرت باید قوی باشد. در کنگره سوم می گفتیم کار هرکولی میخواهد. الان چه باید بگوییم؟ کار چهار هرکول را لازم دارد؟! ولی تمام شیرینی بحث اینجاست که این امکانپذیر است. ما میتوانیم. ما خیال پرداز و خوش خیال نیستیم.
 
در بخش های دیگر در مورد صدمات سنگینی که به جنبش کمونیسم کارگری، پس از مرگ منصور حکمت و انشعاب در حزب ک ک وارد آمده صحبت خواهیم کرد. کار ما بسیار پیچیده و سخت شده است. ما در عین حالی که داریم بسمت هدف پیش میرویم باید بطور دائم این صدمات را نیز خنثی کنیم.  دائما باید یک چشم به آینده داشته باشیم و یک چشم به گذشته. باید بگویم که در این عرصه موفقیت های بسیار چشمگیری داشته ایم. اما این شرایط تا حدودی فضایی مشابه فضای میان کنفرانس کادرها و کنگره اول در حزب کمونیست کارگری را بما تحمیل کرده است. در شرایطی مجبور بودیم چشمان را بر نواقصی ببندیم تا بتوانیم ضربات بزرگتری را خنثی کنیم. نظم و دیسیپلین پایین آمده، فعلا باید مدارا کرد. حزبیت و تحزب ارج و قربش کم شده، فعلا باید مدارا کرد؛ آرمانخواهی صدمه خورده، باید کوشید آنرا با صبر مرمت کرد. ما در این دوره مجبور بودیم که با عقبگردهای بسیاری مدارا کنیم تا بتوانیم ضربات اساسی تر را جبران کنیم و پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را برافراشته نگاه داریم .

اما از این پس دیگر اینها پذیرفته نخواهد شد. حزبیت محکم، احترام به حزبیت، حفظ و احترام به دیسیپلین حزبی، احترام به آرمانخواهی کمونیستی همه اینها را باید زنده کرد و مهر اش را بر حزب و جنبش کوبید. از این نظر این کنگره برای ما پایان یک دوره است. این کنگره باید میخ حزبیت کمونیسم کارگری منصور حکمت را بکوبد. کمونیسم کارگری منصور حکمت فقط تئوری، برنامه، مواضع و سیاست کمونیستی نبود، اصول سازمانی و حزبیت و تحزب کمونیستی از ارکان بسیار مهم کمونیسم کارگری است.
 
بنظر من همانگونه که ما در احیاء و ابقای بخش اول موفق بودیم، میتوانیم حزبیت و تحزب کمونیستی و اصول سبک کار کمونیستی و تمدن و فرهنگ بالای آنرا هم احیاء و ابقاء کنیم. می توانیم، بشرط آنکه همه ما که در این بالاترین مجمع حزبی جمع شده ایم، تعهد بدهیم که بعد از کنگره به این امر مشغول خواهیم شد. اکنون با توجه به شرایط بین المللی، شرایط سیاسی و متحول منطقه و اوضاع جامعه ایران یک فرصت طلایی برای کمونیسم کارگری بوجود آمده است. ما باید تعهد بدهیم که خواهیم رفت با تحکیم اصول حزبیت، با ساختن یک حزب قوی و جاری کردن دیسیپلین کمونیستی، حزب اتحاد کمونیسم کارگری را به حزب قوی سیاسی کارگران تبدیل خواهیم کرد. حزبی که نه فقط در ایران، بلکه در کل منطقه می تواند نقش تعیین کننده ایفاء کند. دوران خطیر و حساسی است اگر ما  این کار را انجام ندهیم، هیچکس مشغول آن نخواهد شد. متشکرم 

حملات ایذایی یک محفل وامانده علیه چپ٬ در دفاع شرمگين از رژیم اسلامی

حملات ایذایی یک محفل وامانده علیه چپ٬
در دفاع شرمگين از رژیم اسلامی
آذر ماجدی

کمدی تراژدی محفل کورش مدرسی به ته خط رسیده است، اما هنوز دارد با سیلی صورت خویش را سرخ نگاه می دارد. یک خصیصه ویژه این محفل، فرافکنی و قلدری است. از همان زمانی که نطفه این محفل بسته شد، با اتکاء مطلق به این روش به زورآزمایی در عرصه سیاست مشغول شده است. گویی این محفل جز تخریب هیچ چیز از دنیا و تاریخ نیاموخته است. حال که سرشان به سنگ خورده است نیز بر روی ابرهای تکبر راه می روند. گویی دنیا را آب برده و اینها را خواب برده است. کاری به جامعه، مبارزات واقعی میان جنبش های مختلف اجتماعی و مبارزه طبقاتی ندارند. دنیا را یک بالماسکه می بینند. هر روز با یک لباس در آن ظاهر می شوند. جریانی که این چنین از اجتماع و مبارزه سیاسی واقعی پرت است، روشن است که فاقد حافظه تاریخی باشد. هر روز یک کله معلق می زنند و به روی خود نیز نمی آورند که مردم حافظه دارند و گذشته و سوابق را فراموش نمی کنند. راستش برایشان اهمیتی نیز ندارد. اینها به مبارزه طبقاتی طبقه کارگر، به کمونیسم و مبارزات مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی بی ربط اند. دقیقا چون حوصله شان از مبارزه واقعی سر رفته بود، است که "رژیم اسلامی را متعارف" اعلام کردند. سیاست حذف یارانه ها را بنفع کارگر و زحمتکش ارزیابی کردند؛ "انتخابات" در چهارچوب رژیم اسلامی را با انتخابات در کشورهای دموکراسی غرب یکی خواندند. و مبارزه مسالمت آمیز را پیشه کردند.*

اما متاسفانه در دنیای واقعی نمی توان در یک نقطه ساکن ماند. راست روی اینها دارد به نقطه نهایی می رسد. از متعارف خواندن رژیم اسلامی تا دفاع شرمگینانه از رژیم اسلامی تحت نام مبارزه با امپریالیسم راه کوتاهی بود. اخیرا نوشته های مختلفی از این محفل منتشر شده است که هر یک بنوعی دارد به نیروهای کمونیست و چپ انقلابی حمله می کند و در پس این حملات تلويحا از رژیم اسلامی دفاع می کند. از تریبونال بین المللی در محاکمه جنایات رژیم اسلامی در دهه ۶۰ تا تلاش های نیروهای چپ برای تحکیم سنگر چپ در جامعه در مقابله با رژیم اسلامی و اپوزیسیون ارتجاعی رژیم، فرصت هایی برای حمله به چپ و دفاع شرمگين از رژیم اسلامی بدست آنها داده است. تحت نام مبارزه با "بورژوازی امپریالیستی" دست به حملات زشت علیه نیروهای چپ می زنند. هر تلاش این نیروها برای تحت فشار قرار دادن رژیم اسلامی و تحکیم سنگر چپ و برافراشتن پرچم چپ در مقابل اپوزیسیون راست ارتجاعی را "سخاوتمندانه" به جیب "ارتجاع بورژوایی امپریالیستی" می ریزند. هر حرکتی برای افشاء و عقب راندن رژیم جنایتکار اسلامی را پروژه غرب و ناتو می نامند! آيا با همين استدلال اين محفل نميتوان گفت اگر هر تقابلى با جمهورى اسلامى حتى با پرچم سوسياليستى و انقلابى "پروژه امپرياليستى" است٬ چرا موضع شما دفاع از رژيم اسلامى نيست؟ 

حتی سازمان اکثریت جرئت نمی کند اینطور صریح نیروهای چپ و کمونیست را مدافع ناتو و بورژوازی امپریالیستی بنامد. اینها قرار است سازمان اکثریت و توده ای های جدید باشند. نقش سازمان اکثریت در زمان جنگ ایران و عراق را قرار است اکنون این محفل بازی کند. حمله به نیروهای چپ و کمونیست و پرو امپریالیست خواندن آنها، دفاع از مخالفین تریبونال بین المللی، نقد کسانی که به "غیر متعارف" بودن رژیم اسلامی قائلند، همه تحت نام غصب شده "حکمتیست" قرار است بهترین دفاع غير مستقيم و شرمگين این جریان از رژیم اسلامی باشد .

اما حکمت و سیاست های رادیکال و کمونیستی او معرفه تر از آنست که اینها بتوانند اين سياستهاى دست راستى تحت نام وى پيش ببرند. هر کس که نگاهی به این مواضع راست و ارتجاعی می اندازد، بیگانگی کامل آنها را با کمونیسم منصور حکمت درک می کند. راستش این اسم اکنون وبال گردن آنها شده است. دوست و همسنگرشان بهمن شفیق هم به آنها توصیه کرد که این نام را تغییر دهند. حفظ این نام فقط از روی لجبازی با حزب حکمتیست است. باید گفت که باید نامی مناسب سیاست های خویش بیابند تا گوشهای شنواتری پیدا کنند. تفاوت این نام و آن سیاست ها از زمین تا آسمان است. این محفل اولین جریانی نیست که از یک حزب چپ و رادیکال کمونیستی به این مواضع ارتجاعی رسیده است.

***

* یک نگاه کوتاه به معلق های این محفل، مواضع کنونی شان را نیز توضیح می دهد. کورش مدرسی در سال ۱۹۹۹ در حزب کمونیست کارگری علیه بهمن شفیق و جریان دو خردادی حواشی او که از حزب استعفاء کردند، شاخ و شانه کشید. در سه چهار سال اخیر آقای مدرسی کاملا به سیاست های ارتجاعی بهمن شفیق پیوسته است، اینرا فقط ما افشاء و اعلام نکردیم، اکثریت حزب وقت شان نیز این روند پر شتاب به سوی محفل "کارگر کارگری" راست او را نقد کردند. آیا کورش مدرسی بروی خویش آورد؟ کوشید این چرخش ۱۸۰ درجه ای را برای مردم، جنبش کمونیستی و طبقه کارگر روشن کند؟ خیر. لازم ندارد.

این محفل زمان انشعاب از حزب کمونیست کارگری، رهبری وقت آن حزب را به این خاطر که بجای رفتن به پلنوم خواستار تشکیل کنگره شده بود، به زیر پا گذاشتن اصول حزبی و سازمانی متهم کرد و این حرکت را آنچنان بزرگ و غیرقابل گذشت تشخیص داد که از این حزب انشعاب کرد. چند سال آزگار بخشی از رهبری وقت حزب کمونیست کارگری را زیر بار اتهام و توهین برد، چرا که به قول آنها انشعابی به این خانمان خرابی را به آنها تحمیل کرده بود. اما زمانی که حزب اتحاد کمونیسم کارگری این انشعاب را اجتناب پذیر و به حال جنبش کمونیسم کارگری مضر اعلام کرد٬ کورش مدرسی در یک مصاحبه انشعاب را "انقلاب" برای طرد چپ سنتی نامید .

اما کاش کار به همین جا ختم می شد. خیر٬ این پایان ماجرا نیست. چند ماه پیش همین محفل علیه رهبری رسمی و منتخب پلنوم و دفترسیاسی حزب حکمتيست کودتا کرد، سایت های حزب را که از مدتی قبل پس وردشان را تغییر داده بود، به تملک خود درآورد، خزانه ی حزب را غصب کرد؛ چون بقول آنها رهبری حزب "مواضع حزب را زیر پا گذاشته است." بهمین سادگی! کسی که خواست و تلاش برای تشکیل کنگره حزبی که به اختلافات درون حزب رسیدگی کند را یک گناه کبیره نامیده بود و به بهانه آن یک حزب بزرگ و مهم را دو شقه کرد، خود باین خاطر که رهبری رسمی و منتخب حزب مواضع او را نقد کرده بود و حاضر نشده بود به رهبری فقاهتی او تن دهد، فاقد هر نوع حق آب و گل به حزب اعلام کرد؛ نه تنها به خواست شرکت در پلنوم وقعی نگذاشت و باصطلاح کنگره ناموفق خود را برگزار کرد، بلکه اکثریت حزب را از سایت ها و خزانه حزب محروم و نام حزب را نیز با قلدری غصب نمود.

همین محفل، زمانیکه وزارت اطلاعات کامپيوترهایشان را هک کرده بود، در روز روشن، به یک حزب چپ و به اشخاص سرشناس و قدیمی انقلابى اتهام "پرووکاتور پلیس" و مامور وزارت اطلاعات زد. در پاسخ به نقدهای احزاب و افراد کمونیست و چپ، بجای قبول اشتباه خود، اتهامات را تکرار کرد. اما اکنون آقای حاج محمدی در نوشته ای تحت عنوان "علیه سنتی منسوخ…" ژست متمدانانه بخود گرفته و روی منبر رفته است و درس اخلاق و تمدن به جامعه می دهد. اعلام میکند که نمی توان بی دلیل و سند به کسی اتهام زد .

نمونه های بسیار بیشتری از کله معلق زدن های کورش مدرسی و محفلش وجود دارد. اما برای نشان دادن ماهیت این جریان همین تعداد کافیست. همین نمونه ها کافیست تا نشان دهد که تا چه میزان این جریان به جامعه و مبارزات واقعی درون آن بیربط است. تا چه حد این محفل به قول خودشان "در دنیای مجازی" زندگی می کند و دست دن کیشوت را از پشت بسته است. کسی اینها را جدی نمی گیرد، چرا که اینها خود را جدی نمی گیرند. قادر نیستند از یک موضع دو روز پیش شان دفاع کنند؛ نمیتوانند یک ذره انسجام در مواضع سیاسی در طول یک سال از خود نشان دهند. تنها نقطه انسجام این محفل قلدری، ژست و پز انقلابی، تکبر و از دنیا و مافیا طلبکار بودن است . *

خیزش های توده ای از خاورمیانه تا اروپا؛ پاسخ چیست، دموکراسی یا سوسیالیسم؟

خیزش های توده ای از خاورمیانه تا اروپا؛
پاسخ چیست، دموکراسی یا سوسیالیسم؟
آذر ماجدی

اگر به کره زمین از فضا نگاه کنید، مثل یک گوله آتش فشان بنظر می رسد. خیزش های توده ای را فقط در خاورمیانه و آفریقای شمالی شاهد نیستیم. در اورپا نیز مردم باشکال مختلف دارند اعتراض می کنند، یونان، اسپانیا، ایرلند، پرتقال و قس علیهذا. اخبار جنبش توده ای و کارگری در اروپا آنچنان در رسانه ها انعکاس پیدا نمی کند. در یونان مردم هر روز در حال اعتراض به دولت و طرح های ریاضت کشی آن هستند. در اسپانیا ابتکارات توده ای در اعتراض به دولت و سیاست ریاضت کشی شکوفا شده است. در مادرید بطور مثال مردم میدان را ترک کردند، اما این بمعنای به تعویق انداختن مبارزات شان نبود. آنها بسرعت برگشتند و ميدان سول را مجددا تسخير کردند. آنها با این تصمیم که در محلات مختلف مجامع عمومی تشکل دهند میدان را ترک کردند. «دموکراسی مستقیم» به یکی از تم های حاکم در این اعتراضات بدل شده است.

درست است که برنامه و آلترناتیو مشخصی ارائه نشده است، اما این خاصیت تمام اعتراضات و خیزش های توده ای است. مردم با نفی وضع موجود یا مولفاتی از آن به میدان می آیند. «نه» به وضع موجود، «نه» به فقر و بیکاری، «نه» به تبعیض و تحدید آزادیهای مدنی مشخصه این جنبش ها است. به روشنی می توان مشاهده کرد که توهمات مردم به دموکراسی با سرعت بسیار زائل می شود. به روشنی می بینند که این حکومتی که ظاهرا انتخاب خودشان است، چگونه در روز روشن حقوقشان را قطع می کند، دستاوردهایی را که با مبارزه طولانی بدست آورده اند حذف می کند، مدرسه و دانشگاه را خصوصی می کند، بیمه و بهداشت را خصوصی و نیمه خصوصی می کند و به اعتراض آنها هیچ وقعی نمی گذارد. این ماهیت دموکراسی دارد هر روز عیان تر و لخت و عور تر در مقابل مردم قرار می گیرد.  

توهم زدایی به سیستم دموکراسی محدود نمانده است، توهم مردم بشدت نسبت به هیات حاکمه، احزاب اصلی و نظام سرمایه داری در حال زائل شدن است. منتهی در خلاء یک جریان قوی کمونیستی که بتواند نقد به کلیت سرمایه داری و نظام دموکراسی را به تبیین مردم بدل کند. نقد این جنبش های اجتماعی صرفا به وجوه افراطی نظام محدود می ماند. بجای سرمایه داری، نئو لیبرالیسم مورد نقد قرار می گیرد و بجای نقد به کلیت دموکراسی، آلترناتیو دموکراسی مستقیم نهاده می شود. در این شرایط جنبش اعتراضی توده ای اسیر رفرمیسم و دموکراسی باقی می ماند.

در یونان مردم روزها و هفته ها برای به زیر کشیدن دولت تجمع و اعتراض می کنند، به شورش علیه سیاست ریاضت کشی بلند می شوند، اما آب از آب تکان نمی خورد. مجلس با کمال وقاحت به طرح رای می دهد. در فرانسه روزهای متمادی  میلیون ها نفر علیه طرح افزایش سن بازنشستگی اعتراض می کنند، طبق سونداژهای رسانه ای بیش از دو سوم مردم با اعتراضات و اعتصابات موافق هستند، اما رئیس جمهور طرح را به تصویب می رساند. در انگلستان اعتراضات وسیع علیه حذف مزایای اجتماعی و خصوصی کردن تحصیلات عالی سازمان می یابد، مجلس و دولت با کمال وقاحت سیاست های ضد مردمی را به تصویب می رسانند.

یک رویداد بی سابقه در خاورمیانه و آفریقای شمالی 
اتفاقی که در خاورمیانه و شمال آفریقا روی داده است در تاریخ بی نظیر است. هیچگاه ما شاهد چنین پدیده ای نبوده ایم که کشور بعد از کشور به اعتراض توده ای علیه حکومت و نظم موجود بلند شود. نه تنها در این منطقه که خیزش های توده ای در این شکل و ابعاد کلا کم سابقه است، بلکه در اروپا نیز ما شاهد چنین پدیده ای نبوده ایم. در اینجا یک سوال مطرح می شود، چه واقعیتی موجد این جنبش های عظیم اعتراضی توده ای در پهنه جهان است؟ 

دلیل و پایه مادی این اعتراضات کاملا روشن است. حتی در خواست های عمومی طرح شده توسط مردم نیز می توان علت را تشخیص داد. مردم به روشنی می گویند که نان، آزادی و رفاه می خواهند. به روشنی بیان می کنند که از فقر و بی عدالتی بیحقوقی و تبعیض و از اختناق و خفقان خسته و منزجرند. در تونس در اولین موج اعتراضات مردم نان بدست در اعتراضات خیابانی شرکت کردند. در مصر در موج جدید اعتراضات علیه دولت نظامی در میدان التحریر مردم شعار آزادی، نان و عدالت اجتماعی سر دادند. این شعار با چپ و کارگر تداعی می شود. این شعار همانقدر که قلب های ما را از هیجان به لرزه در می آورد، پشت بورژوازی جهانی را نیز از هراس به لرزه می اندازد.   بحران عمیق و گسترده نظام سرمایه جهانی پایه مادی این خیزش ها و اعتراضات توده ای است. تفاوت این دور از بحران با دوره های دیگر در گستردگی و عمق آنست. در دوره های پیش بورژوازی موفق شد با تحمیل مشقت به مردم، با سرکوب مردم، با حذف حقوق کارگری (بطور نمونه در انگلستان در آخر دهه ۷۰) خود را نجات دهد و بحران را پشت سر گذارد. سقوط شوروی و بلوک شرق در انتهای دهه ۸۰ میلادی یک موقعیت جدید در مقابل بورژوازی قرار داد. اما این بار بحرانی که مدتی بتعویق افتاده بود مانند یک طوفان عظیم دنیای سرمایه داری را به لرزه انداخته است. از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب در ورطه بحران فرو رفته است. حدود ۲ میلیارد انسان در گرسنگی مطلق غوطه ور شده اند. فقر و بیخانمانی بیداد می کند. و این هنوز پایان کار نیست. بورژوازی هنوز باید حملات بسیار گسترده تری را به طبقه کارگر و مردم محروم و زحمتکش سازمان دهد تا بتواند از این دور بحران خلاص شود. 

این بحران عمیق سرمایه داری است که شرایطی را بوجود آورده است که میلیون ها انسان به خیابان ها ریخته اند، خطر کشته و زخمی و اسیر شدن را بجان خریده اند و برای حقوق پایه ای خود دست به مبارزه زده اند. این بحران عمیق سرمایه داری است که رشته پیوند این مبارزات توده ای در سراسر جهان است؛ در چنین شرایطی است که می بینیم کارگر یونانی، کارگر فرانسوی و ایرلندی با کارگر مصری، تونسی و ایرانی همصدا می شود. ملیت، زبان، مذهب و هر خرافهُ دیگری که بورژوازی و ایدئوگ های رنگارنگ آن بر سر مردم خراب کرده اند، به کناری زده می شود و مخرج مشترک انسانی به میدان می آید. همیشه انسان برای یک دنیای بهتر مبارزه کرده است؛ همواره انسان خواهان برابری بیشتر و عدالت بیشتر بوده است. هزینه های هنگفتی صرف شده است تا مانع دستیابی مردم به این خواست های پایه ای شود. اما در چنین شرایطی، زمانی که کارد به استخوان می رسد، مردم به میدان می آیند. 

یکی از محصولات جانبی این جنبش های عظیم ایجاد همبستگی جهانی میان مردم است. یک نمونه بسیار مشخص آن در ایران رخ داده است. خیزش عظیم و میلیونی مردمی که عرب خوانده شده اند، موجب زدوده شدن راسیسم کثیف ناسیونالیسم ایرانی ضد عرب در ایران شده است. چند ماه مبارزه خستگی ناپذیر و رادیکال مردم در خاورمیانه و شمال آفریقا مردم ایران را به همبستگی با آنها به میدان آورد. شعار مبارک، بن علی نوبت سید علی است، یک شبه راسیسم ناسیونالیستی ضد عرب را در جامعه ایران بی اعتبار کرد. این یک وجه زیبای مبارزات توده ای اخیر بوده است. این حاصل بمیدان آمدن قطب سوم، قطب بشریت آزادیخواه و متمدن است. آن گفته منصور حکمت که: «زیپ پوست هر انسان آزادیخواه را که پایین بکشی یک سوسیالیست می بینی» دقیقا به همین جوهر اشاره دارد. ما داریم این واقعیت را به عینه مشاهده می کنیم. ماهیت اتفاقی که در خاورمیانه و شمال آفریقا در حال نضح است بسیار روشن است. مردم به فقر، اختناق، تبعیض و فساد حکومتی نه می گویند. معنای مثبت این بیان های سلبی را می توان در سه کلمه خلاصه کرد: آزادی، برابری و رفاه. و همین خواست است که مبارزات مردم در خاورمیانه را به مبارزات مردم در اروپا متصل می کند.  

دولت ایدئولوژیک
این روزها مد شده است که فقط به کمونیسم می گویند ایدئولوژی! ما را متهم می کنند که خواهان دولت ایدئولویک هستیم. اما مساله اینجاست که اتفاقا همین ها خواهان حکومت ایدئولوژیک اند. ما که خواهان حکومت شورایی هستیم. می خواهیم مالکیت خصوصی و کار مزدی را لغو کنیم. می خواهیم اتفاقا جامعه ای بسازیم که مردم بتوانند از هر گونه خرافه ای رها شوند. اما این حکومت بورژوازی است که ایدئولویک است. حاکم کردن ناسیونالیسم، دموکراسی و مذهب بر مردم، این یک حکومت ایدئولوژیک است. نظام حاکم تمام مدت دارد مردم را ایدئولوژی باران می کند: این چنین است که دموکراسی، ناسیونالیسم و همچنین مذهب به ستون های محکم جامعه بدل شده اند.

ایران متفاوت است!
شرایط در ایران تا حدودی متفاوت است. چرا؟ ایران یک انقلاب وسیع شکست خورده را پشت سر گذاشته است. اما همین شرایط انقلابی موجب شد تا کمونیسم مارکسی در ایران به یک واقعیت مهم و زمینی بدل شود. کمونیسم در ایران موفق شد که تعابیر بورژوایی از کمونیسم را کنار زند. موفق شد مارکسیسم را دگر بار احیاء کند. مارکسیسم را از زیر آوار کمونیسم های غیرکارگری بیرون کشد. نسل هایی با این کمونیسم، با کمونیسم کارگری رشد کرده اند. جنبش کمونیسم کارگری در ایران طی این سالها رشد کرده است. بعلاوه، دولتی که حاصل شکست انقلاب ۵۷ است هیچگاه نتوانست پای خود را بعنوانی یک رژیم متعارف محکم کند.  

از روز اول فقط و فقط به زور سرکوب و کشتار بر سر کار باقی مانده است. هر روز یک بحران سیاسی - اجتماعی و اقتصادی را در مقابل خود داشته است. فقط صد هزار نفر را طی یک دهه در زندانها شکنجه و اعدم کرد، اما در بطن این سرکوب خشن کمونیسم رشد کرد. اولین حزب کمونیستی وسیع و اجتماعی متولد شد و سپس کمونیسم کارگری توانست به شکل متحزب به میدان آید. مبارزه با رژیم اسلامی، نفی این رژیم، تلاش برای به زیر کشیدن آن یک لحظه متوقف نشده است. تمام وجوه سیاسی - ایدئولویک این رژیم هر روزه توسط جنبش های اجتماعی مختلف به مصاف طلبیده شده است؛ از جنبش حقوق زن تا جنبش کارگری؛ از جنبش خلاصی فرهنگی تا جنبش آزادی سیاسی علیه این رژیم می جنگد. رژیم اسلامی علیرغم سرکوب خشن و کشتار وسیع نتوانسته است این جنبش ها را ساکت و خاموش کند. جنبش های اجتماعی ضد رژیم هر روز قوی تر و گسترده تر می شوند.  بطور نمونه جنبش آزادی زن وسیع ترین و توده ای ترین جنبش نوع خود در جهان است. این جنبش در تمام منافذ جامعه نفوذ کرده است. مهر خود را بر کل جامعه زده است. مبارزه برای آزادی و برابری زن یکی از مولفه های اصلی و مهم جنبش های اجتماعی اعتراضی در ایران است. این جنبش آنچنان وسیع و توده ای است که حتی خودکشی های زنان جوان بعدی از این جنبش را به نمایش می گذارد. این خودکشی ها را می توان بعنوان یک مبارزه منفی و یا بمثابه عصیان در مقابل زن ستیزی حاکم تبیین کرد. این «نه» زنان به نظم حاکم است. در شرایطی که نمی توانند اثباتا شرایط را به نفع خواست های خود تغییر دهند، از روی استیصال و عصیان خود را به آتش می کشند. این پدیده پیش از این در جامعه به این گستردگی وجود نداشت. 

فرضا در سال ۱۳۵۷ گفته می شد که «زنان دوش بدوش مردان مبارزه می کنند.» چرا دوش بدوش مردان؟ چون مرد اصل بود و زن زائده او. زن همواره باید با مرد مقایسه می شد یا در کفه ترازو قرار می گرفت. طبق ایدئولوژی حاکم زن نصف مرد تعریف شده است. پس زمانی که زن مرزها را در می نوردد، او دوش بدوش مرد قرار می گیرد یا در بهترین حالت بعنوان دو مرد توصیف می شود. اما در سالهای اخیر، بویژه در دو سال پیش یکبار چنین جمله ای را نشنیدیم، حتی از زبان عقب افتاده ترین نیروهای ملی - اسلامی.  

چگونه چنین تغییری ایجاد شده است؟ باین خاطر که جنبش حقوق زن وسیع و گسترده شده است؛ از این رو که زنان در این دور اخیر مبارزات بعضا در رهبری مبارزات شرکت داشتند؛ برای اینکه نسل جوان در اثر تحرکات و مبارزات جنبش حقوق زن متحول شده است، نگرش آن به جامعه و نقش زن و مرد تغییر کرده است. در سی سال اخیر جنبش حقوق زن دائما بعنوان یک خار در چشم رژیم حضور داشته است. یک روز نیست که شما از مبارزه علیه حجاب و تلاش رژیم برای تحکیم حجاب نشنوید. یک روز نیست که سخنی در مورد تلاش برای تحکیم آپارتاید جنسی و شکستن آن توسط مردم نشنوید. سالی دو سه بار رژیم خواهر زینب ها و پاسداران چاقو کش خود را به جان زنان می اندازد، اما دوباره روز از نو و روزی از نو. 

جنبش سکولاریستی یا ضد مذهبی به همین شکل. تلاش برای رهایی از فرهنگ پوسیده و عقب مانده ای که رژیم اسلامی می کوشد بر جامعه تحمیل کند یک آن متوقف نمی شود. به ریخت و لباس مردم نگاه کنید، به رفتارهای اجتماعی شان خیره شوید، هیچ ربطی به یک نظام مذهبی و عقب مانده ندارد. تاثیر این جنبش ها را در تمام وجنات جامعه مشاهده می کنید، در لباس پوشیدن، رفتار، ادبیات، هنر و سینما، در طنز و فولکور اجتماعی این جنبش ها حضور دارند.  

این مبارزات ابعاد مختلف آن جنبشی است که ما آنرا جنبش سرنگونی نامیده ایم. اکنون حدود دوازده سیزده سال است که جنبش سرنگونی ابعاد توده ای یافته است. شرایطی ایجاد شده است که مردم از هر فرصتی برای ضربه زدن به رژیم اسلامی استفاده می کنند. یک تنش دائمی، یک مبارزه همیشگی میان این جنبش و رژیم اسلامی در جریان است. مدام دارند با هم می جنگند. و این جنبش سرنگونی است که مدام میان رژیم اختلاف و شکاف ایجاد می کند. جنبش اصلاح طلب حکومتی بخاطر جواب دادن به این جنبش، برای زیر آب کردن سر این جنبش بوجود آمد؛ ابتدا در شکل جنبش دو خرداد، بعد در شکل جنبش سبز اسلامی؛ یکبار سخنگوی آن خاتمی شد، بار دیگر موسوی و کروبی. و اکنون دیگر اوضاع آنچنان شور شده است که احمدی نژاد و خامنه ای هم بجان یکدیگر افتاده اند. این جدال جناحی یک پدیده قائم بذات نیست. این جدال نتیجه فشار دائمی مردم به نظام است. این پاسخ رژیم به این جدال است. این تلاش نظام برای بقای خود و نجات خویش است. 

دموکراسی یا سوسیالیسم؟
ممکن است شکل ظاهری اوضاع یا فاکتورهای اجتماعی - سیاسی در جوامع مختلف متفاوت باشد. در ایران شرایط سیاسی - اجتماعی متفاوت است؛ در خاورمیانه و شمال آفریقا دولت های مستبد حاکم اند و فقر بیداد می کند، نرخ استثمار بسیار بالا است؛ در اروپا دموکراسی وجود دارد و هنوز بقایای جامعه رفاه موجود است و دولت های در تلاش برای حذف کامل آنند. اما پاسخ در همه جا یکی است. اگر مردم قرار است از فقر و فلاکت، تبعیض و نابرابری و از بیحقوقی رهایی یابند، اگر قرار است برابری کامل اجتماعی در جامعه حاکم شود، اگر قرار است آزادی بی قید و شرط در جامعه حکمروا شود، اگر قرار است خواست پایه ای آزادی، برابری و رفاه متحقق شود، پاسخ سوسیالیسم است. 

دموکراسی نظام منطبق با سرمایه داری است. دموکراسی روبنای سیاسی سرمایه داری است. هر چقدر هم که دموکراسی را کشی بدهید، باز به آزادی نمی رسید. تبعیض را نمی توانید ریشه کن کنید. عدالت واقعی را نمی توان حاکم کرد. سرمایه داری یعنی نابرابری، یعنی تبعیض، یعنی وجود اقلیتی که تمام وسایل تولید و مبادله را در مالکیت خود دارند و اکثریتی که ناچار است هر روز نیروی کار خود را برای تامین معاش بفروش رساند. و این مناسبات مبنای تبعیض و نابرابری، فقر و اختناق است. سرنگونی سرمایه داری، لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی تنها راه رسیدن به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه است.   

برای دستیابی به این خواست ها کمونیسم کارگری باید رشد و تقویت یابد؛ کمونیسم کارگری متحزب و قوی در مقابل جامعه ظاهر شود. کمونیسم کارگری به حزب وسیع سیاسی کارگران بدل شود؛ مردم تبیین این حزب از شرایط را بپذیرند. اکنون بهترین فرصت برای سرنگونی سرمایه داری، ایجاد سوسیالیسم و پایان دادن به مشقات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بشریت فراهم شده است. باید بکوشیم از این فرصت طلایی برای دستیابی به آرزوی دیرینه بشر، یعنی جهانی رها از ستم اجتماعی، تبعیض و نابرابری بهره بجوییم. وظیفه ای سترگ بر دوش ما است. 

این مطلب بر مبنای سخنرانی آذر ماجدی در آمستردام، هلند در ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۱ در جلسه ای بدعوت حزب اتحاد کمونیسم کارگری- تشکیلات هلند، تهیه شده است .

!داستان حزبی که نطفه اش بر آرایش رهبری بسته شد

داستان حزبی
که نطفه اش بر آرایش رهبری بسته شد !
آذر ماجدی

اخیرا حزبی که تحت نام حکمتیست فعالیت می کند، در گزارشی که از پلنوم شان انتشار داده، اعلام کرده است که: «در مبحث آرایش رهبری … دو طرح مورد بحث قرار گرفت. در این مبحث آذر مدرسی و رحمان حسین زاده طرح های پیشنهادی خود … را معرفی کردند. پس از بحثهایی وسیع حول هر دو طرح، پلنوم هر دو طرح را از دستور خارج کرد. به پیشنهاد تعدادی از شرکت کنندگان در پلنوم و هیئت های هر دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان، طرح دیگری به نام "طرح سازماندهی رهبری حزب"، که پیشتر توسط منصور حکمت تدوین شده بود، بعنوان مبنای آرایش رهبری آتی حزب به پلنوم پیشنهاد شد و به تصویب اکثریت پلنوم رسید. این طرح … با توجه به موقعیت امروز حزب حکمتیست تدقیق شده است.» (گزارش پلنوم ۲۲، ۱۸ نوامبر ۲۰۱۱)

قبل از اینکه به تغییر داده شده در طرح «پیشین منصور حکمت» بپردازیم. نگاهی کوتاه به گذشته، علت واقعی تصویب طرح «پیشین منصور حکمت» را در این مقطع برای این حزب روشن می کند. طرحی که همین اشخاص ۹ سال پیش با حرارت بسیار نامربوطش نامیدند و دفاع از آنرا در پلنوم ۱۷ ح ک ک بعنوان «آژیتاسیون در مورد ضعف رهبری حزب» به ریشخند گرفتند. (کورش مدرسی در نقد دفاعیه آذر ماجدی از طرح رهبری جمعی، پلنوم ۱۷ حزب کمونیست کارگری مارس ۲۰۰۳) رهبری این حزب، منجمله تمام اعضای هیات دایم کنونی شان، پس از مرگ منصور حکمت علیه این طرح بسیج شدند، آنرا ضعف و عقب نشینی از جانب حزب نامیدند. این طرح در پلنوم ۱۴ حزب، آخرین پلنومی که منصور حکمت در آن حضور داشت توسط او پیشنهاد شد و باتفاق آراء بتصویب رسید. (بخشی از رهبری فعلی حزب در آن مقطع درون کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری بودند و در پلنوم ۱۴ به این طرح رای مثبت دادند.) چه شد که بلافاصله پس از مرگ منصور حکمت این طرح را یک عقب نشینی برای حزب ارزیابی کردند؟ چه شد که با تمام وجود و حرارت علیه این طرح بسیج شدند؟ و در دفاع از این طرح نه تنها مباحث طرفداران طرح را لوث کردند، بلکه علیه شخص طرفداران این طرح کمپین ترور شخصیت براه انداختند؟

ساده لوحی خواهد بود اگر اکنون ۹ سال پس از آغاز جدال بر سر لیدرشیپ حزب کمونیست کارگری که سرانجام به تلاشی عملی این حزب انجامید، نیات پشت حمله به «طرح پیشین» منصور حکمت را تلاشی برای پیشروی حزب و ممانعت از عقب نشینی آن خواند. تمام آن جدال بر سر دستیابی به موقعیت لیدری حزب بود که کورش مدرسی، رحمان حسین زاده و جناحی که پشت خود بسیج کردند، سازمان دادند. این جدال عملا به شکل گیری بسیار زودرس جناح بندی هایی در حزب انجامید که در آن مقطع پیش از آن که بر سر سیاست های متفاوت باشد، بر سر کسب رهبری حزب بود. این جدال بالاخره به شقه شدن حزب و انشعاب سال ۲۰۰۴ در حزب انجامید. این حزب نطفه اش بر سر مقوله آرایش رهبری، که نزد این حزب اسم رمز دعوا بر سر رهبری است، بسته شد. نگاهی به تاریخ هفت ساله این حزب نشان می دهد که جدال بر سر قدرت و کسب رهبری یا سهم خواهی در رهبری و قدرت یک معضل دائمی این حزب بوده است. بارها و بارها مقوله آرایش رهبری در پلنوم های این حزب مطرح شده است و تا زمانیکه کورش مدرسی هنوز در رهبری حزب بود، با توسل به یک پروسه حذف بخشی از رهبری و کادرها و ابقای او بعنوان لیدر حزب فیصله می یافت. بالاخره این جدال آنچنان حزب شان را شکننده کرده بود که کورش مدرسی زیرکانه تصمیم گرفت تا کار بجاهای باریک نکشیده و دامن او را بعنوان مسبب از هم پاشیدگی دو حزب نگرفته، محترمانه کنار بکشد .

دعوا بر سر سیاست های غلط و راست حزب در زمانی که هنوز کورش مدرسی لیدر حزب بود، آغاز گشته بود. این جدال ها آنچنان بالا گرفت که با وساطت حزب کمونیست کارگری عراق یک آتش بس فرمال در میان رهبری اعلام شد. و بالاخره این بار نیز حزب کمونیست کارگری عراق در جدال قدرت این حزب نقش میانجی را بازی کرد و بازگشت به طرح «پیشین منصور حکمت» را در پلنوم آخر این حزب پیشنهاد کرد. تصویب این طرح در پلنوم این حزب نشان ارتقاء درک آنها از درست بودن این طرح یا تلاشی برای پیشروی در جهت سیاست های منصور حکمت نیست. این طرح آخرین تلاش مستاصلانه این حزب برای بقاء است. پروسه ترک حزب، کناره گیری ساکت از حزب، رکود و پاسیفیسم سیاسی حزب، سقوط شان به راست ترین سیاست ها در عرصه سیاست جامعه، در قبال خیزش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی، در قبال جنبش کارگری، در برخورد قلدرانه به مخالفین شان این حزب را بیکی از حاشیه ای ترین احزاب اپوزیسیون بدل کرده است. جالب اینجاست که حتی اکنون نیز که به این شرایط استیصال درغلطیده اند حاضر نیستند با خود، با اعضای حزب و با جامعه صریح باشند. هنوز پلتیک می زنند؛ هنوز می کوشند ضعف شان را به شکل افتخار و بصیرت رنگ کنند و به مردم بفروشند .

اعلام کرده اند که این طرح «با توجه به موقعیت امروز حزب حکمتیست تدقیق شده است.» در متن انتشار یافته طرح اعلام کرده اند: «این طرح بعنوان مناسب ترین طرح آرایش رهبری حزب حکمتیست به تصویب پلنوم  ۲۲ کمیته مرکزی حزب حکمتیست رسید. سند ذیل، تمام محتوای آن سند را، تنها با حذف مقدمه کوتاه آن که برای حزب حکمتیست موضوعیت نداشت،» منتشر کرده است. اجازه دهید که آن مقدمه ای که اعلام می کنند برای «حزب حکمتیست موضوعیت نداشته» را مرور کنیم :

«مقدمات: هدف اين طرح ارائه يک شکل مطلوب براى سازماندهى دراز مدت رهبرى حزب کمونيست کارگرى است که با مشخصات ويژه حزب ما خوانايى داشته باشد. تجربه دوره اخير نشان داد که طرح مصوب پلنوم قبل که در آن اختيارات کميته مرکزى ميان دفتر سياسى و ليدر حزب تقسيم ميشد، در عين اينکه ميتواند با فرض وجود ملزومات معينى طرح مناسبى براى يک رهبرى موثر و قوى باشد، در غياب اين ملزومات بر شکنندگى حزب ميافزايد. براى مثال تجمع منظم و زود بزود دفتر سياسى و وجود يک سيستم ادارى درونى قوام گرفته در آن شرط انجام وظيفه اين ارگان بعنوان يک نهاد سياست گذار و حسابرس در راس حزب است. در غياب اين تجمع و دخالتگرى دفتر سياسى، يک وجه اصلى طرح مصوب پلنوم قبل متحقق نميشود. از سوى ديگر، انتخاب يک فرد بعنوان ليدر تا هنگامى روش کارسازى محسوب ميشود که اولا، کانديداهاى کافى و آماده ايفاى اين نقش وجود داشته باشند، و ثانيا، فرد يا افراد کانديد اين پست فى الحال از اتوريته سياسى و معنوى تثبيت شده اى براى متحد نگاه داشتن کميته مرکزى و کل حزب حول رهبرى خود برخوردار باشند. در غير اينصورت تعيين ليدر حزب ميتواند به يکى از مشکل ترين وجوه سازمانيابى رهبرى حزب بدل شود. انتخاب يک ليدر براى يک حزب متعارف و با ثبات در يک جامعه غربى، يک حزب برخوردار از سنتهاى قوى کار حزبى با فراکسيونها و جناحهاى شکل گرفته، روش مناسبى است. اما در يک حزب انقلابى خلاف جريان، يک وظيفه اساسى ليدر ايجاد و حفظ يک وحدت وسيع حزبى است. اينکه در هر دوره و تحت هر شرايطى فرد يا افرادى با اين ظرفيت و اتوريته حضور داشته باشند و آماده قبول اين مسئوليت باشند را نميتوان تضمين کرد.» (تاکید ها از ما است . )

علت حذف این مقدمه از طرح مصوب پلنوم ۲۲ این حزب همین جملاتی است که در اینجا مورد تاکید قرار گرفته است. می خواهند بگویند که نکته ای که منصور حکمت در سال ۲۰۰۱ در مورد حزب کمونیست کارگری، حزبی با آن عظمت، رادیکالیسم و موقعیت مهم اجتماعی و سیاسی، بعنوان ضعف طرح انتخاب لیدر اعلام کرده است، در مورد این حزب حکم نمی کند. یعنی اینها با مشکل «فرد یا افراد کاندید این پست <که> فی الحال از اتوریته سیاسی و معنوی تثبیت شده ای برای متحد نگاه داشتن کمیته مرکزی و کل حزب حول رهبری خود برخوردار باشند.» روبرو نیستند. این بازی «خود را از تک و تا نیانداختن» و در حالیکه در حال افتادن بر زمین هستند ژست قهرمانان هالیوودی را بازی کردن، از سنن جاافتاده این حزب است. رهبری این حزب همان زمانی که جدال بر سر قدرت را در حزب کمونیست کارگری با حرارت مخربی به پیش می برد نیز به همین سیاست ها متوسل می شد. اگر آن زمان باور کردن این روش ها سخت و دردناک بود، اکنون پس از ۹ سال بیشتر به یک کمدی بالیوودی شبیه است. *

 

در ارزیابی تاکتیک اعتصاب عمومی در کردستان یک پیشروی، چند عقب نشینی

در ارزیابی تاکتیک اعتصاب عمومی در کردستان
یک پیشروی، چند عقب نشینی
آذر ماجدی

اعدام وحشیانه پنج زندانی سیاسی، فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی و مهدی اسلامیانی به یک خشم و نفرت عمومی علیه رژیم اسلامی دامن زد. بمحض اعلام خبر اعدام، شاهد شکل گیری برخی حرکات اعتراضی بودیم. خانواده های آنها در همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت راهی تهران شدند و اعلام کردند که روز بعد در مقابل دانشگاه تهران دست به اعتراض خواهند زد. بلافاصله رژیم سرکوب و جنایت اسلامی نیروهایش را به دانشگاه تهران گسیل داشت تا از اعتراض خانواده های داغدیده و مردم معترض جلوگیری کند. خانواده ها به زندان اوین رفتند و دو سه روز بعد مقابل زندان اوین محل تجمعات اعتراضی بود. رژیم از تحویل جنازه ها خودداری کرد، خانواده ها را تهدید کرد، تعدادی شان را دستگیر کرد، کوشید از آنها قول حفظ آرامش بگیرد .

این اعدام ها مانند جرقه ای خشم و اعتراض مردم را دامن زد. موج همبستگی با خانواده های داغدیده براه افتاد. در ایران، علیرغم اختناق و سرکوب شدید، این اعدام ها سریعا محکوم شد و تحرکاتی اعتراضی در سنندج، کامیاران و تهران شکل گرفت. تحرک و عکس العمل فوری مردم نسبت به اعدام ها و تلاش برای پیوستن به صف اعتراض خانواده ها، چه در مقابل دانشگاه و چه در مقابل زندان اوین خصلت شرایط را نشان میدهد. میشد تشخیص داد که شرایط برای سازماندهی یک اعتراض نسبتا گسترده فراهم است. در خارج کشور نیز تظاهرات و اعتراضات گسترده و رادیکال علیه رژیم انجام گرفت و سفارت های رژیم در چندین پایتخت مورد حمله معترضین قرار گرفت. کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران فراخوان یک اعتصاب عمومی در روز پنجشنبه 23 اردیبهشت خطاب به مردم کردستان داد. سریعا سازمان های چپ از این فراخوان حمایت کردند و سازمان های ناسیونالیست قوم پرست نیز به این حرکت پیوستند.

قبل از هر نوع ارزیابی باید اعلام کرد که این حرکت به روشنی هژمونی چپ را در این اعتراض معین تثبیت کرد. شهرهای کردستان به ابتکار کومه له و حمایت دیگر سازمان های چپ ظاهر تعطیل بخود گرفتند. ارزیابی کاملا دقیقی از وسعت اعتراض، بویژه در میان طبقه کارگر در دست نیست. آیا کارگران توانستند کارخانه ها را به تعطیل بکشانند؟ پاسخ به این سوال کاملا روشن نیست. آمار و ارقام دقیقی از تعطیلی مدارس و دانشگاه ها نیز در دست نیست. اما مغازه ها و بازار در بسیاری شهرها تعطیل شدند. تعطیلی شهرها با فراخوان سازمان های چپ قدمی است بجلو در عقب نشاندن پرچم سبز و برافراشتن پرچم سرخ در اعتراضات. اما در این فراخوان نکات مهمی است که باید مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد. اکنون شرایط بسیار متحول و خطیر است، حرکت های کوچک میتوانند به حرکاتی تعیین کننده بدل شوند. برای تبیین اوضاع سیاسی در هر مقطع هشیاری بسیار لازم است. بعنوان کمونیست باید برایمان روشن باشد که هر تاکتیک سیاسی به چه چیز خدمت میکند و چه امری را کوتاه مدت و دراز مدت به پیش میبرد .

اعتصاب عمومی، تاکتیک برادری طبقاتی !
فراخوان به یک اعتصاب عمومی، خطاب به کارگر و بازاری در کنار هم، یک سیاست غیر کمونیستی است و منجر به مخدوش کردن صفوف طبقاتی میشود. بازار یک بخش مهم سرمایه تجاری است، که نزد چپ سنتی پوپولیست، بعنوان "بورژوازی ملی" شناخته میشد. پوپولیست در تقسیم بندی جامعه، دو مقوله خلق و ضد خلق را بکار می گرفت و بورژوازی ملی را در میان خلق قرار میداد. این سیاست حاکم بر چپ سه دهه پیش بود. "بورژوازی ملی" و خرده بورژوازی نزد این چپ متحد طبقه کارگر محسوب می شوند. در سالهای 1357-1360 در نتیجه تلاش های سیاسی- نظری مارکسیسم انقلابی "بورژوازی ملی" به مقوله ای حاشیه ای بدل شد. اکنون با این فراخوان به بازاریان برای تعطیلی حجره شان و بستن بازار یکبار دیگر همان بینش و سنت بجلوی صحنه آمده است.

سنتا بازار نزد جنبش ملی – اسلامی یک فاکتور مهم در مبارزات سیاسی شان محسوب شده است. در تلاطمات سیاسی در جامعه، رهبران این جنبش، همواره به بازار بعنوان یک موتلف مهم نگریسته اند. خمینی و جبهه ملی همواره به بازار متوسل شده اند. در مبارزات مردم در سال 57 است که کارگر بعنوان یک نيروى مهم اقتصادی – سیاسی پا به میدان می گذارد. اعتصابات کارگری و بالاخره اعتصاب کارگران صنعت نفت، مهر کارگر را بر مبارزات و جنبش انقلابی می کوبد و در معادلات سیاسی وزنه کارگر، وزنه بازار را تحت الشعاع قرار می دهد. جامعه ایران با این اعتصابات وارد مرحله نوینی از تاریخ خویش شد. طبقه کارگر برای اولین بار بعنوان یک طبقه در صحنه سیاست نقش بازی می کند .

در عرصه مبارزه نظری در میان چپ و جنبش کمونیستی، به همت جنبش مارکسیسم انقلابی و منصور حکمت، مبارزه ای جدی علیه چپ پوپولیست، چپ سنتی و مائویستی شکل گرفت. تاکید بر هویت مستقل طبقاتی طبقه کارگر و علیه مخدوش کردن صفوف طبقاتی و ذهنیت طبقاتی طبقه کارگر بخش اصلی مبارزات نظری در سال های "انقلاب 57" است. اتفاقا کومه له ی آن زمان به این جنبش و مبارزه ضد- پوپولیستی پیوست. اکنون سی سال پس از آن دوره، در جامعه ای که یک مبارزه همه جانبه علیه پوپولیسم را در تاریخ خود دارد، ما شاهد به صحنه آمدن همان مقولات پوپولیستی هستیم .

فراخوان به بازار برای بستن حجره و پیوستن به صف اعتصاب، مانند آن است که کارفرما و کارگر را با هم برای اعتصاب مخاطب قرار دهیم. همان تصویر مبارزه "همه با هم" سال 57 در اذهان زنده می شود. یک مبارزه "فرا طبقاتی." همه مردم در یک طرف، رژیم در طرف دیگر. این تلاش بورژوازی است تا صفوف و تمایزات طبقاتی را مخدوش کند. تا از قطب بندی طبقاتی در جنبش سرنگونی و خیزش مردم ممانعت به عمل آورد. مبارزات مردم علیه رژیم اسلامی را تحت عنوان مبارزه برای "حقوق بشر" و "دموکراسی" به مبارزه ای همه با هم بدل کند. این خاک پاشیدن به چشمان طبقه کارگر و مردم زحمتکش است. این مانع سازی در مقابل رشد مبارزه طبقاتی و سازماندهی یک انقلاب کارگری است .

نه تنها فراخوان نیروهای چپ همچون جریانات ناسیونالیست قوم پرست، خطاب به بازاری و کارگر در کنار هم بود، بلکه در ارزیابی ها از اعتصاب عمومی، در وصف موفقیت این اعتصاب، همگی عکس هایی از حجره های بسته بازار را منتشر کرده و از بسته شدن مغازه ها بعنوان میزان موفقیت مبارزه "آزادیخواهانه و برابری طلبانه" مردم سخن گفتند .

ممکن است این سوال پیش آید: آیا در مبارزه برای یک امر عمومی اجتماعی سیاسی، ما با پیوستن اقشار دیگر جامعه، فرضا کسبه مخالفیم؟ خیر. مساله اصلا چنین نیست که ما با پیوستن اقشار دیگر به مبارزه اجتماعی، فرضا علیه اعدام مخالفت میورزیم. مساله بر سر آنست که کمونیست ها این اقشار، مشخصا بازار بعنوان بخش مهمی از سرمایه تجاری، را نباید مخاطب فراخوان اعتصاب قرار دهند .

تلاش کمونیسم و کمونیست ها در هر مبارزه سیاسی و در اتخاذ هر تاکتیک سیاسی، تلاشی برای ارتقاء آگاهی طبقاتی کارگر، متحد کردن صفوف طبقه کارگر، تیز تر کردن تمایزات طبقاتی است. کمونیست ها در دل هر مبارزه ای تلاش برای سازماندهی یک انقلاب کارگری و سرنگونی سرمایه داری را مد نظر دارند. لذا برقراری احساس "برادری" در میان سرمایه و کارگر، در یک مبارزه سیاسی معین، تلاشی غیرکمونیستی و علیه منافع طبقاتی کارگر است .

تبلیغ مسالمت جویی، تسلیم به اپوزیسیون پرو رژیم!
یک نکته دیگر که در فراخوان اعتصاب عمومی برجسته و مورد نقد است، تلاش برای به خانه فرستادن مردم و اعلام رسمی اتخاذ تاکتیک اعتراض "مسالمت جویانه" است. این تسلیم شدن به تبلیغات اصلاح طلبان حکومتی و اپوزیسیون پرو رژیم توده ایستی است که دائما از مردم میخواهند به "خشونت" متوسل نشوند. چهره هایی که پاسدار را "برادر عزیز" می نامند و از جوانان میخواهند که مسالمت جویانه و بدون توسل به خشونت برای اصلاحات مبارزه کنند. این تسلیم به سیاست ملی – اسلامی است که تلاش مردم برای به زیر کشیدن رژیم اسلامی و خواست سرنگونی را خشونت می نامد و تلویحا اینطور قلمداد میکند که یک پای خشونت در جامعه، مردم هستند.
 
در شرایط حاضر، فراخوان به مردم که یک "حرکت مسالمت جویانه" را علیه اعدام در پیش بگیرند،  عملا بمعنای لنگ انداختن جلوی جریانات ملی – اسلامی، اصلاح طبان حکومتی و "جنبش سبز اسلامی" است. مانند فراخوان تظاهرات همراه با سکوت "جنبش سبز اسلامی" است. یک نقد مهم به این فراخوان درخواست از مردم برای اعتصاب و رفتن به خانه ها است. انسان در جمع و در تجمع میتواند متحد تر و متشکل تر شود، جسارت و شهامت پیشروی و تعرض بدست آورد. مبارزه سیاسی یک مبارزه جمعی، متحد و متشکل است. اعزام مردم به خلوت خانه، دعوت آنها به یک اعتراض مسالمت جویانه، مانند دعوت مردم به سکوت و مبارزه منفی است. این سنت کمونیستی کارگری نیست. این سنت ملی – اسلامی است .

ما باید از مردم میخواستیم که دست از کار بکشند و در مقابل زندان ها و بیدادگاه های رژیم دست به تجمع اعتراضی بزنند. (حزب اتحاد کمونیسم کارگری چنین فراخوانی به مردم داد.) همانگونه که خانواده های اعدام شدگان خود در روز اول اعلام کردند و بعد بمدت چند روز در تهران چنین کردند و اکنون نیز بار دیگر فراخوانی برای روز چهارشنبه داده بودند که سپس به تعویق افتاد. ما آنارشیست نیستیم. اما معترضیم و برای سرنگونی رژیم اسلامی و دستیابی به خواست هایمان مبارزه میکنیم. روشن است که چنین مبارزه ای نمیتواند مسالمت جویانه باشد. میکوشیم که در دل این اعتراضات جمعی، مردم را متشکل تر، متحدتر و سازمانیافته تر سازیم. سیاست "مسالمت جویی" عقب گردی در مقابل ملی – اسلامی ها و اصلاح طلبان حکومتی است.
 
گویی اگر مردم در مقابل زندان ها تجمع کنند و خواهان آزادی فرزندان شان شوند، به خشونت متوسل شده اند؛ گویی اگر مردم در خیابان تظاهرات کنند، دست به خشونت زده اند؛ گویی اگر مردم با صدای بلند فریاد زنند و اعلام کنند "زندانی سیاسی آزاد باید گردد!" به خشونت متوسل شده اند. این وارونه دیدن مبارزات و عدم درک مکانیزم مبارزات اجتماعی – توده ای است. مردم خشونت نمی کنند. این رژیم اسلامی است که خشونت میکند. این را باید با صدای رسا اعلام کرد. اگر مردم در مبارزه به قهر متوسل میشوند، از این رو است که حکومت و بورژوازی با زبان خوش کنار نمیرود. توسل به قهر برای طبقه کارگر و توده مردم، بمعنای توسل به خشونت نیست. بمعنای دفاع از خود و هستی و زندگیشان است .

ممکن است استدلال شود که اگر مردم به خیابان ها بیایند، جریانات ناسیونالیستی تروریست از موقعیت سوء استفاده کرده و مبارزات را به خشونت می کشند. بلبشو براه می اندازند. پاسخ اینست که حتی اگر چنین استدلالی صحت داشته باشد، چنین تاکتیکی تسلیم به این جریانات قومپرست ارتجاعی است. مردم فقط در اتحاد سازمانیافته و آگاهانه خویش موفق خواهند شد که ارتجاع را عقب بنشانند، چه ارتجاع در شکل رژیم جنایتکار اسلامی و چه ارتجاع جریانات تروریست و قومپرست. به خانه فرستادن مردم و تبلیغ اعتراض مسالمت جویانه تسلیم شدن به هر دو قطب ارتجاع و خلع سلاح کردن مردم در مقابل آنها است. مردم در مقابل این دو قطب ارتجاع خود را تنها و بی سلاح می یابند. تنها سلاح مردم، اتحاد، آگاهی و تشکل شان است. تاکتیک فوق در خدمت تقویت این وجوه مبارزه نیست .

هویت قومی- تعرض ناسیونالیستی
نزدیک به یک سال از این دور اخیر مبارزات مردم میگذرد. رژیم انسان های بسیار، جوانان بیشماری را دستگیر و شکنجه کرده است. تعدادی را در تظاهرات و در خیابان ها با شلیک گلوله کشته است. ندا و سهراب از این زمره اند و اکنون به سمبل های خیزش آزادیخواهانه مردم بدل شده اند. تعدادی در زندان ها زیر شکنجه جان سپردند. تعدادی نیز اعدام شده اند. در سوگ تمام این جوانان با نام و نشان و بی نام و نشان مردم گریستند، قلب ها به درد آمد، بغض ها در گلو خفه شد. در هیچیک از این موارد کسی به محل تولد آنها خیره نشد. نپرسید شناسنامه آنها در کدام شهر صادر شده است. مردم شهر محل تولد آنها را بطور معین مخاطب قرار نداد. دل همه بعنوان یک انسان در درد و مشقت انسانی دیگر بدرد آمد .

اما پس از اعدام این 5 جوان، نه تنها جریانات ناسیونالیست قومی، بلکه بخشی از جنبش ملی – اسلامی بر محل تولد این زندانیان سیاسی اصرار ورزیدند. از اعدام 5 زندانی سیاسی کرد سخن گفتند. آنها را "جگرگوشگان" کردستان نامیدند. از "فرزندان خلق کرد" نام بردند. اعلام کردند که با اعدام این 5 نفر، رژیم میخواهد "ظرفیت و توانایی تحمل مردم کردستان" را بیازماید و خطاب به اقشار و اصناف مختلف در کردستان فراخوان اعتصاب عمومی دادند. گویی دارند حساب این قربانیان رژیم اسلامی را از سایر قربانیان، به صرف محل تولدشان، جدا می کنند. جالب اینجاست که مادر فرزاد کمانگر، این زن جسور و با شهامت، سخنی از کرد بودن فرزندش نگفت. او را فرزند تمام ایران یا حتی جهان نامید. خانواده ها در اولین فراخوان اعتراضی شان کل ایران، و مشخصا مردم تهران را خطاب قرار دادند. اما سازمان های سیاسی کوشیدند به این مبارزه و به این درد رنگ و بوی ناسیونالیستی و قومی بزنند .

مقولاتی که تاریخا مورد نقد قرار گرفته و به حاشیه رانده شده اند، دگربار در ادبیات چپ نمودار شد. ناسیونالیست های قوم پرست از "خلق کردستان" سخن گفتند و ناسیونالیسم چپ از "جنبش انقلابی مردم کردستان". اینجاست که پیوند مقوله "بورژوازی ملی" و "جنبش انقلابی مردم کردستان" هویدا می شود. در رابطه با کردستان، همان چپ پوپولیستی و ناسیونالیست عرض اندام کرده است. کسی که خود را "کمونیست کارگری" میداند در اطلاعیه اش از "کارگران و بازاریان عزیز" میخواهد که اعتصاب کنند. در حالیکه تا همین امروز مبارزات قهرمانانه مردم علیه رژیم اسلامی را به این عنوان که تحت رهبری جناحی از رژیم است، طرد و مردود شمرده است. در سطح سراسری از "هویت مستقل طبقه کارگر" و انقلاب پرولتری سخن میگوید، به کردستان که میرسد، صفوف طبقاتی مخدوش میشود. برادری طبقاتی تبلیغ میشود. این سم ناسیونالیستی است که دارند به حلق کارگران و مردم میریزند.
 
جریانات ملی – اسلامی اینطور قلمداد میکنند که زمانی که صفت کرد را زینت فعالین و زندانیان سیاسی متولد کردستان می کنند، دارند بسیار "دموکراتیک" و ترقیخواهانه عمل میکنند. دارند به مردم کردستان احترام میگذارند یا آوانس میدهند. برجسته کردن ناسیونالیسم و هویت قومی بخشیدن به انسان ها یک سیاست آگاهانه ارتجاعی است که برای تکه تکه کردن صفوف طبقه کارگر، خاک پاشیدن به چشمان مردم آزادیخواه و برابری طلب و مخدوش کردن آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی بکار گرفته می شود. برخ کشیدن هویت قومی انسان ها، تلاشی ارتجاعی است. باید در مقابل این تعرض ناسیونالیستی بایستیم. فرزاد، شیرین، علی، فرهاد و مهدی در مبارزه علیه رژیم اسلامی به اسارت درآمدند و بدست این رژیم جنایتکار به دار آویخته شدند. این جنایت قلب تمام انسان دوستان را بدرد آورد. باید بر این جوهر انسانی پای فشرد.
 
جریانات قومپرست آگاهانه در تلاش برای رشد و تقویت جنبش ناسیونالیستی هستند. ناسیونالیسم سمی است که بجان مردم میافتد و مانعی مهم در مقابل مبارزات آنها برای آزادی، برابری و رفاه ایجاد میکند. باید ناسیونالیسم، از هر نوع، چه قومی و چه عظمت طلب را افشاء و طرد کرد. یکی از موانع مهم رهایی انسان و دستیبابی به یک دنیای بهتر، به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه، یعنی یک جامعه سوسیالیستی ناسیونالیسم است. باید با تمام قوا در مقابل این تعرض ناسیونالیستی بایستیم . 

!در اوج استیصال، لمپنیسم شرق زده عروج می کند

در اوج استیصال،

لمپنیسم شرق زده عروج می کند !
آذر ماجدی

سه سال پیش مطلبی نوشتم تحت عنوان «زن ستیزی کلاه مخملی چپ شرق زده». در نقد و افشای لمپنیسم ضد زن حاکم در میان برخی قلم بدستانی که خود را چپ و «کمونیست» می دانند و با سازمانها و احزاب چپ فعالیت می کنند. اکنون سه سال پس از آن نوشته لازم است یکبار دیگر این خصلت زشت و شنیع را نقد و افشاء کرد. جالب اینجاست که زمانی که داشتم ملی - اسلامی ها و ناسیونالیست های پرو غرب را در برخورد شرق زده و مردسالارشان به گلشیفته فراهانی نقد می کردم، گویی شاهد از غیب رسید.

برخی قلم بدستانی که صفت کمونیست یا حتی کمونیست کارگری را یدک می کشند، از پاسخ به نقد اصولی و سیاسی که عاجز می شوند، چشمان را می بندند و دهان را می گشایند. توهین و افترا و فحش و فضیحت مثل نقل و نبات از قلم هایشان می ریزد. آخرین نمونه را در پاسخ به نقدهای محکم،  مستدل و مارکسیستی اخیر کادرهای حزب اتحاد کمونیسم کارگری مشاهده کرده ایم. در مقابل نقدهای سیاسی ما که بی ربطی شان را به کمونیسم کارگری منصور حکمت عیان می کند، دریغ از دو جمله پاسخ سیاسی؛ دریغ از دو بحث سیاسی؛ داستانسرایی، رجزخوانی و توهین بر روز کاغذ سرازیر می شود. جالب اینجاست که دو حزبی که تحت نام کمونیست کارگری و حکمتیست فعالیت می کنند زمانی که در پاسخ به نقدهای ما مستاصل می شوند، هر دو یک شاه بیت دارند و اینقدر آنرا تکرار کرده اند که از نخ نمایی دیگر حتی معنایش را هم از دست داده است .

ادب و فرهنگ بسیار برجسته آنها بخصوص زمانی آشکار می شود که به منتقد مونث پاسخ می دهند. در چنین مواردی، به ناگهان عنان از دست می دهند. شخصیت زن ستیزی که در اثر دو دهه مبارزه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در بطن شان به خواب رفته بود، از خواب می پرد و گویی دچار فراموشی دوره ای شده، همان فرهنگ عقب مانده، همان لمپنیسم، همان شرق زدگی و کلاه مخملیسم از زبان و قلم شان سرازیر میشود. یکبار دیگر نوشته هایی که خطاب به مردان است را با نوشته هایی که خطاب به زنان است مقایسه کنید. از یک سو کلام پر از تهدیدهای مردی است که دارد با یک "ضعیفه" سخن می گوید. "از این ببعد بیشتر خدمت تان مشرف میشویم!" یا جلف مابانه نویسنده منتقد را «عزیزم» خطاب می کند و یا مزاح های بی نمک کلاه مخملی اینجا و آنجا هویدا می شود. عبارت "این گونه نام گذاری دیگر چه صیغه ای است؟" در یک بحث جدی سیاسی، آنها را مثل یک ملای اصیل کنار شاه عبدالعظیم و حرم معصومه در قم یاد "صیغه و عقد دائم" می اندازد! می کوشند با یادآوری خویشاوندی او با مردی، به این زن یادآوری کنند که این عرصه متعلق به مردان است و زنان بهتر است زبان به دهان بگیرند. به هر طریقی دست آویز می شوند، تا زن "جسارت کرده" را مرعوب و خاموش کنند .

در موارد مختلف این شرق زدگی و لمپنیسم را که مکررا هویدا می شود نقد کرده ایم و خجالتشان داده ایم. حالا نوچه هایشان را وارد میدان کرده اند. قلمفرسایی در تقدیس «رهبر» با لمپنیسم مردسالار درهم می آمیزد و واقعا که معجون زشت و کریه ای خلق می شود. یکی نیست به آن «رهبر عالیقدر» بگوید که این دوستی خاله خرسه است. نه فقط آن تقدیس های زشت عرق شرم به پیشانی انسان می آورد، بلکه لمپنیسم کریه ضد زن دیگر آبرویی برایتان باقی نمی گذارد. مسبب بی اعتباری تان خودتان هستید و سیاست های بغایت راست تان. منتقدین شما بی تقصیرند. آنها صرفا حقیقت را برملا می کنند. با فحش و ناسزا و لمپینیسم که نمی توان آبرو و اعتبار رفته را به جوی بازگرداند.

اما روشن است که زمانی که آوار چپ سنتی بر سرشان خراب شد، فقط سیاست هایشان از راست سر در نمی آورد، فقط به درگاه نیروهای ارتجاع بین المللی از این سو یا سوی دیگر شرف یاب نمی شوند، فقط سنت تشکیلاتی سرکوب گر، چابلوسی و فساد تشکیلاتی باب نمی شود. فرهنگ آن جنبش نیز با تفکر و رفتارشان درهم آمیخته می شود. اینها زمانی خود را از تعصبات و عقب ماندگی فرهنگی- اجتماعی رها شده می پنداشتند، زمانی زیر پرچم مارکسیسم انقلابی و سپس کمونیسم کارگری برخوردشان و تفکرشان نسبت به موقعیت زن در جامعه متحول شد. دیگر به زن با دو قطبی "ضعیفه" یا "سلیته" برخورد نمی کردند. عادت کرده بودند زن را مسلح و در جنگ ببینند. زن را در رهبری تشکیلات ببینند. زن را در کنار خود مانند یک رفیق، برابر و قابل احترام ببینند .

اکنون دوباره به همان دره عقب ماندگی و شرق زدگی سقوط کرده اند. اگر زنی "جسارت" کرده باشد و مواضع شان را نقد کرده باشد، بجای پاسخ سیاسی او را یا بیمار روانی خطاب می کنند، یا به او پیشنهاد می کنند که بجای کار سیاسی به همسریابی مشغول شود. این عین فرهنگ آخوندهای کثیف اسلامی است. شرم آور است. اما حقیقت دارد .

اینها، با استفاده از این تاکتیک کلاه مخملی اسلامی، میخواهند حریف را از میدان بدر کنند. اما در محاسبات حقیرشان یک فاکتور را به حساب نیاورده اند. "ضعیفه" با یک پخ حاج آقا بساطش را جمع می کند. اما این زنان اگر قرار بود با عربده کشی این حاج آقاهای جدید از میدان بدر شوند، تاکنون صد بار پرونده مبارزه سیاسی را بسته بودند و خانه نشین شده بودند. اگر قرار بود در مقابل کلاه مخمل بازی کوتاه بیایند، کاری به کمونیسم نمیداشتند. اگر قرار بود در مقابل آخوندهای مکلاى جدید سر فرود آورند، در مقابل آخوندهای اسلامی شلاق بدست و اسلحه بدست گوشه عزلت می گزیدند. اگر قرار بود با لات بازی خلع سلاح شوند، در مقابل تازه رهبران شان که قبل از اینها کوشیدند ساکت و به صف شان کنند و تمام قدرت تشکیلاتی شان را نیز بسیج کردند، ساکت و به صف می شدند .

خودتان را خسته نکنید. به خود احترام بگذارید. این زنان، پیشاپیش جنبش آزادی زن در ایران حرکت می کنند، در جنبش کمونیسم کارگری آب دیده شده اند و با این تهدیدات و کلاه مخمل بازی نه مرعوب می شوند، نه جا می زنند، نه سکوت می کنند و نه خاموش می شوند. خودتان را بیش از این در چشم جامعه حقیر و مفلوک نکنید. بخود آئید. فرهنگ شرق زده و کلاه مخملی زن ستیز به گذشته متعلق است. کمونیسم کارگری و جنبش آزادی زن این فرهنگ را از جامعه ریشه کن خواهد کرد . *

در باره رويدادهاى ليبى هيئت دائر حزب پاسخ ميدهد

در باره رويدادهاى ليبى
هيئت دائر حزب پاسخ ميدهد:

یک دنیای بهتر: قذافی کشته شد، مرگ قذافی چه جایگاهی در تحولات سیاسی لیبی دارد؟ چه ارزیابی ای از تمرکز اخبار جهانی بر روی مرگ قذافی دارید

آذر ماجدی: مرگ قذافی مهر پایانی است بر حکومت خانواده قذافی. حکومت قذافی عملا از زمانیکه وی مجبور به ترک تریپولی شد و بخشی از خانواده اش را به الجزایر فرستاد، به پایان رسیده بود و آنچه به «شورای انتقالی لیبی» معروف است حکومت را در دست گرفته بود. اما  قتل قذافی بیش از ۴۰ سال حکومت مطلقه کشتار و سرکوب را مهر و موم کرد. لذا کشته شدن قذافی تاثیر چندانی بر سیر تحولات سیاسی در لیبی نخواهد داشت. اکنون یک حکومت ارتجاعی و سرکوبگر دیگر از جنس حکومت پیشین، به پشتیبانی ناتو بقدرت رسیده است. این تغییر حکومتی تلاشی است برای خفه کردن صدای حق طلبانه مردم محروم لیبی. درست است که مرگ قذافی نقطه پایانی است بر جنبش سرنگونی طلبانه مردم. اما باید توجه داشت که مردم صرفا برای سرنگونی قذافی به اعتراض بلند نشدند. مردم از سرکوب و اختناق، فقر و نابرابری، تبعیض و فساد و بی عدالتی جانشان به لب رسیده بود و برای تغییر این شرایط به خیابان ها ریختند. قذافی برای مردم سمبل تمام این اجحافات و راس یک نظام سرکوب و تبعیض بود. جنبش اعتراضی مردم لیبی بدنبال خیزش عظیم مردم در تونس و مصر شکل گرفت. مردم لیبی همان خواستهایی را دارند که مردم در مصر و تونس و کل منطقه دارا هستند و برای دستیابی به آنها یک جنبش عظیم اجتماعی بی سابقه را سازمان داده اند .

تمرکز رسانه های بین المللی بر مرگ قذافی تلاشی برای ایجاد توهمی بر به پایان رسیدن جنبش حق طلبانه مردم است. قرار است قتل قذافی مردم را به قبول «پیروزی» راضی کند. قرار است مردم مبارزه مشقت بار و قهرمانانه خود را پایان یافته تصور کنند. این تلاش ناتو، حکومت کنونی لیبی و رسانه های بین المللی است. البته علیرغم میل دول غربی، که می کوشیدند قتل قذافی را امری طبیعی و نتیجه درگیری و جدال خودبخودی «مردم» جلوه دهند، انتشار ویدیویی از جریان قتل قذافی و گزارش های مختلف بیانگر آنست که ناتو با نیت قبلی و با نقشه عمل طرح ریزی شده این قتل را سازمان داده است. ناتو می کوشد تا نوک حمله را با توجیهات مختلف از جهت خویش منحرف کند. اما مساله اینجاست که قتل قذافی در برابر آینده جنبش عظیم مردم لیبی و تلاش ارتجاع داخلی و تروریسم دولتی برای خفه کردن آن، مساله ای حاشیه ای است. باید بر سرنوشت این جنبش و شرایط خطیری که در آن قرار گرفته است متمرکز شد. مساله اصلی اینجاست که مردم لیبی نباید از چنگال یک حکومت سرکوبگر و جنایتکار بیرون آیند و اسیر حکومت دیگری از همان قماش شوند .

یک دنیای بهتر: مردم در لیبی برای خلاصی از دیکتاتوری و استبداد و خفقان و بی حقوقی فردی و موقعیت نابرابر خود به میدان آمدند، اما غرب و ناتو دارند یک جریان ارتجاعی، مذهبی، عشیرتی و پرو غربی تحویلشان میدهند. چه ارزیابی ای از حکومت دستپخت غرب و این جریانات دارید؟ چقدر این حکومت ادامه حکومت قذافی است؟ چقدر در تقابل با آن قرار دارد؟ تفاوتها و تشابهات کدام است؟

آذر ماجدی: دقیقا بهمین شکل است که می گویید. در پاسخ به سوال قبل نیز کوشیدم به همین نکته اشاره کنم. مردم علی العموم برای خواست آزادی، برابری و رفاه بمیدان آمده اند. این خواست پایه ای تمام مردم منطقه است. این خواست پایه ای است که این جنبش های عظیم و تاریخی را بوجود آورده است. مردم با امید ایجاد یک دنیای بهتر، خالی از تبعیض و سرکوب، بری از فقر و بی عدالتی بپا خاستند. روشن است که جنبش های اجتماعی که با این اهداف بمیدان می آید، نظام حاکم را هدف می گیرد. جنبش های اجتماعی که با هدف ایجاد یک دنیای بهتر علیه حکومت  شکل می گیرد با شعار مرگ بر نظام حاکم و بویژه راس این نظام وارد صحنه می شوند. این یک واقعیت اجتماعی است. در سال ۱۳۵۷ نیز مردم ایران برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی بمیدان آمدند ولی شعار اصلی آنها «مرگ بر شاه» بود. اما این قانونمندی سلبی مبارزات توده ای به نیروی ارتجاع امکان می دهد تا ارازل و اوباش دیگری را بجای حکومت سابق بخورد مردم دهد. در سال ۵۷ خمینی و ارازل و اوباش اسلامیستی را بخورد مردم ایران دادند و الان می کوشند یک جریان عشیرتی و اسلامیستی را بعنوان حکومت آلترناتیو و نتیجه مبارزات مردم بخورد مردم لیبی دهند .

آنچه تحت عنوان شورای انتقالی لیبی قدرت را بدست گرفته است، ملغمه ای است از نیروهای اسلامیستی، عشیره ای و عناصری از رژیم سابق. این یک حکومت کاملا ارتجاعی است. اگر این جریان موفق شود موقعیت خود را تحکیم کند، وضعیت مردم لیبی هیچ بهبودی نخواهد یافت. ممکن است تفاوت هایی در شکل حکومتی این دولت و دولت قذافی موجود باشد، اما در تحلیل نهایی این دو حکومت از یک قماش اند. هر دو سرکوبگر، مختنق، ارتجاعی و جنایتکارند. اخبار جنایات و سرکوب این جریان فی الحال به بیرون از لیبی درز پیدا کرده است. جریانات مدافع حقوق زن فراخوان کمک و همبستگی به سازمان های بین المللی حقوق زن ارسال کرده اند، طبق گزارش آنها این جریان تجاوز سیستماتیک به زنانی که همسرانشان یا مردان خانواده شان با دولت قذافی همکاری کرده اند، براه انداخته اند.

حکومت فعلی و سابق سر و ته یک کرباسند. حتی برخی از عناصر حکومت سابق در دولت فعلی نقش های کلیدی دارند. بعلاوه کپک زده ترین بخش های جامعه، از جمله اسلامیست ها و روسای عشایر در این حکومت سهیمند. استقرار قوانین شریعه بعنوان قوانین کشوری یک نتیجه بلافاصله این فسیل های از گور برخاسته است. سالی که نکو است از بهارش پیدا است. سرکوب، تجاوز و کشتار و حاکم کردن قوانین شریعه بر کشور به گویا ترین شکلی ماهیت ارتجاعی و سرکوبگر این حکومت را نشان می دهد. از جریانی که ناتو پشتیبان آنست، انتظار بیش از این نمی توان داشت. کارنامه ناتو بسیار سیاه و خونین است. هر کجا که تروریسم دولتی و بازوی نظامی آن ناتو وارد صحنه شده اند، جامعه را ویران کرده اند و حکومتی را بقدرت رسانده اند که منافع سرمایه داری و منافع تروریسم دولتی را پاسداری کند. در شرایط فعلی این فسیل های کپک زده بهترین آلترناتیو از نظر ناتو هستند. تا آنجا که به مردم لیبی برمی گردد، اینها آمده اند تا از مردم بخاطر شهامت و قهرمانی شان انتقام بگیرند؛ تا مردم را خاموش و خفه سازند؛ تا به مردم بگویند دیگر از این بلند پروازی ها در سر نپرورانند .

یک دنیای بهتر: حکومت موقت حاکم بر لیبی از هم اکنون اعلام کرده است که قوانین اسلام بر لیبی حکومت خواهند کرد؟ از هم اکنون چهار همسری قانونی اعلام شده است. بانکها نیز قرار است بهره اسلامی دهند. این وضعت چقدر قابل دوام است؟ آیا جریانات اسلامیستی و عشیرتی میتوانند سرنوشت لیبی را در دست بگیرند؟ تحولات آتی چه نشانی بر خود خواهد داشت؟

آذر ماجدی: اینکه آیا چنین حکومت ارتجاعی می تواند ارکان قدرت خود را در جامعه تحکیم کند یا خیر کاملا به جنبش حق طلبانه مردم بستگی دارد. اگر مردم بتوانند سریعا خود را علیه این جریان ارتجاعی متشکل کنند، اگر مردم بخانه باز نگردند، اگر توهم پیروزی مردم را اسیر نکند، این حکومت نمی تواند پایدار باشد. اما اگر مردم اسیر توهمات شوند و سقوط و مرگ قذافی را بعنوان پیروزی بپذیرند، این جریان برای مدتی تحکیم می شود و دمار از روزگار مردم در می آورد. البته باید به نکته دیگری هم توجه داشت و آن شرایط منطقه است. لیبی در یک جزیره ثبات و آرامش قرار ندارد. کل منطقه ملتهب است. مردم کل منطقه با خواست یک دنیای بهتر به میدان آمده اند. بحران عمیق سرمایه داری کل دنیا را به تکاپو واداشته است. لذا این شرایط بر لیبی هم تاثیر خواهد گذاشت و کار تروریسم دولتی و نماینده داخلی آنرا سخت تر خواهد کرد اگر مردم دیگر کشورهای منطقه موفق شوند شرایط خود را بهبود بخشند و جنبش های آزادیخواهانه خود را تعمیق بخشند، آنگاه کار حکومت ارتجاعی لیبی نیز آسان نخواهد بود. مساله اینست که باید کوشید در همبستگی و حمایت با مردم محروم لیبی ماهیت حکومت ارتجاعی حاکم و نقش ناتو را افشاء کرد. باید کوشید تا مردم بتوانند خود را متشکل کنند و برای خواستهای پایه ای خود متشکل و متحد شوند و به مبارزه برای دستیابی به خواستهای خود ادامه دهند. کار سختی است ولی غیرممکن نیست .

یک  دنیای بهتر: اجازه دهید نگاهی به تحولات لیبی و موضع حزب بیندازیم. بسیاری این تحولات را یک "انقلاب" ارزیابی کردند٬ برخی به محض اقدام نظامی ناتو در لیبی از ماجرا دست شستند. چه ارزیابی ای از موضع حزب دارید؟ تحولات لیبی چه "نقشه راه" و چه موانعی در مقابل پروژه    سرنگونی ما کمونیستهای کارگری در جامعه ایران قرار میدهد؟

آذر ماجدی: پوپولیست ها هر اعتراض توده ای را انقلاب می نامند، هر حرکت مردم برای سرنگونی دولت حاکم را انقلاب می نامند. این شیوه برخورد آنها است. اما از نظر کمونیسم در شرایطی که جامعه تحت سیطره سرمایه داری است تنها انقلاب ممکن، یک انقلاب اجتماعی است، یعنی انقلاب کارگری که برای سرنگونی نه فقط دولت حاکم، بلکه نظام سرمایه داری بمیدان می آید. روشن است که در جوامعی که تحت اختناق و حکومت مستبد هستند، هر حرکتی برای سرنگونی دولت حاکم شکلی قهرآمیز بخود می گیرد. اما انقلاب نامیدن هر جنبش سرنگونی طلبانه یک روش پوپولیستی است که هیچ ربطی به کمونیسم ندارد. اما در میان جریان چپ رادیکال یا سنتی، یک جریان سوسیال پاسیفیستی نیز وجود دارد که تحت لوای «انقلاب کارگری» هر حرکت برحق مردم برای سرنگونی و دستیابی به آزادی و برابری و خلاصی از دولت مختنق و مستبد حاکم را، از آنجا که از نظر آنها «پاک و منزه» نیست بعنوان یک جریان «بورژوایی» طرد می کنند و از آن دست می شویند. این دو جریان، یعنی پوپولیسم و سوسیال پاسیفیسم در واقع دو روی یک سکه اند. نتیجه تلاش هر دوی آنها شکست مردم و محکومیت آنها به زیستن تحت یک نظام استبدادی و خشن بورژوایی است .

کمونیسم  کارگری، اما، شیوه برخورد و متدی کاملا متفاوت از هر دوی این جریانات داراست. از نظر کمونیسم کارگری هر حرکت مردم برای خلاصی از اختناق و استبداد، از تبعیض و بی عدالتی و برای بهبود شرایط خویش حرکتی برحق و قابل پشتیبانی است. کمونیسم کارگری یک جریان انقلابی و دخالتگر است. می کوشد تا در جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه مردم فعالانه شرکت کند و برای ارتقاء آن، تشکل آن و رادیکالیزه شدن آن فعالیت کند. تلاش برای سازمانیابی کارگران، بویژه کارگران رادیکال سوسیالیست، تلاش برای سازمانیابی جنبش های اجتماعی ترقی خواه، مانند جنبش حقوق زن، جنبش برای آزادی سیاسی، برای رفاه، علیه فقر، برای سکولاریسم و علیه خراقه و مذهب بخشی از این مبارزه انقلابی است. کمونیسم کارگری در عین حالیکه هر حرکت توده ای برای سرنگونی دولت حاکم را انقلاب نمی نامد، اما در این جنبش فعالانه دخالت می کند و می کوشد آنرا رادیکالیزه کند و قطب بندی های درون جامعه را تعمیق و تصریح نماید .

حزب اتحاد کمونیسم کارگری بر مبنای این اصول پایه ای کمونیسم کارگری نه تنها به جنبش مردم ایران برای سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه به کل جنبش های توده ای در منطقه برخورد کرده است. مبارزه بی امان ما علیه رژیم اسلامی و دخالتگری انقلابی ما در جنبش سرنگونی مردم ایران و نقش و دخالت ما در جنبش کارگری، جنبش آزادی زن، جنبس خلاصی فرهنگی جوانان، جنبش برای آزادی سیاسی و علیه مذهب گواهی روشن بر پای فشاری بر این متد است. ما کوشیده ایم که همین روش را در رابطه با خیزش مردم در منطقه اتخاذ کنیم. هر چند که شرایط جامعه ایران و دیگر جوامع منطقه بسیار متفاوت است. جامعه ایران بسیار قطب بندی شده تر و از نظر سیاسی صف بندی شده تر است. خط و مرزهای جنبش های اجتماعی و سیاسی در ایران بسیار روشن تر است. کمونیسم کارگری در ایران بسیار پاگرفته تر و قوی تر است .

شرایط لیبی مانع ویژه ای در مقابل جنبش سرنگونی مردم در ایران ایجاد نمی کند. بلکه هشداری است بما که نقش تروریسم دولتی را در تحولات آتی ایران سنجیده تر تحلیل کنیم. تروریسم دولتی به آسانی از ایران نمی گذرد. امکان دخالت ناتو در شرایطی معین در ایران نیز کاملا محتمل است. بویژه آنکه جنبش ناسیونالیسم پرو غرب با تمام قوا برای این امر می کوشد و بخشی از جنبش ملی اسلامی نیز خواهان دخالت ناتو است. باید توجه داشت که دخالت تروریسم دولتی جز ویرانی و فلاکت و مشقت بیشتر ارمغانی برای مردم ایران نخواهد داشت. *

 

در بیست و دومین سالگرد نسل کشی سرنگونی و محاکمه سران رژیم، تنها پاسخ عادلانه

در بیست و دومین سالگرد نسل کشی
سرنگونی و محاکمه سران رژیم،
تنها پاسخ عادلانه
آذر ماجدی

 بیست و دو سال پیش رژیم اسلامی هزاران زندانی سیاسی را در زندان های مخوف خویش کشتار کرد. خمینی در ششم مرداد ماه ١٣٦٧ فتوای قتل هزاران زندانی سیاسی را صادر کرد: "كسانی كه در زندان‌های سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشاری كرده و می كنند محارب و محكوم به اعدام می باشند." این فتوا آغاز دور دومی از نسل کشی در زندان های رژیم اسلامی است .

این فتوا پس از پذیرش آتش بس در جنگ با عراق، بمنظور ممانعت از شکل گیری اعتراضات مردم و نیروهای اپوزیسیون و به بهانه حمله مجاهدین از عراق، صادر شد. بلافاصله پس از صدور این فتوا هر نوع ارتباط زندانی های سیاسی که بالغ بر هزاران نفر می شدند، با دنیای خارج قطع شد. فقط یک هیئت بازپرسی شامل یک قاضی شرع، دادستان انقلاب و یک افسر عالیرتبۀ اطلاعاتی حق ورود به زندان ها را داشتند .

این هیئت مرگ فقط یک سوال از زنان و مردان جوانی که عموما از اوایل دهه 60 به "جرم" شرکت در تظاهرات یا داشتن اعلامیه سیاسی به اسارت درآمده بودند، می پرسید. این جوانان زندانی حتی خبر نداشتند که این سوال و جواب ساده دو راهی مرگ و زندگی شان است. پاسخ "غلط" همچون طناب دار بر گردن زندانی جوان حلقه می زد. اگر زندانی بر عقاید سیاسی خود پای می فشرد، چشمانش را می بستند و در گروه های چند نفری به پای چوبه دار فرستاده می شدند. طناب های دار  مدام در حال باز و بسته شدن بودند. فرصت نبود. تل اجساد در کامیون هایی ریخته می شد و پنهانی در گورهای دستجمعی بی نام و نشان دفن می شدند. برخی را نیمه جان در میان اجساد خونین می انداختند.

ابتدا هواداران سازمان مجاهدین خلق را کشتند، سپس به سراغ زندانی های چپ و کمونیست آمدند. هزاران جوان چپ و کمونیست را "بجرم" کفر و الحاد حلق آویز کردند و در گورهای دستجمعی مدفون کردند. خانواده های این جان باختگان تا چندین ماه از مرگ جگر گوشه گانشان بی خبر بودند. بی خبری از زندان، سایه ترس و اضطراب را بر جامعه کشیده بود. احساس تلخی بر جسم و جان خانواده ها مستولی شده بود. بالاخره، آنچه که تصورش لرزه بر پیکرشان می انداخت، به بیرحم ترین و خشن ترین شکلی بر آنها آشکار شد. یک کیسه پلاستیکی محتوی متعلقات عزیزانشان تمام آن چیزی بود که از عزیزان دلبندشان دریافت کردند. محل دفن این جانباختگان هنوز آشکار نشده است. این خانواده ها از اجرای مراسم یادبود و عزاداری نیز منع شدند.

چند سالی است که رژیم جنایتکار اسلامی بمنظور مدفون کردن شواهد و مدارک این نسل کشی دست به نابودی گورستان هایی که پیکر این جانباختگان را در خود جا داده است، مشغول شده است. در ٢٠ و ٢٧ دیماه ١٣٨٧ بولدوزرهای دولتی در گورستان خاوران به تخریب قبرهایی پرداختند که خانواده های قربانیان بر اساس حدس و گمان برای عزیزان خود ساخته بودند .

نسل کشی دهه 60 یکی از سیاه ترین صفحات قتل و جنایت در تاریخ معاصر جهان است. در این دهه نزدیک به صد هزار انسان، در میان آنها هزاران کودک، به فجیع ترین شکلی به قتل رسیدند. زندان های مخوف، شکنجه های وحشیانه، قتل عام زندانیان، گورهای دستجمعی بخشی از کارنامه خونین و سیاه این رژیم و تمام رهبران و کار بدستان آن است. ابعاد وحشیانه این جنایات هنوز کاملا افشاء نشده است. اما همان بخشی که به بیان درآمده، سایه سیاه وحشت را بر اذهان مستولی می کند. برای ثبت در تاریخ، بمنظور اجرای عدالت، باین خاطر که بازماندگان این قربانیان بتوانند به یک آرامش نسبی دست یابند، این جنایات باید در یک تریبونال علنی بازگو شود و مسببین آن، یعنی تمام کاربدستان این رژیم سیاه، محاکمه و به مجازات برسند. این یکی از اولین اقدامات مردم پس از سرنگونی رژیم اسلامی است .

اما در اینجا باید اشاره کوتاهی داشت به آن کسانی که مذبوحانه می کوشند بخشی از این کاربدستان را از میان آدمکشان بدر برند و در میان قربانیان جا بزنند. اصلاح طلبان حکومتی، اپوزیسیون پرو رژیم، با زبلی و تزویز خاصی که از خصوصیات ژنتیک اسلامیست ها و جریانات از قبیل توده ای – اکثریتی ها است، دارند از طریق یک شامورتی بازی، موسوی و شرکاء را در میان "معصومین" جا می زنند. انگار نه انگار که موسوی در تمام دهه شصت در زمره مقامات بالا و اصلی رژیم و نخست وزیر بوده است. کروبی و خاتمی از نزدیکان خمینی و از کار بدستان همیشگی رژیم بودند؛ بهزاد نبوی سخنگوی دولت، سازگارا از بنیان گذاران سپاه و بقیه باند که برخی اکنون نام "مخزن فکری" جنبش سبز بر خود نهاده اند، همگی در گوشه ای از این حکومت مرگ و نسل کشی کار بدست بودند.

تمام این تلاش ها معطوف به ایجاد یک فراموشی کلکتیو در جامعه است. دارند بخشی از تاریخ سیاه کشور را پاک می کنند، دستکاری و بازنویسی می کنند. وگرنه چگونه می توان جرئت کرد و جمهوری اسلامی زمان "امام" را به مردم وعده داد؟ جمهوری اسلامی مطابق با قانون اساسی، "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد؟" این وقاحت بر فعالیت های شبانه روزی این دار و دسته مزور اسلامی متکی است. جا دارد یک جمله از گفته های میرحسین موسوی خط امامی را در رابطه با کشتار مرداد و شهریور 67 یاد کنیم. در دی ماه 1367 یک روزنامه اطریشی در مورد قتل عام تابستان از میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت سوال می کند. موسوی چنین پاسخ می دهد: "آنها قصد داشتند به قتل و کشتار مردم ادامه دهند و ما ناچار بودیم مانع اجرای این توطئه شویم. در چنین مسائلی ما به کسی رحم نمی کنیم ."

مثالهای بسیاری از اینگونه "رشادت های" خط امامی در بایگانی ها موجود است. اما همین یکی باید برای خجالت دادن و خاموش کردن پادوهای ملی – اسلامی، اصلاح طلبان حکومتی و همچنین نیروهای چپ سازشکاری که اخیرا به سهم خود برای قاچاق کردن موسوی در میان مردم و "انقلاب مردم" تلاش های بسیاری کردند، کافی باشد. ما به سهم خود قاطعانه خواهیم کوشید که تاریخ همانگونه که هست بازگو شود و به ثبت رسد. ما اجازه نخواهیم داد که این جانیان را از محاکمه و مجازات بدر برند. ما هر گونه مانعی که در مقابل جنبش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و برای آزادی، برابری و رفاه ایجاد شود، به کنار می زنیم. حزب اتحاد کمونیسم کارگری با پایداری و استواری در جهت سرنگونی رژیم و سازماندهی یک انقلاب کارگری، که تنها راه تضمین یک جامعه آزاد، برابر و مرفه است، مبارزه می کند. به حزب بپیوندید . 

در حاشيه هفته٬ شاهکار جدید صندوق بین المللی پول!

در حاشيه هفته٬
شاهکار جدید صندوق بین المللی پول!
آذر ماجدی

صندوق بین المللی پول (آی ام اف) یکی از منفورترین نهادهای سرمایه داری است. نام صندوق بین المللی پول با ریاضت کشی، فقر و فلاکت، استثمار وحشیانه و بیگاری تداعی می شود. البته اخیرا بدنبال دستگیری استراس خان، رئیس این نهاد به اتهام حمله به یک زن کارکن هتل به قصد تجاوز و افشای رواج ایذا جنسی در کل این سازمان، مساله سواستفاده جنسی نیز به این لیست اضافه شده است. شاهکار جدید آی ام اف، گزارشی است که بدنبال بازدید هیاتی در فاصله ۲۸ ماه مه تا ۹ ژوئن از ایران، درباره وضعیت اقتصادی ایران منتشر کرده است. این گزارش سیاست ها و عملکرد اقتصادی رژیم اسلامی، بویژه دولت احمدی نژاد را بخاطر "کاهش تورم، افزایش رشد اقتصادی" و از همه مهمتر بخاطر "حذف سریع ۶۰ میلیادر دلار سوبسید" کالاهای اساسی مورد تحسین و تشویق قرار داده است. این گزارش انتقادهای متفاوتی را از زوایای مختلف اقتصادی- ایدئولوژیک موجب شده است.  

در شرایطی که مردم ایران انزجار زائدالوصف خویش از رژیم اسلامی را به صراحت ابراز می کنند و از هر فرصتی برای تضعیف و به زیر کشیدن آن سود می جویند؛ در شرایطی که فقر و فلاکت در کشور موج می زند و اکثریت مردم زیر خط فقر زندگی می کنند؛ کودکان بسیاری بخاطر فقر از تحصیل محروم شده اند و برای بدست آوردن لقمه نانی روانه خیابان ها شده اند؛ در وضعیتی که فقر، فلاکت و بیکاری بخش وسیعی از مردم، بویژه جوانان را به فحشا و اعتیاد کشانده است؛ در شرایطی که حاکمان جنایتکار اسلامی از ریز و درشت میلیون میلیون دلار پول و سرمایه از کشور خارج میکنند؛ صندوق بین المللی پول رژیم اسلامی را بخاطر حذف سوبسیدها و تحمیل فقر و فلاکت افزون تر بر مردم مورد تحسین و تشویق قرار داده است. این ماهیت واقعی و کثیف سرمایه است که از این گزارش بیرون می زند. بعلاوه، باید توجه داشت که خیزش وسیع و توده ای در منطقه رژیم های مطلقه سرمایه را به سرپیچی از حکم آی ام اف، وادار به عقب نشینی در زمینه حذف سوبسیدها نمود. آی ام اف از این فرصت دارد استفاده می کند تا حکم سرمایه را به دولت های سرمایه داری جهان یادآوری کند: "اگر این سیاست ریاضت کشی برده وار پیاده نشود، نظام سرمایه داری قادر به عبور از این دور بحران نخواهد بود."

در این میان عکس العمل برخی از کارشناسان سرمایه جالب توجه است. تعدادی از کارشناسان اقتصادی ایرانی الاصل شاغل در نهادهای بین المللی این گزارش را مورد نقد قرار داده اند؛ نه بخاطر اینکه فقر و فلاکت روز افزون و گرسنگی مردم را مورد تحسین قرار می دهد، خیر. از این زاویه که در مورد کاهش نرخ تورم و رشد اقتصاد صرفا بر ارقام و آمار دولت تکیه کرده و لذا تصویر دقیقی از وضعیت اقتصادی ایران بدست نمی دهد. این کارشناسان سرمایه به دو جبهه اصلاح طلبان حکومتی و ناسیونالیسم پرو غرب متعلق اند. این دو جبهه صحنه سیاست ایران، از تعریف از رژیم اسلامی و دولت احمدی نژاد لب ور می چینند، نه بخاطر مشقت و فلاکتی که به مردم تحمیل کرده است، بلکه بخاطر دیدگاه سیاسی - ایدئولوژیک خویش. یکی رژیم اسلامی بزک شده به رهبری اصلاح طلبان یا با شرکت آنها در حکومت میخواهد؛ دیگری احیای رژیم سابق، یک نظام سرمایه داری ادغام شده در بازار جهانی با همین نرخ استثمار برده وار، اما همراه قدرت های غربی.
  
نمایش مسخره محاکمه بن علی و بانو! 
دوشنبه ۲۰ ژوئن، دولت تونس زین العابدین بن علی و همسرش لیلا ترابلسی را در غیبت به اتهام اختلاس، پول شویی و قاچاق مواد مخدر محاکمه کرد. گفته می شود که این محاکمه بدنبال کشف حدود ۲۷ میلیون دلار جواهر و پول نقد و مواد مخدر و اسلحه در دو قصر بن علی در خارج تونس، شکل گرفته است. این دادگاه بن علی و همسرش را هر یک به ۳۵ سال حبس و پرداخت ۶۶ میلیون دلار جریمه برای دو جرم دزدی و تصاحب غیرقانونی پول و جواهر محکوم کرد. بن علی و همسرش در ۱۴ ژانویه به عربستان سعودی فرار کردند و عربستان به تقاضای دولت تونس برای پس فرستادن آنها پاسخی نداده است. سیستم قضایی تونس اعلام کرده است که اتهامات دیگر این دو تن در دادگاه دیگری مورد بررسی قرار خواهد گرفت. اما مساله اینجاست که بسیاری در تونس این دادگاه را یک نمایش مسخره توصیف کرده اند. اغلب مردم خواهان آن بوده اند که بن علی و همسرش که بخاطر دزدی، جنایت و فساد بشدت مورد تنفر اند، در دادگاه حضور داشته باشند. برخی تعجیل دولت برای محاکمه این دو نفر را مورد سوال قرار داده اند. اعلام می شود که این فقط یک نمایش است، زیرا بن علی و همسرش هیچگاه نه زندانی خواهند شد و نه صناری از پول های اختلاس شده را پس خواهند داد.

روزنامه الصباح در این مورد چنین نوشته است:  احکام دادگاه هر چقدر هم سنگین باشد "قادر نیست آتش مردم تونس را که امید داشتند ساقط شده (لقب جدید بن علی در تونس) در یک دادگاه واقعی محاکمه شود را خاموش کند. این محاکمه نمی تواند اعتماد مردم را جلب کند." بنظر می رسد که تحت فشار مردم برای عدالت، دولت تونس تصمیم گرفته است که یک دادگاه نمایشی ترتیب دهد و قائله را ختم کند. این نیز یک نمایش دیگر در استراتژی احیای وضع سابق و به خانه بازگرداندن مردم توسط دولت تونس و دول غربی است. دولت آمریکا بلافاصله این محاکمه را "قدمی بجلو" نامید. تلاش های مشابه ای نیز در مصر در انجام است. قرار است مبارک و پسرش را در غیبت محاکمه کنند. وکیل مبارک اعلام کرده است که او به علت سرطان نمی تواند در دادگاه حضور داشته باشد. یک جدال دائمی میان هیات حاکمه و مردم در جریان است. تاکتیک فراری دادن راس حکومت آنطور که انتظار می رفت نتوانست مبارزات مردم برای آزادی، برابری و رفاه را خاموش کند و پایان بخشد. دولت تونس هر از چند گاهی در مقابل یکی از خواست های مردم عقب می نشیند و به کار خود برای احیای نظم سابق ادامه می دهد. تنها راه دستیابی مردم به آزادی، برابری و رفاه سرنگون کردن کل نظام حکومتی بهمراه نظام سرمایه داری است. وگرنه این بازی فرسایشی مردم را خسته و ناامید خواهد کرد و حکومت های فعلی نظم سابق را کاملا احیا خواهند کرد .

نسیم منطقه به عربستان سعودی می رسد؟
شش ماه اخیر شاهد خیزش مردم منطقه از یک کشور به کشور دیگر بوده است. یک آتش فشان انقلابی کل منطقه را در برگرفته است. در عرض شش ماه اتفاقاتی در این گوشه از جهان رخ داده است که در مخیله هیچیک از کارشناسان، ناظرین و محققین رسانه ای، آکادمیک و انستیتوهای استراتژیک جهانی هم نمی گنجید. دیکتاتورهای بیست سی ساله ساقط شده اند و مردم هنوز دارند برای خواستهای خود مبارزه می کنند. خواست آزادی برابری و رفاه به روشنی بر پیشانی منطقه حک شده است. روسای سرمایه جهانی به تکاپو افتاده اند، از یک مجمع سران به یکی دیگر می روند، تاکتیک های مختلف را امتحان می کنند، قول پول می دهند، ارتش شان را درگیر کرده اند. هیات حاکمه عربستان سعودی سمبل ارتجاع قرون وسطی، دزدی و فساد نظام سرمایه داری، پشتیبان محکم سرمایه جهانی، دوست تمام آدمکشان وقاچاقچی های بین المللی، ماوای جانیان از دست مردم گریخته، هنوز بی اعتنا به این آتش فشان مشغول چپاول و دزدی است.

اما نسیم آنچه به "بهار عرب" معروف شده است بالاخره به عربستان هم رسید. فعلا این نسیم، زنان را در عربستان سعودی تکانی داده است. اعتراض به ممنوعیت رانندگی زنان برخی زنان را به سرپیچی کشانده است. این زنان علیرغم غیرقانونی بودن رانندگی زنان پشت فرمان نشسته و رانندگی می کنند. خانم هیلاری کلینتون که گفته می شود تاکنون پشت درهای بسته با روسای حکومت سعودی برای الغای این ممنوعیت مشغول مذاکره بوده، اکنون صریحا از این خواست زنان دفاع کرده و به این معترضین تبریک گفته است. سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در پاسخ به سوال خبرنگاران در این مورد گفته است: "بعضی موقع لازم است دیپلماسی ساکت داشت، بعضی موقع دیپلماسی صریح!"       باید توجه داشت که اقتصاد عظیم نفتی عربستان سعودی را تماما کارگران مهاجر می چرخانند. کارگرانی که حکم برده را دارند و عموما از کشورهای منطقه برای تامین معاش خانواده هایشان به عربستان می رونند و به این شرایط برده وار بالاجبار تن می دهند. لذا اعتراضاتی مشابه کشورهای دیگر منطقه در عربستان سعودی محتمل بنظر نمی رسد. اما زنان در این میان تحت تاثیر موج تغییرات و آزادیخواهی منطقه برای خواستهایی این چنین پایه ای دست به اعتراض زده اند. علت پشتیبانی خانم کلینتون را هم نباید در تعلق ایشان به امر برابری زنان، بلکه در پرتو استراتژی وسیع تر آمریکا در منطقه باید جستجو کرد. آمریکا دارد بشدت می کوشد تا سیمای آزادیخواه تر و معتدل تری از خود به منطقه ارائه دهد. آمریکا بخاطر حمایت بی قید و شرطش از عربستان سعودی بشدت مورد انتقاد مردم منطقه قرار دارد. اینهم مانوری است برای بزک کردن چهره آمریکا.*  

!در حاشیه آلترناتیو سازی تروریسم دولتی چگونه مبارزات مردم را بپای «اپوزیسیون» خود ساخته می گذارند

در حاشیه آلترناتیو سازی تروریسم دولتی
چگونه مبارزات مردم را بپای «اپوزیسیون» خود ساخته می گذارند !
آذر ماجدی

بازار آلترناتیو سازی داغ شده است. در مورد ایران سالها است که مشغولند. یکروز شیرین عبادی را بعنوان یک فمینیست اسلامی و نماینده حقوق بشر که پیش از این با یک جایزه نوبل ترشی انداخته اند، علم میکنند؛ روز دیگر سراغ جنایتکاران و شکنجه گران سابق می روند، اول بهر کدامشان جایزه ای اعطاء‌ می کنند، از فستیوال های فیلم گرفته تا حقوق بشر و آزادی بیان و اسم های دهن پرکن دیگر، بعد در رسانه ها لانسه شان می کنند و آنگاه در یک کنفرانس مخفی، در پشت درهای بسته همه شان را گرد می آورند، تا پروسه آلترناتیو سازی را پیش ببرند .

در سال اخیر، اما، بازار آلترناتیو سازی آنچنان گرم شده است که مرکز اولاف پالمه و مراکز باصطلاح «خوش نام» تروریسم دولتی مجبور شده اند کارمندهای جدید توده ای - اکثریتی استخدام کنند و هر روز یک کنفرانس پشت درهای بسته سازمان دهند. تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا، در مصر و تونس با توسل به مانیپولاسیون های سیاسی، پیچاندن مچ دست دیکتاتورهای جنایتکار و صدور دستورات لازم به ارتش، در مبارزات مردم برای دوره ای دست انداز انداخت. در تلاش برای ممانعت از قدرتگیری مردم و کمونیست ها و جلوگیری از پیشروی مبارزات آزادیخواهانه مردم تا یک انقلاب علیه کل دم و دستگاه سرکوب و استثمار، اسلامیست ها را در بسته بندی جدید، تحت عنوان «اسلام معتدل» یا «اسلام مدل ترکیه» بجلوی صحنه آورد .

در لیبی، یک اپوزیسیون ارتجاعی علم کرد، شامل عناصر آدمکش رژیم قذافی، اسلامیست ها و روسای پوسیده و کپک زده عشایر و با دخالت بازوی نظامیش، ناتو، آنها را بقدرت رساند. در سوریه نیز دارد شرایط مشابه ای را تکرار می کند. یک مشت عناصر چکمه لیس خود را در همین مرکز اولاف پالمه جمع آورده، آموزششان داده و عازم سازمان ملل شان کرده است. این آلترناتیو دستپخت تروریسم دولتی، با کت و شلوارها و کراوات های نویی که از منبع دستخوش های کاسه لیسی شان تهیه کرده اند، در مقابل رسانه های چکمه لیس ظاهر می شوند و بنام مردم سوریه درخواست های ارتجاعی شان را مطرح می کنند .

در همین زمان است که کلمه «مردم» در رسانه ها به «اپوزیسیون» بدل می شود. توجه کنید هر گاه که پروسه آلترناتیو سازی آغاز می شود، دیگر رسانه ها از مبارزات و اعتراضات مردم علیه رژیم های سرکوب و جنایت حرف نمی زنند. از مبارزات اپوزیسیون سخن می گویند و در کنار صحنه های جنگ و گریز خیابانی و کشتار مردم، این کاسه لیسان آلترناتیو را در حال لابی کردن دولت ها، سازمان ملل و پارلمان های آمریکایی و اروپایی نشان می دهند. بیکباره کلمه مردم به اپوزیسیون بدل می شود. گویی تمام آن انسان هایی که از خود گذشته و قهرمانانه در مقابل این نظام های جنایتکار می جنگند متعلق به این «اپوزیسیون» چکمه لیس دست ساز هستند. تروریسم دولتی در آلترناتیو سازی ید طولایی دارد. ما باید تمام این توطئه ها را افشاء کنیم .

این توطئه های کثیفی که تحت عنوان شیک «آلترناتیو سازی» در پشت درهای بسته دارد طرح ریزی می شود، همان هدفی را دنبال می کند که ما در ایران سی و سه سال پیش تجربه کردیم. توطئه کثیف رهبر ساختن از خمینی و آلترناتیو سازی از اسلامیست ها بیش از سی سال جنایت و سرکوب، کشتار و اعدام، شکنجه و فقر، بیحقوقی و فحشاء‌ و اعتیاد و فرسایش روحی و فیزیکی به مردم ایران تحمیل کرد. نباید اجازه داد که این جنایتکاران در تحمیل آلترناتیوهای دست ساز به مردم ایران و دیگر جوامع بپا خاسته برای آزادی، برابری و رفاه موفق شوند. باید تمام نقشه ها و توطئه های آنها و پادوهای توده ای - اکثریتی شان را که یک روز، از قبل کاسه لیسی تروریسم اسلامی به نان و نوا می رسند و روز دیگر در استخدام تروریسم دولتی، افشاء و محکوم کرد. باید به مردم جهان ماهیت ارتجاعی این آلترناتیو سازی هایی که با نام های شیک «اتحاد برای دموکراسی» در پشت درهای بسته و در هتل های ۵ ستاره در امکان پرت و دور از چشم طرح ریزی می شود را برملا کنیم .

این توطئه ها علیه خواست و سعادت مردم ایران، سوریه، لیبی، مصر، تونس، یمن، سنگال و ده ها کشور دیگر پیش برده می شود. به همت کمونیست های انقلابی و حزب اتحاد کمونیسم کارگری برنامه های این رایزن های ناتو در مورد ایران بارها و بارها افشاء شده است. نقشه های جنبش سبز اسلامی، اصلاح طلبان دولتی و ژنرال ها و دزدان رژیم سلطنتی را بارها در نطفه خفه کرده ایم. شکنجه گران و جنایتکاران اسلامی از قبیل سازگارا، گنجی، مخملباف و ارازل و اوباش هم قماش شان را در مقابل چشمان همگان قرار داده ایم. مردم ایران اینها را می شناسند. از این رو است که توده ای - اکثریتی های همیشه کاسه لیس بجلوی صحنه آمده اند تا بهر شکل ممکن فعالیت های افشاگرانه ما را سد کنند. ما این دار و دسته را نیز می شناسیم. ظرفیت های کثیف آنها در رذالت و ریا تا حد همکاری مستقیم در دستگیری انقلابیون و‌ آزادیخواهان و شکنجه و اعدام آنها را تجربه کرده ایم. اینها را نیز باید دگربار به مردم بازشناساند .

در شرایطی که میلیون ها انسان در منطقه بپا خاسته اند تا نظام های حاکم را به زیر کشند و جامعه ای آزاد، برابر و مرفه بسازند؛ در شرایطی که رژیم اسلامی تحت فشار مبارزات مردم به استیصال افتاده است و جگرگوشه گان سابق خویش را نیز قربانی می کند؛ در شرایطی که سرمایه داری جهانی با بحرانی عمیق و گسترده روبرو است و در جبهه های مختلف در سطح بین المللی تحت فشار قرار دارد. باید هر دو قطب تروریسم، تروریسم دولتی و اسلامی را و اهداف مشترکشان را افشاء کنیم؛ قطب سوم، قطب بشریت متمدن و آزادیخواه را بسیج و سازمان دهیم و سدی محکم از انسانیت، آزادیخواهی، برابری طلبی و قدرت انقلابی را در مقابل تحرکات جنایتکارانه و کثیف هر دو قطب قرار دهیم. مردم آزادی، برابری و رفاه می خواهند. این را به اشکال مختلف و با فداکاری های تحسین برانگیز اعلام کرده اند. آزادی، برابری و رفاه تنها با سرنگونی نظام سرمایه داری و تمام مدافعین آن و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی قابل تامین و تضمین است. هدفی که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند. به حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندید !

***
جنایتکاران و شکنجه گرانی را که بدعوت مرکز اولاف پالمه در بیرون استکهلم جمع شده اند تا برای پیاده کردن طرح لیبی در ایران نقشه بریزند و پشت درهای بسته علیه مردم ایران توطئه کنند، بشناسیم .

http://www.youtube.com/watch?v=6xMYWxEdWLc&list=UUYwuzEp4lUUbd8L6Xa7XJxg&index=46&feature=plcp

 

!در حاشیه مراسم خاکسپاری و یادبود یدالله خسروشاهی تشکلات مستقل کارگری تنها راه رهایی کارگران نیست

در حاشیه مراسم خاکسپاری و یادبود یدالله خسروشاهی
تشکلات مستقل کارگری تنها راه رهایی کارگران نیست !
آذر ماجدی

جمعه ۱۹ فوریه مراسم خاکسپاری و یادبود یدالله خسروشاهی، یکی از رهبران کارگری سرشناس جنبش کارگری ایران، در لندن بود. روشن است که یک رهبر کارگری که نه تنها سرمایه، زندگیش را از نوجوانی به تاراج برده است، بلکه در تلاش برای بهبود زندگی کارگران به زندان افتاده و شکنجه شده است، احترام هر انسان شریف و کمونیستی را برمیانگیزد. علیرغم اختلافات سیاسی با یدالله خسروشاهی بر سر افق رهایی بخش برای طبقه کارگر، زحمتکشان و محرومین و بشریت، همیشه به او بعنوان یک رهبر کارگری و یک انسان سوسیالیست احترام گذاشته ام. از همین رو بهمراه مریم کوشا، عضو دفترسیاسی حزب، در مراسم خاکسپاری و یادبود او شرکت کردم تا بتوانم این احساس احترام خود و حزب اتحاد کمونیسم کارگری را به خانواده و دوستانش ابراز کنم .

او را از نزدیک نمیشناختم. هیچگاه ملاقاتش نکرده بودم. آشنایی ام با او از طریق نوشته هایش و گفته های دیگران بود. اما با نظرات سیاسی و خط فکری اش آشنا بودم. در این مراسم از طریق صحبت های فرزندان، همسر و نوه هایش با وجهی از شخصیت اش آشنا شدم که احترامم را به او بمراتب بیشتر کرد. یادش گرامی باد. یک بار دیگر به خانواده و دوستانش صمیمانه تسلیت میگویم .

آنچه مرا به نوشتن این مطلب برانگیخت، شعاری بود که به اشکال مختلف در این مراسم خودنمایی میکرد. از آنشب بسیار به وجوه مختلف این شعار اندیشیده ام. این شعار چکیده و جوهر یک خط فکری معین است، برایم تازه نبود. کمونیسم کارگری پیش از این بارها به این خط و گرایش برخورد کرده است. اما مشاهده آن در این مراسم مرا واداشت که یک بار دیگر به مکان و معنای واقعی آن بپردازم .

بنرهایی در مراسم خاکسپاری حمل میشد و در سالن بر دیوار آویزان بود که جوهر همه آنها تاکید بر مطلوبیت و ضرورت "تشکلات مستقل کارگری" بود. عباراتی همچون "تشکلات مستقل کارگری تنها راه رهایی کارگران" زینت سیاسی این مراسم بود .

مستقل از کی؟
در نگاه اول تشکل مستقل کارگری بی اشکال بنظر میرسد و میتوان براحتی از آن عبور کرد. اما پس از کمی فکر یک سوال مطرح میشود: مستقل از کی و چی؟ آیا استقلال از دولت مد نظر است؟ قطعا استقلال از دولت سرمایه بنا بتعریف ضد کارگر، چه در شکل دیکتاتوری، چه دموکراسی، یک خواست و حکم مهم جنبش کارگری است. اما این شعار قصد طرح مطالبه استقلال از دولت را ندارد. این شعار بر استقلال از احزاب سیاسی تاکید دارد. استقلال کارگران و تشکلاتشان از احزاب بورژوایی نیز قطعا یک امر مهم و اساسی و ضروری است. اما این شعار خواهان استقلال از احزاب بورژوایی نیز نیست. احزاب چپ و کمونیست مد نظر این شعار و خواست است! چرا؟

این سوال پیش میاید: چرا میان اینهمه معضل و مانعی که در مقابل جنبش کارگری و مبارزات طبقه کارگر برای رهایی وجود دارد، این رفقا این چنین بر این شعار تاکید دارند؟ بنا بتعریف کمونیسم مدافع همیشگی و راستین رهایی طبقه کارگر است. چرا این رفقا در جنبش کارگری امر خود را جدایی و استقلال از احزاب کمونیستی قرار داده اند. پاسخ ممکن است این باشد که احزاب چپ بسیاری وجود دارند که تحت نام کمونیسم فعالیت میکنند، اما در واقعیت متعلق به جنبش کمونیسم بورژوایی هستند. این یک واقعیت است که احزاب بورژوایی که تحت نام کمونیسم فعالیت کرده اند در طول تاریخ شکست های بیشماری را به طبقه کارگر و امر رهایی او تحمیل کرده اند، حزب توده و جریان اکثریت در طول تاریخ معاصر ایران دو نمونه برجسته اند .

اما پاسخ به این معضل، تلاش برای تحکیم و تقویت کمونیسم کارگری است، نه طلاق از حزبیت کمونیستی بطور کلی. این خصومت و لجاجت ضد تحزب کمونیستی را نمیتوان با این فرمول های ساده توضیح داد. حتی اگر برای بخشی مساله به همین شکل ساده طرح و پذیرفته شده باشد، این ساده اندیشی است اگر در صورت ظاهر مساله متوقف شویم. راستش نیت پیروان این خط مشی یک مساله ثانویه است، تاثیر واقعی چنین خط فکری آن مساله اساسی است که باید به آن پرداخته شود .

دو قطبی "کارگر- روشنفکر "
یکی از مقولاتی که در دهه ۵۰ و ۶۰ شمسی در میان جنبش چپ بسیار مورد بحث و جدل بود، طرح مقوله دو قطبی "کارگر- روشنفکر" است. اولین باری که با این مقوله آشنا شدم سال ۱۳۵۷ بود. تازه کار تشکیلاتی کمونیستی را آغاز کرده بودم. محیط چپ در آن زمان بسیار تحت نفوذ و حاکمیت پوپولیسم و کمونیسم روسی بود. برخی چپ های "با سابقه"، بخصوص آنها که یکی دو سالی هم در زندان بودند خیلی سریع به ارعاب نظری امثال من، که باصطلاح تازه کار بودیم و بعلاوه مونث، وسوسه میشدند. در مواجهه با این مقوله، با تعجب شاید "خام اندیشانه ای" گفتم: مگر کارگران نمیتوانند روشنفکر باشند؟ بعد خجالت زده متوجه شدم که در جنبش چپ تازه کار هستم و بهتر است زبانم را گاز بگیرم. اینها مقولات "بسیار مهمی" است که ساعت ها چپ ها در مورد آن بحث میکنند و من با این سوال فقط بی اطلاعی و بی تجربگی خودم را نشان داده ام !

اما راستش بعدها، پس از آشنایی و درک مسائل نظری و مقولات تئوریک کمونیسم کارگری، متوجه شدم که آن سوال "معصومانه و خام اندیشانه"، بدون هیچ قصد و نیتی، چقدر عمیق بوده است. آن دسته از چپ هایی که خود را روشنفکر میدانستند، با "تقدیس" کارگر و طرح مقوله دو قطبی کارگر – روشنفکر عملا داشتند موقعیت الیتی خود را در مقابل کارگران تاکید و تحکیم میکردند. قرار بود موقعیت کارگر تقدیس و لذا جاودانه شود؛ قرار نبود موقعیت کارگر ملغی شود. قرار بود همیشه و همواره یک دیوار میان کارگر و "روشنفکر" وجود داشته باشد .

روشنفکر در اینجا بمعنای انسانی منورالفکر، با سواد، تئوریک، خوش فکر یا غیره نبود. "روشنفکر" یک فرد با منشاء طبقاتی غیرکارگری طرفدار کارگر بود. با این تعریف یک کارگر حتی اگر تئوریسین هم میشد باز به صفت روشنفکر مزین نمیشد. و آن روشنفکر حتی اگر کارگر هم میشد، مدال کارگری نصیبش نمیشد. مساله عمیق تر و ریشه ای تر از موقعیت کنونی فرد در مناسبات اقتصادی بود. باید جدن در جد کارگر یا محروم و زحمتکش میبودی. به این معنا "روشنفکر" یعنی کسی که به اقشار مرفه جامعه متعلق است، اما چپ و مدافع کارگر است. نزد این گرایش، یک خندق پر نشدنی و غیر قابل عبور میان کارگر و روشنفکر وجود دارد. به آپارتاید بی تشابه نیست. همانگونه که رنگ پوستت را نمیتوانی عوض کنی، سیاه همیشه سیاه، قهوه ای همیشه قهوه ای و سفید همیشه سفید است. "روشنفکر" هم همواره روشنفکر و کارگر هم همیشه کارگر است .

راستش مدتها بود که این مقولات برایم کهنه شده بود. مدتی بود که با کسی برخورد نکرده بودم که مهر "روشنفکر" بر پیشانی ام بکوبد. اما در خاکسپاری یدالله با این مقوله ای که بنظرم عتیق و بایگانی شده میامد، دگر بار روبرو شدم. فردی در گورستان، ابتدا به ساکن بحثی را در مورد تشکل مستقل کارگران و لزوم عدم دخالت "روشنفکران" در تشکلات و مبارزه کارگران با من آغاز کرد. با اصرار خاصی قصد داشت به من ثابت کند که کارگران باید خودشان و جدا از روشنفکران باشند. پس از تاکید بسیار این دوست، گفتم "خوب روشن است که تشکلات توده ای کارگران باید فقط شامل کارگران باشد، اما طبقه کارگر بدون حزب اش نمیتواند خود را رها کند." او در پاسخ گفت حتی حزب هم فقط باید شامل کارگران باشد و روشنفکران باید به آن کاری نداشته باشند. این رفیق آنچنان مصرانه بر این حکم تاکید میکرد که من نیز به مزاح گفتم: "میخواهی من بروم؟ باشه میروم!" و بحث را که در محیط و در زمان نه چندان مناسبی سر گرفته بود، خاتمه دادم. (البته این دوست عزیز بعدا از من پوزش خواست که سوءتفاهم شده است . )

جاودانه کردن کارگر، دوستی خاله خرسه !
بسیاری از پیروان این بینش و خط فکری با نیت خیر آغاز میکنند اما باید گفت که دوستی شان کمی به "دوستی خاله خرسه" شباهت دارد. اینها حتی زمانیکه از سوسیالیسم صحبت میکنند، سوسیالیسم را مناسباتی میدانند که تحت آن کارگر اراده خود را حاکم میکند، نه آنکه سوسیالیسم طبقات را از میان میبرد. و تحت آن، کارگر و سرمایه دارد هر دو از حیض انتفاع میافتند. طبقات ملغی میشود و به این معنا کارگر نیز ملغی میگردد. این وجه رهایی بخش سوسیالیسم نزد آنها جای برجسته ای ندارد. چنین بینشی به یک معنا روی دیگر سکه کمونیسم روسی و یک رگه دیگر از کمونیسم بورژوایی است .

کمونیسم مارکسی، کمونیسم کارگری هدف و افق مبارزه اش بر الغای مناسبات سرمایه دارانه و لاجرم طبقات در جامعه است. قرار نیست کارگر به بقیه جامعه حاکم شود. جوهر رهایی بخش مارکسیسم و کمونیسم کارگری در این جمله طلایی نهفته است: طبقه کارگر به همراه خود کل جامعه را رها میکند. رهایی جامعه، رهایی انسان، هدف مبارزه کمونیستی طبقه کارگر و حزب کمونیستی او است. چنین تصویری از کمونیسم و مارکسیسم نزد این گرایش محلی از اعراب ندارد .

تقدیس کارگر همچون تقدیس ملت !
این بینش و گرایش شباهت های زیادی به ناسیونالیسم و فمینیسم دارد. ناسیونالیست در تقدیس مقوله "ملت خویش" و تلاش برای جاودانه کردن ملت و ملی گرایی، منافع معینی را دنبال میکند، موقعیت خود را بعنوان رهبر یک جنبش معین تثبیت و تحکیم میکند. قصدش رفع تبعیض و ستم نیست؛ نیت و هدفش تثبیت و دائمی کردن ملت معین است. فمینیسم در شکل افراطی آن با تقدیس زن و خصومت به مرد، تلاش به جاودانه کردن این خصومت و جدایی دارد. در این تقدیس موقعیت تحت ستم، منفعت معینی برای رهبر فمینیست نهفته است. این فمینست قصد رفع تبعیض و جدایی میان زن و مرد ندارد. قصد طرد مرد و حفظ موقعیت زن در تقابل با مرد را دارد. تقدیس کنندگان کارگر نیز قصد از میان بردن طبقات و اختلاف طبقاتی را ندارند. قصد شان جاودانه کردن موقعیت کارگر، بعنوان یک پدیده بهتر، محترم تر و عالی تر است. در این پروسه رهبران این جنبش بمثابه الیت جنبش کارگری مکانی والا دارا خواهند شد .

کمونیسم کارگری تنها راه خلاصی کارگران
"تشکلات مستقل کارگران تنها راه رهایی کارگران" نه تنها شعاری مترقی نیست بلکه شعاری است برای تثبیت موقعیت استثمار شده کارگر. این یک شعار انحرافی و گمراه کننده است. کارگران برای خلاصی از استثمار و سرکوب سرمایه هم به تشکلات توده ای و هم حزبی خود نیاز دارند. این دو نوع تشکل برای پیشروی و پیروزی کارگر مثل نان شب واجب است. تشکلات توده ای روشن است که باید ظرف تشکل کارگران و فقط کارگران باشد. تشکلات توده ای باید توسط خود کارگران ایجاد شود و بر شرکت وسیع کارگران متکی باشد. از این رو است که ما همواره بر تشکیل مجمع عمومی بعنوان ظرف پایه ای هر تشکل توده ای کارگری تاکید داشته ایم .

مجمع عمومی مناسب ترین ظرف دخالت وسیع کارگران در سرنوشت خود در محیط کار است. مجامع عمومی امکان دور زدن توده کارگران توسط رهبری یا نمایندگان کارگری را به حداقل میرساند. شوراهای کارگری در تقابل با اتحادیه یا سندیکا آلترناتیو کمونیسم کارگری برای تشکلات توده ای است. شوراهای کارگری بر مبنای مجمع عمومی، مناسب ترین ظرف تشکل توده ای کارگران است. شوراها و مجمع عمومی به بهترین شکل دخالت فعال کلیه کارگران را در سرنوشت خویش تامین و تضمین میکنند .

حتی در دموکراتیک ترین جوامع سرمایه داری، در جوامعی که کارگران با آزادی کامل در تشکلات توده ای خود متشکل اند و برای حقوق خود مبارزه میکنند، نیز کارگر استثمار میشود. تنها راه الغای استثمار و تبعیض طبقاتی الغای نظام سرمایه داری است. برای این امر طبقه کارگر نیاز به حزب کمونیستی کارگری خویش دارد. یک حزب کمونیستی اما درش بر روی تمام انسان های آزادیخواه، برابری طلب و کمونیست باز است. هر انسانی که بخواهد به این جنبش و ارتش بپیوندد باید با استقبال روبرو شود. در حزب کمونیستی دیوار آپارتاید میان کارگر و غیر کارگر وجود ندارد. مبارزه کمونیستی به روی تمام انسان های آزادیخواه و کمونیست باز است. اگر برای عضویت در تشکلات توده ای، در شورا و مجمع عمومی کارت کارگری لازم است، برای عضویت در حزب کمونیستی کارگری، تنها شرط، تعلق به کمونیسم و اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی است .

پیروان "تشکلات مستقل کارگری" خواسته یا ناخواسته مبارزه طبقه کارگر برای رهایی را تضعیف میکنند؛ خواسته یا ناخواسته به کارگر بعنوان یک صنف مینگرند؛ خواسته یا ناخواسته موقعیت کارگر را بعنوان یک صنف جاودانه میکنند؛ خواسته یا ناخواسته به مانعی در مقابل مبارزه طبقه کارگر برای ایجاد جامعه سوسیالیستی بدل میشوند. تحت نام تقدیس کارگر، کارگر را محکوم به کارگر ماندن میکنند.

هدف رهایی کارگر از کارگری است. هدف ساختن جامعه ای است که طبقات در آن از حیض انتفاع افتاده است. نه کارگر وجود دارد و نه سرمایه دار. سوسیالیسم چنین جامعه ای است. کمونیسم قصدش جاودانه کردن موقعیت کارگر بعنوان یک صنف نیست. کمونیسم میخواهد به تقسیم جامعه به طبقات خاتمه دهد. و به این معنا است که طبقه کارگر نه تنها خود، بلکه کل بشریت را رها میکند . *

در سالروز تشکيل حزب با هيئت دائر حزب

در سالروز تشکيل حزب
با هيئت دائر حزب

یک دنیای بهتر: پنج سال پیش حزب اتحاد کمونیسم کارگری فعالیت خود را رسما آغاز کرد. این موقعیت فرصتی است برای بررسی جایگاه و فعالیتهای تاکنونی حزب و راهی که باید پیموده شود. در این زمینه مسائل زیر نیازمند بررسی و ارزیابی اند:

الف: چه زمینه ها و مسائلی باعث جدایی از حزب کمونیست کارگری و پایه گذاری حزب اتحاد کمونیسم کارگری شدند؟ آیا راهی برای جلوگیری از انشقاق وجود نداشت؟ آیا همان مسائل کماکان بر قوت خود باقی اند؟

ب: ویژگی های حزب اتحاد کمونیسم کارگری که این حزب را از سایر احزابی که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت می کنند٬ کدام است؟

ج: حزب اتحاد کمونیسم کارگری چه سنگرهایی را فتح کرده است؟ موفقیتها و نقاط ضعف این حزب کدام است؟ چه راهکارهایی برای مقابله با آن در دستور دارید؟

د: چرا باید به حزب اتحاد کمونیسم کارگری پیوست؟

آذر ماجدی: قبل از هر چیز پنجمین سالگرد تشکیل حزب اتحاد کمونیسم کارگری را به تمام اعضاء، کادرها و دوستداران حزب تبریک می گویم.

دلایل انشقاق در حزب کمونیست کارگری که منجر به جدایی ما از این حزب و تشکیل حزب اتحاد کمونیسم کارگری شد را نباید در اختلافات ۵ -۶ سال پیش، بلکه باید در وقایعی که پس از مرگ منصور حکمت در این حزب رخ داد، جستجو کرد. کمتر از دو ماه به دهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت باقی است. با مرگ منصور حکمت گرایشات خاموش غیر کمونیست کارگری در حزب تکان خوردند، خود را برای گرفتن قدرت آماده کردند و سازمان دادند. اینکه گرایشات مختلف چپ سنتی، چپ رادیکال و حتی پوپولیستی در حزب موجود بودند، مساله تازه ای نیست. منصور حکمت در پلنوم ۱۴، آخرین پلنومی که در آن شرکت کرد، خود به این مساله اشاره کرد که کمونیسم کارگری گرایش حاکم در حزب نبوده است.

منصور حکمت در این پلنوم، بعلت بیماری، بسیار کوشید که حزب را در مسیری بیاندازد که "در غیابش" دچار از هم پاشیدگی نشود. وی از پیش از کنگره سوم، یعنی حتی پیش از مطلع شدن از اینکه به سرطان مبتلا شده است، می کوشید که به یک رهبری وسیعتر، جوانتر و فعال کمونیست کارگری در حزب شکل دهد. اصطلاحی که خود استفاده می کرد لفظ "جونیور" بود. منظور او از جونیور لزوما جوانتر بمعنای سنی نبود؛ نیت او بیشتر فضا دادن به کادرهایی بود که تاریخا و سنتا، یعنی از زمان حزب کمونیست ایران، در موقعیت رهبری قرار نداشتند. او با بی عملی و خاموشی تعدادی از کادرهای قدیمی روبرو بود که سنتا در یک موقعیت رهبری قرار گرفته بودند، اما عملا عناصر غیر فعال در سیاست روزمره حزب و در امر سیاست گذاری حزب بودند؛ روشن است که او قصد مقابله با آنها را نداشت؛ بیشتر می خواست فضایی را ایجاد کند که عناصر "جونیور" رهبری بجلوی صحنه بیایند.

امیدش این بود که باین طریق بتواند به  جمعی از رهبری فعال و روی خط کمونیسم کارگری شکل دهد. تلاشهای عملی ای نیز در این جهت انجام داد. اما پس از اطلاع یافتن از بیماری، تلاشهای فعالتری برای متوجه کردن رهبری وقت حزب به موقعیت خطیر و شکننده رهبری حزب انجام داد. جلساتی که با دفتر سیاسی گرفت و بطور جمعی با آنها در مورد ضعف های رهبری صحبت کرد؛ جلساتی که با تک تک رفقای رهبری نشسته حزب گرفت تا به آنها نقاط قوت و ضعف شان را یادآوری کند؛ نامه ای که قبل از پلنوم ۱۴ برای کمیته مرکزی و مشاورین نوشت تحت نام "رهبری در غیاب نادر" و مطالعه دقیق پاسخ های آنها؛ صحبت با بسیاری از اعضای کمیته مرکزی در مورد شکل مناسب رهبری و اینکه چه افرادی را مناسب رهبری می بینند؛ تمام اینها تلاشهای این انسان بزرگ بود. (و باید توجه داشت که تمام این تلاشها در زمانی انجام شد که او از مبتلا شدن به سرطان مطلع شده بود، تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و باید موقعیت خود را با زندگی، با خانواده و فرزندانش و غیره لااقل در ذهنش سر و سامان می داد . )

از بحث دور نشویم. این تاریخچه را مختصرا ذکر کردم، تا این تصور که گویی اختلافات و جدایی ها در حزب یک اتفاق بی ریشه و ناگهانی بود را رد کنم. ممکن است برخی از ما اعضای رهبری خوش خیالانه به استحکام حزب امید داشتیم؛ اما منصور حکمت می دانست که "در غیاب نادر" گرایشات و جنبش های دیگر درون حزب فعال می شوند و جدالهایی بر سر رهبری شکل می گیرد که می تواند به از هم پاشیدگی حزب منجر شود. یادم است حتی یکبار گفت، نگران حاکمیت کمونیسم کارگری نباشید، همین الان هم حزب تحت حاکمیت کمونیسم کارگری نیست، بکوشید یک حزب رادیکال با یک برنامه رادیکال را حفظ کنید، باندازه کافی ماتریال دارید تا این حزب را بقدرت برسانید. ولی عملا آنچه منصور حکمت در مورد آن به رهبری حزب هشدار داده بود و کوشیده بود از وقوع آن جلوگیری کند، رخ داد. شکل گیری صفوف حتی پیش از مرگ او بوقوع پیوست؛ عناصر قدیمی خاموش رهبری در طول بیماری او فعال شدند و خود را برای گرفتن پست لیدری آماده کردند؛ "درافزوده هایشان" را به کمونیسم کارگری رفته رفته طرح و بسط دادند؛ و آنچه نباید اتفاق افتد، اتفاق افتاد. اولین انشعاب در سال ۲۰۰۴ یعنی دو سال پس از مرگ منصور حکمت بوقوع پیوست. اما عملا یکسال پیش از این انشعاب حزب به دو جناح رو در روی هم تقسیم شده بود که بیش از آنکه حول سیاستهای متفاوت باشد، حول کاندید لیدر بود .

ما پیش از این نیز اعلام کرده ایم، که علیرغم هیاهوی دو طرف انشعاب که هر یک ادعای نمایندگی کمونیسم کارگری منصور حکمت را داشت، در این انشعاب خط منصور حکمت نمایندگی نشد. بعد از فیصله یافتن این جدایی وسیع و دردناک، اختلافات جنبشی- گرایشی و تلاش برای محکم کردن پا در رهبری حزب به شکل نوینی آغاز شد. در همان کنگره ۵، یعنی یکماه پس از انشعاب، بود که من متوجه اختلافات شدید سیاسی و صف بندی های درون رهبری برای قدرت شدم. از همین کنگره ۵ که بیش از هر چیز فرصتی برای کوبیدن مهر پوپولیسم حمید تقوایی بر حزب بود، اختلافات بشکل جدیدی در رهبری حزب شکل گرفت و به بدنه حزب سرایت کرد .

جدل ها از همان روز پس از پایان کنگره ۵ بطور علنی و بسیار زشت شروع شد. این روز یکی از تاریک ترین روزهای زندگی سیاسی من است. خیلی سریع برایم روشن شد که اشتباهات بزرگی مرتکب شده ایم. زلزله پس از مرگ منصور حکمت، درد و غم از دست دادنش، خلائی که در حزب، قلب ها و اذهانمان بوجود آمده بود ما را بطور خودبخودی بجلو رانده بود. از همان زمان می شد تشخیص داد که پس از آن جدایی بزرگ، نگاه داشتن حزب روی یک خط کمونیستی کارگری، روی اصول سیاسی و سازمانی کمونیستی کارگری منصور حکمت، بسیار کار دشواری خواهد بود. بویژه که بخش اعظم کادرهای قدیمی رفته بودند؛ در فاصله سپتامبر ۲۰۰۴ تا دسامبر ۲۰۰۶ که ما فراکسیون اتحاد کمونیسم کارگری را تشکیل دادیم، یک دوره سخت و پر تنش سیاسی- حزبی را از سر گذراندیم. این یک دورهء فرسایشی بود؛ سیاست های پوپولیستی هر روز بیشتر در حزب خودنمایی میکرد؛ روش های هیاهوگرایانه و آکسیونیستی که ناشی از سیاست های پوپولیستی بود؛ اغراق و دروغ در گزارش های تشکیلاتی و به پلنوم ها؛ پشت پا گرفتن برای رفیق بغل دستی، چاپلوسی برای لیدر؛ اینها یک مجموعه بهم تنیده بود.

روشن است که روش ها و سبک کار غیر کمونیستی از نتایج سیاست های پوپولیستی و چپ سنتی بود. تلاش ما برای ممانعت از پا گرفتن و حاکم شدن این سیاست ها و روش ها در حزب، به یک تلاش فرسایشی بدل شده بود. روش های فرافکنانه نیز در جلسات حاکم شده بود. ما تلاش های بسیاری کردیم تا از یک انشعاب دیگر ممانعت بعمل آوریم. بر ضربه ای که این حرکت به کل جنبش کمونیسم کارگری می زد آگاه بودیم: باین خاطر طرح و پیشنهاد ارائه دادیم؛ تحمل کردیم؛ دندان روی جگر گذاشتیم؛ اما دیگر بجایی رسیدیم که این شرایط بجای جلوگیری از ضربه، خود به کمونیسم کارگری ضربه بیشتری وارد می کرد؛ عملا تلاشهای ما به ضد خود بدل می شد. راست روی آنچنان سریع در سیاست هاى حزب خودنمایی می کرد که امکان مماشات با آن قابل پذیرش نبود. یک نمونه بارز آن زیر پا گذاشتن سیاست و خط مشی حزب در تقابل فعال با دو قطب تروریستی و تلاش برای سازمان دادن قطب سوم بود. لیدر حزب با شتاب بسوی قطب تروریستی دولتی جهت گیری می کرد. پلاتفرم علیه تهدید جنگ علیه ایران، موضع در رابطه با مساله فلسطین و اسلام سیاسی، برخورد کاملا پوپولیستی در قبال تحرکات مردم در ایران، از جمله رویدادهای وقت در آذربایجان، همگی زنگ خطری مهم برای ما فعالین خط کمونیسم کارگری منصور حکمت بود. عبور از منصور حکمت با سرعت به پیش می رفت .

یک لحظه مهم در این تاریخ که برای من روشن کرد که کار بسیار بیخ پیدا کرده است و حزب به یک نقطه غیرقابل بازگشت رسیده است، پلنوم ۲۶ حزب بود. در این پلنوم حمید تقوایی تمام سنن اصولی سازمانی را زیر پا گذاشت و پلنوم را در مخالفت با دستور جلسه ای که به تصویب رسانده بود، به محل محاکمه ما، بویژه من، بدل کرد. علاوه بر روش بسیار غیر کمونیستی و فرصت طلبانه حمید تقوایی و رهبری وقت، فضای حاکم بر پلنوم مرا به این نتیجه رساند، که داریم به ته خط میرسیم. معلوم بود که یک جنگ محفلی علیه ما در میان کادرها سازمان یافته بود؛ پلنوم ۲۶ یکی از سیاهترین لحظات سازمانی در حیات این حزب است .

پلاتفرم ما برای "حزب رهبر، حزب سازمانده" و پیشنهاد ما برای بازگشت به طرح رهبری جمعی، بعنوان طرحهایی "حسادت ورزانه" و رقابت برای گرفتن پست لیدری به ریشخند گرفته شد. لذا ما کوشیدیم که بر مبنای همین پلاتفرم یک فراکسیون تشکیل دهیم. نمی خواستیم انشعاب کنیم. فکر کردیم در قالب فراکسیون به فعالیت خود ادامه می دهیم و می کوشیم کادرهای حزب را متوجه دیدگاه خود و نقدهای خویش کنیم. فراکسیون از همان روز اول با حملات شدید رهبری حزب مواجه شد. "جدل آنلاین" کذایی خود را براه انداختند و شنیع ترین حملات را نثار ما کردند؛ سپس کار نادرست یکی از کادرهای مرکزی وقت حزب را دستاویز قرار دادند و بر مبنای آن یک کمپین غير سياسى را علیه فراکسیون سازمان دادند.

ما ۴ ماه و خورده ای مقاومت کردیم؛ کوشیدیم با برخوردهای سیاسی و نقد سیاسی آنها را متوجه رفتارهای غیر کمونیستی بسازیم. سپس به این نتیجه رسیدیم که جدایی مان برای کمونیسم کارگری مفید تر از ماندمان است. باین ترتیب در ماه مه ۲۰۰۷ از حزب کمونیست کارگری جدا شدیم و حزب اتحاد کمونیسم کارگری را تشکیل دادیم. خاطرات این دوره یک احساس مختلط درد و شادی و تلخ و شیرین را در انسان زنده می کند. پنج سال مبارزه قاطع و بی امان برای برافراشتن پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت، برای دفاع از سیاست های او، برای اینکه نشان دهیم که سیاست های راست آنچه از حزب کمونیست کارگری باقی مانده ربطی به منصور حکمت و خط مشی او ندارد. این فعالیت پنج ساله افتخار انگیز است. ما توانسته ایم قاطعانه و بی امان از سیاست ها و سنت کمونیسم کارگری منصور حکمت دفاع کنیم؛ حملات جریانات ضد کمونیسم کارگری به منصور حکمت را که طی این سالها بسیار افزایش یافته است، پاسخ گوییم و پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را کماکان برافراشته نگاه داریم. اینها شیرین است؛ اما سرنوشت حزب کمونیست کارگری بسیار تلخ و دردناک است.

مهمترین ویژگی حزب اتحاد کمونیسم کارگری، پایفشاری آن بر کمونیسم کارگری منصور حکمت، تلاش برای برافراشته نگاه داشتن پرچم این جنبش، دفاع بی امان از منصور حکمت و خط مشی، سنت و کمونیسم او است. حزب طی این سالها نماینده فکری-سیاسی کمونیسم کارگری منصور حکمت بوده است؛ رادیکالیسم توده ای - انقلابی که کمونیسم منصور حکمت با آن شناخته شده است را نمایندگی کرده است. در حالیکه احزاب دیگر طی این سالها به راست کشیده شدند، حزب ما بر این سیاستها و سنتها پای فشرده است. یکی از مهمترین لحظات تاریخی خیزش توده ای مردم در دو سال پیش است. در این تندپیچ سیاسی خطیر حزب توانست یک سیاست کمونیستی کارگری دخالت گر را نمایندگی کند و در عین حال راست روی های دو حزب دیگر را نقد کند. بی اغراق می توان گفت که بدون حزب ما خلاء کمونیسم کارگری رادیکال دخالتگر منصور حکمت کاملا احساس می شد. این فصل از فعالیت حزب اتحاد  کمونیسم کارگری بسیار موجب افتخار و شادی است. استقبال بخشی از کارگران رادیکال سوسیالیست و نسل جوان کمونیست کارگری در داخل کشور از حزب و سیاست هایش در این دوره گواه موفقیت حزب است .

اما این موفقیت ها دیگر کافی نیست. اگر برای یک حزب تازه تاسیس که بویژه در فضایی مسموم شده توسط کمپین های شنیع ترور شخصیت و منفی احزاب دیگر شکل گرفته بود، این موفقیت یک پیروزی بزرگ محسوب می شود؛ اما باید توجه داشت که اکنون که این پیروزی برسمیت شناخته شده است و بپای حزب ثبت شده است، دیگر لم دادن به آن بمعنای عقبگرد است. ما باید این پیروزی را به تخت پرشی برای گسترش حزب، تقویت حزبیت کمونیستی - کارگری در حزب و در میان جنبش کمونیسم کارگری بدل کنیم. دلخوش کردن به پیروزی ها انسان را زمین می زند. ما اکنون مدتی است که بر تقویت حزبیت و تحزب تاکید گذاشته ایم. از پیش از کنگره ما این پلاتفرم را بعنوان اصلی ترین پلاتفرم حزب مطرح کردیم. در کنگره هم کوشیدیم بر اهمیت حزبیت و تحزب کمونیستی تاکید بیشتر بگذاریم. اما باید بگویم که پیشروی مان در این جهت بسیار کند و کم بوده است.

یک مساله مهم اینست که انشعابات در حزب کمونیست کارگری و بویژه فضای مسمومی که این انشعابات در آن صورت گرفت، کمپین های منفی و ترور شخصیتی که سازمان یافت، یک دلسردی نسبت به امر تحزب در جنبش کمونیسم کارگری بوجود آورده است. کلا مقوله حزبیت، تحزب، آرمانخواهی، تعهد انقلابی کمونیستی حزبی بسیار ضعیف و کمرنگ شده است. فقط ما نیستیم که با این پدیده روبرو هستیم. یک بی اعتمادی و دلسردی بر جنبش حاکم شده است. لذا ما برای تحکیم حزبیت و تحزب فقط با یک فعالیت درون تشکیلاتی روبرو نیستیم. باید این پلاتفرم را در کل جنبش کمونیسم کارگری به پیش برد؛ اعتماد را به جنبش بازگرداند؛ دلگرمی را بجای دلسردی نشاند؛ احترام به تعهد انقلابی - کمونیستی و آرمانخواهی کمونیستی را دوباره زنده کرد. تمام اینها بشدت ضربه خورده است. همراه با مبارزه با این عوارض باید کوشید سنت های کمونیسم کارگری منصور حکمت را در تحزب و حزبیت به پیش راند و تثبیت کرد. این کار دشواری است که در مقابل ما قرار گرفته است. بنظر من این وظیفه بعهده هر جریانی است که مدعی بلند کردن پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت است و تلاش دارد این کمونیسم و سنت را به پیش ببرد. باید اعتماد را به جنبش کمونیسم کارگری که بسیار وسیعتر از احزابی است که مدعی نمایندگی آنند، بازگرداند. باید از خطاها آموخت، اعلام کرد و پیش رفت.

من در همینجا تمام دوستداران کمونیسم کارگری منصور حکمت را دعوت میکنم که به حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندند. باید توجه داشت که یک خصلت برجسته این کمونیسم دخالتگری انقلابی آن و برسمیت شناختن نقش انسان انقلابی در تغییر جهان است. باید بی اعتمادی را کنار گذاشت. بی اعتمادی و دلسردی خوراک بورژوازی برای حمله هر چه بیشتر به کمونیسم و مبارزه طبقه کارگر برای رهایی است. باید به نقش خویش برای ایجاد تغییر ایمان آورد و در کنار انقلابیون کمونیست دیگر قرار گرفت و در یک تلاش جمعی و حزبی اهدافمان را که ساختن یک دنیای بهتر، سرنگونی رژیم اسلامی، سازماندهی انقلاب کارگری و برقراری جمهوری سوسیالیستی است، به پیش ببریم. اشتباه روی می دهد؛ این مهم نیست. مهم اینست که با اشتباه روی داده چگونه برخورد می کنیم. چگونه سهم خود را می پذیریم و از آن تخت پرشی برای پیشروی بسوی اهدافمان می سازیم. اگر قرار است مردم ایران بالاخره رنگ سعادت و شادی را ببینند٬ از یک زندگی مرفه، آزاد و برابر برخوردار شوند، این رژیم باید بشیوه ای انقلابی سرنگون شود و بر ویرانه های آن یک جامعه خالی از طبقات و کار مزدی سازمان داد. برای اینکار تمام کمونیست های کارگری باید با هم متحد و متشکل بسوی هدف مشترک پیش بروند. تحزب و حزبیت کمونیستی اینجاست که اهمیتش آشکار می شود. تلاش ما باید ساختن یک حزب محکم، رادیکال، میلیتانت و انقلابی کمونیستی کارگری باشد.

 

!در نقد بیانیه مشترک دو سندیکا در مورد اصلاح قانون کار شاهدی دیگر بر مماشات جویی سندیکالیسم

در نقد بیانیه مشترک دو سندیکا در مورد اصلاح قانون کار
شاهدی دیگر بر مماشات جویی سندیکالیسم !
آذر ماجدی

اخیرا سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و هیات بازگشایی سندیکای کارگران فلزکار مکانیک بیانیه مشترکی صادر کرده اند تحت عنوان "اصلاح قانون کار نابودی دستاوردهای زحمتکشان است." این بیانیه نه تنها سندی در دفاع از حقوق و معیشت طبقه کارگر نیست، بلکه مملو است از توهم پراکنی نسبت به قانون کار اسلامی، به بورژازی "خودی" یا "ملی"، به قانون اساسی رژیم اسلامی و حاکمیت دو دهه اول این نظام سرکوبگر و جنایتکار. تزهای اصلی این بیانیه بر مبنای کاهش توقع طبقه کارگر و زحمتکشان تا حد یک زندگی بخور و نمیر و بیحقوقی مسلم است .

این بیانیه آنچنان از قانون کار اسلامی دفاع می کند و نقض آنرا منطبق با فقر و بندگی طبقه کارگر میخواند که اگر کسی این قانون را نخوانده باشد یا از وضعیت جامعه، فقر گسترده و بردگی بخش اعظم مردم، از زندگی زیر خط فقر بیش از نیمی از جامعه، سرکوب کارگران بخاطر مطالبه حق پایه ای دریافت دستمزدهایشان اطلاع نداشته باشد، تصور خواهد کرد که ایران کشوری تحت حاکمیت سوسیال دموکراسی در دوران شکوه آنست و اکنون تحت نسخه صندوق بین المللی پول، حقوق کارگری و رفاه اجتماعی دارد سلب می شود. نقطه عزیمت این بیانیه حفظ قانون کار اسلامی و ستایش آن است. به این بخش از بیانیه دو سندیکا توجه کنید، انسان هاج و واج می ماند که نویسندگان این بیانیه آیا در ایران تحت رژیم اسلامی زندگی می کنند یا فقط دستی از دور بر آتش دارند !

"نسخه های صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی که برای استثمار هر چه بیشتر زحمتکشان دنیا به نفع عده ای قلیل ارایه گشته، این روزها به دروازه های میهن عزیزمان ایران رسیده است. از سخنرانی سارکوزی رییس جمهور فرانسه که اعلام می کند زحمتکشان فرانسه باید ریاضت اقتصادی را تحمل کنند تا کسب و کار و سرمایه گذاری در فرانسه رونق بگیرد با این سخنان وزیر کار که تشویق سرمایه گذاری و بهبود فضای کسب و کار از رویکردهای لایحه اصلاح قانون کار است، چه تفاوتی می کند؟ ... ما کارگران به نسخه های خانمان برانداز صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی که نابودی اقتصاد ملی و غارت ثروت ملی امان را با هم دستی سرمایه داری انگل تجاری داخلی نشانه رفته است، مخالف هستیم ."

همین یک پاراگراف از این بیانیه کافیست تا تلاش آنرا برای توهم پراکنی و آرام کردن کارگران درک کرد. اولا دارد فقر و فلاکت و بدبختی مزمنی که گریبان طبقه کارگر و مردم زحمتکش جامعه را گرفته به گردن "بیگانه ها" می اندازد. مقصرین این وضعیت را نه جمهوری اسلامی و سرمایه داران "ایرانی" بلکه صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی قلمداد می کند. گویی نرخ استثمار در ایران بسیار پایین بوده است و تحمیل نسخه های این دو نهاد سرمایه داری بین المللی، دارد نرخ استثمار را در ایران افزایش می دهد! گویی وزیر کار رژیم اسلامی آدم بهتر و منصف تری از سارکوزی رئیس جمهور فرانسه است، که این بیانیه برای نشان دادن سقوط او، او را با سارکوزی مقایسه می کند! ثانیا، گویی سرمایه صنعتی در ایران کارگر را استثمار نمی کند، گویی کارگران در عسلویه و شرکت گاز و نفت، در معادن، در کارخانه ها استثمار برده وار نمی شوند و فقط سرمایه "تجاری انگلی" و نهادهای سرمایه بین المللی مقصر اند.
 
در همین یک پاراگراف کوتاه، آنچنان مواضع ضد کارگری، ناسیونالیستی، در دفاع از "اسطوره بورژوازی ملی" و همچنین در دفاع از رژیم اسلامی با صراحت بیان شده است که گرایش نویسندگان بیانیه مشترک دو سندیکا را در تلاش برای مماشات با رژیم اسلامی و ایفای نقش سوپاپ اطمینان، کاملا میتوان تشخیص داد. کمونیسم کارگری نقد های بسیار عمیقی از سندیکالیسم ارائه داده است. اما این بیانیه حتی نمی کوشد بشکلی پوشیده و ظریف از بورژوازی صنعتی داخلی و رژیم اسلامی دفاع کند. نویسندگان این بیانیه گرایشی را نمایندگی میکنند که عملا مدافع بورژوازی صنعتی داخلی و رژیم نماینده آن درون طبقه کارگر اند؛ نه بالعکس، نه نماینده طبقه کارگر در مقابل بورژوازی و حکومت آن .

نویسندگان این بیانیه ظاهرا نقدی به قانون کار اسلامی ندارند. با این حقیقت که قانون کار اسلامی، قانون بندگی کارگران است توافق ندارند. این واقعیت که این قانون حق تشکل، حق اعتصاب، حق اعتراض و حق تجمع را از کارگران سلب می کند، مورد نقد آنها قرار نمی گیرد. زیرا نقد خود را نه متوجه قانون کار، بلکه فقط اصلاح آن کرده اند و مدعی شده اند که اصلاح آن مطابق "نسخه های صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی" انجام گرفته است. و همراه با این اصلاح شرایط دیکته شده این نسخه ها "که برای استثمار هر چه بیشتر زحمتکشان دنیا به نفع عده ای قلیل ارایه گشته" تازه دارد "این روزها به دروازه های میهن عزیزمان ایران" می رسد!
 
در ادامه این موضع می خوانیم :

"در این اصلاحیه حتی شوراهای اسلامی به یک نماد بی خاصیت که تنها نظاره گر پایمال شدن حقوق کارگران است بدل گردیده و طراحان این اصلاحیه، ماده ٣٣ قانون کار ضدکارگری محمدرضاشاه را دوباره زنده کرده و به کارفرمایان حقوقی بیشتر از زمان ستم شاهی برای اخراج بی قید و شرط داده است، که این نقض آشکار مقدمه قانون اساسی بخصوص سپردن سرنوشت مردم بدست خودشان می باشد . آنچه اعتراض زحمتکشان را در سراسر دنیا برانگیخته است، توصیه سازمان تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول به دولت هاست که از هر قانونی که به نفع طبقه کارگر باشد جلوگیری شود. در کشور ما نیز برای آنکه خیال کارفرمایان و سرمایه داری انگل تجاری راحت شود زمزمه انحلال سازمان تامین اجتماعی، تعاونی های مصرف و مسکن به گوش می رسد و با واردات بی رویه، نابودی زیرساخت های کشور را نشانه گرفته اند. ... ما نخواهیم گذاشت آنچه دستاوردهای یکصدساله مبارزات خونین پدرانمان است با توصیه های سرمایه داری جهانی و تهاجم سرمایه داری انگل تجاری داخلی، از بین برود ."

این بیانیه نهاد ضد کارگری شوراهای اسلامی را تلویحا بعنوان نهادی که پیش از این از حقوق کارگران دفاع می کرده، قلمداد می کند. به گونه ای از این تغییرات سخن می گوید که گویی پیش از این "اصلاح" اخیر، وضعیت طبقه کارگر و مردم زحمتکش قابل تحمل و رضایت بخش بوده است. گویی وضعیت طبقه کارگر تحت حاکمیت رژیم اسلامی از نظام استثمار و سرکوب سابق بهتر بوده است. توهم به قانون کار اسلامی محدود نمی شود، قانون اساسی رژیم اسلامی که مورد دفاع و ستایش اصلاح طلبان حکومتی، در راس آن موسوی و شرکاء است، مورد تعریف و تمجید قرار می گیرد. گویی اگر طبق حرف موسوی، رژیم اسلامی قانون اساسی اسلامی را پیاده کند، حق تشکل آزادنه طبقه کارگر برسمیت شناخته می شود؛ اوضاع اقتصادی و رفاه مردم بهبود پیدا می کند و استثمار کاهش می یابد. شرایطی بوجود می آید که طبقه کارگر فرانسه باید حسرت آنرا بخورد و بکوشد سارکوزی را به نفع یک رژیم اسلامی و قانون اساسی و کار اسلامی سرنگون کند !

ظاهرا، نزد نویسندگان این بیانیه، قانون اساسی و کار اسلامی "دستاورد یکصد سال مبارزات خونین پدران" شان بوده است. حتما نویسندگان این بیانیه میدانند که در اولین نسخه قانون کار جمهوری اسلامی، تدوین کنندگان این قانون حتی حاضر نبودند اسم "کارگر" را بیاورند. کارگران اساس اعتراض شان اینبود که در تدوین این قانون نقشی نداشته اند و پاسخگوی مطالبات کارگران نیست. در دوره سالهای بعد انقلاب و سرکوب خونین آن و تصفیه رهبران رادیکال کارگران و انحلال شوراها، نهایتا رژیم اسلامی در تدوین قانون کار که مدتها طول کشید و چند بار تغییر کرد، در ظاهر سازش هائی با کارگران میکرد اما در هر مورد عملا کارگر را از هر حقی محروم میکرد. کارگران همواره و به قدمت این قانون ننگین خواهان الغای آن بودند. طبقه کارگر ذره ای نفع در ابقاء و اجرای این اسناد ضد کارگری ندارد. رهبران عملی رادیکال و پیشرو و حزب اتحاد کمونیسم کارگری، این تلاش های مماشات جویانه و توهم پراکنانه درون طبقه کارگر را قاطعانه افشاء خواهند کرد .

طبقه کارگر خواهان یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان است. چنین جامعه ای یک جامعه سوسیالیستی است. پیشروان رادیکال طبقه کارگر آگاهند که برای رسیدن به اهداف و آرمان هایشان باید رژیم اسلامی را بهمراه نظام سرمایه داری به زیر کشید. باید سرمایه داخلی و خارجی را با هم واژگون کرد. "بورژوازی ملی خودی" نزد طبقه کارگر یک اسطوره بیش نیست. سازماندهی یک انقلاب کارگری برای سرنگونی سرمایه داری و رژیم اسلامی و برپایی یک جمهوری سوسیالیستی، نظامی که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند، تنها ضامن دستیابی به آزادی، برابری و رفاه همگانی است. کارگران باید برای دستیابی به خواست های رفاهی و حقوق پایه ای شان در شوراهای کارگری متشکل شوند و مجامع عمومی خود را بطور روتین تشکیل دهند. کارگران سوسیالیست باید برای سازماندهی یک انقلاب کارگری به حزب خود، حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندد . *

 

دریوزگی تا چه حد؟ خانم عبادی! مواظب باشید سنگ ها بسوی شما پرتاپ نشود!

دریوزگی تا چه حد؟
خانم عبادی! مواظب باشید سنگ ها بسوی شما پرتاپ نشود!
آذر ماجدی

این روزها دوران بیانیه ها و پیام ها است. هر روز یکی از این اصلاح طلبان حکومتی از حجره بیرون میخزد و بیانیه ای و پیامی خطاب به نظام و مردم صادر میکند، سپس میرود تا هنوز جوهر این یکی خشک نشده، یکی دیگر صادر کند. اوضاع با شتاب حیرت آوری بجلو میرود. موسوی، خاتمی، کروبی در داخل و ۵ تن و شیرین عبادی در خارج برای نجات نظام سخت به تکاپو افتاده اند. از یک سو به درگاه "نمايندگان و مسئولان محترم نظام جمهوری اسلامی ايران" استغاثه میکنند و بهر دری میزنند تا اینها را به صراط مستقیم بکشانند. از سوی دیگر با وقاحت بی نظیری میکوشند "هموطنان عزيز" شان را آرام کنند. هندوانه "حقوق بشری" زیر بغلشان بگذارند، و پیام صلح و آشتی و گل رز از جانب آنها به جانیان و قاتلان حرفه ای و زنجیره ای که بر مسند این حکومت نشسته اند، تقدیم کنند. جوهر تمام این بیانیه ها و پیام ها یکسان است. رعشه و لرزه مرگ نظام از لغت به لغت آن بیرون میریزد.
خانم عبادی روز دوشنبه پیامی از جانب "کانون مدافعان حقوق بشر" خطاب به نظام "محترم و محبوب" اش و مردم صادر کرده است. با خواندن این پیام فقط میتوان به این خانم عزیر گفت، شرم تان باد! دریوزگی هم حدی دارد! در شرایطی که خانواده های زندانیان سیاسی چند روز است در مقابل زندان اوین عملا تحصن کرده اند و برای آزادی عزیزانشان رژیم را تحت فشار گذاشته اند؛ در شرایطی که این رژیم جنایتکار صدها نفر را زیر شکنجه های مخوف و ضد بشری قرار داده است، تعدادی زیر شکنجه جان باخته اند و تعدادی اعدام شده اند و تعدادی دیگر در صف اعدام در انتظار اند؛ در شرایطی که این رژیم افسار پاره کرده و همچون اجداد اش (یعنی همان "سالاران عدالت جوی" خانم عبادی) هر که را بتواند از تیغ شمشیر میگذراند، خانم عبادی از مردم میخواهد که "خشونت" نکنند و با "صلح و صفا" با این اوباش و جانیان طرف شوند. با وقاحت غیر قابل باوری  این جانیان را به صفت "محترم" مزین میکند و اوباش اسلامی آدمکش را "برادران بسیج و سپاه" مینامد: "ما مدافعان حقوق بشر از شما برادران سپاهی و بسيجی مردمی ميخواهيم که برادران و خواهران خود را که سوگند به پاسداری آنها خورده ايد، بی گناه و بی دفاع به خاک نيفکنيد و مادران خود را رخت ماتم نپوشانيد و بر سر مزار شهدايی ديگر ننشانيد . "
خشونت اسم رمز سرنگون نکنید!
سران جنبش سبز اسلامی، اصلاح طلبان حکومتی و پادوهای توده ای – اکثریتی آنها چنان راجع به "خشونت مردم" حرف میزنند، که گویی این مردم هستند که خشونت میکنند؛ این مردم هستند که تیر میزنند، شکنجه و تجاوز میکنند، خود را میکشند، اعدام میکنند و بخود گرسنگی و فقر و فلاکت تحمیل میکنند، سنگسار میکنند و خون براه میاندازند. وقاحت هم حدی دارد. از آن روزی که مردم شعارهای سرنگونی طلبانه یا بقول این جماعت "ساختار شکنانه" سر دادند، اینها صدها صفحه در مزمت خشونت کاغذ سیاه کرده اند. سایت هایشان پر از وضع و موعظه های کسالت آور و ریاکارانه در باب بدی خشونت است. مدام مشغول فلسفه بافی، تاریخ سازی، شعر سرودن، پیام دادن و فریبکاری و دغل بازی هستند تا شاید مردم را بقول عامیانه "از خر شیطان" سرنگونی پایین آورند. التماس و درخواست از مردم برای خشونت گریزی اسم رمز "سرنگون نکنید" است. ارکستر دریوزگان رژیم اسلامی برای حفظ نظام براه افتاده اند. اینها از سرنگونی نظام بیش از خود این نظام در هراسند.
خانم عبادی میکوشد که نه چندان زیرکانه مبارزات و خیزش اخیر مردم را مبارزه ای برای اصلاح رژیم، در چهارچوب تنگ اصلاح طلبان حکومتی و نه برای سرنگونی آن قلمداد کند: "بیشک همگان ميدانند که از انتخابات تا کنون اعتراض ملت ايران ، اعتراضی مسالمت آميز، مدنی و قانونی بوده که به هيچ ترتيبی نمی توان آن را وارونه جلوه داد و آنچه دامنه اعتراضات مردم را گسترده و مردم را مصمم تر نموده، اقدامات يک سويه و به دور از عدالت و انصاف برخی مسولان حکومت بوده است." جالب اینجاست که حتی در جایی که قرار است خشونت و سرکوب نظام مورد شماتت قرار گیرد، ایشان بسیار مراقب است که نهایت ادب و احترام و "انصاف" را نسبت به این جانیان رعایت کند. "اقدامات یک سویه برخی مسئولان حکومت" یکی از شاهکارهای ادبی این مشاور "بد حجاب" رژیم اسلامی است. شاید باید جایزه نوبل ادبیات ریاکارانه را نیز به ایشان اعطاء کرد.
تحریف و ریاکاری ملی - اسلامی
این پیام ها و موعظه ها ی حقوق بشری در زرورق ریاکاری و دروغ پیچیده شده است. خانم عبادی تاریخ سی ساله جنایت و سرکوب و خشونت این نظام را در روز روشن تحریف میکند: "اکنون {مردم}ناباورانه خشونت و آتش را در خانه خويش و در بين برادران و خواهرانشان می بينند . ... زمانی صدام جنگ عليه ايران را آغاز کرد و صدها هزار ايرانی را به خاک و خون کشيد و ميليون ها مادر ايرانی را به سوگ نشاند، اما سخت تر از آن کشته شدن جوانان سرزمينمان توسط اقليتی از هموطنانمان است و بی شک ملت ايران ناباورانه اين خشونت و آتش جنگ را به نظاره نشسته اند . "
با زبلی مردرندانه ای تاریخ کشتار و خشونت در ایران از صدام به کشتار هشت ماه اخیر وصل شده است. گویی صد هزار اعدام در زندانهای مخوف اسلامی در دهه شصت هم کار صدام حسین بود؛ گویی سنگسارها و اعدام با جرثقیل در ملاء عام اصلا وجود نداشته است؛ گویی تجاوز دسته جمعی و اعدام فاطمه رجبی ها و سنگسار مریم ایوبی ها کار خود مردم بوده است؛ گویی زنان خود به زور بر سر خود حجاب کرده اند؛ گویی فقر و فلاکت و گرسنگی میلیونی کار خود مردم است؛ خودکشی ها و اعتیاد و فحشای گسترده نیز از بلایای آسمانی است؟ یا شاید از نظر این رئیس "حقوق بشری" اینها خشونت محسوب نمیشود؟ سنگ جوان فلسطینی به سربازان اسرائیلی خشونت دردآور است، سنگ ها در دست زنان و مردان به جان آمده علیه اوباش بسیج اسلامی، خشونتی "مرگ بارتر" است. اما سی سال بدبختی و فلاکت و تبعیض و سنگسار و سرکوب و اعدام خشونت نیست، راه و روش حکومت "عدل اسلامی" است.
"برای ما ايرانيان تحمل ناپذير بود که ببينيم جوان فلسطينی که هموطن خود را غرق در خون ميديد سنگی را به نشان نفرت به سوی دشمن پرتاب کند، اما چه مرگ آور است ببينيم جوانان ايرانی از به خون غلطيدن ياران معترض و مسالمت جوی خود سنگ در مشت گره کنند . ... جوانان آگاه وطنم! بايد ممارست و مقاومت کرد و حتی در مقابل توپ و تانک و گلوله، سنگ هم در دست نگرفت. راه رسيدن به عدالت و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر راه گل گون می طلبد نه راه پرخون . "
حقوق بشر کلاه بزرگ مدافعین نظام
در این گفته ایشان با یک تیر دست راستی دو گنجشک میزند. هم میکوشد جوانان پر شور، شجاع و انقلابی دشمن رژیم اسلامی را آرام و پاسیو کند، هم به دولت آمریکا، دولت های غرب و اسرائیل چراغ سبز نشان میدهد. ایشان ضمنا با مردرندی بازاری – آخوندی خاصی از کیسه خلیفه میبخشد. به جوانانی که دارند بدست این اوباشان جنایتکار بخاک و خون کشیده میشوند، میگوید، "مبادا از خود دفاع کنید، بگذارید هر بلایی میخواهند سرتان بیاورند، شما گل تقسیم کنید!"
حقوق بشر یک کلاه گنده ای است که قرار است سر مردم ایران بگذارند: مردم را با کلام حقوق بشر آرام و سر بزیر کنند و به نظام های ضد مردمی و جنایتکار آوانس و امکان ادامه حیات دهند. حقوق بشر اسم رمز اصلاح طلبی حکومتی است که اکنون بیش از هر زمانی برای تداوم حیات نظام اسلامی عرق میریزد. از استاد دانشگاه تا پاسدار- ژورنالیست ها، از فمینیست های اسلامی و لائیک پرو رژیم همه دست بدست هم داده اند و بیانیه پشت بیانیه صادر میکنند و مردم را به آرامش دعوت میکنند و از خشونت پرهیز میدهند. همه ترسیده اند که بساط لفت و لیس شان بعنوان "اپوزیسیونِ رسمی و محترم" رژیم اسلامی برچیده شود. بدون رژیم اسلامی، این اپوزیسیون ملی – اسلامی یا ناسیونالیستی نیز چه در داخل کشور و چه در خارج از موضوعیت خواهد افتاد. روزی شان خشک میشود. بروبیای حقوق بشری شان دود میشود و به هوا میرود.
پیام مردم سرنگونی طلب، مردم بجان آمده از این دریای خشونت و خون، به این دریوزگان رژیم چنین است: "خدا روزی تان را جای دیگری حواله کند، اگر خیر نمیرسانید شر هم نرسانید!" مردم سالها است که در کمین این رژیم نشسته اند و از هر فرصتی برای عقب نشاندن آن استفاده کرده اند. مردم این بار دیگر به خانه باز نخواهند گشت، آمده اند تا این رژیم را به زیر کشند و تمام سران قاتل آن را بجرم جنایت علیه بشریت به محاکمه بکشانند. این تنها التیام قلب های درد کشیده مادران و پدران عزادار است. تنها پاسخ منطقی و عادلانه به فرزندانی است که این رژیم پدران و مادران شان را بخاک و خون کشیده است. تنها راه پایان دادن به خشونت و کشتار در کشور است. این پیام مردم سرنگونی طلب، مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه است. بساط "حقوق بشر" تان را جای دیگری پهن کنید. *

دفاع از جنبش سبز اسلامی یک تاکتیک یا کلاه بزرگ توده ایستی؟

دفاع از جنبش سبز اسلامی یک تاکتیک
یا کلاه بزرگ توده ایستی؟
آذر ماجدی

با دوستی که خود را مخالف جمهوری اسلامی میداند، اما از حرکات جریان باصطلاح "سبز" دفاع میکند، در مورد مسائل سیاسی صحبت میکردم. به سیاست های توده ای – اکثریتی و اپوزیسیون پرو رژیم حمله کردم. گفتم که دارند از جمهوری اسلامی دفاع میکنند. برافروخته پاسخ داد: "از جمهوری اسلامی دفاع نمیکنند، دفاع شان از موسوی و شرکاء یک تاکتیک است!" این جمله را باز کنیم. تاکتیک بمعنای سیاستی است که دستیابی به استراتژی و هدف را تسهیل میکند. با این حساب باید پرسید اگر دفاع از موسوی و شرکاء و اصلاح طلبان حکومتی تاکتیک اینها است، استراتژی شان چیست؟ هدف شان کدام است؟ سرنگونی نظام؟ ایجاد یک جمهوری اسلامی از نوع دوم؟

توده ایسم = پابوسی یک جناح رژیم
جنبش ملی – اسلامی از همان ابتدای بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی از آن دفاع کرد. جناح راست آن کاملا پشت جمهوری اسلامی قرار داشت، جناح چپ آن مدافع سیاست برخورد دوگانه یا دفاع مشروط بود. هر زمان هم که نوری در انتهای تونل اصلاح طلبی حکومتی سو سو میزد، چپ و راست این جنبش به دفاع قاطع از جناح اصلاح طلب در حکومت بلند شده است. در سال 1376، با عروج خاتمی و جریان دو خرداد اینها همه باهم هم نوا شدند و بر یک نت کوبیدند. با به میدان آمدن جنبش سبز اسلامی به رهبری موسوی و شرکاء نیز فیلشان دگر بار یاد هندوستان کرد .

دفاع از رژیم اسلامی تحت پوشش پراگماتیسم، و تاکتیک "هوشمندانه" توجیه میشود. با این استدلال که این رژیم بسیار خشن است و نمیتوان آنرا "یک شبه" سرنگون کرد، از دوام و بقای آن دفاع میشود. تحت عنوان "پرهیز از خشونت" از مردم خواسته میشود که به خشونت وحشیانه این جانیان اسلامی تسلیم شوند و به فکر "ساختار شکنی" نیافتند. اما از آنجا که میدانند مردم تا چه حد از این رژیم بیزار اند، میدانند که مردم چگونه تشنه آزادی وبرابری هستند، آگاهند که مردم به خون این جانیان تشنه اند، در کمال دروغ و ریا میکوشند این سیاست دفاع از رژیم اسلامی را بعنوان تاکتیک به مردم قالب کنند . توده ایسم در سیاست ایران با دفاع از یک جناح رژیم در مقابل جناح دیگر مترادف است. اصطلاح "پولتیک زدن" را در مورد توده ای ها بسیار شنیده ایم. همواره اینطور وانمود میشود یا توجیه میشود که اینها برای رسیدن به هدف "نهایی" پولتیک میزنند. این "پولتیک" هم هیچ نیست، بجز دفاع از یک جناح رژیم در مقابل جناح دیگر. این سیاست مماشات که بعنوان پراگماتیسم "عقلایی" مورد توجیه قرار میگیرد، جز پابوسی رژیم، و تلاش در تحکیم آن معنا و نتیجه ی دیگری نداشته است.

سیاست توده ایستی فقط سیاست های حزب توده، بطور خاص نیست. یک سیاست حاکم در میان جنبش ملی – اسلامی است. اکنون حزب توده و جریان اکثریت بعنوان دو جریان معین مدافع رژیم اسلامی در میان "اپوزیسیون" این سیاست ها را با حرارت تبلیغ میکنند. جریانی که ما آنرا "اپوزیسیون پرو رژیم" می نامیم. جریانی که تا پای جان با رژیم اسلامی همکاری کرد و زمانی که رژیم جنایتکار به سراغ خودشان آمد، بناچار به تبعید رفت. اما در تبعید نیز مخلصانه از رژیم دفاع کردند. با هر لبخند "یار" از خود بیخود شدند و به پابوسی آن رفتند. در خارج، سردمدارانشان را مشغول صرف چلوکباب با مشاوران جیره و مواجب بگیر رژیم می یابیم. در آکادمی های غرب مدافعین بعضا خجول و بعضا وقیح رژیم اسلامی، مدافع سر سخت خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی، مدافع تز ارتجاعی و راسیستی "نسبیت فرهنگی" اند .

در سی سال گذشته، یک دوره از خط امامی ها در مقابل "لیبرال ها" دفاع کردند. در این دفاع جانانه مایه گذاشتند. با رژیم بطرز شرم آوری همکاری کردند. بقول خودشان "درون سپاه نفوذ کردند!" تمام مخالفین رژیم را از کمونیست و مجاهد و رژیم سابقی به سپاه لو دادند و در زندان ها رفتند و اطمینان حاصل کردند که مبادا یکی از زندانیان سیاسی چپ برای در رفتن از شکنجه های توان فرسا و اعدام خود را اکثریتی یا توده ای جا زده باشد. سابقه شان شرم آور و کثیف است. بعضی از آنها شاکی خصوصی دارند. پس از سرنگونی رژیم اسلامی بهمراه تمام عوامل و کار بدستان رژیم این پادوها را نیز باید محاکمه کرد. تاریخ، این پرونده سیاه و ننگین را فراموش نخواهد کرد و نباید فراموش کند. اما تعدادی از این همکاران جنایت و آدم کشی هم اکنون در خارج کشور در رهبری این جریانات قرار دارند و خود را قاطی اپوزیسیون جا زده اند و ادای انسان های شریف را درمیاورند .

علیرغم اینکه خود اینها نیز، پس از دوران ماه عسل با جمهوری اسلامی، به زندان افتادند و برخی از رهبری شان شکنجه و اعدام شدند، اما از دفاع از یک جناح رژیم در مقابل جناح دیگر دست برنداشته اند. حتی یک بار شعار باصطلاح استراتژیک شان را به زبان هم نیاوردند. اگر دفاع از یک جناح تاکتیک است، لابد سرنگونی رژیم استراتژی است؟ خیر. یک بار نیز مرگ بر جمهوری اسلامی را از زبان این جانبازان رژیم اسلامی نشنیده ایم. "استغفرالله!" توده ای ها یا اکثریتی ها شعار "ساختار شکنانه" بدهند، باید زبانشان را صد بار گاز بگیرند و آب بکشند و بعد هم غسل استغفار کنند .

در سی سال اخیر اینها از عبای یک آخوند به عبای آخوند دیگر روانه بوده اند. از "امام" به رفسنجانی و بعد خاتمی. حالا دنبال یک مکلا افتاده اند. خودش پیشرفتی است! اما این مکلا در زمان خود خط امامی بود. همان زمانی که حدود صد هزار نفر را در زندان های سیاه این رژیم شکنجه و اعدام کردند، این مکلا نخست وزیر خط امامی رژیم بود: "نخست وزیر دفاع ملی" آنطور که اینها توصیف اش میکنند. اکنون که مردم میلیونی برای به زیر کشیدن رژیم اسلامی به خیابان ها آمده اند، اینها از موسوی و شرکاء و جنبش سبز اسلامی دفاع میکنند. علیه سرنگونی طلبی، تحت نام ضد "ساختار شکنی" قلم میزنند. از مردم میخواهند که از "خشونت پرهیز کنند!" عجبا !

وقاحت در زبان و قلم و استدلال یکی دیگر از خصوصیات توده ایسم و جنبش ملی – اسلامی است. با وقاحت از تمام گذشته شرمناک همکاری سیاسی - پلیسی  با رژیم اسلامی دفاع میکنند. در کمال وقاحت سپاه پاسداران جنایتکار را "برادران پاسدار" مینامند. هنوز در سخن گفتن از رژیم اسلامی، آنها را با عنوان "مقامات محترم جمهوری اسلامی" مورد خطاب قرار میدهند. در شرایطی که این رژیم مردم را میگیرد، شکنجه میکند، بهشان تجاوز میکند، اعدامشان میکند، سنگسارشان میکند، گرسنگی و فقر بی سابقه به آنها تحمیل میکند، با وقاحت دزدی میکند و میلیون میلیون دسترنج مردم را در بانکهای خارجی تلمبار میکند، از مردم میخواهند که به "ساختار شکنی" روی نیاورند و از خشونت پرهیز کنند. و این سیاست سر تا پا مماشات را "تاکتیک" مینامند .

سرنگونی گام اول تحقق آزادى و رفاه
برای اینها دفاع از جمهوری اسلامی هم تاکتیک و هم استراتژی است. مساله اینجاست که دفاع از یک جناح رژیم نمیتواند تاکتیک جنبش سرنگونی طلب باشد. دفاع از یک جناح رژیم به سرنگونی رژیم ختم نمیشود، به بقای رژیم منجر میشود. معنای واقعی و در عمل دفاع از یک جناح رژیم، دفاع از کلیت آن خواهد بود. کسی که سرنگونی طلب است. کسی که خواهان سرنگونی رژیم اسلامی است، باید با تمام قوا همین را بگوید و برای همین خواست مبارزه کند. این واقعیت که مردم تحت دیکتاتوری خشن و خونین رژیم اسلامی نمیتوانند تمایل واقعی شان یعنی "مرگ بر جمهوری اسلامی" را فریاد بزنند، نمیتواند و نباید به بهانه ای برای دفاع از جنبش سبز اسلامی و سران آن در میان اپوزیسیون خارج کشور شود .

تازه، مردم این شهامت را از خود نشان داده اند و زیر دست این جانیان فریاد زدند: "جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم." "موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است!" و عکس های خمینی را پاره کردند و آتش زدند. مساله اینجاست که دقیقا همین حرکات مردم اینها را به وحشت انداخته است و به دست و پا افتاده اند تا مردم را از "خر شیطان" سرنگونی طلبی پایین بیاورند. از مردم بخواهند که به "ساختار شکنی" روی آور نشوند. چرا؟ "چون به خشونت کشیده میشود!" واقعا که دنیای وارونه ای است .

سیاست دفاع از جمهوری اسلامی را باید صریحا نقد و افشاء کرد. باید کوشید این سیاست توده ایستی و حامیان ملی – اسلامی آنرا از درون جنبش مردم طرد کرد. نباید اجازه داد که این استدلالات دروغین و ریاکارانه در مبارزه مردم علیه رژیم اسلامی انحراف و وقفه ایجاد کند. دفاع از یک جناح رژیم، دفاع از اصلاح طلبی حکومتی، تلاش برای سنگ انداختن در مقابل جنبش سرنگونی طلبی، تحت هر بهانه و توجیه ای که انجام شود، معنایی بجز دفاع از جمهوری جنایتکار و سرکوبگر اسلامی ندارد. این وظیفه ما کمونیست های کارگری است که هر نوع مماشات با جمهوری اسلامی را با قاطعیت نقد و افشاء کنیم. مردم نمیتوانند تا زمانیکه این رژیم بر مسند قدرت نشسته است، به ذره ای آزادی دست یابند، ذره ای رفاه را بچشند و به کوچکترین خواست های آزادیخواهانه و برابری طلبانه شان دست یابند. سرنگونی رژیم اسلامی شرط لازم هر بهبود سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در زندگی اکثریت مردم است. و سرنگونی رژیم تنها از کانال مبارزه قاطع برای سرنگونی آن میگذرد. دفاع از یک جناح رژیم یا از اصلاح رژیم، نه یک تاکتیک که یک کلاه بزرگ بر سر مردم سرنگونی طلب، مردمی است که برای آزادی، برابری و رفاه مبارزه میکنند . *

دفاعیه سیاسی یا استیصال؟ در حاشیه نوشته ریبوار احمد

دفاعیه سیاسی یا استیصال؟
در حاشیه نوشته ریبوار احمد
آذر ماجدی

جدال در حزب «حکمتیست»، همانگونه که از ابتدا تصور می شد، آنچنان بالا گرفته که عملا حزب را دو شقه کرده است. این جدال عمدتا میان دو بخش، تحت نام اکثریت و اقلیت دفتر سیاسی صورت گرفته است. جناح اقلیت، اکثریت را «خط بازنگری» می نامد و خود را «خط رسمی». علیرغم دور زدن مجادلات طرفین حول اساسنامه و قانون، از فحوای مباحثی که علنی شده است، می توان درک کرد که اختلافات سیاسی عمیقی میان دو خط موجود است. متاسفانه جناح «اکثریت» مباحث خود را عمدتا در چهارچوب تنگ قانون و اساسنامه محبوس کرده است و کمتر به اختلافات سیاسی می پردازد. تفاوت های سیاسی را بیشتر از جانب جریان «اقلیت» می توان تشخیص داد. یکی از این مباحث نوشته ریبوار احمد در پاسخ به نقد اصغر کریمی به حزبش در رابطه با اختلافاتشان است. به این نوشته باید پرداخت، نه از آنرو که اختلافات درون این حزب را تا حدودی عیان می سازد، بلکه از آنرو که ایشان با ارجاع دوباره به منصور حکمت کوشیده است از خط رسمی این حزب و سیاست های کورش مدرسی دفاع کند.  

طنز جالبی است. پس از چند سال درافزوده خلق کردن؛ «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» آفریدن؛ سیاست های راست و پوپولیستی را با عباراتی عاریه گرفته از ادبیات کمونیسم کارگری به خلق الله انداختن؛ دو حزب متبوع اصغر کریمی و ریبوار احمد بیاد منصور حکمت افتاده اند و برای توجیه سیاست های بغایت راست، غیر مارکسیستی و غیر کمونیستی خویش به منصور حکمت آویزان شده اند. زمانی که نه فقط در میان جنبش چپ، بلکه در کل جامعه بیربطی هر دو حزب به منصور حکمت و کمونیسم کارگری آشکار شده است، اینها به منصور حکمت ارجاع می دهند، یکی به خاطره نگاری از بیست سال پیش متوسل می شود و دیگری به ذکر موارد تاریخی معینی در جنبش کمونیسم کارگری، اما بدون حتی یک نقل قول یا بحث و استدلال منسجم، روی آورده است.  

جالبتر آنکه دوباره بعد از چند سال یکدیگر را از کانال بیربطی دیگری به منصور حکمت نقد می کنند. واقعا که دنیای غریبی است. هرکس که قدری با سیاست و کمونیسم کارگری آشنایی داشته باشد، متوجه می شود که این بحث ها تا چه حد بی اساس است. دو حزب عبور کرده از منصور حکمت، که تا همین دیروز ارجاع به منصور حکمت را به اتهام فرقه گرایی و روش مذهبی به ریشخند می گرفتند، امروز در مخمصه نقدهای کمونیسم کارگری و شکست سیاست های راست و پوپولیستی خویش به منصور حکمت آویران شده اند. حزب موسوم به کمونیست کارگری و یکی از رهبران آن اصغر کریمی را در هفته پیش در همین نشریه در این رابطه مورد نقد قرار دادیم. جا دارد که نگاهی به مطلب ریبوار احمد در دفاع از خط رسمی حزب «حکمتیست» که توسط کورش مدرسی تبیین شده است، بیاندازیم. 

حکمتیسم = سیاست های کورش مدرسی؟! 
ریبوار احمد برآشفته به اصغر کریمی حمله می کند که او قصد دارد حزب «حکمتیست» را «دو شقه» کند و آنرا «از خط تاکنونی خود، که به خط کورش مدرسی شناخته شده است و او سهم اساسی در ساختن این حزب و خط اساسی آن داشته است» دور کند. سپس در طول مقاله از برخی نظرات اساسی کورش مدرسی که ظاهرا مورد نقد اصغر کریمی قرار گرفته است، دفاع می کند. اما این یک دفاعیه محکم و مستدل نیست؛ بسیار دفاعی است. هیچ استدلال عمیق و منسجمی در این دفاعیه بچشم نمی خورد. فقط ادعاهایی پشت سر هم ردیف می شود. در این متن پنج پاراگراف در دفاع از چهار تز راست کورش مدرسی وجود دارد که طی آن هفت بار نام منصور حکمت ذکر شده است.  

جالب نیست؟ خط و محفل کورش مدرسی از جانب جناح «اکثریت» مورد نقد قرار گرفته که از منصور حکمت عبور کرده است و آثار منصور حکمت در این حزب دارد خاک می خورد؛ محفل کورش مدرسی در دفاع از خویش در مقابل جناح مقابل و بمنظور یارگیری در دفاع از کودتای خود، اسم منصور حکمت را مثل فلفل نمک در نوشته های خود می پاشد. عبور از منصور حکمت و بیگانکی کامل با کمونیسم کارگری منصور حکمت و مارکسیسم نزد این حزب برای ما تازگی ندارد. این تحول از روز اول روشن و آشکار بود. ما از اولین بروزات راست روی در نظرات کورش مدرسی، چه آن زمان که هنوز در حزب کمونیست کارگری بود و طرح تشکیل دولت موقت با دو خرداد و تشکیل مجلس موسسان را مطرح می کرد، و چه زمانی که انشعاب کرد و سیاست های راست خویش را یکی پس از دیگری به تصویب حزب «حکمتیست» رساند، نقد کرده ایم. این تزها و نظرات راست به پیش از نظرات مورد دفاع ریبوار احمد باز می گردد. ۴ تزی که ریبورا احمد طرح کرده است از جمله آخرین دست گل های کورش مدرسی است.  

در دفاع از کورش مدرسی در رابطه با تحلیل وی از موقعیت جمهوری اسلامی، یعنی اعلام اینکه رژیم اسلامی اکنون به یک نظام «متعارف» بدل شده است، ریبوار احمد چنین می نویسد: «این چه دیدگاه عجیبی است که هر کس رژیم را نامتعارف بنامد تبدیل به انقلابی میشود و هر کس متعارف تبدیل به ارتجاعی میشود؟! این کودکانه ترین کاریکاتور سازی از بحث منصورحکمت در این باره است.» 

در اینجا ما به نقد اصغر کریمی از این تز کاری نداریم. اما ریبوار احمد از پاسخ به نقد واقعی به این تز شانه خالی کرده است. این پاسخ بیشتر به یک سفسطه شباهت دارد تا استدلال. نظر کورش مدرسی فقط به یک تحلیل ساده که آیا رژیم اسلامی اکنون متعارف شده است یا خیر، محدود نمی شود. آنچه حائز اهمیت است استنتاجات سیاسی راست او از این تحلیل است. در حقیقت باید گفت که او این تحلیل را ارائه داده است تا بتواند آن استنتاجات راست را به حزبش بقبولاند. بدنبال این تحلیل وی از رشد سرمایه داری تحت حکومت احمدی نژاد صحبت کرده است؛ از اینکه رژیم اسلامی بحران ندارد؛ از اینکه جدال جناح های رژیم اسلامی نه بخاطر حفظ نظام، بلکه بخاطر طرح های مختلف اقتصادی و دفاع از قطب های مختلف سرمایه دارانه جهانی است. وی از این تحلیل، در بهترین حالت، راه صبورانه و ملایم مبارزه با رژیم اسلامی را در دستور حزب خویش می گذارد. این استنتاجات است که مورد نقد کمونیستی ما قرار گرفته است. و بنظر می رسد که چنین استنتاجاتی است که باعث شده جناح دیگر از تمرکز دوباره و فعال شدن در قبال مساله سرنگونی رژیم اسلامی سخن گوید. 

ریبوار احمد دفاع کورش مدرسی از اسلام سیاسی و حزب الله در جنگ لبنان در مقابل قطب دیگر تروریستی، تروریسم دولتی، را «انتقاد عمیق مارکسیستی … از بی تأثیری چپ در آن صحنه سیاسی» می نامد. آیا در این زمینه استدلالی ارائه می دهد؟ خیر. حتی نقل قولی هم از کورش مدرسی ذکر نمی شود. چرا؟ چون اگر سخنان او را نقل کند، راست بودن این نظریه آنچنان عیان است که بهیچوجه قدرت دفاع از آنرا نخواهد داشت. بجای دفاع از سخنان واقعی کورش، پای منصور حکمت را بمیدان کشیده است و کوشیده است این سیاست راست را با نقد منصور حکمت از چپ سنتی و حاشیه ای در جامعه مشابه قرار دهد. نقد منصور حکمت از چپ حاشیه ای و فرقه ای هیچ ربطی به دفاع کورش مدرسی از حزب الله ندارد. منصور حکمت در نقد چپ حاشیه ای بی تاثیر در زندگی مردم، کمونیسم کارگری را مطرح کرد و بعنوان آلترناتیو کمونیستی طبقه کارگر در مقابل این چپ سنتی قرار داد. اما کورش مدرسی درباره چپ حاشیه ای در لبنان و خاورمیانه صحبت نمی کرد، در مقابل تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا و اسرائیل از اقدامات «مثبت» حزب الله برای مردم سخن گفت. 

دفاعیه ریبوار احمد از نظر ارتجاعی کورش مدرسی در دفاع از سیاست حذف یارانه ها واقعا جالب و دیدنی است: «بحث یارانه ها هم مانند آن خوش باوری و ساده لوحی ای است که برای محافظت از منافع طبقه کارگر در برابر بازار آزاد، از سرمایه داری دولتی پشتیبانی بکنید. این هم یک تز خیلی عقب مانده چپ سنتی است که خیلی وقت پیش توسط کمونیزم منصور حکمت جواب خود را گرفته است.» نزد این جناح همه چیز وارونه است. دولت احمدی نژاد یارانه ها را حذف کرده است و در اثر آن قیمت اقلام اساسی زندگی مردم سرسام آور رشد کرده است و در نتیجه فقر و فلاکت عظیم تری را بر مردم کارگر و زحمتکش تحمیل کرده است. آنگاه ریبوار احمد می نویسد اعتراض به قطع یارانه ها مثل دفاع از سرمایه داری دولتی است! آخر چه ربطی میان این دو مساله وجود دارد؟ یکی از مبانی پایه ای کمونیسم کارگری دفاع از اصلاحات در زندگی مردم کارگر و زحمتکش است. مبارزه برای افزایش دستمزد، مبارزه برای کاهش فقر، برای رفاه بیشتر یکی از ارکان مبارزه کمونیسم کارگری است. این مبارزه بخش لایتجزای مبارزه برای انقلاب کارگری و واژگونی سرمایه داری است. آیا واقعا اینها متوجه نیستند که از چه سیاست های راستی دفاع می کنند؟ فکر نمی کنم.

و بالاخره، ایشان به دفاع از سیاست ارتجاعی مهر سبز زدن به مبارزات توده ای مردم در دو سال پیش می رسد. این حزب با اتخاذ یک سیاست راست و پاسیفیستی تحت نام دهان پرکن «انقلاب پرولتری» خیزش عظیم و میلیونی مردم علیه رژیم اسلامی را به جیب اصلاح طلبان حکومتی ریخت. مبارزات قهرمانانه مردم را به جناح موسوی و شرکاء بخشید و خیال خود را از مبارزه انقلابی برای سرنگونی رژیم راحت کرد. در تمام طول مبارزات مردم، تمام هم و غمش به خانه فرستادن مردم بود. «نروید» و «اعتراض نکنید» و «در خانه بمانید» تمام رهنمود این حزب به مردم در این شرایط خطیر و سرنوشت ساز بود. معلوم نبود که آیا این جریان مدافع آزادی مردم است یا عملا دارد به سخنگوی رژیم اسلامی بدل می شود. و از آن جالبتر اینکه همین جناح وقتی به مبارزات مردم در آفریقای شمالی و خاورمیانه رسید، آنها را انقلاب نامید. این تناقض را چگونه باید درک کرد؟

مدافعین کورش مدرسی در این حزب، منجمله ریبوار احمد، عاجز از ارائه یک استدلال مارکسیستی در دفاع از این خط و تزهای راست، مکررا اسم منصور حکمت را ذکر می کنند. با ورد خوانی که نمی توان از مارکسیستی بودن یک تز و سیاست و یا تطابق آن با کمونیسم کارگری منصور حکمت دفاع کرد. با صرفا اشاره به یک تاریخ در جنبش کمونیستی و نام بردن از یک کتاب منصور حکمت که نمی توان نشان داد یک تز یا خط سیاسی در چهارچوب کمونیسم کارگری منصور حکمت است. این دیگر از الفبای کار تئوریک است.  

اینها خود به این مساله آگاهند، اما چاره ای ندارند. خودشان بهتر از هر کسی می دانند که تا چه حد سیاست ها و نظرات کورش مدرسی به مارکسیسم و کمونیسم کارگری منصور حکمت بیربط است؛ تا چه میزان در راست ترین قطب جریان چپ سنتی قرار دارد؛ تا چه میزان راست و بعضا ارتجاعی است. حتی بهمن شفیق اولترا راست هم از شباهت و نزدیکی سیاست های کورش مدرسی با نظرات کهنه و پوسیده خود سخن می گوید و به آنها نصحیت می کند که از نام حکمتیست و کمونیست کارگری خود را خلاص کنند.   

اینها واقعا در بد مخمصه ای قرار گرفته اند. بخشی از کمونیست های قدیمی در حزب شان می گویند که می خواهند پرچم منصور حکمت را برافرازند؛ مدعی هستند که از خط منصور حکمت پیروی می کنند؛ اینها از راست روی کورش مدرسی و محفلش به جان آمده اند؛ می خواهند سکان حزب را بدست بگیرند؛ محفل کورش مدرسی نیز با قلدری و دروغ پراکنی می کوشد حزب را از آن خود سازد. دست شان بسته است. لذا برای یارگیری یاد منصور حکمت افتاده اند. اما این سیاست دیگر چاره ساز نیست.  ما کلیه این تزهای راست را طی چند سال اخیر بشکل جامع و مستدل نقد کرده ایم. اکنون برای آگاهی علاقمندان و تسهیل دستیابی به آنها، بخشی از این ادبیات را در صفحه اول سایت حزب قرار داده ایم. در اینجا در نقد نوشته مزبور، بمنظور روشن شدن بحث، صرفا بطور مختصر به برخی از این تزها پرداختیم. در پایان جا دارد به یک نکته دیگر اشاره کنیم. باید اذعان کنیم که در نوشته ریبوار احمد یک حقیقت وجود دارد. ریبوار احمد درست می گوید: خط رسمی حزب حکمتیست بنام «خط کورش مدرسی شناخته شده است و او سهم اساسی در ساختن این حزب و خط اساسی آن داشته است.» او حقیقت را می گوید زمانی که می نویسد، اگر سیاست های کورش مدرسی نقد و طرد شود و «اگر این حزب از آن خط سیاسی ای که تا کنون داشته و بر روی آن پیش رفته است، برگردد، به نظر من اگر هرچیزی باشد، از نظر ماهیت سیاسی دیگر آن حزب حکمتیست نمی باشد که ٧-٨ سال این حزب» با آن شناخته شده است.  

اما یکبار دیگر باید بروشنی گفت که این خط هیچ ربطی به مارکسیسم و کمونیسم کارگری منصور حکمت ندارد. نام حکمتیست بی مثما ترین نام برای حزبی است که این سیاست ها را به پیش می برد. اگر کسی قصد زنده کردن منصور حکمت در حزب را دارد؛ اگر کسی قصد برافراشتن پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را دارد؛ اگر کسی می خواهد آثار منصور حکمت را از بایگانی بیرون آورد و فعالیت خود را بر اساس آن پی بگیرد؛ باید خط کورش مدرسی را، که یک خط راست، در منتهی الیه چپ سنتی و بعضا ارتجاعی است از ریشه نقد کند و کنار زند. حکمتیسم هیچگونه اشتراکی با این خط ندارد.  *

دم خروس دفاع از رژیم اسلامی در محکومیت تریبونال لندن

دم خروس دفاع از رژیم اسلامی

در محکومیت تریبونال لندن
آذر ماجدی

 

سازمان راه کارگر- هیات اجرایی در بد مخمصه ای افتاده است. همزمان با تشکیل تریبونال بین المللی رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی در لندن، این سازمان تریبونال را محکوم کرد؛ آنرا وابسته به امپریالیسم و تلویحا جاده صاف کن حمله نظامی به ایران خواند. این نقد از جانب چند سازمان چپ و از جمله خود من پاسخ گرفت. در دفاع از موضع ناهنجار سیاسی و نامتناسب سازمان، آقای یوسف لنگرودی در نوشته ای کوشیده است به نقد ها پاسخ دهد. اما هر چه بیشتر تلاش کرده است، بیشتر در باتلاق موضع فرقه ای و غیراجتماعی فرو رفته است .

آقای لنگرودی به هیچ نکته و سوالی که نوشته "تریبونال بین المللی رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی، قابل حمایت یا محکومیت؟" در مقابل سازمانش قرار داده جواب نگفته است؛ تحریف کرده است و خود را به کوچه علی چپ زده است. این نقد آنچنان این سازمان را دستپاچه کرده که ایشان ترجیح داده خود را به نادانی بزند تا یک پاسخ سر راست به سوالات و نقدهای مطروحه بدهد. بر منبر رفته است و در وصف تضاد عمده و جدایی ناپذیر بودن مبارزه علیه سرکوب از مبارزه علیه امپریالیسم در "کشورهای پیرامونی" سر به صحرای کربلا زده است.  

دروغ و تحریف بجای پاسخ
ابتدا به تحریف ها و دروغ هایی که به ما نسبت داده شده، بپردازیم :

اول - "افرادی مثل آذر ماجدی … که تا به حال کلمه ای در محکومیت تحریم های اقتصادی و خطر حمله نظامی بر زبان نیاورده و آن را محکوم نکرده اند، معلوم است که چنین در خواستی از تریبونال را به مسخره بگیرند ."

مطلع نیستم که آقای لنگرودی تاکنون مطلبی علیه تحریم اقتصادی و حمله نظامی منتشر کرده باشد، اما از آنجا که سازمانشان علیه این دو مساله موضع گرفته است، می پذیریم که ایشان "کلمه ای در محکومیت تحریم های اقتصادی و خطر حمله نظامی بر زبان" آورده است. اما تا آنجا که به من مربوط می شود، علاوه بر چندین سند و قطعنامه ای که در مقاطع مختلف حزب اتحاد کمونیسم کارگری در محکومیت تحریم اقتصادی و حمله نظامی تصویب و منتشر کرده است؛ مطالب بسیار و ویدئو بلاگ های متعددی دارم که نه تنها قاطعانه علیه تحریم اقتصادی و حمله نظامی سخن گفته است، بلکه سازمان هایی را که علیه این دو مصیبت عظیم ضد بشری موضعی قاطع نگرفته اند، به نقد کشیده است. به این می گویند دروغ شاخدار! اگر ایشان مطمئن بود که مطلبش را عده ای خواهند خواند که از دنیای سیاست مطلع هستند، حتما در اعلام دروغی به این بزرگی بیشتر فکر می کرد .

دوم - یوسف لنگردوی بخشی از نوشته فوق را دوبار نقل کرده و در ادامه آن نکاتی کاملا بیربط به نوشته را پشت هم ردیف کرده است؛ و با توسل به تحریف کوشیده است نویسنده متن را از زمره حقوق بشری ها بخواند. "به نظر می رسد آذر ماجدی چنان در گیر مسایل حقوق بشری است که انگار نه در ارتباط با مسایل جهان ما، بلکه در باره ی سیاره ی دیگری صحبت می کند." و بعد معلوم نیست از کجا به این فکر بکر رسیده است که نویسنده را هوادار "آن سان سو چی" یکی از رهبران اپوزیسیون برمه جلوه دهد. کاش ایشان این نوشته را به یک فرد مطلع از سیاست و دنیای واقعی نشان می داد و این نصحیت را می شنید که "یک چیزی بگویید که بچسبد !"

این باصطلاح آینده نگری، دامن خود ایشان و سازمانشان را می گیرد. از نویسنده ای که او را به هواداری از آن سان سوچی متهم می کنید، ویدئو بلاگ و مطالب متعددی در نقد خانم شیرین عبادی موجود است؛ شیرین عبادی مدل ایرانی - اسلامی آن سان سوچی است. به هر دو سیاستمدار با یک هدف معین جایزه نوبل اهداء شده است. اینها از ن‍ظر دولتهای امپریالیستی آکتور پروژه های مشابه ای هستند. قرار است آنها را بعنوان بدیل "درباری" و سازشکار رژیم حاکم در دو کشور برمه و ایران بدل کنند. آن سان سوچی اکنون به مقامی رسیده است؛ خانم عبادی در سالن انتظار نشانده شده است؛ هر از چند گاهی صدایی و موضعی از او منتشر می کنند تا وفاداریش به اسلام و خط اصلاح طلب دولتی را یادآوری و اثبات کنند. تا حال ندیده ایم که یوسف لنگرودی یا سازمان متبوعشان نقدی به خانم عبادی منتشر کنند. ظاهرا هم خانواده بودن جنبشی مانع از این مساله شده است. چرا که اینها هر دو به جنبش ملی اسلامی متعلق اند؛ یکی در راست آن و دیگری در چپ آن قرار گرفته است. بهتر است پیش از آنکه اتهامات بی اساس بطرف منتقدین تان پرتاب کنید، کمی به عواقب آن برای خودتان بیاندیشید !

سوم- "آذر ماجدی با چشم فرو بستن بر ماهیت سرکوب گرانه و استثمارگرانه ی امپریالیسم و نظام جهانی سرمایه داری، می گوید مبارزه ضد امپریالیستی به گذشته تعلق دارد و دورانش بسر آمده است." آذر ماجدی همچین چیزی را در هیچ کجا نگفته است. پاسخ محکم و اصولی آنست که به عین نقد جواب دهید، نه اینکه به دروغ و تحریف متوسل شوید. اجازه دهید آن متنی را که یوسف لنگرودی بخشی از آنرا دو بار نقل کرده است و بجای بخش دیگر تحریفات خود را ردیف کرده است، در اینجا بیاوریم، تا خوانندگان خود قضاوت کنند :

"متاسفانه دنیا تغییر کرده است و ما دیگر در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی نیستیم که عمده روشنفکران تمایلات چپ و ضد امپریالیستی داشتند. دنیا تغییر کرده است و راسل ها و ژان پل ساتر ها نیز اگر زنده بودند باحتمال زیاد مواضع دیگری اتخاذ می کردند. در قرن بیست و یک، در دنیای پس از یازده سپتامبر، در دنیایی که جنگ تروریست ها آنرا به خاک و خون می کشد، در دنیایی که دو قطبی تروریسم دولتی و اسلامی در مقابل هم صف آرایی کرده اند، چگونه می توان یک دادگاه مردمی از نوع دادگاه راسل سازمان داد؟ باید به این سوال پاسخ گفت. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی سابق به تنهایی قادر به تشکیل چنین دادگاهی نیستند. باید از وکلا و حقوقدانانی که تحت همین سیستم ها دانش آموخته اند و حرفه ای شده اند استفاده کرد. اگر قرار است که این دادگاه نمادین تاثیری داشته باشد باید از این امکانات موجود بهره جست. تنها راه حفظ سلامت سیاسی - اخلاقی کامل این تریبونال شفافیت است. باید کارکرد و پروسه های تحقیق و رای دادن باز، علنی و شفاف باشد. این تنها راه ضمانت تشکیل یک دادگاه واقعا مردمی است. در این دادگاه اول نقش خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی سابق در شکل گیری و پیشرفت دادگاه کاملا روشن است ."

اولا، آقای لنگرودی یا معنای "تروریسم دولتی" را متوجه نشده است، که این بسیار عجیب بنظر می رسد؛ یا خود را به نادانی زده است تا بتواند باین شکل ابراز فضل نماید: "او همچنین در همان نوشته اش چنان درک سطحی از اوضاع جهان ارایه می دهد که هیچ قرابتی با واقعیات واندیشه های مارکسیستی ندارد." و استفاده از مقولات "جنگ تروریست ها و تروریسم دولتی" را "یک ارزیابی سطحی و کوچه بازاری" و "نئو لیبرالیستی" خوانده است. جلل الخالق! بیش از ده سال است که جریانات مختلف سیاسی، منجمله حزب ما، مقوله تروریسم دولتی را جا بجا بمعنای امپریالیسم استفاده می کند. تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا، همان مقوله ای است که سازمان راه کارگر به سبک چپ سنتی بعنوان "امپریالیسم جهان خوار" از آن یاد می کند. پس نزدیک بیک صفحه از نوشته ایشان عملا بی اساس و پوچ است، بخشی که به خواننده درس سرکوبگری امپریالیسم و قس علیهذا می دهد .

دوما، ایشان نقل قول را پس از "چگونه می توان یک دادگاه مردمی از نوع دادگاه راسل سازمان داد؟" قطع کرده است و کوشیده است این تصویر را بدهد که تشکیل دادگاهی از نوع دادگاه راسل از نظر نویسنده غیرممکن است. درصورتیکه بدنبال طرح این سوال، پاسخ به آن نیز طرح شده است. راه اطمینان حاصل کردن از عدم سوءاستفاده از شاهدان و "عدم وابستگی" توسل به شفافیت است. مقوله ای که یوسف لنگرودی در پایان نوشته اش به یکی از منتقدین بعنوان راه حل ارائه داده است .

آقای لنگرودی این بار دیگر به مساله وابستگی مالی به "امپریالیسم جهانخوار" اشاره نمی کند. چون نقد آنچنان محکم بوده است که جایی برای تکرار این اتهام پوچ باقی نگذاشته است. بعلاوه آنکه در مورد سوال های روشنی که در مقابل سازمان شان گذاشته شده، کاملا سکوت می کند. این سوال واقعی که سازمان های اپوزیسیون چپ از دولتهای اروپایی در ظرف های مختلف پول دریافت می کنند؛ و سازمانهایی که بویژه تحلیل هایشان "سطحی و کوچه بازاری" نیست، بخوبی آگاهند که این دولتها متعلق به ناتو و کمپ "امپریالیسم جهانخوار" هستند. پاسخ به این سوال ظاهرا برای سازمان راه کارگر صرف نداشته است؛ چرا که در نوشته حتی اشاره ای به آن نشده است. به روی خود نیز نیاورده اند. دریافت پول از دولت صدام حسین نیز بهمین ترتیب .

و بالاخره، آقای لنگرودی در تدقیق موضع شان در قبال نقد محکم، از چاله درآمده و به چاه افتاده است. اگر در بیانیه سازمان راه کارگر- هیات اجرایی، اشاره ای به مقوله "جاده صاف کن امپریالیسم" نشده و با ظرافت این مفهوم بشکل تلویحی طرح شده بود؛ یوسف لنگرودی صاف و پوست کنده، شاهدان این تریبونال را "جاده صاف کن امپریالیسم خوانده است: "مسأله این است که صرف نظر از چه بودی مواضع آنها ، همه شان حق دارند و باید به دادخواهی شان علیه رژیم جنایتکار حاکم ادامه بدهند، بدون این که فرصتی برای هموار کردن جاده برای طرح های امپریالیسم امریکا در ایران فراهم شود." حمایت کنندگان از تریبونال هم "پیاده نظام" امپریالیسم نامیده شده اند: "چنین فعالی با چنین افکار در هم و برهمی معلوم است که استفاده هوشیارانه از امکانات دشمنان مردم را با تبدیل شدن ناآگاهانه به پیاده نظام «پروژه» ها و نقشه های امپریالیستی اشتباه می گیرد ."

مشکل اصلی آقای لنگرودی و سازمان متبوعش دقیقا همین نکته است که مانند دم خروس بیرون زده است. از نظر آنها به محاکمه کشیدن رژیم اسلامی باتهام سی سال جنایت علیه مردم ایران، بخاطر شکنجه و اعدام و تجاوز به هزاران زندانی در دهه ۶۰ عملا جاده را برای امپریالیسم آمریکا هموار می کند. پس آیا حق نداشتیم که در نوشته پیشین موضع بیانیه این سازمان را دفاع خجول از رژیم اسلامی بنامیم. اگر دادخواهی علیه رژیم اسلامی بمعنای جاده صاف کنی برای امپریالیسم آمریکا درک شود؛ محکوم کردن این دادخواهی با هر بهانه ای، دفاع از رژیم اسلامی فهمیده خواهد شد. این مساله اصلی تمام آن جمله پردازی ها در مورد دو قطب کار و سرمایه و جهانخواری امپریالیسم و فضل فروشی های چند من یک غاز دیگر است. *

دنیای وارونه اصلاح طلبان حکومتی قربانی خشونت، مدافع خشونت

دنیای وارونه اصلاح طلبان حکومتی
قربانی خشونت، مدافع خشونت
آذر ماجدی

پس از انتشار مقاله تحت عنوان "دریوزگی تا چه حد؟ خانم عبادی! مواظب باشید سنگ ها بسوی شما پرتاپ نشود!" در نشریه برای یک دنیای بهتر شماره ١٣٧ نامه ای دریافت کردم از یکی از هواداران اصلاح طلبان حکومتی از شهر قم، با اسم مستعار احمد سبز. در آن مقاله به نقش خانم شیرین عبادی با هدف منحرف کردن مبارزه مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و تلاش مذبوحانه برای اسیر کردن مردم و خواست ها و امیال شان در چهارچوب تنگ اصلاح طلبی حکومتی برخورد شده بود .

نامه ارسالی از قم نکات بسیار جالب و قابل توجهی را مطرح میکند. خط اصلاح طلبان حکومتی و جنبش ملی – اسلامی مدافع آنرا با روشنی و صراحت فرموله میکند. پاسخ به این نامه و برخورد به نکات کلیدی و گرهی آن فرصت میدهد که روش کمونیسم کارگری نسبت به خیزش اخیر مردم ایران برای سرنگونی و جنبش های مختلف درگیر را با شفافیت بیشتری باز کنیم. مقولات اصلی مورد استفاده جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب برای منحرف کردن مبارزات مردم، سکته انداختن در آن و کاستن از شتاب آن را بشکافیم و واقعیت سیاسی پشت آنرا افشاء کنیم. در زیر ابتدا نامه ارسالی از قم و سپس پاسخ به نامه را مطالعه میکنید .

خشم انقلابی
دفاع از خشونت، مخالفت با حقوق بشر


مقاله شما را مطالعه و استفاده کردم. نکاتی به نظرم آمد که برایتان می نویسم. در این مقاله سعی شده تا دهه 60 را که ظاهرا در سخنان و موضع گیریهای شخصیتهای اصلاح طلب به فراموشی سپرده شده است را یاد آور شوید و توجه همگان را معطوف به آن نمایید. اگر چه با شما موافق هستم که در آن دهه حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی نادیده گرفته شده است و هزاران انسان بی گناه قربانی خودکامگیها و خطاهای فاحش دست اندرکاران وقت حاکمیت شده اند و از اینرو ستمکاران و خودکامگان باید در چارچوب قانون منبعث از جنبش عدالت خواهی ایرانیان به سزای اعمال خویش برسند!

اما معتقد هم هستم که در این شرایط که جنبش اعتراضی ایرانیان که دربردارنده ی همه سلایق و عقاید مختلف و متفاوت است باید از هرگونه حرکت و گفته ای که منجر به ایجاد شکاف در بین آن شود، پرهیز کند و افراد نباید با پرداختن به نقاط اختلاف ایدئولوژیکی مشغول درگیری با خویش و غافل شدن از هدف والا و نهایی شوند. باید به کف خواسته ها که می تواند محور همه مطالبات اعتراضی اعم از خواسته های دینی و غیر دینی و سکولاریسم و کمونیسم و...باشد، نگاه کرد تا بتوان در برابر استبداد ایستاد تا مبادا بار دیگر مستبدی برود و مستبدی دیگر جایگزین شود. باید استبداد را هدف قرار داد و بفکر ریشه کن کردن آن باشیم نه اینکه ریش مستبدی را بسوزانیم و مستبدی بی ریش تحویل دهی. چنانکه پیش از این مستبدی بی ریش را سوزاندیم و مستبد با ریش تحویل دادیم!!؟؟

استبداد زدایی را باید از همین جا شروع کرد و تمرین کرد. باید استبداد زدایی را از خویش، از کلام خویش، از خانواده خویش و از رفتار خویش آغاز کنیم تا حاصل زحمات همه ما،ٰ همه گذشتگان ما، آزادی، عزت، استقلال و دموکراسی کامل همیشگی باشد نه آنچه را تاکنون تجربه کرده ایم... من نیز بعنوان یک اصلاح طلب واقعی معتقدم نظامی که به سینه مردمان خویش شلیک میکند قابل دفاع و اصلاح نیست و ستمکاران باید محاکمه شوند و پاسخگو باشند. اما در شرایط فعلی ضرورتهای جدی تری در اولویت است که ارزش برخی چشم پوشیهای موقت را دارد. شما علی رغم اینکه خویش از خشونت بیمناک هستید و بر آن می شورید اما بخاطر یاد آوری دهه پر خشونت 60 چنان جملات را به تندی نوشته اید که بر خواننده مشتبه می شود که گویا شما مدافع خشونت و مخالف حقوق بشر هستید !!!!

و حال آنکه شما نگران از انحراف احتمالی در جنبش اعتراضی مردم فهیم ایران هستید که مبادا تجربه تلخ انقلاب 57 تکرار شود و نا اهلان بر موج سوار شوند و صاحبان پیروزی آتی را به قربانگاهی دیگر ببرند!؟ و البته نگرانی شما هم بجاست اما باید آتو دادن دست مستبدان بفکر راه علاج اساسی و پیشگیرانه بود لذا  امیدوارم خشم انقلابی سبب فراموشی منطق و استدلال نشود و ستمکاران از سخنان ما بهره نبرند. پایدار و سربلند باشید .
احمد/ایران/قم

این نامه از قم بسیار خصلت نما است. بیانگر وضعیت اسفناک و محتضر جمهوری اسلامی است. ایشان از مدافعین رژیم اسلامی هستند که در صف اصلاح طلبان حکومتی و جناح موسوی- کروبی - خاتمی و شرکاء قرار دارد. از زمره سبز پوشانی است که پذیرفته باید جنایت و خشونت رژیم اسلامی را تا دهه 60 تعمیم دهد. متوجه شده است که کینه مردم عمیق تر و خشم شان برنده تر از آنست که بتوان در جنایات سال 67 متوقف شان کرد و به بکس بات انداخت. پذیرفته است که برای نجات نظام باید قربانیان بیشتری را متقبل شد. برای حفظ نظام حاضر شده است تا این مرز عقب بنشیند، اما از آینده میترسد. سیل خروشان خشم انقلابی مردم را مشاهده میکند. ظرفیت زیر و کننده این خشم را خوب میشناسد و از نابودی کل نظام هراسان است .

این یک نوشته با دقت فرموله شده در دفاع از نظرات ضد "ساختارشکنی" است. یک سلاح این "ضد ساختارشکنان"، یعنی مدافعین "جمهوری اسلامی اصلاح شده" ایجاد ترس از آینده است. ترس از "نامعلوم" پس از سرنگونی؛ ترس از تکرار سناریوی سال 1357، توطئه ای که یک انقلاب علیه استبداد، اختناق، بی عدالتی، نابرابری و فساد و برای آزادی، برابری و رفاه را به یک جهنم اسلامی خون و جنایت منتهی کرد. سناریوی طرح ریزی شده و کارگردانی شده توسط دولت های غربی با اهداف امپریالیستی و ضد کمونیستی سال 57 را همچون ریسمان سیاه و سفید در مقابل مردم مار گزیده گرفته اند. یکبار با این سناریو سه نسل از مردم یک جامعه را به روز سیاه نشاندند. اکنون که مردم میخواهند خود را از این بختک جهنمی، از این شرایط خونین و سیاه خلاص کنند، با یادآوری همان سناریو میخواهند مانع شوند، نگذارند مردم تخت گاز تا ته راه را بروند. این طنز عجیب تاریخ است !

تاکتیک ترس
جریانات ارتجاعی که در مقابل مبارزات مردم مانع و سد ایجاد میکنند، جریانات و جنبش هایی که در مقابل جنبش سرنگونی قد علم کرده اند، تاکتیک اثباتی ندارند. آلترناتیو اثباتی ندارند. جرئت نمیکنند  صریحا از رژیم اسلامی دفاع کنند، زیرا چنین دفاعیه ای تمام کاسه کوزه هایشان را بهم میریزد. میدانند مردم تا چه حد از این رژیم بیزارند، میدانند این رژیم بر چه اقیانوس نفرت و خشمی سیال است. لذا نمیگویند این رژیم خوب است یا قابل تحمل است. بلکه با ایجاد ترس در مورد آینده پس از سرنگونی میکوشند در مقابل تحرکات و مبارزات مردم برای سرنگونی مانع ایجاد کنند و این مبارزات را عقیم سازند .

این سوال را مدام از طریق رسانه های بین المللی، و بخش فارسی آنها که بلندگوی وزارت خارجه دولت های متبوع خویش اند، در اذهان مردم ایجاد میکنند: "پس از رژیم اسلامی چی؟" آیا خشونت و آنارشی حاکم نمیشود؟" پاسخ شان نیز چنین است: "همان سناریوی 1357 تکرار میشود." پس "باید تعجیل نکرد؛ نباید رژیم را سرنگون کرد؛ "ساختارشکنی" نادرست است؛ باید برای اصلاحات تلاش کرد. مبارزه برای سرنگونی برابر با خشونت است." باین ترتیب مردم دو بار چوب مهندسی اجتماعی و توطئه امپریالیستی 57 را میخورند .

این تاکتیک اشاعه ترس است. باید عزم مردم را متزلزل کنند. مردد شان کنند. تزلزل و تردید اکنون بهترین سلاح مدافعین رژیم اسلامی است. تا زمانیکه مردم مصمم و عزم جزم کرده نگویند: "مرگ یکبار، شیون یکبار" این رژیم میتواند برای ادامه حیات اش تلاش کند و وقت بخرد. لذا یکی از وظائف ما کمونیست های کارگری خنثی کردن این تاکتیک ترس است. این تاکتیک را بطرق اثباتی و سلبی میتوان و باید خنثی کرد. تلاش برای تشکل مردم چه در تشکلات توده ای، شوراها و حزب اتحاد کمونیسم کارگری؛ تلاش برای ارائه آلترناتیو اثباتی مانند قطعنامه حزب برای آزادی، برابری و رفاه، تقویت و تحکیم وحدت و همبستگی مردم و تعیین شعارهای مبارزاتی مرحله ای و استراتژیک از وظایف ما کمونیست های کارگری است. این روش ارائه آلترنانتو است .

یک راه دیگر را شاید بتوان مقابله به مثل نامید. آنها میگویند باید دست نگاه داریم چون نمیدانیم پس از رژیم اسلامی چه میشود، سناریوی 1357 تکرار میشود. پاسخ اینست: کدام خشونت؟ ترس مان از چیست؟ آیا خشونتی عنان گسیخته تر از این قابل تصور است؟ اینهمه کشتار، جنایت، شکنجه، تجاوز، گرسنگی، فقر، فحشاء اعتیاد، خودکشی جوانان؟ ما را از چه میترسانید؟ مردم برای رهایی از خشونت دائمی، هر روزه و هر لحظه که زندگی شان را به نابودی و فلاکت و عجز میکشاند، میخواهند این رژیم را به زیر کشند و سرنگون کنند. میخواهند تک تک این جنایتکاران ریز و درشت را به محاکمه بکشانند .

این چه جامعه ای است که مردم باید سال نو شان را در مقابل یک زندان مخوف بگذرانند، حتی حق نداشته باشند که بر سر مزار عزیزانشان گل بگذارند و عزاداری کنند؟ این چه نظامی است که مهمترین نهاد عقیدتی و دولتی اش، آستان قدس رضوی، اطلاعیه رسمی و علنی فحشاء منتشر میکند و وقیحانه دختر بچه های 12 ساله را به اسارت و بندگی در میاورد؟ این چه نظامی است که حداقل دستمزد رسمی اش، با اسناد رسمی خودش یک چهارم خط فقر است؟ این چه نظامی است که حقوق کارگران را چند ماه چند ماه نمیدهد و بجای آن مدیران و صاحبان شرکت ها پول دستمزد کارگران را به جیب میزنند و از کشور خارج میکنند؟ این چه کشوری است که از بالاترین مقام دولتی اش تا پایین ترین جنایتکارش میلیون ها دلار در بانک های خارجی تلمبار کرده اند درحالیکه میلیون ها نفر حتی سقف بالای سرشان نیست، دختربچه ها را به اسارت بردگی جنسی درمیاورند و بعد همان اسیر و برده را بجرم "فساد" سنگسار و اعدام میکنند؟ مردم را از چه میترسانید؟ خلاصی از این جهنم خشونت و جنایت اسلامی؟ این مردم نیستند که باید از خشونت بترسند. ترس خود را ازبرچیده شدن بساط امتیازات و لفت و لیس تان از قبل این رژیم، بعنوان ترس مردم از خشونت در آینده قالب نکنید. این یک تاکتیک مردرندانه است. دست تان را رو میکنیم .

در پاسخ مشخص به این نامه باید بگویم که من خواهان آزادی بدون قید و شرط و برابری واقعی اجتماعی و اقتصادی و رفاه برای تمام مردم هستم. حقوق بشر همانگونه که در نوشته قبلی نوشتم یک کلاه مدرن برای منحرف کردن مبارزات سرنگونی طلبانه مردم است. من برای حقوق بشر مبارزه نمیکنم، حقوق بشر اکنون نون دونی بسیاری از فرصت طلبانی شده است که دارند از دولت آمریکا برای آرام کردن مبارزات مردم پول های هنگفت میگیرند. من برای برابری واقعی و آزادی بی قید و شرط و رفاه تمام مردم مبارزه میکنم .

ایدئولوژی اسم رمز
اکنون مدتی است که لفظ ایدئولوژی برای کند کردن نقد های تیز طبقاتی و رادیکال مورد استفاده قرار میگیرد. بما کمونیست های کارگری که رادیکالیسم افراطی را در مبارزه برای آزادی، برابری و رفاه نمایندگی میکنیم، میگویند ایدئولوژیک. میخواهند با پرتاب این لفظ به سمت ما، ما را خلع سلاح کنند. نقد تیز و برنده ما را از جنبش های ارتجاعی و سیاست های ارتجاعی برای منحرف کردن مبارزات مردم و به سازش کشیدن آن را ایدئولوژیک مینامند تا بخیال خود آنرا بی اعتبار و هپروتی جلوه دهند .

استفاده از این لفظ برای خلع سلاح مبارزات انقلابی و رادیکال مردم و سازش ناپذیری رادیکالیسم  کمونیستی، مدتی است باب شده است. بویژه از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی این لفظ مد شده است. در میان محافل سیاسی ایران، بخصوص چپ سابق طرفدار شوروی و اکنون حقوق بشری شده، این لفظ بوفور استفاده میشود. اخیرا رهبران حزب "اکس کمونیست کارگری" نیز در مقابل نقدهای تیز و برنده ما از راست روی ها، سازشکاری و پوپولیسم حاکم بر سیاست هایشان، به همین لفظ پاخورده متوسل شده اند. بنظرشان این ابزار کارسازی است. هرگاه راست روی و سازشکاری شان را نقد و افشاء میکنیم، با ایدئولویک خطاب کردن نقد، سعی میکنند خود را از زیر ضرب خلاص کنند. این شیوه استفاده از کلمه ایدئولوژیک یک تلاش دست راستی، ارتجاعی و ریاکارانه است .

باید توجه داشت که نبردی که در جامعه جریان دارد یک نبرد طبقاتی، سیاسی، اجتماعی و همچنین ایدئولوژیک است. این "تازه دموکرات" شده های حقوق بشری که ظاهرا بسیار "معصومانه" و رها از ایدئولوژی، کمونیست ها را به ایدئولوژیک بودن "متهم" میکنند، خود دارند از ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی حفظ نظام استثمارگر سرمایه داری، اختلاف طبقاتی، فقر و حاکمیت جهل و خرافه نظام حاکم دفاع میکنند. اینها آنچنان ایدئولوژی خود را بعنوان "حقیقت" مطلق و نهایی و جاودانه می پذیرند که در بهترین حالت، یادشان میرود که دفاع شان بسیار ایدئولوژیک است و در بدترین حالت با پرتاب لفظ ایدئولوژی به مخالفین استثمار و اختناق سرمایه دارانه مذبوحانه میکوشند فضا را آلوده و مه آلود کنند و به این ترتیب حقیقت را از چشمان مردم پنهان کنند .

"در این شرایط که جنبش اعتراضی ایرانیان که دربردارنده ی همه سلایق و عقاید مختلف و متفاوت است باید از هرگونه حرکت و گفته ای که منجر به ایجاد شکاف در بین آن شود، پرهیز کند و افراد نباید با پرداختن به نقاط اختلاف ایدئولوژیکی مشغول درگیری با خویش و غافل شدن از هدف والا و نهایی شوند ."

این بخش از نامه فوق بسیار گویا و پرمعنا است. در واقع نویسنده بخوبی وجود منافع متفاوت، خواست های مختلف و جنبش های اساسا متفاوت را در جامعه تشخیص داده است. از این رو با ساختن یک هدف مشترک موهوم و تعریف یک جنبش "همه با هم" ساختگی میکوشد مانع قطب بندی و تفکیک جنبشی در صفوف خیزش مردم شود. زیرا هر چه هدف و خواست ها و منشاء طبقاتی و جنبشی موهوم تر و گنگ تر باشد، پیروزی نهایی مبارزات مردم برای دستیابی به خواست های واقعی شان سخت تر و دور از دست تر خواهد بود. اتفاقا باید به این دوست عزیز گفت، آنچه سناریو و توطئه 1357 را میسر کرد، همین اوهام در اهداف، همین توهم به "همه با هم" بودن و همین محو بودن منشاء جنبشی-طبقاتی خواست ها است. و یکی از راه های ممانعت از شکل گیری یک سناریوی مشابه، روشن کردن اهداف، مطالبات و متمایز کردن جنبش های اجتماعی از یکدیگر است. پولاریزاسیون سیاسی – اجتماعی در خدمت تسریع مبارزه رادیکال مردم علیه رژیم اسلامی و برای آزادی، برابری و رفاه است. لذا آن "شکاف" و "اختلاف ایدئولوژیکی" که ما را از آن میترسانند و برحذر میدارند، مورد استقبال ما است .

پیشروی مبارزات و پیروزی مردم در گرو تمایز صفوف شان از جنبش سبز اسلامی است. طرد سران سبز اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی لازمه پیشروی مبارزات مردم تا پیروزی است. روشن کردن اختلافات ایدئولوژیک در خدمت به هدف نائل آمدن است. این "خویش" ی که دوست سبز ما از آن سخن میگوید، یک "خویش" غیرواقعی و ساختگی است. "هدف والا و نهایی" موسوی- کروبی و تمام اصلاح طلبان حکومتی با هدف نهایی و والای مردم یکی نیست. برعکس، ضرورت رسیدن دسته اول به هدف نهایی، شکست مردم است. "هدف والا و نهایی" سران سبز اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی نقطه مقابل هدف نهایی مردم است. این دو هدف 180 درجه با هم متفاوت اند. لذا روشن کردن تفاوت این اهداف از ملزومات رسیدن مردم به هدف نهایی شان است .

کف خواسته ها دیگر چه صیغه ای است؟
یک تاکتیک ملی – اسلامی ها و اصلاح طلبان حکومتی صحبت از مقوله "کف خواسته ها" است. یک مقوله کاملا اختیاری را درون خیزش مردم و محافل سیاسی انداخته اند و بیکدیگر پاس میدهند. چنان راجع به آن حرف میزنند که گویی یک مقوله معرفه و مورد توافق مردم و کلیه جنبش های درگیر در خیزش اخیر است. "مخزن فکری" جنبش سبز اسلامی، پنج تن سابق پاسدار و امروز روشنفکر شده، از کف مطالبات بگونه ای صحبت میکند که گویی امکان یک کف مشترک میان قاتل و مقتول، میان دزد و قربانی، میان برده دار و برده اساسا و اصولا عملی است! در پاسخ به این "مخزن فکری" باید مزاح یکی از دوستان قدیمی را گذاشت، مخزن تان سوراخ است !

کف مطالبات میان گرایشات مختلف درون یک جنبش معین یک واقعیت است. اما میان دو جنبش متفاوت و متضاد از کف مشترک خواسته ها هیچگونه سخنی نمیتواند در میان باشد. میان جنبش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و برای آزادی، برابری و رفاه با جنبش سبز اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی یا جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، که خواهان ابقای نظام سابق با پادشاه یا بدون پادشاه است، هیچگونه کف مشترکی موجود نیست. صحبت از چنین کفی یک تلاش آگاهانه برای خاک پاشیدن به چشمان مردم سرنگونی طلب و آزادیخواه است. این نیز تلاشی برای ایجاد یک دست انداز در مقابل حرکت مردم برای سرنگونی نظام اسلامی است. یک مانع و یک انحراف است. این حقیقت نیز باید به روشنی و شفافیت در مقابل مردم گذاشته شود. این نیز از وظائف ما کمونیست های کارگری است .

تمرین استبداد زدایی یا سرنگونی استبداد؟
"استبداد زدایی را باید از همین جا شروع کرد و تمرین کرد. باید استبداد زدایی را از خویش، از کلام خویش، از خانواده خویش و از رفتار خویش آغاز کنیم ."

این اولین بار نیست که از ما خواسته میشود که تمرین "استبداد زدایی" یا "دموکراسی" کنیم. از ما میخواهند که از خویشتن خود، از خانه و خانواده خود، از زبان و ذهن خویش، از ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه خود آغاز کنیم. راستش باید بدون رودربایستی بگوییم که این فرستادن مردم "دنبال نخود سیاه" است. قرار است ما مانند کائنان "ذن" کنیم و ریشه های استبداد را در خود از بین ببریم و به "مخلوقات" نمونه دموکرات بدل شویم و در تمام مدتی که ما داریم تمرین استبداد زدایی و دموکراسی میکنیم، مستبدین واقعی دارند زندگی ما را تار و مار میکنند. دارند رس ما را میکشند و از قبل استثمار خشن ما میلیون میلیون دلار پول تلمبار میکنند و از کشور خارج میکنند؛ دارند سنگسارمان میکنند و بر چوبه های دار آویزان مان میکنند؛ دارند جگر گوشگان مان را در زندانها زجر میدهند و شکنجه میکنند؛ دارند کودکان دلبندمان را به دام فحشاء و بردگی جنسی میکشند؛ جوانان مان را به اعتیاد و خودکشی میکشانند. در تمام طول مدتی که ما داریم ضمیر خود آگاه و ناخود آگاه خویش را استبداد زدایی میکنیم، زندگیمان را از هم می پاشند و به قهقرا میکشانند .

خیر، ما احتیاج به استبداد زدایی از خود نداریم. از خودمان که شک نداریم. مستبد دارد میتازد، میدزد و میکشد، ما قربانیان استبداد باید استبداد زدایی کنیم؟ این فقط یک مزاح است. ما بجای استبداد زدایی از خویشتن خویش، دست بکار به زیر کشیدن استبداد و تمام بساط لفت و لیس و کشتارشان میشویم. بجای "یوگای روحی" وارد نبرد نهایی با این رژیم قاتل و جنایتکار میشویم و آنرا به زیر میکشیم. ما استبداد زدایی را با به زیر کشیدن مستبدین و محاکمه تک تک شان اجرا میکنیم. جا دارد یک حقیقت تاریخی را برملا کنیم. قهرمان اینگونه سیاست ها و پند و اندرزهایی که این روزها بسیار مورد ارجاعی اصلاح طلبان حکومتی قرار میگیرد، مهماتا گاندی است. گاندی که بعنوان رهبر و قهرمان خشونت ستیزی و تمرین استبداد زدایی در خویشتن خویش شناخته شده است، از دوستان نزدیک و هم پیمانان هیتلر و نازی ها، که میلیون ها انسان را در کوره های آدم سوزی به آتش کشیدند، بود. متاسفانه باید بگوییم که همیشه یک کاسه ای زیر نیم کاسه چنین پند و اندرز های بسیار حکیمانه وجود دارد. معمولا اگر سطح پند و اندرز ها را خراش دهید، به یک کلاهبرداری بزرگ میرسید. به کسانی که دارند از کیسه خلیفه مردم، قربانیان، بردگان، استثمارشدگان به حکام قاتل میبخشند .

باید اذعان کنم که یکبار دیگر به خشونت طلبی متهم خواهم شد. "شما علی رغم اینکه خویش از خشونت بیمناک هستید و بر آن می شورید اما بخاطر یاد آوری دهه پر خشونت 60 چنان جملات را به تندی نوشته اید که بر خواننده مشتبه می شود که گویا شما مدافع خشونت و مخالف حقوق بشر هستید!"

اگر افشای دفاعیات شرم آور خانم شیرین عبادی از رژیم اسلامی و تلاش ایشان برای خاک پاشیدن به چشمان مردم، به "دفاع از خشونت" متهم شده ام، با این نوشته قباله "حامی از خشونت" خویش را دو پشته کرده ام .

اعلام میکنم که من به جنبش کمونیسم کارگری، به جریان رادیکالیسم افراطی متعلقم. وظیفه خود را نقد و افشای کلیه سیاست ها، جریانات و اشخاصی میدانم که در مقابل مبارزات مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و برای دستیابی به آزادی، برابری و رفاه سنگ میاندازند و مانع میسازند. مبارزات مردم تنها با چشم دوختن به این هدف نهایی و تلاش برای آن میتواند پیروز شود. جدا کردن صفوف خود از جنبش های ارتجاعی، از مدافعین رژیم اسلامی، از جنبش سبز اسلامی از اصلاح طلبان حکومتی یکی از ملزومات این پیروزی است. هیچ کف مشترکی میان خواست ها و امیال مردم و این جنبش ها وجود ندارد. تفکیک و تمایز خطوط و مطالبات از ضروریات مبارزه است. پیروزی واقعی مردم، یعنی ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همه، تنها از طریق سازماندهی یک انقلاب کارگری و استقرار جمهوری سوسیالیستی امکانپذیر است. امری که کمونیسم کارگری منصور حکمت، حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن میکوشد . *

رژه بیانیه ها؛موسوی و پنج تن

 

 

رژه بیانیه ها؛موسوی و پنج تن

هفته گذشته را در عرصه سیاست ایران باید هفته بیانیه ها نامید. سران جنبش سبز اسلامی، یکی پس از دیگری سر از حجره در آورده اند و تکی یا دستجمعی برای "حل بحران" بیانیه صادر کرده اند. آنها، ظاهرا، خطاب به جناح هار حاکم جمهوری اسلامی بیانیه صادر کرده اند، اما همزمان مردم را نیز مورد خطاب قرار میدهند. این بیانیه ها همگی بر هراس و نگرانی جناح اصلاح طلب حکومتی از روند اوضاع دلالت میکند. کوشیده شده است به جناح غالب "شیرفهم" شود که اگر چاره ای اندیشیده نشود، روند اوضاع بسوی سقوط کامل نظام میرود .

سران سبز اسلامی برای نجات رژیم کفش و عمامه کرده اند و به صف شده اند. از یک سو میکوشند به خیال خود کمی "عقل" به جناح حاکم تزریق کنند تا خطیر بودن اوضاع را دریابد و پای میز مذاکره و سازش با جناح مغضوب بنشیند. از سوی دیگر میکوشند با ارائه تعابیر ملی – اسلامی خویش از اوضاع سیاسی، مردم را از خر شیطان پایین آورند، قانع شان کنند تا به "مطالبات مقدور" آنها رضایت دهند. این بیانیه ها بیش از هر چیز بیانگر عجز و استیصال و هراس و اضطراب اصلاح طلبان حکومتی است. خانه شان، کعبه آمال لفت و لیس و کیا و بیا یشان در حال ویرانی است. چه در داخل کشور و چه در خارج، کالای آنها تا زمانی مشتری دارد که این نظام بر سر کار است و اصلاح و اهلی کردن آن موضوعیت دارد. بدون جمهوری اسلامی، جناح اصلاح طلب آن نیز از حیض انتفاع خواهد افتاد. اینها نگران آینده خویش اند .

گل آلود شدن اوضاع
میر حسین موسوی از "گل آلود" شدن اوضاع سخن میگوید. "وضعیت کشور امروز چون رودخانه خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گل آلود شدن آن شده است." (بیانیه موسوی برای حل بحران) به زبان آدمیزاد، گل آلود شدن به رادیکالیزه شدن جنبش آزادیخواهانه مردم علیه رژیم اشاره دارد. او دارد به جناح حاکم میگوید اگر به سرکوب خشن ادامه دهد نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان. میگوید این شرایط با گذشته که میشد فقط به سرکوب اتکاء کرد، متفاوت است و اکنون دیگر "ارعاب" کارساز نیست. لذا، به نظر موسوی و شرکاء، جناح هار اگر "یک جو عقل" داشت، عمق و گستردگی بحران را میپذیرفت و برای حل آن حاضر به سازش با جناح مغضوب میشد. "جریان روزهای بعد از عاشورا و گسترش دستگیریها و دیگر تمهیدات دولتی نشان می دهد که مسئولان اشتباهات گذشته را این بار در وسعت بیشتر تکرار می کنند و آنها می اندیشند سیاست ارعاب تنها راه حل است ."

پیشنهاد موسوی به جناح حاکم مذاکره و سازش میان دو جناح است، روندی که او آنرا "آشتی ملی" میخواند. در یک کلام موسوی همان سیاست همیشگی جناح اصلاح طلب حکومتی را این بار در شکل بیانیه ۵ ماده ای در مقابل جناح حاکم، خامنه ای و شرکاء، میگذارد. موضوع و مبنای جدال دو جناح تفاوتی نکرده است، اما شرایط و اوضاع سیاسی بشدت متحول شده است .

اصل دعوا
دعوای جناح های رژیم طی دهه گذشته به صور مختلف تحلیل و تعبیر شده است. جریان ملی – اسلامی از سال ۱۳۷۶ با سر کار آمدن خاتمی، کوشید جدال جناح ها را بر سر "اصلاح طلبی و مدنیت" یک طرف و تحجر و قشری گری طرف دیگر قلمداد کند؛ کوشید سراب یک جمهوری اسلامی نوع دوم را که "مدرن و مدنی" است به مردم قالب کند. ما از همان زمان اعلام کردیم که "جدالهاى امروز، نتيجه تکاپوى مذبوحانه جناحهاى حاکميت براى حفظ نظام منحوس اسلامى در برابر حکم تاريخى مردم است. همه، در داخل و خارج ايران، در داخل و خارج حکومت، چهره خشمگين مردمى را که عزم کرده اند کار رژيم را تمام کنند، از پس انتخابات اخير ديده اند. ايران ديگر براى ضد انقلاب اسلامى به شيوه هاى تاکنونى قابل حکومت کردن نيست. جدال امروز جناحهاى حاکميت، جدالى بر سر حفظ نظام شان است. جدالى بر سر يافتن و حاکم کردن آن سياست و آن چهارچوبى براى رژيم اسلامى است که به زعم هريک ميتواند بساط ديکتاتورى و لفت و ليسشان را محفوظ بدارد." (منصور حکمت، جنگ بازنده ها، اول دسامبر ۱۹۹۷ (

موضوع و محور جنگ امروز جناح های رژیم کماکان "جدالی بر سر حفظ نظام شان است." با این تفاوت که اکنون مردم بشکلی گسترده و توده ای بمدت ۷ ماه است که با چنگ و دندان به جنگ این نظام رفته اند. تفاوت امروز با آن زمان در اینست که مردم بشکل میلیونی به خیابان ها آمدند تا نفرت و انزجار خود را از این نظام جنایتکار اعلام کنند. مردم با شجاعت بی نظیر و تحسین برانگیز خود به این رژیم اعلام کردند "ارعاب دیگر کارساز نیست." فریاد کشیدند: "زندان، شکنجه، تجاوز دیگر اثر ندارد !"

هر دو جناح شعارهای "مرگ بر خامنه ای"، "خامنه ای بدونه، بزودی سرنگونه"، "جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم"، "موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است" را شنیده اند؛ هر دو جناح به آتش کشیده شدن و لگد کوب شدن عکس های خامنه ای و خمینی را دیده اند؛ هر دو جناح پاره شدن قرآن و به سخره کشیده شدن تمامی مقدسات اسلامی را با وحشت نظاره کرده اند. هر دو جناح، غالب و مغضوب، با هراس روند اوضاع را دنبال میکنند و مذبوحانه میکوشند کابوس مرگ شان را به یک "پایان خوش" برسانند. هر یک دیگری را به تشدید و تعمیق شرایط متهم میکند. یکی شمشیر از رو بسته است و حکم "ملحد و اعدام" میدهد؛ دیگری دست آشتی دراز کرده و عاجزانه درخواست "مدارا و مسالمت و ملاطفت" میکند. مساله اینجاست که سیاست و راه حل های هر دو طرف به یک اندازه خيالى و پوچ و پا در هواست. کار جمهوری اسلامی تمام است. جمهوری اسلامی با سرعت خیره کننده ای بسوی سقوط میرود. برای هر دو جناح رژیم اسلامی هیچ "پایان خوشی" وجود ندارد .

تحریک و خشونت
اصلاح طلبان حکومتی بناگاه بسیار لطیف شده اند. آنچنان "دل رحم" شده اند که جز در ملامت و شماتت "خشونت" از قلمشان چیز دیگری تراوش نمیکند! از کسانی که دستگاه سرکوب و شکنجه این نظام را پایه ریزی کرده و ساخته اند، از کسانی که بنیانگزاری سپاه پاسداران از افتخارات شان محسوب میشود، کسانی که خود در زمره شکنجه گران زندان های مخوف اسلامی در دهه ۶۰ بوده اند، کسانی که پونز بر پیشانی زنان بی حجاب و "بدحجاب" فرو میکردند، کسانی که خالصانه و فی سبیل الله  کمونیست ها و مخالفین را شناسایی و به دژخیمان اسلامی لو میدادند، از کسانی که در زمان زمامداری شان بیش از صد هزار انسان اعدام شده اند، چنین روی تابیدن از خشونت قاعدتا باید به فال نیک گرفته شود. جنایتکاران و قاتلین خونین ترین دوره تاریخ کشور اکنون "مخالف خشونت" شده اند، این باید از معجزات تاریخ بشری محسوب شود! اما مساله اینجاست که خشونت پرهیزی این جماعت فقط یک کلک مرد رندانه اسلامی است .

تمام داد و فغان این متحجرین و جنایتکاران با سابقه نه از خشونت واقعی، بلکه از آنچه است که آنها "روی آوری مردم به خشونت" مینامند. نگرانی اینها از اینست که مردم "گزینه خشونت ورزی" را اتخاذ کنند. "خشونت" برای آنها اسم رمز رادیکالیزاسیون جنبش آزادیخواهانه مردم است. "خشونت" در قاموس این جماعت، مبارزه مردم برای سرنگونی نظام است. حتی خشونت جناح حاکم را نیز از این زاویه محکوم میکنند که بقول آنها باعث "تحریک مردم" میشود و مردم را "به شورشیانی خشونت ورز تقلیل" میدهد. "بیانیه ۵ تن" در کمال صراحت و وقاحت اعلام میکند: "کینه و نفرتی که در سی سال گذشته در سطوح مختلف جامعه انباشته شده، بسیار عمیق و ریشه دار است. این نارضایتی ژرف توان تخریبی عظیمی دارد که در صورت فوران، موج گسترده ای از خشونت را در سطوح مختلف جامعه ایران دامن خواهد زد*." (عبدالعلی بازرگان، عبدالکریم سروش، اکبر گنجی، محسن کدیور، سید عطاء الله مهاجرانی، خط تاکید از ما است . )

آنچنان در مضار خشونت و در فواید مبارزه مسالمت آمیز سخن میگویند که انسان یک لحظه متحیر میشود که خشن کیست و خشونت علیه چه کسی انجام میگیرد. گویی این مردم اند که بر خود خشونت میکنند، خود را دستگیر و شکنجه و اعدام میکنند، بر بدن خود شلاق میکوبند. گویی سنگسار کنندگان مردم اند، عاملین بیش از صد هزار اعدام مردم اند، بانیان این فقر و فلاکت بی سابقه مردم اند، عاملین خشونت و ستم بر زنان مردم اند. انسان از این همه وقاحت متحیر میماند. خجالت هم خوب چیزی است !

پادوهای اسلامی، از آخوند های ریز و درشتی که سنتا به مرده خوری معروف بوده اند تا آخوندهای مد روز مدنی، از مرد رندی خاصی برخوردارند. جریانات توده ایستی نیز جملگی در این خصلت اسلامی و شرق زده شریک اند. تمام قلم بدستان و باصطلاح "فرهیختگان" این جماعت به صف شده اند تا مردم را از دست زدن به خشونت علیه نظام اسلامی شان منصرف کنند. مانند یک ارکستر، همه با هم بر یک نت مینوازند. نصحیت به مردم که با رژیم مدارا کنند و التماس از رژیم که به "آشتی ملی" برای نجات نظام تن دهد .

بیانیه ۵ تن خطاب به مردم میگوید :
"زمامداران خودکامه البته کوشش میکنند خشونت را به تظاهرات مسالمت آمیز و پرشکوه میلیون ها ایرانی آزادیخواه تزریق کنند تا چهره دموکراتیک جنبش مخدوش شود، ولی ملت نباید فریب خورده و وارد بازی سازمان های نظامی امنیتی شود. ... باید برتری اخلاقی خود را بر زورگویان و شکنجه گران، همان طور که تاکنون نشان داده، ادامه دهد. در این شرایط وظیفه ی مردم آگاه، جوانان فداکار و نیروهای سیاسی، ترسیم مسیر آینده ی جنبش و تدوین خواست های مشخص سیاسی است تا مدارا و مسالمت را جایگزین خشونت تحمیل شده از سوی سرکوبگران کند ."

بیانیه های سران سبز اسلامی سیاست جدید یا راه حل متفاوتی را طرح نمیکند. زیرا اینها از طرح سیاست جدید عاجز اند. همان سیاست های قدیمی و کهنه را در  بسته بندی جدید مقابل مردم و جناح حاکم میگذارند. تلاش برای حفظ نظام رکن و هدف اصلی این بیانیه ها است. از این رو بخش مهمی به تلاش برای منصرف کردن مردم از مبارزه رادیکال و سرنگونی طلبانه اختصاص یافته است. بعلاوه مزورانه تلاش میکنند که مبارزات مردم علیه سمبل های ارتجاع اسلامی و لگدمال کردن مقدسات اسلامی را منکر شوند و آنرا تاکتیک جناح حاکم برای "خراب کردن" جنبش سبز اسلامی و یافتن توجیه برای سرکوب مردم مینامند. این تلاشی است برای پس کشیدن مردم به پشت خط هایی که تاریخا و سنتا تابو محسوب میشده است. اما مردم این مرزها را نیز در نوردیده اند. مردم پل های بسیاری را پشت سر خود خراب کرده اند. از این پس دیگر راه بازگشتی وجود ندارد. فقط باید به پیش رفت. بسوی آزادی و برابری، بسوی یک جامعه آزاد، برابر و مرفه. بسوی یک دنیای بهتر .

مطالبات مقدور و آشتی ملی
موسوی در بیانیه  اش ضمن تاکید قاطع بر تعهد خویش به جمهوری اسلامی به جناح حاکم پیشنهاد "آشتی ملی" میدهد. او مینویسد: "من لازم می دانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم ، برهویت اسلامی و ملی ... و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیه السلام هستیم. ما شیفتگان حریتی هستیم که منادیش آن امام مظلوم بود ."

بیانیه موسوی در شرایطی صادر شده است که مردم علنا و آشکارا انزجار و نفرت خود را علیه رژیم اسلامی ابراز کرده اند، با اوباش اسلامی درگیر شده، بعضا خلع سلاح شان کرده اند و تمام مقدسات این نظام را به سخره گرفته اند. همه از خواست و عزم جزم مردم برای سرنگونی سخن میگویند. در چنین شرایطی این بیانیه و مطالبات اش قادر نخواهد بود ذره ای شتاب مبارزات ضد رژیمی مردم را کند نماید یا آنرا منحرف کند. جریان ملی – اسلامی این واقعیت را میداند. از این رو است که برخی از ملی – اسلامی ها این بیانیه را عقب نشینی نامیده اند.
 
اما برخی از سران سبز اسلامی، که آنقدر ذکاوت دارند تا رشد و تعمیق جنبش آزادیخواهانه مردم و رادیکالیسم مشهود آن را درک کنند، کوشیده اند که هم به نعل بزنند و هم به میخ. یعنی هم خود را رادیکال تر از آن چیزی که هستند نشان دهند و هم در عین حال اجازه ندهند که عنان جنبش سبز اسلامی از دست شان خارج شود. لذا اعلام کرده اند که مطالبات بیانیه موسوی "کف مطالبات" مردم را طرح میکند، اما حمایت خود را از او اعلام کرده اند. (سازگارا و مخملباف) "بیانیه ۵ تن" نیز به شکلی دیگر همین ترفند را بکار بسته است. زیرکانه کوشیده است که ناچیز بودن و عقب بودن این مطالبات را ناشی از "تنگناهای سیاسی داخل کشور" بخواند. تمام این سران، با توصیف این مطالبات بعنوان "کف مطالبات" یا "مطالبات حداقل" یک ژست نیمچه رادیکال گرفته اند و بلافاصله با اعلام تعهد قاطع خود به رهبری "داخل" موسوی و شرکاء کوشیده اند جنبش سبز اسلامی را حمايت کنند .

جمهوری اسلامی در موقعیت بدی قرار گرفته است. مردم در کمین نشسته وسیعا به میدان آمده اند. این جانیان با وحشی گری تمام مردم را سرکوب میکنند، مردم در مقابل فریاد میزنند: "بسیجی، کهریزک، تجاوز دیگر اثر ندارد." با سانسور و اختناق میکوشد از تشکل و اتحاد و سازمانیابی مردم ممانعت کند؛ مردم، در عوض، تمام روزهای مقدس نظام را به سازماندهی یک ضد حمله وسیع علیه رژیم بدل میکنند و مقدسات این نظام را لگدمال میکنند و به آتش میکشند. هفت ماه است که مردم با چنگ و دندان علیه این نظام جنایتکار و وحشی به یک نبرد قهرمانانه مشغول اند. جمهوری اسلامی در یک بن بست کامل قرار گرفته است. نه راه پس دارد و نه راه پیش. سرکوب و ارعاب دیگر کارآیی خود را از دست داده است. این نظام از سال ۱۳۶۰ با اتکاء به سرکوب صرف خشن بر جامعه حکم رانده است و میلیون ها انسان را در یک فقس فقر و فلاکت، جهل و خرافه اسلامی اسیر ساخته است. این دوران دارد به پایان میرسد .

جناح اصلاح طلب حکومتی، سران سبز اسلامی، با هراس و دلهره این شرایط را دنبال میکنند و به عبث میکوشند که راهی برای برون رفت از این بن بست در مقابل نظام قرار دهند. این یک خیال باطل و یک توهم بیش نیست. نه فقط از این رو که جناح حاکم دست آشتی آنها را رد خواهد کرد، بلکه به این خاطر که جمهوری اسلامی محکوم به فنا است. این تضاد ذاتی رژیم اسلامی است که آنرا به لبه پرتگاه کشانده است. عمر مفید بیانیه های رنگارنگ سبز اسلامی چند روز بیشتر نیست. هنوز جوهر آنها خشک نشده عمرشان بسر رسیده است. جمهوری اسلامی رفتنی است. این حکم مردم است .

* آنچنان از خیزش مردم به هراس افتاده اند، آنچنان در تلاش اند که تعبیر دیگری، تعبیر تقلیل یافته و دم بریده ای از مبارزات مردم بدست دهند که در توصیف مبارزات مردم، حتی از الفاظ معمول و جا افتاده استفاده نمیکنند. در عوض میکوشند که با استفاده از الفاظی که به هیچگونه با رادیکالیسم سیاسی تداعی نشود از این مبارزات صحبت کنند. بطور نمونه بجای حضور مردم در خیابان ها از "حضور مردم در فضای عمومی" سخن میگویند. یا از یک سو برای همگام شدن با مردم از "قیام" مردم حرف میزنند، اما بلافاصله کلمه "قانونی" را بدنبال آن ذکر میکنند که مبادا فکر سرنگونی و انقلاب به ذهن کسی متبادر شود. واقعا مضحک است. بعلاوه، مردم در روز عاشورا تمام مقدسات اسلامی را به سخره کشیدند، اینها رندانه میکوشند اعتراضات مردم را در قالب تنگ اسلامی محبوس کنند :

"خشم ملت را در آستانه ماه محرم، ماه حق طلبی و قیام علیه استبداد و ستم، بلندتر کرد. اعتراضات مردم، طبق سنت طولانی تاریخ در فرهنگ تشیع، در روز عاشورا به اوج خود رسید و ملت آگاه با درس گرفتن از پیام حسینی ظلم زمانه را نشانه گرفت .

استبداد دینی که مشروعیت خود را با خشونت و کشتار مردم در روز عاشورا پاک از دست داده بود، از ترفندی نخ نما شده برای تحریک احساسات دینی مردم استفاده کرد و به کمک صدا و سیمای دولتی و بسیج همه نیروهای تحت فرمان کوشید صحنه قیام را وارونه کرده جنبش سبز را متهم به توهین به مقدسات و انکار اعتقادات دینی نماید ."  

 

سازمان مجاهدین یک سازمان باند سیاهی

سازمان مجاهدین یک سازمان باند سیاهی
آذر ماجدی

در هفته پیش وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرد که سازمان مجاهدین از لیست سازمانهای تروریست حذف می شود. ما در همان زمانی که دولت آمریکا در سال ۱۹۹۷ سازمان مجاهدین را در لیست گروه های تروریست قرار داد این اقدام را بعنوان سیاست مماشات با رژیم اسلامی محکوم کردیم. و از آن پس هرگاه که دولت عراق به اردوگاه اشرف در خاک عراق حمله کرده است، این اقدام را نه تنها حرکتی در مماشات با رژیم اسلامی، بلکه ضد انسانی نامیدیم. ما دخالت این دولتها را در عرصه سیاست در ایران، بنفع رژیم اسلامی یا اپوزیسیون راست و ارتجاعی آن همواره محکوم نموده ایم. از نظر ما دولت آمریکا خود در نقش رهبری یک قطب تروریستی در جهان قرار دارد. خود باید بعنوان یک نیروی تروریستی در منظر جهانیان افشاء و در دادگاهی بجرم جنایت علیه بشریت، برای کشتارهای میلیونیش و ویرانی زندگی انسانهای بسیار و جوامع بشری، طی دهه های اخیر، محاکمه شود. ویرانی جامعه عراق و کشتار میلیونی در این کشور، چه ابتدا توسط تحریم اقتصادی و سپس با یورش نظامی و ریختن تن ها بمب بر سر مردم عراق، فقط یکی از جنایات و یکی از اخیرترین آنها است. لذا هیات حاکمه آمریکا و موتلفينش بعنوان یک نیروی تروريست صلاحيت تهيه و اعلام اين نوع ليست ها را ندارند.

اما هیات حاکمه آمریکا با این اقدام اهداف معینی را دنبال می کند که باید به آن پرداخت. همچنین این اقدام یکبار دیگر ماهیت مزدورانه سازمان مجاهدین را با تمام زشتی آن در مقابل انظار جهانیان قرار می دهد، این نکته را نیز باید شکافت. در پی خیزش های توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا، هیات حاکمه آمریکا و دولتهای غربی در پی یافتن آلترناتیوهای کم خطرتر هستند. طی دو سال اخیر غرب با تمام قوا مشغول آلترناتیو سازی برای منطقه بوده است. در مصر و تونس با توسل به مانپولاسیون سیاسی، و با هدف حفظ نظام سرمایه داری پرو غرب و آمریکایی، رئوس دو دولت را کنار زدند و در این میان جریانات اسلامی را پر و بالی دادند. هم در مصر و هم تونس جریانات اسلامی حاشیه جامعه به مرکز سیاست رانده شدند. غرب با ساختن آلترناتیوی با نام مسخره "اسلام معتدل" در مصر و تونس نظام را دست بدست کرد و تحویل نیروهای اسلامی داد. در لیبی و سوریه به شکل نظامی دخالت کرد. در لیبی ناتو در کنار آلترناتیو دست سازش وارد عرصه شد؛ در سوریه با تسلیح و حمایت کامل آلترناتیو ارتجاعیش، "ارتش آزاد سوریه" عملیات نظامی را به پیش می برد.

برای ایران هم مشغول آلترناتیو سازی هستند. تاکنون سرشان به سنگ خورده است، اما تلاش ارتجاعی آنها ادامه دارد. هدف هیات حاکمه آمریکا استفاده از سازمان مجاهدین، بعنوان یک سازمان مزدور، از جنس سازمان کنترا است. نه به معنای بقدرت رساندن آن، چون حتی اگر برای بخشی از هیات حاکمه آمریکا، این اقدام از مطلوبیتی هم برخوردار باشد، خود بخوبی آگاهند که چنین اقدامی در ایران امکانپذیر نیست. اما می دانند که همیشه می توانند بر سازمان مجاهدین بعنوان یک سازمان باند سیاهی، برای ساختن یک سناریوی سیاه، حساب کنند. اقدام اخیر دولت در خدمت این استراتژی قرار دارد.

سازمان مجاهدین اکنون نزدیک به سی سال است که دارد بهر دری می زند تا به آلترناتیو مقبول غرب برای رژیم اسلامی بدل شود. در این راه از هیچ اقدامی فرو گذار نکرده است. سازمان مجاهدین یک فرقه مذهبی باند سیاهی است. باید نقش خطرناک و مزدورانه سازمان مجاهدین را افشاء کرد.

منصور حکمت ۱۸ سال پیش، زمانی که سازمان مجاهدین در عراق و همراه دولت و ارتش صدام حسین می جنگید؛ با لباس نظامی در مقابل چند تا تانک فکستنی عکس می گرفت؛ رئیس جمهور خود گمارده و رهبر مالیخولیائیش از این ارتش متشکل از فک و فامیل خانواده های مجاهدین و انسانهایی که دست از همه جا کوتاه در ارودگاههای مجاهدین در عراق عملا به اسارت درآمده بودند، سان می دیدند و به آنها سلام ارتشی می دادند؛ و در رویای کودکانه خود، ژست حکومت آلترناتیو و در سایه رژیم اسلامی را بازی می کردند، درباره این سازمان نوشت:

"رهبرى مجاهدين بطرز غريبى مفتون قدرت دولتى و تشريفات و مراسم و ملحقات آن است. هر حزب سياسى جدى طبيعتا براى قدرت سياسى تلاش ميکند، ابزارى که امکان ميدهد برنامه و اهدافش را به اجرا در بياورد. اما علاقه مجاهدين به قدرت دولتى از اين جنس نيست. زمينى نيست. سياسى نيست. يک شيفتگى نيمه مذهبى نيمه کودکانه است. گويى رسيدن به دولت مرحله غايى تعالى خود سازمان يا سرنوشت مقدر رهبران آن است و يا کاخ رياست جمهورى مصداق اين جهانى بهشت است. قدرت دولتى براى مجاهد يک روياى مجذوب کننده است. کلمات رئيس جمهور، رهبر، نخست وزير، کابينه، وزير، فرمانده، و امثالهم طنين عجيبى در ميان اينها دارد. و درست مانند کودکانى که عروسکهايشان را گرد ميچينند و روياهاشان را بازى ميکنند، اينها هم غالبا مشغول "دولت بازى" هستند: "حالا من رئيس جمهور"، "حالا تو نخست وزير". پايان اين بازى معلوم نيست. اين دور اخير… قطعا بازى آخر نيست." (منصور حکمت، رویای ممنوع مجاهدین، چرا دولت مجاهدینی غیرممکن است؟ مجموعه آثار، جلد ۸، صص ۱۸۷-۲۰۰، شهریور ۱۳۷۳.)

منصور حکمت در ادامه به نکته ای اشاره می کند که اکنون با نقش مزدورانه ای که سازمان مجاهدین در رابطه با قطب تروریسم دولتی، در همکاری کامل با دولت های آمریکا و اسرائیل بازی کرده است، اهمیت و عمق آن هر چه بیشتر آشکار می شود:

"اما اگر اين صرفا يک بازى بود، اگر صرفا کودکانه بود، شايد همه به تماشا مى نشستيم و با جست و خيز بازيگران و شيرينکارى هايشان سرگرم ميشديم. اما اين عرصه سياست و جنگ قدرت است که در جهان امروز معانى فوق العاده دهشتناکى پيدا کرده است. مساله جدى است، حتى اگر مجاهد خود جدى نباشد. عواقب زمينى براى انسانهاى واقعى دارد، حتى اگر مجاهد خود در عالم روياهايش سير کند. … مفهوم کليدى براى مجاهدين کلمه "آلترناتيو" است. … اما چطور ميتوان آلترناتيو شد؟ اين عنوان را چه مرجعى اعطاء ميکند؟ اعتبارنامه آدم را چه مقامى بايد تائيد کند؟ پاسخ مجاهد اساسا شبيه پاسخى است که جريان خمينى به مساله داد. قبله سياسى اصلى، غرب و دول غربى هستند. اين قدرتها هستند که بايد نهايتا جريان مدعى حکومت بعدى در ايران را با منافع دراز مدت و احتمالا بعضا حتى تاکتيکى خود سازگار بيابند. و همين ها هستند که از اين توان تبليغاتى، مادى، سياسى و ديپلوماتيک برخوردارند که جريانى را که تائيد ميکنند بعنوان يک آلترناتيو سياسى عرضه کنند و بشناسانند. رژيم خمينى محصول نشست گوادلوپ بود. … مجاهد اميدها و انتظارات مشابهى دارد. آلترناتيو شدن از نظر مجاهد يعنى دريافت اين بليط از دول غربى." (همانجا)

رویدادهای سالهای اخیر ماهیت مزدور - کنترایی سازمان مجاهدین را بخوبی عیان کرده است. نشان داده است که این سازمان بهر عملی برای تثبیت خود بعنوان "آلترناتیو" نزد دولتهای غربی، در راس آن آمریکا دست می زند. این ظرفیت را پیش از این در پیشگاه دولت صدام حسین نشان داده بود؛ اما با حمله آمریکا و موتلفینش به عراق و سقوط دولت صدام، سازمان مجاهدین درجا و پابوسانه به پیشگاه خود "قائد"، دولت آمریکا، رفت. اکنون ظاهرا به بخشی از رویای خود دست یافته است؛ مزدوری، همکاری نزدیک با نیروهای امنیتی دولت آمریکا و ریختن میلیون ها دلار بجیب هیات حاکمه این سرکرده قطب تروریسم دولتی نتیجه داده است و نام این سازمان از لیست گروه های تروریستی خارج گردید. علاوه بر استفاده سیاسی - تروریستی هیات حاکمه آمریکا از سازمان مجاهدین، میلیون ها دلار در این میان دست بدست شده است.

تعدادی سازمان های ایرانی - آمریکایی* که وابسته به سازمان مجاهدین هستند طی چند سال گذشته میلیون ها دلار به جیب بخشی از طبقه حاکمه آمریکا، به شکل کمک مالی به کمپین انتخاباتی برخی از نماینده های کنگره از هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، پرداخت به گروه های لابیست در واشنگتن، استخدام سیاستمداران با نفوذ، از جمله دو تن از مدیران سابق سازمان سیا، بعنوان سخنگویانشان، و خرید ژورنالیست ها سرازیر کرده اند. بعلاوه، منابع مختلفی از همکاری های سازمان مجاهدین با دولت اسرايیل برای اهداف تروریستی در ایران گزارش می کنند. این گزارش اولین بار توسط ان بی سی نیوز در ماه فوریه منتشر شد، حاکی از آنکه  "حملات مرگباری توسط سازمان مجاهدین که توسط پلیس مخفی اسرائیل تعلیم دیده، مسلح شده و از نظر مالی حمایت شده اند علیه دانشمندان اتمی ایرانی انجام گرفته است." البته سازمان مجاهدین این مساله را انکار کرد و رژیم اسلامی آنرا تائید. اما ان بی سی با نقل گزارشاتی که در نشریات اسرائیلی و در رسانه های دیگر منتشر شده بود، اعلام کرد که سازمان مجاهدین مسئول انفجاری است که در ۱۲ نوامبر تاسیسات تحقیقی و توسعه اتمی در بین کانه حدود ۵۰ کیلومتری تهران را ویران کرد. همچنین در ماه آوریل سیمور هرش در نیویورکر گزارش نمود که آمریکا سالها است فعالین سازمان مجاهدین را در خاک آمریکا وسیعا تعلیم می دهد. هیرش به سخنان بسیاری از مقامات آمریکا در این مورد استناد کرد. (به نقل از روزنامه گاردین بتاریخ ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۲)

سازمان مجاهدین، یک فرقه سیاه است. برای مقبول افتادن نزد قدرت های حاکم بین المللی از هیچ عملی فروگذار نمی کند. کارنامه سی سال اخیر این سازمان مملو از عملیات سیاه و مزدوری برای حکومت های مختلف سرکوبگر است. مزدوری برای حکومت صدام و اکنون برای آمریکا دو نقطه قابل توجه و سیاه در پرونده این سازمان است. اما آنچه سازمان مجاهدین قادر به درک آن نیست، این واقعیت است، که سازمان مجاهدین یک فرقه مذهبی - مافیایی است و هیچ شانسی برای بقدرت رسیدن در ایران ندارد. این سازمان نیز مانند جریانات قومپرست و اپوزیسیون راست بورژوایی اکنون چشم به حمله نظامی آمریکا و ناتو به ایران دوخته است. و در پی این سناریوی سیاه برای مردم و جامعه ایران، امید بقدرت رسیدن خود را دنبال می کند. سازمان مجاهدین فاقد یک پایه اجتماعی درون جامعه ایران است.

تحلیل عمیق منصور حکمت در سال ۱۳۷۳ در مورد مجاهدین هنوز کاملا بقوت خود باقیست:

"مجاهد مشخصات يک آلترناتيو سياسى و دولتى را ندارد. مجاهد امروز (در تمايز با مجاهد دوران مشى چريکى) يک فرقه صرف است. يک جريان با ريشه اجتماعى که اعتراضات و اميال و آرمانهاى اقشار و بخشهايى از يک جامعه، ولو بخشهايى عتيق و حاشيه اى، را منعکس بکند نيست. حتى برخلاف انشعابات مذهبى، مشخصات عقيدتى اين فرقه و علل خروج آن از بستر رسمى مشخص نيست. اصول فکرى و سياسى اين جريان کاملا مواج و دلبخواهى است و بسته به مصالح فرقه در هر مقطع توسط قائد آن ابراز ميشود. اين جريان ميتواند بسته به نياز بعنوان يک جريان ميليتانت مذهبى با عکس خمينى، يا يک جريان ليبرال اسلامى با عکس طالقانى و يا يک جريان ناسيوناليستى با عکس مصدق ظاهر شود. براى مردم ايران نظام سياسى و اقتصادى و معيارهاى فرهنگى و ضوابط ادارى جامعه اى که مجاهدين زمام امورش را بدست گرفته باشند، قابل پيش بينى نيست. اينها پرچم چيزى و کارى را در دست ندارند. نماينده چيزى و کارى و اعتراضى و آرمانى در خود جامعه نيستند. تنها ابعاد ثابت و قابل مشاهده شخصيت سياسى اينها اينست که اولا، رهبرى آنها شيفته کسب قدرت دولتى است و ثانيا، مستقل از اينکه چقدر مذهب در تبليغات شان کمرنگ و پر رنگ باشد، از اسلام برخاسته اند و تربيت اسلامى دارند.

حتى در اوج نئوکولونياليسم هم به تخت نشاندن يک فرقه فاقد هويت سياسى در يک کشور ٦٠ ميليونى غير ممکن بود. امروز به طريق اولى اين کار نشدنى است. تنها جريانات ريشه دار اجتماعى، جرياناتى که در بستر يک سنت مبارزاتى و اعتراضى تعريف شده پا به حيات گذاشته اند ميتوانند در نقطه عطفهاى تاريخى بعنوان آلترناتيوهايى در برابر کل جامعه ظاهر بشوند. جامعه دارالمجانين نيست. اردوى پيشاهنگى و خوابگاه دانشجويى نيست. سنت سياسى دارد، حافظه تاريخى دارد و سياست در آن به بنيادهاى اقتصادى و طبقاتى جامعه مرتبط است."

این کله معلق زدن ها، عملیات مزدورانه با سازمان مخفی اسرائیل یا آمریکا و خریدن و عکس گرفتن با منفورترین چهره های سیاست فاسد آمریکا، نه تنها سازمان مجاهدین را یک قدم هم بقدرت نزدیکتر نخواهد کرد، بلکه چهره یک فرقه مافیایی با پرونده سیاه این سازمان هر چه بیشتر نزد مردم و در ذهنیت جامعه تثبیت می شود. *

* تعدادی از این سازمان ها را روزنامه گاردین بتاریخ …. منتشر کرده است:

The Iranian American Community ، این سازمان در سال گذشته بیش از ۱۱۰ هزار دلار به یک شرکت لابی در واشنگتن، بنام دی جنووا و توئنسینگ پرداخت کرده است و همچنین یکی از رهبران آن علی سودجانی شخصا مبلغی حدود ۱۰۰ هزار دلار به نمایندگان کنگره و کمپین های آنها اهداء کرده است. یکی از این نمایندگان تد پوء، عضو کمیته امور خارجه کنگره است.

Colorado's Iranian American Community ، یکی از رهبران این گروه، سعید قائمی، مبلغی حدود ۹۰۰ هزار دلار به یک شرکت لابی در واشنگتن دی ال اِ بمنظور حذف مجاهدین از لیست سازمانهای ممنوع شده پرداخت کرده است. مهدی قائمی، برادر سعید، ۱۴ هزار دلار برای سفر باب بیلنر یکی از نمایندگان کنگره، به پاریس برای ملاقات با رهبران سازمان مجاهدین پرداخت کرده است.

The Iranian American Community of Northern California ، این گروه طی سال گذشته مبلغی حدود ۴۰۰ هزار دلار به یک شرکت لابی در واشنگتن، بنام اَکین گامپ استراس هاور و بلد برای فعالیت در حذف نام مجاهدین از لیست تروریست ها داده است. رئیس این گروه احمد معین منش شخصا به کمپین ایلنا راس- لهتینن کمک کرده است. طبق گزارشات این شخص بیش از ۲۰ هزار دلار کمک مالی سیاسی از افرادی که برای حذف اسم مجاهدین از لیست تروریستها فعالیت می کنند، دریافت کرده است.

The Iranian Society of South Florida ، این گروه نیز ۱۳۰ هزار دلار در سال ۲۰۰۹ به یک شرکت لابی، دی ال اِ پایپر، در همین رابطه پرداخت کرده است. و مدیر آن بهمن بدیعی و معاون او اکبر نیکویی مبالغی به کمپین انتخاباتی راس- لهتینن و ماریو دیاز- بالارت کمک کرده اند. لیست این گروه ها بیشتر است. اما به ذکر همین تعداد کفایت میکنیم. (روزنامه گاردین، کریس مک گریل، ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۲)

!»ساگای «کمیته کردستان» و سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن

ساگای «کمیته کردستان»
و سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن!»
آذر ماجدی

اخیرا اعضایی از دفتر سیاسی بخش اکثریت حزب «حکمتیست» بشکلی صریحتر به نقد خط راست محفل کورش مدرسی و اعلام اختلافات سیاسی فی مابین پرداخته اند. این نقد سیاسی صریحتر و تندتر با واکنش بعضا هیستریک طرف مقابل روبرو شده است. از آنجا که اینها در شیطان سازی، ترور شخصیت و سرمایه گذاری بر کینه های خود ساخته ید طولایی دارند، همانطور که انتظار میرفت، بخش اکثریت را بقول خود به نزدیک شدن به سیاست ها و نقدهای سیاسی و تئوریک حزب اتحاد کمونیسم کارگری «متهم» کرده اند. صرفنظر از اینکه این مساله تا چه میزان به واقعیت نزدیک است یا خیر؛ صرفنظر از آنکه حتی اگر واقعیت داشته باشد، هیچ اشکالی ندارد و بهیچوجه قابل نقد از موضع کمونیسم منصور حکمت نیست، باید گفت که از جانب محفل کورش مدرسی، این یک تلاش مذبوحانه است برای زنده کردن کینه های گذشته و باد زدن در هر ذره ای از سکتاریسم که ممکن است در قلوب و اذهان کادرهای حزب لانه کرده باشد. این یک سرمایه گذاری با ریسک بالا بر کینه هایی است که پیش از انشعاب سال ۲۰۰۴ و پس از آن علیه برخی کادرهای رهبری حزب کمونیست کارگری، منجمله علی جوادی و من، آفریده اند. در آن مقطع کمپین ترور شخصیت و شیطان سازی ابعادی حیرت آور بخود گرفت. در دالان ها چه ها که نگفتند و چه داستان هایی که نسرائیدند. پس از جدایی بخشی از این شاهکارها که واقعا شایسته جایزه اسکار بهترین فانتزی سرایی است، در نشریات شان، یا در نفرت نامه هایی که منتشر می شد، بچاپ رسید. متاسفانه،‌ دود تمام این کارهای شنیع بچشم کمونیسم کارگری رفت .

انتظار میرفت که بخش اکثریت در تله این سکتاریسم و کمپین نفرت نیافتد. توقع بود که همراه با نقد سیاست های راست و روش های کودتا گرایانه و «تفرقه بیانداز و حکومت کن!» کورش مدرسی و محفلش اینگونه کمپین های نفرت پراکنی، ترور شخصیت و شیطان سازی نیز مورد نقد قرار گیرد. از یک کمونیست کارگری که خود را پیرو خط منصور حکمت می داند؛ از جریانی که می خواهد کنگره خود را به کنگره تثبیت کمونیسم حکمتیست تبدیل کند؛ از کمونیست هایی که پس از خلاص کردن خود از بختک راست روی کورش مدرسی، در نوشته هایشان مکررا بر احیای خط منصور حکمت در حزبشان پای می فشارند و اعلام می کنند که قصدشان ساختن حزبی در راستای کمونیسم منصور حکمت است، انتظار می رود که با سکتاریسم وداع کنند. یکبار بنشینند و رها از سکتاریسم و فارغ از کینه های گذشته موقعیت جنبش کمونیستی را تبیین کنند و خطوط مختلف را بازشناسند .

اما متاسفانه برخی از اعضای دفتر سیاسی این حزب در تله پهن شده توسط محفل کورش مدرسی افتاده اند. بنظر می رسد که در تلاش برای جذب وسیع تر کادرها و اعضای حزب، آنها نیز کوشیده اند نفرت های خود ساخته را احیاء کنند. احیای نفرت ها و کمپین های شیطان سازی های پیشین با احیای خط کمونیسم منصور حکمت در تناقض است. کافیست به روش های او در زمان جدایی از حزب کمونیست ایران نگاهی دوباره بیاندازند .

اینها در هر نوشته ای چندین سند از سیاست های تفرقه افکنانه کورش مدرسی را افشاء می کنند. این واقعیت که او چگونه کادر قدیمی و جوان را به جان هم می انداخته است؛ چگونه کادرهای متولد کردستان را به جان کادرهای متولد سایر نقاط می انداخته است؛ چگونه در نقد جنبش دانشجویی، بعلت شکست ماجراجویی هایش در واقعه ناگوار دستگیری وسیع دانشجویی، به سیاست کارگر کارگری روی آورده است و دانشجو را تحقیر می کند. آیا اینها بر این تصور اند که این سیاست تفرقه افکنانه از حدود کنگره سوم حزب حکمتیست در کورش مدرسی حلول کرده است؟

چرا نقد خود را عمیقتر نمی کنند؟ چرا یکبار دیگر به پروسه انشعاب ۲۰۰۴ نمی نگرند و به این نمی اندیشند که این روش «تفرقه بیانداز و حکومت کن» همواره روش کورش مدرسی بوده است؟ مطمئنا بسیار سخت و ناگوار است که به جدل و جدال های درون حزب کمونیست کارگری نگاهی دوباره بیاندازیم و بپذیریم که در آن زمان نیز یک کمپین شنیع شیطان سازی و ترور شخصیت از جانب کورش مدرسی و محفلش سازمان یافته بود و تعداد زیادی از کادرهای قدیمی کمونیست کارگری را نیز با خود همراه کرد. حقیقت همیشه خوشایند نیست. در بسیاری موارد تلخ است. اما یک کمونیست شجاع حقیقت جو است. با خود صراحت دارد. اشتباهات خود را می پذیرد و از آنها سنگری برای پیشروی می سازد، برای پرش به جلو .

ما در زمان تشکیل فراکسیون در حزب اتحاد کمونیسم کارگری دقیقا چنین کردیم. و نه تنها با خود صراحت نشان دادیم، شفاف و روشن، همانگونه که سنت کمونیسم کارگری منصور حکمت است، یافته های خود را با جامعه در میان گذاشتیم. بر اشتباهات خود در پروسه انشعاب اذعان کردیم و صریحا مساله ای را که در هر دو حزب تابو بود، علنا اعلام کردیم: «انشعاب در حزب کمونیست کارگری قابل اجتناب بود.» و بعنوان افرادی که در رهبری حزب وقت نقش داشتیم، سهم خود را در این واقعه تلخ و ناگوار پذیرا شدیم. چپ سنتی سکتاریست در همان مقطع این صراحت کمونیستی ما را مورد مضحکه قرار داد. هر دو حزب به شکلی سبک و خاله زنکی ما را به ریشخند گرفتند. آخر در فرهنگ شرق زده عقب مانده، انسان تا آخرین قطره خون بر کار خود پای می فشارد، مهم نیست که چقدر کاری درست و یا مضر بوده است.

در زمانی که جدل های سیاسی و جناحی در حزب کمونیست کارگری اوج گرفته بود، هر حرفی معنایی ۱۸۰ درجه متفاوت می یافت و سپس در محافل و دالان ها پخش می شد. بطوری که وقتی به شخصی که متهم به ابراز آن گفته بود می رسید، فقط دو شاخ بر سر انسان سبز می شد. محفلیسم جناحی که حول مساله لیدرشیپ و رهبری کورش مدرسی شکل گرفت، آنچنان حرفه ای در این جهت حرکت می کرد که انسان مدام غافلگیر می شد .

یکی از این وقایع محیرالعقول، مساله «کمیته کردستان» است. در آن زمان در دالان ها مرا متهم کردند که علیه کمیته کردستان یک کمپین ناسیونالیستی راه انداخته ام. سپس همین را در جلسات علنی گفتند و نوشتند. اینقدر گفتند و نوشتند که خودشان هم باورشان شد. علیرغم آنکه من این مساله را در یک جلسه علنی در اوت ۲۰۰۴ در شهر گوتنبرگ سوئد رسما منکر شدم و واقعیت ماجرا را توضیح دادم؛ علیرغم اینکه در یک نوشته در نشریه برای یک دنیای بهتر در مورد آن توضیح دادم و منتشر شد؛ و بالاخره علیرغم اینکه با یکی از همین کسانی که اکنون دارد به گذشته رجوع می کند در تابستان گذشته در این مورد صحبت کردم و به او توضیح دادم، باز انگار نه انگار. همان داستان بی پایه که بر اساس سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن ساخته شد، دوباره به نوشته ها راه پیدا کرده است. برای روشن شدن اذهان، به این امید که اکنون گوش شنوای بیشتری، فارغ از کینه و سکتاریسم موجود است، واقعه را آنطور که رفت توضیح می دهم.  

در یکی از جلسات دفتر سیاسی پیش از پلنوم ۱۷ (پلنومی که در آن سیاست بازگشت به طرح لیدر تصویب شد و کورش مدرسی با یک یا دو اختلاف رای به لیدری حزب انتخاب شد) در پائیز ۲۰۰۲ (چند ماه پس از مرگ منصور حکمت) رحمان حسین زاده بار دیگر مساله ضرورت و مطلوبیت بازگشت به طرح لیدر را طرح کرد. در آن مقطع، جدا از اختلافات سیاسی که بر سر مواضع راست کورش مدرسی در مورد دولت ائتلافی با بخشی از جناح دو خرداد، منجمله حجاریان، انتخاب مجلس موسسان و غیره موجود بود (که اتفاقا برخی از رفقایی که بعدا به کورش مدرسی برای لیدرشیپ رای دادند و بهمراه او انشعاب کردند نیز با این سیاست ها مخالف بودند) مهمترین مساله مورد افتراق همین طرح لیدرشیپ بود. من یکی از مخالفین پرو پا قرص بازگشت به طرح تعیین لیدر بودم و از لیدرشیپ جمعی (طرحی که توسط منصور حکمت در پلنوم ۱۴ معرفی شد و باتفاق آراء بتصویب رسید) دفاع می کردم .

در این جلسه دفتر سیاسی کلیه رفقایی که در کمیته کردستان عضویت داشتند از طرح رحمان حسین زاده دفاع می کردند. من با مشاهده این مساله یک سوال کاملا ساده و غیر دو پهلو، مطرح کردم. پرسیدم چگونه است که تمام رفقای کمیته کردستان با این طرح موافقند؟ گفتم این رفقا سابقه سیاسی مختلفی نسبت به من و تعداد دیگری از اعضای دفتر سیاسی که تاریخا از اتحاد مبارزان کمونیست آغاز کرده بودند، برخوردارند، آیا این مساله بعلت این سابقه متفاوت است؟ (در این سوال ذره ای شائبه ناسیونالیستی وجود نداشت.) در همان جلسه هم کسی هیاهو نکرد. به کسی بر نخورد. کسی مرا متهم به برخورد ناسیونالیستی نکرد. رحمان حسین زاده خیلی روشن به سوال من پاسخ داد. او گفت که شاید باین خاطر است که کردستان جامعه ای متحزب تر بوده است و احزاب مختلف از جمله حزب دموکرات کردستان دارای لیدر است. مساله بهمین جا ختم شد. کما اینکه در جلسه بعدی دفتر سیاسی، رفیق رحمان حسین زاده اعلام کرد که طرفداریش از لیدرشیپ کورش مدرسی را پس می گیرد و از کاندیداتوری من دفاع می کند .

خوب اگر رحمان حسین زاده در آن زمان فکر یا حس کرده بود که من دارم به این رفقا اتهام ناسیونالیستی می زنم، چرا باید این مساله را طرح می کرد؟ اما پیش از انشعاب بحث کمیته کردستان به شکل دیگری درآمد و به اینجا رسید که اکنون مشاهده می کنیم. همین کورش مدرسی در یکی از اعلامیه های پیش از انشعاب نوشته ای در تحسین رفقای کمیته کردستان نوشت که یک سند مسلم ناسیونالیستی بود که فقط از حزب دموکرات و باند زحمتکشان می توان انتظار داشت. در آن مقطع کسی کورش مدرسی را ناسیونالیست ننامید. در آن زمان منافع او چنین حکم می کرد. به این رفقا برای طرح شوم خود نیاز داشت، آنها را به عرش اعلاء برد. اما اینگونه که خود اینها می نویسند، بعدا که با آنها دچار اختلاف سیاسی شد، به تحقیرشان پرداخت. این روش شناخته شده کورش مدرسی است. هم شما می دانید، هم ما. هم شما آنرا تجربه کرده اید، هم ما. پس چرا اجازه می دهید که بار دیگر در تله این روش مذموم بیافتید؟ این روش را محکوم و طرد کنید. این بنفع پیشروی و تثبیت خط کمونیسم منصور حکمت است . *

!سالگرد خیزش عمومی در خاورمیانه و شمال آفریقا سوسیالیسم تنها پاسخ است

سالگرد خیزش عمومی در خاورمیانه و شمال آفریقا
سوسیالیسم تنها پاسخ است !
آذر ماجدی

یکسال از اولین جرقه های خیزش توده ای برای آزادی، برابری و رفاه در خاورمیانه و آفریقای شمالی می گذرد. این خیزش عظیم چهره جهان را تغییر داد. منطقه ای که همواره در استبداد مطلقه اسیر بوده و چندین دهه است که در کام یک بحران، تنش و جنگ دست و پا می زند، بیکباره علیه خفقان و سرکوب، فقر و تبعیض و بی عدالتی بپا خاست. جنبش اعتراضی از تونس آغاز شد و سریعا کل منطقه را در برگرفت. ظرف یکسال گذشته ۴ دیکتاتور کثیف و جنایتکار از اریکه قدرت سرنگون شدند. همتاهایشان که هنوز حاکم اند، خواب آرام از چشمانشان ربوده شده است. اجلاس بعد از اجلاس برگزار می کنند، با روسای تروریسم دولتی جلسات اضطراری می گیرند تا شاید موفق شوند، سقوط خویش را مانع گردند. سوریه در آتش اعتراض می سوزد؛ رژیم جلاد بشار اسد بی محابا مردم را به خاک و خون می کشد؛ پادشاه کپک زده مراکش در هراس خشم مردم دست به «اصلاحات» حکومتی می زند؛ خاندان فسیل شده حاکم در عربستان سعودی و کویت می کوشند با رشوه دادن به بخشی از مردم از سرایت آتشفشان آزادیخواهانه مردم منطقه به محیط تحت حاکمیت خود ممانعت بعمل آورند. این زلزله انقلابی در مرزهای منطقه محصور نماند. در کشورهای غربی، مردم محروم و زحمتکش با الهام از مردم بپا خاسته خاورمیانه در میادین شهرهای خود تجمع کردند. «التحریر» به سمبل آزادیخواهی و برابری طلبی بدل شده است. در مادرید و نیویورک، در آتن و رم، در لندن و لس آنجلس مردم خود را پیروان جنبش التحریر می نامند. هیچکس حتی در خواب این شرایط را متصور نبود.

احدی بخواب نمی دید که ظرف مدتی کوتاه توده های منکوب و سرکوب شده  منطقه این چنین پایه های حکومت سرمایه و جبهه جنگ دو قطب تروریسم دولتی و اسلامی را به لرزه درآورند. رویدادهای یکسال اخیر یکبار دیگر باور به قدرت بالقوه توده های کارگر، محروم و زحمتکش را زنده کرد. گویی آثار مارکس از کتابخانه ها به میادین آمده و تحلیل های طبقاتی کلاسیک از درون صفحات خاک خورده آن جان گرفته و به درون جامعه به حرکت آمده اند. از فریادهای شعف بورژوازی در «پایان مبارزه طبقاتی» و «مرگ کمونیسم» بیست سال بیشتر نمی گذرد. زمانی که فاتحین جنایتکار جنگ سرد، در پی پیروزی بر قطبی دیگر از سرمایه داری، سرمایه داری دولتی، با شادی و هیاهو مرگ سوسیالیسم را اعلام کردند و بدنبال آن، مردم جهان بعینه دیدند که چگونه «مرگ سوسیالیسم» بمعنای مرگ هر نوع رفاه و آزادی و هر نوع عدالت حتی از نوع بورژوایی آن است. بورژوازی غرب آغاز نظم نوین جهانی را اعلام کرد و با سوت آغاز این عصر، حملات ویرانگر تروریسم دولتی به جهان، و به هر نوع نرم انسانیت و مدنیت انسانی آغاز شد. 

کشتار مردم عراق و تبدیل این کشور به یک گورستان بزرگ، به باتلاق کشمکش قبیله ای و مذهبی، به مکان نشو و نمای اسلامیسم و به جبهه ای خونین از نبرد دو قطب تروریستی تنها یک نمونه از از دستاوردهای نظم نوین است. کشتار کور مردم افغانستان، حملات وحشیانه دولت اسرائیل به لبنان و نوار غزه، تبدیل آفریقا به محل تاخت و تاز اربابان جنگ که جنایت و تجاوز را به یک امر روزمره جامعه بدل کرده اند و کودکان ۱۰-۱۲ ساله را به عامل جنایت و تجاوز، نمونه های تراژیک و دردناک دیگر این عصر خونین است. در بلوک شرق سابق، دستگاه فاسد صنعت مذهب بر سرنوشت مردم حاکم شد و دستگاه فاسد پلیس سیاسی سابق به مافیای جدید سرمایه بدل شد. در قلب اروپا یک جنگ خانمان برانداز قومی براه افتاد که ابعادی جدید از پاکسازی قومی را به نمایش گذاشت. در کشورهای مهد دموکراسی پارلمانی، بتدریج و بویژه در پی آغاز جنگ تروریست ها، حقوق فردی و مدنی بسیار محدود شد. حقوق کارگری با حملات پیاپی بورژوازی تقریبا محو شد. حکومت های رفاه در اثر حملات بورژوازی نیمه جان در حال مرگ اند. فساد حکومتی آنچنان ابعاد گسترده ای یافته است که رسانه های چکمه لیس حکومتی نیز مجبور به گزارش آن شده اند. 

دو دهه حاکمیت بی محابای سرمایه و بازار، تروریسم دولتی و اسلامی بر جهان آنچنان کارنامه ای از جنایت و کشتار تلمبار کره است که در تاریخ بی سابقه است. اما با آغاز اولین طلیعه های بحران ادواری سرمایه که این بار با شدت و گسترش بی سابقه ای پهنه جهان را فرا گرفت، توده های کارگر و محروم و زحمتکش بمیدان آمدند و تمام این دستگاه خشونت و کشتار را به مصاف طلبیدند. خاورمیانه و شمال آفریقا در این میان بهت و حیرت و تحسین منکوب شدگان و هراس دزدان آدمکش حاکم بر جهان را برانگیخت. جالب اینجاست که اولین جرقه های شورش از «باثبات ترین» کشور جهان آغاز شد. از زمانی که تونس را بعنوان بهشت سرمایه داران نامیدند تا روزی که جوان زحمتکش دستفروش خود را در اعتراض به بی عدالتی و فقر به آتش کشید، یک سال بیشتر فاصله نبود. خودسوزی ای که به کبریتی برای به آتش کشیدن منطقه بدل شد. از اولین روز اعتراض توده ای در تونس در حمایت و همدردی با این جوان مستاصل تا سرنگونی بن عزیز یک ماه طول نکشید و فقط چندماه پس از آن بود که مبارک از قدرت به زیر کشیده شد و چند ماه پس از آن خانواده جنایتکار قذافی آواره شد و خود قذافی به قتل رسید. پس از آن محمد صالح که بیش از سی سال بر یمن حکم رانده بود به تبعید فرستاده شد. 

یک واقعه بسیار هیجان انگیز در این میان پیوستن مردم کارگر و زحمتکش اسرائیل به سیل اعتراضات توده ای منطقه علیه فقر و بی خانمانی، سرکوب و تبعیض بود. هیچگاه در تاریخ مدرن ما شاهد چنین گستردگی در اعتراضات توده ای، چنین همبستگی بین المللی و چنین به حاشیه رانده شدن مرزهای ملی، زبانی و مذهبی نبوده ایم. در مادرید و نیویورک مردم معترض خود را جنبش التحریر می نامند؛ در اسرائیل مردم بی خانمان در همبستگی با جنبش التحریر به خیابان ها می آیند؛ در ایران، علیرغم حاکمیت ناسیونالیسم راسیستی ضد عرب، مردم به خیابان می آیند و فریاد می زنند: «مبارک، بن علی، نوبت سید علی است.» 

چشمان بر خاورمیانه و شمال آفریقا خیره مانده است. سرنوشت این تحرک عظیم توده ای به کجا می انجامد؟ این سوال بزرگی است که بر اذهان سنگینی می کند. علیرغم سقوط ۴ دیکتاتور قدیمی و جنایتکار، شرایط واقعی مردم تغییر زیادی نکرده است. هنوز فقر بیداد می کند؛ هنوز اعتصاب کارگران با گلوله پاسخ می گیرد؛ هنوز دستان مردم از قدرت کوتاه است. تروریسم دولتی تلاش بسیاری در حمایت بورژوازی بومی بکار بسته است تا نظام حاکم با کمترین تغییر محفوظ بماند؛ به مانیپولاسیون سیاسی - ایدئولوژیک متوسل شده است و حتی دست به دخالت نظامی زده است تا توده های معترض را به رضایت دادن وادار کند. اما جنبش توده ای آزادیخواهانه مردم هنوز ادامه دارد. برای بار چندم مردم در میدان التحریر گرد آمدند. تلاش برای سرنگونی دولت نظامی هدف این تجمعات است. اما ارتش دست ساز آمریکا با وقاحت بسیار به قدرت چنگ انداخته است و مردم را گلوله باران می کند. در تونس مردم دست به اعتراض می زنند. در لیبی اعتراضات علیه حکومت ناتویی، متشکل از عناصر رژیم سابق، عشایر و اسلامیست ها، نضج می گیرد.  

باعث امیدواری است که مردم مصر، تونس و لیبی پس از سرنگونی دیکتاتورها کاملا به خانه بازنگشتند و هنوز بر خواست هایشان پای می فشارند. چرا که در واقعیت امر رژیم تغییر نکرده است. سرکوب ادامه دارد. فقر و بیکاری و تبعیض ابعادش گسترده تر شده است. اکنون نیروهای آزادیخواه، کمونیست، سوسیالیست و جنبش آزادی زن نگران قدرتگیری اسلامیست ها در این کشورها هستند. این نیز یکی دیگر از تدابیر تروریسم دولتی برای عقب راندن توده های مردم است. با ریاکاری خاص خودشان این اسلامیست ها را از نوع معتدل می نامند تا مردم به آنها رضایت دهند. روشن بود که در غیبت یک سازماندهی متشکل و آگاه توده ای و وجود یک حزب کمونیست کارگری که مردم را بسمت یک انقلاب کارگری رهبری کند، سهیم شدن اسلامیست ها در قدرت تنها تغییر در شرایط خواهد بود.  

سازماندهی توده ای مردم در ظرف شوراهایی که بر مجامع عمومی متکی است تنها راه تضمین تداوم مبارزات مردم و تسلیم نشدنشان به این دسیسه ها و توطئه های برنامه ریزی شده است. در عین حال جنبش کمونیسم کارگری باید بکوشد که خود را متشکل کند و مبارزات مردم را تحت رهبری خود بگیرد. مردم تنها در صورت واژگونی سرمایه داری و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی شورایی قادر خواهند بود که به خواستهای واقعی و پایه ای خود، یعنی آزادی، برابری و رفاه همگان دست یابند . *

!خودسوزی، اعتراضى در استیصال پاسخ اعتراض متشکل است

ستون آخر٬
خودسوزی، اعتراضى در استیصال

پاسخ اعتراض متشکل است!
آذر ماجدی

این خبر در روز دوشنبه ٢٩ فروردین در سايت کارمندان شهردارى، "ارم نیوز" منتشر شد: "يكى از كاركنان خدماتى شهردارى بوشهر با سوزاندن خود به زندگى اش پايان داد . شخصى به نام «ر.ك» كه چندى پيش به عنوان يكى از كاركنان خدماتى شهردارى مشغول به كار بوده و بنابر دلايلى به سازمان پارك ها و فضاى سبز شهردارى منتقل شد روز گذشته به زندگى خود پايان داد."

در میان اخبار، 4 خط به انعکاس تراژدی خود سوزی یک انسان اختصاص یافته است. همین. نه بیشتر، نه کمتر. نه ابراز تاسفی، نه تسلیتی، نه احساسی، نه دادخواستی. اين فرد ظاهرا براى سرمايه داران هويت هم ندارد. "ر.ک." تمام مشخصاتى است که از این انسان کارگر که تمام زندگیش به کار و مشقت گذشته است، ارائه می شود. شاید توجه چندانی هم به این خبر نشود. چرا که چنین تراژدی هایی به روتین زندگی مردم به جان آمده ایران بدل شده است. آنچنان اخبار فقر و فلاکت، سرکوب و کشتار، اعدام و فاجعه و خودکشی و خودسوزی فراوان است که مردم توان روانی عکس العمل نشان دادن به تک تک آنها را ندارند.

تحت رژیم اسلامی سرکوب و فقر و استثمار، هر چند ماه یکبار شاهد خود سوزی و خودکشی یک انسان زحمتکش هستیم که بخاطر ناتوانی در تامین معاش و تحت فشار تحقیر روزمره این نظام نیستی را به هستی ترجیح میدهد؛ درد خود سوزی بعنوان "مرهمی" بر درد تداوم تحقیر و فقر! هر روز خبر از خودسوزی و خودکشی دختر و زنی به گوش می رسد که فشارهای نظام زن ستیز او را به ورطه استیصال می کشاند و مرگ را بر پذیرش تحقیر و حقارت زن ستیزی و مردسالاری ترجیح می دهد.

بنظر می رسد که در توسل به شیوه هایی چنین دردناک بمنظور اعتراض به نظم حاکم، مرز جغرافیایی، نژادی یا زبانی معنایی ندارد؛ در گوشه و کنار دنیا چنین تراژدی هایی بوقوع می پیوندد. انسان معترضی که از سر لاعلاجی به نابودی خود، بعنوان یک روش اعتراضی می رسد، مرز جغرافیایی و نژادی نمی شناسد.

در همین چند ماه اخیر که موج جنبش و خیزش توده ای، خاورمیانه و آفریقای شمالی را در نوردیده است، شاهد چندین مورد از خود سوزی انسان های زحمتکش بوده ایم. یک نمونه پر سر و صدای آن در ماه دسامبر در تونس اتفاق افتاد. جوان بیکار دستفروشی که در اعتراض به فقر و تحقیر نظام حاکم، در میدانی خود را به آتش کشید و شعله های آتشی که او را به کام خود کشید، به جرقه ای برای به آتش کشیدن کل منطقه بدل شد. مردم فقر زده و منکوب شده در شهر بعد از شهر و کشور بعد از کشور به میدان آمدند و حق خود را طلب کردند؛ "نه" رسای خود را به فقر، سرکوب، فساد و تبعیض فریاد زدند.

اما این چه دنیایی است که انسان ها را این چنین به ورطه استیصال می کشاند؟ این چه دنیای کثیف و وارونه ای است که علیرغم عشق بیکران به فرزند و خانواده و تلاش های شبانه روزی برای تامین یک لقمه نان و یک سرپناه برای آنها، یک انسان کارگر و زحمتکش آنچنان به ناامیدی و لاعلاجی میرسد که خود را به آتش می کشد. این چه مناسباتی است که انسان را به نقطه ای می کشاند که مرگ دردناک را به ادامه زندگی ترجیح می دهد؟ پاسخ دردناک، اما ساده است. این نظام سرمایه داری است.

تبعیض و سرکوب طبقاتی، فقر و فلاکت دایمی، اختناق و فساد عریان حکومتی زاییده این مناسبات است. حتی در "بهشت" سرمایه داری، تحت دموکراسی های بورژوایی غرب، اکثریت مردم در تبعیض و فقر زندگی می کنند. در کشورهایی که استبداد خشن و بیحقوقی کارگر و شهروند از ملزومات کارکرد سرمایه و تداوم پروسه انباشت است، ابعاد فقر، تبعیض و سرکوب صد چندان است. این وضعیت زندگی میلیون ها انسان در شرایط "شکوفایی" سرمایه داری است. اما در زمان بحران ادواری که از خصلت های ذاتی این نظام است، ابعاد این فقر و فلاکت، سرکوب و تبعیض آنچنان عنان گسیخته می شود که انسانی که خود را در مقابل آن تنها می یابد، به ورطه دردناک ترین شرایط استیصال می کشاند.

و این شرایطی است که دنیا اکنون با آن دست و پنجه نرم می کند. شرایط ایران با بسیاری کشورها متفاوت است. اما در فاکتورهای پایه ای یعنی، فقر، استثمار خشن و سرکوب گسترده مردم تمام این جوامع مشترک اند. این پاسخ بورژوازی به بحران است: تحمیل فقر بیشتر به طبقه کارگر و مردم محروم و زحمتکش. اما این تنها پاسخ نیست. ما مجبور نیستیم که این پاسخ را بپذیریم. می توانیم پاسخ انسانی خود را در برابر آن قرار دهیم: پاسخ کارگری.

باید بساط استثمار وحشیانه و تحقیر و حقارت روزمره ای را که بورژوازی و حکومت ها، ارتش و پلیس اش بر ما تحمیل می کنند، برچید. باید قدرتی که در استیصال به خود آزاری و خودسوزی ترجمه می شود را به قدرتی برای به زیر کشیدن نظام سرمایه داری بدل کرد. ما در مقابل این اجحاف و سرکوب تنها نیستیم. میلیون ها انسان دارای سرنوشتی مشابه و یکسان اند. کارگر و زحمتکش بوشهری با کارگر و زحمتکش تونس و مصر دارای منافعی مشترک اند و باید به افق مشترکی نیز دست یابند.

اکنون مردم منطقه برای به زیر کشیدن رژیم های حاکم بلند شده اند؛ مردم ایران سالها است که به اشکال گوناگون در پی به زیر کشیدن رژیم اسلامی اند. این مبارزات و جنبش های توده ای باید به افق کارگری مسلح شود؛ باید دشمن مشترک را بشناسد؛ باید دریابد که تنها راه رسیدن به آزادی، برابری و رفاه، این خواست پایه ای تمام این انسان های دردمند و بپا خاسته، سازماندهی یک انقلاب کارگری برای سرنگونی نه تنها رژیم های حاکم، بلکه نظام سرمایه داری است. تنها در یک جامعه سوسیالیستی می توان آزادی، برابری و رفاه همگان را تامین کرد. این پاسخ کمونیستی کارگری به دردهای عمیق و مشقت های طاقت فرسای میلیون ها انسان است.

در آستانه اول ماه مه، حزب اتحاد کمونیسم کارگری٬ کارگران، مردم محروم و زحمتکش و انسان های آزادیخواه را به همبستگی عمیق طبقاتی علیه رژیم های حاکم و نظام سرمایه داری فرا می خواند. باید متشکل شد: در تشکلات توده ای، در شوراهای محل کار و محل زندگی، در شوراهای مدرسه و دانشگاه، در شوراهای سرخ ها، این یک پاسخ مهم به پراکندگی مردم در مقابل تشکل و تحزب بورژوازی و نیروهای مرتجع است. باید بکوشیم که پرچم کمونیسم کارگری را در این اعتراضات به اهتزاز درآوریم و جنبش کمونیسم کارگری را متحزب کنیم. بشر امروز پاسخ مشقات و دردهای انسانی امروز را در مارکس و منصور حکمت می یابد. *

 

رابطه ایدئولوژی و تئوری با موقعیت فردی

ستون آخر٬
رابطه ایدئولوژی و تئوری با موقعیت فردی
آذر ماجدی

آخر هفته پیش برای جلسه ای به پاریس رفته بودم. روز یکشنبه بعد از پایان جلسه به منزل یکی از دوستان رفتم تا تعدادی از دوستان قدیمی را ملاقات کنم. بعد از ناهار رسیدم. چند نفر از دوستان قدیمی و تعداد کسانی که نمی شناختم در این میهمانی بودند. چندین زبان در این میهمانی کوچک صحبت میشد. دو نفر اسپانیایی، دو نفر فرانسوی، یک کانادایی و سه ایرانی دور هم جمع شده بودند. بعد از سلام و علیلک و آشنایی، بحث به سیاست کشید. فکر میکنم این تاثیر حضور من بود. یکی از من راجع به دعوای اخیر احمدی نژاد و خامنه ای پرسید. کمی صحبت کردیم. یادم نیست چطوری بحث تروتسکیسم بمیان آمد. طبق معمول کسانی که نظرات من را درست نمی دانند، فقط می دانند که من کمونیست هستم و اهل ایران، بحث به اسلام سیاسی و مبارزه ضد امپریالیستی کشیده شد. گفتم خواهش می کنم، نگو که اسلام سیاسی را مترقی می دانی؟ کمی راجع به جنایات و زن ستیزی این جنبش صحبت کردم. خیلی سریع گفت، نه من اینها را مترقی نمی دانم ولی فلان زن فمینیست چپ از اسلام سیاسی دفاع می کرد. گفتم آیا به نسبیت فرهنگی باور داری؟ گفت: نه. اما این جریان علیه امپریالیسم می ایستد. گفتم ببین بگذار یک معادله ساده را بگویم. فرض کنیم که اینها "ضد امپریالیست" هستند. چرا ما با امپریالیسم بدیم؟ من آزادی، برابری واقعی و رفاه همگانی می خواهم. اگر با امپریالیسم مخالفم از این موضع است. پس چرا باید به یک جریانی بهمان ارتجاعی ارفاق کنم؟ پاسخی نداشت. بحث را عوض کرد .

این دوست کانادایی - اسپانیولی گفت که تروتسکیست است. البته من از قبل میدانستم. پاسخ دادم: "من شخصا به تروتسکی احترام می گذارم ولی با تروتسکیسم مساله دارم. از آنجا بحث مان به تروتسکیسم کشید و ارزیابی از حکومت شوروی بعنوان یکی از سنگ محک های مهم. گفتم بنظر من شوروی یک جامعه سوسیالیستی نبود، سرمایه داری دولتی بود. جواب داد: "مارکس گفته است سرمایه داری دولتی غیرممکن است." پرسیدم: "کجا؟ میشه برایم بفرستی آن بحثی را که مارکس چنین چیزی گفته است؟ "پرسید حکومت شوروی را چگونه ارزیابی می کنی؟" گفتم: "بنظر من بورژوازی ناسیونالیست روس در حاکمیت بود."  پرسید: "از چه زمانی؟" گفتم: "از اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی میلادی دیگر صحبت از حکومت کارگری در شوروی نمی توان کرد. انقلاب اکتبر یک انقلاب کارگری بود. اما شکست خورد ."

بحث مدتی در همین مورد ادامه پیدا کرد. در مورد ارزیابی تروتسکی از شوروی و منهم به او توصیه کردم نوشته منصور حکمت را در همین مورد مطالعه کند. پیش از این یک نسخه از مجموعه آثار او را به انگلیسی به او هدیه کرده بودم. در اینجا دیگر کسان دیگری هم به بحث پیوسته بودند. از من در مورد اینکه چه کشوری را سوسیالیستی می دانم سوال شد. پاسخ دادم: "هیچ کشوری" گفتند حتی چین؟ گفتم حتى چین. گفتند انقلاب چین بنظرت چگونه انقلابی بود؟ گفتم یک جنبش رادیکال و ناسیونالیست چپ. هر چه بیشتر حرف می زدیم، بیشتر معلوم می شد که به دو دنیای مختلف تعلق داریم. من گفتم: "نقطه عزیمت من کاپیتال و مانیفست کمونیست مارکس است. من کمونیست کارگری هستم. من خواهان ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه هستم. من بخاطر اینکه خواهان آزادی و برابری واقعی بودم به مارکس رسیدم، نه برعکس." دو سه نفری باهم پاسخ دادند که این یک اتوپی است. گفتم اتوپی یا غیر این آرمان من و ایدئولوژی من است. شما چگونه می توانید جامعه ای را که شدیدترین نرخ استثمار کارگر در آن اعمال می شود را سوسیالیستی و کارگری بنامید؟ کمی من و من کردند و گفتند، سوسیالیستی نه ولی حکومتش حکومت کارگری منحط است. گفتم من با این مقولات بیگانه هستم. اگر یک روز بمن ثابت شود که حکومت چین یک حکومت کارگری است، یا حکومت شوروی از دهه سی ببعد هنوز کارگری بوده است، من مارکسیسم را می بوسم و کنار می گذارم! اما شما را نمی فهمم. چگونه می توانید خود را مدافع سوسیالیسم بدانید و این حکومت ها را کارگری بدانید یا سوسیالیستی؟ در اینجا دیگر بهتر دیدم بحث را خاتمه بدهم. حرارت بسیاری در صدایم آمده بود و نمیخواستم میهمانی به بحث و جدل کشیده شود .

اما این برخورد از خاطرم نمی رفت. کمی دیرتر که برای پیاده روی رفتیم، طی راه مدام به این آدمها فکر می کردم. آیا متوهم اند؟ آیا اسیر تئوری و ایدئولوژی اشتباه هستند؟ چگونه می توانند همه چیز را این چنین وارونه ببینند؟ مباحث شان بسیار کلیشه بود. بهر بحث پاخورده ای برای رد کمونیسم مارکسی متوسل شدند. اتوپی است! درصد کارگران در جامعه چقدر است؟ کارگران اقلیت اند! و قس علیهذا. این صحبت ها را زیاد شنیده ام. تقریبا در هر جلسه سخنرانی و برنامه های تلویزیونی عده ای این باصطلاح استدلالات را بسویم پرتاب کرده اند. اما آنها طرفداران صریح و علنی سرمایه داری بودند. شنیدن همان بحث ها از کسانی که خود را بنوعی سوسیالیست و با یک مشتق مارکسیست می دانستند، پدیده ی عجیبی بود. بعد از کمی فکر نظر پیشینم دوباره بهم اثبات شد. اینها متوهمین به یک ایدئولوژی یا تئوری انحرافی نبودند. اینها این  تئوری را چون با شرایط شان، موقعیت اقتصادی شان در جامعه و روش زندگی شان متناسب تشخیص داده بودند، پذیرفته بودند و نه فقط پذیرفته بودند، بلکه به آن بال و پر هم داده بودند. این ایدئولوژی به زندگیشان معنا می بخشید. وجدانشان را آرام می کرد. موقعیتشان را توجیه می کرد. باین ترتیب هم خدا را داشتند و هم خرما را. در یک شرایط انقلابی، توده ها ممکن است دنبال یک لیدر و ایدئولوژی غیرکارگری بیافتند، اما در شرایط متعارف آدمها، بویژه قشر تحصیلکرده و باصطلاح روشنفکر آن ایدئولوژی و تئوری ای را که با زندگیش متناسب است، می پذیرد. تئوری و ایدئولوژی ای که موقعیتش را توجیه و تقدیس می کند.

جالب اینجاست که روز بعد در ایستگاه قطار نشریه  "گاردین ویکلی" را برای مطالعه طی راه خریدم. تا نشریه را باز کردم گزارشی دیدم از شرایط وحشیانه استثمار در کمپانی تامین کالا برای شرکت  "اپل " در چین. کمپانی که  "آی فون" و  "آی پد" تولید می کند. ۷ روز هفته کار، یک روز تعطیلی بعد از سیزده روز کار، سی و هفت ساعت اضافه کاری اجباری، روزکار ۱۲ ساعته برای ۸ دلار دستمزد روزانه. کارگران جوانی که از روستاها و شهرهای کوچک به این کمپانی برای کار رجوع می کنند، هر ۲۴ نفرشان در یک اتاق زندگی می کنند و شرایط سربازخانه ای بر محیط زندگی و کارشان حکمفرما است. بعضا باید وقت ناهارشان را هم کار کنند. گزارشگر شرایط کار در چین را مشابه شرایط کار کارگران در زمان چارلز دیکنز در انگلستان توصیف کرده بود. با خود گفتم شاهد از غیب آمد. با چنین دوستانی کمونیسم احتیاج به دشمن ندارد!

البته این نظر در مورد رابطه ایدئولوژی و تئوری با موقعیت روشنفکران برایم تازگی نداشت. در سال ۱۹۹۹ نیز بدنبال اختلافاتی که در حزب کمونیست کارگری افتاد به همین نظر رسیده بودم. اما آنچه باعث تاسف و عصبانیتم شد، نقشی بود که این قشر در ضدیت با کمونیسم کارگری ایفا می کند. در شرایطی که دنیا بیش از هر زمان دیگر به کمونیسم نیازمند است، به مارکس و منصور حکمت احتیاج دارد، این اقشار جو ناامیدی و استیصال عمومی در میان توده مردم کارگر و زحمتکش را دامن می زنند. زمانی که مردم دنبال چپ جامعه می گردند با سد این جریانات برخورد می کنند. بیشتر مصمم شدم که باید کمربندها را سفت کرد و کمونیسم کارگری را گسترش داد. نه فقط برای ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان و برای یک دنیای بهتر، همچنین بخاطر دینی که به مارکس، لنین و منصور حکمت داریم. این انصاف نیست که اجازه دهیم آرمانها و مبارزات خستگی ناپذیر این انسان های کمونیست و انقلابی این چنین مکدر و آلوده شود . *

ستون آخر٬امان از دست کمونیست های افراطی

ستون آخر٬امان از دست کمونیست های افراطی

 

کمونیسم کارگری همواره با افتخار اعلام کرده است که رادیکالیسم افراطی را نمایندگی میکند. زیرا رادیکالیسم افراطی خواست های عمیق و پایه ای مردم آزادیخواه، کارگران و زحمتکشان جامعه را بیان و تامین میکند. رهایی انسان، برابری واقعی و اجتماعی تنها در صورت یک تحول زیر و رو کننده سیاسی – اجتماعی و اقتصادی قابل تحقق و امکانپذیر است. این یک حقیقت انکار ناپذیر است و کمونیستها از پنهان حقیقت شرم دارند .

ما همواره این حقیقت را به مردم صریح و آشکار اعلام کرده ایم. هیچگاه اهداف و نیت های خویش را از مردم پنهان نکرده ایم. همواره کوشیده ایم تا دروغ و فریب نه تنها نظام جنایتکار حاکم، بلکه کلیه جریانات سیاسی و جنبش های اجتماعی مدافع ارتجاع سرمایه داری را افشاء کنیم. تلاش کرده ایم که موانع و نقطه سازش هایی که این جریانات در مقابل مبارزات مردم برای آزادی، برابری و رفاه قرار میدهند، کنار بزنیم و مسیر مبارزه نهایی را ترسیم کنیم. این وظیفه و رسالت ما است .

این خصلت ما بشدت باعث دردسر جریانات ملی – اسلامی شده و فغانشان بلند شده است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری، همانگونه که سیاست، سنت و روش کمونیسم کارگری منصور حکمت بوده است، طی هفت ماه گذشته یک لحظه جنبش های ارتجاعی ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب و جریانات چپی که تحت نام کمونیسم سیاست های ارتجاعی و سازشکارانه را دنبال میکنند، راحت نگذاشته است. هر ترفند و نیرنگ و تحرک مذبوحانه و هر حرکت سازشکارانه آنها را افشاء کرده و کوشیده است که خیزش مردم را در مسیر سرنگونی تمام و کمال جمهوری اسلامی و برای ساختن یک جامعه آزاد، برابر و مرفه بجلو براند. این سیاست منسجم و پیگیر انقلابی و کمونیستی ما بالاخره صدای اعوان و انصار سران سبز اسلامی، اصلاح طلبان حکومتی را درآورده است .

نوشته ای در سایت "گویا" تحت نام "آسیب شناسی جنبش سبز و نقش افراطیون در اپوزیسیون برونمرزی" به قلم عبدالستار دوشوکی به داد و فغان علیه  "کمونیست های افراطی" اختصاص دارد. مینویسد: "در روز ٢٢ خرداد دفتر تاریخ سیاسی ایران ورقی دیگر خورد و فصل کاملا ً جدیدی از مبارزات مردم ایران بر علیه استبداد مطلقه و خودکامه آغاز شد. اما متاسفانه برای عده قلیلی از نیروهای متعصب و جزم اندیش نظیر ... بعضی از کمونیست های افراطی اروپا نشین در بر روی همان پاشنه قدیمی می گردد و در بصیرت سیاسی اینان بجز سیاه و سفید هیچ رنگ دیگری وجود ندارد. این گروههای کوچک اما جنجالی و یا شخصیت های منفعل پرهیاهو بجای حمایت از مبارزه ضد استبدادی مردم ایران؛ نوک پیکان حملات خود را متوجه گذشته ِ موسوی و کروبی کرده اند آنهم در زمانی که این دو متهورانه در کنار مردم بر علیه استبداد سیاه ایستاده اند."  این لب کلام و فغان  این نویسنده ملی – اسلامی است. از نقد های ما نسبت به جنبش ملی – اسلامی و سران سبز اسلامی به خشم آمده است .

بنظر میرسد که افشاگری سریع و موثر ما از بیانیه  موسوی حکم آن "کاه آخر" را داشته است. در این مورد مینویسد: "نهایتا، در این مرحله آغازین جنبش، مواضع مقطعی شخصیت های بارز جنبش و بعنوان یک نمونه مشخص، اعلامیه اخیر آقای موسوی و پنج پیشنهاد مشخص وی، را باید در چارچوب پرهیز از رادیکالیسم افراطی و خشونت طلبی نظامیان حاکم از یک سو و رشد تکاملی طرح علنی مطالبات و روند مسالمت آمیز جنبش از سوی دیگر، مورد بررسی و تامل قرار داد و نه در زیر زره بین "حداکثر خواهی" ارزیابی نهایی که لازمه مراحل پایانی جنبش می باشد ."

او از اینکه ما سران جنبش سبز اسلامی را افشاء میکنیم، اهداف و نیات حال و آینده شان و جنایات و سابقه ننگین گذشته شان را برملا میکنیم از ما عصبانی است. از اینکه ماهیت جدال دو جناح نظام را نشان میدهیم و میکوشیم مبارزات مردم در چنبره جدال دو جناح محبوس نشود، خشمگین است. و در این خشم و عصبانیت کل جنبش ملی – اسلامی و تمام جریاناتی که نوک تیز نقد و افشاگری ما شامل حالشان شده است سهیم هستند .

توصیف ما بعنوان "گروههای کوچک اما جنجالی و یا شخصیت های منفعل پرهیاهو" نیز یک مکانیسم دفاعی این جریانات است. زیرا اگر خود به این توصیف ذره ای اعتقاد داشتند، به خود زحمت نوشتن علیه ما و باصطلاح افشاگری علیه ما نمیدادند. اتفاقا تاثیر و برد نقدها و افشاء گری های ما در این دوره خطیر و مهم را بعینه دیده و لمس کرده اند و با هدف خنثی کردن آن دست به قلم برده اند تا شاید با توصیف ما بعنوان "کــهــنــه ای که بوی دشمنی و نفرت و خرافه پرستی و تعصب و مطلق اندیشی می دهد" مردم را از ما دور کنند. غافل از اینکه اگر این صحبت ها و ترفند ها موثر بود اکنون در بر "پاشنه" مورد خواست ایشان میچرخید و دلیلی نداشت که علیه ما نیرو بسیج کند .

در پایان نوشته است: "ما" به این نسل بدهکاریم، و آنها حق دارند خود را از دست "ما" خلاص کنند." ما نیز به ایشان همین تاکید را داریم. نسل جوان آزادیخواه و برابری طلب ایران، نسلی که خواهان خلاصی از جمهوری اسلامی، دیکتاتوری مذهبی، فقر و فلاکت، تبعیض و استثمار، زن ستیزی و آپارتاید جنسی است، بمیدان آمده است تا این نظام را با تمام ستون های ارتجاع پوسیده و اقمار عقب مانده ملی – اسلامی و شرق زده به زیر کشد و قطعا خود را از دست "شما" خلاص خواهد کرد . *

برای نقد بیانیه اخیر موسوی به ویدئو بلاگ زیر رجوع کنید: موسوی و بیانیه عجز برای نجات جمهوری اسلامی http://www.youtube.com/watch?v=p84M-aLx_ek

" !سران جنبش سبز اسلامی را نقد نکنید !" "به فکر اتحاد مردم باشید"

"سران جنبش سبز اسلامی را نقد نکنید !"
"به فکر اتحاد مردم باشید !"
آذر ماجدی

ویدیو بلاگ هایی که درباره سران جنبش سبز اسلامی، اصلاح طلبان حکومتی، تهیه کرده ام مجموعا مورد استقبال بسیاری قرار گرفته است. بسیاری بخاطر تهیه چنین ویدیو بلاگ هایی و برای افشاء و برملا کردن ماهیت این جنبش، بویژه چهره های برخی از این سران که در میان مهره های اصلی بنیانگذاران رژیم اسلامی هستند، تشکر کرده اند. عده ای از حامیان رژیم اسلامی، بجای نظر، فحش و ناسزا داده اند که بخوبی ماهیت لمپنی جریان اسلامی و حامیان این رژیم جنایتکار را برملا می کند. در واقع این فحش و ناسزاها بعضا باندازه خود مباحث افشاء کننده ماهیت واقعی این جنبش است.
 
برخی از متعلقین به جنبش ملی – اسلامی، هواداران اصلاح طلبان حکومتی، از جمله از تبار توده ای ها و سازمان اکثریت، تلاش کرده اند که فضا را مشوب کنند. با اعلام اینکه این صحبت ها در شرایط حاضر نادرست است و به اتحاد مردم ضربه می زند و اکنون همه باید با هم وحدت کنند، کوشیده اند، جنبش سبز اسلامی را از زیر نقد و افشاءگری بدر ببرند.
 
عده ای دیگر متعلق به جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، هوادران رژیم سابق، گفته اند که انتصاب سبز به اصلاح طلبان حکومتی به جنبش سرنگونی زیان می زند و این سبز در واقع "سمبل جنبش مردم است." در یک کلام این ویدیوبلاگ ها بحث های بسیار داغی را بر سر ماهیت رژیم اسلامی، جنبش ملی – اسلامی و خواست های واقعی مردم در فیس بوک دامن زده است. مفید دیدیم که به برخی از این نظرات طی یک مقاله پاسخ دهیم .

اتحاد مردم را بهم نریزید !
"هموطنان شما دارند توی ایران جونشونو میدن اونوقت شما فکر این هستین که افراد مختلف رو ضایع کنید؟ به خدا همه میشناسند دوست و دشمناشونو...شما رو به خدا بس کنید. به جای این بچه بازیا که فقط مال یه قشر خاص که ترسو و بزدل هستن بیاید متحد شید و مردم و ایران رو نجات بدیم ."

نقل قول بالا یک نمونه از نظرات حامیان "اتحاد مردم" است. از شیوه مذبوحانه نویسنده بالا که کوشیده است از طریق عوامفریبی میان مردم در داخل کشور و مخالفین رژیم اسلامی در خارج کشور شکاف ایجاد کند، و با باصطلاح "دل سوزاندن به حال مردم" اذهان را نسبت به نقدها و افشاگری های مطرح شده در ویدیو بلاگ مکدر و مردد کند، می گذریم. این یک روش کاملا شناخته شده است. متوسل شدن به این روش تنها بیانگر قدرت و برایی نقد و افشاءگری ما است. لذا با هیاهوی احساسی و گرد و خاک بپا کردن کوشیده شده که تاثیر گفته ها را کم کند. این عین روش آخوندهای اسلامی است که بمحض اینکه می خواهند مردم را تحت تاثیر عاطفی قرار دهند، سر به صحرای کربلا می زنند .

صرفنظر از شیوه استدلال این هوادار جنبش ملی – اسلامی، لازم است نکاتی را در مورد "اتحاد مردم" بگوییم. قبل از هر چیز لازم است این دو کلمه را در قاموس سیاست ها، ایدئولوژی ها و جنبش های مختلف معنا کنیم.
 
زمانی که هوادران رژیم اسلامی از اتحاد مردم سخن می گویند، عناصر رژیم اسلامی را نیز در میان مردم قرار می دهند. بطور نمونه دست اندر کاران این رژیم که دستشان به خون هزاران آدم آغشته است، در استقرار این نظام خفقان و اختناق، سرکوب و کشتار، استثمار و فقر، سهم داشته اند، از جمله موسوی، کروبی، خاتمی، و بقیه اعوان انصارشان را نیز در میان مردم جا می دهند. هر که را با خامنه ای اختلاف پیدا کند به این مردم اضافه می شود. خامنه ای به رفسنجانی یک تشر می زند، رفسنجانی نیز در میان جبهه مردم قرار می گیرد. لذا زمانی که از اتحاد مردم سخن می گویند، از اتحاد همه اینها علیه خامنه ای و احمدی نژاد صحبت می کنند. اینها خواست مردم را به یک جمهوری اسلامی بزک شده تقلیل می دهند.
 
زمانی که جنبش ناسیونالیسم پرو غرب از "اتحاد مردم" سخن می گوید نیز این مردم معنا و مرزهای متفاوتی دارد. برخی جریانات این جنبش که اخیرا اعلام کرده بودند: "گزینه حفظ جمهوری اسلامی" را در نظر گرفته اند، فعلا و تا اطلاع بعدی، مانند جریانات ملی – اسلامی این مقوله را تعریف می کنند.
 
جریانات دیگر این جنبش که خواهان سرنگونی رژیم اسلامی هستند، این طیف را در میان مردم قرار نمی دهند. اما در تعریف مردم، منافعی مشترک میان طبقات مختلف و جنبش های مختلف قائل می شوند. اینها با ارجاع به ایدئولوژی ناسیونالیسم می کوشند با حمله به اسلام و بعضا "عرب" از "ایران" و تاریخ قدیمی ایران، رژیم سابق و غیره دفاع کنند. آلترناتیو اینها یک نظام ناسیونالیستی است که تحت نام "جمهوری ایرانی" فرموله کرده اند. در نتیجه زمانی که با نقد و افشاءگری ما کمونیست های کارگری روبرو می شوند، علیرغم اینکه از نقد اصلاح طلبان حکومتی، خوشنود می شوند، از رادیکالیسم و دفاع ما از یک نظامی که آزادی، برابری و رفاه همگان را تامین و تضمین می کند به خشم می آیند، نگران و مضطرب می شوند .

جنبش کمونیسم کارگری دیدگاه متفاوتی دارد. برای کمونیسم کارگری سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی مطلوب ترین شکل و کم مشقت ترین راه رسیدن به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه است. کمونیسم کارگری به این حقیقت آگاه است که در عین حالیکه در "جنبش سرنگونی طلب" جنبش های مختلف شرکت دارند، اما تمام آنها در ساختن "یک دنیای بهتر"، یک جامعه ای که آزادی بدون قید و شرط و برابری واقعی، اجتماعی و اقتصادی را تامین می کند، یعنی سوسیالیسم، ذینفع نیستند. دو جنبش اول خواهان حفظ نظم موجود با  تغییرات سیاسی، حال با درجه و شدت مختلف، هستند. یکی خواهان یک رژیم اسلامی بزک شده است؛ دیگری خواهان یک نظام سرمایه داری ادغام شده در نظام سرمایه داری جهانی و با حمایت دولت های غربی است .

اکثریت وسیع مردم هیچگونه نفعی در این آلترناتیو ها ندارد. طبقه کارگر و مردم زحمتکش، آزادیخواه و برابری طلب خواهان تغییرات بنیادی اند. خواهان سرنگونی کامل جمهوری اسلامی و برقراری نظامی هستند که بر مبنای استثمار خشن اقتصادی بنیان گذاشته نشده باشد؛ خواهان امحای فقر و فلاکت اند؛ خواهان بهره مندی یکسان از موهبات جامعه هستند؛ خواهان درمان و بهداشت رایگان و با استاندارد بالا برای همه هستند؛ خواهان آزادی بی قید و شرط و برابری کامل زن و مرد اند؛ خواهان لغو هر گونه تبعیض اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هستند. این مطالبات فقط و فقط در یک جامعه سوسیالیستی قابل تحقق است. نظامی که جنبش کمونیسم کارگری و حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه  می کند .

با توجه به مباحث بالا روشن می شود که متعلقین به دو جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب زمانی که به مباحث مطروح در ویدئوبلاگ های فوق الذکر برخورد می کنند و خرده می گیرند که به اتحاد مردم ضربه می زند، هر یک از چه خاستگاهی حرکت می کند، چه منافعی را مد نظر دارد و چه اهدافی را دنبال می کند. "اتحاد مردم" یک لفظ قشنگ و با بار بسیار مثبت سیاسی است. اما باید سطح این لفظ را خراش داد، و به خاستگاه سیاسی- ایدئولوژیک و جنبشی مدافع این لفظ توجه کرد.
 
"سبز عامل همبستگی ملی "
"سرکار خانم آذر ماجدی عزیز، با تشکر از تلاش شما برای فرق گذاشتن بین جوانان جنبش سبز ما که اگر چشم بینائی بود متوجه بی سر بودن آن از روز نخست نیز می بود و تاسف از اینکه در کنار استعمار حامی رژیم سعی در الغاء سر و سران برای این جنبش سبز ... نمودید، سوالم اینجاست که چرا در نام بردن اینان بارها نام سبز را بکاربردید ولی با کینه تمام از بکار بردن کلمه سبز برای ما سبز ها سر باز زدید هرچند فرق گذاشتید همین سردرگمی و ندانم کاری امثال شما عامل بقای رژیم تا این زمان بوده، ... تاختن بر سپاه و بسیج و رهبر، كليد پیروزی بی چون و چرای این جنبش سبز ملت ایران است. ناکارآمدی نیروهای متشکل اپوزیسیون حقیقی در ایجاد همبستگی ملی، گزینش رنگ سبز بعنوان نماد اعتراض مردم ایران به کل نظام را بیش از پیش ضروری میسازد، ... هرکس که حقیقتاً به همبستگی ملی میاندیشد و به شعار جمهوری ایرانی عشق میورزد باید بپذیرد با زمین گذاشتن پرچم سبز به همبستگی ملی لطمه میزند و خودش را فریب ندهد که همبستگی ملی در جای دگری شکل خواهد گرفت. ... ما همه با هم هستیم ."

نویسنده نظر بالا متعلق به جنبش ناسیونالیسم پرو غرب است. اینها نیز می کوشند مانع نقد آنچه به "جنبش سبز" معروف شده است، شوند. اینها با نقد امثال موسوی و کروبی مشکلی ندارند. اما از آنجا که نقد کمونیسم کارگری به این جنبش رادیکال و ریشه ای است و فقط در سطح افشای این افراد باقی نمی ماند، می کوشند در مقابل اشاعه آن سد و مانع ایجاد کنند. به این استدلال متوسل می شوند که "سبز" سمبل جنبش مردم علیه رژیم اسلامی است و از اینرو نباید مورد نقد قرار گیرد، بلکه باید در جهت "همبستگی ملی" تحت پرچم سبز کوشید.
 
این نظر با نظر پیشین متفاوت است، اما دارای یک جوهر است. هر دو می کوشند که با مشوب کردن فضا، با آژیتاسیون درباره "همبستگی ملی" یا "اتحاد مردم" مانع روشنگری درباره اهداف و خاستگاه جنبش های مختلف شوند؛ مانع تعمیق قطب بندی سیاسی – طبقاتی و ایدئولوژیک در جامعه گردند؛ و این تلاش را "در خدمت بقای رژیم اسلامی" می نامند .

هر دو جریان، صرفنظر از اینکه با چه لحنی صحبت می کنند و چه هدف معین سیاسی را دنبال می کنند، مردرندانه می کوشند، تلاش ما کمونیست های کارگری برای نقد و افشای جنبش اصلاح طلبان حکومتی، رهبران جنبش سبز و تلاش برای تعمیق قطب بندی سیاسی – اجتماعی در جامعه را "عامل بقای رژیم" بنامند .

پس از کمی تعمق در نظرگاه های این دو جنبش، تشابهات آنها را بخوبی می توان تشخیص داد. هر دو جنبش و جریان با تمام قوا می کوشند که از تعمیق قطب بندی های طبقاتی و سیاسی در جامعه جلوگیری کنند؛ هر دو می کوشند مردم را یک پدیده فراطبقاتی و فرا ایدئولوژیک، از زاویه خواستها و امیالشان، جلوه دهند. یک پدیده موهوم تحت عنوان مردم و یک جنبش همه با هم برای یک سری تغییرات سیاسی، "نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد." این هدف مشترک هر دو جنبش و هر دو جریان است. از این رو است که از نقدهای تند و رادیکال ما به خشم می آیند و ما را بشیوه خنده دار "عامل بقای رژیم اسلامی" یا "آلت دست خامنه ای" می نامند.
 
این شیوه های عوامفریبانه توده ایستی- اسلامی تاریخ مصرفش گذشته است. فایده ندارد. مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی به میدان آمده اند. مردم خواست ها و امیالی بسیار عمیق و رادیکال دارند. "مرگ بر جمهوری اسلامی" برای طبقه کارگر، مردم زحمتکش، جنبش آزادی زن و آزادیخواهان و برابری طلبان معنایی وسیع و عمیق دارد. مرگ بر جمهوری اسلامی، یعنی نه به فقر و فلاکت، نه به سرکوب و  اختناق، نه به تبعیض و بی عدالتی. برای مردم مرگ بر جمهوری اسلامی معنایی بسیار وسیعتر از ملی – اسلامی ها و ناسیونالیست های پرو غرب دارد .

مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه اند. این خواست ها نه در جمهوری اسلامی بزک شده، نه در جمهوری ایرانی، نه در رژیم ناسیونالیستی، بلکه فقط در جمهوری سوسیالیستی قابل تحقق است . *

 

جلوه ای از مبارزه طبقاتی مارکس در خیابان های تورنتو

سرمقاله
جلوه ای از مبارزه طبقاتی
مارکس در خیابان های تورنتو
آذر ماجدی

کنفرانس جی 20 در تورنتو، کانادا موقعیتی را فراهم کرد تا مردم زحمتکش و آزادیخواه نفرت خود را از نظام سرمایه داری و حکومت های آن به نمایش بگذارند. فرصتی شد تا تمام ریاکاری و چهره واقعی دموکراسی برملا شود. امکانی پیش آمد تا هزاران نفر علیه سرمایه و حکومت سرکوب آن مارش اعتراض سازمان دهند. رهبران و سخنگویان سرمایه جهانی گرد آمدند تا با هم بر سر استراتژی گرسنگی دادن به میلیون ها انسان کارگر و زحمتکش، امحای کم درد سر هر گونه نمود رفاه و مدنیتی که به یمن مبارزه طولانی و تاریخی طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی و کمونیستی کسب شده، یورش سازمانیافته به معیشت و امکانات رفاهی مردم ویافتن یک توجیه ایدئولوژیک مردرندانه که تمام این مشقت و فلاکت را در چشم مردم امری لازم و عاجل جلوه دهد هم فکری کنند و به توافق برسند.
در مقابل مجمع سران استثمار و سرکوب، هزاران انسان زحمتکش، آزادیخواه، چپ و کمونیست جمع شدند تا "نه" انسان استثمار شده و منکوب شده به وضعیت موجود را به جهانیان اعلام کنند. تجمع کردند تا بگویند که در مقابل هجوم وحشیانه سرمایه مقاومت و ایستادگی می کنند؛ تا "نه" خود به نظام سرمایه را فریاد زنند. اردوی استثمار در مقابل اردوی کار و برابری طلبی صف آرایی کردند. نظام دموکراسی بیست هزار پلیس مسلح را بسیج کرد و برای ارعاب و سرکوب به جان معترضین انداخت.
اکنون دو سال است که بحران ادواری سرمایه داری با شدت و عمق زیادی نظام سرمایه جهانی را در کام خود گرفته است. بیکاری های وسیع و کاهش دستمزدهای واقعی، شرایط زندگی را برای میلیون ها انسان با سختی و مشقت بسیار روبرو کرده است. در کشورهای "توسعه یافته" هزاران نفر به خیل بی مسکنان پیوستند. دولت های اروپایی یکی پس از دیگری برنامه ریاضت کشی اقتصادی خویش را به مردم ارائه می دهند. مشغول زدن میلیاردها یورو از بودجه رفاه اجتماعی هستند. تمام آن پول هایی که برای دولتی کردن بانک ها و مراکز مالی ورشکسته هزینه کردند را دارند از مردم کارگر و زحمتکش پس می گیرند. از بیمه بیکاری، آموزش و پرورش، بیمه درمانی، کمک های مالی به اولیای تنها، معلولین، حق بازنشستگی می زنند؛ هیچ بخشی دست نخورده باقی نمی ماند.
در کشورهای باصطلاح توسعه نیافته، گرسنگی مطلق میلیون ها نفر را تهدید می کند. بیماری های پیش پا افتاده هر لحظه جان هزاران نفر را بخطر می اندازد. نزدیک به دو سال پیش بود که سازمان ملل در مورد خطر بی ثباتی سیاسی در جهان در اثر فقر و گرسنگی هشدار داد. در واقع این هشداری بود از "تهدید" شورش گرسنگان تا انقلاب کارگری برای سرنگونی سرمایه داری. بحران جهانی سرمایه وضعیت جوامعی که در دوران شکوفایی سرمایه نیز در فقر و محرومیت دست و پا می زدند را به جهنم مطلق بدل کرده است.
دو سال پیش که اولین علائم بحران سرمایه رخ نمود، سخنگویان سرمایه کوشیدند آنرا بحران مالی یا وال استریت بنامند. زیاده روی ها و ماجراجویی های فردی برخی بورس بازاران را علت این بحران خواندند. بسیاری از بانک ها و مراکز مالی را دولتی یا نیمه دولتی کردند. بورژوازی که بیست سال اخیر سرسختانه  از بازار آزاد عنان گسیخته بدون دخالت دولت دفاع کرده بود، بیک باره به امتیازهای  دخالت دولت در اقتصاد پی برد. دولت های سرمایه داری بانک های ورشکسته را خریدند، بدهی های آنها را متقبل شدند، تا پس از خوابیدن گرد و خاک این اسکاندال، آنرا از مردم پس بگیرند.
با عیان شدن اولین علائم بحران، راست ترین نشریات و رسانه های بورژوایی از "بازگشت مارکس" خبر دادند. گفتند که در کشورهایی از جمله آلمان فروش کتاب سرمایه مارکس افزایش بسیار چشمگیری داشته است. نسل جوان به مارکس رجوع می کند. ایدئولوگ هایی که مرگ سوسیالیسم و مارکس را اعلام کرده بودند، از خطر سوسیالیسم سخن گفتند. کوشیدند زیاده روی ها و نه خود سرمایه داری را عامل این بحران گسترده قلمداد کنند. اسم مارکس رعشه بر اندام بورژوازی انداخت. چاره جویی کردند و در اوج ریاکاری و فریب برای عقب نشاندن موج حمله اردوی کار به سرمایه، اعلام کردند که بحران دارد پایان می گیرد و رشد اقتصادی آغاز شده است.
چند ماهی بخود فرجه دادند تا برای یورش بعدی و نهایی آماده شوند. اعتصابات و اعتراضات وسیع در یونان را فعلا از سر گذرانده اند و موفق شدند فقر گسترده ای را به طبقه کارگر یونان تحمیل کنند. تجمع در تورنتو فصل دیگری از برنامه ریزی بورژوازی برای حملات کمر شکن آتی به میلیون ها نفر است. باید در مقابل این تهاجم وحشیانه متشکل و متحد شد. باید مقاومت و ایستادگی کرد. باید حملات بورژوازی را با ضد حملات متحد و سازمانیافته پاسخ داد.
توجه وسیع و هیجان گسترده ای که عکس مارکس و شعار مرگ بر سرمایه داری و زنده باد سوسیالیسم رفقای حزب اتحاد کمونیسم کارگری در تورنتو ایجاد کرد، راه را نشان می دهد. اردوی کار و سرمایه همه بر تصویر مارکس، بنر سرخ حزب با شعار مرگ بر سرمایه داری و زنده باد سوسیالیسم متمرکز شدند؛ از آن بارها و بارها عکس گرفتند؛ در فیلم های خود منعکس کردند؛ در اخبار اعلام کردند؛ با رفقای ما مصاحبه کردند.
استقبال گسترده و گرم از این بنر و شعارها بیانگر آنست که همه نسیم تاره رهایی را احساس کردند. پاسخی که جستجو می کردند را یافتند: دنیا برای تغییر به مارکس و منصور حکمت نیازمند است. این شعار حزب ما در مارش ضد سرمایه تورنتو بود. این شعار با گرمی استقبال شد. باید آستین ها را بالا زد و اردوی کار و آزادیخواهی را حول مارکس و منصور حکمت، مانیفست کمونیست و برنامه یک دنیای بهتر متشکل کرد. پاسخ رهایی از این مشقات، استثمار و تبعیض، رسیدن به یک دنیای بهتر، آزاد، برابر و مرفه، سازماندهی انقلاب کارگری، سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم است. برای این کار دنیا هر چه فوری تر به مارکس و منصور حکمت نیازمند است.

سرنگونی و محاکمه سران رژیم، تنها راه پیشا رو

ستون آخر،
سرنگونی و محاکمه سران رژیم،
تنها راه پیشا رو
آذر ماجدی

طبق معمول سریعا سری به سایت ها زدم تا از اخبار مطلع شوم. چشمم به تائید حکم اعدام شهلا جاهد افتاد. بعد چشمم خورد به خبر جلوگیری از تشکیل مراسم یادبود داریوش و پروانه فروهر توسط رژیم اسلامی. اکنون دوازده سال از این جنایت وحشیانه رژیم اسلامی می گذرد. داریوش و پروانه فروهر روز اول آذر 1377 به شکل فجیعی در خانه شان توسط مزدوران رژیم به قتل رسیدند. خبر تشکیل زندان مخصوص زندانیان سیاسی زن پس از بیست سال؛ مطلبی در مورد قتل یک جوان در مقابل چشمان مردم در میدان کالج بدلایل ناموسی؛ خبر شوی تلویزیونی کثیف رژیم اسلامی از سکینه آشتیانی و سجاد پسر او که به ضرب شکنجه به تلویزیون آورده شده بودند. ...

اخبار شکنجه، زندان، سرکوب و مرگ بر صفحات وب سایت های مختلف تکرار می شود. اولین فکری که پس از مرور این اخبار از ذهنم گذشت: "مرگ بر جمهوری اسلامی" بود. پژواک این شعار را که بوفور در اعتراضات مختلف شنیده ایم درون سرم می شنیدم. با خود اندیشیدم که اگر ادای احترام و برگزاری یادبود تنها کاری است که در لحظه کنونی برای جانباختگان  از دستمان بر می آید، برای زندگان، اما، وظیفه و رسالت سنگین تری بعهده مان است. باید به این اختناق، سرکوب، کشتار، زندان و شکنجه، زن ستیزی و عقب ماندگی مذهبی، فرهنگی و ایدئولوژیکی که رژیم اسلامی بر جامعه حاکم کرده است، یک مبارزه بی امان و قاطع را سازمان دهیم. باید این نظام را به زیر کشیم.

هر لحظه ای که این رژیم بیشتر در قدرت بماند، خشونت و مرگ و فلاکت بیشتری را بر میلیون ها انسان تحمیل می کند. نام رژیم اسلامی مترادف است با فقر، گرسنگی، شکنجه، زندان، اعدام، سنگسار، زن ستیزی، بدبختی، درد، رنج و سیاهی. باید نقطه پایانی بر حیات این نظام کثیف و جنایتکار گذاشت.

رژیم اسلامی مسبب کلیه بدبختی ها، فقر و فلاکت و پدیده های ناهنجار حاصل از آن، اعتیاد، فحشاء، جنایت و خودکشی است. رژیم اسلامی بیش از صد هزار نفر را فقط در دهه 60 اعدام کرده است. این رژیم شکنجه و سرکوب و سنگسار است. باید اعدام شهلا جاهد، سنگسار سکینه آشتیانی، اسارت سجاد آشتیانی، اعدام هایی که در آشکار و خفا در زندان های رژیم انجام می گیرد و زندانی و آزار و شکنجه کلیه زندانیان سیاسی را قاطعانه محکوم کنیم و متشکل و متحد علیه آنها بپا خیزیم و اعتراض کنیم.

اعتراض و مبارزه علیه رژیم اسلامی و جنایات آن تنها راه تحمیل عقب نشینی به آن است. رژیم اسلامی هم اکنون تحت فشار مبارزات مردم در داخل کشور و در سطح بین المللی مستاصل شده است. این تحرکات تلاشی برای پس زدن مردم مبارز و معترض است. رژیم اسلامی از قدرت مردم و جنبش اعتراضی و سرنگونی طلبانه آنها بسیار هراسان است. تنش ها و اختلافات میان سران و جناح های آن، از جمله سه بار سفر به قم در یک مدت کوتاه توسط خامنه ای، همگی نشان این هراس و استیصال است.

نکته مثبت وضعیت سخت و دلخراش زندگی مردم در ایران، زنده بودن اعتراض و تکاپو برای دستیابی به آزادی، برابری، رفاه و عدالت است. این مبارزه و جنبش سرنگونی در جامعه کاملا زنده و پویا است. پیشبرد هدفمند، متحدانه و متشکل این جنبش تا سرنگونی رژیم اسلامی و برقراری یک جامعه آزاد، برابر و مرفه تنها راهی است که در مقابل ما قرار دارد. در این راه باید تمام مماشات جویانی که می کوشند مبارزه انقلابی مردم را سقط کنند و آنها را در دام جنبش اصلاح طلبان حکومتی و جنبش ملی – اسلامی اسیر کنند، افشاء و طرد کنیم. این رژیم از روز نخست آدمکشی و جنایت، زندان و شکنجه، زن ستیزی و عقب ماندگی، فقر و فلاکت را بر مردم تحمیل کرد. تمام سران رژیم از روز اول حیات این رژیم باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند. مهم نیست اکنون دولت های غربی و نهاد های "حقوق بشری" چند جایزه به جناح اصلاح طلب حکومتی اعطاء می کنند، در چشم مردم بجان آمده ایران، تمام اینها در جنایت و سرکوب دست داشته اند و عدالت انسانی ایجاب می کند که تمام شان در یک دادگاه علنی محاکمه شوند.

ما به سهم خود قاطعانه برای سرنگونی رژیم اسلامی، برای نجات شهلا جاهد ها، سکینه آشتیانی ها، و هزاران زندانی سیاسی خواهیم کوشید. ما هر گونه مانعی که در مقابل جنبش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و برای آزادی، برابری و رفاه ایجاد شود، به کنار می زنیم. حزب اتحاد کمونیسم کارگری با پایداری و استواری در جهت سرنگونی رژیم و سازماندهی یک انقلاب کارگری، که تنها راه تضمین یک جامعه آزاد، برابر و مرفه است، مبارزه می کند. به حزب بپیوندید. *

 

سرنگونی، براندازی، ساختار شکنی و حالا انحلال شکست کنفرانس واشنگتن

سرنگونی، براندازی، ساختار شکنی و حالا انحلال
شکست کنفرانس واشنگتن
آذر ماجدی

تحرکات ارتجاع برای آلترناتیو سازی به نفس نفس افتاده است، اما همچنان ادامه دارد. بدنبال کنفرانس آلترناتیو سازی مرکز اولاف پالمه که به یک افتضاح سیاسی برای اپوزیسیون راست و دولتهای غربی منجر شد، کنفرانس دو روزه واشنگتن که از قبل برنامه ریزی شده بود، در روزهای ۷ و ۸ آوریل در سالن اجتماعات یک هتل لوکس در واشنگتن برگزار شد. این بار بدنبال آبرو ریزی قبلی، به برخی رسانه ها اجازه شرکت و تهیه گزارش داده بودند. از جمله بی بی سی که دولت متبوعش در این حرکت ارتجاعی نقش دارد، گزارشی ویدیوئی از این کنفرانس تهیه کرده است. بی بی سی گفته است ۵۰ نفر از اپوزیسیون در این کنفرانس شرکت داشتند، گزارش های دیگری از ۲۰ نفر خبر می دهند. راستش تعداد مرتجعینی که از این محل برای خود کیسه دوخته اند، چندان اهمیتی ندارد. اما مشاهده سالنی که تعداد صندلی های خالی آن از پر آن بیشتر است، نکته جالب توجهی درباره نقش افشاءگری های نیروهای کمونیست و چپ انقلابی از این تحرکات راست و ارتجاعی علیه مردم ایران و مبارزات آنها برای آزادی، برابری و رفاه می گوید .

مرکز اولاف پالمه تصور نمی کرد که آلترناتیو سازی برای ایران این چنین ریسک بزرگی در بر داشته باشد. برای سوریه ساخته بودند و با سلام و صلوات اپوزیسیون ارتجاعی آنرا روانه نیویورک کرده بودند. خیال می کردند برای ایران هم می توانند کار مشابه ای انجام دهند و از این راه نزد دولتهای تروریسم دولتی، در راس آن آمریکا، برای خود جایگاه مهمتری بیابند. خیال می کردند کار به همین سادگی است؛ یک اشتباه محاسبه داشتند؛ کمونیست ها را دستکم گرفته بودند. علیرغم اتخاذ کلیه تدابیر امنیتی و مخفی کاری هایی که همکاران توده ای - اکثریتی سوسیال دموکرات شده شان توصیه کرده بودند، محل خفای کنفرانس، به یمن تلاش برخی کمونیست ها و چپ های انقلابی شهر استکهلم، کشف شد و افتضاحی آفرید که همه از آن آگاهند .

پس از این افتضاح، سازماندهندگان قول دادند که "دموکرات" تر شوند و دیگر مخفی کاری نکنند. اما بنظر می رسد که ارقام دلسرد شدگان از این پروژه بالا است. گفته می شود که دعوت شدگان این بار خود می بایست هزینه سفر به واشنگتن را پرداخت می کردند. شاید بهمین دلیل تعداد شرکت کنندگان این چنین اندک بوده است! هنوز کنفرانس تمام نشده، تعدادی از شرکت کنندگانی که خود را "برانداز" معرفی می کنند داد و فغانشان از سانسور بی بی سی و صدای آمریکا بلند شده که این دو رسانه "طرح براندازان" را سانسور کرده اند و فقط صحبت از اصلاحات در میان بوده است. سازماندهندگان و شرکت کنندگان بر سر اصلاح رژیم اسلامی با هم گپ زده اند !

جالب اینجاست که برخی از نیروهای اپوزیسیون که دو سال پیش در بحبوحه مبارزات توده ای مردم علیه رژیم اسلامی، ژست سرنگونی طلب بخود گرفته بودند، برای اینکه بتوانند بدون شرم و خجالت در این اجلاس شرکت کنند، یک لغت جدید در عالم سیاست اختراع کرده اند. معمولا در فرهنگ سیاسی ایران از سرنگونی یک نظام صحبت شده و می شود. اما جنبش راست ناسیونالیسم پرو غرب برای اینکه حساب خود را از کمونیست ها که همواره خواهان سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی بوده اند، جدا کند، لغت "برانداز" را ساخت. بدین ترتیب در سالهای اخیر لغت برانداز نیز به فرهنگ لغات سیاسی فارسی اضافه شد. دو سال پیش در اوج خیزش توده ای مردم و سرکوب خشن رژیم اسلامی، جنبش سبز اسلامی با تمام اعوان انصار توده ای - اکثریتی شان، لغت جدیدی آفریدند: "ساختار شکن". مخترع این لغت الحق و والنصاف که باید جایزه نوبل را دریافت کند! این لغت اختراع شد تا شاید از این طریق مانع رخنه فکر و خیال سرنگونی به اذهان مردم شوند. تا منکر آنچه ما جنبش توده ای سرنگونی خوانده ایم، شوند. تا بروی خود نیاورند که مردم سرنگونی طلبند و خواهان بزیر کشیدن این رژیم جنایتکار. این لفظ در واقع دفاعی خجولانه از رژیم اسلامی در برابر هجوم مردم برای سرنگونی آن بود .

و اکنون یک لغت جدید برای راه یابی به مجمع ارتجاع آلترناتیو ساز اختراع شده است: "انحلال" حکومت اسلامی! انحلال یک حکومت دیگر چه صیغه ای است؟ این یک کلک مردرندانه برای پوشاندن گردش براست کسانی است که برای بی نصیب نماندن از الطفاطات دولت های غربی از سرنگونی، براندازی و ساختار شکنی هر سه روی برتافته اند. این لفظ قرار است آنها را "متمدن" و سر بزیر جلوه دهد. مبادا دولتهای غربی، ارتجاع ملی - اسلامی و اپوزیسیون راست مدافع نظام سابق و منجمله خود رژیم اسلامی فکر کنند که اینها "خشونت طلب اند". استخفرالله! این آقایان و خانمها کاملا "خشونت گریزند " .

ماجرا از این قرار است. جریانی به نام "سکولارهای سبز ایران" شکل گرفته است. اینها پشتیبانی خود از خواست "انتخابات آزاد" را که هم از طرف اپوزیسیون راست آلترناتیو ساز طرح شده و هم از طرف رهبران جنبش سبز اسلامی، با استفاده از لغت انحلال توجیه کرده اند و وجدانشان هم آسوده است! اینها در متنی که "اعلام مواضع شبکه سکولارهای سبز ایران در مورد انتخابات آزاد" نام دارد، چنین نوشته اند :

"از آنجا که مسئلهء «انتخابات آزاد» از جانب شخصيت ها و گروه های مختلف، با تعبيرات و تعاريفی گوناگون، مطرح شده و ابهامات متعددی را ـ که اغلب راه به وارونه سازی معنای واقعی انتخابات آزاد می برند ـ آفريده است، شورای هماهنگی شبکهء سکولارهای سبز بدينوسيله درک و تعريف خود از اين اصطلاح را برای رفع هرگونه سوء تفاهمی به شرح زير اعلام می دارد :

۱ . هدف شبکهء سکولارهای سبز، همچنان و همواره، انحلال حکومت اسلامی بهر صورت ممکن، برای برگرداندن حاکمیت به مردم و تعیین قانون اساسی جدید و حکومت سکولار ـ دموکرات برآمده از آن از طریق برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه است." (منتشره بتاریخ ۱ آوریل ۲۰۱۲، یعنی یک هفته پیش از اجلاس واشنگتن، سایت رنگین کمان)

بگذریم که این سکولارهای سبز تشکیل یک انتخابات آزاد را بدون هر گونه "وارونه سازی" در معنا، تحت حکومت اسلامی جنایتکار چگونه امکانپذیر می بینند؟ زیرا که کاملا روشن است، اینها "انحلال" حکومت اسلامی را از طریق یک "انتخابات آزاد" خواهان هستند. ظاهرا باید شرایطی ایجاد شود که یک انتخابات آزاد تحت رژیم اسلامی انجام شود که نتیجه آن انحلال حکومت اسلامی باشد. جل الخالق! اینها هوشمند تر از آنند که ندانند چنین چیزی یک توهم بیش نیست. اینها متوهم نیستند. می خواهند متوهم بکنند. قصدشان مشوب کردن اذهان مردم است. دارند پر پر می زنند که با مرتجعین آلترناتیو ساز هم کاسه شوند و از لفت و لیس آنها بی نصیب نمانند، در عین حال رویشان نمی شود در روز روشن اعلام کنند که با اصلاح طلبان رژیمی هم آواز شده اند، پس از آنجا که اکثرشان مدرک دکترا دارند، یک لغت جدید اختراع کرده اند. خیال کرده اند که مردم هالو هستند؛ خیال کرده اند ما کمونیست ها پشت کلمات و بین خطوط را بلد نیستیم بخوانیم؛ خیال کرده اند که مردم و کمونیست های کارگری در مقابل این بیانیه "هوشمندانه" و مردرندانه خام می شوند. خیال کرده اند !

انتخابات آزاد، تاکتیک کهنهء جدید
بحث انتخابات آزاد را اکبر گنجی هم مطرح کرده است. شکنجه گر سابق و "کنشگر حقوق بشر" فعلی در تمام طول خیزش توده ای مردم که دو سال و نیم پیش آغاز شد، در مقابل سرنگونی و ساختار شکنی مقاومت کرد. همین سکولارهای سبز با او وارد بحثهای تند و تیز شدند و او را به طرفداری از رژیم اسلامی متهم کردند. سر یک تحصن که در مقابل سازمان ملل سازمان یافته بود، کلی بهم تاختند. اما امروز هم نظر شده اند. هر دو خواهان "انتخابات آزاد" هستند .

سبزهای اسلامی مردمی را که برای حق و خواستهایشان به خیابانها آمده بودند "خشونت طلب" خواندند و اعلام کردند که خشونت مردم برای سرکوب بدست رژیم بهانه  می دهد. سعی کردند که حساب خود را از کسانی که به هر شکلی بحث از سرنگونی جمهوری اسلامی می کنند، کاملا جدا کنند. تا آخر هم به موسوی - کروبی - خاتمی وفادار ماندند. یکی از رهبران خارج آمده این جریان سبز اسلامی، اکبر گنجی است که در جریان دفاع قاطعش از بقای رژیم اسلامی تعدادی هم جایزه حقوق بشر و صدها هزار دلار پول نصیب خود کرده است. و حالا که بحث آلترناتیو سازی داغ شده است و ایشان نیز از دعوت شدگان هستند، تحلیلی ظاهرا صرفا پراگماتیستی از عدم طرح سرنگونی ارائه داده است. مبادا کسی فکر کند که ایشان از اساس با سرنگونی مخالفند؛ خیر؛ ایشان دموکرات تر از اینحرف ها هستند و به خواست مردم احترام می گذارند! صرفا دارند "بهترین و عملی ترین" راهکار را جلوی مردم می گذارند. به اینهمه زرنگی و زبلی توجه کنید : 

"تغییر شعار «رأی من کجاست» به شعارهای ساختارشکن- به خصوص شعار سرنگونی جمهوری اسلامی- موجب کاهش شدید عاملان و حاملان جنبش سبز شد. معنای این مدعا این نیست که ترک‌کنندگان جنبش سبز طرفدار جمهوری اسلامی بودند، بلکه اکثریت معترضان برای سرنگونی رژیم به خیابان‌ها نیامده بودند، یا سرنگونی رژیم در آن شرایط را ناممکن می‌دانستند، یا حاضر به پرداخت «هزینه»های سنگین نبودند و غیره. آیت الله خامنه‌ای از «فرصت» پدید آمده بخوبی استفاده کرد و اکثریت روزنه‌های فعالیت مخالفان را مسدود ساخت." [این صغرا کبرا چیدن ها به زبان آدمیزاد یعنی اعتراضات مردم به رژیم بهانه برای سرکوب داد! عجبا]

 قرار دادن زمامداران خودکامه در دو راهی مرگ و زندگی، چاره‌ای جز سرکوب شدید برای آنان باقی نمی‌گذارد. [نه که بخواهند سرکوب کنند، بیچاره ها مجبورند سرکوب کنند] نمی‌توان به سرکوبگران گفت، شما به فرایندهای دموکراتیک تن دهید، پس از گذار به دموکراسی، ما همهٔ شما را زندانی و اعدام خواهیم کرد. آیت الله خامنه‌ای به سرنوشت صدام حسین، سرهنگ قذافی و حسنی مبارک می‌نگرد. ظاهراً این آخری وضعیت بهتری دارد، اما حقیقت این است که تحقیر او شدیدتر بوده‌است، چرا که او را در قفس حیوانات درنده محاکمه کرده‌اند. [بیچاره حسنی مبارک، واقعا که باید به حال او گریست!] روشن است که هیچ  دیکتاتوری بدون مبارزهٔ مردم و فلج کردن کارها، عقب‌نشینی نخواهد کرد، اما دموکراسی‌خواهان، برای گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی، با دیکتاتورانی چون پینوشه، دکلرک، یاروزلسکی، و...؛ گفت‌وگو و سازش کرده‌اند. «برگزاری انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت» در برابر «ببخش و فراموش نکن». (اکبر گنجی، "مرگ و زندگی جنبش سبز"- سایت رنگین کمان)

چه مردرندانه می کوشند دفاع از رژیم اسلامی را تحت منافع خود مردم به مردم قالب کنند! دارند به مردم می گویند، دیکتاتورها به زبان خوش نمی روند، به زبان زور هم نمی روند، فقط با سازش و کوتاه آمدن کنار می روند. واقعا که در ریاکاری، عوامفریبی، دروغ و تزویر ید طولایی دارند. آخر اسلامی اند. نوع سکولارش را در بالا دیدیم که با چرخش کلمه سعی کرده است مردم را فریب دهد؛ نوع اسلامیش با تاکتیک اصلا به نفع خود مردم است که دست از سرنگونی بردارند، می خواهد آنها را از خر شیطان سرنگونی پایین آورد .

اما از همه جالبتر بحث وارونه ای است که در مقابل خواست بحق "محاکمه کلیه سران رژیم بجرم جنایت علیه بشریت" می گذارد. این یک خواست مهم و بحق مردم است. طی سالهای اخیر باشکال مختلف این خواست را مردم و کمونیست های انقلابی مطرح کرده اند. بطرق مختلف سعی کرده اند ما را از این خواست منصرف کنند. با ما وارد بحث شده اند که "آیا شما قبول ندارید که آدمها تغییر می کنند؟ پس چرا تندروی می کنید؟" "چرا میان مردم اختلاف می اندازید؟ این مهم است که اکنون بخشی از رژیم هم به مردم پیوسته است." و قس علیهذا. حالا که دیده اند این استدلالات دردی دوا نکرده است. کلک مرغابی زده اند. می گویند اگر بر خواست محاکمه تمام سران رژیم و دست اندرکاران جنایت سی ساله آن، یعنی منجمله اکبر گنجی، پای فشارید، حکومت اسلامی هیچگاه سرنگون نخواهد شد و به خشونت ادامه می دهد. واقعا که وقاحت هم اندازه دارد .

این استدلال مثل آن میماند که برای مبارزه با مافیا و حذف آنها به آنها بگویید که همه تان را می بخشیم، تا آنوقت آنها با زبان خوش دست از جنایت بردارند. خیر! مردم خواهان سرنگونی این رژیم سیاه و جنایتکارند. مدتها است که در کمین آن نشسته اند. اگر کلک های آلترناتیو سازی و اصلاح رژیم کارساز بود، تاکنون دست این دلالان را جایی بند کرده بود. مطلوب ترین راه دستیابی به آزادی و برابری برای مردم سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی است. هر راه دیگری، کوره راهی است که زجر و مشقت مردم را افزونتر می کند. مردم از این رژیم و تمام دست اندرکاران آن منزجرند. محاکمه کلیه سران و دست اندرکاران حکومت اسلامی اتفاقا تنها راهی است که می تواند مانع از فوران خشم بحق مردم و کانالیزه شدن آن به انتقام شخصی شود .

بروید بساط خود را جای دیگری پهن کنید. خدا روزیتان را جای دیگری حواله کند. از یک هتل پنج ستاره به هتل دیگر بروید و در رویاهای خود آلترناتیو سازی کنید و برای خود پست و مقام در حکومت آلترناتیو بسازید. کمونیست های کارگری نقشه های ارتجاعی و توطئه های تان علیه مردم را افشاء خواهند کرد. مردم ایران خواهان سرنگونی رژیم اسلامی و دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه هستند. جامعه ای که تنها از طریق سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی و برپایی یک جمهوری سوسیالیستی امکانپدیر است. ما کمونیست های کارگری قاطعانه برای تحقق این خواست مردم مبارزه می کنیم. *    

سی خرداد، بیست و دو خرداد اعتراضات گسترده برای سرنگونی

سرمقاله
سی خرداد، بیست و دو خرداد
اعتراضات گسترده برای سرنگونی
آذر ماجدی

جامعه در تلاطم است. اعتراضات علیه اعدام، برای آزادی زندانیان سیاسی و علیه بیکاری در گوشه و کنار به چشم می خورد. یک سال از خیزش عظیم مردم می گذرد. رژیم در هراس است، مردم در تکاپو. باید برای به زیر کشیدن این رژیم سیاه و جنایتکار دست بکار جمع آوری نیرو و تحکیم اتحاد و تشکل جنبش سرنگونی طلب مردم شویم.
سی خرداد در پیش است. بیست و هشت سال پیش رژیم اسلامی در این روز یکی از خونین ترین حملات ارتجاعی در تاریخ معاصر را علیه جامعه ایران سازمان داد. در این روز، رژیم اسلامی که به شکل روز افزونی با اعتراضات آزادیخواهانه، برابری طلبانه از جانب کارگران، زنان، کمونیست ها و مخالفین خویش مواجه شده بود، طی یک طرح کثیف و خونین جامعه را بخون کشید. هر روز صد ها انسان، صد ها جوان، نوجوان و کودک را تحت شکنجه های وحشیانه در سیاهچال های اسلامی قرار دارد و به قتل رساند. در این روز یک طرح کودتا گونه علیه دستاوردهای انقلاب 1357، علیه حق طلبی و عدالت جویی، علیه آزادی و برابری و رفاه توسط رژیم اسلامی ریخته شد و با قساوت و بیرحمی کم سابقه ای به اجراء در آمد.
سی خرداد 1360 آغاز یک قتل عام وحشیانه است. طی دهه 60 بیش از صد هزار نفر زندانی سیاسی  به قتل رسیدند. تعداد بسیار بیشتری تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفتند. کل جامعه به یک زندان بزرگ بدل شد. زنان را به زور شلاق و زندان به زیر حجاب سیاه بردند، آپارتاید جنسی را در جامعه حاکم کردند، سنگسار و دست و پا بریدن را به یک رویداد معمول در جامعه بدل کردند، به کردستان لشکر کشی کردند، حجاب سیاه اختناق را بر کل جامعه کشیدند. سی خرداد آغاز یک انتقام خونین از مردمی بود که بخود جرئت داده بودند علیه فقر، اختناق، نابرابری، تبعیض، دزدی و فساد طبقات حاکم انقلاب کنند.
سی خرداد، نقطه اتصال دو جناح رژیم
سی خرداد نقطه سیاه و خونین مشترک کلیه جناح های رژیم، تمام دست اندرکاران سابق و کنونی رژیم اسلامی است. این تاریخ مشترک "افتخارات جنایتکارانه" جناح هار حاکم و اصلاح طلبان حکومتی است. میر حسین موسوی "سبز" در این دوره سیاه از کار بدستان اصلی رژیم بود. نخست وزیر نظام بود. بهزاد نبوی معاون نخست وزیر و سردمدارد لمپنیسم اسلامی علیه آزادیخواهی و کمونیسم است. اکبر گنجی از عوامل اصلی زندان و شکنجه و حاکمیت رژیم اسلامی است. از لات های بی سر و پای اسلامی است که زنان بی حجاب را مورد اذیت و آزار قرار می داد و بر پیشانی شان پونز می کوباند. محسن سازگارا از بنیان گذاران سپاه پاسداران و از مهره های اصلی سرکوب خونین دهه 60 است. جلایی پور از چهره های شامخ این جنایتکاران است، تنها یکی از جنایات او اعدام 59 نفر در یک نوبت در شهر مهاباد است. بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوای حمله خونین به کردستان است. فرمانده ای که اعلام کرد تا "غائله کردستان را سرکوب نکند، چکمه از پا در نخواهد آورد." سروش، طراح و مجری انقلاب فرهنگی کثیف اسلامی است. احمدی نژاد تیر خلاص زن نظام در زندان های اسلامی در این دوره است. خامنه ای و رفسنجانی که از روز اول و همیشه در راس امور بوده اند. خاتمی و کروبی از سردمداران و نزدیکان خمینی اند.
اینها همه دست در دست هم دست در خون هزاران هزار انسان دارند. همه با هم و شانه به شانه هم جامعه میلیونی ایران را در قعر اختناق، فقر و خرافه فرو بردند. همه با هم "انقلاب فرهنگی" خونین اسلامی شان را علیه روشنگری، آزادیخواهی و کمونیسم سازمان دادند و دانشگاه ها را به خون کشیدند. همه با هم آپارتاید جنسی را در جامعه پیاده کردند و با شعار "یا روسری یا توسری" به زنان حمله ور شدند؛ کارگران بیکار را که برای کار و نان اعتراض میکردند به خون کشیدند؛ شوراها و مجامع عمومی کارگری را با شعار "شورا، پورا مالیده!" متلاشی کردند؛ و کوشیدند هر نوع بروز آزادیخواهی، برابری طلبی، روشنگری و ترقیخواهی را از صفحه جامعه پاک کنند.
خرداد 60، خرداد 88
یک سال پیش مردم به بهانه مضحکه انتخابات به خیابان ها ریختند و علیه رژیم اسلامی فریاد کشیدند. میلیون ها نفر در خیابان ها راهپیمایی کردند و خواهان آزادی شدند. و هنوز نیز علیرغم حملات وحشیانه رژیم، زندان های مخوف، تجاوز، شکنجه های قرون وسطایی و اعدام، مردم از پای ننشسته اند. اعتراضات خاموش نشده است. مردم از هر فرصت و موقعیتی برای نشان دادن خشم و اعتراض خویش استفاده می کنند. تمام روزهای مقدس رژیم اسلامی را به روز ضد اسلامی بدل کرده اند. مقدسات این رژیم را به سخره کشیده اند. عکس های خامنه ای و خمینی را به آتش کشیده اند. قران سوزانده اند. با صدای رسا بارها و بارها فریاد زده اند: "موسوی بهانه است، کل نظام نشانه است!" "جمهوری اسلامی نمی خوایم، نمی خوایم!"  "خامنه ای بدونه، بزودی سرنگونه!"
نیروهای سرکوب زندانی می کنند، مردم در مقابل زندان ها تجمع و اعتراض می کنند. اعدام می کنند، مردم دست به اعتراض می زنند. رژیم دیگر کلافه شده و مستاصلانه به همه چیز و همه کس حمله می کند. جنبش کارگری به تحرک افتاده است. اول ماه مه امسال یک روز برجسته اعتراضی علیه این رژیم جهل و جنایت بود. اعتراضات کارگری علیه بیکاری و فقر یک بعد مبارزات مردمی است. رژیم می کوشد که با افزایش فشار بر مردم، با تحمیل فقر و اختناق شدید تر، آنها را عقب بنشاند. حذف سوبسیدها زندگی مردم را با مخاطرات جدی روبرو ساخته است. حمله به زنان و جوانان به اسم "عفت اسلامی" یک ترفند ارتجاعی دیگر برای عقب نشاندن مردم و اعمال اختناق بر کل جامعه است. علیرغم تمام این تمهیدات، جامعه از زیر میجوشد و میخروشد.
هر دو جناح رژیم اسلامی دارند خود را برای 22 خرداد آماده می کنند. طی سال گذشته مردم از هر فرصتی برای بیان اعتراض و نفرت خود استفاده کرده اند. در واقع خیزش اخیر به بهانه مضحکه انتخابات آغاز شد. مردم کوشیدند که از روزنه ای که باز شده بود بهره جویند و شکاف را عمیق تر کنند. این روند همچنان ادامه داشته است. روزهای مقدس رژیم همگی به این ترتیب به روز اعتراض عمومی مردم بدل شده است. لذا هر دو جناح رژیم انتظار دارند که در روز 22 خرداد مردم دست به اعتراض زنند. هر جناحی به تناسب شرایط خویش دارد برای این روز و مقابله با مردم خود را آماده می کند.
سران سبز اسلامی، موسوی و کروبی، اعلام تظاهرات کرده اند. می دانند که فقط تا زمانی دارای موضوعیت سیاسی خواهند بود که یک ژست نیمچه اعتراضی بخود بگیرند. از نظر آنها، تنها راه مطیع کردن مردم اینست که آنها سعی کنند جلوی مردم قرار گیرند. بگویند اعتراض مسالمت آمیز می کنند و از مردم بخواهند که "مسالمت جویانه" راهپیمایی کنند، سکوت کنند، شعارهای "ساختار شکنانه" ندهند، دست به خشونت نزنند. (این یکی دیگر از همه مسخره تر است.) اینها می دانند که روز 22 خرداد جامعه به تکان و تحرک خواهد افتاد، پس برای کنترل آن، اعلام تظاهرات کرده اند.
اما مساله اینجاست که مردم علیه کلیت رژیم و برای سرنگونی به میدان می آیند. مردم از این رژیم بیزارند، در کمین آن نشسته اند. میخواهند آن را به زیر کشند و نابودش سازند. این خواست عمیق و پایه ای مردم است. در این روز نیز مردم باید با همین خواست دست به اعتراض گسترده و متشکل بزنند. سرنگونی رژیم اسلامی، و ایجاد جامعه ای آزاد، برابر و مرفه خواست واقعی و پایه ای مردم است. این خواست تنها از طریق یک انقلاب کارگری و استقرار یک جمهوری سوسیالیستی بر ویرانه های رژیم اسلامی قابل تحقق است. روز 22 خرداد را به روز "نه" به کلیت رژیم اسلامی، به روز به زیر کشیدن رژیم بدل کنیم.

شورش  علیه فقر در جزیره ثبات سرمایه ده ها نفر در اعتراضات خیابانی در تونس کشته شدند

یادداشت سردبیر شماره ١٨۵

شورش  علیه فقر
در جزیره ثبات سرمایه
ده ها نفر در اعتراضات خیابانی در تونس کشته شدند
آذر ماجدی

از اواسط ماه دسامبر مردم به تنگ آمده تونس علیه فقر، فساد حکومتی و خشونت پلیسی به خیابان ها ریخته اند. تونس کشوری است که ایدئولوگ های بورژوازی جهانی بعنوان جزیره ثبات و آرامش سرمایه گذاران خارجی و توریسم بین المللی توصیف کرده اند، فوروم اقتصادی جهان 2010-2011 آنرا بعنوان موفق ترین اقتصاد در آفریقا و صندوق بین المللی پول آنرا بخاطر مقاومت موفقیت آمیزش در دوران بحران اقتصادی جهانی مورد تحسین قرار داده است. آمارهای دولتی نرخ رشد اقتصادی در سال 2010 را بالای سه درصد اعلام کرده است.
البته روشن است که این نرخ رشد و توصیفات نهادهای سرمایه داری بین المللی به قیمت استثمار خشن کارگران، ایجاد یک ارتش ذخیره کار 14 درصدی، و تامین یک نیروی کار سرکوب شده و خاموش شده فراهم آمده است. بدلیل همین شرایط سیاسی – اجتماعی مختنق و سرکوب شده است که تونس به لقب "جزیره ثبات و آرامش" در آفریقای شمالی نائل آمده است. دیکتاتوری خشن حکومت "زین العابدین بن علی" که بیست و سه سال است با پنجه آهنین بر تونس حکم می راند و هر گونه آزادی بیان، تشکل و اعتراض را شدیدا سرکوب می کند، طی حیات ننگین اش هیچگاه با چنین شورش و اعتراض اجتماعی روبرو نشده بود. برای اولین بار در بیست و سه سال گذشته، مردم معترض عکس های این دیکتاتور را به آتش کشیدند.
پلیس وحشیانه به این اعتراضات یورش برده است. در آخر هفته اخیر تعداد زیادی در اعتراضات کشته شدند. دولت تعداد کشته شدگان را بیست ویک نفر اعلام کرده است. رسانه های بین المللی اعلام کرده اند که اسامی 35 نفر از کشته شدگان را در اختیار دارند. اتحادیه های کارگری از بیش از 50 نفر کشته گزارش می دهند و مردم ارقام را چندین برابر این تعداد گزارش می دهند. بیشترین تعداد کشته از منطقه "کاسرین" نزدیک شهر "سیبی بوزید" است؛ محلی که اولین اعتراضات شکل گرفت.
اعتراضات حدود سه هفته پیش با جرقه آتش خودکشی یک جوان بیکار و زحمتکش شعله ور شد. در 24 دسامبر "محمد بوعزیزی" یک جوان 26 ساله لیسانسه بیکار که برای تامین معاش خانواده اش، بعنوان تنها نان آور خانواده، به شهری بزرگ نقل مکان کرده و یک دکه سبزی و میوه بدون اجازه شهرداری براه انداخته بود، با حمله پلیس مواجه می شود. پلیس دکه سبزی و میوه، تنها ممر درآمد ناچیز او و خانواده اش را ویران می کند و خود او را مورد ضرب و شتم و توهین شدید قرار می دهد. محمد بوعزیزی ناامید و مستاصل به شهر کوچک خود باز می گردد و در وسط میدان اصلی شهر، با ریختن گازوئیل خود را به آتش می کشد. محمد به بیمارستان منتقل می شود و روز 4 ژانویه از شدت سوختگی جان می بازد.
خودکشی محمد موجی از اعتراض در همبستگی و اعتراض به حکومت، به فقر و فلاکت، فساد و سرکوب براه انداخت. اتحادیه های کارگری نیز اکنون به دانش آموزان و دانشجویان، فعالین سیاسی و بیکاران پیوسته اند. پلیس با خشونت به معترضین و تظاهرات کنندگان حمله کرده است. با باتوم به جان آنها افتاده، گاز اشک آور بسوی آنها پرتاب کرده و با پرتاب گلوله ده ها نفر را کشته و عده ای را مجروح کرده است.
دولت سانسور سنگینی را بر پخش اخبار اعمال کرده است. رسانه های رسمی اخبار اعتراضات و حملات پلیس را کاملا سانسور کرده اند. رئیس جمهور اما مجبور شده که طی سه هفته دو بار در تلویزیون ظاهر شود و ضمن وعده و وعید برای ایجاد سیصد هزار کار برای جوانان تحصیلکرده طی دو سال آینده، مانند تمام دیکتاتورهای دیگر، این اعتراضات را به "عوامل بیگانه" نسبت دهد. تهدید کرده که با شدت به اخلالگران برخورد خواهد شد. اما به یمن تکنولوژی جدید، مانند خیزش مردم در ایران، جوانان فیلم های تظاهرات و سرکوب را که با تلفن موبایل گرفته اند از طریق اینترنت به جهان مخابره کرده اند. به این ترتیب اخبار اعتراضات وسیع و توده ای و سرکوب خشن دولت در تمام رسانه های بین المللی منعکس شده است.سپس پلیس دست به دستگیری های گسترده شبانه زده است. تعداد بسیاری، از جمله وبلاگ نویسان دستگیر و زندانی شده و مورد شکنجه های شدید قرار گرفته اند.
سطح دستمزد در تونس بسیار پایین است، این یکی از عواملی است که تونس را در رده "یک اقتصاد موفق" و مورد تحسین نهادهای سرمایه داری جهانی قرار داده است. یک نیروی کار تحصیلکرده با دستمزدهای بسیار ناچیز و یک جامعه سرکوب شده و مختنق بهشتی برای سرمایه گذاری خارجی بوجود آورده است. این رمز "رقابت موفق" سرمایه داری تونس است.
اما دیگر کارد به استخوان مردم رسیده است. دستمزدهای ناچیز، قیمت های بالا، فقر و فلاکت گسترده که هر روز تعمیق می شود، حکومت پلیسی و سرکوب شدید، فساد عیان حکومتی، بویژه خانواده رئیس جمهور، مردم را به خیابان ها کشانده است. این شورش اجتماعی یک جرقه لازم داشت، که خودکشی تراژیک و دردناک محمد بوعزیزی، آنرا فراهم آورد. اتحادیه های کارگری اعلام کرده اند که دست به یک اعتصاب عمومی در اواخر این هفته خواهند زد. پلیس محدودیت های بسیاری بر رفت و آمد مردم اعمال کرده است، از جمله قدغن کردن عبور و مرور در شب.
در هفته پیش بدنبال اعتراضات وسیع و خونین در تونس، در الجزیره، پایتخت الجزایر نیز تظاهرات وسیعی علیه بالا رفتن قیمت ارزاق اصلی مانند آرد، روغن و شکر صورت گرفت. اعتراضات در محله فقیر نشین شهر روز چهارشنبه آغاز  شد و همچنان تا دیروز سه شنبه ادامه داشته است. پلیس به معترضین تیراندازی کرده است و مردم نیز با به آتش کشیدن ساختمان های دولتی و پرتاب سنگ با پلیس درگیر شده اند. دولت تعداد کشته شدگان را سه نفر اعلام کرده است. اما کاملا روشن است که به آمارهای دولتی هیچگونه اعتمادی نیست و قاعدتا تعداد کشته شدگان و مجروحین بسیار بالا تر است.
اعتراضات توده ای در تونس و بدنبال آن در الجزایر بشدت دولت های غربی و منطقه ای را نگران کرده است. اعتراضات توده ای به عواقب بحران سرمایه داری جهانی بر زندگی مردم، به اروپا محدود نمانده است. در کشورهایی که زیر چکمه دیکتاتوری منکوب شده اند، در کشورهایی که زندان و شکنجه و سرکوب هر نوع آزادی یک امر شناخته شده است و بعنوان یک پدیده "نرمال" تلقی می شود، مردم مستاصل و فقر زده به خیابان ها آمده اند و خواهان یک زندگی بهتر، خواهان آزادی، برابری و رفاه هستند.
گفته می شود که بدنبال شورش های توده ای در تونس و الجزایر، دولت مراکش که در همسایگی این دو کشور است و از نظر موقعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تشابهات زیادی با دو کشور دیگر دارد، بسیار نگران و هراسان است. شورش های خیابانی و تداوم آنها علیرغم سرکوب شدید و خشن دولت به فقر و فلاکت و اختناق پلیسی در دو کشور آفریقایی که از "ثبات سیاسی" برخوردار است، عکس العملل اتحادیه اروپا و آمریکا را موجب شده است. نمایندگان آنها ضمن اعلام نگرانی از شرایط از دولت خواسته اند که در سرکوب از خود خودداری نشان دهد. واقعا که چقدرمسخره و خصلت نما است.
نظام سرمایه داری در دنیا وارد بحرانی عمیق شده است. اعتراض و شورش توده های کارگر و زحمتکش در اروپا و کشورهای دیکتاتوری زده شعله ور شده است. این یک فرصت طلایی برای به زیر کشیدن سرمایه داری و لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی می تواند باشد. تنها راه مقابله با فقر و فلاکت، با اختناق و سرکوب، سرنگونی حکومت های دیکتاتوری سرمایه در این کشورها و واژگونی سرمایه داری است. تنها راه مقابله با فقر و نابرابری و بی عدالتی، تنها راه دستیابی به یک دنیای بهتر، یک جامعه آزاد و برابر و مرفه برای همگان، یک جمهوری سوسیالیستی است.
تلاش برای پر کردن خلاء بی سازمانی و بی تشکلی یکی از اولین و مبرمترین مسائلی است که فعالین سوسیالیست و کمونیست در این کشورها باید با آن مقابله کنند. ایجاد تشکلات توده ای مردم، ایجاد شوراهای کارگری و مردم در محلات یک قدم مهم در این جهت است. سازمانیابی جنبش کمونیسم کارگری در این جوامع و ایجاد یک حزب قوی کمونیستی کارگری یک اقدام حیاتی و ضروری دیگر است.  

 

صدها کارگر در پاکستان جان باختند قتل عام کارگران توسط سرمایه

صدها کارگر در پاکستان جان باختند
قتل عام کارگران توسط سرمایه
آذر ماجدی

روز ۱۱ سپتامبر  ۳۱۴ کارگر در پاکستان در آتش سوختند و تعدادی نیز مجروح و مسموم شدند. ۲۸۹ نفر در کارخانه پوشاک در کراچی و ۲۵ نفر در کارخانه کفش دوزی در لاهور به فجیع ترین شکلی جان باختند. آتش سوزی در کارخانه های پوشاک در پاکستان یک امر روزمره است، اما کشته شدن صدها نفر در یک روز یک واقعه بی سابقه و یک تراژدی فراموش نشدنی از قتل عام کارگران توسط نظام سرمایه داری است. ناصر منصور، رهبر فدراسیون اتحادیه های کارگری پاکستان (ان تی یو اف) این روز را "تاریک ترین و غمناک ترین روز در تاریخ جنبش کارگری پاکستان خواند ."

کارخانه "علی انترپاریز" در کراچی بطور غیرقانونی فعالیت می کرد. این چهارمین آتش سوزی طی دو سال در این کارخانه بوده است. زمان آتش سوزی بیش از ۶۰۰ کارگر در کارخانه زندانی شده بودند؛ بمنظور جلوگیری از دزدی، در اصلی کشویی قفل بود و بر روی پنجره ها میله کوبیده شده بود؛ پله ها و درهای دیگر توسط محصولات تولیدی بسته شده بود و هیچگونه خروجی اضطراری در کارخانه موجود نبود. این یک جنایت آشکار سرمایه دار برای کسب سود بیشتر است. هیچیک از کارگران دارای قرارداد نبودند و توسط دلال ها بکار گرفته شده بودند و در نتیجه از هر گونه خدمات اجتماعی و غرامت محروم بودند.

اتحادیه های کارگری پاکستان اعلام کرده اند که مسئولیت این جنایت بعهده صاحب کارخانه و مقامات محلی دولت است. ناصر منصور خواهان دستگیری و محاکمه صاحب کارخانه بجرم قتل است. ان تی یو اف همچنین خواهان پرادخت غرامت به خانواده های کارگران جان باخته و کارگران مجروح است؛ ان تی یو اف همچنین خواهان آنست که کلیه کارخانه ها در همکاری با نمایندگان کارگران مورد بازرسی قرار گیرند و تمام آنها به ثبت رسند؛ بعلاوه سیستم کار قراردادی ملغی شود و کلیه کارگران یک نامه استخدام دریافت کنند؛ خدمات اجتماعی، مزایای سالمندی و برنامه رفاه به کارگران تعلق گیرد .

این تراژدی شرایط اسفبار، غیرانسانی و ناامن میلیونها کارگر در پاکستان را در برابر انظار جهانیان قرار داد. ۴۰٪ کارگران پاکستان در بخش نساجی و پوشاک کار می کنند، که ۵۵٪ صادرات پاکستان، مبلغی حدود ۱۱ میلیارد دلار را در بر می گیرد. در کراچی حدود ۱۰ هزار کارخانه وجود دارد، اما ۹۴٪ کارگران ثبت نشده اند و دستمزدی برابر ۴۰ تا ۸۰ یورو در ماه دریافت می کنند. شرایط ایمنی در این محیط های کار بسیار اسفناک است. آتش سوزی یک امر عادی در این کارخانه ها است. طبق گفته منصور حداقل یک انفجار در ماه در این کارخانه ها رخ می دهد، اما وقتی یکی دو کارگر در اثر سانحه جان می بازند، حتی خبر آن نیز منتشر نمی شود. "این کارخانه ها حکم بمب شیمیایی را دارند که هر لحظه ممکن است منفجر شوند ."

خطر آتش سوزی در کارخانه های پوشاک در سطح جهانی بسیار بالا است. در بنگلادش از سال ۱۹۹۰ بیش از صد آتش سوزی گزارش شده که منجر به مرگ بیش از ۷۵۰ کارگر شده است. و درست یک روز پس از فاجعه پاکستان یک آتش سوزی در یک کارگاه در مسکو منجر بمرگ ۱۴ کارگر مهاجر ویتنامی شد که عملا در کارگاه زندانی شده بودند. سودهای افسانه ای از لباس هایی که در این شرایط برده وار تهیه می شود، دست سرمایه داران در کشورهای غربی و کشورهای تولید کننده و دولت هایشان را در دست هم قرار می دهد و در این راه هر روز انسان های بیشماری جان می بازند. علاوه بر آتش سوزی، مسمومیت کارگران در کارخانه های پوشاک یک پدیده شناخته شده دیگر است. در ویتنام، کامبوج، آرژانتین، برزیل و غیره کارگرانی که برای فروشگاه های زنجیره ای از جمله  H&M ، مارکس و اسپنسر، تسکو و مزن های مد مشهور غربی لباس می دوزند در ماههای اخیر گزارش شده است .

طبق گزارش آی ال او در هر ۱۵ ثانیه یک کارگر در اثر سوانح کار یا بیماری مربوط به کار جان میبازد. در هر ۱۵ ثانیه ۱۶۰ کارگر دچار سانحه کاری می شوند. هر روز ۶۳۰۰ کارگر در اثر سانحه کار یا بیماری مربوط به کار جان می بازند. این یعنی بیش از دو میلیون و ۳۰۰ هزار مرگ در سال. هر سال حدود ۳۱۷ میلیون سانحه در محیط های کار رخ می دهد. این آمارها در گزارشات سازمان بین المللی کار درج می شود و در آرشیو ها مدفون می شود. در هیچ جنگی این تعداد انسان طی یک سال کشته نمی شود. در هیچ بلای طبیعی، زلزله و سیل و سونامی این تعداد انسان جان نمی بازند. اما در جنگ سرمایه دار با کارگر برای سود بیشتر سالیانه ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار کارگر جان می بازند. به همین سادگی. این آمار و ارقام بر دولتهای سرمایه داری آشکار است. اما هیچ اقدام واقعی برای ریشه کن کردن آن انجام نمی گیرد. تنها راه مبارزه با این قتل عام میلیونی، واژگونی سرمایه داری، الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و لغو کار مزدی است. پایان دادن به مبارزه و جنگ طبقاتی؛ ختم نظام اقتصادی برای تولید سود. این تنها راه رهایی بشریت از این بردگی وحشیانه است . *

عاشورای جمهوری اسلامی و سناریوی آلترناتیو سازی

عاشورای جمهوری اسلامی و سناریوی آلترناتیو سازی

عاشورای جمهوری اسلامی فرا رسیده است. چهره هایشان پریشان و هراسان است. یک جناح نعره میکشد، جناح دیگر قمه میزند. هر دو عاجز و درمانده چشم بهم دوخته اند و دشمن را بیکدیگر نشان میدهند. راهی نمی یابند. جناح هار حاکم به آسانی کنار نمیرود، در واپسین تلاش ها میکوشد هر آنچه را بتواند با خود به گور ببرد. جناح مغضوب با ترس و لرز به این شرایط مینگرد و عاجزانه دست آشتی بسوی "پدر غضبناک" دراز کرده است. ملتمسانه درخواست "رحم و ملاطفت و مدارا" میکند. دشمن، اما هر روز قویتر، با اعتماد به نفس بیشتر، مصمم تر و شاداب از پیشروی های تاکنونی خویش، خصومت آشتی ناپذیر و نفرت عمیق و دیرینه خود را صریح تر و آشکار تر به نمایش میگذارد. ضد تظاهرات عاشورا هم برای مردم و هم برای رژیم اسلامی یک نقطه عطف بود.
جبهه نظام

دو جناح نظام به یکدیگر در مورد وخامت اوضاع و سقوط قریب الوقوع رژیم هشدار میدهند، هر یک از منظر خود:
"بدون مجامله بگوئيم و بپذيريم كه امروز آن خطر رخ نموده و همه را تهديد مي كند. البته ما چه بخواهيم و چه نخواهيم چه بپذيريم و چه نپذيريم زنگ خطر به صدا درآمده است. خطر زنگ می زند اما برای ورود اجازه نمی گيرد و منتظر باز شدن در هم  نميماند حتی از در بسته هم وارد می شود . ...گستاخی ها و اهانت ها به مقدسات بسيار زياد شده و ترديد نبايد كرد كه اين روند به نفع كشور و ملت نيست. هيچكس نبايد از شعارهای گستاخانه ای كه عليه مقدسات دينی و ملی و حاكميتی داده می شود خرسند باشد. اين سيل كه به راه افتاده اگر متوقف نشود همه چيز را با خود می برد و گزينشی عمل نخواهد كرد. اين گستاخی يكباره متولد نشده نتيجه عملكردهای ناصواب است. هرچه زودتر بايد ريشه ها را شناخت و سوزاند تا جلوی اين سيل بنيان كن گرفته شود . " (سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰ دی، با عنوان "راه باز است." خط تاکید از ما است.)
نماینده خامنه ای در سپاه، آخوند علی سعيدی اوضاع را چنین توصیف میکند:
 "در فتنه امروز صحنه را ببينيد كه آغازگر فتنه چه كسانی بودند اما ادامه دهندگان چه كسانی هستند... امروز ديگر دور از دست عوامل فتنه در رفته و ادامه فتنه به دست آنها نيست. به نحوی كه اين افرادی که در خيابان‌های تهران و در روز عاشورا آشوب كردند برای حرف فلان آقا كه فتنه را شروع كرد تره هم خرد نمی‌كنند يعنی اگر كه آن آقا بگويد ما شما را قبول نداريم اين ادامه دهندگان نيز خواهند گفت كه ما هم تورا قبول نداريم . ...  برخی از آقايان می‌گويند به هر دو طرف نصحيت می‌كنيم كه كوتاه بيايند اما ما می‌گوييم شما قضيه را اشتباه گرفته‌ايد. زيرا درگيری دیگر بين موسوی و احمدی نژاد نيست. ادامه دهندگان فتنه از همه چيز عبور كرده‌اند و هويت انقلاب، اساسی‌ترين ستون انقلاب و آرمانهای امام را نشانه رفته‌اند."
هر دو جناح مرگ را در مقابل چشمان خود دیده اند. دارند غالب تهی میکنند. آخرین کارت ها را روی میز میگذارند. این تمهیدات اما بیشتر حکم تیر در تاریکی را دارد. هر دو "خاک بر سر" شده اند. یکی از روی استیصال نعره میکشد، دیگری برای "آشتی ملی" عز و التماس میکند. اما هر دو در مقابل "ساختار شکنان" (بخوان مردم سرنگونی طلب) علی گونه، شمشیر ذوالفقار از رو می بندند. هر چه میخواهند بگویند، زمین و آسمان را بهم بدوزند، اما اکنون همه میدانند که دیگر "حفظ نظام گزینه" نیست؛ چون نمیتواند باشد.
جبهه مردم

اوضاع جامعه در عرض ۶- ۷ ماه کاملا متحول شده است. شرایط با شتاب خارق العاده متحول میشود. مردم قادر شده اند بر ترس و هراس خود از این هیولای وحشی چیره شوند. دیگر حاضر نیستند که صحنه نبرد را ترک کنند. هر بار عقب می نشینند تا قوی تر، متحد تر، رادیکال تر و عزم جزم تر کرده پا به میدان بگذارند. از قدس به ۱۳ آبان تا ۱۶ آذر و سپس عاشورا فقط ۴ ماه گذشته است. اما اوضاع جامعه قابل بازشناسی نیست. بسیاری پل ها پشت سر هم مردم و هم جمهوری اسلامی خراب شده است. دیگر بهیچ قیمتی نمیتوان جامعه را به ۶ ماه پیش بازگرداند. همه اینرا میدانند.
نفرت سی سال انباشت شده مردم دیگر سر ریز شده است. سی سال سرکوب و جنایت، فقر و فلاکت، زن ستیزی و بیحقوقی، حکومت مذهبی و آپارتاید جنسی، فقدان شادی و یک زندگی انسانی، مردم را به جنگ نهایی با رژیم اسلامی کشانده است. مردم تا این نظام را سرنگون نکنند، کوتاه نخواهند آمد. این آتشی که شعله هایش دارد تمام ارکان نظام اسلامی را به آتش میکشد، از نفرت و خصومتی عمیق و قدیمی زبانه کشیده است و به آسانی خاموش نخواهد شد. مردمی که سالها در کمین رژیم نشسته بودند، اکنون وارد صحنه جنگ شده اند. این جنگ آخر مردم با جمهوری اسلامی است. مردم در این جنگ رو در رو و نابرابر قدرت خود را باز شناخته اند. ظرفیت های بیکران و انقلابی قدرت خود را دریافته اند. از این رو است که سلاح ارعاب کارآیی خود را از دست داده است. از این رو است که زندان، شکنجه، تجاوز و اعدام دیگر برای رژیم کارساز نیست. همبستگی عمیق و هیجان انگیزی در میان مردم شکل گرفته است. روانشناسی جامعه بکلی دگرگون شده است.
بی اعتباری نقطه سازش ها

از این رو است که بیانیه های رنگارنگ سران سبز اسلامی یکی پس از دیگری ظهور نکرده سقوط میکنند. موسوی و شرکاء هیچ اهرمی برای خاموش کردن آتش خشم و نفرت مردم ندارند. مردم برای آنها تره هم خرد نمیکنند. اراجیف خاتمی و نامه کروبی نیز به همان زباله دانی افتاد که بیانیه ۱۷ موسوی. "اتاق فکری" سبز اسلامی (این نام شیک و امروزی همان "۵ تن" است) در خارج کشور نیز مشغول خودفریبی و خوش خیالی است. تصور میکند که در حفظ نظام منحوس اسلامی میتواند نقش بازی کند. می اندیشد که میتواند توری زیر موسوی پهن کند تا بنوعی بیانیه "آشتی ملی" اش را نجات دهد:
"همگی ما بر نقش رهبران جنبش سبز در ایران که عملا نقش محوری و مرکزی دارند،  تاکید تمام داریم، باور داریم که این جنبش بدون رهبری به سامان نمی رسد. آقایان موسوی، کروبی و خاتمی به شایستگی ثابت کرده اند که از چنین توان و تدبیری بهره ور اند. از سوی دیگر رهبران جنبش سبز در ایران ملاحظات و محذورات مشخصی دارند. از این رو ما این توجه را داشتیم که مبادا در میان بدنه جنبش سبز و رهبری آن فاصله ای ایجاد شود. تفاوتی که در میان بیانیه ما و بیانیه هفدهم مهندس موسوی مشهود است برای پرکردن چنین فاصله ای است... . در مورد هنگام انتشار بیانیه هم، نقطه نظر های متفاوتی وجود دارد. چنان که می دانید برخی بیانیه موسوی را به نوعی پس روی ازمطالبات جنبش سبز تلقی کردند، که البته تلقی نادرستی بود. بیانیه ما هر گونه ابهام و مجال سوء استفاده را بر طرف کرد." (عطاالله مهاجرانی در گفتگو با سایت جرس در مورد بیانیه ۵ تن و جنبش سبز اسلامی.)

آلترناتیو سازی درباری
عمر رژیم اسلامی به پایان رسیده است. این واقعیت را همه تشخیص داده اند. این حقیقت شیرین را در وجنات ترسان و پریشان کار بدستان رژیم اسلامی و جناح مغضوب میتوان دید، در شجاعت و پیشروی های چشمگیر مردم میتوان تشخیص داد، رسانه ها و دولت های غرب نیز آغاز به اذعان آن کرده اند. هر روز یک رسانه جدید سوت پایان نظام اسلامی را به صدا در میاورد. قدرت بیکران مردم در مقابله با این نظام قاتل و وحشی بالاخره این حقیقت جان سخت را در مغز تمام ناظران و تحلیل گران بومی و غیربومی فرو کرد. لذا بنظر میرسد که آلترناتیو سازی ها دارد جان میگیرد.
نوشته جفری گدمین، رئیس رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی، (از نهاد های رسمی دولت آمریکا) در مجله «فارین پالیسی» را میتوان خصلت نمای این شرایط نامید. وی پس از گفتگو با شیرین عبادی در مورد تحولات اوضاع ایران چنین مینویسد:
"خانم عبادی تاکید می کند که «عمر این رژیم به سر آمده » مگر آن که به سرعت و به شکل بسیار محسوس، سیاست و جهت گیری های خود را تغییر دهد. ... با شنیدن سخنان شیرین عبادی، می توان دریافت که وضعیت سیاسی ایران از زمان انتخابات ریاست جمهوری تا به امروز، چقدر متحول شده است. به اعتقاد این برنده جایزه صلح نوبل، رژیم جمهوری اسلامی ایران آخرین روزهای عمر خود را سپری می کند. ... می توان دید که هم زمان با تشدید بحران سیاسی در ایران، مواضع خانم عبادی نیز دستخوش تغییر شده است. ... خانم عبادی در مجموع به سیاست خارجی فعلی دولت آمریکا امیدوار است. وی از مدافعان باراک اوباما است و معتقد است که رئیس جمهوری آمريکا به موازینی مثل حقوق بشر و ارزش های آزادی خواهانه پای بند است. ... بعید است که یک زن با دیدگاه های سکولار، بتواند در شرایط فعلی، رهبری مناسب برای جنبش اعتراضی ایران باشد، اما شکی نیست که حکومت ایران به شدت از فعالیت ها و نفوذ خانم عبادی هراس دارد."
گیدمن تحلیل خود را با این توصیه به دولت آمریکا پایان می برد: "اگر گروه حاکم بر ایران، به پایان روزهای حکومت خون بار خود رسیده اند، دولت آمریکا و متحدانش باید به فکر تجدید نظر در سیاست خود باشند. گوش سپردن به نظرات شیرین عبادی می تواند نقطه آغاز خوبی باشد."
دول غربی، بمنظور حفظ منافع خویش و ممانعت از شکل گیری و قدرت گیری چپ و کمونیسم، همواره مشغول کشف و ساختن آلترناتیوهای درباری برای نظام های در حال سقوط  هستند. سی سال پیش مهندسی اجتماعی – سیاسی غرب به قدرت گیری اسلامیست ها در ایران انجامید. تلاش برای ممانعت از قدرت گیری چپ در ایران، دول غربی را به تکاپوی شکل دادن به یک آلترناتیو ضد انقلابی در مقابل خیزش انقلابی مردم در سال ۱۳۵۷ انداخت. حاصل این تحرکات ارتجاعی روی کار آمدن نظام اسلامی در ایران و سی سال کشتار و سرکوب وحشیانه مردم بود.
طی این سالها دول غربی با قاطعیت از جریانات اصلاح طلب حکومتی دفاع کرده اند. در ماه های اخیر نیز از همین سیاست پیروی نموده اند. اکنون که سقوط قریب الوقوع رژیم اسلامی بر همه آشکار شده است، تلاش برای شکل دادن به آلترناتیوهای ارتجاعی و ضدانقلابی دگربار فعال شده است. چند سال پیش زمانی که کمیته صلح نوبل بعنوان یک "زن مسلمان" که ضمن دفاع از اسلام از حقوق زنان دفاع کرده به خانم عبادی جایزه داد، ما اعلام کردیم که این تلاشی برای ساختن یک "آن سان سوچی" اسلامی برای مردم ایران است. ظاهرا دولت آمریکا و غرب این گزینه را امتحان خواهند کرد. اما این یک خیال خام و باطل بیش نیست. مردم نه تنها رژیم منحوس اسلامی را به زیر میکشند، بلکه از اینگونه آلترناتیوهای ارتجاعی که چند سالی است غرب "ترشی" انداخته نیز عبور خواهند کرد. مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه همگانی هستند. مردم میخواهند که بر روی ویرانه های نظام جنایتکار اسلامی یک نظامی آزاد و برابر بسازند. ما کمونیست های کارگری تضمین میکنیم که مردم بتوانند به این آرزوی دیرینه خود دست یابند. سازماندهی یک انقلاب کارگری و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی تضمین کننده آن دنیای بهتری است که مردم در آرزویش این چنین قهرمانه به جنگ رژیم اسلامی رفته اند. حزب اتحاد کمونیسم کارگری دست بکار این امر خطیر است.

طلیعه های مذهب زدایی و روشنگری جدال اسلامیون و لامذهب ها

طلیعه های مذهب زدایی و روشنگری
جدال اسلامیون و لامذهب ها
آذر ماجدی

رژیم اسلامی بیش از سی سال با توسل به ارعاب و جنایت یک جامعه ۷۰ میلیونی را به گروگان گرفته است. یک زندان بزرگ ساخته و وحوش اسلامی خود را به جان شهروندان اسیر شده ایران انداخته است. حجاب سیاه اختناق بر سر جامعه کشیده است؛ کوشیده است زنان را با شلاق و زندان در حجاب اسلامی بپوشاند و آپارتاید جنسی را با راه انداختن جوی خون بر جامعه حاکم کند؛ در مدارس و دانشگاه ها و از رادیو و تلویزیون جهل و خرافه بخورد مردم می دهد؛ از محمد و قرانش زن ستیزی و انسان آزاری، و از علی امام اولش خون ریزی و جنایت را بخوبی آموخته است. اما اکنون پس از سه دهه اختناق و سرکوب، خفقان و جنایت، شکنجه و سنگسار، جهل و خرافه، با یک جنبش عظیم آزادیخواهی و برابری طلبی، جنبش توده ای آزادی زن، خلاصی فرهنگی نسل جوان، سکولاریسم و مذهب زدایی روبرو است. مردمی که سالها است حکم مرگ این رژیم را صادر کرده اند، چنگال های خود را هر روز بر گلوی آن تنگ تر می کنند. این پروسه دفع این نظام خونین و سیاه است. مردم تمام ارکان این نظام، از سیاست، اقتصاد، ایدئولوژی و فرهنگ آنرا هدف گرفته اند .

فسیل های از گور برخاسته نان خور رژیم در هراس از هجوم خانمان برانداز مردم علیه تمام هستی شان، فتوا صادر می کنند؛ غافل از اینکه فتوای آنها به ضد خود بدل می شود؛ هر فتوایی یک وجب گور آنها را عمیق تر و شتاب پروسه مرگ آنها را تسریع می کند. ترانه نقی شاهین نجفی که حقانیت مذهب را به زیر سوال می برد، با دریافت فتوای ارتداد و مرگ این فسیلان، یکشبه مشهور شد و خود فتوا با هجوم وسیع مردم به تنگ آمده از حاکمیت نظام اسلامی - مذهبی و خواهان آزادی روبرو گردید. اینها اینقدر ابله اند که هنوز متوجه نشده اند، هر حرکتشان نفرت و انزجار مردم را صد چندان می کند؛ متوجه نشده اند که مردم از آنها منزجرند و در تب و تاب سرنگونی آنها شب را روز می کنند؛ هنوز نفهمیده اند که جامعه ایران آبستن یک جنبش وسیع و رادیکال ضد مذهب است؛ جنبشی که بسیار وسیعتر از جنبش عصر روشنگری انقلاب کبیر فرانسه نه تنها اسلام را در ایران به حاشیه جامعه روانه خواهد کرد، بلکه ضربه ای مهلک در کل خاورمیانه و آفریقای شمالی بر آن وارد خواهد ساخت. سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی در ایران با اسلام و دستگاه مافیایی آن چنان خواهد کرد که انقلاب کبیر فرانسه با مسیحیت و کلیسا انجام داد.

اما اگر فسیلان حکومتی از پتانسیل جنبش ضد مذهبی در ایران غافلند و هنوز کوراندیشانه تصور می کنند که با صدور فتوا و دمیدن در آتش تروریسم اسلامی می توانند پایه های لرزان حاکمیتشان را تحکیم کنند، مدافعین اصلاح طلب این رژیم ابعاد و گسترش جنبش مذهب زدایی و روشنگری را در جامعه عمیقا درک کرده اند و از عواقب آن لرزه بر اندامشان افتاده است. آنها به این فسیلان هشدار می دهند که آرام باشند! که دست از قشری گری بردارند والا "نه از تاک نشان می ماند، نه از تاک نشان". به یکی دو مورد از این هشدارها توجه کنید :

"آنچه این روزها در بخش‌هایی از جامعه‌ی ایران جاری است، شواهد پرخطری را آشکار می‌کند. صدور فتوای ارتداد علیه برخی ایرانیان از سوی راست‌های افراطی سیاسی و ارتدوکس‌های مذهبی چسبیده به زاویه‌ای از حکومت، از یک‌سو، و موجی از طعن و توهین و اهانت و تمسخر علیه باورهای مذهبی بخش‌ مهمی از جامعه ایران توسط برخی مخالفان افراطی جمهوری اسلامی، از سوی دیگر، برای نیروهای ملی و انسان‌ دوست، هشداردهنده است . ...

اتفاقی که این روزها در قالب دعوای آهنگ شاهین نجفی و مبلغان و پیگیران ارتداد و قتل وی برجسته شده، بیش از هر چیز واجد ملاحظات پرخطری برای دغدغه‌داران ایران است. چه فراوانند سکولارهایی که عمیقا باور دارند بخش مهمی از جامعه‌ی ایران را مذهبی‌ها تشکیل می‌دهند و هیچ تحول اجتماعی در روند گذار به دموکراسی بدون در نظر داشتن واقعیت‌های جامعه شناختی ایران، وافی به مقصود نیست. و چه پرشمارند مذهبی‌ها و دین‌باورانی که پیوسته پیوند دین و حقوق بشر و دموکراسی را یادآور می‌شوند و در مقام تبلیغ آن، و نیز ترویج مدارا و تسامح می‌کوشند .

اینان، به‌واقع «ملی»ترین نیروهای اجتماعی ایران محسوب می‌شوند. و آنها که بر طبل نزاع مذهبی‌ها و ضدمذهبی‌ها می‌کوبند -از هر دو سو- اقدامی بس ضدملی را آگاهانه یا ناآگاهانه، ترویج می‌دهند. بی‌توجهی به نزاعی که بالقوه وجود دارد و امکان شعله کشیدنش را این روزها فریاد می‌کند، غفلت کوچکی نیست. سهم سکولارها و بی‌باوران به دین و سهم متدینان در منتفی ساختن فاجعه، یکسان است. اگر صاحبان قدرت و تشنگان اقتدار نامشروع به‌نام دین، بذر عداوت و نزاع در ایران می‌پراکنند، و گروه‌هایی جاهل یا وابسته یا بی‌اعتنا به لوازم حقوق بشر و دموکراسی، بذر کاشته شده را آب و کود می‌دهند" (مرتضی کاضمیان، "نزاع بنیادگرایان و ضدمذهبی ها؟" در روز آنلاین)

این نمونه ای از هشدار اصلاح طلبان حکومتی علیه رشد جنبش ضد مذهب در ایران است. اینها جزء آن دسته از مدافعین رژیم اسلامیند که آنقدر هوشنمند هستند که سقوط قریب الوقوع نظام محبوبشان را می بینند و در نقش مبصر و "خردمند" ظاهر شده اند تا "کنترل آسیب" کنند؛ تا مذهب و اسلام را از زیر حمله بدر برند؛ به روش پا خورده جدا کردن حساب قشریون (بنیادگرایان) از مذهبیون معتدل و روایت های مختلف از اسلام متوسل می شوند. غافل از اینکه مردم ایران از این مراحل عبور کرده اند؛ همه جور اسلام و اسلامی را آزمایش کرده اند، اکنون در ایران عصر روشنگری و مذهب زدایی فرا رسیده است. هیچیک از این ترفندهای پاخورده قادر به نجات اسلام نیست. مردم مدتها است که این گفته منصور حکمت را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند:

"فرد در اسلام، چه راستین و چه غیر آن، بی حقوق و بی حرمت است. زن در اسلام برده است. کودک در اسلام در رده احشام است. عقیده آزاد در اسلام معصیت است و مستوجب عقوبت است. موسیقی فساد است. سکس، بدون جواز و بدون داغ مذهب بر کپل مرتکبینش، گناه کبیره است. این دین مرگ و خون و عبودیت است. راستش همه ادیان همین اند. اما بیشتر ادیان را بشریت آزاد اندیش و آزادیخواه در طول صدها سال در قفس کرده است. این یکی را هرگز نگرفتند و مهار نکردند. چرخ می زند و نکبت می آفریند".

ما مدتی است که علت و ماهیت دفاع نیم بند این دار و دسته اصلاح طلب حکومتی از سکولاریسم را افشاء کرده ایم. اینها نفرت مردم از مذهب را به چشم خود دیده اند، و بالاجبار در تلاش برای حفظ اسلام، به سنگر سکولاریسم نیم بند عقب نشسته اند. سکولاریسم برای آنها سنگری در حفظ موجودیت اسلام و مذهب در جامعه است. از یکسو می کوشند جنایت و سرکوب رژیم اسلامی را تحرکاتی "تحت پوشش دین" بنامند؛ اعلام کنند که روایت مصدران امر از اسلام قشری و نادرست است و روایت اصلاح طلبان روایتی "مدرن، حقوق بشری و مطابق با دموکراسی" است. (بگذریم که اینها دچار فراموشی دوره ای شده اند و اسلام میرحسین موسوی، نخست وزیر صد هزار اعدام، خاتمی و کروبی خادمین همیشه دست بوس "امام خمینی" و پاسدار هایی که اکنون ژورنالیست و فیلسوف شده اند را بیاد نمی آورند. چرا که یکی از دروس مهم اسلام: "دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است." این گفته را از بچگی در گوشهایمان کردند تا پاسخ تمام دروغهایی را که شب و روز در ذهنمان می کردند را از پیش داده باشند.) از سوی دیگر مردم ایران را بشیوه ای اختیاری مذهبی می نامند و طلیعه های جنبش مذهب زدایی که عیان شده است را حرکتی بر ضد مردم.

"عملکرد مخرب حکومتی که مدعی بسط اصول دیانت و ارزش های مذهبی است و اعمال استبدادی مخوف در زیر پوشش دروغین دین بخشی از جامعه روشنفکری را در پنداری غلط به سمت ارزش تلقی کردن دین ستیزی کشانده است. گویی به سخره گرفتن ارزش ها و باور هایی که بخشی مهم از مردم به آنها معتقدند عملی ساختار شکن و مترقی است و جامعه را به ساحل رهایی رهنمون می سازد !

پیامد آن دامن زدن به فضای تخاصم و ستیز و تنش در جامعه است و از منظر کارکرد گرایی آرامش جامعه را مختل می سازد. در سرمشق مدرنیته احترام به فرهنگ و مقدسات فرق، ادیان و آئین ها معیار مدنیت و رفتار متمدنانه بشمار می رود. بنابراین ترانه فوق می تواند عملی غیر مدنی نیز تلقی شود." (علی افشاری، "ترانه جنجالی و نفی خشونت و اهانت" روزآنلاین)

این طلیعه های مذهب زدایی بیانگر وجود یک جنبش گسترده علیه مذهب در عمق جامعه است. این جامعه است که دارد باین شیوه مذهب را دفع می کند. یکبار در تاریخ مدرن ایران برخی روشنفکران و ادبا تلاشهایی روشنگرانه علیه مذهب انجام دادند. اکنون نه تنها مردم تمام آنها را از زیر آوار بیرون کشیده اند، بلکه در ترانه ها، در هنر و جوک های روزمره تمسخر و تحقیر مذهب و دستگاه مافیایی آن موج می زند. تعداد جوک ضد اسلام، در تمسخر دستورات مضحک دینی و دستگاه مافیایی آخوند و ملا آنچنان وسیع شده که حساب آن از دست خارج است. پخش جوک های ضد اسلامی و در ریشخند و تحقیر اسلام و بنیان های آن در میهمانی ها، تاکسی و کوچه و خیابان و در اینترنت آنچنان گسترده است که اگر ده برابر اینهم رژیم نیروی سانسور به استخدام دربیاورد قادر به کنترل آن نیست. ترانه ها و کارهای هنری صرفا بخشی از ابزار بیان و ابراز وجود این جنبش وسیع ضد مذهبی و روشنگری است .

جنبش ضد مذهبی و روشنگری ارکان ایدئولوژیک - فرهنگی این نظام خونین را هدف گرفته است. این "روشنفکران" نوین ملی - اسلامی خوب تشخیص داده اند، اسلام در خطر است. اسلام را دارند از جامعه می روبند؛ بقول امامشان "بیضه اسلام" هدف گرفته شده است. این هشدارها مانند آن فتواها از روی استیصال است. استیصال ملی -اسلامی و قشری در دفاع از اسلام .

سکولاریسم صرفا یک خواست سیاسی است. نظام آتی ایران باید یک نظام سکولار باشد؛ یعنی حکومت و لذا آموزش و پرورش، قوانین و هویت فردی افراد باید از دین جدا باشد. اما مبارزه علیه مذهب بهمین جا ختم نمی شود. این جنبش وسیع ضد مذهب باید به یک جنبش تمام عیار مذهب زدایی و روشنگری بدل شود. باید آنچه در طول تاریخ با اسلام انجام نگرفته است را یکبار برای همیشه انجام داد. اسلام را نیز باید مهار کرد و در قفس کرد تا مردم بتوانند یک نفس راحت بکشند؛ تا زنان بتوانند راه رسیدن به آزادی و برابری کامل و واقعی را هموار کنند؛ تا آزادی بی قید و شرط بیان، ابراز وجود، عقیده، تشکل و نقد برسمیت شناخته شود؛ تا بتوان یک جامعه آزاد و برابر ساخت. مذهب زدایی یکی از جنبش های اجتماعی مهم در جامعه آزاد ایران است . *

 

:علیا الماجده المهدی٬ صداى نسل جديد هيئت دائر حزب پاسخ ميدهد

علیا الماجده المهدی٬ صداى نسل جديد
هيئت دائر حزب پاسخ ميدهد:
گفتگو با آذر ماجدى


 
يک دنياى بهتر: اعتراض علیا الماجده المهدی واکنشهاى مختلفى را برانگيخته است. ابتدا بگوئيد ارزيابى شما از اين حرکت اعتراضى چيست؟ معانى سياسى آن در جامعه مصر و خاروميانه کدامند؟ از منظر جنبش آزادى زن در متن تحولات خاورميانه اين اقدام چه جايگاهى دارد؟  

آذر ماجدى: این اعتراض یک دختر جوان علیه زن ستیزی و ستمکشی زن در یک جامعه اسلامزده و سنتی است. + در یک جامعه اسلامزده که بویژه زنان تحت ستم خفقان آور قرار دارند، حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی بر جامعه حاکم شده است، بویژه در شرایط حاضر که جنبش اسلام سیاسی بعنوان یک قطب ارتجاعی در سطح جهانی بجلوی صحنه آمده است، این حرکت دارای معنای سیاسی سبملیک بسیار مهم و بسیار شجاعانه است. در شرایطی که حجاب اسلامی به بیرق یک جنبش ارتجاعی زن ستیز در سطح منطقه بدل شده است و آپارتاید جنسی بیک رکن مهم این نظام، به دور ریختن هر پوششی حرکتی در جهت خلاصی فرهنگی و یک اعتراض رادیکال بنظر می رسد؛ یک حرکت اعتراضی که یک دختر جوان عاصی و جان به لب رسیده به آن متوسل می شود. معانی سیاسی این حرکت در کل منطقه اسلامزده، بنظر من، بسیار مهم و تحریک کننده است. تحریک کننده در لفظ مثبت آن. چراکه بلافاصله آب به خوابگه اسلامیست ها می ریزد. به تکاپویشان وا میدارد. به فحاشی می کشاندشان. لمپنیسم شان را عیان و آشکار می کند. کما اینکه شاهد بودیم این حرکت بلافاصله مثل بمب در دنیا منفجر شد. دنیا را مجبور به واکنش کرد. اسلامیست ها طبق روال همیشگی شان، به ارعاب متوسل شدند، تهدید به مرگش کردند، دولت نظامی را وادار به عکس العمل کرد. رسانه های بین المللی منعکس اش کردند. طرفداران آزادی زن و آزادی بیان نیز به دفاع از او بلند شدند. دنیا بلافاصله بر سر این حرکت قطبی شد. 

یک مساله مهم دیگر افشای مدافعین خجول اسلام و سنت های عقب مانده شرق زده است.* جریانات چپ سنتی او را طرد کردند. جریانات ملی اسلامی او را متهم به آب ریختن به آسیاب اسلامیست ها کردند. باید گفت که هیچ حرکت ضد اسلامی و ضد ارتجاعی آب به آسیاب اسلامیست ها نمی ریزد. راستش اسلامیست ها اصلا احتیاج ندارند که کسی آب به آسیاب شان بریزد. اینها «آب به آسیاب ریخته خدایی هستند!» در حقیقت اگر کسی آب به آسیاب اسلامیست ها بریزد، این مدافعین خجول اسلامیست ها، جریانات چپ باصطلاح ضد امپریالیست، و چپ سنتی شرق زده هستند که آب به آسیاب اسلامیست ها می ریزند. بنظر من این حرکت یک تکان محکم به جنبش مدافع حقوق زن در منطقه است. این حرکت هر نوع کثافت اسلامیست ها و مدافعین شان و خصلت کپک زده این جنبش را برملا کرد. این حرکت ضمنا بیانگر آنست که نسل جوان در این خطه سکولار، مدافع حقوق زن، مدرن و ضد شرق زدگی است. این نسل می تواند نقش مهمی در آینده منطقه بازی کند. باید این نسل را مورد حمایت جدی قرار داد.  

يک دنياى بهتر: در بسيارى از مباحث٬ له و عليه برهنه شدن٬ بحث ميشود. نفس لخت شدن بدرجات متفاوت در ذهنيت عده زيادى به محور اين موضوع تبديل شده است. چرا اينطور است؟ مکان اين اقدام براى شما چيست؟ کمونيسم کارگرى به اشکال اعتراضى چگونه برخورد ميکند؟  

آذر ماجدى: بنظر من هر کس که بر برهنه شدن، بصرف برهنگی تاکید می کند، بطور جدی با مساله آزادی انسان، آزادی زن و خلاصی فرهنگی مساله دارد. توضیح می دهم. یک طرف اسلامیست ها و مدافعین سنت های شرق زده قرار دارند که برهنگی را کاری زشت و مخالف «عفت و اخلاق» می دانند. اینها روشن است، سنتی هستند. اما بخشی که از این حرکت دفاع کرده است، اما باز بر برهنگی تاکید می کند، بنظر من آن روی سکه دسته اول است. اینها هنوز با بدن برهنه زن بعنوان یک شکل طبیعی ابراز وجود مساله دارند. زن برهنه را با دید شبه اسلامیست می نگرند، حالا ممکن است خوششان بیاید! در دهه ۷۰ میلادی در جنبش آزادی زن در غرب، سوزاندن سینه بند به یک حرکت اعتراضی مهم و پر سر و صدا بدل شد. در آن زمان نیز عده ای آنرا خلاف عفت و اخلاق نامیدند، عده ای با این حرکت به شیوه لات منشانه مزاح کردند و برخوردهای مشابه کنونی. اکنون که به آن حرکت نگاه می کنید، حرکتی عادی بنظر می رسد. اما نقش این حرکت در آنچه به انقلاب جنسی معروف شده است، بسیار تعیین کننده بود. در آن مقطع دنیا از آن حرکت شوکه شد، اکنون بخشی از برهنه شدن علیا بهت زده شده یا به هیجان آمده اند. تاریخ نشان خواهد داد که این حرکت پتانسیلی متحول کننده دارد.  کمونیسم کارگری به آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود معتقد است. لذا هر حرکت اعتراضی که به اذیت و آزار فرد دیگری منجر نشود، از نظر ما در این چهارچوب قرار می گیرد. باید حق هر انسان را در ابراز وجود خویش برسمیت بشناسیم و قاطعانه از این حق دفاع کنیم، حتی اگر شکل ابراز وجود را نپسندیم یا با سلیقه و اخلاقیات مان جور در نیاید. 

 يک دنياى بهتر: گرايشاتى در ميان چپهاى اروپاى غربى و آمريکاى شمالى با طرح بحث سکسيسم و انتقاد به کالا شدن بدن زن در جامعه سرمايه دارى٬ در مورد نمايش بدن برهنه زن موضع دارند. در برخورد به اقدام علیا الماجده المهدی نيز اين تلقى ها نه توسط اسلاميها بلکه بخشا توسط جريانات راديکال چه در خود مصر و چه در کشورهاى ديگر بچشم ميخورد. اولا اين بحث "کالا شدن بدن زن" از موضع مارکسيستى تا چه حد اعتبار دارد؟ ثانيا آيا تفاوتى بين برهنه شدن بعنوان يک اقدام اعتراضى با برهنه شدن بعنوان اقدامى سکشوال قائليد؟ آزادى ابراز وجود کجاى اين موضوع قرار ميگيرد؟  

آذر ماجدی: مقوله کالا شدن بدن زن هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد. کالا از نظر مارکسیسم، شئی است که هم دارای ارزش مصرف است و هم ارزش مبادله. کالا در شکل عام طی یک پروسه کار تولید می شود که در انتهای آن ارزش اضافى ناشى از پروسه توليد و مبادله کالاها را سرمایه دار تصاحب می کند. اما در حاشیه اقتصاد اصلی کالاهای دیگری هم رد و بدل می شود. بطور مثال هنرمندی که مخلوق هنری خویش را به فروش می رساند. بدن زن چنین مقوله ای نیست. در مورد تن فروشی شاید بتوان بدن زن را کالا نامید. چون زنی بدنش را برای دریافت پول در اختیار فرد دیگری می گذارد. و تازه این فقط در مورد زنان صدق نمی کند. اکنون مردانی هم هستند که تن فروشی می کنند. اما هیچکس بدن مرد را کالا نمی نامد. اکنون از بدن برهنه مردان نیز برای فروش کالا استفاده تبلیغاتی می کنند. اما هیچکس بدن مرد را کالا نمی نامد. این برخورد ربطی به مارکسیسم ندارد. این نظرات سنتی است که پشت یک مقوله چپ و رادیکال پنهان می شود. این یک اعتراض سنت در قالب شیک و مدرن است! این اعتراض آل احمد و ملی اسلامی های وطنی به موقعیت آزاد تر شده زن تحت سرمایه داری و در جوامع غربی است. این اعتراض شرق زده ای است که در «غرب زدگی» طرح شده است و دهن ملی اسلامی های شرق زده را آب انداخته است. فکر می کنند استفاده از لفظ کالا شدن زنان به آنها یک چهره رادیکال و تئوریک می دهد.   

جنبش فمینیستی به اشکال مختلفی کوشیده است که موقعیت تحت ستم زن در جامعه را با توسل به مقوله کالا، این بحث پایه ای در نقد نظام سرمایه داری توسط مارکس، تبيین کند و توضیح دهد. یکی از گسترده ترین این اشکال که توسط جریانات عقب مانده سنتی نیز قاپیده شده است، اعلام این مساله است که زن در جامعه سرمایه داری تبدیل به کالا شده است. لذا استفاده از زنان در تبلیغات بازرگانی، برهنه یا پوشیده، بعنوان نمونه کالا شدن زن نام برده می شود. هر کجا که یک زن برهنه به شکلی به نمایش می آید، آه از نهاد این پارسایان پرهیزکار بلند می شود که بدن زن کالا شده است. برخی از فمینیست های چپ تر و از نظر تئوریک جدی تر در دهه ۷۰ میلادی کار خانگی زن را بعنوان کار تولیدی ای که ارزش مبادله و اضافه تولید می کند، تبيین کردند. تمام این تلاش ها بنظر من اشتباه و منحرف کننده است. زن کالا نشده و کالا نیست. بدن زن کالا نشده و کالا نیست. کار خانگی زن ارزش مبادله تولید نمی کند. ما برای تبین ستمکشی زن در جامعه، برای اثبات حقانیت مبارزه زنان برای آزادی و برابری احتیاج به این تئوری بافی های پوچ نداریم. ستمکشی زن یک وجه شرم آور دنیای موجود است و باید ریشه کن شود. نظام سرمایه داری از ستمکشی و نابرابری زن در جامعه بهره می جوید و برای حفظ و بقای آن تلاش می کند. برای آزادی بی قید و شرط و برابری واقعی زنان باید سرمایه داری را سرنگون کرد، نه باین خاطر که زنان به کالا بدل شده اند، بلکه از این رو که نیمی از بشریت نسبت به نیم دیگرش موقعیت فرودست و بعضا برده وار دارد.  

در رابطه با بخش دوم سوالتان، قطعا تفاوت اساسی میان برهنه شدن بعنوان یک اعتراض سیاسی- اجتماعی و ابراز سکسی یا اروتیک موجود است. اما در هر دو مورد، مساله بر سر برسمیت شناسی حق فرد در ابراز بیان و وجود است. مردم و جامعه احتیاج به مبصر اخلاق ندارند. هر کس خود انتخاب می کند که به چه شکلی اعتراض کند یا در چه فرمی خود را بیان کند.** دولت و پلیس حق دخالت در این رابطه را ندارند. مبصرین اخلاقی جامعه البته حق دارند نظر خود را ابراز کنند. آنها نیز از آزادی بیان باید برخوردار باشند. اما اگر در شرایطی که یک فرد بخاطر استفاده از این حق مسلمش مورد تهدید و ارعاب قرار می گیرد، اگر سکوت کنند یا از مخالفین آزادی بیان و آزادی زن حتی خجولانه دفاع کنند، باید آنها را در جبهه ارتجاع قرار داد. 

يک دنياى بهتر: اسلامی ها قصد جان علیا الماجده المهدی را دارند. در هفته گذشته عده اى در ميدان التحرير قاهره به او حمله کردند و تعداد بيشترى از او دفاع کردند. در دفاع از علیا الماجده المهدی چه بايد کرد؟  

آذر ماجدى: باید قاطعانه از او دفاع کرد. مهم نیست که کسی با عمل برهنه ظاهر شدن در انظار عموم موافق است یا مخالف؛ مهم نیست که با برهنه شدن مساله اخلاقی دارد یا نه؟ امر دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود و مقابله جدی با ارتجاع زن ستیز اسلامیستی ایجاب می کند که از علیا با قاطعیت دفاع شود. باید یک جنبش وسیع در دفاع از او سازمان داد و دولت های غربی و بویژه آمریکا، که حقوق نظامیان مصر را که بر اریکه قدرت لم داده اند را می پردازد، مورد فشار قرار داد تا هر گونه پرونده حقوقی علیه او بسته شود و از جان او در مقابل تهدید اسلامیست ها دفاع شود.  

يک دنياى بهتر: با توجه به تبیين شما از جايگاه اقدام علیا الماجده المهدی در متن اوضاع ملتهب سياسى در مصر و منطقه عليه اسلام سياسى٬ رئوس وظايف کمونيسم کارگرى براى حمايت از روندهاى پيشرو و سکولار و آزاديخواهانه در منطقه کدامند؟  

آذر ماجدى: ما از حرکت برای آزادی و سکولاریسم و علیه اسلام سیاسی دفاع می کنیم. التبه باید اضافه کنم که ما پیش از این در مورد وجود دو گرایش سکولاریست نوشته ایم و صحبت کرده ایم. سکولاریسم راست پشت تروریسم دولتی و ناتو قرار گرفته است. ما با این گرایش کاری نداریم. آنها را افشاء می کنیم. ما از حرکتی که در جهت دستیابی به آزادی جامعه، آزادی و برابری زن و عدالت اجتماعی باشد قاطعانه دفاع می کنیم. این حرکت علیا بنظر من در این چهارچوب قرار دارد. * 

 

+ علیا خود اعتراض خویش به زن ستیزی را این چنین در مصاحبه با سی ان ان توضیح داده است: «من از اینکه زن هستم شرم ندارم؛ یک زن در جامعه ای که زنان در آن فقط شئی جنسی محسوب می شوند و روزمره مورد اذیت و آزار مردانی قرار می گیرند که از سکس و اهمیت یک زن هیچ چیز نمی فهمند.» 
* علیا در مصاحبه ای با سی ان ان در رابطه با یک واکنش از این نوع چنین می گوید: «آنچه مرا شوکه کرد، اعلامیه جریان ۶ آوریل بود. اینها در این اعلامیه اعلام کرده بودند که علیا ماجد المهدی بخشی از سازمان ما نیست و آنها آته ئیسم را نمی پذیرند. با این حساب دموکراسی و لیبرالیسمی که اینها در جهان ترویج می کنند، کجا رفته است؟» 
**علیا این مساله را در مصاحبه با سی ان ان اینگونه توضیح می دهد: «این عکس بیان موجودیت من است، بنظر من بدن انسان بهترین بیان هنری انسان است. من عکس را خودم گرفتم… رنگ های قوی سیاه و سرخ بنظر من الهام بخش هستند.»
*** نظر علیا در مورد آینده و موقعیت زنان: «من خوش بین نیستم، مگر آنکه یک انقلاب اجتماعی شکل بگیرد. زنان تحت اسلام اشیائی هستند که در خانه مورد استفاده قرار می گیرند. زن ستیزی در مصر باور نکردنی است. اما من هیچ کجا نخواهم رفت. تا آخر می جنگم. بسیاری از زنان حجاب بسر می کنند فقط برای اینکه از شر اذیت و آزار خلاص شوند و بتوانند در خیابان راه بروند».

 

فدرالیسم یک نسخه سیاه برای آینده

فدرالیسم یک نسخه سیاه برای آینده
آذر ماجدی

این مطلب بر مبنای سخنرانی آذر ماجدی در کنفرانس سازمان یافته توسط انجمن پژوهشگران ایران در هلسینکی، فنلاند، تدوین شده است .

همانگونه که از عنوان سخنرانی مستفاد می شود، من شدیدا مخالف طرح فدرالیسم هستم. پیش از اینکه انگشت اتهام "شوونیست فارس" بسوی ام گرفته شود، اجازه بدهید که توضیح دهم که چرا و از چه موضعی من با این طرح وشعار مخالفم. فدرالیسم پاسخی برای ستم ملی نیست. فدرالیسم همچنین پاسخی برای مساله کرد نیست. بر خلاف تصوری که مدافعین فدرالیسم القاء می کنند، فدرالیسم موجب گسترش آزادی های سیاسی و مدنی مردم و کاهش تبعیضات در جامعه نمی شود. برعکس فدرالیسم یک طرح عمیقا ارتجاعی، ضد مردمی و ضد کارگری است که عقب گردهای سیاسی و فرهنگی مهمی به جامعه تحمیل می کند و می تواند آغاز گر یک تراژدی اجتماعی – سیاسی و "یکی از خونین ترین و مشقت بار ترین دوره ها در تاریخ معاصر ایران باشد ."

ما در پانزده سال پیش که این شعار توسط حزب دموکرات کردستان طرح شد، بیانیه ای تحت عنوان "در محکومیت شعار فدرالیسم"* صادر کردیم که توسط منصور حکمت تدوین شده بود. این شعار طی این پانزده سال جریانات ناسیونالیست قومی دیگر و برخی جریانات ناسیونالیست عظمت طلب ضد تجزیه طلب را به جرگه خود جلب کرده است. این طرح سازشی است میان ناسیونالیست های قومی و ناسیونالیست های عظمت طلب که در ابتدا توسط حزب دموکرات کردستان مطرح شد. این فرمول را هر دو طرف برای "اجتناب از راه حل واقعی مساله کرد و دور زدن اراده مستقیم مردم کردستان، و برای بند و بست از بالای سر مردم و تقسیم قدرت میان خویش یافته اند." یکی از مقالاتی که در همین کنفرانس ارائه می شود باصطلاح فوائد طرح فدرالیسم را چنین فرموله می کند: "فدرالیزم معامله ای است عاقلانه جهت حل نمودن مسائل مربوط به خطرات تجزیه در کشورهای  چند ملیتی و چند فرهنگی." (مجید حقی از حزب دموکرات کردستان ایران).

ما پیش از این بر خصلت معامله ای این طرح تاکید گذاشته ایم. طرفین معامله را نیز معرفی کردیم. اما در مورد "عاقلانه" بودن این طرح اختلاف نظر جدی داریم. ناسیونالیست های قومی با ارائه و اشاعه این طرح می کوشند که 1- توصیف نادرست خود از جامعه، یعنی "کثیرالملله" بودن کشور ایران را در اذهان جای گیر کنند. 2- مردم را به ملیت های مختلف تقسیم کنند و 3- برای مردم شناسنامه های قومی و ملی صادر کنند. (ظاهرا از این دسته بندی هم پیشروی کرده اند و "فرهنگی" هم به این دسته بندی ها اضافه شده است.) این یک طرح بسیار خطرناک است .

ناسیونالیسم عظمت طلب به فدرالیسم بعنوان دریچه ای بسوی معامله با احزاب خودمختاری طلب، ضمن تضمین "تمامیت ارضی" می نگرد. احزاب خودمختاری طلب کرد به فدرالیسم بعنوان طرحی نگاه می کنند که با گسترش و تعمیم خواست خودمختاری به کل کشور، بعنوان یک نظام سیاسی – اداری، اتهام تجزیه طلبی را از روی سر آنها بر می دارد و باین ترتیب مقاومت دولت مرکزی و احزاب ناسیونالیست ایرانی را در مقابل خودمختاری کاهش می دهد. این جوهر آن معامله و سازشی است که قرار است میان دو قطب ناسیونالیستی در کشور انجام گیرد .

طی پانزده سال گذشته شاهد بوده ایم که در متن اوضاع سیاسی بین المللی "نظم نوین" که به ناسیونالیسم پر و بال بی سابقه ای داده است و موجبات تکه تکه شدن بخش مهمی از جهان بر مبنای قوم و ملت را فراهم آورده و جنگ های خانمان برانداز بیشماری را نیز بر همین اساس براه انداخته است، انواع و اقسام احزاب قومی و ملی در خارج کشور سر برآورده اند. این جریانات بویژه زمانی که امکانات بند و بست و کمک های مالی دولت بوش را دیدند، فعالتر به میدان آمدند و نمایندگانشان به بارگاه رهبر سیاسی – ایدئولوژیک خود در واشنگتن عازم شدند. این احزاب که هر یک خود را نماینده یک "قوم" و "ملت" در ایران می نامد جملگی به جرگه مدافعین طرح فدرالیسم پیوسته اند .

رابطه فدرالیسم و ناسیونالیسم
زمانی که فدرالیسم را از زاویه ناسیونالیسم و خطرات ناشی از آن برای جامعه نقد می کنیم و به تاریخ اخیر جهان بعنوان یک سند مهم در این رابطه اشاره می کنیم، صدای اعتراض بلند می شود که "چرا فدرالیسم را با ناسیونالیسم مربوط می کنید؟ آیا شما تفاوتی میان فدرالیسم و ناسیونالیسم قائل نیستید؟ فدرالیسم بمنظور ایجاد یک حکومت غیر متمرکز، و دموکراتیک تر طرح می شود ."

ناسیونالیسم یک ایدئولوژی و فدرالیسم یک نظام سیاسی – اداری حاکمیت جامعه است. اما این واقعیت که فدرالیسم در برخی کشورها، از جمله آمریکا و آلمان، مستقل از مساله ملی، به نظام سیاسی – اداری جامعه تعیین شده است، هیچ تغییری در واقعیت جامعه ایران و ربط مستقیم آن به جریانات ناسیونالیست قومی و بعنوان معامله ای میان دو قطب ناسیونالیستی در کشور نمی دهد. فدرالیسم در ایران هیچگاه مطرح نبوده است. هیچ جنبش سیاسی حول آن وجود نداشته است. فدرالیسم خواست مردم نیست. مطالبه یک جامعه فدرال هیچگاه در تاریخ کشور و در تلاطم های سیاسی آن طرح نشده است .

فدرالیسم در ایران یک مطالبه کاملا جدید است که ابتدا توسط حزب دموکرات کردستان، حزب ناسیونالیست کرد، مطرح شده و در چند سال اخیر توسط جریانات ناسیونالیست قومی دیگر اتخاذ شده است. خیلی صریح و روشن تمام مدافعین آن در در دفاع از این شعار در مورد "اجتناب از خطرات تجزیه کشور" سخن می گویند. جالب توجه است که حتی در کنفرانس مزبور اکثریت سخنرانان از احزاب قدیمی و جدید التاسیس ناسیونالیست قومی بودند. خواست یک دولت غیر متمرکز که ظاهرا هر استان آن قوانین خود را دارد و اجراء می کند، نه یک مطالبه پیشرو و آزادیخواهانه است و نه هیچگاه خواست مردم بوده است. ستم ملی و مساله کرد توجیهات مقبولیت این طرح است. این واقعیت را باید پذیرفت و به همین شکل هم به آن برخورد کرد و پاسخ داد. مساله فدرالیسم در ایران کاملا با جنبش ناسیونالیستی مرتبط است و از جانب این جنبش طرح می شود .

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و فدرالیسم
ناسیونالیست های قومی زمانی که مخالفت ما با شعار و طرح فدرالیسم را می شنوند، بلافاصله با لحن متعجب و معترضی می پرسند: "کمونیسم که حق تعیین سرنوشت ملل را برسمیت می شناسد، پس چگونه شما با فدرالیسم مخالفید؟" پاسخ ما روشن است .

اول اجازه دهید مقوله "حق ملل در سرنوشت خویش" را معنا کنیم. برای ساده کردن پاسخ، فعلا مقولات "حق" و "ملت" را در صورت ظاهر آن می پذیریم. پاسخ را باید با این سوال جواب داد: زمانی که یک "ملت" حق تعیین سرنوشت بدست میاورد، چه چیزی را بدست می آورد؟ تاریخا و در سنت کمونیستی، حق تعیین سرنوشت به مساله جدایی و تشکیل دولت مستقل اشاره دارد. مساله خودمختاری، خودگردانی یا فدرالیسم هیچگاه نه تاریخا و نه در سنت کمونیستی در قالب حق تعیین سرنوشت قرار نگرفته است. لذا مخالفت ما با فدرالیسم را نمی توان بمعنای مخالفت با حق تعیین سرنوشت یکی دانست. هر چند که در دوران معاصر این مقوله را باید بیشتر تحلیل کرد و در متن دنیای معاصر ملاحظات خویش را بر آن عنوان نمود .

مقوله حق تعیین سرنوشت که ترمی بسیار حماسی و رومانتیک بنظر می رسد، بسیار گمراه کننده است. یک کمونیست که خواهان آزادی بی قید و شرط، برابری کامل و اجتماعی همه انسان ها و وسیع ترین دخالت افراد در سرنوشت جامعه و اداره جامعه است، چگونه می تواند با این ترم مخالفت کند. اما ما اینجا از حق تعیین سرنوشت افراد دفاع و صحبت نمی کنیم. از حق تعیین سرنوشت ملل حرف می زنیم. (بگذریم که ترم فارسی بار حماسی بسیار بیشتری از ترم انگلیسی آن دارد.) و خود مقوله ملت یک مقوله مغشوش و گیج کننده است. چگونه یک ملت ساخته می شود و چگونه یک ملت توضیح داده می شود. آیا بمحض اینکه یک جبهه یا حزب بلوچ تشکیل شد، این باین معنا است که ساکنین بلوچستان یک ملت جداگانه هستند؟ یا اینکه این جریان ناسیونالیست قومی دارد می کوشد که آنها را به یک ملت مجزا تبدیل کند؟

بعلاوه، زمانی که یک ملت حق تعیین سرنوشت خویش را کسب می کند، چه اتفاقی میافتد؟ آیا تک تک و آحاد این مردم حق تعیین سرنوشت خود را بدست می آورند یا بخشی از آن به نیابت آنها به حاکمیت می رسد؟ آیا "ملتی" که به حق تعیین سرنوشت خویش نائل آمده است، سرنوشتی بهتر، آزادتر، برابرتر و سعادتمند تر نصیب اش می شود؟ اینها سوالاتی است که باید به آنها پرداخت تا بتوان روکش رومانتیک و حماسی ای که ناسیونالیسم روی این مقوله کشیده است را درید. حق تعیین سرنوشت از جانب ناسیونالیسم به یک پدیده و آرمان والا و پیشرو و آزادیخواهانه ارتقاء داده شده است. این یک دروغ بزرگ و یک ریاکاری عوامفریبانه بیش نیست. در مواردی مساله ملی در یک جامعه آنچنان برجسته و مشقت بار می شود و آنچنان نفرت و جدایی میان شهروندان منتسب به ملیت های مختلف ایجاد شده است، که جدایی تنها راه حل آرام کردن تنش و دشمنی و نفرت بنظر می رسد. این تنها وجه مثبت این ترم است .

در تاریخ اخیر ما شاهد کشور سازی های بسیار بوده ایم. در هیچیک از این موارد وضع مردم نسبت به موقعیت سابق نه تنها بهبود نیافته است، بلکه وخیم تر شده است. بهترین نمونه برای ما، حاکمیت ناسیونالیسم کرد بر کردستان عراق است. اکنون نزدیک به دو دهه است که ناسیونالیسم کرد در قالب دو حزب بر کردستان عراق حاکم شده است. یک مقایسه ساده میان وضعیت مردم کارگر و زحمتکش و بویژه زنان در کردستان عراق، طی این دو دهه با گذشته بما نشان می دهد که وضعیت عموم مردم نه تنها بهتر نشده، بلکه بسیار وخیم تر شده است. در این دو دهه ما شاهد یورش یک زن ستیزی وحشیانه در کردستان عراق بوده ایم، قتل های ناموسی، مثله کردن زنان، خشونت وحشیانه نسبت به آنان حتی از گذشته تاریک تحت دیکتاتوری نیز بسیار افزایش یافته است .

جریانات اسلامیست و تروریسم اسلامی به آسانی تحت حاکمیت ناسیونالیسم در کردستان عراق جولان می دهند و زندگی مردم را به گروگان گرفته اند. مثال دیگر جمهوری آذربایجان است. آیا مردم تحت حکومت ناسیونالیسم آذری در این کشور خوشبخت تر، مرفه تر و آزادتر زندگی می کنند؟ یک نه محکم پاسخ این سوال است. بغیر از فقر گسترده و استثمار شدید که بورژوازی و حکومت آن بر مردم کارگر و زحمتکش تحمیل کرده اند، عقب ماندگی اجتماعی – فرهنگی بسیار عمیق تری بر این کشور حاکم شده است. بردگی جنسی زنان بسیار گسترش یافته است. زنان جوان بسیاری در دست مافیای سکس به اسارت درآمده اند. مثال ها بسیار است. اما شاید همین دو مثال کافی است.

 

فدرالیسم :
رفع ستم ملی یا تعمیق تبعیضات بر حسب قومیت


گفتیم که فدرالیسم پاسخ ستم ملی و مساله کرد نیست. این یک پاسخ انحرافی است که ناسیونالیسم قومی در متن شرایط بین المللی و اوضاع سیاسی کشور در مقابل جامعه قرار داده است. فدرالیسم ستم ملی را از بین نمی برد، فقط جدایی و تفرقه ملی در میان مردم ایجاد می کند و آنرا گسترش می دهد. "فدرالیسم بمعنای تقسیم قومی رسمی مردم کشور و تراشیدن هویت های ملی و قومی کاذب برای مردم و صدور شناسنامه های قومی برای میلیون ها انسانی است که در ایران زندگی و کار می کنند. برجسته کردن قومی گری و نژاد پرستی در ذهنیت مردم و نهادها و قوانین اجتماعی است. فدرالیسم بمعنای رسمیت دادن و تعمیم بخشیدن به تبعیضات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی میان مردم برحسب برچسب های ملی و قومی، پاکسازی های قومی در مناطق مختلف کشور، رهبر تراشیدن از میان مرتجع ترین احزاب و افراد برای مردم مناطق مختلف و به عقب راندن جنبش ها و نیروهایی است که برای یک کشور سکولار غیر مذهبی و غیر قومی و برابری همه اهالی کشور مستقل از جنسیت و نژاد و مذهب و قومیت تلاش می کنند. شعار فدرالیسم نسخه ای برای ایجاد عمیق ترین شکاف ها و تفرقه های قومی در صفوف طبقه کارگر کشور است. فدرالیسم شعاری ضد کارگری و ضد سوسیالیستی است." (منصور حکمت، در محکومیت شعار فدرالیسم، مجموعه آثار، جلد 8، ص 322)

حزب اتحاد کمونیسم کارگری طبق اصول و برنامه خود "برای رفع کامل هر نوع ستم ملی و هر نوع تبعیض برحسب ملیت در قوانین کشور و عملکردهای دولت مبارزه می کند. حزب اتحاد کمونیسم کارگری هویت ملی، عرق ملی و ناسیونالیسم را افکار و تمایلاتی بسیار عقب مانده، مخرب و مغایر با اصالت انسان و آزادی و برابری انسان ها می داند و با هر نوع تقسیم بندی ملی ساکنین کشور و هر نوع تعریف هویت ملی برای مردم قاطعانه مخالف است." (برنامه یک دنیای بهتر . )

حزب اتحاد کمونیسم کارگری بمنظور مقابله با ستم ملی قبل از هر چیز ایجاد یک نظام سکولار غیر قومی و غیر مذهبی را توصیه می کند که برابری همه اهالی کشور را مستقل از جنسیت، نژاد، مذهب و قومیت برسمیت می شناسد. تا آنجا که به آزادی های فرهنگی مربوط میشود، برسمیت شناسی آزادی بی قید و شرط بیان، اجتماعات و تشکل و همچنین آزادی پوشش به کلیه محدودیت های فرهنگی پاسخ می دهد. تا آنجا که به مساله زبان مادری مربوط می شود، بندی در این رابطه در برنامه حزب، "یک دنیای بهتر" با این مضمون تدوین شده است :

"اعتبار زبان های رایج در کشور. ممنوعیت زبان رسمی اجباری. دولت میتواند یک زبان از زبان های رایج در کشور را بعنوان زبان اداری و آموزشی اصلی تعیین نماید، مشروط بر اینکه امکانات و تسهیلات لازم برای متکلمین به سایر زبان ها در زمینه های زندگی سیاسی و اجتماعی و آموزشی وجود داشته باشد و حق هر کس به اینکه بتواند به زبان مادری خویش در کلیه فعالیت های اجتماعی شرکت کند و از کلیه امکانات اجتماعی مورد استفاده همگان بهره مند  شود، محفوظ باشد ."

پاسخ مساله کرد
برنامه حزب همچنین بندی را به حل مساله کرد اختصاص داده است :

"نظر به سابقه طولانی ستم ملی بر مردم کرد در همه کشورهای منطقه و سرکوب خونین خواست های حق طلبانه و جنبش های اعتراضی و خودمختاری طلبانه در کردستان ایران در رژیم های سلطنتی و اسلامی، حزب اتحاد کمونیسم کارگری بعنوان یک اصل، حق جدایی از ایران و تشکیل دولت مستقل از طریق یک پروسه انتخاب آزاد و عمومی را برای مردم کردستان به رسمیت می شناسد و هر نوع اقدام قهرآمیز و نظامی برای جلوگیری از این انتخاب آزادانه را قویا محکوم می کند. حزب اتحاد کمونیسم کارگری خواهان حل فوری مساله کرد در ایران از طریق برگزاری یک رفراندوم آزاد در مناطق کردنشین غرب ایران زیر نظارت مراجع رسمی بین المللی است. این رفراندوم باید با خروج نیروهای نظامی دولت مرکزی و تضمین یک دوره فعالیت آزادانه کلیه احزاب سیاسی در کردستان به منظور آشنا کردن توده مردم با برنامه و سیاست و نظرشان در رفراندوم، انجام شود ."

راه حل واقعی یا کاذب
یک مقایسه ساده میان راه حل هایی که از جانب حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای رفع ستم ملی و حل مساله کرد ارائه می شود و فدرالیسم که از جانب جریانات ناسیونالیست قومی طرح می گردد، راهگشا بودن روش و مطالبات ما را عیان می کند. روش ما بر مبنای احترام به آزادی و برابری کلیه انسان ها و افشای کلیه ایدئولوژی های کاذب و عوامفریبانه قرار دارد. فدرالیسم یک راه حل ارتجاعی و عقب مانده است که جامعه را از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به عقب می کشد. فدرالیسم موجب رفع ستم ملی نمی شود، بلکه تبعیضات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برحسب قومیت را تعمیم و گسترش می دهد .

خطرات فدرالیسم به همین موارد ختم نمی شود. فدرالیسم می تواند آغاز گر یک تراژدی سیاسی – اجتماعی در جامعه باشد. از نظر عملی فدرالیسم زمینه ساز یک کشمکش خونبار و طولانی در سطح کل کشور است. این خطر بویژه شهرهای بزرگ صنعتی و در راس آنها تهران را تهدید می کند. تلاش برای تعمیم و تعمیق هویت قومی به یک کشمکش خونین در جامعه خواهد انجامید .

در سال 1357 مردم ایران که برای آزادی، عدالت و رفاه انقلاب کردند، در نتیجه توطئه های امپریالیستی و حاکمیت پوپولیسم شرق زده ناسیونالیست بر روشنفکران و جنبش چپ ایران، شاهد برباد رفتن تمام امیال و آرزوهایشان شدند. انقلاب آزادیخواهانه مردم تحت لوای حکومت اسلامی و اصالت دین بر باد رفت و به خون کشیده شد. خواست فدرالیسم این بار تحت نام ملیت و قومیت قرار است همین بلا را بر سر مردم نازل کند. حزب اتحاد کمونیسم کارگری با تمام قوا در مقابل این طرح ارتجاعی و سیاه خواهد ایستاد. حزب اتحاد کمونیسم کارگری خصلت ارتجاعی این طرح و مدافعین ناسیونالیست آنرا افشاء خواهد کرد. اگر فدرالیسم هیچگاه در ایران پیاده شود، یک آینده خونین و سیاه در مقابل مردم قرار خواهد گرفت. در آنصورت شهر ساریوو پس از جنگ خونین بالکان، در مقایسه با تهران بهشت خواهد بود. این طرح ارتجاعی و سیاه را باید طرد کرد . *

مرجع :
منصور حکمت، "ملت، ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری"، مجموعه آثار، جلد 8 ص 141 همچنین در سایت بنیاد منصور حکمت قابل دسترسی است .

 

فرانسه: نمایش قدرت طبقه کارگر طبقه کارگر پیشاپیش جنبش اجتماعی

فرانسه: نمایش قدرت طبقه کارگر
طبقه کارگر پیشاپیش جنبش اجتماعی
آذر ماجدی

اعتصاب و تظاهرات میلیونی علیه افزایش سن بازنشستگی، فرانسه را به صحنه یک نبرد طبقاتی مهم بدل کرده است. طی هفته گذشته اعتراض وسیع و توده ای با قدرت کامل جریان داشته است. یک میلیون کارگر در اعتصاب بسر می برند، در چند روز گذشته رانندگان کامیون نیز به اعتراض توده ای پیوسته اند. رانندگان با کاهش بسیار سرعت در جاده ها راه بندان ایجاد می کنند. بلوکه شدن پالایشگاه ها توسط کارگران مانع ارسال بنزین به جایگاه های بنزین می شد. اما پس از اعلام اتمام بنزین در جایگاه ها، سارکوزی به پلیس دستور داد که به زور بلوک کارگران را بشکند. دانش آموزان و دانشجویان وسیعا در اعتراض و تظاهرات شرکت دارند و بسیاری از مدارس به تعطیل کشانده شده است.
 
چنین اعتراض وسیع و رادیکالی در فرانسه از مه 1968 بی سابقه بوده است. طبق گزارش اتحادیه ها، دیروز بار دگر حدود سه میلیون و پانصد هزار نفر در سراسر فرانسه دست به تظاهرات زدند. طبق سونداژهای مختلف، حدود 70 تا 75 درصد مردم فرانسه با اعتصاب و اعتراض موافق هستند. چنین پشتیبانی توده ای از این اعتراض طی دهه های اخیر بی سابقه بوده است. یک جنبش اجتماعی وسیع در دفاع از حقوق رفاه در فرانسه تحت رهبری طبقه کارگر سازمان یافته است. این اتفاق در دهه های اخیر کم نظیر بوده است. این یک رویداد مهم در عرصه مبارزه طبقاتی کارگر علیه بورژوازی است. طبقه کارگر فرانسه نه تنها یک جنبش توده ای و اجتماعی را علیه دولت بورژوایی در دفاع از حقوق رفاه رهبری می کند، بلکه عملا در راس یک حرکت رادیکال و مهم علیه هجوم بورژوازی اروپا به طبقه کارگر و مردم زحمتکش قرار گرفته است .

افزایش سن بازنشستگی و حذف حقوق رفاهی سیاست تمام دولت های بورژوایی اروپا است که با تائید و تاکید کامل اروپای واحد به پیش می رود. طی ماه های گذشته کارگران در بسیاری از کشورها، یونان، اسپانیا، پرتقال، ایتالیا، بلژیک و فرانسه دست به اعتراض زده اند. یک اعتراض یک روزه در ماه گذشته از جانب اتحادیه های کارگری در بروکسل و در مقابل پارلمان اروپا سازمان یافت. اما این فرانسه است که عملا کشور را فلج کرده است و با حمایت دو سوم مردم قاطعانه و مصمم به اعتراض ادامه می دهد. همه بر این واقعیت اذعان دارند که این اعتراض دارد توسط اتحادیه های کارگری، بویژه ث. ژ.ت. رهبری می شود .

اعتراض آنچنان وسیع و توده ای است که رسانه های رسمی فرانسه جرئت پشتیانی رسمی از دولت را ندارند. مانیپولاسیون سیاسی – ایدئولوژیک را بشکلی پوشیده تر به پیش می برند. مجریان و ژورنالیست ها با احترام ویژه ای با رهبران کارگری مصاحبه می کنند. زمان در حال تغییر است. مشاهده این قدرت کارگری و طبقاتی لذت بخش و هیجان انگیز است.
 
اما در همان زمان آگاهی به کمبودهای ذاتی جنبش اتحادیه ای/ سندیکایی و فقدان یک حزب قوی کمونیستی کارگری که بتواند از این لحظه مهم تاریخی بهره جوید و طبقه کارگر را برای نبرد پایانی سازمان دهد، تلخ و ناگوار است. یک میلیون کارگر برای حق خویش دست به اعتصاب زده اند و کار و تولید را خوابانده اند. این مبارزه طبقه کارگر از پشتیبانی دو سوم مردم فرانسه برخوردار است. چنین جنبشی بالقوه قادر است که دولت را به زیر کشد و به یک جنبش قوی و رادیکال کارگری – کمونیستی شکل دهد. این خلاء اما به روشنی به چشم می خورد. رادیکال ترین کلام رهبران اتحادیه ای در شرایط حاضر گشایش مذاکرات دولت با اتحادیه ها است.
 
جنبش توده ای جاری در فرانسه بر سر حفظ دستاوردهای حقوق رفاه است. دستاوردهایی که بورژوازی در سه دهه اخیر کوشیده است یکی یکی پس بگیرد. بحران عمیق و جهانی سرمایه داری بورژوازی را به دست و پا انداخته است. هجوم گسترده ای علیه حقوق مردم سازمان داده است. دارد تمام هزینه بحران را بر گرده طبقه کارگر می ریزد و از سفره خالی مردم زحمتکش جبران می کند. میلیارد ها دلاری که به بانکدارهای کلاش داده شد و صرف نجات بانک های ورشکسته شد، اکنون، به حساب کارگران و زحمتکشان گذاشته می شود .

بورژوازی در سطح جهانی دارد به مردم کارگر حمله می کند، یک میلیارد انسان گرسنه تنها یک نمونه این فقر و فلاکتی است که نظام سرمایه داری و بورژوازی برای مردم جهان بارمغان آورده است. برای عقب نشاندن این هجوم وحشیانه به زندگی مردم باید یک جنبش اجتماعی وسیع علیه بورژوازی و دولت هایش سازمان یابد. در اروپا بویژه پتانسیل اتحاد فرا مرزی بسیار است. طبقه کارگر اروپا باید بشکل متحد در مقابل بورژوازی و دولت هایش بایستد. هجوم بورژوازی اگر بی پاسخ بماند نه تنها فقر و فلاکت وسیع و وحشیانه ای را به مردم کارگر تحمیل می کند، بلکه شیرازه مناسبات رفاه را در اروپا از هم می پاشد. دستاوردهایی که طبقه کارگر و کمونیست ها سالها برای آن مبارزه کردند، بدنبال این بحران نابود خواهد شد . *

فقر و فلاکت گسترده گورستان رژیم اسلامی اتحاد و تشکل پاسخ طبقاتی

فقر و فلاکت گسترده گورستان رژیم اسلامی
اتحاد و تشکل پاسخ طبقاتی
آذر ماجدی

ابعاد فقر و فلاکت در جامعه بی سابقه است. گرانی مواد اصلی، خواربار، برق، ایاب و ذهاب و بنزین بیداد می کند. در چند ماه اخیر قیمت تمام اقلام چندین برابر شده است. مردم هنوز در شوک افزایش چند برابری اجناس، بویژه هزینه برق قرار دارند. به این گرانی سرسام آور، بیکاری وسیع میلیونی بدون بیمه بیکاری، حقوق های زیر خط فقر و عدم پرداخت چند ماهه دستمزدها را اضافه کنید تا تصویر فقر و فلاکت توده ای در ایران کامل شود .

دنیای سرمایه داری در بحران عمیق ادواری خود دست و پا می زند. گرسنگی و فقر در گوشه و کنار جهان چهره کریه نظام سرمایه داری را بیش از پیش به نمایش می گذارد. در کشورهای "توسعه یافته" بیکاری و فقر بیداد می کند. بیلیون ها دلار از بودجه های اجتماعی و رفاه عمومی زده شده است. دولت های سرمایه داری با وقاحت و خشونت زائدالوصفی به جان سفره های بی رمق مردم افتاده اند. بیمه درمان و بهداشت، آموزش و پرورش، کمک به معلولین و خانواده های تک سرپرست همه زیر چاقوی جراحی دولت های سرمایه داری رفته است.
 
بحران سرمایه داری بین المللی دامان ایران را نیز گرفته است. اما باید بیاد داشت که ایران پیش از آن هم در بحران اقتصادی غوطه ور بود که اکنون در اثر وقوع بحران جهانی ابعادی بسیار عمیق تر یافته است. بعلاوه، تحریم اقتصادی نیز بر ابعاد آن افزوده است. بحران سیاسی نظام ابعاد بحران اقتصادی را حتی وسیع تر کرده است. فساد و دزدی هر جوجه پاسدار و آخوند و صدور این مبالغ به بانک های خارجی از دوبی و اندونزی تا سوئیس و آلمان یک آشفتگی کامل را بر کشور حاکم کرده است.
 
رژیم آدمکش اسلامی با وقاحت کامل بار این بحران عنان گسیخته اقتصادی را بر سر مردم خالی کرده است. با این کار دو هدف را دنبال می کند. اول، مثل هر رژیم سرمایه داری دیگر عمل می کند و هزینه بحران را از جیب خالی کارگران و مردم زحمتکش بیرون می کشد؛ استثمار بیشتر، فقر افزون تر، گرسنگی و تبعیض صد چندان را بر این انسان ها تحمیل می کند تا بحران را از سر بگذراند. دوم، در شرایطی که مردم بشکل میلیونی اعتراض خود را به این رژیم نشان داده اند و تمام مقدسات ایدئولوژیک و ارزشی این نظام را به سخره گرفتند و به آتش کشیدند، با تحمیل شوک گرانی و فقر می کوشد کارگران و مردم را از نظر سیاسی و اعتراضی خلع سلاح کند. آنچنان گرسنگی به آنها تحمیل کند که رمق اعتراض در آنها باقی نماند. آنچنان آنها را دنبال یک لقمه نان برای خود و کودکانشان بدواند که فرصت یک لحظه فکر و اندیشه و جمع آوری نیرو برای اعتراض را نیز نداشته باشند .

این بخشی از مردرندی اسلامی – آخوندی این رژیم است. "هدفمند کردن یارانه ها" یک کلاه بزرگ است که قرار است سر مردم زحمتکش بگذارند و باین ترتیب لقمه نان خالی را نیز از سفره آنها دریغ کنند. البته اکنون یک بهانه خوب نیز بدست شان افتاده است: گرانی و فقر را به پای تحریم های بین المللی بنویسند. اما مساله اینجاست که طبقه کارگر و مردم هشیار تر و از این رژیم منزجر تر از آن هستند که هیچیک از این بهانه ها را بپذیرند .

این بحران در یک دنیای آرام و بی طوفان رخ نداده است. خیزش عظیم مردم و اعتراضات میلیونی علیه رژیم، علیرغم شکنجه های وحشیانه، تجاوز و اعدام، سخن از یک بحران سیاسی عمیق می گوید. مردم از کمین های خود بیرون آمدند تا انزجار خود را از این رژیم اعلام کنند. سرکوب خشن یک سال اخیر نتوانسته است مبارزات و اعتراضات مردم را از نفس بیاندازد. اعتراضات کارگری و تلاش برای تشکل کاملا مشهود است. هنوز رژیم باید با حبس کردن نفس در سینه به استقبال روزهایی که سنتا تجمع مردم را در بر دارد، برود. هراس رژیم از مردم بیشتر از هراس مردم از رژیم است.
 
اختلافات میان جناح حاکم رژیم بیانگر تشدید و تعمیق این بحران سیاسی است. پیش از این جناح هار حاکم در مقابل جناح اصلاح طلبان حکومتی، موسوی، کروبی، خاتمی و شرکاء متحد ظاهر می شد. اکنون اختلاف و تفرقه در جناح حاکم تعمیق شده است و به جان هم افتاده اند و پاچه یکدیگر را در انظار عموم گاز می گیرند. در چنین شرایط آشفتگی و نزاع درونی، می خواهند گرسنگی و فقر بی سابقه را به مردم تحمیل کنند. نخواهند توانست !

با دریافت آخرین قبوض برق، سر و صدای اعتراض مردم و امتناع از پرداخت قبوض بلند شد. عده ای صریحا گفته اند که این قبوض را پرداخت نخواهند کرد. مسخره است، یک خانواده روستایی که پیش از این قبض پنج هزار تومانی دریافت می کرد، اکنون یک قبض به مبلغ پانصد هزار تومان گرفته است. باید این نجوای "پرداخت نمی کنیم" را به یک صدای رسا و متحد تبدیل کرد. مردم باید از پرداخت قبوض برق خودداری کنند. این یک پاسخ محکم به زورگویی ها، بخور بخور و سرکوب این رژیم کثیف است. اگر اکثریت مردم از پرداخت قبض برق امنتاع کنند، رژیم هیچ غلطی نمی تواند بکند .

برای محکم کردن صف اعتراضی مردم در مقابل رژیم، کارکنان صنایع برق باید از قطع برق مردمی که قبض شان را پرداخت نکرده اند، خودداری کنند. باین شکل صف طبقاتی کارگران نیرو در کنار مردم کارگر و زحمتکش در مقابل نظام قرار می گیرد. رژیم اسلامی بهیچوجه قادر به مقاومت در مقابل این صف متحد و متشکل طبقاتی نخواهد بود. این کار کاملا عملی است. هم طبقه ای های ما در آفریقای جنوبی دقیقا چنین تاکتیکی را در مقابل دولت بکار می بندند. زمانی که سازمان برق تصمیم به قطع برق خانواده ی زحمتکشی که از پرداخت قبض برق ناتوان بوده است، می گیرد، کارکنان برق از انجام دستور خودداری می کنند و بعضا برق خانه هایی را که قطع شده است به ابتکار خود وصل می کنند. چنین اتحاد طبقاتی برای عقب نشاندن رژیم سرمایه داران و کلاشان اسلامی ضروری است و تنها پاسخ واقعی و عملی است .

تنها راه مقابله با این فقر و فلاکت گسترده، نجات میلیون ها کودک خیابانی و کار، و برخورداری از یک زندگی انسانی و مرفه، اتحاد طبقاتی و مقابله متشکل و متحد با رژیم اسلامی است. باید این رژیم را به زیر کشید. باید در مقابل این نظام متحد و متشکل شد. رژیم اسلامی صفوف متفرق ما را می تواند از هم بپاشد و سرکوب کند، اما در مقابل صفوف متحد و متشکل ما قادر به مقاومت نخواهد بود.
 
تشکیل شوراهای کارگری در محل کار تنها سلاح ما علیه تشدید استثمار، کاهش دستمزد و دفاع از حقوق حقه مان است. شوراهای کارگری باید به یک رکن اصلی مبارزه علیه فقر بدل شوند. باید شوراهای محلات و شوراهای سرخ ها را توسط جوانان انقلابی و چپ تشکیل داد و کوشید تا مردم را وسیعا در این شوراها متشکل کرد. این شوراها باید علیه گرانی و فقر مبارزه کنند. باید پرچم مبارزه با فقر و فلاکت را برافراشته کنند.
 
باید این فقر و فلاکت را به پلاتفرمی مهم برای سرنگونی رژیم اسلامی بدل کرد. باید بکوشیم که این دور جدید افزایش سرسام آور قیمت ها به گور دائمی رژیم اسلامی بدل شود. اکثریت مردم در آنچنان فقری دست و پا می زنند که ادامه زندگی عملا بنظرشان غیرممکن می رسد. اما با سلاح اتحاد و تشکل می توانیم مردم را علیه رژیم اسلامی به میدان کشیم. باید این رژیم سرکوب و استثمار اسلامی را همراه با کل نظام سرمایه داری به زیر کشیم و بر ویرانه های آن یک جمهوری سوسیالیستی پایه گذاری کنیم. نظامی که با الغای کار مزدی و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و حاکمیت مالکیت جمعی بر آنها، فقر و فلاکت، استثمار و اختلاف طبقاتی را زائل خواهد کرد. تنها نظامی که قادر است آزادی، برابری و رفاه عمومی و واقعی را برای تمام شهروندان جامعه تامین کند . *

کمونیسم در "فاز غریب " حکایت حزب اکس کمونیست کارگری

کمونیسم در "فاز غریب "
حکایت حزب اکس کمونیست کارگری
آذر ماجدی

حزبی که تحت نام کمونیست کارگری فعالیت میکند، اکنون تمام هنرش این شده که در درگاه لابیسم قسم بخورد که دیگر بچه خوبی شده است، سربراه شده، سرعقل آمده، "باور کنید حقوق بشری" شده است. وقتی شعار "انقلاب انسانی، حکومت انسانی" در استودیوی تلویزیون به لیدر حزب اکس مسلم، ببخشید، اکس کمونیست کارگری وحی شد، ما این شعار را نقد و افشاء کردیم. گفتیم که این تثبیت راست روی های دوره اخیر حزب در تاکتیک و عمل در سطح استراتژی حزبی است. گفتیم که چگونه این حزب کاملا به راست چرخیده است.  

فکر کرده بودند که خیلی زرنگ اند، تصور کرده بودند که این شعار را میتوانند به کمونیست های کارگری قالب کنند. گفتیم که انقلاب انسانی و حکومت انسانی یک کلاه گنده است که چرخش و گسست کامل رهبری این حزب از سنت ها، اصول و مبانی اولیه و برنامه حزب کمونیست کارگری را مهر و موم میکند. فریب و دروغ به خصلت پایه ای شان بدل شده است. در کنگره شان برای دفاع از این شعار راست و پوپولیستی استدلال میکنند که میخواهند "سوسیالیسم را به انسانیت" پیوند بزنند. جل الخالق!  

اما خوب میدانند که ارزش مصرف این شعار چیست و کجاست. این شعار تمام آن سابقه رادیکال و کمونیستی حزب را که دیگر برایشان دست و پاگیر شده است، در محضر بورژوازی بایگانی میکند. دیگر میتوانند به راحتی در مجامع سازمان یافته توسط نهادهای دولتی غربی شرکت کنند. در کنار نمایندگان و سخنگویان جنبش ملی اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب بنشینند و از پایبندی خود به حقوق بشر دفاع کنند. با سند و مدرک! با این تحرکات اخیر، دیگر برای آن کمونیست های خوش باوری که کوشیدند راست روی این حزب را بجای تاکتیک های هوشمندانه بگذارند نیز باید روشن شده باشد که این شعار با چه هدف و نیتی علم شده است. ارزش مصرف این شعار فروش خود به بورژوازی بعنوان یک موتلف سر براه و عاقل است. برای اینکه بتوان در کنار داعیه دار سلطنت در مجمع حقوق بشر از حکومت انسانی که حقوق بشر را پیاده میکند، دفاع کرد. آخر با شعار انقلاب کارگری و حکومت کارگری که نمیشود این حرف ها را زد. اصلا راهشان نمیدهند .

چندی پیش رفیق عزیزی گفت که یکی از چهره هاى شاخص طرفدار اصلاح طلبان حکومتی، که راست روی و فرصت طلبی اش شهره خاص و عام است، در یک میهمانی گفته است که "ح ک ک سر عقل آمده است" و با آب و تاب از این حزب و روش ها و شعارهایش در ماه های اخیر تعریف کرده است. رفیق دیگری میگفت که یک توده ای سابق که از زمانیکه به خارج پناهنده شده با حزب سوسیال دموکرات سوئد کار میکند نیز عینا به همین شکل از این حزب تعریف کرده است. این تصویر را با شعار "انقلاب انسانی، حکومت انسانی" و اعلام رسمی یکی از اعضای رهبری این حزب که خواهان یک حکومت حقوق بشری است کنار هم بگذارید، تصویر راست روی، دگردیسی سیاسی، انتقال جنشی این حزب تکمیل میشود. تنها اثری که از کمونیسم کارگری در این حزب باقی مانده است، اسم آن است .

باید اعتراف کنم که بعنوان یکی از کادرهای اولیه این حزب، بعنوان کمونیستی که از روز اول تشکیل  این حزب تا همین چند سال پیش با افتخار و سربلندی از این حزب، سابقه پرافتخار آن، از سیاست های رادیکال و کمونیستی آن و از رادیکالیسم افراطی آن دفاع میکردم، این تصویر بسیار دردناک است. این سقوط آزاد به قهقهرای راست روی و سازشکاری با جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و دنباله روی از جنبش ملی اسلامی بشدت تلخ است. همچون کابوس است. اما چه باید گفت که بقول یکی دیگر از رهبری این جریان، اوضاع "غریبی" * است.  

داستان از این قرار است. طی خیزش اخیر مردم، رهبری این حزب سریعا دریافت که دستش به هیچ جایی بند نیست. تمام سیاست ها و شعارهای پوچ و توخالی، اغراق ها و دروغ هایی که زینت سایت هایشان است و در پلنوم ها برای گرم کردن سر کادرها بر زبان میاید، بد جوری خرشان را گرفته است. پوپولیسم در اوج فلاکت و دربدری بهترین توصیف این رهبری است. پراگماتیسم اپورتونیستی لیدر شان سریعا به همان توبره ای سر کشید که تاریخا چپ مفلوک دست از همه جا کوتاه برای دست بردن به قدرت به آن سر میکشد: سازش با جریانات راست. طی این مدت اینها شاهکارهای بسیاری زده اند. موسوی و شرکاء را در میان نیروهای انقلاب، حالا جناح سازشکار آن، قرار داده اند. موسوی را در میان مردم قاچاق کرده اند. به سرنگونی احمدی نژاد رضایت داده اند. با جنبش سبز اسلامی همراه شده اند. با ناسیونالیسم پرو غرب اتئلاف کرده اند و سرود ای ایران میخوانند. و بالاخره خوب که "خجالت" شان ریخت، رسما و علنا شعار انقلاب کارگری، حکومت کارگری را بایگانی کردند و انقلاب انسانی، حکومت انسانی را بعنوان شعار حزب اعلام کردند .

در نقل قول پایین ملاحظه میکنید که در عمل چگونه این شعار به نجات یکی از اعضای رهبری این حزب در مجامع "مهم" حقوق بشری میاید. ایشان این چنین در مورد حکومت مورد دفاع حزبش صحبت میکند :

"من به نمایندگی از طرف مردم ایران اعلام میکنم که ما بمب اتم نمیخواهیم! جنگ با غرب نمیخواهیم. ما حکومتی مدرن و سکولار ميخواهيم که در آن تمام حقوق بشر عملى شود ."

راحت! سوسیالیسم، سرنگونی سرمایه داری، نابودی استثمار، جمهوری سوسیالیستی، حکومت کارگری، برنامه یک دنیای بهتر همه را بایگانی کرده اند و با خیال راحت از یک حکومت حقوق بشری دفاع میکنند. ("به نمایندگی از طرف مردم ایران" را هم به ایشان ببخشید. آرزو بدل مانده اند!) راستش اول مطمئن نبودم که ایشان کاملا از محتوای بیانیه حقوق بشر و سابقه تاریخی شان نزول آن مطلع است یا خیر. خواستم این اعلام موضع را بحساب ناآگاهی ایشان بگذارم. از روی حسن نیت! اما در عالم سیاست این روش مجاز نیست. رهبری این حزب در یک مجمع رسمی حقوق بشر در مقابل نمایندگان بورژوازی بین المللی و ایرانی اعلام کرده است که یک حکومت انسانی میخواهد که در آن "تمام حقوق بشر" عملی شود.

اگر ایشان از محتوا و جایگاه این بیانیه بی اطلاع است، تمام دنیا میداند که این بیانیه ای ضد کمونیستی است. در زمان جنگ سرد در کوران رقابت های جنگ سردی نوشته و تصویب شده است و بند طلائى آن مقدس بودن مالکیت خصوصی يعنى استثمار انسان از انسان است. حالا اگر ذره ای شک برای انسان های خیرخواه و با حسن نیت در مورد شان نزول شعار "انقلاب انسانی، حکومت انسانی" باقی مانده بود، با این دفاع صریح و روشن از حکومت پایبند به "حقوق بشر" در درگاه پارلمان اروپا، تمام آن شک و شبهه ها آب شده و محو میشود. مشکل به همین جا ختم نمیشود. تعریف ایشان از دولت واقعا شنیدنی است. آدمی که مدعی است سی سال کمونیست بوده است و دوره ای کادر یک حزب کمونیست کارگری رادیکال و مارکسیست بوده است، در مورد "دولت" چنین میگوید :

دولت موظف است تنها به امورات دولتی بپردازد و اجازه ندارد به تعصبات ملی٬ مذهبی و قومی دامن بزند. ... نقطه آغاز رعايت حقوق بشر اينست که دولت یک ارگان نئوترال باشد." توصیف دیگری جز مارکسیسم "در فاز غریب" در مورد این گفته نمیتوان ابراز کرد. کسی که فقط یک کتاب از مارکس یا منصور حکمت خوانده باشد به مقوله "دولت نئوترال" که "تنها به امورات دولتی" میپردازد، خواهد خندید. بر سر مقوله دولت ارگان حاکمیت طبقاتی است، چه آمد؟ آیا رهبری این حزب دیگر هیچ تعلق خاطری به مارکسیسم درش باقی مانده است؟ یا اینکه خیر، اینها با ایدئولوژی (بخوان ایدئولوژی مارکسیستی) وداع کرده اند؟ اینها دیگر بچه های خوب و سر براهی شده اند. فوکل کراواتی در مقابل نمایندگان بورژوازی تعظیم میکنند، دست گدایی قدرت دراز میکنند و با یک ذوق زدگی "صمد" گونه به آن مباهات هم میکنند .**

ایشان سپس اعلام میکند: "اگر من رئیس جمهور ایران باشم، هرکسی اجازه خواهد داشت در مورد من طنز بنویسد و مزاح بگوید." باید گفت که آرزو بر متوهمین عیب نیست. اما لازم نیست تا آن روز صبر کنید. همین الان کمونیست ها و مارکسیست ها، رهبران رادیکال کارگری دارند به ریش تان با این سیاست ها، این راست روی ها، این از حول حلیم توی دیگ افتادن ها میخندند و همزمان به حال خودتان و حزب تان که این چنین به آن سابقه پرافتخار و درخشان پشت کرده اید گریه میکنند. ضمنا باید گفت که قسم ملا را باور کنیم یا دم خروس را؟ شما سابقه درخشانی در این زمینه ندارید. هنوز یک ده را نگرفته اید، علیه رفقای حزبی تان بخاطر نقد سیاست های غیر کمونیستی تان، آن کمپین های زشت را براه انداختید، میخواهید کسی باور کند این سخاوتمندی مردرندانه را؟ خدا روزی تان را جای دیگری حواله کند .
 
*واقعا برخی اوقات انسان در استفاده از کلمه مناسب برای توصیف این حزب عاجز میماند. ادب کلام را نیز باید حفظ کرد. یک نمونه از تحلیل های بسیار ژرف تئوریک از رهبری این حزب کافی است تا عمق نظری و سیاسی این جریان را برملا کند. به این نقل قول کوتاه و بدون شرح از رئیس دفتر سیاسی این حزب توجه کنید: "انقلاب جاری ایران در فاز غریبی بسر می برد. فاز اعمال قدرت غیر مستقیم".  

**  "من بارها به پارلمان اروپا رفته ام. آقای بوزک، رئیس پارلمان اروپا که اينجا تصویرش پشت صحنه گذاشته شده است مرا میشناسد. بارها به ایشان در مورد اعدامها ایمیل داده ام و البته ایشان همیشه پاسخ داده اند" .

 

کمپین دروغ پراکنی ناسیونالیسم کرد علیه منصور حکمت

کمپین دروغ پراکنی ناسیونالیسم کرد
علیه منصور حکمت

اخیرا فردی باسم نادر خلیلی در نوشته ای در مورد کتاب "واقعیتی در ابهام" نوشته محمد سیار،  رهبری وقت کومه له را چه در نقشی که ادعا می شود در فاجعه کشتار اکثریت رفقای گردان شوان در اسفند 1366 داشته است و چه در "کتمان واقعیت" مورد نقد قرار می دهد. ایشان طی این نوشته بارها و بارها بر ضرورت افشای حقایق تاکید می کند و خود را محقق حقیقت می نامد. در جایی مدعی می شود که: "اتهام وارد کردن به اشخاص، بدون در دست داشتن مدرک مستند و کافی و روشن، کاری نیست که در اندیشه ی پسا مدرن امروز، جایی داشته باشد ."

اما همین نویسنده پسا مدرنیست و ظاهرا حقیقت طلب، چند جمله پایین تر یک دروغ بزرگ که در زمان خود پاسخ در خور گرفته است را به منصور حکمت نسبت می دهد. ایشان دست در انبان تبلیغات ضد کمونیستی ناسیونالیسم کرد و کمپین پاخورده ترور شخصیتی که علیه منصور حکمت براه انداخته اند، کرده است و همان اراجیفی را که در زمان حاد شدن مباحث کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران، توسط گرایش راست ناسیونالیست درون حزب و کومه له علیه منصور حکمت  شایع شده بود را تکرار کرده است :

"واقعیت برخلاف گفته ی منصورحکمت مبنی بر «رمه بودن پیشمرگان» درآن مقطع است و« نیروی پیشمرگ رمه نیستند»! سکوت و در ابهام نگهداشتن موضوعِ بسیار مهمِ گردان شوان و همچنین واقعه ی تلخ پیشتر، یعنی گردان 22 ارومیه، تاییدی برگفته ی ناواقع منصور حکمت بوده و خواهد بود. ... این واژه ی «رمه بودن» به معنای گوسفند بودن، هرگز درخور مبارزین صمیمی و پایدار به آرمانهای سوسیالیستی و درک درست ایشان از زخمها و زندگی کارگران، نبوده است. ... به شهادت تاریخ، این کردستان بوده که همواره پیشتاز مبارزات بوده است و پیشمرگان کردستان، همواره در جهت فهم زلالتر وقایع و درک درست تری از سیستم «سرمایه» تحقیق میکرده اند و یا قلم می زده اند و بیشترین آمار دانشجویان را نسبت به سراسر ایران، در دانشگاهها داشته اند واین در حالی است که هیچگاه پایان نامه ی دانشگاهی خود را، به عنوان طرح و تئوری از سوسیالیسم، به خورد ساده دلان نداده اند. نه؛ ایشان رمه نبودند، اینها عزیزترین ها و کارا ترین های، میدان اندیشه و آزادی خواهی بوده اند؛ .... از اینرو سکوت هنوزِ رهبریت کومه له، هرچند درانشعابات و دسته های خاص خویش اند، چنانچه در بالا رفت، مهر تاییدی بر گفتار منصورحکمت است در صورتی که این گفتار، به هیچ صورتی نمی تواند دربرگیرنده ی «واقعیت» باشد ."

شایعه منصور حکمت "پیشمرگان کومه له را رمه خوانده است" در سال 1368 توسط بخشی از رهبری وقت کومه له، از جمله عمر ایلخانی زاده، در میان تشکیلات پخش شد. این جمله ظاهرا از سمینار دوم کمونیسم کارگری منصور حکمت در مورد کردستان "نقل قول" می شد. پخش این شایعه یکی از ابزارهای گرایش راست ناسیونالیست کومه له و حزب کمونیست ایران در کمپین ترور شخصیت منصور حکمت بود.
 
اما منصور حکمت در این کنفرانس چه گفته بود؟ منصور حکمت خطاب به رهبری کومه له گفته بود: "مگر پیشمرگ کومه له رمه است؟" گرایش ناسیونالیستی با حذف "مگر" و علامت سوال، این جمله را به پیشمرگ کومه له رمه است بدل کرد. این شایعه و دروغ پراکنی زشت در همان زمان توسط منصور حکمت پاسخ گرفت. یکی از اسناد با ارزش این دوره که ضمنا به این کمپین ناهنجار و ضد کمونیستی نیز می پردازد، جزوه "فقط دو گام به پس" منصور حکمت است .

شک دارم این نویسنده پسا مدرنیست "تشنه حقیقت" این اسناد و تاریخ را از یاد برده باشد. این یک اشتباه سهوی نمی تواند باشد. این یک ترفند پسا مدرنیستی است که می تواند هر چیزی را حقیقت جلوه دهد، زیرا به یک حقیقت پایدار معتقد نیست. این گرایش ناسیونالیستی کرد است که در پی این کلمات و جملات "حقیقت جویانه" قد علم می کند. از قضا دارای هیچ وجه جدید یا بنا به ادعای نویسنده "پسا مدرن" نیز نیست! همان دروغ های قدیمی با همان بی شاخ و دمی وقت دارد پس از بیست و سه سال مطرح می شود.
 
از فخر فروشی های ناسیونالیستی ایشان در مورد کردستان می گذریم. اما ذکر آنها خالی از اهمیت نیست. زیرا که یکبار دیگر خصومت آشتی ناپذیر ناسیونالیسم کرد با منصور حکمت بعنوان پرچمدار و رهبر جنبش کمونیسم کارگری و نقد تند ارتجاع ناسیونالیستی در هر نوع و فرم را باثبات می رساند. کمپین ترور شخصیت، دروغ پراکنی و شایعه سازی در مورد منصور حکمت کار جدیدی نیست. این کار را رژیم اسلامی در سال 1361 پس از دستگیری بیش از صد نفر از رفقای اتحاد مبارزان کمونیست آغاز کرد، سپس توسط ناسیونالیسم کرد در قالب حزب دمکرات، بعد از آن ناسیونالیسم کرد درون کومه له و گرایشات ضد کمونیست و طرفدار جمهوری اسلامی ادامه یافته است. این کمپین دروغ و شایعه مهر تائید دیگری است بر اهمیت تئوری و سیاست های منصور حکمت و نقشی که در جنبش کمونیستی و برای احیای کمونیسم کارگری مارکسی ایفاء کرده است. این کمپین دروغ و شایعه بیانگر فلاکت و استیصال دشمنان کمونیسم و کارگر، دشمنان آزادی و برابری و حامیان ارتجاع در مقابل حقانیت کمونیسم کارگری منصور حکمت است.
 
بنیاد منصور حکمت

آذر ماجدی
6 آوریل 2011

شعبده بازی دفاع از آزادی بیان

شعبده بازی دفاع از آزادی بیان
آذر ماجدی

هر سال بنیادهای مختلف در کشورهای اروپایی و آمریکا جوایزی را به برخی فعالین برای "دفاع از آزادی بیان" یا "حقوق بشر" اعطاء می کنند. این نهادها بعنوان بخشی از نهاد ایدئولوژیک نظام حاکم با اعطای این جوایز اهداف سیاسی – ایدئولوژیکی معینی را دنبال می کنند. جایزه نوبل یکی از مهمترین و با پرستیژترین این جوایز در تمام طول حیاتش در جبهه منافع بورژوازی جهانی قرار داشته است، چه در زمان جنگ سرد و چه پس از آن در زمان ”نظم نوین جهانی ” . چند مورد بسیار بحث برانگیز اخیر اعطای جایزه صلح نوبل یدینقرار است: نلسون ماندلا و دوکلرک (رئیس دولت آفریقای جنوبی دوره آپارتاید) یاسر عرفات و اسحاق رابین (که منجر به استعفای یکی از هیات تصمیم گیری در اعتراض به انتخاب عرفات بود. او در اعتراض به اعطای جایزه به یک ”تروریست ” استعفا کرد!) شیرین عبادی (بعنوان "یک زن مسلمان که تناقضی میان حقوق بشر و اسلام نمی بیند") و مورد اخیر دانشجوی معترض و زندانی چینی است .

هر یک از این جوایز بروشنی اهداف سیاسی – ایدئولوژیک کمیته نوبل را افشاء می کند: تلاش برای تحکیم و تقویت حاکمیت ایدئولوژیک بورژوایی بر جهان. بنابراین نلسون ماندلا که 27 سال در زندان رژیم آپارتاید بسر برده، جایزه صلح نوبل را با دوکلرک رئیس حکومت آپارتاید که میلیون ها نفر را محکوم به فلاکت بارترین شرایط زیست و کار و بی حقوقی مطلق کرده است، تقسیم می کند. دانشجوی چینی، در شرایطی که تشنج بر روابط سرمایه غربی با چین حاکم است، بعنوان برنده جایزه صلح نوبل انتخاب می شود. کمیته نوبل با یک تیر دو نشان را می زند. هم بورژوازی و چین را تحت فشار سیاسی می گذارد و هم با "کمونیست" خواندن حکومت چین، یکبار دیگر فضای جنگ سردی را احیاء می کند. این جایزه به یک "ناراضی" و معترض "ضد کمونیست"اعطاء می شود. خانم عبادی که معرف حضور همه هست، این جایزه با هدف تقویت معترضین "درباری" سازشکار و ملی – اسلامی ها در مقابل نیروهای رادیکال و کمونیست به ایشان داده شد .

جایزه آزادی و آینده رسانه‌ها که هر سال توسط یک بنیاد رسانه‌ای در شهر لایپزیک آلمان به روزنامه‌نگاران، نویسندگان و رسانه‌هایی اعطا می‌شود که از قرار "با به خطر انداختن خود برای آزادی رسانه‌ها تلاش می‌کنند" امسال به کاریکاتوریست دانمارکی، کورت وسترگارد، که کاریکاتورهایش از محمد، پیغمبر اسلام، در سال 2005 مجادلات بسیاری را دامن زد، داده شد. این بنیاد از اکبر گنجی که در سال 2007 این جایزه را دریافت کرده بود و شیرین عبادی برای شرکت در مراسم دعوت کرده بود. از قرار این دو تن در مراسم متوجه شده اند که جایزه به این کاریکاتوریست داده می شود و بعنوان اعتراض سالن را ترک کرده اند .

جایگاه سیاسی این دو تن برای ما روشن است. اکبر گنجی بیش از یک دهه و در سیاه ترین دوران حکومت رژیم اسلامی نه تنها از رژیم اسلامی در سرکوب آزادی بیان و هر نوع آزادی دفاع کرده است، بلکه در این سرکوب فعالانه شرکت داشته است. داستان پونز کوبیدن بر پیشانی دختران و زنان بی حجاب یا "بدحجاب" توسط موئتلفین سابق ایشان افشاء شده است. اکبر گنجی از عناصر اصلی سازمان دادن به وزارت اطلاعات، دستگاه شکنجه و سرکوب بوده است. اکبر گنجی هنوز نیز از این رژیم سرکوب گر و جنایتکار دفاع می کند.
 
خانم شیرین عبادی از چهره های سرشناس جنبش ملی اسلامی است. طی این سی سال ایشان بیشتر در دغدغه دفاع از اسلام و رژیم اسلامی بوده است تا دفاع از آزادی بیان و آزادی میلیون ها انسان. نقش شیرین عبادی در جنبش حقوق زن بعنوان یکی از موانع اصلی رادیکالیزه شدن آن بر همه آشکار است. به دستبوسی نمایندگان مجلس رفتن، تقدیم جایزه نوبل خویش به خاتمی، دفاع از مجلس اسلامی، دروغ گفتن در روز روشن در دفاع از اسلام و خاک پاشیدن به چشم زنان آزادیخواه و ستمدیده، اعلام اینکه مردم ایران هنوز برای سکولاریسم آماده نیستند، در اوج سرکوب و شکنجه و اعدام، سپاه پاسداران و بسیج را "برادران عزیز" خواندن و از جوانان خواستن که در مقابل سرکوب خشن از خود "خشونت" نشان ندهند، فقط نمونه هایی از پرونده شیرین عبادی در دفاع از نظم موجود و مقابله با مبارزه مردم برای سرنگونی رژیم است .

این دو مدافع رژیم اسلامی از نهادهای غربی بخاطر مبارزه شان برای "آزادی بیان و حقوق بشر" جایزه دریافت کرده اند. اهداف سیاسی – ایدئولوژیک این نهاد ها روشن است. مقابله با خطر احتمالی یک انقلاب کارگری و جنبش رادیکال مردم برای سرنگونی رژیم. حال این دو تن به اعطای جایزه به کاریکاتوریست دانمارکی اعتراض کرده اند، به این علت که "وی با کاریکاتورهایش احساسات مذهبی را جریحه‌دار کرده است... در راستای اسلام‌ستیزی در برخی از کشورهای اروپایی در اینجا به یک کاریکاتور توهین‌آمیز درباره پیامبر اسلام جایزه داده‌اند." (شیرین عبادی)

جالب است که خانم عبادی، با حق بجانبی خاص اسلامی، هدف سیاسی - ایدئولوژیک پشت اعطای جایزه به کورت وسترگارد را افشاء می کند، اما زمانیکه ما کمونیست های کارگری اهداف سیاسی – ایدئولوژیک کمیته نوبل را در اعطای جایزه به ایشان افشاء کردیم، ایشان آزرده خاطر شد.
 
از یازده سپتامبر 2001 دو قطب تروریستی، تروریسم اسلامی و دولتی به یک جنگ عیان و گسترده دامن زدند. مبارزه با اسلامیست ها و جنبش اسلامی بهانه ای برای تحدید آزادی بیان و بسیاری حقوق شهروندی دیگر در کشورهای غربی شد. تحت نام مبارزه با تروریسم بسیاری از آزادی های مدنی توسط دولت های غربی ملغی شد. در این میان جناح راست و علنا راسیست جامعه مبارزه با اسلامیست ها را به بهانه ای برای حمله به مهاجرین و گسترش راسیسم بدل کرد. دولت های غربی با نعل و میخ زدن به گسترش این سیاست ها کمک رساندند.
 
در سال 2005 که تظاهرات و اعتراضات گسترده ای در کشورهای تحت حاکمیت اسلام علیه کاریکاتوریست و کاریکاتورها شکل گرفت که منجر به کشتن تعدادی شد، بسیاری از دولت های غربی در اشکال مختلف یا در مقابل مساله سکوت کردند و یا این حرکت را محکوم کردند. اکنون که مقابله با رژیم اسلامی در دستور آنها قرار گرفته است و تحریم علیه آن در ابعاد مختلف اعمال شده است، آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان، در مراسم دادن جایزه رسانه‌‌های شهر پوتسدام به کورت وسترگارد، از او تجلیل کرده است.
 
باید نقش این بنیادها و جوایز را و اهداف سیاسی – ایدئولوژیک آنها را افشاء کرد. این نهاد ها و جوایز یک بخش لایتجزا و مهم دستگاه ایدئولوژیک بورژوازی جهانی است. این جوایز از نظر مبارزات رادیکال و انقلابی مردم که برای آزادی، برابری و رفاه و خلاصی از نظام سرمایه داری و یک دنیای بهتر مبارزه می کنند، پشیزی ارزش ندارد. باید جایگاه این جوایز و برنده های آنها را در مقابل جهان گذاشت .

و جالب اینجاست که در مورد این دو نمونه "وطنی" شاهد از غیب آمد. تعهد آنها به آزادی بیان و تعهدشان به اسلام و جنبش اسلامی به روشنی نمایان شد. دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود از تعهدات تخطی ناپذیر ما کمونیست های کارگری است. از این رو ما حتی از حق آزادی بیان گرت وایلدرس، سیاستمدار دست راستی و راسیست هلندی برای بیان نظرات شنیع اش دفاع کردیم. حزب اتحاد کمونیسم کارگری این شعبده بازی رد و بدل جایزه به جنبش ملی – اسلامی و مدافعین علنی و خجول رژیم اسلامی را افشاء خواهد کرد و قاطعانه از آزادی بی قید و شرط بیان، ابراز وجود، تشکل، تحزب، نقد، اعتراض و اعتصاب دفاع خواهد کرد . *

 

کومه له و منصور حکمت : منصور حکمت در دو دوره ! تحلیلی مارکسیستی یا یک سیاست چرتکه اندازانه؟

کومه له و منصور حکمت :
منصور حکمت در دو دوره !

تحلیلی مارکسیستی یا یک سیاست چرتکه اندازانه؟
آذر ماجدی

 

اخیرا تعدادی از رهبری حزب کمونیست ایران و کومه له سازمان کردستان این حزب، به نقد منصور حکمت از سوراخ نقد جریانات دیگر پرداخته اند. نقد می تواند موثر و پیشبرنده باشد و ما، همچون خود منصور حکمت، از چنین نقدهایی استقبال می کنیم. اما مساله اینجاست که نقد این رهبران کومه له از اساس فرصت طلبانه و مصداق این ضرب المثل معروف است: "خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج." مدتی پیش هلمت احمدیان در نقد محفل ایرج آذرین و رضا مقدم، فرمانش منحرف شد و سر از نقد منصور حکمت درآورد. خواننده هاج و واج می ماند که چگونه نقد دوستان پیشین حزب شان، که آثارشان را در کومه له جزو لیست خواندنی ها قرار داده بودند و تزهایش را در نقد کمونیسم کارگری منصور حکمت استفاده می کردند، به نقد منصور حکمت ختم می شود؟ یک توضیح تاریخی برای روشن شدن برخی ابهامات لازم است.

حزب و قدرت سیاسی بی تقصیر است !
ایرج آذرین از همان ابتدای تشکیل حزب کمونیست کارگری قهر کرد و رفت. اولین روز اولین پلنوم بعد از اولین کنگره حزب کمونیست کارگری آخرین باری بود که ایرج آذرین در هیچ جلسه حزبی و فعالیت حزبی شرکت کرد. پیش نویس اساسنامه اش را نقد کردند، به او برخورد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. اما او هم فرصت طلبانه بعد از عروج جنبش دوم خرداد که باعث شد فیل بخشی از کادرهای حزب یاد هندوستان کند، جلوی صف آمد تا استعفا نامه ای را که ۵ سال پیش ننوشته بود، بنویسد و یارگیری کند. رضا مقدم نیز در میان آن کادرهایی بود که عروج دو خرداد یاد کارگران انداختش، این شرایط سیاسی با یک سری مسائل شخصی - رقابتی درون حزبی او را به ادامه فعالیت "بطرق دیگر" رهنمون شد. اینها با شعار کارگر - کارگری رفتند تا شانس خود را در شرایط عروج دو خرداد بیازمایند. طی این سیزده سال فعالیت بطرق دیگر جزء تنهایی و انزوا ثمر دیگری عایدشان نشده است. نسیم "جامعه مدنی" دو خرداد اینها را هوایی کرد و برد. اما ژست تئوریک شان نقد تز "حزب و قدرت سیاسی" منصور حکمت و پیوند با طبقه کارگر بود .

جالب اینجاست که ژست تئوریک این جریان که در نقدشان هلمت احمدیان نقبی به کمونیسم کارگری و منصور حکمت زده بود، الهام عضو دیگر رهبری کومه له برای نقد منصور حکمت شد. اینبار محمد نبوی به بهانه نقد کورش مدرسی و حزب حکمتیست به نقد منصور حکمت پرداخته است. او هم ظاهرا در نقد تز حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت می نویسد، یعنی همان تزی که دوستان قدیمی شان بعدا بعنوان بهانه جدایشان اعلام کردند، اما تنها نقدی که ما در این نوشته طولانی می خوانیم چنین است: "تزهای "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه" که در تقابل با مبانی یک استراتژی سوسیالیستی و اصل مارکسیستی خود رهائی طبقه کارگر قرار دارد." (محمد نبوی، "در بر روی همان پاشنه می چرخد"، نشریه جهان امروز ۲۸۸، خط تاکید از خود متن است . )

عبارت تز حزب و قدرت سیاسی بارها و بارها در این نوشته تکرار می شود، نویسنده مقاله تا آنجا پیش می رود که منصور حکمت را بر اساس این تز به جوان و پیر تقسیم می کند، اما تمام نقدی که بر این تز "شیطانی" ارائه می شود همین جمله هیچ نگو است. ما اینجا قصد پلمیک با آقای نبوی در مورد "مبانی یک استراتژی سوسیالیستی" و "اصل مارکسیستی خود رهایی طبقه کارگر" را نداریم. صرف  ذکر تعبیر غیر مارکسیستی ایشان از سوسیالیسم، تفاوت از زمین تا آسمان کمونیسم مارکسی منصور حکمت را با بینش "ماتریالیسم تاریخی" از نوع استالین اینها بیان می کند. زمانی که هدف دو تا است، نیازی به پلمیک درباره استراتژی رسیدن به هدف باقی نمی ماند .

"سوسیالیسم یک شیوه از شیو ه های مناسبات تولیدی است. در این شیوه تولیدی اگر طبقه کارگر کنترل تولید و سیاست جامعه را در دست داشته باشد و تولید را براساس رفاه جامعه سازمان دهد، سوسیالیسم قابل تحقق است." (همانجا) همین تعبیر غیرمارکسیستی از سوسیالیسم بنظرم کافیست تا دنبال نقد عمیقتری از تز حزب و قدرت سیاسی نگردیم. زمانیکه درک از سوسیالیسم یک درک رفرمیستی و سرمایه داری دولتی باشد، روشن است که "مبانی یک استراتژی سوسیالیستی" نزد ایشان بر چه مبانی ای استوار است. باید به رفیق نبوی گفت که دوست عزیز سوسیالیسم یک شیوه تولیدی نیست که طبقه کارگر در آن کنترل تولید و سیاست جامعه را بدست دارد؛ سوسیالیسم جامعه ای است که در آن مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله ملغی شده است، کار مزدی در آن لغو گشته است؛ دیگر نه طبقه کارگر و نه بورژوازی محلی از ارعاب ندارد؛ جامعه ای است که توسط نظام شورایی اداره می شود.

جالب است که ایشان نوشته های منصور حکمت در رابطه با مساله شوروی را بعنوان یکی از "خدمات ارزندهء" منصور حکمت به جنبش کمونیستی یاد می کند، اما ظاهرا یا بخود زحمت مطالعه آنها را نداده است و یا همانگونه که مباحث حزب و قدرت سیاسی را دنبال کرده آن مباحث را نیز مطالعه کرده است. تز اصلی این مباحث بر این متکی است که دولت کارگری در شوروی بر سر مساله اقتصادی شکست خورد. بیک معنا عملا سرمایه داری دولتی را بعنوان سوسیالیسم جا زد. همین کاری که محمد نبوی در این نوشته انجام داده است .

برخورد دو گانه به منصور حکمت
اما چرا این عضو رهبری کومه له این نقد را لازم دیده است. نقدی که انصافا باید اذعان کرد در سنت این حزب بی سابقه است. چه شده است که بیست سال پس از جدایی منصور حکمت از حزب کمونیست ایران، یکی از رهبران کومه له بفکر قدردانی از خدمات برجسته منصور حکمت به جنبش کمونیستی افتاده است؟ ابتدا از زبان محمد نبوی بشنویم :

"دقت در اندیشه های مکتوب و پراتیک مشهود منصور حکمت در طول حیات (متأسفانه) کوتاهش نشان ازاین واقعیت دارد، که باید بین دیدگاه های نظری و سیاست و پراتیک منتج از آنها در دو دوره از حیات مبارزاتی منصور حکمت تمایز کامل قائل شد. در دوره اول، منصور حکمت با تحلیل مارکسیستی زیربنای اقتصادی جامعه ایران، نقد دیدگاه "بورژوازی ملی و مترقی" از زوایه منافع مستقل طبقه کارگر، نقد سوسیالیستی پوپولیسم حاکم بر چپ ایران، نقد سبک کار پوپولیستی، وارد شدن به پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران و تلاش های ارزنده ای که در این زمینه انجام داد، نظریه دولت در دوره های انقلابی، سیاست ها و جهت گیری هایش در این راستا که حزب کمونیست ایران به بخشی از جنبش کارگری ایران تبدیل شود و ... خدمات شایانی به جنبش کمونیستی ایران، به کومه له و حزب کمونیست ایران و جنبش انقلابی مردم کردستان نمود. علیرغم هرگونه انتقادی که به این یا آن گوشه از دیدگاه های نظری و پراتیک منصورحکمت در این دوره  وارد باشد خدمات ارزنده وی برای هر ناظر اندک منصفی غیرقابل انکار است ."

این اولین بار است که یک عضو رهبری این حزب در یکی از نشریات رسمی و در سایت رسمی این حزب این چنین از نقش منصور حکمت تا زمان جدایی از حزب کمونیست ایران قدردانی می کند و تا آنجا پیش می رود که مدعی می شود: "خدمات ارزنده وی برای هر ناظر اندک منصفی غیر قابل انکار است." جالب توجه است. این میزان پیشروی را باید به این حزب تبریک گفت. زیرا خود باین ترتیب اذعان کرده اند که تاکنون تا چه میزان "غیرمنصف" بوده اند. زمانیکه خواندن نوشته های او را در مقرشان در کردستان عراق ممنوع کرده بودند؛ زمانیکه با چراغ قوه دنبال طرفداران منصور حکمت و کمونیسم کارگری در تشکیلاتشان می گشتند؛ در آن زمان کسی خدمات ارزنده منصور حکمت را به آنها ظاهرا یادآوری نکرده بود .

آیا این یک الهام نهانی است؟ نتیجه تامل و تعمق و مطالعه است؟ یا نتیجه یک چرتکه اندازی خردبورژوا مابانه در عرصه سیاست؟ کاری که احزاب چپ سنتی و نیروهای خرده بورژوا و ناسیونالیست در آن تبحر خاصی دارند. بنظر من شق آخر را باید در توضیح این تغییر موضع از جانب رهبری کومه له در نظر گرفت. همین چند ماه پیش بود که ابراهیم علیزاده دبیر اول این حزب جنگ با حزب دموکرات کردستان را بر سر "دموکراسی" اعلام کرد. این موضع هنوز موضع رسمی این حزب است. همان زمان ما این سیاست را نقد کردیم. از آنها خواستیم یا رسما سیاست ها و مصوبه وقت را پس بگیرند، یا تناقض این موضع را با آن سیاست ها توضیح دهند. جواب اصولی، سیاسی و معقولی از آنها نگرفتیم. اما اکنون محمد نبوی اعلام می کند :

"بعنوان مثال قطعنامه درباره: استراتژی ما در کردستان مصوب کنگره ششم کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران ، اگرچه پیش نویسش توسط منصور حکمت تهیه شده، اما خود منصور حکمت دو دهه پیش این استراتژی را رها کرد. این قطعنامه مصوب کنگره جریانی است که تاکنون هفت کنگره دیگر برگزار کرده و این استراتژی را در عمل بکار گرفته است. حکمتیست ها نمی توانند تحت پروژه گارد آزادی و در ضدیت با کومه له و در خفا مفاد قطعنامه ای را اجرا کنند و تصورشان این باشد که کمونیست های کردستان، همگی دچار آلزایمر شده اند و حافظه شان را از دست داده اند. گارد آزادی قادر نیست آلترناتیو پیشمرگ کومه له باشد و اعضای حکمتیست که روزی و روزگاری از فعالین کومه له بوده اند، امروز اگر بخواهند تصور کنند از همان جایگاه و اعتبار برخوردارند، فقط خودشان را فریب می دهند ."

پس معلوم شد که قطعنامه "درباره استراتژی ما در کردستان" که توسط منصور حکمت تبیین شد (محمد نبوی زیرکانه نوشته پیش نویس آن توسط منصور حکمت تهیه شده تا تلویحا این تصور را الغاء کند که این قطعنامه در کنگره تغییرات متعددی کرده است. ما سند تهیه شده توسط منصور حکمت را در اختیار داریم و از اینروست که لفظ تبیین شده را واقعی تر و مناسبتر تشخیص داده ایم.) هنوز در میان اسناد رسمی این حزب است و آنها مدعیند که آنرا پراتیک می کنند. اگر چنین است آنگاه باید به حزب و سازمان خویش و مردم توضیح دهند چرا سیاست های بیست سال اخیرشان تا این حد با این قطعنامه در تناقض قرار دارد؟ یک بام و دو هوا که نمی شود؟ وقتی بنفع تان است از مصوبه تبیین شده توسط منصور حکمت دفاع کنید و حتی تا آنجا پیش بروید که او را به زیرپا گذاشتن سیاست های خود متهم کنید؛ اما در مقرهایتان نام بردن از منصور حکمت و مطالعه آثار او را ممنوع اعلام کنید؟

فشار جنبش کمونیسم کارگری در کردستان
دلایل این چرخش مواضع تا سطح اعلام رسمی آن روشن است. نه تنها کومه له، بلکه سازمان های باند سیاهی زحمتکشان نیز مدام با رجوع کمونیست های جوانی مواجهند که بخاطر کمونیسم، تداعی شدن نام کومه له با کمونیسم در کردستان و گذشته درخشان دهه اول فعالیت حزب کمونیست به این سازمانها مراجعه می کنند. اما سریعا متوجه می شوند که آن کمونیسمی که آنها را بحرکت درآورده است؛ آن کمونیسمی که رادیکالیسمش، انقلابیگرییش، برابری طلبی و آزادیخواهیش الهام بخش آنها بوده است؛ ربطی به سیاست ها و پراتیک سازمانی که به آن پیوسته اند، ندارد. آنچه با آن مواجه می شوند بنا به سازمانی که در آنرا کوبیده اند، انواع و اقسام ناسیونالیسم است، از راست ترین و کثیف ترین شکل آن تا ناسیونالیسم چپ و رادیکال. ما مداوما با این جوانهای بخت برگشته که با مشاهده واقعیت، یا دلسرد شده اند و یا دنبال کمونیسم کارگری منصور حکمت می گردند، روبرو هستیم .

یک دلیل اصلی قدردانی از خدمات ارزنده منصور حکمت و اعلام اینکه "استراتژی ای که منصور حکمت تا مدتی بعداز تشکیل حزب کمونیست ایران به آن باور داشت. در پرتو این استراتژی برای تشکیل حزب کمونیست ایران بزرگترین خدمت را به جنبش کمونیستی بعمل آورد. با این استرتژی قدرت کمونیسم را در کردستان ارتقا داد. با این استراتژی شعار "آزادی، برابری، حکومت کارگری" را به شعار محوری حزب کمونیست ایران تبدیل کرد. دولت در دوره های انقلابی را به رشته تحریر درآورد و زمینه های انحراف و شکست انقلاب کارگری شوروی را بررسی کرد ."

این متن بسیار گویا است. این اعلامیه خطاب به حزب حکمتیست یا ما نوشته نشده است. این اعلامیه خطاب به کمونیست های هوادار منصور حکمت در تشکیلات خودشان و نسل جوان کمونیست در کردستان نوشته شده است. تقسیم منصور حکمت به دو دوره که در یکی از آنها منصور حکمت بیشترین خدمات را به جنبش کمونیستی کرده است و حزب کمونیست را تشکیل داده است و حتی خدمات ارزنده ای به کمونیسم در کردستان کرده است؛ و دوره دوم که عملا در جهت عکس این عمل کرده است و باعث تضعیف کمونیسم و رشد ناسیونالیسم شده است! تلاشی عجیب اما شاید باید گفت مستاصلانه برای اقناع این نسل جوان کمونیست در کردستان است. از اینجا مانده و از آنجا رانده، حالا که نتوانسته اند منصور حکمت را در کردستان و در میان جنبش جوان کمونیست بدنام کنند و از سکه بیاندازند؛ پس باید خود را پیرو اصلی او جلوه دهند! اما با یک کلک مرغابی، با تقسیم منصور حکمت به دو دوره، به عرش اعلاء رساندن دوره اول و نفی دوره دوم. باین ترتیب با خیال راحت می توانند ادعا کنند که کومه له و حزب کمونیست ایران پیروان واقعی منصور حکمت اند، اما "منصور حکمت دوره اول "!

و جالب اینجاست که بشکلی بسیار زیرکانه و متاسفانه فرصت طلبانه در این تقسیم منصور حکمت به دو موجود، تا آنجا پیش می روند که حتی ضعف کومه له فعلی و تسلیسمش به گرایش ناسیونالیستی و انشعابات مکرر راست ناسیونالیستی از آنرا نیز بپای منصور حکمت می نویسند :

"دوره دوم از حیات سیاسی و مبارزاتی منصور حکمت، با تلاش برای سازماندهی انشعاب در حزب کمونیست ایران آغاز شد، دوره ای که در داخل حزب، بدنبال موانع سر راه اجتماعی شدن و کارگری شدن حزب می گشت، نه در داخل جامعه. دوره ای که وجود گرایش ناسیونالیستی در درون حزب را مانع اصلی کارگری نشدن حزب می دانست نه اختناق سیاه جمهوری اسلامی را. دوره ای که در آن بجای آنکه به میدان آوردن نیروی اجتماعی طبقه کارگر جهت به عقب راندن اختناق جمهوری اسلامی را در اولویت قرار دهد، تصفیه حساب با رفیق بغل دستی خود را در دستور کار قرار داد. دوره ای که با سازماندهی انشعاب در حزب کمونیست، کومه له را در مقابل جبهه نیروهای ناسیونالیست در کردستان تضعیف کرد ."

حالا که منصور حکمت به دو دوره مارکسیست و خرده بورژوا تقسیم شد، با یک حمله از زاویه پا خورده "کیش شخصیت" سراغ احزابی می آیند که خود را در خط کمونیسم کارگری منصور حکمت می دانند. قرار است با این حمله کارشان را دو قبضه کرده باشند و از این پس این نوشته را در اختیار تمام جوانان جویای کمونیسم کارگری رادیکال و بری از هر گونه شائبه ناسیونالیستی قرار دهند :

"با اینکه تمایز واقعی بین این دو دوره تاریخی از حیات سیاسی و مبارزاتی منصور حکمت با اتکا به فاکت های عینی زیادی قابل تبیین و ارزیابی می باشد، اما هواداران منصور حکمت در احزاب چهارگانه با برخورد سکتی به شخص منصور حکمت و دیدگاههایش، خود را از هر نوع برخورد تاریخی به این پدیده عاجز و درمانده کرده اند. این دوستان و رفقا با دگم هایی که برای خود ساخته اند بدون اینکه زحمت مراجعه به مارکسیسم و مبانی سوسیالیسم علمی را به خود بدهند راه هر گونه برخورد انتقادی به نوآوری های منصور حکمت را بسته اند ."

بیان این دفاعیه از مارکسیسم و سازماندهی طبقه کارگر برای رهبری سازمانی که هر روز مشغول مذاکره با سازمانهای ناسیونالیست آدمکش است و هر نوع پاسیسفیسم و بی تحرکی خویش در قبال مبارزات کارگران و زحمتکشان دم در مقرشان را با اعلام اینکه در گیر ملاحظات دیپلماتیک هستند، توجیه می کند، کمی غلو آمیز و زیاده روی است! سازمانی که از شرکت در مراسم یادبود همان کمونیستی که اکنون از خدمات ارزنده اش به جنبش کمونیستی و رشد کمونیسم در کردستان داد سخن می دهند، خودداری می کند اما تابوت شیخ عزالدین حسینی را از کشور به کشور مشایعت می کند کمی ریاکارانه است؛ بهتر است سازمانی که تنها حرکت اجتماعی چند سال اخیرش دعوت دکانداران کردستان به اعتصاب عمومی بوده است، منصور حکمت و جنبش کمونیسم کارگری را متهم به عبور از طبقه کارگر و پیوند با خرده بورژوازی نکند. حس تناسب هم چیز خوبی است. *

گفتگوهایی پیرامون کنگره اول حزب اتحاد کمونیسم کارگری

گفتگوهایی پیرامون
کنگره اول حزب اتحاد کمونیسم کارگری

یک دنیای بهتر: کنگره اول حزب در راه است. برگزاری این کنگره چه جایگاه خاص و چه جایگاه عامی در سیر تحولات سیاسی - تشکیلاتی حزب اتحاد کمونیسم کارگری ایفا میکند؟
آذر ماجدی: روشن است که یکی از فعالیت های روتین سیاسی – تشکیلاتی احزاب سیاسی برگزاری منظم کنگره حزبی است. از این نظر برگزاری کنگره اول حزب فعالیتی است که اساسنامه حزب تصویب کرده است. اما موقعیت ویژه تشکیل حزب اتحاد کمونیسم کارگری و موقعیت ویژه سیاسی کنونی جامعه و جنبش کمونیسم کارگری جایگاه خاصی به این کنگره می دهد. اجازه دهید کمی به عقب برگردم و برای توضیح این موقعیت ویژه نگاهی به گذشته بیاندازم.
حزب اتحاد کمونیسم کارگری سه سال و نیم پیش توسط برخی از کادرهای قدیمی و سرشناس جنبش و حزب کمونیست کارگری بنیان گذاشته شد. حزب از همان بدو تاسیس و حتی باید گفت پیش از تاسیس یک وظیفه و رسالت بسیار مهم و خطیر را بر عهده خود گذاشت. وضعیت جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری در 8 – 9 سال اخیر شرایط کاملا متفاوت و پیچیده ای را در مقابل ما قرار داده بود. مرگ منصور حکمت حفره ای بزرگ در این جنبش و حزبی که خود ده سال پیش از مرگ بنیان گذاشته بود بوجود آورد.
بلافاصله پس از مرگ او تنش ها و اختلافات سیاسی، تشکیلاتی و بعضا فردی در میان ابتدا رهبری حزب و سپس در بدنه حزب شکل گرفت. این اختلافات به دو انشعاب درون حزب انجامید. ما تلاش بسیار کردیم که حزب کمونیست کارگری را روی خط کمونیسم کارگری منصور حکمت نگاه داریم. کوشیدیم با ارائه سیاست ها و پلاتفرم های تشکیلاتی حزب را از انشعاب دوم نجات دهیم. اما متاسفانه شرایط به یک نقطه برگشت ناپذیر رسیده بود. بالاخره ما پس از دو سال تلاش و مبارزه درون حزبی و چند ماه تلاش و مبارزه بشکلی علنی و فراکسیونی مجبور به جدایی و تشکیل حزب جدیدی روی خط کمونیسم کارگری منصور حکمت شدیم.
ما از همان زمانی که در فراکسیون فعالیت می کردیم، بر این نظر بودیم و بر این تلاش متمرکز شدیم تا ضربات وارده به جنبش کمونیسم کارگری ناشی از انشعاب سال 2004 و سیاست های خصمانه و فرقه ای که بدنبال انشعاب عرض اندام کرده بود راجبران کنیم. بکوشیم بر دلسردی و ناامیدی که بر بخش وسیعی از جنبش کمونیسم کارگری حاکم شده بود فایق بیائیم. بکوشیم اتحاد هر چه وسیعتری را درون این جنبش شکل دهیم. این تلاش نه تنها مستلزم یک بازبینی جدی و عمیق در رویدادها و رویکردهای چند سال پیش از آن، بلکه نیازمند تلاشی جدی و همه جانبه برای تحکیم کمونیسم کارگری منصور حکمت و برافراشته کردن پرچم آن نیز بود.
در متن چنین شرایطی بود که ما حزب اتحاد کمونیسم کارگری را بنیان گذاشتیم و با تلاش مجدانه ای در جهت این اهداف فعالیت کردیم. شرایط بسیار سخت و نامساعد بود. بویژه آنکه رفقای سابق ما از هیچ تلاشی برای سنگ اندازی در راه ما فرو گذار نمی کردند. ما با یک جو سرخورده که اعتمادش بشدت ضربه خورده و متزلزل شده بود، روبرو بودیم. باید بر این فضا و این بی اعتمادی قایق می آمدیم. این کار مستلزم یک فعالیت پیگیر، خستگی ناپذیر، صبورانه و از نظر سیاسی هشیارانه، رادیکال و انقلابی بود. بعلاوه، نیروی ما کافی نبود و از نظر مادی نیز بسیار زیر فشار بودیم. ما مصمم شدیم که چشم در چشم واقعیات بدوزیم و این رسالت و وظیفه خطیر را به سرانجام برسانیم.
اکنون که سه سال و نیم از آغاز فعالیت ما در ظرف جدید می گذرد، همه کادرهای حزب با شادی و شعف به فعالیت های خستگی ناپذیر خود در این سالها می نگرند. احساس رضایت و افتخار می کنند. ما موفق شدیم بسیاری از موانع را از پیشاروی خود کنار زنیم. ما موفق شدیم پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را در شرایطی که دو حزبی که تحت این نام فعالیت می کردند از منصور حکمت کاملا عبور کرده بودند، بر زمین بکوبیم و در تمام این سالها، بویژه در جریان خیزش اخیر مردم به اهتزاز درآوریم.
تندپیچ های سیاسی بسیار تعیین کننده و خصلت نما هستند. همواره احزاب در تندپیچ ها توانایی واقعی و بضاعت سیاسی خود را به نمایش می گذارند. طی این دوره دو حزب فوق الذکر بشدت به راست چرخیدند، هر یک به یک سو و در ظاهر در مقابل یکدیگر، اما هر دو با یک بینش پوپولیستی راست. در چنین شرایطی بسیار حیاتی بود که خط کمونیسم کارگری منصور حکمت نمایندگی شود. و حزب اتحاد کمونیسم کارگری موفق به انجام این کار شد. حزب با افتخار از این تندپیچ سیاسی و این آزمون مهم سیاسی – اجتماعی عبور کرد. همین امر نقش بسیار مهمی در آب کردن یخ بی اعتمادی ها و دلسردی ها ایفاء کرد. روی آوری به حزب با شتاب بسیار افزایش یافت. در عین حال حزب موفق شد پای خود را تا حد زیادی درون جنبش کارگری محکم کند و بخش نستبا قابل توجهی از کارگران رادیکال سوسیالیست را به سمت خود جلب و جذب کند.
پس از سه سال حزب در موقعیت کاملا متفاوت و ویژه ای قرار داشت. این واقعیت ضرورت برگزاری کنگره حزب را صد چندان می کرد. حکم اساسنامه ای همراه با حکم موقعیت جدید، کنگره را در دستور رهبری قرار داد. لذا این کنگره، صرفا یک کنگره روتین حزبی نیست. این کنگره در عین حال اعلام موقعیت تازه بدست آمده حزب نیز هست. این یک کنگره خاص در شرایطی خاص است. کنگره باید مهر خود را بر سیاست ها و فعالیت های تاکنونی حزب بکوبد. کنگره باید به جامعه و جنبش کارگری اعلام کند که آماده است تا در جهت سازماندهی انقلاب کارگری مجدانه فعالیت کند. باید به جنبش کمونیسم کارگری اعتماد دهد که باید صفوف خود را محکم و متحد و منسجم سازد. حزب اتحاد کمونیسم کارگری، حزب کمونیسم کارگری منصور حکمت است. این یک واقعیت برسمیت شناخته شده است. کنگره نیز باید بر این واقعیت مهر تائید بکوبد. در عین حال کنگره باید از کادرهای حزب بخواهد که مستحکم تر و متعهد تر برای پیروزی انقلاب کارگری و سوسیالیسم در میدان حضور داشته باشند.

 

یک دنیای بهتر: حزب اتحاد کمونیسم کارگری حزبی نیست که چشم بر حقیقت ببندد٬ نقاط ضعف خود را بپوشاند و پیرامون نقاط قوت خود جنجال برپا کند. شما نقاط ضعف و قوت این حزب را کدامها میدانید؟ بطور مشخص حزب در زمینه نفوذ و ارتباط با جنبش کارگری و بخش رادیکال – سوسیالیست آن پیشرفتهای چشمگیری داشته است. این پیشرفتها بر مبنای کدام سیاستهایی بدست آمده است؟ چگونه باید فراتر رفت؟
آذر ماجدی: بخشی از نقاط قوت اصلی حزب را در بالا برشمردم. احاطه و پایفشاری حزب بر کمونیسم کارگری منصور حکمت، حزب را کاملا در جایگاه دیگری قرار داده است. این خصلت بویژه طی خیزش اخیر مردم علیه رژیم اسلامی برجسته و آشکار شد. حزب در حد توان خود، نقش انقلابی، کمونیستی و رهبری کننده خود را طی این خیزش به پیش برد و موانعی که جنبش های ارتجاعی در مقابل مبارزه مردم قرار می دادند را کنار زد. حزب توانست در این خیزش اعتبار بالایی برای خود کسب کند. مهر کمونیست افراطی، کمونیسم کارگری منصور حکمت کاملا بر پیشانی حزب کوبیده شد.
بعلاوه، طی سه سال و نیم گذشته حزب با یک فعالیت انقلابی- کمونیستی صبورانه درون جنبش کارگری موفق شد، اعتماد بخش قابل توجه ای از کارگران رادیکال سوسیالیست را بخود جلب کند. توانست بخشی از آنها را در خود جذب نماید. این موفقیت پیش از هر چیز ناشی از اتخاذ سیاست های کمونیستی و انقلابی بود. اتخاذ سیاست های سازماندهی و کارگری منصور حکمت برای ما کاملا راهگشا بود. مضافا اینکه ما با یک صبر انقلابی، بدون هیاهوی پوپولیستی توانستیم اعتماد این کارگران را جلب کنیم. رابطه ما با جنبش کارگری، رابطه خبرنگاری یا هیاهوی پوچ و دهان پرکن نبود. رابطه یک حزب کمونیستی پا روی زمین با سیاست های انقلابی و رهبران عملی کارگری بود که هر روزه در تلاش سازماندهی کارگران هستند. در این رابطه ما موفق شدیم بخشی از پلاتفرم حزب رهبر، حزب سازمانده خود را عملی کنیم.
یکی دیگر از علل پیشروی چشمگیر حزب، سرمست نشدن از موفقیت ها و در دست گرفتن دائمی سلاح نقد و به موقعیت موجود راضی نشدن بود. ما در تمام پلنوم ها ضمن برشمردن پیشروی ها با جدیت بر کمبودهای خود پای می فشردیم. شمردن ضعف هایمان ناامیدمان نمی کرد؛ مصمم ترمان می کرد. ما با اتکاء به سنت کمونیسم کارگری منصور حکمت و رد تجربه چند سال اخیر رهبری ح ک ک که با آژیتاسیون های پوچ و توخالی و اغراق های گزاف می کوشید حزب را سرحال نگاه دارد، با خود فریبی و سیاست تعریف از خود و غرق شدن در دستاوردهای ناچیز، مرز بندی جدی داریم. ارائه واقعیت و تلاش برای پیشروی، گم نکردن هدف بزرگی که در مقابل خود داریم، درک پیچیدگی وظیفه و دشواری راه، پای ما را همیشه روی زمین نگاه می دارد، بدون آنکه ما را دلسرد کند.
رفقا علی جوادی و نسرین رمضانعلی در مصاحبه های خویش پیرامون کنگره بروشنی و صراحت ضعف های حزب را برشمردند. من کاملا با این رفقا اشتراک نظر دارم. لذا در اینجا خلاصه این نکات را برمی شمارم. مساله نیروی کادری-انسانی و بضاعت مادی مهمترین مشکل ما است. وظیفه "هرکولی" که ما در مقابل خود داریم نیازمند یک نیروی وسیع کادر کمونیست است. ما باید سریعا رشد کنیم. باید بتوانیم کادرهای کمونیست بسیار بیشتری را به حزب جلب و جذب کنیم. باید بتوانیم کادرهای جوانی را که بسوی حزب جلب شده اند به کادرهای کمونیست جدی بدل کنیم. حزب باید سریعا رشد کند و امکانات مادی خود را گسترش دهد.
ما موفق شدیم که رادیوی بیست و چهار ساعته ستلایتی و اینترنتی حزب را راه اندازی کنیم. این باعث خوشحالی است. اکنون باید نه تنها ادامه کاری رادیو را تضمین کنیم، بلکه برنامه های تلویزیونی خود را گسترش دهیم. اینها از ابزار مهم حزب و جامعه ای است که حزب باید مهیا کند. رشد سایز و امکانات مادی حزب یک فاکتور مهم است. فاکتور دیگر استحکام حزبیت و تحزب است.
حزبیت بنوعی که ما در ده سال ابتدای فعالیت حزب کمونیست کارگری می شناختیم ضربات بسیاری خورده است. احیای ارج و غرب حزبیت کمونیستی یکی از تلاش های چند ساله اخیر ما بوده است. هنوز تا رسیدن به هدف، کارهای دیگری در پیش داریم. باید حزبیت کمونیستی-انقلابی را احیاء کنیم و در حزب تحکیم نماییم. این یک فاکتور مهم برای یک حزب کمونیستی – انقلابی است که در شرایط نامساعد، تحت دیکتاتوری و اختناق، زندان و شکنجه، اعدام و سرکوب می کوشد یک انقلاب کارگری را سازماندهی کند. اوضاع سال های اخیر، بعلاوه با "ویرچوالیسمی" که بر فعالیت های سیاسی حاکم شده است، موانعی است که باید شناخت و رفع کرد. توجه دادن حزب به این امر و تاکید بر تحکیم حزبیت و ساختارهای حزبی یکی دیگر از دستورهای کنگره باید باشد.

یک دنیای بهتر: موفقیت کنگره از نقطه نظر شما منوط به پاسخگویی به کدام مسائل و معضلات پیشاروی حزب است؟ چگونه میتوان به حزب سیاسی کارگران و حزب "رهبر- سازمانده" تبدیل شد؟
آذر ماجدی: بنظر من، موفقیت حزب بیش از آنکه در تصویب اسنادی محکم و کمونیستی در مورد اوضاع سیاسی و غیره باشد، در توجه دادن حزب به رفع نقطه ضعف هایی است که در بالا برشمردم. تاکید بر تمرکز بر رشد حزب، جلب نیرو و کادر کمونیست، افزایش بضاعت مادی حزب و همچنین تحکیم حزبیت و ساختارهای حزبی است.
حزب در این چند سال موفق شد که اوضاع سیاسی جامعه را بخوبی و درستی تحلیل کند و برای پاسخگویی به مسائل تعیین سیاست نماید. نقد جریانات بورژوایی و ارتجاعی و جریانات چپ سنتی و رادیکال یکی از فعالیت های دائمی حزب بود. حزب با اتکاء به گنجینه وسیع ادبیات تئوریک و سیاسی مارکس و منصور حکمت موفق شد که در تحلیل و تعیین سیاست و تئوری کاملا رادیکال و کمونیستی ظاهر شود. این وجه نقطه قوت فعالیت ما بود. لذا کنگره در این زمینه کار پیچیده ای در مقابل ندارد.
تمرکز برنقطه ضعف اما، کاری دشوار تر و پیچیده تر است. ما بارها در این موارد بحث کردیم و کوشیده ایم که بر نقاط ضعف خویش فایق بیاییم. تلاش هایی نیز انجام داده ایم. اما هنوز تا هدف راه زیادی در پیش داریم. کنگره باید بر این نکات تمرکز کند و توجه کادرهای حزب را به آنها و رفع نواقص جلب کند.
کنگره باید حیات جدید حزب را در قامت جدید اعلام کند. بنظر من کلید پیشروی در زمینه "حزب رهبر، حزب سازمانده" نیز در همینجا است. تحکیم حزبیت کمونیستی و تلاش برای پیاده کردن قطعنامه ها و سیاست های درست و کمونیستی که حزب تاکنون تصویب کرده است. ما در فعالیت سه سال و اندی خود تا حدودی موفق شده ایم که بخش هایی از این سیاست را پیاده کنیم. بعضا کمبود نیرو به مانعی بزرگ در این رابطه بدل می شود. تبدیل شدن به یک حزب بزرگ سیاسی که از امکانات مهمی در عرصه حزب و جامعه برخوردار است، کلید اصلی پیروزی ما در این مقطع است. مشکل ما سیاست های پا در هوا یا تحلیل های غلط و مواضع هپروتی نیست. مشکل ما نیروی پیاده کردن سیاست های کمونیستی است و حزبی که کاملا در درسترس جامعه است و بعنوان یک رهبر جدی و مسئول در میان مردم و در جامعه ظاهر می شود.

گله ناسیونالیسم چپ از ناسیونالیسم راست در حاشیه مواضع ابراهیم علیزاده در مورد جنگ کومه له و حزب دمکرات

گله ناسیونالیسم چپ از ناسیونالیسم راست
در حاشیه مواضع ابراهیم علیزاده در مورد جنگ کومه له و حزب دمکرات
آذر ماجدی

تحلیل و موضعگیری در قبال جنگ میان حزب دمکرات و کومه له به کاغذ تورنسل تشخیص ناسیونالیسم کرد تبدیل شده است. این جنگ جایگاه مهمی در سیر مبارزه طبقاتی در کردستان دارد. یک لحظه مهم در این روند است. لحظه ای است که بورژوازی کردستان به نمایندگی حزب دمکرات هراسان از رشد و نفوذ طبقه کارگر در کردستان، که در آن مقطع توسط کومه له نمایندگی می شد، دست به یک جنگ خونین زد. ده ها نفر از جوانان کمونیست و زحمتکش را به خاک و خون کشید. این جنگ طبقاتی نه تنها موجب تقویت سیاسی و ارتقاء نفوذ حزب دمکرات نشد، بلکه موجب کاهش نفوذ این حزب در منطقه و تضعیف انسجام سیاسی آن شد. بحران درون این حزب شدت گرفت و عملا به انشعابی درون این حزب انجامید. این جنگ اگر یک پیروز مسلم نظامی نداشت، اما به شکست اهداف سیاسی – ایدئولوژیک حزب دمکرات منجر شد.

در حین جنگ درون رهبری کومه له و حزب کمونیست ایران یک تبیین واحد از این جنگ وجود نداشت. "هژمونی بر جنبش انقلابی کردستان" رادیکالترین و چپ ترین تبیینی بود که از جانب بخشی از رهبری کومه له در متون داخلی ارائه می شد. اما کلیه تبیین های علنی و رسمی این حزب بر صفبندی طبقاتی بورژوازی و پرولتاریا تاکید داشتند. و این جنگ را تلاشی از جانب بورژوازی کردستان برای عقب نشاندن طبقه کارگر و حزب کمونیست آن ارزیابی می کردند.

از زمان جدایی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران و تشکیل حزب کمونیست کارگری، جنگ حزب دمکرات و کومه له بعنوان یکی از تبلیغات ضد کمونیستی ناسیونالیسم کرد مورد استفاده مکرر قرار گرفته است. در روز روشن منصور حکمت را مسبب سرگیری این جنگ نامیده اند. این خزعبلات ناسیونالیستی و ضدکمونیستی از جانب حزب دمکرات تا جریانات قوم پرست باندهای متعدد زحمتکشان، که در زمان این جنگ در رهبری کومه له شرکت داشتند، اشاعه می یابد. رهبری فعلی کومه له هیچگاه رسما به این موضع بشدت ارتجاعی و ناسیونالیستی پاسخ نداده است. البته اسناد کتبی و شفاهی بسیاری از آن دوره موجود است که پوچی و دروغ پراکنی ارتجاعی این شایعات را برملا می کند.

همین واقعیت که این واقعه این چنین بحث و نظر داغ را هنوز پس از بیش از بیست سال موجد می شود، خود گواه مهمی بر اهمیت جایگاه این رویداد در مبارزه طبقاتی در کردستان است. یکی از مهمترین اسناد در این رابطه قطعنامه مصوب کنگره ششم کومه له است. این قطعنامه توسط منصور حکمت تبیین شده و در کنگره به تصویب رسیده است*. منصور حکمت در همین زمان طرح "آتش بس یکجانبه" را در مقابل بخشی از رهبری کومه له که خواهان ادامه جنگ تا شکست کامل نظامی حزب دمکرات بودند، مطرح کرد.

"جنگ، جنگ تا پیروزی!" شعار این دسته بود. این همان گرایش ناسیونالیستی بود که جنگ را برای تامین "هژمونی در جنبش انقلابی کردستان" ضروری می دید؛ گرایشی که کیش اسلحه را درون کومه له نمایندگی می کرد. از قضا افراد اصلی این گرایش اکنون در رهبری دو باند منشعب شده زحمتکشان قرار دارند. دو سه نفری از رهبری وقت کومه له با پیشنهاد "آتش بس یکجانبه" مخالف بودند که در هنگام رای گیری، رای ممتنع دادند، از جمله عبدالله مهتدی، اما اکثریت قریب باتفاق رهبری وقت، رسما و علنا از این قطعنامه حمایت و دفاع کردند.

اخیرا بدنبال انتشار کتابی از عبدالله مهتدی که ضمن تحریف واقعیات آن دوره، حزب دمکرات را مسبب جنگ نامیده است، حزب دمکرات حملات ضد کمونیستی خویش را تکرار کرده است. این موضع به مباحث بسیاری درون جنبش چپ و ناسیونالیسم کرد دامن زده است. ابراهیم علیزاده، دبیر اول کومه له، در مصاحبه ای با نشریه جهان امروز شماره ۲۶۴ در این مورد مواضعی ابراز کرده است که هیچگونه خوانایی با قطعنامه فوق الذکر ندارد؛ قطعنامه ای که خود ایشان در آن مقطع از مدافعین پرو پا قرص آن بود و هنوز در زمره مواضع و اسناد رسمی این حزب محسوب می شود زیرا کومه له هیچگاه آنرا رسما پس نگرفته است. موضع و تبیین ابراهیم علیزاده در این گفتگو مبتنی بر دیدگاه ناسیونالیسم چپ کرد است. چنین تبیینی در مقطع جنگ مورد نقد کمونیسم کارگری، منصور حکمت و خود ایشان قرار داشت.

این قطعنامه از جنگ حزب دمکرات و کومه له چه تبیینی بدست می دهد؟ پس از ارائه یک تحلیل طبقاتی از رشد جامعه کردستان، معرفی حزب دمکرات بعنوان حزبی که برای سالهای طولانی "نماينده اصلى جريان ناسيوناليستى در کردستان ايران بوده است. اين حزب از لحاظ تعلق طبقاتى حزب بورژوازى و از لحاظ آرمان اجتماعى خودمختارى طلب است." قطعنامه موقعیت کومه له را این چنین تبیین می کند: "کومه‌له با مبارزه براى کسب مطالبات رفاهى و اقتصادى کارگران و اقشار زحمتکش جامعه، مقابله با خرافات و عقب ماندگى‌هاى سنتى، پشتيبانى از مبارزه انقلابى زحمتکشان روستا، مبارزه عليه ستم کشى زنان و با تکيه بر آگاهگرى و بيدار ساختن توده‌هاى وسيع پايه نفوذ خود را وسيعا گسترش داده است." سپس قطعنامه تبیین کمونیستی – طبقاتی از جنگ حزب دمکرات و کومه له ارائه می دهد:   

"٤در پاسخ به اين سير نزولى و اين بحران و سردرگمى سياسى است که حزب دمکرات به آخرين حربه خود در مقابله با کومه‌له، يعنى بکار بردن نيروى نظامى، در ابعاد سراسرى دست ميبرد. جنگ با کومه‌له براى حزب دمکرات در ادامه سياست هميشگى اين حزب در سنگ اندازى بر سر راه رشد آگاهى و سازمانيابى طبقاتى کارگران و آشنا شدن توده‌هاى زحمتکش به حقوق پايه‌اى خويش بود. حزب دمکرات که قادر نبود به طرق سياسى از رشد و گسترش آلترناتيو کارگرى و کمونيستى در ميان توده‌ها جلوگيرى کند، تلاش نمود تا به زور جنگ و از راههاى قهرآميز آن را متوقف سازد و موقعيت از دست رفته خود را به نيروى اسلحه اعاده نمايد."
"سياست کومه‌له در اين جنگ دفاع از تشکل مستقل پرولترى در کردستان و تضمين و تثبيت دستآوردهاى سياسى و اجتماعى جريان کمونيستى بود. براى کومه‌له پيروزى در اين جنگ بمعناى خنثى شدن سياست ضد انقلابى حزب دمکرات و کنار زدن موانعى بود که حزب بورژوازى بر سر راه آگاهگرى و سازمانيابى کارگران و زحمتکشان و گسترش فعاليت کمونيستى قرار ميداد." (قطعنامه مصوب کنگره ششم کومه‌له درباره ارزيابى از موقعيت حزب دمکرات و شيوه برخورد ما به آن، اردیبهشت 1367.)
عقب نشینی به سنگر ناسیونالیسم کرد
حال نگاهی به تبیین امروز ابراهیم علیزاده از این جنگ بیاندازیم:
"محتوای واقعی جنگ کومه له و دموکرات بر سر دموکراسی بود. شما اگر به نشریات و مباحثات درونی ما در آن دوره که اکنون دیگر همه علنی شده اند، مراجعه کنید، خواهید دید که اختلافاتی بر سر تبیین این جنگ وجود داشت اما تبیین رهبری آن هنگام کومه له را از ماهیت این جنگ و از راه های ختم آن خواهید یافت."

بسیار خوب. به مقوله ارزیابی "محتوای واقعی جنگ" بر "سر دموکراسی" پایین تر خواهیم پرداخت. آنچه که در اینجا مطرح است، ارجاع ایشان به مباحث آن دوره کومه له است. مساله ای اینجا مطرح می شود، مساله ای که ایشان از پرداختن به آن اجتناب می کند، ناخوانی موضع کنونی ایشان با مباحث آن دوره است. ایشان این عدم خوانایی را چگونه توضیح می دهد؟ اگر دیگر آن تحلیل را قبول ندارد، چرا آنرا رسما اعلام و رد نمی کند؟ اگر هنوز آن تبیین را معتبر می داند، تناقض آن با ارزیابی فعلی را چگونه توضیح می دهد؟

ارجاع به مباحث آن دوره، حاکمیت و پذیرش ارزیابی و تحلیلی کاملا متفاوت از ارزیابی مختصر کنونی ایشان را نشان می دهد. قطعنامه کنگره ششم کومه له معتبر ترین و رسمی ترین موضع کومه له در مقطع جنگ است. مباحثات داخلی آن دوره نیز نشان می دهد که علیرغم وجود تبیین های مختلف، ناسیونالیستی – پوپولیستی از یک سو و کمونیستی- مارکسیستی از سوی دیگر، این تبیین کمونیستی – مارکسیستی بود که توسط رهبری وقت پذیرفته شد و در مواضع علنی کومه له انعکاس یافت.

ابراهیم علیزاده در مورد مساله ای چنین مهم که یک نقطه عطف مهم در تاریخ مبارزه طبقاتی در کردستان است، فقط چند کلمه می گوید و خواننده را به اسناد وقت ارجاع می دهد. آیا ایشان دارد گریبان خود را از موضعگیری روشن و شفاف باز می کند؟ آیا از درگیری نظامی دیگری در هراس است و دارد تنش زدایی می کند؟ دلیل اصلی در تشخیص ماهیت شیوه برخورد ایشان تفاوتی ندارد. اینگونه برخورد که خصلت نمای ابراهیم علیزاده در طول سی سال فعالیت در رهبری کومه له است، تلاش برای مه آلود کردن تمایزات و تفاوت ها، تلاش برای بازی کردن در شکاف های منطقه، در جنبش ناسیونالیستی در کردستان که با نام لوکس "دیپلماسی" معروف شده، بمنظور حفظ موجودیت یک سازمانی بنام کومه له، صرفنظر از ماهیت سیاست ها و ایدئولوژی این پدیده است. این شیوه برخورد ریشه در گرایش پوپولیستی "همه با هم" و تقدس تشکیلات و نظامی گری ناسیونالیسم چپ کرد دارد. همان گرایشی که در جدال کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران به گرایش سانتر لقب گرفت. 

انحصار طلبی

ابراهیم علیزاده در مورد علت جنگ و انگیزه حزب دمکرات برای آغاز آن چه می گوید؟ "هیچ گروه سیاسی چپ کردستانی و ایرانی را بخاطر نمی آورم که از جانب حزب دموکرات مورد حمله مسلحانه قرار نگرفته باشد. حزب دموکرات یک جریان انحصار طلب بود . .. شرط حزب دموکرات برای ختم جنگ با کومه له این بود که کومله بایستی رسما اعلام کند که حزب دموکرات رهبر انقلابی جنبش مردم کردستان است."

ابراهیم علیزاده علت جنگ را "انحصارطلبی" حزب دمکرات اعلام می کند. کمی به این مقوله دقیق شویم. انحصارطلبی در مبارزه سیاسی به چه معنا است؟ آیا در مبارزه طبقاتی میان طبقه کارگر و بورژوازی سخنی از انحصارطلبی می تواند باشد؟ آیا انحصارطلبی در میان دو کمپ متخاصم معنایی دارد؟ پاسخ به این دو سوال یک "نه" محکم است. انحصارطلبی حتی اگر در مبارزه سیاسی معنایی
داشته باشد، صرفا در میان یک جنبش معین و یک کمپ واحد می تواند مطرح باشد. درون کمپ بورژوازی دو نیروی متفاوت می توانند از انحصار طلبی بگویند. کما اینکه درون رژیم اسلامی، جناح اصلاح طلبان حکومتی از انحصارطلبی جناح هار حاکم می نالد. (البته حتی اینها نیز مورد نقد قرار می گیرند، زیرا از ارائه یک تحلیل مشخص که افشاء کننده مقاصد و نیات هر دو جناح است، عامدانه سرباز می زنند.)

انحصار طلبی مناسباتی است درون یک جنبش معین، یک طبقه معین، یک کمپ معین. انحصار طلبی به این مقوله اشاره دارد که در تحلیل نهایی این دو کمپ دارای یک هدف و یک نقطه عزیمت واحد هستند. اما یکی می کوشد طرف دیگر را، یعنی رقیب را از میدان بدر کند. حال آنکه در میان دو طبقه متخاصم این مقوله هیچگونه جایگاهی ندارد، اصلا نمی تواند محلی از اعراب داشته باشد. در یک مبارزه طبقاتی که بر اساس اهداف کاملا متضاد و نقطه عزیمت هایی کاملا متناقض شکل می گیرد، انحصارطلبی یک طرف چه معنای معین سیاسی – ایدئولوژیک می تواند داشته باشد؟ لذا اگر یک رهبر سیاسی، جریان دیگر سیاسی را به انحصارطلبی متهم می کند، تنها معنایی که می توان از آن مستفاد کرد، هم جنبش بودن و هم هدف بودن این دو جریان با یکدیگر است. اختلافات این دو جریان که به جنگ نظامی هم کشیده شده نه بر سر متفاوت بودن اهداف و جنبش هایشان، بلکه بر سر تاکتیک های معین و رقابت بر سر قدرت درون یک جنبش واحد است.

از این تبیین ابراهیم علیزاده هیچ نتیجه دیگری نمی توان گرفت، بجز آنکه از نظر ایشان کومه له و حزب دمکرات به یک جنبش متعلق اند و اهداف سیاسی شان در تحلیل نهایی مشترک است. و این جنبش همانا جنبشی است که نزد ناسیونالیسم کرد "جنبش انقلابی کردستان" نامیده می شود. از این رو مطالبه حزب دمکرات از کومه له که آنرا بعنوان "رهبر انقلابی جنبش مردم کردستان" برسمیت بشناسد، از نظر نگرش و تحلیل در همان چهارچوب تحلیل ابراهیم علیزاده و رهبری کنونی کومه له قرار می گیرد. "آيا اين مترادف با اين نيست که ما از  دو نيرو،  در يک جنبش  سخن بگوئيم، و آيا اين همان چيزى نيست که حدکا بعنوان پيش‌شرط آتش‌بس و صلح طرح مى‌کند و ما، صد البته درست، حاضر نيستيم بپذيريم؟" (منصور حکمت، جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات، ٢٧ مرداد ١٣٦٤- یک سند داخلی از آرشیو منصور حکمت نزد بنیاد منصور حکمت.)

سوال دیگری در این رابطه مطرح می شود: باید از ابراهیم علیزاده پرسید که اگر حزب دمکرات "انحصارطلب نبود" شما دیگر مشکلی با این حزب نداشتید؟ می توانستید کنار هم مسالمت آمیز زندگی و فعالیت کنید؟ در این صورت دموکراسی در کردستان برقرار می شد؟ در این گفتگو تنها نقدی که نسبت به حزب دمکرات کردستان طرح شده، "انحصارطلبی" این حزب است که منجر به اسلحه کشیدن این حزب به کلیه جریانات چپ و کمونیست کشتن تعدادی انسان، ده ها جوان چپ، کمونیست و زحمتکش شده است. آیا این "کم فروشی" به علاقمندان تاریخ مبارزه طبقاتی در کردستان نیست؟

حتی زمانی که ایشان توضیحات را فراتر می برد و به تبلیغات کومه له اشاره می کند، باز مقوله اختلاف طبقاتی و تعلق به دو جنبش اساسا متفاوت مسکوت می ماند. صرفا تصویر یک سازمان قلدر و "انحصارطلب" از حزب دمکرات ارائه می شود:

"حزب دموکرات بارها ابتدا در ملاقات های رسمی و بعدها بطور علنی هم همواره تاکید می کرد که تبلیغات گروه های سیاسی و بویژه تبلیغات کومه له بر علیه حزب دموکرات را تحمل نخواهد کرد. محتوای این تبلیغات هم که حزب دموکرات آنرا تحمل نمی کرد در واقع چبزی جز روشنگری در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی که مستقیما به سرنوشت مردم کردستان مربوط می شدند نبود."

در اشاره به خشم حزب دمکرات از تبلیغات کومه له نیز هیچ اشاره ای به اختلاف طبقاتی میان این دو حزب و این واقعیت که تبلیغات کومه له عمدتا حزب دمکرات را بعنوان حزب بورژوازی کرد افشاء می کرد و مقاصد و اهداف عقب مانده آنرا که در بند نگاه داشتن توده ها در تعصبات و خرافات ناسیونالیستی را از جانب این حزب ضروری می کرد، برملا می ساخت. این فعالیت تبلیغاتی و سیاسی عملا موجب کاهش نفوذ سیاسی حزب دمکرات در میان کارگران و زحمتکشان و زنان در کردستان شده بود.

مسکوت گذاشتن محتوا و اهداف آن مقطعی تبلیغات کومه له که خشم حزب دمکرات را برانگیخته بود و اشاره به اینکه جنگ ما بر سر "دموکراسی" بود، تلاشی است مشابه تلاش آن مقطع حزب دمکرات. تلاشی است برای ایجاد سازش طبقاتی در کردستان و حاکم کردن ایدئولوژی ناسیونالیستی بر مبارزات توده های مردم، این عمل بمعنای خاک پاشیدن در چشمان طبقه کارگر و توده های زحمتکش در کردستان است. تلاشی برای به عقب کشیدن عقربه ساعت به زمانی که "جنبش انقلابی خلق کرد" ورد زبان کلیه جریانات پوپولیستی در کردستان و ایران بود.

ناسیونالیسم ویروسی است که اگر با آن مقابله نشود کل جامعه را مسموم می کند. مبارزه با ناسیونالیسم از هر نوع، یکی از مصاف های اصلی جنبش کمونیسم کارگری بوده، هست و خواهد بود. حزب اتحاد کمونیسم کارگری وظیفه خود می داند که تاریخ را از دیدگاه طبقاتی و کمونیستی کارگری برای جامعه تبیین کند. اینکه امروز با کمی اختلاف دو نیروی درگیر در جنگ در چهارچوب یک جنبش واحد از محتوای جنگ حرف می زنند، بیانگر حاکمیت دیدگاه ناسیونالیستی، حال چپ، در سازمان کومه له است. این تحول با خروج گرایش کمونیسم کارگری از کومه له و حزب کمونیست ایران در بیست سال پیش انجام گرفت. ارزیابی ارائه شده مهر تائید دیگری بر این تحول است.

* بمنظور در جریان قرار دادن کلیه خوانندگان و علاقمندان به واقعیت وجودی این جنگ و تبیین و تحلیل ارائه شده توسط کمونیسم کارگری در آن مقطع، تحلیلی که کلیه رهبری کومه له رسما و علنا خود را در آن سهیم می دانستند، این قطعنامه را در این شماره نشریه منتشر می کنیم. سردبیر.

 

مبارزه عریان طبقاتی اعتراض وسیع در اسپانیا و پرتغال

مبارزه عریان طبقاتی
اعتراض وسیع در اسپانیا و پرتغال
أذر ماجدی

بیش از چهار سال است که بحران عمیق سرمایه داری آشکار شده است. فقر روز افزون حتی به سرنوشت محتوم میلیونها نفر در کشورهای دموکراسی غربی که به جوامع رفاه معروف بودند، بدل شده است. بیکاری وسیع، بویژه در میان جوانان، کاهش مبلغ بیمه بیکاری و مزایای بیمه های اجتماعی در کنار افزایش سهم کارگران و کارکنان دولتی در پرداختی های مربوط به بیمه های اجتماعی، بالا رفتن پرداختی های مربوط به حقوق بازنشستگی در کنار بالا رفتن سن بازنشستگی و کاهش حقوق بازنشستگی، افزایش مالیات بر درآمد کارگران و کارکنان دولتی در کنار کاهش مالیات کمپانی ها و طبقه ثروتمند، افزایش بی خانمانی و خیابان خوابی خانواده ها، داستان هر روزه زندگی مردم از یونان تا اسپانیا، پرتغال تا سوئد، ایتالیا و فرانسه تا انگلستان و ایرلند است .

از پدیدار شدن اولین طلیعه های بحران و حملات سرمایه داران و دولتهای بورژوایی به معیشت مردم، اعتراضات وسیع کارگری و توده ای در سراسر اروپا و آمریکا به یک پدیده روزمره جوامع غربی بدل شد. یونان هر روزه شاهد درگیری کارگران، ارتش بیکاران، بازنشستگان و جوانان با پلیس بورژوازی است. فرانسه یک از بزرگترین اعتراضات اجتماعی علیه فقر را سازمان داد. خصوصی شدن تحصیلات عالی در انگلستان، ایتالیا و کبک بزرگترین اعتراضات را توسط جوانان برانگیخت. اتحادیه های کارگری که همیشه کوشیده اند جناح چپ و مرکز بورژوازی را نمایندگی کنند، در این شرایط وخیم و خانمان برانداز ناچار از سازماندهی اعتراضات و اعتصابات شدند، با هدف کاهش ضربات بورژوازی و مقابله با از دست دادن کنترل بر طبقه کارگر. تی یو سی، فدراسیون کارگری انگلستان، یکی از راست ترین فدراسیون های کارگری نیز مجبور به سازماندهی راهپیمایی ها و اعتراضات شده است.

مبارزه عریان طبقاتی در خیابانها در جریان است. اما در فقدان یک رهبری رادیکال کمونیستی کارگری به پاسخ های بورژوازی چپ تسلیم می شود و در چنگال رفرمیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی طلبی، بهترین و مناسب ترین شرایط برای سرنگونی سرمایه داری و لغو کار مزدی را از دست می دهد. مردم عادی به عدم کارآیی سرمایه داری باور آورده اند؛ یکی از مهمترین جدال های ایدئولوژیک کمونیسم با نظام بورژوایی در واقعیات جان سخت زندگی تسویه حساب شده است. اما کمونیسم کارگری نتوانسته است راه حل، آلترناتیو و پاسخ خود و تحلیل و تبیین خویش را به طبقه کارگر و مردم محروم و زحمتکش انتقال دهد. یکی از عریان ترین و رو در رو ترین لحظات مبارزه طبقاتی در چنبره رفرمیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی در گیجی و اغتشاش بسر می برد .

پرتغال و اسپانیا
روز شنبه ۱۴ سپتامبر در اسپانیا و پرتغال، همزمان و در همکاری با یکدیگر، اعتراضات وسیعی علیه سیاست ریاضت کشی و اقدامات جدید دو دولت سرمایه داری، سازمان یافت. سازماندهنگان این راهپیمایی ها بزرگترین فدراسیون های کارگری در دو کشور بودند. بیش از ۱۵۰ هزار نفر در لیسبون و پورتو در پرتغال دست به راهپیمایی و اعتراض زدند. تلویزیون کشور این رقم را ۵۰ هزار اعلام کرده است. در مجموع در ۴۰ شهر پرتغال مردم راهپیمایی کردند. مامورین آتش نشانی، کارکنان بخش بهداشت و درمان، معلمین و سایر کارکنان دولتی در این اعتراض شرکت داشتند. در شهر آوریو، یک مرد در اعتراض به شرایط وخیم اقتصادی و سیاست های دولت خود را به آتش کشید که خوشبختانه از مرگ نجات یافت. بنرها با شعارهای: "تروریسم اجتماعی را متوقف کنید" "بزودی دولت از مردگان نیز سرقت خواهد کرد" "آی ام اف برو بیرون، آی ام اف یعنی گرسنگی و بدبختی" "زندگیمان را پس دهید" در راهپیمایی باهتزاز در آمده بود. همچنین شعارهایی علیه اروپای واحد، صندوق بین المللی پول و بانک مرکزی اروپا فریاد زده می شد. تظاهرکنندگان با پرتاب گوجه فرنگی به ساختمان های بانک مرکزی خشم خود را علیه سیاست های آن نشان دادند. این بزرگترین اعتراض و راهپیمایی در پرتغال محسوب می شود .

در مادرید طبق گزارش رسمی ۵۰ هزار نفر در راهپیمایی شرکت کردند. از شهرهای مختلف مردم برای پیوستن به راهپیمایی به مادرید آمده بودند. در ماه ژوئیه دولت مزایای کریسمس کارکنان دولتی را لغو کرده، مبلغ بیمه بیکاری را کاهش داده و مالیات غیرمستقیم را افزایش داده است. این دومین حمله مهم به درآمد کارکنان دولتی طی دو سال اخیر است. اکنون دولت در صدد است لایحه ای را به تصویب رساند که طبق آن پرداختی های کمپانی های در جهت بیمه های اجتماعی کاهش می یابد و در عوض کارگران و کارکنان باید این تفاوت مبلغ را جبران کنند. یک زن ۵۱ ساله شاغل در اداره پست به یک گزارشگر گفت: "ما آمده ایم تا به دولت بگوییم ما گوسفند نیستیم." او ماهی ۸۳۳ یورو حقوق دارد که برای مدت سه سال ثابت خواهد ماند و قرار است که ۶۰۰ یورو حق بیوه گی او از این پس کاهش پیدا کند. او می گوید: "ما انسان هستیم. آنها باید بما گوش دهند".  

طی ۴ سال اخیر سطح زندگی و معیشت اکثریت مردم بمیزان زیادی کاهش یافته است. کاهش حقوق و دستمزد، افزایش مالیات، افزایش پرداختی های مربوط به بیمه های اجتماعی و کاهش مبلغ آنها، پایین آمدن سطح خدمات درمانی و با نرخ بیکاری دو رقمی، ۱۵ درصد در پرتغال و حدود ۲۰ درصد در اسپانیا، مردم با فقر دست به گریبان اند. تشکیل شوراها در محل کار و زیست، تشکیل مجامع عمومی و بدست گرفتن امور بدست خود، تثبیت کنترل کارگری بر کارخانه ها و مراکز تولیدی، اولین اقدامات در جهت مقابله جدی با سرمایه داران و حکومت آنها است . *

مجاهدین خلق سپاه مزدور ناتو

مجاهدین خلق
سپاه مزدور ناتو
آذر ماجدی

نزدیک به دو هفته پیش نام سازمان مجاهدین خلق از لیست سیاه تروریسم دولت آمریکا حذف شد. ما در همان زمان که نام سازمان مجاهدین در لیست سازمانهای تروریست قرار گرفت و هم در نوشته ای تحت عنوان "سازمان مجاهدین یک سازمان باند سیاهی" در همین نشریه در هفته گذشته، اعلام کردیم که گذاشتن نام مجاهدین در لیست تروریست ها یک عمل مماشات جویانه با رژیم اسلامی بود و بعلاوه دولت آمریکا خود در راس دولتهای تروریست و تروریسم دولتی قرار دارد و باید برای جنایات میلیونی اش علیه بشریت در دادگاهی جهانی محاکمه شود. اما باید در نظر داشت که چه زمانی که اسم مجاهدین در لیست گذاشته شد و چه اکنون که حذف می شود، اتهام به یا برائت از تروریسم یک جوک بیشتر نیست؛ این هر دو عمل بنا به مقتضیات سیاستهای تروریسم دولتی و مناسبات آن با تروریسم اسلامی اتخاذ شده است. در زمانی که دولتهای غربی به سرکردگی آمریکا عراق را مورد تحریم اقتصادی قرار داده بودند، سازمان مجاهدین که "مفتخرانه" در ارتش دولت صدام حسین می جنگید، در لیست تروریستها قرار گرفت. از زمان حمله وحشیانه آمریکا و موتلفینش به عراق، مجاهدین به پابوسی دولتهای غرب و آمریکا رفت؛ طی سالهای اخیر بارها و بارها خوش خدمتی خود را به آمریکا ثابت کرد؛ بسیاری اسناد حاکی از همکاری نزدیک مجاهدین با سازمان امنیت آمریکا و اسرائیل منتشر شده است.** و بالاخره بدنبال این خوش خدمتی ها، ریختن میلیونها دلار بجیب سیاستمداران، ژورنالیست ها و شرکت های لابی در واشنگتن، نام این سازمان از لیست تروریسم حذف شد .

اما "هر دم از این باغ بری میرسد، تازه تر از تازه تری میرسد"، اخیرا بدنبال افشای خبر همکاری قریب الوقوع مجاهدین با "ارتش آزاد سوریه"، سایت مجاهدین بر این خبر تائید گذاشته است که مجاهدین از باصطلاح "ارتش آزاد سوریه" تقاضا کرده که دو پایگاه در مرز سوریه و لبنان ایجاد کند و در کنار آنها با ارتش دولت بشار اسد بجنگد. سازمان مجاهدین طی سی سال گذشته هر زمان به مزدور یک نظام یا یک سیستم سرکوبگر و جنایتکار بدل شده است: حکومت و ارتش صدام، حکومت و سازمان های امنیت آمریکا و اسرائیل، و اکنون مزدور ناتو. این سکت مذهبی مزدور را باید در مقابل مردم و نزد جهانیان افشاء و طرد کرد. مجاهدین با تمام این تقلاهای کثیفی که انجام می دهد تا بعنوان آلترناتیو معتبر نزد غرب برسمیت شناخته شود و از این طریق در ایران بقدرت رسد، یک سازمان باند سیاهی بیش نیست. مجاهدین هیچ جنبش اجتماعی در جامعه ایران را نمایندگی نمی کند و نمی تواند آلترناتیو حکومتی در ایران باشد؛ سازمانی برای اجرای یک سناریوی سیاه هست اما آلترناتیوی براى قدرتگیری، خیر. بعلاوه، تاکنون مجاهدین صرفا بعنوان یک نیروی مزدور توسط آمریکا، غرب و اسرائیل مورد استفاده قرار گرفته است. و اکنون نیز برای نقش جدید، مزدوری برای ناتو، آماده می شود؛ دامن زدن به جنگ و کشتار در سوریه، قربانی گرفتن از مردم بپا خاسته ای که مبارزه شان برای آزادی، برابری و رفاه توسط رژیم اسد سرکوب و توسط ناتو و مزدورانش نه تنها قیچی شد، بلکه هر چه بیشتر بخاک و خون کشیده شد. مجاهدین باید بعنوان یک سازمان باند سیاهی از طرف اپوزیسیون کمونیست و چپ انقلابی و از جانب مردم بپاخاسته ایران و منطقه طرد و منزوی شوند .

* "ما در همان زمانی که دولت آمریکا در سال ۱۹۹۷ سازمان مجاهدین را در لیست گروه های تروریست قرار داد این اقدام را بعنوان سیاست مماشات با رژیم اسلامی محکوم کردیم. و از آن پس هرگاه که دولت عراق به اردوگاه اشرف در خاک عراق حمله کرده است، این اقدام را نه تنها حرکتی در مماشات با رژیم اسلامی، بلکه ضد انسانی نامیدیم. ما دخالت این دولتها را در عرصه سیاست در ایران، بنفع رژیم اسلامی یا اپوزیسیون راست و ارتجاعی آن همواره محکوم نموده ایم. از نظر ما دولت آمریکا خود در نقش رهبری یک قطب تروریستی در جهان قرار دارد. خود باید بعنوان یک نیروی تروریستی در منظر جهانیان افشاء و در دادگاهی بجرم جنایت علیه بشریت، برای کشتارهای میلیونیش و ویرانی زندگی انسانهای بسیار و جوامع بشری، طی دهه های اخیر، محاکمه شود. ویرانی جامعه عراق و کشتار میلیونی در این کشور، چه ابتدا توسط تحریم اقتصادی و سپس با یورش نظامی و ریختن تن ها بمب بر سر مردم عراق، فقط یکی از جنایات و یکی از اخیرترین آنها است. لذا هیات حاکمه آمریکا و موتلفينش بعنوان یک نیروی تروريست صلاحيت تهيه و اعلام اين نوع ليست ها را ندارند." (آذر ماجدی، سازمان مجاهدین یک سازمان باند سیاهی، یک دنیای بهتر شماره ٢٧۴)

**  برای فاکتهای ریز در اینمورد به مقاله بالا رجوع شود .

مدل ترکیه و جنگ قدرت برای رهبری جنبش اسلامی

مدل ترکیه و جنگ قدرت برای رهبری جنبش اسلامی

حزب اسلامی "عدالت و توسعه" و رهبر جاه طلب آن، رجب طیب اردوغان که بدنبال رویای احیای امپراطوری عثمانی قرن بیست و یکمی است، کنگره چهارم حزب را به موقعیتی برای نمایش قدرت و کاندیداتوری خود برای رهبری جنبش و "امت اسلامی" بدل کرد. استراتژی اردوغان تبدیل ترکیه به قدرت اصلی منطقه است. حزب عدالت و توسعه طی ده سالی که در قدرت بوده است مداوما خصلت سکولار قانون اساسی ترکیه را به مصاف طلبیده است و در چندین مورد، بویژه در یک رفراندوم که اخیرا در ترکیه برگزار شد، بخش مهمی از قانون اساسی را تغییر داده است. این حزب در ابتدا نه بعنوان یک حزب اسلامی، بلکه سکولار بقدرت رسید، اما رفته رفته ایدئولوژی ناسیونال - اسلامی این حزب روشن تر و عیان تر شده است. اردوغان در کنگره اخیر حزبش روز یکشنبه ۳۰ سپتامبر در یک سخنرانی دو ساعت و نیمی در نقش یک رهبر منطقه ظاهر شد؛ افتخارات گذشته ترکیه را به رخ کشید، و به سلطان های عثمانی درود فرستاد. و با افتخار اعلام کرد که آنها یک جریان "محافظه کار دموکرات اند." اردوغان از رشد اقتصادی ترکیه طی ده سال اخیر با افتخار یاد کرد؛ به مساله فلسطین و سوریه اشاره کرد و "حاکمیت اسلاموفوبی" در غرب را غیرقابل قبول خواند و اعلام کرد که قابل قبول نیست که در شرایطی که آنتی سمیتیزم در غرب جرم محسوب می شود، اسلام تحت نام آزادی بدنام شود. او همچنین اعلام کرد که قابل قبول نیست که در آلمان حجاب برای زنان ممنوع باشد.

رشد اقتصادی ترکیه یکی از افتخارات حزب عدالت و توسعه است؛ رئیس جمهور قرقیزستان، آتمبائف در کنگره اخیر درباره رشد اقتصادی ترکیه گفت: "ترکیه که ده سال پیش نمی توانست ۱۰۰ میلیون دلار قرض بگیرد، اکنون ۵ میلیارد دلار به صندوق بین المللی پول قرض داده است." سیاست حزب عدالت که موجب رشد اقتصادی چشمگیر در ده سال اخیر شده این چنین توصیف می شود: یک سیاست مذهبی محافظه کار با اقتصاد لیبرال.

این رشد اقتصادی که این چنین موجب مباهات اردوغان و ستایش دولت های منطقه است، تغییر قابل توجهی در زندگی طبقه کارگر و مردم زحمتکش و محروم ترکیه ایجاد نکرده است؛ صنعت نساجی که یکی از مهمترین صنایع ترکیه است، کارگران را در شرایط برده وار بکار می گیرد؛ کارگران بسیاری بخاطر استفاده از روش های ضد بهداشتی در این صنعت یا جان خود را از دست داده اند و یا معلول شده اند. ساعات کار طولانی و نامعلوم است؛ تا زمانیکه کارفرما بخواهد کارگران مجبور به ادامه کار هستند؛ هفت روز هفته، در شرایط غیربهداشتی و بسیار سخت. بخش قابل توجه کارگران در این بخش زن هستند که بخاطر موقعیت تحت ستم زن در این جامعه و حاکمیت اسلام، بخش خاموش کارگران را تشکیل می دهند. سوانح آتش سوزی، سیل و غیره بعلت شرایط بسیار بد محیط کار و بسته بودن هر راه خروجی، هر چند وقت یکبار از کارگران قربانی می گیرد. هیچگونه کنترلی بر این محیط های کار اعمال نمی شود. کودکان را طبق قانون از ۱۳ سالگی بعنوان کارگر نیمه وقت و از ۱۵ سالگی تمام وقت می توان به کار کشید. عملا بعلت فقر شدید، کودکان خانواده های تهیدست مشغول کار در شرایط سخت و ساعات طولانی هستند. اتحادیه های کارگری با محدودیت های بسیار روبرو هستند و چند سال پیش بود که دولت روز اول ماه مه بر روی تظاهرات کارگران آتش گشود.

اینجاست که اهمیت و جایگاه سیاست مذهبی محافظه کار و اقتصاد لیبرال را می توان درک کرد. دقیقا این ایدئولوژی است که به این حزب برای تبدیل ترکیه به بهشتی برای سرمایه داران خدمت بسیار کرده است. اردوغان می خواهد این موفقیت داخلی را به یک موفقیت منطقه ای بدل کند. تلاش برای تبدیل شدن به یک رهبر اسلامی در منطقه بخش مهمی از سیاست و استراتژی اردوغان و حزبش را تشکیل می دهد. خیزش توده های مردم در منطقه، شرایط خوبی برای پیاده کردن این رویا بوجود آورده است. ترکیه فعالانه در مسائل منطقه دخالت می کند. ایجاد "ارتش آزاد سوریه" در سپتامبر ۲۰۱۱ در شهر استانبول یک نمونه بارز این دخالت است. تا دو سه هفته پیش پایگاه "ارتش آزاد سوریه" در خاک ترکیه قرار داشت؛ اما اخیرا از آنرو که اعتبار آن به زیر سوال رفته بود، اعلام کرده است که پایگاهش را به داخل سوریه منتقل کرده است. ترکیه در جنگ داخلی سوریه نقش بسیار فعالی دارد.

اعزام نیرو به سومالی برای کمک به قطحی زدگان در تابستان، اقدام دیگر ترکیه برای گسترش قدرت خویش و مقابله با رژیم اسلامی ایران بعنوان رهبر "دنیای اسلام" است. دولتهای غربی نیز آنچه را که "اسلام معتدل" می خوانند و الگوی ترکیه را بعنوان آلترناتیوی برای منطقه طرح و تبلیغ می کنند. بقدرت رسیدن اخوان المسلمین در مصر و جریان برادر آن در تونس نتیجه این سیاست است. در کنگره چهارم حزب عدالت و توسعه رهبر هر دو جریان شرکت داشتند. رئیس جمهور مصر، محمد مرسی هم در سخنرانی خویش "دستاوردهای حزب عدالت و توسعه" را مورد ستایش قرار داد و خواهان نزدیکی و مشارکت دو دولت شد.

از آنجا که مساله فلسطین یکی از مسائل مهم منطقه است، و موجب سوءاستفاده دائمی دولتهای منطقه قرار می گیرد، لذا روشن است که اردوغان نیز برای تحکیم و تثبیت موقعیت خود بعنوان رهبر "جهان اسلام" باید موضعی "قاطع" نسبت به مساله فلسطین و دولت اسرائیل اتخاذ کند. در سال ۲۰۰۹ پس از آنکه یک کشتی حامل کمک های انسان از ترکیه بسوی نوار غزه براه افتاد، مصاف دولت اردوغان و دولت اسرائیل عملا آغاز شد. پس از تیراندازی اسرائیل به این کشتی و کشتن تعداد زیادی از فعالینی که برای اعلام همبستگی با مردم غزه به آنجا رهسپار بودند، رابطه دو دولت بسردی گرائید و در همان سال اردوغان در اعتراض به حضور اسرائیل در فروم اقتصادی در داوس، فروم را ترک کرد. همین اتفاق در کنگره اخیر مورد تحسین و ستایش برخی از میهمانان قرار گرفت. اردوغان در سخنرانیش رفع محاصره نوار غزه را مسئولیت رئیس جمهور جدید مصر، محمد مرسی خواند .

خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی حماس، به کنگره دعوت شده بود. خالد مشعل پیش از این از موئتلفین دولت بشار اسد و رژیم اسلامی ایران بود، اما اخیرا تغییر موضع داده و به جناح ترکیه پیوسته است. بیشتر رهبران حماس پیش از این ساکن دمشق بودند، اما چند ماه پیش به قطر رفته و در آنجا سکنی گزیده اند. مشعل در سخنان خود از اردوغان بعنوان "رهبر جهان اسلام" یاد کرد و گفت که حزب عدالت و توسعه "چهره روشنی از اسلام" ارائه کرده است و اردوغان را نه تنها رهبر ترکیه، بلکه یک رهبر جهان اسلام خواند.

تلاشهای بسیاری هم از جانب غرب و هم دولت ترکیه برای تبدیل الگوی ترکیه، به یک الگوی معتبر برای منطقه و باصطلاح جهان اسلام در جریان است. ترکیه تلاش دارد بعنوان رهبر جدید جنبش اسلامی عروج کند. جنگی که اکنون در سوریه در جریان است، جنگی بر سر تعادل قدرت اسلام سیاسی، عقب نشاندن باصطلاح اسلام میلیتانت رژیم اسلامی، حزب الله و دولت اسد در سوریه بنفع جنبش اسلامی پرو غربی و پرو آمریکایی، در راس آن ترکیه است. در این جنگ آنچه اصلا مورد نظر و دفاع نیست، منافع مردم فلسطین است. یکبار دیگر مساله فلسطین دارد مورد سوءاستفاده قدرتهای کثیف منطقه قرار می گیرد .

حل عادلانه مساله فلسطین، تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین یکی از گره گاههای حل این جنگ قدرت در منطقه بنفع مردم است. خیزش مردم منطقه هنوز یکسره نشده است. ارتجاع هنوز پیروزی کامل بدست نیاورده است. بسرانجام رسیدن مبارزات مردم منطقه بدست خود مردم و تحقق خواست آزادی، برابر و رفاه تنها راه عقب نشاندن تمام این جنگهایی است که دو قطب تروریستی به مردم تحمیل کرده اند.  جنبش اسلامی را بطور کلی باید به حاشیه جامعه راند. سرنگونی رژیم اسلامی توسط یک انقلاب کارگری پاسخی قاطع و روشن به این جنبش و قدمی بزرگ بسوی خاتمه جنگ تروریست ها بنفع مردم است . *

 

مردم به فقر نه می گویند: انتخابات در اروپا پاسخ چیست؟ دموکراسی یا سوسیالیسم

مردم به فقر نه می گویند: انتخابات در اروپا
پاسخ چیست؟ دموکراسی یا سوسیالیسم

"دموکراسی، تعابیر و واقعیات" را منصور حکمت در سال ۱۹۹۳ نوشت، ۳-۴ سال پس از فروپاشی بلوک شوروی، یعنی نظام سرمایه داری دولتی که بعنوان "سوسیالیسم موجود" نامیده می شد. در این اثر منصور حکمت واقعیات پایه ای در مورد نظام دموکراسی را به رشته تحریر درآورد و توهمات عام و متداول درباره دموکراسی را باز نمود. او نوشت:

"بهرحال دموکراسى، به اين معنى اى که ميگويند امروز پيروز شده است، آنتى تز ظلم و استبداد نيست، بلکه فقط به معنى وجود نوعى مجلس سراسرى نمايندگان بر مبناى انتخابات عمومى (و نه لزوما آزاد) است. اين حتما به حکومت علنى ارتش و پليس ترجيح دارد چون حتى تظاهر بورژوازى به آزاد بودن جامعه هم از نظر سياسى و فکرى فرجه هايى براى طبقه کارگر و اقشار محروم و مدافعان آزادى فراهم ميکند. اما اين در آن حد نيست که رقص و پايکوبى اى لازم داشته باشد. … ما از آزادى حرف ميزنيم و اين يک مقوله محورى براى ماست. اما دموکراسى، همانطور که قبلا هم گفته ام، تبيين طبقاتى خاص و يک درک تاريخى - مشخص از مفهوم وسيع تر آزادى است. دموکراسى مقوله اى است که بخش معينى از جامعه بشرى در بخش معينى از تاريخ از مجراى آن مفهوم وسيع تر آزادى را تجسم کرده است. بنابراين تعبير من از دموکراسى فقط ميتواند يک تعبير ابژکتيو و تاريخى باشد. يک ليبرال يا دموکرات، کسى که دموکراسى يک ايده آل و آرمانش را تشکيل ميدهد، ميتواند تعبيرى "داخلى" و سوبژکتيو از اين مقوله بدهد، ميتواند بگويد که از نظر او دموکراسى واقعى چه هست و چه نيست. اما يک مارکسيست، بنظر من، بايد معنى تاريخى و پراتيکى دموکراسى و عملکرد اجتماعى آن را بحث کند. دموکراسى، نه بعنوان يک لغت در اين يا آن رساله قديم بلکه بعنوان واقعيتى که مردمان جامعه معاصر با آن مواجه شده اند، محصول عروج سرمايه دارى است. دموکراسى نگرش بورژوا به امر آزادى است. منظورم ابدا اين نيست که تنها يک روايت از دموکراسى وجود دارد و تاريخا تنها بورژوازى دموکراسى خواسته و يا آن را تبيين کرده است. اتفاقا، بخصوص در طول زندگى دو نسل گذشته، دموکراسى در موارد زيادى خواست طبقات و اقشار فرودست بوده و توسط متفکران و جنبشهاى اين طبقات و اقشار به اشکال مختلف تفسير و تبيين شده. اما اين نه غير بورژوايى بودن اين مفهوم، بلکه برعکس سلطه ايدئولوژى و ترمينولوژى بورژوايى بر مبارزه براى آزادى و رهايى را نشان ميدهد. جامعه بورژوايى موفق شده مقوله دموکراسى را جاى آزادى و آزاديخواهى بنشاند و به اين اعتبار حد نهايى تعرض آزايخواهانه طبقات فرودست و شکل نهايى پيروزى آنها را از پيش تعريف کند. شما براى آزادى ميجنگيد و پس از "پيروزى"، پارلمان و "پلوراليسم" تحويل ميگيريد."‌ (منصور حکمت، "دموکراسی، تعابیر و واقعیات؛ جلد ۸ مجموعه آثار، صص ۷۰-۷۱).

در آن مقطع بسیاری از جریاناتی که پیش از این خود را کمونیست یا مارکسیست می نامیدند، یکشبه به "حقیقت جاودانه برتری" دموکراسی پی بردند؛ تغییر سیاست و نام دادند؛ اسامی مختلفی با پسوند یا پیشوند دموکرات بر خود نهادند؛ مردمی که در کشورهای بلوک شرق سابق، برای بهبود زندگی مبارزه می کردند، عموما به زیر پرچم جنبش های دموکراسی طلبی با جهت گیری روشن بسمت آمریکا، خزیدند، انقلابات رنگارنگ، نارنجی و بنفش و مخملی شکل گرفت. جریانات طرفدار بازار آزاد با برنامه سیاسی محافظه کار در راس قدرت در این کشورها نشستند. مردم عادی، کارگر و زحمتکش در این جوامع روز بروز بیحقوق تر شدند؛ سطح معیشت شان بشدت نزول کرد؛ حکومت های جدید بسرعت بجان سیستم بیمه های اجتماعی افتادند؛ فاصله فقیر و غنی چندین برابر شد. این مردم در عمل به واقعیات تلخ سیستم دموکراسی پی بردند. برخی به نوستالژی دوران سابق مبتلا شدند و برخی به یاس و دلسردی .

در دو سه سال اخیر تمام جهان با بحران عمیق سرمایه داری مواجه گشته است. فقر و فلاکت بخش اعظم مردم را در تنگنا قرار داده است. اعتراضات توده ای، اعتصابات کارگری، شورشها، خیزشها، جنبش اشغال میادین و مراکز دولتی دنیا را فرا گرفته است. کنترل کارگری دارد بیک آلترناتیو در میان جنبش کارگری اروپا بدل می شود. ابتدا یونان و اکنون فرانسه بارقه های مهمی از این حرکت کارگری را به نمایش گذاشته است.

مردم از دموکراسی روی برگردانده اند. حکومت ها و دولت ها، نه فقط از نوع استبدادی و نظامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، بلکه از نوع دموکراسی در اروپا و آمریکا مشروعیت خود را نزد توده مردم از دست داده اند. زمانی که اسپانیا، ایتالیا و آمریکا و سپس دیگر کشورهای اروپایی از مدل خیزش توده ای در مصر و الگوی التحریر پیروی می کنند، دارند این واقعیت را بیان می کنند که دیگر به انتخابات و صندوق رای برای تعیین سرنوشت سیاسی - اقتصادی شان امید نبسته اند. نقد دموکراسی در دو سال اخیر به زبانهای مختلف رایج شده است. اکثر مردم دموکراسی پارلمانی را زیر سوال برده اند. دموکراسی پارلمانی مشروعیت خود را از دست داده است. دولت های حاکم در کشورهای دموکراسی با بحران مشروعیت روبرو شده اند. در نقد دموکراسی پارلمانی چپ جامعه دموکراسی مستقیم را مطرح کرد. این نهایت نقد این چپ رادیکال به نظام حاکم است .

انتخابات اخیر در فرانسه، یونان، انگلستان و آلمان، بویژه یونان، یک رای اعتراضی به سیاست های دولت های سرمایه داری حاکم بود. یک "نه" بزرگ به سیاست های ریاضت کشی. مردم به فقر و بیکاری گسترش یافته ای که نتیجه بحران سرمایه داری و سیاستهای بورژوازی برای برون رفت از بحران است، قاطعانه "نه" گفتند. در انتخابات فرانسه احزابی که چپ و راست "افراطی" نامیده می شوند، آرایشان افزایش یافت. باخت سارکوزی را همه بعنوان یک رای سلبی به سیاست ریاضت کشی تعبیر کردند. اولاند رئیس جمهور جدید اعلام کرده است که با سیاست ریاضت کشی مقابله می کند. آینده نشان خواهد داد که وی تا چه میران بر این قول خویش پایبند خواهد ماند .

در یونان دو حزب راست و چپ مرکز که از سال ۱۹۷۴، یعنی پس از سقوط حکمت سرهنگان، دولت را در دست داشته اند شکست مفتضحانه ای خوردند؛ یک نیروی چپ ائتلافی تحت نام "سیریزا" که ائتلافی از نیروهای چپ رادیکال است، موقعیت دوم را در انتخابات نصیب خود کرد. بترتیب ۱- دموکراسی نوین ۸۷/ ۱۸٪، سیریزا  ۷۶ /۶ ۱٪ آراء را بخود اختصاص داده اند؛ دو حزب چپ دیگر حزب کمونیست و حزب دموکراتیک چپ نیز رویهم نزدیک به ۱۵ درصد آراء را بدست آورده اند و یک حزب ضد سرمایه داری ۲/ ۱٪ آراء را کسب کرده است. چنین نتیجه ای سه چهار سال پیش در یونان به ذهن احدی خطور نمی کرد. احزاب چپ کاملا حاشیه ای بودند. اما اکنون چپ رویهم رفته یک سوم آراء را نصیب خود کرده است.

دستگاه حکومتی کوشید که یک دولت ائتلافی با شرکت چپ تشکیل دهد و با قدری تغییر به همان سیاست های ریاضت کشی ادامه دهد. اما رهبر حزب سیریزا پس از دو روز تلاش برای تشکیل دولت، از مذاکره خارج شد و اعلام کرد که اینها مشروعیت چپ را برای سیاست های ریاضت کشی می خواهند و ما بهیچوجه به چنین عملی دست نخواهیم زد. مردم علیه ریاضت کشی رای داده اند. لذا مذاکرات برای تشکیل دولت به بن بست کشیده شد و قرار است انتخابات دیگری در نیمه ماه ژوئن شکل گیرد. بسیاری بر این نظرند که آراء چپ در انتخابات بعدی افزایش خواهد یافت .

یونان، این کشور کوچک در حاشیه اروپای واحد، نقش مهمی در سیاست ضد ریاضت کشی داشته است. اکنون دو سال است که مردم علیه این سیاست ها قاطعانه ایستادگی کرده اند. مبارزات مردم و کارگران یک روز متوقف نشده است. در برخی بیمارستان ها و مکان های تولیدی کارگران کنترل را بدست گرفته اند و فعالیت تولیدی و اداری را از طریق مجامع عمومی به پیش می برند. اینها سیاست هایی است که اگرچه در دهه های اول قرن بیست تجربه شده بود، در دهه های اخیر اثری از آن باقی نمانده بود. کنترل کارگری، سیاست تشکیل مجامع عمومی در برخی واحدهای تولیدی در فرانسه نیز تجربه می شود. این سیاست های رادیکال کارگری باعث هراس بسیار بورژوازی نه فقط یونان، بلکه کل اروپا و جهان است. مردم به شکل پراتیک و روزمره در نفی مشروعیت حکومت و پارلمان، به تجارب تاریخی کارگری - کمونیستی دست می برند. این آن روندی است که در واقعیت امر می تواند جوابگوی این فقر و فلاکت و سرکوب خشن بورژوازی باشد .

اما علیرغم ریختن هر نوع توهمی به نظام حاکم، هنوز جناح چپ بورژوازی یا چپ غیرکارگری با برافراشتن پرچم دموکراسی مستقیم، سیاستهای ناسیونالیستی، دفاع از دولت رفاه و دولتی کردن، بیک معنا سرمایه داری کنترل شده دولتی، که هیچ چیز جز یک رفرمیسم عقیم نیست، مانعی جدی در مقابل رادیکالیزه شدن مبارزات مردم کارگر و زحمتکش برای نفی کل سیستم سرمایه داری و دموکراسی هستند. مانع اصلی دستیابی به یک سیاست رادیکال کمونیستی کارگری حاکمیت آراء و افکار ناسیونال رفرمیستی بر چپ جامعه است. مردم به این چپ متمایل شده اند؛ در یونان از این صحبت می شود که نیروی ائتلاف چپ رادیکال می تواند نیوری اول انتخابات دور دوم باشد. ممکن است بتواند دولتی بر مبنای سیاست هایش تشکیل دهد. قطعا این یک پیروزی برای مردم علیه راست است. اما مساله کلیدی اینجاست که باید از این سیاست ها فراتر رفت. بحران سرمایه داری دو راه حل بیشتر ندارد: ۱- راه حل بورژوایی که به قیمت گرسنگی دادن و تحمیل فقر گسترده تر بر طبقه کارگر است؛ ۲- راه حل کارگری که بمعنای واژگونی نظام سرمایه داری، اجتماعی کردن وسایل تولید و لغو کار مزدی تحت یک نظام شورایی است.

ائتلاف چپ رادیکال حتی اگر به تنهایی بقدرت برسد، قصد از میان بردن سرمایه داری را ندارد؛ مخالف سیاست ریاضت کشی است. آنچه بسیار محتمل است، شکست نهایی مردم تحت حاکمیت آراء و ایدئولوژی رفرمیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی طلبی است. باید این موانع مهم را از مقابل طبقه کارگر کنار زد. پاسخ سوسیالیسم است. باید برای این پاسخ متحد و متشکل شد. صف آرایی در مقابل کلیت بورژوازی برای سرنگونی نظام بورژوایی تنها راه پیروزی است . *

 

! مصر: انتخابات ریاست جمهوری یک کلاه دیگر دموکراسی 

مصر: انتخابات ریاست جمهوری
یک کلاه دیگر دموکراسی !
آذر ماجدی

امروز چهارشنبه ۲۳ مه انتخابات ریاست جمهوری در مصر آغاز شد و بمدت دو روز بطول خواهد انجامید. انتخابات ۱۶ ماه پس از آغاز خیزش توده ای مردم مصر که به سرنگونی حسنی مبارک منجر شد و تحت حکومت نظامیان و در میان اعتراضات دائمی مردم علیه دولت نظامی انجام می گیرد. پس از سقوط مبارک مردم برای مدت کوتاهی به خانه ها بازگشتند، اما طولی نکشید که اعتراضات وسیع علیه دولت نظامی و برای تغییر شرایط، علیه سرکوب، زندان و شکنجه و علیه فقر بیک واقعه روزمره در مصر بدل شد. طی این اعتراضات توده ای تعداد زیادی توسط دولت نظامی کشته شده اند .

این دومین انتخابات پس از سرنگونی مبارک است. در ماه ژانویه انتخابات برای مجلس برگزار شد که در آن ۷۰٪ آراء نصیب دو حزب اسلامی شد؛ حزب آزادی و عدالت، حزب اسلامی باصطلاح معتدل ۲۳۵ کرسی از ۴۹۸ را نصیب خود کرد و حزب ال نور، حزب افراطی اسلامی ۱۲۱ کرسی را کسب کرد. نتیجه انتخابات مجلس موجب نگرانی بسیاری، بویژه جنبش حقوق زن شد. فی الحال چند لایحه بسیار بحث برانگیز زن ستیز توسط این مجلس بتصویب رسیده است که سر و صدای بسیاری را برانگیخته است. یکی از این لوایح پایین آوردن سن ازدواج برای دختران و دیگری اجازه دادن به مرد برای "همخوابگی" با جسد زنش بمدت ۶ ساعت پس از مرگ او است. قانون دومی بدنبال ایجاد نفرت و انزجار بسیار در مصر و در سطح بین المللی، گفته می شود که معلق شده است. این ماهیت مجلس منتخب پس از یک خیزش عظیم توده ای برای آزادی، برابری و رفاه است. ضمنا یک کمدین مصری بجرم "توهین به اسلام" تحت پیگرد قرار گرفته است. این چند نمونه بعلاوه سرکوب روزمره حکومت نظامی برخی را دلسرد و ناامید و برخی دیگر را خشمگین کرده است. اما مبارزه برای تغییر همچنان ادامه دارد .

۴ ماه پس از این انتخابات، نوبت انتخابات ریاست جمهوری رسیده است. عده ای در صدد تحریم این انتخابات اند. عده ای دیگر بر این تصور اند که با شرکت در این انتخابات "آزادی تازه کسب شده شان" را عملی می کنند. نگاهی به کاندیدهای این پست بیانگر یک واقعیت تلخ اما قابل پیش بینی است؛ این کاندیدها و احزابشان هیچ ربطی به علت و ریشه خیزش انقلابی و شجاعانه مردم ندارند و خواستهای پایه ای مردم را نمایندگی نمی کنند. مردم، صرفنظر از اینکه گرایش سیاسی معینی را ابراز کنند یا خیر، برای سه خواست پایه ای، یعنی آزادی، برابری و رفاه و برای ایجاد یک دنیای بهتر قهرمانانه به خیابانها ریختند و قدرت عظیم خویش را بنمایش گذاشتند. این خیزش توده ای یک واقعه تاریخی و بی سابقه نه تنها در مصر، بلکه در جامعه وسیعی که به "جامعه عرب" معروف است، بود. اتفاقات مصر تمام دنیا را تحت تاثیر قرار داد. شکل و شیوه مبارزه مردم به الگویی در تمام دنیا بدل گشت؛ بزودی ما شاهد شکل گیری "التحریر" در اسپانیا و آمریکا و غیره بودیم. مبارزات توده ای مردم در خاورمیانه و شمال آفریقا، بویژه مصر، الهام بخش توده های وسیع به تنگ آمده در سراسر جهان شد. این مبارزات یک همبستگی مهم و نیرومند در میان توده های محروم سراسر جهان ایجاد کرد .

مبارزه برای تغییر ادامه دارد !
اما شادی مردم از سرنگونی مبارک، جنایتکاری که باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شود، و دادگاه نمایشی وی که برای آرام کردن مردم آغاز شد و بلاتکلیف رها شد، طولی نکشید. مردم سریعا متوجه شدند که دولت های امپریالیستی به سرنگونی مبارک برای نجات نظام از یورش توده ای رضایت داده اند. راس رژیم را بردند، اما اساس رژیم، یعنی ارتش آمریکایی حکومت را مستقیما بدست گرفت. وضعیت مردم تغییری نکرد. فقر همان فقر، تبعیض همان تبعیض، سرکوب همان سرکوب باقی ماند. رژیم مبارک عملا بر سر کار ماند اما حجم اسلامیت آن افزایش یافت. حمله به زنانی که برای حقوق خویش به خیابان ها آمدند گسترش یافت. تنها تغییری که در شرایط ایجاد شده بود، اعتماد به نفس تازه کسب کرده مردم بود. تغییر روحیه و روانشناسی توده ای و اجتماعی بود؛ مردم بقدرت متشکل و متحد خود ایمان آورده اند؛ بعینه مشاهده می کنند که با قدرت متشکل شان توانستند چیزی را که چند ماه پیش از آن غیرممکن بنظر می رسید، ممکن سازند. اینها همه نتایج یک خیزش عظیم و انقلابی است. لذا عزمشان جزم تر شده و برای تغییر می جنگند .

بورژوازی و ارتجاع بین المللی نیز ترفندهای شوم خود را عملی می کند. مردم خواهان آزادی اند، آنها دموکراسی و انتخابات را در مقابل شان می گذارند. برخی به دموکراسی قناعت می کنند؛ برخی دلسرد می شوند؛ اما خوشبختانه مردم هنوز خاموش و مرعوب نشده اند. "اسلام معتدل" در پی دموکراسی و انتخابات نظامی است که قرار است بر مردم مصر تحمیل شود. نگاهی به لیست کاندیداها میزان واقعی انتخاب مردم را بیان می کند: انتخاب میان اسلامیست ها یا مبارکی ها .

دموکراسی یا آزادی؟
کاندیدهای ریاست جمهوری کیانند؟ محمد مرسی از حزب آزادی و عدالت جریان اخوان المسلمین؛ عامر موسی که در دوره ای وزیر امور خارجه دولت حسنی مبارک و سپس رئیس لیگ عرب بوده است؛ عبدلمونین عبل فتوح یک باصطلاح اسلامی معتدل، احمد شفیک، آخرین نخست وزیر حسنی مبارک؛ و حمدین صباحی ناصریست، که بعنوان نماینده چپ معرفی شده است. مردم باید میان این جماعت انتخاب کنند! آیا این لیست یک انتخاب واقعی را در مقابل مردم بپا خاسته مصر قرار می دهد؟ این انتخابی میان "نه" به اسلامیست ها یا "نه" به مبارکی ها است. این انتخاباتی نیست که مردم محروم و رنجدیده مصر بشکلی اثباتی به نماینده خود رای دهند. این صرفا یک انتخاب سلبی است؛ همانگونه که در انتخابات دو خرداد ۱۳۷۶، رای مردم نه بمعنای آری به خاتمی، بلکه نه به ناطق نوری بود.

ظاهرا مردم مصر دارند در شرایط آزاد رای می دهند. آزاد تحت یک حکومت نظامی؛ آزاد در شرایطی که هر نوع اعتراضشان با هجوم ارتش و اوباش حکومتی و اسلامی روبرو شده است؛ آزاد در شرایطی که صدها نفر در اعتراضات خیابانی جان باخته اند؛ آزاد در شرایطی که اعتصابات و اعتراضات کارگری با سرکوب خونین روبرو می شود؛ آزاد در شرایطی که مبارزه زنان برای آزادی و حقوق برابر با هجوم اوباش اسلامی و با تهدید به تجاوز و ارعاب اسلامی مواجه می شود. می گویند دموکراسی در مصر حاکم شده است؛ بقول منصور حکمت "کاسه از آش داغ تر نميتوان شد. اگر از نظر دموکراتها اوضاعى که … {در مصر} برقرار است اسمش دموکراسى است، بسيار خوب، فقط معلوم ميشود که مشکل مردم بر سر اين دموکراسى نبوده، بلکه سر آزادى و برابرى بوده است." (دموکراسی: تعابیر و واقعیات، جلد ۸ مجموعه آثار)

مردم مصر برای آزادی به میدان آمدند و قهرمانانه جنگیدند؛ آنها با صدای رسا آزادی را فریاد زدند؛ مردم آزادی می خواهند؛ اما بجای آن پارلمان و انتخابات را بهشان قالب کردند. مردم خواهان دموکراسی نبودند؛ دموکراسی در بهترین و آزادترین شکل آن نظامی است که در یونان و اسپانیا، انگلستان و آمریکا حاکم است؛ همان نظامی که اکنون با جنبش ۹۹٪ مواجه شده است؛ همان نظامی که مردم را محکوم به فقر و بیخانمانی و تحقیر کرده است. مردم مصر برای آزادی، برابری و رفاه، برای دستیابی به حرمت انسانی، یک جامعه بی تبعیض و عادلانه و یک دنیای بهتر مبارزه کرده اند. باید ترفندها و دسیسه های ارتجاع داخلی و بین المللی را افشاء کرد. مردم باید متشکل و متحد شوند. شوراهای مردم و کارگری باید متحد در مقابل این نظام سرکوب بورژوایی قد علم کنند. مردم مصر حق دارند که در قرن بیست و یک زندان و شکنجه، سرکوب و کشتار، فقر و گرسنگی، تبعیض و بی عدالتی، زن ستیزی و تحقیر سیستماتیک نخواهند و علیه آن بپا خیزند . *

 

مضحکه دموکراسی نبرد طبقاتی در فرانسه

مضحکه دموکراسی
نبرد طبقاتی در فرانسه
آذر ماجدی

بحرانی عمیق دنیای سرمایه داری را در بر گرفته است. دو سال پیش زنگ های خطر بصدا درآمد. اولین زنگ های خطر با افزایش فروش کتاب سرمایه کارل مارکس همراه شد. نام مارکس مکررا در رسانه های بین المللی پدیدار شد. اعلام شد که جنگ ایدئولوژیکی که پس از سقوط شوروی پایان آن اعلام شده بود، دگر بار با نیرویی جدید آغاز شده است. ایدئولوگ های بورژوایی در صدد دفاع از سرمایه برخاستند. زیاده روی ها، ماجراجویی ها و بی مسئولیتی دنیای مالی، بورس بازی و بانک ها را مسبب این بحران و فقر و فلاکتی که در پی خواهد داشت، نامیدند .

بانک ها یکی پس از دیگری فرو پاشیدند. دولت های بورژوایی یکی پس از دیگری این بانک های ورشکسته را دولتی کردند. بانک ها را نجات دادند. خانه خرابی میلیون ها انسان کارگر و زحمتکش را نظاره کردند. زنگ های خطر گرسنگی گسترده در دنیای "در حال توسعه" و شورش های گرسنکان توسط سازمان ملل و سازمان های بین المللی بصدا درآمد. نرخ بیکاری بسرعت بالا رفت. بسیاری خانه های شان را از دست دادند و به خیل بی خانمان ها پیوستند .

دولت ها با احتیاط بسیار کوشیدند تا خشم طبقه کارگر و انسان های زحمتکش را تحت کنترل درآورند. ابتدا بانک ها را نجات دادند. بیلیون ها دلار برای نجات آنها هزینه کردند. آنگاه یکی پس از دیگری دولت های اروپایی حذف حقوق رفاه و حقوق کارگری را اعلام کردند. سال پیش یونان شاهد اعتراضات وسیع کارگری علیه سیاست ریاضت کشی تحمیل شده توسط دولت های سرمایه اروپا بود. اعلام شد که اسپانیا و پرتقال نیز پا در راهی که یونان پیمود خواهند گذاشت. اعتراضات کارگری در اسپانیا و پرتقال نیز وسیعا شکل گرفت
.
اکنون فرانسه به یک نقطه محوری اعتراضات و مبارزات کارگری علیه حذف حقوق کارگری بدل شده است. اعتراضات وسیع علیه افزایش سن بازنشتگی از 60 به 62 سال محور این اعتراضات است. در اثر این اعتراضات دولت فرانسه کاهش بودجه ایمنی اجتماعی را فعلا معلق اعلام کرد اما بر افزایش سن بازنشستگی پای می فشارد. در ماه اخیر سه اعتصاب وسیع و تظاهرات میلیونی در فرانسه انجام گرفته است.
 
روز سه شنبه 12 اکتبر وسیع ترین اعتراض توده ای در سال های اخیر در فرانسه شکل گرفت. به گفته اتحادیه های کارگری سه میلیون و نیم نفر در تظاهرات شرکت داشتند. اعتصاب نیز بسیاری از امور، ترانسپورت، نقت و غیره را مختل کرده است. رسانه های جهانی این مصاف کارگری را که یکی از بزرگترین اعتراضات کارگری در سال های اخیر است وسیعا گزارش کردند. این اعتصاب و اعتراض بمدت سه روز ادامه خواهد داشت .

"دموکراسی خیابانی قبول نیست !"
علیرغم این اعتراض وسیع که بخش وسیعی از کارگران و کارکنان، دانش آموزان و دانشجویان را به خیابان های فرانسه کشانده است و آمارهای منتشره توسط روزنامه ها که حاکی از آنست که 69 درصد مردم با اعتصاب موافق هستند، نخست وزیر فرانسه اعلام کرده که عقب نخواهد نشست. مفسران و ایدئولوگ های بورژوایی در مصاحبه های رادیویی اعلام می کنند که "دموکراسی خیابانی قبول نیست." اتحادیه های کارگری، بخصوص ث. ژ. ت. و چپ ها را "متهم" می کنند که از دانش آموزان سوءاستفاده کرده اند. آنها را "ابزار" پیشبرد اهداف خود کرده اند. و با اعتراض اعلام می کنند که این یک مبارزه "سیاسی" است !

این تلاش های مذبوحانه نه تنها وقیح، بلکه مضحک است. بدیهی است که این یک مبارزه سیاسی است. این یک جلوه مهم از مبارزه طبقاتی است. دولت دارد یک دستاورد طبقه کارگر و زحمتکشان را حذف می کند و آنها با چنگ و دندان به مقابله برخاسته اند. رویارویی بورژوازی و کارگران بر سر شرایط کار و استثمار یک مبارزه سیاسی است. بعلاوه، این نبرد چهره توهم آور دموکراسی را بخوبی نمایان می کند .

تمام استدلال بورژوازی در اعلام برتری سیستم دموکراسی بر "رای اکثریت" استوار است. این یک توهم بزرگ نسبت به دموکراسی است و در عین حال یک مانع در افشای چهره واقعی دموکراسی. اما اکنون در روز روشن دارند رای اکثریت را زیر پا می گذارند. دولت دست راستی سارکوزی در دفاع از سرمایه و برای حفظ و نجات سرمایه داری بحران زده، با وقاحت اعلام می کند که عقب نمی نشیند و لایحه افزایش سن بازنشستگی را علیرغم اعتراض و مخالفت شدید اکثریت مردم فرانسه به پیش خواهد برد.
 
چه کسی در برابر این زیر پا گذاشتن آنچه از نظر خود بورژوازی، بنیادی ترین خصیصه دموکراسی نام گرفته است، جوابگو است؟ چرا مردم نمیتوانند دولت را بخاطر زیر پا گذاشتن رای اکثریت در آشکارترین شکل آن به زیر کشند؟ در پس این نبرد مهم طبقاتی به این سوالات باید پاسخ گفت. باید چهره واقعی دموکراسی و توهمات گسترده نسبت به آنرا آشکار کرد. نظام دموکراسی بمعنای آزادی برای سرمایه و دیکتاتوری برای کارگر و زحمتکش یعنی اکثریت مردم جامعه است.
 
تمام دولت های اروپایی دارند حقوق شهروندی رفاه و کار را یکی پس از دیگری علیرغم مخالفت مردم می زنند. تمام پول هایی که به بانک داران و سرمایه داران دادند را دارند از مردم پس می گیرند، دارند استثمار بسیار شدید تری را به طبقه کارگر تحمیل می کنند تا از این طریق این بحران سرمایه را نیز پشت سر گذارند. باسم مردم حق شان را می دزند، رفاه شان را کاهش می دهند، دستمزد و حقوق شان را می زنند، استثمار را تشدید می کنند، به جنگ می روند و یک جامعه را به آتش می کشند، و تمام اینها را تحت نام دموکراسی توجیه می کنند. این چهره واقعی دموکراسی است .

زمانی نیز که مردم میلیونی به خیابان ها می آیند، اعلام می کنند: "دموکراسی خیابانی قبول نیست!" این دموکراسی نیابتی است. نمایندگان سرمایه با رای بخشی از مردم به مدت 4 سال به مجلس می روند و هر چه را که اراده می کنند باسم مردم به تصویب می رسانند و بر سر مردم خراب می کنند. ایدئولوگ های دموکراسی و سرمایه نیز اینها را باسم رای اکثریت و دموکراسی برای مردم توجیه می کنند.
 
در این بحران عمیق که میلیون ها نفر در مرفه ترین کشورهای جهان به دامن فقر و فلاکت افتاده اند، و بورژوازی بیشترین تعرض را به زندگی مردم سازمان داده است، در شرایطی که چهره دروغین دموکراسی این چنین آشکار شده است، باید طبقه کارگر برای بدست گرفتن قدرت، به زیر کشیدن سرمایه و قدرت بورژوایی سازمان یابد. سازمان های توده ای و حزبی خود را بسازد. شوراهای کارگری بر مبنای مجامع عمومی منظم و سازمان یابی یک جنبش کمونیسم کارگری گسترده تنها پاسخ این فقر و بیحقوقی و وقاحت آشکار بورژوازی و دولت های آن است. این نبرد طبقاتی درس های بسیار مهمی دارد. این درس ها را باید در مقابل دنیا قرار داد . *

 

معلق تاکتیکی بورژوازی جهانی در مورد "انقلاب " فلاکت ملی – اسلامی های وطنی

ستون آخر٬

معلق تاکتیکی بورژوازی جهانی در مورد "انقلاب "
فلاکت ملی – اسلامی های وطنی
آذر ماجدی

تحولات سیاسی و خیزش توده ای در منطقه کار دست ملی – اسلامی ها داده است. ایدئولوژی حاکم هر روزه دارد جامعه را علیه انقلاب، کمونیسم و سوسیالیسم واکسینه می کند. نقش رسانه ها در این کمپین واکسیناسیون تعیین کننده است. بویژه از سقوط شوروی و نظام سرمایه داری دولتی که "سوسیالیسم موجود" نامیده می شد، هیاهوی ایدئولوژیک – تبلیغاتی بورژوازی علیه کمونیسم و سوسیالیسم و به تبع آن انقلاب چندش آور تر شده است.
 
اما جالب اینجاست که علیرغم خصومت آشتی ناپذیر با انقلاب، هر از چند گاهی بورژوازی با شادی و شعف به میدان می آید و تحولات سیاسی در یک جامعه اختناق زده را انقلاب می نامد، گاهی نیز صفتی همراه آن می کند و به مردم "پیروزی انقلاب" شان را تبریک می گوید. در این شرایط انسان اول هاج و واج می ماند که چه شد بورژوازی و رسانه های ضد انقلاب، کسانی که همیشه انقلاب را مترادف نابودی، ویرانی، خشونت، مرگ و خون معرفی می کنند، به ناگهان طرفدار انقلاب شده اند؟ اما کمی تعمق نشان می دهد که قصد اینها از این "جشن انقلاب" چیست. در هراس از تعمق جنبش توده ای که عموما برای خواست های پایه ای آزادی، برابری و رفاه شکل میگیرد، در هراس از اینکه توده ها به ریشه مشقات شان دست برند، از ترس اینکه مردم قدرت انقلابی خود را دریابند، تشکلات عمل مستقیم و انقلابی خود را تشکیل دهند، در بیم شکل گیری انقلاب واقعی، یعنی انقلاب کارگری، بورژوازی زیرکانه و مزورانه های و هوی انقلاب راه می اندازد.
 
سناریوی بورژوازی برای چنین شرایطی همیشه یکسان است: راس نظام را می برد، یا کل حکومت را ساقط می کند و یک آلترناتیو درباری که معمولا ترشی انداخته شده است را بعنوان رژیم انقلابی به مردم حقنه می کند. آنگاه سوت پایان انقلاب را می کشد و مردم را روانه خانه می کند. تا مردم از مستی قدرت متحد خویش و احساس زیبای همبستگی بیرون آیند و متوجه شوند که چه کلاه بزرگی سرشان رفته، دیگر مومنتوم حرکت توده ای و خیزش انقلابی خوابیده است. سرخوردگی و افسردگی جانشین تمام آن شور و هیجان انقلابی شده است .

همین سناریو دارد در مورد تحولات سیاسی و جنبش های عظیم توده ای علیه وضع موجود در خاورمیانه و شمال آفریقا پیاده می شود. با اولین تحرکات مردم برای سرنگونی نظام های موجود در تونس و مصر، زمانی که بورژوازی جهانی متوجه شد مردم مصمم به سرنگونی نظام هستند، جنبش اعتراضی را انقلاب نامیدند. در تونس با بردن زین العابدین بن علی و در مصر با رفتن مبارک ختم انقلاب و پیروزی انقلاب را اعلام کردند و جشن و شادی براه انداختند. در نظام های حاکم بر این کشورها هیچ تغییری بوجود نیامده است. حکومت استبداد سرمایه داری خشن با تمام دم و دستگاه سرکوب خود پابرجا است. ارتش و پلیس دست نخورده است.
 
پس از قیام بهمن 57 و سر کار آمدن جمهوری اسلامی، منصور حکمت در سازمان اتحاد مبارزان کمونیست مبحث تاکتیک سرکوب انقلاب تحت نام انقلاب را طرح کرد. گفت که جمهوری اسلامی با توسل به این تاکتیک دارد مردم و جنبش انقلابی را سرکوب می کند. حرکت بورژوازی جهانی نیز همین خصلت را دارد. میخواهند با اعلام پایان انقلاب، هر حرکت اعتراضی مردم را به اسم انقلاب و با ضد انقلاب نامیدن مردم سرکوب کنند. راز هوادار انقلاب شدن بورژوازی جهانی در اینجاست .

ملی اسلامی ها و انقلاب
اما این تاکتیک ملی – اسلامی های مفلوک ما را دچار مشکل کرده است. اینها تا شش ماه پیش می گفتند "انقلاب بد است"، "انقلاب خشونت است"، "انقلاب خونریزی است"، "انقلاب خانه خرابی است." و آنگاه از این تزهای ارتجاعی خود نتیجه می گرفتند که چون مردم از خشونت بیزارند و از خونریزی منزجرند پس مردم انقلاب نمی خواهند؛ مردم خواهان اصلاحات هستند .

کلی روی این سناریوی خود زحمت کشیدند و دود چراغ خوردند. آنچنان حرف های خود را باور کرده بودند، که انسان بعضا مردد می شد، شاید اینها واقعا آنقدر انسان های لطیفی هستند که دلشان از دیدن یک قطره خون ضعف می رود. اما، نه. بعد از اینکه  سر خود را تکان می دهی، بیاد می آوری که چگونه سران اینها پشت "امام" شان رژه رفته اند و "علی وار" هزاران نفر را سر بریده اند؛ چگونه بیش از صد هزار نفر را به اسارت درآوردند، وحشیانه شکنجه کردند و کشتند؛ چگونه با افتخار در یکی از بزرگترین نسل کشی های تاریخ نقش داشته اند؛ چگونه "علی وار" و حسین وار" قتل عام کرده اند. کمترین جرم کوچک ترین عناصر این طیف لو دادن مخالفین رژیم اسلامی به دستگاه مخوف  شکنجه و اعدام است .

اینهمه زحمت کشیدند، عمارت ایدئولوژیک سیاسی "عدم ساختار شکنی" را ساختند. اما در عرض چند روز، تحرکات و خیزش توده ای در منطقه، عمارت شان را ویران کرد. حالا که دنیا دارد با شور و هیجان از "انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا" حرف می زند، چگونه می شود علیه انقلاب حرف زد، طرفدار اصلاحات ماند و انقلاب را خشونت نامید؟ چگونه می شود در مقابل چنین رژیم کثیف، جنایتکار و سرکوبگری ملاطفت و ملایمت نشان داد؟

طیف ملی – اسلامی ها بر سر تاکتیک ترک خورد. یک بخش چنان علیه سیاست عدم ساختار شکنی و "انقلاب مترادف خشونت است" قلم زد، که انسان یک لحظه از یاد می برد که اینها تا سه ماه پیش خود سنگ عدم ساختار شکنی را به سینه می زدند. طیف دیگر دست به ادبيات راست جهانى در دوره تحولات کشورهاى سابق اروپاى شرقى برد و طرفدار "رفولوسیون" شد! اين عبارت را نظريه پردازان راست در باره تحولات موسوم به "انقلاب مخملى" استفاده کردند و دو خرداديها در ايران آنرا حلوا حلوا کردند. توده ای ها و اکثریتی ها در این عرصه ید طولایی دارند. اینها همان کسانی هستند که عبارات "تربچه های پوک" و "گروهک" را برای توصیف جریانات چپ و کمونیست علیه رژیم اسلامی اختراع کردند. برای اینکه از دنیا عقب نمانند و به جمهوری اسلامی هم خیانت نکنند، از راست جهانى عبارت "رفولوسیون" را به عاريه گرفته اند.

این دیگر نهایت عجز و استیصال است. توسل به این حرکات بی مزه و بی مثما نشان می دهد که طیف ملی – اسلامی تا چه حد مفلوک است. اینها حیات خود را مدیون رژیم اسلامی اند. باید رژیم اسلامی باشد تا اصلاحگران آن هم معنا داشته باشند. اما مردم با شعار "مبارک، بن علی، نوبت سیدعلی!" پاسخ دندان شکنی به این دلالان حافظ رژیم اسلامی دادند. مردم آزادی، برابری و رفاه میخواهند. مردم می دانند که تا زمانی که این رژیم فقر و جنایت بر سر کار است حتی یک میلیمتر از خواست هایشان قابل تحقق نیست. مردم از این رژیم بیزارند. مردم خواهان سرنگونی رژیم اسلامی اند. در ایران تاکتیکی که در تونس و مصر پیاده کردند کار بسیار پیچیده و دشواری است. کمونیسم کارگری مردم را برای سازماندهی یک انقلاب واقعی، انقلاب کارگری سازمان خواهد داد. این تنها راه تحقق خواست های پایه ای مردم است . *

 

 

یک رویداد بی سابقه نجات سی و سه معدنچی از اعماق زمین

یک رویداد بی سابقه
نجات سی و سه معدنچی از اعماق زمین
آذر ماجدی

صبح بمحض اینکه بیدار شدم تلویزیون را روشن کردم و سی ان ان را گرفتم. داشتم قهوه درست می کردم که صدای فریاد شنیدم. چهارمین معدنچی به روی زمین رسیده بود. فریاد شادی، در آغوش گرفتن ها و بوسه ها. چه لحظات هیجان انگیز و مملو از احساسی است. اولین نفر حدود 4 صبح بوقت اروپای مرکزی از اسارت زیر زمینی خلاص شد.
 
دیروز خبرگزاریها اعلام کردند که کار نجات 33 معدنچی در "کوپیاپو" شیلی آغاز می شود. این معدنچیان از 68 روز پیش در اثر ریزش معدن در 300 متری عمق زیر زمین گیر کرده اند. ابتدا تصور می شد که نام این 33 نفر نیز در لیست هزاران هزار معدنچی که هر ساله در گوشه و کنار دنیا جان می بازند، قرار می گیرد. 33 کارگر دیگر به لیست هزاران نفر کارگری که در اثر تصادفات محیط کار هر ساله جان خود را از دست می دهند، اضافه خواهد شد: سربازان گمنام طبقه کارگر .

اما سریعا آشکار شد که معدنچیان زنده اند. امر نجات آنها از زیر آوار طرح شد. چند روزی نگذشته بود که دولت شیلی اعلام کرد برای نجات این معدنچیان قاطعانه تلاش خواهد کرد. رسانه ها گزارشاتی از محل معدن پخش کردند. خانواده ها با نگرانی و اضطراب در کنار معدن تجمع کرده بودند. دست های شان مشت کرده در مقابل دهان شان قرار گرفته بود. چشمان شان تنگ شده مملو از نگرانی و غم بود. این پا آن پا می کردند. ناباوری عمیقی بر فضا مستولی بود. آیا نجات این معدنچیان، همسران این زنان، پدران آن کودکان، فرزندان آن سالمندان امکانپذیر است؟ این سوالی بود که بر اذهان همه سنگینی می کرد .

رفته رفته امر نجات این 33 مرد، جوان ترین 19 ساله و مسن ترین 63 ساله چند روز قبل از بازنشستگی، بنظر ممکن تر می شد. ارتباط معدنچیان با دنیای خارج برقرار شد. نامه و غذا برایشان ارسال شد. نامه و ویدئو از آنها به روی زمین رسید. دیگر این 33 معدنچی به موضوع هر روزه خبرگزاری های بین المللی بدل شدند. دنیا سرنوشت شان را دنبال می کرد. هیجان و اضطراب در قلب های بسیاری در گوشه و کنار جهان تلمبار می شد .

باید اقرار کنم که ابتدا با ناباوری بسیاری ماجرا را دنبال می کردم. اینقدر خبر مرگ معدنچیان در زیر آوار را شنیده و خوانده ام و اینقدر بی توجهی دنیای سرمایه داری را نسبت به حیات و سرنوشت آنها و خانواده هایشان خوانده و شنیده ام که دیگر حتی دنبال کردن اخبار آشفته ام می کند. روزی که سی ان ان فیلم تماس ویدیویی یک پسر هفت ساله را با پدرش در اعماق زمین نشان داد، جلوی اشک هایم را نمی توانستم بگیرم. آیا موفق می شوند که این انسان ها را نجات دهند؟

بالاخره موفق شدند. از نیمه شب امروز 13 اکتبر کار نجات آغاز شده است. در این لحظه که این خطوط را می نویسم ١٣ نفر از طریق کپسول "فینیکس" روی زمین آماده اند. صحنه های هیجان و شوق اشک شادی را سرازیر می کند. این واقعه در تاریخ ثبت خواهد شد. این رویداد در عین حال به دنیا نشان خواهد داد که می توان و باید برای حفظ کارگران استاندارد های ایمنی را بالا برد. ماریو دومین معدنچی آزاد شده که او را بعنوان سخنگوی معدنچیان معرفی کردند در مصاحبه ای با سی ان ان گفت که "خوشحالم که من در این تصادف بودم. چون زمان تغییر فرا رسیده است. شیلی باید تغییر کند. تغییر ممکن است." اولین مصاحبه دو دقیقه ای را ماریو نماینده کارگران به مساله بهبود ایمنی معادن اختصاص داد. این پیام را باید در جهان پخش کرد .

این واقعه هیجان انگیز، یکی از معدود اخبار خوش از وضعیت طبقه کارگر جهانی را باید به مبنایی برای بهبود ایمنی محیط کار و تلاش برای نجات کارگران پس از تصادف قرار داد. وقتی در این رویداد تعمق می کنیم، با خود می اندیشیم چند معدنچی دیگر، چند هزار معدنچی دیگر می توانستند از زیر آوار نجات یابند، اما سرمایه بی خیال و بی توجه از کنار آن عبور کرده است؟ چند معدنچی در آفریقای جنوبی، چین، ایران آمریکا، پرو، شیلی می توانستند نجات یابند اما زیر آوار مدفون شدند؟

دوست دارم به تمام سی و سه معدنچی و خانواده هایشان صمیمانه تبریک بگویم. این واقعه امید به نجات کارگرانی که در موقعیت مشابه قرار می گیرند را بسیار افزایش داد. خبری خوش برای طبقه کارگر، خبری ناگوار برای دنیای سرمایه. باید برای بهبود ایمنی محیط کار در سطح جهان مبارزه کنیم . *

!یونان: ریاضت کشی اقتصادی یا هلاکت اقتصادی؟ کمونیسم کارگری تنها پاسخ

یونان: ریاضت کشی اقتصادی یا هلاکت اقتصادی؟
کمونیسم کارگری تنها پاسخ!
آذر ماجدی

یکشنبه اخیر پارلمان یونان پیشنهادات اتحادیه اروپا بمنظور تشدید سیاست ریاضت کشی را در حالیکه در مقابل پارلمان هزاران نفر در اعتراض به این سیاست با پلیس ضد شورش در حال جنگ و گریز بودند، به تصویب رساند. طبق این مصوبه که برای کاهش مبلغ ۳/۳ میلیارد یورو از هزینه های دولتی به تصویب رسیده است، حداقل دستمزد بمیزان ۲۲ درصد کاهش یافت و بمدت سه سال ثابت می ماند؛ سیاست کلکتیو بارگنینگ (قرارداد دستجمعى) ملغی و ۱۵ هزار کارگر دولتی اخراج می شوند؛ ۱۵۰ هزار شغل بعلت عدم تمدید قرارداد از بین می روند. این کاهش شرط پرداخت ۱۳۰ میلیارد یورو وام توسط اتحادیه اروپا است .

کشور یونان اولین کشور درون اتحادیه اروپا بود که به نقطه ورشکستگی رسید و اتحادیه اروپا بمنظور حفظ آن در منطقه یورو وارد صحنه شد. طی دو سال اخیر جامعه یونان دستخوش ناآرامیها، اعتراضات، اعتصابات عمومی و شورش های خیابانی علیه دولت و سیاست های ریاضت کشی آن بوده است. فقر روزافزون، بیکاری وسیع، بی خانمانی گسترده و فشارهای بسیار اقتصادی، اجتماعی و پلیسی زندگی اکثریت مردم کارگر و زحمتکش یونان را به ورطه نابودی کشانده است. بسیاری از بیمارستان ها خالی از دارو و نیمی از جمعیت جوان بیکار هستند، برخی کارگران ماه ها است که دستمزد دریافت نکرده اند و سطح زندگی بازنشستگان بسیار وخیم است؛ بسیاری از مردم در سطل های زباله دنبال لقمه ای غذا می گردند. طی دو سال اخیر دستمزد ها به میزان بیش از نیمی از متوسط دستمزد کاهش یافته است. در کشوری که ۱۰ میلیون جمعیت دارد، روزانه ۴ هزار نفر کار خود را از دست می دهند. تعداد بسیاری از مردمی که تا همین پنج شش ماه پیش دارای خانه و مسکن بودند، اکنون به خیل بی خانمانها پیوسته و شب را در خیابان ها به روز می رسانند .

یونان تنها کشور اروپایی نیست که در چنین شرایط وخیم اقتصادی قرار گرفته است. پرتغال، ایرلند، ایتالیا و اسپانیا نیز در شرایطی مشابه قرار دارند و وضعیت شان روز به روز وخیم تر می شود. این شرایط حاصل بحران اقتصاد سرمایه داری است که این بار با شدت و گسترش وسیع تری دنیا را به کام خود کشیده است. شورش های توده ای علیه این وضعیت در تمام گوشه و کنار دنیا دیده می شود. دنیا شاهد یک مصاف عظیم طبقاتی است. بورژوازی جهانی در مقابل طبقه کارگر و مردم زحمتکش صف آرایی کرده است. بیش از هر زمانی هر نوع ماسک ریای ایدئولوژیکی کنار رفته است و مردم بعینه سرمایه، بورژوازی و حکومت های بورژوایی را در هیبت واقعی شان می بینند که چگونه با چنگ و دندان به معاش حقیر کارگر و زحمتکش حمله آورده اند. مشاهده می کنند که حتی در شرایط بحران اقتصادی در حالیکه میلیون ها نفر به خیل بیکاران پیوسته اند، دستمزدهای حقیر شان کاهش یافته است، وضعیت درمان و بهداشت و آموزش و پروش کودکانشان هر روز بدتر می شود، مزایای میلیونی به روسای بانک ها و شرکت های بزرگ اهداء می شود و چگونه روسای برکنار شده بانک های دولتی شده با حقوق میلیون یورویی بازنشسته می شوند. اینها واقعیات عیانی است که اگر پیش از این نادیده گرفته می شد، اکنون با کراهت خشنی در مقابل چشمان جامعه قرار گرفته است .

مردم دریافته اند که این نظام دچار یک بیماری لاعلاج است. حتی دیگر حکومت های مدافع سرمایه داری جرئت نمی کنند که بصراحت از سرمایه داری دفاع کنند. نام سرمایه داری با تف و لعن همراه می شود. اکنون بهترین شرایط برای سرنگونی سرمایه داری فرا رسیده است. شرایطی که قابلیت تبدیل به آخرین مصاف و جنگ طبقاتی را دارا است. اما متاسفانه در این میان نه کمونیسم کارگری، بلکه کمونیسم غیرکارگری و چپ بورژوازی حاکمیت ایدئولوژیک و سیاسی دارند. دموکراسی، رفرمیسم و ناسیونالیسم موانع اصلی سیاسی - ایدئولوژیک در مقابل طبقه کارگر برای عبور از سرمایه داری و واژگونی نظام استثمار و کار مزدی است .

جنبش اعتراضی وسیع و توده ای است. جنبش ۹۹ درصد که در پاییز به صحنه آمد یک نمونه این اعتراض توده ای است. مردم از سرمایه و سرمایه دار، از بانک و بانکدار منزجزند. بخوبی می دانند که این نظام مسبب این فلاکت و بدبختی است که بر آنها تحمیل شده است. این ناامنی اقتصادی و اجتماعی ای که زندگی آنها و آینده فرزندانشان را تهدید می کند، محصول صرفا سرمایه مالی یا برخی بورس بازهای ماجراجو نیست. این محصول سرمایه داری است. اما پاسخ هایی که داده می شود، پاسخ هایی ناقص، نصف و نیمه کاره و در تحلیل نهایی منحرف کننده است .

چپ بورژوایی نقد سرمایه داری را صرفا به نقد نئولیبرالیسم کاهش می دهد و از نقد نظام حاکم به سرمایه داری دولتی می رسد. لاجرم تنها پاسخی که در مقابل این شرایط می گذارد، پاسخی رفرمیستی است. دولتی کردن بانک ها و سرمایه های اصلی، محدود کردن و کنترل بازار تمام راه حلی است که در مقابل این شرایط می گذارد. عجبا! اگر سیاست دولتی کردن و کنترل بازار قرار بود پاسخ دهد، پیش از این اوضاع جهان گلزار شده بود. در سطح سیاسی نقد شان به کمبودهای دموکراسی است. حداکثر دموکراسی مستقیم را بعنوان آلترناتیو ارائه می دهند. یک نقد اصلی این چپ به دولت یونان، انتصابی بودن نخست وزیر آنست؛ گویی زمانی که نخست وزیر منتخب بر کرسی قدرت تکیه داده بود، شرایط مردم از این بهتر بود. یا زمانی که برلوسکونی نخست وزیر منتخب در ایتالیا حکم می راند، وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مردم چنگی بدل می زد. این چپ از نقد رادیکال به سیستم دموکراسی عاجز است. تحت نام رئال دموکراسی، دموکراسی واقعی، دموکراسی مستقیم مشغول توهم پراکنی و منحرف کردن مبارزات توده مردم است. برخی نقد شان به سیستم، ناسیونالیستی و از زاویه استقلال ملی است. سیاست یورو و اتحادیه اروپا را نقد می کنند، نه بعنوان یک نظام سرمایه دارانه، بلکه از زاویه دخالت در کشور مستقل یونان و خدشه آوردن به استقلال ملی این کشور .

باید بهمراه افشای بی امان سرمایه داری بمثابه مسبب اصلی فقر و فلاکت و بیحقوقی مردم، این چپ غیرکارگری و بورژوایی را نیز افشاء نمود. حاکمیت توهمات و آراء چپ غیرکارگری مبارزه توده های مردم را به بیراهه می کشد؛ موجبات حاکم شدن استیصال و دلسردی بر مردم می گردد. بحران اقتصادی دو پاسخ بیشتر ندارد. یک، پاسخ بورژوایی که بمعنای قربانی شدن میلیون ها انسان است. باید یک نسل از کارگران و زحمتکشان قربانی شوند تا سرمایه داری بتواند از بحران بدرآید و دوباره روی پاهای رنجورش قرار گیرد. دو، پاسخ کارگری که بمعنای متشکل شدن کارگران و توده مردم در تشکلات مستقل خود و زیر پرچم کمونیستی کارگری است. سازماندهی یک انقلاب کارگری بمنظور سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم بر ویرانه های آن. شق سومی نمی تواند در میان باشد. یا راست بورژوایی یا کمونیسم کارگری قادر به حل این شرایط هستند .

هم اکنون حرکات وسیعی برای همبستگی با مردم یونان در سراسر اروپا شکل گرفته است. اتحادیه های کارگری، احزاب چپ مرکز و چپ به این کمپین پیوسته اند. کمونیسم کارگری نیز باید در این کمپین همبستگی فعالانه شرکت داشته باشد و بکوشد که توهمات چپ بورژوایی را زدوده و پاسخ کمونیستی کارگری را هر چه بیشتر اشاعه دهد . *