مطالب آذر  ماجدی  درباره  منصور حکمت


( سفرى به گذشته بمناسبت پنجاه و دومين سال تولد منصور حکمت (ژوبين

سفرى به گذشته

بمناسبت پنجاه و دومين سال تولد منصور حکمت (ژوبين)

آذر ماجدى

 

درست دو سال پيش منصور حکمت (ژوبين) در نشريه انترناسيونال هفتگى مطلبى نوشت تحت عنوان "مواجهه از نزديک: يک گزارش پزشکى". در اين نوشته از آغاز بيمارى هولناک سرطان نوشت.

 

نوشت:

«و بالاخره، هر کس مواجهه اى از نزدک با سرطان داشته است به شما ميگويد که اين انسان را براى چند روزى به يک سير و سفر تماشايى فکرى و معنوى ميفرستد. انگار چشمبندهايتان را باز ميکنند، قفلها را از روى عواطف و افکارتان برميدارند و ميگذارند يکبار ديگر از نو همه کوچه پس کوچه هاى دنيا و زندگى تان را آزادانه و با سرعتى خيره کننده سياحت کنيد. من اين سفر را رفتم. آموزنده بود. بازيابى خود و شايد سرسوزنى نزديک تر شدن به حقيقت و معناى زندگى. ميخواهم در اولين فرصتى که بتوانم اين سفرنامه را، بخصوص خطاب به آن صدها انسان نازنينى که در آن روزها از دور و نزديک من و خانواده ام را در آغوش خود گرفتند، بنويسم.»

 

ژوبين فرصت نيافت که اين سفرنامه را بنويسد، سفرنامه اى که اگر نوشته ميشد همچون بسيارى از آثار گرانبهاى ديگرش نورى ميتاباند بر زندگى و معناى آن، به انسان و هستى، به عشق و ارزش آن، به مبارزه و معناى آن. اين سفرنامه حقايق پايه اى و پايدارى را پيش چشمان ما روشن ميکرد. شايد کمک مان ميکرد که ارزش زندگى و زندگان را بيشتر بدانيم. جدال هاى پوچ را ترک کنيم و نبردهاى انسانى و انسانيت را با انرژى و شور بيشترى به پايان ببريم. اين سفرنامه نوشته نشد و ما را در تاريکى باقى گذاشت.

 

اکنون در پنجاه و دومين سالگرد تولدش من به ١١ ماهى که از مرگ او گذشته نگاهى مياندازم. اين جملات را ميخوانم و احساس ميکنم که پس از مرگش در يک تجربه ديگر با او سهيم شده‌ام. چرا که منهم با از دست دادن اين عزيزترين انسان زندگيم به چنين سفرى رفتم. قفلها از روى عواطف و احساسات و افکارم برداشته شد. عواطف و احساسات در درونم به خروش آمد، فوران زد، از زير سلطه اراده ام خارج شد. مثل کترى که بجوش آمده و آب آن سر ميرود يا مثل آتشفشان، يا سيل در رودخانه. چگونه ميشود چنين احساساتى را توصيف کرد، حق مطلب را ادا کرد و به سانتيمانتاليزم در نغلطيد؟

 

فهميدم که نه تنها کسى که با مرگ روبرو ميشود و بازميگردد، بلکه کسى که يک انسان بينهايت عزيز را از دست ميدهد نيز به چنين سفرى ميرود. هر روز از نو در کوچه پس کوچه هاى گذشته عبور ميکند. تنها تفاوت براى من شايد اين بود که سير و سفرى که من در آن بسر ميبرم سريع نيست. طمأنينه بيشترى دارد، شايد از اين رو که انسان وقت دارد در هر گوشه اى بايستد، از گوشه و زواياى مختلف به مسير نگاه کند، با نگاه ديگرى به همه چيز بنگرد، صبور آنچه را گذشته است تحليل کند. با درک امروز گذشته را بسنجد، با شعور امروز زندگى چشيده شده را مزه کند. نديده ها را ببيند، نچشيده ها را مزه کند، آنچه را که سريع از آن عبور کرده بار ديگر با طمأنينه از آن عبور کند. اين سفرى غمگين و دردناک است. چون ديگر بازگشتى در آن نيست.

 

لحظات شاد و غمناک گذشته بيکسان غمناکند. دلتنگى و ندامت احساسات حاکم اند.

 

رسم نيست، سنت نيست که در عالم سياست، بخصوص از نوع چپى آن، از غم و درد و احساسات شخصى بگوييم و بنويسيم. منصور حکمت تمام سنن اين چپ را زير و رو کرد. سنت جديد و رسوم جديد را باب کرد. منهم بخود اجازه ميدهم که اين يکى رسم را بشکنم و در تولد ژوبين عزيزم از ماههاى دردناک نبودنش بگويم. شايد که اين شبه سفرنامه کمکى باشد براى کاهش درد عظيم از دست دادنش.

 

بعد از مدتها رمان نخواندن، از زمانى که در بيمارستان در کنارش بودم سعى ميکردم که با خواندن رمان از حقايق تلخ و سنگين زندگى فرار کنم و به دنياى تخيلى پناه ببرم. درد جانکاه نيستى را با شخصيت هاى رمان شريک شوم و همراه دردهاى آنها و به بهانه دردهاى آنها اشک بريزم. گاه با صداى بلند، گاه به آرامى، گاه فقط در درون، بيصدا و يا حتى بى اشک. يک رمانى که خواندم "پاولا" اثر ايزابل آلنده بود. کتابى که ايزابل آلنده در بيمارستان در کنار دختر بيمار در حالت کومايش نوشته و پس از مرگ او به پايان رسانده. خواندن اين کتاب و احساسى که در من بوجود آورد مشوقى شد که اين خطوط را بنويسم. نه قلم او را دارم و نه هنر او در به تصوير کشيدن و توصيف درد انسانى که شاهد تحليل رفتن و به نيستى نزديک شدن روز به روز و لحظه به لحظه عزيزى است. نه مثل او انسانى مذهبى و يا معتقد به نيروهاى ماوراالطبيعه هستم تا بتوانم دردم را با پناه بردن به آسمان و روح و دنياى پس از زندگى التيام دهم. براى او روح وجود دارد و ميتوان با آن ارتباط گرفت. براى من فقط عدم است و نيستى با تمام خلاء و تاريکى و تونل سياهى که در روح انسان بازمانده باقى ميگذارد. ولى عجيب نيست که با وجود اين اختلاف عظيم در بينش و نگرش مان به حيات و زندگى و مرگ، تجربه هاى يکسان و مشابهى را از سر گذرانده ايم. و بهمين خاطر است که اين کتاب در اين لحظات تلخ تنهايى مسائلى را برايم روشن کرد. برايم معنا يافت. تنهائيم را پر کرد. به وجود احساسات پايه اى يکسان در انسان باورمندم کرد. در عين حال برايم روشن شد که آنچه ارتباط با روح معنا ميشود همان ديدن و حضور دائمى يار از دست رفته است، حضورى کامل و زنده. غرق شدن در اين تصوير و حرف زدن با او، گويى که هست، به عدم نپيوسته است. گويى دستت را گرفته است، گويى در آغوشت گرفته است. پناه بردن به خواب و خواب ديدن. زندگى را در خواب تجربه کردن. نبودن را در خواب بودن کردن. نيستى را در خواب به هستى بازگرداندن. اين تجربه آنچنان واقعى ميشود که بعضا جاى خود زندگى را ميگيرد. خواب از بيدارى شيرين تر ميشود. قدرت تخيل و عشقى که در نيستى عميق تر و واقعى تر و زنده تر شده است، تنها يار تنهايى است. اين قدرت بشر است يا ضعف او در مواجهه با درد و مشقت و بلا؟ نميدانم. چه فرقى ميکند. هر چه هست مکانيسم دفاعى انسان زخم خورده و درد ديده است.

 

هر روز سالگرد روزى است. هر واقعه کوچک و پيش و پا افتاده گذشته بيک واقعه مهم و فراموش نشدنى حال بدل ميشود. نوستالژى بيک عنصر دائمى زندگى بدل ميشود. اولين بارى که در يک فروشگاه باصطلاح do it yourself (فروشگاهى که وسايل تعمير و رنگ و چوب و تخته و چکش و ميخ ميفروشد) بشدت بيک نوستالژى دردناک درافتادم، يک آن بشدت متعجب شدم، در عين حال خنده ام گرفت. تصور عمومى اينست که لحظات رمانتيک عشق انسان را دچار چنين حالتى ميکند، موزيک و شمع و غروب آفتاب و بالاخره هر چه که برايمان با رومانس تداعى ميشود. ولى براى من هر چه که يادآور ژوبين عزيزم هست و بود چنين حالتى را ايجاد ميکند، از آنجايى که او هميشه اگر مشغول نوشتن و خواندن و زدن گيتار و فلوت و بازى با بچه ها نبود داشت چيزى را تعمير ميکرد و ديوارى را خراب ميکرد و ديوار جديدى ميساخت و موتور ماشين را پياده و سوار ميکرد، حتى ميخ و چکش و گچ و آجر و تخته و چوب هم رمانتيک است.

 

حافظه انسان دردمند هم کارکردش تغيير ميکند. ممکن است اسم بچه ات يادت برود، يادت نيايد که چرا سوار ماشين شده اى و ميخواستى کجا بروى، قرار با دکتر و فلان جلسه را با وجود اينکه در تقويم نوشته اى و روى ديوار آشپزخانه پونز کرده اى و حتى روى دستت نوشته اى يادت برود، ولى کوچک ترين خاطره گذشته که مدتها بود بکلى از ذهنت پاک شده بود به روشنى و شفافيت، حتى با بو و عطر و رنگ در خاطرت زنده ميشود. سفر در کوچه پس کوچه هاى گذشته چنين سفرى است. زيستن دوباره گذشته در خيال و رويا. يک آن فراموش کردن واقعيت تلخ و دردناک روز و رها شدن در لحظه اى دور که تراژدى اتفاق نيافتاده بود. و بعد در همانحال احساس پشيمانى و ندامت براى اينکه چرا همانموقع اين لحظه همچون لحظه اى عزيز و گرانقدر در آغوش گرفته نشده بود. بکلام ساده چرا قدر زندگى را وقتى که بود و جارى بود ندانستيم. چرا زندگى و عشق را وقتى در جريان بود اينچنان ساده و حتى پيش و پا افتاده انگاشتيم. دلتنگى و ندامت احساساتى است که مدام جاى يکديگر را ميگيرند و يا همزمان در کنار هم بر وجود و ذهن حکم ميرانند.

 

لحظات طولانى در خود آنچنان غرق ميشوى که بناگاه خود را در حال حرف زدن با خود و گريستن مييابى. صداى بچه گانه اى که صدايت ميکند، صدايى است که از اعماق بيرونت ميکشد و به زندگى باز ميگرداندت. و يک آن بخود ميايى که آيا قرار است که اين عشق را نيز بگذارى که بحال خود بگذرد؟ لحظاتى که تمام سلولهاى بدنت با هم عزيزت را طلب ميکند، قلبت فشرده ميشود، امعاء و احشايت زير رو رو ميشوند. اصطلاح هاى زيادى در زبان وجود دارد که احساس غم و درد روحى را با درد فيزيکى توصيف ميکند. بسيارى از اين اصطلاح ها را انسان بطور روزمره استفاده ميکند، بدون اينکه به معناى واقعى آن بيانديشد. آنگاه در چنين شرايطى است که ميتوان ريشه اين لغات را يافت. چون تمام آن دردهاى فيزيکى واقعى ميشوند.

 

امروز روز تولد ژوبين است. او خود به روز تولد اهميت چندانى نميداد. عادت کادو دادن و کادو گرفتن نداشت. جز تولد بچه ها تولد کس ديگرى را بخاطر نداشت. جشن تولد برايش کار بى معنايى بود. ولى در اولين تولد بعد از مرگش اين روز هر لحظه اش پر است از خاطرات و احساسات بهم فشرده و در هم پيچيده. لجظات سى سال اخير از جلوى چشمانم و از درون قلبم عبور ميکند.

 

اولين بار سى سال پيش ديدمش. جوان بيست و دو ساله اى بود پر از انرژى. يک آن آرام نداشت. چشمان زيبا و عميق و شيطان و مهربانش با روشنى در مقابلم است. انگار که به همان تابستان سال ١٣٥٢ بازگشته‌ايم. جوان لاغرى که در شلوار جين و تى شرت سفيد و گيوه سفيد با حرکات سريع با موهاى فرفرى و پرپشت سياهش و با سيگارى در دستش به سمتم ميايد. در حياط خانه شان هستيم. آفتاب داغ تابستان تهران ميدرخشد. نسيمى در برگهاى درختان ميوزد. آب آبى زير نور آفتاب برق ميزند. بمن لبخند ميزند. و من تنها چيزى که از ذهنم عبور ميکند اينست که چه صورت دوست داشتنى، مهربان و شيطانى دارد. در آن موقع حتى بفکرم خطور نميکرد که اين روز و اين آشنايى زندگيم را براى هميشه زير و رو خواهد کرد. حتى تصورش را هم نميکردم که اين جوان شوخ به مهمترين انسان زندگيم بدل خواهد شد. جذاب بود. نگاهم را نميتوانستم ازش برگيرم. جوان بوديم. تمام زندگى و دنيا در مقابلمان قرار داشت. تازه ليسانس گرفته بود و از شيراز به تهران آمده بود و من هم تازه ديپلم گرفته بودم. هر دو قرار بود که به خارج، به دو کشور مختلف سفر کنيم. فقط لحظه مهم بود. آينده معنايى نداشت. ولى اين روز و لحظه زندگيم را رقم زد. هر چند که عملا طى پنج سال آتى فقط يکى دو بار همديگر را ديديم و براى مدتى کوتاه، ولى چنان تاثير عميقى بر تمام وجود و ذهن و قلبم گذاشته بود که عملا يک کشش خارج از اراده، يک بند نامرئى مرا بسمت او ميکشيد. عشق در نگاه اول نبود ولى جذبه اى عميق بود. سريع، طى چند دفعه اى که با هم بيرون رفتيم و يا با هم تنها بوديم فهميدم که آدمى بسيار باهوش و تيزهوش است. يک روز به خانه ما آمد و با پدرم درباره فلسفه، هگل و کانت و مارکس صحبت کردند. من فقط گوش ميدادم. چنان پرانرژى و عميق و غرق در مباحث بود، و چنان زيبا و دوست داشتنى و جذاب. يکى از خصوصياتش که برايم جالب بود نحوه نشستنش بود. هيچوقت روى مبل لم نميداد. يا جلوى مبل مى نشست و يا روى زمين، و تنها نقطه تماس بدنش با زمين زانوى راستش بود. باين خاطر هميشه زانوى راست شلوار جينش رفته بود. انگار هميشه عجله داشت. انگار بايد سر قرارى ميرفت که دير شده بود. ولى بعضا ساعتها بهمين صورت روى زمين قرار ميگرفت و بحث ميکرد يا شوخى ميکرد. هيچ چيز از چشمان تيزش پنهان نميماند. هيچ حرکتى، حتى حرکت چشمان و لبان و حرکتهاى ريز عضلات صورت. هيچ واقعه اى حتى کوچک از نظرش دور نميشد. و اين در حالى بود که بنظر ميرسيد در فکر و دنياى خود غرق است. همه چيز از بزرگ و کوچک، از مهم و پيش پا افتاده در حافظه اش نقش ميبست. مشاهده و تحليل و شناخت کار دائمى و هميشگيش بود. به احساسات و درد انسانهاى دور و برش بسيار حساس بود. مهربان بود قلبى بزرگ و حساس داشت.

 

از تابستان ١٣٥٢ به مه ١٩٨٦ ميروم. به روزى که دخترمان، اولين فرزندمان متولد شد. با چه شور و احساسى در تمام لحظات درد در کنارم بود. با من نفس ميکشيد. دستم را ميگرفت. تشويقم ميکرد. وقتى سر دخترم بيرون آمد، با اشتياق و هيجان از جا پريد، بهم مژده داد که دارد تمام ميشود. چند روزى که در بيمارستان ساعتها مينشست و اين نوزاد کوچک و شکننده را نگاه ميکرد، در آغوشش ميگرفت و ميبويدش از جلوى چشمانم با تمام تازگى عبور ميکند. حتى بوى بيمارستان و عطر خاص نوزاد و گرماى پوست نرمش را انگار که همين الان است احساس ميکنم. تجربه زائيدن تجربه بسيار زيبا، عجيب و منحصر بفردى است. خلاقيتى خاص که با دردى باور نکردنى توام است. دردى که در يک لحظه به يک احساس خلسه و شعف غيرقابل توصيف بدل ميشود. سهيم شدن اين تجربه با يک انسان ديگر رابطه اى را بوجود مياورد که در عميق ترين ذرات وجود انسان اثرش را ميگذارد. من سه بار چنين تجربه زيبا و احساسى را با ژوبين سهيم شدم. و چقدر زيبا بود. چقدر دوست داشتنى بود. اى کاش ميشد اين تجربه زيبا را وقتى که زندگى سخت ميشود، وقتى فشارها از قدرت تحمل انسان بيشتر ميشود وقتى خستگى غيرقابل تحمل ميشود نيز با همان روشنى بياد داشت. اگر چنين ميشد، ندامت و پشيمانى معنايى نداشت. زندگى بهدر نميرفت. عشق حيف و ميل نميشد. تنهايى معنايى نميافت.

 

زندگى مشترک ما همزمان با انقلاب آغاز شد. در تابستان ١٣٥٧ من به لندن رفتم و از آن زمان زندگى مشترک ما شروع شد. غرق در تحرکات انقلاب، مطالعه و بحث. ابتدا من به تهران بازگشتم و بعد از دو ماه ژوبين هم آمد. زندگى در يک انقلاب بزرگ نيز تجربه اى فراموش نشدنى و عميق است. ولى اشکال اينجاست که آنچنان در مبارزه و انقلاب غرق ميشوى که اغلب زندگى شخصى و خصوصى فراموش ميشود. بخصوص تجربه اى که ما انقلابيون ايران از سر گذرانديم. با هم چند سالى زندگى زيرزمينى کرديم. بعد به کردستان رفتيم، دو سالى در کردستان در کوه و کمر و خانه کاه گلى و چادر زندگى کرديم. بنظر ميرسيد که اين زندگى باهم تا ابد ادامه ميابد، پايان ندارد. هميشه هست. و همين احساس ابديت دروغين است که انسان را به لحظات واقعى بى اعتنا ميکند. انگار زندگى را از سر راه آورده اى. هميشه فردايى هست. تا روزى که ديگر فردايى نيست. تا روزى که عزيزت را روى تخت بيمارستان در حال تحليل رفتن مشاهده ميکنى. ولى هنوز فکر ميکنى که فردايى خواهد بود. تا لحظه اى که ديگر آخرين نفس برميايد. باز حتى در اين آخرين دم هم باور نميکنى که ديگر تمام شده است. ديگر بازگشتى نيست. ديگر نقطه پايان است.

 

ترانه اى را ميشنوم از Vonda Shapard که ميگويد "جايى در قلبت هست، تنها نيستى." علاوه بر اين جاى بزرگ در قلبم، ژوبين آن چنان انسان عظيمى بود که آنچه از خود باقى گذاشته، آنچنان پر و زيبا و غنى است که يک زندگى را در نبودش پر ميکند. ياد عزيزش گرامى است.

 

 

٤ ژوئن ٢٠٠٣

اساس سوسیالیسم انسان است انسان گرایی مارکسیستی منصور حکمت قطب نمای ما

اساس سوسیالیسم انسان است
انسان گرایی مارکسیستی منصور حکمت قطب نمای ما
آذر ماجدی

 

(این متن بر مبنای سخنرانی آذر ماجدی در هفته منصور حکمت، در انجمن مارکس – حکمت لندن در ژوئن ۲۰۰۴ تنظیم شده است. نوار سخنرانی توسط سیما روشن پیاده شده است.)

رفقا، بحث امروز من درباره این جمله معروف منصور حکمت است: "اساس سوسیالیسم انسان است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است." این جمله الان دیگر به شکل لوگوی کمونیسم کارگری درآمده است. بر بالای نشریات ما نوشته میشود. فکر می کنم برای همه این یک گفته بسیار آشنا است. هر کس حتما تعبیر خود را از این جمله دارد و یا جایگاه این جمله برای هر کس متفاوت است. برای خود من این جمله جوهر بینش منصور حکمت است. جوهر شخصیت منصور حکمت است.

وقتی که دو سال پیش، درست بعد از مرگ منصور حکمت، دنبال جمله ای می گشتیم که در پوسترها بنویسیم، یک جمله ای که بتواند تا حدودی منصور حکمت را بیان کند، جمله ای که بتواند جوهر تئوری، نظرات و تلاش منصور حکمت را بیان کند، جمله ای که بتواند تمایز کمونیسم کارگری را بیان کند، این جمله را انتخاب کردیم. با باز خواندن آن احساس کردم که تا چه حد به شناخت من از منصور حکمت چه در ظرفیت تئوریک، چه در ظرفیت سیاسی، چه بعنوان یک لیدر سیاسی و چه در ظرفیت شخصی نزدیک است. این جمله اکنون به لوگوی حزب و جنبش ما بدل شده و میتواند بعنوان یک قطب نما برای ما عمل کند. میتواند جوهر کمونیسم کارگری، آن عنصری که ما را بجلو میبرد و فعالیت ما را رقم میزند را به ما نشان دهد. جوهر انسان دوستی و عنصر آگاهی و اختیاری که در کمونیسم کارگری منصور حکمت هست را برجسته میکند. اما در عین حال این خطر هم هست که وقتی یک گفته ای مدام در مقابل چشمان مان باشد و مدام شنیده شود و تکرار شود کلیشه شود و از محتوا خالی شود .

انسان دوستی یک خصلت برجسته منصور حکمت است. در این مورد بارها وبارها صحبت شده، چه رفقای نزدیک حزبی و چه کسانی که او را در ظرفیت شخصی میشناختند، حتی کسانی که او را دورادور میشناختند و یا با آثارش آشنا بودند، همگی بر این مساله تاکید دارند. اما باید توجه داشته باشیم که  انسان دوستی او از نوع خیر خواهانه و انجمن خیریه ای نیست. سانتیمانتال هم نیست. خود او در برنامه "یک دنیای بهتر" اشاره می کند به این مساله که "کمونیسم کارگری فرقه مصلحین خیال پرداز و قهرمانان مشتاق نجات بشریت نیست." این یک نوع جنبش دیگر انسان دوستانه است. و این را ما نه فقط درتئوری و نظراتش بلکه در سبک کار و در شخصیتش می بینیم. در تمام سیاستهایی که مطرح می کند و به پیش می برد، در تاکتیک ها و در استراتژی این جوهر مثل یک رگه مثل یک نخ مثل یک قطب نما وجود دارد. آن چیزی که با انسانیت، با آزادی، با رهایی و با حرمت انسان در تناقض باشد، برای منصورحکمت جایی ندارد. از نظر او آن تاکتیکی که با این بینش در تناقض قرار میگرفت و با آن سنخیت نداشت، حتی اگر بنظر میرسید ه از نظر سیاسی نافع است، هیچگاه موضوعیت پیدا نمیکرد.

عده ای بر این عقیده اند که منصور حکمت از آن رو که یک مارکسیست بود و به خود مارکس رجوع کرده بود به چنین انسان دوستی بالایی دست یافته بود. بنظر من برعکس است. دقیقا از این رو که انسان، حرمت، رهایی و رفاه انسان برایش جایگاه بسیار رفیعی داشت، او توانست در جستجو برای یافتن پاسخ به مساله رهایی بشریت، به سعادت بشر و به یک جامعه ی عالی ترانسانی به مارکس برسد. و نه تنها مارکس را درک کند، بلکه جوهر انسان گرایی مارکسیسم را از زیر آوار تحریفات طبقات دیگر بیرون کشد و بر آن تاکید کند. آزادی، برابری، رفاه و سعادت بشر کلماتی است که مکررا در آثار او دیده میشود و در سخنرانی هایش شنیده میشود. این قطب نمای او است.

یک دنیای بهتر
مارکسیسم منصور حکمت از مارکسیسم پیش از او متمایز است. نه صرفا در تئوری بمعنای اخص کلمه، بلکه در نگرش عمومی و در تاکیدات. یک دستاورد مهم منصور حکمت زدودن تحریفات بورژوایی و خرده بورژوایی از مارکسیسم است، تحریفاتی که ده ها سال بر پیکر آن نشسته و رسوب کرده بود. منصور حکمت بر جوهر اصلی مارکسیسم انگشت گذاشت: انسان، رهایی انسان، حرمت انسان، اصالت انسان و تعالی جامعه بشری. این کلمات کلیدی است. برنامه ی یک دنیای بهتر که حکم مانیفست کمونیسم کارگری را دارد از اینجا شروع میکند. از سرمایه داری شروع نمی کند، از امپریالیسم آغاز نمیکند، حتی بلافاصله سراغ مبارزه طبقاتی نمیرود. نقطه عزیمت یک دنیای بهتر سعادت بشر و امید تاریخی بشر برای دستیابی به سعادت است. به این امید و آرمان تاریخی بشر اشاره میکند و بلافاصله به نقش بشر در تغییر دنیا میرسد. این جوهر مارکسیسم منصور حکمت است. "کمونیسم کارگری قبل از هر چیز به اینجا تعلق دارد، به امید و اعتقاد انسان ها ی بیشمار و نسل های پی در پی به اینکه ساختن یک آینده بهتر، بک جهان بهتر، بدست خود انسان ضروری و میسر است ."
بنظر من نه فقط محتوای برنامه یک دنیای بهتر، بلکه فرمت آن نیز تمایز مارکسیسم و بینش منصور حکمت را از پیشینیان نشان میدهد. برنامه یک دنیای بهتر یک شاهکار نظری و سیاسی است. چکیده آرمان کمونیسم و جوهر مارکسیسم را بیان میکند. یک دنیای بهتر از انسان و تلاش اش برای دستیابی به سعادت آغاز میکند، به نقش تلاش بشر در تغییر جهان اشاره میکند و آنگاه به مسائل تئوریک پایه ای مارکسیستی میرسد، به مبارزه طبقاتی، کارکرد سرمایه و نظام سرمایه داری، نقش دولت، رابطه انقلاب و اصلاحات و غیره میرسد. تئوری و اهمیت آن در این چهارچوب معنا پیدا میکند. تئوری اهمیت دارد به این خاطر که راه دستیابی به سعادت و رهایی انسان را تسهیل میکند، راه رسیدن به یک جامعه انسانی، به آزادی و برابری را نشان میدهد . 

این تز خصلت نمای کمونیستی "از هر کس به اندازه ی قابلیتش و به هر کس به اندازه  نیازش." بعنوان یک اصل جامعه کمونیستی در برنامه مطرح میشود. این تز پایه ای مارکسیسم است که منصور حکمت در برنامه بر آن تاکید میکند. انسان به صرف "چشم گشودن به جامعه بشری باید به یکسان از کلیه مواهب زندگی و محصولات تلاش جمعی برخوردار باشد." "کار که در جامعه سرمایه داری" یک اجبار "فرسوده کننده برای امرار معاش است،" "به یک فعالیت خلاق و داوطلبانه و آگاهانه" تبدیل میشود. اینها همه تزهای پایه ای مارکسیستی و جامعه کمونیستی است. مساله اینجاست که این تزها طی تاریخ در میان چپ سنتی به حاشیه رانده شده است. منصور حکمت دگربار این تزها را در محور و مرکز برنامه کمونیستی قرار میدهد.

اصلاحات و انقلاب
جایگاه مبارزه برای اصلاحات یک وجه مهم دیگر کمونیسم کارگری است. چپ سنتی، چپی که از چندین دهه پیش بعنوان کمونیسم شناخته شده است، یا نسبت به رفرم کاملا بی اعتناء بوده و مبارزه برای اصلاحات را با مبارزه برای انقلاب ناخوانا میدیده، یا در مبارزه برای اصلاحات به افق رفرمیستی تسلیم شده است. منصور حکمت جایگاه مهمی برای مبارزه برای اصلاحات در زندگی کارگران و مردم علی العموم قائل است. یکی از مبانی اصلی کمونیسم کارگری از نظر او رابطه اصلاحات و انقلاب است که در برنامه یک دنیای بهتر نیز بعنوان یکی از ارکان اساسی کمونیسم کارگری به آن می پردازد. به نظر من قائل بودن این نقش مهم برای این مقوله از همان تلاش برای دستیابی به رفاه و سعادت انسان ها ناشی میشود. تشخیص این واقعیت مهم که تاریخ گویای تلاش دائمی بشریت برای دستیابی به یک دنیای بهتر، به رفاه و سعادت بیشتر است به او امکان میدهد که مبارزه برای اصلاحات و تشخیص نقش جنبش های اجتماعی را بعنوان یک استراتژی مهم در مبارزه کمونیستی تعیین کند. تشخیص و درک رابطه اصلاحات و انقلاب یک وجه مهم استراتژی کمونیسم کارگری است.

  "مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای نو، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی پذیر نیست. ... جنبش کمونیسم کارگری در صف مقدم هر مبارزه برای اصلاح موازین جامعه موجود به نفع مردم قرار دارد." این اصل به کمونیسم کارگری وجهه و جایگاهی میدهد که چپ سنتی و روایت های متعدد بورژوایی از مارکسیسم از این جنبش سلب کرده بود. کمونیسم انسان دوست، کمونیسمی که دغدغه هر روزه اش بهبود شرایط زیست و کار مردم زحمتکش است، کمونیسمی که نه تنها افق های بزرگ و انقلابی خود را با مبارزه برای بهبود های کوچک در زندگی مردم در تناقض نمی بیند، بلکه مبارزه برای اولی را کاملا در رابطه تنگاتنگ با تلاش برای دومی میداند. کمونیست ها قرار نیست برای یک آینده دور و بشریت بطور آبستره مبارزه کنند. تغییر شرایط انسان کنکرت امروز برای آنها مهم است و جایگاه مهمی در تلاش های روزمره شان دارا است.

کمونیسم کارگری و انسان گرایی
رگه انسان دوستی را از همان ابتدا در کمونیسم منصور حکمت میتوان تشخیص داد. از همان ابتدایی که منصور حکمت میکوشد پاسخ مارکسیستی به مبارزه طبقاتی در ایران 1357 بدهد. از همان زمانی که پرچم مارکسیسم انفلابی را بلند می کند؛ از همان زمانی که پوپولیسم را نقد و حاشیه ای میکند و بر استقلال طبقه کارگر تاکید میگذارد. واضح است که هر چه جلوتر میرود، هر چه مجرب تر و پخته تر میشود این تمایز روشن تر و برجسته تر میشود. بلند کردن پرچم کمونیسم کارگری نه فقط در سطح نظری، بلکه در عرصه طبقاتی – اجتماعی نقطه عطف تعیین کننده ای است. از این مقطع انسان گرایی منصور حکمت بشکلی کاملا برجسته در کلیه آثار و سخنرانی هایش عیان است. همین جمله مورد بحث ما را در مصاحبه "مارکسیسم و جهان امروز" مطرح میکند. در ابتدای طرح مباحث کمونیسم کارگری، در تمایر با روایات دیگر از مارکسیسم و کمونیسم، در بیان تمایز کمونیسم کارگری مارکسی از این روایات. منصور حکمت در پاسخ به سؤالی درباره اصالت فرد پس از یک بحث فصیح در مورد اینکه چگونه سرمایه داری انسان را به فرد تنزل میدهد و مساله بر سر هویت انسانی و اصالت انسانی است این جمله را مینویسد. اصالت انسان را به عنوان جوهر سوسیالیسم مطرح می کند در تقابل با اصالت فرد از نقطه نظر سرمایه داری و بورژوازی.  

این بینش را به نظر من به یک شکل خیلی زیبا و متفاوتی در بحث او پیرامون سقط جنین هم می بینیم. در بحث در مورد سقط جنین در عین حالی که موقعیت زن رادرک میکند، شرایط را تشخیص میدهد، و به همین دلیل از قانونی بودن سقط جنین دفاع میکند، نظر منفی اش در مورد سقط جنین را بیان میکند. او از حیات و اصالت انسان و حرمت انسان حرکت میکند. از این نقطه نظر سقط جنین یک مقوله ناپسند و غیرقابل قبول است. اما شرایط اجتماعی حاضر، نظام سرمایه داری که انسان ها را در کام خود گرفته و قوانین کور اقتصادی که بر زندگی اکثریت مردم حکم میراند، سقط جنین را بعنوان یک اجبار و نه یک انتخاب، بر انسان های این عصر تحمیل کرده است. منصور حکمت یک بحث فلسفی بسیار شیوا در این زمینه دارد که پیش از تشکیل حزب کمونیست کارگری در جلسه ای پیرامون بیانیه حقوق زن ارائه کرده است. در آن مقطع من در حال نگارش این بیانیه بودم و یکی از تند ترین و داغ ترین مباحث مان پیرامون سقط جنین بود. (شنیدن این نوار را به همه توصیه میکنم.) مساله اینجاست که او صرفا از اصالت انسان در رابطه با جنین دفاع نمیکند، او میگوید که فمینیستی که حق سقط جنین را بعنوان یک امتیاز و حق انکار ناپذیر زن طرح میکند، زن را از هویت انسانی اش تهی میکند. زن را به یک صنف بدل میکند. بحث منصور حکمت در مورد غیرانسانی بودن سقط جنین، نقد دفاع فمینیستی از سقط جنین و سپس دفاع از لزوم قانونی بودن آن در شرایط حاضر یک بینش منسجم و پیگیر در حرکت از انسان و اصالت انسان است. تمایز روشن مارکسیسم منصور حکمت، انسان گرایی کمونیسم کارگری از کلیه روایات مختلف دیگر از مارکسیسم است .

انسان گرایی و حرکت از اصالت انسان قطب نمای منصور حکمت است. این قطب نما به او امکان میدهند که منسجم و پیگیر در هر شرایطی سیاست های اصولی تعین کند و موضع اصولی و انسانی اتخاد نماید. به نظر من مباحث کنگره 3 یکی دیگر از نمونه های برجسته مارکسیسم حکمتی است. سخنرانی معروفش درباره اوضاع سیاسی و موقعیت ویژه ی حزب این وجه بینش و فلسفه حکمت را با زیبایی خاصی عیان میکند. زمانی که دارد در مورد استراتژی قدرت گیری و حفظ قدرت توسط کمونیسم کارگری صحبت میکند از همین زاویه حرکت می کند. تاکتیکی که برای حفظ قدرت مطرح میکند، تشکیل ارتش قوی، تولید سلاح های هسته ای و تبدیل شدن به یک قطب نظامی نیست. میگوید درها را باز میگذاریم و همه را دعوت میکنیم که به ایران بیایند و با چشم خود ببینند؛ مجازات اعدام را لغو می کنیم؛ هر کس که به ایران مهاجرت کند را بعنوان شهروند برسمیت میشناسیم؛ آزادی کامل در جامعه برقرار میکنیم .

وفاداری به اصل: "اساس سوسیالیسم چه در ظرفیت فردی و چه جمعی، انسان است. سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است." به اتخاذ تاکتیک برای حفظ قدرت نیز پیگیرانه بسط داده میشود. تنها راه دفاع سوسیالیستی از سوسیالیسم، تکیه بر نقاط قوت سوسیالیسم است. قدرت ما نه در ساختن ارتش قوی و نیروی نظامی برتر، بلکه در گسترش آرمان سوسیالیستی و تحقق این آرمان است. منصور حکمت، در نتیجه، بر نقاط قوت سوسیالیسم تاکید میکند: یعنی آزادی خواهیش، برابری طلبیش، حرمت انسان و باز بودن و شفاف بودنش.

لغو مجازات اعدام و حقوق متهمین
واضح است که منصور حکمت اولین کسی نیست که از لغو مجازات اعدام صحبت میکند. (البته در اپوزیسیون ایرانی او اولین نفر است.) مبارزه برای لغو مجازات اعدام تاریخ نسبتا طولانی دارد. اما شیوه دفاع او از این مقوله، تمایز او را و انسان گرایی عمیق اش را بیان میکند. بعلاوه، منصور حکمت پیش از اینکه مطالبه لغو مجازات اعدام را تدوین و در برنامه حزب عنوان کند، در کردستان در ضدیت با اعدام اسرای جنگی توسط کومه له موضع میگیرد و موفق میشود که این عمل را ملغی کند .

حقوق متهمین در برنامه یک دنیای بهتر یک نمونه دیگر است. بسیاری از ما میپرسند که چرا این مکان را به حقوق متهمین در برنامه تان اختصاص داده اید؟ باین علت که انسان و حرمت او برای کمونیسم کارگری جایگاه بسیار بالایی دارد. به این خاطر که از نظر کمونیسم کارگری احترام به حرمت انسان یک حق و اصل پایه ای است. ما مجاز نیستیم و نباید اجازه دهیم که حرمت انسان به هیچ دلیل و بهانه ای خدشه دار شود. به همین دلیل یک بخش مهم برنامه به حقوق متهمین اختصاص یافته است. این فقط برای مخالفین ما یا افراد خارج از حزب مساله ساز نبوده است، برخی از اعضاء و کادرهای حزب نیز برای درک این مساله با دشواری روبرو بوده اند. بحث بسیاری برای اقناع در میان صفوف خود ما انجام گرفته است. اصل مهم اصل بر برائت فرد است مگر آنکه عکس آن ثابت شود را متاسفانه برخی از کادرهای کمونیسم کارگری صرفا طوطی واری تکرار میکنند و درک روشنی از آن ندارند. این یک اصل مارکسیستی نیست. بورژوازی نیز در سیستم قضایی اش به این اصل رسیده است. مساله اما اینجاست که این اصل را در میان جنبش چپ شرق زده پوپولیستی و عقب مانده بعنوان یک حق پایه ای انسان تثبیت کنیم .

من دارم به این مقولات بسیار گذرا اشاره میکنم. فرصت نیست که به تفصیل در مورد آنها بحث شود. به رفقا توصیه میکنم که یک بار دیگر با دقت برنامه یک دنیای بهتر، مارکسیسم و جهان امروز و مباحث دیگر منصور حکمت را با دقت از این زاویه بخوانند تا عمق انسان گرایی و انسجام این ادبیات و بینش و مارکسیسم منصور حکمت را دریابند.

انسان گرایی در اتخاذ سیاست
در اینجا میخواهم به چند موضع گیری سیاسی منصور حکمت از این زاویه اشاره کنم.  مواضعی که در ستون اول انترناسیونال یا در اعلامیه های حزبی اعلام شده است. یکی از جالب ترین اینها از نظر من موضعی است که در مورد کوبا در یکی از ستون اول های انترناسیونال اعلام میکند. کوبا، انقلاب کوبا و کاسترویسم موضوع مباحث بسیاری در جنبش چپ و مارکسیستی است. موضع کمونیسم کارگری در قبال کوبا و کاسترو روشن است. کوبا را بعنوان یک کشور سوسیالیستی نمی شناسد. اما ضمنا یک نکته نیز برای ما حائز اهمیت است. کوبا علیرغم تمام نقد هایی که به سیستم دولتی آن وارد است، علیرغم اینکه یک سرمایه داری دولتی است، توانسته است اصلاحاتی در زندگی مردم ایجاد کند که این کشور را نه تنها در میان کشورهای باصطلاح جهان سوم و سایر کشورهای آمریکای لاتین کاملا متمایز کرده، بلکه از شرایط زندگی دوسوم مردم خود آمریکا بهتر است. اینجاست که با یک خلاقیت خاص و سنت شکنی خاص خود او با عبارتی چون "نسیمی از اندیشه سوسیالیستی" به کوبا اشاره میکند و از آن در مقابل آمریکا و تعرضات میلیتاریستی و قلدرمابانه آمریکا دفاع میکند. برای دفاع از کوبا خود را ملزم نمیداند که کاسترو را کمونیست انقلابی بنامد، کوبا را سوسیالیستی بخواند، بدام تراشیدن یک دو قطبی مبتذل امپریالیسم و ضد امپریالیست بیافتد. اسیر تئوری های پوچ شود. قطب نمای انسان گرایانه، دفاع از رفاه و سعادت انسان و مارکسیسم زمینی و عمیق اش او را به این موضعگیری منحصر بفرد و قابل درک میرساند .

موضع او در رد قاطعانه تروریسم با هر دلیل، توجیه و آرمانی یکی دیگر از سنت شکنی های او در میان جنبش چپ است که با این بینش خوانایی کامل دارد. "زمانی بود که چپ سنتی و "ضدامپریالیست" خشونت های کور و تروریسم عنان گسیخته جریانات جهان سومی و ضد غربی را اگر نه بدیده تحسین، لااقل بدیده اغماض مینگریست. ... تروریسم کوری که به استناد به آن در خاورمیانه، چه از طرف سازمان های عرب و فلسطینی و چه از طرف دولت اسرائیل، جریان یافته است، همواره از نظر کمونیسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست." (جلد 8 مجموعه آثار، صص 225-26)

سپس در تحلیل از شرایط دنیا پس از واقعه شوم 11 سپتامبر این روش و شیوه برخورد را بشکلی منسجم بکار می بندد. در برخورد به 11 سپتامبر جریانات چپ به سمت یکی از دو قطب درگیر در این جنگ خونین و کور متمایل شدند. بخشی صریحا یا تلویحا اعلام کردند که انگیزه تروریست ها را درک میکنند. این پاسخی به حق به تجاوزات آمریکا است. بخشی دیگر در محکوم کردن تروریسم کور اسلامی به دفاع از آمریکا و سیاست های میلیتاریستی آن درغلطیدند. موضع کمونیسم کارگری منحصر بفرد بود. محکوم کردن هر دو قطب. تروریست خواندن هر دو قطب و تلاش برای یافتن نیرویی که بتواند در مقابل هر دو قطب قد علم کند: قطب سوم، بشریت متمدن و آزادیخواه. این تحلیل و موضع کاملا متمایز و خصلت نما است .

نقد قهرمان گرایی خرده بورژوایی
نگاهی به انسان گرایی منصور حکمت در تاکتیک و سبک کار بیاندازیم. مثال بسیار است. به چند نمونه اشاره میکنم. در مقطع سرکوب های 30 خرداد 1360، چپ بر مقاومت و جنگیدن با رژیم اسلامی پای میفشرد. منصور حکمت خیلی سریع خود را از غالب های سنتی قهرمان طلبی چپ خلاص کرد. بر ترک تهران و رفتن به مناطق آزاد کردستان تاکید کرد. او توانست کمیته مرکزی را از تهدید اسارت و اعدام در ببرد. اما این کار ساده ای نبود. این سیاست عقب نشینی بعنوان هزیمت از جانب بخشی از تشکیلات اتحاد مبارزان کمونیست مورد نقد قرار گرفت. "باید ماند و تا آخرین قطره خون جنگید" سیاست حاکم بر چپ آن دوره بود. منصور حکمت با این روش و با تلاش بسیار برای اقناع توانست بخشی از کادرهای کمونیست را از مهلکه مرگ نجات دهد. اما تا آخر عمر برای آن تعدادی که از دست رفتند و در شکنجه گاه های رژیم اسلامی جان باختنند، احساس عذاب و گناه میکرد.

شیوه برخورد او به "توابین" یکی دیگر از جلوه های مارکسیسم متفاوت و انسان گرایی منصور حکمت است. تواب سازی یکی از سیاست های خشن ارتجاع اسلامی در زندان ها است. رژیم اسلامی با شکنجه های شدید جسمی و روحی موفق شد تعداد زیادی از زندانیان را بشکند و باصطلاح تواب کند. جنبش چپ با توابین برخوردی بسیار تند و بیرحم داشت. زمانی که بخشی از کادرهای کومه له، از جمله سعید یزدیان، عضو دفتر سیاسی کومه له، در زندان شکست و در مصاحبه تلویزیونی حاضر شد، عبدالله مهتدی، دبیر کل وقت کومه له مقاله ای تحت عنوان "زوزه توابین" در برخورد به این واقعه نوشت. منصور حکمت در مقابل اعضا و کادرهای کومه له این سیاست عبدالله مهتدی را عمیقا نقد کرد. او گفت که این انسان ها تا زمانی که آزاد بودند برای آرمانشان مبارزه کردند و علیه رژیم اسلامی جنگیدند. تحت شکنجه مواضع و حرکات آنها بیانگر اراده آنها نیست. باید رژیم را محکوم کنیم نه قربانیان را. این حرکت یک سنت شکنی دیگر منصور حکمت بود. اتخاذ چنین موضعی در میان جنبش چپ آن مقطع و در یک سازمان نظامی شجاعت بسیاری را طلب میکرد. این یکی از فراموش نشدنی ترین سیاست ها و عملکرد های منصور حکمت در دفاع از حرمت انسان است.

نقد قهرمان گرایی خرده بورژوایی را در برخورد به زندان و شکنجه، در عقب نشستن از مقابل یورش خونین رژیم اسلامی، در نقد مبارزه مسلحانه در کردستان و همچنین در بحث عضویت کارگری مشاهده میکنیم. در عضویت کارگری درباره جنبش های مختلف صحبت می کند. تمایز جنبش طبقه کارگر، سبک مبارزه ی طبقه ی کارگر را  در مقابل سبک مبارزه خرده بورژوایی و باصطلاح جنبش دانشجویی مورد بحث قرار میدهد. بحث او بر این مبنا استوار است که مبارزه نباید با زندگی انسان عادی در تناقض قرار گیرد. قهرمان بازی های خرده بورژوایی را نقد میکند.

شیوه جدایی از حزب کمونیست ایران و سیاست ها و عملکردهای منصور حکمت چه قبل و چه بعد از جدایی یکی از مقاطع مهم تاریح کمونیسم ایران است. اسناد این جدایی موجود است و بخش اعظم آن در جلد هفت مجموعه آثار به چاپ رسیده است. فرهنگ و تمدن بالایی که بر این جدایی حاکم بود تماما مدیون بینش منصور حکمت است. وقتی در نظر بگیرید که این جدایی در یک سازمان نظامی انجام میگرفت، زمانی که شرایط جنبش چپ ایران را در نظر بگیرید، این نکته را بهتر درک میکنید. در آن مقطع جدایی در سازمان یکی از رشته های فدائیان به تیراندازی و کشتن رفقای سابق انجامید. جدایی های دیگر را هم که غیر نظامی بوده است دیده ایم. لحن و روشی که در برخورد با رفقای سابق اتخاذ میشود، بی حرمتی و توهین و ترور شخصیتی که جریان می یابد را دیده ایم. اما جدایی از حزب کمونیست ایران در تمام شرایط محترمانه و با یک فرهنگ بالا انجام گرفت. (تا بعد از جدایی که عبدالله مهتدی به سبک چپ سنتی تحریف و دروغ را آغاز کرد.) نگرانی منصور حکمت از آسیب دیدن انسان ها بود. میگفت نباید خون از دماغ کسی بریزد. خود بر پروسه جدایی و انتقال صد ها نفر انسانی که در اردوگاه های کومه له گیر افتاده بودند، نظارت کرد. زمانی که همه چیز امن و امان شد، استعفانامه خود را در پلنوم به کمیته مرکزی حزب داد. گفت فقط قلم ام را با خود خواهم برد، همین کار را نیز کرد. این بخش از تاریخ مبارزه سیاسی منصور حکمت و تاریخ کمونیسم باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد. این روش کاملا متمایز است و باید بعنوان یک الگوی اصولی و مارکسیستی و کمونیستی ثبت شود. منصور حکمت دارای قطب نمائی بود که به او امکان میداد همواره سیاست های اصولی و از نقطه نظر انسانی قابل دفاع اتخاذ کند .

منصور حکمت کاملا مخالف تز هدف وسیله را توجیه میکند، بود. از نظر او وسیله ای که انسانی و اصولی نبود، نمیتوانست به یک هدف انسانی دست یابد. در یکی از سمینارهای کمونیسم کارگری در انجمن مارکس خیلی روشن این مساله را باز میکند. میگوید اگر در یک جنگ حتی اگر برای ما مسجل باشد که با توپ باران یک دهکده میتوانیم پیروز شویم، ما اینکار را نخواهیم کرد. ما مردم بیگناه را به توپ نخواهیم بست. باید این برای همه حتی سازمان صلیب سرخ نیز روشن باشد که اگر میخواهند به مردم کمک کنند، باید به سراغ ما بیایند.

اختیار و اراده داوطلبانه
مثال ها بسیار است اما فرصت کم است. میخواهم مختصرا به بخش دوم این گفته، یعنی سوسیالیزم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است و به مساله اختیار بپردازم. از نظر منصور حکمت اراده آگاهانه و داوطلبانه انسان نقش مهمی دارا است. انسان باید قادر باشد آگاهانه و داوطلبانه تصمیم بگیرد و عمل کند. منصور حکمت برای مقوله اختیار فقط در سوسیالیسم این جایگاه را قائل نیست. شرکت در مبارزه انقلابی و کمونیستی نیز برای او یک امر کاملا آگاهانه و داوطلبانه است. بهمان ترتیب، ترک این مبارزه نیز امری کاملا داوطلبانه است. یک امر و تصمیم کورکورانه و اجباری نیست.

اراده آگاهانه و داوطلبانه جمعی، عنصر فعاله مبارزه انقلابی برای تغییر است. برای منصور حکمت تز مارکس در نقد فوئرباخ: فلاسفه جهان را تعبیر کرده اند حال مسأله بر سر تغییر آن است، جایگاه بسیار برجسته ای دارد. پرسوناژ اصلی تغییر انقلابی، انسان آگاه و متشکل است.  بدون انسان انقلابی آگاه و متشکل، نه انقلاب، نه سوسیالیسم، نه یک دنیای بهتر، نه سعادت بشر، نه آزادی و نه برابری  امکان پذیر نیست. در تئوری حزبیت منصور حکمت، در برخورد به سبک کار و سازماندهی کارگری، مبحث آژیتاتورهای کارگری، حزب و جامعه، رهبران کمونیست و کارگری و در مبحث حزب و شخصیت ها جایگاه تعیین کننده ای که نقش اراده آگاه و داوطلبانه انسان متشکل نزد منصور حکمت دارد را کاملا مشاهده میکنیم. انسان فقط پیچ و مهره حزبی نیست. انسان نقش مهمی در مبارزه کمونیستی و انقلابی عهده دار است. منصور حکمت تئوری حزبیت و سازمانیابی متداول در چپ سنتی را زیر و رو کرد. مقوله فرد هیچ، سازمان همه چیز را نقد کرد و بیگانگی آن را با مارکسیسم و سوخت و ساز طبقه کارگر نشان داد. نقش انسان آگاه و اراده آگاه فرد انقلابی در تمام تاکتیک ها و استراتژی منصور حکمت برای قدرت گیری و حفظ قدرت برجسته و عیان است.

در مورد بینش منصور حکمت میتوان صدها صفحه نوشت. تئوری های منصور حکمت همگی مدون است و میتوان به آن رجوع کرد. اما سبک کار و روش های فعالیت روزمره او ثبت نشده است. ما کسانی که شانس زندگی و فعالیت در کنار او را داشتیم میتوانیم به سیاق تاریخ شفاهی این وجوه را مطرح کنیم و باید چنین کنیم. از سبک کار او و شیوه لیدرشیپ او بسیار میتوان آموخت. از شیوه برخوردش به مسائل روزمره زندگی سیاسی و حزبی، از برخوردش به رفقای حزبی، از درک عمیقش از انسانیت و پیچیدگی های شخصیتی – روانی انسان. مثال ها و موارد بسیار است.

این بحث را میخواهم با یک ارجاع شخصی به پایان ببرم. نادر یا منصورحکمت یا ژوبین فقط در تئوری و در سطح نظری، در سبک کار و در لیدرشیپ حزبی این انسانیت را بروز نمی داد، در شخصیت روزمره، و در زندگیش هم  یک انسان کامل بود. کسانی که از نزدیک او را می شناختن یا تا حدودی با او آشنا بودند به این وجه شخصیت اش آگاهند. من دو نمونه را در اینجا ذکر میکنم. این وقایع برای خود من هم غیر قابل انتظار بود، به همین خاطر در ذهنم نقش بسته است.

وقتی خبر ترور فجیع بختیار آمد، نادر گریه کرد. برای من عجیب بود. از اینکه در قتل رهبر اپوزیسیون دست راستی اشک میریخت، متعجب شدم. درست است قتل بسیار فجیعی بود و آدم را بشدت متاثر میکرد. نکته ای که میخواهم بگویم اینست که او از قتل فجیع یک مرد سالمند بشدت متاثر شد و به گریه افتاد. در آن لحظه این مساله که بختیار که بود و چه سیاستی را دنبال میکرد کاملا موضوعیت خود را از دست داده بود.

یک مورد دیگر. یکی از چهره های اپوزیسیون که باز در جبهه ناسیونالیسم است، زنگ زده بود که نادر را برای یک سخنرانی دعوت کند، ضمن صحبت تلفنی گفت که پسرش مرده است. ادامه داد که می گویند خودکشی کرده ولی به نظر او کار جمهوری اسلامی است. در همین حین من وارد اتاق شدم و دیدم نادر پای تلفن دارد گریه می کند. همدردی عمیق با درد و مشقات انسان ها و تلاش برای پایان دادن به مشقات انسان چه در مورد یک انسان کنکرت، چه برای بشریت، چه اکنون و بشکل میکرو و چه در آینده و بشکل ماکرو از دغدغه های دائم منصور حکمت بود .

میخواهم صحبتم را با ذکر یک نکته تمام کنم. به نظرم بسیار مهم است که نگذاریم این جمله کلیشه شود و نگذاریم این جمله محتوای واقعی اش، محتوای فلسفی و سیاسیش را از دست بدهد. ما باید بکوشیم که این بینش و منش را مثل قطب نمای حزب و جنبش مان حفظ کنیم. به همان شکل که این قطب نمای منصور حکمت بود. آن سیاستی که با انسانیت، انسان دوستی و انسان گرایی مارکسیستی در تناقض باشد، نباید توسط ما اتخاذ شود. این به معنای دوری از کمونیسم کارگری و منصور حکمت است. نباید این جمله فقط به لوگوی خشک و خالی بالای نشریاتمان بدل شود. باید با تمام روح و جانش به قطب نمای حزب و جنبش ما بدل شود.

خیلی متشکرم .

چهار ژوییه در های گیت لندن بیاد ژوبین عزیز

ستون آخر
چهار ژوییه در های گیت لندن
بیاد ژوبین عزیز
آذر ماجدی

یکشنبه چهار ژوییه هشتمین سالگرد منصور حکمت، ژوبین عزیز بود. چند ماهی بود که برای این روز تدارک می دیدیم. کنگره دوم منصور حکمت را تدارک می دیدیم. فصل بهار که بنا بتعریف با شادی و شادابی توام است، برای من دردناک است. از هشت سال پیش شکوفه های بهاری و بلند شدن روزها و آفتاب بیشتر با خاطرات تلخ و دردناک درد و بیماری آکنده شده است. خاطرات نظاره به تحلیل رفتن یکی از عزیز ترین آدمهای زندگیم. بهترین رفیق و دوستم، همسر و پدر فرزندانم، همسنگر دیرینم، لیدر سیاسی ام. از هشت سال پیش، درهم تنیدن احساسات تلخ و شیرین، دردناک و شاد به یک پدیده عادی زندگی من بدل شده است. به آن خو گرفته ام. جای خالی اش آنچنان حفره ای در قلب و جانم بوجود آورده که هیچگاه پر نخواهد شد.
در این حالت احساسی و زیر فشار خاطرات گذشته و فلاش بک های دائم، بر آن شدم که یادش را به بهترین شکل ممکن گرامی بدارم. برگزاری کنگره دوم منصور حکمت بنظر بهترین راه بود. اما بمحض آنکه دست بکار شدم و اعلامش کردم، هجوم و حملات شنیع عده ای که خود را دوستدار او می دانند، آغاز شد. با خود اندیشیدم، آیا اینها کار بهتری جز سابوتاژ و تخریب بلد نیستند. این چگونه است که تخریب، مسموم کردن فضا، سابوتاژ و اشاعه تبلیغات دروغین و منفی به یک وجه جدایی ناپذیر فعالیت آنها بدل شده است؟
نادیده شان گرفتیم. کوشیدیم که فضا را تغییر دهیم. کوشیدیم نشان دهیم که ما میکوشیم فضا را مثبت و امید بخش سازیم. ما در مقابل سکتاریسم و تنگ نظری سد می سازیم. با تخریب و سابوتاژ به طریقی مثبت و کمونیستی مقابله خواهیم کرد. به شانتاژها و حرف های شنیع و زشت شان پاسخ ندادیم. به شرکت در کنگره و مراسم یادبود دعوتشان کردیم. بر سازماندهی هر چه بهتر و موفق تر کنگره تمرکز کردیم.
بالاخره روز چهارم ژوییه فرا رسید. یک روز آفتابی و زیبا. گورستان های گیت سبز و زیبا بود. هوا لطیف و فرح بخش بود. گویی هوا نیز با تلاش ما هماهنگ شده بود. تعدادی از چهره های قدیمی و سرشناس و رهبران جنبش کمونیسم کارگری بهمراه شماری از نسل جوان و چپ های قدیمی گرد آمدیم. زیبا ترین و شعف آور ترین وجه این یادبود، پیام ها و گل هایی بود که از ایران رسیده بود، از جانب محافل کارگران رادیکال سوسیالیست در مراکز مهم صنعتی و در واحد های تولیدی، از جانب فعالین کمونیست کارگری و دوستداران جوان منصور حکمت، پرستاران و یک مادر عزیز که چندین فرزند دلبندش در مبارزه برای کمونیسم بدست این رژیم جنایتکار کشته شده اند. وقتی این پیام ها و سفارش دسته ها و سبدهای گل بدستم رسید، آنچنان تحت تاثیر قرار گرفتم که بغض گلویم را بشدت می فشرد. تمام خستگی و فشار چند ماه اخیر در یک لحظه ناپدید شد. اشک شادی خستگی و افسردگی ماه های اخیر را شست و برد.
هیجان در فضا موج می زد. فضای رفیقانه و گرم قلب انسان را گرم می کرد. در صفی منظم گل در بغل بسوی تندیس و محل یادبود ژوبین حرکت کردیم. یکی پس از دیگری گل ها را روی تندیس یا روی زمین قرار دادیم. تک شاخه های رز سرخ را بر روی تندیس گذاشتیم. زیبایی گل ها، رنگ های چشم نواز، رایحه خوش آنها که نسیم فرح بخش در فضا پخش می کرد، بسیار زیبا، آرام بخش و امید بخش بود. دور او گرد آمدیم. سخنانی در گرامیداشت او، این انسان بزرگ، این رهبر مارکسیست جنبش کمونیسم کارگری، این انسان انقلابی که تا آخرین لحظات عمرش برای انقلاب کارگری و ساختن یک دنیای بهتر تلاش کرده بود، در فضا طنین انداز شد. از جای خالیش در این خیزش عظیم صحبت شد. از اینکه چقدر عزیز بود و چقدر همه ما در فقدانش دلتنگ ایم.
تندیس منصور حکمت در گورستان های گیت در مقابل مقبره مارکس قرار دارد. گویی این دو انسان انقلابی بزرگ بهم چشم دوخته اند. این نقطه باید به میعادگاه تمام انسان های آزادیخواه، برابری طلب و کمونیست در سطح دنیا بدل شود و خواهد شد. پس از ملاقات با ژوبین و گرامیداشت او به سراغ مارکس رفتیم. بر مقبره اش گل نهادیم.
در سالن کنگره اسلاید شویی از زندگی کوتاه اما پربارش به نمایش درآمد. یک بیوگرافی کوتاه تصویری از این انسان عزیز و دوست داشتنی، این فرزند مهربان و شیطان، همسر عزیز و همراه، پدر کم نظیر و فداکار، مارکسیست عمیق و انقلابی، لیدر با بصیرت، با درایت و هشیار. گویی او را در کنار خود داشتیم. شوخ طبعی اش، طنز زیبایش، سخنان راه گشایش که افق یک آینده آزاد و برابر را در مقابل مان قرار می داد و سرنگونی سرمایه داری و ساختن یک دنیای بهتر را در دسترس و امکانپذیر می ساخت.
رفقای قدیمی اش در مورد دستاوردها و نقش اش سخن گفتند. هر یک بر وجهی از نقش و درافزوده هایش نور افکند. خاطره هایی که از او نقل می شد، همان احساس همیشگی شادی و غم، شیرینی و تلخی را در وجودم زنده می کرد. یاد صورت مهربانش، نگاه پر شیطنت و شیرینش، صدای گرمش، در ذهنم زنده بود. یک روز گرم و صمیمی. یک روز خوب که مرحمی بود بر غم از دست دادنش، بر ضرباتی که پس از مرگش متحمل شدیم. نقطه امید و دریچه ای به آینده بهتر و متحدتر برای جنبش کمونیسم کارگری. پیام های کارگران کمونیست از ایران، آینده ای امیدبخش را نوید می داد.
یاد عزیزش گرامی باد.ش

دعوت به مراسم بزرگداشت منصور حکمت

تاریخ: ۱۵ مه  ۲۰۱۲
دعوت به مراسم بزرگداشت منصور حکمت

رفقای عزیز
همانطور که مطلع هستید ۴ ژوئیه ۲۰۱۲ دهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت، این انسان بزرگ و لیدر سیاسی تئوریک کمونیسم کارگری است. بنیاد منصور حکمت مراسمی را روز ۷ ژوئیه در شهر لندن، انگلستان برگزار می کند. مراسم ساعت ۱۲ ظهر در گورستان هایگیت آغاز می شود. پس از جمع شدن در مقابل تندیس وی در هایگیت و نثار گل به سالنی خواهیم رفت و مراسم را با زنده کردن یاد او ادامه می دهیم .

از شما دعوت میکنیم که در مراسم یاد بود منصور حکمت شرکت کنید تا با هم یاد او را گرامی بداریم. خواهشمندیم که شرکت یا عدم شرکت خود را هر چه سریعتر بما اطلاع دهید .

با احترام٬

آذر ماجدی
مسئول بنیاد منصور حکمت
www.azarmajedi.com

ده سال پس از درگذشت منصور حکمت نگاهی به نقش٬ جایگاه و درافزوده های منصور حکمت

ده سال پس از درگذشت منصور حکمت
نگاهی به نقش٬ جایگاه و درافزوده های منصور حکمت

یک دنیای بهتر: ده سال از فوت نابهنگام منصور حکمت میگذرد. جهان یکی از برجسته ترین مارکسیست های معاصر٬ یک رهبر کمونیست٬ یک سازمانده و پراتیسین انقلاب کارگری را از دست داد. منصور حکمت برای شما که بود؟ تاریخ٬ نسل جدید٬ فعالین کارگری٬ انسانهای آزادیخواه چگونه باید او را بشناسند؟ براستی او که بود؟ چه نقشی در مارکسیسم معاصر ایفا کرد؟ ویژگی هایش کدام بود؟

آذر ماجدی: منصور حکمت یک انسان منحصر بفرد بود. جایگاه اجتماعی و سیاسی او چه در جامعه ایران و چه در عرصه بین المللی، هر چند که هنوز در این عرصه آنطور که باید و شاید نقش او درک نشده است، بسیار مهم و تعیین کننده است. جایگاه و نقش او برای من ابعاد متنوعی دارد. زندگی من، چه در ابعاد شخصی و عاطفی و چه در بعد سیاسی کاملا با او تنیده شده است. لذا ممکن است ارائه یک قضاوت و ارزیابی ابژکتیو از جانب من بسیار پیچیده بنظر برسد. من زندگی سیاسی - تشکیلاتی تمام وقت خود را با منصور حکمت آغاز کردم. ما هر دو با عروج طلیعه های جنبش انقلابی ۱۳۵۷ به مبارزه سیاسی متشکل روی آور شدیم. سنتا این نوع تعهد به مبارزه کمونیستی را فعالیت "حرفه ای" نامیده اند؛ بنظر من این صفت می تواند بدفهمی هایی را ایجاد کند. اما صفت دیگری هنوز برایش پیدا نکرده ام. برای ما مبارزه سیاسی یک علاقه حاشیه ای یا فعالیت جانبی نبود. تمام زندگیمان را تشکیل می داد.

بمدت ۲۴ سال، علاوه بر زندگی مشترک، با هم در یک سازمان یا حزب فعالیت کرده ایم. من از نزدیک تلاش شبانه روزی، تقلاهای انقلابی، تعهد کامل به مبارزه کمونیستی و برای ایجاد یک دنیای بهتر، درایت، همه جانبه نگری، هوش و ادراک فوق العاده او را هر روزه شاهد بوده ام. درک عمیق او از تئوری مارکس و دینامیسم مبارزه کمونیستی و طبقاتی همواره مرا به تحسین برانگیخته است. از زمانی که یک جوان پر شور ۲۷ ساله بود و دائما در جستجوی پاسخ در ادبیات مارکسیستی و کاربست آن در تحلیل شرایط اقتصادی- سیاسی جامعه ایران بود، تا زمانیکه سرطان رمقش را برای هر نوع کاری از او گرفت، عمق تفکرش و ادراک عمیقی که از دینامیسم مبارزه طبقاتی، مناسبات اجتماعی و از روانشناسی انسان داشت، راهگشای نه تنها انسان های دور و برش، بلکه هزاران انسان تشنه آزادی و برابری و تغییر بود. اگر در زمان حیاتش نتوانستیم این بعد شخصیتش را بخوبی درک کنیم، اکنون ده سال پس از نبودش، با هزار حسرت و افسوس این مساله را دریافته ایم.

همانطور که در سخنرانی اولین سالگردش گفتم، به یک معنا، نام منصور حکمت برای من صرفا یک بعد از شخصیتش را بیان می کند؛ ژوبین و نادر دو بعد دیگر این شخصیت است. هر یک از این اسامی، یکی اسم شناسنامه ایش، دیگری اسمی که رفقایی که از نزدیک با او کار می کردند، خطابش می کردند و سومی اسم قلمی - سیاسی اجتماعیش، وجهی از شخصیت او را تداعی می کند. زمانی که با او آشنا شدم و زندگیمان با هم پیوند خورد، من او را بنام ژوبین می شناختم. یک جوان بسیار تیزهوش، بانمک، با شیطنت های جذاب، عاشق موسیقی و فوتبال، متواضع و مهربان، همیشه حاضر به کمک به دور و بر و اطرافیان، حتی بیگانگان. دوستانش خیلی دوستش داشتند.

او بسیار غیر سنتی، یا حتی باید گفت ضد سنتی بود. این خصوصیتش را در نحوه لباس پوشیدن، در برخورد به پدر و مادرش، در برخورد به ارزش های حاکم فرهنگی - اخلاقی، در همه چی می شد، تشخیص داد. این وجه شخصیتش برای من جذابیت فوق العاده ای داشت. یکی از خصوصیات او که مرا بشدت جلب کرد، غیبت هر نوع مردسالاری در شخصت و منش او بود. در آن مقطع یعنی دهه ۷۰ میلادی، کمتر مردی را می شد یافت که کاملا از مردسالاری مبرا باشد. حتی روشنفکرترین و آزاده ترین هم بشکلی ظریف از مردسالاری متاثر بود. بویژه در میان مردان ایرانی مردسالاری یک خصوصیت برجسته شان بود. حتی در آنهایی که سالها در غرب تحصیل کرده بودند، از نزدیک جنبش رهایی زن را در غرب دیده بودند، از فعالین چپ و کمونیست بودند و در باب آزادی زن از نظر مارکس و لنین ساعتها صحبت می کردند، مردسالاری کاملا جا خوش کرده بود. در اولین برخورد تو ذوق می زد. اما من هیچگاه ذره ای از مردسالاری را در ژوبین ندیدم. شاید بخاطر نقش و تاثیر مادر و خانواده مادریش بود، که همه تحصیلکرده و بعضا مستقل بودند. خودش در مصاحبه رادیویی، "از نزدیک و خصوصی" به این مساله اشاره می کند.

ما چند سالی در تهران زندگی مخفی داشتیم و من شاهد فعالیت و تلاش شبانه روزیش بودم. هنوز بخوبی بخاطر دارم که شب هایی را که تا صبح می نشست و "سه منبع و سه جزء سوسياليسم خلقى ايران" را می نوشت. شب تا صبح می نوشت، صبح چند ساعتی می خوابید و بعد سر قرارهای تشکیلاتی و به جلسات می رفت. انرژی فوق العاده ای داشت. یکی از افتخارات و شادی های زندگی من مطالعه کاپیتال با او است. چقدر شفاف و روشن توضیح می داد؛ مقولات پیچیده را چنان ساده و روشن بیان می کرد، گویی دارد یک معادله ساده جبر را توضیح می دهد.

این دوره از مبارزات سیاسی - تئوریک ژوبین نقش بسیار تعیین کننده و پایداری در جنبش کمونیستی داشته است. بیرون کشیدن مارکس و کمونیسم از زیر آوار تعابیر بورژوایی، یک دستاورد بسیار با ارزش اوست. پس از شکست انقلاب اکتبر در شوروی، کمونیسم حاکم، کمونیسم پرو سویتی یا در ضدیت با آن، اما یک کمونیسم بورژوایی دیگر بود. کمونیسم روسی، مائویسم، تروتسکیسم، اورکمونیسم، چپ نو، انور خوجه و قس علیهذا تعابیر گوناگونی از کمونیسم بورژوایی بود. در جوامع تحت سلطه، مانند ایران، پوپولیسم ورژن حاکم کمونیسم بود. پوپولیسم بشدت به ناسیونالیسم آغشته است و مبارزه ضد امپریالیستی (با تعبیر خود این جریان از امپریالیسم) مهمترین هدف مبارزاتی آن است؛ این جنبش از نظر اخلاقی و فرهنگی بشدت عقب مانده بود؛ مبارزه علیه امپریالیسم برای آن صرفا یک مبارزه سیاسی نبود، بلکه در ابعاد فرهنگی و اخلاقی نیز مطرح بود. لذا این جریان بشدت مردسالار و در عمل مذهبی و سنتی بود. از زن مدرن بیشتر از حاج برخوردار، که به تعبیر آنها بورژوازی ملی محسوب می شد، منزجر بود. زن مدرن مستقل را عامل امپریالیسم می دانست، حاج برخوردار را دوست پرولتاریا و دهقانان. گروه خون آنها به آل احمد نزدیک تر بود تا به زتکین و لوکزامبورک و کولونتای.

مبارزات تئوریک و سیاسی ضد پوپولیستی منصور حکمت و سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، که مارکسیسم انقلابی نامیده می شد، شکست مهلکی به پوپولیسم وارد آورد. حاصل نهایی این مبارزات احیای مارکس و مارکسیسم بود. این یکی از دستاوردهای مهم و اولین دستاورد سیاسی - تئوریک منصور حکمت بود. عروج مارکسیسم انقلابی سریعا بر سرنوشت کل جنبش کمونیستی وقت تاثیر گذاشت. در تمام جریانات چپ گرایشی به مارکسیسم انقلابی شکل گرفت. پوپولیسم از نظر نظری و ایدئولوژیک شکست خورد. با پیوستن کومه له که یک سازمان مهم و تنها سازمان اجتماعی چپ در ایران بود، به مارکسیسم انقلابی یک تحول بسیار مهم در جنبش کمونیستی بوقوع پیوست. متاسفانه کودتای خونین رژیم اسلامی و قتل عام بهترین و شریفترین کمونیست ها، بر این روند تاثیرات منفی بسیار گذاشت.

اما این یک روی سکه است؛ یعنی اگر کودتای ۳۰ خرداد ۶۰ اتفاق نمی افتاد یا دیرتر بوقوع می پیوست، جنبش کمونیستی بسیار موفق تر و وسیعتر می بود، اما در صورت فقدان مارکسیسم انقلابی و بویژه شخص منصور حکمت، کودتای ۳۰ خرداد می توانست برای یک دوره طولانی کمونیسم را به محاق ببرد. تاریخ بهترین اثبات این مدعا است. در هر جامعه ای بدنبال شکست یک انقلاب یا شکل گیری یک کودتای خونین، نه فقط جامعه علی العموم، بلکه جنبش چپ و کمونیستی هم برای دوره ای نسبتا طولانی به خاموشی می رود. در ایران، اما، این اتفاق رخ نداد. لازم نیست دور برویم. دو نمونه شیلی و اندونزی در تاریخ معاصر کاملا بیانگر این واقعیت است.

تاسیس حزب کمونیست ایران، توسط سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، کومه له و تعدادی جریان دیگر، که بحق منصور حکمت نقش اصلی و تعیین کننده در آن داشت، جنبش کمونیستی را در ایران زنده نگاه داشت. نور امیدی به درون سیاه چالهای زندان های مخوف اسلامی تابید. زندانیان سیاسی چپ و کمونیست با دریافت خبر تشکیل حزب کمونیست ایران، از نظر روحی متحول شدند. رژیم اسلامی که در یک جبهه مهم شکست خورده بود، بشکلی هارتر در تلاش سرکوب حزب کمونیست و کومه له برآمد. بدون اغراق اگر منصور حکمت نبود این حزب هیچگاه تشکیل نمی شد. تلاش های او برای اقناع رهبری و کادرهای کومه له را بخوبی بخاطر دارم؛ از سوی دیگر تلاش برای اقناع برخی کادرهای اتحاد مبارزان کمونیست یا کمونیست های دیگری که کومه له را بعنوان یک سازمان مارکسیست قبول نداشتند و در برابر موش و گربه بازی کومه له در این پروسه خسته می شدند را نیز از یاد نبرده ام.

منصور حکمت خیلی سریع مانع ذهنی - سیاسی بخشی از رهبری با نفوذ کومه له برای تشکیل حزب را تشخیص داد. علیرغم اینکه کومه له در ابتدا بسیار موافق این پروسه بود، اما بعد از مدتی، علاقه اولیه را از دست داد. سپس پس از ضربه خوردن تشکیلات کومه له در شهرهای خارج از کردستان دوباره بخشی بفکر تشکیل حزب افتادند، چراکه تاسیس حزب را برای ارتقاء روحیه نیروی پیشمرگ و مردم کردستان مفید می دیدند؛ اما پس از مدتی دوباره کند و دلسرد شدند.

منصور حکمت صبورانه این پروسه را با بحث و اقناع طی کرد. بالاخره، دادن پیشنهاد حقوق ویژه به کومه له و حفظ نام کومه له بعنوان سازمان کردستان حزب مهمترین مانع سیاسی- ذهنی را از میان برد. یادم است که در سازمان ا م ک تقریبا همه مخالف این مساله بودند و آنرا با موقعیت سازمان بوند در حزب سوسیال دموکرات روسیه مقایسه می کردند. نادر صبورانه با همه بحث کرد و همه را قانع نمود. دومین مساله پست دبیر کل بود. عبدالله مهتدی در آن وقت دبیرکل کومه له بود و بطور واقعی با از دست دادن این پست مساله داشت. لذا نادر در پیش نویس اساسنامه پست دبیر کل را ملحوظ کرد و عبدالله مهتدی در کنگره موسس بعنوان دبیرکل حزب برگزیده شد. اما در کنگره دوم اساسنامه اصلاح شد و پست دبیرکل حذف گردید. طی فروردین ۱۳۶۱ تا شهریور ۱۳۶۲ که کنگره موسس برگزار شد، مبارزه پیگیر و شبانه روزی نادر امر تشکیل حزب کمونیست ایران را میسر کرد. راستش این مبارزه بعد از کنگره موسس هم ادامه یافت. بحث های داغ نادر با ابراهیم علیزاده دو سه هفته پس از کنگره موسس، زمان حمله ارتش اسلامی به آلان سردشت، منطقه ای که مرکزیت حزب در آن بود و کنگره موسس در آن تشکیل شده بود را بخاطر دارم؛ این یورش نظامی دوباره ساگای نام کومه له و ناسیونالیسم کرد را زنده کرد.

دستاوردهای مهم و تعیین کننده منصور حکمت به احیای مارکس، شکست پوپولیسم، تشکیل حزب کمونیست ایران در سیاه ترین دوران جامعه و ایجاد امید در دل هزاران کمونیست، رهبری بزرگترین حزب کمونیستی در خاورمیانه، مبارزه قاطعانه با رژیم اسلامی، زنده نگاه داشتن کمونیسم و جنبش کمونیستی در این شرایط سیاه و خونین، تدوین تئوری کمونیستی مبارزه مسلحانه برای یک حزب کمونیست، نجات صدها کمونیست از مهلکه قتل عام توسط دو رژیم اسلامی و بعث عراق و انتقال آنها به یک کشور امن، بخشی از دستاوردهای درخشان و برجسته منصور حکمت در این دوره است.

منصور حکمت هیچگاه به داده ها لم نمی داد؛ به وضع موجود رضایت نمی داد؛ همواره بفکر پیشرفت و پیشروی بود. سلاح نقد مارکسیستی را یک لحظه زمین نمی گذارد. یکی دو ماه پس از تشکیل حزب بود که در اردوگاه حزب در شین کاوه، در کردستان عراق، نادر بحث "فاصله حرف و عمل" را طرح کرد. در آنجا به یک نکته بسیار مهم اشاره کرد. گفت اگر پراتیک ما کمونیستی نباشد، آنوقت این بیانگر آنست که بورژوازی سکان حزب را در دست دارد. (نقل به معنی) این سخنرانی با اخم و تخم بخشی از رهبری حزب روبرو شد. نادر بفکر رفت تا راه حاکم کردن خط کمونیسم کارگری بر حزب را بیابد. پیش از کنگره دوم حزب بود که بحث کمونیسم کارگری را در رهبری حزب مطرح کرد. از او خواستند که این بحث را بعنوان گزارش به کنگره ارائه کند.

تنش سیاسی - نظری- جنبشی از همان بدو تشکیل حزب در حزب وجود داشت. فاصله حرف و عمل اولین بروز علنی آن بود. پس از کنگره دوم طی مصاحبه ها و نوشته های متعدد کوشید وجوه مختلف و متنوع این بحث را باز کند. بالاخره، قبل از کنگره سوم متوجه شد که گرایش های مختلف درون حزب عمل می کند و مانع پیشروی حزب است. گزارش او به کنگره سوم، دوران آتی و پس از سقوط شوروی را ترسیم کرد. اکنون که دوباره این گزارش را مطالعه می کنیم، متوجه عمق و صحت این تحلیل، بصیرت و افق عمیق مارکسیستی او می شویم.

طرح مبحث کمونیسم کارگری با عزیمت از نقد خود، تفکیک جنبش کمونیستی کارگری با جنبش های دیگر، نقد عمیق جنبشی که حزب کمونیست عملا در بستر آن حرکت می کرد، شجاعت و بصیرت بالایی نیاز دارد. منصور حکمت با صلابت و قاطعیت خاص خویش پا در این مبارزه گذاشت. از کنگره سوم تا استعفای او از حزب کمونیست و تشکیل حزب کمونیست کارگری کمتر از دو سال طول کشید. فعالیت شبانه روزی این دوره او را هیچگاه از یاد نخواهم برد. در این مقطع او دیگر یک جوان ۲۷ ساله و بدون مسئولیت خانوادگی نبود. در این فاصله ما صاحب دو بچه شده بودیم. بچه دوم مان در اوج کشمکش درون حزب کمونیست بدنیا آمد. کار لاینقطع، فشار عصبی، نگرانی از وضعیت و آینده انسان هایی که در اردوگاه یا در شهرهای کردستان عراق ویلان می شدند، تلاش برای پیشبرد مبارزه در متمدن ترین و آرام ترین شکل ممکن، چرا که این اختلافات در یک حزب مسلح بوقوع می پیوست، کاملا از نظر جسمی و عصبی فرسوده اش کرده بود. اما این شرایط یک آن او را از فکر به بچه ها و حضور در کنارشان منفک نمی کرد. یک لحظه این کارها به دلیل یا بهانه ای برای اینکه از پدری شانه خالی کند، یا به شکل سنتی پدر باشد، بدل نمی شد. همیشه برای رسیدگی به بچه ها، محبت به آنها، در آغوش گرفتنشان یا بازی با آنها آماده بود. بجای آن از خوابش می زد. استراحت و قرار نداشت.

خوشبختانه جدایی از حزب کمونیست به متمدن ترین شکل آن بوقوع پیوست. بقولی از دماغ یک نفر هم خون نریخت. حرمت هیچکس جریحه دار نشد. راستش فکر می کنم این تنها نمونه انشعاب حزبی - سیاسی با این سطح از تمدن در تاریخ باشد. وقتی به این واقعیت بیاندیشیم که بخش عظیمی از کادرها در محرومیت در اردوگاه ها یا روستاها و شهرهای کردستان عراق زندگی می کردند، و این یک حزب مسلح بود، بیشتر به اهمیت و پیچیدگی کار منصور حکمت واقف می شویم. این یادم است که می گفت این یک حزب مسلح است و باید این پروسه کاملا درست و آرام به پیش رود. یک تنه در مقابل تمام مخالفت خوانی ها ایستاد. جالب است در کمیته مرکزی حتی پس از اعلام اینکه قصد دارد جدا شود و فقط تا زمان انتقال همه افرادی که از نظر نظامی وجودشان در کردستان عراق لازم نیست به یک کشور امن، در حزب باقی می ماند، باتفاق آراء به دبیری کمیته مرکزی انتخاب شد.

تشکیل حزب کمونیست کارگری و تبدیل آن به بزرگترین حزب رادیکال مارکسیستی در منطقه فعالیت ده سال آخر زندگی منصور حکمت را می سازد. ایجاد یک حزب میلیتانت و بزرگ که به دماسنج اپوزیسیون بدل شده بود؛ حزبی که همانطور که او می گفت عملا خارج را روی سرش گذاشته بود و جلوی فعالیت رژیم اسلامی در خارج کشور موانع بسیار آفریده بود؛ حزبی که حدود هزار کمونیست با سابقه و جوان را فقط در خارج کشور در خود سازمان داده بود؛ حزبی که به پیشدار مبارزه علیه اعدام، آزادی بی قید و شرط بیان و ابراز وجود، آزادی و برابری زن و مرد، مدرنیسم و ضد مذهب گرایی بدل شده بود؛ حزبی که به میزان بسیاری اجتماعی شده بود و می رفت تا به یک قدرت تعیین کننده در تحولات سیاسی بنفع کارگر و آزادیخواهی بدل شود؛ حزبی که همه از آن حرف می زدند. حزبی که به امید طبقه کارگر و محرومین و آزادیخواهان جامعه بدل شده بود. این یک دستاورد دیگر اوست. علاوه بر این منصور حکمت نقش اصلی در تشکیل حزب کمونیست کارگری عراق داشت.

ادبیات این دوره منصور حکمت بسیار غنی و با ارزش است. آثاری چون نقد ناسیونالیسم و دموکراسی از کلاسیک های مارکسیستی و بجا ماندنی است. نقد فدرالیسم و تحلیل های سیاسی عمیق و تیز از رژیم اسلامی و نشان دادن ماهیت جدال دو جناح این رژیم، از دستاوردهای دیگر اوست. برنامه یک دنیای بهتر یک اثر مهم مارکسیستی به ارزش مانیفست کمونیست است. آخرین اثر او "دنیا پس از یازده سپتامبر" شرایط مبارزات طبقاتی و سیاسی در سطح بین الملی را برای ما تحلیل و تبیین کرد.

این فقط خلاصه ای بود از نقش و جایگاه این مارکسیست بزرگ، این لیدر سیاسی کمونیسم کارگری و این انسان مهربان و دوست داشتنی. شاید از فحوای این کلمات بتوان ویژگی های او را تمیز داد. باید آثار او را با دقت خواند؛ باید به سخنرانی هایش دقیق گوش داد؛ باید به مبارزه کمونیستی کارگری پیوست و در دل مبارزه نظرات او را پیاده کرد. این راه شناخت اوست. و روشن است که حزب ما نقش و مسئولیت بزرگی در این راستا عهده دار است. شرکت در مراسم یادبود دهمین سالگرد او یک راه دیگر برای شناخت بیشتر از او و گرامیداشت یاد عزیزش است. *

 

دهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت فرا می رسد ! بیاد ژوبین عزیز

ستون آخر٬
دهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت فرا می رسد !
بیاد ژوبین عزیز

۴ ژوئیه ۲۰۱۲ دهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت (ژوبین رازانی) است. یک دهه از مرگ این انسان بزرگ، تئوریسین مارکسیست برجسته و لیدر فکری - سیاسی جنبش کمونیسم کارگری می گذرد. طی این دهه پر تلاطم و پر نشیب و فراز چه در عرصه سیاست ایران و چه در عرصه سیاست بین المللی، بارها و بارها از نزدیک جای خالی او را در تمام ابعاد فعالیت سیاسی- کمونیستی خویش احساس کرده ایم .

۴ ژوئيه ٢٠٠٢ شب که از بيمارستان برگشتم، نوشتم: "کابوس هولناک بوقوع پيوست." نوشتم "جاى خاليش را هميشه در کنارمان، در قلب هايمان، در زندگى هر روزمان، و در مبارزه براى برابرى و آزادى احساس خواهيم کرد". در آن لحظات که این کلمات را می نوشتم، یک احساس گنگ و مبهم آنها را بمن دیکته می کرد. در گیجی و بهت بسر می بردم. در آن لحظه واقعیت و خواب در هم تنیده بود. می دانستم که چنین خواهد شد، اما هنوز نیستی او را درک نکرده بودم. هنوز کابوس بیشتر حالت خواب داشت تا واقعیت. احساس واقعی و اندیشه مجرد همچون دو دنیای جدا از هم در درونم با یکدیگر در تنش و جدال بودند. گویی روی یک ابر حرکت می کردم .

مدتها طول کشید تا مرگ ژوبین به شکل یک واقعیت تغییرناپذیر و جان سخت در مقابلم قرار گرفت. مدتهای بیشتر زمان لازم بود تا این واقعیت را درونی کنم. راستش هنوز لحظاتی هست که دچار ناباوری می شوم. فکر می کنم که همه چی فقط یک کابوس بوده است. گویی قلب و ذهنم با حقیقت در حال جنگند. مدتها بطول انجامید تا دریابم که در آن شب نه عمق کابوس و نه عمق اين تنهايى و جاى خالى را بمعناى واقعى کلمه احساس نکرده بودم. طی این سالها هر روز با اين کابوس هولناک زندگى کرده ام. هر روز جاى خاليش را در گوشه و کنار زندگى، در قلبم، در ذهنم، و در هر حرکت کوچک و بزرگ، از نو و هر روز عميق تر از روز پيش احساس کرده ام .

و اکنون می رویم که یاد عزیزش را در دهمین سالگرد از دست دادنش گرامی بداریم. تا باهم بیاد بیاوریم که چه جایگاه با ارزش و رفیعی در زندگیمان داشت؛ بیاد بیاوریم که چگونه بدون او با زندگی دست و پنجه نرم کردیم؛ بیاد بیاوریم که چگونه جای خالیش را در پس هر خبر جنگ و بحران، خیزش و شورش، استیصال و امید عمیقا احساس کردیم .
 
بیایید با هم یادش را در دهمین سالگرد درگذشتش گرامی بداریم .

روز شنبه ۷ ژوئیه ۲۰۱۲ ساعت ۱۲ در هایگیت گرد می آئیم. این روز را به یک روز فراموش نشدنی و با شکوه بدل کنیم. *

 

اطلاعیه 3 کنگره دوم منصور حکمت

اطلاعیه 3 کنگره دوم منصور حکمت

بنیاد منصور حکمت به تاریخ ۳۱ مه دعوتنامه ای برای شرکت و در صورت تمایل سخنرانی در کنگره منصور حکمت به احزاب و سازمان های زیر ارسال کرد: حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری ایران، حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست، حزب کمونیست کارگری عراق، حزب کمونیست کارگری کردستان، سازمان راه کارگر، سازمان فدائیان اقلیت، اتحاد فدائیان خلق، اتحادیه کمونیست ها، چریک های فدائی – اشرف دهقانی. متن دعوتنامه به قرار زیر است:
با سلامهای گرم و رفیقانه
تاریخ:۳۱  مه ۲۰۱۰
بدینوسیله از جانب بنیاد منصور حکمت از فعالین و دست اندرکاران حزب کمونیست کارگری عراق برای شرکت در دومین کنگره منصور حکمت که در تاریخ ۴ ژوئیه در لندن برگزار می شود٬ دعوت می کنم.
در دومین کنگره منصور حکمت یاد و خاطره و در افزوده ها و نقش تاریخی کمونیسم منصور حکمت گرامی داشته خواهد شد. سخنرانان و شرکت کنندگان در این کنگره به بررسی جوانب مختلف تئوری و پراتیک منصور حکمت خواهند پرداخت.
چنانچه مایل باشید در این کنگره سخنرانی کنید لطفا درخواست خود را تا تاریخ ده ژوئن به اطلاع ما برسانید. برای دریافت اطلاعات بیشتر لطفا با ما تماس بگیرید. ضمنا اطلاعات در سایت
www.wupiran.org و www.m-hekmat.com   و همچنین در فیس بوک درج شده است.
با درودهای رفیقانه
آذر ماجدی
بنیاد منصور حکمت
Majedi.azar@gmail.com

اطلاعیه 3 کنگره دوم منصور حکمت

اطلاعیه 3 کنگره دوم منصور حکمت

بنیاد منصور حکمت به تاریخ ۳۱ مه دعوتنامه ای برای شرکت و در صورت تمایل سخنرانی در کنگره منصور حکمت به احزاب و سازمان های زیر ارسال کرد: حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری ایران، حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست، حزب کمونیست کارگری عراق، حزب کمونیست کارگری کردستان، سازمان راه کارگر، سازمان فدائیان اقلیت، اتحاد فدائیان خلق، اتحادیه کمونیست ها، چریک های فدائی – اشرف دهقانی. متن دعوتنامه به قرار زیر است:
با سلامهای گرم و رفیقانه
تاریخ:۳۱  مه ۲۰۱۰
بدینوسیله از جانب بنیاد منصور حکمت از فعالین و دست اندرکاران حزب کمونیست کارگری عراق برای شرکت در دومین کنگره منصور حکمت که در تاریخ ۴ ژوئیه در لندن برگزار می شود٬ دعوت می کنم.
در دومین کنگره منصور حکمت یاد و خاطره و در افزوده ها و نقش تاریخی کمونیسم منصور حکمت گرامی داشته خواهد شد. سخنرانان و شرکت کنندگان در این کنگره به بررسی جوانب مختلف تئوری و پراتیک منصور حکمت خواهند پرداخت.
چنانچه مایل باشید در این کنگره سخنرانی کنید لطفا درخواست خود را تا تاریخ ده ژوئن به اطلاع ما برسانید. برای دریافت اطلاعات بیشتر لطفا با ما تماس بگیرید. ضمنا اطلاعات در سایت
www.wupiran.org و www.m-hekmat.com   و همچنین در فیس بوک درج شده است.
با درودهای رفیقانه
آذر ماجدی
بنیاد منصور حکمت
Majedi.azar@gmail.com

اطلاعیه دوم کنگره منصور حکمت

اطلاعیه دوم
کنگره منصور حکمت


همانطور که در اطلاعیه شماره ۱ باطلاع رساندیم، کنگره دوم منصور حکمت روز چهار ژوئیه ۲۰۱۰ در شهر لندن، انگلستان برگزار میشود. بدینوسیله، با تشکر از استقبال گرم دوستان از برگزاری این کنگره، باطلاع میرسانیم که کسانی که علاقمند به سخنرانی در این کنگره هستند، لطفا تا تاریخ اول مه ۲۰۱۰ تم و چکیده ای از سخنرانی خود را برای ما ارسال کنند. بنیاد منصور حکمت خواهد کوشید که تعداد هر چه بیشتری از علاقمندان امکان سخنرانی در این کنگره را داشته باشند.


آذر ماجدی
بنیاد منصور حکمت

 ۲۰ آوریل ۲۰۱۰

گفتگو با آذر ماجدی مسئول بنیاد منصور حکمت پیرامون کنگره ۲ منصور حکمت

گفتگو با آذر ماجدی مسئول بنیاد منصور حکمت پیرامون کنگره ۲ منصور حکمت
مجمع دوستداران منصور حکمت

یک دنیای بهتر: هدف از برگزاری کنگره منصور حکمت چیست؟ چه الگویی مد نظر دارید؟ انتظارات و توقعات شما چیست؟ شاخص موفقیت چنین کنگره ای از نقطه نظر شما چیست؟
آذر ماجدی: منصور حکمت یک مارکسیست برجسته، تئوریسین و لیدر سیاسی جنبش کمونیسم کارگری است. منصور حکمت در تعین بخشی نظری، سیاسی و سازمانی به جنبش کمونیسم کارگری نقش منحصر بفرد و بسیار تعیین کننده ای داشته است. مقایسه نقش منصور حکمت در جنبش کمونیستی با انسان های برجسته ای چون مارکس و لنین بهیچوجه اغراق نیست. منصور حکمت موفق شد که مارکسیسم را از زیر آوار تعابیر بورژوایی و خورده بورژوایی از آن بیرون کشد؛ او توانست پس از چند دهه حاکمیت کمونیسم بورژوایی پرو روس، مائویستی یا چپ نو، که هر یک روایتی ناسیونالیستی یا دموکراتیک از مارکسیسم را به جهان ارائه می دادند، کمونیسم کارگری مانیفست کمونیسم را  احیاء کند. منصور حکمت درافزوده های مهمی به مارکسیسم و جنبش کمونیستی داشت. پاسخ های مارکسیستی به معضلات جنبش کمونیستی در انتهای قرن بیست بخشی از دستاوردهای او است.
گرامیداشت چنین شخصیتی و بررسی دستاوردها و درافزوده های او یک کار مهم و ضروری است. نه فقط بعنوان یک حرکت احساسی – عاطفی در گرامیداشت یک لیدر برجسته سیاسی و نظری انقلابی، بلکه همچنین از این نظر که کمونیسم کارگری بدون مسلح شدن به این نظریات و سیاست ها، بدون احاطه به نقد حکمت از دنیای سرمایه داری و سیاست های سرکوبگرانه بورژوازی بین المللی و بدون درک و کاربست استراتژی قدرت تبیین شده توسط او قادر نخواهد شد به قدرت دست یابد. انقلاب کارگری در قرن بیست و یک به منصور حکمت و تبیین او نیازمند است. از این رو کنگره دوم منصور حکمت به بررسی نظرات و درافزوده های او اختصاص یافته است.
قصد اینست که تمام دوستداران منصور حکمت امکان یابند در یک فضای باز تبیین خود را ارائه دهند. این کنگره یک مجمع حزبی نیست. ما در ارائه این واقعیت به جنبش چپ و کمونیستی تلاش بسیاری کرده ایم. به همین خاطر، علاوه بر اطلاعیه های عمومی برای دعوت از عموم و دعوت به سخنرانی، از بیش از ده حزب و سازمان چپ برای شرکت در کنگره رسما دعوت کرده ایم. (لیست این جریانات در اطلاعیه مجزایی به چاپ رسیده است.) این کنگره را از جهاتی میتوان با کنگره مارکس مقایسه کرد. در کنگره مارکس جریانات مختلف با سابقه های فکری و سازمانی مختلف شرکت و سخنرانی می کنند. تلاش اینست که کنگره های منصور حکمت را به چنین مجامعی بدل کنیم.
امیدوارم که بتوانیم قدم های جدی و مهمی در این جهت و در شکستن دیوار نفرت و سکتاریسم برداریم. امیدوارم کنگره منصور حکمت به مجمعی بدل شود که دوستداران او با تعلقات متفاوت سازمانی زیر یک سقف جمع شوند و نظر و تبیین خود را در فضایی باز و آزاد مطرح کنند. این امید و تلاش من است.
یک دنیای بهتر: منصور حکمت چهره ای فراتر از احزاب منتسب به کمونیست کارگری است. با توجه به این واقعیت کنگره منصور حکمت چگونه به این تبیین های متفاوت برخورد میکند؟ آیا بنیاد منصور حکمت ارائه دهنده یک روایت مختص به خود از کمونیسم منصور حکمت است؟
آذر ماجدی: یکی از تلاش های کنگره منصور حکمت نیز تثبیت همین واقعیت است که منصور حکمت، چهره ای کاملا فراتر از احزاب منتسب به کمونیسم کارگری یا جنبش کمونیستی کارگری ایران و عراق است. زدودن تصاویر سکتاریستی، یکی از تلاش های ما بمنظور رفع یک مانع بزرگ در این جهت است. کنگره منصور حکمت میکوشد تمام این تبیین ها را در معرض قضاوت قرار دهد. کنگره منصور حکمت مکانی است که تعابیر مختلف می توانند آزادانه، در یک فضای عاری از شانتاژ و هیاهو، طرح شوند و مورد بحث قرار گیرند.
سخنرانان هر یک تعبیر و تبینی متفاوت دارند. این نظرات در کنگره طرح و بحث می شود و سپس تمام سخنرانی ها بشکل ویدئویی و کتبی منتشر شده و در اختیار عموم قرار می گیرد. کنگره یا بنیاد قضاوتی در مورد هیچیک از سخنرانی ها یا تبیین ها نخواهد داشت. صرفا می کوشد که این نظرات را در اختیار جامعه قرار دهد. هدف بنیاد شناساندن هر چه وسیعتر منصور حکمت است. انتشار آثار خود او، ترجمه آنها و همچنین ارائه تبیین افراد و جریانات مختلف از او طرق مختلف این کار است.

یک دنیای بهتر: شما عضو رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری هستید و روایت معینی از کمونیسم منصور حکمت را تبلیغ و اشاعه میدهید. این جایگاه و نقشی که در بنیاد منصور حکمت دارید را چگونه جدا و ادغام میکنید؟ آیا دچار تناقضی نمیشوید؟
آذر ماجدی: من نظرات خودم را دارم. از این نظرات با حرارت دفاع می کنم. تبیین های مختلف را مورد نقد تیز قرار می دهم. این بخش مهمی از فعالیت سیاسی – کمونیستی من در هشت سال اخیر بوده است. نقد، یکی از ابزار های مهم مارکسیسم است. یک بخش از فعالیت کمونیستی و مارکسیستی،  نقد نظری و سیاسی نظرات رایج در جامعه و موانع سیاسی و فکری در مقابل سازمانیابی طبقه کارگر و انقلاب کارگری است. در این راستا یک کمونیست راهی بجز نقد دائم ندارد.
اما من هیچگاه در قالب بنیاد منصور حکمت این فعالیت را به پیش نبرده ام. من همانگونه که در مراسم یادبود منصور حکمت در ژوئیه 2002 اعلام کردم، هدفم از تشکیل بنیاد منصور حکمت اشاعه ادبیات و نظرات او و ترجمه آنها است. و تاکنون نیز بنیاد به همین کار مشغول بوده است. در چند سال اول بسیار فعالانه این کار را انجام داده است. مدت کوتاهی بخاطر مشکلات و معضلاتی که در جنبش کمونیسم کارگری بروز کرده بود، کارهای بنیاد با رکود روبرو شد و اکنون تلاش من اینست که بنیاد را دوباره به یک نهاد بسیار فعال در شناساندن منصور حکمت بدل کنم.
یک سند گویا برای نشان دادن آنکه من در موقعیت خود دچار تناقض نشده ام و یا از بنیاد بعنوان نهادی برای پیشبرد مجادلات سیاسی، نظری یا حزبی استفاده نکرده ام، تاریخ خود بنیاد است. سایت منصور حکمت هیچ اثری از مجادلاتی که درون حزب کمونیست کارگری شکل گرفت، انشعاب یا مجادلات بعدی را در خود منعکس نکرده است. هیچ اطلاعیه ای باسم بنیاد در این رابطه منتشر نشده است. هیچ جزوه یا کتابی در این رابطه باسم بنیاد منتشر نشده است. انتشارات بنیاد به انتشار آثار خود منصور حکمت خلاصه میشود. البته از همان آغاز تاسیس بنیاد، تلاش هایی برای تخطئه آن شکل گرفت. اما من قاطعانه کوشیده ام که بنیاد را از این مجادلات کنار نگاه دارم. من کوشیده ام که بنیاد به هدف اولیه خود وفادار بماند.
یک دنیای بهتر: با اعلام کنگره منصور حکمت و فراخوان کانون مبارزان کمونیست برای شرکت در این کنگره ما شاهد سنگ اندازیهای افرادی از رهبری دو حزب "حکمتیست" و "حزب کمونیست کارگری" بودیم. به شانتاژهای شنیع شان نمیپردازم. شایسته پاسخگویی نیستند. اما بعضا گفته میشود شما جانبدارید! حزب متبوعشان را نقد کرده اید٬ نتیجتا در کنگره منصور حکمت نباید شرکت کرد. پاسخ شما چیست؟
آذر ماجدی: روشن است که من جانبدار هستم. من یک کمونیستم و بنا بتعریف نمیتوانم جانبدار نباشم. اگر ادعایی بغیر از این بکنم، ریاکاری است. اما این جانبداری هیچگاه بعنوان بنیاد ابراز وجود نکرده است. من کاملا قادرم که موقعیت خودم را بعنوان یک کادر جنبش کمونیسم کارگری یا عضو رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری، چهره ای که در مجادلات در حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت، نقش فعالی داشته، و بنیانگذار بنیاد منصو حکمت از هم مجزا کنم. اما متاسفانه سایرین هستند که از این کار عاجزند. تثبیت این واقعیت یکی دیگر از تلاش های من بعنوان رئیس بنیاد منصور حکمت است.
من سیاست های دو حزب مزبور را همچون بسیاری جریانات دیگر مورد نقد قرار داده ام. اما این نقد ها در ظرفیت یک کمونیست فعال و در رهبری یک حزب معین انجام گرفته است، نه در چهارچوب بنیاد منصور حکمت. راستش مطمئن نیستم که این افراد واقعا از درک این مساله عاجزند یا فقط با حرکت از یک نفرت سکتاریستی تلاش در تخریب دارند. من انتظار چنین برخوردهایی را داشتم. اما در عین حال امید داشتم که عزت نفس بیشتری از خود نشان دهند.
علیرغم چنین برخوردهایی، از کلیه این احزاب رسما برای شرکت و سخنرانی در کنگره منصور حکمت دعوت بعمل آمده است. توپ در زمین آنها است. می توانند شرکت کنند، سخنرانی کنند و تبیین خود را ارائه دهند. می توانند نشان دهند که این ظرفیت را دارند تا از تنگ نظری های سکتاریستی عبور کنند و آنجا که به منصور حکمت مربوط می شود، می توانند طور دیگری رفتار کنند. همانگونه که من تاکنون در هیچ ظرفیتی اعلامیه تحریم مراسم های این احزاب در گرامیداشت منصور حکمت را منتشر نکرده ام.

یک دنیای بهتر: چه برنامه هایی را در کنگره منصور حکمت تدارک دیده اید؟ فراخوان شما به تمامی دوستداران منصور حکمت در این زمینه چیست؟
آذر ماجدی: روز یکشنبه 4 ژوئیه، ابتدا در گورستان های گیت جمع می شویم. به دیدن یادبود منصور حکمت میرویم و گل می گذاریم. سپس به سالنی در های گیت خواهیم رفت و کنگره را در ساعت 3 بعد از ظهر آغاز می کنیم. در کنگره فیلم و اسلاید شویی از منصور حکمت به نمایش درخواهد آمد و سپس سخنرانان سخنرانی های خود را ارائه خواهند داد. لیست سخنرانان را هفته آینده منتشر می کنیم.
من عمیقا و از صمیم قلب از تمام دوستداران منصور حکمت با هر دیدی و با هر اختلاف سیاسی، دعوت می کنم که در این کنگره شرکت کنند و یاد این انسان بزرگ و عزیر را گرامی بدارند. بمنظور ارائه دیدگاه های هر چه وسیعتر ما حاضریم که زمان کنگره را افزایش دهیم تا سخنرانان بیشتری بتوانند در آن شرکت کنند. بنابراین اگر کسانی هنوز مایل به سخنرانی هستند، می توانند درخواست خود را با تم سخنرانی شان برای ما بفرستند. مطمئن باشند که مورد استقبال قرار خواهد گرفت. ضمنا از دوستداران منصور حکمت میخواهم که این کنگره را وسیعا تبلیغ کنند. بیایند با هم کنگره منصور حکمت را به یک مجمع سیاسی، نظری در دفاع از منصور حکمت، مانند کنگره مارکس بدل کنیم. مجمعی که همه بتوانند آزادانه و در یک فضای آزاد نظرات و تبیین شان را ارائه دهند و به بحث و نظرخواهی بگذارند.

در حاشیه کنگره منصور حکمت یادبود ژوبین، نادر، منصور حکمت

در حاشیه کنگره منصور حکمت
یادبود
ژوبین، نادر، منصور حکمت
آذر ماجدی

به هشتمین سالگرد مرگ منصور حکمت نزدیک میشویم. کلمه مرگ را دوست ندارم. هر وقت میخواهم از این کلمه استفاده کنم. دستم از حرکت باز میایستد. دنبال کلمات مترادفی میگردم که به این تلخی نباشد. اینقدر لخت و عور حقیقت را بیان نکند. یک کلام بهتر. و همیشه به اینجا میرسم که همین کلام از تمام مترادف هایش مناسب تر است. از حقیقت نمیتوان گریخت. خود را فریب نمیتوان داد. جای خالی اش پر نشدنی است. درد از دست دادنش تسکین نمی یابد. مانند زخمی است که درست موقعی که آدم فکر میکند خشک شده، با یک تماس کوچک به خون میافتد. انسان بر این تصور است که زمان بهترین تسکین است. آدم بالاخره عادت میکند. اخت میگیرد. یک سال، دو سال، سه سال، پنج سال و بالاخره هشت سال. پس این زمان کی فرا میرسد؟

هرگز. دیگر به این نتیجه رسیده ام .

میدانم که جایگاه او برای من و در زندگی من خاص و ویژه است. هر روز زندگیم با یاد او آغاز و پایان می یابد. اما فقط من نیستم که خلاء او را عمیقا احساس میکنم. کمونیست های بسیاری هستند که هر روزه جای خالی او را بعنوان یک لیدر فکری، سیاسی و حزبی حس میکنند. بارها یادش را زنده میکنند. در این هشت سال، شاید هیچگاه مانند ماه های اخیر، خلاء او احساس نشده است. خیزش قهرمانانه مردم وجود او را طلب میکند. بارها شنیده ام که گفته میشود: "اگر منصور حکمت بود، اوضاع عوض میشد." "جایش چقدر خالی است!" هیچکس مثل من با این عبارات احساس توافق و هم نظری نمیکند .

خیزش مردم، دوران انقلابی، رژیم اسلامی در سراشیب سقوط، بهترین شرایط برای سازماندهی یک انقلاب کارگری، این یک تصویر است. تصویر دیگر موقعیت فلاکت آور حزبی است که او تاسیس کرد. حزبی که کوشید برای سازماندهی و رهبری انقلاب کارگری در ایران آماده اش کند. شبانه روز برای این هدف کوشید. یک آن آسایش نداشت. کار شبانه روزی نظری، سیاسی، عملی برای ساختن یک حزب رادیکال کمونیستی کارگری، آماده کسب قدرت سیاسی و سازماندهی یک انقلاب کارگری.  هیچکس مثل من شاهد عرق ریختن ها و زحمات شبانه روزی او برای ساختن این حزب و سازماندهی یک انقلاب کارگری نبوده است .

برای تکمیل این تصویر باید یک حزب دیگر را که تحت نام او حرف میزند و ارتجاعی ترین سیاست های توده ایستی را بر زبان و قلم جاری میکند نیز اضافه کنیم. رهبری این دو حزب گویی دارند از او انتقام میگیرند. با چنان حرارتی تیشه برداشته اند و به ریشه جنبشی که به آن شکل و تعین بخشید و به حزبی که ساخت میزنند، که انسان حیران میماند. صدها بار گذشته را مرور کرده ام. تمام لحظات با روشنی خاصی از مقابل چشمانم عبور میکند. گذشته درخشان و پرافتخار و تلاش های خستگی ناپذیر این انسان بزرگ و این مارکسیست برجسته عزمم را برای برافراشته نگاه داشتن پرچم کمونیسم او جزم تر میکند. کمونیسمی که او نمایندگی میکرد، کمونیسم کارگری، کمونیسم رهایی بخش، کمونیسمی که به نابودی اساس و بنیان استثمار سرمایه داری کمر بسته بود، کمونیسم رادیکال افراطی دخالتگر، کمونیسمی که در هر لحظه برای سازماندهی انقلاب کارگری فعالیت میکند .

با این فکر بر آن شدم که در هشتمین سالگرد اش یادش را بهمراه دوستدارانش گرامی بدارم. از دوستدارانش دعوت کنیم تا از او و کمونیسم او سخن بگوییم. با هم بکوشیم که گامی در جهت خنثی کردن ضربات مهلکی که بر پیکر جنبش کمونیسم کارگری وارد شده، برداریم. بکوشیم جای خالیش را در حد توانمان، اگر نه در زندگی شخصی مان، بلکه در سیاست جامعه و مبارزه طبقاتی پر کنیم. نشان دهیم که کمونیسم او زنده است .

برای سازماندهی این یادبود به گورستان های گیت تلفن زدم. تا گفتم که میخواهم مراسم سالگرد برگزار کنم. کارکن گورستان پرسید: برای ژوبین رازانی؟ با تعجب بسیار پرسیدم: از کجا فهمیدید؟ گفت ما نام او را در نقشه گورستان گذاشته ایم. پرسیدم چطور چنین تصمیمی گرفتید؟ آیا مزار او بازدید کنندگان بسیار داشته است؟ گفت: بله. باین دلیل تصمیم گرفتیم که نامش را در نقشه گورستان بگذاریم .

من از این دوستدارانی که به بازدید مزار او میروند و یادش را گرامی میدارند. انسان هایی که خلاء او را احساس میکنند. دوستدارانش، کمونیست هایی که از موقعیت کنونی جنبش کمونیسم کارگری و از اتفاقات سیاسی – تشکیلاتی ای که بر سر حزب او افتاد، متاثر اند، دعوت میکنم که در مراسم یادبود او و در کنگره دوم منصور حکمت شرکت کنند. بیایید با هم یاد ژوبین، نادر و منصور حکمت عزیز را گرامی بداریم . *

(۲۰۲۰) آذر ماجدی : زندگی با گذشته! بخشی از خاطرات

 

آذر ماجدی : زندگی با گذشته!

بخشی از خاطرات

ژوئن ۲۰۲۰

 

از زمان مرگ ژوبین (منصور حکمت) افراد بسیاری از من خواسته اند تا خاطراتم را بازگو کنم؛ یا پرسیده اند چرا خاطراتم را نمی نویسم. بسیاری از دوستداران ژوبین از من خواهش کرده اند تا خاطراتم را منتشر کنم. طی هجده سال اخیر احساسی درونم را به جوشش درآورده است. نوشتن در مورد گذشته، بویژه در شرایطی که فکر درباره گذشته با درد توام است، حالت تراپی دارد؛ هم به شدت دردناک است و موجد اضطراب و هم می تواند آرامش بخش باشد. ابتدا می نوشتم. درباره لحظات مختلف، نه لزوما با تداوم یا کرونولوژیک. اما برخوردهای زشت بعضی رفقای سابق موجب شد کل پروژه را برای مدتی بایگانی کنم.

اما کرونا تکانم داد. کرونا موجد یک زلزله فکری سیاسی شده است. بسیاری به بازبینی گذشته و حال و آینده نشسته اند. کرونا موجب شد که موقت بودنمان در ذهنم برجسته شود. هر آن که هستیم می توانیم نباشیم! نامعلومی زندگی و ناروشنی آینده بر فکرم غلبه یافت. تحولات فکری تحت تاثیر کرونا در عرصه های مختلفی بازتاب یافت؛ یک عرصه نیز گذشته بود.

گذشته هر انسانی برای خود و نزدیکانش با اهمیت است. انسان دوست دارد در مورد گذشته نزدیکانش بداند؛ یا بعضا باین دلیل که این گذشته با درد و سختی یا شوک و ضربه روحی عاطفی (تراما) توام بوده، میخواهد آنرا از ذهن کاملا حذف کند؛ برای همیشه بایگانیش کند. ما کسانی که در انقلاب ۵۷ فعال بودیم و از کشتار دهه ۶۰ جان سالم بدر بردیم به نسل های بعدی و به تاریخ دِین داریم. باید خاطرات مان را بازگو کنیم. هر یک از ما می تواند به گوشه ای از این تاریخ نور بیاندازد. دهه شصت یک رویداد متعلق به قربانیان آن نیست به تاریخ نه فقط ایران، به تاریخ جهان تعلق دارد؛ یک نسل کشی از کمونیست ها و آزادیخواهان توسط یکی از جنایتکارترین رژیم های تاریخ. رژیمی که توسط دولت های امپریالیستی برای مقابله با کمونیسم بقدرت رسید و ماموریت خود را به تمام معنا بانجام رساند. نسل جوان می خواهد و محق است که درباره آن دوره بداند. بسیاری از ما جان بدر برده ها اگر خاطرات خود را به نگارش درآوریم می تواند به یک فیلم نامه بدل شود؛ بقول پسرم برای نت فلیکس. گذشته ما فقط به خودمان تعلق ندارد؛ متعلق به تاریخ است. به یک معنا ما وظیفه داریم آنرا بازگو کنیم . من زندانی نبوده ام. توانستم از زندان و شکنجه و اعدام جان سالم بدر برم. خاطرات من از آن دوره بیک معنا امید بخش است. مقاومت یک نسل؛ تداوم مبارزه کمونیستی؛ ایجاد حزب کمونیست و حزب کمونیست کارگری،  پر از حماسه های انسان هایی که برای آرمان خود جنگیدند و بعضا جان خود را در این راه گذاشتند.

وظیفه بازگویی تاریخ برای من اهمیتی صد چندان دارد؛ من از نزدیک شاهد یک مبارزۀ کمونیستی پر رویداد در عرصه سیاسی، تئوریک، ایدئولوژیک، نظامی و سازماندهی بوده ام. من در متن اتفاقات مهمی در جنبش چپ و کمونیستی ایران حضور داشته ام و اکتوری در یک سلسله رویدادهای مهم تاریخی بوده ام. با خودم فکر می کردم که من مجاز نیستم این خاطرات را با خود دفن کنم. شاید این لحن کمی شوک آور باشد؛ شاید بنظر برسد دارم اغراق می کنم؛ برای هم نسلی های خودم، بویژه کسانی که بخشی از این تاریخ را مشترکا تجربه کرده ایم این تصور امکان بروز بیشتر دارد. اما کمی از این دایره دور شویم؛ هم نسلی ها یا حتی دایرۀ کوچکتری، کسانی که مشترکا در بخشی از این رویدادها شرکت داشته ایم را اگر کنار بگذاریم؛ آنگاه مبرمیت بازگویی این تاریخ، یا این خاطرات بخوبی احساس می شود.

لذا تصمیم گرفتم افقم را بگشایم؛ از دایره هم نسلی ها و چند صد نفری که با هم در بخشی از این دوران دخالت نزدیکتر داشتیم عبور کنم. ثبت تاریخ از واکنش چند صد نفر آدم اهمیتی بمراتب بیشتر دارد. بعلاوه از مرگ منصور حکمت ۱۸ سال و از انشعاب اول ۱۶ سال گذشته است. حتما بخشی از اکتور های آن دوره از بخش هایی از این خاطرات ناخشنود خواهند شد؛ اما با خود اندیشیدم که مجاز نیستم بخاطر احساسات یا واکنش آنها تاریخ را بازگو نکنم. در نظر گرفتن احساسات آنها، ملاحظه کاری در مورد تاثیرات این گفته ها در جریانات کمونیستی کارگری در خارج کشور، یا نگرانی از واکنش آنها عملا داشت خاطرات من را به تاریخ مگو بدل می کرد.

این خاطرات در حال حاضر بشکل کرونولوژیک نیست. نوشته هایی از دوره های مختلف است. وقتی برای کتاب آماده می شود باید نظم دیگری به آن داد. اما در حال حاضر به همین شکل بصورت تاپیک های مختلف منتشر خواهد شد.

در سال های ۲۰۰۶ -۲۰۰۵ برای مدتی یک نشریه اینترنتی سیاسی- شخصی منتشر می کردم. در این نشریه صفحه ای بود با عنوان “زندگی با گذشته.” در این صفحه خاطرات گذشته را به نگارش در می آوردم. در مجموع شاید ۵ شماره از این نشریه را منتشر کردم. برخورد رهبری وقت حزب کمونیست کارگری موجب شد که از انتشار این نشریه هم صرفنظر کنم. در این خاطرات بعضا به مساله انشعاب در حزب اشاره می کردم. یکبار پاراگرافی در مورد انشعاب با این مضمون نوشتم که اگر منصور حکمت اکنون در میان ما حضور می یافت چگونه از دست همه رهبری وقت زمان انشعاب خشمگین و عصبانی می بود. (نشریات پاک شده است و دیگر در دسترس ندارم تا عین متن را نقل کنم.) بخشی از رهبری وقت ح ک ک منجمله حمید تقوایی از این نوشته بسیار برآشفته شدند. رهبری ح ک ک انشعاب را “پیروزی سوسیالیسم” ارزیابی می کرد و کادرهایی که انشعاب کرده بودند، گناه انشعاب را به گردن رهبری باقیمانده در حزب می انداختند و خود را یا قربانی یا پیروزمندان بر پوپولیسم می خواندند. هر دو تصویر غیرواقعی و بدور از حقیقت است.

برای من در همان کنگره ۵ روشن شد که یک اشتباه عظیم رخ داده است. اینطور نبود که من خودم را پاک و منزه می خواندم و بقیه را مقصر. خیر. من علیرغم هشدارهای مکرری که در جلسات دفتر سیاسی و هیات دائم حزب پیش از پلنوم ۱۷ داده بودم مبنی بر اینکه تغییر آرایش حزب و انتخاب لیدر حزب را می پاشاند؛ علیرغم اینکه خود را در هیچیک از جناح های اعلام نشده حزب، یکی بدور کورش مدرسی و دیگری حمید تقوایی نمیدانستم؛ و هیچیک از این دو فرد را مناسب پست رهبری نمی دیدم و از نظر سیاسی و حزبی به هر دوی آنها چه قبل از مرگ منصور حکمت و چه بعد از آن نقد های جدی داشتم؛ با وجود اینکه علیرغم وضعیت بسیار بد روحی و درد عظیمی که احساس می کردم تلاش کردم مانع از انشعاب بشوم، اما هیچگاه خود را بی تقصیر ندیدم و مهمتر آنکه جلوه ندادم. من اولین و شاید تنها فرد از رهبری زمان انشعاب هستم که رسما و علنا اعلام کرده ام که انشعاب بسیار اشتباه و اجتناب پذیر بود و اعلام کرده ام که نقش خودم را بعنوان عضوی از آن رهبری می پذیرم. (اولین بار پس از جدایی از حزب ح ک ک در بهار ۲۰۰۷ در جلسه ای در آلمان برای معرفی حزب اتحاد کمونیسم کارگری این مساله را اعلام کردم و پس از آن بارها بر آن تاکید کرده ام.)

گفتم “علیرغم وضعیت بسیار بد روحی و درد عظیمی که احساس می کردم”، مطمئن هستم که برخی با خواندن این جمله خواهند گفت همه در وضعیت بد روحی بودند! این پاسخ تمام حقیقت را بیان نمی کند. همه لیدر حزب و جنبش شان را که جایگاهی بسیار مهم و تعیین کننده در جنبش کمونیستی کارگری داشت از دست داده بودند. درست است این یک درد عظیم است. رویداد های پس از مرگ او نیز این مساله را به اثبات رساند. اما من فقط لیدرم را از دست نداده بودم؛ عشق زندگیم، پارتنر، شریک زندگی و بهترین دوستم و همچنین پدر فرزندانم را نیز از دست داده بودم. این وجه از مساله را رفقای سابق عمدتا نادیده گرفته اند. ابتدا، در چند ماه اول پس از مرگ ژوبین محبت های بیکران نثار من و فرزندانم شد. اما چند ماه بیشتر طول نکشید تا این محبت های بیکران زدوده و یا بعضا به نفرت بدل شد. اغراق نمی کنم. برای خود من باور نکردنی بود که چگونه انسان هایی که برای برابری و سعادت بشریت می جنگند، این چنین نسبت به درد رفیق بغل دستی شان بی توجه بودند؛ این چنین نسبت به درد همسر و مادر فرزندان لیدر شان سنگدل بودند. اینها شاید آن ابعاد روانشناسانه است که باید طرح شود تا به عمق حقایق دست یابیم.

برای روشن شدن آن شرایط فقط یک مثال می زنم. پس از پلنوم ۱۷ در اول و دوم مارس ۲۰۰۳ یعنی ۸ ماه پس از مرگ منصور حکمت، در پلنومی که عملا نقطه آغاز شکستن حزب بود، پلنومی که رهبری جمعی کنار گذاشته شد و کورش مدرسی بعنوان لیدر انتخاب شد؛ من با این طرح مخالفت کردم و عملا از دایره رهبری فعال حزب کنار کشیدم. چند هفته پس از این پلنوم دخترم که در آن زمان هنوز ۱۷ سالش نشده بود یک شب بمن رو کرد و پرسید: “مامان! چرا دیگه کسی خانه ما نمی آید؟” من احساس کردم قلبم در حال باز ایستادن است. شوکه شدم. چه می توانستم به او بگویم. دختر فوق العاده باهوشی است و تا حدودی به وجود اختلافات پی برده بود. راستش نمی دانم به او چه پاسخی دادم. تلاش کردم که اداره کنم و مساله را کم اهمیت جلوه دهم. اما این شب بارها و بارها در زندگیم تکرار شد. سوالات بچه ها؛ استیصال شان؛ عصبانیت شان؛ ناراحتی شان. و من هر بار باید یک جوابی می تراشیدم تا باصطلاح ماجرا را اداره کنم. این وضعیت تا زمانی که بچه ها بزرگسال شدند و من دیگر باید پاسخ های حقیقی به سوالاتشان می دادم ادامه پیدا کرد.

موقعیت من در حزب و جنبش ویژه بود. من هم یک عضو از رهبری نشسته حزب بودم؛ (در زمان حیات منصور حکمت من عضوی از هیات دائر و سپس دائم حزب بودم. و تا پلنوم ۱۷ در هیات دائم عضویت داشتم.) و هم همسر منصور حکمت. حمایت من از هر جناح قبل و زمان انشعاب می توانست تاثیر بسیاری داشته باشد. بهمین دلیل بمحض اینکه جناحی یا فردی اختلاف سیاسی من را می دید یا حدس می زد، کمپین ترور شخصیت و شیطان سازی را آغاز می کرد. اینجا بود که یکبار دیگر به درایت و بصیرت منصور حکمت ایمان آوردم. پیش از مرگ زمانی که حالش وخیم بود و پروسه آخرین درمان را طی می کرد، دو بار در حضور دو تن از اعضای رهبری، کورش مدرسی و علی جوادی رو بمن کرد و گفت: آذر خواهش می کنم پس از مرگ من از کار تشکیلاتی دور شو و به کار سیاسی، نوشتن و سخنرانی، اکتفاء کن، چون “بیوه مائو” ات می کنند. به همین روشنی. و به همین اختصار. من در آن زمان پیش خود فکر می کردم که حالش خوب نیست؛ افسرده است؛ نگران است؛ اما یکسال هم طول نکشید تا متوجه شدم چه حقیقت تلخی را بیان کرد. چون دقیقا این اتفاق افتاد. حمید تقوایی قبل از انشعاب بمن گفت: یکبار با کورش صحبت می کرده و کورش به او گفته که آذر باید حرف نادر را گوش میداد. نادر بهش گفت که از کار تشکیلاتی کنار بکشد. و حمید در پاسخ به او گفته: پس تو باید بیوۀ مائو اش بکنی؟ (نقل به معنی)

دوران بسیار سخت و دردناکی بود. و راستش هنوز لحظاتی فلاش بک آن دوران در ذهنم جرقه می زند و چنگی سفت بر  قلبم می زند. تلاش بسیاری لازم شده تا بتوانم با آرامش بیشتری به آن دوران فکر کنم و به درکی از چرایی رویدادها برسم. مباحث بسیاری لازم است تا این دوره را تحلیل و بررسی کند . برای سوالات بسیاری که موجود است پاسخ بیابد. اما در اینجا فقط به یک نکته اشاره می کنم: کمونیسم کارگری در این اتفاقات بی تقصیر است. راستش حتی اختلافات سیاسی موجب انشعاب نشد؛ انشعاب بیشتر حاصل روانشناسی فردی و کلکتیو بود. از یک سو بی اعتمادی به باصطلاح جناح رقیب و از سوی دیگر جاه طلبی های فردی؛ در نوشته های دیگر نظر دقیق تر خودم را درباره ریشه های انشعاب خواهم نوشت.

نوشته زیر مصاحبه ای است که یکی از رفقا در سال ۲۰۰۴ با من انجام داد. بیشتر به دوره بیماری و بلافاصله پس از مرگ ژوبین می پردازد. در هیجدهمین سالگرد ژوبین این متن را بعنوان بخش اول خاطرات منتشر می کنم. این مصاحبه هدفش بازگو کردن بخشی از زندگی ژوبین (منصور حکمت) بود. بخش اول آن به روزهای آخر زندگی او و مرگش مربوط میشود. قصد این بود که ظرف دو سه ماه که این مصاحبه تمام می شد بچاپ برسد. اما این دو سه ماه منتهی شد به انشعاب در حزب. پس از انشعاب من دیگر تمایلی برای چاپ این مصاحبه نداشتم. در فضای هیستریک و نفرتی که پس از انشعاب بوجود آمده بود، این مصاحبه به همان فضا آلوده می شد. موضوعٍ ریشخند، تحقیر و نفرت قرار می گرفت. چاپ این مصاحبه در آن زمان نقض غرض بود.

اکنون ۱۶ سال پس از آن انشعاب و تحولات متفاوتی که در این جنبش و احزاب آن شکل گرفته است و ۱۸ سال پس از مرگ ژوبین تصمیم گرفتم که آن مصاحبه را با اضافه کردن نکاتی به آن بچاپ برسانم.

منصور حکمت از زبان آذر ماجدی، شخصى و از نزدیک

سوال: قبل از اینکه به بازگویى بخشهایى از تاریخ زندگى منصور حکمت از زبان شما بپردازیم شاید لازم باشد راجع به حدود و ثغور این گفتگو کمى بحث کنیم. بطور کلى چهارچوب این بازسازی واقعیت از نقطه نظر شما چیست؟ آیا محدوده های “ممنوعه‌ای” وجود دارند؟

آذر ماجدی‌: قطعا محدوده های ممنوعه ای وجود دارند. از دو جهت: اول اینکه برخی مسائل کاملا خصوصى است، هم از نظر خود من و هم از نظر ژوبین. ژوبین بر خصوصى ماندن زندگى خصوصیش تاکید بسیاری داشت. ژوبین آدمى بسیار صمیمى بود و کسانى که حتى یکبار او را ملاقات کرده اند با او احساس نزدیکى خاصى می کنند. بعضى ها که حتى او را خیلى کم می شناختند احساس می کنند که با او دوستى دیرینه داشته اند. هستند کسانى که علیرغم شناخت بسیار کم از او، زندگى خصوصى شان را با او در میان می گذاشتند و بعضا از او در مورد خصوصى ترین وجوه زندگیشان چاره جویى می کردند. ولى خود ژوبین زندگى خصوصیش کاملا خصوصى بود. وقتى جوان بود، قبل از اینکه بطور فعال وارد سیاست شود با دوستانش زوایای زندگى خصوصیش را سهیم می شد ولى بعدا دیگر اینکار را نمی کرد. زندگى خصوصیش کاملا خصوصى باقى می ماند. حتى کسانى که با او از نزدیک کار و فعالیت می کردند از ژوبین خصوصى کم می دانستند. دوست نداشت که زیاد کسى را وارد زندگى خصویش یا خصوصیمان کند. منهم کاملا به این خواست او احترام می گذاشتم و زندگى خصوصیم را با کسى جز او سهیم نمی شدم. و شاید یک وجهى که نبود او را برای من بسیار سخت و غیرقابل تحمل می کند این است که من تنها دوست نزدیکم را از دست دادم، تنها کسى را که تمام وجوه روح و درونم را با او سهیم می شدم.

بنابراین اکنون پس از مرگش نیز من به این خواست او عمیقا احترام می گذارم و مسائلى را که می دانم برای او خصوصى بود با کسى در میان نمی گذارم. به آن بعنوان رازی مشترک میان خودم و ژوبین نگاه می کنم و می خواهم که به همین شکل نیز باقى بماند.

دوم، ژوبین یک شخصیت اجتماعی است. حرفهایش، نظراتش و یا احساساتش می تواند بار اجتماعى یا سیاسى داشته باشد. احساس مسئولیت حکم می کند که من به آنچه که با من در میان گذاشته و یا من بخاطر زندگى مشترک و نزدیک با او در جریان آن قرار گرفته ام با دقت و وسواس بسیار برخورد کنم و فقط زمانى آنها را بازگو کنم که پیش خودم کاملا مطمئن باشم که بازگو کردنشان مجاز است.

س‌: بحث بر سر مسائل شخصى و خصوصى فیمابین شما و منصور حکمت بمثابه دو نفر که زندگى مشترکى داشتند، نیست. بحث بر سر بیان واقعیت زندگى منصور حکمت است. شاید گفته شود که تاریخ حق دارد منصور حکمت را تماما بشناسد. آنطور که در تمامى لحظات زندگى‌اش بود.

آ. م‌: این حکم هم درست است و هم نیست. تاریخ ممکن است حق داشته باشد منصور حکمت را تماما بشناسد. ولى تمام منصور حکمت یعنى منصور حکمت خصوصى و منصور حکمت اجتماعى و سیاسى. یعنى منصور حکمت لیدر یک جنبش سیاسى و اجتماعى و ژوبین رازانى، یعنى همسر من و پدر بچه ها، یعنى پسر شخصى و رفیق شخص دیگری. آیا تاریخ حق دارد همه این مجموعه را با جزئیاتش بشناسد؟ این سوال باز است. حداقل از نظر من، بعنوان انسانى که حدود نیمى از زندگیش را با او سهیم شدم، مساله باز است. منى که او را از نزدیک می شناختم و می دانستم که تا چه حد یک انسان خصوصى بمعنای واقعى کلمه بود. تا چه حد زندگى خصوصیش را دوست داشت خصوصى بماند. ضمنا یک طرف مساله هم خود من هستم. منهم بخشى از این کلیتم. آیا تاریخ در رابطه با من نیز محق است؟ این هم سوال دیگری است. در نتیجه من مجبور به انتخاب و تصمیم گیری هستم. مسئولیت و کار دشواری است. لذا اجازه دهید که مرز ها را من تعیین کنم. قضاوت در مورد اینکه کدام مسائل در چهارچوب مجاز می گنجد را بعهده من بگذارید. می دانم هستند بسیاری که تشنه دانستن تمام جزئیات زندگى او هستند. افراد زیادی با ترس و دلهره بمن نزدیک شده اند و از من درباره او و درباره بیماریش، یا لحظات آخر پرسیده اند. اینهم دلیل دیگری است که مرا بر آن داشت که از این گفتگو استقبال کنم و تلاش کنم که تا حد ممکن مسائل را بازگو کنم. ولى تا حد ممکن، این کلیدی است. شاید زمانى من خاطراتم را در کتابى بچاپ برسانم. هنوز فکر نمی کنم که چنین زمانى رسیده است.

س‌: آیا شما قضاوت خودتان را در این بازگویى تاریخ وارد می کنید؟ معیارها و شاخصها چیست؟

آ. م‌: فکر میکنم که هر کس وقایع را آنطور که خود دیده است و تعبیر کرده است بازگو می کند. هیچ دو روایتى از یک رویداد کاملا یکسان نیست. فکر و ذهنیت راوی عنصری است که بر آن رویداد تاثیر می گذارد. یادم است وقتى نوجوان ١٤- ١٥ ساله ای بودم فیلمى از کوروساوا، کارگردان ژاپنى دیدم. فیلم را و داستانش را اصلا بخاطر نمی آورم ولى تمّ و نکته اصلى فیلم کاملا در ذهنم نقش بسته است. اگر اشتباه نکنم، کل فیلم حول یک رویداد است و این مساله که این رویداد از طرف پرسوناژهای مختلف فیلم و درگیر در این واقعه تعریف و بازسازی می شود. و جالب اینجاست که هر پرسوناژ روایتى کاملا متفاوت از این واقعه را تصویر می کند. زاویه ورودش به ماجرا، اتفاقاتى که می افتد، تاثیرات آن همه کاملا متفاوت است. انگار که وقایعى کاملا متفاوتند. یادم است که این فیلم تاثیر عمیقى روی من گذاشت. آیا آنها هیچکدام دروغ می گفتند؟ یا واقعیت زندگى چنین است؟ تصویر و دریافت و درک هیچ دو انسانى از یک واقعیت یکسان نیست. واضح است که من واقعیت را آنچنان که من دریافته ام بازگو می کنم. تلاش می کنم تا حد ممکن به آنچه واقعا واقعیت است نزدیک شوم. ولى جز آنچه نقل قول مستقیم از اوست و یا توصیف یک حرکت معین، هر چیز دیگری که بازگو می شود آنگونه است که من آنرا درونى کرده ام. معیار و شاخص من هیچ چیز جز بازگویى حقیقت نیست. ولى حقیقت همیشه یک پدیده ابژکتیو نیست. بخصوص زمانى که از من سوال می شود تا حدسیاتم را بازگو کنم. تنها مساله ای که بمن کمک می کند که تا حدودی با اطمینان اینکار را انجام دهم، شناخت عمیقى است که پس از ٣٠ سال آشنایى و بیست و چهار سال زندگى مشترک و نزدیکى عمیقى که با هم داشتیم از ژوبین و شخصیتش داشتم.

زخمى در گوشه زبان ژوبین

س: زخمى در گوشه زیر زبان پیدا می شود. آیا بیاد داری که چگونه این زخم پیدا شد؟ دکتر چه تشخیصى داد؟ کمى از این زخم لعنتى بگو؟

آ. م: دسامبر ۲۰۰۰ بود. در جریان پلنوم ١٣ ژوبین هنگام غذا خوردن زبانش را گاز گرفت. زخم شد و دردناک بود. دو سه هفته ای به آن ور رفت، مقداری دارو که از داروخانه تهیه کرده بود به زحم زد ولى زخم خوب نشد. در اوایل ژانویه رفت دکتر. دکتر به او گفت که چیزی نیست. گفت: این زخم در اثر تماس زبان با یکى از دندان هایش که سر آن کمى تیز شده بود، بوجود آمده. پمادی داد و به ژوبین توصیه کرد که به دندانپزشک رجوع کند تا تیزی دندان را بساید. ژوبین به دندانپزشک رجوع کرد. معاینه دهان و زبان، تشخیص بیماری و یا پیگیری آن معمولا کار دندانپزشک است. متاسفانه این دندانپزشک کارش را بلد نبود. زخم را دید و هیچ معاینه ای نکرد و ژوبین را برای نمونه برداری به بیمارستان ارجاع نداد. یک ماه دیگر گذشت. ژوبین بشدت نگران بود. خودش حدس می زد که سرطان باشد.

من مدام به او می گفتم که بیخودی نگران است و هیچى نیست. ژوبین از جوانى نگران سرطان بود. یک دلیلش این بود که پدرش و چند تن از خانوادۀ پدری اش از سرطان درگذشته بودند. در جوانى هم یک بار وقتى در انگلستان درس میخواند تورمی در گردنش پیدا شد و دکتر مشکوک به سرطان شد ولى خوشبختانه چیزی نبود. کلا ژوبین خیلى نگران بیماری بود. مدام نگران بچه ها بود. هر سرماخوردگى و تب او را نگران مننژیت میکرد؛ هر زمین خوردنى که سر بچه ها به جایى اصابت می کرد، او را نگران خون ریزی مغزی می کرد و بچه ها را ٢٤ ساعت تحت نظر می گرفت. هر بار بر اثر زمین خوردن زخمى دربدن بچه ها پیدا می شد یکبار از نو با من تاریخ واکسن کزاز آنها را چک می کرد. این نگرانى و حتى می شود گفت وسواس نسبت به بیماری باعث شده بود که نگرانى اش در مورد سرطان جدی گرفته نشود. من شخصا فکر می کردم که بیخود نگران است. حتى اوایل با او شوخى می کردم. مساله ای که الان باعث رنج و دردم می شود.

به سیر وقایع برگردیم. ژوبین یک آینه کوچک تهیه کرده بود و مدام زخم زبانش را در آیینه چک می کرد. ماه فوریه دوباره به دکتر رفت. این یک دکتر دیگر بود. او هم به ژوبین یک پماد داد ولى گفت که اگر تا دو هفته هنوز زخم باقى بود باید دوباره برگردد. دو هفته گذشت و زخم هنوز سر جای اش بود. سمینار “بازخوانى کاپیتال” در انجمن مارکس نزدیک بود. یادم است کمى نگران چگونگى پیشرفت این سمینار بود و داشت خودش را آماده می کرد. در اتاق خواب مان یک میز کوچک گذاشته بود و پشت آن مثل زمان دانشجویى مطالعه می کرد و یادداشت برمیداشت. هر از چند گاهى هم در آیینه نگاهى به زخم زبانش می کرد. یک روز صبح بعد از اینکه بچه ها به مدرسه و مهد کودک رفتند، وارد اتاق شدم. نگران بهم نگاه کرد و گفت که فکر می کند که سرطان است. به او گفتم که به دکتر برود. گفت نگران است که اگر دکتر تشخیص دهد که سرطان است آنگاه نمی داند چه کند. گفت که باید خود را برای این سمینار آماده کند. برایش خیلى مهم بود. گفتم: من فکر نمی کنم که سرطان است، ولى اگر او فکر می کند که سرطان است در مقابل بچه ها و من مسئول است و باید به دکتر برود که اگر چیزی هست پروسه معالجه را سریعا شروع کند. این حرف تاثیر خودش را گذاشت و به دکتر رفت. دکتر هم نامه ای به بیمارستان نوشت و او را برای معاینه متخصص و نمونه برداری معرفى کرد.

در همین حیث و بیث او برنامه یک سفر خانوادگى به ایتالیا را می ریخت. ما هر دو خیلى دوست داشتیم به ایتالیا برویم. ژوبین وقتى ١٦-١٧ ساله بود با برادران، مادر و خاله اش سفری به ایتالیا کرده بود و خیلى از ایتالیا خوشش آمده بود. من تا آن موقع به ایتالیا سفر نکرده بودم و خیلى مشتاق بودم. یک ماشین شارون هفت نفره قسطى خرید و نقشه سفر را ریختیم. قرار شد مادر ژوبین هم در این سفر همراه ما باشد. سعیده به انگلستان آمد و با ماشین عازم شدیم. سر راه خواهر زاده من را هم برداشتیم و هفت نفره راهى ایتالیا شدیم. تعطیلات عید پاک بود. بچه ها تقریبا سه هفته تعطیل بودند. اواخر مارس تا اوایل آوریل سفرمان طول کشید. وقتى از سفر برگشتیم نامه ای از بیمارستان آمده بود برای رجوع به دکتر. این تاریخ را از دست داده بودیم. ژوبین زنگ زد و قرار دیگری گرفت. یک روز پنجشنبه بود. رفت بیمارستان و وقتى برگشت گفت از زبانش نمونه برداری کرده اند. گفته اند دو هفته بعد جواب میدهند ولى اگر چیزی باشد زودتر تماس میگیرند.

س: با زخم چگونه برخورد می شد؟ چقدر این زخم جدی گرفته شد؟

آ. م: ابتدا دکتر عمومى جدی نگرفت. ولى از آن زمان که به متخصص ارجاع داده شد، پروسه سریع پیش رفت. سریع نمونه برداری کردند. نتیجه نمونه برداری را روز بعد فهمیدیم و سه روز بعد با جراح قرار داشتیم. گفتند باید سه چهار هفته منتظر عمل باشیم ولى ما تصمیم گرفتیم که برای عمل به بخش خصوصى مراجعه کنیم و ده روز بعد روز شنبه ١٢مه عملش کردند.

س: در این دوران ژوبین به فعالیت به طور معمول ادامه می داد. چه کارهایى را در این دوران انجام داد؟ چه سیاستهایى را بررسى می کرد؟

آ. م :از زمانی که به دکتر رفت تا عمل جراحی کلا ۴ ماه طول کشید. دو کار بسیار مهمش سه سمینار در انجمن مارکس بود: “بازخوانی کاپیتال”، “آیا کمونیسم در ایران پیروز می شود” و درباره انشعاب در کومه له که هر دو را در یک روز انجام داد. این سه سمینار سه کار تئوریک سیاسی بسیار مهم او و جنبش کمونیسم کارگری است. بعلاوه، نشریه انترناسیونال هفتگی را هر جمعه منتشر می کرد، بجز سه هفته ای که در سفر بودیم. یادم است هر پنجشنبه شب تا صبح بیدار بود؛ نوشته خود را می نوشت؛ نوشته بقیه را ادیت می کرد؛ صفحه بندی می کرد و در آخر هم نشریه را روی وبسایت آپلود می کرد. صبح ساعت ۷ که من بیدار می شدم تا بچه ها را برای مدرسه و مهد کودک آماده کنم او را مشغول خواندن نشریه می دیدم. بعدش بعضی وقتها یک چرتی می زد یا حتی میرفت بیرون هوایی می خورد و بعد می آمد چند ساعتی استراحت می کرد. ضمنا در جریان تمام جزئیات کار حزب قرار داشت و دخالت فعال می کرد. در همان زمان من مسئول رادیو انترناسیونال و تهیه کننده اصلی آن بودم، و مصاحبه های زیادی با او داشتم؛ ۹۰% مصاحبه های او با رادیو انترناسیونال را من با او انجام داده ام.

س: تاثیر زخم بر فعالیتهایش چه بود؟

آ. م: همانطور که در بالا نوشتم او همچنان به فعالیتش ادامه می داد. من متوجه خللی در کارش نشدم. او انسان بسیار پرکاری بود. علاوه بر کار تئوریک – سیاسی  و حزبی او علاقه بسیاری به کار عملی داشت؛ نجاری می کرد، بنایی می کرد؛ موزیک تمرین می کرد؛ گیتار می زد؛ مشغول آموزش درام (جاز) بود؛ شروع به رمان نوشتن کرده بود. و از همه مهمتر با بچه ها وقت می گذراند. نمی توانم بگویم که اگر این زخم پیش نیامده بود، آیا بیشتر کار می کرد. از نظر من مدام مشغول کار بود. راستش فکر می کنم این نگرانی که سرطان دارد و ممکن است نتواند سمینارهایش را برگزار کند، در اینکه دو سمینار را در یک روز بگیرد نقش داشت.

س: چند روز طول کشید تا نتیجه معاینات نمونه برداری آماده شود؟ این روزها چگونه گذشت؟ با اضطرابها و نگرانیها چگونه برخورد می کردید؟

آ. م :یک روز. روز پنجشنبه که برای نمونه برداری رفت، گفته بودند که اگر چیزی تشخیص دهند سریعا تماس می گیرند. روز جمعه کورش مدرسی به خانه ما آمد، با هم رفتیم بیرون. هوای خوبی بود. آفتابی بود. وقتی برگشتیم ناهاری خوردیم و من رفتم دوش بگیرم. زیر دوش بودم که در حمام را زد و گفت که از بیمارستان زنگ زده اند و او به بیمارستان می رود. حتی معطل پاسخ من نشد. می خواستم با او بروم. ولی او عجله داشت. پسر کوچکمان را از مهد کودک برداشته بودیم. کورش پیش او ماند و ژوبین رفت. من سریعا از حمام در آمدم. آرام و قرار نداشتم. بقول معروف دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. شروع کردم به جارو برقی کشیدن تا خودم را مشغول کنم. ساعت ۳ رفته بود و ساعت ۴ هنوز هیچ خبری ازش نداشتیم. تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم. سوار ماشین شدم و راه افتادم. رفتم بیمارستان، وقتی رسیدم، بخش مربوط به معاینه مراجعین خارج از بیمارستان بسته شده بود. تمام بخش را گشتم ژوبین را پیدا نکردم. به خانه زنگ زدم. خانه هم نبود. آشفته و بیقرار به خانه بازگشتم. پسر دیگر و دخترم هم از مدرسه بازگشته بودند.

ژوبین برگشت؛ در را باز کرد و من را صدا کرد که بروم بیرون. چشمان درشت و زیبایش پر از غم بود ولی آرامش داشت. بیرون رفتم. پسر بزرگم متوجه شد که خبری شده دنبال ما بیرون آمد. بهم گفت سرطان است، اما گفته اند که شانسش زیاد است چون تومور زیاد مهاجم نیست و در فاز اول – دوم است. او خیلی آرام بود. صلابت خاصی داشت. من اصلا هیچی نمی شنیدم. اصلا دو زاریم نیافتاد که داره چی میگه. منگ بودم. گیج بودم. فقط اشکهایم درآمد. پسرم دوید گفت چی شده؟ گفتیم هیچی و رفتیم خانه. روز جمعه بود. دوشنبه هم تعطیل بود. برای سه شنبه یعنی اولین روزی که بیمارستان باز بود برای ساعت ۹ صبح با متخصص به او وقت دادند. تا سه شنبه صبح در ظاهر آرامش داشتیم ولی دلمان آشوب بود. به بچه ها هیچی نگفتیم. انگار نه انگار که سرازیری بزرگ زندگیمان آغاز شده بود؛ انگار نه انگار که با سر داشتیم به سمت یک زلزله خانمان برانداز می رفتیم؛ انگار نه انگار که خانواده به آن معنایی که تا آن زمان می شناختیم در حال زوال بود؛ انگار نه انگار که می رفتیم با سهمگین ترین واقعه زندگیمان دست و پنجه نرم کنیم؛ انگار نه انگار!

روز بعد شیرین خواهر ژوبین به دیدن آمد و آن دو عکس تاریخی را از من و ژوبین در حیاط خانه گرفت، عکسهایی که من بعد از مرگ ژوبین قاب کردم و به دیوار زدم. آن دو عکس کلی حرفهای ناگفته دارد. کلی احساس در آن دو عکس وجود دارد. خیلی خوشحالم که آن عکس ها را گرفتیم.

س: روزیکه برای دریافت نتایج آزمایش رفتید را باز گو کن.

آ. م: صبح زود از خواب بیدار شدیم. بچه ها را به مدرسه و مهد کودک بردیم. بعد دوتایی به سمت بیمارستان راهی شدیم. ماشین را پارک کردیم. دوتایی می دویدیم. دیر نشده بود. ولی انگار نمی توانستیم راه برویم. من دستش را گرفته بودم و دنبالش می دویدم. دلم داشت از دهانم بیرون می آمد. او آرامش خود را با صلابتی بی نظیر حفظ کرده بود. مدتی در اتاق انتظار نشستیم تا صدایمان کردند. دکتر بسیار خوشرویی بود. مدام بما اطمینان می داد که شانس مان حدود ۹۰% است. گفت که عمل می کنند. خوب یادم است که قبل از اینکه دکتر را ببینیم اول یک نرس را دیدیم. بهمان گفت که اکنون مدتیست که سرطان دیگر بمعنای حکم اعدام نیست. من با یک ساده لوحی خاصی می خواستم تمام این حرفها را، قوت قلبها را باور کنم. اما انگار در قلبم دو طبقه وجود داشت. طبقه بالا که می گفت انشاءالله گربه است و همه چی بخوبی پیش خواهد رفت و طبقه پایین که یک لحظه قرار نداشت. از آن روز ببعد این دو طبقه در قلب من همزمان موجود بود. فکر میکنم این مکانیزم دفاعی انسان است. اگر خود را فریب ندهد، اگر دل خودش را خوش نکند که نمی تواند به زندگی ادامه دهد. من اگر اینکار را نمی کردم، اگر فکر میکردم که شانس زنده ماندنش حدود ۱۰-۲۰% است فکر نمی کنم می توانستم به زندگی به آن شکل ادامه دهم. فکر می کنم فرو می ریختم.

س: ارزیابى ژوبین چه بود؟ آیا مساله را تمام شده فرض می کرد؟

آ. م: ژوبین هیچوقت خود را فریب نمی داد؛ “انشاءالله گربه است” در فکر و روش او جا نداشت؛ بقول خودش او همیشه باید خودش را برای بدترین سناریو آماده می کرد و برای آن راهیابی می کرد تا می توانست ادامه دهد. در نتیجه نگرانی و فکر برای راهیابی چه در زندگی شخصی و در زندگی سیاسی و حزبی بخش زیادی از زندگیش را می ساخت. او از ابتدا بسیار نگران بود. بعضی اوقات می پذیرفت که شانسش خوب است، حتی سعی می کرد مرا قانع کند؛ اما اکثر اوقات بر این نظر بود که شانسی ندارد. در مطب دکتر آرامش خود را کاملا حفظ کرده بود، سوال می کرد و از آنجا که ظرف همان چند روز کلی در اینترنت درباره نوع سرطان مطالعه کرده بود، سوالات بسیار مربوطی می کرد، بطوری که دکتر فکر کرد او پزشک است. در بیمارستان روحیه اش خوب بود اما وقتی خانه رسیدیم روحیه اش پایین رفت.

س: آیا امیدی به معالجات داشت؟ چى می گفت؟

آ. م :بستگی به شرایط داشت. وقتی بهش اطمینان خاطر دادند که شانسش بالا است، کمی امید پیدا کرد. اما پس از جراحی وقتی متوجه شد که آنقدر که باید از زبان نبریده اند، امیدش را از دست داد. بویژه آنکه  شیمی درمانی بر سرطان در منطقه سر و گردن تاثیر ندارد. دکتر می گفت که خوب است برای محکم کاری اشعه درمانی کند. او با چند متخصص دیگر مشورت کرد و هر کی نظر متفاوتی داشت. بنابراین تصمیم گیری بسیار سخت بود. اما چند ماه طول نکشید که درد شدیدی در گردنش آغاز شد. ۴ نوامبر صبح که از خواب بیدار شد، گفت درد نسبتا شدیدی در گردنش احساس می کند. فکر خودش بلافاصله به سرطان رفت. اینکه سرطان در ارگان دیگری رشد کرده است. (باصطلاح پزشکی متاستاز کرده است.) من دوباره گفتم نه نگران نباش حتما سرت را بد گذاشته ای.

من خیلی به این شیوه برخوردم طی این زمان فکر کرده ام. فکر می کنم بخشی از دلیلش بی اطلاعی بود؛ اما یک بخش مهم خود فریبی بود؛ نمی خواستم قبول کنم. آنموقع نه وقتش بود و نه شرایطش هنوز فراهم آمده بود که فکر کنم چرا اینگونه برخورد می کنم. اما بعدا به این نتیجه رسیدم که مکانیزم دفاعی انسان در عین اینکه در شرایطی انسان را از شرایط بسیار سخت و خطرناک نجات می دهد؛ بعضا انسان را به خوش خیالی می برد. الان که فکر میکنم، اگر می پذیرفتم که حتی ۱۰% ممکن است ژوبین را از دست بدهم، همانجا از پا می افتادم. ما سه تا بچه داشتیم. دو تاشون هنوز کوچک بودند و یکیشان هم تین ایجر بود، سن بسیار خطرناکی برای نوجوانان. ژوبین بغیر از بچه ها تمام زندگی من بود؛ دوست نزدیکم بود؛ پارتنرم بود؛ پدر بچه هام بود؛ ستون زندگیم بود؛ لیدر حزب و جنبشی بود که من زندگیم را برایش گذاشته بودم. ژوبین عشق زندگیم بود. تصور از دست دادنش برایم کابوس بود. حاضر نبودم حتی یک لحظه به چنین امکانی فکر کنم. شاید هم اینطور بهتر بود. باور به اینکه بر بیماری فائق می آییم، بمن یک انرژی عجیبی داده بود. شبی چهار پنج ساعت می خوابیدم و بقیه اش همه اش کار. نگهداری از بچه ها که با بیماری ژوبین کاملا بدوش من افتاده بود؛ رتق و فتق امور خانه و خانواده؛ مراقبت از ژوبین؛ و ادامه کارهای حزبی و سیاسی. من تا اواسط ژانویه که برای معالجه به آمریکا رفتیم، بهمان شیوه سابق به کار حزبی ادامه می دادم. مسئول رادیو بودم و هفته ای ۴ برنامه رادیویی تهیه میکردم. هفته ای سه روز جلسات هیا ت دائر بود که با احتساب وقت رفت و آمد ۵-۶ ساعت از م وقت می گرفت. بعد از رفتن بچه ها به مدرسه من سریعا حرکت می کردم و برای آوردن بچه ها به خانه بر میگشتم. تازه کارهای دیگر هم داشتم. الان نمی دانم چطوری اینطوری کار می کردم. دیگر هیچوقت چنین انرژی ای نیافتم.

مساله ای که بعضی وقتها آزارم می داد و می دهد، بیرحمی رفقای دور و بر بود. بغیر از دو سه نفر هیچکس نفهمید یا نخواست بفهمد که من چه خلائی در زندگیم ایجاد شده بود. چگونه هر روز صبح چشمم را به یک حفرۀ بزرگ باز می کنم. چگونه هر روز را با یک درد سنگین بر قلبم و یک فشار بزرگ بر دوشم آغاز می کنم. از یک طرف باید وقتی بچه ها در خانه بودند لبخند می زدم؛ شوخی می کردم و می بایست فضا را عادی جلوه دهم و در شرایط لازم به آنها دلداری بدهم و پس از رفتن آنها به مدرسه یا خواب تازه با درد خودم سر و کله بزنم. متاسفانه جدالهای حزبی و منافع و جاه طلبی های شخصی جلوی چشمانشان را گرفته بود.

سرطان وارد زندگى و سیاست می شود

س: خبر را چگونه با دوستان و آشنایان مطرح کردید؟

آ. م :ژوبین برای کمیته مرکزی یک نامه نوشت. الان دقیق یادم نیست. شایدم ابتدا برای دفتر سیاسی نوشت و بعد کمیته مرکزی. پس از عمل و قبل از پلنوم ۱۴ نامه ای به کمیته مرکزی و مشاورین نوشت تحت عنوان “در غیاب نادر” در این نامه تلاش کرد که کمیته مرکزی را برای فقدان خود در حزب آماده کند و تا آنجا که از دستش بر می آمد حزب را واکسینه کند. بحث خیلی مفصلی راه افتاد. نظرات متفاوت مطرح شد. برای اولین بار در این مباحثات بود که مقوله “حکمتیسم” طرح شد. با این مباحث ژوبین کمیته مرکزی را برای طرح جدیدش برای لیدرشیپ حزب آماده کرد. طرح رهبری جمعی پس از این مباحثات نوشته و در پلنوم ۱۴ معرفی شد. در همین پلنوم طرح رهبری جمعی بتصویب رسید. ژوبین از رهبری تشکیلاتی کنار کشید. این طرح تا پلنوم ۱۷ ادامه داشت. در پلنوم ۱۷ در مارس ۲۰۰۳ پس از یک بحث تند رهبری جمعی کنار گذاشته شد و کورش مدرسی با اختلاف ۲-۳ رای به لیدری حزب انتخاب شد.

س: چه روحیه ای بر ژوبین غالب بود؟ امید یا نا امیدی؟ درگیری امید و نا امیدی چگونه بود؟ چه بروزاتى داشت؟

آ. م: همانطور که در بالا اشاره کردم روحیه اش تغییر می کرد. اما عمدتا ناامید بود. پس از آغاز درد در نوامبر دیگر تقریبا مطمئن بود دوام نمی آورد؛ بویژه آنکه این بار بیماری سریع پیشروی می کرد و درد بسیار شدید بود.

س: مساله را چگونه در سطح سیاسى اعلام کرد؟ چرا تصمیم گرفت که بیماری را علنى کند؟

آ. م :مقاله ای با عنوان “مواجهه از نزدیک”  در نشریه انترناسیونال هفتگی منتشر کرد و در آن به عموم اعلام کرد که سرطان گرفته است. او لیدر یک حزب مهم سیاسی بود. یک چهره شناخته شده در عرصه سیاست در ایران و عراق بود. اصولی نمی دید که مساله را پنهان کند؛ با وجود اینکه می دانست که پخش خبر ضربه پذیرش می کند.

س: آیا نگران خوشحالى دشمنان کمونیسم و رژیم اسلامى نبود؟

آ. م :در این مورد بخاطر ندارم که صحبتی کرده باشد. حتما همه مسائل را بررسی کرده بود ولی در تحلیل نهایی کار اصولی را انجام داد.

س: این دوران چه احساسى به یکدیگر پیدا کردید؟ آیا به لحاظ عاطفى تغییری را مشاهده می کردی؟

آ. م :به هم از نظر عاطفی بسیار نزدیکتر شدیم. من که احساس می کردم دوباره عاشق شده ام. آدم وقتی با یک انسان مدت طولانی زندگی می کند، بخصوص وقتی بچه دار می شود، بیشتر وقتش صرف بچه ها می شود؛ رابطه یک زوج حتی اگر خیلی هم با عشق آغاز شده باشد، تغییر می کند. نیروی عادت بسیار قوی است. پس از دوره ای عشق اولیه مثل آتش زیر خاکستر می شود؛ بویژه، در زندگی ما که هر دو خیلی کار می کردیم و عمدتا خسته بودیم؛ از مشکلات خانوادگی، روزمره، مالی تا مسائل سیاسی و حزبی بر سرمان ریخته بود. بسیاری از زوج ها فقط با دو سه مشکل اولیه از هم دور می شوند. اما حیرت انگیز است که با ورود سرطان به زندگیمان آن باصطلاح عشق زیر خاکستر آنچنان شعله ور شد. او هم احساساتش را بیشتر بروز می داد. دو سه هفته قبل از مرگش، قبل از اینکه حالش وخیم شود و در بیمارستان بستریش کنند، بهم گفت که چقدر همیشه عاشقم بوده. اون لحظه هیچوقت از خاطرم نمی رود. یکی از زیباترین و دردناکترین لحظات زندگیم است.

س: آیا با هم بیشتر وقت صرف می کردید؟ رابطه تان در این مدت چه تغییری کرد؟

آ. م :در چند ماه آخر زندگیش من تمام مدت پیشش بودم. بمدت سه ماه برای معالجه درآمریکا بودیم که من تقریبا ۲۴ ساعته پیشش بودم یا در خانه یا در بیمارستان؛ بعد که برگشتیم هم همینطور و سه هفته آخر را هم در بیمارستان بود که من بغیر از سه چهار شب بقیه مدت را در بیمارستان پیشش بودم. یک تغییری که در زندگیمان پدید آمد اتکای بسیار بیشتر او به من بود. ژوبین همیشه آدم بسیار مستقلی بود و دوست نداشت به کسی متکی شود. همه کارش را خودش می کرد. در دوره بیماری این شرایط تغییر کرد. اما در این دوره هم فقط بمن حاضر بود اتکاء کند. یادم است یک شب من بیمارستان نماندم، رفتم خانه پیش بچه ها، یکی از دوستان پیشش ماند. روز بعد بهم گفت اگر تو نمیتوانی بمانی، نمیخواهم کسی پیشم شب بماند. منهم از آن ببعد هر شب ماندم تا شبی که بهمان گفتند کار تمام است. در آن شب احساس می کردم باید پیش بچه ها باشم. اینهم بر می گردد به آنچه در بالا اشاره کردم. ژوبین دوست نداشت زندگی خصوصیش را با کسی سهیم شود.

س: بچه ها با مساله چگونه برخورد می کردند؟ چقدر از عمق فاجعه مطلع بودند؟ چه حرفهایى با بچه ها می زد؟

آ. م: خودش مساله را با بچه ها طرح کرد. دفعه اول که گفتیم خوب می شود. همان چیزی که دکترها بهمان گفته بودند. موقع آمریکا رفتن پسر بزرگم خیلی کلافه و آشفته بود. یادم است پای تلفن هی بمن می گفت: “مامان برگرد.” دخترم سعی می کرد عاقل باشد با این وجود که درد عظیمی را حس می کرد، سعی می کرد همراهی کند. وقتی پسرم بهم می گفت مامان برگرد، او بهم می گفت، مامان نگران نباش حالش خوب است. پسر کوچیکم هم که هنوز ۵ سالش نشده بود، فهمیده بود یک اتفاق مهمی افتاده ولی درست متوجه وخامت اوضاع نبود. شب قبل از رفتن به آمریکا روی تخت دراز کشیده بود و بچه ها را صدا کرد که با هاشون حرف بزنه، برای خودش یک حالت خداحافظی داشت. من مشغول آشپزی و کارهای دیگر بودم. من را صدا کردند که بیا ژوبین دارد با بچه ها حرف می زند. نرفتم. اگر حرفهایش را می شنیدم، نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. الان دلم می سوزد که چرا نرفتم. ولی آدم وقتی وسط یک ماجرا است به بعد که فکر نمی کند. فقط بهمان لحظه می اندیشد.

س‌: چگونه شد که تصمیم گرفتید به آمریکا بروید؟

آ. م‌: بیماری ژوبین، همانطور که رسما هم اعلام شد و خود ژوبین هم در انترناسیونال هفتگى تحت عنوان “مواجهه از نزدیک” نوشت، دو دوره داشت. دور اول غده سرطانى در زبانش پیدا شد. عمل جراحى ظاهرا موفقیت آمیزی در ماه مه ٢٠٠١ انجام شد. ژوبین سریعا بهبود پیدا کرد. تحت کنترل ماهیانه دکتر قرار داشت. به زندگى و فعالیت سیاسى اش بازگشت. دور دوم برای ما از ٤ نوامبر ٢٠٠١ آغاز شد و سریعا پیشروی کرد. بنظر من دکترها در تشخیص تعلل کردند. بالاخره با فشار و تقلای من به بخش خصوصى رجوع کردیم. معلوم شد که بیماری پیشرفته است و این بار غده سرطانى در گلو بود. من شخصا هر نوع اعتمادی را به سیستم پزشکى در انگلستان از دست داده بودم. حتى بخش خصوصى هم کُند بود و در بسیاری موارد سیستم درمانى انگلستان از پیشرفت های لااقل تکنولوژیک آمریکا بى بهره است. بعلاوه، از همان آغاز دور اول بیماری، ژوبین با چند دکتر در آمریکا در تماس بود. می دانستیم که در عرصه اشعه درمانى آمریکا از سیستم های پیشرفته تری برخوردار است. و رادیو تراپى تنها راه درمانى بود که در مقابل ما گذاشته بودند. این فاکتورها بعلاوه این امتیاز که در آمریکا دوستى داشتیم که می توانست بما کمک کند و امکانات خوبى برای دسترسى سریع به پزشک و شروع درمان داشت، ما را مصمم کرد که به آمریکا برویم. راستش در آن مقطع ژوبین دیگر تصمیم گیری در تمام این موارد را به من سپرده بود. و خود این یک تغییر مهم چه در شخصیت ژوبین و چه در زندگى مشترک ما بود. من مُصر بودم که به آمریکا برویم. او هم پذیرفت. ما عملا فردای روزی که نتیجه بى اوپ سى را گرفتیم، چهارشنبه ٣١ ژانویه، به آمریکا سفر کردیم و روز پنجشنبه اول فوریه به بیمارستان رفتیم و با دکتر ملاقات کردیم.

س: سفر چگونه بود؟ چه معضلاتى داشتید؟ روحیه ژوبین چگونه بود؟ معمولا از سفر طولانى خوشش نمى آمد؟

آ. م‌: راستش خاطرات من از آن