سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰
آیا حجاب باید ممنوع شود؟ (۲۰۱۱)
آیا حجاب باید ممنوع شود؟ آیا حجاب باید ممنوع شود؟
۲۰۱۱
تحلیلی از حجاب و جایگاه آن
با تصویب ممنوعیت برقع و نقاب در امکان عمومی در فرانسه، یکبار دیگر مساله حجاب، آزادی مذهب و پوشش، حقوق مدنی و سکولاریسم (لائیسیته) و تبعیض علیه یک محیط اجتماعی معین، محیط مسلمان، در صدر اخبار و مسائل بحث برانگیز اجتماعی قرار گرفته است. مساله حجاب بویژه در دهه اخیر بعنوان یک مساله حاد در جوامع غربی مطرح بوده است. چند سال پیش در انگلستان دختری که حجاب کامل از سر تا پا می پوشید مدرسه ای را که حجاب کامل را ممنوع کرده بود به دادگاه کشاند؛ در هلند چند سال پیش دولت مساله ممنوعیت برقع را طرح کرد؛ در بلژیک پارلمان ممنوعیت برقع را به تصویب رساند، اما بحران دولتی عملا اجرای آنرا بتعویق انداخت.
هر بار که دولتی تمایل خود به ممنوعیت حجاب را در شکل یا فرمی طرح می کند، اسلامیست ها و برخی سازمان های مدافع آزادی مذهب و حقوق مدنی بحث حول این مباحث را در رسانه ها و جراید کشوری مطرح می کنند.
اسلامیست ها و برخی سازمان های حقوق بشر اعلام می کنند که جامعه باصطلاح مسلمان از واقعه تروریستی یازده سپتامبر مورد تبعیض و حملات راسیستی قرار گرفته است. بر همین مبنا استدلال می کنند که تلاش برای ممنوعیت برقع و نقاب تعرض به آزادی های فردی و حمله راسیستی دیگری به جامعه مسلمان است. برای روشن شدن صحت و سقم این ادعاها باید این مسائل را مورد تحلیل و بررسی عمیق تر قرار داد.
بنظر من دفاع مطلق از پوشش حجاب، یعنی در هر شکل و فرم آن و در هر شرایطی، بعنوان دفاع از آزادیهای فردی یا آزادی پوشش کاملا اشتباه و گمراه کننده است. چنین استدلالی حقوق دیگر برسمیت شناخته شده در جامعه، حقوقی اگر نه مهم تر به همان اندازه مهم را تحت الشعاع قرار می دهد. دفاع بی قید و شرط و مطلق از پوشش حجاب با حقوق دیگر در تناقض قرار می گیرد؛ بطور نمونه، حقوق کودک، حقوق زنان، حق جامعه و اصل سکولاریسم. در دفاع از آزادی پوشش حجاب باید شرایط مختلفی را در نظر گرفت. ۱- سن فردی که حجاب می پوشد؛ ۲- میزان حجاب، یعنی تا چه میران از بدن را می پوشاند؛ ۳- در کجا حجاب مورد استفاده قرار گرفته است.
چرا این فاکتورها باید در نظر گرفته شود؟
قبل از هر چیز باید حجاب را تعریف کرد و جایگاه آنرا شناخت. آیا حجاب فقط یک مد لباس یا یک نوع لباس است؟ بحثی که می کوشد حجاب را فقط یک نوع لباس قلمداد کند، کاملا گمراه کننده است. پوشیدن حجاب یک اصل و دستور مذهبی و پوشش مذهبی است؛ بعلاوه، در شرایط کنونی حجاب به بیرق یک جنبش شدیدا ارتجاعی و ضد زن، یعنی اسلام سیاسی، بدل شده است. حجاب به سمبل قدرت اسلامی بدل شده است. هر جا اسلامیست ها قدرت سیاسی را بدست گرفته اند یا در قدرت سیاسی سهیم شده اند، حجاب را با زور شلاق و شکنجه بر زنان تحمیل کرده اند. تحمیل حجاب بر زنان سمبل قدرت گیری و پیروزی اسلام سیاسی و جنبش اسلامی است.
چرا این استدلال به بحث ما مربوط میشود؟ ممکن است در مقابل این بحث چنین استدلال شود که صرفنظر از خصلت مذهبی یا سیاسی حجاب، فرد باید در پوشیدن هر سمبل مذهبی یا سیاسی آزاد باشد. پاسخ به ادعای اخیر از زاویه اصول و قوانین حاکم در جوامع مدرن منفی است. در بسیاری جوامع از جمله جوامع غربی، در بسیاری مشاغل یک کد یا نرم پوشش وجود دارد. بطور نمونه در بخش پزشکی، پلیس، آتش نشانی، و ادارات هر نوع پوششی آزاد نیست. این نرم از طرف جامعه پذیرفته شده و رعایت می شود. لذا حجاب نیز باید از همین زاویه مورد بررسی قرار گیرد.
یا بطور نمونه، موتور سواران و در برخی جوامع دوچرخه سواران باید کلاه ایمنی بسر داشته باشند؛ لذا ادعای برخی مذاهب یا تعلقات ملی به پوششی بر سر که مانع پوشیدن کلاه ایمنی است، پذیرفته نمی شود. حجاب نیز باید در حیطه همین مقولات مورد بررسی قرار گیرد. اما بنظر می رسد که نه تنها اسلامیست ها، بلکه برخی سازمان های حقوق بشر و چپ نیز حجاب را بعنوان مقوله ای کاملا مجزا و منحصر بفرد در نظر می گیرند.
این استاندارد دو گانه را باید مورد نقد جدی قرار داد. باید هر نوع “حجاب” رومانتیکی که بر حجاب کشیده شده است را درید و جعلیات و مغلطه های فلسفی و حقوقی حول این مقوله را شکافت. حجاب سمبل مذهب، ایدئولوژی و جنبش سیاسی ای است که زن را بی ارزش و بی حقوق قلمداد می کند. حجاب ابزار و سمبل بی حقوقی و بردگی زن است.
اسلام، همچون تمام مذاهب دیگر، زن ستیز و مردسالار است. اسلام محصول یک نظم مرد سالار است و بعلاوه مردسالاری موجود را ارتقاء داده و در اشکالی کنکرت تر و محدود کننده تر تثبیت کرده است. اسلام، بویژه در تمام جوانب زندگی شخصی، خصوصی و اجتماعی انسان نفوذ کرده است. اسلام قوانین و مقررات بسیار مردسالارانه ای بر مناسبات میان زن و مرد در خانواده و جامعه مقرر کرده است. آپارتاید جنسی مشخصه نظام سیاسی-اجتماعی اسلام است.
زن، طبق اسلام، موجودی مستقل و صاحب رای و اراده نیست. زن تداوم مرد محسوب می شود. زن متعلق به مرد، پدر، پدر بزرگ، برادر یا شوهر است. خود هیچ موجودیت و هویت مستقلی ندارد. اصلا بدون مردی که صاحبش باشد، در جامعه بحساب هم نمی آید. حجاب تجویز شده است، تا مایملک مرد را از تعرض مردان دیگر محفوظ بدارد؛ مانند سیم خارداری که دور خانه ای کشیده می شود تا از ورود دزد به خانه جلوگیری کند. یک زن “آزاد”، بدون “صاحب”، در اسلام مال “حلالی” است برای تعرض هر مردی.
این یک بحث و ادعای پوچ است که حجاب را صرفا یک نوع پوشش در نظر بگیریم. باید تاکید کرد که حجاب در زندگی میلیون ها زن که تحت قانون اسلام زندگی می کنند، ابزاری برای بندگی و بی حقوقی است.
با این وجود ممکن است استدلال شود، که اگر کسی تصمیم بگیرد یک زندگی برده وار را انتخاب کند، باید بتواند چنین کند. جامعه مدنی مدرن پاسخ متفاوتی به این استدلال ارائه می دهد. در جامعه مدرن که برخی حقوق انسانی و فردی برسمیت شناخته شده است، منشورهایی در دفاع از حقوق کودک، حقوق زن و غیره بتصویب رسیده است. در این جوامع حتی کوشیده می شود که انسان را از آزار رساندن بخود مانع شوند. با همین متد، می توان و باید محدودیت هایی بر پوشیدن حجاب برقرار کرد. در اینجاست که اختلافات و بحث های متقابل در می گیرد. این یک عرصه خاکستری و بحث برانگیز است. در اینجاست که باید به عرصه هایی که در بالا به آنها اشاره شد بپردازیم.
ممنوعیت حجاب برای دختران زیر سن قانونی
یکی از دستاوردهای جامعه مدرن برسمیت شناختن کودک بعنوان انسانی مستقل و ضربه پذیر است. این آگاهی، تصویب منشوری بعنوان منشور حقوق کودک را ضروری کرده است. تمام جوامع متعلق به سازمان ملل، در شکل فرمال یا واقعی و با درجات مختلف در اجرای منشور، منشور حقوق کودک را برسمیت شناخته اند. هدف این منشور دفاع از حقوق کودک و ممانعت از سوءاستفاده و آسیب رساندن به کودک است. جامعه باید در مقابل حق کودک به یک زندگی نرمال، ایمن و شاد مسئول باشد. رشد نرمال و سالم یک کودک از مسئولیت های اجتماع و نه فقط اولیای کودک است. این منشور کودک را در مقابل آسیب و سوءاستفاده اولیاء و خانواده نیز محفوظ می دارد و یا باید محفوظ بدارد. مبارزات بسیاری انجام گرفته است تا ایده سنتی، پدرسالارانه و فئودالی که کودک را مایملک پدر محسوب می کند به مصاف بطلبد.
این یک دستاورد مهم است که در اساس مذهب را به مصاف می طلبد. زیرا طبق اصول مذهبی کودک مایملک پدر است. در اسلام پدر یا پدر بزرگ حق دارند کودک را بکشند و هیچ مقامی حق دخالت در این امر را ندارد. باین ترتیب منشور دفاع از حقوق کودک بعنوان یک انسان مستقل و دارای حقوق ویژه، این اصل پایه ای مذهب را باطل اعلام می کند. لغو حقوق بی قید و شرط اولیاء، در واقع پدر بر کودک، باید به دختران تحت اسلام نیز بسط یابد.
حجاب یک تعرض مستقیم و خشن به حقوق دختر بچه ها است. حجاب دختران را از یک زندگی نرمال، شاد و رشد آزادانه و سالم محروم می کند. حجاب از همان طفولیت جدایی دو جنس را بر جامعه تحمیل می کند. دختر از همان طفولیت تحت تبعیض مسلم قرار می گیرد. می آموزد که باید نوع دیگری عمل و فکر کند؛ باید توقعاتش را از زندگی کاهش دهد؛ درونی میکند که هویت و موجودیت مستقل ندارد؛ باید خاموش و مطیع باشد. حجاب ابزاری برای تثبیت بی حقوقی زن، بندگی زن و آپارتاید جنسی در جامعه است. لذا برای دفاع از حقوق کودک، ممانعت از تعرض به حقوق کودک، آسیب رساندن به شخصیت و رشد کودک، حجاب باید برای کودکان ممنوع شود.
استدلالی که در مقابله با این خواست انسانی، بر دفاع از آزادی مذهب تاکید می کند، کاملا پوچ و مسخره است. “کودک مذهب ندارد.” این مذهب اولیاء و خانواده است که بر کودک تحمیل می شود. لذا تا زمانی که کودک، کودک است، باید از تعرض مذهب محفوظ باشد. زمانی که به سن قانونی رسید، آنگاه می تواند میان بندگی و آزادی انتخاب کند. جامعه در مقابل حقوق کودک و رشد سالم و نرمال وی مسئول است و باید این مسئولیت خود را جدی بگیرد؛ همانگونه که کار کودک را ممنوع اعلام کرده است؛ تنبیه بدنی کودک جرم محسوب می شود؛ سوء استفاده جنسی از کودک جرم است و آموزش و پرورش کودک اجباری است؛ حجاب نیز باید در رده این مقولات قرار گیرد و پوشش آن برای دختر بچه ها ممنوع شود. حجاب یک تعرض مسلم جسمی و روحی به کودک است.
جامعه سکولار در برابر حجاب
در یک جامعه سکولار، مذهب امر خصوصی و شخصی شهروندان است و باید از دولت، قوانین، آموزش و پرورش و هویت شهروندی جدا باشد. به یک معنا دولت در برابر مذاهب خنثی است و هیچ مذهبی را تشویق و تبلیغ نمی کند. یک جامعه سکولار قابلیت دفاع بیشتری از حقوق فردی و مدنی افراد دارا است. بر خلاف نظر حاکم که یک جامعه سکولار را مخالف آزادی مذهب قلمداد می کند، یک جامعه سکولار از آزادی افراد در اعتقاد به هر مذهبی دفاع می کند و محکم تر در مقابل تحریکات نفرت مذهبی مقاومت می کند.
از اینرو در یک جامعه سکولار پوشیدن یا حمل هر نوع سمبل مذهبی در ادارات و بنیادهای دولتی ممنوع است. چنین قانونی بر مبنای جدایی دولت از مذهب و عدم دفاع حکومت از یک مذهب معین تدوین شده است. لذا بر دیوار ادارات دولتی هیچ عکس و سمبل مذهبی از صلیب تا الله یا ستاره مخصوص مذهب یهود خبری نخواهد بود. انداختن صلیب به گردن، پوشیدن کلاهک یهودی توسط مردان و حجاب توسط زنان ممنوع خواهد بود. باین ترتیب از هر نوع تداخل مذاهب در ادارات و مجامع دولتی پرهیز می شود. تبعیضات مذهبی کاهش می یابد و تفرقه و جدایی های مذهبی تعدیل می شود.
بنابراین، بنظر من قانون اخیر در فرانسه که پوشیدن و حمل هر نوع سمبل مذهبی را در ادارات و اماکن دولتی ممنوع می کند، قدم مثبتی به پیش است. اما این قانون باندازه کافی به پیش نمی رود. چرا که مدارس مذهبی خصوصی هنوز در فرانسه آزاد هستند. این مدارس به محیطی برای تبعیض مضاعف، تفرقه و جدایی بیشتر، و گتو سازی بدل می شود. باید مدارس مذهبی خصوص نیز ممنوع شود تا هر کودکی از یک محیط برابر تر برای رشد و آموزش برخوردار شود.
برقع و نقاب، یک حق فردی یا تعرض به یک حق اجتماعی
حجاب در اشکال مختلفی اعمال می شود. از روسری تا چادر و برقع و نقاب اشکال مختلف حجاب محسوب می شوند. در سال های اخیر، برقع بعنوان سمبل طالبان شناخته شده است. نظامی بشدت ارتجاعی که ضد انسانی ترین شرایط را بر یک جامعه تحمیل کرده است و موقعیت زنان را از احشام نیز پایین تر برده است.
سوال اساسی اینجاست که آیا یک زن باید “آزاد” باشد که برقع یا نقاب بر چهره خود بکشد؟ بنظر من خیر. ممنوعیت برقع و نقاب را از دو نقطه نظر می توان مورد دفاع قرار داد. ۱- دفاع از حق زنان؛ ۲- دفاع از حق جامعه.
در بالا اعلام کردیم که حجاب ابزار و سمبل بردگی زن است. و بر همین مبنا استدلال کردیم که حجاب باید برای دختران زیر سن قانونی ممنوع شود. اما پذیرفتیم که در یک جامعه آزاد افراد بزرگسال باید مجاز باشند که در صورت “تمایل” حجاب را “انتخاب” کنند. همچنین از محدودیت هایی که جامعه بر “خود آزاری” مقرر می کند، نیز صحبت کردیم. بطور نمونه، ختنه دختران که پس از یک مبارزه طولانی نام درست تری بر آن گذاشته شد، یعنی مثله جنسی دختران، در بسیاری از جوامع متمدن ممنوع شده است. مدافعین حقوق زن و کودک بدنبال یک مبارزه طولانی و متمرکز توانستند توجه جامعه را به این عمل وحشیانه جلب کنند و آنرا بعنوان یک جنایت برسمیت بشناسانند.
در اینجا باید تاکید کرد که آزادی مذهب بمعنای آزادی عمل کردن به تمام دستورات و اصول مذهبی نیست. برخی مذاهب به قربانی کردن انسان ها در مقابل خدایان معتقدند؛ برخی به مثله جنسی دختران؛ برخی به بی حقوقی و آزار جسمی و روحی انسان ها؛ برخی به سوزاندن زن بیوه بهمراه جسد شوهرش؛ تمام این رسوم و دستورات در کشورهای متمدن غیرقانونی است و باید در تمام دنیا ممنوع شود. مطابق اسلام مرد حق دارد زن “سرکش اش” را تنبیه بدنی کند؛ آیا باید این دستور آزاد باشد؟ روشن است که نباید چنین باشد و مردی که به این دستور عمل می کند با قانون روبرو خواهد شد.
برقع و نقاب نیز در رده همین دستورات مذهبی است و باید ممنوع شود. برقع و نقاب زن را از هر نوع هویتی محروم می کند. زن را به یک روح بی هویت و شکل بدل می کند، هویت انسانی را از او سلب می کند. اجازه پوشش آن بمعنای قبول موجوداتی بی هویت است که مانند ارواح در گوشه و کنار جامعه در تحرک اند و این یک توهین مسلم به زن و حقوق و انسانیت اوست. جامعه نباید به چنین بی احترامی و تعرضی به زن اجازه بروز دهد. نقاب و برقع باید تحت قانون “خود آزاری” غیرقابل مجاز قرار گیرد. حال از این استدلال می گذریم که هیچ انسان صاحب اختیاری حاضر نمی شود که چنین توهین و محدودیتی را آزادانه انتخاب کند!
در برخورد به مقوله نقاب و برقع ما از حیطه حقوق فردی عبور می کنیم و به حیطه حقوق اجتماعی می رسیم. برقع علاوه بر تعرض آشکار به حقوق زن، حقوق اجتماعی را نیز مورد تهدید قرار می دهد. فردی که برقع بر چهره دارد، برای افراد دور و بر و جامعه، بی هویت است؛ قابل شناخت نیست؛ جامعه نمی تواند بطور روزمره با انسان بی صورت و هویت فونکسیون های خود را به پیش برد. بطور مثال در یک محیط کار، چه همکاران و چه مراجعین قادر نیستند با فردی که صورت خود را پوشانده است وارد صحبت، مذاکره یا کار و فعالیت شوند. مساله جلب اعتماد افراد یک فاکتور مهم در پیشبرد فونکسیونهای اجتماعی است. انسان بی چهره این اعتماد را زیر پا می گذارد و یک خلاء مهم اعتماد در محیط کار و در اطراف خود ایجاد می کند.
مساله اعتماد از محیط کار فراتر می رود. در اماکن عمومی، در خیابان، در اتوبوس، زمین بازی کودکان، در هواپیما، در هر محیط عمومی، فرد برقع پوش یک شرایط ناامن برای محیطش ایجاد می کند. در اینجاست که حق فردی با حق اجتماعی در تعارض قرار می گیرد. ممنوعیت پوشش برقع و نقاب مانند ممنوعیت سیگار کشیدن در اماکن عمومی است. فردی که سیگار می کشد حقش محدود میشود باین خاطر که دود سیگار برای افراد دیگر مضر است. حق فردی با حق اجتماعی در تعارض قرار می گیرد و لذا محدود می شود.
در پایان باید یکبار دیگر تاکید کنیم که حجاب را باید دوباره و بدون هیچگونه رومانتیسم حق فردی یا آزادی مذهب تعریف کنیم. حجاب را بعنوان ابزار و سمبل به بردگی کشیدن زنان و تنزل شان انسانی زن برسمیت بشناسیم. مضرات آنرا برای رشد نرمال، آزاد و سالم کودک برسمیت بشناسیم و همچنین مضرات آنرا برای کل جامعه مورد بررسی قرار دهیم. باین ترتیب به واقعیت وجودی حجاب پی خواهیم برد. اسلامیست های زیرک، همان کسانی که با شلاق حجاب را در محیط های تحت تسلط خود پیاده می کنند، در جوامعی که حقوق مدنی را برسمیت می شناسد، به این حقوق متوسل می شوند تا حجاب را در جامعه به یک پدیده عادی و قابل احترام بدل کنند. باید این راه را در مقابل اسلامیست ها مسدود کرد.
)این مقاله در اصل به انگلیسی نوشته شده و در نشریات متعدد از جمله “متفکر آزاد” در انگلستان و “انفرماسیون” در دانمارک و وب سایت های مختلف بچاپ رسیده است. همچنین به زبان های مختلفی از جمله فرانسه، اسپانیایی، لهستانی، ایتالیایی و دانمارکی ترجمه شده است و بعنوان منبع مرجع توسط بنیاد ها و انجمن های مختلف مورد استفاده قرار می گیرد (.
۲۶ فروردین ۱۳۹۰ – ۱۵ آوریل ۲۰۱۱
پیام سازمان آزادی زن به مناسبت ۸ مارس ۱۳۹۰ (۲۰۱۲)
پیام سازمان آزادی زن به مناسبت ۸ مارس ۱۳۹۰ (۲۰۱۲)
۸ مارس روز زن در راه است. روز اعتراض زنان و مردان آزادیخواه بر علیه تبعیض و نابرابری . روزی که در سراسر جهان، پیشروترین بخشهای جامعه تلاشی دوباره برای دستیابی به آزادی و برابری زن سازمان میدهند . به همگان موقعیت فرودست زن را یاد آوری میکنند و اعتراض علیه این وضعیت غیر انسانی را دو چندان میکنند. سازمان آزادی زن پرچمدار این جنبش و این تلاش انسانی برای آزادی بی قید و شرط زن و برابری کامل زن و مرد است .
امسال در شرایطی به استقبال ۸ مارس میرویم که از یک طرف فقر و تهیدستی مردم زحمتکش چند برابر شده و از طرف دیگر محاصره اقتصادی و خطر یک حمله نظامی به ایران زندگی مردم را بیش از بیش در تنگنا قرار داده است و حکومت ترور و سرکوب اسلامی می کوشد، در مقابل جنبش سرنگونی مردم سد ارعاب و سرکوب را محکم کند. بیکاری، تنگدستی و ناامنی اجتماعی در جامعه ایران بیداد میکند و سهم زنان در این میان فقر و ناامنی بیش از پیش است .
زنان و مردان آزادیخواه !
همه ما از این رژیم منزجریم. از این شرایط فقر و فلاکت، سرکوب و بیحقوقی جانمان به لب رسیده است. و اکنون تحت تحریم اقتصادی و تهدید جنگ زندگی مان سخت تر و ناامن تر شده است. جنگی که تهدید آنرا بالای سر ما قرار داده اند، بخشی از تخاصمات و جنگ میان دو قطب تروریستی، تروریسم دولتی و تروریسم اسلامی است. تنها راه مقابله با این تهدید و جنگ خانمان برانداز، تنها راه رهایی از این شرایط مشقت بار و از این بیحقوقی مقابله قاطعانه، متحد و متشکل با رژیم اسلامی است. تا زمانی که این رژیم در اریکه قدرت است، سرنوشت ما جز فقر و فلاکت، سرکوب و بیحقوقی نخواهد بود. راه رهایی در دستان ما است. با ایجاد تشکلات خود، در محلات، در محل کار، در مدارس و دانشگاه، با تشکیل شوراهای خویش میتوانیم و باید تهاجمات این رژیم و تهدیدات تروریسم دولتی را عقب بنشانیم. راه دیگری نیست. رژیم اسلامی از مردم متشکل و متحد بشدت در هراس است .
۸ مارس روزی است که فریاد آزادیخواهی و برابری طلبی در سراسر جهان به صدا در می آید. ما نیز باید همراه بشریت آزادیخواه و برابری طلب، خواست خود را برای آزادی زن و برابری زن و مرد به جهانیان اعلام کنیم. در این روز باید نشان دهیم که این رژیم یک وصله ناجور به پیکر جامعه است و باید برود؛ نشان دهیم که ما وکیل و نماینده خود گمارده لازم نداریم. ما می خواهیم و می توانیم با جنبش خود به خواست هایمان، آزادی، برابری و رفاه دست یابیم. می توانیم یک دنیای بهتر را بر ویرانه های این رژیم سرکوب و جنایت، این نظام زن ستیز اسلامی بنیان گذاریم و بساط حجاب اسلامی، آپارتاید جنسی، زن ستیزی و مردسالاری را همراه این رژیم از جامعه جارو کنیم .
زنده باد آزادی زن
مرگ بر آپارتاید جنسی
سازما ن آزادی زن
بهمن ۱۳۹۰ برابر با فوریه ۲۰۱۲
http://www.azadizan.net/
(۲۰۱۲) “تشکل مستقل زنان کارگر” تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری
“تشکل مستقل زنان کارگر” تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری
۲۰۱۲
اخیرا مساله تشکل مستقل زنان کارگر از جانب برخی جریانات چپ مدافع حقوق زن مطرح شده و مورد دفاع قرار میگیرد. این ایده بعنوان یک مطالبه در جهت دفاع بهتر و قاطع تر از منافع و خواستهای زنان کارگر طرح می شود. از جانب مدافعین این ایده استدلال می شود که تشکل مستقل زنان بهترین راه رفع موانع پیشاروی زنان کارگر، بعنوان ضربه پذیر ترین بخش طبقه کارگر، در یک جامعه مردسالار است. بدیهی است که تشکل مهمترین ابزار مبارزه برای دستیابی به اهداف هر جنبش اجتماعی – سیاسی است. اما ماهیت و شکل این تشکل خود یک سوال اساسی است که باید به آن پرداخته شود. باید به این سوال اساسی پاسخ داد: آیا تشکل مستقل زنان واقعا راه حلی اصولی برای رفع موانع فوق است؟ آیا چنین شیوهی سازماندهی از نظر منافع زنان کارگر، هم بعنوان عضوی از طبقه کارگر و هم بعنوان عنصری از یک قشر سرکوب شده و تحت ستم در جامعه مطلوب و ضروری است؟ از نظر ما این ایده یک ایده نادرست و از نظر منافع طبقاتی بسیار مخرب است.
خاستگاه این مطالبه چیست؟
نقطه عزیمت این گرایشات در طرح ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل یکی نیست. برخی از موضعی ایدئولوژیک حرکت می کنند و برخی دیگر در پاسخ به معضلات عملی. برخی از موضع فمینیستی به این ضرورت می رسند؛ برخی از موضع پوپولیستی. نقطه عزیمت هر چه باشد، لازم است این مساله هم از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و هم از نقطه نظر جنبش آزادی زن مورد بررسی قرار گیرد. سوال اینست که آیا این یک ایده پیشرو و کمونیستی است؟ آیا این ایده بنفع پیشروی طبقاتی طبقه کارگر و بنفع آزادی زن است؟
ایده تشکیلات مستقل زنان کارگر ایده جدیدی نیست. در جنبش چپ در ایران ایده تشکلات مستقل زنان کارگر کم و بیش در ابتدای بقدرت رسیدن رژیم اسلامی طرح می شد. و اکنون مدتی است که دگر بار بحث تشکل مستقل زنان کارگر به درون سایت های چپ راه پیدا کرده است. در دو دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی امر تشکل مستقل زنان برای مبارزه برای حقوق خویش موضوع داغ بود. اکنون که این موضوع ظاهرا دیگر کهنه و دمده شده است، مساله تشکل مستقل زنان کارگر توسط چپ سنتی مطرح می شود.
از نظر چپ سنتی و بخشی از آن که در جنبش حقوق زن فعالند، ضرورت و مطلوبیت تشکل مستقل زنان کارگر چیست؟ در عین حالیکه نقطه عزیمت این دو جریان متفاوت است، اما این دو گرایش دو روی یک سکه عقب مانده و سکتی هستند. بخشی از جنبش فمینیستی از زن حرکت می کند و به زن ختم می کند. زن نزد آن مرکز و محور جهان است. زن حرف اول و آخر است. با این تعریف، کسانی که به صورت ظاهر مساله می نگرند، این نوع فمینیسم را مدافع پر و پا قرص حقوق زن می دانند. ممکن است به این گرایش از این زاویه که به مسائل دیگر دنیا بی اعتناء است نقد کنند، اما از زاویه حقوق زن نقدی به این دیدگاه وارد نمی دانند. اینجا است که این ظاهر بین ها به یک اشتباه مهلک دچار می شوند. چرا که این نوع فمینیسم، نه تنها به مسائل دنیا کور است، بلکه از حل مساله زن نیز ناکام است. اینگونه فمینیسم در اصل با ناسیونالیسم تفاوتی ندارد. همانگونه که ناسیونالیسم پاسخ مساله ملی نیست، فمینیسم نیز قادر به حل مساله زن نیست. هر دو به مشقات گروه های اجتماعی ای که مدعی نمایندگی آن هستند می افزایند.
این دو جریان هر دو بر ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل، چه از نظر طبقاتی و چه از زاویه جنبش حقوق زن، پای می فشارند. بنظر می رسد که اختلافات و نقد گذشته از بی توجهی جنبش چپ به مساله زن و حقوق زنان، هر دو جریان را که از نظر اجتماعی – سیاسی در یک بستر فکری قرار دارند به این نتیجه رسانده است. ظاهرا، برای جبران بی توجهی گذشته، تشکل مستقل زنان کارگر به نقطه سازشی میان منتقدین جنبش چپ (که عموما زنانی هستند که در سالهای ۵۶-۶۲ خود به سازمانهای چپ متعلق بودند و زنان جوانانی که اکنون در بستر عمومی همین جنبش قرار دارند) و موضوع نقد (مردان چپ در آن مقطع و مردان جوانی که در همین بستر فکری هستند و می خواهند تعهد خود را به مساله زن ثابت کنند) بدل شده است.
مسائل متعددی در همین نقطه عزیمت وجود دارد که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نقد جریانات چپ بخاطر کم توجهی به جنبش حقوق زن در جامعه و چشم بستن به ماهیت زن ستیز رژیم اسلامی، پس از سرکوب خونین کمونیست ها در دهه ۶۰ شمسی، همراه با مهاجرت بخشی از زنان چپ و کمونیست به کشورهای غربی، باب گردید. نشریات زنان انتشار یافت و نقد جنبش چپ و کمونیستی به پای ثابت این نشریات بدل شد. چپ و کمونیسم تنها جنبش و جریان سیاسی بود که مورد نقد قرار می گرفت؛ بعضا این نقد تا آنجا پیش می رفت که این برداشت را در ذهن خواننده ایجاد می کرد که عامل اصلی سرکوب زنان، نه رژیم اسلامی، بلکه جنبش کمونیستی است. روشن است که برخورد جنبش چپ به جنبش حقوق زن و زن ستیزی رژیم اسلامی قابل نقد است و می بایست نقد شود. اما اولا این چپ تحت حاکمیت پوپولیسم بود و لاجرم این پوپولیسم است که می بایست مورد نقد قرار گیرد، نه مارکسیسم و کمونیسم؛ ثانیا، علیرغم تمام کمبودها و عقب ماندگی که این چپ از آن در رنج بود، چپ فعالترین بخش جامعه نسبت به حقوق زن در جامعه ایران بود.
یک مساله مهم دیگر موقعیت منتقدین است. اینها زنانی بودند که در سازمان های مختلف چپ فعالیت می کردند؛ برخی فعالیت خویش را از کنفدراسیون در خارج کشور آغاز کرده و در دوران انقلاب به ایران آمده بودند، برخی زنانی که طی سالهای ۶۰-۵۶ به سازمانهای چپ جذب شده بودند. اکثریت قریب باتفاق سازمانهای زنان در این دوره توسط زنان چپ بنیان گذاشته شده بود. اگر به چپ نقدی وارد بود، که بود، شامل این زنان و سازمانهای زنان مزبور هم می شد. اما اشکال نقدهای این دوره به چپ این نکته است که منتقدین خود را از زیر نقد بیرون می برند و نقدها عموما متوجه مردان چپ سازمان می شود. چنین متدی خود بیک معنا مردسالارانه است؛ یعنی عملا بر این تز مردسالارانه که “زنان قدرت تفکر و تصمیم گیری ندارند و نیاز به قیم دارند” تائید می گذارد. کافیست کمی در اینگونه نقدها دقیق شد تا متوجه شویم که سازمانهای چپ ضمیری است که برای مردان چپ مورد استفاده قرار می گیرد. باید توجه داشت که علاوه بر مورد معین جامعه ایران و انقلاب ۵۷، شرایط بین المللی نیز به این یورش به چپ نقش داشت. در دهه ۸۰ میلادی جنبش فمینیستی در نقد کمونیسم و مارکسیسم در عرصه مساله زن بسیار فعال بود؛ در این دوره برخی از تئوریسین های فمینیست٬ مارکسیسم را به “نابینایی در مورد مقوله جنسیت” (کور جنسی) متهم می کردند. سپس در اواخر دهه ۸۰ همراه با سقوط شوروی و نظام سرمایه داری دولتی که تحت نام سوسیالیسم وجود داشت، حملات به چپ و کمونیسم در عرصه مساله زن تشدید شد و فمینیسم ارج و غربی یافت.
پوپولیسم و مساله زن
چپ سنتی در ایران دچار کور جنسی بود؛ بعضا مساله زن را در سطح کلاسیک های مارکسیستی، برسمیت می شناخت، اما جنبش حقوق زن را بعنوان “جنبشی بورژوایی” رد می کرد. جنبش کمونیستی در ایران در مقطع انقلاب ۵۷ تحت حاکمیت پوپولیسم بود. پوپولیسم در عمل گرایش چپ جنبش ناسیونالیستی در کشورهای تحت سلطه را نمایندگی می کند. ضدیت با “امپریالیسم” قوی ترین و عمده ترین خصلت این جنبش است. پوپولیسم در ایران بشدت با نظرات، ارزشها و اخلاقیات شرق زده و اسلامی تنیده بود. بطور نمونه اگرچه یک پوپولیست از ضرورت برابری زن و مرد سخن می گفت، اما اولا از آنجا که در آثار کلاسیک خوانده بود که رهایی واقعی زنان در جامعه سوسیالیستی قابل تحقق است، مبارزه برای برابری زن و مرد را نیز به بعد موکول می کرد؛ ثانیا بر اساس اخلاقیات عقب افتاده شرق زده هرگاه از آزادی زن سخن می گفت، خود را موظف می دید که خط و مرز خویش را با فساد اخلاقی ترسیم کند؛ ثالثا نزد این جریان، مبارزه علیه امپریالیسم بمعنای مبارزه با فرهنگ و اخلاقیات غربی نیز بود. این چپ از نظر اخلاقی و فرهنگی هیچ ربطی به مارکسیسم یا جنبش کمونیستی نداشت. فرانتس فانون یا ورژن “وطنی” آن علی شریعتی و جلال آل احمد شکل دهندگان فکری- اخلاقی این چپ بودند.
بدین ترتیب روشن است که بخش عمده جنبش چپ در مقطع قدرتگیری رژیم اسلامی عملا در برابر مساله زن و آزادی زن خلع سلاح بود؛ باید تاکید کرد که در این زمینه مرد و زن چپ نزدیکی نگرشی و اخلاقی بسیاری داشتند. لذا زمانی که اسلامیست ها بر جنبش سرنگونی مردم حاکم شدند و حقوق و موقعیت زنان در خطر جدی قرار گرفت، این چپ کاملا برای مقابله با آن ناآماده بود. در تظاهرات و اعتراضات خیابانی ضد شاه، پس از آنکه غرب موفق شد خمینی و اسلامیست ها را بعنوان رهبر انقلاب به مردم جا بزند، اکثریت غریب باتفاق زنان چپ با حجاب ظاهر شدند. پس از قدرتگیری رژیم اسلامی، برخی از این سازمان ها، بطور مثال سازمان پیکار، زنانی که در تابستان داغ لباس بی آستین می پوشیدند را به میتینگ های خود راه نمی دادند.
تفاوت زیادی میان نحوه لباس پوشیدن زنان سنتی و زنان پوپولیست وجود نداشت؛ عموم این زنان روسری بسر داشتند، لباس های آستین بلند و گشاد می پوشیدند. گویی عمد داشتند که خود را به غیرجذاب ترین شکل ممکن درآورند. این الگوی یک زن کمونیست و انقلابی بود. همانگونه که شاعران و نویسندگان و باصطلاح ادبای ملی – اسلامی زنان را فقط در قالب مادر بزرگ یا فاحشه به تصویر می کشیدند، نزد جنبش چپی که اصل و نسبش به همین ادبا می رسید، زنان انقلابی جلوه ای از زنان “متین و محجوب” آل احمدی بودند.
زمانی که زنان روز ۱۷ اسفند (۸ مارس) ۱۳۵۷ در اعتراض به حکم خمینی مبنی بر حجاب اجباری برای زنان کارکن به خیابان ریختند، این سازمانها عملا غافلگیر شدند. اعتراض ۸ مارس در همان روز ختم نشد و یک هفته ادامه یافت، تحصن در دادگستری، میتینگ در زمین چمن دانشگاه و بالاخره به میدان آمدن زنان وکیل و تهیه قطعنامه ای برای ارائه به دولت بازرگان مراحل مختلف آن بود. در تحصن در دادگستری یک جو اعتراضی رادیکال حاکم بود؛ بدنبال بیش از یکسال اعتراضات توده ای و شکل گیری یک جنبش انقلابی که رژیم دیکتاتوری شاه را بزیر کشیده بود، روحیه بشدت رادیکال و میلیتانتی بر زنان مجتمع در صحن دادگستری حاکم بود. خبرنگاران خارجی با علاقه این واقعه را دنبال می کردند. زنان چپ متشکل در سازمان های زنان با جدیت خاصی تلاش می کردند که زنان آرایش کرده را از جلوی دوربین های خبرنگاران خارجی دور کنند. بخوبی بخاطر دارم که یکی از این زنان که از نزدیک با او آشنا بودم با تعجیل بسیار از من می خواست که نگذارم زنان آرایش کرده با خبرنگاران مصاحبه کنند و بجای آنها خودم با خبرنگاران مصاحبه کنم. به او گفتم ما که مبصر مردم نیستیم، اینها معترضند و حق دارند اعتراضشان را بیان کنند.
یک واقعه مهم دیگر کنفرانسی بود که در پائیز ۱۳۵۹ در آمفی تئاتر دانشگاه پلی تکنیک در مورد حقوق زنان سازمان یافته بود. تمام سازمانهای زنان بمدت چند ماه فشرده برای سازماندهی این کنفرانس کار کرده بودند. من در میان کمیته برگزارکننده بودم. این کنفرانس مصادف شد با اشغال سفارت آمریکا. با وجود اینکه کلیه این سازمانها به سازمانهای سیاسی چپ وابسته بودند، روز کنفرانس سازمانهای سیاسی از حمایت از کنفرانس سر باز زدند و بجای آن در مقابل سفارت آمریکا در حمایت از “دولت ضد امپریالیست” خمینی راهپیمایی کردند. زمانی که چپ ها در مقابل سفارت آمریکا در پشتیبانی از دانشجویان خط امام رژه می رفت، حزب الله به دانشگاه پلی تکنیک ریخته بود تا کنفرانس زنان را بهم ریزد؛ برق آمفی تئاتر را قطع کردند، به سالن که جای سوزن انداختن در آن نبود، هجوم آوردند. زنان مجتمع در آمفی تئاتر را مسخره کردند و اراجیفی چون: “خواهرم حجاب تو محکم تر از سلاح من است” سر دادند.
سابقه و تاریخچه
با رشد سرمایه داری در ایران و ورود زنان به بازار کار، به دانشگاه ها و لاجرم به درون جنبش چپ، بویژه همراه با شکل گیری جنبش سرنگونی ۱۳۵۷، مساله زن برجستگی یافت. برخی زنان چپ، بویژه آنهایی که در خارج کشور و در کنفدراسیون فعال بودند، در سال ۱۳۵۷ قبل و بعد از قیام چند سازمان زنان تشکیل دادند. این سازمانها یا انجمن های زنان عملا از خط سیاسی سازمان متبوع خود تبعیت می کردند. نزد این سازمانها نیز مبارزه “ضد امپریالیستی” مساله اصلی و باصطلاح “عمده”بود. هیچیک از این سازمانها یک موضع قاطع و محکم علیه حجاب اسلامی اتخاذ نکرد. حاکمیت پوپولیسم بر این سازمانها آنها را به بی اعتنایی یا کم بها دادن به مسائل عمومی حقوق زن سوق می داد. در مواضع رسمی، آنها اعلام می کردند که مسائل زنان کارگر و زحمتکش در اولویت اهدافشان قرار دارد. اما از آنجا که آنها مساله حجاب و آپارتاید جنسی را “مساله زن زحمتکش” نمی دانستند، به این دو مساله مهم و اصلی توجه خاصی نداشتند. مواضع آنها، مانند سازمانهای سیاسی متبوع خود، در قبال زنان کارگر و زحمتکش بیک معنا اکونومیستی بود.
وجود یک جنبش حقوق زن، که سازمانهای چپ، علیرغم کمبودهای فاحش شان، نقشی مهم و اصلی در آن ایفاء می کردند، زن کارگر و زحمتکش را به یک وجه دائمی نشریات این سازمانها تبدیل کرد. ستونی ویژه زن کارگر و زحمتکش یا “زنان خلق” در نشریات چپ ایجاد شد. زن روسری به سری را در حال رژه و پرچم بدست بالای این ستون طراحی کردند و یکی از کادرهای بالای زن سازمان مسئول این ستون شد. در این ستون به مشقات زنان کارگر و زحمتکش می پرداختند. مسائلی که طبق تعاریف چپ سنتی “صنفی” نامیده می شود، موضوع این ستون بود: مهد کودک و شیرخوارگاه، دستمزد برابر در مقابل کار برابر، مرخصی زایمان و غیره. تحلیل آنها از ستمکشی زن در جامعه تحت مقوله “ستم مضاعف” فرموله می شد و این تعریف به ستم بعنوان کارگر و زحمتکش و بعنوان زن اشاره داشت. جنبش چپ عموما امر خود را “خلق” قرار داده بود. این خلق یک کیسه گل و گشاد بود که از کارگر و دهقان، خرده بورژوازی شهری و روستا و “بورژوازی ملی” شامل آن می شد. سازمان های زنان نیز عمدتا به مسائل زنان خلق می پرداختند و از اینرو به مساله آزادی ها و حقوق مدنی، که آنرا مطالبات زنان بورژوا می نامیدند، کم توجه بودند.
نزد آنها، خواست مقابله با حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، اصلاح قوانین خانواده و برابری در امر تحصیل، خواستهای زنان بورژوا محسوب می شد و لذا جایگاه مهمی نداشت. مبتذل ترین نوع این ارزش گذاری باین ترتیب فرموله می شد: “حجاب مساله زنان زحمتکش نیست!” به یک معنا همان دید اکونومیستی به مبارزات طبقه کارگر به مبارزات زنان برای حقوق برابر تعمیم داده می شد؛ همان دیدگاه پوپولیستی که مبارزه “صنفی” را مبارزه کارگر و مبارزه “سیاسی” را مبارزه “روشنفکر” و طبقه بورژوا می دانست، مبارزه برای حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی برابر برای زن و مرد را به زنان طبقات دیگر می سپرد و زنان کارگر را به مبارزه برای دستمزد برابر، تشکل و مهد کودک محدود می کرد.
این دیدگاه درکی محدود و کارخانه ای از مبارزه طبقاتی دارد. مبارزه طبقاتی نزد این جنبش مبارزه ای است که در عرصه کارخانه میان کارگر و کارفرما انجام می گیرد، حداکثر مبارزه ای است که طبقه کارگر بر سر دستمزد و حقوق کارگری با دولت به پیش می برد. مبارزه بر سر تغییر دنیا، جامعه، بر سر ایدئولوژی حاکم، بر سر ناسیونالیسم، دموکراسی و قدرت سیاسی در میان مبارزه طبقاتی جای ندارد. در اینجاست که می بینیم که کاسه داغ تر از آش شدن روشنفکر خرده بورژوا برای کارگر، و کارگر کارگر کردن آنها چگونه اسارت کار مزدی و اسارت طبقاتی را بر دست و پای کارگر تحکیم می کند.
نزد این چپ، کارگر به مبارزه سیاسی بر سر مسائل اصلی جامعه کاری ندارد. کارگر فقط در عرصه کارخانه مبارزه می کند. این دید در بهترین حالت به یک رفرمیسم ترید یونیونیستی ختم می شود. لذا علیرغم ظاهر رادیکال و “کارگری” این جنبش، این یک دیدگاه محدود، عقب مانده و غیرکارگری است. بر این تصور عقب مانده و عامیانه تاکید دارد که زن کارگر جز دستمزد و مهدکودک به مقوله دیگری نمی اندیشد، قادر نیست بیاندیشد و اگر بیاندیشد اسیر تفکرات بورژوایی شده است. مساله حجاب مساله زن غیر پرولتر تعریف می شود. آنهم در جامعه ای که حجاب و آپارتاید جنسی به یکی از مهمترین عرصه های مبارزه طبقاتی با حکومت بورژوایی حاکم بدل شده است. این دیدگاه از تعیین عرصه های اصلی مبارزه طبقاتی عاجز است. هر مساله ای بغیر از مسائل اقتصادی که به مبارزه جاری طبقه کارگر محدود می شود را از مبارزه طبقاتی و از دسترس طبقه کارگر خارج می کند.
“تشکلات مستقل زنان کارگر” پاسخی است که این دیدگاه عقب مانده، محدود نگر رفرمیستی – پوپولیستی در مقابل زنان کارگر می گذارد. و در اینجا اتفاقا با عقب مانده ترین گرایش جنبش فمینیستی هم زبان و هم رای می شود. فمینیسم از روی مرد ستیزی به تشکل مستقل زنان کارگر می رسد؛ پوپولیست از عجز در درک مفهوم طبقه، مناسبات، منافع و مبارزه طبقاتی. بعلاوه، پوپولیسم از نظر اجتماعی و فرهنگی یک دیدگاه عقب مانده است؛ خود اسیر مردسالاری است؛ و در یک جامعه تحت حاکمیت زن ستیزی اسلامی، طبیعی ترین شکل مبارزه نزد آن، مبارزه مجزای زن و مرد است. آپارتاید حاکم بر جامعه را بطور خودبخودی به مبارزه زن و مرد کارگر هم تعمیم می دهد. مبارزه مستقل زنان کارگر برای او یک امر طبیعی است، آنرا زیر سوال هم نمی برد.
چپ و تشکل زنان کارگر
باید توجه داشت که هرگاه این چپ از تشکل کارگری یا جنبش کارگری سخن می گفت، جنبشی کاملا مردانه را مد نظر دارد و روی سخنش با مردان کارگر است. تحت فشار واقعیات عینی، یعنی وجود بخشی از طبقه کارگر که زن بود و محرومترین و ضربه پذیر ترین بخش آنرا تشکیل می داد، شکل گیری یک جنبش وسیع حقوق زن و تحت فشار زنان “روشنفکر” چپ، درهای سازمان های چپ بروی مسائل زنان کارگر نیمه گشوده شد. سازمان های چپ یا سازمان های زنان تشکیل دادند، یا یک دپارتمان زنان که کارش پرداختن به مسائل زنان بود.
در متن شرایط مردسالارانه ای که آپارتاید جنسی حاکم در جامعه را به امری طبیعی بدل کرده بود، بشکلی خود بخودی، زنان چپ امر تشکل مستقل زنان کارگر را طرح کردند. عملا طبقه کارگر را به دو دسته تقسیم کردند. و جالب اینجاست که در بسیاری موارد، ضرورت و مطلوبیت تشکل زنان کارگر از زاویه “منافع” مردان کارگر طرح می شد و مورد دفاع قرار می گرفت. اگر زنان آگاه نمی شدند، مبازه طبقه کارگر شکست می خورد؛ اگر زنان متشکل نمی شدند به مانعی در مقابل مبارزه مردان بدل می شدند! لاجرم زنان چپ بمنظور ممانعت از “مبارزه شکنی” خواهران کارگرشان باید به آگاهی و تشکل آنها می پرداختند.
انترناسیونال اول و دوم
جنبش کمونیستی سنتا در قبال مساله زن و جنبش حقوق زن دچار کمبود بوده است. این کمبود به مارکس و مارکسیسم مربوط نمی شود؛ از درک نادرست از مارکسیسم نشات می گیرد که با مردسالاری حاکم در جامعه پیوند می خورد. جنبش چپ در ایران دچار مشکلات متعددی بود. علاوه بر عقب ماندگی پوپولیستی فرهنگی – اخلاقی بومی، آنجایی نیز که به جنبش کمونیستی طی تاریخ مراجعه می کرد، دیدگاه های اکونومیستی آن نسبت به مبارزه طبقاتی و جنبش های اجتماعی را مورد ارجاع قرار می داد و در آن دنبال توجیه مواضع غیرمارکسیستی خویش می گشت. انترناسیونال اول و دوم و جنبش کمونیستی روسیه هر یک بدرجاتی از این شیوه برخورد متاثر بودند. ناسیونالیسم روس که پس از شکست انقلاب کارگری در روسیه تحت نام حزب کمونیست بقدرت رسید یک دیدگاه و درک مکانیستی و اکونومیستی نسبت به جنبش های اجتماعی را که مهمترین آن جنبش آزادی زن بود، ترویج می کرد.
انترناسیونال اول، انترناسیونال مردان کارگر بود. در انترناسیونال دوم برای جلب حمایت آن از حق رای زنان، ساعات طولانی بحث شده و در قطعنامه ای مفصل مطلوبیت و ضرورت آن برای طبقه کارگر توضیح داده شده است. با شکست بلشویسم در مقابل ناسیونالیسم رفرمیسم روس، این روند به یک سنت پایدار و جان سخت بدل شد که جاپای آنرا در تمام جنبش ها و احزاب پرو سویت مشاهده می کنیم. کمونیسم چینی و مائوئیست که از این نظر از جنبش برادرش نیز عقب مانده تر بود.
در ایران اسلام زده تحت رژیم اسلامی بخاطر فشارهای روزافزون بر زنان و اعمال محدودیت های بسیار بر زنان و ایجاد یک نظام آپارتاید جنسی رسمی که با خشونت اعمال می شد، مساله تشکل مستقل زنان کارگر حتی زیر سوال نیز نرفت. بعنوان یک امر طبیعی پذیرفته شد. در دهه ۶۰ شمسی بدنبال سرکوب خشن هر نوع جنبش و حرکت اپوزیسیون و سرکوب و قتل عام کمونیستها، جنبش حقوق زن به محاق رفت. پس از پایان جنگ ایران و عراق، شرایط جامعه متحول شد. نسل جدید به حقوق و جایگاه زن حساس بود و نطفه های یک جنبش حقوق زن وسیع و توده ای شکل گرفت. با رشد جنبش حق زن در ایران و مصاف روزانه آن با رژیم اسلامی، شرایط تغییر کرد. این تحولات حتی سازمان مجاهدین خلق را که یک سکت اسلامی است وادار کرد شکل ظاهر خود و آرایش سازمانیش را تغییر دهد. رهبر سکت همسری برگزید و او را “هم رهبر” نامید و اعضای زن سازمان مجاهدین در خارج کشور مدل لباس خود را تغییر دادند. اینها همگی تلاشهایی پوچ و سطحی برای مورد قبول افتادن نزد جنبش عظیم حقوق زن در جامعه بود. سازمانهای چپ نیز که به خارج کشور مهاجرت کرده بودند، در مقابل حضور جنبش زن در صحنه جامعه و نیز آشنایی با آراء و عقاید فمینیستی، در مواضع پیشین خود تجدید نظر کردند.
جنبش بورژوایی، جنبش پرولتری
البته باید اشاره شود که این نظرات مردسالار مختص جنبش چپ ایران نیست. تاریخا جنبش کارگری و سوسیالیستی در غرب نیز بدرجاتی این گرایش را نمایندگی می کرد و روند مشابه ای را طی کرده است. مطالعه تاریخ انترناسیونال اول و دوم مملو از چنین برخوردهایی است.
سنتا در جنبش چپ، جنبش حقوق زن را به دو گرایش بورژوایی و پرولتری تقسیم کرده اند. جنبش پرولتری زنان را به عرش اعلاء رسانده اند؛ جنبش بورژوایی زنان را محکوم کرده اند. این دیدگاه، دیدگاه حاکم در جنبش کمونیستی بوده است. از انترناسیونال دو و سه تا امروز جنبش کمونیستی سنتی دو قطبی پرولتری- بورژوایی را برای تعریف و تبیین جنبش حقوق زن مانند کلام آخر بکار بسته است. باید دید که این دو صفت عملا به چه معنا است. در تحلیل جنبش حقوق زن و شناسایی آنکه کدامیک بورژوایی و کدامیک پرولتری است، تئوریسین ها و رهبران فکری – سیاسی کمونیستی به پایه طبقاتی فعالین جنبش می نگرد؛ جنبش بورژوایی جنبشی است که فعالین آن عمدتا از خاستگاه غیر کارگری اند. جنبش پرولتری، جنبشی است که فعالین آن عمدتا کارگرند. باین ترتیب تمام خواست های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بعضا اقتصادی جنبش اول بعنوان خواست هایی بورژوایی شناخته می شوند. تاریخا خواست تحصیل، اشتغال، حق رای، و سایر حقوق سیاسی – اجتماعی بعنوان خواستهایی بورژوایی نزد این جنبش از اهمیت پایینی برخوردار بوده است. اما خواست حقوق برابر در مقابل کار برابر و تشکل که از طرف زنان کارگر مطرح میشود، بعنوان خواستهایی پرولتری و مهمترین خواست های طبقاتی.
بطور نمونه کلارا زتکین یکی از رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان و از رهبران جنبش کمونیستی زنان طی یک سخنرانی به کنگره حزب سوسیال دموکرات آلمان در سال ۱۸۹۶ اعلام میکند که مساله زن دارای خصلت طبقاتی است و اشکال متفاوتی در میان زنان طبقات مختلف بخود می گیرد. این سخنرانی بعد از آن بشکل یک جزوه منتشر شد و به موضع رسمی جنبش سوسیالیستی آلمان بدل گردید. “یک مساله زن برای زنان پرولتر، یکی برای زنان بورژوازی متوسط و اقشار متخصص، و یکی برای ده هزار زن طبقه بالا وجود دارد. بر طبق موقعیت طبقاتی این اقشار، مساله زن اشکال متنوعی بخود می گیرد.” (“زنان پرولتر و انقلاب سوسیالیستی” در Socialist Register ۱۹۷۶ صفحه ۱۹۲)
سپس زنکین به توضیح مساله زن در میان هر یکی از این طبقات می پردازد. در مورد زنان پرولتر ریشه مساله زن “نیاز سرمایه به استثمار و جستجوی پایان ناپذیرش برای نیروی کار ارزان است که مساله زن را بوجود آورده است.” و بالاخره اعلام می کند که: “زن پرولتر استقلال اقتصادی خویش را بدست آورده است، اما نه بعنوان یک شخص، نه بعنوان یک زن یا یک همسر امکان ندارد که بعنوان یک فرد از یک زندگی کامل برخوردار باشد.” و نتیجه می گیرد که “نتیجتا مبارزه رهایی بخش زن پرولتر نمیتواند مانند مبارزه زن بورژوا علیه مرد هم طبقه ای خود باشد.” برای زن پرولتر مساله در مورد پایین کشیدن دیوارهایی که امکان رقابتش {با مرد هم طبقه ایش} محدود می کند، نیست. بلکه “مساله بر سر ساختن موانع جدیدی است علیه استثمار زن پرولتر؛ مساله بر سر احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری او است. هدف نهایی او نه رقابت آزاد با مردان، بلکه استقرار حکومت پرولتاریا است.” با این وجود “زن پرولتر با مطالبات جنبش زنان بورژوا نیز توافق می کند. اما از نظر او تحقق این مطالبات وسیله ای برای رسیدن به یک هدف است؛ تا اینکه او بتواند در نبرد در کنار مرد کارگر و با سلاحی برابر قرار گیرد.”
در مورد مطالبات زنان بورژوا زتکین چنین می گوید: “جامعه بورژوایی در مقابل مطالبات جنبش زنان بورژوا اساسا موضع مخالفی نمی گیرد. این مساله با اصلاحاتی که فی الحال بنفع زنان در عرصه های مختلف، چه شخصی و چه عمومی، انجام گرفته قابل مشاهده است. در مورد کار حزبی در میان زنان پرولتر زتکین این رهنمودها را ارائه می دهد: “در این عرصه ایده راهنما چنین باید باشد: در میان زنان ما هیچ آژیتاسیون ویژه زنان نداریم، بلکه آژیتاسیون سوسیالیستی را باید در میان آنها به پیش بریم. ما نباید منافع لحظه ای پیش پا افتاده زنان را در راس قرار دهیم؛ وظیفه ما باید بعضویت گرفتن زنان پرولتر در مبارزه طبقاتی باشد.”
علیرغم اینکه این موضع زتکین در قیاس با موضع انترناسیونال اول و دوم قدمی بجلو است؛ اما تحلیل وی یک تحلیل تقلیل گرایانه و ساده گرایانه است. زتکین بر مبنای مطالبات زنان طبقات مختلف در آن مقطع معین تاریخی مساله زن را به سه مساله مجزا تقسیم می کند. فی المثل آز آنجایی که زنان دهقان جنبش و مطالبه ویژه ای عرضه نکرده بودند، زتکین بر این نظر بود که در میان زنان دهقان مساله زن وجود ندارد. بعلاوه، زتکین تنها بر خواست های عمومی طبقه کارگر متمرکز می شود و در مورد زنان کارگر صرفا “احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری” را مطرح می کند. بر مبنای این دیدگاه تنها وظیفه حزب سوسیال دموکرات جذب زنان کارگر به مبارزه طبقاتی عمومی است و در مقابل جنبش حقوق زن بی وظیفه است.
تشکل مستقل زنان
سازماندهی مستقل زنان کارگر هیچگاه یک ایده برجسته درون جنبش کمونیستی نبوده است. تبیین اکونومیستی و غیر مارکسیستی از ستمکشی زن و جنبش حقوق زن، انحرافات متعددی را بر جنبش کمونیستی تحمیل کرده است. اگر چه این انحرافات در قرن نوزده و اوایل قرن بیست مانع مهمی در مقابل جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی قرار نداده بود، اما در نیمه دوم قرن بیست، همراه با شکل گیری جنبش آزادی زن در غرب و در شرایطی که آنچه به سوسیالیسم موجود معروف شده بود، عملا یک جنبش بورژوایی و سرمایه داری دولتی را نمایندگی می کرد، موانع بسیاری را در مقابل جنبش طبقاتی طبقه کارگر و جنبش آزادی زن قرار داد. نقدهای بی پایه و اساس فمینیستی از این انحرافات و پراتیک غیر مارکسیستی عملا دامن مارکسیسم و کمونیسم را گرفت. در میان جنبش چپ ایران نیز شرایط را برای طرح و ترویج یک ایده غیر طبقاتی و سکتی توجیه و مهیا کرد.
تشکل مستقل زنان نه تنها از زاویه منافع طبقه کارگر نادرست و مضر است، بلکه از زاویه جنبش آزادی زن نیز راه بجایی نمی برد. زن کارگر آنجا که برای منافع طبقاتیش می جنگد باید همراه رفیق مردش در سازمانهای توده ای کارگری متشکل شود. و آنجایی که برای حقوق برابر بعنوان یک زن، باید به یک عنصر فعال جنبش آزادی زن درآید. هیچ راه میان بری وجود ندارد. نسخه تشکل مستقل زنان کارگر یک نسخه عقب مانده و مخرب در جنبش کارگری است. باید با تعمیم آپارتاید جنسی درون جنبش کارگری مبارزه کرد. *
بدحجابی”، ناسیونالیسم و کمپین انتخاباتی (۲۰۱۳) “
“بدحجابی”، ناسیونالیسم و کمپین انتخاباتی
۲۰۱۳
روز پنجشنبه ۲۹ فروردین به بهانه «تقدیر از دست اندرکاران ستاد تسهیلات سفرهای نوروزی» احمدی نژاد کمپین انتخاباتی جناح خود را آغاز کرد. مراسمی در استادیوم آزادی با برنامه رقص و آواز محلی برگزار شد؛ زن و مرد بشکل مختلط نشستند، دست زدند، “شادی کردند” و پرچم هایی که بهشان داده شده بود را تکان دادند؛ احمدی نژاد در سخنرانیش شعار “زنده باد ایران” سر داد. این مراسم و عکس های آن در راس اخبار رسانه های فارسی زبان قرار گرفت. رسانه ها بدون استثناء به اینکه زن و مرد در کنار هم و بشکل مختلط نشسته بودند، اشاره کردند؛ ملاهای حوضیه علمیه قم اعتراض کردند. گفته شد: “این اولین مراسم در استادیوم ۱۰۰ هزارنفری آزادی است که به صورت مختلط برگزار می شود.” با حیرت گزارش کردند که زنان از جای خود بلند شده، دست می زدند و شادی می کردند. بگذریم که نفس این مساله که در قرن ۲۱ باید از شادی مردم در یک استادیوم با تعجب و حیرت سخن گفت، از هر چیزی حیرت انگیز تر است. اما این رژیم اسلامی است و تحت این نظام قرون وسطایی تمام این کارها گناه کبیره، جرم و مستوجب شلاق و زندان است. سوال اینجاست که چه شده احمدی نژاد، این فرزند محبوب “رهبر” این چنین ناخلف شده است؟!
این داستان بیست سال اخیر رژیم اسلامی است. این رژیم مثل باسیل، جانور تک سلولی، تحت فشار اعتراضات مردم مدام به دو سلول تجزیه می شود؛ یکی از این باسیل های تازه متولد شده همیشه از جنس دو خرداد و سبز از آب در می آید؛ موقع مضحکه انتخابات که می رسد، مدافع بدحجابی می شود؛ با لبخند و شادی سر و کار پیدا می کند؛ سعی می کند فشارهای اسلامی را بر مردم و بویژه زنان شل کند و دُز ناسیونالیسم را در سخنانش بالا می برد تا بالانسی میان مذهب و ناسیونالیسم ایجاد کند. اینها همه ترفندهای انتخاباتی است. تلاشی مذبوحانه برای رای آوردن و تاکتیکی است در مقابل جناح راست که دوست دارد خود را “اصولگرا” معرفی کند. احمدی نژاد و یار عزیزش مشایی که با یکدیگر دختر و پسر هم پیوند داده اند، از مدتی پیش کوشیده اند پرچم ناسیونالیسم ایرانی را برافرازند، با این تصور که حوزه محبوبیتی میان ناسیونالیست های ایرانی برای خود بسازند. در استادیوم آزادی بعلاوه کوشیده شده که دل ناسیونالیست های قوم پرست را هم بدست آورند، رقص و آواز محلی با لباس های محلی، چراغ سبزی به این جناح از ناسیونالیسم است.
مشایی کاندید احمدی نژاد و جناح اوست. همه منتظر شرکت مشایی در مراسم استادیوم آزادی و سخنرانی او بودند. اما او در مراسم غایب بود و اسمی هم از او برده نشد. این عقب نشینی تحت فشار جناح خامنه ای انجام گرفته است. نزاع و جدال این دو جناح شدیدا بالا گرفته است؛ هر روز بر سر و کله یکدیگر می کوبند و دزدی های همدیگر را افشاء می کنند. اعلام کرده بودند که مثل ۴ سال پیش مناظره تلویزیونی میان کاندیدها نخواهند گذاشت، چرا که آن مناظره ها میان “فرزندان غیور” خمینی موجد یک “فتنهُ” خانمان برانداز شد. اما جناح احمدی نژاد و خامنه ای نیازی به مناظره تلویزیونی نداشتند، هر روز در صحن مجلس اسلامی و در سخنرانی ها و نماز جمعه ها پته یکدیگر را روی آب می ریزند. این شرایط حاصل تناقضات ذاتی رژیم اسلامی است.
در سال ۱۳۸۸ بدنبال مناظره های تلویزیونی نزدیک چند صد هزار نفر در خیابان پهلوی سابق راهپیمایی کردند؛ زنان کاملا بدحجاب بودند و با ناخن های سبز و آرایش سبز در حال شادی و آواز. با دیدن این راهپیمایی سپاه بلافاصله یک بخشنامه داد و برای بعد از پایان رای گیری در روز جمعه حکومت نظامی اعلام کرد و علیه همه “آشوبگران” شاخ و شانه کشید. احمدی نژاد هم کوشیده است که راهپیمایی دو روز پیش از رای گیری در ۴ سال پیش را این بار کارگردانی شده در استادیوم آزادی تکرار کند. مردم را با اتوبوس های وابسته به جمعیت هلال احمر، سازمان راهداری و حمل و نقل جادهای، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و… از تمامی استانهای کشور با قول نهار و دادن لبنیات مجانی به استادیوم منتقل کردند. جالب اینجاست که مردم وقعی به اهداف سیاسی احمدی نژاد نگذاشتند، موقع نهار شعار می دادند: “توپ، تانک فشفشه، نهار ما چی می شه؟”
از زمان رفسنجانی، کاندیداهای ریاست جمهوری برای بدست آوردن دل مردم، کوشیده اند خود را “مدرن، منعطف، و کمتر اسلامی و ناسیونالیست” جلوه دهند. آنها محاسبه مردم که در عالم پراگماتیستی خود میان “بد و بدتر” بد را انتخاب می کنند، در نظر می گیرند؛ می دانند که مردم از اسلام و رژیم اسلامی، از حجاب و آپارتاید جنسی متنفرند و می خواهند سر به تنش نباشد، لذا در قامت کمتر اسلامی در مقابل مردم ظاهر می شوند. اما کار این رژیم از این حرفها گذشته است. نفرت ۴ سال پیش که در تظاهرات میلیونی علیه رژیم و جنگ و گریز خیابانی بروز کرد اکنون صد چندان شده است. فقر عنان گسیخته چندین برابر عمیقتر شده است. خفقان و بیکاری و استیصال و ناامیدی، اعتیاد و فحشاء و خودکشی ابعاد بی سابقه ای یافته اند. این مردم مترصد اولین فرصت و هر فرصت برای بزیر کشیدن این رژیم هستند. جنبش برای سرنگونی رژیم اسلامی توده ای و گسترده است. جنبش آزادی زن یک دشمن سرسخت و خستگی ناپذیر این نظام ارتجاعی و سرکوبگر است. باید بکوشیم این مضحکه انتخاباتی را بر سر رژیم خراب کنیم. روز رای گیری را به روز اعتراض علیه کلیت رژیم و برای آزادی، برابری و رفاه بدل کنیم. *
پیر دختری”، “ازدواج سفید” فرو ریختگی فرهنگی یا نشانهایی از جنبشی برای آزادی! (۲۰۱۳) “
“پیر دختری”، “ازدواج سفید” فرو ریختگی فرهنگی یا نشانهایی از جنبشی برای آزادی!
۲۰۱۳
تیتر خبری در یکی از وب سایت های فارسی زبان توجه ام را جلب کرد: “شیوع پیر دختری در ایران، ۴-۶ میلیون پیر دختر در کشور وجود دارند!” این خبر نتیجه تحقیق یک “آسیب شناس اجتماعی” بنام “دکتر مجید ابهری” در مورد “شیوع پدیده پیر دختری” در ایران و هشدار وی به دولت، خانوادگان و دختران در مورد عواقب این پدیده است. فاکت ها جالب توجه است. طبق این تحقیق “۱۱ میلیون دختر آماده ازدواج … و ۴- تا ۶ میلیون پیر دختر در ایران وجود دارد.” از نظر این آسیب شناس این پدیده “می تواند تبعات اجتماعی بدی را برای جامعه رقم زند.” ابهری “عبور دختران از سنین مطلوب ازدواج و حتی رسیدن به سن یائسگی را پیر دختری خواند.” وی در ادامه اشاره می کند “این دختران به این نتیجه رسیده اند که ازدواج به درد آنها نمی خورد. ۴۰٪ دختران مجرد ایرانی به مرحله تجرد کامل رسیده اند.” در واقع به قول این آسیب شناس “قید ازدواج را زده اند.” او سپس به “مشکلات رفتاری، خانواده ها با دخترانشان اشاره می کند و ادامه می دهد که “تقابل روزمره، دختران را به زندگی مجردی و جدایی از خانواده سوق داده اند”.
شواهد ویرانی یا مدرنیسم
اگر لحظه ای از ایدئولوژی زن ستیزانه، سنتی و مردسالارانه این آسیب شناس محترم انتزاع کنیم و به فاکت ها دقیق شویم متوجه وقوع تحولات مهم اجتماعی و فرهنگی در جامعه می شویم. این فاکت ها بیانگر تغییر موقعیت واقعی زنان در جامعه، علیرغم وجود تداوم یک حکومت عمیقا زن ستیز، محافظه کار سنتی – مذهبی است. این فاکت ها حقیقتی را که ما بارها بر آن تاکید داشته ایم تائید می کند، موقعیت واقعی زنان در جامعه با موقعیت فرمال – حقوقی آنها بسیار متفاوت است. زنان در جامعه عملا از قدرت و استقلال و آزادی عمل بسیار بیشتری از آنچه قانون و حکومت برایشان تجویز می کند، برخوردارند. تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بعلاوه وجود یک انقلاب عظیم شکست خورده که آزادی و برابری را بر لوحه خود داشت و همچنین وجود یک جنبش قوی آزادیخواهانه و کمونیستی، به شکل گیری یک جنبش عظیم توده ای آزادی زن انجامید. این جنبش موجد تحولات مهم اجتماعی و فرهنگی شد و خود در نتیجه این تحولات نیرومند تر و عمیق تر گردید.
آمار زنان مجرد را در کنار آمار افزایش طلاق، افزایش نرخ سواد، دختران دانشجو و تحصیلکرده دانشگاهی و بالاخره تولد یک پدیده اعجاب انگیز در کشوری که تحت سلطه یک حکومت اسلامی قرار داد، آنچه در ایران “ازدواج سفید” خوانده می شود، قرار دهید، تصویر کامل می شود. زن در ایران، بویژه جامعه شهری، یک زن سنتی فرمانبردار نیست. زن در ایران مدرن است، خواهان استقلال اقتصادی و استقلال رای و طالب برابری است. این زن را نمی توان در خانه و آشپزخانه کرد. این زن را ممکن است بتوان به زور شلاق، زندان و شکنجه در ظاهر مطیع نمود، اما رفتارش و از آن مهمتر ذهنیتش را نمی توان تغییر داد. برایش مهم نیست که یک دکتر جامعه شناس او را “پیر دختر” خطاب می کند. نصایح این آسیب شناس را که از دختران می خواهد “منتظر شهزاده زرین کمر با اسب سفید نباشند و با واقعیات زندگی سازش کنند” به ریشخند می گیرد. “حرف مردم” نیروی فشاری که دختران بسیاری را به تن دادن به ازدواج های ناخواسته مجبور می کرد، قدرت خود را از دست داده است. وجود یک زن مجرد ۳۰ ساله اگر در ۲۰-۳۰ سال پیش یک پدیده مذموم و کم سابقه بود، اکنون به یک پدیده عادی و عموما قابل پذیرش بدل شده است. نزدیک به ۶ میلیون “پیر دختر” شاهدی است بر این واقعیت.
ازدواج سفید
اخیرا رسانه ها از شکل گیری و رشد پدیده همزیستی زن و مرد بدون ازدواج رسمی در جامعه ایران صحبت می کنند. این پدیده را ازدواج سفید می خوانند. ازدواج سفید بعلت غیرقانونی بودن و مجازات سنگین داشتن بصورت مخفی انجام می گیرد. البته در موارد نه چندان محدودی این پدیده از چشمان خانواده ها مخفی نیست، فقط از چشم حکومت پنهان است. علیرغم مخفی بودن آن و لذا عدم وجود یک آمار رسمی، این پدیده آنچنان شیوع یافته است که رسانه ها در مورد آن می نویسند و تحقیقات در مورد آن انجام می گیرد. اشتباه نشود! ازدواج سفید با ازدواج موقت یا صیغه متفاوت است. ازدواج سفید با انتخاب زن و مرد انجام می گیرد. این دو زیر یک سقف مانند همسر، اما بدون ثبت رسمی، با یکدیگر زندگی می کنند. طبق برخی گزارشات و تحقیقات در این روابط زنان از استقلال رای برخوردارند و بهیچوجه نقش مطیع و درجه دوم ندارند. در حالیکه ازدواج موقت عملا یک فحشای شرعی است که زنان را بعلت نیاز اقتصادی و بدون کمترین حقی، بدام خود می کشد.
همزیستی بدون ثبت یا ازدواج سفید اکنون در جوامع غربی به یک پدیده عادی بدل شده است. حتی در آمریکا که از نظر روابط زن و مرد محافظه کار تر است و پیش از ۱۹۷۰ این مساله غیرقانونی بود، اکنون به یک پدیده نسبتا عادی بدل شده است. از دهه ۷۰ میلادی تا کنون تصویر زن در جوامع غربی تغییر فاحشی کرده است. جنبش آزادی زن که به انقلاب جنسی معروف شد و تغییرات عینی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، موقعیت زن را در این جوامع متحول کرد. در متن این تحول مناسبات زن و مرد نیز متحول شد. یکی از این تحولات در رشد همزیستی مرد و زن بدون ازدواج رسمی است.
جامعه ایران هم بنوعی همین تحولات را پشت سر گذاشته است. از دهه ۵۰ شمسی تاکنون موقعیت دوفاکتوی زنان بسیار متحول شده است. اگر در جوامع غربی می توان نتایج و عوارض تحولات را با اتکاء به رشد اقتصادی، مدرنیسم و جنبش آزادی زن توضیح داد، جامعه ایران محققین را متعجب می سازد. بسیاری از محققین و جامعه شناسان شرق زده ملی – اسلامی این تحولات را مخرب و منفی ارزیابی می کنند و از مقولاتی چون “فروریختگی فرهنگی” برای توضیح این تغییرات استفاده می کنند. افزایش نرخ طلاق قطعی و “عاطفی” (یک پدیده جدید دیگر که بمعنای زندگی دو همسر رسمی زیر یک سقف اما بدون هیچ رابطه ای با یکدیگر است) ازدواج سفید و انتخاب تجرد بجای ازدواج را مجموعه ای از عوارض این “فروریختگی” می نامند و می کوشند دلیل اصلی این “فروریختگی” را مسائل اقتصادی بنامند.
تناقض میان ارزشها و ایدئولوژی حکومت و خواستها و ارزشهای مردم، بویژه نسل جوان، شکاف و تناقض نسلی، وجود جنبش های عظیم اجتماعی برای تغییر و برای ایجاد یک جامعه آزادتر و برابرتر، بویژه جنبش آزادی زن، جنبش خلاصی فرهنگی، سکولاریسم و ضد مذهب علل اصلی این تغییرات واقعی و آمارهای ذکر شده است. نسل جوان در ایران نمی خواهد زیر بار سنن عقب مانده مذهبی برود. میخواهد آزاد زندگی کند. خود را نه متعلق به عصر حجر که متعلق به جامعه مدرن جهانی می داند. این آمارها بار دیگر بر این حقیقتی که ما بارها بر آن تاکید گذاشته ایم، مهر تائید می زند: “رژیم اسلامی یک وصله ناجور به تن جامعه ایران است. مردم از هر فرصتی برای به زیر کشیدن آن استفاده می کنند.” جنبش آزادی زن یک دشمن آشتی ناپذیر رژیم اسلامی و جنبش اسلامی است. *
(۲۰۱۳) “تشکل مستقل زنان کارگر “تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری
تشکل مستقل زنان کارگر “تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری“
۲۰۱۳
اخیرا مساله تشکل مستقل زنان کارگر از جانب برخی جریانات چپ مدافع حقوق زن مطرح شده و مورد دفاع قرار میگیرد. این ایده بعنوان یک مطالبه در جهت دفاع بهتر و قاطع تر از منافع و خواستهای زنان کارگر طرح می شود. از جانب مدافعین این ایده استدلال می شود که تشکل مستقل زنان بهترین راه رفع موانع پیشاروی زنان کارگر، بعنوان ضربه پذیر ترین بخش طبقه کارگر، در یک جامعه مردسالار است. بدیهی است که تشکل مهمترین ابزار مبارزه برای دستیابی به اهداف هر جنبش اجتماعی – سیاسی است. اما ماهیت و شکل این تشکل خود یک سوال اساسی است که باید به آن پرداخته شود. باید به این سوال اساسی پاسخ داد: آیا تشکل مستقل زنان واقعا راه حلی اصولی برای رفع موانع فوق است؟ آیا چنین شیوهی سازماندهی از نظر منافع زنان کارگر، هم بعنوان عضوی از طبقه کارگر و هم بعنوان عنصری از یک قشر سرکوب شده و تحت ستم در جامعه مطلوب و ضروری است؟ از نظر ما این ایده یک ایده نادرست و از نظر منافع طبقاتی بسیار مخرب است.
خاستگاه این مطالبه چیست؟
نقطه عزیمت این گرایشات در طرح ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل یکی نیست. برخی از موضعی ایدئولوژیک حرکت می کنند و برخی دیگر در پاسخ به معضلات عملی. برخی از موضع فمینیستی به این ضرورت می رسند؛ برخی از موضع پوپولیستی. نقطه عزیمت هر چه باشد، لازم است این مساله هم از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و هم از نقطه نظر جنبش آزادی زن مورد بررسی قرار گیرد. سوال اینست که آیا این یک ایده پیشرو و کمونیستی است؟ آیا این ایده بنفع پیشروی طبقاتی طبقه کارگر و بنفع آزادی زن است؟
ایده تشکیلات مستقل زنان کارگر ایده جدیدی نیست. در جنبش چپ در ایران ایده تشکلات مستقل زنان کارگر کم و بیش در ابتدای بقدرت رسیدن رژیم اسلامی طرح می شد. و اکنون مدتی است که دگر بار بحث تشکل مستقل زنان کارگر به درون سایت های چپ راه پیدا کرده است. در دو دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی امر تشکل مستقل زنان برای مبارزه برای حقوق خویش موضوع داغ بود. اکنون که این موضوع ظاهرا دیگر کهنه و دمده شده است، مساله تشکل مستقل زنان کارگر توسط چپ سنتی مطرح می شود.
از نظر چپ سنتی و بخشی از آن که در جنبش حقوق زن فعالند، ضرورت و مطلوبیت تشکل مستقل زنان کارگر چیست؟ در عین حالیکه نقطه عزیمت این دو جریان متفاوت است، اما این دو گرایش دو روی یک سکه عقب مانده و سکتی هستند. بخشی از جنبش فمینیستی از زن حرکت می کند و به زن ختم می کند. زن نزد آن مرکز و محور جهان است. زن حرف اول و آخر است. با این تعریف، کسانی که به صورت ظاهر مساله می نگرند، این نوع فمینیسم را مدافع پر و پا قرص حقوق زن می دانند. ممکن است به این گرایش از این زاویه که به مسائل دیگر دنیا بی اعتناء است نقد کنند، اما از زاویه حقوق زن نقدی به این دیدگاه وارد نمی دانند. اینجا است که این ظاهر بین ها به یک اشتباه مهلک دچار می شوند. چرا که این نوع فمینیسم، نه تنها به مسائل دنیا کور است، بلکه از حل مساله زن نیز ناکام است. اینگونه فمینیسم در اصل با ناسیونالیسم تفاوتی ندارد. همانگونه که ناسیونالیسم پاسخ مساله ملی نیست، فمینیسم نیز قادر به حل مساله زن نیست. هر دو به مشقات گروه های اجتماعی ای که مدعی نمایندگی آن هستند می افزایند .
این دو جریان هر دو بر ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل، چه از نظر طبقاتی و چه از زاویه جنبش حقوق زن، پای می فشارند. بنظر می رسد که اختلافات و نقد گذشته از بی توجهی جنبش چپ به مساله زن و حقوق زنان، هر دو جریان را که از نظر اجتماعی – سیاسی در یک بستر فکری قرار دارند به این نتیجه رسانده است. ظاهرا، برای جبران بی توجهی گذشته، تشکل مستقل زنان کارگر به نقطه سازشی میان منتقدین جنبش چپ (که عموما زنانی هستند که در سالهای ۵۶-۶۲ خود به سازمانهای چپ متعلق بودند و زنان جوانانی که اکنون در بستر عمومی همین جنبش قرار دارند) و موضوع نقد (مردان چپ در آن مقطع و مردان جوانی که در همین بستر فکری هستند و می خواهند تعهد خود را به مساله زن ثابت کنند) بدل شده است .
مسائل متعددی در همین نقطه عزیمت وجود دارد که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نقد جریانات چپ بخاطر کم توجهی به جنبش حقوق زن در جامعه و چشم بستن به ماهیت زن ستیز رژیم اسلامی، پس از سرکوب خونین کمونیست ها در دهه ۶۰ شمسی، همراه با مهاجرت بخشی از زنان چپ و کمونیست به کشورهای غربی، باب گردید. نشریات زنان انتشار یافت و نقد جنبش چپ و کمونیستی به پای ثابت این نشریات بدل شد. چپ و کمونیسم تنها جنبش و جریان سیاسی بود که مورد نقد قرار می گرفت؛ بعضا این نقد تا آنجا پیش می رفت که این برداشت را در ذهن خواننده ایجاد می کرد که عامل اصلی سرکوب زنان، نه رژیم اسلامی، بلکه جنبش کمونیستی است. روشن است که برخورد جنبش چپ به جنبش حقوق زن و زن ستیزی رژیم اسلامی قابل نقد است و می بایست نقد شود. اما اولا این چپ تحت حاکمیت پوپولیسم بود و لاجرم این پوپولیسم است که می بایست مورد نقد قرار گیرد، نه مارکسیسم و کمونیسم؛ ثانیا، علیرغم تمام کمبودها و عقب ماندگی که این چپ از آن در رنج بود، چپ فعالترین بخش جامعه نسبت به حقوق زن در جامعه ایران بود.
یک مساله مهم دیگر موقعیت منتقدین است. اینها زنانی بودند که در سازمان های مختلف چپ فعالیت می کردند؛ برخی فعالیت خویش را از کنفدراسیون در خارج کشور آغاز کرده و در دوران انقلاب به ایران آمده بودند، برخی زنانی که طی سالهای ۶۰-۵۶ به سازمانهای چپ جذب شده بودند. اکثریت قریب باتفاق سازمانهای زنان در این دوره توسط زنان چپ بنیان گذاشته شده بود. اگر به چپ نقدی وارد بود، که بود، شامل این زنان و سازمانهای زنان مزبور هم می شد. اما اشکال نقدهای این دوره به چپ این نکته است که منتقدین خود را از زیر نقد بیرون می برند و نقدها عموما متوجه مردان چپ سازمان می شود. چنین متدی خود بیک معنا مردسالارانه است؛ یعنی عملا بر این تز مردسالارانه که “زنان قدرت تفکر و تصمیم گیری ندارند و نیاز به قیم دارند” تائید می گذارد. کافیست کمی در اینگونه نقدها دقیق شد تا متوجه شویم که سازمانهای چپ ضمیری است که برای مردان چپ مورد استفاده قرار می گیرد. باید توجه داشت که علاوه بر مورد معین جامعه ایران و انقلاب ۵۷، شرایط بین المللی نیز به این یورش به چپ نقش داشت. در دهه ۸۰ میلادی جنبش فمینیستی در نقد کمونیسم و مارکسیسم در عرصه مساله زن بسیار فعال بود؛ در این دوره برخی از تئوریسین های فمینیست٬ مارکسیسم را به “نابینایی در مورد مقوله جنسیت” (کور جنسی) متهم می کردند. سپس در اواخر دهه ۸۰ همراه با سقوط شوروی و نظام سرمایه داری دولتی که تحت نام سوسیالیسم وجود داشت، حملات به چپ و کمونیسم در عرصه مساله زن تشدید شد و فمینیسم ارج و غربی یافت.
پوپولیسم و مساله زن
چپ سنتی در ایران دچار کور جنسی بود؛ بعضا مساله زن را در سطح کلاسیک های مارکسیستی، برسمیت می شناخت، اما جنبش حقوق زن را بعنوان “جنبشی بورژوایی” رد می کرد. جنبش کمونیستی در ایران در مقطع انقلاب ۵۷ تحت حاکمیت پوپولیسم بود. پوپولیسم در عمل گرایش چپ جنبش ناسیونالیستی در کشورهای تحت سلطه را نمایندگی می کند. ضدیت با “امپریالیسم” قوی ترین و عمده ترین خصلت این جنبش است. پوپولیسم در ایران بشدت با نظرات، ارزشها و اخلاقیات شرق زده و اسلامی تنیده بود. بطور نمونه اگرچه یک پوپولیست از ضرورت برابری زن و مرد سخن می گفت، اما اولا از آنجا که در آثار کلاسیک خوانده بود که رهایی واقعی زنان در جامعه سوسیالیستی قابل تحقق است، مبارزه برای برابری زن و مرد را نیز به بعد موکول می کرد؛ ثانیا بر اساس اخلاقیات عقب افتاده شرق زده هرگاه از آزادی زن سخن می گفت، خود را موظف می دید که خط و مرز خویش را با فساد اخلاقی ترسیم کند؛ ثالثا نزد این جریان، مبارزه علیه امپریالیسم بمعنای مبارزه با فرهنگ و اخلاقیات غربی نیز بود. این چپ از نظر اخلاقی و فرهنگی هیچ ربطی به مارکسیسم یا جنبش کمونیستی نداشت. فرانتس فانون یا ورژن “وطنی” آن علی شریعتی و جلال آل احمد شکل دهندگان فکری- اخلاقی این چپ بودند.
بدین ترتیب روشن است که بخش عمده جنبش چپ در مقطع قدرتگیری رژیم اسلامی عملا در برابر مساله زن و آزادی زن خلع سلاح بود؛ باید تاکید کرد که در این زمینه مرد و زن چپ نزدیکی نگرشی و اخلاقی بسیاری داشتند. لذا زمانی که اسلامیست ها بر جنبش سرنگونی مردم حاکم شدند و حقوق و موقعیت زنان در خطر جدی قرار گرفت، این چپ کاملا برای مقابله با آن ناآماده بود. در تظاهرات و اعتراضات خیابانی ضد شاه، پس از آنکه غرب موفق شد خمینی و اسلامیست ها را بعنوان رهبر انقلاب به مردم جا بزند، اکثریت غریب باتفاق زنان چپ با حجاب ظاهر شدند. پس از قدرتگیری رژیم اسلامی، برخی از این سازمان ها، بطور مثال سازمان پیکار، زنانی که در تابستان داغ لباس بی آستین می پوشیدند را به میتینگ های خود راه نمی دادند.
تفاوت زیادی میان نحوه لباس پوشیدن زنان سنتی و زنان پوپولیست وجود نداشت؛ عموم این زنان روسری بسر داشتند، لباس های آستین بلند و گشاد می پوشیدند. گویی عمد داشتند که خود را به غیرجذاب ترین شکل ممکن درآورند. این الگوی یک زن کمونیست و انقلابی بود. همانگونه که شاعران و نویسندگان و باصطلاح ادبای ملی – اسلامی زنان را فقط در قالب مادر بزرگ یا فاحشه به تصویر می کشیدند، نزد جنبش چپی که اصل و نسبش به همین ادبا می رسید، زنان انقلابی جلوه ای از زنان “متین و محجوب” آل احمدی بودند .
زمانی که زنان روز ۱۷ اسفند (۸ مارس) ۱۳۵۷ در اعتراض به حکم خمینی مبنی بر حجاب اجباری برای زنان کارکن به خیابان ریختند، این سازمانها عملا غافلگیر شدند. اعتراض ۸ مارس در همان روز ختم نشد و یک هفته ادامه یافت، تحصن در دادگستری، میتینگ در زمین چمن دانشگاه و بالاخره به میدان آمدن زنان وکیل و تهیه قطعنامه ای برای ارائه به دولت بازرگان مراحل مختلف آن بود. در تحصن در دادگستری یک جو اعتراضی رادیکال حاکم بود؛ بدنبال بیش از یکسال اعتراضات توده ای و شکل گیری یک جنبش انقلابی که رژیم دیکتاتوری شاه را بزیر کشیده بود، روحیه بشدت رادیکال و میلیتانتی بر زنان مجتمع در صحن دادگستری حاکم بود. خبرنگاران خارجی با علاقه این واقعه را دنبال می کردند. زنان چپ متشکل در سازمان های زنان با جدیت خاصی تلاش می کردند که زنان آرایش کرده را از جلوی دوربین های خبرنگاران خارجی دور کنند. بخوبی بخاطر دارم که یکی از این زنان که از نزدیک با او آشنا بودم با تعجیل بسیار از من می خواست که نگذارم زنان آرایش کرده با خبرنگاران مصاحبه کنند و بجای آنها خودم با خبرنگاران مصاحبه کنم. به او گفتم ما که مبصر مردم نیستیم، اینها معترضند و حق دارند اعتراضشان را بیان کنند.
یک واقعه مهم دیگر کنفرانسی بود که در پائیز ۱۳۵۹ در آمفی تئاتر دانشگاه پلی تکنیک در مورد حقوق زنان سازمان یافته بود. تمام سازمانهای زنان بمدت چند ماه فشرده برای سازماندهی این کنفرانس کار کرده بودند. من در میان کمیته برگزارکننده بودم. این کنفرانس مصادف شد با اشغال سفارت آمریکا. با وجود اینکه کلیه این سازمانها به سازمانهای سیاسی چپ وابسته بودند، روز کنفرانس سازمانهای سیاسی از حمایت از کنفرانس سر باز زدند و بجای آن در مقابل سفارت آمریکا در حمایت از “دولت ضد امپریالیست” خمینی راهپیمایی کردند. زمانی که چپ ها در مقابل سفارت آمریکا در پشتیبانی از دانشجویان خط امام رژه می رفت، حزب الله به دانشگاه پلی تکنیک ریخته بود تا کنفرانس زنان را بهم ریزد؛ برق آمفی تئاتر را قطع کردند، به سالن که جای سوزن انداختن در آن نبود، هجوم آوردند. زنان مجتمع در آمفی تئاتر را مسخره کردند و اراجیفی چون: “خواهرم حجاب تو محکم تر از سلاح من است” سر دادند.
سابقه و تاریخچه
با رشد سرمایه داری در ایران و ورود زنان به بازار کار، به دانشگاه ها و لاجرم به درون جنبش چپ، بویژه همراه با شکل گیری جنبش سرنگونی ۱۳۵۷، مساله زن برجستگی یافت. برخی زنان چپ، بویژه آنهایی که در خارج کشور و در کنفدراسیون فعال بودند، در سال ۱۳۵۷ قبل و بعد از قیام چند سازمان زنان تشکیل دادند. این سازمانها یا انجمن های زنان عملا از خط سیاسی سازمان متبوع خود تبعیت می کردند. نزد این سازمانها نیز مبارزه “ضد امپریالیستی” مساله اصلی و باصطلاح “عمده” بود. هیچیک از این سازمانها یک موضع قاطع و محکم علیه حجاب اسلامی اتخاذ نکرد. حاکمیت پوپولیسم بر این سازمانها آنها را به بی اعتنایی یا کم بها دادن به مسائل عمومی حقوق زن سوق می داد. در مواضع رسمی، آنها اعلام می کردند که مسائل زنان کارگر و زحمتکش در اولویت اهدافشان قرار دارد. اما از آنجا که آنها مساله حجاب و آپارتاید جنسی را “مساله زن زحمتکش” نمی دانستند، به این دو مساله مهم و اصلی توجه خاصی نداشتند. مواضع آنها، مانند سازمانهای سیاسی متبوع خود، در قبال زنان کارگر و زحمتکش بیک معنا اکونومیستی بود .
وجود یک جنبش حقوق زن، که سازمانهای چپ، علیرغم کمبودهای فاحش شان، نقشی مهم و اصلی در آن ایفاء می کردند، زن کارگر و زحمتکش را به یک وجه دائمی نشریات این سازمانها تبدیل کرد. ستونی ویژه زن کارگر و زحمتکش یا “زنان خلق” در نشریات چپ ایجاد شد. زن روسری به سری را در حال رژه و پرچم بدست بالای این ستون طراحی کردند و یکی از کادرهای بالای زن سازمان مسئول این ستون شد . در این ستون به مشقات زنان کارگر و زحمتکش می پرداختند. مسائلی که طبق تعاریف چپ سنتی “صنفی” نامیده می شود، موضوع این ستون بود: مهد کودک و شیرخوارگاه، دستمزد برابر در مقابل کار برابر، مرخصی زایمان و غیره. تحلیل آنها از ستمکشی زن در جامعه تحت مقوله “ستم مضاعف” فرموله می شد و این تعریف به ستم بعنوان کارگر و زحمتکش و بعنوان زن اشاره داشت. جنبش چپ عموما امر خود را “خلق” قرار داده بود. این خلق یک کیسه گل و گشاد بود که از کارگر و دهقان، خرده بورژوازی شهری و روستا و “بورژوازی ملی” شامل آن می شد. سازمان های زنان نیز عمدتا به مسائل زنان خلق می پرداختند و از اینرو به مساله آزادی ها و حقوق مدنی، که آنرا مطالبات زنان بورژوا می نامیدند، کم توجه بودند .
نزد آنها، خواست مقابله با حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، اصلاح قوانین خانواده و برابری در امر تحصیل، خواستهای زنان بورژوا محسوب می شد و لذا جایگاه مهمی نداشت. مبتذل ترین نوع این ارزش گذاری باین ترتیب فرموله می شد: “حجاب مساله زنان زحمتکش نیست!” به یک معنا همان دید اکونومیستی به مبارزات طبقه کارگر به مبارزات زنان برای حقوق برابر تعمیم داده می شد؛ همان دیدگاه پوپولیستی که مبارزه “صنفی” را مبارزه کارگر و مبارزه “سیاسی” را مبارزه “روشنفکر” و طبقه بورژوا می دانست، مبارزه برای حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی برابر برای زن و مرد را به زنان طبقات دیگر می سپرد و زنان کارگر را به مبارزه برای دستمزد برابر، تشکل و مهد کودک محدود می کرد .
این دیدگاه درکی محدود و کارخانه ای از مبارزه طبقاتی دارد. مبارزه طبقاتی نزد این جنبش مبارزه ای است که در عرصه کارخانه میان کارگر و کارفرما انجام می گیرد، حداکثر مبارزه ای است که طبقه کارگر بر سر دستمزد و حقوق کارگری با دولت به پیش می برد. مبارزه بر سر تغییر دنیا، جامعه، بر سر ایدئولوژی حاکم، بر سر ناسیونالیسم، دموکراسی و قدرت سیاسی در میان مبارزه طبقاتی جای ندارد. در اینجاست که می بینیم که کاسه داغ تر از آش شدن روشنفکر خرده بورژوا برای کارگر، و کارگر کارگر کردن آنها چگونه اسارت کار مزدی و اسارت طبقاتی را بر دست و پای کارگر تحکیم می کند.
نزد این چپ، کارگر به مبارزه سیاسی بر سر مسائل اصلی جامعه کاری ندارد. کارگر فقط در عرصه کارخانه مبارزه می کند. این دید در بهترین حالت به یک رفرمیسم ترید یونیونیستی ختم می شود. لذا علیرغم ظاهر رادیکال و “کارگری” این جنبش، این یک دیدگاه محدود، عقب مانده و غیرکارگری است. بر این تصور عقب مانده و عامیانه تاکید دارد که زن کارگر جز دستمزد و مهدکودک به مقوله دیگری نمی اندیشد، قادر نیست بیاندیشد و اگر بیاندیشد اسیر تفکرات بورژوایی شده است. مساله حجاب مساله زن غیر پرولتر تعریف می شود. آنهم در جامعه ای که حجاب و آپارتاید جنسی به یکی از مهمترین عرصه های مبارزه طبقاتی با حکومت بورژوایی حاکم بدل شده است. این دیدگاه از تعیین عرصه های اصلی مبارزه طبقاتی عاجز است. هر مساله ای بغیر از مسائل اقتصادی که به مبارزه جاری طبقه کارگر محدود می شود را از مبارزه طبقاتی و از دسترس طبقه کارگر خارج می کند.
“تشکلات مستقل زنان کارگر” پاسخی است که این دیدگاه عقب مانده، محدود نگر رفرمیستی – پوپولیستی در مقابل زنان کارگر می گذارد. و در اینجا اتفاقا با عقب مانده ترین گرایش جنبش فمینیستی هم زبان و هم رای می شود. فمینیسم از روی مرد ستیزی به تشکل مستقل زنان کارگر می رسد؛ پوپولیست از عجز در درک مفهوم طبقه، مناسبات، منافع و مبارزه طبقاتی. بعلاوه، پوپولیسم از نظر اجتماعی و فرهنگی یک دیدگاه عقب مانده است؛ خود اسیر مردسالاری است؛ و در یک جامعه تحت حاکمیت زن ستیزی اسلامی، طبیعی ترین شکل مبارزه نزد آن، مبارزه مجزای زن و مرد است. آپارتاید حاکم بر جامعه را بطور خودبخودی به مبارزه زن و مرد کارگر هم تعمیم می دهد. مبارزه مستقل زنان کارگر برای او یک امر طبیعی است، آنرا زیر سوال هم نمی برد .
چپ و تشکل زنان کارگر
باید توجه داشت که هرگاه این چپ از تشکل کارگری یا جنبش کارگری سخن می گفت، جنبشی کاملا مردانه را مد نظر دارد و روی سخنش با مردان کارگر است. تحت فشار واقعیات عینی، یعنی وجود بخشی از طبقه کارگر که زن بود و محرومترین و ضربه پذیرترین بخش آنرا تشکیل می داد، شکل گیری یک جنبش وسیع حقوق زن و تحت فشار زنان “روشنفکر” چپ، درهای سازمان های چپ بروی مسائل زنان کارگر نیمه گشوده شد. سازمان های چپ یا سازمان های زنان تشکیل دادند، یا یک دپارتمان زنان که کارش پرداختن به مسائل زنان بود .
در متن شرایط مردسالارانه ای که آپارتاید جنسی حاکم در جامعه را به امری طبیعی بدل کرده بود، بشکلی خود بخودی، زنان چپ امر تشکل مستقل زنان کارگر را طرح کردند. عملا طبقه کارگر را به دو دسته تقسیم کردند. و جالب اینجاست که در بسیاری موارد، ضرورت و مطلوبیت تشکل زنان کارگر از زاویه “منافع” مردان کارگر طرح می شد و مورد دفاع قرار می گرفت. اگر زنان آگاه نمی شدند، مبازه طبقه کارگر شکست می خورد؛ اگر زنان متشکل نمی شدند به مانعی در مقابل مبارزه مردان بدل می شدند! لاجرم زنان چپ بمنظور ممانعت از “مبارزه شکنی” خواهران کارگرشان باید به آگاهی و تشکل آنها می پرداختند .
انترناسیونال اول و دوم
جنبش کمونیستی سنتا در قبال مساله زن و جنبش حقوق زن دچار کمبود بوده است. این کمبود به مارکس و مارکسیسم مربوط نمی شود؛ از درک نادرست از مارکسیسم نشات می گیرد که با مردسالاری حاکم در جامعه پیوند می خورد. جنبش چپ در ایران دچار مشکلات متعددی بود. علاوه بر عقب ماندگی پوپولیستی فرهنگی – اخلاقی بومی، آنجایی نیز که به جنبش کمونیستی طی تاریخ مراجعه می کرد، دیدگاه های اکونومیستی آن نسبت به مبارزه طبقاتی و جنبش های اجتماعی را مورد ارجاع قرار می داد و در آن دنبال توجیه مواضع غیرمارکسیستی خویش می گشت. انترناسیونال اول و دوم و جنبش کمونیستی روسیه هر یک بدرجاتی از این شیوه برخورد متاثر بودند. ناسیونالیسم روس که پس از شکست انقلاب کارگری در روسیه تحت نام حزب کمونیست بقدرت رسید یک دیدگاه و درک مکانیستی و اکونومیستی نسبت به جنبش های اجتماعی را که مهمترین آن جنبش آزادی زن بود، ترویج می کرد.
انترناسیونال اول، انترناسیونال مردان کارگر بود. در انترناسیونال دوم برای جلب حمایت آن از حق رای زنان، ساعات طولانی بحث شده و در قطعنامه ای مفصل مطلوبیت و ضرورت آن برای طبقه کارگر توضیح داده شده است. با شکست بلشویسم در مقابل ناسیونال رفرمیسم روس، این روند به یک سنت پایدار و جان سخت بدل شد که جاپای آنرا در تمام جنبش ها و احزاب پرو سویت مشاهده می کنیم. کمونیسم چینی و مائوئیست که از این نظر از جنبش برادرش نیز عقب مانده تر بود .
در ایران اسلام زده تحت رژیم اسلامی بخاطر فشارهای روزافزون بر زنان و اعمال محدودیت های بسیار بر زنان و ایجاد یک نظام آپارتاید جنسی رسمی که با خشونت اعمال می شد، مساله تشکل مستقل زنان کارگر حتی زیر سوال نیز نرفت. بعنوان یک امر طبیعی پذیرفته شد. در دهه ۶۰ شمسی بدنبال سرکوب خشن هر نوع جنبش و حرکت اپوزیسیون و سرکوب و قتل عام کمونیستها، جنبش حقوق زن به محاق رفت. پس از پایان جنگ ایران و عراق، شرایط جامعه متحول شد. نسل جدید به حقوق و جایگاه زن حساس بود و نطفه های یک جنبش حقوق زن وسیع و توده ای شکل گرفت. با رشد جنبش حق زن در ایران و مصاف روزانه آن با رژیم اسلامی، شرایط تغییر کرد. این تحولات حتی سازمان مجاهدین خلق را که یک سکت اسلامی است وادار کرد شکل ظاهر خود و آرایش سازمانیش را تغییر دهد. رهبر سکت همسری برگزید و او را “هم رهبر” نامید و اعضای زن سازمان مجاهدین در خارج کشور مدل لباس خود را تغییر دادند. اینها همگی تلاشهایی پوچ و سطحی برای مورد قبول افتادن نزد جنبش عظیم حقوق زن در جامعه بود. سازمانهای چپ نیز که به خارج کشور مهاجرت کرده بودند، در مقابل حضور جنبش زن در صحنه جامعه و نیز آشنایی با آراء و عقاید فمینیستی، در مواضع پیشین خود تجدید نظر کردند .
جنبش بورژوایی، جنبش پرولتری
البته باید اشاره شود که این نظرات مردسالار مختص جنبش چپ ایران نیست. تاریخا جنبش کارگری و سوسیالیستی در غرب نیز بدرجاتی این گرایش را نمایندگی می کرد و روند مشابه ای را طی کرده است. مطالعه تاریخ انترناسیونال اول و دوم مملو از چنین برخوردهایی است .
سنتا در جنبش چپ، جنبش حقوق زن را به دو گرایش بورژوایی و پرولتری تقسیم کرده اند. جنبش پرولتری زنان را به عرش اعلاء رسانده اند؛ جنبش بورژوایی زنان را محکوم کرده اند. این دیدگاه، دیدگاه حاکم در جنبش کمونیستی بوده است. از انترناسیونال دو و سه تا امروز جنبش کمونیستی سنتی دو قطبی پرولتری- بورژوایی را برای تعریف و تبیین جنبش حقوق زن مانند کلام آخر بکار بسته است. باید دید که این دو صفت عملا به چه معنا است. در تحلیل جنبش حقوق زن و شناسایی آنکه کدامیک بورژوایی و کدامیک پرولتری است، تئوریسین ها و رهبران فکری – سیاسی کمونیستی به پایه طبقاتی فعالین جنبش می نگرد؛ جنبش بورژوایی جنبشی است که فعالین آن عمدتا از خاستگاه غیر کارگری اند. جنبش پرولتری، جنبشی است که فعالین آن عمدتا کارگرند. باین ترتیب تمام خواست های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بعضا اقتصادی جنبش اول بعنوان خواست هایی بورژوایی شناخته می شوند. تاریخا خواست تحصیل، اشتغال، حق رای، و سایر حقوق سیاسی – اجتماعی بعنوان خواستهایی بورژوایی نزد این جنبش از اهمیت پایینی برخوردار بوده است. اما خواست حقوق برابر در مقابل کار برابر و تشکل که از طرف زنان کارگر مطرح میشود، بعنوان خواستهایی پرولتری و مهمترین خواست های طبقاتی .
بطور نمونه کلارا زتکین یکی از رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان و از رهبران جنبش کمونیستی زنان طی یک سخنرانی به کنگره حزب سوسیال دموکرات آلمان در سال ۱۸۹۶ اعلام میکند که مساله زن دارای خصلت طبقاتی است و اشکال متفاوتی در میان زنان طبقات مختلف بخود میگیرد. این سخنرانی بعد از آن بشکل یک جزوه منتشر شد و به موضع رسمی جنبش سوسیالیستی آلمان بدل گردید. “یک مساله زن برای زنان پرولتر، یکی برای زنان بورژوازی متوسط و اقشار متخصص، و یکی برای ده هزار زن طبقه بالا وجود دارد. بر طبق موقعیت طبقاتی این اقشار، مساله زن اشکال متنوعی بخود می گیرد.” (“زنان پرولتر و انقلاب سوسیالیستی” در Socialist Register ۱۹۷۶ صفحه ۱۹۲)
سپس زنکین به توضیح مساله زن در میان هر یکی از این طبقات می پردازد. در مورد زنان پرولتر ریشه مساله زن “نیاز سرمایه به استثمار و جستجوی پایان ناپذیرش برای نیروی کار ارزان است که مساله زن را بوجود آورده است.” و بالاخره اعلام می کند که: “زن پرولتر استقلال اقتصادی خویش را بدست آورده است، اما نه بعنوان یک شخص، نه بعنوان یک زن یا یک همسر امکان ندارد که بعنوان یک فرد از یک زندگی کامل برخوردار باشد.” و نتیجه می گیرد که “نتیجتا مبارزه رهایی بخش زن پرولتر نمیتواند مانند مبارزه زن بورژوا علیه مرد هم طبقه ای خود باشد.” برای زن پرولتر مساله در مورد پایین کشیدن دیوارهایی که امکان رقابتش {با مرد هم طبقه ایش} محدود می کند، نیست. بلکه “مساله بر سر ساختن موانع جدیدی است علیه استثمار زن پرولتر؛ مساله بر سر احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری او است. هدف نهایی او نه رقابت آزاد با مردان، بلکه استقرار حکومت پرولتاریا است.” با این وجود “زن پرولتر با مطالبات جنبش زنان بورژوا نیز توافق می کند. اما از نظر او تحقق این مطالبات وسیله ای برای رسیدن به یک هدف است؛ تا اینکه او بتواند در نبرد در کنار مرد کارگر و با سلاحی برابر قرار گیرد .”
در مورد مطالبات زنان بورژوا زتکین چنین می گوید: “جامعه بورژوایی در مقابل مطالبات جنبش زنان بورژوا اساسا موضع مخالفی نمی گیرد. این مساله با اصلاحاتی که فی الحال بنفع زنان در عرصه های مختلف، چه شخصی و چه عمومی، انجام گرفته قابل مشاهده است. در مورد کار حزبی در میان زنان پرولتر زتکین این رهنمودها را ارائه می دهد: “در این عرصه ایده راهنما چنین باید باشد: در میان زنان ما هیچ آژیتاسیون ویژه زنان نداریم، بلکه آژیتاسیون سوسیالیستی را باید در میان آنها به پیش بریم. ما نباید منافع لحظه ای پیش پا افتاده زنان را در راس قرار دهیم؛ وظیفه ما باید بعضویت گرفتن زنان پرولتر در مبارزه طبقاتی باشد.”
علیرغم اینکه این موضع زتکین در قیاس با موضع انترناسیونال اول و دوم قدمی بجلو است؛ اما تحلیل وی یک تحلیل تقلیل گرایانه و ساده گرایانه است. زتکین بر مبنای مطالبات زنان طبقات مختلف در آن مقطع معین تاریخی مساله زن را به سه مساله مجزا تقسیم می کند. فی المثل آز آنجایی که زنان دهقان جنبش و مطالبه ویژه ای عرضه نکرده بودند، زتکین بر این نظر بود که در میان زنان دهقان مساله زن وجود ندارد. بعلاوه، زتکین تنها بر خواست های عمومی طبقه کارگر متمرکز می شود و در مورد زنان کارگر صرفا “احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری” را مطرح می کند. بر مبنای این دیدگاه تنها وظیفه حزب سوسیال دموکرات جذب زنان کارگر به مبارزه طبقاتی عمومی است و در مقابل جنبش حقوق زن بی وظیفه است .
تشکل مستقل زنان
سازماندهی مستقل زنان کارگر هیچگاه یک ایده برجسته درون جنبش کمونیستی نبوده است. تبیین اکونومیستی و غیر مارکسیستی از ستمکشی زن و جنبش حقوق زن، انحرافات متعددی را بر جنبش کمونیستی تحمیل کرده است. اگر چه این انحرافات در قرن نوزده و اوایل قرن بیست مانع مهمی در مقابل جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی قرار نداده بود، اما در نیمه دوم قرن بیست، همراه با شکل گیری جنبش آزادی زن در غرب و در شرایطی که آنچه به سوسیالیسم موجود معروف شده بود، عملا یک جنبش بورژوایی و سرمایه داری دولتی را نمایندگی می کرد، موانع بسیاری را در مقابل جنبش طبقاتی طبقه کارگر و جنبش آزادی زن قرار داد. نقدهای بی پایه و اساس فمینیستی از این انحرافات و پراتیک غیر مارکسیستی عملا دامن مارکسیسم و کمونیسم را گرفت. در میان جنبش چپ ایران نیز شرایط را برای طرح و ترویج یک ایده غیر طبقاتی و سکتی توجیه و مهیا کرد.
تشکل مستقل زنان نه تنها از زاویه منافع طبقه کارگر نادرست و مضر است، بلکه از زاویه جنبش آزادی زن نیز راه بجایی نمی برد. زن کارگر آنجا که برای منافع طبقاتیش می جنگد باید همراه رفیق مردش در سازمانهای توده ای کارگری متشکل شود. و آنجایی که برای حقوق برابر بعنوان یک زن، باید به یک عنصر فعال جنبش آزادی زن درآید. هیچ راه میان بری وجود ندارد. نسخه تشکل مستقل زنان کارگر یک نسخه عقب مانده و مخرب در جنبش کارگری است. باید با تعمیم آپارتاید جنسی درون جنبش کارگری مبارزه کرد .*
(۲۰۱۳)“ویروس بدججابی”
“ویروس بدججابی”
۲۰۱۳
با بیرون آمدن روحانی از صندوق، ملی – اسلامی ها یک کمپین تبلیغاتی در دفاع از او براه انداختند. در باب اعتدال روحانی سخن ها گفتند و داستانها سرائیدند. نامه های سرگشاده “کنشگران ملی – اسلامی حوزه زنان” به این باصطلاح “رئیس جمهور منتخب” و یادآوری “قول و قرارهای” نداده و وعده های نسپرده بخش سازمانیافته ای از این کمپین است. این کنشگران تا آنجا رفته اند که اعلام کرده اند حاضرند سپر بلای او شوند. گفته اند که موقعیت “دشوار” او را درک می کنند. بیانیه های هم اندیشی تدوین کردند و کوشیدند تصویر یک مدافع آزادی زن از این آخوند همرزم و همپالگی خمینی و از سردمداران حکومت اسلامی ارائه دهند. در پاسخ به اینهمه جانفشانی و نعلین بوسی، روحانی اعلام کرد که زنان خودشان عفاف و حجاب را رعایت خواهند کرد و در برخورد به مساله حجاب و “بدحجابی” قانون رعایت خواهد شد!
روحانی “معتدل” به زنان قول “رعایت قانون اسلامی” را داد. اما طولی نکشید که زنانی که دائما در حال به مصاف طلبیدن رژیم اسلامی اند و با ایجاد هر روزنه ای حتی خیالی تهاجم خویش را به این رژیم سرکوب و زن ستیز چند برابر می کنند، با مدهای جدید “حجاب” به خیابان ها آمدند. آنچه بر سر می اندازند به هر چیز شبیه است بجز حجاب اسلامی. مدهای جدید لباس و “حجاب”، لباس های رنگارنگ و “ساپورت”های مد روز زنان مستقیما “بیضه” اسلام و حکومت اسلامی را هدف گرفته است.
اوباش بسیج و امر به معروف طبق “قانون” زنان “بدحجاب” را مورد تعرض قرار می دهند. اما زنان “بدحجاب” نه تنها به امر به معروف وقعی نمی گذارند، بلکه به خواهران زینب و بسیجی حمله ور می شوند. درگیری با نیروی بسیج، خواهران زینب و آمرین به معروف آنچنان گسترده شده است که اخبار آن به سایتهای رژیمی هم راه یافته است. “علمای” اسلام نیز از گزند کتک محفوظ نمانده اند. اگر پیش از این هجوم مردم در دفاع از یک دختر “بد حجاب” در بهترین حالت به نجات دختر مزبور از دست ارازل و اوباش اسلامی می انجامید، اکنون نیروی بسیج باید احضار شود تا ارازل و اوباش را از دست مردم خلاص کند. شرایط تغییر کرده است.
اما این تغییر محصول “اعتدال و منطق” روحانی و ارازل و اوباش اسلامی نیست، برعکس قسم خوردن های یک روز در میان روحانی به اعتدال و “قانونگرایی” محصول تغییر شرایط سیاسی و روانشناسی توده ای است. دو سه روز پیش روحانی مجبور شد که یکبار دیگر بر “قانونگرایی” در برخورد به زنان “بدحجاب” تاکید کند. در همین رابطه ….مقدم، فرمانده نیروی انتظامی، اعلام کرد که برخورد “سلبی” به بدحجابی درست نیست اما باید توجه داشت که “ویروس بدحجابی در صورت عدم برخورد به کلیه هنجار شکنان سرایت خواهد کرد.”
شاهد از غیب رسید! ما بارها و بارها در طول حیات این رژیم جنایتکار اعلام کرده ایم که موقعیت زنان و حجاب حکم بارومتر سیاسی جامعه را دارد. هرگاه رژیم میخواهد جامعه را عقب بنشاند و حجاب اختناق را بر سر جامعه محکم و تاریکتر سازد، به زنان هجوم می آورد. حجاب و آپارتاید جنسی دو ستون محکم رژیم اسلامی و جنبش اسلامی اند. یک رابطه مستقیم و محکم میان حجاب اختناق و حجاب اسلامی موجود است. یک دلیل مهم جایگاه مهم و برجسته جنبش آزادی زن در جنبش سرنگونی همین رابطه است. و اکنون فرمانده کل نیروی ارازل و اوباش صریح و روشن به این مساله اعتراف می کند.
حجاب فقط معضل زنان نیست. حجاب معضل رژیم اسلامی است. حجاب بیرق این رژیم و جنبش سیاه اسلامی است. حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی یک سنگر مهم نبرد مردم با رژیم اسلامی طی سی و چند سال اخیر بوده است. جنبش آزادی زن، خلاصی فرهنگی، سکولار و ضد مذهب ارکان مهم جنبش سرنگونی رژیم اسلامی اند. باید از هر نقطه ضعف این نظام استفاده کرد. تهاجم به اسلام، مظاهر اسلامی، سنن و قوانین اسلامی را باید با قدرت و بشکل سازمانیافته ادامه داد. جنبش سیاه اسلامی در کل منطقه زیر تهاجم توده ای و آزادیخواهانه قرار گرفته است. این جنبش در سراشیبی سقوط قرار دارد. جنبش آزادی زن در ایران می تواند و باید یک تهاجم قدرتمند علیه این جنبش و یکی از رهبران اصلی آن، رژیم اسلامی، سازمان دهد. *
(۲۰۱۳) هشت مارس مظهر آزادیخواهی و برابری طلبی
۸ مارس مظهر آزادیخواهی و برابری طلبی
۲۰۱۳
در آستانه ۸ مارس، روز جهانی زن، هستیم. اکنون بیش از یک قرن است که ۸ مارس به مظهر آزادیخواهی و برابری طلبی بدل شده است. هر سال در این روز، یکبار دیگر جنبش آزادی زن و جنبش کمونیستی تعهد خویش را به مبارزه بی وقفه برای آزادی زن و برابری کامل و واقعی زن و مرد اعلام می کنند.
حدود دو قرن است که جنبش حقوق زن به شکل اجتماعی به میدان مبارزه برای برابری پا نهاده است. بیش از یک قرن از تعیین روزی بنام روز جهانی زن توسط جنبش کمونیستی می گذرد. اما هنوز زنان در تمام دنیا تحت ستم اند. به یمن مبارزات وسیع اجتماعی توسط جنبش آزادی زن و جنبش کارگری و کمونیستی در بخشی از جهان، در دنیای سرمایه داری پیشرفته، زنان به برخی از حقوق خویش دست یافته اند. این پیشروی، گرچه بسیار باارزش است اما اولا، در متن جهانی همچون قطره ای در اقیانوس است و ثانیا در همین کشورها نیز بخش وسیعی از زنان تحت ستم و تبعیض قرار دارند. خشونت و تجاوز هنوز یک وجه دردناک زندگی بخش وسیعی از زنان است. بعلاوه، علیرغم دستاوردهای سه چهار دهه اخیر، موقعیت بخش وسیعی از زنان از نظر اقتصادی و در بازار کار از مردان عقبتر است. دستمزد متوسط زنان حدود ٢٠ تا ٣٠ درصد از دستمزد مردان پایین تر است و دستیابی به برخی موقعیت های شغلی برای زنان بمراتب دشوار تر است.
علیرغم بیش از یک قرن مبارزه وسیع، توده ای و رادیکال علیه زن ستیزی و تبعیض جنسی، میلیون ها زن در جهان تحت خشونت عنان گسیخته دولتی، مذهبی و در نهاد خانواده قرار دارند. میلیون ها زن بویژه در کشورهای اسلام زدهبشکل روزمره تحت اذیت و آزار ماموران مذهبی دولتی قرارمی گیرند؛ دولتهای سرکوبگر و زن ستیز بطور سیستماتیک از آزار جنسی و تجاوز بعنوان سلاحی برای به سکوت کشاندن زنان معترض و ارعاب علیه زنان استفاده می کنند. بعلاوه، زنان بسیاری روزمره قربانی خشونت باصطلاح “خانگی” توسط همسران، پدران، برادران و خانواده همسر خود هستند. از ضرب و شتم تا اسید پاشی و به آتش کشیدن سرنوشت بخش عمده زنان در دنیا را رقم میزند. قتل ناموسی، این پدیدهقرون وسطایی هنوز هزاران قربانی از زنان میگیرد. به همت رشد و قدرت گیری اسلام سیاسی و جنبش های مذهبی، سنت های عتیق جنایت و زن ستیزی، همچون سنگسار احیاء شده است. شرمناک است، اما واقعیت دارد.
گفته می شود که مذهب و ارزش های کهن مردسالار مسبب موقعیت فرودست زن در جامعه امروز است. بعضا گفته می شود که مردان، بخاطر هورمون های “خشونت آفرین” شان مسبب این برده داری نوین اند. این ادعاها در مقابل واقعیت خشک و حساب دو دو تا چهارتای اقتصادی رنگ می بازند. در دنیای نوین، در قرن بیست و یک این نظام سرمایه داری است که دارد از بیحقوقی زن سود می برد؛ این بورژوازی است که جیب های خود را از قبل موقعیت تحت ستم زن در جامعه پرپول می کند؛ و این قانونمندی جان سخت نظام سرمایه داری است که بمثابه سدی محکم در مقابل دو قرن مبارزه اجتماعی برای رهایی زن قرار گرفته است. در جهانی که سود تنها محرکه آنست؛ در جهانی که حرص و ولع برای سود هر چه بیشتر بر آن حکم می راند؛ زندانها، پلیس و ارتش و یک دستگاه پیچیده ایدئولوژیک هر آن در صدد خفه کردن هر نوع گرایش انسانی برای تغییر و ایجاد یک دنیای بهتر است؛ ریشه ستمکشی زن و حاکمیت مناسبات زن ستیز و مردسالارانه را باید در مناسبات اقتصاد سیاسی جامعه جستجو کرد. این مناسبات است که مانع اصلی مبارزه برای آزادی زن و برابری زن و مرد است.
در این دنیای وارونه استثمار خشن، از مذهب و آراء عتیق برای عقب نگاه داشتن جامعه، تفرقه انداختن در میان انسان ها، سرکوب گرایشات و جنبش های اجتماعی برای رهایی و برابری با تمام قوا استفاده می شود. به جهان بنگرید که چگونه طی سه دهه اخیر نقش مذهب در زندگی مردم افزایش یافته است؛ چگونه مذهب همچون دوران جنگ های صلیبی به کشتار انسان ها مشغول است؛ چگونه با ایدئولوژی مذهبی مردم را تکه تکه می کنند؛ چگونه با خلق یک جنبش سیاه تحت نام اسلام سیاسی، زندگی مردم یک منطقه وسیع را به ورطه نابودی کشانده اند؛ چگونه در بخشی از جهان که بیش از نیم قرن، نقش مذهب حاشیه ای شده بود، اکنون انواع و اقسام کلیسا، از کاتولیک تا ارتودوکس بجان مردم افتاده است. چگونه ایدئولوژی یهودیت و اسلامی چندین دهه است که جنایت و جنگ و خونریزی را در بخشی از جهان مشروع و مقدس جلوه داده است. و کیست که نداند، مذهب یک ایدئولوژی تماما زن ستیز است. مذهب محصول دوران عتیق است. اما امروز این مذهب همچون بخش لایتجزای ایدئولوژی حاکم در خدمت حفظ این نظام و تحکیم و تشدید زن ستیزی است.
سرمایه داری ستمکشی زن را از جوامع پیشین به ارث برد و آنرا با نیازهای خود تطابق داد؛ اما در کنار آن تحرک و مبارزه برای آزادی زن و برابری زن و مرد نیز متولد شد. جنبش برای رفع تبعیض از زنان به همان جان سختی ستمکشی زن است. در تاریخ جوامع مدرن لحظات مهمی از مبارزات وسیع و توده ای زنان برای آزادی و برابری وجود دارد. مبارزاتی که تاریخ ساز و بیاد ماندنی هستند؛ جنبش زنان علیه تبعیض و برای حقوق برابر در اروپای غربی در قرن نوزده که به تعیین روز جهانی زن توسط جنبش سوسیالیستی زنان انجامید؛ جنبش آزادی زن در روسیه و شوروی بدنبال انقلاب اکتبر که دستاوردها و تاثیرات عمیق و گسترده ای داشت؛ و جنبش رهایی زن در اروپا و آمریکای شمالی در دهه ۶۰ میلادی مهمترین فصل های مبارزه بین المللی برای آزادی زن است. اکنون خاورمیانه و کشورهای اسلام زده به مهمترین کانون مبارزه برای آزادی زن بدل شده است.
جنبش آزادی زن در ایران همراه با بقدرت رسیدن رژیم اسلامی ابعادی توده ای یافت و وارد فصل جدیدی از حیات خود شد. این جنبش بویژه در دو دهه اخیر یک لحظه از تقابل با زن ستیزی اسلامی حاکم در کشور باز نایستاده است و به سمبل اعتراض به زن ستیزی و مقاومت در برابر مردسالاری بدل شده است. بحق می توان گفت که جنبش آزادی زن در ایران الگویی برای جنبش آزادی زن در منطقه و در برابر اسلامیست ها بدست می دهد. موقعیت زنان در ایران موجبات هشیاری و آگاهی زنان در کشورهای اسلام زده را طی دو سال خیزش های توده ای اخیر فراهم آورده است. مبارزه علیه اسلامیست ها، برای رفع تبعیض از زنان و سکولاریسم بویژه در مصر و تونس کاملا متاثر از شرایط زنان و جنبش آزادی زن در ایران است.
جنبش آزادی زن در خاورمیانه و آفریقای شمالی یک آنتی تز مهم و تعیین کننده ارتجاع حاکم است. جنبش آزادی زن یک رکن اساسی مبارزه برای آزادی، برابری و رفاه در این منطقه است. روز ۸ مارس فرصتی مناسب برای اعلام تعهد به آزادی زن و برابری کامل و واقعی زن و مرد و تحکیم تلاش برای دستیابی به این خواست در یک جامعه آزاد و برابر است.
(۲۰۱۳)! آزادی امینه تایلر دستاورد جنبش ضد اسلامی مردم در تونس
آزادی امینه تایلر دستاورد جنبش ضد اسلامی مردم در تونس!
۲۰۱۳
امینه سبویی که با نام امینه تایلر هم شناخته می شود، طبق گفته وکیلش در اول اوت از زندان آزاد شد. آزادی امینه در شرایطی انجام گرفته است که تونس علیه حکومت اسلامی النهضه به خروش آمده است. جنبش اعتراضی مردم علیه حکومت اسلامی، قوانین اسلامی و حزب النهضه پس از ترور محمد البراهی، فعال سیاسی چپ و سکولار و عضو مجلس تدوین قانون اساسی اوج چشمگیری گرفت. اعتراضات علیه این حزب و حکومت اسلامی همچنان ادامه دارد. حزب النهضه ترور محمد البراهی را محکوم کرده و طرفداران خود را به خیابان آورده است؛ اما مردم به این تحرکات وقعی نگذاشته اند و خواهان استعفای دولت هستند. نخست وزیر در تلاش برای آرام کردن مردم معترض و حفظ قدرت، اعلام کرده است که استعفای دولت در این شرایط به هرج و مرج خواهد انجامید.
امینه در ماه مارس دو عکس از نیم تنه لخت خود در فیس بوک منتشر کرد، در یکی از عکس ها بر روی سینه اش به انگلیسی نوشته بود::”Fuck your morals” بدنبال انتشار این دو عکس یکی از آخوندهای حکومتی اعلام کرد که امینه باید سنگسار شود. پس از آن گفته شد که خانواده اش او را به یک بیمارستان روانی سپرده اند. امینه گفته است که خانواده اش او را کتک زده اند، تخدیرش کرده و دزدیده اند. امینه همچنین اعلام کرده که بزور از او تست بکارت گرفته اند. اما علیرغم تمام این تهدیدات و اذیت و آزار امینه اعلام کرده بود که به مبارزه اش برای حقوق زنان ادامه خواهد داد. امین مدتی مخفی بود و در ۲۰ مه ۲۰۱۳ در حالیکه اسم “فمن” را بر دیوار گورستانی در “کای رُوان” می نوشت، دستگیر شد. در زمان دستگیری درگیری میان یک گروه سلفیست و پلیس روی داد که منجر به کشته شدن یک سلفیست و مجروح شدن ۱۵ پلیس گردید. امینه به جرم “توهین به یک گورستان، هرزگی در ملاء عام، تشکیل یک اتحاد برای حمله به املاک و افراد دستگیر و زندانی شده بود”. به گفته وکیل او، امینه از دو اتهام آخر تبرئه شده اما هنوز باید برای اتهام اول محاکمه شود.
حزب النهضه وابسته به اخوان المسلمین است و مانند اخوان المسلمین بدنبال خیزش انقلابی مردم در دو سال و نیم پیش از صندوق رای بیرون آمد و حکومت را بدست گرفت. این حزب کوشیده است که قوانین اسلامی شریعه را به قانون اساسی تونس بدل کند و از همان ابتدا با اعتراضات وسیع مردم روبرو شد. شش ماه پیش اولین ترور سیاسی توسط اسلامیست ها انجام شد و شکری بالعید سخنگوی جبهه چپ و سکولار بقتل رسید. ترور شکری اعتراضات وسیعی را دامن زد. و اکنون یک فعال سرشناس ضد اسلامی دیگر توسط اسلامی ها ترور شده است. قطعا مبارزات مردم در مصر که منجر به سقوط دولت اسلامی اخوان المسلمین شد، اعتماد به نفس بیشتری به مردم معترض تونس بخشیده است. همچنین مبارزات مردم ترکیه علیه حکومت اسلامی اردُغان که بیش از دو ماه است ادامه یافته، در گسترش مبارزات مردم در تونس نقش مهمی داشته است. اکنون منطقه اسلام زده علیه جنبش اسلامی از هر نوع “افراطی یا معتدل” بمیدان آمده و تاکنون ضربات مهمی بر پیکر آن وارد آورده است. نقش جنبش آزادی زن در حاشیه ای کردن این جنبش ارتجاعی، تروریست و ضد زن بسیار تعیین کننده است. در تمام منطقه جنبش حقوق زن باشکال مختلف علیه محدودیت های قانونی و اجتماعی باعتراض بلند شده است.
آزادی امینه یک دستاورد مهم تاکنونی خیزش مردم علیه حکومت اسلامی در تونس است. سازمان آزادی زن آزادی امینه را به او، خانواده اش و تمام آزادیخواهان و برابری طلبان، جنبش آزادی زن و سکولار تبریک می گوید. جنبش آزادی زن در مبارزه برای دستیابی به خواستهای خود یک مبارزه بی امان علیه جنبش اسلامی را به پیش می برد. *
(۲۰۱۳) در باره بیانیه سازمان آزادی زن
جنبش آزادی زن، رژیم اسلامی , دشمنان آشتی ناپذیر / گفتگوى آزادی زن با آذر ماجدی
در باره بیانیه سازمان آزادی زن
جنبش آزادی زن، رژیم اسلامی
دشمنان آشتی ناپذیر
گفتگو با آذر ماجدی
آزادی زن: چرا سازمان آزادی زن چنین بیانیه ای را تصویب کرده است، اهمیت و جایگاه آن چیست؟
آذر ماجدی: مساله زن و مبارزه برای حقوق زنان یکی از مهمترین مسائل اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران است. همه، از جنبش های اجتماعی موجود در جامعه تا ناظرین سیاسی با این حکم اتفاق نظر دارند. بنابراین وجود یک جنبش گسترده حقوق زن مورد توافق همگی است، اما در مورد میزان وسعت، نقش و جایگاه جنبش آزادی زن در تحولات جاری و آتی ایران تبیین های متفاوتی موجود است. لذا سازمان آزادی زن بعنوان رادیکالترین سازمانی که امر و هدفش دستیابی به آزادی و برابری زنان است، باید تبیین خویش را از موقعیت و جایگاه جنبش آزادی زن به جامعه ارائه دهد. بویژه اینکه ما بر این نظریم که بدلایل متفاوت جنبش آزادی زن می تواند و باید نقشی تعیین کننده در تحولات سیاسی جامعه ایفاء کند.
آزادی زن: در بیانیه به سکولاریسم بعنوان یک پیش شرط سیاسی آزادی زن اشاره شده است، چرا سکولاریسم مهم است و آیا سکولاریسم کافیست؟
آذر ماجدی: پاسخ به بخش اول سوال مثبت و به بخش دوم منفی است. توضیح می دهم. در بیانیه به سکولاریسم صرفا بعنوان یک پیش شرط سیاسی دستیابی به آزادی و برابری زن اشاره شده است، خود این فرمولبندی نشان می دهد که از نظر ما سکولاریسم به تنهایی کفایت نمی کند. بعلاوه، در پایان بیانیه ما راهکار واقعی و نهایی آزادی زن و برابری زن و مرد را صریح و روشن بیان کرده ایم. سکولاریسم بعنوان یکی از ویژگی نظام سیاسی حاکم دارای اهمیت است.
تحلیل تئوریک، تاریخ و تجربه مشخص خود ما در جامعه ایران اهمیت سکولاریسم را برای برقراری آزادی های مدنی، بطور نمونه آزادی بیان و ابراز وجود و آزادیهای اجتماعی و سیاسی نشان می دهد. در طول تاریخ قدرتگیری نظام سرمایه داری در کشورهای اروپایی با نوعی تسویه حساب با مذهب و نهاد کلیسا و حاشیه ای کردن آن همراه بوده است. سرمایه داری به “انسان آزاد”ی نیاز داشت که بتواند نیروی کار خود را بفروش رساند و وابسته به اربابان و ملاکین نباشد. مذهب و کلیسا در مقابل این نیاز سرمایه داری و بورژوازی قرار داشته و مقاومت می کردند. رادیکالترین و عمیقترین تسویه حساب در فرانسه بوقوع پیوست. انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ یک نمونه برخورد ریشه ای به مذهب و نهاد کلیسا بود. اما تثبیت سرمایه داری بعنوان نظام حاکم نیاز به مذهب را بعنوان یکی از ارکان پایه ای ایدئولوژی، برای بورژوازی آشکار کرد. مقوله سکولاریسم یا لائیسیته از اواسط قرن بیست عملا جایگاهی حاشیه ای یافت. در چند دهه اخیر ما شاهد قدرتگیری مذهب بعنوان یک نیروی سیاسی – اجتماعی هستیم. این واقعیت بعلاوه موقعیت خود جامعه ایران که سی و چند سال است تحت حاکمیت یک حکومت مذهبی قرار دارد، اهمیت سکولاریسم را برای ما بارز می کند.
پس از این توضیح مناسب می بینم که بندی از برنامه یک دنیای بهتر را نقل کنم؛ این بند بخوبی موازین اجتماعی و فرهنگی مدرن و پیشرویی که برای تامین شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه آزاد و برابر ضروری است را بیان می کند و توضیح می دهد:
“موازین سیاسى و ادارى جامعه باید موازینى مدرن و سکولار و پیشرو باشد. اساس این موازین پیشرو گسستن کامل حاکمیت و قدرت دولتى و نظام ادارى در کشور از مذهب، اصالت قومیت و ملیت و نژاد و هر ایدئولوژى و نهادى است که نافى برابرى کامل و مطلق حقوق مدنى همه شهروندان و شمول یکسان قوانین بر همه و نیز محدود کننده آزادى اندیشه، نقد و حیات علمى جامعه باشد. مذهب و ناسیونالیسم، جریانات فکرى و اجتماعى فى نفسه تبعیض آمیز، خرافى و مغایر با آزادى و شکوفایى انسان هستند. مذهب، بطور مشخص، حتى بعنوان امر خصوصى افراد، سد راه رهایى و شکوفایى و اعتلاى انسان است.
برقرارى یک دولت و نظام سیاسى مدرن و سکولار بنابراین صرفا گام اول در سیر رهایى همه جانبه انسان ها از چنگال خرافات و تعصبات جاهلانه مذهبى، ملى و قومى و نژادى و جنسى است.” (منصور حکمت، برنامه یک دنیای بهتر، www.m-hekmat.com)
آزادی زن: چرا این بیانیه بر ستمکشی زن و مساله زن تمرکز نمی کند، ریشه و بروزات این ستمکشی را توضیح نمی دهد و مطالبات زنان را فرموله نمی کند؟ آیا این یک نقص و کمبود بیانیه نیست؟
آذر ماجدی: خیر. این بهیچوجه نقص و کمبود بیانیه نیست. این بیانیه ای در مورد مساله زن، ارائه تحلیل تئوریک در مورد این مساله و مقوله ستمکشی زن نیست. ما تحلیل تئوریک و تبیین مان از ستمکشی زن را در ادبیات دیگری توضیح داده ایم؛ شاید لازم باشد که یکبار دیگر تحلیل و تبیین خود از مختصات مساله زن و ریشه ستمکشی زن را در شکل بیانیه ای تنظیم کنیم و ارائه دهیم. اما این بیانیه در اینمورد نیست. بیانیه حاضر یک بیانیه سیاسی است در مورد نقش و جایگاه جنبش آزادی زن در تحولات سیاسی جاری و آتی جامعه و در بعدی گسترده تر در خاورمیانه و کشورهای اسلام زده. این یک مساله مهم سیاسی است و ما لازم دیدیم که که آنرا به رشته تحریر درآوریم و در مقابل جامعه، جنبش آزادی زن و نیروهای آزادیخواه و برابری طلب و کمونیست قرار دهیم. در پایان بشکل فشرده نظر خود را در مورد راه رهایی زن اعلام می کنیم و این یادآوری نیز با نیتی سیاسی انجام گرفته است تا اهمیت سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی را از زاویه جنبش آزادی زن بیان کنیم. صریح و روشن اعلام کنیم که آزادی و برابری واقعی، اجتماعی و بی قید و شرط زنان تحت یک نظام سرمایه داری امکانپذیر نیست و گرایش رادیکال و ماکزیمالیست جنبش حقوق زن باید با آن نیروی اجتماعی – سیاسی همراه شود که هدفش نه صرفا سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه واژگونی نظام سرمایه داری، لغو کار مزدی، الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و قرار دادن آن تحت مالکیت اشتراکی و اجتماعی است؛ یعنی خواهان استقرار یک جمهوری سوسیالیستی است.
آزادی زن: بیانیه در مورد نقش جنبش آزادی زن است و در طول متن مداوما به نقش این جنبش اشاره شده است. علت اینکه بجای زنان به جنبش آزادی زن اشاره می شود، چیست؟
آذر ماجدی: از منظر ما این جنبش اجتماعی معین است که دارای اهمیت سیاسی و اجتماعی است. یک جنبش آزادیخواه، برابری طلب، ضد خرافات و عقب ماندگیهای اجتماعی و فرهنگی، مدرن و پیشرو. جنبش آزادی زن یک جنبش قائم بذات قوی و توده ای است که آزادی و برابری را هدف خود قرار داده است. از این لحاظ است که جایگاه جنبش آزادی زن حائز چنین اهمیتی است. در غیر اینصورت زنان همانند مردان به طبقات و جنبش های مختلف تعلق دارند.
زمانی که درباره ستمکشی زن صحبت می شود، روشن است که باید در مورد زنان صحبت کرد، زیرا این ستم بر آنها روا می شود. اما جنبش آزادی زن لزوما یک جنبش زنانه نیست. از قضا گستردگی و عمق این جنبش بیانگر آنست که مردان بسیاری خود را به آن متعلق می دانند؛ بخش وسیعی از نسل جوان بالقوه یا بالفعل به آن متعلق است؛ این جنبش جریانات راست و ارتجاعی را تحت فشار قرار داده است و آنها را به قبول یا تظاهر به قبول برخی تمایلات اجتماعی از جمله سکولاریسم، حال بشکلی رقیق و آبکی، وادار کرده است.
جنبش ملی – اسلامی، حتی عناصر از حکومت رانده شده ای که خود نقش تعیین کننده در بقای این نظام زن ستیز داشته اند، اکنون مجبورند فقط در لفظ خود را هوادار برابری زن و مرد و سکولاریسم بخوانند. جنبش ناسیونالیسم پرو غرب که زمانی که در قدرت بود، بغیر از تغییراتی اندک که رشد سرمایه داری در ایران ایجاب می کرد، اقدام دیگری در این زمینه انجام نداده است و خود یک بخش مهم لمپنیسم فرهنگی حاکم بر جامعه بوده و هست، یک جنبش عمیقا ناسیونالیست که سراپای ایدئولوژیش زن ستیز است، حالا دارد از برابری زن و مرد دم می زند. این پدیده های سیاسی جملگی تحت فشار جنبش آزادی زن شکل گرفته اند.
در انقلاب ۵۷ نیز زنان وسیعا و فعالانه شرکت داشتند. اما در تحلیل آن مقطع مهم از تاریخ معاصر ایران ما سخنی از جنبش آزادی زن نمی توانیم بر زبان بیاوریم. وقتی به آن مقطع از تاریخ نگاه می کنید، زنان انقلابی ای را می بینید که فعالانه در جنبش انقلابی علیه رژیم سلطنت شرکت دارند، سنگر به سنگر علیه آن نظام مبارزه می کنند، اما هیچ صحبتی درباره آزادی و برابری زن و مرد در میان نیست. تا آنجا که بخش عمده زنان انقلابی، کمونیست و روشنفکر داوطلبانه برای “حفظ وحدت” عمومی علیه رژیم سلطنت حجاب بر سر کردند. اکنون شرایط کاملا و از ریشه متفاوت است.
آزادی زن: در بیانیه از جنبش خلاصی فرهنگی صحبت شده است؛ جنبش خلاصی فرهنگی به چه پدیده ای اشاره دارد و کلا منظور از آن چیست؟
آذر ماجدی: علاوه بر طبقات، جنبش های اجتماعی متفاوتی در جامعه وجود دارند. و این بنظر من مشکل برخی از نیروهای چپ و کمونیست است که وجود این جنبش ها، اهمیت، نقش و جایگاهشان را متوجه نیستند و درک نمی کنند. در هر شرایطی باید این جنبش های اجتماعی را شناخت و جایگاهشان را تبیین کرد. حرکت و مبارزه این جنبش ها بخشی از مبارزه طبقاتی جاری در جامعه است. متاسفانه برخی نیروهای چپ مبارزه طبقاتی را فقط در صحن کارخانه می بینند و هر تلاش و مبارزه ای خارج از آنرا به مبارزه طبقاتی بی ربط می دانند. این یک کلیشه متافیزیکی است که هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد.
مبارزه با زن ستیزی، مذهب، ناسیونالیسم، همانقدر برای هدف نهایی طبقه کارگر دارای اهمیت است که مبارزه علیه رفرمیسم. لذا تمام تلاشهای فکری، سیاسی، عملی در این عرصه ها بخشی از مبارزه طبقاتی طبقه کارگر است و آنرا به پیش می برد. اصلا مهم نیست که عناصر کارگر در این مبارزات وجود داشته باشند یا خیر. آن دید کلیشه ای از مارکسیسم و کمونیسم، در برخورد به مساله زن و جنبش حقوق زن از همین زاویه وارد می شود. جنبش حقوق زن را به دو جنبش بورژوایی و کارگری یا پرولتری تقسیم می کند؛ جنبش پرولتری را آن جنبشی می نامد که زنان کارگر در آن فعال هستند و برای حقوق زنان کارگر در کارخانه مبارزه می کنند؛ و آنچه او جنبش بورژوایی زنان می خواند را تکفیر می کند. ما با چنین دیدگاه و بینشی تفاوت ۱۸۰ درجه ای داریم. بنظر ما جنبش آزادی زن یک جنبش قائم بذات است که به امر آزادی زن و برابری زن و مرد معطوف است و هر قدم پیشروی آن مبارزه طبقه کارگر را بجلو می برد.
پس از این مقدمه به جنبش خلاصی فرهنگی بپردازیم. جنبش خلاصی فرهنگی به تلاش و مقاومت جامعه، بخصوص نسل جوان علیه محدودیتهای فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی رژیم اسلامی اشاره دارد. ما به وجود یک تضاد نسلی عمیق در جامعه میان مردم و رژیم اسلامی قائل هستیم. یکی از بحرانهای حل نشدنی رژیم اسلامی بغیر از مساله زن، همین تضاد نسلی است. نسل جوان ایران تمایلات مدرن و غربی دارد؛ می خواهد مثل جوان غربی در اروپا و آمریکا زندگی کند همانطور لباس بپوشد و به همان موزیک گوش دهد. نسل جوان خواهان آزادی جنسی و بریده شدن دست مذهب از زندگی خصوصیش است. بهمین دلیل است که این رژیم ارتجاعی سی و چند سال است می کوشد آپارتاید جنسی را در جامعه حاکم کند و هر بار با تمام قوا وارد صحنه می شود، اما نمی تواند پیروز شود. رابطه جنسی آزاد و خارج از ازدواج، حداقل در شهرهای بزرگ بسیار رایج است. مقامات رژیم مدام از این مساله گله و زاری می کنند. آمار سقط جنین بسیار بالا است؛ خود این یک دلیل بر رواج رابط جنسی خارج از ازدواج در جامعه است. اخیرا از پدیده ای بعنوان “ازدواجهای سفید” در تحقیقات و گزارشات صحبت شده است. این ترم به همزیستی زن و مرد زیر یک سقف بعنوان ذوج بدون عقد شرعی یا مدنی اشاره دارد. این واقعیت که این مساله به موضوع تحقیقات جامعه شناسی در جامعه تحت رژیم مختنق اسلامی شده و در رسانه های رسمی کشور گزارش شده است، شاهد بسیار خوبی برای وجود رابطه میان زن و مرد خارج از ازدواج است.
به تمام این واقعیات و پدیده ها اشاره شد تا تضاد عمیق نسل جوان با یک حکومت اسلامی را مستند کنیم. این تضاد نسلی تا زمان سرنگونی رژیم اسلامی وجود خواهد داشت و تعمیق می شود. این تضاد نسلی یکی از منابع بحران ساز اجتماعی و سیاسی برای رژیم اسلامی است. این مقاومت و مبارزه نسل جوان برای خلاصی از محدودیتهای قرون وسطایی رژیم اسلامی که وسیعا در جامعه رایج است را جنبش خلاصی فرهنگی می نامیم. جنبش آزادی زن و جنبش خلاصی فرهنگی با یکدیگر پیوند تنگاتنگ دارند و در بسیاری اهداف بر هم منطبق می شوند. باید اشاره کرد که خلاصی فرهنگی که ما از آن نام می بریم با “رهایی فرهنگی” که در قالب مارکسیستی به آن اشاره می شود، دو مقوله متفاوت است. دومی به رهایی بشر اشاره دارد، بعنوان مثال از خود بیگانگی و رهایی از قیود جامعه طبقاتی، استثمار و غیره. اما خلاصی فرهنگی را ما در رابطه با این جنبش معین در جامعه ایران استفاده میکنیم.
آزادی زن: در بیانیه اعلام شده است: “سنت منحط عقب مانده، زن ستیز، ضد مدرنیست، شرق زده، گذشته پرست و اسلام زدهُ حاکم بر بخش اعظم جامعه هنری و روشنفکری و چپ ضد آمریکایی که محیط اولیه اعتراض جوانان و دانشجویان را شکل می داد، نه تنها بروز خواست آزادی زن را سد می کرد، بلکه حتی عملا زنان را تسلیم جنبش اسلامی نمود. … عملا بر زمینه چنین شرایطی بود که دولتهای غربی موفق شدند از طریق مانیپولاسیون سیاسی، خمینی و جنبش اسلامی را بر جنبش انقلابی مردم تحمیل کنند.”
آیا این بمثابه هم نظری با جریانات راست ناسیونالیست پرو غرب یا برخی فمینیست های ضد کمونیست درک نخواهد شد، اینکه بیانیه سازمان آزادی زن نیز دارد چپ را به جاده صاف کن حاکمیت یک زن ستیزی خشن در جامعه متهم می کند؟
آذر ماجدی: خیر بهیچوجه. توضیح می دهم. اولا این تحلیلی از پیش از قیام بهمن و بقدرت رسیدن رژیم اسلامی است؛ زمانی که در جامعه چپ بعنوان حزب توده شناخته می شد و چریکها هم بعنوان یک پدیده نوین مطرح شده بودند. حزب توده بمعنای واقعی متحد و پشتیبان اسلامیست ها بود و تا زمانیکه تمام رهبریشان به زندان انداخته شدند، شکنجه و بعضا اعدام شدند، جامعه هیچ ذره نقدی از زبان این حزب نسبت به رژیم اسلامی نشنید. حتی پس از آنهم و هنوز نیز این حزب طرفدار یک جناح رژیم در مقابل جناح دیگر است.
ثانیا، چپ جامعه بطور عموم یک چپ پوپولیست بود که بشدت از نظر اخلاقی و فرهنگی عقب مانده و ضد غرب بود. گروه خون این چپ با آیت الله طالقانی، علی شریعتی و جلال آل احمد نزدیکی و قرابت بیشتری داشت تا مارکس، انگلس، لنین، لوکزامبورک، زتکین و کولونتای. این چپ با تحلیل “خورده بورژوازی انقلابی ناپیگیر” و “بورژوازی ملی” تا مدتها پس از سر کار آمدن حکومت اسلامی، مواضع سیاسی ضد و نقیض در حمایت مشروط تا حمایت کامل یا مخالفت و ضدیت با رژیم اسلامی اتخاذ کرده است. اگر بدوران ۵۷-۶۰ نگاه کنید عمده دختران و زنان وابسته به این تشکلات پوپولیست با حجاب در جامعه ظاهر می شدند. در مقرهای کومه له تا سال ۶۰-۶۱ بندرت زن پیدا می شد. پس از حملات وحشیانه رژیم به کمونیست ها زنان بیشتری به مناطق آزاد شده عقب نشینی کردند. در این شرایط زنان موظف به پوشیدن روسری بودند، اجازه نشست و برخاست با مردان پیشمرگ را بسختی می یافتند. مبارزه طولانی مارکسیسم انقلابی توانست حجاب را از مقرات کومه له بیرون بندازد و تسلیح زنان را امکانپذیر کند.
اما علیرغم تمام این مختصات عقب مانده سنتی – در پایه مذهبی، ما همواره در مقابل اتهامات و حملات راست و ارتجاعی که کوشیده است چپ را در عقب کشیده شدن موقعیت زنان مقصر جلوه دهد، بسختی مقاومت کرده ایم. در کنفرانس بنیاد پژوهش زنان در سال ۲۰۱۰ در پاریس تعدادی زنان سابق چپ اکنون فمینیست و دموکرات شده به چپ حمله کردند و این ما بودیم که شدیدا به این حمله و اتهام پاسخ گفتیم و از چپ دفاع کردیم که باعث قطبی شدن کامل کنفرانس شد.
آزادی زن: شرق زدگی چیست؟ این ترم از کجا آمده است؟
آذر ماجدی: شرق زدگی را منصور حکمت ابداع کرد و برای اولین بار مورد استفاده قرار داد. بنظر من شرق زدگی ترمی است در تقابل با “غرب زدگی” جلال آل احمد. در دهه ۴۰ شمسی، اتفاقا زمانی که در غرب جنبش آزادی زن شکل گرفته و سریعا توده ای و گسترده می شد، در زمانیکه نسل جوان غرب در مقابل فرهنگ محافظه کار حاکم قد علم کرده بود و جنبش حقوق مدنی در آمریکا کل جهان را تحت تاثیر قرار داده بود و خیزش جوانان و چپ جامعه در فرانسه مه ۶۸ را آفرید، در ایران “منورالفکر” هایی از جمله آل احمد این ترم را همانند “وبا” بجان جامعه و روشنفکران و جریان چپ جامعه انداخت؛ یک گرایش عقب مانده، ضد مدرنیسم و ضد غربی که سرکرده فکری آن فرانتس فانون، یکی از ناسیونالیست های آفریقایی بود. در آن مقطع مخالفین رژیم سلطنت بشدت مجذوب آل احمد بودند. خود من بعنوان یک کودک و سپس یک نوجوان بشدت آل احمد را دوست داشتم و به او احترام میگذاشتم. در سالهای ۵۰ بود که دوباره نگاهی به آثار او انداختم و متوجه زن ستیزی عمیق و عقب ماندگی فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی آن شدم. بیخود نیست که خمینی از آل احمد تجلیل می کرد.
آزادی زن: در پایان بیانیه این مساله عنوان شده است که آزادی و برابری کامل و بدون قید و شرط زنان در سوسیالیسم امکانپذیر است، آیا این موکول به محال کردن مساله نیست؟
آذر ماجدی: ما برای هر ذره تغییر و بهبود در موقعیت زنان می کوشیم. هر سانتیمتر بهبود بنظر ما بنفع زنان، جامعه و اهداف نهایی ماست. اما این مبارزه برای اصلاحات ما را در خود غرق نمی کند. ما افق خود را گم نمی کنیم. آگاهیم و اعتقاد داریم که زنان نمی توانند در جامعه سرمایه داری به آزادی و برابری واقعی دست یابند. جوامع غربی، بویژه اسکاندیناوی بعنوان پیشرو ترین در عرصه حقوق و موقعیت زن، را پیش رو داریم. حتی اگر تئوری را بکناری بگذاریم، بشکلی تجربی و یا مشاهده صرف نیز می توانیم ببینیم که پس از نزدیک به دو قرن مبارزه برای آزادی زن، پس از تجربه چندین جنبش اجتماعی قوی برای آزادی زن، از جمله جنبش مبارزه برای حقوق مدنی و سافرجیت در قرن نوزده، انقلاب اکتبر در اوایل قرن بیست و جنبش آزادی زن در دهه شصت و هفتاد میلادی، چگونه هنوز زنان از آزادی و برابری واقعی دور هستند، چگونه هر دستاوردی را با فرونشستن جنبش اجتماعی مربوطه باز پس می گیرند و چگونه باید هر روز از نو آغاز کرد. ما اعتقاد راسخ داریم که آزادی و برابری واقعی و بدون قید و شرط زنان در یک جامعه سوسیالیستی امکانپذیر است و از اینرو می کوشیم که جنبش آزادی زن را بسوی مبارزه برای یک سرنگونی انقلابی سوق دهیم.
در پایان کلیه دوستداران و فعالین سازمان آزادی زن، تمام کسانی که در اهداف ما شریکند، تمام زنانی که خواهان دستیابی به آزادی و برابری هستند را فرا می خوانم که این بیانیه را وسیعا توزیع کنند و با سازمان آزادی زن برای تحقق آن همراه شوند.*
۲۶ مه ۲۰۱۳
(۲۰۱۳) پدیده فحشاء ضرورت یا فاجعه؟ لایحه جدید مقابله با فحشاء در فرانسه
پدیده فحشاء ضرورت یا فاجعه؟ لایحه جدید مقابله با فحشاء در فرانسه
۲۰۱۳
با ارائه لایحه جدیدی به پارلمان فرانسه توسط یکی از نمایندگان حزب “سوسیالیست” برای ایجاد محدودیت هایی در قانون مربوط به فحشاء، بحث در مورد معضل فحشاء بار دیگر در رسانه ها رخنه کرده است. فحشاء یکی از قدیمی ترین “مشاغل” یا طریق کسب درآمد است. زنان تن فروش طی تاریخ با برخوردهای متفاوت روبرو بوده اند، طی قرن ها این زنان در میان پایین ترین و بی حقوق ترین اقشار جامعه قرار داشته اند. زنان نگون بختی که برای امرار معاش خود و بعضا خانواده شان به تن فروشی متوسل شده اند، همواره در جامعه پر از ریاکاری طبقاتی تحت سلطه مذهب، مورد طعن و لعن، توهین و تحقیر، خشونت و سرکوب قرار داشته اند. فحشاء همچون آئینه ای ریاکاری و اخلاقیات دوگانه حاکم در جوامع سرمایه داری که بویژه تحت سلطه مذهب قرار دارند را به نمایش می گذارد: مردان طبقات دارا که برای ارضای خود بسراغ زنان طبقات ندار و محروم می روند و در عین حال با این زنان همچون پست ترین موجودات برخورد می کنند.
پدیده فحشاء طی سالهای اخیر دچار تحولاتی شده است. در برخی کشورهای غربی قوانینی بتصویب رسیده است که در تقابل با ریاکاری مذهبی- اخلاقی برخی حقوق را برای زنان تن فروش برسمیت می شناسد. از سوی دیگر طی دو دهه اخیر قاچاق انسان برای بازار سکس ابعاد وحشتناکی بخود گرفته است. بردگان جنسی، اکنون یک واقعیت انکار ناپذیز جامعه اند. در میان ۳۰ میلیون برده ای که طبق تخمین های رسمی و غیر رسمی در شرایط حاضر در جهان وجود دارند، بردگان جنسی بخش قابل ملاحظه ای از آنرا تشکیل می دهند. دزیدن یا خریدن دختران و زنان جوان از محیط های محروم برای بردگی جنسی به یک امر بسیار سودآور برای مافیای قاچاق آدم تبدیل شده است. طبق گزارشی از پارلمان اروپا بیش از ۳۶۰۰ سازمان مافیایی و تبهکار تجارت انسان در اروپا وجود دارند که سود سالیانه آنها رقمی معادل ۳۴ میلیون دلار است. بیشتر بردگان جنسی در اروپای غربی از کشورهای اروپای شرقی، از جمله روسیه و اوکراین هستند.
قوانین مربوط به فحشاء در کشورهای مختلف اروپایی متفاوت است. در آلمان و هلند دولت از تن فروشانی که ثبت شده اند مالیات می گیرد و آنها در مقابل از بیمه درمان برخوردار می شوند. در سوئد مشتری تن فروشان در صورت کشف جریمه می شود. در فرانسه تن فروشی قانونی است، اما واسطه گری، ایجاد فاحشه خانه، دعوت مشتری در ملاء عام و همچنین پرداختن پول به زیر ۱۸ سالگان برای سکس ممنوع است. تن فروشان در فرانسه از حق اتحادیه ای نیز برخوردارند. اما دولت فرانسه در پی آنست که محدودیتهایی را در این قانون ایجاد کند. اولین محدودیت که روز جمعه ۲۹ نوامبر ۲۰۱۳ در پارلمان بتصویب رسید، جریمه کردن مشتریان تن فروشی بمبلغ ۱۵۰۰یورو است. در صورت تکرار جریمه تا ۳۷۵۰ یورو افزایش می یابد.
لایحه مذکور به مباحث داغ و تظاهرات مدافعین و مخالفین در مقابل پارلمان دامن زده است. موافقین معتقدند که با تصویب این لایحه تن فروشان مورد حمایت بیشتر و امر مقابله با قاچاق انسان برای بردگی جنسی مورد حمله قرار می گیرد. مخالفین، از جمله برخی از تن فروشانی که در مخالفت دست به تظاهرات زده اند، می گویند که این لایحه در صورت تصویب کار تن فروشان را بسیار سخت تر، شرایط شان را وخیم تر و زندگیشان را با خطرات بیشتری مواجه می سازد. این لایحه ۲۰ ماده دارد که تنها یکی از آنها، یعنی جریمه مشتریان بتصویب رسیده و بقیه آن روز ۴ دسامبر به بحث و رای گذاشته خواهد شد. در شرایط حاضر حدود ۴۰ هزار نفر در فرانسه به تن فروشی مشغولند که گفته می شود ۸۰-۹۰ ٪ آنها بردگان جنسی اند.
فشحاء مساله ای بحث برانگیز است. بحث در مورد فحشاء از آنجا که بلافاصله مساله اخلاقیات و مذهب را بمیدان می کشد، معمولا با احساسات شدید و تند همراه می شود. هیات های حاکمه و طبقات حاکم همواره اعلام کرده اند که قصد دارند با فحشاء مبارزه کنند و آنرا ریشه کن سازند. در بسیاری موارد تن فروشان نگون بخت را با تهاجمات خشن پلیسی مواجه کرده اند. اما سوء استفاده از این انسان های محروم همواره بخشی از نظام های حاکم بوده است. در دو سه دهه اخیر با رشد جنبش حقوق زن و لیبرالیزه شدن اخلاقیات در برخی جوامع غربی قبح اخلاقی فحشاء کاهش یافته است و تلاشهایی برای کمک به تن فروشان انجام گرفته است، اما در عین حال مشاهده می کنیم که در همین زمان فحشاء در فجیع ترین شکل آن، بعنی بردگی جنسی، گسترش بسیاری یافته است.
مساله فحشاء سوالات اساسی و مهمی را طرح می کند: چگونه می توان با فحشاء مبارزه کرد؟ آیا باید اصولا با این پدیده مبارزه کرد، یا اینکه قوانینی را برای تحت کنترل درآوردن آن بتصویب رساند؟ آیا فحشاء برای جامعه ضروری است؟ آیا اصولا امکان ریشه کن کردن آن وجود دارد؟ آیا مخالفت با فحشاء صرفا از زاویه مذهبی و اخلاقیات سنتی است؟ با مافیای قاچاق انسان چگونه می توان مقابله کرد؟ جریمه کردن مشتری آیا راهی کارا برای مقابله با فحشاء است؟ آیا چنین قوانینی زندگی تن فروشان را با مخاطرات و مشقات بیشتری مواجه نخواهد کرد؟ و بالاخره یک روش انسانی برای برخورد به این پدیده کدامست؟
مساله فحشاء سوالات اساسی و مهمی را طرح می کند. در انتهای بخش اول این نوشته سوالاتی را در این زمینه مطرح کردیم. در یک تلاش جدی و عمیق برای برخورد به مساله فحشاء باید کوشیده شود این سوالات مورد بحث و بررسی قرار گیرند. بدون برخورد و تلاش برای پاسخگویی به این سوالات، تحلیل از مساله فحشاء بشکل سنتی در سطح باقی میماند:
چگونه می توان با فحشاء مبارزه کرد؟ آیا باید اصولا با این پدیده مبارزه کرد، یا اینکه قوانینی را برای تحت کنترل درآوردن آن بتصویب رساند؟ آیا فحشاء برای جامعه ضروری است؟ آیا اصولا امکان ریشه کن کردن آن وجود دارد؟ آیا مخالفت با فحشاء صرفا از زاویه مذهبی و اخلاقیات سنتی است؟ با مافیای قاچاق انسان چگونه می توان مقابله کرد؟ جریمه کردن مشتری آیا راهی کارا برای مقابله با فحشاء است؟ آیا چنین قوانینی زندگی تن فروشان را با مخاطرات و مشقات بیشتری مواجه نخواهد کرد؟ و بالاخره یک روش انسانی برای برخورد به این پدیده کدامست؟
آیا باید فحشاء را ریشه کن کرد؟
اخلاقیات محافظه کارانهُ آلوده به مذهب ادعا می کند که باید با فحشاء به شدیدترین شکلی مقابله کرد و جامعه را از این پدیده “گناه آلود” پاک نمود. چنین ادعایی با تفاوت های بسیار ناچیز طی قرون متمادی تکرار شده است. زنان بسیاری به این “گناه” سنگسار شده اند یا به آتش کشیده شده اند. اما هیچیک از این روشهای خشن و ضد انسانی موفق نشده که فحشاء را از میان ببرد یا حتی آنرا کاهش دهد. “فحشاء قدیمیترین حرفه در دنیا است.” فحشاء یک پدیده فرا تاریخی، فرا جغرافیایی، فرا فرهنگی و بمعنای وسیع کلمه جهانشمول است. آیا این مساله باید ما را به این نتیجه برساند که فحشاء ضرورتی است که نمی توان ریشه کن اش کرد؟ به این سوال می توان از زوایای مختلفی برخورد کرد: برخی ممکن است مدعی شوند که این مساله از ذات انسان ناشی می شود. همانگونه که سکس یک غریزه بشری است، فحشاء نیز در همان رده قرار دارد. عده ای ممکن است مدعی شوند که زنان تن فروش ژنتیکی به این کار کشیده می شوند. چنین توضیحاتی ادعاهایی برای حفظ ریاکاری اخلاقی – اجتماعی و تبعیضات اجتماعی در جامعه است. طبقات دارا که زنان و دخترانشان “خوب و پاکدامن اند” و طبقات محروم که باید به آنها سرویس دهند، از جمله خدمات جنسی.
برخی گرایشات راست حفظ فحشاء را برای “سالم” نگاه داشتن جامعه ضروری می دانند. استدلال آنها چنین است: اگر فحشا نباشد، میزان تجاوز و حمله به حرمت زنان “خوب” بالا می رود. پس به فحشاء بعنوان امری لازم برای پیشگیری از دست درازی مردان به زنان “خوب” جامعه نگاه می کنند. لذا فحشاء حکم واکسن پیشگیری از شیوع تجاوز در جامعه را برای آنها پیدا می کند. بطور مثال، تحت رژیم سابق، علیرغم آنکه اسلام کاملا در دولت مخلوط بود و مظاهر مذهبی در جامعه کاملا حفظ می شد، اما فاحشه خانه با اجازه رسمی آزاد بود. “شهرنو” از آثار “تاریخی” محسوب می شد.*
در جنوب شهر ایران شهرکی وجود داشت، که قوانین خود را داشت. زنانی تمام عمرشان را در آن شهرک می گذراندند و هیچگاه این شهرک را ترک نمی توانستند بکنند. یک نوع برده داری پوشیده. یک منبع استثمار آشکار. دنیایی برای خود و بیگانه با بقیه جامعه. می توان ادعا کرد که اکثر قریب به اتفاق مردان مقیم تهران حداقل یکبار به این شهر سفر کرده بودند. بسیاری مردان “بکارت” خود را در این شهرک و در این دنیای سوررئالیستی از دست داده بودند. در مقابل، بغیر از تن فروشان که در این شهرک اسیر بودند، فقط زنان متخصص مامایی دارای مجوز رسمی برای معاینه این زنان پا در این شهرک می گذاشتند؛ هیچ زن دیگری حق ورود به این شهر را نداشت. دولت بهداشت این زنان را از نظر بیماری های مقاربتی برای جلوگیری از شیوع آن کنترل می کرد.
از این رو طی تاریخ علیرغم خشن ترین برخورد پلیس با تن فروشان، تحمیل خشونت های جنسی و جسمی به آنها، فاحشه خانه ها آزاد بوده اند و یک منبع درآمد برای استثمارگران و ارضای جنسی مردان. تن فروشان باصطلاح “آزاد” که خود مستقلا به کار مبادرت می ورزند و درآمدشان را خود در جیب می گذارند، بسیار نادر اند. حتی اگر فاحشه خانه در جامعه ای ممنوع باشد، یا تن فروشانی خارج از فاحشه خانه کار کنند، معمولا واسطه ای هست که تحت پوشش حفاظت از آنها، بخش قابل توجهی از درآمد آنها را به جیب می زند؛ آنها را با تهدید و ارعاب در اسارت خود نگاه می دارد. واسطگان فحشاء که در زبان عامیانه به “جاکش” معروفند، یکی از کثیف ترین و تنفر برانگیزترین پدیده های جامعه محسوب می شوند.
وقتی به مساله درآمد و استثمار تن فروشان توسط صاحبان فاحشه خانه یا دلالان دقیق شوید، آنگاه پیچیدگی مبارزه با فشحاء روشنتر می شود. مساله بر سر طبیعت بشر یا بیماری ژنتیکی نیست. مساله اینست که تا زمانیکه تقاضا برای پدیده ای وجود دارد که تامین آن می تواند پول و سود در پی داشته باشد، آن پدیده به حیات خود ادامه می دهد. این واقعیت، تداوم فحشاء علیرغم جنگ های صلیبی که علیه آن طی تاریخ براه افتاده را جاودانه کرده است. طی تاریخ تحت مناسبات مختلف تولیدی، در شکل تحقق نفع پرستی تفاوت وجود داشته است، اما نفس آن یکسان است. تا زمانیکه مردانی هستند که حاضرند برای سکس پول پرداخت کنند و زنانی هستند که برای امرار معاش راهی یا راه بهتری جز تن فروشی نمی یابند، فحشاء به حیات خود ادامه خواهد داد.** بعلاوه، با توجه به تاریخ می توان دریافت که فحشاء یک منبع مالی بالا است. لذا عرصه ای برای کنترل استثمارگران. و از آنجا که جامعه عموما به فحشاء بعنوان یک پدیده غیراخلاقی – جنایی می نگرد، کنترل استثمارگران بر آن آسانتر، سودشان بیشتر و شرایط استثمارشوندگان خطیر تر و مشقت بار تر می شود. پدیده قاچاق انسان بعنوان بردگان جنسی که طی دو دهه اخیر ابعاد وحشتناکی یافته است، دلیلی است بر این مدعا.
بنابراین، علت وجودی فحشاء یک تقاضای بسیار پایه ای است که به درآمدها و سودهای کلان امکان می دهد. بهمین دلیل تا زمانیکه مناسبات اقتصادی – سیاسی جامعه بر مبنای سود قرار دارد، تا زمانیکه سود تنها محرکه تداوم تولید در جامعه است و تا موقعی که انسانهایی وجود دارند که راه دیگری برای امرار معاش ندارند، یا در محیط هایی قرار گرفته اند که این راه بنظر آسانترین می رسد، فحشاء جان سخت به حیات خود ادامه خواهد داد. راه مبارزه با فحشاء واژگونی این مناسبات تولیدی است؛ لغو کار مزدی، امحای پول و تولید کالایی، الغای نظام سرمایه داری. در نتیجه تا زمانی که تحت این مناسبات قرار داریم باید تلاش شود که قوانینی تصویب گردد و تسهیلاتی بوجود آید که مخاطرات زندگی تن فروشان به حداقل برسد، حرمت آنها در چشم جامعه افزایش یابد و دست واسطه گران و استثمارگران از زندگی آنها کوتاه شود. این یک رفرم است. اما یک رفرم بسیار ضروری.
با این حساب اصرار ما برای امحای فحشاء چیست؟ اگر این پدیده باصطلاح از ازل وجود داشته و نقطه عزیمت ما در برخورد به فحشاء نه تنها از زاویه اخلاقیات ریاکارانه حاکم و مذهب نیست، بلکه نقد آنهاست، مخالفت ما با فحشاء از کجا نشات می گیرد؟ اگر برخود ما اخلاقی نیست، از چه جنس است؟ فحشاء پدیده ای است پیچیده. پیش از این نیز اشاره کردیم که جامعه، حتی لیبرال ترین بخش آن، در برخورد به فحشاء بسختی قادر است از اخلاقیات انتزاع کند. برخی در منتهی الیه طیف چپ می گویند که در واقعیت تفاوتی میان فروش نیروی کار و تن فروشی وجود ندارد. یکی برای امرار معاش نیروی کارش را می فروشد، یکی تنش را، اینهمه هیاهو بر سر چیست؟ هر دو شنیع است؛ هر دو باید ملغی شود. اگر چه چنین استدلالاتی در سطح انتزاعی ممکن است بنظر درست و منطقی بیاید، در شرایط کنکرت و در زندگی واقعی این استدلالات تلاشی صرفا روشنفکرانه – یا باصطلاح تئوریک بنظر می رسد. اینکه من نوعی، بعنوان یک انسان با اخلاقیات باز و آزاد، به انسان تن فروش چه برخوردی دارم، امری ثانوی است. جامعه حتی در مدرنترین و از نظر اخلاقی بازترین، نیز نتوانسته با فحشا و تن فروشان برخوردی برابر در مقایسه با کارگری که نیروی کارش را می فروشد، داشته باشد. حتی در فرانسه، آلمان یا سوئد تن فروشی کار قابل قبول و قابل احترامی نیست، یک کار از نظر ارزشی – اخلاقی خنثی نیست؛ کاری است که بهتر است پنهان شود. از اینرو عملا جامعه، تن فروشان را به حاشیه سوق می دهد. زندگی در حاشیه جامعه تاثیرات مستقیم و جانبی منفی بسیاری دارد. قاطی شدن در جرم و جنایت یکی از تاثیرات آنست. پیوند مواد مخدر با فحشاء اظهر ال من الشمس است. مواد مخدر نیز غیرقانونی است و قاچاق آن یک امر بسیار سودآور. مافیای مواد مخدر و فحشاء دو زالویی هستند که بجان جامعه افتاده اند و از آن قربانی می گیرند. لاجرم تن فروشان و تن فروشی نزد جامعه بی حرمت است و در بهترین حالت بعنوان یک زائدهُ ناخوشایند به آن برخورد می شود. برخوردهای لیبرال برخی، در بهترین حالت حکم سازمانهای خیریه را دارد. دردی از کسی دوا نمی کند. از اینرو انسانهای آزادیخواه و برابری طلب که خواهان جامعه ای هستند که کلیه انسانها از آزادی، برابری، رفاه و حرمت فردی و مدنی برخوردار باشند، نمی توانند به پدیده فحشاء بی تفاوت و لاقید بنگرند. باید برای آن راهی انسانی بیابند.
در جوامع اروپای غربی مباحث بسیاری بر سر چگونگی کنترل و نحوه اعمال آن در جریان است. قانون جدیدی که در پارلمان فرانسه بتصویب رسیده است و پیش از این در سوئد، نروژ و فنلاند نیز تصویب شده است، بعنوانی راهی برای کمک به تن فروشان معرفی شده است. آیا این قانون در خدمت بهبود زیست و کار تن فروشان است یا در عمل به عکس خود بدل خواهد شد؟ در بخش دوم این نوشته به مباحثی که در این زمینه راه افتاده است و استدلالات موافقین و مخالفین اشاره کردیم. آیا واقعا جریمه خریدار سکس وضعیت تن فروشان را در هیچ جهتی بهبود می بخشد؟ استدلال موافقین این قانون هیچیک به بهبود شرایط زیست و کار تن فروشان اشاره ندارد، بلکه از نقطه عزیمت مقابله با فحشاء و کاهش و سختر کردن تن فروشی به سراغ آن رفته است. وگرنه با هیچ منطقی نمی توان توضیح داد که چگونه جریمه خریداران سکس می تواند به بهبود زندگی و شرایط کار تن فروشان کمک کند. این قانون از این نقطه عزیمت حرکت کرده است که با سخت تر کردن تن فروشی، حداقل برخی از زنان تن فروش از تن فروشی دست بر می دارند.
اما سوال اساسی اینجاست که اگر این زنان کار و انتخاب بهتری داشتند، چرا از اول به تن فروشی سوق داده شده اند؟ این سوال حتی در مباحث نیز طرح نشده است. دولت فرانسه صندوقی برای آموزش برخی تخصص ها و مهارتها به زنان تن فروش در نظر گرفته است. اما در شرایطی که وضعیت اقتصادی بهتری وجود داشت و دولت رفاه کمک های بیشتری به بیکاران، خانواده های تک سرپرست، معلولین و انسانهای کم درآمد میکرد، تن فروشی یک راه تامین معاش یا تامین اعتیاد برای بسیاری بود؛ اکنون که بحران خشن سرمایه داری موجد بیکاری، فقر و بی خانمانی بسیار گسترده ای شده است، چنین صندوقی واقعا چه کمک قابل توجهی می تواند به این زنان بکند؟ بنظر می رسد که دولت به این مسائل توجهی نکرده است و صرفا از زاویه ناسیونالیستی – فمینیستی به سراغ مساله رفته است. در شماره پیش از وزیر زنان دولت فرانسه نقل کردیم: “من جامعه ای را که در آن زنان دارای قیمت هستند، نمی خواهم.” این یک ادعای عوامفریبانه و سطحی است. ایشان ظاهرا از دنیا بی خبر است. نمی داند که در یک جامعه سرمایه داری زندگی می کند که همه چیز را با پول خرید و فروش می کند. این صرفا یک ژست پرطمطراق فمینیستی است.
علت دیگری که برای تدوین این لایحه ارائه شده است، مقابله با قاچاق انسان است. اینها امرشان مقابله با قاچاق انسان و رهایی این بردگان نیست، می خواهند کار قاچاقچیان را در فرانسه سختر کنند تا آنها به کشور دیگری بروند. می خواهند خانه خودشان را گردگیری کنند. دفاع این لایحه ریاکارانه و ناسیونالیستی است. فمینیست ها برای این قانون هورا کشیده اند. چرا؟ آیا واقعا وضعیت زنان تن فروش بهتر می شود؟ خیر. اینها از موضع ضد مرد حرکت می کنند. می خواهند مردان جریمه شوند. خوشحالند که مردان برای خرید سکس جریمه می شوند. زیرا اگر کمی تعمق بخرج می دادند و واقعا بفکر بهبود شرایط زنان تن فروش، باصطلاح “خواهرانشان” بودند، از اقداماتی برای بهبود امنیت و رفاه آنها دفاع می کردند، بجای آنکه از قانونی دفاع کنند که بقول سخنگوی “سندیکای کارگران سکس” زنان تن فروش را ضربه پذیرتر و زندگیشان را با مخاطرات بیشتری مواجه می سازد. یا بقول دکتران بی مرز، شرایط بهداشتی و سلامتی آنها را با مخاطرات بیشتر مواجه می سازد.
جالب اینجاست که حتی زمانی که دولت ادعای مبارزه با فشحاء را دارد و راه حل جریمه مردان خریدار سکس را در پیش گرفته است، باز این این قانون قرار است مردان طبقات پایین و محروم را هدف بگیرد. طبقات دارا و ممتاز که در خیابان به خریداری سکس نمی روند، در پارک و ماشین سکس نمی خرند که پلیس بتواند براحتی ۱۵۰۰ یورو جریمه شان کند. آنها در هتل های لوکس یا در آپارتمانهای امن از زنان اسکورت استفاده می کنند. همانگونکه که استراوس خان، رئیس صندوق بین المللی پول که قرار بود کاندید ریاست جمهوری حزب سوسیالیست باشد، تمام عمرش با تن فروشان خوابیده است و هیچکس خم بر ابرو نیاورده است.
در یک کلام، این یک قانون ریاکارانه ناسیونال – فمینیستی است که نه تنها هیچ بهبودی در زندگی تن فروشان ایجاد نمی کند، بلکه زندگیشان را سخت تر و پر مخاطره تر می کند. باید پرده ریاکاری که حول پدیده فحشاء کشیده شده است، درید. باید به استدلالات سطحی فمینیستی پاسخ گفت. باید اعلام کرد که امحای کامل فحشاء فقط در جامعه ای امکانپذیر است که پول و سود در آن محلی از اعراب نداشته باشد. تا آن زمان “برنامه یک دنیای بهتر” نوشته منصور حکمت این اقدامات را برای ایجاد بهبودهای واقعی در شرایط زیست و کار تن فروشان توصیه کرده است:
+ مبارزه فعال با فحشاء از طریق از میان بردن زمینه هاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى آن و مقابله قاطع با شبکه هاى سازماندهى فحشاء، دلالان، واسطگان و باج خورها.
+ ممنوعیت اکید هر نوع سازماندهى فحشاء، دلالى، واسطگى و بهره کشى از افرادى که مبادرت به تن فروشى میکنند.
+ غیر جنایى کردن زندگى و کار افرادى که دست به تن فروشى میزنند. کمک به بازیابى حرمت اجتماعى و احترام به نفس آنها و کوتاه کردن دست شبکه ها و باندهاى جنایتکار از زندگى آنها از طریق:
+ رفع ممنوعیت فروش سکس بعنوان یک شغل فردى و حمایت قانون و نهادهاى انتظامى از این افراد در مقابل شبکه ها و باندهاى گانگسترى، باج خورها و اوباش.
+ صدور جواز کسب براى افرادى که بعنوان یک شغل فردى مبادرت به تن فروشى میکنند، مصون داشتن شخصیت و حیثیت آنها بعنوان شهروندان محترم جامعه و کمک به سازمانیابى آنها در سازمان صنفى خویش.
+ ارائه رایگان خدمات پزشکى ویژه پیشگیرانه و درمانى براى مصون داشتن این افراد از بیمارى ها و صدمات ناشى از مبادرت به این حرفه.
+ کار آگاهگرانه، ترغیب و مساعدت هاى عملى نهادهاى مسئول دولتى به افراد تن فروش در کناره گیرى از این حرفه، کسب مهارت و آموزش لازم براى اشتغال در بخش هاى دیگر جامعه.
*شهرنو با بقدرت رسیدن رژیم اسلامی بفجیع ترین شکلی به آتش کشیده شد و بسیاری از زنان تن فروشی که زنده زنده در آتش نسوختند، زیر لگد مردان غیور اسلامی جان باختند یا خرد شدند. آنهایی که جان سالم بدر بردند به محلی در خیابان جردن به یک ساختمان شیک و مدرن مصادراتی منتقل شدند و به خدمات جنسی به مردان خدا پرداختند. بخاطر دارم که در همان روزهایی که این جنایت فجیع اتفاق افتاد روزی سوار یک تاکسی شدم. یک آخوند با دو زن لاغر استخوانی سیه چرده در تاکسی بودند. بعد از چند دقیقه ای نتوانستم جلوی کنجکاوی خودم را بگیرم، نگاهی به زنان کردم. زیر چشمانشان کبود، لبهایشان باد کرده و صورتشان تقریبا داغان بود. در نگاه اول بنظر بالای ۴۰ سال می رسیدند اما کمی دقت نشان می داد که در اوایل بیست سالگی بودند. قلبم بدرد آمد. نمی دانستم موضوع چیست، اما می توانستم حدس بزنم. آنها قبل از من در خیابان جردن نزدیک خیابان فرشته دم یک ساختمان بزرگ شیک پیاده شدند. از راننده تاکسی پرسیدم اینجا کجاست. او بهم گفت که شهرنو را به آتش کشیده اند و این زنان را از آنجا به این ساختمان برای توبه کردن منتقل می کنند!
** البته اکنون تعداد مردان تن فروش افزایش چشمگیری داشته است و زنان خریدار سکس نیز به یک پدیده آشنا بدل شده است. اما از آنجا که این واقعیت تاثیری در بحث پایه ای ما در مورد فحشاء ندارد، برای ممانعت از پیچیدگی غیرلازم در بحث، ما به همان شکل شناخته شده فحشاء اکتفاء می کنیم.
(۲۰۱۳) اراجیف ضد زن اسلامی , اعتراض وسیع زنان در ترکیه
اراجیف ضد زن اسلامی , اعتراض وسیع زنان در ترکیه
۲۰۱۳
یک وکیل اسلامی و فیلسوف صوفی بنام “عمر تورگل ایناچر” در برنامه افطار در تلویزیون دولتی ترکیه اراجیفی علیه زنان حامله به زبان آورد که موجب یک اعتراض وسیع در این کشور شد. این جاهل عقب افتاده اسلامی گفت: “اعلام حاملگی با طبل و دهل مغایر تمدن ماست. زنان حامله نباید با آن شکم ها در امکان عمومی ظاهر شوند. در ماه هفت و هشت حاملگی، مادران آتی باید فقط شبها همراه شوهرانشان با ماشین به هوا خوری بروند، اما ما این زنان حامله را در تلویزیون می بینیم. این شرم آور است. این واقع گرایی نیست، غیراخلاقی است.” بلافاصله پس از این سخنان، مردم اعتراض خود را در فیس بوک و تویتر اعلام کردند و روز پنجشنبه ۲۵ ژوئیه دو تظاهرات در شهر استانبول، یکی در میدان تقسیم و همچنین در شهر کاناک کاله در شمال غربی ترکیه سازمان یافت. در این تظاهرات زنان حامله وسیعا شرکت داشتند و همسرانشان در همبستگی با آنها بالشی زیر پیراهنشان قرار داده بودند.
حملات دولت اسلامی حزب عدالت و توسعه به حقوق و موقعیت زنان در این تظاهرات و در خیزش اخیر توده ای در ترکیه مورد اعتراض قرار گرفته است. طبق اطلاعیه وزارت دادگستری طی هفت سال، ۲۰۰۲- ۲۰۰۹ نرخ قتل زنان افزایشی ۱۴۰۰ درصدی داشته است. در سال۲۰۰۲ تعداد ۶۶ زن بقتل رسیدند، در حالیکه در هفت ماه اول سال ۲۰۰۹ تعداد ۹۵۳ زن بقتل رسیده اند. سازمانهای مدافع حقوق زن و نیروهای سکولار و چپ افزایش خشونت علیه زنان و قتل زنان عمدتا توسط همسرانشان را نتیجه حکومت اسلامی ها در ترکیه می دانند.
خیزش توده ای علیه حکومت اسلامی اردوغان که چند هفته پیش با اعتراض علیه قطع درختان در میدان تقسیم استانبول آغاز شد، به یک اعتراض ضد حکومت، ضد قوانین اسلامی که دولت طی ده سال اخیر بتدریج بتصویب رسانده و همچنین علیه محو مظاهر سکولاریسم در ترکیه بدل شده است. جنبش اعتراضی در ترکیه علیه حکومت اسلامی حزب عدالت و توسعه یک تعرض مهم و توده ای علیه جنبش اسلام سیاسی است. این خیزش بویژه در شرایطی که دولتهای غربی، بسرکردگی آمریکا، می کوشیدند مدل حکومت اسلامی ترکیه را تحت عنوان “اسلام معتدل” بعنوان آلترناتیو در منطقه پیاده کنند، از اهمیت بسیار برخوردار است. مردم در ترکیه از ابتکارات بسیار جالبی در اعتراض به دولت و مقابله با سیاستهای سرکوبگرانه یا تحمیق کننده آن استفاده کرده اند. اعتراض زنان حامله و همبستگی مردان با آنها یک واقعه مهم علیه اسلام و جنبش اسلام سیاسی است. جنبش آزادی زن یک دشمن قاطع و خستگی ناپذیر اسلام و جنبش اسلام سیاسی است که اکنون در کل منطقه بمیدان آمده است. باید این جنبش را با تمام قوا تقویت نمود. باید اسلام سیاسی را کاملا به زمین زد و برای همیشه به حاشیه جامعه راند. *
(۲۰۱۳) ترکیه: مدلی برای خاورمیانه؟
ترکیه: مدلی برای خاورمیانه؟
۲۰۱۳
ترکیه: مدلی برای خاورمیانه؟
جنگ قدرت برای رهبری جنبش اسلامی
بخشی از این مقاله پیش از این در نشریه برای یک دنیای بهتر بچاپ رسیده است. با توجه به خیزش توده ای در ترکیه علیه دولت حزب عدالت و توسعه، چاپ مجدد این نوشته را مفید تشخیص دادیم. این نوشته عروج موقعیت ترکیه بعنوان یک قدرت منطقه ای و الگوی حکومت اسلامی از نوع حزب عدالت و توسعه به رهبری طیب اردوغان را مورد بررسی قرار می دهد. رویدادهای هفته گذشته شکننده بودن این موقعیت و جنبش اسلامی در هر شکل و قامتی را بخوبی به نمایش گذاشت. جنبش اعتراضی مردم همچنان ادامه دارد. اردوغان کماکان قلدری می کند، اما شهردار استانبول طرح تخریب پارک گزی را پس گرفت. حتی این عقب نشینی نتوانسته است مردم را بخانه بازگرداند. جنبش اعتراضی با حمایت اتحادیه های کارگری و اعتصاب نیم میلیون کارگر وارد موقعیت جدیدی شده است. نتیجه این خیزش هر چه باشد، یک دستاورد مهم تاکنون داشته است و آن تحریب الگوی اسلام معتدل برای منطقه، تضعیف دولت اسلامی اردوغان، دفاع از سکولاریسم، حمله به اختناق و سرکوب پلیسی بوده است.
عروج الگوی ترکیه و رویای بورژوازی
باید اشاره کرد که مدل حکومت دولت اردوغان فقط مورد توجه دولتهای غربی به سرکردگی آمریکا و بورژوازی منطقه نبوده است؛ بورژوازی وطنی نیز با لب و دهان آب افتاده به این حکومت و “پیشرویهای ترکیه” نظر داشته است. “مگر بد است که ایران مثل ترکیه شود؟” ورد زبان ملی – اسلامی ها و رژیم سابقی ها است. در هر بحث و مناظره ای بر سر دموکراسی، سکولاریسم، سوسیالیسم، سخنگویان این دو جریان این مثال و الگو را طرح می کنند. خیزش و جنبش اعتراضی مردم ترکیه نه تنها جواب قاطعی به حزب عدالت و توسعه، بلکه بورژوازی منطقه، دولتهای غرب و همچنین هواداران وطنی آن است.
طی دو سال اخیر که خیزش های توده ای در خاورمیانه و آفریقای شمالی فراگیر شده است و با سرنگونی روسای دو دولت مصر و تونس، که از آنها بعنوان دولت هایی با ثبات و متحد غرب یاد می شد و همچنین با سرنگونی دولت قذافی در لیبی با کمک نظامی ناتو، درگیری های وسیع و خونین در سوریه و دست بدست شدن قدرت در یمن، الگوی ترکیه به یک الگوی فراگیر نه تنها در میان بورژوازی در کل منطقه اسلام زده، بلکه تروریسم دولتی به رهبری آمریکا بدل شده است. چرا ترکیه چنین جایگاهی را پیدا کرده است؟
ظاهرا تمام عناصر لازم در این الگو موجود است. ترکیه کشوری است در این منطقه بی ثبات و بحران زده که جریانات اسلامی در آن بسیار فعال هستند، اما برخوردار از دموکراسی است و سرمایه داری آن به یمن سرکوب خشن طبقه کارگر، از یک رشد اقتصادی چشمگیر برخوردار بوده است. در سال های اخیر، ترکیه بتدریج دارد به یک قدرت جدی در منطقه بدل می شود. بدنبال شرایط بی ثبات سیاسی که در اثر کودتاهای نظامی در این کشور بوجود آمده بود (۳ کودتا از سال ۱۹۶۰ و برکنار شدن یک دولت در سال ۱۹۹۷ توسط ارتش) با بقدرت رسیدن دولت حزب اسلامی «عدالت و توسعه»، دولت موفق شد قدرت خود را بر حکومت، ارتش و جامعه تثبیت کند. ترکیه در طول جنگ سرد یک متحد بی قید و شرط بلوک غرب و آمریکا بود. طی چند سال اخیر دولت اردوغان کوشیده است تا حدودی عبودیت بی قید و شرط از سیاست های آمریکا و غرب را کاهش دهد و در مواردی، سیاست های مغایر با دستورالعمل آمریکا اتخاذ کند؛ از جمله در رابطه با رژیم اسلامی ایران و در رابطه با مساله فلسطین. در ژوئن ۲۰۱۰ در اعتراض به حمله اسرائیل به یک کشتی که از ترکیه عازم غزه شده و حامل مواد غذایی و دارویی برای مردم غزه بود و کشته شدن تعدادی از کسانی که برای کمک بشر دوستانه به غزه می رفتند، دولت اردوغان اسرائیل را که پیش از آن رابطه ای بسیار حسنه با آن داشت، به «تروریسم دولتی» متهم کرد و خواهان عذرخواهی رسمی دولت اسرئیل و رفع محاصره اقتصادی غزه شد. همچنین در سپامبر ۲۰۱۱ دولت اردوغان روابط دیپلماتیک خود را با اسرائیل کاهش داد و سفیر اسرائیل را از کشور اخراج کرد. ناگفته نماند که این مانورهای سیاسی اردوغان، وی و حزبش را به جریانی محبوب در منطقه بدل کرده است.
اما آنچه باعث افزایش رای حزب عدالت و توسعه در انتخابات اخیر شد و الگوی ترکیه ای را در اذهان ناسیونالیست های منطقه، از جمله جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و ملی اسلامی های وطنی به یک رویا بدل کرده است، رشد اقتصادی این کشور طی چند سال اخیر و در شرایطی است که دنیا با بحران عمیق سرمایه داری روبرو است. دولت اردوغان به یمن سرکوب خشن طبقه کارگر، سرکوب سازمان های کارگری، و لذا تضمین یک طبقه کارگر ارزان و سرکوب شده و برقراری یک حکومت شبه پلیسی، موفق شده است که ترکیه را به بهشت سرمایه گذاری برای بورواژی وطنی و بین المللی بدل کند. داستان های دلخراش از استثمار شدید کارگران ترکیه در دخمه های تولیدی لباس و غیره قلب انسان را به درد می آورد. فاصله فقیر و غنی شرم آور است. فقر وسیع و گسترده است؛ نرخ بیکاری ۱۲٪ است. تحت این شرایط رشد اقتصادی ترکیه ۸/۹٪ اعلام شده است و گفته می شود که اقتصاد ترکیه از سال ۲۰۰۲، تحت حاکمیت دولت اردوغان، «سه برابر» شده و صادرات آن از ۳۶ میلیارد دلار در سال به ۱۱۴ میلیارد افزایش یافته است. اینها عوامل موفقیت ترکیه در شرایط سیاسی بحرانی کنونی نزد بورژوازی منطقه و جهانی است.(آمارها از نشریه نیویورک تایمز)
اردوغان در رویای سلطان عثمانی
حزب اسلامی “عدالت و توسعه” و رهبر جاه طلب آن، رجب طیب اردوغان که بدنبال رویای احیای امپراطوری عثمانی قرن بیست و یکمی است، کنگره چهارم حزب را به موقعیتی برای نمایش قدرت و کاندیداتوری خود برای رهبری جنبش و “امت اسلامی” بدل کرد. استراتژی اردوغان تبدیل ترکیه به قدرت اصلی منطقه است. حزب عدالت و توسعه طی ده سالی که در قدرت بوده است مداوما خصلت سکولار قانون اساسی ترکیه را به مصاف طلبیده است و در چندین مورد، بویژه در یک رفراندوم که اخیرا در ترکیه برگزار شد، بخش مهمی از قانون اساسی را تغییر داده است. این حزب در ابتدا نه بعنوان یک حزب اسلامی، بلکه سکولار بقدرت رسید، اما رفته رفته ایدئولوژی ناسیونال – اسلامی این حزب روشن تر و عیان تر شده است. اردوغان در کنگره اخیر حزبش روز یکشنبه ۳۰ سپتامبر در یک سخنرانی دو ساعت و نیمی در نقش یک رهبر منطقه ظاهر شد؛ افتخارات گذشته ترکیه را به رخ کشید، و به سلطان های عثمانی درود فرستاد. و با افتخار اعلام کرد که آنها یک جریان “محافظه کار دموکرات اند.” اردوغان از رشد اقتصادی ترکیه طی ده سال اخیر با افتخار یاد کرد؛ به مساله فلسطین و سوریه اشاره کرد و “حاکمیت اسلاموفوبی” در غرب را غیرقابل قبول خواند و اعلام کرد که قابل قبول نیست که در شرایطی که آنتی سمیتیزم در غرب جرم محسوب می شود، اسلام تحت نام آزادی بدنام شود. او همچنین اعلام کرد که قابل قبول نیست که در آلمان حجاب برای زنان ممنوع باشد.
رشد اقتصادی ترکیه یکی از افتخارات حزب عدالت و توسعه است؛ رئیس جمهور قرقیزستان، آتمبائف در کنگره اخیر درباره رشد اقتصادی ترکیه گفت: “ترکیه که ده سال پیش نمی توانست ۱۰۰ میلیون دلار قرض بگیرد، اکنون ۵ میلیارد دلار به صندوق بین المللی پول قرض داده است.” سیاست حزب عدالت که موجب رشد اقتصادی چشمگیر در ده سال اخیر شده این چنین توصیف می شود: یک سیاست مذهبی محافظه کار با اقتصاد لیبرال.
این رشد اقتصادی که این چنین موجب مباهات اردوغان و ستایش دولت های منطقه است، تغییر قابل توجهی در زندگی طبقه کارگر و مردم زحمتکش و محروم ترکیه ایجاد نکرده است؛ صنعت نساجی که یکی از مهمترین صنایع ترکیه است، کارگران را در شرایط برده وار بکار می گیرد؛ کارگران بسیاری بخاطر استفاده از روش های ضد بهداشتی در این صنعت یا جان خود را از دست داده اند و یا معلول شده اند. ساعات کار طولانی و نامعلوم است؛ تا زمانیکه کارفرما بخواهد کارگران مجبور به ادامه کار هستند؛ هفت روز هفته، در شرایط غیربهداشتی و بسیار سخت. بخش قابل توجه کارگران در این بخش زن هستند که بخاطر موقعیت تحت ستم زن در این جامعه و حاکمیت اسلام، بخش خاموش کارگران را تشکیل می دهند. سوانح آتش سوزی، سیل و غیره بعلت شرایط بسیار بد محیط کار و بسته بودن هر راه خروجی، هر چند وقت یکبار از کارگران قربانی می گیرد. هیچگونه کنترلی بر این محیط های کار اعمال نمی شود. کودکان را طبق قانون از ۱۳ سالگی بعنوان کارگر نیمه وقت و از ۱۵ سالگی تمام وقت می توان به کار کشید. عملا بعلت فقر شدید، کودکان خانواده های تهیدست مشغول کار در شرایط سخت و ساعات طولانی هستند. اتحادیه های کارگری با محدودیت های بسیار روبرو هستند و چند سال پیش بود که دولت روز اول ماه مه بر روی تظاهرات کارگران آتش گشود.
ایدئولوژی اسلامی در خدمت سرمایه داری
اینجاست که اهمیت و جایگاه سیاست مذهبی محافظه کار و اقتصاد لیبرال را می توان درک کرد. دقیقا این ایدئولوژی است که به این حزب برای تبدیل ترکیه به بهشتی برای سرمایه داران خدمت بسیار کرده است. اردوغان می خواهد این موفقیت داخلی را به یک موفقیت منطقه ای بدل کند. تلاش برای تبدیل شدن به یک رهبر اسلامی در منطقه بخش مهمی از سیاست و استراتژی اردوغان و حزبش را تشکیل می دهد. خیزش توده های مردم در منطقه، شرایط خوبی برای تحقق این رویا بوجود آورده است. ترکیه فعالانه در مسائل منطقه دخالت می کند. ایجاد “ارتش آزاد سوریه” در سپتامبر ۲۰۱۱ در شهر استانبول یک نمونه بارز این دخالت است. تا دو سه هفته پیش پایگاه “ارتش آزاد سوریه” در خاک ترکیه قرار داشت؛ اما اخیرا از آنرو که اعتبار آن به زیر سوال رفته بود، اعلام کرده است که پایگاهش را به داخل سوریه منتقل کرده است. ترکیه در جنگ داخلی سوریه نقش بسیار فعالی دارد.
اعزام نیرو به سومالی برای کمک به قطحی زدگان در تابستان، اقدام دیگر ترکیه برای گسترش قدرت خویش و مقابله با رژیم اسلامی ایران بعنوان رهبر “دنیای اسلام” است. دولتهای غربی نیز آنچه را که “اسلام معتدل” می خوانند و الگوی ترکیه را بعنوان آلترناتیوی برای منطقه طرح و تبلیغ می کنند. بقدرت رسیدن اخوان المسلمین در مصر و جریان برادر آن در تونس نتیجه این سیاست است. در کنگره چهارم حزب عدالت و توسعه رهبر هر دو جریان شرکت داشتند. رئیس جمهور مصر، محمد مرسی هم در سخنرانی خویش “دستاوردهای حزب عدالت و توسعه” را مورد ستایش قرار داد و خواهان نزدیکی و مشارکت دو دولت شد.
فلسطین مرغ عزا و عروسی!
از آنجا که مساله فلسطین یکی از مسائل مهم منطقه است، و موجب سوءاستفاده دائمی دولتهای منطقه قرار می گیرد، لذا روشن است که اردوغان نیز برای تحکیم و تثبیت موقعیت خود بعنوان رهبر “جهان اسلام” باید موضعی “قاطع” نسبت به مساله فلسطین و دولت اسرائیل اتخاذ کند. در سال ۲۰۰۹ پس از آنکه یک کشتی حامل کمک های انسانی از ترکیه بسوی نوار غزه براه افتاد، مصاف دولت اردوغان و دولت اسرائیل عملا آغاز شد. پس از تیراندازی اسرائیل به این کشتی و کشتن تعداد زیادی از فعالینی که برای اعلام همبستگی با مردم غزه به آنجا رهسپار بودند، رابطه دو دولت بسردی گرائید و در همان سال اردوغان در اعتراض به حضور اسرائیل در فروم اقتصادی در داوس، فروم را ترک کرد. همین اتفاق در کنگره اخیر مورد تحسین و ستایش برخی از میهمانان قرار گرفت. اردوغان در سخنرانیش رفع محاصره نوار غزه را مسئولیت رئیس جمهور جدید مصر، محمد مرسی خواند.
خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی حماس، به کنگره دعوت شده بود. خالد مشعل پیش از این از موئتلفین دولت بشار اسد و رژیم اسلامی ایران بود، اما اخیرا تغییر موضع داده و به جناح ترکیه پیوسته است. بیشتر رهبران حماس پیش از این ساکن دمشق بودند، اما چند ماه پیش به قطر رفته و در آنجا سکنی گزیده اند. مشعل در سخنان خود از اردوغان بعنوان “رهبر جهان اسلام” یاد کرد و گفت که حزب عدالت و توسعه “چهره روشنی از اسلام” ارائه کرده است و اردوغان را نه تنها رهبر ترکیه، بلکه یک رهبر جهان اسلام خواند.
تلاشهای بسیاری هم از جانب غرب و هم دولت ترکیه برای تبدیل الگوی ترکیه، به یک الگوی معتبر برای منطقه و باصطلاح جهان اسلام در جریان است. ترکیه تلاش دارد بعنوان رهبر جدید جنبش اسلامی عروج کند. جنگی که اکنون در سوریه در جریان است، جنگی بر سر تعادل قدرت اسلام سیاسی، عقب نشاندن باصطلاح اسلام میلیتانت رژیم اسلامی، حزب الله و دولت اسد در سوریه بنفع جنبش اسلامی پرو غربی و پرو آمریکایی، در راس آن ترکیه است. در این جنگ آنچه اصلا مورد نظر و دفاع نیست، منافع و خواستهای مردم بپا خاسته سوریه علیه استبداد و سرکوب دولت حاکم است. مردم دارند زیر دست و پای هر دو قطب ارتجاع لگدمال می شوند.
حل عادلانه مساله فلسطین، تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین یکی از گره گاههای حل این جنگ قدرت در منطقه بنفع مردم است. خیزش مردم منطقه هنوز یکسره نشده است. ارتجاع هنوز پیروزی کامل بدست نیاورده است. بسرانجام رسیدن مبارزات مردم منطقه بدست خود مردم و تحقق خواست آزادی، برابر و رفاه تنها راه عقب نشاندن تمام این جنگهایی است که دو قطب تروریستی به مردم تحمیل کرده اند. جنبش اسلامی را بطور کلی باید به حاشیه جامعه راند. سرنگونی رژیم اسلامی توسط یک انقلاب کارگری پاسخی قاطع و روشن به این جنبش و قدمی بزرگ بسوی خاتمه جنگ تروریست ها بنفع مردم است.
(۲۰۱۳) ایران: انقلاب زنانه، مصافی مهم علیه اسلام
ایران: انقلاب زنانه، مصافی مهم علیه اسلام
۲۰۱۳
جنبش آزادی زن فراز و نشیب های بسیاری را در سی و دو سال اخیر پشت سر گذاشته است. در متن آنچه به انقلاب ۵۷ معروف شد نطفه های یک جنبش نوین آزادی زن شکل گرفت. با تضعیف سیستم دیکتاتوری و اختناق سلطنتی محافل و سازمان های زنان بوجود آمد. این محافل و سازمان ها توسط زنان چپ ایجاد شدند. در دوران انقلابی همراه با عروج جریان اسلامیستی به رهبری جنبش سیاسی ضد رژیم سلطنت، البته با کمک و طرح و نقشه دولت های غربی در هراس از عروج چپ و کمونیسم در ایران نگرانی و اضطراب از آینده شرایط زنان در جامعه تحت حاکمیت اسلامیست ها بشکل زمزمه در جامعه جاری شد. لیکن یک توهم پوپولیستی همه با هم، “بحث بعد از مرگ شاه” و “وحدت کلمه” به این زمزمه ها اجازه تبدیل شدن به یک صدای رسا و یک جنبش گسترده حقوق زن نداد .
۸ مارس ۱۹۷۹ برابر با ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ یک روز تعیین کننده در تولد جنبش نوین حقوق زن در ایران است. روزی که یک ابراز توده ای از مقاومت، از اعتراض و از حق طلبی در جامعه عیان شد و رژیم تازه بقدرت رسیده زن ستیز اسلامی را به مصاف طلبید. این روز نه فقط در تاریخ جنبش آزادی زن در ایران، جنبش عمومی سیاسی – اجتماعی ایران، بلکه در تاریخ جنبش آزادی زن در سطح بین المللی نقش بسته است. روزی که زنان به حجاب نه گفتند. این حرکت زنان در ایران، عملا آنها را بعنوان پیشتاز جنبش اعتراضی زنان به قوانین و ایدئولوژی اسلامی درسطح بین المللی قرار داد.
این روز آغاز یک دوره کوتاه از عقب نشینی رژیم در مقابل جنبش حقوق زن بود. تحمیل اولین عقب نشینی و تعرض توده ای به رژیم توسط جنبش حقوق زن انجام گرفت. یکی از خصوصیات این اعتراض توده ای، مشخصه ای که بویژه در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اهمیت اش بارز میشود، اعلام این شعار است که “حقوق زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است .”
تاکید بر جهانی بودن یا جهانشمول بودن حقوق و آزادی زن در آن مقطع بعنوان یک واکنش سیاسی در مقابل حملات ایدئولوژیک – سیاسی اسلامیست ها اتخاذ شد. یک مشخصه این شعار بعنوان عکس العملی به تعرضات ارتجاعی اسلامیست ها به فرهنگ غربی و جنبش کمونیستی بود. بویژه آنکه در آن مقطع پوپولیسم شکل غالب جنبش چپ در ایران بود که به میزان زیادی “شرق زده” و تحت تاثیر افکار و اخلاقیات آل احمدی بود. چپی که بعضا مبارزه ضد امپریالیستی را با مبارزه با فرهنگ غربی یکی میگرفت و صریحا اعلام میکرد که با فرهنگ امپریالیستی مبارزه می کند. از آنجا که فعالین جنبش زن و تقریبا تمام سازمان های زنان متعلق به چپ بود، این خصلت جنبش چپ به یک مانع بزرگ برای سازماندهی یک جنبش وسیع و میلیتانت زنان بدل شد .
مدرنیسم یا شرق زدگی؟
جامعه ایران در آن دوران با دو گرایش متضاد دست به گریبان بود. یکی، گرایشی که می توان آنرا مدرنیسم خواند: تمایل به انتگره شدن در دنیای غرب، تمایل به برخورداری از آزادی ها و فضای آزادتر، غیر سنتی تر و مدرن تری که در دنیای غرب حاکم بود، گرایش به فرهنگ غربی. آزادی زن و مقابله با سنت های اسلامی و شرق زده ضد زن یک وجه مهم این مدرنیسم بود. اما این مدرنیسم در اذهان جامعه به شکلی عوامانه با ایدئولوژی رژیم حاکم تداعی شده بود و از این رو مخالفین سیاسی رژیم در تقابل با این مدرنیسم قرار می گرفت و سنت های عقب مانده اسلامی- ناسیونالیستی را آنچه که می توان “شرق زدگی” نامید، تقدیس می کرد. ضدیت “آل احمدی” با نظام سلطنت که از موضع عقب مانده نظام ارباب رعیتی پیشین، دهقان کنار جالیز خیار، نظام اندرونی- بیرونی و زنان مطیع خانه نشین نشات می گرفت و بیان می شد، به فرهنگ حاکم اپوزیسیون ضد سلطنت از راست تا بخش عمده چپ بدل شد .
چرا عوامانه؟
رژیم حاکم یک دیکتاتوری مطلق بود و لذا هیچگونه سنخیتی با آزادی های سیاسی و اجتماعی نداشت. ایدئولوژی این نظام، نه “مدرنیسم غربی” بلکه ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی بود. زن ستیزی یکی از مشخصه های مهم این ناسیونالیسم است. در سنن و تاریخ عظمت طلب ایرانی هیچگونه رد پای آزادی زن و برابری زن و مرد قابل رویت نیست. بعلاوه، رژیم سلطنت در یک پیمان و پیوند جدایی ناپذیر با اسلام و نهاد مذهبی بود. تنها بروزات مدرنیسم اجتماعی که از نتایج بلافصل حاکمیت نظام سرمایه داری است، گسترش امکانات تحصیلی برای دختران و زنان بود. تا آنجا که به اشتغال زنان مربوط می شود، آمار اشتغال زنان بسیار پایین بود. قوانین خانواده و مناسبات میان زن و مرد طبق قوانین شرعی اسلام فرموله می شد. محمد رضا پهلوی که ظاهرا نماینده این “مدرنیسم” از دید اپوزیسیون بود، در مصاحبه ای با اوریانا فالاچی دیدگاه بسیار عقب مانده و مردسالار خویش را برملا می کند .
با در نظر گرفتن تضاد و تنش میان این دو گرایش، مدرنیست و شرق زده، شعار “آزادی زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است” یک شعار دفاعی در مقابل هجوم اسلامیست ها و فرهنگ حاکم بر چپ پوپولیست است. این شعار اگر در ابتدا خصلتی دفاعی در مقابل فرهنگ و سیاست حاکم در جامعه ایران داشت، در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اهمیتی بین المللی یافت. دست بالا پیدا کردن تز نسبیت فرهنگی یک هجوم مهم ایدئولوژیک به آزادیخواهی و برابری طلبی و به جنبش آزادی زن در سطح بین المللی بود که توسط آکادمیا و رسانه ها به پیش برده شد.
نسبیت فرهنگی مقابله با تبعیض یا توجیه آن؟
نسبیت فرهنگی یک تز ارتجاعی و راسیستی است زیرا عملا دو دسته حقوق و ارزش های اجتماعی، اخلاقی و حقوقی را برای شهروندان تبلیغ و تائید می کند. این تز که از محصولات جانبی عروج دیدگاه پست مدرنیستی پس از سقوط بلوک شرق است، هر نوع عقب ماندگی، سرکوب، تحدید آزادی، اعمال تبعیض را بر مبنای یک پدیده کاملا اختیاری، یعنی فرهنگ، توجیه و تشویق می کند. اصول و معیارهای پیشرفت سیاسی – اجتماعی، عدالت طلبی، آزادیخواهی و برابری طلبی بشری را پوچ و بی پایه می نامد. سنگسار یا مثله جنسی دختران، پدیده هایی که بشریت آزادیخواه، جنبش آزادی زن و جنبش سوسیالیستی علیه آن مبارزه کرده و به سنت هایی عتیق بدل کرده بود، به روش هایی قابل قبول و دفاع بدل می شوند! چرا؟ “چون مذهب یا فرهنگ عده ای آنرا تجویز می کند.” به همین سادگی. عروج تز نسبیت فرهنگی و دیدگاه پست مدرنیستی فعالیت جنبش آزادی زن علیه سنن، فرهنگ و رژیم های ارتجاعی را با موانع جدی مواجه ساخت .
تولد جنبش نوین آزادی زن
تولد رژیم اسلامی و فاز نوین جنبش حقوق زن در ایران همزمان بود. این دو پدیده همچون تز و آنتی تز یکدیگر متولد شدند. یک تنش و کشمکش دائمی و بلاانقطاع میان آنها جریان داشته است. گسترش و شکوفایی یکی مستلزم شکست و درهم پاشیده شدن دیگری است. از این رو است که رژیم اسلامی هرگاه قصد محکم کردن بندهای اختناق بر جامعه را داشته و دارد، هرگاه میخواهد جامعه را به سکوت و عقب بکشاند، هرگاه میخواهد گلوی جامعه را تنگ تر بفشارد، به زنان حمله میکند، حجاب و “عفاف” را علم میکند و دار ودسته های اوباش عفاف را به جان زنان و مردم می اندازد. حجاب اختناق بر جامعه با حجاب اسلامی بر زنان تحکیم و تثبیت میشود. یک جدال آشتی ناپذیر، یک شکاف پر نشدنی میان آزادی زن و رژیم اسلامی، میان جنبش حقوق زن با جمهوری اسلامی و جنبش اسلامیستی، میان آزادی زن با اسلام موجود است .
جنبش حقوق زن پس از شبه کودتای خونین ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و آغاز نسل کشی در زندان های مخوف رژیم به محاق رفت. اما مقاومت منفی، مقاومت فردی زنان هیچگاه خاموش نشد. زنان متعددی که شلاق خوردند، زنانی که سنگسار شدند و در زندان ها افتادند، حتی زنانی که با خودکشی “نه” خود را به مناسبات مردسالارانه و زن ستیز اعلام کردند، سربازان گمنام جنبش آزادی زن هستند .
تضاد نسلی
یک فاکتور اساسی در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه و جنبش آزادی زن تضاد نسلی موجود در جامعه است. نسل جدیدی که تحت رژیم اسلامی بدنیا آمده و رشد کرده است، نسلی که خاطره دست اول و زنده ای از نسل کشی دهه ۶۰، از شکنجه های وحشیانه، از زنده بگور شدن انسان ها در گورهای دستجمعی ندارد، نگرشی متفاوت به شرایط دارا است. این نسل میخواهد مثل تمام جوانان دنیا زندگی کند. مدرن است، سکولار است، خواهان همراه و همگام شدن با دنیای قرن بیست و یک است. این نسل با رژیم اسلامی دارای یک تضاد آشتی ناپذیر است. زندگی تحت یک رژیم اسلامی یا مذهبی را نمیخواهد و در حال دفع آنست .
این نسل ضد آپارتاید جنسی، ضد حجاب و محدودیت های اسلامی است. آزادی جنسی علیرغم مجازات سنگینی که دارا است، در میان این نسل گسترده است. ارقام بالای سقط جنین، علیرغم غیرقانونی بودن، خطرناک بودن و مجازات سنگینی که حکومت برای آن در نظر گرفته است، یکی از شواهد این پدیده است. عصیان علیه سنت و قیود و بندهای سنتی و مذهبی وسیع است. این فاکتور نیز به قدرت و جان سختی جنبش حقوق زن میافزاید. این تضاد نسلی یکی از خصلت های اساسی جنبش حقوق زن است .
جنبش آزادی زن با جنبش های اجتماعی دیگری که در جامعه ایران عروج کرده اند، جنبش سکولار، خلاصی فرهنگی و مذهب زدایی در پیوند و انطباق کامل قرار دارد. در بسیاری موارد فعالین این جنبش های یکی هستند. علت بسیار روشن است، آزادی زن رابطه نزدیک و مستقیمی با مذهب زدایی، سکولاریسم در سطح حکومتی و جنبش خلاصی فرهنگی از سنن و قیود عقب مانده دارد. این واقعیت، جایگاه بسیار مهم و تعیین کننده ای به جنبش آزادی زن در ایجاد تحولات پایه ای در جامعه و استقرار یک نظام آزاد و برابر می دهد. بویژه از این رو که رژیم اسلامی و جنبش اسلامیستی هویت ایدئولوژیک خویش را با زن ستیزی تعریف می کنند و حجاب اسلامی را به بیرق جنبش خود و آپارتاید جنسی را به یک اصل خدشه ناپذیر نظام سیاسی – اجتماعی خود بدل کرده اند، جایگاه جنبش آزادی زن در تقابل با این نظام و جنبش بسیار کلیدی و تعیین کننده می شود .
جنبش آزادی زن یک جنبش سیاسی است
جنبش حقوق زن بعنوان یک جنبش اجتماعی وسیع در عمق جامعه نفوذ کرده است. این جنبش، ماهیتا سیاسی است. هر نوع تحول و اصلاحی در وضعیت زنان به مقابله جدی با رژیم اسلامی گره می خورد و حکومت اسلامی در مقابل هر بهبودی حتی ناچیز در موقعیت زنان یک سد محکم سیاسی – ایدئولوژیک ایجاد کرده است. ایران جامعه ای است که لاک ناخن، ماتیک و چکمه در آن به یک امر سیاسی مهم بدل شده است و خلافکار با مجازات سنگین مواجه میشود. جنبش حقوق زن برای رسیدن به خواست های خویش مجبور به درگیر شدن با رژیم اسلامی است. یک شرط لازم دستیابی به آزادی زن سرنگونی این رژیم است. در چنین شرایطی این ادعا که جنبش حقوق زن یک جنبش غیرسیاسی است، یک ادعای پوچ است که یا بعنوان پوششی برای ممانعت از سرکوب پلیسی از آن استفاده میشود و یا تلاشی مذبوحانه از جانب برخی گرایشات درون جنبش حقوق زن است بمنظور تحدید افق و خواست های این جنبش و اسیر کردن آن در چهارچوب نظام اسلامی .
گرایشات مختلف جنبش حقوق زن
جنبش حقوق زن دارای گرایشات متفاوت است. در راست، جریانات ملی – اسلامی که به فمینیست های اسلامی معروف شده اند، قرار دارند. گرایشی دفاعی که تلاشش در وهله اول نه دفاع از حقوق زن، بلکه حفظ جنبش زن در چهارچوب محدودیت های اسلامی و رژیم اسلامی است. بیک معنا این گرایش ستون پنجم رژیم اسلامی درون جنبش حقوق زن است. اینها به یمن برخورداری از آزادی نسبی در داخل و استقبال گرم رسانه های وابسته به دولت های غربی، چهره هایشان به افراد سرشناس بدل شده اند و امکانات وسیعی چه در ایران و چه در سطحی بین المللی دارا هستند. اینها حکم اپوزیسیون درباری و “مجاز” رژیم را دارند. تمام هم و غم این گرایش حفظ رژیم اسلامی، حال با یک سری اصلاحات ناچیز است .
در چپ، گرایش رادیکال است که خواهان آزادی بی قید و شرط زنان و برابری واقعی و اجتماعی آنها است. این گرایش را من جنبش آزادی زن می نامم. جنبشی که برای آزادی کامل و برابری واقعی مبارزه میکند. این گرایش کاملا سکولار است. از آنرو که تمام مذاهب زن ستیز اند و لاجرم یک رژیم مذهبی بنا بتعریف زن ستیز است، لذا جدایی مذهب از دولت یک پیش شرط سیاسی آزادی زن است. این گرایش بناگزیر چپ است و برای تغییرات پایه ای و بنیادی در مناسبات جامعه مبارزه می کند. زیرا آزادی کامل و بدون قید و شرط و برابری واقعی و اجتماعی تحت مناسبات سرمایه دارانه قابل دستیابی نیست و لاجرم همراه یا بدنبال سرنگونی رژیم اسلامی باید واژگونی نظام سرمایه داری نیز عملی گردد .
یک سوال در اینجا مطرح میشود: آیا این گرایشات کاملا متمایز و تعریف شده اند و به اسم خود حرف میزنند و خواست های خود را مطرح می کنند؟ گرایش اول، یعنی ملی – اسلامی کما بیش چنین است. زیرا با مبانی رژیم اسلامی تضادی ندارد و صرفا از گرایش اصلاح طلب حکومتی و اصلاحات ناچیز در چهارچوب نظام اسلامی دفاع می کند. و لذا شلاق اختناق و سانسور آنچنان شامل آن نمی شود .
اما گرایش دوم، گرایش رادیکال، خیر. امکان ندارد که صریح و روشن خواست های خود را بیان کند. این نتیجه اجتناب ناپذیر حاکمیت یک دیکتاتوری خشن است. لذا اگر در تحلیل و تبیین مناسبات سیاسی – اجتماعی جامعه صرفا به گفته ها و نظراتی که علنا ابراز می شود، توجه شود و ترند های پایه ای تر زیر سطح مسائل در نظر گرفته نشود، ما به یک تحلیل سطحی و صورت ظاهری میرسیم. عموم تحلیل هاى ژورنالیستی و جامعه شناسانه از جامعه ایران اینگونه سراغ مسائل می روند. لذا اینگونه تحلیل ها خواست های زنان در ایران را بسیار محدود جلوه می دهند. بنا به این تحلیل ها “زنان در ایران خواهان سرنگونی رژیم نیستند و به برخی اصلاحات ناچیز راضی اند.” این تصویر کاملا با تصویری که اصلاح طلبان حکومتی می کوشند از جامعه ایران ارائه دهند، تطابق دارد .
از این تحلیلگران باید پرسید: آیا زنان فقط یک روسری نازک تر میخواهند، یا فقط علیه حجاب اجباری اند؟ این نسل عصیان، نسل استقامت و جسارت خواست ها و مطالباتش بسیار فراتر می رود. مرزهای رژیم اسلامی را کاملا در می نوردد. “نه” آنها به رژیم اسلامی، به نظام زن ستیز و مردسالار، به تبعیض و اختناق کاملا روشن و صریح و شفاف است. آزادی و برابری چکیده خواست آنها است. خواست هایی که نه با رژیم اسلامی و نه با رژیم از نوع رژیم سابق خوانایی و سنخیت ندارد .
زنان در خیزش توده ای اخیر
نقشی که زنان و جنبش آزادی زن در خیزش اخیر بازی کرده اند، حیرت و تحسین تمام جهانیان را برانگیخته است. زنان با جسارت بی نظیر بعضا پیشاپیش جنبش مردم حرکت می کنند. بعضا در نقش رهبری آن ظاهر میشوند. این جنبش با تمام آزادیخواهی، برابری طلبی، سکولاریسم، مدرنیسم و پیشرویی اش علیه رژیم اسلامی مبارزه می کند. این یک نکته مهم و برجسته است. این فقط زنان نیستند که بقول جمله مردسالارانه ی معروف “دوش بدوش مردان” مبارزه می کنند. این جنبش آزادی زن است که یک جایگاه رفیع و برجسته در جنبش سرنگونی طلبانه مردم دارد. تاکید بر این امر مهم است .
لحظات مهمی در تاریخ معاصر و مدرن وجود دارد، که “زنان دوش بدوش مردان” برای یک امر سیاسی مبارزه کرده اند و پس از پایان آن جنبش معین به گوشه آشپزخانه فرستاده شده اند؛ بطور نمونه مبارزات ضد استعماری که یک نمونه برجسته آن الجزایر است، یا جنبش هایی که برای آزادی و برابری و عدالت مبارزه کرده اند، مثل انقلاب ۵۷؛ در تمام این موارد، زنان وسیعا در تحولات سیاسی و خیزش ها شرکت فعال داشتند، اما پس از فیصله یافتن جنبش، زنان از پیش نیز بیحقوق تر شدند. این بار اما زنان نه فقط بعنوان زن بلکه بعنوان یک فعال جنبش عمیق و وسیع اجتماعی آزادی زن، سکولاریسم و خلاصی فرهنگی علیه رژیم اسلامی می جنگند. یک خصلت قابل توجه جنبش آزادیخواهی در ایران این واقعیت است که فقط زنان نیستند که برای آزادی زن مبارزه می کنند، بلکه مردان زیادی نیز در این جنبش سهیم اند .
از این رو است که بنظر من توصیف انقلاب آتی در ایران بعنوان یک “انقلاب زنانه”، توصیفی که منصور حکمت در سال ۲۰۰۰ در انجمن مارکس لندن، در سمیناری تحت عنوان “آیا کمونیسم در ایران امکانپذیر است؟” مورد استفاده قرار داد، بسیار گویا و وصف حال است. این عبارت به عنصر برجسته جنبش آزادی زن و خواست آزادی زن، در جنبش سرنگونی طلبانه مردم اشاره دارد. این جنبش در عین حال بنظر من همطراز جنبش های مهم بین المللی در طول تاریخ برای حقوق و آزادی زن است. بطور نمونه جنبش سافریجیت، جنبش آزادی زن در انقلاب اکتبر و پس از آن در روسیه و شوروی که دستاوردهای بسیار مهمی داشت و جنبش آزادی زن در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی در غرب که به انقلاب جنسی معروف شده است .
آزادی زنان در ایران از سلطه رژیم اسلامی، در عین حال تاثیر بسیار مهمی در کل منطقه دارد. تمام دنیایی که تحت اسلام قرار دارد، با سرنگونی رژیم اسلامی در ایران نسیم آزادی را احساس خواهد کرد. در این منطقه اختناق زده دریچه ای بسوی آزادی جنسی، برابری جنسیتی و سکولاریسم باز خواهد شد. سرنگونی رژیم اسلامی و پیروزی جنبش آزادی زن در ایران یک ضربه مهم به اسلام است. جنبش سرنگونی طلبانه مردم در ایران بهمراه جنبش آزادی زن، با سرنگونی رژیم اسلامی جنبش تروریستی اسلامیستی را نیز حاشیه ای میکند و با اسلام همان کاری را میکند که انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه با مسیحیت و کلیسا کرد. *
(۲۰۱۳) ! یانیه “هم اندیشی زنان برای طرح معیار انتخاب وزرای آینده” آب در هاون کوبیدن یا توهم پراکنی
بیانیه “هم اندیشی زنان برای طرح معیار انتخاب وزرای آینده” آب در هاون کوبیدن یا توهم پراکنی!
۲۰۱۳
بیانیه “هم اندیشی زنان برای طرح معیار انتخاب وزرای آینده”
آب در هاون کوبیدن یا توهم پراکنی!
گزارش شده است که ۳۵۰ تن از کنشگران ملی – اسلامی جنبش حقوق زن یک بیانیه تنظیم و منتشر کرده اند که حاوی ۷ خواست است؛ این بیانیه خطاب به روحانی نوشته شده است. در شماره های پیش آزادی زن به تقلاهای این دسته از کنشگران برخورد کردیم؛ تلاش های پیش و بعد از مضحکه انتخاباتی بقول خودشان “برای طرح مطالبات زنان.” را افشاء نمودیم. این بیانیه ظاهرا پس از جلسات متعدد و شور و مشورت تهیه شده است. اسامی طرفداران رژیم اسلامی در داخل و خارج کشور، تمام کسانی که بطرق مختلف برای بقای این نظام زن ستیز تلاش کرده اند، در میان امضاء کنندگان است. نگاهی به این مطالبات که ظاهرا بعنوان مطالبات زنان ایران فرموله شده است، انسان را بهت زده می سازد. در نگاه سطحی و اول انسان هاج و واج می ماند که این افراد در کدام کره زندگی می کنند، آیا رژیم اسلامی را نمی شناسند؟ آیا تاریخ سی و چند سال گذشته را نمی دانند؟ آیا روحانی برایشان ناآشنا است؟ آیا در دوران دو خرداد چنین کارهایی را آزمایش نکردند و سرشان به سنگ نخورد؟ از آنجا که پاسخ تمام این سوالات مثبت است، باید نیت شان را از این تقلا بررسی کرد.
این جماعت همّ و غم شان دفاع از رژیم اسلامی است. از یک خانواده اند. امر اینها برابری زن و مرد نیست. آخر کیست که نداند این رژیم تا مغز استخوان زن ستیز است. نه تنها ایدئولوژیش، یعنی اسلام، یک ایدئولوژی ضد زن است، بلکه همچنین پیشروی این جنبش از نظر سیاسی با بیرق حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی انجام گرفته است و در هر گوشه ای که در قدرت سهیم شده این دو رکن را بر جامعه تحمیل کرده است. با این حساب درخواستنامه به درگاه این رژیم چه نقشی می تواند داشته باشد، جزء تلاش برای توهم پراکنی و ایجاد یک کورسو که هنوز می توان به اصلاحات در این رژیم امید بست؟! اگر در سال ۱۳۷۶ می شد چنین تقلاهایی را نتیجه توهم این گرایش دانست، اکنون بر همگان روشن است که چنین حرکاتی نه نتیجه توهم، بلکه بخاطر ایجاد توهم انجام می گیرد.
جا دارد به بخش هایی از این بیانیه نگاهی بیاندازیم:
“ما، جمعی از زنان فعال ایران که در طول انتخابات تلاش کردیم تا با طرح مطالبات زنان در فضای انتخابات، منعکس کننده ی بخشی از مطالبات زنان، از جمله … رفع هرگونه تبعیض و خشونت علیه زنان باشیم، امروز بر آن شده ایم که به منظور پیگیری مطالبات زنان، حرکتی را برای افزایش نظارت مردمی بر انتخاب مدیران کلان کشور آغاز کنیم”.
“این حرکت را آغاز کرده ایم تا حساسیت جامعه ی زنان ایران به معیارهای گزینش وزرا از سوی رئیس جمهوری را منعکس کنیم، زیرا … با انتخاب وزرای دولت آینده به نوعی میزان تحقق پذیری وعده های انتخاباتی خود در مورد مطالبات زنان را نشان خواهد داد.”
توجه کنید! این کنشگران می خواهند به مردم بقبولانند که از طریق انتخاب “مدیران کلان” می توان خصلت ذاتی رژیم را تغییر داد. گویی تاکنون فقط مدیران کلان مشکل زا بوده اند، وگرنه خمینی، رفسنجانی، خامنه ای، خاتمی، موسوی، کروبی، لاجوردی، گنجی، سازگارا خود روحانی و قس علیهذا از مدافعین برابری زن و مرد هستند. یعنی رئیس روسا و کار بدستان اصلی رژیم اسلامی خواهان رفع تبعیض و خشونت از زنان هستند و این مدیران کلان هستند که مانع برابری زن و مردند. اصلا سنگسار و صیغه، تعدد زوجات، آپارتاید جنسی و حجاب اسلامی همه و همه زیر سر “مدیران کلان” است! جل الخالق! به این همه دغل بازی و مردم را نفهم فرض کردن چه باید گفت؟ تازه جالب است می فرمایند که این حرکت را برای این آغاز کرده اند تا “حساسیت جامعه ی زنان ایران” را منعکس کنند. و این “حساسیت” درست در شرایطی دارد منعکس می شود که زنان دارند امور را بدست خود می گیرند و طی یک هفته دو مورد از نشاندن سر جای زنان مامور امر به معروف بدست زنان جوان، انتشار گسترده یافته است.
ضمنا اینها، هم در این بیانیه و هم در گزارش یکی از نشست هایشان که فائزه رفسنجانی هم در آن شرکت داشت، به وعده های روحانی در مورد حقوق زنان اشاره دارند. ما که در اینمورد از این امامزاده معجزه ای ندیدیم. از این کنشگران عزیر باید درخواست کرد که یکبار وعده های این آخوند همواره یار امام را برای اطلاع فعالین آزادی زن و مردم منتشر کنند.
این بیانیه از روحانی می خواهد که “معیارهای برابری طلبانه ی جنسیتی در درون معیارهای عینی شایسته سالاری لحاظ شود.” معنای این بند مُلَغَز چیست؟ در بند ۱ بیانیه متوجه می شویم. این بند یک شاهکار بزرگ شامورتی بازی است: “ما افرادی را شایسته ی حضور در کابینه می دانیم که نه تنها سابقه ی گفتار، رفتار و عملکرد زن ستیزانه در کارنامه ی خود نداشته باشند و زنان را شهروند درجه دوم تلقی نکنند، بلکه برابری حقوقی زن و مرد را به رسمیت بشناسند… .” و در بند ۲ ادامه می دهند: افرادی که به “رفع تبعیضهای جنسیتی التزام داشته باشند و متعهد شوند که در برنامه های خود به از میان برداشتن هر گونه تبعیض علیه زنان پایبند باشند.”
این بیانیه به یک فکاهی نامه یا طنز شباهت بیشتری دارد تا یک بیانیه سیاسی. فقط یک لحظه فکر کنید اینها از روحانی می خواهند که “مدیران کلان” را از میان برابری طلبان، کسانی که به برابری زن و مرد و رفع خشونت از زنان و همچنین رفع موانع فعالیت های اجتماعی و مدنی و کاهش فقر و غیره متعهد باشند، انتخاب کند. چنین خواستی را از کسی طلب می کنند که از روز نخست در کنار خمینی و از کار بدستان رژیم بوده است، از کسی که در طول جنایات وحشیانه و گورهای دستجمعی دهه ۶۰ در راس امور بوده، در سرکوب خشن، در سنگسارها، اعدام ها فقر و گرسنگی به مردم تحمیل کردن در زمان تجاوز و شکنجه سازمانیافته، در سرکوب وحشیانه کردستان، همیشه و همواره یکی از کار بدستان بالای نظام بوده است. آدم نمی داند که به این حرکت بخندد یا گریه سر دهد. آیا اینها دچار روانپریشی شده اند، یا مردم را دیوانه و بی عقل فرض کرده اند؟ باید گفت اگر روحانی می خواست و می توانست چنین افرادی را به مدیریت کلان بنشاند، ابتدا برای خود فکری می کرد.
فایده این بیانیه را در بالا ذکر کردیم. قرار است در جامعه توهم پراکنی کنند؛ این تصور را ایجاد کنند که رژیم اسلامی اصلاح پذیر است و آنهم نه اصلاحات کوچک و جزئی، بلکه قادر است از زنان رفع تبعیض و رفع خشونت کند. بعلاوه، با چنین بیانیه ای و طرح چنین خواستهایی قرار است از روحانی تصویر یک امامزداده برابری طلب و مدافع حقوق زن و خواهان رفع تبعیض و خشونت از زنان بدهند. یکی از محصولات جانبی این بیانیه فراخوان پوشیده به مردم و زنان آزادیخواه به سکوت و صبر است. دارند می گویند: “گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم!” دروغ های این بیانیه آنچنان بزرگ است که اگر مردم یک در صد آنرا نیز باور کنند یک کلاه بزرگ سرشان رفته است.
این جریان را باید وسیعا افشاء کرد. اینها مدافع آزادی و برابری زنان نیستند؛ اینها آزادیخواه و برابری طلب نیستند؛ اینها طرفدار رژیم اسلامی اند و تمام همّ و غمشان حفظ این نظام است. حالا یا نانشان از طریق این رژیم تامین می شود یا دنبال صواب و بفکر آخرت هستند، ما وارد این مقولات نمی شویم. اما باید گفت که این تیری در تاریکی است که به قلب خودشان فرود خواهد آمد. مردم ذره ای توهم به این رژیم ندارند. مردم می خواهند سر به تن این حکومت نباشد. مردم در حال دفع این نظام جنایتکار و ضد زن هستند. مردم از هر فرصتی برای به زیر کشیدن این رژیم استفاده می کنند. جنبش آزادی زن چهره دروغین و ارتجاعی کنشگران ملی – اسلامی مدافع رژیم اسلامی را افشاء و برملا خواهد کرد.*
۲۰۱۳-۰۷-۲۸
• اظهارات خامنه ای و روحانی بمناسبت “روز زن اسلامی” سند شکست حرکت ارتجاعی موسوم به “جنبش مطالباتی” و “بیانیه هم اندیشی” زنان اسلام زده در باره احقاق حقوق زن در چهارچوب جمهوری اسلامی است. این مطلب را برای افشای ماهیت جریان اصلاح طلب حکومتی محددا منتشر میکنیم.
(۲۰۱۳) تجاوز و جنبشی عظیم برای توقف خشونت نسبت به زنان در هند
تجاوز و جنبشی عظیم برای توقف خشونت نسبت به زنان در هند
۲۰۱۳
حمله، ضرب و جرح و تجاوز گروهی به یک زن جوان ۲۳ ساله که منجر به مرگ او شد، به یک جنبش اعتراضی وسیع در هند دامن زده است. این خشونت وحشیانه که در غروب یک یکشنبه در یک اتوبوس توسط ۶ مرد از ۱۷ ساله تا ۳۵ ساله انجام گرفت؛ تجاوز گروهی و لت و پار کردن این دختر و مرد جوان همراه او و سپس پرتاب بدن های نیمه جان آنها به درون خیابان؛ نه تنها جامعه هند، بلکه مردم جهان را شوکه و خشمگین کرده است. بلافاصله چند سوال به ذهن می رسد: چرا چنین خشونت عنان گسیخته ای علیه زنان انجام می گیرد؟ آیا این پدیده منحصر به هند و کشورهایی با موقیت اجتماعی-اقتصادی مشابه است؟ برای مقابله با خشونت علیه زنان چه باید کرد؟
خشونت بر مبنای جنسیت
خشونت نسبت به زنان یک پدیده شناخته شده جامعه امروز است. تعیین یک روز بعنوان روز جهانی مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان که در تمام دنیا برسمیت شناخته شده، خود بهترین گواه وجود این پدیده مزمن و شنیع در همه جا و تلاش برای ریشه کن کردن آنست. در این مساله هیچگونه تردیدی نیست. اما آیا این خشونت یک پدیده “مردانه” است؟ این آن سوالی است که بعضا بدون هیچگونه تردید و نقدی پاسخ مثبت می گیرد. نظر رایج و عامیانه بر خشن بودن ذاتی مردان، بدلایل بیولوژیک و هورمونی، و اگر نه “لطیف” بودن زنان، غیر خشن بودن آنها حکم می دهد. این افسانه ای بیش نیست. چرا؟
مگر نه اینکه هر دقیقه تعدادی زن مورد تجاوز مردان قرار می گیرند؟ مگر نه اینکه خشونت درون خانواده، کتک زدن زن توسط شوهر یک امر عادی در سراسر جهان است؟ پس چگونه ادعا می کنیم که تز “خشونت ذاتی” مردان، بی پایه و یک افسانه است؟ این فاکت ها درست و واقعی است. اما اولا این تمام حقایق در مورد خشونت اعمال شده درون چهارچوب خانواده و در سطح اجتماع نیست؛ ثانیا خشونتی که از جانب مرد علیه زن اعمال می شود را نمی توان یک امر ذاتی نامید، یعنی با عوامل بیولوژیک توضیح داد. مقوله خشونت بطور کلی و خشونت علیه زنان بطور خاص یک پدیده اجتماعی است، کمااینکه با تغییرات فاکتورهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تغییر کرده و می کند.
بیولوژی یا اجتماع
زنان فقط قربانی خشونت مردان نیستند. زنان بسیاری مورد خشونت زنان قرار می گیرند. بطور نمونه، کتک زدن کودک، چه دختر و چه پسر، حتی بعضا تا حد شکنجه، عموما توسط مادر انجام می شود. حتی بطرق مختلف اعلام شده است که پدر بیشتر فرزند پسر را تنبیه بدنی می کند، در حالیکه دختر توسط مادر تنبیه بدنی می شود. در بسیاری جوامع، بویژه جوامعی که از نظر مناسبات اجتماعی عقب مانده تر هستند؛ در مناسبات عشیرتی، روستایی و غیره، مادر شوهر یک عامل مهم خشونت نسبت به زن است. کتک زدن، فحاشی، حتی قتل عروس توسط مادر شوهر پدیده ای شناخته شده در جوامعی مانند هند است. در ایران در بخش سنتی تر جامعه عموما مادر شوهر سمبل یک قدرت استبدادی است. “زن پدر” مقوله دیگری است که در چنین جوامعی با زجر و خشونت تداعی می شود. خشونت وحشیانه “زن پدر” نسبت به فرزندان شوهر در جوامع عقب مانده تر امری عادی محسوب می شود.
مهاجرت دختران نوجوان و زنان از برخی کشورهای فقیرتر بطور مثال از کشورهای آسیای جنوب شرقی، فیلیپین و غیره به کشورهای عربستان سعودی، شیخ نشین ها، هنگ کنگ و حتی در مقطعی به ایران بعنوان مستخدم چندین دهه است که جریان دارد. این زنان بخت برگشته عموما مورد خشونت بسیار قرار می گیرند. کار شدید، شبانه روزی و بلا انقطاع، فحاشی، کتک خوردن و تجاوز سرنوشت بسیاری از آنها را رقم می زند. بغیر از تجاوز که کار مردان “محترم” خانواده است، بقیه موارد خشونت عمدتا از طرف “خانم” خانه نسبت به مستخدم بی پناه اعمال می شود.
در فحشای سازمانیافته، فاحشه خانه ها و غیره، زنان نقش فعالی در اعمال فشار و زور به زنان تن فروش ایفاء می کنند. هم اکنون در برخی کشورهای اروپایی خانه هایی برای پناه دادن مردانی که مورد خشونت زنانشان قرار می گیرند ایجاد شده و مساله خشونت خانوادگی دیگر فقط از خشونت مرد نسبت به زن حکایت ندارد. بویژه در سنین بالاتر مردان نه چندان معدودی از طرف همسرانشان تحت خشونت لفظی و بدنی هستند. و بالاخره، علیرغم تصور عمومی فمینیستی که برای کاهش خشونت در جامعه خواهان بقدرت رسیدن زنان در حاکمیت جامعه هستند، تجربه تاکنونی نشان داده است که هرگاه زنان در مقام حکومتی قرار گرفته اند در خشونت و ارتشاء دست کمی از مردان نداشته اند. از کاترین کبیر در روسیه تا ملکه آنتوانت در فرانسه، از مارگارت تاچر در انگلستان تا ایندیرا گاندی در هند، همگی بعنوان نمونه های برابری مرد و زن نام برده می شوند!
آیا این تلاشی برای از مهلکه در بردن مردان و باین اعتبار یک حرکت مردسالارانه و زن ستیزانه نیست؟ خیر، مطلقا خیر. این تلاشی است برای نشان دادن ریشهُ واقعی ستم و سرکوب بر زنان. این واقعیت که زنان طی یک تاریخ طولانی مورد سرکوب و ستم بوده اند، سندی بر خشن بودن مردان نیست. این مناسبات اجتماعی است که خشونت را در جامعه تولید و بازتولید می کند و مردان را به ابزاری برای اعمال خشونت بر زنان بدل می سازد. کمااینکه همانگونه که در بالا اشاره شد زنان نیز به ابزار خشونت نسبت به زنان دیگر بدل می شوند. در عین حال شاهدیم که به درجه ای که جوامع رشد یافته اند، جنبش های اجتماعی وسیع شده اند، جنبش آزادی زن گسترش یافته است، مردان بیشتر و بیشتری به کمپ مبارزه با بیحقوقی زن و خشونت نسبت به زن روی آور می شوند. همین نمونه اخیر در هند که شاهد شکل گیری یک جنبش عظیم علیه تجاوز و خشونت نسبت به زنان بوده ایم، مردان بسیاری در این جنبش شرکت فعال دارند. در ایران مردان بسیاری فعالین جنبش حقوق زن هستند.
جامعه ای که ارکانش بر خشونت نهاده شده است، بطور روزمره خشونت را باشکال مختلف درون خود تولید و بازتولید می کند. نظام سرمایه داری که بر خلع ید از بخش وسیعی از جامعه بنا گذاشته شده، بخش وسیعی که برای گذران زندگی شان باید نیروی کار خود را به اقلیتی که تمام وسایل تولید و مبادله را در اختیار دارد بفروش رسانند؛ در جامعه ای که سود و فقط سود نقطه محرکه آنست؛ در جامعه ای که برای حفظ این مناسبات نابرابر و سرکوبگرانه زندان و دادگاه ساخته شده و یک پلیس و ارتش منظم سازمان داده است؛ در جامعه ای که سرمایه داران حکم می رانند و به راحتی از یک روز به روز دیگر یک خانواده را از خانه اش بیرون می اندازند و نان شب را قطع می کنند؛ در جامعه ای که حرمت انسان با کلفتی کیف پولش تعیین می شود؛ در جامعه ای که دزدان و ریاکاران همه کاره و مردم شریف و زحمتکش هیچ کاره اند؛ در چنین جامعه ای وجود خشونت امری طبیعی است.
این مناسبات برای ادامه حیات و توجیه خویش نیاز به یک ایدئولوژی نیز دارد. یک ایدئولوژی که وجود این مناسبات و نتایج آنرا طبیعی و ازلی ابدی جلوه دهد؛ یک ایدئولوژی که حداکثر در نقد مناسبات، انسان را به تلاش برای اصلاحاتی در آن و کارهای خیرخواهانه سوق دهد. ایدئولوژی حاکم در هر جامعه ابزاری مهم در توضیح و توجیه مناسبات نابرابر، سرکوب و خشونت در جامعه است. یک عنصر اصلی و مهم این ایدئولوژی مذهب است. و کیست که نداند تمام مذاهب تابعیت زن از مرد را تبلیغ و ترویج می کنند. زن خدمتکار و تحت حاکمیت مرد باید باشد. این حکم کلیه مذاهب است. چنانچه دیدیم که امام ها و ملاهای نوع هندی پس از این اتفاق وحشتناک در هند، حکم بر این دادند که دختر اگر نه بیشتر به اندازه ۶ مرد مهاجم مقصر بوده است. فشار مذهب آنچنان زیاد است که پدر دختر مجبور از دفاع از دخترش شده است.
مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان بخشی از مبارزه برای ایجاد جامعه ای بری از خشونت، آزاد، برابر و مرفه است. باید علیه این خشونت شنیع جنگید؛ باید نسبت به ریشه این خشونت آگاهی ایجاد کرد؛ باید در عین حال برای ریشه کردن دائمی آن این نظام وارونه را واژگون کرد و دنیا را بر قاعده اش بر زمین گذاشت. ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه بر ویرانه های این نظام نابرابر و سرکوبگر تنها راه خلاصی از خشونت نسبت به زنان است.
(۲۰۱۳) توهم به پیروزی یا خود فریبی؟ در حاشیه مذاکره فعالین زنان با مجلس اسلامی
توهم به پیروزی یا خود فریبی؟ در حاشیه مذاکره فعالین زنان با مجلس اسلامی
۲۰۱۳
بدنبال حضور بیش از ۱۰۰ نفر از زنان سرشناس، حقوقدان، روزنامه نگار، قهرمان ورزشی و هنرمند در مجلس اسلامی روز یکشنبه ۱۰ شهریور، لایحه اسلامی-ارتجاعی خانواده از دستور صحن علنی مجلس موقتا خارج شد. این خبر را گروه های حقوق زن و برخی سازمان های سیاسی اپوزیسیون پیروزی بزرگ برای جنبش زنان و عقب نشینی مهم برای رژیم خطاب کردند. برخی آنچنان به ذوق آمده بودند که تیتر زدند: “مجلس در تسخیر نمایندگانی از فعالان زن” یا این واقعه را “موفقیت تاریخی فعالان زن” نامیدند.
در عالم واقع چه اتفاق افتاد؟
پس از بالا گرفتن اعتراض علیه لایحه ارتجاعی تنظیم شده توسط دولت، زمانی که اعلام شد لایحه در دستور کار مجلس قرار میگیرد، گروه های مختلف زنان تصمیم به حضور در مجلس و مذاکره با باصطلاح نمایندگان گرفتند. این فعالین در دسته های چند نفری با نمایندگان مختلف مذاکره کردند، برخی از نمایندگان حاضر به پذیرش آنها نشدند، از جمله نمایندگان زن. در گزارشی میخوانیم که این زنان بمدت طولانی، بدون هیچ توضیحی، در سالن مجلس معطل گذاشته شدند و بالاخره پس از اعتراض و تهدید به ترک مجلس، برخی از این خانم ها توسط تجری معاون کمیسیون قضایی مجلس پذیرفته شدند. خانم سیمین بهبهانی در این بازه چنین میگوید: “هرچند که برای خود من برخوردهای این نمایندگان به ویژه در ابتدای ورود و معطلی های بی دلیل برخورنده بود اما عذرخواهی ها و توضیحات مکرر آقایان تا حدودی خشم ما را کنترل کرد.”
فعالین حقوق زن با استدلال های مختلف، از جمله: “این لایجه با فتوای شرعی تناقض دارد.” (خانم عبادی) از این آقایان استمداد کردند تا در این لایحه تجدید نظر کنند. حقوقدان های شرکت کننده قول دادند که حاضرند به نمایندگان در اصلاح لایحه، بویژه سه ماده مورد جدل، مواد مربوط به تعدد زوجات، صیغه و مهریه کمک کنند. بالاخره، لاریجانی، رئیس مجلس اعلام کرد: “با توجه به این که جمعی از شهروندان به ویژه زنان و نیز برخی علما نسبت به مواردی در این لایحه ابراز نگرانی کرده و نقدهایی را مطرح کرده اند” این لایحه برای بررسی دوباره به کمیسیون قضایی بازگردانده میشود. روز بعد هم در واکنش به جنجال “پیروزی” توسط سایت های مختلف، اعلام شد که این لایحه دوباره به صحن علنی مجلس بازمیگردد.
این اتفاق، پیروزی بزرگ، موفقیت تاریخی و ترس رژیم ارزیابی شده است. متاسفانه باید گفت که فعالین زن مجلس را به تسخیر درنیاوردند، بلکه تحقیر هم شدند. از طریق استمداد و درخواست و قول دادن به اینکه خیال شلوغ کردن و جنجال ندارند و قسم به اسلام و قران، قول و وعده برخی نمایندگان جناح دیگر را برای رای منفی به لایحه گرفته اند. در عالم واقعیت مبارزه سیاسی، این را چه باید خطاب کرد؟ توهم یا خود فریبی؟ شاید هم عوامفریبی؟
علیرغم تمام جنجالی که برخی فعالین حقوق زن و رسانه های همیشه پشتیان دو خردادی ها به راه انداخته اند، این برای زنان و جنبش آزادیخواهی زنان حتی یک پیروزی ساده هم نبود، چه رسد به پیروزی تاریخی. این یک حرکت سازشکارانه است که در عمل نه به نفع زنان، بلکه به زیان آنها تمام خواهد شد. این فعالین ملی – اسلامی جنبش حقوق زن دارند با کرنش در مقابل رژیم اسلامی توقعات و انتظارات زنان را پایین میاورند. این حرکت و جشن پس از آن دارد به زنان میگوید، “سهم ما اینست!” رژیم اسلامی زنان را به مرگ گرفته است و فعالین حقوق زن به تب راضی شده اند. جالب اینجاست که تئوریسین های ملی – اسلامی به این واقعیت و نقدی که به این حرکت خواهد شد، واقف اند و پیشاپیش به استقبال آن رفته اند. نیما نامداری در سایت میدان زنان پس از تشویق فعالین زن و جمعبندی این حرکت بعنوان یک حرکت مهم و تاریخی مینویسد: “خلاصه کلام می توان به هنگام ضرورت از مطالبات حداقلی دفاع کرد بی آنکه تقلیل گرا بود.”
اگر این حرکت تقلیل گرایی نیست، پس چه نوع حرکاتی را میتوان و باید تقلیل گرایانه خواند؟ فعالین زن پس از تحمل سرکوب و تحقیر مداوم رژیم، با هم به مجلس رفته اند، در سالن انتظار تحقیر شده اند، عملا این جاهلین و مرتجعین از گور برخاسته را بعنوان نمایندگان مردم خطاب کرده اند، درخواست و التماس کرده اند، از امام، امام تر شده اند و ادعا کرده اند که اسلام حسینی و قران و فتاوی شرعی با حقوق زن تناقض ندارد، در پاسخ مجلس اسلامی لایحه را موقتا به کمیسیون پس فرستاده است. آنگاه جنجال براه انداختنه اند و این اقدام را بعنوان پیروزی بزرگ و موفقیت تاریخی و تسخیر مجلس به خورد مردم داده اند. این حرکت را چه میتوان نامید بجز کرنش و سازشکاری که بنا به تعریف و خصلت حرکت، به تقلیل خواست ها و توقعات زنان و تضعیف روحیه مقاومت و اعتراض توده ای منجر خواهد شد؟
مساله اینجاست که از یک سو برخی از فعالین حقوق زن در مقابل سرکوب های مداوم رژیم سر فرو آورده اند. و از سوی دیگر جنبش ملی – اسلامی و دو خرداد سابق دارند برای انتخابات مجلس آماده میشوند. این لایحه و واکنش فعالین ملی –اسلامی به آن را باید در این متن بررسی کرد. دگر بار روش های مبارزه، مقاومت یا سازش؟ اعتراض یا مذاکره؟ بر روی میز استراتژیست ها و تئوریسین های ملی – اسلامی آمده است و اینها دارند این اتفاق را دستمایه ترویج تئوری های پاخورده و شکست خورده دو خردادی قرارمیدهند:
“از آنجا که اغلب چهرههای شاخص گروههای مختلف زنان در برنامه دیدار با نمایندگان حاضر بودند میتوان دریافت که جنبش زنان به آن بلوغ تئوریک رسیده که از ایدئولوژیها عبور کرده و بر اساس مقتضای هر موقعیت واکنش نشان دهد. زنان نشان دادند که مذاکره را بخشی از مبارزه میدانند و برای این مذاکره حاضرند پیشقدم باشند. سالها است منتقدین حاکمیت تصور میکنند که گفت و گو به طرف مقابل مشروعیت میدهد. این تصور برگرفته از ایدئولوژیهایی است که وضعیتها و ابزارها را صرفا سیاه یا صرفا سفید مینمایانند. اما زنان در فرایند تکامل جنبش دریافتهاند گفت و گو با قدرت به طور مطلق نه خوب است نه بد. مهم آن است که این گفت و گو در فرایندی منطقی و حسابشده و با اتکا به واقعیتهای ساختار قدرت و بدنه اجتماعی جنبش و برای اهدافی قابل دفاع انجام شود… . تجربه دیدار با نمایندگان نشان داد که هنوز هم میتوان در فضاهای عمومی کنش اعتراضی داشت بدون آنکه هزینههایی فراتر از طاقت جنبش پرداخت. مهم فرایند برنامهریزی و سازماندهی حساب شده و نیز تلاش برای اقناع حداکثری فعالان جنبش است… (نیما نامداری در سایت میدان زنان)
به زبان ساده این تحلیل دارد رهنمود میدهد که باید کلاه را قاضی کرد و سازش را اعتراض “سازمانیافته و منطقی” جا زد. فعالین ملی – اسلامی حقوق زن، دانسته یا ندانسته، خواسته یا نخواسته دارند جنبش حقوق زن را وجه مصالحه قدرت گیری ملی – اسلامی ها و دو خردادی هایی که یک بار با دست خود گور خود را کندند، قرار میدهند. خرد روزمره میگوید: “آزموده را آزمودن خطاست.” اما این فعالین باز دارند به جناح ملایم تر رژیم دخیل می بندند و از حالا دارند برای انتخابات آتی خود را آماده میکنند. تئوری اش را هم ابداع کرده اند، توجه کنید: “مجموعه این فعل و انفعالات نشان داد چرا بنیادگرائی اسلامی (و نه اسلام سنتی) خطرناکترین تهدید موجود علیه زنان است.” اکنون حتی میان اسلام سنتی و قشری و “بنیاد گرایی اسلامی” تفاوت قائل شده اند تا این بار حتی ناطق نوری را هم به خیل معتدلین راه دهند. (به گزارش سایت ها از ملاقات با مجلسیون، گویی ایشان با حرکت سر مخالفت خود را با لایحه اعلام کرده است!)
ما فعالین رادیکال جنبش آزادی زن، مانند همیشه، هر گونه کرنش و سازش را افشاء خواهیم کرد و اجازه نمیدهیم تا خواست ها، توقعات و انتظارات زنان، بویژه نسل جوان را تقلیل دهند. افق آزادیخواهی و برابری طلبی افق حاکم بر جنبش آزادیخواهی زنان است. از این رو است که علیرغم کرنش فعالین، زنان هر روزه در کوی و خیابان با نیروهای سرکوب اسلامی در جنگ و گریز اند. هر چه فعالین سرشناس کرنش و سازش بیشتری نشان دهند، جنبش مقاومت توده ای زنان بیشتر از آنها فاصله خواهند گرفت. ما با تمام قوا برای افشای مقاصد سازشکارانه جنبش ملی – اسلامی خواهیم کوشید. جنبش مقاومت زنان را نمیتوان وجه مصالحه پیروزی دو خرداد قرار داد. خواست این جنبش آزادی بی قید و شرط و برابری کامل و واقعی زن و مرد است. این جنبش خواهان لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز علیه زنان است. لذا چانه زدن بر سر اجازه همسر اول برای گرفتن زن دوم را تحقیر خود می داند. لغو تعدد زوجات، ممنوعیت صیغه و لغو مهریه و شیربها که رابطه انسانی دو انسان را به یک معامله تبدیل می کند را خواهان است. این جنبش آگاه است که اسلام با حقوق زن سر آشتی ندارد و سکولاریسم شرط لازم دستیابی به آزادی و برابری است.
(۲۰۱۳) جنبش آزادی زن، رژیم اسلامی , دشمنان آشتی ناپذیر- گفتگوى آزادی زن با آذر ماجدی
جنبش آزادی زن، رژیم اسلامی , دشمنان آشتی ناپذیر / گفتگوى آزادی زن با آذر ماجدی
۲۰۱۳
در باره بیانیه سازمان آزادی زن
جنبش آزادی زن، رژیم اسلامی
دشمنان آشتی ناپذیر
گفتگو با آذر ماجدی
آزادی زن: چرا سازمان آزادی زن چنین بیانیه ای را تصویب کرده است، اهمیت و جایگاه آن چیست؟
آذر ماجدی: مساله زن و مبارزه برای حقوق زنان یکی از مهمترین مسائل اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران است. همه، از جنبش های اجتماعی موجود در جامعه تا ناظرین سیاسی با این حکم اتفاق نظر دارند. بنابراین وجود یک جنبش گسترده حقوق زن مورد توافق همگی است، اما در مورد میزان وسعت، نقش و جایگاه جنبش آزادی زن در تحولات جاری و آتی ایران تبیین های متفاوتی موجود است. لذا سازمان آزادی زن بعنوان رادیکالترین سازمانی که امر و هدفش دستیابی به آزادی و برابری زنان است، باید تبیین خویش را از موقعیت و جایگاه جنبش آزادی زن به جامعه ارائه دهد. بویژه اینکه ما بر این نظریم که بدلایل متفاوت جنبش آزادی زن می تواند و باید نقشی تعیین کننده در تحولات سیاسی جامعه ایفاء کند.
آزادی زن: در بیانیه به سکولاریسم بعنوان یک پیش شرط سیاسی آزادی زن اشاره شده است، چرا سکولاریسم مهم است و آیا سکولاریسم کافیست؟
آذر ماجدی: پاسخ به بخش اول سوال مثبت و به بخش دوم منفی است. توضیح می دهم. در بیانیه به سکولاریسم صرفا بعنوان یک پیش شرط سیاسی دستیابی به آزادی و برابری زن اشاره شده است، خود این فرمولبندی نشان می دهد که از نظر ما سکولاریسم به تنهایی کفایت نمی کند. بعلاوه، در پایان بیانیه ما راهکار واقعی و نهایی آزادی زن و برابری زن و مرد را صریح و روشن بیان کرده ایم. سکولاریسم بعنوان یکی از ویژگی نظام سیاسی حاکم دارای اهمیت است.
تحلیل تئوریک، تاریخ و تجربه مشخص خود ما در جامعه ایران اهمیت سکولاریسم را برای برقراری آزادی های مدنی، بطور نمونه آزادی بیان و ابراز وجود و آزادیهای اجتماعی و سیاسی نشان می دهد. در طول تاریخ قدرتگیری نظام سرمایه داری در کشورهای اروپایی با نوعی تسویه حساب با مذهب و نهاد کلیسا و حاشیه ای کردن آن همراه بوده است. سرمایه داری به “انسان آزاد”ی نیاز داشت که بتواند نیروی کار خود را بفروش رساند و وابسته به اربابان و ملاکین نباشد. مذهب و کلیسا در مقابل این نیاز سرمایه داری و بورژوازی قرار داشته و مقاومت می کردند. رادیکالترین و عمیقترین تسویه حساب در فرانسه بوقوع پیوست. انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ یک نمونه برخورد ریشه ای به مذهب و نهاد کلیسا بود. اما تثبیت سرمایه داری بعنوان نظام حاکم نیاز به مذهب را بعنوان یکی از ارکان پایه ای ایدئولوژی، برای بورژوازی آشکار کرد. مقوله سکولاریسم یا لائیسیته از اواسط قرن بیست عملا جایگاهی حاشیه ای یافت. در چند دهه اخیر ما شاهد قدرتگیری مذهب بعنوان یک نیروی سیاسی – اجتماعی هستیم. این واقعیت بعلاوه موقعیت خود جامعه ایران که سی و چند سال است تحت حاکمیت یک حکومت مذهبی قرار دارد، اهمیت سکولاریسم را برای ما بارز می کند.
پس از این توضیح مناسب می بینم که بندی از برنامه یک دنیای بهتر را نقل کنم؛ این بند بخوبی موازین اجتماعی و فرهنگی مدرن و پیشرویی که برای تامین شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه آزاد و برابر ضروری است را بیان می کند و توضیح می دهد:
“موازین سیاسى و ادارى جامعه باید موازینى مدرن و سکولار و پیشرو باشد. اساس این موازین پیشرو گسستن کامل حاکمیت و قدرت دولتى و نظام ادارى در کشور از مذهب، اصالت قومیت و ملیت و نژاد و هر ایدئولوژى و نهادى است که نافى برابرى کامل و مطلق حقوق مدنى همه شهروندان و شمول یکسان قوانین بر همه و نیز محدود کننده آزادى اندیشه، نقد و حیات علمى جامعه باشد. مذهب و ناسیونالیسم، جریانات فکرى و اجتماعى فى نفسه تبعیض آمیز، خرافى و مغایر با آزادى و شکوفایى انسان هستند. مذهب، بطور مشخص، حتى بعنوان امر خصوصى افراد، سد راه رهایى و شکوفایى و اعتلاى انسان است.
برقرارى یک دولت و نظام سیاسى مدرن و سکولار بنابراین صرفا گام اول در سیر رهایى همه جانبه انسان ها از چنگال خرافات و تعصبات جاهلانه مذهبى، ملى و قومى و نژادى و جنسى است.” (منصور حکمت، برنامه یک دنیای بهتر، www.m-hekmat.com)
آزادی زن: چرا این بیانیه بر ستمکشی زن و مساله زن تمرکز نمی کند، ریشه و بروزات این ستمکشی را توضیح نمی دهد و مطالبات زنان را فرموله نمی کند؟ آیا این یک نقص و کمبود بیانیه نیست؟
آذر ماجدی: خیر. این بهیچوجه نقص و کمبود بیانیه نیست. این بیانیه ای در مورد مساله زن، ارائه تحلیل تئوریک در مورد این مساله و مقوله ستمکشی زن نیست. ما تحلیل تئوریک و تبیین مان از ستمکشی زن را در ادبیات دیگری توضیح داده ایم؛ شاید لازم باشد که یکبار دیگر تحلیل و تبیین خود از مختصات مساله زن و ریشه ستمکشی زن را در شکل بیانیه ای تنظیم کنیم و ارائه دهیم. اما این بیانیه در اینمورد نیست. بیانیه حاضر یک بیانیه سیاسی است در مورد نقش و جایگاه جنبش آزادی زن در تحولات سیاسی جاری و آتی جامعه و در بعدی گسترده تر در خاورمیانه و کشورهای اسلام زده. این یک مساله مهم سیاسی است و ما لازم دیدیم که که آنرا به رشته تحریر درآوریم و در مقابل جامعه، جنبش آزادی زن و نیروهای آزادیخواه و برابری طلب و کمونیست قرار دهیم. در پایان بشکل فشرده نظر خود را در مورد راه رهایی زن اعلام می کنیم و این یادآوری نیز با نیتی سیاسی انجام گرفته است تا اهمیت سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی را از زاویه جنبش آزادی زن بیان کنیم. صریح و روشن اعلام کنیم که آزادی و برابری واقعی، اجتماعی و بی قید و شرط زنان تحت یک نظام سرمایه داری امکانپذیر نیست و گرایش رادیکال و ماکزیمالیست جنبش حقوق زن باید با آن نیروی اجتماعی – سیاسی همراه شود که هدفش نه صرفا سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه واژگونی نظام سرمایه داری، لغو کار مزدی، الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و قرار دادن آن تحت مالکیت اشتراکی و اجتماعی است؛ یعنی خواهان استقرار یک جمهوری سوسیالیستی است.
آزادی زن: بیانیه در مورد نقش جنبش آزادی زن است و در طول متن مداوما به نقش این جنبش اشاره شده است. علت اینکه بجای زنان به جنبش آزادی زن اشاره می شود، چیست؟
آذر ماجدی: از منظر ما این جنبش اجتماعی معین است که دارای اهمیت سیاسی و اجتماعی است. یک جنبش آزادیخواه، برابری طلب، ضد خرافات و عقب ماندگیهای اجتماعی و فرهنگی، مدرن و پیشرو. جنبش آزادی زن یک جنبش قائم بذات قوی و توده ای است که آزادی و برابری را هدف خود قرار داده است. از این لحاظ است که جایگاه جنبش آزادی زن حائز چنین اهمیتی است. در غیر اینصورت زنان همانند مردان به طبقات و جنبش های مختلف تعلق دارند.
زمانی که درباره ستمکشی زن صحبت می شود، روشن است که باید در مورد زنان صحبت کرد، زیرا این ستم بر آنها روا می شود. اما جنبش آزادی زن لزوما یک جنبش زنانه نیست. از قضا گستردگی و عمق این جنبش بیانگر آنست که مردان بسیاری خود را به آن متعلق می دانند؛ بخش وسیعی از نسل جوان بالقوه یا بالفعل به آن متعلق است؛ این جنبش جریانات راست و ارتجاعی را تحت فشار قرار داده است و آنها را به قبول یا تظاهر به قبول برخی تمایلات اجتماعی از جمله سکولاریسم، حال بشکلی رقیق و آبکی، وادار کرده است.
جنبش ملی – اسلامی، حتی عناصر از حکومت رانده شده ای که خود نقش تعیین کننده در بقای این نظام زن ستیز داشته اند، اکنون مجبورند فقط در لفظ خود را هوادار برابری زن و مرد و سکولاریسم بخوانند. جنبش ناسیونالیسم پرو غرب که زمانی که در قدرت بود، بغیر از تغییراتی اندک که رشد سرمایه داری در ایران ایجاب می کرد، اقدام دیگری در این زمینه انجام نداده است و خود یک بخش مهم لمپنیسم فرهنگی حاکم بر جامعه بوده و هست، یک جنبش عمیقا ناسیونالیست که سراپای ایدئولوژیش زن ستیز است، حالا دارد از برابری زن و مرد دم می زند. این پدیده های سیاسی جملگی تحت فشار جنبش آزادی زن شکل گرفته اند.
در انقلاب ۵۷ نیز زنان وسیعا و فعالانه شرکت داشتند. اما در تحلیل آن مقطع مهم از تاریخ معاصر ایران ما سخنی از جنبش آزادی زن نمی توانیم بر زبان بیاوریم. وقتی به آن مقطع از تاریخ نگاه می کنید، زنان انقلابی ای را می بینید که فعالانه در جنبش انقلابی علیه رژیم سلطنت شرکت دارند، سنگر به سنگر علیه آن نظام مبارزه می کنند، اما هیچ صحبتی درباره آزادی و برابری زن و مرد در میان نیست. تا آنجا که بخش عمده زنان انقلابی، کمونیست و روشنفکر داوطلبانه برای “حفظ وحدت” عمومی علیه رژیم سلطنت حجاب بر سر کردند. اکنون شرایط کاملا و از ریشه متفاوت است.
آزادی زن: در بیانیه از جنبش خلاصی فرهنگی صحبت شده است؛ جنبش خلاصی فرهنگی به چه پدیده ای اشاره دارد و کلا منظور از آن چیست؟
آذر ماجدی: علاوه بر طبقات، جنبش های اجتماعی متفاوتی در جامعه وجود دارند. و این بنظر من مشکل برخی از نیروهای چپ و کمونیست است که وجود این جنبش ها، اهمیت، نقش و جایگاهشان را متوجه نیستند و درک نمی کنند. در هر شرایطی باید این جنبش های اجتماعی را شناخت و جایگاهشان را تبیین کرد. حرکت و مبارزه این جنبش ها بخشی از مبارزه طبقاتی جاری در جامعه است. متاسفانه برخی نیروهای چپ مبارزه طبقاتی را فقط در صحن کارخانه می بینند و هر تلاش و مبارزه ای خارج از آنرا به مبارزه طبقاتی بی ربط می دانند. این یک کلیشه متافیزیکی است که هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد.
مبارزه با زن ستیزی، مذهب، ناسیونالیسم، همانقدر برای هدف نهایی طبقه کارگر دارای اهمیت است که مبارزه علیه رفرمیسم. لذا تمام تلاشهای فکری، سیاسی، عملی در این عرصه ها بخشی از مبارزه طبقاتی طبقه کارگر است و آنرا به پیش می برد. اصلا مهم نیست که عناصر کارگر در این مبارزات وجود داشته باشند یا خیر. آن دید کلیشه ای از مارکسیسم و کمونیسم، در برخورد به مساله زن و جنبش حقوق زن از همین زاویه وارد می شود. جنبش حقوق زن را به دو جنبش بورژوایی و کارگری یا پرولتری تقسیم می کند؛ جنبش پرولتری را آن جنبشی می نامد که زنان کارگر در آن فعال هستند و برای حقوق زنان کارگر در کارخانه مبارزه می کنند؛ و آنچه او جنبش بورژوایی زنان می خواند را تکفیر می کند. ما با چنین دیدگاه و بینشی تفاوت ۱۸۰ درجه ای داریم. بنظر ما جنبش آزادی زن یک جنبش قائم بذات است که به امر آزادی زن و برابری زن و مرد معطوف است و هر قدم پیشروی آن مبارزه طبقه کارگر را بجلو می برد.
پس از این مقدمه به جنبش خلاصی فرهنگی بپردازیم. جنبش خلاصی فرهنگی به تلاش و مقاومت جامعه، بخصوص نسل جوان علیه محدودیتهای فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی رژیم اسلامی اشاره دارد. ما به وجود یک تضاد نسلی عمیق در جامعه میان مردم و رژیم اسلامی قائل هستیم. یکی از بحرانهای حل نشدنی رژیم اسلامی بغیر از مساله زن، همین تضاد نسلی است. نسل جوان ایران تمایلات مدرن و غربی دارد؛ می خواهد مثل جوان غربی در اروپا و آمریکا زندگی کند همانطور لباس بپوشد و به همان موزیک گوش دهد. نسل جوان خواهان آزادی جنسی و بریده شدن دست مذهب از زندگی خصوصیش است. بهمین دلیل است که این رژیم ارتجاعی سی و چند سال است می کوشد آپارتاید جنسی را در جامعه حاکم کند و هر بار با تمام قوا وارد صحنه می شود، اما نمی تواند پیروز شود. رابطه جنسی آزاد و خارج از ازدواج، حداقل در شهرهای بزرگ بسیار رایج است. مقامات رژیم مدام از این مساله گله و زاری می کنند. آمار سقط جنین بسیار بالا است؛ خود این یک دلیل بر رواج رابط جنسی خارج از ازدواج در جامعه است. اخیرا از پدیده ای بعنوان “ازدواجهای سفید” در تحقیقات و گزارشات صحبت شده است. این ترم به همزیستی زن و مرد زیر یک سقف بعنوان ذوج بدون عقد شرعی یا مدنی اشاره دارد. این واقعیت که این مساله به موضوع تحقیقات جامعه شناسی در جامعه تحت رژیم مختنق اسلامی شده و در رسانه های رسمی کشور گزارش شده است، شاهد بسیار خوبی برای وجود رابطه میان زن و مرد خارج از ازدواج است.
به تمام این واقعیات و پدیده ها اشاره شد تا تضاد عمیق نسل جوان با یک حکومت اسلامی را مستند کنیم. این تضاد نسلی تا زمان سرنگونی رژیم اسلامی وجود خواهد داشت و تعمیق می شود. این تضاد نسلی یکی از منابع بحران ساز اجتماعی و سیاسی برای رژیم اسلامی است. این مقاومت و مبارزه نسل جوان برای خلاصی از محدودیتهای قرون وسطایی رژیم اسلامی که وسیعا در جامعه رایج است را جنبش خلاصی فرهنگی می نامیم. جنبش آزادی زن و جنبش خلاصی فرهنگی با یکدیگر پیوند تنگاتنگ دارند و در بسیاری اهداف بر هم منطبق می شوند. باید اشاره کرد که خلاصی فرهنگی که ما از آن نام می بریم با “رهایی فرهنگی” که در قالب مارکسیستی به آن اشاره می شود، دو مقوله متفاوت است. دومی به رهایی بشر اشاره دارد، بعنوان مثال از خود بیگانگی و رهایی از قیود جامعه طبقاتی، استثمار و غیره. اما خلاصی فرهنگی را ما در رابطه با این جنبش معین در جامعه ایران استفاده میکنیم.
آزادی زن: در بیانیه اعلام شده است: “سنت منحط عقب مانده، زن ستیز، ضد مدرنیست، شرق زده، گذشته پرست و اسلام زدهُ حاکم بر بخش اعظم جامعه هنری و روشنفکری و چپ ضد آمریکایی که محیط اولیه اعتراض جوانان و دانشجویان را شکل می داد، نه تنها بروز خواست آزادی زن را سد می کرد، بلکه حتی عملا زنان را تسلیم جنبش اسلامی نمود. … عملا بر زمینه چنین شرایطی بود که دولتهای غربی موفق شدند از طریق مانیپولاسیون سیاسی، خمینی و جنبش اسلامی را بر جنبش انقلابی مردم تحمیل کنند.”
آیا این بمثابه هم نظری با جریانات راست ناسیونالیست پرو غرب یا برخی فمینیست های ضد کمونیست درک نخواهد شد، اینکه بیانیه سازمان آزادی زن نیز دارد چپ را به جاده صاف کن حاکمیت یک زن ستیزی خشن در جامعه متهم می کند؟
آذر ماجدی: خیر بهیچوجه. توضیح می دهم. اولا این تحلیلی از پیش از قیام بهمن و بقدرت رسیدن رژیم اسلامی است؛ زمانی که در جامعه چپ بعنوان حزب توده شناخته می شد و چریکها هم بعنوان یک پدیده نوین مطرح شده بودند. حزب توده بمعنای واقعی متحد و پشتیبان اسلامیست ها بود و تا زمانیکه تمام رهبریشان به زندان انداخته شدند، شکنجه و بعضا اعدام شدند، جامعه هیچ ذره نقدی از زبان این حزب نسبت به رژیم اسلامی نشنید. حتی پس از آنهم و هنوز نیز این حزب طرفدار یک جناح رژیم در مقابل جناح دیگر است.
ثانیا، چپ جامعه بطور عموم یک چپ پوپولیست بود که بشدت از نظر اخلاقی و فرهنگی عقب مانده و ضد غرب بود. گروه خون این چپ با آیت الله طالقانی، علی شریعتی و جلال آل احمد نزدیکی و قرابت بیشتری داشت تا مارکس، انگلس، لنین، لوکزامبورک، زتکین و کولونتای. این چپ با تحلیل “خورده بورژوازی انقلابی ناپیگیر” و “بورژوازی ملی” تا مدتها پس از سر کار آمدن حکومت اسلامی، مواضع سیاسی ضد و نقیض در حمایت مشروط تا حمایت کامل یا مخالفت و ضدیت با رژیم اسلامی اتخاذ کرده است. اگر بدوران ۵۷-۶۰ نگاه کنید عمده دختران و زنان وابسته به این تشکلات پوپولیست با حجاب در جامعه ظاهر می شدند. در مقرهای کومه له تا سال ۶۰-۶۱ بندرت زن پیدا می شد. پس از حملات وحشیانه رژیم به کمونیست ها زنان بیشتری به مناطق آزاد شده عقب نشینی کردند. در این شرایط زنان موظف به پوشیدن روسری بودند، اجازه نشست و برخاست با مردان پیشمرگ را بسختی می یافتند. مبارزه طولانی مارکسیسم انقلابی توانست حجاب را از مقرات کومه له بیرون بندازد و تسلیح زنان را امکانپذیر کند.
اما علیرغم تمام این مختصات عقب مانده سنتی – در پایه مذهبی، ما همواره در مقابل اتهامات و حملات راست و ارتجاعی که کوشیده است چپ را در عقب کشیده شدن موقعیت زنان مقصر جلوه دهد، بسختی مقاومت کرده ایم. در کنفرانس بنیاد پژوهش زنان در سال ۲۰۱۰ در پاریس تعدادی زنان سابق چپ اکنون فمینیست و دموکرات شده به چپ حمله کردند و این ما بودیم که شدیدا به این حمله و اتهام پاسخ گفتیم و از چپ دفاع کردیم که باعث قطبی شدن کامل کنفرانس شد.
آزادی زن: شرق زدگی چیست؟ این ترم از کجا آمده است؟
آذر ماجدی: شرق زدگی را منصور حکمت ابداع کرد و برای اولین بار مورد استفاده قرار داد. بنظر من شرق زدگی ترمی است در تقابل با “غرب زدگی” جلال آل احمد. در دهه ۴۰ شمسی، اتفاقا زمانی که در غرب جنبش آزادی زن شکل گرفته و سریعا توده ای و گسترده می شد، در زمانیکه نسل جوان غرب در مقابل فرهنگ محافظه کار حاکم قد علم کرده بود و جنبش حقوق مدنی در آمریکا کل جهان را تحت تاثیر قرار داده بود و خیزش جوانان و چپ جامعه در فرانسه مه ۶۸ را آفرید، در ایران “منورالفکر” هایی از جمله آل احمد این ترم را همانند “وبا” بجان جامعه و روشنفکران و جریان چپ جامعه انداخت؛ یک گرایش عقب مانده، ضد مدرنیسم و ضد غربی که سرکرده فکری آن فرانتس فانون، یکی از ناسیونالیست های آفریقایی بود. در آن مقطع مخالفین رژیم سلطنت بشدت مجذوب آل احمد بودند. خود من بعنوان یک کودک و سپس یک نوجوان بشدت آل احمد را دوست داشتم و به او احترام میگذاشتم. در سالهای ۵۰ بود که دوباره نگاهی به آثار او انداختم و متوجه زن ستیزی عمیق و عقب ماندگی فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی آن شدم. بیخود نیست که خمینی از آل احمد تجلیل می کرد.
آزادی زن: در پایان بیانیه این مساله عنوان شده است که آزادی و برابری کامل و بدون قید و شرط زنان در سوسیالیسم امکانپذیر است، آیا این موکول به محال کردن مساله نیست؟
آذر ماجدی: ما برای هر ذره تغییر و بهبود در موقعیت زنان می کوشیم. هر سانتیمتر بهبود بنظر ما بنفع زنان، جامعه و اهداف نهایی ماست. اما این مبارزه برای اصلاحات ما را در خود غرق نمی کند. ما افق خود را گم نمی کنیم. آگاهیم و اعتقاد داریم که زنان نمی توانند در جامعه سرمایه داری به آزادی و برابری واقعی دست یابند. جوامع غربی، بویژه اسکاندیناوی بعنوان پیشرو ترین در عرصه حقوق و موقعیت زن، را پیش رو داریم. حتی اگر تئوری را بکناری بگذاریم، بشکلی تجربی و یا مشاهده صرف نیز می توانیم ببینیم که پس از نزدیک به دو قرن مبارزه برای آزادی زن، پس از تجربه چندین جنبش اجتماعی قوی برای آزادی زن، از جمله جنبش مبارزه برای حقوق مدنی و سافرجیت در قرن نوزده، انقلاب اکتبر در اوایل قرن بیست و جنبش آزادی زن در دهه شصت و هفتاد میلادی، چگونه هنوز زنان از آزادی و برابری واقعی دور هستند، چگونه هر دستاوردی را با فرونشستن جنبش اجتماعی مربوطه باز پس می گیرند و چگونه باید هر روز از نو آغاز کرد. ما اعتقاد راسخ داریم که آزادی و برابری واقعی و بدون قید و شرط زنان در یک جامعه سوسیالیستی امکانپذیر است و از اینرو می کوشیم که جنبش آزادی زن را بسوی مبارزه برای یک سرنگونی انقلابی سوق دهیم.
در پایان کلیه دوستداران و فعالین سازمان آزادی زن، تمام کسانی که در اهداف ما شریکند، تمام زنانی که خواهان دستیابی به آزادی و برابری هستند را فرا می خوانم که این بیانیه را وسیعا توزیع کنند و با سازمان آزادی زن برای تحقق آن همراه شوند.*
۲۶ مه ۲۰۱۳
(۲۰۱۳) ! جنبش مطالباتی قوطی بگیر و بنشون
جنبش مطالباتی قوطی بگیر و بنشون!
۲۰۱۳
جریان اصلاح طلب حکومتی در جنبش حقوق زن حکم ستون پنجم رژیم اسلامی را دارد. این جریان از دوره دوم خرداد کوشیده است جنبش حقوق زن را رام کند و به جریان اصلاح طلب حکومتی دلخوش. هر ۴ سال یکبار در زمان مضحکه انتخاباتی به درگاه کاندید اصلاح طلب حکومتی تعظیم و کرنش می کند و از او می خواهد که به خواست زنان برسد. دوران برو بروی این جریان در اوایل ریاست جمهوری خاتمی بود. در این دوره کل جنبش اصلاح طلب حکومتی بیرون حکومت به زنان نوید تغییر داد: کوشید زنان را به دنبالچه جنبش دوم خرداد بدل و به این جنبش و راس آن خاتمی دلخوش و متوهم کند. این توهم چندان بطول نیانجامید و خود جنبش اصلاح طلب حکومتی در دوران ریاست جمهوری خاتمی مرگ جنبش دوم خرداد را اعلام کرد. اما بنظر می رسد که این جریان هنوز از پای نیافتاده است، نیروی بسیاری از دست داده و اکنون کاملا با زنان حکومتی ادغام شده است اما ادعایش برای ایجاد تغییر در شرایط زنان تحت رژیم اسلامی، از آنجا که تنها جریانی است که میتواند علنی در ایران فعالیت کند، در بوق و کرنا می شود.
جنبش حقوق زن دارای گرایشات مختلف است. در منتهی علیه راست جریان اصلاح طلب حکومتی قرار دارد که برای خواست هایی ناچیز و بعضا ارتجاعی از درگاه رژیم گدایی می کند. علیرغم اینکه بعلت اختناق شدید حاکم فعالین این گرایش نامی برای خود بعنوان فعالین جنبش زنان کسب کرده اند، گرایش اینها یک گرایش اقلیت است. جنبش حقوق زن در جامعه ایران بسیار وسیع و توده ای است؛ این جنبش خواهان آزادیهای وسیع و برابری است، خواستهایی که توسط جریان چپ نمایندگی می شود. آنچه در واقع باید آنرا جنبش آزادی زن نامید. فعالین داخل کشوری این جنبش بشکلی پوشیده فعالیت می کنند و بعضا در دوره ای با جنبش یک میلیون امضا که رهبریش عمدتا بدست گرایش اصلاح طلب حکومتی قرار داشت فعالیت کرده اند، اما پس از مدتی دریافتند که فعالیت با این گرایش آب در هاون کوبیدن است. سازمان آزادی زن به این جنبش تعلق دارد و خواستهای این جنبش را نمایندگی می کند.
گرایش راست با توسل به پراگماتیسم حاکم در جامعه می کوشد تلاشهای خود را بعنوان تنها تلاشهای ممکن و مفید جا زند. اما شکست و عقیم بودن این تلاشها کاملا باثبات رسیده است. این گرایش همواره کوشیده است جنبش حقوق زن را آویزان عبای اصلاح طلبان حکومتی نماید؛ یک روز دو خردادی است، یک روز سبز و روز دیگر “بنفش معتدل.” یک روز با وزیر خاتمی در امور زنان گرم میگیرد، روز دیگر زهرا رهنورد را به جمع خود دعوت و از او بخاطر بی توجهی های گذشته دلجویی می کند. هر زمان یک فیل ارتجاعی یا بازدارنده هوا می کند: یک زمان می کوشد ۲۲ خرداد را بجای روز زن در ایران جا بندازد، تا از شر رادیکالیسم و آزادیخواهی جنبش آزادی زن و کمونیستی که ۸ مارس را بعنوان روز جهانی زن در جامعه جای انداخته است خلاص شود با این هدف که روز زن ملی – اسلامی شود، نه بین المللی و رادیکال. یک زما ن دیگر به آستانبوسی فسیل های از گور برخاسته اسلامی به مجلس می رود تا با التماس و درخواست از آنها مانع تصویب قانون خانواده شود. شرم آور است اما واقعیت دارد. برخی از رهبران این گرایش در دفاع از اسلام سینه می زدند؛ اسلام را مدافع حقوق زن می خوانند و مدعی می شوند که اسلام و محمد با تعدد زوجات مخالفند! زمانی دیگر این گرایش خواهان دیه برابر برای زن و مرد می شود. تساوی طلبی در قانون ارتجاعی و اسلامی قصاص نهایت ترقی خواهی اینهاست.
از شاهکارهای جدید این گرایش دعوت از فائزه هاشمی رفسنجانی به جلسه پیش از انتخاباتی شان است. آخر کسی پیدا می شود که فائزه رفسنجانی، این دردانه حکومت اسلامی را مدافع و فعال حقوق زن بشناسد؟ “جنبش مطالباتی” یکی از کمپین های این گرایش راست است. هر بار در زمان تبلیغات مضحکه انتخاباتی این گرایش با جنبش مطالباتیش به صحنه می آید و تعدادی خواست پیش پا افتاده و بعضا عقب مانده، مانند موارد بالا را در مقابل کاندید اصلاح طلب و این بار “معتدل” قرار می دهد. نتیجه این اقدامات چیست؟ اعتبار خریدن و بخشیدن به رژیم اسلامی و مضحکه انتخاباتیش. در جلسات و نوشته ها و سایت هایشان یک مشت گله و غر را بجای نقد اسلام و حکومت اسلامی پشت هم می کنند و اسمش را می گذارند مبارزه برای حقوق زنان.
برای آنهایی که وسعت، عمق و رادیکالیسم جنبش آزادی زن در ایران را نمی شناسند این تلاشها ممکن است بعنوان مبارزه برای حقوق زن تعبیر شود و جنبش اصلاح طلب حکومتی و اپوزیسیون پرو رژیم از همین عدم آگاهی برای آبرو خریدن برای جنبش اصلاح طلب حکومتی و رژیم اسلامی استفاده می کند. اما برای بخش وسیعی از جامعه ایران، بویژه برای نسل جوان که خواهان آزادی و برابری است، این تلاشها بعنوان تلاشی برای حفظ و بقای رژیم اسلامی درک می شود. بویژه آنکه بخش رادیکال و آزادیخواه جنبش حقوق زن در یک مبارزه دائمی و خستگی ناپذیر تلاشهای این گرایش را برای حفظ رژیم اسلامی و خاک پاشیدن به چشمان مردم افشاء می کند. جنبش مطالباتی هیچ نیست جز یک عبارت دهان پر کن برای خاموش کردن اعتراض رادیکال، برای متوهم کردن اکثریت جامعه که خواهان آزادی و برابری اند.
حتی اگر فرض بگیریم که این گرایش آگاهانه برای حفظ این حکومت ضد زن تلاش نمی کند، باید پرسید آخر این جنبش مطالباتی قرار است چه خیری به زنان در ایران برساند؟ حتی اگر از ناچیز بودن این مطالبات و بعضا عقب ماندن بودن آنها بگذریم، قرار است این مطالبات در مقابل چه کسی گذاشته شود؟ آیا قرار است امامزداده خاتمی، موسوی، کروبی یا روحانی معجزه کنند؟ آیا هنوز پس از سی و چهار سال از حیات این رژیم و بیش از یک دهه از شکست جنبش اصلاح طلبی حکومتی کسی به این توهم باور دارد که رژیم اسلامی اصلاح پذیر است؟ آیا مردم را کودن فرض کرده اند، یا خود کودن اند که نوید تغییر و اصلاح به زنان تحت رژیم اسلامی می دهند؟ خیر. اینها هوشمندتر از آن هستند که به تغییر رژیم اسلامی بنفع ترقی خواهی باور داشته باشند. اینها دارند سر مردم را گرم می کنند. جنبش های اجتماعی در ایران رادیکالتر، قطبی تر و سرنگونی طلب از آن هستند که با این بازیها بتوان آنها را سرگرم کرد و از هدف دور نمود.
اگر در سال ۱۳۷۶، در دوره برو بروی دو خرداد بخشی از جامعه به تغییر و اصلاح توهم و امید داشت، اکنون همه می دانند که این امری محال است و تنها راه تغییر و ایجاد بهبود در وضع مردم، و دستیابی به آزادی و برابری برای زنان از سرنگونی رژیم اسلامی می گذرد. اکنون پس از آنکه بخشی از رهبری این جریان به خارج کشور نقل مکان کرده و با فرسنگ ها فاصله از سرکوب و زندان رژیم اسلامی هنوز از اسلام دفاع می کند و سکولاریسم را برای جامعه ایران زود می داند و برای ریاست جمهوری موسوی و روحانی صلوات نظر می کند و سفره ابوالفضل پهن می کند، دیگر حنای این گرایش کاملا رنگ باخته است. جنبش آزادی زن یک جنبش قوی، رادیکال است که تا دستیابی به آزادی و برابری کامل، بی قید و شرط و واقعی از پای نخواهد نشست.*
(۲۰۱۳) چرا سازمان آزادی زن متفاوت است؟
چرا سازمان آزادی زن متفاوت است؟
۲۰۱۳
این متن بر مبنای سخنرانی آذر ماجدی در سمینار دهمین سالگرد سازمان آزادی زن تهیه شده است
منهم به همه شما خوشامد می گویم و تشکر می کنم که به اینجا آمدید تا با هم دهمین سالگرد تاسیس سازمان آزادی زن را در آستانه ۸ مارس گرامی بداریم.
جنبش آزادی زن در ایران یک جنبش بسیار زنده، دینامیک، توده ای و رادیکال است. انعکاس این واقعیت را در میان اپوزیسیون خارج کشور مشاهده می کنیم. مباحث مربوط به حقوق زن و جنبش آزادی زن همیشه از مباحث گرم در میان اپوزیسیون است. یک نکته جالب دیگر شرکت و حضور نسبتا وسیع مردان در این جنبش است. بویژه در کنفرانس ها و مراسمی که از طرف ما برگزار میشود همیشه تعداد مردان قابل توجه است. این بیانگر اهمیت و جایگاه مساله زن در جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری است. بخاطر دارم که در کنفرانس های اول و دوم مدوسا در استکهلم و کلن در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ میهمانان ما شگفتی شان از حضور تعداد بسیاری مرد در این جلسات را ابراز می کردند. نزد ما مساله زن جایگاه بسیار بالایی دارد و یکی از مسائلی است که همواره بخش مهمی از توجه و انرژی ما به آن اختصاص یافته است.
تعلق به یک جنبش وسیع و رادیکال
سازمان آزادی زن، همانطور که مریم کوشا اشاره کرد، ده سال پیش تاسیس شد، اما سازمان آزادی زن خلق الساعه نبود؛ سازمان آزادی زن در بستر یک جنبش وسیع با یک سابقه فعالیت متمرکز برای آزادی زن تشکیل شد. همانطور که اشاره کردم، پیش از تشکیل سازمان آزادی زن ما در ظرف کانون زنان و سوسیالیسم و حول مجله مدوسا فعالیت می کردیم. بمدت ۵ سال این کانون فعالیت خود را حول انتشار مجله مدوسا و سازماندهی کنفرانس های مدوسا ادامه داد. مجله مدوسا بگفته بسیاری یک نشریه جدی و جالب توجه بود که می کوشید یک نگرش متفاوت به مساله زن و رهایی زن ارائه کند و به مسائل مختلف زنان و جنبش حقوق زن می پرداخت. از موقعیت اقتصادی زن تا خشونت علیه زنان، فحشاء، بیحقوقی، اسلام سیاسی، جنبش حقوق زن در ایران، و مطالعه تاریخ جنبش آزادی زن، بویژه جنبش آزادی زن در طول و پس از انقلاب اکتبر در روسیه و جمهوری های شوروی در مدوسا مورد تحلیل و بررسی قرار می گرفت.
مدوسا همچنین سه کنفرانس بسیار موفق در زمینه موقعیت جنبش حقوق زن در ایران، موقعیت و حقوق زن، مردسالاری، نقش مذهب و فرهنگ و کمونیسم کارگری و مساله زن برگزار کرد. کنفرانس اول مدوسا که شیرین عبادی و مهناز افخمی از سخنرانان آن بودند و مهرانگیز کار هم به آن دعوت شده بود که بعلت مشکلات پاسپورتی نتوانست در آن شرکت کند، مثل بمب در میان اپوزیسیون ترکید و در برخی نشریات در ایران اخبار آن منعکس شد. این یک کار کاملا جدید بود. برخی از نیروهای چپ ما را مورد حمله قرار دادند که چگونه با سلطنت طلبها یا ملی – اسلامیها دور یک میز نشسته اید؟ و ما نیز پاسخ دادیم که ما با رژیم اسلامی می جنگیم و با سایر نیروها جدل می کنیم.
در کنفرانس سوم ما بر فعالیتهای جنبش کمونیسم کارگری و فعالین آن در مورد مساله زن متمرکز شدیم و نقش این جنبش را در جنبش آزادی زن در ایران مورد بررسی قرار دادیم. بخاطر دارم که یک ژورنالیست دانمارکی در این کنفرانس شرکت داشت و با دقت و اشتیاق خاصی تمام کنفرانس را دنبال می کرد؛ این کنفرانس او را شوکه کرده بود. با یک تصور دیگر به این کنفرانس آمده بود و آنچه مشاهده می کرد برایش تعجب آور و جالب توجه بود. گزارش جالب و مفصلی از این کنفرانس تهیه کرد که فکر میکنم هنوز در وبسایت آزادی زن موجود باشد. باید اشاره کنم که پیش از مدوسا نیز در ظرف کمپین بین المللی دفاع از حقوق زنان در ایران ما فعالیت های خود را به پیش می بردیم.
حدود سال ۲۰۰۰ تصمیم گرفتیم یک سازمان دفاع از حقوق زنان تشکیل دهیم که به ظرف تشکل و اتحاد وسیع زنان و مردان آزادیخواه بدل شود و بکوشیم که آنرا به یک سازمان توده ای بدل کنیم. در سال ۲۰۰۲ سازمان آزادی زن را تشکیل دادیم. روشن است که تا زمانی که در ایران چنین سرکوب و اختناقی حاکم است، نمی توان از یک سازمان توده ای رادیکال زنان صحبت کرد. امید و تلاش ما اینست که در شرایطی که فضای سیاسی در ایران باز می شود، سازمان آزادی زن بتواند به ظرف تشکل زنان آزادیخواه و رادیکال بدل شود.
ما به جنبشی متعلق هستیم که ظرفیتهای بسیاری برای فعالیت رادیکال و موثر در زمینه مبارزه برای آزادی زن در اختیارمان قرار می دهد. برنامه “یک دنیای بهتر” که توسط منصور حکمت تدوین شده است، یک بخش را به موقعیت تحت ستم زن، علت این ستمکشی در دنیای امروز، راه رهایی زن و مطالبات زنان اختصاص داده است. این برنامه در جزئیات به حقوق و مطالبات زنان پرداخته است. علاوه بر برنامه، مواضع سیاسی و فعالیت عملی و سیاسی در رابطه با مساله زن، حضور زنان در تمام سطوح حزب کمونیست کارگری وقت (زمانی که ما نیز در آن حزب بودیم) کاملا قابل توجه بود. حدود ۴۰- ۳۰ درصد اعضای کمیته های رهبری در تمام سطوح زن بودند. رادیکالیسم این جنبش، ضدیت شدید آن با مذهب، اخلاقیات و فرهنگ سنتی و عقب مانده و ضدیت آن با ناسیونالیسم این جنبش را کاملا آماده پذیرش نظرات و آراء پیشرو و مدرن و غیر خرافی ساخته است.
علیرغم افت و خیزهایی که جنبش کمونیسم کارگری در ده سال اخیر بخود دید که تاثیر آن بر سازمان آزادی زن نیز غیرقابل انکار است، سازمان آزادی زن موفق شده است که در تمام طول فعالیت یک دهه خویش پرچم آزادیخواهی بی قید و شرط زنان و برابری کامل و واقعی زن و مرد، رادیکالیسم و ماکزیمالیسم را برافراشته نگاه دارد. ما امروز می توانیم با افتخار اعلام کنیم که سازمان آزادی زن سخنگوی بخش رادیکال جنبش حقوق زن است و پرچم این رادیکالیسم را به اهتزاز درآورده است. ما تسلیم فشارهای روزافزون برای تحمیل راست روی به سازمان ها و احزاب انقلابی و رادیکال نشدیم؛ ما هیچگاه در مواضع خود سازش نکردیم؛ کوشیده ایم که توهم پراکنی های جریانات و گرایشات راست و سانتر جنبش حقوق زن را افشاء کنیم. جریان ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب را نقد کرده ایم.
در سطح بین المللی
یکی از دستاوردهای ما در سطح بین المللی مقابله قاطع و آشتی ناپذیرمان با هر دو قطب تروریستی، تروریسم دولتی و اسلامی بوده است. چند سال پیش بخشی از نیروی رادیکال مدافع حقوق زن و علیه اسلام سیاسی، به راست چرخید و به مدافع ضمنی و خجول تروریسم دولتی بدل شد. این رویداد ضربه مهمی به رادیکالیسم و کمونیسم در سطح بین المللی وارد آورد. جنبش ما از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ علیه هر دو قطب تروریسم به یکسان و قاطع ایستاده است. ما مانع خزیدن بسیاری از گرایشات به دامن یکی از دو قطب به دلیل مبارزه با قطب مقابل شده ایم. اما کنده شدن بخشی از گرایش رادیکال و خزیدن آن بدامن تروریسم دولتی کار ما را با دشواری روبرو ساخت. در این مقطع بود که ما با تاکید صد چندان بر ضرورت مقابله با هر دو قطب، این مبحث را طرح کردیم که سکولاریسم برای ما کفایت نمی کند و ما باید بر سکولاریسم چپ پای فشاریم. این بحث در سطح بین المللی بویژه در فرانسه برای بخش های رادیکال راهگشا بود و توانست سدی در مقابل پیوستن این بخش به یکی از دو قطب تروریستی فراهم آورد. این مساله جایگاه ویژه ای نصیب سازمان آزادی زن در جنبش بین المللی کرده است.
این قاطعیت و رادیکالیسم بویژه اکنون اهمیتش روشن می شود. اکنون که تمام خاورمیانه و شمال آفریقا در حال جوش و خروش است و اسلامیست ها بجلو صحنه آمده اند، موضع روشن، صریح و قاطع ما علیه هر دو قطب تروریسم اهمیتش هر چه بیشتر برملا می شود. دفاع قاطع ما از آزادیخواهی و موضع چپ ما به ما امکان می دهد که اعتماد جریانات چپ و آزادیخواه منطقه را جلب کنیم. گذشته ما صریح و روشن مبارزه علیه اسلام سیاسی و تروریسم دولتی بوده است. ما در مبارزه علیه اسلام سیاسی و رژیم اسلامی به دامن اسرائیل و آمریکا نخزیدیم و با جریانات سکولار راست هم پیمان نشدیم. این بما امکان دخالتگری بیشتر و فعالتری را در منطقه می دهد. ما توانستیم یک بالانس خیلی روشن برقرار کنیم و در مقابل جامعه قرار دهیم.
نقد گرایش ملی – اسلامی
بطور نمونه ما همواره علیه حجاب اسلامی صحبت کرده ایم و آنرا نقد کرده ایم. صریحا اعلام کرده ایم که حجاب ابزار و سمبل به بردگی کشاندن زنان است. ما نقدمان علیه حجاب اسلامی است و نه حجاب اجباری. روشن است که لغو حجاب اجباری و آزادی پوشش را بعنوان یک خواست در بیانیه مان طرح کرده ایم، زیرا داریم از یک قانون صحبت می کنیم. اما نقدمان و مخالفتمان را روشن و صریح با حجاب اسلامی اعلام کرده ایم. اما اهمیت این مساله و تاکید در چیست؟
تفاوتش اینست که ملی اسلامیها می کوشند با مخالفت با حجاب اجباری نفس حجاب را از زیر نقد در ببرند. تمرکز را بر اجباری بودن حجاب بگذارند و نه نفس حجاب. این تلاش گرایشات اصلاح طلب حکومتی، ملی – اسلامی ها و جریاناتی مثل اکثریتی ها و حزب توده است که با نقد حجاب اجباری می خواهند اسلام را از زیر نقد تند خلاص کنند. همان کسانی که سی سال پیش می گفتند: یا روسری یا توسری و پونز به پیشانی زنان باصطلاح بد حجاب فرو می کردند، اکنون زیر فشار ضدیت با اسلام در جامعه به موضع نقد حجاب اجباری خزیده اند تا اسلام را بدر برند. اما ما نمی گذاریم. اسلام را باید با شدت و قاطعیت نقد کرد؛ زن ستیزی و مردسالاری ذاتی آنرا باید نقد کرد؛ حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی را باید نقد کرد.
در مورد مقوله سکولاریسم هم این مساله صدق می کند. کسانی که بیست سال درون این رژیم فعالیت کردند؛ دستگاه سرکوب آنرا جلا دادند؛ کوشیدند ایدئولوژی سرکوب اسلام را به مردم حقنه کنند، حالا که وضع رژیم به این فلاکت افتاده است، برای نجات اسلام به موضع سکولاریسم خزیده اند. یک سکولاریسم آبکی را بدست گرفته اند تا باین ترتیب در مقابل جنبش ضد مذهبی درون جامعه سد ایجاد کنند. سکولاریسمی که ما از آن دفاع می کنیم با سکولاریسم گنجی و شیرین عبادی و جمهوریخواهان سکولار متفاوت است. سازمان آزادی زن کوشیده است تا این تفاوت ها را به مردم نشان دهد. کوشیده است این جریانات حکومتی را نقد و افشاء کند.
برابری در ارتجاع، دیدی وارونه!
یک بخش لایتجزای فعالیت ما نقد و افشای جریانات ملی – اسلامی، و گرایشات راست و سانتر درون جنبش حقوق زن بوده است. ما محدودیتهای فعالیت داخل کشور را کاملا درک می کنیم؛ اما اجازه نمی دهیم که به بهانه محدودیتهای امنیتی کسی یا جریانی به چشمان مردم خاک بپاشد و توهم پراکنی کند. بطور مثال زمانی که گرایشات ملی – اسلامی خواهان دیه برابر برای زنان شدند، ما اعلام کردیم که این مطالبه ارتجاعی است. ما باید با دیه و خون بها بطور کلی مبارزه کنیم نه اینکه خواهان برابری آن برای زنان و مردان شویم و به این ترتیب به این مقوله ارتجاعی مشروعیت دهیم.
ما خواهان برابری زنان در ارتجاع نیستیم، خواهان ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه و برابری زن و مرد در چنین جامعه ای هستیم. ما تلاش این جریان برای حفظ لایحه خانواده پیشین و رفتنشان به مجلس اسلامی را نیز نقد کردیم. زمانی که همین گرایش کوشید روز ۲۲ خرداد را به روز زنان بدل کند ما در مقابل این حرکت ارتجاعی و ناسیونالیستی ایستادگی کردیم و آنرا نقد نمودیم. همانگونه که جنبش فمینیستی در سطح بین المللی را نقد می کنیم، راست رویهای گرایش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب ایران را نیز نقد می کنیم. ما اجازه نمی دهیم که کسی ارتجاع را بجای ترقی خواهی تحویل مردم دهد. همانگونه که مطالبات جنبش فمینیستی برای کشیش شدن و پاپ شدن زنان یا شرکت زنان در ارتش را بعنوان خواستی ارتجاعی نقد می کنیم، مطالبات عقب مانده جنبش ملی اسلامی در ایران را نیز نقد و افشاء می کنیم.
سازمان آزادی زن هیچگاه تسلیم لابیسم نشد و به فشارهای نهادهای دموکراسی پارلمانی برای رقیق کردن مواضع رادیکال در معاوضه با کمک های مالی یا امکانات تبلیغاتی تن نداد. ما همیشه یک مرز روشن و قابل تشخیص میان فعالیت اجتماعی و استفاده از امکانات جامعه برای طرح نظراتمان و تسلیم شدن به لابیسم و سازش سیاسی قائل بوده ایم. ما همیشه کوشیده ایم که “رادیکالیسم را توده ای کنیم” نه اینکه برای مطرح شدن در سطح جامعه به سازش های سیاسی و آرمانی دست زنیم.
ممکن است پرسیده شود مگر شما یک سازمان مدافع حقوق زنان نیستید، آیا چنین موضعگیری های سیاسی و تئوریک در حیطه فعالیت احزاب سیاسی نیست؟ پاسخ ما روشن است. ما برای آزادی زن و برابری کامل زن و مرد مبارزه می کنیم. ما آگاهیم که برای دستیابی به این هدف نمی توانیم به مواضع سیاسی محکم متعهد نباشیم. ما از نظر سیاسی به منتهی الیه چپ جامعه تعلق داریم و این را صریح بیان می کنیم. همه می دانند که رهبری سازمان آزادی زن به جنبش کمونیسم کارگری متعلقند اما این مساله مانعی برای پیوستن افراد غیر کمونیست به سازمان آزادی زن نیست. هر کس که با اهداف و شیوه فعالیت سازمان آزادی زن احساس نزدیکی می کند، می تواند به این سازمان بپیوندد. ایدئولوژی سازمان آزادی زن کمونیسم نیست. رهبری کنونی آن کمونیست کارگری است. باید تاکید کنم که سازمان آزادی زن علیرغم تعلق رهبری آن به جنبش کمونیسم کارگری از نظر تشکیلاتی کاملا مستقل است و ظرفهای تصمیم گیری مستقل خود را دارد. یک شورای مرکزی و یک رئیس دارد که در جلسات بصورت جمعی تصمیم می گیرد و عمل می کند.
فمینیسم و نقد مارکسیسم
در جنبش بین المللی حقوق زن یک گرایش قوی فمینستی وجود دارد. فمینیسم خود از گرایشات مختلفی تشکیل می شود. امروزه این گرایشات جایگاه چندانی در جنبش بین المللی ندارند. اکنون سازمانهای زنان بیشتر شکل سازمانهای ان جی او را بخود گرفته اند و از طریق ارتباط با نهاد های دولتهای دموکراسی پارلمانی و لابیسم فعالیت خود را به پیش می برند. اما در دهه ۶۰، ۷۰ و ۸۰ میلادی جنبش توده ای و وسیع آزادی زن در کشورهای غربی وجود داشت که تحت حاکمیت نظرات سیاسی و ایدئولوژیک گرایشات مختلف فمینستی بود. مارکسیست فمینیست، سوسیال فمینیست، رادیکال فمینیست و غیره. پلمیک های بسیاری میان این گرایشات و تئوریسین های آنها در جریان بود. جنبش آزادی زن در سالهای ۶۰ تا اواخر دهه ۷۰ عمدتا تحت گرایش چپ و تحت تاثیر مارکسیسم، آنگونه که تعبیرش می کرد، بود. اما رفته رفته جریانات راست و سانتر بجلوی صحنه آمدند و نقد مارکسیسم در این جنبش وسعت یافت.
یک نوشته معروف در این زمان توسط هایدی هارتمن منتشر شد تحت عنوان “ازدواج ناموفق مارکسیسم و فمینیسم” که به نقد مارکسیسم پرداخت و مارکسیسم را به مردسالاری متهم کرد. این نوشته در مقطعی بسیار معروف شد. جالب اینجاست که تمام این گرایشات فمینیستی که مارکسیسم را نسبت به مساله زن “کور” می نامیدند؛ حتی تا آنجا پیش می رفتند که آنرا یک ایدئولوژی مردسالار می نامیدند و زمانی که پای عمل سیاسی پیش می آمد از احزاب سانتر جامعه دفاع می کردند. بطور مثال حزب دموکرات در آمریکا، لیبر در انگلستان یا سوسیالیست در فرانسه، اما مارکسیسم را برای دستیابی به رهایی زن ناکافی می نامیدند. جالب اینجاست که در نقد مارکسیسم در زندگی خصوصی مارکس و انگلس هم سر می کشیدند و رفتار و رابطه مارکس با همسرش را نقد می کردند و او را مردسالار می خواندند!
این گرایشات همراه با سقوط شوروی و پایان جنگ سرد خاموش شد. اکنون همانگونه که در بالا اشاره کردم، فعالیت سازمان ها و جریانات حقوق زن معطوف به لابیسم و سر زدن به این وکیل مجلس و آن وکیل مجلس و تنظیم پروژه های معین برای دریافت کمک مالی محدود شده است. دیگر خبری از سازماندهی توده ای زنان، مبارزات توده ای و تشکلات محلی زنان نیست. اینها به تاریخ سپرده شده است. سازمان آزادی زن با این ترند کاملا متفاوت است. سازمان آزادی زن لابیسم را بعنوان یک روش فعالیت مردود می شمارد و می کوشد فعالیت خود را بشکل کلاسیک سازماندهی علاقمندان و فعالیت آگاهگرانه به پیش ببرد.
تاریخ پر افتخار!
دو دهه است ما داریم مداوما برای حقوق زن مبارزه می کنیم؛ زن ستیزی را در تمام ابعادش نقد می کنیم؛ در تمام ابعاد سیاسی، اقتصادی و ایدولوژیک. مقابل اسلام سیاسی ایستاده ایم؛ علیه جمهوری اسلامی می جنگیم؛ مذهب را نقد می کنیم؛ رادیکالیسم مان را حفظ کرده ایم و به پیش می رویم و بر محیط مان تأثیر می گذاریم. سازمان آزادی زن در ایران یک سازمان شناخته شده است. در سطح بین المللی و خاور میانه نیز بین اکتیویست های حقوق زن و چپ سازمان آزادی زن یک سازمان شناخته شده است. بین اکتیویستهای حقوق زن در اردن، لبنان، مصر، تونس و مراکش سازمان آزادی زن شناخته شده است. بطور مثال بخشی از کنفرانس بین المللی ما در سال گذشته در تعدادی از تلویزیونهای عرب زبان پخش شد. ما را نقد کردند که به اسلام و فرهنگ مردم توهین کرده ایم. کنفرانس های بین المللی سازمان آزادی زن توانسته خط رادیکال و آشتی ناپذیر ما را به جوامع مختلفی در منطقه و در اروپا اشاعه دهد. در این کنفرانس ها ما موفق شدیم فعالین سرشناسی از کشورهای مختلف از مصر، افعانستان، گرجستان، آرژانتین، فلسطین، اسرائیل و کشورهای اروپایی را گردهم آوریم.
در پایان یکبار دیگر باید اعلام کنم که علیرغم تمام کمبودها و کاستی هایی که یک سازمان داوطلبانه با امکانات محدود با آن دست و پنجه نرم می کند، سازمان آزادی زن یک تاریخ پر افتخار را پشت سر دارد. ما با قاطعیت می توانیم اعلام کنیم که سخنگوی گرایش رادیکال و ماکزیمالیست جنبش حقوق زن هستیم و در سطح بین المللی توانسته ایم ربط و پیوستگی جنبش آزادی زن با جریان چپی که در مقابل هر دو قطب تروریسم قرار دارد را باثبات رسانیم. *
(۲۰۱۳) دو کنش، دو کنشگر! اصلاح طلبان حکومتی مدافع حقوق زن یا مدافع رژیم اسلامی؟
دو کنش، دو کنشگر! اصلاح طلبان حکومتی مدافع حقوق زن یا مدافع رژیم اسلامی؟
۲۰۱۳
هفته پیش شاهد دو برخورد متفاوت به رژیم اسلامی بر سر وضعیت زنان بودیم. دو برخورد کاملا متمایز. یکی عصیان یک زن جوان جان به لب رسیده از اذیت و آزار رژیم زن ستیز اسلامی که سریعا خبر آن پخش شد و دیگر التماس و درخواست سرگشادهُ یکی از “کنشگران” ملی – اسلامی به درگاه روحانی در مورد رعایت حقوق زنان که مدرسه فمینیستی آنرا منتشر کرد. این برخوردها کدامست؟
خبر حمله یک زن جوان به یک مامور زن منکراتی در سایت های خبری وابسته به رژیم منتشر شد و سریعا در سایت های مختلف از جمله فیس بوک پخش شد. یک زن جوان عاصی از مزاحمتهای دائمی مامورین اسلامی زمانیکه یک زن منکراتی در مورد “بدحجابی” به او تذکر می دهد، به او حمله ور شده و مورد ضرب و شتم قرارش می دهد. در شرایط عادی، در یک جامعه متعارف، نه تنها کسی از حرکت خشونت آمیز دفاع نمی کند، بلکه آنرا مذموم و مردود می شمارد. اما جامعه ایران یک جامعه عادی نیست؛ شرایط زیست در این جامعه متعارف نیست؛ سرکوب خشن، کنترل تمام جوانب زندگی مردم، زن ستیزی شدید، فقر و تبعیض گسترده، جان مردم را به لبشان رسانده است. مردم خواهان سرنگونی این رژیم و محاکمه و مجازات کلیه کار بدستان هستند.
مردم ۴ سال پیش علیه این نظام سیاه و جنایتکار به خیابانها آمدند و با سرکوب خشن، زندان، شکنجه، تجاوز، اعدام و مرگ پاسخ گرفتند. این رژیم یک وصله ناجور به جامعه ایران است. همه اینرا می دانند. همه با آرزوی سرنگونی آن روز را به شب می رسانند. لذا عکس العمل این زن جوان نه تنها با تعجب روبرو نشد، نه تنها مورد شماتت قرار نگرفت، بلکه موج تحسین را برانگیخت. شجاعت این زن جوان مورد تحسین واقع شد. این زن منکراتی دفعه بعد قبل از اینکه جرئت کند به زن دیگری تذکر دهد، یکبار دیگر به عواقب آن فکر خواهد کرد. این رژیم را با زبان خوش نمی توان تغییر داد. باید با زور و قهر به زیرش کشید و تا زمانیکه تشکیلات و اتحاد وسیع موجود نباشد، مردم بطور فردی یا گروه های کوچک امور را بدست خود می گیرند. این منطق یک جامعه اختناق زده، پر از سرکوب و نارضایتی است.
اما برخورد دوم. ظاهرا یک برخورد منطقی و اصولی! خانم سهیلا وحدتی، یکی از فعالین ملی – اسلامی حقوق زن طی نامه ای بسیار محترمانه به رئیس جمهوری که کارنامه اش در سرکوب و جنایت برای همه روشن است، از او خواسته است که به “وعده هایش” در مورد حقوق زنان عمل کند و بعد یک نامه مفصل برای او به نگارش درآورده است. در جامعه ای با شرایط عادی و متعارف، میشد گفت: که خوب، رئیس جمهوری انتخاب شده و یک فعال حقوق زن خواستهای زنان را با او درمیان می گذارد؛ ایرادی که ندارد؟! اما ما نه تنها در یک جامعهُ عادی و متعارف زندگی نمی کنیم، بلکه این انتخابات هم انتخابات نیست، مضحکه ای بیش نیست. همه می دانند که ۹۹/۹۹ درصد مردم حق کاندید شدن در این انتخابات را نداشتند، حتی نورچشمی های رژیم، بنیانگذاران و کسانی که روی زانوی “امام” بزرگ شده اند هم از لیست کاندیداها حذف شدند. در چنین شرایطی آن فردی که روحانی را “رئیس جمهور منتخب مردم” می نامد، یا در این دنیا زندگی نمی کند، یا می خواهد خاک بچشم مردم بپاشد؛ یا هیچ تصویری از یک جامعه حتی نیم آزاد هم ندارد، یا می خواهد بمردم اینگونه بقبولاند که ایران تحت رژیم اسلامی برای “ما ایرانیان” خوب است و شاید از سرمان هم زیاد است.
خانم وحدتی نامه سرگشاده خود را این چنین آغاز می کند: “انتخاب شما به عنوان رئیس جمهور آینده ایران برای بسیاری از مردم ایران امیدبخش بوده است.” سپس ادامه می دهد: “انتظار ملت از “دولت تدبیر و امید” این است که به مسائل همه زنان پرداخته و برای بهبود وضعیت همه زنان بکوشد…. توجه شما به مسائل مربوط به خانواده قابل تقدیر است، اما محدود کردن مسائل زنان به مساله خانواده به مخدوش کردن مساله منجر شده و دستگاه اجرایی را از یافتن راه حل های مناسب هم در حوزه مسائل زنان و هم در حوزه مسائل خانواده باز می دارد.”
آدم می ماند که این خانم وحدتی دچار توهم است، یا دارد تحت نام تلاش برای کسب حقوق زن توهم پراکنی می کند؟ آیا ایشان قصدش دفاع از حقوق زن است یا دفاع از رژیم اسلامی در مقابل مردم و زنان جوانی که امور را دارند بدست خود می گیرند و دیگر زیر بار حرف زور نمی روند؟ طی سی و چندسالی که از حیات خونین رژیم اسلامی می گذرد، جریانات ملی – اسلامی و از سال ۱۳۷۶ جریان اصلاح طلب حکومتی و اپوزیسیون پرو رژیم تمام تلاش شان حفظ و بقای رژیم اسلامی بوده است. تحرکات این چنینی بخشی از فعالیت این دسته “کنشگران” بوده است. در دو شماره پیش همین نشریه درباره جلسه زنان ملی – اسلامی و طرح کف مطالبات زنان به روحانی نوشتیم و اکنون با نامه سرگشاده یک کنشگر دیگر از همین جریان روبرو هستیم.
معلوم نیست اینها دارند چه کسان و چه بخشی از جامعه را فریب می دهند؟ واقعا چه کسی در جامعه به این رژیم ذره ای توهم دارد یا به عبای روحانی برای تغییر و بهبود دخیل بسته است؟ مساله اینجاست که این “کنشگران” ملی اسلامی و جریان اصلاح طلب حکومتی نیز ذره ای توهم به این رژیم ندارند؛ کنش های اینها بخشی از سناریوی حفظ رژیم است، تلاشی برای ممانعت از یورش مردم به این نظام، تحرکی برای سد کردن موج انقلاب مردم است. اینها را نباید فعال مبارزه برای حقوق زنان خواند؛ این کنشگران ستون پنجم رژیم اسلامی درون جنبش حقوق زن هستند و باید با همین نام آنها را افشاء کرد و به مردم شناساند. بر کسی که پس از سی و چهار سال تجربه زندگی تحت رژیم اسلامی، ۱۶ سال پس از هیاهوی جنبش دوم خرداد و جنبش “اصلاحات”، ۴ سال پس از خیزش عظیم مردم و سرکوب خشن آن توسط اوباش اسلامی، پس از بیش از صد هزار اعدام مخالفین، کمونیستها و آزادیخواهان، به یکی از این ارازل و اوباش که از روز نخست در راس این حکومت منحوس جای داشته، بعنوان “رئیس جمهور منتخب مردم” نامه سرگشاده می نویسد و با قربان صدقه، التماس و درخواست می کند، نامی بجز طرفدار رژیم اسلامی و کنشگر رژیم اسلامی نمی توان گذاشت.
خانم وحدتی نگران زنان و حقوقشان نیست، نگران رژیم اسلامی و “رئیس جمهور منتخبش” روحانی است: “دو اینکه پس از چهارسال عملکرد دولت شما در بهبود و پیشرفت جایگاه زنان بطور مشخص قابل اندازه گیری باشد و شما بتوانید از کارنامه عمل خود در تحقق وعده هایی که داده اید دفاع کنید.”*
(۲۰۱۳) سکولاریسم و حقوق زن , آیا سکولاریسم کافی است؟
سکولاریسم و حقوق زن , آیا سکولاریسم کافی است؟
۲۰۱۳
سکولاریسم یک شرط سیاسی مهم برای دستیابی به یک جامعه آزاد و برابر و امحای ستمکشی زن است. در جامعه ایران جنبش سکولاریسم وسیع و گسترده است. از همین رو است که جنبش ملی – اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی بالاجبار به دفاع از سکولاریسم تظاهر می کنند. در سطح بین المللی نیز در واکنش به قدرتگیری یک جنبش اسلامیستی تروریست، بویژه از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جنبش سکولاریستی اوج گرفته است. اوج گیری یک جنبش سکولار امری مثبت برای گسترش آزادیهای فردی، آزادی بیان و تحقق حقوق زن است. اما سکولاریسم را بشکل مجرد و در خلاء نباید دید. جنبش سکولار نوین از نظر گرایش و افق سیاسی به دو گرایش چپ و راست تقسیم می شود. این واقعیت مهمی است که باید بازشناخت و در تحلیل و موضع گیری سیاسی دخالت داد.
در سالهای اخیر مشاهده کرده ایم که یک جریان راست که عملا در کنار راست ترین جریانات در غرب قرار می گیرد که در این میان طرفداران دولت مذهبی اسرائیل هم قرار گرفته اند، بطرفداری از جنبش سکولار و مخالف اسلام سیاسی و رژیم اسلامی برخاسته اند. سکولاریست هایی که در مقابله با جنبش اسلامیستی از حمله به عراق حمایت کردند، که در این میان چهره های سرشناس جنبش سکولار و آتئیست هم وجود دارند. طی دهه اخیر ما شاهد یک روند سیاسی ارتجاعی بوده ایم. بخشی از مخالفین جنبش اسلامی در مقابله با این جنبش به حمایت از دولتهای غربی بسرکردگی آمریکا، یعنی تروریسم دولتی، بلند شده اند. از آنسوی بخشی که با سیاستهای غرب و آمریکا مخالفند به دفاع از جنبش تروریسم اسلامی و رژیم اسلامی در می غلطند. هر دوی این رویکردها ارتجاعی است.
لذا تفکیک گرایشات چپ و راست درون جنبش سکولار برای افراد و جریانات رادیکال آزادیخواه و برابری طلب امری بسیار مهم است و در شرایط حاضر با خیزش توده ای در خاورمیانه و آفریقای شمالی مبرم تر شده است. جنبش سکولار چپ، یعنی جنبشی که نه تنها از یک سکولاریسم رادیکال، یعنی جدایی کامل مذهب از دولت، از قوانین و آموزش و پرورش دفاع می کند، بلکه همچنین در مقابل آنچه ما از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دو قطب تروریسم نام نهادیم، می ایستد. یعنی تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا و تروریسم اسلامی، اما بهیچوجه به آن محدود نمی شود.
طی دو سال گذشته ما شاهد واکنش این دو گرایش به رویدادهای خاورمیانه بوده ایم. گرایش راست، تحت پوشش مقابله با خطر اسلامیست ها و نگرانی از باصطلاح حقوق زن، خجولانه از وضعیت موجود دفاع کرده است. در یک کنفرانس آنلاین شرکت داشتم تحت عنوان: «اعتراضات در کشورهای عربی و حقوق زن» برخی از شرکت کنندگان تنها نگران سرنگونی مبارک و بن علی بودند. و بعد از آن دیدیم که همین گرایش از دخالت ناتو در جنگ زمینی علیه قذافی و بنفع شورای موقت لیبی دفاع کرد و زمانیکه حکومت تازه بقدرت رسیده اعلام کرد که قوانین شریعه در لیبی حاکم خواهد شد، اینها ادعا کردند که این شورا ناتو را فریب داده است!
مذهب و سازمانهای مذهبی منبع سیاست ارتجاعی اند. این حقیقت است. اما فقط نیمی از حقیقت است. مذهب یک بخش لایتجزای ایدئولوژی ارتجاعی و زن ستیز حاکم است. این ایدئولوژی ضروری است، برای اینکه از نظامی که بر مبنای تبعیض، نابرابری، استثمار اقتصادی و عدم آزادی بنیان گذاشته شده است، دفاع کند. این نظام سرمایه داری است. اگر ما در دهه ۹۰ مجبور به بحث و توضیح این مقوله بودیم، امروز به اینکار نیازی نیست. زمانیکه سرمایه داری زندگی ما را ویران کرده است؛ موقعی که میلیون ها نفر بیکار اند و قادر به تامین غذا و سرپناه برای خانواده هایشان نیستند؛ زمانیکه جنبش ضد کاپیتالیستی جهانی شده است؛ در شرایطی که سرمایه داران دارند هر روز به هزینه کارگران و شهروندان عادی ثروتمند تر می شوند؛ آیا واقعا احتیاج است که در مورد این مساله مقوله پردازی کنیم و مباحث طولانی برای اثبات آن سازمان دهیم؟ فکر نمی کنم. همه می دانند که منبع نابرابری، تبعیض و فلاکت کنونی سرمایه داری است.
جوهر اصلی جنبش های توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا برای آزادی، برابری و رفاه همگانی ضد کاپیتالیستی است. به این دلیل است که زمانیکه دولتهای غربی نتوانست مردم را در مصر و تونس بخانه بازگرداند، با اتکا به ارتش در این کشورها بن علی را به تبعید فرستاد و از رفتن مبارک حمایت کرد، تا بتواند دستگاه دولتی را تا حد امکان دست نخورده نگاه دارد. و به همین دلیل در لیبی که قدرت چنین مانیپولاسیون سیاسی را نداشت، بشکل نظامی در اوضاع دخالت کرد تا تضمین کند که پس از سقوط قذافی قدرت بدست مردم نیافتد. و در سوریه هم اگرچه نتوانسته دخالت مستقیم نظامی کند، با حمایت کامل مالی و نظامی از “ارتش آزاد سوریه” عملا یک جنگ داخلی خونین را به مردم سوریه تحمیل کرده است و پروسه مبارزات مردم برای آزادی و برابری و رفاه را قیچی نمودند.
غرب تصمیم گرفته است که بمنظور ممانعت از گسترش جنبش اعتراضی به یک انقلاب کارگری، و جلوگیری از افتادن قدرت بدست مردم، یا جریانات چپ و کمونیست با اسلامیست ها سازش کند. این دقیقا اتفاقی است که در ایران در سال ۱۳۵۷ افتاد؛ زمانیکه دولت های غربی در هراس از قدرتگیری چپ، خمینی این آخوند مهجور را به پاریس آورد، از او یک “رهبر انقلاب” ساخت و بجان مردم ایران انداخت. اسلامیسم جدید، گفته می شود از نوع اسلام رژیم اسلامی نیست، اسلام “معتدل” است، نوع ترکی اسلامیسم است. بهر رو این اسلامیسم دارد در منطقه قدرت می گیرد.
مردم منطقه دارند بسوی همان تله ای رانده می شوند که مردم ایران در سال ۱۳۵۷ رانده شدند. ما باید این روند را تشخیص دهیم و در مقابل آن بایستیم. باین خاطر ما نه تنها باید سکولاریست های خوبی باشیم، بلکه همچنین باید با حرارت از آزادی، برابری و عدالت دفاع کنیم. باید از نظر سیاسی کاملا هشیار باشیم که از یک قطب در مقابل قطب دیگر دفاع نکنیم. ما باید موضعی محکم در مقابل هر دو قطب اتخاذ کنیم: تروریسم دولتی بسر کردگی آمریکا و تروریسم اسلامی. باید بصراحت از آزادی، برابری و رفاه همگانی دفاع کنیم. باید قاطعانه از آزادی و برابری زن دفاع کنیم.*
(۲۰۱۳) شیرین عبادی: “جمهوری اسلامی از اسلام سوء استفاده میکند!”مدافع رژیم اسلامی یا آزادی زن؟
شیرین عبادی: “جمهوری اسلامی از اسلام سوء استفاده میکند!” مدافع رژیم اسلامی یا آزادی زن؟
۲۰۱۳
خانم شیرین عبادی بعنوان مدافع حقوق زن شهرت یافته است. اما انسان گاهی حیران میماند که آیا ایشان بیشتر مدافع حقوق زن است یا مدافع اسلام؟ کلمات قصار ایشان از قبیل “حقوق زن با اسلام در تناقض نیست.” اکنون شهره خاص و عام است و حتی دراعلامیه کمیته صلح نوبل نیز ثبت شده است. “کفر گویی” های اخیر ایشان که چند همسری را مغایر با اسلام و گفته های “پیغمبر اسلام” نامیده است نیز باید در کتاب رکوردهای “گینس” بعنوان رکورد در تحریف حقیقت به ثبت رسد. نقد ما به خانم عبادی برای دفاع از اسلام و خاک پاشیدن به چشم مبارزین آزادی زن تاریخی طولانی دارد. اما طی این مدت ما همواره کوشیده ایم که ملاحظات و خطرات فعالیت تحت رژیم اسلامی را نیز در نقدمان ملحوظ کنیم. بارها گفته ایم که ما انتظار نداریم ایشان صریحا اعلام کند٬ آزادی زن و برابری زن و مرد در چهارچوب رژیم اسلامی امکانپذیر نیست. میدانیم که ملاحظات امنیتی را باید در نظر گرفت. اما گفته ایم که اگر ایشان خود را مدافع حقوق زن میداند٬ نباید از اسلام دفاع کند و اسلام را مدافع حقوق زن معرفی کند. این خاک پاشیدن به چشم زنان و مردم آزادیخواه است .
خانم عبادی اکنون مدتی است که مقیم غرب است. هر روز از یک سخنرانی در یک مجمع حکومتی٬ به یک مصاحبه با رسانه های بسیار “حقیقت گوی” طرفدار اصلاح طلبان حکومتی میرود. ایشان در تمام این فرصت ها به شکلی پیگیر و مومنانه از اسلام دفاع میکند و اخیرا صریحا با سکولاریسم هم مخالفت ورزیده است. در این شرایط است که میتوان کاملا و بدون هیچ تردیدی نتیجه گرفت که دفاع ایشان از اسلام و مبارزه در چهارچوب حکومت اسلامی نه یک ملاحظه امنیتی- تاکتیکی٬ بلکه اعتقاد عمیق ایشان است. ایشان به جبهه اصلاح طلبان حکومتی تعلق دارد. ایشان خواهان ایجاد اصلاحاتی قطره چکانی در حکومت اسلامی است. ایشان مخالف سرنگونی رژیم اسلامی و ایجاد یک نظام سکولار٬ مبتنی بر جدایی دین از دولت و آزادی کامل و برابری واقعی زن و مرد است. البته ما به حق هر انسانی برای اعتقاد به هر عقیده و مرامی حتی ارتجاعی ترین ها احترام میگذاریم. اما در عین حال حق مسلم خود میدانیم که بعنوان مدافعین پر و پا قرص آزادی و برابری٬ بعنوان پیشروان و فعالین پیگیر و خستگی ناپذیر آزادی بی قید و شرط زنان و برابری کامل و واقعی نظرات ارتجاعی را مورد نقد شدید قرار دهیم.
خانم عبادی اخیرا در یک کنفرانس مجامع مذاهب مختلف در فرانکفورت٬ آلمان٬ اعلام کرده است: “صاحبان قدرت در ایران برای تحقق اهداف سیاسی خود از اسلام سوء استفاده میکنند.” و اضافه کرده است که “جمهوری اسلامی دیگر نه اسلامی است و نه جمهوری.” این اظهارات نیاز به هیچ شرح و توضیحی ندارد. بسیار روشن است. فقط جالب اینجاست که ایشان میگوید “دیگر” “نه اسلامی است و نه جمهوری!” باید از ایشان پرسید٬ آن زمانی که بنظر ایشان جمهوری اسلامی هم جمهوری بود و هم اسلامی٬ چه مرحله ای از تاریخ این رژیم سیاه، جنایتکار و زن ستیز است؟
آیا دهه شصت را بعنوان چنین مرحله ای قبول دارند؟ دهه ای که بیش از صد هزار نفر در زندانهای مخوف رژیم زیر شدیدترین شکنجه ها قرار گرفتند و اعدام شدند؟ دهه ای که هزاران جوان را در گورهای دستجمعی مدفون کردند و مادران و پدران و عزیزان آنها٬ هنوز از محل دفن آنها بیخبرند؟ زمانی که دختران باکره پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میگرفتند تا طبق احکام اسلامی به بهشت نروند؟ آیا زمانی که زنان را به زور به زیر حجاب بردند٬ این رژیم اسلامی بود؟ آیا زمانی که آپارتاید جنسی را به زور شلاق و سرکوب در جامعه حاکم کردند٬ این رژیم بنظر ایشان اسلامی و جمهوری بود؟ آیا زمانی که پسر بچه ها را با یک کلید حلبی به دور گردنشان به روی مین های جبهه جنگ میفرستادند این نظام بنظرشان اسلامی و جمهوری بود؟ آیا زمانی که به کردستان لشکرکشی کردند و مردم را به خاک و خون کشیدند و جوانانی که در مقابلشان ایستادگی کردند حتی روی برانکار به گلوله بستند٬ آن زمان این نظام اسلامی و جمهوری بود؟ این سوالات را باید در مقابل خانم عبادی گذاشت و از ایشان پاسخ صریح طلب کرد. هر کس حق دارد به هر چه میخواهد اعتقاد داشته باشد، اما هیچکس مجاز نیست جنبش آزادیخواهانه مردم، جنبش آزادی زن و تمام آن جوانان و زنان و مردانی که قهرمانانه در مقابل این رژیم اسلامی جنایت و سرکوب ایستادگی کرده اند٬ به بازی بگیرد. دودوزه بازی باید از صحنه مبارزات آزادیخواهانه مردم طرد شود. این گفته وفا سلطان در مورد اسلام وصف حال خانم عبادی است: “شما میتوانید به هر سنگی میخواهید اعتقاد داشته باشید، بشرط آنکه سنگ را بطرف من پرتاب نکنید”.
دفاع از همجنسگرایان اتهام دولتی !
اظهارات خانم عبادی در یک مصاحبه با رادیو دویچه وله، بخش فارسی، حیرت برانگیز تر است. در رابطه با گزارش بانکی مون، دبیر کل سازمان ملل، از ایشان پرسیده شده: “آیا در پروندههای شما تا به حال دفاع از همجنسگرایان و دفاع از سازمان سیا بوده؟” ایشان پس از مقدماتی در مورد اتهام پراکنی ایرنا و غیره چنین میگوید:
“اما آنچه که باعث شده این روزینامهها و همچنین ایرنا من را مدافع همجنسگرایان بخواند، آن است که در یک محاکمه، فردی را که متهم به همجنسگرایی بود، طبق دستور دادگاه از کوه پرت کردند و بدنش تکه تکه شد و تکههای بدنش را جمع و دفن کردند. من در آن زمان در ایتالیا بودم. در این خصوص خبرنگاری با من مصاحبه کرد و نظر من را راجع به این نوع مجازات پرسید. من گفتم هرکس هرکاری که کرده باشد، اگر مستحق قتل است، دیگر چرا به این صورت فجیع مردم را میکشید که از کوه پرت کنید تا بدنش تکه تکه شود؟ آنچه که مورد مخالفت من در آن مصاحبه بود، مجازاتهای خلاف ضوابط حقوق بشری و بلکه خلاف انسانیت و خلاف اسلام بود. در هیچ جای قرآن نوشته نشده که یک آدم ولو هر عمل بدی انجام داده باشد، از کوه پرتش کنند و بدنش تکه تکه شود و بعد پاسدارها بیایند و آن تکه ها را جمع کنند و او را دفن کنند. این چه شیوه اعمال مجازات و اجرای قانون است؟ من به اینگونه امور اعتراض دارم .”
یکی دیگر از القاب خانم عبادی مدافع حقوق بشر است. این سخنان را یکبار دیگر بخوانید! ایشان دفاع از همجنس گرایان را بعنوان اتهامات و دروغ های ایرنا و روزنامه های دولتی ایران رد میکند. تنها نقد ایشان به نوع اعدام این فرد همجنسگرا است، نه نفس اعدام یا حتی مجازات همجنسگرایان. ایشان از حقوق برابر و انسانی همجنسگرایان دفاع نمیکند. فقط به پرت کردن آنها از کوه اعتراض دارد. میگوید: جور دیگری اعدامش میکردید. راستش با خواندن این مصاحبه به قول اصطلاح عامیانه “مغز انسان سوت میکشد!” این تمام بضاعت مدافع حقوق بشری است که برای فعالیت هایش جایزه نوبل هم گرفته است. جالب اینجاست که در همین یک تکه صحبت هم باز از یادش نمیرود که از اسلام دفاع کند .
دفاع از اسلام با حقوق زن در تناقض است
در سوال دیگری٬ مصاحبه شونده می پرسد که جمهوری اسلامی در پاسخ به درخواست بانکی مون در حفاظت از جان شما گفته است: “موضعگیریها و بیانیههای شما با گرایشهای مذهبی مردم مغایرت دارد و به همین دلیل ما نمیتوانیم از جان ایشان محافظت کنیم. آیا شما این حرف را قبول دارید؟ آیا شما حرفی مغایر با گرایشهای مذهبی مردم ایران زدهاید؟” خانم عبادی در پاسخ چنین میگوید:
“من همواره مدافع اسلام بودهام و اساسا تزی که باعث شد من برنده جایزه نوبل صلح شوم، این بود که اسلام و حقوق بشر با هم انطباق دارند. حرف ما این است که اسلام منشا حقوق بشر است. آنچه که اسلام در شیوه رفتار با مردم میگوید، منشا حقوق بشر است و به خاطر دفاع از اسلام است که من گاهی اوقات حتی مورد بیمهری افرادی که به اسلام اعتقاد ندارند قرار میگیرم. اما جالب است که دولت ایران حرف من را که همیشه مستند به آیات قرانی است و در حمایت از اسلام است، مخالف اسلام معرفی میکند”.
خانم عبادی نه تنها در ایران بلکه همچنین طی فعالیت در خارج کشور، پیگیرانه و مستمر و بشکلی صریح و علنی از اسلام دفاع کرده است و مخالفت خود را با سکولاریسم، با این بهانه که مردم ایران برای سکولاریسم آماده نیستند، اعلام نموده است. خانم عبادی بعنوان یکی از مدافعین جمهوری اسلامی، در کنار شخصیت های اصلی اسلامی جناح اصلاح طلب حکومتی٬ از قبیل گنجی، مخمباف، سازگارا و امثالهم عملا از جمهوری اسلامی دفاع کرده است. ایشان مخالف جمهوری اسلامی نیست. ایشان خواهان به زیر کشیدن این نظام زن ستیز جنایتکار قرون وسطایی نیست. ایشان خواهان یک نظام اسلامی کمی اصلاح شده یا بهتر بگوییم کمی بزک شده است. خانم عبادی را باید همانگونه که هست، به مردم معرفی کرد. خانم عبادی نه مدافع حقوق زن، نه مدافع آزادی زنان، بلکه مدافع اسلام و رژیم اسلامی است. مدال مدافع حقوق زن یا حقوق بشر را باید با یک مدال واقعی جایگزین کرد: مدافع نظام اسلامی.
* این نوشته پیش از این در نشریه برای یک دنیای بهتر بچاپ رسیده است. بعلت موضوعیت روز آن در این شماره آزادی زن باز چاپ می شود.
(۲۰۱۳) ! گم کردن سوراخ دعا! وصف حال زنان فمینیست سوئدی در کمپین حجاب
گم کردن سوراخ دعا! وصف حال زنان فمینیست سوئدی در کمپین حجاب!
۲۰۱۳
یک زن مسلمان با حجاب در استکهلم مور حمله وحشیانه یک نژاد پرست قرار گرفته است. طبق گزارشات مختلف حملات نژاد پرستانه علیه مسلمانانی که مظاهر اسلامی دارند افزایش یافته است. قطعا باید با قاطعیت علیه نژاد پرستی مبارزه کرد. باید از آزادی بیان، ابراز وجود و پوشش دفاع کرد. این دو اصل مهم و تخطی ناپذیر انسانیت و آزادیخواهی و برابری طلبی است. اما زنان فمینیست سیاستمدار سوئدی از جمله رهبر حزب سبز و رهبر حزب ابتکار فمینیستی سوراخ دعا را گم کرده اند. دفاع از حق یک انسان برای اعتقاد به هر مذهب و خرافه ای و در ابراز وجود (در اینجا حجاب بر سر کردن) و مقابله با حملات دست راستی نژاد پرستانه و بعضا فاشیستی علیه مسلمانان با مظاهر اسلامی را با تائید گذاردن بر یک سمبل ارتجاع، زن ستیزی و در دوره معاصر بر بیرق یک جنبش سیاه ارتجاعی یعنی اسلام سیاسی یکی گرفته اند. این یک اشتباه محض است. ما در این نوشته وارد این مساله نمی شویم که آیا این حرکت ناشی از اپورتونیسم سیاسی آنهاست یا از عدم درک تفاوت این دو مقوله نشات گرفته است.
تازگیها مد شده است که در دفاع از حرمت یا حیات یک فرد یا از حقوق مدنی و سیاسی یک گروه اجتماعی، مدافعین خود را به شکل موضوع حمله در می آورند. رژیم اسلامی با هدف تحقیر یک فعال دانشجویی مرد، عکس او را با روسری منتشر می کند، مردان ملی – اسلامی روسری بسر می کنند و عکس خود را در فیس بوک منتشر می نمایند و زنان ملی – اسلامی آنها را برای “برسمیت شناسی و دفاع از مادران و خواهرانشان” مورد تحسین قرار می دهند. یک زن جوان در مصر بعنوان اعتراض به اسلامی گری و زن ستیزی حاکم در جامعه، عکس لختش را در دنیای مجازی منتشر می کند، تعدادی فمینیست یک تقویم درست می کنند و عکس های لختشان را در آن بچاپ می رسانند. رسانه های اسلامی و ملی – اسلامی به یک زن هنرپیشه ایرانی برای شرکت در یک ویدیوی هنری – بازرگانی با نیم تنه برهنه بد و بیراه می گویند، باز این فمینیست ها ویدیویی از نیم تنه برهنه شان را در یوتیوب می گذارند. رژیم اسلامی تعدادی مرد را بجرم اوباش در خیابان های مریوان با لباس زنانه کردی می گرداند، خود زنان مریوان با جسارت به خیابان می آیند و اعتراض می کنند، اما ناسیونالیستهای قومپرست و یک عده چپ با گرایش به “حزب باد”، لباس زنانه کردی می پوشند و از خود عکس می گیرند و در فیس بوکشان می گذارند.
این مد جدید مبارزه پوپولیستی است که متاسفانه به یمن وجود سایت های اجتماعی و اینترنت با استقبال روبرو شده است. برخی با هدف معین سیاسی و جا انداختن سیاست متبوعشان دست به چنین اقداماتی می زنند و برخی از روی سطحی گری و ظاهر بینی بدنبال این روند می افتند. مبارزه از طریق فیس بوک کم هزینه، بی دردسر و جذاب است. و این آفتی است که بجان مبارزه جدی آزادیخواهانه و برابری طلبانه علیه ارتجاع قوی و حاکم افتاده است.
آیا باید هم شکل جماعت شد؟
آیا برای دفاع از یک قربانی ارتجاع، راسیسم، زن ستیزی و تبعیض باید عین حرکت او را تکرار کرد یا به شکل او درآمد؟ آیا این شیوه موثرترین و پیشروترین شیوه دفاع از آزادیخواهی، برابری طلبی و حقوق انسانی است؟ پاسخ به هر دو سوال منفی است. نه تنها ضرورتی به انجام این کار نیست، بلکه در بسیاری موارد از جمله موارد بالا این کار نه تنها پیشرو نیست، بلکه تائید عقب ماندگی، زن ستیزی و یا تعصبات ملی – مذهبی است. مساله اینجاست که جریانات پوپولیستی که به این مد روی آورده اند، خود را شبیه تمام قربانیان تبعیض و سرکوب نمی کنند، آسانترین ها را انتخاب می کنند! آن موضوعی را برمیگزینند که جنجال برانگیز است و سر و صدا براه می اندازد. محتوای کار و تاثیر واقعی عمل برایشان اولویت ندارد، اینکه عکس و اسمش پخش شود برایشان دارای اولویت است.
از اینرو در دفاع از کارگران بنگلادش، پاکستان، هند، ویتنام و کامبوج که در شرایط برده وار مورد وحشیانه ترین استثمار قرار می گیرند و هر چند ماه یکبار ده ها تن شان بر اثر آتش سوزی یا ریختن ساختمان محکوم به مرگ می شوند، هیچیک از اینها بفکرش خطور هم نمی کند که به شکل آنها درآید یا شرایط زیست و کار آنها را برای یک هفته هم تجربه کند. امری که مورد تائید ما بعنوان یک راه مقابله با این بردگی عریان نیست. در دفاع از قربانیان برده داری نوین که چند ده میلیون انسان را در کام خود گرفته است، این مبارزین مد روز ما حتی لحظه ای هم فکرشان را خسته نمی کنند که چگونه می توان همین شیوه را در دفاع از آنها بکار بست. در دفاع از زنان و مردان زحمتکش و آزادیخواه در مصر و تونس و سوریه که هر روز دارند با گرگان وحشی سرمایه داری از نوع اسلامی یا آمریکایی دست و پنجه نرم می کنند، یک آن به فکر هم شکلی و هم شیوه ای نمی افتند. فقط و فقط آسانها و هیاهو راه انداز ها را بر میگزینند و این پوپولیسم است در عصر اینترنت، یوتیوب و فیس بوک!
حجاب سمبل و ابزار بردگی!
این فمینست های سوئدی حتی یک لحظه هم به ماهیت حجاب نمی اندیشند: اینکه حجاب ابزار و سمبل بردگی میلیونها انسان در جهان معاصر است؛ این واقعیت که یک جنبش وسیع در ایران اکنون بیش از سی سال است دارد با قربانی دادن علیه آن می جنگد؛ این حقیقت که در جهان اسلامزده زنان بسیاری به حجاب بعنوان یک طناب دار می نگرند و برای خلاصی از طوق آن به هر دری می کوبند؛ حجاب پوشش نیست. حجاب سند بردگی زنان و یکی از مهمترین ابزار زن ستیزی در بخش وسیعی از جهان است. پس برای دفاع از قربانیان راسیسمی که محیط مسلمان نشین را هدف گرفته است، راسیسمی که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بدنبال اعلام جنگ علنی دو قطب تروریستی، تروریسم اسلامی و دولتی، تشدید شده است، نباید مظاهر ارتجاعی را پذیرفت و بر آنها مهر تائید کوبید. باید از حق انسانی این افراد دفاع کرد. باید یک سنگر مهم علیه راسیسم و فاشیسم ایجاد کرد. اما در عین حال باید علیه مظاهر، عقاید و اعتقادات خرافی و ارتجاعی ایستاد و آنها را افشاء کرد. راه مقابله با یک عقب ماندگی یا یک ارتجاع، افتادن به دامن یک ارتجاع دیگر یا تطهیر یک عقب ماندگی دیگر نیست. راه مقابله با ارتجاع و عقب ماندگی ایجاد یک صف محکم در مقابل هر گونه عقب ماندگی و ارتجاع است.
نسبیت فرهنگی در شکل جدید!
ما این دیالوگ و نقد را اکنون نزدیک به دو دهه است که با جریانات نان به نرخ روز خور، فمینیستهای پست مدرنیست، چپ های “آنتی امپریالیست” و سکولارهای راست و دشمنان اسلام سیاسی که چشمشان را به قطب دیگر، به تروریسم دولتی بسته اند، داشته ایم. “دشمنِ دشمنِ من” لزوما “دوست من” نیست؛ ما کوشیده ایم که این خرد روزمره را به یک خرد سیاسی در میان تمام جریاناتی که قلبشان برای انسانیت و آزادی می طپد، تبدیل کنیم. با افشای تز ارتجاعی و راسیستی نسبیت فرهنگی در دهه ۹۰ میلادی ما این مبارزه را آغاز کرده ایم و پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ با طرح تز دو قطب تروریستی و لزوم مبارزه با هر دو و ایجاد و سازماندهی یک قطب سوم، قطب بشریت آزادیخواه و متمدن آنرا بسط داده ایم. ما کوشیده ایم یک خط سیاسی منسجم و پیشرو و آزادیخواهانه را دنبال کنیم. باید از قربانیان راسیسم و تبعیض، متعلق یا منتسب به هر نژاد، ملیت، مذهب و یا گروه اجتماعی و سیاسی، قاطعانه دفاع کرد. اما در عین حال باید هوشیار بود که بدام عقاید یا نظرات خرافی یا ارتجاعی قربانیان نیافتاد.
متاسفانه باید اعلام کنیم که اگرچه نیات فمینیست های سوئدی در مقابله با راسیسم، نیاتی انسانی است؛ اما سیاست و روشی که اتخاذ کرده اند از همان سیاست راسیستی نسبیت فرهنگی که بیش از دو دهه است از آن تبعیت می کنند، نشات می گیرد. آنها نیز در اتخاد سیاست انحرافی، راسیستی و ارتجاعی منسجم اند. باید بکوشیم یک صف محکم علیه هر نوع ارتجاع، هر نوع راسیسم، هر نوع تبعیض انسانی، اجتماعی و سیاسی ایجاد کنیم. *
(۲۰۱۴)!”ایُهاالناس! بهراسید که “نسل حلال زاده تان حرامزاده می شود
ایُهاالناس! بهراسید که “نسل حلال زاده تان حرامزاده می شود!”
۲۰۱۴
“ازدواج سفید” نامی است که به همزیستی یک زن و مرد بدون ازدواج رسمی اطلاق می شود. این پدیده در ایران رشد بسیار چشمگیری داشته است. روزنامه ها نزدیک به یک سال است درباره آن می نویسند؛ جامعه شناسان تحقیق می کنند؛ دولت در صدد اتخاذ اقداماتی برای ریشه کردن آنست و بالاخره سخنگوی “رهبر” هم بصدا درآمده است. گزارش شده است “محمد محمدی گلپایگانی، روز یکشنبه ۹ آذر، زندگی کردن زن و مرد یا دختر و پسر بدون عقد و ازدواج را “شرمآور” خواند و افزود: “دشمن با تمام قوا تلاش میکند تا فرهنگ و روابط خانوادگی مردم ما را منحرف کند.” او گفت: “ازدواج سفید یعنی چه و محصول این زندگی چه میشود؟ دیری نمیرسد که مردمی که این نوع زندگی را برمیگزینند، نسل حلالشان از بین میرود و حرامزاده میشوند.” چه تهدیدی؟ گویی زنان و مردانی که علیرغم حاکمیت یک رژیم اسیدپاش و چاقوکش که از هیچ جنایتی فروگذار نمیکند، تصمیم می گیرند بدون عقد رسمی با هم زندگی کنند، به این خرافات اسلامی اعتقادی دارند یا از آن می ترسند!
گلپایگانی سپس برای مردم و دولت خط و نشان کشید و گفت: “حاکم اسلامی” باید “با شدت” با ازدواج سفید مقابله کند. دولت برای مقابله با پدیده ازدواج های سفید یا “هم باشی” طرح “اعتلای خانواده های پایدار” را مطرح کرده که از نهایی شدن آن خبر می رسد. خامنه ای دستور داده که سن ازدواج کاهش یابد و خواهان افزایش تعداد فرزندان شده است. اینها همه تلاشهای مذبوحانه ای برای اسلامیزه کردن جامعه است؛ برای جلوگیری از تحولات مدرن در مناسبات اجتماعی و روابط زن و مرد است. تمهیدات، تهدیدات، فرمان ها، نصایح دایناسورهای حکومت همگی بیانگر تحولات عمیق در بطن جامعه، مقابله وسیع با مظاهر، سنن و قوانین اسلامی است.
بعلت سانسور و سرکوب از رشد پدیده ها و مناسبات نوین نمی توان یک ارزیابی روشن یا آمار دقیقی در دست داشت. تحولات بیشتر بشکل شایعه در جامعه در گشت و گذار است. لیکن از واکنش های سردمداران رژیم، می توان به عمق نقبی زد. گزارش مجلس اسلامی از روابط جنسی بدون ازدواج، تهدیدهای رئیس دفتر خامنه ای در مورد ازدواج های سفید، سخنان امام جمعه ها در مورد رواج “فساد” بی حجابی و “بدحجابی” و بسیج دادن برای اسیدپاشی و چاقوکشی نشان می دهد که جامعه ایران بشدت متحول شده است. جنبش آزادی زن، خلاصی فرهنگی، سکولاریسم و ضد مذهب تا عمق جامعه نفوذ کرده اند. تضاد نسلی دارد به اوج خود می رسد. برای اسلامیست ها “دوره آخر زمان فرا رسیده است!” *
(۲۰۱۴) هشت مارس , مظهر آزادیخواهی و برابری طلبی
۸ مارس , مظهر آزادیخواهی و برابری طلبی
۲۰۱۴
در آستانه ۸ مارس، روز جهانی زن، هستیم. اکنون بیش از یک قرن است که ۸ مارس به مظهر آزادیخواهی و برابری طلبی بدل شده است. هر سال در این روز، یکبار دیگر جنبش آزادی زن و جنبش کمونیستی تعهد خویش را به مبارزه بی وقفه برای آزادی زن و برابری کامل و واقعی زن و مرد اعلام می کنند.
حدود دو قرن است که جنبش حقوق زن به شکل اجتماعی به میدان مبارزه برای برابری پا نهاده است. بیش از یک قرن از تعیین روزی بنام روز جهانی زن توسط جنبش کمونیستی می گذرد. اما هنوز زنان در تمام دنیا تحت ستم اند. به یمن مبارزات وسیع اجتماعی توسط جنبش آزادی زن و جنبش کارگری و کمونیستی در بخشی از جهان، در دنیای سرمایه داری پیشرفته، زنان به برخی از حقوق خویش دست یافته اند. این پیشروی، گرچه بسیار باارزش است اما اولا، در متن جهانی همچون قطره ای در اقیانوس است و ثانیا در همین کشورها نیز بخش وسیعی از زنان تحت ستم و تبعیض قرار دارند. خشونت و تجاوز هنوز یک وجه دردناک زندگی بخش وسیعی از زنان است. بعلاوه، علیرغم دستاوردهای سه چهار دهه اخیر، موقعیت بخش وسیعی از زنان از نظر اقتصادی و در بازار کار از مردان عقبتر است. دستمزد متوسط زنان حدود ٢٠ تا ٣٠ درصد از دستمزد مردان پایین تر است و دستیابی به برخی موقعیت های شغلی برای زنان بمراتب دشوار تر است.
علیرغم بیش از یک قرن مبارزه وسیع، توده ای و رادیکال علیه زن ستیزی و تبعیض جنسی، میلیون ها زن در جهان تحت خشونت عنان گسیخته دولتی، مذهبی و در نهاد خانواده قرار دارند. میلیون ها زن بویژه در کشورهای اسلام زده بشکل روزمره تحت اذیت و آزار ماموران مذهبی دولتی قرارمی گیرند؛ دولتهای سرکوبگر و زن ستیز بطور سیستماتیک از آزار جنسی و تجاوز بعنوان سلاحی برای به سکوت کشاندن زنان معترض و ارعاب علیه زنان استفاده می کنند. بعلاوه، زنان بسیاری روزمره قربانی خشونت باصطلاح “خانگی” توسط همسران، پدران، برادران و خانواده همسر خود هستند. از ضرب و شتم تا اسید پاشی و به آتش کشیدن سرنوشت بخش عمده زنان در دنیا را رقم میزند. قتل ناموسی، این پدیدهقرون وسطایی هنوز هزاران قربانی از زنان میگیرد. به همت رشد و قدرت گیری اسلام سیاسی و جنبش های مذهبی، سنت های عتیق جنایت و زن ستیزی، همچون سنگسار احیاء شده است. شرمناک است، اما واقعیت دارد.
گفته می شود که مذهب و ارزش های کهن مردسالار مسبب موقعیت فرودست زن در جامعه امروز است. بعضا گفته می شود که مردان، بخاطر هورمون های “خشونت آفرین” شان مسبب این برده داری نوین اند. این ادعاها در مقابل واقعیت خشک و حساب دو دو تا چهارتای اقتصادی رنگ می بازند. در دنیای نوین، در قرن بیست و یک این نظام سرمایه داری است که دارد از بیحقوقی زن سود می برد؛ این بورژوازی است که جیب های خود را از قبل موقعیت تحت ستم زن در جامعه پرپول می کند؛ و این قانونمندی جان سخت نظام سرمایه داری است که بمثابه سدی محکم در مقابل دو قرن مبارزه اجتماعی برای رهایی زن قرار گرفته است. در جهانی که سود تنها محرکه آنست؛ در جهانی که حرص و ولع برای سود هر چه بیشتر بر آن حکم می راند؛ زندانها، پلیس و ارتش و یک دستگاه پیچیده ایدئولوژیک هر آن در صدد خفه کردن هر نوع گرایش انسانی برای تغییر و ایجاد یک دنیای بهتر است؛ ریشه ستمکشی زن و حاکمیت مناسبات زن ستیز و مردسالارانه را باید در مناسبات اقتصاد سیاسی جامعه جستجو کرد. این مناسبات است که مانع اصلی مبارزه برای آزادی زن و برابری زن و مرد است.
در این دنیای وارونه استثمار خشن، از مذهب و آراء عتیق برای عقب نگاه داشتن جامعه، تفرقه انداختن در میان انسان ها، سرکوب گرایشات و جنبش های اجتماعی برای رهایی و برابری با تمام قوا استفاده می شود. به جهان بنگرید که چگونه طی سه دهه اخیر نقش مذهب در زندگی مردم افزایش یافته است؛ چگونه مذهب همچون دوران جنگ های صلیبی به کشتار انسان ها مشغول است؛ چگونه با ایدئولوژی مذهبی مردم را تکه تکه می کنند؛ چگونه با خلق یک جنبش سیاه تحت نام اسلام سیاسی، زندگی مردم یک منطقه وسیع را به ورطه نابودی کشانده اند؛ چگونه در بخشی از جهان که بیش از نیم قرن، نقش مذهب حاشیه ای شده بود، اکنون انواع و اقسام کلیسا، از کاتولیک تا ارتودوکس بجان مردم افتاده است. چگونه ایدئولوژی یهودیت و اسلامی چندین دهه است که جنایت و جنگ و خونریزی را در بخشی از جهان مشروع و مقدس جلوه داده است. و کیست که نداند، مذهب یک ایدئولوژی تماما زن ستیز است. مذهب محصول دوران عتیق است. اما امروز این مذهب همچون بخش لایتجزای ایدئولوژی حاکم در خدمت حفظ این نظام و تحکیم و تشدید زن ستیزی است.
سرمایه داری ستمکشی زن را از جوامع پیشین به ارث برد و آنرا با نیازهای خود تطابق داد؛ اما در کنار آن تحرک و مبارزه برای آزادی زن و برابری زن و مرد نیز متولد شد. جنبش برای رفع تبعیض از زنان به همان جان سختی ستمکشی زن است. در تاریخ جوامع مدرن لحظات مهمی از مبارزات وسیع و توده ای زنان برای آزادی و برابری وجود دارد. مبارزاتی که تاریخ ساز و بیاد ماندنی هستند؛ جنبش زنان علیه تبعیض و برای حقوق برابر در اروپای غربی در قرن نوزده که به تعیین روز جهانی زن توسط جنبش سوسیالیستی زنان انجامید؛ جنبش آزادی زن در روسیه و شوروی بدنبال انقلاب اکتبر که دستاوردها و تاثیرات عمیق و گسترده ای داشت؛ و جنبش رهایی زن در اروپا و آمریکای شمالی در دهه ۶۰ میلادی مهمترین فصل های مبارزه بین المللی برای آزادی زن است. اکنون خاورمیانه و کشورهای اسلام زده به مهمترین کانون مبارزه برای آزادی زن بدل شده است.
جنبش آزادی زن در ایران همراه با بقدرت رسیدن رژیم اسلامی ابعادی توده ای یافت و وارد فصل جدیدی از حیات خود شد. این جنبش بویژه در دو دهه اخیر یک لحظه از تقابل با زن ستیزی اسلامی حاکم در کشور باز نایستاده است و به سمبل اعتراض به زن ستیزی و مقاومت در برابر مردسالاری بدل شده است. بحق می توان گفت که جنبش آزادی زن در ایران الگویی برای جنبش آزادی زن در منطقه و در برابر اسلامیست ها بدست می دهد. موقعیت زنان در ایران موجبات هشیاری و آگاهی زنان در کشورهای اسلام زده را طی دو سال خیزش های توده ای اخیر فراهم آورده است. مبارزه علیه اسلامیست ها، برای رفع تبعیض از زنان و سکولاریسم بویژه در مصر و تونس کاملا متاثر از شرایط زنان و جنبش آزادی زن در ایران است.
جنبش آزادی زن در خاورمیانه و آفریقای شمالی یک آنتی تز مهم و تعیین کننده ارتجاع حاکم است. جنبش آزادی زن یک رکن اساسی مبارزه برای آزادی، برابری و رفاه در این منطقه است. روز ۸ مارس فرصتی مناسب برای اعلام تعهد به آزادی زن و برابری کامل و واقعی زن و مرد و تحکیم تلاش برای دستیابی به این خواست در یک جامعه آزاد و برابر است.*
۲۰۱۴-۰۱-۱۲
(۲۰۱۴) ! ٨ مارس،روز آزادیخواهی و برابری طلبی، اعلام جرم علیه سرمایه داری و مذهب
٨ مارس،روز آزادیخواهی و برابری طلبی، اعلام جرم علیه سرمایه داری و مذهب!
۲۰۱۴
حدود دو قرن است که جنبش حقوق زن به شکل اجتماعی به میدان مبارزه برای برابری پا نهاده است. بیش از یک قرن از تعیین روزی بنام روز جهانی زن توسط جنبش کمونیستی می گذرد. اما هنوز زنان در تمام دنیا تحت ستم اند.
به یمن مبارزات وسیع اجتماعی توسط جنبش آزادی زن، جنبش کارگری و کمونیستی در بخشی از جهان، در دنیای سرمایه داری پیشرفته، زنان به برخی از حقوق خویش دست یافته اند. اما این پیشروی، گرچه بسیار با ارزش، در متن جهانی همچون قطره ای در اقیانوس است. میلیون ها زن هنوز در بردگی کامل در اسارت مناسبات سرمایه داری بسر می برند؛ حقوقشان هر روزه و هر لحظه به عیان ترین شکلی پایمال می شود و حتی بعنوان شهروند درجه دوم نیز بحساب نمی آیند. در اجتماع و در خانه، در اشتغال و در متن جامعه، از نظر سیاسی و فرهنگی بطور روزمره سرکوب می شوند. سرمایه داری جهانی سودهای کلانی از قبل کار مزدی این زنان به جیب می زند. به یمن جهانی شدن سرمایه داری و ارتباطات گسترده در سراسر جهان، هر روزه در گوشه و کنار دنیا محصولات این ارتش بیگاری کارگری در شکل کالاهای لوکس، پوشاک در مزن های «از ما بهتران» یا فروشگاه های مد ارزانتر، کامپیوتر، تلفن های موبایل و کالاهای روزمره ارزان که به بازارهای جهان صادر می شود، خرید و فروش می شود. فقر و فلاکت، مشقت و رنج و اسارت این زنان بیحقوق کارگر در درون هر یک از این کالاها شیئت یافته است. هر روز خبر و گزارشی از مرگ و بیماری، از خودکشی و استیصال این زنان بخاطر شرایط وحشیانه کار در گوشه ای از روزنامه ها منتشر میشود. دنیای امروز به بازار خرید و فروش این بیگاری، برده داری و استثمار خشن بدل شده است.
گفته می شود که ستمکشی زن میراث ایدئولوژی مردسالار کهن است. مذهب و ارزش های کهن مردسالار مسبب موقعیت زن در قرن بیست و یک است. بعضا گفته می شود که مردان، بخاطر هورمون های خشونت آفرین شان مسبب این برده داری نوین اند. این ادعاها در مقابل واقعیت خشک و حساب دو دو تا چهارتای اقتصادی رنگ می بازند. در دنیای نوین، در قرن بیست و یک این نظام سرمایه داری است که دارد از بیحقوقی زن سود می برد؛ این بورژوازی است که جیب های خود را از قبل موقعیت تحت ستم زن در جامعه پر پول می کند. و این قانونمندی جان سخت سود است که بمثابه سدی محکم در مقابل دو قرن مبارزه اجتماعی برای رهایی زن قرار گرفته است. در جهانی که سود تنها محرکه آنست؛ در جهانی که حرص و ولع برای سود هر چه بیشتر بر آن حاکم است، زندانها، پلیس و ارتش و یک دستگاه پیچیده ایدئولوژیک هر آن در صدد خفه کردن هر نوع گرایش انسانی برای تغییر و ایجاد یک دنیای بهتر است. این مناسبات است که مانع اصلی مبارزه برای آزادی زن و برابری زن و مرد است.
در این دنیای وارونه استثمار خشن، از مذهب و آراء عتیق برای عقب نگاه داشتن جامعه، تفرقه انداختن در میان انسان ها، سرکوب گرایشات و جنبش های اجتماعی برای رهایی و برابری با تمام قوا استفاده می شود. به جهان بنگرید که چگونه طی سه دهه اخیر نقش مذهب در زندگی مردم افزایش یافته است؛ چگونه مذهب همچون دوران جنگ های صلیبی به کشتار انسان ها مشغول است؛ چگونه با ایدئولوژی مذهبی مردم را تکه تکه می کنند؛ چگونه با خلق یک جنبش سیاه تحت نام اسلام سیاسی، زندگی مردم یک منطقه وسیع را به ورطه نابودی کشانده اند؛ چگونه در بخشی از جهان که بیش از نیم قرن، نقش مذهب حاشیه ای شده بود، اکنون انواع و اقسام کلیسا، از کاتولیک تا ارتودوکس بجان مردم افتاده است. چگونه ایدئولوژی اسلامی و یهودیت چندین دهه است که جنایت و جنگ و خونریزی را در منطقه ای مشروع و مقدس جلوه داده است. و کیست که نداند، مذهب یک ایدئولوژی تماما زن ستیز است. مذهب محصول دوران عتیق است. اما امروز این مذهب همچون بخش لایتجزای ایدئولوژی حاکم در خدمت حفظ این نظام و تحکیم و تشدید زن ستیزی است.
مسبب موقعیت برده وار، فرودست و بیحقوق زن در قرن بیست و یک نظام سرمایه داری است. نظامی که بر مبنای تولید سود حرکت می کند و استثمار نیروی کار بردگان مزدی مبنای وجودی آنرا تشکیل می دهد. این نظام با تمام خشونت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگیش جامعه را به طبقات و اقشار مختلف تقسیم می کند و آنها را بجان یکدیگر می اندازد. ستم جنسی یکی از شنیع ترین و خشن ترین اشکال ستمکشی در جامعه سرمایه داری است. بویژه در بخش وسیعی از جهان این خشونت ابعادی باورنکردنی دارد: از زنده بگور کردن نوزادان دختر، تا قتل های ناموسی، تا اسید پاشی به چهره زنان «نافرمان»، تا اسارت آنها در حجاب سیاه اسلامی و محکوم کردن جامعه به زیستن تحت آپارتاید جنسی. درست است که اینها اشکال بروز ستمکشی زن تحت ایدئولوژی مذهبی است، اما این جنایات تحت مناسبات سرمایه داری بوقوع می پیوندد و به نیازهای آن پاسخگو است.
نقطه امید، اما جنبش ها و خیزش های عظیم توده ای در سراسر جهان و بویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا است. در شرایطی که بحران عمیق سرمایه داری گلوی دنیا را می فشارد، میلیونها انسان در گوشه و کنار جهان به خیابان ها آمده اند تا از آنچه یک درصد جامعه می نامند، خلع ید کنند؛ تا رژیم های استبداد نظامی – مذهبی سرمایه را به زیر کشند؛ میلیونها انسان برای آزادی، برابری و رفاه، برای ساختن یک دنیای بهتر به میدان آمده اند. در این جنبش ها زنان نقشی تعیین کننده دارند. آزادی و برابری کامل زن باید به یکی از شعارهای مهم این جنبش بدل شود. این جنبش باید بسمت نابودی سرمایه داری خیز بردارد. تنها راه دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر و مرفه، جامعه ای که رهایی زن و برابری زن و مرد تامین و تضمین می شود، یک جامعه سوسیالیستی است که با نابودی استثمار سرمایه داری، محو کار مزدی و لغو مالکیت خصوصی هرگونه نیاز به مذهب، خشونت، تفرقه میان انسان ها و ایدئولوژی زن ستیز را از میان می برد.
جنبش آزادی زن در این کشورها یک رکن پیشرو این مبارزه علیه مذهب و اسلام سیاسی و علیه نظام سرمایه داری بعنوان مسبب این بردگی مدرن است. سازمان آزادی زن برای آزادی بی قید و شرط و برابری واقعی و کامل زن و مرد می جنگد. سازمان آزادی زن تمام انسان های آزادیخواه و برابری طلب را فرا می خواند که به صفوف آن بپیوندند. *
(۲۰۱۴)! جنبش آزادی زن پیشتاز آزادیخواهی و برابری طلبی
جنبش آزادی زن پیشتاز آزادیخواهی و برابری طلبی!
۲۰۱۴
امر برابری زن و مرد امروز یکی از حاد ترین مسائل جامعه بین المللی است. نابرابری زن و مرد یکی از قدیمی ترین و جان سخت ترین تبعیضات مبتلابه جامعه بشری است. جنبش دفاع از حقوق زن بیش از دو قرن است که برای رفع تبعیض از زنان مبارزه میکند. لیکن این جنبش صرفا موفق شده است در بخش کوچکی از جهان تبعیضات فاحش علیه زنان را از میان ببرد. هنوز در هیچ گوشه جهان زنان نتوانسته اند به برابری کامل و رهایی دست یابند. اما اگر گوشه کوچکی از جهان به دستاوردهای قابل ملاحظه ای دست یافته است، در بخش اعظم جهان میلیونها زن در اسارت و بیحقوقی کامل بسر میبرند. ابتدایی ترین حقوق نیز از این زنان سلب شده است. زن ستیزی و ستمکشی زن یک وجه شرمناک جامعه معاصر است.
چرا علیرغم نزدیک به دو قرن مبارزه علیه فرودستی زنان، علیه تبعیض جنسی و برای برابری زن و مرد، زنان هنوز در قید تبعیض و نابرابری و در اسارت مردسالاری قرار دارند؟ این سوالی است که در ذهن هر انسان آزادیخواه و برابری طلبی نقش می بندد. چه منفعت پایداری فرودستی زنان را لازم و ضروری میسازد. ممکن است استدلال شود که ستمکشی زن به قدمت جامعه بشری است و لذا ذاتی بشر. اما آیا این پاسخی قانع کننده به جان سختی این ستمکشی است؟ بسیاری نهادهای کهن تبعیض، نابرابری و اسارت در طول تاریخ در نتیجه توسعه جوامع و مبارزات جنبش های اجتماعی زائل گشته اند. در طول دو قرن اخیر، با عروج نظام سرمایه داری، بسیاری از نهادهای کهن دست و پاگیر یا غیر ضروری سریعا در مقابل تعرضات اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی رنگ باخته اند. ستمکشی زن اما در زمره استثناها است. دو قرن مبارزه وسیع، مبارزاتی که بعضا بسیار گسترده و رادیکال بوده است، موفق به امحای این نهاد ارتجاعی تبعیض نشده است. چرا؟
برای پاسخ به این سوال باید به عامل اصلی یعنی مبانی مادی ستمکشی زن دست برد. پاسخ در نیاز نظام سرمایه داری به این نهاد تبعیض و بردگی است. فرودستی زن مهمترین عامل تفرقه در جامعه بشری است. قرار دادن نیمی از جامعه در مقابل نیمه دیگر، زنان و مردان در مقابل یکدیگر، آسان ترین و قابل توجیه ترین ابزار سرمایه داری برای تشدید استثمار و ممانعت از اتحاد طبقاتی طبقه کارگر است. ایدئولوژی های متفاوتی برای توجیه این فرودستی، ازلی و ابدی جلوه دادن آن، طبیعی قلمداد کردن آن، پذیرش آن توسط نه تنها مردان، که ظاهرا از تداوم آن بهره مند میشوند، بلکه همچنین زنان، که قربانیان آن هستند، شکل گرفته است. مذهب قدیمی ترین و پایدارترین آنها است. اگر هنوز در قرن بیست و یک، دو قرن پس از شکل گیری جنبشهای آزادی زن، زنان در قید اسارت مردسالاری قرار دارند، دلیل و عامل را باید در سرمایه و نیاز نظام سرمایه داری جستجو کرد.
همانگونه که ستمکشی زن نهادی کهن و جان سخت است، مبارزه علیه آن نیز سنتی پایدار و قوی است. این جنبش موفق شده است که در پاره ای از جهان دستاورد های با ارزشی در عرصه حقوق زن کسب کند. مبارزه برای حقوق برابر و آزادی زن اکنون به یک وجه پایدار جامعه معاصر بدل شده است. در بخشی از جهان که زیر سلطه اسلام بسر میبرد، وضعیت زنان بسیار وخیم و بعضا برده وار است. اسلام سیاسی بعنوان یک جنبش ارتجاعی و زن ستیز هویت و یک رکن مهم ایدئولوژی خود را فرودستی زن قرار داده و حجاب را به بیرق این جنبش بدل کرده است. آپارتاید جنسی بعنوان یک رکن اساسی این جوامع بر زن و مرد تحمیل میشود. جنبش آزادی زن علیه اسلام سیاسی اکنون در ایران به یک جنبش قوی و گسترده بدل شده است. این جنبش میتواند نقشی بسیار موثر در مبارزه علیه اسلام سیاسی، برای سکولاریزه کردن جامعه و مذهب زدایی ایفاء کند. تاثیر جنبش آزادی زن در ایران به چهار چوب مرزهای ایران محدود نمیشود. جنبش آزادی زن در ایران نقش مهمی در رهایی زنان جوامع اسلام زده از زن ستیزی خشن و فرودستی برده وار زن در این جوامع دارد. این رسالت را باید درک کرد و مبارزه برای آزادی زن، برابری زن و مرد و عقب نشاندن اسلام سیاسی را با قاطعیت و جدیت به پیش برد.
٨ مارس یک سنت پایدار در جامعه ایران است. تلاش های رژیم اسلامی برای مقابله با ٨ مارس و جانشینی آن با یک روز اسلامی با شکست مواجه شده است. تلاش های اخیر جنبش ملی – اسلامی برای آفریدن یک روز ملی زنان نیز راه به جایی نبرده است. جنبش آزادی زن در ایران در کنار و در همبستگی با جنبش بین المللی حقوق زن در جهان ٨ مارس را گرامی میدارد. ٨ مارس اکنون به یک روز مهم و شناخته شده برای مردم ایران بدل شده است. رژیم اسلامی از مدتی قبل به استقبال آن میرود. در سال های گذشته در بسیاری از شهرها نیروهای سرکوب تمام قوای خود را برای ممانعت از برگزاری این روز بکار گرفته اند.
علیرغم سرکوب دائم جنبش حقوق زن و فعالین این جنبش، مقاومت زنان بشکلی گسترده ادامه دارد، تا حدی که رژیم اسلامی بناچار اعلام کرده است که هیچکس حق دخالت در زندگی خصوصی مردم را ندارد. این یک عقب نشینی بزرگ است. رژیم اسلامی دریافته است که از پس زنان و جنبش آزادی زن بر نمیاید. بناچار هر از چند وقتی یک تعرض خشن علیه زنان سازمان می دهد، پس از مدتی عقب می نشیند و دوباره زور خود را امتحان میکند. این عقب نشینی اخیر رژیم بعلاوه مبارزات گسترده دانشجویی و اعتراضات معلمان موقعیت مناسبی را برای تجمعات ٨ مارس فراهم آورده است. از این شرایط باید بهره جوئیم و تجمعات خود را برا ٨ مارس سازمان دهیم.
باید بکوشیم ٨ مارس را به روز اعتراض به سرکوب و خفقان و برای آزادی و برابری بدل کنیم. جنبش حقوق زن باید در پیشاپیش جنبش آزادخواهی و برابری طلبی مردم ایران قرار گیرد. این جنبش قابلیت های بسیاری برای تحقق این امر داراست. جنبش آزادی زن تنها در یک جامعه آزاد و برابر به خواست های خود دست میابد، جامعه ای آزاد از سرکوب، اختناق و تبعیض اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. در ٨ مارس صفوف خود را هر چه محکمتر، عزم خود را راسخ تر و تلاش خود را صد چندان کنیم.
(۲۰۱۴) چپ و مسئله زن، کمونیسم کارگری و مسئله زن
چپ و مسئله زن، کمونیسم کارگری و مسئله زن
۲۰۱۴
به نقل از نشریه کمونیست ماهانه،
چپ و مسئله زن، کمونیسم کارگری و مسئله زن
گفتگو با آذر ماجدی
کمونیست ماهانه: نگرش کمونیسم کارگری نسبت به مسئله زن تفاوتهای بنیادی دارد. در آستانه روز جهانی زن میخواهیم مروری به برخی مقولات و مسائل اساسی داشته باشیم. اولین نکته بحث متشکل شدن است. عده ای از “تشکل مستقل زنان کارگر” سخن میگویند. منشا این بحث در میان چپ کجاست و چه استدلالی پشت آن است؟
آذر ماجدی: خواست تشکل مستقل زنان کارگر بطور گذرا در سالهای ۶۰- ۱۳۵۷مطرح می شد. در آن مقطع تئوری خاصی پشت این خواست نبود. دنباله روی از شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم، چپ را به این موضع می رساند. تسلیم به و دنباله روی از شرایط موجود تحت نام “احترام به فرهنگ و سنت های خلق” یکی از خصلت های عمده چپ پوپولیست است. جنبش پوپولیست بر این عقیده بود که “حجاب” فرهنگ توده هاست و با این استدلال نه تنها آنرا توجیه می کرد، بلکه اکثریت قریب باتفاق زنان پوپولیست خود زیر حجاب رفته بودند. از سوی دیگر حاکمیت رژیم اسلامی و تلاش برای تحمیل حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی این چپ را کاملا در مقابل این شرایط به تسلیم کشانده بود. درک جنبش چپ پوپولیست از مساله زن، یک درک محدود و کلیشه ای از کلاسیک های جنبش کمونیستی بود. علیرغم اعلام دفاع از برابری زن و مرد، از اینرو که مارکسیسم و جنبش کمونیستی از این خواست دفاع می کرد، زن کارگر و مطالباتی که صرفا به محیط کار مربوط می شد، تنها مساله مورد توجه چپ پوپولیست بود. اما در آن مقطع بخش کوچکی از زنان طبقه کارگر در بیرون خانه و در کارخانه ها شاغل بودند. بنابراین از نظر کمیت نیز زنان نمی توانستند جایگاه بالایی در لیست کار این جنبش داشته باشند. اما شکل گیری یک جنبش قوی حقوق زن از یک سو و وجود فعالین بسیار زن در صفوف جنبش چپ این سازمانها را مجبور به اعلام موضع و دخالت در این عرصه می کرد.
با عروج و رشد سرمایه داری در ایران در دهه ۴۰ شمسی، حضور زنان در سطوح مختلف اجتماع گسترش یافت. بویژه تعداد دانش آموزان و دانشجویان دختر بسیار وسیع شد. از سوی دیگر تعداد زنان کارگر و کارکن رشد کرد. در دهه ۵۰ حضور زنان در جنبش چریکی چپ و اسلامی توجه را بخود جلب نمود. علیرغم تعداد انگشت شمار، حضور زنان در عرصه مبارزه سیاسی- نظامی با رژیم دیکتاتوری خشن، نمونه ای از تحول در موقعیت اجتماعی- سیاسی زنان در جامعه بود.
در متن چنین شرایطی انقلاب ۵۷ شکل گرفت. زنان جوان و دختران نوجوان وسیعا در تحرکات سیاسی و انقلابی شرکت داشتند. اولین نطفه یک جنبش اجتماعی توده ای حقوق زن در همین مقطع بسته شد. علیرغم فرهنگ و اخلاقیات عقب مانده و شرق زده حاکم بر جنبش چپ وقت که مهمترین اولویت سیاسی خود را “مبارزه ضد امپریالیستی” می دانست و مبارزه با “فرهنگ امپریالیستی” یک وجه مهم این مبارزه را تشکیل می داد، صرف حضور زنان جوانی که با شجاعت و از خود گذشتگی بسیار در مبارزه برای آرمانشان شرکت داشتند، مساله زن را بیکی از مسائل در دستور جنبش چپ و حتی سازمان مجاهدین بدل کرد.
در این مقطع ادبیات بخش عمده چپ مملو از کلیشه های مائوئیستی- پوپولیستی بود. نزد این چپ، محور اصلی مساله زن را امر برابری و آزادی تشکیل نمی داد، بلکه این مساله برایش نقشی ابزاری داشت و شیوه برخوردش بیک معنا اپورتونیستی بود. بطور مثال: “بدون شرکت زنان هیچ انقلابی پیروز نمی شود!” یکی از شعارهای اصلی آن بود. این شعار خطاب به مردان خلق بود. به آنها هشدار می داد که باید زنان هم در مبارزه شرکت داشته باشند وگرنه انقلاب پوپولیستی آنها به پیروزی نائل نمی شد. حتی این مشاهده که در تحلیل از اوضاع انقلابی مکررأ بچشم می خورد: “زنان دوش بدوش مردان در انقلاب شرکت داشتند.” حاصل یک بینش مردسالار است و قرابتی با مارکسیسم ندارد.
بهرحال سخن کوتاه کنیم. خواست تشکل مستقل با حرکت از “ضرورت” و بشکلی پراگماتیستی در آن مقطع مطرح شد. اما در شرایط حاضر این شعار نقطه سازش زنان چپ فمینیست با سازمانهای شرمنده از شووینسم سابق است. شعار تشکل مستقل زنان در دهه ۸۰ میلادی توسط زنان فعال چپ در تبعید مطرح شد. اما اکنون دیگر جذبه و موضوعیت خود را از دست داده است. لذا زنان چپ فمینیست و سازمان های چپ سنتی دگر بار به سراغ “زنان طبقه کارگر” رفته اند و خواست جدایی تشکیلاتی زنان و مردان کارگر را مطرح می کنند.
کمونیست ماهانه: چپ ایران بدنبال انقلاب در قبال مسئله زن چه دیدگاه و سیاستی را دنبال میکند؟ چرا عده ای از همین چپ امروز جریانات چپ را متهم میکنند که نقشی در دفاع از حقوق زن نداشته است و حتی به روی کار آوردن جمهوری اسلامی کمک کرده است؟ نظر شما چیست؟
آذر ماجدی: در پاسخ به سوال اول تا حدودی به این مساله پرداخته شد. چپ ایران عمدتا پوپولیست و تحت حاکمیت اخلاقیات و افکار شرق زده قرار داشت. گروه خون این چپ به علی شریعتی و جلال آل احمد نزدیکتر بود تا به مارکس، انگلس، کولونتای و آرماند. از نظر اخلاقی چپ پوپولیست با مجاهدین نزدیکی بسیار داشت. کتاب مبتذل “فاطمه، فاطمه است” علی شریعتی جزء لیست کتابهای این جریانات قرار داشت. به آزادی زن بعنوان یک مقولهُ مبتذل امپریالیستی نگریسته می شد. هر گاه در مورد آزادی زن صحبت می شد، این چپ خود را موظف می دید که با فساد اخلاقی مرزبندی کند. از نظر فرهنگی این چپ خود را با مائوئیسم که عمدتا یک جنبش روستایی – ناسیونالیستی چپ بود نزدیک می دید. لباس پوشیدن و ظاهر دختران چپ خود شاهدی بر این مدعا است. بسیاری از دختران چپ برای نزدیکی با خلق روسری به سر می کردند. مساله “عفاف” و “متانت” از همان دید سنتی جامعه جایگاه بالایی نزد این جنبش چه زن و چه مرد داشت.
این چپ خواستهای سیاسی، اجتماعی و مدنی زنان را بورژوایی ارزیابی می کرد و لذا نه تنها در دفاع از آنها نقشی ایفاء نمی کرد، بلکه بعضا این خواستها را محکوم و مدافعین آنرا به سخره می گرفت. لقب “طاغوتی” که از طرف رژیم اسلامی باب شده بود و به فعالین زن مدافع حقوق زن، بطور نمونه فعالین علیه تحمیل حجاب اطلاق می کرد، با طرز نگرش و تفکر این چپ قرابت داشت. اما علیرغم تمام این محدودیت ها و عقب ماندگیها، چپ تنها جنبش سیاسی بود که از بخشی از مبارزات زنان دفاع کرد. دفاع مارکسیسم از برابری زن و مرد آنچنان محکم و صریح است که جنبش چپ نمی توانست به مساله زن کاملا بی تفاوت باشد. در سطح شعار، چپ از برابری زن و مرد دفاع می کرد، اما عمدتا این دفاع را به زنان کارگر و زحمتکش محدود می نمود. ضمنا باید توجه داشت که اکثریت قریب باتفاق فعالین سازمانهای زنان وابسته به سازمانهای چپ بودند. تنها جمع زنان غیر چپ، زنان وابسته به جبهه ملی بود که در سطحی محدود ابراز وجود می کردند و با اولین حملات حزب الهی به حاشیه رانده شدند.
کسانی که چپ را متهم می کنند، ظاهرا زنان چپ را از سازمانهای چپ جدا می کنند، وگرنه فعالین اصلی دفاع از حقوق زن در آن مقطع زنان چپ بودند. بطور نمونه سازماندهندگان مراسم متعدد ۸ مارس در سال ۵۷ و ۵۸ و کنفرانسی که در آبانماه ۵۹ در دانشکده پلی تکنیک برگزار شد و همچنین سخنرانان آن، زنان چپ بودند. از مقطع جنبش انقلابی تا خرداد ۶۰ که کشتار مخالفین و کمونیست ها در زندان ها آغاز شد سازمانهای زنان به اشکال مختلف ابراز وجود می کردند، نشریه و اطلاعیه منتشر می کردند، جلسه تشکیل می دادند و درگیر فعالیت هایی برای آگاه کردن و سازمان دادن زنان بودند. وسیع یا محدود، این سازمانها تنها بروز سازمانیافتهُ دفاع از حقوق زنان بودند. بنابراین ادعایی که در سوال مطرح شده نه تنها دروغ بلکه یک موضع ارتجاعی است. این ادعا بعضا از جانب جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و بعضا توسط زنان فعال در تبعید که پیش از این خود از فعالین سازمانهای چپ بودند اعلام می شود.
کمونیست ماهانه: در کشمکش برسر حجاب اسلامی در دوره خمینی چپ چه سیاستی داشت؟ این سیاست تا چه حد توجه زنان را جلب میکرد و نقد شما به آن چه بود؟
آذر ماجدی: اولین کشمکش بر سر حجاب دو هفته پس از قیام رخ داد، در ۸ مارس یا ۱۷ اسفند ۵۷٫ در آن مقطع بخش عمده چپ نسبت به جریان اسلامی و شخص خمینی بسیار متوهم بود. این همان چپی بود که فعالین زنش در تظاهرات تاسوعا، عاشورا و اربعین “داوطلبانه” حجاب بسر کرده بودند. (و خوب بخاطر دارم که تعدادی از آنها من و دو تن از دوستانم را که بی حجاب در تظاهرات شرکت کرده بودیم، نصیحت می کردند که برای وحدت خلق علیه نظام شاه حجاب بسر کنیم.) مهمترین مساله این چپ پوپولیست یا طرفدار شوروی مبارزه “ضد امپریالیستی” یا ضد آمریکایی بود. خمینی نزد این چپ بعنوان “خرده بورژوازی مترقی ضد امپریالیست” ارزیابی می شد. لذا حاضر نبود که بخش “عمده” مبارزه را قربانی بخش “غیر عمده” یعنی آزادی مدنی و فردی زنان کند. سازمانهای چپ علی العموم موضعی نگرفتند. اما باید توجه داشت که سازمانهای زنان که جملگی وابسته به سازمانهای چپ موجود بودند در تظاهرات وسیع خود انگیخته زنان شرکت کردند. هر چند که علاوه بر تلاش برای رهبری آن عمدتا نقش مبصر این تحرکات را ایفاء می کردند.
من در آن مقطع هم با یکی از این سازمانهای زنان فعالیت می کردم و هم با سازمان اتحاد مبارزان کمونیست. ا م ک مساله حجاب را محکوم کرد. اما این سازمان در ابتدای شکل گیریش و کوچک بود. خوب بخاطر دارم که در جلسات سازمان زنان مهمترین مساله مورد بحث مبارزات ضد امپریالیستی، برخورد دوگانه به دولت و کار با زنان زحمتکش بود. مساله حجاب برای فعالین این سازمان که وابسته به یک سازمان پوپولیست خط ۳ بودند از اهمیت چندانی برخوردار نبود.
تظاهرات و اعتراض زنان به همان روز ۸ مارس محدود نشد، یک هفته بطول انجامید. هفته پر شور و هیجانی بود. روحیه انقلابی و رادیکالی بر تظاهرات حاکم بود. متاسفانه سازمانهای زنان می کوشیدند رادیکالیسم ضد دولتی آنرا تخفیف دهند. تحصن در دادگستری، جلسات در زمین چمن دانشگاه تهران و بالاخره یک جلسه از فعالین اصلی شرکت کننده در این تحرکات در دفتری در خیابان تخت طاوس نقطه پایان این دور از مبارزات ضد حجاب بود که به عقب نشینی دولت انجامید. در جلسه در دفتر تعدادی وکیل در خیابان تخت طاوس، فضا عمدتا دست زنان حقوقدان بود که خط سیاسی شان به جبهه ملی نزدیک بود. در همین میتینگ عکس العمل من به سخنان یک زن سرشناس خط فدایی که از دولت “ملی” دفاع می کرد، فضا را برای مدتی منقلب کرد. در این میتینگ می شد تشخیص داد که مساله اصلی هیچیک از این زنان حقوق و آزادیهای فردی و مدنی زنان نبود. خط سازمانی شان را در آنجا دنبال می کردند. زنان وکیل و حقوقدان نگران مشاغل خود بودند. حال اگر این تیپ فعالین از سازمان های چپ طلبکار شوند، باید گفت که هیچ احترامی به عقل و شعور خودشان نمی گذارند و زنان را همانگونه که فرهنگ حاکم کم عقل و فاقد استقلال رای می شناخت، ارزیابی می کنند.
کمونیست ماهانه: عمدتا این دیدگاه در میان چپ دیده میشود که به مسئله زن بعنوان یک موضوع قائم بذات اجتماعی برخورد نمیکند. و یا به وجه طبقاتی حاکمیت تاکید بیشتری میکند تا بر وجه اسلامی آن. اولا ایراد این نگرش تا به شناخت سرمایه داری و روبنای سیاسی آن مربوط است چیست؟ و ثانیا بحث رایج چپ، مبنی بر وجود دو گرایش بورژوایی و پرولتری میان زنان چه مبنائی دارد؟ نقد کمونیسم کارگری به این دیدگاه چیست؟
آذر ماجدی: چپ سنتی جنبش های اجتماعی را نمی بیند و جایگاهی برای آنها در مبارزه طبقاتی قائل نیست. مبارزه طبقاتی نزد این چپ فقط در صحن کارخانه اتفاق می افتد؛ باین ترتیب مبارزه “صنفی” بر سر دستمزد و شرایط کار مبارزه طبقاتی است؛ اما مبارزات اجتماعی و سیاسی عمومی در جامعه بطور مثال بر سر مسائل ناسیونالیسم، مذهب، دموکراسی، آزادیهای مدنی، حقوق زنان و غیره مبارزاتی “بورژوایی” تلقی می شوند؛ اگر فرضا زنان کارگر برای خواستهای صنفی خویش مبارزه کنند، این مبارزه “پرولتری” زنان ارزیابی می شود. البته در عرصه مبارزات ناسیونالیستی این چپ تخفیفی به نفع “خلق تحت ستم” قائل می شود. چپ سنتی از درک اهمیت و جایگاه مبارزه برای فرضا سکولاریسم، آزادیهای مدنی، سیاسی در مبارزه طبقاتی عاجز است.
در مقاطع مختلف در جوامع معین جنبش هایی برای برخی مطالبات سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی شکل می گیرد. “جنسیت” این جنبش ها را پیشاپیش نمی توان تعیین کرد؛ در سیر حرکت می توان جایگاه آنرا در مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای رهایی تشخیص داد. تا آنجا که به بحث کنونی ما مربوط می شود، جنبش آزادی زن یک جنبش قائم بذات است. بورژوایی یا پرولتری خواندن آن غیر مارکسیستی است. بسیاری از مطالبات زنان، بمعنی اخص کلمه، فرا طبقاتی اند: حقوق خانواده، آزادی های مدنی از جمله پوشش، سفر، تحصیل و قس علیهذا. یعنی شامل تمام زنان جامعه می شود. اتفاقا بخاطر موقعیت غیرممتاز و محروم زنان طبقه کارگر، برخی از این مطالبات برای آنها از اهمیت بیشتری برخوردارند، زیرا فقدان آنها محدودیت کمتر و تاثیرات منفی کمتری بر زنان طبقه بورژوا بعلت موقعیت اقتصادی- اجتماعیشان اعمال می کند.
در ادبیات کمونیستی اواخر قرن نوزده و اوایل بیست این دسته مطالبات را بورژوایی می خواندند. نه باین خاطر که فعالین و اکتیویست های آن منشاء غیر پرولتری داشتند، بلکه از اینرو که اینها مطالباتی محسوب می شدند که منطقا با عروج سرمایه داری قابل دستیابی بودند، این مطالبات بورژوا- دموکراتیک خوانده می شدند؛ در تقابل با مطالباتی که فقط در یک جامعه سوسیالیستی قابل تحقق اند. اما نه تنها در همان مقطع نیز دستیابی به این مطالبات مستلزم مبارزه معینی بود؛ بلکه در دنیای معاصر دیگر آنچه مطالبات “بورژوا-دموکراتیک” خوانده می شد با عروج سرمایه داری قابل تحقق نیست. اکنون سرمایه داری تمام پهنه جهان را گرفته است؛ لیکن بخش اعظم جهان تحت دیکتاتوری خشن و اختناق و بی حقوقی کامل بسر می برد. باین اعتبار بخش عمده این مطالبات یا حقوق باصطلاح بورژوا – دموکراتیک فقط و فقط در یک جامعه سوسیالیستی قابل تحقق اند.
این اشتباه مختص چپ پوپولیست یا سنتی در ایران نیست. رهبران جنبش کمونیستی بین المللی در انترناسیونال دوم و سوم نیز همین نگرش را داشتند. یک نمونه برجسته این درک غیر مارکسیستی، مکانیکی و بعضا اکونومیستی در برخورد به جنبش حقوق زن را زتکین در جزوه ای با عنوان “زنان پرولتر و انقلاب سوسیالیستی” که ابتدا بعنوان سخنرانی در کنگره حزب سوسیال دموکرات آلمان در سال ۱۸۹۶ ارائه و سپس به سند حزب سوسیال دموکرات آلمان بدل شد، نشان می دهد. اما اگر چنین نگرشی در آن مقطع، بخاطر شرایط سیاسی – اجتماعی وقت، ضربه بزرگی به مبارزه طبقاتی پرولتاریا نمی زد، اکنون ضربه مهمی به مبارزه پرولتری، سازماندهی انقلاب کارگری و استراتژی قدرت گیری طبقه کارگر و حزب کمونیستی آنست. یک تفاوت عمده کمونیسم کارگری با چپ غیر کارگری در همین شیوه برخورد و نگرش نهفته است. مهم اینست که این جنبش ها و مکان آنرا تشخیص داد و کوشید که در آن هژمونی پرولتری یا کمونیستی اعمال کرد. یک وجه مهم دیگر کمونیسم کارگری رابطه رفرم و انقلاب است که درک صحیح آن در چگونگی برخورد به جنبش های اجتماعی منعکس می شود.
در رابطه با بخش دیگر سوال، “وجه اسلامی” حکومت سرمایه در ایران. کمونیستی که تشخیص ندهد در شرایط حاضر مهمترین عرصه مبارزه طبقاتی سرنگونی رژیم اسلامی و لاجرم، زدن رژیم اسلامی در عرصه سیاست و ایدئولوژی است، مارکسیسسم را بنظر من نفهمیده است. لذا علاوه بر آنکه مساله نفس حجاب برای یک کمونیست مهم است، زیرا طرفدار آزادی و برابری است؛ بلکه از نظر جایگاه جنبش علیه حجاب و آپارتاید جنسی در مبارزه طبقاتی، بعنوان عرصه های مهم این مبارزه، این جنبش در استراتژی کمونیستی در ایران نقش مهمی دارد. کسانی که از زور باصطلاح “کارگر محوری” مبارزه علیه حجاب و آپارتاید جنسی را بورژوایی ارزیابی می کنند و به آن بی توجه اند، مارکسیسم را درک نکرده اند. اینها نه کمونیست بلکه اکونومیست و رفرمیست اند.
کمونیست ماهانه: سیاست کمونیسم کارگری در قبال بحث “تشکل مستقل زنان کارگر” چیست؟ آیا اگر زنان کارگر مستقلا خودشان متشکل شوند، بر درجه ای از تفرقه در جنبش کارگری فائق می آیند؟
آذر ماجدی: بطور عام سیاست تشکلات مستقل زنان کارگر یک سیاست اشتباه و غیر پرولتری است. می گویم بطور عام، باین خاطر که ممکن است در یک شرایط ویژه چنین تشکلی ضروری یا مطلوب باشد. تقسیم بندی طبقه کارگر به عناصر مختلف بر مبنای جنسیت، ملیت، زبان و قس علیهذا یک سیاست غیرکارگری و ارتجاعی است. این عمل نه تنها تفرقه در صفوف طبقه را کاهش نمی دهد، بلکع تعمیق می کند. بخصوص در جامعه ای که تحت اسلام قرار دارد معنایی بجزء تعمیم آپارتاید جنسی اسلامی تحمیل شده نخواهد داشت.
این سیاست را برخی گرایشات فمینیست از این زاویه که مردان زنان را سرکوب می کنند و زنان در سازمانهای “زنانه” بهتر می توانند از خود دفاع کنند و پوپولیسم با دنباله روی از گرایشات خود بخودی یا از زاویه پراگماتیستی تبلیغ می کنند. چنین سیاستی نه بنفع منافع طبقه کارگر است و نه بنفع حقوق زنان. کمونیسم کارگری باید قاطعانه علیه این سیاست و رواج آن درون طبقه کارگر بایستد. کارگران باید در تشکلات توده ای خود متشکل شوند. کمونیسم کارگری تشکیل مجامع عمومی و شورا را بعنوان بهترین تشکل توده ای طبقه کارگر تبلیغ می کند. همه کارگران باید در مجامع عمومی شرکت کنند و در تصمیم گیری سهم ایفاء نمایند. این تنها راه تامین منافع کوتاه مدت و دراز مدت کارگران است و تا آنجا که به حقوق زنان کارگر بعنوان زن بر می گردد، مبارزه در اتحاد با مردان و تلاش برای ایفای نقش برابر در تشکلات توده ای می تواند موقعیت زنان را در جامعه متحول کند. زنان قرار نیست موقعیت برابر خود را در میان زنان کسب کنند، بلکه در عرصه های مختلف اجتماعی زنان باید به برابری با مردان برسند.
کمونیست ماهانه: در مورد کار خانگی چه فکر میکنید؟ میان چپ این دیدگاه رایج است که کار خانگی باید دستمزد داشته باشد و گوشه ای از پروسه استثمار است. کمونیسم کارگری چه نقدی به این دیدگاه دارد؟
آذر ماجدی: مباحث بسیاری درباره کار خانگی و نقش آن در ستمکشی زن درگرفته است. در میان رهبران و فعالین کمونیست روسیه و آلمان در اواخر قرن نوزده و اوایل بیست کار خانگی بعنوان یکی از موانع اصلی پیشروی زنان و برابری آنها ارزیابی شده است. در پاسخ به این مساله امر اجتماعی شدن کار خانگی و نگهداری و پرورش کودکان طرح شده و تبلیغ می شده. انگلس این مساله را در کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت مطرح کرد و عقیده داشت که بدون آن رهایی زنان امکانپذیر نخواهد بود. لنین هم بر این مساله تاکید بسیار داشت. در چند سال اولیه پس از انقلاب اکتبر بیشترین تاکید لنین بر اجتماعی کردن کار خانگی و نگهداری و پرورش کودکان بود. چهره های دیگر از جمله کولونتای نیز بر این مساله تاکید داشتند. کولونتای تا آنجا پیش می رفت که شعار “جدایی آشپزخانه از ازدواج” را تبلیغ می کرد و بنظرش اهمیت این مطالبه در سطح جدایی دین از دولت بود.
در دهه ۷۰ میلادی برخی از تئوریسین های فمینیست متعلق به گرایش مارکسیست فمینیست بحثی را مطرح کردند که به “بحث کار خانگی” معروف شد. اینها اعلام کردند که کار خانگی زنان بخشی از پروسه تولید ارزش اضافه است زیرا کار خانگی زنان بازتولید نیروی کار است، چه باز تولید روزمره نیروی کار و چه باز تولید نسلی. اعلام می کردند که این بحث را بر مبنای بحث مارکس در کاپیتال، بخش باز تولید نیروی کار استنتاج می کنند. از آنجا که در این بخش مارکس گفته است که بورژوازی باز تولید نیروی کار را بعهده خود کارگر می گذارد و یکی از فاکتورهای تعیین دستمزد کارگر هزینه باز تولید نیروی کار است. باینصورت این تئوریسین های فمینیست کار خانگی را بعنوان بخشی از پروسه تولید تعریف می کردند. برخی از آنها کار خانگی را بعنوان کار مولد ارزیابی می کردند، زیرا معتقد بودند که کار خانگی ارزش اضافه تولید می کند.
این بحث از نظر تئوری مارکسیستی بی پایه است. مارکس در کاپیتال زمانیکه از تولید ارزش اضافه صحبت می کند درباره پروسه اجتماعی تولید حرف می زند، نه هر عملی که در جامعه انجام می گیرد و ممکن است بر پروسه تولید تاثیر بگذارد. لذا در عین حالی که کار خانگی مهم است و تقسیم کار درون خانواده در موقعیت زن در جامعه تاثیر می گذارد، تئوری فوق: “کار خانگی بخشی از پروسه تولید ارزش اضافه است”، بحثی است کاملا اشتباه و غیر مارکسیستی. نتایج عملی این تئوری اشتباه غیر مارکسیستی تاکتیک های نادرست و حتی ارتجاعی است؛ تعیین دستمزد برای کار خانگی مظهر چنین تاکتیک هایی است.
(۲۰۱۴) حکومت اسید پاش، حکومت چاقوکش
حکومت اسید پاش، حکومت چاقوکش
۲۰۱۴
بی اعتنایی به حجاب و فرمان های رژیم اسلامی در مورد سبک لباس پوشیدن، آرایش و غیره، رژیم را دچار مخمصه بزرگی کرده است. دیگر “امر به معروف و نهی از منکر” فایده ندارد. در واقع ارازل و اوباش “نهی از منکر” دیگر چندان جرئت ندارند به زنان باصطلاح “بدحجاب” نزدیک شوند. از پاسخ خشمگین و تند زنان می ترسند. در یکی دو ماه گذشته رژیم اسلامی “آس” خود را رو کرد؛ بمنظور ارعاب زنان و جامعه از منبرها تهدید کرد و به ارازل و اوباش بسیج دستور داد تا با پاشیدن اسید بصورت زنان آنها را مطیع کنند. چندین زن و یک کودک در اصفهان بشدت مجروح شدند. مردم با تجمعات و تظاهرات وسیع خود در اصفهان و تهران و تحرکات اعتراضی در چند شهر دیگر پاسخ محکمی به رژیم زن ستیز جنایتکار اسلامی دادند. “آزادی، امنیت حق زن ایرانی”، “مرگ بر داعش های ایرانی” از جمله شعارهایی بود که در این تجمعات شنیده شد. رژیم در مقابل این اعتراضات وسیع و خشمگین غافلگیر شد و مقامات ریز و درشتش اعلام کردند که “اسید پاشی ربطی به امر به معروف ندارد و بر سر مسائل خصوصی بوده است.” از زنان خواستند که “آبروی نظام را نبرند.”
پس از شکست تاکتیک اسید، امام جمعه و بسیج جهرم ترفند دیگری زدند: چاقو زدن به زنان. طبق اخبار منتشره تاکنون دوازده زن چاقو خورده اند. یکی از مضروبین که دستگیر شده ۲۲ ساله است و گفته که “روحانیون گفتند که ریختن خون بدحجاب مباح است.” او بقصد مبارزه با بدحجابی چاقوکشی کرده است.
بنظر می رسد که رژیم اسلامی و آخوندهای ریز و درشت و ارازل و اوباش نان خورَش از شکست پی در پی در کشیدن حجاب اسلامی بر سر زنان، اسلامی کردن جامعه و برقراری آپارتاید جنسی عاصی شده اند. سی و پنج سال است که به زنان حمله می برند، به جامعه یورش می آورند تا جامعه ایران را اسلامی کنند؛ اما هر روز که می گذرد غبار اسلامیت بیشتر و بیشتر از ظاهر و باطن جامعه محو می شود. حکومت اسلامی است؛ زور و سرکوب و مجازات اسلامی است؛ قوانین اسلامی است؛ دزدی و بچاپ بچاپشان اسلامی است؛ لیکن مردم زیر بار یونیفورم و حجاب اسلامی نمی روند؛ مدرنیسم، مد، موسیقی، رابطه جنسی آزاد، “ازدواج سفید” به یمن یک جنبش وسیع و توده ای آزادی زن، خلاصی فرهنگی، سکولار و ضد مذهبی ابعادی گسترده تر می یابد. می کوشند روشهای داعش را در ایران پیاده کنند، سریعا با عکس العمل تند مردم روبرو می شوند. عقب می کشند؛ انتقاد می کنند؛ نصحیت می کنند؛ باز کار بجایی نمی برند. یک هجوم داعشی دیگر در گوشه ای از جامعه سازمان می دهند، سریعا دستشان رو می شود.
زنان و مردان آزادیخواه جهرم و دیگر شهرهای ایران باید پاسخ درخوری به حکومت اسید پاشان و چاقوکشان اسلامی بدهند. اسلام با حقوق و آزادی زن در تناقض است. آزادی زن از مسیر نفی حکومت اسلامی میگذرد. *
(۲۰۱۴) حماسه کوبانی و قانون حقوق زن در جزیره
حماسه کوبانی و قانون حقوق زن در جزیره
۲۰۱۴
حماسه کوبانی و قانون حقوق زن در جزیره
یک دستاورد مهم جنبش آزادی زن و سنگر مهم علیه جنبش اسلامی
مجمع قانونگزاری خود مدیریتی کانتون جزیره در کردستان سوریه “در بیست و هفتمین نشست سال ٢٠١۴ خود اصول اساسی و قانون عمومی ویژه زنان را تصویب نمود.” این قانون سپس توسط روسای مشترک رهبری کانتون جزیره، هدیه علی یوسف و حمیدی دهام العاسی در تاریخ ۱۰ نوامبر ۲۰۱۴ بامضا رسید. این قانون یک سند تاریخی و با اهمیت در جنبش حقوق زن، در تاریخ منطقه و بویژه در شرایط تاریخی کنونی محسوب می شود. از اینرو جا دارد که به مفاد آن و جایگاه سیاسی، اجتماعی و تاریخی آن پرداخته شود.
اهمیت قانون عمومی ویژه زنان در جزیره
علیرغم برخی کمبودها، به جرئت می توان اعلام کرد که در شرایط حاضر این قانون پیشرفته ترین قانون مربوط به حقوق و موقعیت زن در منطقه است. در خاورمیانه و شمال آفریقای اسلامزده، قوانین و سنن حاکم متاثر از قوانین اسلام است. در برخی کشورها شدیدترین شکل قانون شریعه پیاده می شود، و در برخی کشورهای دیگر اشکال ملایمتری از قوانین اسلامی. بطور نمونه در کشور ترکیه که طبق قانون اساسی یک کشور سکولار است، کماکان قوانین علیه زنان تبعیض می گذارند و طی دهه اخیر دولت اسلامی اردوغان جنبه های سکولاریستی قوانین را کاهش و دخالت اسلام در زندگی مردم، بویژه زنان را افزایش داده است. خشونت علیه زنان در ترکیه ابعاد بسیار هولناکی دارد. اسرائیل نیز که بعضا قوانین سکولاری در آن بتصویب رسیده است، یک دولت سکولار نیست، یک دولت یهودی است و بطور روزافزونی نقش خاخام ها، نهادهای مذهبی در جامعه بیشتر و محدودیت علیه زنان افزایش یافته است. خشونت علیه زنان و دختر بچه ها در اسرائیل تابویی است که از آن سخن گفته نمی شود، اما میزان آن بسیار بالا است. دو سه سال پیش بود که در شهر اورشلیم تحت فشار جریانات مذهبی، آپارتاید جنسی در بخشی از سیستم ترانسپورت عمومی پیاده شد.
با توجه به این شرایط باید از تصویب چنین قانونی در بخشی از این منطقۀ اسلامزده، هر چند کوچک، استقبال کرد و کوشید که آنرا به یک سنت پابرجا بدل نمود و گسترش داد. در حقیقت، کوچک بودن منطقه به نسبت کشورهای دیگر (جمعیت جزیره حدود ۸۰۰ هزار نفر است.) تاکیدی مهم بر این واقعیت انقلابی است که در صورت سازمانیابی توده ای و حاکمیت یک سیاست و دیدگاه پیشرو یا برابری طلب می توان بر ارتجاع و عقب ماندگی چیره شد. کوبانی و اکنون جزیره یک نمونه مهم و غیرقابل چشم پوشی از این حقیقت انقلابی است.
باید افزود که تصویب چنین قانونی در جزیره ابتدا به ساکن نیست. جنگ قهرمانانۀ مردم کوبانی با داعش، این هیولای اسلامی، و شرکت وسیع زنان در آن بی تردید نقشی تعیین کننده در تصویب این قانون در کانتون جزیره داشته است. حال که چشمان دنیا، علیرغم تحریم رسانه ای بمدت یکماه، به کوبانی دوخته شده است؛ حال که مردم کوبانی با این گرما و همبستگی جهانی مواجه شده اند؛ حال که حماسۀ کوبانی بر سر زبانها افتاده است و تمام انسانهای متمدن و آزادیخواه دنیا این زنان جوانی که برای حیات، آزادی و حرمت خویش می جنگند را این چنین تحسین می کنند؛ بی تردید این شرایط بر کل ناحیه تاثیر گذاشته و امکان پیشروی در عرصه اجتماعی را فراهم آورده است. قطعا جنبش آزادی زن در این منطقه سالها است که برای حقوق زن جنگیده است و در این شرایط فرصت را مناسب دیده که دستاوردهای حماسۀ کوبانی، نقش زنان در آن و برابری طلبی و اثبات آن در عمل در یک شرایط خطیر را در یک قانون بنفع حقوق زن به ثبت برساند. تصویب این قانون را باید قدر شناخت. قطعا از تصویب یک قانون تا پیاده شده آن فاصله است. لذا باید هشیارانه وقایع را دنبال کرد تا این قانون به یک کاغذ پاره بدل نشود و بتواند در تغییر زندگی زنان این ناحیه موثر باشد.
جایگاه تاریخی سند
به این قانون، علاوه بر پیشروی آن از زاویه حقوق زنان، باید همچنین بعنوان یک سند اعلام جنگ و پیروزی علیه اسلام و اسلام سیاسی نیز نگریست. در شرایطی که اسلام سیاسی و جریانات اسلامیست با کمک مستقیم و غیر مستقیم غرب بجان مردم منطقه افتاده اند، از افغانستان، عراق، ایران، نیجریه، سودان، سومالی، مصر و تونس جریانات اسلامی خود را بسیج و مجهز کرده و می کنند تا به هر نوع آزادیخواهی، برابری طلبی، ترقی خواهی و مدنیتی حمله ور شوند؛ حماسه کوبانی و قانون ویژه حقوق زنان در جزیره یک جایگاه والای تاریخی را اشغال می کنند. این سنگری است که علیه اسلام و اسلام سیاسی و تروریسم دولتی فتح شده است.
چرا تروریسم دولتی؟ مگر دولتهای غربی نمی گویند که از حقوق زن در منطقه دفاع می کنند؟ مگر از یاد برده ایم که در سال ۲۰۰۱، زمانی که آمریکا تصمیم به حمله به افغانستان گرفت، یکی از مسائلی که بر آن پای می فشرد، سرکوب زنان توسط طالبان بود؟ مگر نه اینکه همین غرب به ملالی جویا و شیرین عبادی بخاطر “دفاعشان از حقوق زن” جایزۀ نوبل داده است؟
پاسخ به تمام سوالات بالا یک آری مشروط است. سیاستهای دولتهای غربی، یا تروریسم دولتی، را نباید در سطح ظاهر آن پذیرفت؛ باید در آنها عمیق شد و منافع عملی و بعضا پراگماتیستی این دولتها، بویژه آمریکا را در پس آن جستجو کرد. در غیر اینصورت باید به این نتیجه رسید که دولتهای غربی و در راس آن آمریکا خواهان برابری زن و مرد هستند و برای دستیابی به آن در منطقه تلاش می کنند. اگر به این نتیجه برسیم، آنگاه شاهد تناقضات بسیار و روزمره در سیاستهای عملی دولتهای غربی خواهیم بود. از دهه هفتاد میلادی آمریکا و موتلفینش به قدرتیابی جریانات اسلامی کمک های شایان و تعیین کننده رسانده اند و در موارد مهمی خود این جریانات را ساخته اند. از بسیج و کمک رسانی مالی، تسلیحاتی و سیاسی به مجاهدین در افغانستان پیش از انقلاب ۵۷ در ایران برای مقابله با شوروی، عروج بن لادن بعنوان یک رهبر اسلامی، فردی که مامور سازمان سیا بود، بگیرید، تا رهبر سازی از خمینی و جانفشانی در بقدرت رساندن اسلامی ها در ایران، ساختن سازمان حماس توسط دولت اسرائیل و موساد، تا کمک به اخوان المسلمین در مصر و النهضه در تونس، سازمان دادن و مسلح کردن جریانات داعش، الجهاد و النصره در سوریه، تعلیم و آموزش البغدادی توسط موساد و قس علیهذا پرونده درخشان آمریکا و موتلفینش در تعلیم، تسلیح، بسیج، سازماندهی و بقدرت رساندن اسلامی ها در منطقه است.
بدون آمریکا و غرب جریانات اسلامی نمی توانستند از چنین قدرت ویرانگرانه ای در منطقه برخوردار باشند. سپردن سرنوشت مردم بدست این نیروهای سیاه و جنایتکار یک رکن مهم سیاست غرب در منطقه است. پیش از سقوط شوروی، این سیاست بعنوان یک رکن مهم در پیشبرد جنگ سرد دنبال می شد، پس از سقوط شوروی بعنوان یک رکن مهم در پیاده کردن نظم نوین جهانی بوش- تاچر و تلاش برای تثبیت دولت آمریکا بعنوان یک قدر قدرت در جهان. لذا اعلام دفاع از حقوق زن، صرفا یک ارزش مصرف تبلیغاتی دارد و در زمان حملۀ نظامی یک بهانۀ موجه و شیک برای حمله نظامی. خیزش های انقلابی در منطقه آمریکا و موتلفینش را شوکه کرد. از همان ابتدا کوشیدند که رادیکالیزه شدن مبارزات مردم را سد کنند؛ زمانی که دریافتند دیکتاتورهای سابق کارآیی خود را از دست داده اند، پشت جریانات اسلامی رفتند و با تمام قوا تلاش کردند که آنها از صندوق رای بیرون آورده شوند، تا برای دموکراسی اسلامی در منطقه صلوات بفرستند. حتی زمانی که به توضیح چرایی دادن جایزه نوبل به شیرین عبادی و اکنون به ملالی …. توجه کنید، به اولی بعنوان زنی که در دنیای “اسلامی” و در چهارچوب اسلام برای حقوق زنان مبارزه می کند، اشاره شد و به دومی برای اینکه صرفا خواهان برخورداری از حق آموزش برای دختران است. این تمهیدات برای سد مبارزه رادیکال و انقلابی و رادیکالیزه شدن جنبش های اجتماعی است.
از بحث دور نیافتیم. “قانون عمومی ویژه زنان” و حماسۀ کوبانی را باید بعنوان دو رکن از یک مبارزه و یک سنگر مهم علیه ارتجاع اسلامی در منطقه دید. از اینرو است که این قانون دارای اهمیت بسیار بالایی است. اشاره به یک حادثۀ در ظاهر کوچک در گوشۀ دیگری از منطقه شاید بتواند نور روشنگرانه بیشتری بر این دو رویداد بیاندازد. پیش از حمله داعش به عراق، اسلامیست های موتلف القاعده در نیجریه یک عملیات ضد بشری انجام دادند که دنیا را بهت زده کرد. جریان بوکو حرام به یک مدرسۀ دخترانه حمله کردند و حدود ۲۰۰ دختر بچه را دزدیدند. خانواده های دردمند این دختران برای آزادی آنها به تلاشهای مختلفی دست زدند، سر و صدای این جنایت برای مدتی در دنیا پیچید و باید گفت که بزودی بفراموشی سپرده شد؛ دولت در این زمینه کاری نکرد. چند روز پیش بوکو حرام به یک مدرسه دیگر حمله کرد و تعدادی کودک را کشت و مجروح کرد. اما این بار مردم مسلحانه با آنها جنگیدند و کودکان را از دست آنها آزاد کردند. آیا کوبانی و روستای نیجریه می توانند به یک مدل در منطقه بدل شوند؟ هنوز برای اعلام نظر قطعی زود است. لیکن می توان امیدوار بود.
کمبودها و نارسایی های سند
شادی و شعف از فتح این سنگر مهم نباید باعث شود که بر کمبودها و نارسایی های آن چشم فرو بسته شود. بویژه ما بعنوان یک جریان پیشرو و برابری طلب که بیش از بیست سال پیش پیشروترین مطالبات را برای زنان در برنامه یک دنیای بهتر نگاشته و منتشر کردیم، نمی توانیم به این نارسایی ها با چشم اغماض بنگریم. ممکن است گفته شود: “دیگر اینقدر مته به خشخاش نگذارید، در این اوضاع وانفسا، در این بربریت اسلامی سندی بتصویب رسیده است که برابری زن و مرد را برسمیت می شناسد، حال یکی دو بند آن دارای اشکال است، آنرا نباید بزرگ کرد.” چنین مواضعی اهمیت پایبندی به اصول و پایفشاری بر برابری کامل و واقعی و خط بطلان کشیدن به هر گونه عقب ماندگی را درک نمی کنند. اگر به کم راضی شویم، هرگز نخواهیم توانست به آزادی و برابری کاملی که آرمان و هدفمان را می سازد دست یابیم.
برخی مواد ناروشن است؛ برخی به پراتیک اداره خود مدیرتی جزیره بستگی پیدا می کند. در این زمینه های باید با هشیاری شرایط را دنبال کرد. اما مشخصا دو بند است که دارای اشکال اساسی اند:
“زنان حق تشکیل سازمان سیاسی، مدنی، اقتصادی، فرهنگی، سازمان دفاع مشروع و دیگر تشکلات مربوط به خود را دارا می باشند در صورتیکه با تعهدات اجتماعی منافات نداشته باشد.” (خط تاکید از ماست.)
“مجازات شدید، بدون تفاوت جنسیتی، در مورد خیانت هر یک از همسران در نظرگرفته خواهد شد.”
در بند اول عبارت مورد تاکید قرار گرفته بسیار تعبیر بردار است. منظور از “تعهدات اجتماعی” چیست؟ تا زمانیکه این عبارت به این صورت مبهم باز گذاشته شود، دولت و مقام اجرایی می تواند این “تعهدات اجتماعی” را بهر شکلی تعبیر کند و از فعالیت و سازمانیابی زنان جلوگیری بعمل آورد. عبارت آخر بند تمام آن بند را کم لیکون و بی خاصیت می سازد. باید یا این عبارت حذف شود و یا اینکه “تعهدات اجتماعی| بصورت روشن و بی ابهام توضیح داده شود. و در صورت دوم فقط زمانی که این تعهدات توضیح داده شده است، می توان این بند را مورد قضاوت قرار داد.
بند بعدی، در ظاهر پیشرو است. و در واقع نیز از قانون فعلی اسلامی پیشرو تر است. البته در قانون اسلام نیز اگر مردی با زنی بدون ازدواج رابطۀ جنسی بگیرد، مجازات می شود، اما این مجازات سبک تر است و ضمنا هزار راه شرعی برای “مشروع” و حلال جلوه دادن رفتار مردان وجود دارد. لذا بند فوق فرق چندانی با اصل اسلامی کنونی ندارد. منظور از “مجازات شدید” چیست؟ سنگسار؟ حد شرعی؟ اعدام؟ زندان؟ اولا، باید در منطقه ای که اسلام حکم می راند و در کشورهای با قانون اسلامی سنگسار را بعنوان مجازات رابطه جنسی خارج ازدواج معمول کرده اند، چنین عباراتی بدون شک و ابهام توضیح داده شود. ثانیا، نفس تعیین مجازات برای برقرار کردن رابطۀ جنسی یک فرد متاهل با فرد دیگری بغیر از همسرش، خود یک اصل اخلاقی اسلام است. دولت، پلیس و دادگاه باید دستشان از رابطه جنسی شهروندان کوتاه شود. شهروندان به سن مجاز رسیده، چه زن و چه مرد، باید مجاز و محق باشند که با هر کس که خود اختیار می کنند، بدون هیچ زور و فشاری، رابطۀ جنسی برقرار کنند. این بند بیانگر عمق اخلاقیات عقب مانده اسلامی در قانونگذاران است. همین بند دست پلیس، دادگاه، دولت و خانواده را در زندگی خصوصی زن باز می گذارد و دخالت آنها را مشروع، صحیح و قانونی اعلام می کند.
خاتمه
یکبار دیگر باید بر اهمیت تاریخی، سیاسی و اجتماعی دو رویداد بهم پیوستۀ حماسه کوبانی و قانون حقوق زنان در جزیره تاکید کرد. این یک سنگر مهم برای جنبش آزادی زن و علیه اسلام سیاسی است. بکوشیم این سنگر را تحکیم کنیم و گسترش دهیم. *
(۲۰۱۴) خشونت نسبت به زنان، مقصر کیست؟
خشونت نسبت به زنان، مقصر کیست؟
۲۰۱۴
در گوگل عبارت خشونت نسبت به زن را جستجو کنید تا با یک ماتریال عظیم در باره آمارهای مختلف از خشونت نسبت به زنان روبرو شوید. از تجاوز و ایذاء جنسی تا کتک زدن و ضرب و جرح و قتل زنان. کمپین های وسیع برای مقابله و ریشه کن کردن خشونت علیه زنان از طرف سازمانها و نهادهای مختلف سازمانیافته است. همه می گویند که می خواهند این خشونت را پایان دهند، سند تصویب میکنند؛ تاریخ برای پایان دادن به آن اعلام می کنند؛ اما خشونت نسبت به زنان نه تنها کاهش نیافته که بیشتر شده است. آیا این حیرت آور نیست؟ پس تلاش های نهادهای بین المللی از جمله سازمان ملل به چه منجر شده است؟
جنگ یک عامل مهم و تعیین کننده در افزایش و تشدید خشونت، بویژه تجاوز نسبت زنان است. در کشورهای آفریقایی که به یمن برقراری نظم نوین جهانی، اکنون دو دهه است در سناریوی سیاه جنگ و ویرانی دست و پا می زنند، تجاوز افزایش نجومی یافته است. کنگو یک نمونه وحشتناک استفاده از اسلحه تجاوز در جنگ است. در عراق طی ده سال جنگ آمریکا علیه این کشور آزار و اذیت جنسی زنان و تجاوز افزایش یافته است؛ در آفریقای جنوبی که فقر و بیکاری بیداد می کند، تجاوز بشدت زیاد است. در هند تجاوزهای دستجمعی علیه زنان یک امر عادی است. اخیرا شاهد بودیم که چگونه حمله، ضرب و جرح و تجاوز گروهی به یک زن جوان ۲۳ ساله که منجر به مرگ او شد، به یک جنبش اعتراضی وسیع در این کشور دامن زد. اما این جنبش که با همبستگی بین المللی وسیعی مواجه شد نتوانست از میزان تجاوز بکاهد؛ در همین مدت کوتاهی که از این واقعه دردناک میگذرد چندین تجاوز دیگر فقط توسط رسانه های بین المللی گزارش شده است. جامعه هند که “بزرگترین دموکراسی جهان” نام گرفته است، جامعه ای است مبتنی بر تبعیض وحشیانه، بی عدالتی، نابرابری، فقر و فلاکت وسیع، استثمار شدید سرمایه، یکی از نمونه های برجسته جامعه ای که فاصله فقیر و غنی در آن انسان را مشمئز می کند.
فحشاء پدیده ای کهن است. اما در جامعه مدرن امروز بصورت یک صنعت پر درآمد و بسیار خشن درآمده است. علاوه بر زنانی که بعلت فقر به تن فروشی روی می آورند، زنانی که بخاطر حاکمیت سنتهای عقب مانده مذهبی بدلایل ناموسی مجبور به فرار از خانه و به فحشاء کشیده می شوند، اکنون قاچاق زنان و کودکان و بردگی جنسی به یک پدیده وسیع بدل شده است. باندهای قاچاق زنان و کودکان را دست و پا بسته، همچون مواد مخدر از کشوری به کشوری دیگر قاچاق می کنند. هر از چندگاهی در روزنامه ها و رسانه ها خبر کشف یک باند قاچاق انسان برای فروش تن شان در بازار فحشاء روبرو می شویم. در برخی کشورهای خلیج بازار برده فروشی برقرار است و دختران جوانی که از کشورهای همسایه به این کشورها برده شده اند در ملاء عام بفروش می رسند.
این واقعیت دنیای امروز در قرن ۲۱ است. نه تنها خشونت نسبت به زنان کاهش نیافته است، بلکه با اتکاء به تکنولوژی و بازار مدرن وحشیانه تر نیز شده است. ریشه این خشونت در کجاست؟ چرا چنین خشونت عنان گسیخته ای علیه زنان انجام می گیرد؟ آیا این پدیده منحصر به کشورهای آفریقایی، هند و یا کشورهایی با موقعیت اجتماعی – اقتصادی مشابه است؟ و بالاخره برای مقابله با خشونت علیه زنان چه باید کرد؟
خشونت بر مبنای جنسیت
یک حقیقت جوامع امروز به رسمیت شناختن وجود خشونت نسبت به زنان است. تعیین یک روز بعنوان روز جهانی مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان که در تمام دنیا برسمیت شناخته شده، خود بهترین گواه وجود این پدیده مزمن و شنیع در همه جا و تلاش برای ریشه کن کردن آنست. اما همانطور که در بالا اشاره کردیم، از آنروزی که چنین روزی اعلام و برسمیت شناخته شده است، ذره ای از میزان و شدت خشونت نسبت به زنان کاهش نیافته است. اولین سوالی که باید به آن پرداخت چنین است: آیا این خشونت یک پدیده “مردانه” است؟ این آن سوالی است که بعضا بدون هیچگونه تردید و نقدی پاسخ مثبت می گیرد. نظر رایج و عامیانه بر خشن بودن ذاتی مردان، بدلایل بیولوژیک و هورمونی و اگر نه “لطیف” بودن زنان، غیر خشن بودن آنها حکم می دهد. این افسانه ای بیش نیست. چرا؟
مگر نه اینکه هر دقیقه تعدادی زن مورد تجاوز مردان قرار می گیرند؟ مگر نه اینکه خشونت درون خانواده، کتک زدن زن توسط شوهر یک امر عادی در سراسر جهان است؟ پس چگونه ادعا می کنیم که تز “خشونت ذاتی” مردان، بی پایه و یک افسانه است؟ این فاکت ها درست و واقعی است. اما اولا این تمام حقایق در مورد خشونت اعمال شده درون چهارچوب خانواده و در سطح اجتماع نیست؛ ثانیا خشونتی که از جانب مرد علیه زن اعمال می شود را نمی توان یک امر ذاتی نامید، یعنی با عوامل بیولوژیک توضیح داد. مقوله خشونت بطور کلی و خشونت علیه زنان بطور خاص یک پدیده اجتماعی است، کمااینکه با تغییرات فاکتورهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تغییر کرده و می کند.
بیولوژی یا اجتماع
زنان فقط قربانی خشونت مردان نیستند. زنان بسیاری مورد خشونت زنان قرار می گیرند. بطور نمونه، کتک زدن کودک، چه دختر و چه پسر، حتی بعضا تا حد شکنجه، عموما توسط مادر انجام میشود. حتی بطرق مختلف اعلام شده است که پدر بیشتر فرزند پسر را تنبیه بدنی می کند، در حالیکه دختر توسط مادر تنبیه بدنی می شود. در بسیاری جوامع، بویژه جوامعی که از نظر مناسبات اجتماعی عقب مانده تر هستند؛ در مناسبات عشیرتی، روستایی و غیره، مادر شوهر یک عامل مهم خشونت نسبت به زن است. کتک زدن، فحاشی، حتی قتل عروس توسط مادر شوهر پدیده ای شناخته شده در جوامعی مانند هند است. در ایران در بخش سنتی تر جامعه عموما مادر شوهر سمبل یک قدرت استبدادی است. بطور کلی فامیل شوهر یک نهاد خشونت و تحقیر زن در چنین جوامعی است. خواهران شوهر نقش مهمی در اذیت و آزار جسمی و روانی زن دارند. خشونت لفظی و آزار و اذیت جاری ها نسبت بهم یک نمونه دیگر خشونت زنان نسبت بیکدیگر است. هوو در جوامع اسلام زده مقوله ای ترس آور و نفرت انگیز است. معمولا هوو ها بطرق مختلف، از جمله مانیپولاسیون شوهر نسبت بیکدیگر خشونت اعمال می کنند. “زن پدر” مقوله دیگری است که در چنین جوامعی با زجر و خشونت تداعی می شود. خشونت وحشیانه “زن پدر” نسبت به فرزندان شوهر در جوامع عقب مانده تر امری عادی محسوب می شود.
مهاجرت دختران نوجوان و زنان از برخی کشورهای فقیرتر بطور مثال از کشورهای آسیای جنوب شرقی، فیلیپین و غیره به کشورهای عربستان سعودی، شیخ نشین ها، هنگ کنگ و حتی در مقطعی به ایران بعنوان مستخدم چندین دهه است که جریان دارد. این زنان بخت برگشته عموما مورد خشونت بسیار قرار می گیرند. کار شدید، شبانه روزی و بلا انقطاع، فحاشی، کتک خوردن و تجاوز سرنوشت بسیاری از آنها را رقم می زند. بغیر از تجاوز که کار مردان “محترم” خانواده است و از طرف “خانم” های خانه نادیده گرفته می شود، بقیه موارد خشونت عمدتا از طرف “خانم” خانه نسبت به مستخدم بی پناه اعمال می شود.
در فحشای سازمانیافته، فاحشه خانه ها و غیره، زنان نقش فعالی در اعمال فشار و زور به زنان تن فروش ایفاء می کنند. هم اکنون در برخی کشورهای اروپایی خانه هایی برای پناه دادن مردانی که مورد خشونت زنانشان قرار می گیرند ایجاد شده و مساله خشونت خانوادگی دیگر فقط از خشونت مرد نسبت به زن حکایت ندارد. بویژه در سنین بالاتر مردان نه چندان معدودی از طرف همسرانشان تحت خشونت لفظی و بدنی هستند. و بالاخره، علیرغم تصور عمومی فمینیستی که برای کاهش خشونت در جامعه خواهان بقدرت رسیدن زنان در حاکمیت جامعه هستند، تجربه تاکنونی نشان داده است که هرگاه زنان در مقام حکومتی قرار گرفته اند در خشونت و ارتشاء دست کمی از مردان نداشته اند. از کاترین کبیر در روسیه تا ملکه آنتوانت در فرانسه، از مارگارت تاچر در انگلستان تا ایندیرا گاندی در هند، همگی بعنوان نمونه های برابری مرد و زن نام برده می شوند!
آیا این تلاشی برای از مهلکه در بردن مردان و باین اعتبار یک حرکت مردسالارانه و زن ستیزانه نیست؟ خیر، مطلقا خیر. این تلاشی است برای نشان دادن ریشهُ واقعی ستم و سرکوب بر زنان. این واقعیت که زنان طی یک تاریخ طولانی مورد سرکوب و ستم بوده اند، سندی بر خشن بودن مردان نیست. این مناسبات اجتماعی است که خشونت را در جامعه تولید و بازتولید می کند و مردان را به ابزاری برای اعمال خشونت بر زنان بدل می سازد. کمااینکه همانگونه که در بالا اشاره شد زنان نیز به ابزار خشونت نسبت به زنان دیگر بدل می شوند. در عین حال شاهدیم که به درجه ای که جوامع رشد یافته اند، جنبش های اجتماعی وسیع شده اند، جنبش آزادی زن گسترش یافته است، مردان بیشتر و بیشتری به کمپ مبارزه با بیحقوقی زن و خشونت نسبت به زن روی آور می شوند. همین نمونه اخیر در هند که شاهد شکل گیری یک جنبش عظیم علیه تجاوز و خشونت نسبت به زنان بوده ایم، مردان بسیاری در این جنبش شرکت فعال دارند. در ایران مردان بسیاری فعالین جنبش حقوق زن هستند.
جامعه ای که ارکانش بر خشونت نهاده شده است، بطور روزمره خشونت را باشکال مختلف درون خود تولید و بازتولید می کند. نظام سرمایه داری که بر خلع ید از بخش وسیعی از جامعه بنا گذاشته شده، بخش وسیعی که برای گذران زندگی شان باید نیروی کار خود را به اقلیتی که تمام وسایل تولید و مبادله را در اختیار دارد بفروش رسانند؛ در جامعه ای که سود و فقط سود نقطه محرکه آنست؛ در جامعه ای که برای حفظ این مناسبات نابرابر و سرکوبگرانه زندان و دادگاه ساخته شده و یک پلیس و ارتش منظم سازمان داده است؛ در جامعه ای که سرمایه داران حکم می رانند و به راحتی از یک روز به روز دیگر یک خانواده را از خانه اش بیرون می اندازند و نان شب شان را قطع می کنند؛ در جامعه ای که حرمت انسان با کلفتی کیف پولش تعیین می شود؛ در جامعه ای که دزدان و ریاکاران همه کاره و مردم شریف و زحمتکش هیچ کاره اند؛ در چنین جامعه ای وجود خشونت امری طبیعی است.
این مناسبات برای ادامه حیات و توجیه خویش نیاز به یک ایدئولوژی نیز دارد. یک ایدئولوژی که وجود این مناسبات و نتایج آنرا طبیعی و ازلی ابدی جلوه دهد؛ یک ایدئولوژی که حداکثر در نقد مناسبات، انسان را به تلاش برای اصلاحاتی در آن و کارهای خیرخواهانه سوق دهد. ایدئولوژی حاکم در هر جامعه ابزاری مهم در توضیح و توجیه مناسبات نابرابر، سرکوب و خشونت در جامعه است. یک عنصر اصلی و مهم این ایدئولوژی مذهب است. و کیست که نداند تمام مذاهب تابعیت زن از مرد را تبلیغ و ترویج می کنند. زن خدمتکار و تحت حاکمیت مرد باید باشد. این حکم کلیه مذاهب است و صرفا به اسلام، یهودیت و مسیحیت محدود نمی شود؛ چنانچه دیدیم امام ها و ملاهای نوع هندی پس از واقعه وحشتناک تجاوز گروهی و قتل آن دختر جوان، حکم بر این دادند که دختر اگر نه بیشتر به اندازه ۶ مرد مهاجم مقصر بوده است. فشار مذهب آنچنان زیاد است که پدر دختر مجبور از دفاع از دخترش شده است.
مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان بخشی از مبارزه برای ایجاد جامعه ای بری از خشونت، آزاد، برابر و مرفه است. باید علیه این خشونت شنیع جنگید؛ باید نسبت به ریشه این خشونت آگاهی ایجاد کرد؛ باید نشان داد که چرا قول و قرارهای دولتها، سازمان ملل، اروپای واحد و امثالهم پوچ و بیحاصل اند؛ چرا علیرغم قولهای آنها و تصویب اسناد مختلف ما با رشد خشونت نسبت به زنان روبرو هستیم و چگونه این حکومت ها و نهاد ها خود در این افزایش آن نقش دارند؛ باید نشان دهیم که برای ریشه کردن دائمی خشونت نسبت به زنان باید این نظام وارونه را واژگون کرد و دنیا را بر قاعده اش بر زمین گذاشت. ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه بر ویرانه های این نظام نابرابر و سرکوبگر تنها راه خلاصی از خشونت نسبت به زنان است. *
(۲۰۱۴) دریغ از یک لحظه تعمق! در پاسخ به چند استدلال در دفاع از اعتراض برهنه
دریغ از یک لحظه تعمق! در پاسخ به چند استدلال در دفاع از اعتراض برهنه
۲۰۱۴
در میان هیاهوی مجازی مدافعین اعتراض برهنه زنان و برخورد به منتقدین این حرکت، صرفا چند نکتۀ مطرح شده درخور برخورد و بررسی است: چند نکته ای که مریم نمازی در دفاع از اعتراض برهنه زنان عنوان کرده است*. باید اشاره کنیم که برخی از این نکات را دو سال پیش مریم نمازی در یک دفاعیه بزبان انگلیسی از تقویم “انقلابی زنان برهنه” در مقابل نقد من مطرح کرده بود که من نیز به آن به انگلیسی پاسخ دادم**. در اینجا برای خوانندگانی که مطلب انگلیسی را مطالعه نکرده اند، به زبان فارسی به این نکات می پردازیم.
سکسوالیزه کردن بدن زنان بی گناه است!
مریم نمازی می نویسد: “هرچند اعتراض عریان تنها راه مقاومت در برابر اسلامی ها و حجاب نیست، اما یک شیوه بسیار مدرن، کارا و درخور مقابله با آنهاست. این شیوه اعتراض همچنین تبعیض علیه زنان و کل آن سیستمی را به چالش میکشد که بدن زن را به کالا تبدیل کرده است و آن را سکسوالیزه (sexualised) کرده است”.
سکس یک وجه مهم زندگی بشر است. لذا سکسوالیزه کردن نه تنها بدن زنان، که بدن مردان نیز یک واقعیت جامعه و زندگی انسان است. و هیچ انسان پیشرو و آزاده ای، از جمله و بویژه، یک کمونیست هیچ مشکلی با این پدیده نباید داشته باشد. فکر نمی کنم به کسانی که به شهادت برنامه و تبلیغاتشان از آزادی جنسی دفاع می کنند، تصریح این مساله ضرورتی داشته باشد. بویژه، آنچه سوال برانگیز میشود این تناقض است که چگونه جریانی که یک بخش قابل ملاحظه از تبلیغات کتبی و تصویری و فعالیت هایش به تبلیغ آزادی جنسی و صحبت از سکس و پرده بکارت و امثالهم اختصاص یافته است، به این شکل زاهدانه و خشکه مقدسانه به سکسوالیزه شدن بدن زنان نقد داشته باشد.
چنین نقدی بهیچوجه پیشرو نیست، بلکه بسیار عقب مانده است. این چاله ای است که شاخه هایی از فمینیسم در آن افتاده اند. در دفاع از زن و در ضدیت با مرد، نظیر زاهدان ترشروی کلیسا و واتیکان به مقولۀ بی معنایی چون “سکسوالیزه” کردن بدن زنان نقد می کنند. مقوله ای که در دنیای واقعی بی معنا است. این برخوردِ فمینیسم روی دیگر سکۀ عقب ماندگیِ خشکه مقدسانۀ واتیکانی است. این گرایش فمینیستی شمشیر برداشته است و بهر برخورد و نگاه جنسی از جانب یک مرد به یک زن یورش صلیبی می برد. آزادیخواهی و کمونیسم هیچ وجه اشتراکی با چنین زهد و خشکه مقدس بازی ندارد.
اگر پورنوگرافی بازار دارد (و باید بگوییم نه فقط میان مردان. زنان بسیاری فیلم های پورنو نگاه می کنند و به هنر اروتیک که یک خط باریک با پورنو فاصله دارد بسیار علاقمندند. با رشد اینترنت روشن شده است که بخش قابل توجهی از زنان نیز مشتری پورنوگرافی اند.) باین خاطر نیست که مذهب یا ایدئولوژی مردسالار و زن ستیز بدن زن را سکسوالیزه کرده اند. سکس و تمایل جنسی به این ایدئولوژی پیشی دارد. مشکل نه سکسوالیزه شدن بدن زن، بلکه اذیت و آزار جنسی زنان است. در یک دنیای آزاد، بدن زنان وجه جنسی خود را از دست نمی دهد، رابطه آزاد و برابر میان زن و مرد، ضرورت اذیت و آزار جنسی را از میان می برد. ما با پدیده سکسوالیزه شدن بدن زن نباید مشکل داشته باشیم، همانگونه که با سکسوالیزه شدن بدن مرد نیز مشکل نداریم. ما با برخورد زن ستیزانۀ جنسی نسبت به زن که در این جامعۀ نابرابر و وارونه رخ می دهد معضل داریم. ما قصدمان ایجاد یک جامعه بر مبنای زهد و خشکه مقدسی نیست. ما هدفمان ایجاد جامعه ای است که در آن سکس در کمال آزادی و در یک مناسبات برابر رخ می دهد. این برخورد خشکه مقدس از کمونیسم، ربطی به کمونیسم کارگری ندارد. نمودی از برخورد کمونیسم بورژوایی روسی و چینی است. پوپولیسم چپ ایرانی و فرهنگ شرق زدۀ آل احمدی دقیقا همین نقد را به جامعه سرمایه داری دارند. به ادبیات پوپولیستی سالهای ۵۷-۶۰ شمسی و ادبیات آل احمد بویژه “زن زیادی” رجوع کنید، از همین زاویه جامعه سرمایه داری و مدرنیسم را نقد می کنند. حالا چه شده است که دوستان اولترا مدرن ما با عقب افتادگان شرق زدۀ منتقد مدرنیسم از یک سر به نقد جامعه بلند شده اند؟ زیرا برخورد هر دو، فمینیسم و شرق زدگی، به مساله زن دو روی یک سکه اند.
کالا شدن بدن زن، پوچ و غیرمارکسیستی!
مریم بر این عقیده است که زن در جامعه سرمایه داری کالا شده است: “آنچه آذر نمی بیند این واقعیت است که برهنگی معضل نیست؛ کالا شدن و شیئیت یافتن بدن زنان معضل است.” ( ترجمه از مطلب مریم نمازی به انگلیسی.+) و در نوشته بالا: “در عین اینکه ستمکشی زن بطور بنیادی محصول این سیستم اقتصادی و اجتماعی است که از کالا سازی و شیئیت بخشیدن به زن و همچنین تقسیم کار جنسی در پروسه تولید نفع میبرد.”
البته همینجا برای کسانی که ممکن است از این نقل قول تصویری اشتباه از برنامه یک دنیای بهتر، برنامه کمونیسم کارگری نوشته منصور حکمت، بدست آورند، باید توضیح دهیم که این تحلیل و تبیین خود مریم نمازی و جنبش فمینیستی از مبنای ستمکشی زن است و ربطی به برنامه یک دنیای بهتر ندارد++. از آنجا که مریم نمازی عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری است، تاکید این نکته ضروری شد.
آیا زن یا بدن زن در جامعه سرمایه داری کالا شده است؟ این یک ادعای پوچ و بی معنا است. کالا دارای تعریف مشخص است. آیا بنا به این تعریف زن کالا شده است؟ باید از مریم پرسید، که لفظ کالا یا مقوله کالا شدن را در چه متنی استفاده می کند؟ آیا از آنجا که خود را کمونیست می داند، به تعریف مارکسی از مقوله کالا قائل است یا خیر یک تعریف پا در هوا و شاید استعاره ای از کالا را مد نظر دارد که هم فمینیسم و هم شرق زدگان مفلوک ایرانی از آن استفاده می کنند؟
مارکس در فصل اول از جلد اول کاپیتال روشن و صریح کالا را این چنین تعریف می کند؛ شئی ای که هم ارزش مصرف دارد و هم ارزش مبادله. بدن زن دارای ارزش مصرف است، این نیازی به تعریف و اثبات ندارد. اما آیا دارای ارزش مبادله نیز هست؟ اینجاست که انسان در می ماند که چگونه یک مدعی مارکسیسسم می تواند این چنین بی دقت و سطحی مقولاتی را سر هم کند. آیا مریم واقعا بر این نظر است که بدن زن دارای ارزش مبادله است؟ فکر نمی کنم که هیچ کس، حتی فمینیست ها و آخوندهایی که از کالا شدن زن داد و فغان می کنند، چنین فکری بکنند. آنها بشکل “استعاره” برای نشان دادن باصطلاح “ابتذال” این جامعه از چنین لفظی استفاده می کنند. چنین نقدی در اخلاقیات ریاکارانه بورژوایی نشات دارد و بیک معنا مذهبی است.
بدن زن فقط در یک حالت دارای ارزش مبادله می شود و در نتیجه کالا که زن آنرا در معرض فروش بگذارد. باین ترتیب بدن زن تن فروش کالا است. اما آیا این قابل تعمیم به کلیه زنان است؟ نزد آل احمد، شرق زدگان، آخوندها، واتیکان و فمینیست ها این چنین است. آیا این یک برخورد عقب مانده و مذهبی نیست؟ این جماعت آزادی زن را با فاحشگی یکی می گیرند. اینها دستاوردهای جامعه مدرن که به قیمت مبارزات وسیع جنبش آزادی زن، خلاصی فرهنگی، ضد مذهب و کارگری و سوسیالیستی بدست آمده، یعنی آزادی جنسی و نه فقط برای مردان، بلکه همچنین برای زنان، خلاصی زنان از پوشیدن سر تا پای خود و آزادانه لباس پوشیدن، استقلال نسبی زن و چنین وجوهاتی از جامعه مدرن را با فحشاء یکی می گیرند. یادمان نرود که هر زمان ما کمونیستها از آزادی و برابری زنان سخن گفته ایم، یک مبصر شرق زده یا پوپولیست تذکر داده: “بشرط آنکه فساد اخلاقی نیاورد”. چگونه است که فعالی که خود را مدرن، آزادیخواه و بویژه کمونیست می داند، در تبیین ستمکشی زن دست در انبان مذهبیون و سازمان مجاهدین کرده است؟ آیا این یک تناقض نیست؟
قطعا تناقض است. اما بسیار اتفاق می افتد که دو جریان پوپولیستی که در مقابل یکدیگر قرار می گیرند تحلیل شان از یک منبع نشات می گیرد. از اینرو است که می گوییم تحلیل و نگرششان دو روی یک سکه اند. زمانی که تحلیل سطحی است و تلاش صرفا ایجاد هیاهو و فیل هوا کردن است، افتادن به دامان پوپولیسم اجتناب ناپذیر است. وگرنه کمونیسم کارگری گنجینه ای وسیع از تئوری مارکسیستی در اختیار ما گذاشته است. یک تامل در این گنجینه، یکبار مطالعه دیگر برنامه یک دنیای بهتر، یک لحظه تعمق در سنت کمونیسم کارگری منصور حکمت به ما نشان می دهد که چنین تحلیل های سطحی ربطی به مارکسیسم و کمونیسم کارگری ندارد.
بدن زنان شیئیت نیز نیافته است. راستش این مقوله آنچنان اختیاری و از هر منظری غیر علمی و علیرغم قلمبه سلمبه بودنش آنچنان عامیانه است که پاسخی جدی را نیز طلب نمی کند. من که در درک چگونگی شیئیت یافتن بدن زنان عاجزم. این صرفا یک لفظ شیک و دهان پر کن برای خاموش کردن نادانان است. برای اینکه شناعت موقعیت زن را در جامعه سرمایه داری توضیح دهیم، نیاز نداریم که به داستان و افسانه رجوع کنیم. واقعیت باندازه کافی شنیع و ضد انسانی هست. اگر فکر می کنیم که اعتراض برهنه کار خوب و مفیدی است، خوب بدون متوسل شدن به این داستان سرایی ها انجامش دهیم و از آن دفاع کنیم. چرا خود را ملزم به توسل به تئوری بافی های سطحی، پوپولیستی و برای یک مارکسیست مضحک می بینیم؟ آیا باین خاطر نیست که در مقابل نقد محکم، اصولی و مارکسیستی مستاصل و عاجز شده ایم؟ مساله دقیقا همین است.
نفرت از بدن زن
مریم می نویسد: “نفرت اسلام سیاسى نسبت به تن زن و اصرار بر اینکه زنان باید پوشیده و پنهان باشند برهنگی را به یک شکل مهم مقاومت و اعتراض عمومی تبدیل میکند. اسلامی ها و جمهورى اسلامى میخواهند ما را از اجتماع حذف کنند. ما امتناع میکنیم .یک زن عریان آنتی تز زن ایده آل محجبه و فرمانبر است”.
آیا واقعا اسلام از بدن زن متنفر است؟ این یک ادعای بی پایه بیش نیست. اتفاقا اسلام زنان را حکم بر پوشیدگی داده است، چون پیغمبرش آنچنان شیفته بدن برهنه زن بوده است که جلوی هوسرانی خود را نمی توانسته بگیرد. محمد از هیچ زن و دختر بچه ای نمی توانسته بدون نگاه شهوانی عبور کند. از اینرو بخاطر حفاظت زنانی که متعلق بخود می پنداشته دستور به حجاب و پوشیدگی داده است و آپارتاید جنسی را به نرم جامعه بدل کرده است. آخوندها نیز دست کمی از رهبر و پیامبرشان ندارند. لذا نه از روی نفرت بلکه از روی شیفتگی بیمارگونه است که اسلام به زنان حکم حجاب بسر کردن داده است.
اول یک حکم بی پایه داده می شود، سپس یک حکم بیربط تر از آن استنتاج می شود. باین ترتیب است که حکم داده می شود: “زن برهنه آنتی تز زن ایده آل محجبه و فرمانبر است.” آیا واقعا یک زن برهنه آنتی تز زن “ایده آل” اسلامی است؟ آیا با این حکم قصد داریم جنبش آزادی زن در ایران یا کشورهای اسلامزده را به برهنه در جامعه ظاهر شدن فرا بخوانیم؟ آیا این پاسخ انقلابی و رادیکال به ستمکشی و موقعیت فرودست زن است؟ قاعدتا با دادن چنین حکمی باید چنین نتیجه ای گرفت. و اینجاست که این حرکت را نه بعنوان یک حرکت اعتراضی سمبلیک تعدادی زن فعال، بلکه بعنوان الگویی برای یک جنبش تبلیغ می کنیم. این عقب بردن جنبش آزادی زن است. این تنزل دادن خواستهای زنان که بسیار از این باصطلاح “آنتی تز” فراتر می رود، است.
دیدگاه حاکم بر این تبیین دیدگاهی وارونه و بسیار سطحی است. از سطح حرکت می کند، به هیاهو و فیل هوا کردن می اندیشد و از آنجا به حرکت در می آید. همین سطحی نگری و وارونه اندیشی به یک نمایش دیگر در این اعتراض برهنه راه داده است. چیدن کلمه الله از پرچم رژیم اسلامی و بجای آن نشان دادن آلت جنسی، نمونه دیگری از این وارونه اندیشی است. معمولا در اعتراضات برای تمسخر و به ریشخند گرفتن یک ایده یا فرد او را با یک مظهر مسخرگی و ابتذال برابر قرار می دهند. این را در پلاکارد ها بسیار می بینیم. معادله ای درست می شود از دو چیز که با هم برابرند یا ما آنها را یکی و برابر می شناسیم. با این حرکت به الله توهین نشده است؛ الله به تمسخر و ریشخند گرفته نشده است؛ این آلت جنسی زن است که در قامت مریم نمازی در مقابل لوور در پاریس به تمسخر گرفته می شود. این توهین نه به الله که به آلت جنسی زن است.
و ده ها کلام دهان پرکن دیگر!
از این چند مقوله ای که در تلاش برای ارائه یک تئوری پوچ استفاده شده که بگذریم، باقی نوشته مملو است از الفاظ دهان پر کن تهی در وصف مفید بودن و آزادی بخش بودن اعتراض برهنه: “این اعتراض زیر و رو کننده است و وضع موجود را تهدید میکند.” این توصیفات انسان را بیشتر به یاد تبلیغ شامپو می اندازد تا ارائه یک تحلیل تئوریک.
به نقل قول طولانی زیر توجه کنید! شگفت انگیز است. از فیلم های سنگامی و فردین- فروزانی که در پایان، پس از دو ساعت تراژدی و غم و غصه، همه به آرزوهای خود و زن فقیر به مرد ثروتمند می رسد نیز هندی- ایرانی تر است:
“اعتراض برهنه زن را در فضای عمومی قابل مشاهده میکند و اینکه چه کسی بر بدن زن کنترل دارد را بازتعریف میکند. این باز پس گیری ابزاریست که برای انقیاد استفاده میشود و پافشاری بر این است که بدنهای ما مال خودمان است، نه ملک دیگران، نه ناموس کسی، نه مایه شرم، آبروریزی ملی و غیره. بازپس گیری برهنگی توسط زنان در جایی که بدن زن بعنوان یک سلاح در جنگ و یا در سرکوب مورد سوء استفاده و تجاوز قرار گرفته، معنی خاصی دارد. … اختیار زن بر بدن خود به معنی این است که او بعنوان یک انسان معین و واقعی و مجزا از مردانی شناخته میشود که “صاحب” او هستند. این به معنی آزادی های بیشتر برای اوست، از جمله آزادی در تحصیل به میل خود، اختیار داشتن شغلی که دوست دارد، دیدار دوستان و آشنایان هرزمان که بخواهد، مسافرت بدون کسب اجازه، تماس آزادانه با مردان، حق طلاق و سرپرستى بچه، ازدواج با هرکسی که خود انتخاب میکند، اختیار در انتخاب خداناباوری، سکس داشتن هر زمان که بخواهد، امتناع از سکس وقتی که نخواهد، همینطور حق دسترسی به غذا، پوشاک و بهداشت مستقل از اینکه زن چگونه توسط قیم مرد و یا جامعه قضاوت میشود. در جامعه ای که زنان تا حد بیشترى مالک بدن های خود هستند همه چیز، از حجاب تا ختنه زنان، سنگسار و قتل های ناموسی، غیر قابل اجرا میشود.”
“جل الخالق!” مبارزه برهنه اینقدر فوائد داشت و ما کمونیست های کارگری، فعالین جنبش آزادی زن، طی بیش از یک قرن از آن بی اطلاع بودیم. “خدا پدر آن مردی که فمن را ساخت و روانۀ غرب کرد، بیامرزد” که ما را به آزادی تا این حد نزدیک کرد. پس زنده باد برهنگی! من اینجا یکبار دیگر فراخوانم را به تمام مدافعین اعتراض برهنه، صرفنظر از جنسیت، رنگ، نژاد، مذهب یا بی مذهبی، تکرار می کنم. همگی برهنه بسوی آزادی!
از مزاح گذشته، این پاراگراف را باید بعنوان یک آژیتاسیون ُپرِ خالی در تاریخ ثبت کرد. آخر منطق هم خوب چیزی است. چگونه با برهنه شدن، زن در “فضای عمومی” قابل مشاهده می شود؟ چون برهنه است؟ اینکه نقض غرض است. بعد چه کسی گفته که زن در فضای عمومی قابل مشاهده نیست؟ اصلا این مفهوم به چه معنا است؟ بعد چگونه اعتراض برهنه اختیار زن را بر بدنش مستولی می کند؟ این مقولۀ “اختیار زن بر بدن خویش” نیز یکی از آیه های فمینیستی است که همواره در مقابل همه گذاشته می شود: از دفاع از “مقدس” بودن سقط جنین گرفته تا بدست آوردن هر حقی. اختیار مرد بر بدنش چگونه است که زن از آن بی بهره است. مسالۀ آزادی پوشش، یک حق پایه ای است. اما حتی آزادی پوشش ربطی به حق اختیار بر بدن خویش ندارد. آیا با اعلام این خواست، مدافعین آن خواهان داشتن حق آزار بدنی خویش، خودکشی و امثالهم نیز هستند؟ بازپس گرفتن این اختیار دیگر چه مقوله ای است؟ راستش این نوشته آنچنان مملو از مقولات اختیاری، سطحی و غیرعلمی است که انسان از وفور در مضیقه می افتد. اینها هیچ نیستند جزء یک سری عبارات دهان پرکنِ توخالی. و فقط می توان گفت که از سر عجز و استیصال بر قلم رانده شده اند. بهتر است مدافعین این حرکت، به تئوری متوسل نشوند، زیرا کارشان را خرابتر می کنند. در اروپا زندگی می کنند که مشکل زیادی با برهنگی ندارد. در هر عید و عزایی که می خواهند اعتراض برهنه کنند. حتما با استقبال عده ای روبرو می شوند. شاید هم معجزه شد و با این کار تمام حقوق زنان، آنچنان که در پاراگراف بالا نوید آن داده شده، متحقق شد؛ “آمین!”
https://rowzane.com/select-editor/9040-28-maryam.html
** “Nudity or Nudity, that is the Question!” http://iranian.com/posts/view/post/23195
+“What Azar doesn’t see is that nudity is not the problem; it’s the commodification and objectification of women’s bodies that are.”
++ تبیین ستمکشی زن در برنامه یک دنیای بهتر:
“تبعیض علیه زنان یک مشخصه مهم دنیاى امروز است. در بخش اعظم کشورهاى جهان، زن رسما و قانونا از همان حقوق و آزادى هاى محدود و محقرى هم که مردان از آن برخوردارند محروم است. در کشورهاى از نظر اقتصادى عقب افتاده تر و در جوامعى که نفوذ مذهب و سنت هاى کهنه بر نظام سیاسى و ادارى و فرهنگى جامعه عمیق تر است، ستمکشى زن و بیحقوقى و فرودستى او در آشکارترین و زمخت ترین اشکال خودنمایى میکند. در کشورهاى پیشرفته تر و مدرن تر، و حتى در جوامعى که به لطف جنبش هاى مدافع حقوق زنان و تعرضات سوسیالیستى کارگرى تبعیض جنسى على الظاهر از بخش اعظم قوانین حذف شده است، زن همچنان در متن مکانیسم اقتصاد سرمایه دارى و سنت ها و باورهاى مردسالارانه جارى در جامعه، عملا از جهات بسیار مورد تبعیض و ستم قرار دارد.
نفس ستمکشى و فرودستى زن اختراع سرمایه دارى نیست. اما سرمایه دارى این میراث نفرت انگیز تاریخ پیشین را تکامل بخشیده و به یک رکن مناسبات اقتصادى و اجتماعى معاصر بدل کرده است. ریشه نابرابرى و بى حقوقى امروز زن، نه در افکار کهنه و میراث فکرى و فرهنگى نظام ها و جوامع منقرض شده و پیامبران و مذاهب عصر جاهلیت، بلکه در جامعه سرمایه دارى صنعتى و مدرن امروز نهفته است. نظامى که به تقسیم جنسى انسان ها در قلمرو تولید به عنوان یک عامل مهم اقتصادى و سیاسى در تضمین سودآورى سرمایه مینگرد. ایجاد انعطاف پذیرى نیروى کار در اشتغال و اخراج، ایجاد شکاف و رقابت و کشمکش درونى در اردوى مردم کارگر، تضمین وجود بخش هاى محروم تر در خود طبقه کارگر که پائین نگاهداشتن سطح زندگى کل طبقه را مقدور میسازد و بالاخره مخدوش کردن خودآگاهى انسانى و طبقاتى بشریت کارگر و دوام بخشیدن به آراء و افکار و تعصبات کهنه و پوسیده و فلج کننده، برکات ستمکشى زن براى سرمایه دارى مدرن معاصر و از ارکان انباشت سرمایه در دنیاى امروز است. اعم از اینکه سرمایه دارى ذاتا و بطور کلى با برابرى زن خوانایى داشته باشد یا خیر، سرمایه دارى انتهاى قرن بیستم بطور مشخص خود را بر این نابرابرى بنا کرده است و به سادگى و بدون مقاومت سرسختانه و قهرآمیز از آن عقب نمى نشیند.”
(۲۰۱۴) !گرامیداشت ٨ مارس تعرضی مهم به رژیم زن ستیز اسلامی
گرامیداشت ٨ مارس تعرضی مهم به رژیم زن ستیز اسلامی!
۲۰۱۴
هشت مارس روز جهانی زن، روز آزادیخواهی و برابری طلبی در راه است. اکنون بیش از یک قرن است که هر ساله در این روز جنبش آزادی زن و جنبش برابری طلبی سوسیالیستی و کارگری خواست خویش برای برابری زن و مرد و آزادی زنان را با صدای رسا اعلام می کنند. طی این قرن دولتهای بورژوایی مختلف کوشیده اند یا با سرکوب تجمعات آزادیخواهان در این روز و یا با اعلام روزهای دیگری بعنوان روز زن خود را از شر این روز و مبارزاتی که حول آن سازمان می یابد، خلاص کنند. اما این تلاشها همواره با مبارزات جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی مواجه شده است. اکنون ۸ مارس در سراسر جهان بعنوان روز جهانی زن برسمیت شناخته شده است.
رژیم اسلامی در ایران ابتدا از طریق سرکوب و اعلام و اجرای قوانین اسلامی ضد زن کوشید جنبش آزادی زن را عقب بنشاند و تلاش برای برسمیت شناسی ۸ مارس را در همان نطفه خفه کند. فرمان حجاب اجباری خمینی در روز ۸ مارس (۱۷ اسفند) ۱۳۵۷، کمتر از یکماه پس از قدرتگیری، اولین تلاش برای سرکوب زنان و جنبش حق زن از جانب این رژیم زن ستیز بود. اما جنبش آزادی زن عملا این اقدام را به عکس خود بدل کرد. اعتراض گستردهً توده ای به این فرمان به شکل گیری یک جنبش وسیع و رادیکال آزادی زن منجر شد. ۸ مارس ۱۳۵۷ زادروز یک جنبش توده ای رادیکال آزادی زن در ایران است.
رژیم ضد زن اسلامی پس از آنکه با اولین موج جنبش اعتراضی حق زن روبرو شد، به تاکتیک شناخته شدهً تعیین روز دیگری بعنوان روز زن متوسل گردید. تولد فاطمه زهرا را بعنوان روز اسلامی زن برگزید. اما این تاکتیک هم نتوانست با جنبشی که هر روز قویتر می شد مقابله کند. حدود ۱۵ سال پیش، رژیم اسلامی در شرایطی که با یک نسل جدید آزادیخواه روبرو می شد، نسلی که از سرکوبهای خونین دهه شصت هیچ خاطره دست اولی نداشت، نسلی که با سنن و قوانین اسلامی احساس تناقض پایه ای می کرد، نسلی که مقابله با آن به جنبش اصلاحات حکومتی و دو خرداد شکل داد، تاکتیک دیگری را آزمایش کرد: هفته زن را طرح نمود. این تاکتیک هم بی نتیجه کنار گذاشته شد. اکنون سالها است که دیگر کسی روز زن اسلامی را یادآور نمی شود. نه تنها رژیم به بی حاصلی این تاکتیکها پی برده است، بلکه همچنین از این هراسان است که هر اشاره ای به روز زن حتی فاطمه زهرایی اش بهانه ای خواهد شد برای اعتراض به قوانین ضد زن اسلامی. در کشوری که جوانان در محرم “حسین پارتی” می گیرند! در عاشورا تظاهرات ضد رژیمی سازمان می دهند و هر روز مقدس دیگر این رژیم را به ضد خود بدل می کنند، روز زن اسلامی دیگر جای خود دارد!
جالب اینجاست که در ایران صرفا رژیم حاکم نکوشیده که یک روز آلترناتیو زن علم کند. بخش زنان جنبش اصلاح طلبی حکومتی، بقول خودشان، “کنشگران حوزه زنان” چند سال پیش کوشید روز ۲۲ خرداد را بعنوان روز ملی زن جا بیاندازند. روز اسلامی شکست خورده بود؛ حال باید روز ملی آزمایش می شد. با آب و تاب جلسه گرفتند و روز ۲۲ خرداد را روز ملی زن در ایران خواندند. اما این روز حتی یکسال هم دوام نیاورد. اکنون این روز نیز بفراموشی سپرده شده است. شعبهً زنان اصلاح طلبان حکومتی در دو دهه اخیر تلاشهای بسیاری برای آرام کردن جنبش آزادی زن و به سازش کشیدن آن با رژیم اسلامی کرده است. هر تعرض رژیم اسلامی به حقوق زنان را به بهانه مقابله با آن، به روزی برای از زیر حمله در بردن اسلام و قران بدل کرده اند؛ به اسم دفاع از حقوق زنان، به تظلم خواهی از رهبران از گور برخاسته اسلامی بلند شده اند و کوشیده اند آنانرا بعنوان رهبران جامعه و مردم جا بیاندازند؛ با هر مضحکه انتخاباتی رهبران اسلامی-اصلاح طلب از جمله خاتمی، موسوی – کروبی و اخیرا روحانی را بعنوان رهبران جنبش حقوق زن معرفی کرده اند. لیکن، جناح ملی – اسلامی هم بخت بیشتری از خود رژیم اسلامی نداشته است. جنبش آزادی زن از بنیان با این رژیم و اسلام در تناقض و تضاد است. مردم و بویژه نسل جوان از این رژیم و حکومت مذهبی و اسلامی بیزارند و در کمین سرنگونی آن نشسته اند.
فعالین آزادی زن هر ساله کوشیده اند که به اشکال مختلف ممکن ۸ مارس را در ایران گرامی بدارند. با توجه به توازن قوا از سمینارها و جلسات وسیع در سالن های عمومی گرفته تا در مجامع کوچک روز جهانی زن، ۸ مارس را گرامی داشته اند. زیرا اهمیت این روز را برای جنبش آزادی زن و جنبش آزادیخواهی عمومی بخوبی می دانند و جایگاه برگزاری آنرا برای پیشروی این جنبش می شناسند. باید کوشید که ۸ مارس امسال به یک روز پر جنب و جوش بدل کرد. باید بکوشیم ۸ مارس را در شهر خود، در دانشگاه، مدرسه و کارخانه گرامی بداریم. در این روز پرچم آزادیخواهی و برابری طلبی را به اهتزاز درآوریم و رژیم اسلامی را با یک تعرض مهم عقب بنشانیم.*
(۲۰۱۵) در باره بروزات ستمکشی زن مصاحبه رادیو پرتو
در باره بروزات ستمکشی زن مصاحبه رادیو پرتو با آذرماجدی،تهیه کنندگان متن اولیه: لیلا ارغوانی و شیدا ارغوانی
۲۰۱۵
لیلا ارغوانی: ستمکشی زن چگونه خود را نشان می دهد؟
آذر ماجدی: ستمکشی زن ابعاد مختلفی دارد؛ در عرصه اقتصاد، سیاست، همچنین در عرصه اجتماعی و در خانواده ستمکشی یا نقش درجه دوم زن را می توان مشاهده کرد. بعضا این گرایش وجود دارد که روی موقعیت زن در خانواده فوکوس می شود. اما باید توجه داشت که موقعیت زن در کلیه عرصه ها بهم مرتبط هستند. در واقع همانگونه که در مصاحبه قبلی بررسی کردیم، تبعیض علیه زن در عرصه اجتماعی است که موجد موقعیت پایین تر زن در خانواده می شود. البته در جوامع مختلف بروزات ستمکشی زن متفاوت است. فرضا در ایران در مقایسه با کشورهای غربی ستمکشی زن ابعاد گسترده تر و عمیق تری دارد.
لیلا ارغوانی: وقتی خشونت را مطرح می کنیم به سازمانهای بین المللی می رسیم که برای حقوق زنان فعالیت می کنند از جمله بیست و پنجم نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان است. شما این را چگونه توضیح می دهید؟
آذر ماجدی: خشونت علیه زنان یکی از اشکال برجسته ستمکشی است. در دهه های اخیر در دنیا و در غرب بر روی آن تمرکز بسیاری شده است. همین واقعیت که یک روز بعنوان مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان در سطح بین المللی اعلام شده نشان می دهد که این خشونت چه ابعاد گسترده ای دارد. به نظر من هم خشونت علیه زنان یکی از ابعاد فجیع ستمکشی زن است. تئوری های مختلفی برای تحلیل این مساله وجود دارد. در مجموع شاید بتوان از دو نظریه متفاوت صحبت کرد. نظریه حاکم و متفاوت که نظریه فمینیست ها نیز هست که خشونت علیه زنان را در زن ستیزی “ذاتی” مرد توضیح می دهند. این “زن ستیزی ذاتی” از توضیحات بیولوژیک و هورمونی تا نحوه اجتماعی شدن را در بر می گیرد. به نظر من خشونت علیه زن را باید در مناسبات اجتماعی در جامعه جستجو کرد، مناسباتی که بر مبنای خشونت پایه گذاری شده و آنرا هر روزه تولید و بازتولید می کند.
لیلا ارغوانی: خشونت علیه زنان چگونه خود را نشان می دهد؟
آذر ماجدی: بعدی از خشونت علیه زن که عموما بر آن تمرکز می شود، خشونت در درون خانواده، از طرف پدر، همسر، برادر و مردهای خانواده است. فعالین حقوق زن و سازمان هایی که حول مساله خشونت نسبت به زنان شکل گرفته اند، خشونت باصطلاح “خانگی” را خشونت اصلی نسبت به زن می شناسند. بعد دیگر، خشونت جنسی و یا آزار جنسی است که هم درون خانواده و هم در جامعه، بویژه در محیط کار بر زن اعمال می شود. در مورد آزار جنسی در محل کار خیلی صحبت می شود. مساله تجاوز جنسی یک مساله مهم است که در برخی جوامع ابعادی وحشتناک دارد. بطور نمونه در همین دو سال اخیر در هند شاهد یک جنبش وسیع اجتماعی علیه خشونت علیه زنان بودیم. به دنبال کشته شدن یک دختر جوان دانشجو در اثر تجاوز دسته جمعی در اتوبوس، خشونت علیه زنان بصورت وسیع در رسانه ها مطرح شد. در جنگ از خشونت جنسی و تجاوز به زنان بعنوان یک سلاح جنگی استفاده می شود؛ موارد بیشماری اخیرا بطور مثال در کشورهای آفریقایی مطرح شده است. داعش ابعاد وحشیانه تری را در این زمینه به نمایش گذاشته است؛ خشونت جنسی، تجاوز، به بردگی گرفتن و بفروش رساندن زنان بعنوان برده جنسی. مساله ترافیکینگ زنان و دختران جوان یک نمونه دیگر از بردگی جنسی زنان بدست مافیای بین المللی است.
خشونت دولتی شکل دیگری از خشونت علیه زنان است که خیلی ها در مورد آن صحبت نمی کنند. خشونت دولتی بجز تصویب و اجرای قوانین زن ستیز که در بسیاری از کشورها انجام می شود، بویژه کشورهایی که تحت حاکمیت اسلام هستند، استفاده سیستماتیک از آزار جنسی و تجاوز در شکنجۀ زندانیان سیاسی است که در کلیه کشورهای استبدادی، چه اسلامی و چه غیره اعمال می شود. این نوع شکنجه در کشورهایی با ایدئولوژِی اسلامی بسیار شدیدتر است که رژیم جمهوری اسلامی ایران یک نمونه برجسته و بارز آنست. کلا وقتی درباره خشونت علیه زنان صحبت می کنیم یک بعد مهم این خشونت، خشونت جنسی، آزار جنسی و تجاوز است. حکومت و ارتش مصر در سرکوب خیزش مردم مصر از سلاح آزار جنسی و تجاوز وسیعا استفاده کرده و می کند.
لیلا ارغوانی: شما بروزات ستمکشی زن را به ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و خانواده تقسیم بندی کردید. ابعاد سیاسی و اقتصادی بنیادی تر است. گفتید که جامعه خشونت را بازتولید می کند، چگونه این خشونت درون افراد جامعه بازتولید می شود؟
آذر ماجدی: ریشه ستمکشی زن در مناسبات اقتصاد سیاسی در جامعه است. در حال حاضر سرمایه داری این ستمکشی را در جامعه تولید و بازتولید می کند. منتهی به درجه ای که جنبش های اجتماعی در هر جامعه علیه این ستمکشی مبارزه کرده اند، ستمکشی زن از ابعاد و بروزات متفاوتی برخوردار شده است. در کشورهای اروپایی و غرب مبارزه وسیعی از قرن نوزدهم علیه ستمکشی زن انجام شده و آخرین نمونه بارز و توده ای آن دهه شصت و هفتاد میلادی است که جنبش آزادی زن شکل گرفت و علیه تبعیض جنسیتی مبارزه کرد. این مبارزات تاثیرات چشمگیری در موقعیت زن در جامعه و خانواده داشته است. قوانین زن ستیز تا حدود زیادی لغو شده اند، شرکت زنان در زندگی اجتماعی و اقتصادی وسیعا گسترش پیدا کرده و ارزشها و فرهنگ حاکم در زمینه موقعیت زن و نابرابری زن و مرد بمیزان زیادی بمصاف طلبیده شده است. لذا تصویر زن در جامعه با تصویر زن در جوامع دیگر بسیار متفاوت است.
اما در کشورهایی مثل ایران و در خاورمیانه و آفریقا ابعاد ستمکشی زن بسیار وسیع و عقب مانده تر و عمیق تر است. بیشتر از آنکه بگوییم حقوق اقتصادی پایه ستمکشی زن است، مسأله بر سر مناسبات تولیدی است. در کشورهای سرمایه داری ممکن است تمام قوانین اقتصادی و سیاسی برای زن و مرد برابر باشد و در عرصه حقوقی این برابری بدست آمده باشد، اما کماکان ستمکشی زن در عرصه اجتماعی و اقتصادی و سیاست تداوم پیدا کرده است. باید برابری حقوقی را از برابری واقعی و اجتماعی تفکیک کرد. برابری حقوقی در جامعه سرمایه داری قابل دستیابی است کمااینکه در اروپا بدست آمده است. اما برابری واقعی و برابری اجتماعی در مناسبات سرمایه داری قابل دستیابی نیست. اما در عرصه اقتصاد هم در کشورهای اروپایی که برابری اقتصادی زن و مرد به رسمیت شناخته شده است هنو متوسط دستمزد زنان از مردان حدود سی تا پنجاه درصد پایین تر است و این به دلیل موقعیت اجتماعی زن است. از نظر سیاسی هم برابری وجود دارد ولی شرکت زنان در هیأت حاکم و در نهادهای دولتی و نهادهای رهبری سیاسی جامعه پایین تر است و این هم به موقعیت واقعی و اجتماعی زن برمیگردد و نه موقعیت حقوقی زن.
جامعه سرمایه داری بر مبنای خشونت بنا گذاشته شده است. برای حفظ مناسبات استثمارگرانه و طبقاتی بورژوازی نیاز به اعمال خشونت دارد. بورژوازی برای حفظ امتیازات خود و تداوم نظامی که بخش وسیعی از آن مجبور به فروش نیروی کارشان برای امرار معاش هستند، احتیاج به پلیس، ارتش، دادگاه و زندان دارد. این یعنی اعمال خشونت و حفظ نظم سرمایه دارانه با اتکاء به زور. در زمان تنش های طبقاتی یا جنگ خشونت ابعادی بسیار وسیعتر بخود می گیرد. برای توجیه این سیستم و نیروی زوری که برای حفظ آن لازم است، بورژوازی یک دستگاه پیچیده ایدئولوژیک بکار می بنند؛ رسانه ها، فرهنگ و هنر و سینما و آکادمیا ابزار تولید و توزیع این ایدئولوژی هستند. زن ستیزی و مذهب دو ستون این ایدئولوژی است که بنا به شرایط مبارزه طبقاتی و پیشروی جنبش های اجتماعی بشکلی محافظه کار تر و سنتی تر یا آزادتر و مدرنتر بروز می یابد. زمانیکه اساس سیستم حاکم بر خشونت پایه گذاری شده است، و این خشونت بطور سیستماتیک توجیه می شود، خشونت در جامعه و برای برخورد با شرایط معین یا حل مسائل مورد استفاده قرار می گیرد. این یک شیوه بازتولید روزمره خشونت و درونی کردن آن بعنوان یک روش حل مسائل در جامعه است. بعلاوه، استیصال و فشاری که انسان های سرکوب شده دائما احساس می کنند، آنها را به خشونت به انسانهای دیگر و بویژه افراد ضعیف تر می کشاند. بطور خلاصه این رابطه در بعد اجتماعی بازتولید خشونت و قبول و درونی کردن خشونت بعنوان روشی برای حل مسائل یا برخورد به شرایط معین و یا خلاصی از فشاری است که انسان تحت خشونت روزمره احساس می کند.
لیلا ارغوانی: به نظر شما قرار گرفتن زنان در موقعیت اجتماعی بالاتر مثلا در نهادهای دولتی و پارلمان، بر مسأله خشونت علیه زنان و موقعیت زنان تاثیرگذار است؟
آذر ماجدی: روشن است هر چه وضعیت زنان بهتر شود چه از نظر حقوقی و چه از نظر حضور و شرکت زنان در عرصه های مختلف و به شکل برابر، بر موقعیت عمومی زنان و شرایط اجتماعی تاثیرگذار است. روی تصویری که جامعه از زن می گیرد تاثیر می گذارد و نابرابری زن و مرد را تا سطوحی زیر سوال می برد. همه اینها کارساز است. اما نظر فمینیست ها مبنی بر اینکه اگر پنجاه درصد نمایندگان پارلمان زن باشد دنیا در صلح و صفا خواهد بود، بنظر من نظریه ای بی پایه و بی ربط است. بخشی از فمینیست ها خواهان قرار دادن سهمیه برای شرکت زنان در قدرت سیاسی و اقتصادی هستند. این بنظر من بهیچوجه پاسخ نیست. تا زمانیکه سرمایه داری حاکم است، اگر صد درصد هیأت حاکمه هم زن باشد کماکان خشونت، نابرابری، تبعیض، استثمار و فقر در دنیا وجود خواهد داشت. مثال در همین دنیا بسیار است از زنان در قدرت که اگر نه خشن تر و سرکوبگرانه تر از مردان، بهمان میزان خشن و سرکوبگر بوده و هستند.
لیلا ارغوانی: به طور مثال در سوئد سهمیه بندی برای حضور زنان در پارلمان داریم. آیا حضور زنان در پارلمان آماری را در رابطه با کاهش خشونت علیه زنان نشان می دهد؟
آذر ماجدی: من در تمام عرصه ها آمار دقیقی ندارم ولی تا آنجا که به خشونت علیه زنان بر می گردد سوئد متفاوت نیست. ارقامی وجود دارد که آمار خشونت علیه زنان در سوئد بالاست و بالاتر از دیگر کشورهای اروپایی است. اما باید توجه داشت یک دلیل برای بالاتر بودن آمارهای خشونت علیه زنان در سوئد اینست که خشونت گزارش و ثبت می شود. جامعه به آن آگاهی بیشتری دارد و قوانینی برای مقابله با خاطیان به تصویب رسیده است و لذا زنها این موارد را گزارش می کنند. در حالی که در اسپانیا و ایتالیا خشونت خانگی علیه زنان به این میزان گزارش نمی شود. در نتیجه نمی توان گفت آیا خشونت در سوئد کمتر است یا نیست. یک دلیل دیگر بالا بودن آمار خشونت در سوئد نسبت به اسپانیا و ایتالیا می تواند این باشد که آنچه در سوئد به عنوان خشونت در عرصه های مختلف تعریف می شود در اسپانیا و ایتالیا خشونت محسوب نشود در نتیجه یا اصلا گزارش نمی شود و یا پلیس آنرا جدی نمی گیرد.
مساله دیگر اینست که موقعی که جامعه رفاه حاکم بود به دلیل شرایط اقتصادی و به دلیل وجود جنگ سرد و تقابلات شرق و غرب و مسائل سیاسی و ایدئولوژی، برای بورژوازی حفظ جامعه رفاه موضوعیت داشت. مردم در جامعه سوئد در دهه هفتاد و در دهه هشتاد از رفاه بسیار بالاتری برخوردار بودند، تفاوت فقیر و غنی بسیار کمتر بود، حقوق اجتماعی بسیار بیشتر رعایت می شد. پس از سقوط شوروی، جناح راست بورژوازی به تمام وجوه جامعه رفاه حمله کرد؛ نمونه های مهم مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در آمریکا است. حملات سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک بورژوازی به دستاوردها و رفرم های کسب شده در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی طی دهه هشتاد و نود با شدت دنبال شد و شرایطی را بوجود آورد که به “نئو لیبرالیسم” معروف شد. در هفت هشت سال اخیر که بحران اقتصادی سراسر جهان را گرفته وضعیت بخش وسیعی از مردم در اروپا نیز بدتر و وخیم تر شده است. فقر، بی خانمانی و سوءتغذیه بعلت فقر بسیار افزایش یافته است. در شرایط فقر و تبعیض خشونت آمیز، خشونت بطور کلی در جامعه بالا می رود.
در سوئد نیز همین وضعیت است و این در شرایطی است که تعداد زنان سیاستمدار افزایش چشمگیری داشته است. یعنی در دورانی که حدود سی و پنج درصد نمایندگان پارلمان زن هستند و زنان نقش بالایی در دولت و در زندگی اجتماعی و عرصه اقتصادی یافته اند، موقعیت اکثریت مردم بدتر شده و فقر، تبعیض و اختلاف طبقاتی افزایش یافته است، موقعیت مادران تنها و کودکان آنها و کودکان خانواده های کم درآمد بسیار نسبت به دهه شصت و هفتاد بدتر شده است. یک تحقیق جامعه شناسانه ممکن است نتیجه بگیرد که تعداد زنان در قدرت افزایش یافته است ولی تبعیض و فقر و خشونت بالا رفته است، پس حضور زنان فقر و خشونت را بالا می برد. این قطعا یک نتیجه غلط و غیر علمی است، باین علت که باین ترتیب سطحی نمی توان جامعه را تحلیل و بررسی کرد.
مساله بر سر جنسیت سیاستمداران نیست، مساله مناسبات تولیدی است. برای از بین بردن زن ستیزی، ستمکشی زن و خشونت علیه زنان باید سرمایه داری را سرنگون کرد.
مصاحبه کنندگان و تهیه کنندگان متن اولیه: لیلا ارغوانی و شیدا ارغوانی.
(۲۰۱۵) در باره خشونت علیه زن در جامعه و خانواده
در باره خشونت علیه زن در جامعه و خانواده / مصاحبه لیلا ارغوانی با آذر ماجدی
۲۰۱۵
در باره خشونت علیه زن در جامعه و خانواده
خشونت علیه زن، پدیده ای ذاتی مرد یا اجتماعی؟
مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی
لیلا ارغوانی: خشونت یکی از بروزات ستمکشی زنان است. بعضی خشونت علیه زنان را به زن ستیزی ذاتی و خشن بودن مرد ربط می دهند. شما این را چگونه ارزیابی می کنید؟
آذر ماجدی: من با این نظریه مخالفم. به نظر من این تبیین اشتباه و غیرعلمی است. درست است که مرد یک عامل مهم خشونت نسبت به زن است، اما اولا خشونت نسبت به زن فقط به مرد محدود نمی شود و ثانیا ذاتی دیدن زن ستیزی یا خشونت مرد بر هیچ تئوری علمی استوار نیست. زمانیکه از “ذاتی” صحبت می کنیم باید بتوانیم آنرا با ارجاع به بیولوژی و کارکرد مغز توضیح دهیم. تلاش برای توضیح خشونت مرد با اتکاء به هورمون تستاسترون، تلاشی ناموفق است. بعلاوه، اگر مردان ذاتا زن ستیز و خشن هستند، پس ما باید کارمان را تعطیل کنیم؛ تنها راهی که باقی می ماند جدا کردن مرد و زن از یکدیگر است. و چنین راه حلی بیشتر به فیلم ساینس فیکشن شباهت دارد.
بنظر من کسانی که زن ستیزی و خشونت را ذاتی جنس مرد می دانند، مسائل اجتماعی را وارونه می بینند و وارونه توضیح می دهند. این مشاهده که برخی از مردان نسبت به زنان خشونت روا می دارند، مساله تجاوز یا آزار جنسی، خشونت مرد نسبت به زن درون خانواده یک مشاهدۀ واقعی است. اما از این مشاهده به این نتیجه رسیدن که مرد ذاتاً خشن و زن ستیز است، روشی سطحی و عامیانه است. با اتکاء به این روش در توضیح تغییرات، تحولات و پیشرفتهایی که در این زمینه طی تاریخ روی داده است، دچار تناقض می شویم. خشونت زنان نسبت به زنان و بعضا به مردان را نمی توانیم توضیح دهیم. این متد یک متد غیر علمی، سطحی، راحت طلبانه و ناپیگیر است.
پس اگر بپذیریم که خشونت اعمال شده از طرف مرد نسبت به زن یک امر بیولوژیک یا هورمونی نیست، آنگاه باید به آن بعنوان یک پدیدۀ اجتماعی بنگریم و توضیح اجتماعی برای آن بیابیم. باین معنا که خشونت را انسان علی العموم و در این مورد مرد از جامعه می گیرد و آنرا به اشکال مختلف درونی می کند و بعنوان یک روش برخورد با جامعه و انسانهای دور و بر، یک روش بیرونی کردن احساسات، خشم، و استیصال بکار می بندد و بالاخره بعنوان یک رفتار او در می آید. اینجاست که به وجود خشونت در جامعه می رسیم. باید بگوییم که جامعۀ مدرن اساسا بر خشونت پایه گذاری شده است. یک رکن مهم جامعه سرمایه داری خشونت است. سلب مالکیت از اکثریت جامعه و قرار گرفتن مالکیت وسایل تولید و مبادله در دست یک اقلیت کوچک در اساس اعمال خشونت نسبت به آن اکثریت است. اکثریت جامعه برای امرار معاش و زندگی کردن باید نیروی کار خود را به آن اقلیت بفروشد؛ باین ترتیب مرگ و زندگی این اکثریت به آن اقلیت بستگی دارد. این اقلیت با استثمار نیروی کار مزدبگیران ثروت می اندوزد و قدرت بیشتر کسب می کند؛ اساس این رابطه نامتوازن بر خشونت است.
این انتزاعی ترین سطح مناسبات خشونت آمیز در جامعۀ سرمایه داری است. در عمل و برای بقای این مناسبات نابرابر و تبعیض آمیز به سطوح ملموس تری از خشونت نیاز است. تئوری و تاریخ بما نشان می دهد که اگر صاحبان وسایل تولید (سرمایه داران، بورژوازی) به روش های خشن و قهرآمیز متوسل نشوند، یک روز قادر نخواهند بود این مناسبات نابرابر را حفظ کنند. لذا وجود پلیس، زندان و ارتش ضرورت پیدا می کند. تمام دلیل وجودی این سه پدیده اعمال خشونت است. در اینجا ممکن است این توضیح عنوان شود که کار پلیس اعمال نظم در جامعه است و زندان برای مبری کردن جامعه از دست خلافکاران و جنایتکاران؛ ارتش هم برای حفظ جامعه از گزند دشمنان خارجی است. به این استدلال چه پاسخ می دهیم؟
این استدلالی است که بورژوازی و دولت آن برای توجیه و قابل پذیرش کردن خشونت سازمانیافته در جامعه ارائه می دهند. و اینجاست که نقش ایدئولوژی و نهادهای ایدئولوژیک مطرح می شود. بورژوازی هزینه نسبتا گزافی (البته بخش کوچکی از سودهای کلانی که از استثمار مزدبگیران عایدش شده است) می پردازد تا ارزشها و نظرات و افکاری در جامعه حاکم شوند که در خدمت حفظ قدرت و ثروتش باشد. رسانه ها، آکادمیا، ادبیات و هنر بکار گرفته می شود تا منافع بورژوازی به منافع کل جامعه بدل شود و دولت بورژوازی به نهادی برای ادارۀ جامعه بنفع کلیه شهروندان و در خدمت منافع شهروندان. در جوامع تحت استبداد درک این مقوله آسانتر است؛ در جوامع تحت دموکراسی ظاهر مسائل پیچیده تر است.
اگر این تبیین از مناسبات اقتصادی و مادی جامعه سرمایه داری و نقش خشونت در آنرا بپذیریم، آنگاه متوجه می شویم که ارکان این نظام باید هر روز بازتولید شود و توسط اعضای جامعه درونی گردد. کودک طبقه کارگر و سرمایه دار هر یک باید جای خود را بشناسند. یک نقش مهم سیستم آموزش و پرورش تربیت کارگران و سرمایه داران نسل بعد است. سیستم کیفری و تنبیه که در آموزش و پرورش نهادینه شده دقیقا بهمین منظور است. بعلاوه، با یک نگاه به قوانین سیستم قضایی متوجه می شویم که بخش عمدۀ قوانین برای مجازات “جرائمی” است که علیه مالکیت انجام گرفته است؛ بخشی از قوانین در مورد وظایف کارگر است؛ بخشی در مورد جرائم مربوط به عدم رعایت قوانین دولتی است؛ بخشی دیگر در مورد خیانت به وطن و میهن و قس علیهذا. این قوانین و سیستم قضایی برای حفظ نهاد “مقدس” مالکیت و حفظ و تحکیم قدرت بورژوازی و دولت آنست. علیرغم تمام هیاهویی که درباره حقوق برابر در جامعه سرمایه داری می شود، این نظام و قوانین آن تبعیض علیه اکثریت عظیم جامعه را در بطن خود دارد. کار باینجا ختم نمی شود. همه می دانند که در دنیای واقعی چگونه بورژوازی، کاربدستان و قدرتمندان همین قوانین “برابر” را با اعمال قدرت و بزور پول بنفع خود خم می کنند.
علاوه بر خشونت صریح پلیس و ارتش و زندان، سرمایه داری با ایجاد و تداوم تبعیض در جامعه بر مبنای جنسیت، نژاد، قومیت، مذهب و غیره ابعاد خشونت را گسترش می دهد. ایجاد جدایی و تفرقه و بعضا نفرت در میان بخش های مختلف مبنای دیگری برای اعمال خشونت و برخوردهای خشونت آمیز است. زن ستیزی ذاتی مرد نیست. زن ستیزی بخش مهمی از ایدئولوژی بورژوایی است که بر جامعه تحمیل می شود و در آن اشاعه می یابد. زن و مرد موضوع این ایدئولوژی هستند و با آن رشد می کنند؛ در جوامعی این زن ستیزی غلیظ تر و خشن تر است و در جوامعی که سابقه و تاریخ مبارزات وسیع برابری طلبانه دارد، ابعاد آن کمتر است. بعلاوه، شرایط مختلف سیاسی- اجتماعی می تواند بر ابعاد زن ستیزی و خشونت تاثیر بگذارد. شرایط جنگی یک نمونه برجستۀ این مساله است. به دنیای جنگ زدۀ امروز نگاه کنید! تجاوز و خشونت جنسی علیه دختران، زنان و پسران اکنون به یک بخش لایتجزای دنیای ما بدل شده است.
عروج سرمایه داری با شعار “آزادی و برابری” همراه بود. مهمترین نمونه، فرانسه است. انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ شعار “آزادی، برابری و برادری” بر پرچم خود داشت. بسیاری هنوز در قرن بیست و یک به آن انقلاب و شعارش با حسرت می اندیشند. اما باید توجه داشت که این “آزادی و برابری” مقولاتی کاملا حقوقی بودند و با مفهوم آزادی و برابری نزد ما کاملا متفاوت. آزادی و برابری در زمان انقلاب کبیر فرانسه بمعنای آزادی سرف یا رعیت از زنجیر فئودال یا ارباب معنا داشت. بورژوازی بعنوان طبقه ای که تازه عرض اندام کرده بود، می خواست خود را از بندهای فئودالیسم و اشرافیت سنتی وابسته به زمین خلاص کند تا بتواند نیروی کار لازم برای کارخانه های خود بیابد. برابری نیز مقوله ای کاملا حقوقی بود، کمااینکه هنوز بیش از سه قرن پس از این انقلاب مفهوم آزادی و برابری برای بخش عمدۀ جامعه مفهومی حقوقی است.
لغو برده داری در آمریکا نیز با همین هدف و نیت انجام گرفت. برده هایی که به مزارع زنجیر شده بودند باید “آزاد” می شدند تا بتوانند در کارخانه ها استثمار شوند. اصلاحات ارضی همواره با این هدف انجام گرفته است. آزادی سرف، رعیت و برده، نه بمعنای آزادی بشر از تبعیض و تحقیر و فقر، بلکه بمعنای نیروی کار آزاد است. نیروی کاری که آزاد است خود را به هر سرمایه داری که استخدامش می کند، بفروشد. شماری بسیار بیشتر از برده های دیروز اکنون در زندانها نیروی کارشان دارد با تحمیل بیگاری استثمار می شود.
جامعه سرمایه داری بر مبنای خشونت و خون و عرق میلیونها انسان شکل گرفته است. فقط کافی است شما کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان نوشتۀ انگلس را بخوانید تا تصویری از زندگی پر از خشونت طبقه کارگر در مهد عروج سرمایه داری و دموکراسی بدست آورید. خشونتی که بر کارگران زن و مرد و کودک اعمال می شده است. این آغاز دوره صنعتی شدن و سرمایه داری را توضیح می دهد. دنیای امروز از جهاتی و در بخش وسیعی از دنیا از آنهم وحشتناک تر است. وجود سی میلیون برده در دنیای امروز، برده های جنسی و کار؛ باصطلاح کارگران آزاد نیز وضعیت چندان بهتری در بخش وسیع جهان ندارند. این خشونت نظام سرمایه داری است. خشونت بخش لایتجزای این نظام است و تا زمانی که بر جهان حکم می راند، خشونت بخش ثابت آن خواهد بود. از هر گوشه نگاه کنیم خشونت را با زمختی کامل مشاهده می کنیم؛ خشونتی که علیه عموم جامعه اعمال می شود، بر بخش وسیع جامعه، طبقه کارگر و قشر محروم و زحمتکش. فقر، تبعیض، بی حقوقی و بی عدالتی وجوه مهمی از خشونت حاکم است.
همانگونه که اشاره کردیم این جامعه تمام بنیادش بر خشونت است. چرا پلیس لازم است؟ چرا زندان لازم است؟ برای حفظ و بقای نظام استثمارگر سرمایه داری و تضمین سودهای کلان و قدرت بورژوازی در جامعه. در چنین جامعه ای خشونت یک جزء از جامعه است. شما نمی توانید اصل جامعه را بر خشونت بگذارید و انتظار داشته باشید که مردم همه با هم در صلح و صفا زندگی کنند، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. ایدئولوگهایی که شغل شریفشان توجیه این نظام و مناسبات و ازلی ابدی جلوه دادن آنست، اعلام می کنند که خشونت، رقابت، دریدن گلوی یکدیگر برای سود یک خصلت یا غریزۀ بشری است. اینها دروغ و فریبی بیش نیست. انسان محصول جامعه و مناسبات اجتماعی محیطش است. اگر خشونت یک اصل تخطی ناپذیر جامعه است، انسان نیز این خصلت را درونی می کند. اگر زور گویی و اجحاف یک اصل دیگر جامعه است، زور گویی و اجحاف نیز بعنوان بخشی از خصائص انسان بروز می کند. عبارت “ضعیف کشی” در فارسی این واقعیت را بیان می کند.
خشونت و زور و اجحافی که بخش وسیعی از جامعه بطور روزمره احساس می کنند، بعضا بشکل خشونت و زور و اجحاف نسبت به باصطلاح ضعیف تر بیرونی می شود. این “ضعیف” می تواند مفهومی حقوقی، فیزیکی، مقام اجتماعی و میزان ثروت باشد. خشونت مرد علیه زن درون خانواده را می توان با این تبیین توضیح داد و درک کرد. زن ستیزی حاکم به زن موقعیتی پایین تر و زیردست می دهد، بطور متوسط قدرت فیزیکی و جثۀ زنان از مردان کمتر و کوچکتر است و این شرایط عینی و ذهنی خشونت علیه زن را بوجود می آورد. به نظر من خشونتی که مرد علیه زن انجام می دهد چه در خانواده، چه در جامعه را باید در همین رابطۀ ضعیف کشی بر اساس مناسبات سرمایه دارانه دید.
لیلا ارغوانی: با وجود اینکه ما در جامعۀ سرمایه داری برابری حقوقی داریم پس چرا هنوز بهره کشی از زنان و خشونت علیه زنان به این گستردگی و شدت وجود دارد. خشونت در خانواده چگونه سرمایه داری و اساس سرمایه داری را تغذیه می کند؟
آذر ماجدی: روشن است که منظور شما جوامعی است که در آن برابری حقوقی بر مبنای جنسیت به تصویب رسیده است؛ زیرا هم اکنون سرمایه داری بر تمام دنیا حاکم است و در بخش وسیعی از آن زنان هنوز از نظر حقوقی شهروند درجه دوم محسوب می شوند. در کشورهای غربی برابری حقوقی زن و مرد کم و بیش تصویب شده است. البته برابری حقوقی در عرصه اقتصاد هنوز در بخشی همین کشورها تصویب نشده است. بطور مثال در آمریکا. پیش از اینهم اشاره کردیم که اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی سالیانۀ خود در کنگره اعلام کرد: دیگر وقت آن رسیده که زنان از دستمزد برابر در مقابل کار برابر برخودار شوند.
بهره کشی از زنان مقوله ای نادقیق است. اگر منظور بهره کشی اقتصادی است، این فقط در مورد زنان کارگر و زحمتکش صدق می کند و در مورد مردان همین طبقه نیز صادق است. اگر منظور استثمار شدید تر است، این بر می گردد به تبعیض جنسی که موجب پایین تر بودن دستمزد و حقوق زنان نسبت به مردان است. نه تنها مساله دستمزد برابر در برابر کار برابر، بلکه این واقعیت که کارهایی که بعنوان کار “زنانه” شناخته می شوند حقوق شان پایین تر است. بطور مثال کار پرستاری علیرغم لزوم ضرورت تحصیلات عالی، شدت کار، کار شیفتی و حساسیت کار، چون بعنوان کار زنانه معروف است از کارهای مشابه ای که کار مردانه نام گرفته است، حقوقش پایین تر است. بطور نمونه در جامعه انگلستان یک لوله کش یا برقکار درآمد بالاتری از یک پرستار دارد. البته شرایط برای زنان در این کشورها بسیار بهتر از زنان در کشورهایی مانند ایران، خاورمیانه، آفریقا و حتی چین است. زیرا قانونا یک حقی تثبیت شده و امکان مبارزه برای اعمال و اجرای آن ساده تر است.
تا آنجا که به خشونت علیه زن در خانواده مربوط می شود. مفصل در پاسخ به سوال بالا به این مقوله پرداخته شد. شما از موقعی که به دنیا می آیید و چشم باز می کنید دور و بر خود شاهد خشونت هستید. حتی اگر در یک خانوادۀ معین خشونت نباشد، در کوچه و خیابان و مدرسه آنرا مشاهده می کنید. خشونت دولتی و پلیسی، خشونت در سیستم آموزش و پرورش، خشونت بچه های قلدر در مدرسه به بچه های دیگر، خشونت در اخبار دنیا و جنگ های متعددی که در جریان است و قس علیهذا. این خشونت روی همۀ انسانها تاثیر می گذارد. برخی بدلایلی، که اینجا فرصت وارد شدن به آن نیست، موفق می شوند که با آن کنار بیایند، یعنی درک کنند و خود از اعمال خشونت مبری بمانند، بسیاری دیگر خشونت را درونی می کنند و به درجات مختلف روش برخوردی و رفتارشان با محیط شان بر مبنای این خشونت درونی شده شکل می گیرد. و بنوعی بروز پیدا می کند. خشونت علیه زن در خانواده را باید این چنین توضیح داد و فهمید.
اما خشونت علیه زن فقط از طرف مرد نیست. اینجا به خشونت دولتی اشاره نمی کنم که بطور نمونه در ایران به شدید ترین شکلی اعمال می شود. خشونت در خانواده و جامعه از جانب زنان دیگر نیز به زنان اعمال می شود. این واقعیت عموما ندیده گرفته می شود و زمانی که از خشونت علیه زن صحبت می کنند، فقط منظورشان خشونت مرد علیه زن است. من پیش از این هم در مورد صحبت کرده ام. بطور مثال در بسیاری از جوامع عقب مانده تر و سنتی تر مانند ایران، هند، پاکستان، بنگلادش، خاورمیانه و بسیاری از کشورهای آفریقا، نهاد مادر شوهر یک نهاد ترسناک و عامل ایذاء عروس شناخته می شود. مادر شوهر و خواهر شوهر موضوع فولکور و قصه های بسیار اند. رابطۀ عروس و مادر شوهر عمدتاً بر مبنای ترس و خصومت است. مساله کشتن عروس یا آتش زدن او بطور نمونه بخاطر جهیزیه یکی از شنیع ترین اشکال ستم و خشونت به زن است. نگاه عروس به باصطلاح “قوم شوهر” از روی ترس است.
خشونت علیه کودکان، بویژه کودکان دختر عمدتا از طرف مادر انجام می شود. خشونت معلمان نسبت به دانش آموزان در مدارس یک نمونۀ دیگر است. در کشورهای غربی بیشتر معلم های دبستان زن هستند و در کشورهای سنتی تر که آموزش و پرورش تفکیک شده است، معلمان دخترها زن هستند. زن پدر یک نهاد ترسناک دیگر است. قصه های بیشماری در بچگی از ظلم و خشونت زن پدر به فرزندان شوهر شنیده ایم. در صفحه حوادث روزنامه ها نیز اخبار این چنینی کم نیست. و در اینجا وارد خشونت کارفرمای زن نسبت به کارکنان نمی شویم. در واقع هر چه جامعه مدرنتر و پیشرفته تر است، این خشونت ها کمتر بچشم می خورد. اما بعنوان یک پدیده، پدیده ای شناخته شده است. یک مسالۀ دیگر که در جوامع مدرنتر غربی راحت تر دربارۀ آن صحبت می کنند، خشونت زنان به مردان است. در برخی کشورهای غربی حتی پناهگاه برای مردان خشونت دیده درست شده است. یا تحقیقی میخواندم در مورد زوج های لزبین که در میان آنها نیز خشونت بهمان شکل و میزان خانواده های دگر گرا وجود دارد.
کتابهای یک روانشناس به اسم مگی میلر را مطالعه می کردم. تحقیقات جالب توجه ای دارد. طی چند دهه کار بعنوان روانشناس به این نتیجه رسیده است که تمام انسانهایی که خشونت می کنند حالا چه تجاوز می کنند چه آزار جنسی، چه کتک می زنند و حتی خشونت لفظی می کنند خود در بچگی مورد خشونت قرار گرفته اند. البته او بر این نکته نیز تاکید دارد که این بحث به این معنا نیست که هر کسی در بچگی مورد خشونت واقع شده بعدا که بزرگ شد خود نیز خشونت می کند، خیر. اما هر کس که خشونت اعمال می کند، خود مورد خشونت قرار گرفته است. بقول مثال فارسی: “هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست.” بنظر من این یک تحقیق و تاکید روانشناسانه است که بر تحلیل و تبیین مارکسیستی ما تائید می گذارد. و افسانۀ “ذاتی” بودن خشونت و زن ستیزی در مرد را کاملا رد می کند.
لیلا ارغوانی: شما قبلا به این اشاره کردید که جنبش زنان در عرصه هایی که فعال تر است موارد و مظاهر خشونت کمتر دیده می شود. جنبش زنان چطور می تواند از تولید نهادهای تازه برای اعمال خشونت علیه زنان جلوگیری کند چون یک سری از نهادها ممکن است قبلا وجود نداشته یا در یک سری جوامع وجود دارد و در جوامع دیگر وجود ندارد؟
آذر ماجدی: روشن است که تلاش های جنبش حق زن توانسته به دستاوردهایی دست یابد و در هر کجا که این دستاوردها متحقق شده، در موقعیت عمومی زنان تاثیر گذاشته است. یکی از اهداف بلافاصله ما نیز ایجاد همین شرایط است. بطور مثال در کشورهای غربی پناهگاه هایی برای زنان تحت خشونت ایجاد شده و قوانینی برای برخورد به مرد خشن تصویب شده است. کمک هایی از جانب دولت به این دسته از زنان ارائه می شود. منتهی باید گفت که این پاسخ نه کافیست و نه نهایی. اولا اصلاحات بدست آمده از نظر کمی و کیفی پاسخگوی تمام نیازها نبوده و ثانیا این نوع اصلاحات با دوام نیستند. بمحض اینکه جنبش اجتماعی که برای کسب یک رفرم مبارزه می کرده، کمی فروکش کند، بر وجود و تداوم این دستاورد یا رفرم تاثیر می گذارد. بخشی از این رفرم ها به پول نیاز دارد؛ همراه با بحران اقتصادی یا با سر کار آمدن دولتهای راست این رفرم ها مورد تهاجم قرار می گیرند. و بالاخره این رفرم ها نمی توانند ریشۀ مساله را بخشکانند. بلکه مانند قرص مسکن عمل می کنند.
آن جنبشی که می خواهد به ریشۀ مساله دست ببرد؛ قصد دارد ستمکشی زن و خشونت علیه زن را کاملا از بین ببرد، باید در عین حالیکه برای اصلاحات هر چند کوچک در وضعیت زنان در همین امروز مبارزه می کند، چشم به یک افق دورتر داشته باشد. ریشۀ ستمکشی زن و خشونت نظام سرمایه داری است. باید این نظام را واژگون کرد تا آزادی و برابری نه فقط حقوقی، بلکه واقعی و اجتماعی را بدست آورد. جنبش ما چنین جنبشی است.
* این متن بر مبنای مصاحبۀ رادیو پرتو با آذر ماجدی تهیه شده است. مصاحبه توسط لیلا و شیدا ارغوانی انجام گرفته و متن آن از نوار پیاده شده است.
(۲۰۱۵) ریشه های ستمکشی زن , تبیین مارکسیستی و فمینیستی
ریشه های ستمکشی زن , تبیین مارکسیستی و فمینیستی / مصاحبه لیلا ارغوانى با آذر ماجدى
۲۰۱۵
این متن بر مبنای مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی تهیه شده است.
لیلا ارغوانی: به دنیای امروز که نگاه می کنیم موقعیت زن و مرد متفاوت است، در بخشهای وسیعی از دنیا موقعیت زنان در حد شهروند درجه دو هم نیست؛ در اروپا و غرب هم که موقعیت زنان بمراتب بهتر است، زنان موقعیت پایین تری دارند. شما ریشه های این مساله را در چه می بینید و چرا؟
آذر ماجدی: روشن است که مسأله زن به معنی ستمکشی زن یا نقش درجه دوم زن در عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک مسأله قدیمی است و مسأله صد سال اخیر یا جامعه مدرن نیست. منتهی باید توجه داشته باشیم که نهادها یا پدیده های ایدئولوژیک، فرهنگی، ارزشی و سنتی در جامعه با مناسبات اقتصاد سیاسی حاکم در آن جامعه مرتبط است. بطور مثال نهادی مثل ستمکشی زن یک مساله قدیمی است که در جامعه مدرن دچار تغییراتی شده است. برخی نهادهای ایدئولوژیک یا فرهنگی دیگر حاکم در جوامع پیشین همراه با عروج سرمایه داری مضحمل شده اند؛ نهادهای دیگری هم که در جوامع پیشین وجود نداشت اکنون بوجود آمده است. تمام اینها به مناسبات پایه ای اقتصادی یا اقتصاد سیاسی جامعه ربط دارند. بعبارت دیگر، الان که تمام دنیا زیر سلطه مناسبات سرمایه داری است، نیازهای این مناسبات است که ستمکشی زن را بعنوان یک پدیده اجتماعی تولید و بازتولید می کند. بیک معنا پدیده ستمکشی زن همان پدیده کهن است که در جامعه مدرن امروزی حفظ و بازتولید می شود. نهاد دیگری که می توان برشمرد که از جامعه کهن به ارث رسیده و در جامعۀ سرمایه داری حفظ شده مذهب است. مناسبات سرمایه داری به نهاد ایدئولوژیک مذهب نیز نیاز دارد و لذا آنرا مطابق نیازهای جامعه مدرن بازتولید می کند.
لیلا ارغوانی: همانطور که خودتان هم اشاره کردید، مساله زن یک مسالۀ قدیمی است، چرا ریشه های آنرا در مناسبات اقتصاد سرمایه داری می بینید، عده ای از فمینیست ها ریشۀ ستمکشی زن را در نظام پاتریارکی یا پدر سالار می دانند، شما اینرا چگونه توضیح می دهید؟
آذر ماجدی: مارکسیسم در تحلیل مناسبات اجتماعی و سیاسی یک رابطۀ تنگاتنگ میان مناسبات تولیدی، که آنرا زیربنا می خواند و نهادهای فرهنگی، ارزشی یا ایدئولوژی، یعنی روبنا، قائل است. ما به عنوان یک مارکسیست ریشه یا مبنای مادی نهادهای روبنایی را در مناسبات تولیدی جستجو می کنیم. مسالۀ زن بمعنای وجود تبعیض علیه زنان، وجود نابرابری و نقش پایین تر زن در عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک پدیده مادی است که یک دستگاه ایدئولوژیک آنرا بمثابه افکار و آراء حاکم حفظ و توجیه می کند. برای اینکه بتوان تبعیض را در جامعه جاری و توجیه نمود شما نیاز به ایدئولوژی دارید. این واقعیت که مساله زن یک مساله قدیمی است، جنبش های اجتماعی مختلف یا جهان بینی های متفاوت را به تبیین های مختلفی می رساند. باید دید که آیا تبعیض علیه زن بنفع سرمایه داری هست یا خیر؟ بطور نمونه همراه با عروج سرمایه داری نظام ارباب و رعیتی یا فئودالیسم، نظامی که پای بخش وسیعی از انسان کارکن و زحمتکش را به زمین زنجیر می کند، مضمحل شده و تحت نام آزادی رعیت یا سرف در تاریخ به ثبت رسیده است. چرا عروج سرمایه داری نظام اربات و رعیتی را ملغی می کند؟ برای اینکه به نیروی کار رعیت بعنوان یک انسان آزاد و نه متعلق به یک ارباب نیاز دارد. در آمریکا نیز دقیقا بعلت نیاز سرمایه به نیروی کار سیاه پوستان، نظام برده داری لغو می شود. انسان های سیاه پوست از برده به انسان آزادی بدل می شوند که باید نیروی کار خود را برای تامین معاش بفروشند.
جامعه سرمایه داری بعد از ظهورش حدود سیصد سال پیش در انگلستان و بعد در جوامع غربی و در پنجاه سال اخیر کمابیش در تمام دنیا، هر نهاد ایدئولوژیک و فرهنگی یا سیاسی موجود در جوامع پیشین را که به آن نیاز داشته، حفظ کرده است. هر نهادی که ضرورتی برای مناسبات سرمایه داری نداشته یا سریعا یا رفته رفته مضمحل شده است. دو نهاد است که بشکلی جان سخت به حیات خود ادامه داده اند و علیرغم مبارزات بسیار برای حاشیه ای کردن یا اضمحلال آنها هنوز کماکان با قدرت بر جامعه حاکم اند: ستمکشی زن و مذهب. مذهب هم نهادی قدیمی است. مذهب یهود، مسیحیت، اسلام، بوداییسم و هندویسم و غیره از قرون پیش وجود داشته اند و خرافات را در جامعه توسعه داده اند؛ علیرغم تفاوت های این مذاهب همه شرایط و مناسبات حاکم یعنی فقر، تبعیض و بی عدالتی را توجیه می کنند و آینده ای را در دنیای دیگر به مردم تحت ستم نوید می دهند تا دنیای مادی و شرایط کنونی را با وعده دنیائی در آخرت بپذیرند. مارکس مذهب را “افیون توده ها” خوانده است. روشن است که مذاهب دچار تغییراتی شده اند و بنا به شرایط مختلف سیاسی عروج و بعضا افول می کنند. مبارزه علیه مذهب با ظهور سرمایه داری در غرب اوج گرفت و یکی از مهمترین لحظات آن انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم است که لائیسیته یا سکولاریسم را طرح کرد. مساله جدایی کلیسا (مذهب) از حکومت بعنوان یک شعار مهم مطرح شد. علاوه بر این مبارزه سیاسی، دوره روشنگری در اروپا بویژه در فرانسه ادبیات بسیاری در نقد مذهب و ضرورت رهایی از خرافات و قیود مذهبی تولید کرده است.
از آن مقطع جنگ با مذهب بعنوان یک نهاد سرکوبگر و خرافی همچنان در طول تاریخ تداوم یافته است. در غرب طبقه کارگر و مبارزات اجتماعی روشنگری مذهب را تا حدودی حاشیه ای کرده است. اما با وجود این تاریخ وسیع مبارزه علیه مذهب، می بینیم که الان در قرن بیست و یکم نه تنها نقش مذهب کمرنگ نشده، بلکه بیشتر شده است. مذاهب، بویژه اسلام و کاتولیسیسم و کلیسای ارتدوکس با وحشی گری و قدرت جامعه را سرکوب می کنند و به جنگ می کشانند. مذهب خود نقش مهمی در حاکمیت ایدئولوژی زن ستیزی دارد. تمام مذاهب زن ستیز اند. تمام این مذاهب آیه های خیلی روشنی در رابطه با پایین بودن نقش زن، سرکوب زن، ستم بر زن، بی حقوقی زن و تبدیل زن به مایملک مرد دارند.
برای آزادی زن هم همراه با ظهور سرمایه داری مبارزات بسیار وسیعی شکل گرفته است. در غرب، همراه با مبارزات طبقاتی طبقه کارگر و بهبود شرایط طبقه کارگر، مبارزه جنبش حقوق زن برای حق تحصیل، حق کار و حق رأی انجام گرفته است و در میان جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه، جنبش اجتماعی زن همواره جایگاه برجسته ای داشته است. جنبش آزادی زن همراه با انقلاب اکتبر و ده سال پس از آن در روسیه و جمهوری های شوروی وسعت چشمگیری دارد. ابعاد این جنبش و دستاوردهای آن در تاریخ بی نظیر است. جنبش آزادی زن در دهه شصت و هفتاد میلادی در غرب، اروپا و امریکا، یک جنبش بسیار مهم دیگر است که به “انقلاب جنسی” معروف شده و دستاوردهای مهمی، بویژه در زمینه متحول کردن تصویر اجتماعی زن در جامعه و مناسبات جنسی میان زن و مرد داشته است. بیک معنا دو جنبش آزادی زن و جنبش خلاصی فرهنگی در کنار هم و تنگاتنگ در جریان بوده اند. تا حدودی مانند ایران در سی سال اخیر.
اما در شرایط حاضر علیرغم این جنبش های عظیم که در زمان خود جامعه را منقلب کرد، می بینیم که زنان هنوز تحت تبعیض هستند، بر آنها خشونت اعمال می شود، هنوز متوسط دستمزد زنان از مردها پایین تر است، هنوز در سیاست و دولت دارای نقش نابرابر هستند. در زمینه هایی وضعیت زنان به عقب برگشته است. چرا این چنین است؟ چرا این مبارزات وسیع و توده ای موفق نشدند نابرابری زن را از بین ببرند؟ چرا دستاوردهای عظیم جنبش آزادی زن در شوروی این چنین پایمال شد؟ چرا موقعیت زن در دینا این چنین اسارت بار است؟ به این سوالات باید بشکل جدی و عمیق اندیشید و برای آنها پاسخ یافت. برنامه یک دنیای بهتر، برنامه حزب، نوشته منصور حکمت به روشنی به مسأله زن اشاره کرده و می گوید:
“نفس ستمکشى و فرودستى زن اختراع سرمایه دارى نیست. اما سرمایه دارى این میراث نفرت انگیز تاریخ پیشین را تکامل بخشیده و به یک رکن مناسبات اقتصادى و اجتماعى معاصر بدل کرده است. ریشه نابرابرى و بى حقوقى امروز زن، نه در افکار کهنه و میراث فکرى و فرهنگى نظام ها و جوامع منقرض شده و پیامبران و مذاهب عصر جاهلیت، بلکه در جامعه سرمایه دارى صنعتى و مدرن امروز نهفته است. نظامى که به تقسیم جنسى انسان ها در قلمرو تولید به عنوان یک عامل مهم اقتصادى و سیاسى در تضمین سودآورى سرمایه مینگرد”.
سرمایه از تبعیض درون طبقه کارگر سود می برد. از تبعیض استفاده می کند و به آن دامن می زند تا بتواند دو بخش طبقه کارگر را به جان هم بیندازد. اگر به ریشه اصلی مادی ستم کشی زن نگاه کنیم، سرمایه داری است. فمینیسم از “پاتریارکی” صحبت می کند. این تبیین به دهه هفتاد و هشتاد برمیگردد. لزوما تمام گرایشات فمینیستی یک تعبیر یکسان و تحلیل یکسان از پاتریارکی ندارند، اما جوهر بحث این است که ستم کشی زن به سرمایه داری ربطی ندارد و به مرد مربوط است. پاتریارکی سیستمی است که مرد به زن ستم می کند. همانگونه که اشاره شد تعابیر و تحلیل ها از ریشه این ستم متفاوت است. برخی کاملا بیولوژیکی مساله را توضیح می دهند؛ “مرد ذاتا سرکوبگر و خشن است.” برخی عوامل دیگری را دخیل می دانند. اما جوهر یکی است. راستش زمانیکه تحلیل های پیچیده شده برخی از این فمینیست ها را کنار بزنید، متوجه می شوید که تحلیلی که راست سراغ بیولوژی می رود معتبر تر است. زیرا به یک فاکتور مادی اشاره دارد. و اگر مساله را بیولوژیک بدانید، پایانی بر نبرد جنسیت ها نیست. تا دنیا باقی است مرد می خواهد بر زن ستم کند و زن با آن مبارزه می کند. بنظر من تشبیه مناسبات جنسیتی به مناسبات میان گلادیاتورها تحلیلی غیرعلمی است. البته برخی فمینیست ها پاسخ را تغییرات حقوقی و فرهنگی می دانند. قطعا این دو فاکتور نقش مهمی دارند، اما پاسخ نیستند. برخی معتقدند اگر دموکراسی را بسط دهید مساله حل می شود، لذا بخشی از پاسخ را در تعیین سهمیه بر حسب جنسیت در عرصه سیاست می دانند. اما پوچی این تحلیل ها عملا در پراتیک تاریخی سی چهل سال گذشته به اثبات رسیده است. یک نمونه برجسته تلاش فمینیسم برای دخالت دولت ها در دیالوگ بر سر مساله زن است. اولین کنفرانس جهانی سازمان ملل برای برابری زن و مرد نزدیک به نیم قرن پیش برگزار شد. کلی سند و قطعنامه تدوین شده است؛ اما یک طنز بزرگ اینست که وضعیت زنان در بخش وسیعی از جهان از آن زمان بهتر که نشده، هیچ، بدتر هم شده است. جالب اینجاست که در آمریکا، که بعنوان رهبر سرمایه داری غرب شناخته می شود، هنوز باید از حق دستمزد برابر برای کار برابر صحبت کنند؛ نیم قرن پس از کنفرانس های بین المللی که هر پنج سال و ده سال یکبار با سر و صدای بسیار برگزار می گردد؛ باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی سالیانه خود در ۲۰۱۵ در کنگره بر تصویب و اجرای این اصل تاکید می کند و می گوید که دیگر وقتش رسیده است برابری دستمزد در برابر کار برابر را برای زن و مرد برسمیت بشناسیم! وضعیت در خاورمیانه و آفریقا اسفبار است. آیا مردان طی این مدت وحشی تر، خشن تر و سرکوبگر تر شده اند؟ زنان ضعیف تر و بی دست و پا تر شده اند؟ یا دنیای سرمایه داری حاضر و هیات های حاکمۀ آن بدلایل اقتصادی و سیاسی دنیا را بجایی برده اند که این زن ستیزی عنان گسیخته را ضروری کرده است؟
لیلا ارغوانی: چطور سرمایه داری ستم کشی زن را توجیه می کند و برای آن از چه ابزارهایی استفاده می کند؟
آذر ماجدی: یک بخش مهم از تئوری مارکسیستی تحلیل جامعه رابطه زیربنا و روبناست. بخشی از جنبش چپ و کمونیست های غیر کارگری رابطه زیربنا و روبنا را خیلی مکانیکی درک می کنند. بطور مثال بر این باورند که بمحض تغییر مناسبات تولیدی سریعا نهادهای روبنایی متحول می شوند، یا بدتر، چون به وجود چنین رابطه ای قائل هستند، عملا مبارزه برای حقوق زنان را به جامعه سوسیالیستی حواله می دهند. ما این چنین مساله را تحلیل نمی کنیم. ما به مبارزه متمرکز و دائمی برای دستیابی به حقوق برابر، به بمصاف کشیدن عقاید و نظرات و آراء عقب مانده و مردسالار معتقدیم و به آن عمل می کنیم. رهایی واقعی و برابری اجتماعی و کامل زن و مرد از نظر ما با سرنگونی نظام سرمایه داری و در جامعه سوسیالیستی امکانپذیر است. اما مبارزه برای برابری و آزادی زن و علیه مردسالاری و ستمکشی زن از همین حالا در دستور ماست و خود این مبارزه در خدمت سرنگونی سرمایه داری نیز هست.
بورژوازی با در دست داشتن دولت عملا حاکمیت بر جامعه را در دست دارد؛ قوانین را تصویب و در جامعه اعمال می کند؛ بعلاوه، با ابزار ایدئولوژیک ارزشها و آراء و افکار را در جامعه اشاعه می دهد. سیستم آموزشی، رسانه ها هنر و ادبیات ابزار تعیین کننده ای هستند. در جوامع تحت استبداد، عقاید و آراء حاکم از طریق قانون، رسانه ها و سیستم آموزشی دیکته می شود. در جوامع دموکراسی همین سیسستم با کمی ظرافت و مانیپولاسیون اعمال می شود. در دموکراسی نقش آکادمیا و تحقیقات باصطلاح علمی برجسته می شود. مذهب در هر دو شرایط نقش بسیار تعیین کننده ای دارد. باین ترتیب تبیین فمینیسم از ستمکشی زن، با قائل شدن به سیستم پاتریارکی و انداختن مسئولیت ستمکشی زن بعهده مرد، عملا یک نظریه بورژوایی را اشاعه می دهد. این خود به ابزاری برای تداوم خرافات بورژوایی در جامعه بدل می شود. یعنی بخش مهمی از جنبش حقوق زن که هدفش مبارزه علیه زن ستیزی است بر مطالبات و اهدافی که مغایر با رهایی زن است متمرکز می شود. ایجاد سازمان های ان جی او بطور نمونه یک ابزار مهم دولتهای بورژوایی برای حفظ نظم موجود است. لابیسم و متوسل شدن به نهاد های قانونی، پارلمان، سازمان ملل و غیره در تحلیل نهایی موجب تداوم ستمکشی زن می شود.
اما چگونه سرمایه داری از وجود تبعیض جنسیتی استفاده می کند؟ من در نقل از دنیای بهتر به این مساله اشاره کردم. اساس سرمایه داری بر تبعیض و تفرقه میان طبقه کارگر استوار است. اگر طبقه کارگر متحد باشد، متشکل باشد و به حق و موقعیت طبقاتی خود آگاهی داشته باشد و به قول مارکس “طبقه ای برای خود” باشد، آن وقت سرمایه داری نمی تواند تبعیض و استثمار را به راحتی به طبقه کارگر تحمیل کند و مدام باید برای سودش بجنگد؛ در چنین شرایطی یک جنگ آشکار و علنی طبقاتی میان طبقه کارگر و بورژوازی شکل می گیرد؛ یک انقلاب اجتماعی.
تبعیض درون طبقه کارگر چگونه به سرمایه خدمت می کند؟ اول، با پرداخت دستمزد کمتر به بخشی از طبقه و تحمیل شرایط سختتر کار، بورژوازی عملا سود بیشتری کسب می کند و نرخ استثمار را افزایش می دهد؛ دوم، تبعیض، تفاوت و جدایی درون طبقه را دامن می زند و تحکیم می کند؛ باین ترتیب بورژوازی می تواند طبقه کارگر را به جان هم بیندازد تا از اتحاد و تشکل آنها جلوگیری کند. این کار را از طریق اعمال تفرقه جنسی، نژادی، مذهبی، ملیتی و قومی انجام می دهد. فرضا در ایران کارگرانی که حتی دو نسل، سه نسل در ایران زندگی می کنند اما جدشان در افغانستان به دنیا آمده است به عنوان کارگر افغانی بیشترین تبعیض و تحقیر را تحمل می کنند. در اروپا هم همینطور است. تبعیض علیه کارگران مهاجر و کارگرانی که نسل دوم یا سوم مهاجران هستند. حتی اگر سه نسل آنها در فرانسه، آلمان نروژ و اتریش به دنیا آمده باشند هنوز به عنوان کارگر مهاجر و خارجی به آنها نگاه می کنند و بین آنها و کارگر انگلیسی یا فرانسوی تبعیض وجود دارد. تبعیض بر اساس رنگ پوست و نژاد در آمریکا کاملا عریان است. بنظر می رسد که پس از نیم قرن مبارزه برای حقوق مدنی برابر سیاه پوستان هنوز شهروند در جه دوم اند.
مارکس در فصلی از جلد اول کاپیتال بیان می کند با رشد ماشین آلات در غرب چگونه سرمایه داری از کار زنان و کودکان استفاده می کند و چقدر به نفع اوست که از این استفاده کند! برای اینکه به دستهای ظریف تر نیاز دارد، ماشین آلات می آید و کار سنگین آنقدر لازم نیست و در نتیجه سطح دستمزدها را پایین می آورد. وقتی به آنها دستمزد کمتر می دهد یعنی دستمزد طبقه کارگر افت پیدا می کند، نرخ استثمار بالا می رود و سود سرمایه دار بیشتر می شود. بعلاوه، این مساله که بخشی درون طبقه کارگر دستمزد کمتر دریافت می کنند، موقعیت ناامن طبقه را افزایش می دهد و دو بخش را در مقابل هم قرار می دهد. سوم، سرمایه نیازمند وجود یک ارتش ذخیره کار است؛ یعنی سرمایه داری همیشه نیاز دارد بخشی از طبقه کارگر بیکار باشد تا هر زمان لازم بود آنها را به استثمار بکشاند و هر زمان دیگر به آنها احتیاج نداشت بیکارشان کند. ارتش ذخیره کار بعنوان تهدیدی بالای سر کارگران شاغل نگه داشته می شود، تا کارگران شاغل از ترس از دست دادن کار به دستمزد پایین تر و شرایط بد کار رضایت دهند.
این سه فاکتور اساسی نیاز سرمایه به وجود تبعیض و تفرقه درون طبقه کارگر را توضیح می دهد. مردان کارگر در قرن نوزده در اروپا برای برگرداندن زنان به خانه مبارزه کرده اند؛ انترناسیونال اول یک تشکل کاملا مردانه بود؛ در انترناسیونال دوم نیز برای پذیرش حقوق برابر برای زنان، فرضا حق رای مبارزات بسیاری توسط فعالین سوسیالیست جنبش آزادی زن، مانند کلارا زتکین انجام گرفته است. این خرافات، تبعیضات و تفرقه کاملا در خدمت سرمایه و بورژوازی است. در اینجا مختصرا به تئوری مارکس اشاره شد تا بتوان تبیین مارکسیستی از ستمکشی زن را توضیح دهیم. قطعا این مبحث نیاز به استدلال و بسط بسیار بیشتر دارد.
لیلا ارغوانی: جنبش حقوق زن در اروپا و آمریکا دستاوردهایی داشته است. اگر نظام سرمایه داری اساسا با برابری زن و مرد ناخوانایی دارد، چگونه به این دستاوردها رضایت داده است؟
آذر ماجدی: مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست با این جمله آغاز می کنند، تاریخ جوامع تاریخ مبارزه طبقاتی است بعضا پنهان، بعضا آشکار. این بسیار زیبا دنیا را توضیح می دهد. جنبش های اجتماعی و مبارزه شان بخشی از این مبارزه طبقاتی است. مبارزه طبقاتی همواره در جامعه جاری است. برخی جریانات چپ مبارزه طبقاتی را فقط در کارخانه می بینند، یعنی وقتی کارگر برای افزایش دستمزد، علیه بیکاری یا برای حق تشکل مبارزه می کند. مبارزه طبقاتی در تمام وجوه جامعه در جریان است؛ در ایدئولوژی، سیاست، قانونگذاری، هنر و فرهنگ. در شرایطی که جنبش های اجتماعی وسعت پیدا کنند و یا توده ای شوند، می توانند توازن قوا را به نفع جنبش و خواستهای خود و به ضرر طبقه حاکم و دولت تغییر دهند و خواستهایی را به دولت و بورژوایی تحمیل کنند. در چنین شرایطی دولت و بورژوازی مجبور می شوند کوتاه بیایند و به میزانی عقب بنشینند. تا آنجا که به جنبش آزادی زن برمی گردد، سرمایه داری در قرن نوزده در برابر حق تحصیل و حق کار مقاومت چندانی نکرد. چون آمدن زنان به بازار کار بنفع سرمایه داری بود؛ زنان کارگر فی الحال در کارخانه ها استثمار می شدند. البته بخش هایی از طبقه حاکم و مذهب در مقابل این مطالبات مقاومت می کردند، منتهی دستیابی به این خواستها برای جنبش حقوق زن کار سختی نبود زیرا نیاز سرمایه را تامین می کرد.
دهه شصت و هفتاد وقتی جنبش آزادی زن به میدان آمد آزادی های وسیعی را طلب کرد، از برابری اقتصادی تا برابری در مناسبات جنسی و در خانواده. باید توجه داشت که این دو دهه شاهد جنبش های اجتماعی پیشرو متعددی بود، جنبش حقوق مدنی در آمریکا که مناسبات نژاد پرستانه را بمصاف طلبیده بود، جنبش علیه جنگ ویتنام که در سطح بین المللی گسترش پیدا کرده بود، جنبش علیه فرهنگ محافظه کار و سیستم آموزشی که در موزیک و هنر پاپ و راک بیان می شد و در فرانسه همراه با جنبش کارگری آنچه را که به “انقلاب مه ۶۸” معروف است بوجود آورد. فضای دهه شصت تا اواخر دهه هفتاد در دنیا چپ بود. انقلاب ۵۷ در ایران و در همان زمان در نیکاراگوئه در سال ۷۸-۷۹ رویداد. لذا بورژوازی، سرمایه داری و دولت مجبور به عقب نشینی گردید. بعضی از کشورهای غربی قوانین برابری حقوق زن و مرد را در خانواده تصویب کردند. اواخر دهه هفتاد این قوانین در انگلیس و آلمان تصویب شد. در سویس زنان در دهه هفتاد حق رأی را بدست آوردند. اگر دقت کنید، نزدیک به دو قرن مبارزه جنبش حقوق زن، پس از جنبش عظیم آزادی زن در شوروی و دستاوردهای اولیه بسیار مهمش (البته بعدا بسیاری از آنها باز پس گرفته شد) تنها در دهه ۷۰ زنان در غرب به بخشی از حقوق برابر دست پیدا کردند.
چگونه بورژوازی موفق به باز پس گرفتن دستاورد ها می شود؟ این مکانیزم کسب رفرم در جامعه سرمایه داری است. خصلت رفرم در محدود بودن و ناپایدار بودن آنست. جنبش های اجتماعی در اوج مبارزه طبقاتی رفرم هایی را به بورژوازی تحمیل می کنند و سپس عمدتا فروکش می کنند. جنبش های اجتماعی (البته بغیر از جنبش کارگری که آنهم افت و خیزهای خود را دارد) دوره دارند؛ در شرایط معینی حول خواست و تغییری شکل می گیرند و سپس خاموش می شوند. در این شرایط است که بورژوازی و دولت توازن قوا را بنفع خود تغییر می دهند و رفرم های مزاحم را رفته رفته باز پس می گیرند یا بنوعی خنثی می کنند.
آخر دهه هفتاد و دهه هشتاد شاهد بقدرت رسیدن مارگارت تاچر در انگلستان و رونالد ریگان در آمریکا بود؛ دو رهبر و سخنگوی راست و ارتجاعی بورژوازی که به طبقه کارگر و به حقوق پیشرو وحشیانه حمله کردند. بعلاوه یک مبارزه گسترده ایدئولوژیک علیه آزادیخواهی، برابری طلبی و ترقی خواهی و بنفع عروج مذهب سازمان دادند، نه فقط در بریتانیا و آمریکا، بلکه در سطح دنیا.
مساله اینجاست که دستیابی به مطالبات اقتصادی سخترین عرصه مبارزه جنبش آزادی زن بوده است. هنوز متوسط دستمزد زنان در غرب حدود ۳۰- ۴۰ درصد کمتر است. تقسیم کار بر حسب جنسیت گسترده است. در سرمایه داری مشاغل نیز دارای جنسیت می شوند و مشاغلی که عمدتا زنان در آن حضور وسیع دارند، از حقوق و دستمزد پایین تر برخوردار است. تبلیغات و توضیحات ایدئولوژیک این تمایز و تبعیض را توجیه می کند، زنان مادر می شوند و باید از بچه ها مراقبت کنند، پس موقعیتشان در اقتصاد از مردان پایین تر است. این توجیه را مذهب و آکادمیا به اشکال مختلف بسط می دهند. بویژه در شرایط بحران اقتصادی این توجیهات بیش از هر زمان ارائه می شود. در سال ۲۰۰۷- ۲۰۰۸ که بحران اخیر سرمایه داری آغاز شد، این توجیهات را مکرر در رسانه ها می دیدید. تحقیقات جدیدی که نشان می داد کودکانی که در خانه و توسط مادر پرورش پیدا کرده اند، چگونه در زندگی موفق تر می شوند، یک نمونه از تحقیقات آکادمیا در این دوره بود. در عرصه سیاست نیز تغییر محدود بوده است.
همانگونه که اشاره شد، در عین حالیکه مبارزه برای ایجاد بهبود و تغییر بنفع رفع تبعیض یعنی اصلاحات یک مبارزه مهم است، اما باید توجه داشت که محدود شدن به این مبارزه، یعنی تسلیم شدن به رفرمیسم، مرگ رفرم های کسب شده را نیز بدنبال خواهد داشت. زیرا رفرم در نفس محدود است و در واقعیت امر ناپایدار. این را نه تنها تئوری، بلکه تاریخ و واقعیت زندگی اجتماعی – سیاسی چند دهه اخیر بما نشان داده است. باید تاکید کرد که تا سرمایه داری هست همین آش است و همین کاسه. مدام باید جنگید، حتی برای حفظ وضع موجود باید مداوما مبارزه کرد. اما تا با یک بحران اقتصادی روبرو می شویم، دوباره همه دستاوردها را باز پس می گیرند؛ با توجیه اینکه بحران است و پول نداریم و مردم باید ریاضت بکشند و فداکاری کنند. همین بحران اخیر که از سال ۲۰۰۷ بروز کرده است، بهترین شاهد این مدعاست. در شرایط حاضر وضعیت زنان در دنیا بسیار اسفبارتر و وخیم تر از پنجاه سال پیش است. این واقعیت را فقط با نیازهای سرمایه و بورژوازی جهانی می توان توضیح داد.
مصاحبه کنندگان و تهیه متن کتبی اولیه: شیدا ارغوانی و لیلا ارغوانی.
(۲۰۱۵) عقب نشینی رژیم اسلامی در مقابل جنبش آزادی زن یا طرفداری از تعدیل و اصلاح
عقب نشینی رژیم اسلامی در مقابل جنبش آزادی زن یا طرفداری از تعدیل و اصلاح، بخش اول
۲۰۱۵
گفتگوی رادیو پرتو با آذر ماجدی
لیلا ارغوانی: رژیم اسلامی در ایران یک جنبش زن ستیز است که از روز اول سرکوب خشن زنان را در دستور گذاشته است. آیا می توان از وجود یک جنبش حق زن در ایران سخن گفت؟
آذر ماجدی: جنبش حق زن یا جنبش آزادی زن در ایران جنبشی بسیار گسترده، توده ای و قوی است. به نظر خیلی ها این عجیب است که با وجود یک رژیم اسلامی و زن ستیز که این چنین علیه زنان ستم اعمال می کند و از روز نخست تلاش کرده آپارتاید جنسی را در جامعه پیاده کند و کوشیده حجاب اسلامی را با زور و به ضرب شلاق و زندان به زنان تحمیل کند، ما چطور می توانیم از وجود یک جنبش وسیع و توده ای حرف بزنیم. این یک خصلت جالب توجه جامعۀ ایران است که به انقلاب ۵۷ بر می گردد؛ زمانی که مردم علیه رژیم سلطنت برخاستند و یک جنبش انقلابی و قیام مسلحانه را سازمان دادند. رژیم اسلامی محصول شکست این جنبش انقلابی است. در همان مقطع نطفۀ جنبش آزادی زن در ایران شکل گرفت و این جنبش را اکنون بخصوص در خاورمیانه به عنوان سمبل مقاومت زنان می شناسند. (البته همین جا باید اشاره کرد که در چند ماه اخیر جنبش مقاومت مردم کوبانی با حضور وسیع زنان علیه داعش که به شکست این نیروی سیاه انجامید، یک بعد و شکل دیگری از مقاومت را به نمایش گذارد.) جنبش آزادی زن در ایران به عنوان یک جنبش وسیع توده ای که به صورت روزمره در مقابل رژیم سرکوب و زن ستیز اسلامی می ایستد، زیربار فرامین اسلامی نمی رود، مدام دارد مرزهای سرکوب را به عقب می نشاند و رژیم اسلامی را با یک مشکل لاینحل و پایه ای روبرو ساخته مقام و جایگاه ویژه ای دارد. این مقاومت و اعتراض در اشکال فردی و جمعی روی می دهد.
لیلا ارغوانی: شما عنوان می کنید که جنبش آزادی زن در ایران بسیار فعال و گسترده است؛ چه مولفه هایی را در این تحلیل در نظر می گیرید؟
آذر ماجدی: همین واقعیت که از روز اول قدرتگیری رژیم اسلامی یک تنش و درگیری دائمی میان رژیم و زنان وجود داشته است، خود نشانگر وجود یک جنبش مقاومت قوی است که خاموش نمی شود و مدام در تحرک است. رژیم اسلامی یک رژیم جنایتکار و سرکوبگر و تا مغز و استخوان زن ستیز است. سی و شش سال است که برای اعمال یک نظام مبتنی بر آپارتاید جنسی و به زیر حجاب بردن زنان، حتی دختربچه ها، جنگیده است. اما هنوز موفق نشده است که این نظام سیاه اسلامی را در جامعه پیاده کند. یک روز نیست که شاهد جنگ و درگیری نیروهای انتظامی و زنان بر سر حجاب، نوع و شکل پوشش و آرایش و غیره نباشیم. مدام بر سر اعمال آپارتاید جنسی در دانشگاه، اتوبوس و مکان های عمومی جنگ و درگیری است. هر سال در دانشگاه های مختلف بر سر اعمال آپارتاید جنسی میان دانشجویان، دختر و پسر، و ارازل و اوباش اسلامی درگیری رخ می دهد. شبیخون زدن به رستوران ها، کافه ها و پارک ها برای حمله به مردم، بویژه جوانان یک امر عادی و روتین در جامعه است. هر سال یک قانون جدید برای اعمال سختگیری های بیشتر بر حقوق زنان و اعمال آپارتاید جنسی تصویب می شود و بدنبال آن، غلادۀ ارازل و اوباش اسلامی و امر به معروف را باز می کنند و به جان جامعه می اندازند. و روز دیگر و ماه دیگر، روز از نو و روزی از نو.
طی این سی و شش سال نه تنها رژیم نتوانسته است آپارتاید جنسی، حجاب و پوشش و تصویر زن اسلامی را در ایران پیاده کند، بلکه هر چه می گذرد زنان با جسارت بیشتر در مقابل این قوانین ایستادگی می کنند. به زنها حمله می کنند و زنها در پاسخ دفاع می کنند. بسیاری مواقع حمله ارازل و اوباش امر به معروف به درگیری با زنان و مردم دور و بر می انجامد. اخیرا زنان حتی تا آن میزان جسور شده اند که بجای حجاب بسر کردن، حجاب “خواهر زینب” ها را از سرشان می کشند و آنها را به باد کتک می گیرند. آنوقت این خواهر زینب ها و برادران اسلامی شان هستند که باید یک پا قرض بگیرند و از محل فرار کنند.
همین نشان دهنده یک مقاومت بسیار وسیع در جامعه است، که اینطور رژیم مجبور است هر روز نیروهای مزدور نیروی انتظامی و نهی از منکر خود را در جامعه ول کرده و به جان زنها بیندازد، واگر توانسته بود زنها را سرکوب کرده و به تسلیم وا دارد دیگر مجبور نبود این کارها را انجام دهد. اگر یک جنبش قوی و گسترده وجود نداشت، یک بار یک قانون تصویب می شد و به مردم تشر می زدند و مساله حل می شد. همیشه باید بخاطر داشت که سرکوب گسترده و دائمی نشانگر وجود یک جنبش مقاومت زنده است.
ولی این جنبش مقاومت چیست؟ جنبش مقاومت برای حقوق زن، برابری زن و مقاومت علیه محدودیتها و محرومیتهایی که رژیم به زنها اعمال می کند. اجازه بدید با یک مثال تاریخی کمی بیشتر این نکته را توضیح دهم. زمان جنگ جهانی دوم از جنبش مقاومت در تمام اروپا صحبت می شد، مقاومت علیه نازی ها و فاشیسم. از مبارزه پنهان و آشکار مردم علیه فاشیسم و نازی ها به عنوان یک جنبش صحبت می شود. در ایران یک جنبش مقاومت با ابعاد بسیار گسترده تر وجود دارد. جنبش حق زن در عمل عقب نشینی های مهمی به رژیم اسلامی تحمیل کرده است که موجب حیرت بسیار در سطح جهان شده است. یک نمونۀ شاخص و مهم این واقعیت است که اکنون چند سالی است که بیش از شصت درصد ورودی ها به دانشگاه ها دختران جوان و زنان هستند. این پدیده بسیار جالبی است. شما چگونه این تناقض را توضیح می دهید؟ از یک طرف رژیم سعی در سرکوب زنان دارد و با تمام قوا می کوشد آنها را روانه خانه کند، اما اکثریت دانشجویان زن هستند. رژیم اسلامی از همان ابتدا، طبق قوانین اسلام، موزیک را بطور کلی و بویژه برای زنان ممنوع کرد. در ایران گروه های گوناگون موسیقی با شرکت زنان وجود دارد. نه تنها موزیک در جامعه بسیار وسیع شده است، بلکه زنان نوازنده و موزیسین تعداد شان بسیار است. سینما هم یک نمونه دیگر است. رشد سینما در ایران و شرکت زنان در تمام عرصه ها، از بازیگری تا کارگردانی یک نمونه جالب توجه دیگر است.
مقولۀ حجاب خود یک فاکتور مهم است. حجاب بیرق رژیم اسلامی است. بود و نبودش بمثابه بود و نبود خود رژیم است. اما حجاب از همان روز اول یک موضوع مهم و اصلی کشمکش بین زنان و مردم با رژیم اسلامی است. از سال ۱۳۵۷ همان موقع که رژیم سر کار آمد حجاب را علم کرد و هنوز این قضیه ادامه دارد. یک دوره کوتاه بعد از سرکوب سال ۱۳۶۰، از سال ۱۳۶۱ بمدت هفت هشت سال توانست جامعه را زیر حجاب سیاه ببرد ولی بعد زنان مقاومت کردند و روز به روز این حجاب کمتر و کمتر شد، از چادر به روسری تبدیل شد، مانتوها تبدیل شد به لباسهایی تنگ، شلوارها شد شلوار جین؛ ابتکارات بسیار جالب در لباس پوشیدن و بالاخره آوردن یک مد جدید به جامعه ایران، یک مد ابتکاری که با مقتضیات جامعه ایران خوانایی دارد. وقتی عکس و فیلم از جامعه ایران می بینیم، بطور مثال از خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ، اصلا حجاب اسلامی، آنگونه که مد نظر است، نمی بینیم. اگر ندانید که در ایران حجاب اجباری است، اصلا متوجه نمی شوید که زنان حجاب دارند. کاملا مانند مدهای اروپایی می ماند و فقط چیزی را روی سرشان انداخته اند. اینها چند مثال کوچک بود ولی ویژه و بیانگر اتفاقاتی است که در جامعه ایران رخ می دهد و این نشان می دهد که جنبش حق زن، جنبش آزادی زن در جامعه ایران بسیار عمیق و گسترده است. هر دختر بچه ای که چشم باز می کند راهی مدرسه می شود و تبعیض را بین خود و برادرش و پسران دیگر در جامعه می بیند و مجبور به رعایت حجاب در مدرسه می شود به این جنبش مقاومت می پیوندد.
یک نکته مهم دیگر این واقعیت است که در جامعه ایران، موقعیت و حقوق رسمی زن، یعنی چیزی که رژیم و قانون کشور می گوید با موقعیت دو فاکتور زنان، یعنی آن چیزی که در جامعه اتفاق می افتد، کاملا متفاوت هستند. یعنی اگر کسی بخواهد با تعابیر، تعاریف یا قوانین رژیم اسلامی در مورد جامعه ایران نظر دهد، باید در مورد زنان مانند موقعیت و تصویر زنان در عربستان سعودی صحبت کند. اینطور تصور خواهد کرد که زن در ایران مثل عربستان سعودی است. اما وقتی به جامعه نگاه می کند، یک ناهمخوانی میان تصویر و تعریف رسمی و واقعیت مشاهده می کند. ایران یک جامعه بسیار مدرن است. زنان، علیرغم تمام فشارها و محدودیت ها در جامعه حضور پر رنگ دارند. نمی شود آنها را نادیده گرفت. نه تنها حضور دارند و عملا حجاب اسلامی را با شکل و ظاهر خود به سخره می گیرند، بلکه دارای اعتماد به نفس بالایی هستند و مقابل پلیس و دولت و کسانی که می خواهند به آنها تبعیض اعمال کنند می ایستند.
لیلا ارغوانی: یکی از فاکتورهایی که شما مطرح کردید حجاب و عدم تمکین زنان از دستورات دولت است. به نظر من این بعدی از مسئله است که به آزادی های مدنی مربوط می شود. بعلاوه به شمار بالای ورودی های زنان به دانشگاهها اشاره کردید. این مساله شاید به علت جمعیت بالای زنان باشد. ضمنا، به نظر من، دولت نمی خواهد مثل سابق فشار بیاورد و می خواهد فشار را تعدیل کند نه اینکه بخواهد امتیازی بدهد. این دو فاکتور که برشمردید چگونه به مبارزات طبقاتی گره می خورد؟ آیا جنبش حق زنان برای زنان است؟
آذر ماجدی: نظر من متفاوت است. شما می گویید جمعیت زنان زیاد است. متاسفانه، من آمار دقیق جمعیت را در دست ندارم ولی فکر نمی کنم از ۵۲ درصد بیشتر باشد. در جوامع مختلف بعضا زنان ۵۱ درصد جمعیت را تشکیل می دهند؛ در زمان جنگ و کشته شدن تعداد بسیاری از مردان، این تفاوت کمی بیشتر می شود. بعلاوه، این اختلاف پدیده جدیدی نیست، حداقل از پایان جنگ با عراق وجود دارد. اما افزایش درصد دانشجویان دختر پدیده جدید تری است و ضمنا هر سال بالاتر می رود. رژیم بارها کوشیده است با تصویب قانون و گذاشتن سهمیه مانع از این مساله شود و هنوز موفق نشده است.
رژیم اسلامی بهیچوجه نمی خواهد و قصد ندارد شرایط را بنفع زنان تعدیل کند. در بالا اشاره کردیم که در مجلس بارها در این مورد صحبت کرده اند. شرکت زنان را در برخی رشته ها ممنوع کرده اند. این تغییرات که ممکن است بصورت ایجاد تعدیل از جانب رژیم بنظر برسد، توسط جنبش آزادی زن به رژیم اسلامی تحمیل شده است. رژیم وادار به عقب نشینی شده است. برخی از جامعه شناسان فمینیست در سطح بین المللی یا ملی- اسلامی “وطنی” اتفاقا این تحولات را بپای رژیم می نویسند و برای آن نزد دنیا و جنبش آزادی زن وساطت می کنند. اما باید توجه داشت که اینها را بهیچوجه نباید به اسم رژیم نوشت، برعکس، اینها را باید عقب نشینی های تحمیل شده به رژیم ارزیابی کرد و بهمین شکل معرفی نمود.
در مورد حجاب هم اشاره کردیم که هر دو سه ماه یک بار نیروهای ارازل و اوباش را به جان زنان می اندازند ولی بعد مجبور به عقب نشینی می شوند. اخیرا شاهد بودیم که رژیم کوشید با پاشیدن اسید به زنان یک فضای ارعاب ایجاد کند ولی عملا به عکس خود بدل شد و تظاهرات و اعتراضات وسیعی علیه این هجوم وحشیانه شکل گرفت. نکات بیشتری هست که می توان به آن اشاره کرد، فرضا ازدواج های سفید و این یک نمونه دیگر است از اینکه چقدر موقعیت زن در جامعه متفاوت است از آن چیزی که رژیم اسلامی می خواهد داشته باشد و همه اینها بروزات و محصولات یک جنبش مقاومت و یک جنبش تعرضی وسیع زن در جامعه است.
اما در این مورد که این مبارزه برای حقوق مدنی یا علیه حجاب چه ربطی به مبارزه طبقاتی دارد. باید توجه داشت که مبارزه طبقاتی صرفا مبارزه طبقه کارگر در صحن کارخانه یا در مورد حقوق کارگری نیست. در جامعه مبارزات و جنبش های اجتماعی حکومت را به زیر سوال می برند یا نظم بورژوایی را به مصاف می طلبند. و اینها بخشی از مبارزه طبقاتی است که در جامعه جریان دارد. در شرایط حاضر حکومت و نظام سیاسی حافظ نظام سرمایه داری در ایران رژیم اسلامی است. برای سرنگونی سرمایه داری که هدف نهایی و غایی مبارزه طبقاتی طبقه کارگر است، پیش از هر چیز باید با این حکومت تسویه حساب شود. باید این رژیم را سرنگون کرد. جنبش های اجتماعی در مقابله با رژیم اسلامی و برای گسترش آزادی و برابری در جامعه و مقابله با خرافه همگی بخشی از مبارزۀ طبقاتی است. این چپ سنتی است که جنبش آزادی زن را به دو بخش بورژوایی و کارگری تقسیم می کند و جنبشی که زنان کارگر در آن شرکت دارند یا برای مطالبات مشخصا ویژه زنان کارگر مبارزه می کند را بخشی از مبارزه طبقاتی قلمداد می کند. این روش و بینش ربطی به مارکسیسم ندارد.
– این متن بر مبنای مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی تهیه شده است. مصاحبه توسط شیدا ارغوانی و لیلا ارغوانی کتبی شده است.
عقب نشینی رژیم اسلامی در مقابل جنبش آزادی زن یا طرفداری از تعدیل و اصلاح (بخش دوم) / گفتگوى لیلا ارغوانى با آذر ماجدی
۲۰۱۵
عقب نشینی رژیم اسلامی در مقابل جنبش آزادی زن
یا طرفداری از تعدیل و اصلاح
بخش دوم
گفتگو با آذر ماجدی
لیلا ارغوانی: شما به دستاوردهای جنبش آزادی زن اشاره می کنید، این دستاوردها کدامند؟
آذر ماجدی: موقعیت زنان در جامعه و جنبش آزادی زن یک پدیده استاتیک نیست. اگر به تاریخ جنبش آزادی زن در نزدیک به چهار دهه اخیر نگاه کنید، آنگاه درک روشن تری از این دستاوردها خواهید داشت. باید به نبرد لاینقطعی که میان جنبش آزادی زن و رژیم اسلامی در جریان بوده است دقیق شوید. اگر رژیم اسلامی با مقاومت و مبارزه روبرو نمی شد، موقعیت زنان در شرایط حاضر بسیار متفاوت می بود. به جامعه عربستان سعودی نگاه کنید، موقعیت زنان در ایران هم همانگونه می بود. بنابراین اولین دستاورد این جنبش همان شکست رژیم اسلامی در پیاده کردن اهدافش در مورد موقعیت زنان در جامعه است. سازماندهی یک جنبش مقاومت عظیم در مقابله با رژیم اسلامی یک مولفه مهم در جامعه است. جنبش آزادی زن در این راه هزینه های بالا پرداخته است؛ این دستاورد به قیمت شکنجه، محرومیت، شلاق، زندان و سنگسار بدست آمده است.
یکبار دیگر مختصرا به نقاط تعیین کننده در این تاریخ اشاره کنیم. سال ۵۷ روز ۱۷ اسفند، مصادف با ۸ مارس، سازمانهای زنان مراسم مختلفی برگزار کرده بودند. این اولین ۸ مارس آزاد در ایران بود. برای مقابله با جنبش آزادی زن و باصطلاح “کشتن گربه دم حجله” خمینی دستور داد زنان حجاب سر کنند. اگر زنان ساکت می نشستند یا فقط شمار کمی اعتراض می کردند، از همان روز حجاب در ایران اجباری می شد و بدنبال آن هر بلای دیگری که می خواستند سر زنان می آوردند. اما شکل گیری یک تظاهرات وسیع و توده ای در تهران و چند شهر بزرگ دیگر با شعارهای رادیکال، رژیم اسلامی را وادار به عقب نشینی کرد. این یک دستاورد بسیار مهم و با ارزش است. باید توجه داشت که این دستاورد صرفا به لغو حکم خمینی ختم نمی شود، درک قدرت بالقوه، نشان دادن به رژیم که قادر نخواهد بود براحتی امر خود را پیش برد، تعمیق “نه” به بعد اسلامی رژیم، اینها بخش دیگر این دستاورد محسوب می شوند. این روز عملا روز تولد جنبش نوین آزادی زن در ایران است. مقاومت زنان به یک تظاهرات یک روزه خلاصه نشد. یک هفته اعتراضات وسیع و آژیتاسیون درباره آزادی زن در تهران به جامعه نشان داد که زنان بدون جنگ تسلیم نخواهند شد.
رژیم اسلامی پس از سه چهار ماه دوباره در تابستان ۵۸ مساله حجاب برای زنان کارکن دولتی را طرح کرد. یک کمپین اعتراضی دیگر شکل گرفت. زنان در مقابل کاخ ریاست جمهوری (بنی صدر رئیس جمهور بود) تجمع کردند. تعدادی از زنان پرستار و کارمند بعنوان اعتراض سیاه پوشیدند، “در عزاداری مرگ آزادی.” دولت این زنان را اخراج کرد و دوباره مقداری عقب نشینی کرد. بالاخره بعد از خرداد ۶۰ که رژیم در یک کودتا مانند جامعه را به خون کشید و یک سرکوب خونین که به کشته شدن هزاران نفر جوان، نوجوان و حتی کودک انجامید، توانست حجاب را اجباری کند؛ بیک معنا فقط پس از کشیدن حجاب اختناق بر سر کل جامعه، رژیم اسلامی موفق شد حجاب اسلامی بر سر زنان کند.
البته این به این معنا نیست که در این مدت زنان ساکت و فرمانبردار بودند، خیر. زنان بیشماری بعلت عدم رعایت حجاب، شکستن دیوار آپارتاید جنسی و زیر بار قوانین اسلامی نرفتن، شکنجه و کشته شدند. بعد از پایان جنگ ایران و عراق و با آمدن یک نسل جدید به میدان، نسلی که از سرکوب خونین، شکنجه های وحشیانه و خط تولید اعدام در سیاه چالهای رژیم اطلاع دست اولی نداشت، شرایط تغییر کرد. مساله زن بعنوان یک مساله اجتماعی در جامعه مطرح شد، نشریات و ادبیات مربوط به این مساله وسیعا انتشار یافت. حجاب سبک تر و کمتر شد و دیوار آپارتاید جنسی ترک بزرگی برداشت. نبرد با رژیم همچنان ادامه داشته است. مساله حجاب اکنون بیشتر مساله رژیم است تا زنان. هر تلاشی می کند سرش به سنگ می خورد. چند بار در سال به بهانه های مختلف ارازل و اوباش خود را به جان زنان می اندازد و هر بار با مقاومت محکمتر و وسیعتری روبرو می شود. به ظاهر و لباس پوشیدن زنان در ایران نگاهی بیاندازید، هیچ ربطی به حجاب اسلامی ندارد. این یک دستاورد دیگر جنبش آزادی زن است؛ به سخره کشیدن حجاب و عفت اسلامی!
شخصیت عمومی زنان در ایران با تصویر اسلامی از زن “ضعیفه” و “فرمانبردار” کاملا بیگانه است. آخوند جماعت ممکن است زن را ضعیفه بخواند، اما جامعه زن را در قالب دیگری می شناسد. در ایران زنان علی العموم از یک استقلال رای و اعتماد به نفس متفاوتی نسبت به دنیای تحت اسلام برخوردارند. این خصوصیت محصول چهار دهه مقاومت و جنگ است. جامعه ایران علی العموم و بخصوص نسل جوان بسیار مدرن است. مساله اکثریت داشتن دانشجویان دختر بکنار، پدیده هایی چون عدم ازدواج در سنین پایین، ازدواج های سفید و طلاق های عاطفی، مقولاتی که خاص ایران است و اسامی خود ویژه نیز دارد، بیانگر مناسباتی بسیار متفاوت میان دو جنس و موقعیت اجتماعی کاملا متفاوت زنان، حداقل در شهرهای بزرگ است. نقش زنان در سینما و موزیک نیز یک مولفه مهم و قابل ذکر دیگر است. در یک کلام فاصله بزرگی میان تصویر و نقش رسمی زنان و تصویر و نقش واقعی یا دوفاکتوی زنان در جامعه وجود دارد.
لذا در ایران دستاوردها را نه در شکل حقوقی، بلکه در شکل اجتماعی – فرهنگی مشاهده می کنید. بگذارید این بختک سیاه را از بالای سر جامعه به کنار کشیم، آنگاه متوجه عمق تحول و تغییر در موقعیت زنان در جامعه خواهیم شد.
لیلا ارغوانی: شما جنبش آزادی زن را در برابر جنبش حقوقی زن مطرح کردید چطور این را توضیح می دهید؟
آذر ماجدی: من این دو را در مقابل هم قرار نمیدهم. بمنظور تفکیک دو گرایش کاملا متفاوت در این جنبش و شناساندن آنها، من از این دو نام استفاده می کنم. معمولا همیشه در جنبش های اجتماعی گرایشات مختلف موجود است، اما در ایران این مساله با عمق و تفاوت بسیار برجسته تری بارز می شود. بطور مثال جنبش آزادی زن در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی در اروپا عمدتا تحت حاکمیت چپ و بسیار متاثر از مارکسیسم بود؛ آنچه در آن زمان به آن چپ نو می گفتند. سپس در دهه ۸۰ گرایشات برجسته تر شد. “رادیکال فمینیسم”، “سوسیال فمینیسم” و “مارکسیسم فمینیسم” خطوط اصلی این گرایشات بود که در دهه ۷۰ شکل گرفت و در دهه ۸۰ کاملا روشن و بارز شد. یا بعد از انقلاب اکتبر در روسیه و سپس سایر جمهوری های شوروی، یعنی در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۳۰ جنبشی وجود داشت که توسط زنان بلشویک سازمان یافته و وسعت یافته بود. کادرهای آن همه زنان بلشویک بودند. دولت هم یک دولت انقلابی بود و به امر برابری زن و مرد ارج می گذاشت. بنابراین شما احتیاج به تفکیک گرایشات مختلف درون این جنبش نبودید، و آنرا جنبش آزادی زن می خوانند. در ایران اما شرایط متفاوت است. در یک جامعه ای که تحت یک دیکتاتوری اسلامی تا مغز استخوان زن ستیز بسر می برد، یک جنبش وسیع و توده ای برای حقوق زن شکل گرفته است. و دقیقا بخاطر چنین اختناقی چهره های رادیکال و آزادیخواه این جنبش نمی توانند براحتی و باسم خود عرض اندام کنند و فقط شخصیت های ملی – اسلامی یا اصلاح طلب حکومتی به جلوی صحنه می آیند. رسانه های نعلین بوس و ژورنالیسم سطحی تمامی این جنبش را با این چهره ها و حاج خانم های دولتی تداعی می کنند. در حالیکه یک گرایش قوی رادیکال و ماکزیمالیست درون این جنبش وجود دارد که آزادیخواه و برابری طلب است. این گرایش چپ است و با کمونیسم کارگری سنخیت بسیار دارد. لذا بمنظور نشان دادن این دو گرایش کاملا متفاوت درون یک جنبش من دو لفظ جنبش حقوق زن و آزادی زن را استفاده می کنم. باید توجه داشت که در ایران در تمایز با بسیاری جوامع دیگر کمونیسم قوی است. این پدیده به یمن انقلاب ۵۷ و مبارزات کمونیستی پس از آن شکل گرفته است. شخصیت های فعال آزادی زن متعلق به جنبش کمونیسم کارگری در جامعه ایران شناخته شده اند.
بخشی از چهره های سرشناس جنبش عمومی حقوق زن که توسط رسانه های نعلین بوس بین المللی مانند بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و امثالهم مطرح می شوند، حفظ رژیم اسلامی برایشان مهمتر از آزادی زن است. اینها در واقعیت امر نمایندگان رسمی یا خودگماشته رژیم اسلامی درون این جنبش هستند. نقش اینها ممانعت از رادیکالیزاسیون این جنبش است؛ تلاش برای محدود نگاه داشتن افق و خواستهای آن و تلطیف روشهای آنست. کسانی که مثل شیرین عبادی اعلام می کنند اسلام زن ستیز نیست، یا از “حجاب مادران ما” حرف می زنند؛ کسانی که برای “دیه برابر” مبارزه می کنند یا برای تعدیل قانون چند همسری به دستبوسی ارازل و اوباش مجلس می روند، اینها آن گرایش ملی – اسلامی و اصلاح طلب حکومتی هستند. برای بخشی دیگر لغو حجاب اجباری و تعدیل قوانین خانواده کافیست. بیش از این مطالبه ای ندارند. اما برای بخش رادیکال و برابری طلب آن مقوله آزادی زن بسیار فراتر می رود. برنامه یک دنیای بهتر این حقوق و آزادی را به روشنی تبیین و تعریف کرده است. این برنامه پیشروترین برنامه سیاسی در دنیا است.
در واقع سه جنبش اصلی اجتماعی درون جامعه، ملی – اسلامی، ناسیونالیسم پرو غرب و کمونیسم کارگری درون جنبش آزادی زن نیز حضور دارند. به منظور تفکیک اینها من کل این جنبش را جنبش حق یا حقوق زن می خوانم و بخش رادیکال و ماکزیمالیست آنرا جنبش آزادی زن.
لیلا ارغوانی: قوانینی درباره حقوق زن در قانون اساسی هست که حکومت عنوان می کند این قوانین طبق اسلام و تغییر ناپذیر است. در این صورت جنبش حقوق زن برای تغییر آنها چه می تواند انجام دهد؟
آذر ماجدی: مبارزه، عقب نشاندن رژیم اسلامی و در نهایت سرنگون
(۲۰۱۵) سکولاریسم و حقوق زن , آیا سکولاریسم کافی است؟
سکولاریسم و حقوق زن , آیا سکولاریسم کافی است؟
۲۰۱۵
سکولاریسم و حقوق زن
آیا سکولاریسم کافی است؟
سکولاریسم یک شرط سیاسی مهم برای دستیابی به یک جامعه آزاد و برابر و امحای ستمکشی زن است. در جامعه ایران جنبش سکولاریسم وسیع و گسترده است. از همین رو است که جنبش ملی – اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی بالاجبار به دفاع از سکولاریسم تظاهر می کنند. در سطح بین المللی نیز در واکنش به قدرتگیری یک جنبش اسلامیستی تروریست، بویژه از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جنبش سکولاریستی اوج گرفته است. اوج گیری یک جنبش سکولار امری مثبت برای گسترش آزادیهای فردی، آزادی بیان و تحقق حقوق زن است. اما سکولاریسم را بشکل مجرد و در خلاء نباید دید. جنبش سکولار نوین از نظر گرایش و افق سیاسی به دو گرایش چپ و راست تقسیم می شود. این واقعیت مهمی است که باید بازشناخت و در تحلیل و موضع گیری سیاسی دخالت داد.
در سالهای اخیر مشاهده کرده ایم که یک جریان راست که عملا در کنار راست ترین جریانات در غرب قرار می گیرد که در این میان طرفداران دولت مذهبی اسرائیل هم قرار گرفته اند، بطرفداری از جنبش سکولار و مخالف اسلام سیاسی و رژیم اسلامی برخاسته اند. سکولاریست هایی که در مقابله با جنبش اسلامیستی از حمله به عراق حمایت کردند، که در این میان چهره های سرشناس جنبش سکولار و آتئیست هم وجود دارند. طی دهه اخیر ما شاهد یک روند سیاسی ارتجاعی بوده ایم. بخشی از مخالفین جنبش اسلامی در مقابله با این جنبش به حمایت از دولتهای غربی بسرکردگی آمریکا، یعنی تروریسم دولتی، بلند شده اند. از آنسوی بخشی که با سیاستهای غرب و آمریکا مخالفند به دفاع از جنبش تروریسم اسلامی و رژیم اسلامی در می غلطند. هر دوی این رویکردها ارتجاعی است.
لذا تفکیک گرایشات چپ و راست درون جنبش سکولار برای افراد و جریانات رادیکال آزادیخواه و برابری طلب امری بسیار مهم است و در شرایط حاضر با خیزش توده ای در خاورمیانه و آفریقای شمالی مبرم تر شده است. جنبش سکولار چپ، یعنی جنبشی که نه تنها از یک سکولاریسم رادیکال، یعنی جدایی کامل مذهب از دولت، از قوانین و آموزش و پرورش دفاع می کند، بلکه همچنین در مقابل آنچه ما از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دو قطب تروریسم نام نهادیم، می ایستد. یعنی تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا و تروریسم اسلامی، اما بهیچوجه به آن محدود نمی شود.
طی دو سال گذشته ما شاهد واکنش این دو گرایش به رویدادهای خاورمیانه بوده ایم. گرایش راست، تحت پوشش مقابله با خطر اسلامیست ها و نگرانی از باصطلاح حقوق زن، خجولانه از وضعیت موجود دفاع کرده است. در یک کنفرانس آنلاین شرکت داشتم تحت عنوان: «اعتراضات در کشورهای عربی و حقوق زن» برخی از شرکت کنندگان تنها نگران سرنگونی مبارک و بن علی بودند. و بعد از آن دیدیم که همین گرایش از دخالت ناتو در جنگ زمینی علیه قذافی و بنفع شورای موقت لیبی دفاع کرد و زمانیکه حکومت تازه بقدرت رسیده اعلام کرد که قوانین شریعه در لیبی حاکم خواهد شد، اینها ادعا کردند که این شورا ناتو را فریب داده است!
مذهب و سازمانهای مذهبی منبع سیاست ارتجاعی اند. این حقیقت است. اما فقط نیمی از حقیقت است. مذهب یک بخش لایتجزای ایدئولوژی ارتجاعی و زن ستیز حاکم است. این ایدئولوژی ضروری است، برای اینکه از نظامی که بر مبنای تبعیض، نابرابری، استثمار اقتصادی و عدم آزادی بنیان گذاشته شده است، دفاع کند. این نظام سرمایه داری است. اگر ما در دهه ۹۰ مجبور به بحث و توضیح این مقوله بودیم، امروز به اینکار نیازی نیست. زمانیکه سرمایه داری زندگی ما را ویران کرده است؛ موقعی که میلیون ها نفر بیکار اند و قادر به تامین غذا و سرپناه برای خانواده هایشان نیستند؛ زمانیکه جنبش ضد کاپیتالیستی جهانی شده است؛ در شرایطی که سرمایه داران دارند هر روز به هزینه کارگران و شهروندان عادی ثروتمند تر می شوند؛ آیا واقعا احتیاج است که در مورد این مساله مقوله پردازی کنیم و مباحث طولانی برای اثبات آن سازمان دهیم؟ فکر نمی کنم. همه می دانند که منبع نابرابری، تبعیض و فلاکت کنونی سرمایه داری است.
جوهر اصلی جنبش های توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا برای آزادی، برابری و رفاه همگانی ضد کاپیتالیستی است. به این دلیل است که زمانیکه دولتهای غربی نتوانست مردم را در مصر و تونس بخانه بازگرداند، با اتکا به ارتش در این کشورها بن علی را به تبعید فرستاد و از رفتن مبارک حمایت کرد، تا بتواند دستگاه دولتی را تا حد امکان دست نخورده نگاه دارد. و به همین دلیل در لیبی که قدرت چنین مانیپولاسیون سیاسی را نداشت، بشکل نظامی در اوضاع دخالت کرد تا تضمین کند که پس از سقوط قذافی قدرت بدست مردم نیافتد. و در سوریه هم اگرچه نتوانسته دخالت مستقیم نظامی کند، با حمایت کامل مالی و نظامی از “ارتش آزاد سوریه” عملا یک جنگ داخلی خونین را به مردم سوریه تحمیل کرده است و پروسه مبارزات مردم برای آزادی و برابری و رفاه را قیچی نمودند.
غرب تصمیم گرفته است که بمنظور ممانعت از گسترش جنبش اعتراضی به یک انقلاب کارگری، و جلوگیری از افتادن قدرت بدست مردم، یا جریانات چپ و کمونیست با اسلامیست ها سازش کند. این دقیقا اتفاقی است که در ایران در سال ۱۳۵۷ افتاد؛ زمانیکه دولت های غربی در هراس از قدرتگیری چپ، خمینی این آخوند مهجور را به پاریس آورد، از او یک “رهبر انقلاب” ساخت و بجان مردم ایران انداخت. اسلامیسم جدید، گفته می شود از نوع اسلام رژیم اسلامی نیست، اسلام “معتدل” است، نوع ترکی اسلامیسم است. بهر رو این اسلامیسم دارد در منطقه قدرت می گیرد.
مردم منطقه دارند بسوی همان تله ای رانده می شوند که مردم ایران در سال ۱۳۵۷ رانده شدند. ما باید این روند را تشخیص دهیم و در مقابل آن بایستیم. باین خاطر ما نه تنها باید سکولاریست های خوبی باشیم، بلکه همچنین باید با حرارت از آزادی، برابری و عدالت دفاع کنیم. باید از نظر سیاسی کاملا هشیار باشیم که از یک قطب در مقابل قطب دیگر دفاع نکنیم. ما باید موضعی محکم در مقابل هر دو قطب اتخاذ کنیم: تروریسم دولتی بسر کردگی آمریکا و تروریسم اسلامی. باید بصراحت از آزادی، برابری و رفاه همگانی دفاع کنیم. باید قاطعانه از آزادی و برابری زن دفاع کنیم.*
(۲۰۱۵( !هر سال یک جایزه به حواریون رژیم اسلامی
هر سال یک جایزه به حواریون رژیم اسلامی!
۲۰۱۵
سه شنبه ۲۴ فوریه “نشست ژنو برای حقوق بشر و دموکراسی” به مسیح علی نژاد، کنشگر ملی – اسلامی، جایزه حقوق زنان ۲۰۱۵ را اعطاء کرد. این نشست شامل ۲۲ ان جی او است و در بیانیه مربوطه چنین آمده است: “برای دادن صدا به بی صداها و بیدار کردن وجدان بشریت تا از مبارزه زنان ایران برای حقوق پایه ای، آزادی و برابری حمایت کنند.”
خانم علی نژاد چگونه وجدان بشریت را بیدار کرده است و چگونه به زنان ظاهرا بی صدای ایران “صدا داده است”؟ با راه انداختن صفحه فیس بوکی “آزادی های یواشکی.” ما پیش از این در مورد نقش ان جی او ها نوشته ایم؛ اینها سازمان هایی هستند که با طبقه حاکم در غرب بده بستان دارند. پول می گیرند و پروژه هایی که باب طبع آنهاست را در دستور می گذارند. بیخود نیست که ده ها سازمان حقوق بشر ایرانی در خارج کشور راه افتاده است. دادن جایزه به خانم علی نژاد بخشی از دیپلماسی غرب با رژیم اسلامی و حمایت از باصطلاح “اصلاح طلبان” است. اصلاح طلبانی که در اولین فرصتی که این رژیم را به زیر بکشیم همگی باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند: موسوی، کروبی، خاتمی، روحانی، گنجی، سازگارا و بقیه دار و دستۀ ارازل و اوباش.
صدای جنبش آزادی زن ایران آنچنان قوی است که آوازه اش در تمام دنیا پیچیده و احترام و حمایت بشریت آزادیخواه و برابری طلب را جلب کرده است. جنبش آزادی زن نیاز به چنین حامیانی ندارد. این بیانیه و جایزه می کوشد از جنبش آزادی زن در ایران تصویری تو سری خور، مظلوم و بی دست و پا بدست دهد که به “پیشتازانی” چون خانم علی نژاد نیاز دارد تا با “آزادی های یواشکی” سر خود را گرم کند. جنبش آزادی زن صدها قدم از آزادی های یواشکی جلوتر است. آزادی های یواشکی نه برای “دادن صدا به بی صدایان” بلکه برای کوتاه کردن صدای فریاد جنبش آزادی زن است.
هیات حاکمۀ غرب دست بر نمی دارد، هر سال یک جایزه علم می کند تا به اصلاح طلبان حکومتی ایران بدهد؛ جایزه نوبل به خانم عبادی بعنوان فعال حقوق زن در “دنیای اسلام”، جایزه ای که این خانم در کمال خضوع به خاتمی تقدیم کرد؛ به گنجی پاسدار دیروز که پونز به پیشانی زنان می کوبید و امروز “فیلسوف” شده است؛ و حال به خانم علی نژاد از ستایش گران و حواریون خاتمی. این کنشگران ملی – اسلامی هدفشان حفظ رژیم اسلامی است؛ بارها گفته ایم که اینها ستون پنجم رژیم در جنبش آزادی زن هستند. غرب دست از “رهبر” و “قهرمان” ساختن برای مردم ایران بر نمی دارد. سی و شش سال پیش خمینی و اسلامیون را به “رهبر انقلاب” مردم بدل کرد؛ حالا دارد برای تعدیل رژیم از جناح اصلاح طلب حکومتی قهرمان و رهبر دست و پا می کند. با سرنگونی رژیم اسلامی تاریخ مصرف جنبش ملی – اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی نیز به پایان خواهد رسید.*
(۲۰۱۸) آذر ماجدی، کنشگر سیاسی و رئیس سازمان آزادی زن:/جامعه را شوراها باید اداره کنند و نه احزاب/گفت وگو: نسرین الماسی
آذر ماجدی، کنشگر سیاسی و رئیس سازمان آزادی زن:/جامعه را شوراها باید اداره کنند و نه احزاب/گفت وگو: نسرین الماسی
ژوئن ۷, ۲۰۱۸ | مقالات, منتخب دبیران
خانم ماجدی، آذر ماجدی کارنامه ای عریض و طویل از فعالیت های سیاسی اجتماعی اش را یدک می کشد. اگر قرار باشد آذر ماجدی، او را معرفی کند، آن چه خواهد بود؟
ـ من قبل از هر چیز کمونیستم. یک کمونیست دو آتشه. من از بچگی می دیدم هر چه آدم ها سن شان می رود بالا، محافظه کارتر می شوند، اما در مورد من این مسئله صادق نبود و من هر چه سنم بیشتر می شود همبستگی ام با مارکس بیشتر می شود.
راستش من وقتی بی عدالتی را در جامعه می بینم، وقتی پناهجویی را می بینم که به آب و آتش زده، تا به سرزمین موعود برسد، آن وقت این جا داره گدایی می کند، بغض گلویم را می گیرد و می خواهم بترکم.
این دردها را به نظر من مارکسیسم می تواند جوابگو باشد. در نتیجه من یک کمونیستم. من اقلا ۴۰ سال است که دارم کار تشکیلاتی می کنم، از سازمان اتحاد کمونیسم، حزب کمونیست کارگری ایران تا حزب کارگری- حکمتیست، همیشه کار تشکیلاتی کرده ام چون معتقدم باید متشکل بود. رئیس “سازمان آزادی زن” هستم. یک دوره مدوسا را داشتیم و من سردبیرش بودم و در کنارش کنفرانس زنان برگزار می کردیم. در نتیجه نوشتن، سخنرانی کردن و تلاش برای تغییر، اساس و چارچوب زندگی مرا تشکیل داده. سه بچه دارم، مادر هستم، کار می کنم و خلاصه همه ی آنها و تلاش هایم برای تغییر ـ و البته از همه مهمتر بچه هایم ـ برای من بسیار مهم هستند. از تبعیض نژادی بگیر تا تبعیض علیه زن، و هر تبعیضی مرا آزار می دهد و من نمی توانم در برابر این ها سکوت کنم.
شما که عضو حزب کمونیست کارگری- حکمتیست هستید، در حال حاضر با کدام تشکل های موجود ارتباط دارید، تا حول محورهای خاصی با آنها کارکنید؟ اصولا از نظر شما همچون تشکل ها و همکارهایی ضرورت دارد؟
ـ بله. بخصوص در این برهه که ایران دارد متحول می شود و به نظر من موقعیت خیلی خاصی ست و دارد اتفاقاتی می افتد و می توانیم وارد یک دوره انقلابی شویم، خواهان این هستم که هر چه بیشتر نیروی چپ متشکل تر شوند و در اتحاد و همکاری با یک دیگر قرار بگیرند. نه این که جلوی نقد را بگیریم. باید نقد شود، حرف زد اما محترمانه، رفیقانه و در واقع حزب کمونیست کارگری – حکمتیست با حزب کمونیست کارگری ایران، حزب کمونیست ایران، راه کارگر و سازمان اقلیت صحبت هایی کرده اند و یک بیانیه مشترک داده اند، برای این که نیروی انقلاب را در مقابل نیروی ضد انقلاب متشکل کنند.
من کلا آرزویم این است که بشود چپ را زیر یک پرچم انقلابی و کمونیستی برد. ببینید راست ها همیشه با همه ی اختلاف ها و رقابت هایی که با هم دارند، وقتی پای منافعشان به میان می آید، پای منافع سرمایه داری به میان می آید با هم متشکل می شوند و یکی می شوند. خب چرا چپ ها نتوانند این کار را بکنند؟
شما می بینید در همین جلساتی که برای تشکیل مدیریت گذار درست شده طیف های مختلفی در جبهه ی راست که حتی در برخی مواقع دشمن و رقیب یک دیگر هم هستند در کنار هم قرار می گیرند، برای دست یافتن به یک پلاتفرم، خب چرا چپ ها نتوانند این کار را بکنند.
به نظر من الان که شرایط خطیر است باید خط انقلاب در مقابل خط ضد انقلاب روشن باشد. من دوست دارم که در جناح چپ این مسئله اتفاق بیفتد حال آیا عملی ست یا خیر مسئله و بحث دیگری است.
آذر ماجدی در دفتر شهروند
تولد اسلام سیاسی در تحلیل ها و سیاست های شما چه تغییری به وجود آورده است؟
ـ من الان مدتی ست که به جای لفظ اسلام سیاسی از ترم جنبش اسلامیستی استفاده می کنم چون به نظرم به خاطر غرب و مشخصا امریکا که با ایده ی کمربند سبز برژینسکی- کارتر- ریگان می خواست در برابر جنبش های کمونیستی یک دیوار حفاظتی بکشد، جنبش های اسلامی سر برآوردند. خمینی در ایران، طالبان در افغانستان که حمله ی بوش به عراق باعث تثبیت و تقویت آنها شد. بعد هم که جریان برج های دوقلو و القاعده و الآن هم که سوریه و داعش و یمن و… همه ی این ها ساخته و پرداخته ی غربه. روشن است که من بخصوص با توجه به این که در یک خانواده غیرمذهبی بزرگ شدم، البته مادرم مذهبی بود، اما نه مذهبی افراطی که سنتا مذهبی بود، اما پدرم کمونیست و آته ئیست بود. بعد هم سوسیالیست بود و با حزب توده و خلیل ملکی. من ده سالم بود که به خودم می گفتم به خدا اعتقاد ندارم. هنوز نمی دانستم لغت آته ئیست وجود داره و بخصوص می دیدم که اسلام به زن چه می کند. مثلا من با مادرم کلی بحث می کردم به خاطر موقعیت زن در اسلام و مثلا از این که با دخترهای فامیل و دوستان مان در دور و اطراف مان متفاوت با پسرها برخورد می شد و پسرها آزادی های بیشتر و موقعیت های بهتری داشتند، متعجب و عصبانی می شدم. و از اول همین مسئله باعث شد که من در مقابل اسلام موضع محکمی بگیرم و بعد دیدیم که من با همان فکر بچگیم غلط فکر نمی کردم و دیدیم با پرچم اسلام خلخالی و دیگران چه بلایی به سرمان آوردند. دهه ی شصت که یادمان نرفته، الآن نزدیک به چهل ساله که این ها کارشان همین است و ببینید در خاورمیانه با پرچم اسلام دارند می کشند. وقتی نگاه می کنیم می بینیم که نقش مذهب در تاریخ همیشه همین بوده. من فکر می کنم در تاریخ بشر بیشترین کشتار انسان زیر نام خدا و زیر پرچم مذهب و بعد ناسیونالیسم صورت گرفته است. یعنی مذهب و ناسیونالیسم بیشترین تعداد انسان را در دنیا کشته.
مگر نه این که اسلام و به طور کلی مذاهب خیلی زودتر از امپریالیسم تولد شده اند، پس چرا می گویید اینها همگی ساخته ی امپریالیسم امریکاست؟ و اسلام و تبعات سیاسی و اجتماعی آن را به امپریالیسم امریکا تقلیل می دهید؟
ـ به خاطر این که به نظر من این ها یکی نیستند. البته بگویم به نظر من اسلام و اصولا مذاهب به شدت ارتجاعی اند، به شدت زن ستیزند، به شدت عقب افتاده اند، علیه علم اند، علیه پیشرفت اند. خب دیدید که از افغانستان شروع شد، بخصوص با سرکوب انقلاب ۵۷ مردم ایران، رسید به این مسئله و بعد خمینی. این یک پدیده ی جدیدی است. یعنی همان فدائیان اسلام. ما حتی با مسئله ی فاندمنتالیسم مسئله داشتیم، اما هیچ وقت به این ها نگفتیم فاندمنتالیسم. چون فاندمنتالیسم یک مسئله ی تئولوژیکه، برای این که شما می روید به عمق یک ایدئولوژی، حالا گیرم مذهب. ولی بحث اینها این نیست. اتفاقا اینها خیلی راحت حاضرند مذهب را به هر ترتیبی که به نفعشان هست بچرخانند.
بحث جنبش سیاسی معینه، با یک هدف سیاسی مشخص. یعنی سرکوب انقلاب ایران در مقابل نگرانی از کمونیست ها. شما ببینید داعش را این ها کی ساختند. داعش را این ها سال ۲۰۱۱ همراه با خیزش مردم در مصر درست کردند. یعنی وقتی توی تونس و مصر و لیبی و سوریه همه پاشدند، رفتند اخوان المسلمین را آوردند، بعد رفتند پشت مُرسی ایستادند. مُرسی دوست خانوادگی هیلاری کلینتون و بیل کلینتون بود. اول او را آوردند کردند رئیس جمهور بعد اخوان المسلمین که مردم مخالفش بودند قد علم کردند و السیسی آمد روی کار و خلاصه الآن هم می بینید وضعیت مصر از زمان مبارک هم از هر نظر بدتره هم اقتصادی، هم اجتماعی. داعش را در سوریه علم کردند و بعد فرستادند عراق. عکس های سناتور مک کین با رهبران داعش را همگی دیدیم. اسرائیل و بریتانیا و امریکا داعش را ساختند برای این که جنبش انقلابی را سرکوب کنند. ببینید اسلام و جنبش اسلام یک ایدئولوژی سرکوب است برای این که جلوی جنبش انقلابی را بگیرد و دولت های غربی دقیقا دارند از وجود این ها برای این کار استفاده می کنند.
خب اگر این تئوری شما را قبول کنیم، مگر نه این که اسلام سیاسی یا به قول شما جنبش سیاسی، بزرگترین دشمنش دمکراسی غربی و آزادی های درون این کشورهاست؟
مثلا جمهوری اسلامی که ضدیتش با آزادی و زن ستیزی اش در حجاب اجباری تبلور پیدا می کند، حجاب به پرچم و ماهیت وجودی این نظام اسلامی تبدیل شده. این نظام مجبور شده در برخی مسائل عقب نشینی کند، اما در مورد حجاب زنان که خط قرمزش است سخت پافشاری می کند. برای همین هم حتی با یک نوار و یا شالی آویزان و رنگارنگ که همه ی موها هم پیداست، راضی ست، اما به نبود کلی اش تن نمی دهد.
ـ به نظر من بورژوازی آن جایی که منافعش ایجاب کند تن به هر چیزی می دهد. ضمن این که همه چیز هم که دست آنها نیست. جامعه ی غرب طی مبارزه طبقاتی، مبارزات فرهنگی و اجتماعی یک پروسه چند صدساله را طی و تغییر کرده. همین جا هم اگر لازم باشه حتما سرکوب می کنند. بستگی دارد که چه چیزی به نفعش هست. ببینید مسئله ی زن خیلی ها می گویند فرهنگ پدرسالارانه است که خب درست است، اما چرا این فرهنگ این همه در جوامع مختلف حضور دارد و جان سختی می کند برای این که به نفع سرمایه داری ست.
تبعیض بین دو بخش کارگر و سرمایه دار باقی می ماند. مثلا نگاه کنید در غرب موقعیت زن و مرد در طبقات بالا خیلی به هم نزدیک شده و زنان بسیاری در موقعیت های مدیریتی و در رأس آن دارند کار می کنند، اما وقتی به طبقات و بخش های پائین جامعه می رسد، آیا این طور است؟ هنوز هم اختلافات خاصی بین موقعیت زنان و مردان در طبقات پائین وجود دارد.
یعنی شما می گویید این مسئله به مذهب برنمی گردد؟
ـ چرا فرهنگ و ایدئولوژی هست و در این ایدئولوژی حتما مذهب نقش دارد. ببینید مردسالاری نوعی ایدئولوژیه، اما تغییراتی که در جامعه به وجود می آید طبق مبارزات طبقاتی پیش می آید. من مبارزه آزادی زنان را بخشی از مبارزه طبقاتی می بینم که فقط در کارخانه نیست. این می آید تغییراتی به وجود می آورد. برای همین هم وقتی می بیند که دیگر به راحتی گذشته نمی تواند حق و حقوق زنان را در جامعه نادیده بگیرد می رود مثلا از بنگلادش زنان را استثمار می کند و او را ۷-۶ روز در هفته به کار می گیرد و با دستمزد یک دلار! خب دارد از موقعیت عقب مانده آن زن در پاکستان و بنگلادش سوءاستفاده می کند. نگاه کنید که مارک های مشهوری چون زارا، گوچی، کلوین کلاین، گپ و… در کجا تهیه می شوند!
می خواهم بگویم یک چیز فیکس شده نیست. در ایران من فکر کنم یکی از اولین جریاناتی بودیم که اعلام کردیم حجاب بیرق جمهوری اسلامیه. حجاب هم سمبل و هم ابزار سرکوب زن در جمهوری اسلامیه. درست است جمهوری اسلامی حجاب را نگه داشته است، اما حاضر است از چیزهای دیگر بگذرد به خاطر این که شما وقتی به زن حمله می کنید فقط به او حمله نمی کنید در واقع دارید به جامعه حمله می کنید و او را می برید به عقب. وقتی این ها حجاب را آوردند به نظرم این ها راحت تر توانستند چادر اختناق را بر سر مردم ایران بکشند.
رابطه ی تنگاتنگ هست بین حجاب اجباری و حجاب اختناق در ایران. همین کار را در سوریه کردند، همین کار را در مصر کردند. همین کار را در عراق دارند می کنند.
در نتیجه غرب مسئله اش این نیست. این جوری نیست که غرب عاشق ولتر باشه. بورژوازیست که می خواهد بیاید و بزند و ببرد. چه فرقی می کند برایش! مگر همین ها نیامدند گفتند شکنجه سفید قبوله، در نتیجه این نیست که چون غربیه قول داده از ولتر و مولیر و ژان ژاک روسو و دیگران دفاع کند. ما در غرب، هم ولتر داشتیم هم هیتلر و هم مارکس.
البته من طبیعتا با فرهنگ غربی راحت ترم، اما اگر کسی فکر کند فرهنگ مردم ایران شرقیه اتفاقا اشتباه می کند. الآن شما برو ببین موزیک رپ، رابطه ی جنسی خارج از ازدواج، که بهش می گویند ازدواج سفید چقدر در بین جوانان ایرانی که این ها این همه سرمایه و هزینه گذاشتند رویش که تبدیلش کنند به آنچه که خودشان می پسندند رواج دارد و آنها هم مثل تمام جوانان در جوامع غربی رفتار می کنند. اتفاقا جامعه ی ایران یکی از آته ایست ترین جوامع دنیاست. من چند روز پیش داشتم در مجله ای مطلبی در مورد این که جامعه ایران بسیار ضد مذهب است می خواندم.
همین الآن در روسیه کلیسای ارتدکس دارد نقش مشابه جمهوری اسلامی را در جامعه شان بازی می کند. بعد از سقوط شوروی دولت روسیه بخصوص پوتین رابطه ی بسیار نزدیکی با کلیسا دارد. دارند تزار را در موقعیت یک فرد مقدس در جامعه جا می اندازند. کلیسای ارتدکس او را قدیس اعلام کرده. همیشه مذهب به عنوان بخشی از سیاست در جوامع سرمایه داری مطرح بوده و بستگی به این که پیشرفت جامعه و مبارزات طبقاتی در آن جامعه چگونه باشد نفوذ او هم کم و زیاد می شود.
فرهنگ روبناست و اقتصاد زیر بنا، آیا همین استدلال بسیاری از نیروهای چپ را به دام جهموری اسلامی نینداخت؟ آیا همین تفکر نبود که وقتی جمهوری اسلامی بر سر کار آمد بخش هایی از طیف های مختلف اجتماعی با این شعار که خمینی ضد امپریالیست و یا ضد استکبار است را، زیر علم او جمع کرد؟
ـ البته من شک دارم که چپ ها به خاطر مسئله زیربنا، روبنا رفتند و به او نزدیک شدند. در عین حال بخشی از چپ ایران یک تصور مکانیکی از بحث های مارکس دارند. مارکس مبحث زیربنا و روبنا را یک رابطه ی مکانیکی نمی داند. وقتی مارکس از مبارزات طبقاتی حرف می زند فقط منظورش مبارزه ی اقتصادی نیست، مبارزه ی فلسفی و فرهنگی هم هست. بیشترین مبارزه را مارکس و انگلس در این زمینه ها کردند و فقط مارکسیسم را به مبارزه در کارخانجات تقلیل دادن یعنی نفهمیدن مارکسیسم. در نتیجه این رابطه ی مکانیکی یک به یک نیست. متأسفانه چپ در ایران خیلی این گونه فکر می کرد. من یادمه که ما مباحث زیادی را در مارکسیسم انقلابی سعی کردیم مطرح کنیم. بخشی از چپ ایران در آن موقع مارکسیسم نبود. خرده بوژوازی و پوپولیسم بود. سوسیالیسم خرده بورژوا بود. منصور حکمت بحث جالبی دارد همان موقع سال ۵۹ قبل از سرکوب ۶۰ نوشت و سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی را توضیح داد که سوسیالیسم خلقی ایران چگونه بود. پیکار- فدائیان و… این ها به مارکس رجوع نمی کردند. نمی رفتند کاپیتال را بخوانند، فلسفه ی مارکس را بخوانند و به نظر من چپ ایران مارکسیسم نبود. و اتفاقا ناسیونالیسم در بین آنها قوی بود. مثلا برخورد برخی چپ ها بعد از انقلاب با مصدق و یا بختیار. خب من چرا به عنوان یک مارکسیست باید تمایلی این چنینی داشته باشم. حتی کومله، وقتی ما می خواستیم به آنها بپیوندیم، رفتیم صحبت کردیم و با همدیگر برنامه ای ریختیم در کنگره دوم تزهای مارکسیست را به عنوان تزهای انقلابی قبول کردیم و بعد از بحث و فحص های مفصل حزب کمونیست ایران را تشکیل دادیم.
چپ ایران دقیقا همین طور که شما می گویید ضد امپریالیسم بود، اما ضد امپریالیسم فرهنگی بود. شما یادتان هست جور خاصی باید لباس می پوشیدیم. یعنی اگر شما دامن تن تان بود بدجور نگاه و رفتار می کردند. من می گفتم چرا زن ها باید این جوری لباس بپوشند! اگر نگاه می کردی تنها فرقی که با دختران مجاهد داشتند آنها با روسری سفت و سخت و بزرگ ظاهر می شدند، و این ها با روسری های کوچک.
حتما باید دامنشان بلند بود، یک جور “نجابت متانتی” را باید رعایت می کردند. به هیچ وجه آرایش نمی کردند، سیگار در ملاءعام نمی کشیدند. خیلی خنده داره دختر کمونیست نباید در ملاءعام سیگار می کشید. این ها چی بود؟ آیا جز فرهنگ عقب مانده و مذهبی! من وقتی ۱۷ سالم بود جلوی بابام سیگار می کشیدم خوشش نمی آمد ولی نمی گفت که حق نداری سیگار بکشی، اما وقتی رفتم کردستان و زن عاقل و بزرگی بودم اجازه نداشتم در مقر و پایگاهمان سیگار بکشم! کلی ما جنگیدیم تا سیگار کشیدن دختران عادی شود.
می خواهم بگویم رفتاری را که در خانه و در نزد پدرم می کردم و اشکالی نداشت، وقتی چپ شدم مجبور بودم برای به دست آوردن آن حق و حقوق با چپ ها مبارزه کنم؛ سر روسری، سر سیگار کشیدن، سر لباس پوشیدن، سر آرایش کردن، سر بلند خندیدن و بلند حرف زدن!
باورتان می شود من مجبور بودم سر این مسئله کلی حساب پس بدهم چرا بلند می خندم و بلند حرف می زنم چون زشت است و زن نباید بلند بخندد و یا بلند حرف بزند! پدر و مادرم به من هیچ وقت نگفته بودند بلند نخند، اما رفقای چپم، کمونیست ها دائم تذکر می دادند.
من یادم هست وقتی می خواستم بروم تظاهرات باید می رفتم زشت ترین، گشادترین، بلندترین لباسم را انتخاب می کردم و می پوشیدم. هیچ وقت یادم نمی رود یک برنامه در یک استادیوم بود فکر کنم سال ۵۸ بود، پیکار یک جلسه گذاشته بود، یکی از رفقای ما را که با لباس آستین کوتاه رفته بود به برنامه راه ندادند! این ها مارکسیست نبودند. این ها خلقی بودند. سوسیالیسم خلقی! امپریالیستشان را هم به روایت شریعتی فهمیده بودند. مگر خسرو گلسرخی نبود که در دفاعیاتش گفت من از امام حسین یاد گرفتم!
این بود چپ آن موقع ایران! من با فمینیست های غربی زیاد بحث داشتم که می گفتند رابطه ی فمینیست ها و مارکس رابطه ی خوشایندی نبوده. من به آنها می گفتم شما به مارکس می گویید که شوونیست بوده بروید بخوانید. شما می روید حتی انگشت در روابط خصوصی اش می کنید، در حالی که او عاشق زنش بوده و رابطه ی نزدیکی با زنش داشته و از نامه های عاشقانه اش به او این را می شود فهمید. آن وقت می روید از بیل کلینتون دفاع می کنید که چگونه با رابطه هایش زنش را تحقیر کرد؟ به نظر من علیرغم صد و اندی سالی که از مارکسیسم گذشته هنوز هم که هنوزه پیشروترین فرهنگ و مناسبات اجتماعی را مطرح می کند.
آذر ماجدی در گفت وگو با نسرین الماسی
جنبش زنان را در ایران چگونه می بینید؟
ـ من به یک “جنبش حق زن” معتقدم و یک جنبش ” آزادی” . علتش این است که گرایشات مختلف سیاسی بر این جنبش حاکم است و من باید بتوانم آنها را از هم تفکیک کنم. جنبش حق زن در ایران خیلی قوی هست و تا زمانی که جمهوری اسلامی بر سر کار است قوی می ماند. ولی اگر جمهوری اسلامی بیفتد، اما دست ضد انقلاب بیفتد یعنی راست حاکم شود، به نظر من جنبش حق زن تمام می شود و جنبش آزادی شروع می شود. البته جنبش حق زن بخش رادیکالش می ماند. اما آن قسمتی که حجاب نمی خواهد، حضانت بچه می خواهد، اجازه ی سفر از همسر برای مسافرت و…. دیگر موضوعیتش از بین می رود و تمام می شود.
در جنبش حق زن، هم ملی اسلامی ها دست دارند، هم لیبرال ها. ملی اسلامی ها مثل شیرین عبادی تا مدت های زیادی تلاششان برای نگهداری جمهوری اسلامی بود و خانم عبادی بارها اعلام کرده بود که مسئله ی اسلام نیست و مسئله ی فرهنگ سنتی حاکم بر جامعه است و اسلام می تواند با آزادی و دمکراسی منطبق شود و حق و حقوق زنان هم رعایت شود. و مثلا می گفت اگر حضرت محمد گفته چهار زن می توانید بگیرید، یعنی اگر می توانید عدالت را برقرار کنید می توانید و چون این امکانپذیر نیست پس چهار زنی منسوخ است. یعنی این گونه توجیهات را برای فرهنگ اسلامی قائل بود.
جنبش حق زن را شما باید در ابعاد سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی نگاه کنید. در ابعاد سیاسی ضد جمهوری اسلامی است. یک بخشی از اسلامی ها آمده بودند در این جنبش وتاکنون سعی می کردند جمهوری اسلامی را حفظ کنند. الآن که می بینند دیگر جمهوری اسلامی رفتنی ست دارند می کشند به طرف غرب و پرو غربی شده اند.
یک جنبش رادیکال هم درش هست مثل ماها که تمام آزادی ها را می خواهیم و در واقع این ها هستند که بخش “جنبش آزادی زن” را به وجود آورده اند. البته از نظر فرهنگی کل جامعه ی ایران تغییر بسیاری کرده و “جنبش خلاصی فرهنگی” هم جنبش دیگری است که ما آن را هم قبول داریم. مثلا ازدواج سفید که تقریبا هیچ جای دیگری در خاورمیانه این پدیده را با این وسعت گیر نمی آورید که رابطه آزاد جنسی بین زن و مرد مثل ایران باشد. این ازدواج سفید را چندین سال در مجلس سعی کردند قانونی برایش وضع کنند، اما نتوانستند. نتوانستند چون می گویند خیلی وقت ها خانواده دختر و پسر هم به این نوع ازدواج ها واقفند ولی قبول کرده اند.
دیگری “طلاق معنوی” است. یعنی این که از نظر عاطفی دیگر به هم وابسته نیستند اما به خاطر شرایط اقتصادی فرهنگی جامعه زیر یک سقف می مانند ولی نسبت به هم متعهد نیستند. کلا در این گونه روابط و مناسبات جنبش خلاصی فرهنگی و جنبش آزادی زن رشد بسیاری کرده و از خیلی نظرها به غرب نزدیکه ولی در عین حال به دلیل این که یک رژیم ریاکار سرکوبگر فاسد سر کاره، از آن ور جنبه های ناهموار و ناهمگونی ما هم می بینیم که مورد پسند من نیست، ولی من فکر می کنم با رفتن جمهوری اسلامی این ها درست می شود، چرا که این گونه روابط ناهنجار نتیجه ی فشاری ست که جمهوری اسلامی به مردم می آورد و آنها را در منگنه گذاشته. در نتیجه به نظر من یک ستون محکم مبارزه علیه جمهوری اسلامی جنبش حق زن و جنبش آزادی زن در ایران است.
حرکت زنان خیابان انقلاب و نیز کمپین آزادی های یواشکی و یا چهارشنبه های سفید چقدر در شکستن تابوی حجاب اجباری موثر بودند؟ این کمپین ها چقدر توانسته اند فرهنگ زن ستیزی را که توسط قوانین و نیز سنت های منسوخی که نظام جمهوری اسلامی دوباره به متن جامعه وارد کرد و با صرف هزینه های سنگین در قالب سازمان ها و نهادهای عریض و طویلی به جامعه تزریق کرد،به چالش بکشند؟
ـ من فکر می کنم این همه در هم تأثیر می گذارند و در حقیقت دیالکتیک است. هرپدیده ای روی پدیده ی دیگری تأثیر می گذارد و بعد می شود چیزی که متفاوت است ولی من قبل از این که نگاه کنم که چه تأثیری گذاشته نگاه می کنم ببینم چه شرایطی به این اجازه داده.
من مخالف این هستم که بخواهند این حرکت ها را مثلا به یک نفر ربط دهند. یادمه حتی همان موقع که کمپین آزادی های یواشکی را مسیح علینژاد مطرح کرد ما می گفتیم ما این حرکت را نقد می کنیم، چرا که در جامعه ای که ازدواج سفید است و طلاق معنوی و زنان در خیابان ها با شرایطی ظاهر می شوند که اگر متوجه نباشی در ایران هستی فکر می کنی در خیابان های پاریس هستی، آزادی های یواشکی نه تنها مبارزه ی رو به جلو نیست، در واقع دارد زنان را به عقب می کشد.
خب به نظر من حرکت زنان خیابان انقلاب جالب بود. اولین کسی که این کار را کرد ویدا موحد بود و جالب بود. ولی من فکر می کنم اگر همین جور ادامه پیدا کنه دیگه مثبت نیست به خاطر این که اگر حرکتی تبدیل به حرکت جمعی نشود و متشکل نشود فایده ندارد. درست است که در ابتدا تأثیر خودش را گذاشت، اما ادامه اش باید متشکل و انبوه باشد. اگر جنبشی متحد و متشکل و هم بسته نباشد نمی تواند تأثیر بگذارد. جنبش آزادی زن در غرب در دهه هفتاد متحد و متشکل بود. تظاهرات می کرد، راهپیمایی می کرد، جلسه و میتینگ می گذاشت. مثلا وقتی سینه بندهایشان را می سوزاندند تکی نبود. یک عده جمع می شدند می سوزاندند. حالا شما می توانستید موافق باشید یا نباشید، اما می دیدید گروهی جمع شده اند و این کار را می کنند. تمام جنبش حقوقی دهه ۷۰ زنان یک جنبش دسته جمعی بود. جنبش زنان بعد از انقلاب اکتبر یک جنبش کاملا جمعی و متحدانه بود. حتی وقتی می رفتند قفقاز که مسلمان بودند و آن جا فعالیت می کردند باز جمعی کار می کردند. جنبش سافریجت جنبش جمعی بود. ما به تاریخ که نگاه می کنیم هیچ حرکت فردی نتوانسته کاری پیش ببرد و اگر تبدیل به جنبش همگانی نشود تأثیری نخواهد داشت و یا حداقل تأثیرش بسیار اندک است. دستشان درد نکند خطر پذیرفتند و این حرکتشان واقعا نشاندهنده ی شجاعت و شهامت نسل جوان ایران است البته از نسل من و شما هم تویشان بود که دست شان درد نکند. ولی الآن دیگر باید جمعی کار کرد. باید جمعی ایستاد جلوی جمهوری اسلامی. باید یک جنبش جمعی شکل بگیرد.
من دلم می خواست ۸مارچ این اتفاق بیفتد و دوست داشتم زنان در این روز راهپیمایی کنند و با جمع شدنشان روبروی وزارت کار آن هم در هنگامی که همه سر کارند موافق نبودم. این برنامه همه چیز را بهم زدو به نظرم با برنامه و نقشه این اتفاق افتاد. در حالی که اگر یک راهپیمایی می گذاشتند در خیابان انقلاب خیلی بیشتر زنان در آن شرکت می کردند. در نتیجه به این معنا ما باید قبول کنیم با وجودی که مثبت بوده، اما باید به جلو حرکت کرد. الان اینکه تک تک روسری هوا کنند آن تأثیر را نخواهد داشت. البته جلوی مردم را نمی شود و نباید گرفت، اگر دوست دارند انجام بدهند دستشان درد نکند اما آن تأثیری را که می خواهند، نخواهد داشت.
البته نمی توان نقش کمپین های مسیح علینژاد را نادیده گرفت و آنها را کم اهمیت دانست.
ـ نه، من منظورم این نیست. مثلا وقتی گفته روسری های سفید بپوشید و آن را بالا ببرید عده ای این کار را کردند، اما در خود ایران هم برخی زن ها تصمیم گرفتند که با مسیح علینژاد مرزبندی کنند و شال های سفیدشان شد سرخ. ببینید جامعه ایران از نظر سیاسی خیلی پخته است اصلا با آن موقعی که ما جوان بودیم قابل مقایسه نیست. گرایش های متفاوتی هست و مردم گرایش های متفاوت را می شناسند. یک عده ای ملی اسلامی هستند طبیعتا از مسیح علینژاد و شیرین عبادی حمایت می کنند و نمی خواهند حرکت آزادیخواهانه زنان خیلی جلو برود و نگران هستند که نتوانند مهارش کنند چون نمی خواهند اسلام را از دست بدهند. و خب دقیقا مردم متوجه این مسائل هستند. تمام حرفم این است که نمی شود و نباید برای جنبش متنوع زنان ایران رهبر درست کرد و همه ی جنبش را در یک مجرا دید و انداخت. اگر یادتان باشد بعضی ها هم به جای روسری سفید روسری سرخ به دست گرفتند و در واقع خلاف حرف مسیح علینژاد رفتار کردند برای این که قبولش ندارند.
شاید هم می خواستند تنوع و تکثر جنبش زنان را نشان دهند و نه این که اعلام کنند قبولش ندارند و یا حذف کنند. در واقع تصور من این بود که می خواهند بگویند ما هم در کنار شمائیم و این تک صدایی نیست. این خیلی فرق داره با نادیده گیری و حذف و طرد و مخالف خوانی!
ـ بله قطعا همان طور که گفتید گرایشات مختلف هست و من حرفم این است که صدای ما هم باید شنیده شود که می شود!
من حاضر نیستم در مورد آزادی های زنان فقط برگردیم به زمان شاه. ما باید خیلی جلوتر برویم و قطعا می توانیم. من تمام آزادی زن را می خواهم. من می خواهم یک زن و مرد در جامعه برابر باشند. اگر قرار است ما فقط ۵ قدم از زمان شاه جلوتر برویم من نمی خواهم این را. آزادی و برابری کامل می خواهم. مثلا گفته شود زن برای سفر نیاز به اجازه شوهر ندارد، اما هنوز همان زنی باشد با نداشتن هزار امکان و امتیاز! در حالی مرد هزار و یک امتیاز در جامعه دارد. چرا که تاکنون عرف و سنت هم به نفع مرد بوده اند. ما باید خواهان برابری کامل زن و مرد باشیم.
ببینید در زمان انقلاب آلترناتیو سازی کردند و خمینی را برای ما آوردند. همه می دانیم نشست گوادلپ این را توی دامن ما ایرانیان انداخت. ما نمی خواهیم یک بار دیگر رو دست بخوریم و آرزوهایمان نیمه و نصفه شود. قبول، مردم هر چه خواستند قبوله، اما من هم تا آخر عمر می گویم کمونیستم یا می برم یا نمی برم. کودتا نمی کنم، ولی از خواسته هایم هم دست نمی کشم. در جامعه گرایشات مختلف وجود دارد. یک عده با من موافقند یک عده با مسیح علینژاد یا هر کس دیگر. در یک جامعه ی هشتاد میلیونی که همه مثل هم فکر نمی کنند.
خب آینده ی ایران را بعد از جمهوری اسلامی چگونه می بینید؟
ـ آن چیزی که دلم می خواهد و آرزوی من است یک چیز است، آن چیزی که ممکن است پیش بیاید چیز دیگر.
آرزوهایتان را می دانم چون گفته اید، اما واقعیت چه؟
ـ من خواهان سوسیالیزم هستم. اگر ضد انقلاب هم این بار مثل دفعه پیش بتواند اوضاع را به دست گیرد و آلترناتیو سازی کند خب یک رژیم راست دیگری در ایران برقرار می شود. ولی این دفعه دیگر نمی توانند یک رفراندم مثل ۱۲فروردین بگذارند و بگویند آری یا نه؟ و بعد هم بگویند ۹۹درصد مردم به جمهوری اسلامی گفتند آری! این دفعه فرق می کند چون گرایشات مختلفی هست. یک عده در ایران هستند که قطعا شاه می خواهند من شکی ندارم، ولی عده ای هم هستند که نمی خواهند. حالا یا کمونیست اند یا چپ اند و یا اصولا با نظام پادشاهی مخالفند.
ببینید من چون کمونیسم را انقلابی می دانم در نتیجه هر نیروی راستی را ضد انقلاب می دانم. برای این که مردم عقب بکشند خب ممکن است سناریوهایی را هم پیش ببرند و یا این که ما را از سوریه ای شدن بترسانند. ما باید هوشیار باشیم و به نظر من اپوزیسیون چپ و راست باید بنشینند پلتفرمی بنویسند و بگویند هر اتفاقی بیفتد ما اجازه نمی دهیم سناریوی سوریه ای شدن در ایران اتفاق بیفتد. اجازه نمی دهیم که جنگ و جدال راه بیفتد و هر کسی کوهی و کویی را بگیرد و “خودی کشی” راه بیفتد. تلاش می کنیم به یک سری اصول پایبند بمانیم.
من فکر می کنم که ما این پختگی را داریم و خوب است که این کار را پیش از واقعه انجام دهیم. نمی گویم که ممکن نیست که حتی وقتی نوشته شود در عمل تخطی نشود، اما بالاخره یک نقشه و برنامه ای را پیش پای ما می گذارد که در مواقع ضروری می تواند به داد ما بیاید و دیوار دفاعی ما را ببرد بالا.
شما آیا به دمکراسی و آزادی معتقد هستید؟
ـ من به آزادی معتقدم. من به این دمکراسی رایج در کشورهای غربی می گویم دموکراسی نیابتی. ببینید این کشورها الان ۲۰۰ ساله که سرمایه داری درشان رشد کرده و پیشرفته هستند و از نظر تکنولوژی می توانند یک سری کارها بکنند که کشورهایی مثل کشورهای خاورمیانه نمی توانند، اما غیر از آن هر چهار سال یک بار می روند رأی می دهند. شما ببینید که در هر رأی گیری چند درصد مردم شرکت می کنند. درصد زیادی از مردم اصلا در انتخابات شرکت نمی کنند.
شاید چون منافعشان به خطر نمی افتد، اگر احساس کنند که منافعشان به خطر بیفتد شرکت می کنند.
ـ ببینید اتفاقا در این جوامع جوان ها چون به سیستم اعتمادی ندارند اصلا در رأی گیری ها شرکت نمی کنند، اقلیت های ملی مثل سیاه پوست ها رأی نمی دهند، کسانی که در “سوشیال هاوسینگ” زندگی می کنند یعنی طبقات محروم جامعه رأی نمی دهند چون فکر می کنند هیچ اتفاقی برای آنها نمی افتد پس چرا رأی دهند؟ ـ به این خاطر وقتی در انگلیس کوربین از حزب کارگر آمد یک دفعه میزان مشارکت مردم بالا رفت و آن ۲۰درصد محروم بسیج شدند و رأی دادند ـ در نتیجه آن ۲۵درصد هر کاری که دوست دارد می کند؛ بیمه مردم را می زند، بیمه بیکاری را کم می کند، الآن بی خانمانی در انگلیس غوغا می کند. ۳۰درصد مردم در بریتانیا در خط فقرند. از این ها نصفشان زیر خط فقرند. از هر سه بچه یکیش زیر خط فقره. به هنگام جنگ عراق تونی بلر بر سر کار بود. یک میلیون مردم تظاهرات کردند و خواستار این شدند که انگلیس وارد جنگ نشود، اما گوش نداد، رفتند و مردم را بدبخت کردند. این دموکراسی نیابتی ست. من به دموکراسی شورایی اعتقاد دارم.
شما می گویید به آزادی اعتقاد دارید و به دمکراسی شورایی. خب یک جامعه اگر به دموکراسی اعتقاد دارد انواع و اقسام نیروها درش هست. چپ، راست، مذهبی، غیر مذهبی، ضد مذهبی و… آیا شما حقوق این ها را به رسمیت می شناسید؟ چون تاکنون فقط در دموکراسی و در کشورهای دموکرات حقوق اقلیت ها هم در نظر گرفته شده است و صرفنظر از این که این شخص کیست و چیست توسط قوانین حقوق و آزادی هایش رعایت می شود.
ـ ولی در همین کشورها اگر کمونیست باشی سازمان های اطلاعاتی شان فعالیت های شما را کنترل می کنند.
ولی در هر صورت شما آزادید که فعالیت کنید و مانع فعالیت های شما نمی شوند. تاکنون بهترین شیوه ی اداره یک مملکت همین شیوه ی دمکراسی غربی بوده که چه مردم عادی و چه کنشگران سیاسی – اجتماعی و به طور کلی نخبگان جوامع مختلف وقتی در تنگنا قرار می گیرند، برای یک زندگی بی ترس و نگرانی و چه بسا ادامه ی مبارزه علیه آن چیزی که آنها را از کشورشان رانده،کوشش می کنند که به یکی از همین کشورهایی که ما داریم با دید انتقادی به آنها نگاه می کنیم خود را برسانند، خب پس چرا چنین سیستمی را از مردم ایران دریغ می کنیم؟
ـ کی گفته می خواهیم دریغ کنیم. ببینید ما اولین جریانی هستیم که از آزادی بی قید و شرط بیان، تشکل، تحزب و اعتصاب دفاع کردیم. تو برنامه اتحاد مبارزان کمونیست که سال ۵۸ تصویب شد، همان موقع چپ ها به ما می خندیدند و می گفتند که آزادی بی قید و شرط یعنی آزادی میزان بازرگان. الان هم به آن برنامه که بیست سال پیش تصویب شده نگاه کنید می بینید که از آزادی بی قید و شرط بیان، تشکل، تحزب و اعتصاب دفاع کرده ایم.
پس شما و سازمان شما یک سیستم دیکتاتوری پرولتاریایی تک حزبی نمی خواهید؟
ـ تصویری که از سیستم پرولتاریی می دهند غلط است. نه مارکس و نه لنین پرولتاریی را تک حزبی نمی دانستند. اصلا منظورشان این نبوده.
پس شما سیستمی می خواهید که بر اساس احزاب و پارلمان اداره شود؟
ـ من می گویم شورا. شوراهایی در تمام محلات و کارخانه ها و ادارات باشد که امور را اداره کند.
آخر شورا با حزب فرق دارد. کارکردشان متفاوت است.
ـ خب من نمی گویم احزاب کشور را اداره کنند، می گویم شوراها اداره کنند.
در شوروی هم گفتند شوراها دارند کشور را اداره می کنند.
ـ نه شوروی سوسیالیستی نبود.
خواهش می کنم یک کشور سوسیالیستی نام ببرید؟
ـ نداریم. ده سال اول انقلاب اکتبر یک دولت کارگری بود که تلاش می کرد سوسیالیزم را بسازد، اما هیچ وقت نتوانست سوسیالیزم را در آن کشور بسازد شکست خورد.
پس الان هیچ کشور سوسیالیستی در جهان وجود ندارد؟
ـ نه نداریم. الان که هیچ، وقتی شوروی هم بود نداشتیم. ببینید حتی دیکتاتوری پرولتاریا که این روزها خیلی زیاد ورد زبانهاست از نظر مارکس و انگلس دولت دیکتاتوریه. الان دیکتاتوری بورژوازی ست و آن موقع دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود که بیشترین آزادی را تأمین می کند. من می گویم وقتی نماینده ای انتخاب کردی و آن نماینده حرف تو را نمی زند باید بتوانی عزلش کنی. “ری کال” بحث دمکراسی مستقیم است که در یونان بود، یعنی این که بتوانیم عزل کنیم. ما در برنامه مان در کنگره سراسری از سیستمی که راجع به آن حرف زدیم سیستم شوراهاست. نه حزب کمونیست کارگری- حکمتیست. قطعا من کمونیستم و می روم توی شورا و اگر رأی بیاورم خب شروع می کنم کارم را اگر هم رأی نیاوردم خب نمی روم.
این که حالا چطور می تواند فاسد بشود یا نشود این ها را باید برایش جنگید و دید. منتها آن چیزی که من شخصا نزدیک به چهل سال است برایش مبارزه کردم و عمرم را رویش گذاشته ام و هزینه ی گزافی خود و خانواده ام متحمل شده ایم باید دیوانه باشم که بردارم یک دیکتاتوری در ایران بیاورم.
می گویم ممکن است من بروم و انقلاب هم بکنم و شکست بخوریم، کما این که انقلاب اکتبر شکست خورد، اما این مسئله نمی تواند مرا از آرمان هایم دور کند.
لنین نقشه اش این نبود. سال ۱۹۲۲ تیر زدند به مغزش و بیماری گرفت و وقتی در سال ۱۹۲۴ مرد دو سال بود که به طور کلی از امر سیاست دور بود و از کار افتاده بود و ربطی به سیاست نداشت. انقلاب اکتبر یک انقلاب کارگری بود که شکست خورد. ممکن است باز هم شکست بخوریم سیاست به شرط چاقو نیست، اما اگر درد آزادی و برابری و عدالت نداشته باشیم مگر دیوانه ایم که چنین زندگی و فعالیت کنیم. من هیچ وقت یادم نمی رود در بوئین زهرا زلزله شده بود تلویزیون با یکی از دهاتی های زلزله زده داشت صحبت می کرد من به لهجه ی او خندیدم و گفتم چرا این طوری حرف می زنه. پدرم مرا شماتت کرد و گفت تو به چه حقی به یک آدم زحمت کش زجرکشیده می خندی و این جمله مرا کشید که بعدها کاپیتال بخوانم، مارکس بخوانم، لنین بخوانم. با آن آرمان ها زندگی من شکل گرفته. تا جایی که به من برمی گرده من دنبال برنامه ی یک دنیای بهتر هستم.
می توانم پیاده اش کنم؟ نمی دانم. موفق می شوم؟ نمی دانم. اما من می گویم بیایید با من چرا که هر قدر آدم بیشتری باشد تضمین این برنامه بیشتر می شود.
با سپاس از وقتی گذاشتید.
شورش در آمریکا علیه آدم کشی راسیستی پلیس (۲۰۲۰)
شورش در آمریکا علیه آدم کشی راسیستی پلیس
دوشنبه پنجم خرداد پلیس آمریکا در یکی از خیابان های شهر مینیاپلیس در مقابل چشمان عابرین در کمال خونسردی یک مرد سیاه پوست بنام جورج فلوید را بقتل رساند. جرج فلوید اولین سیاه پوستی نیست که در خیابان های آمریکا توسط پلیس راسیست و جنایتکار آمریکا بقتل رسیده است و متاسفانه آخرین هم نخواهد بود، مگر آنکه کل این نظام سرکوب و جنایت و تبعیض وارونه شود.
تنها جرم جورج فلوید رنگ پوستش بود. پلیس دست راستی و راسیست، درک شووین، بمدت ده دقیقه زانوی خود را بر گردن جورج فلوید قرار داده و در کمال خونسردی در حالیکه دست در جیب دارد، زانویش را تا از نفس افتادن این مرد بر گردن او می فشارد. جورج با درخواست های ملتمسانه از پلیس می خواهد که زانویش را بردارد؛ می گوید "نمی توانم نفس بکشم!" اما این پلیس بی اعتنا بر گردن او می فشارد. سه پلیس دیگر هم در کنار او ایستاده اند و از او حفاظت می کنند. درخواست ها و اعتراضات عابرین هم بی جواب می ماند.
این جنایت توسط یک زن عابر به فیلم درآمده است. بدنبال انتشار این ویدیو در فیس بوک موج اعتراض ابتدا شهر مینیاپلیس و سپس سراسر آمریکا را در بر می گیرد. ظرف چند روز گذشته صدها هزار نفر در 23 ایالت و در تمام شهرهای بزرگ آمریکا به خیابان ها آمده اند. اعتراضات وسیع آرام و خشمگین آمریکا را به یک صحنه نبرد گسترده بدل کرده است. در چند شهر اعلام حالت فوق العاده شده است؛ پلیس بی محابا به معترضین شلیک می کند؛ گاز اشک آور در چشمانشان می پاشد؛ اسپری فلفل حتی در چشمان کودکان می پاشد. تاکنون 8 نفر جان خود را در اثر خشونت پلیس از دست داده اند؛ صد ها نفر زخمی شده اند؛ زنی یک چشم خود را از دست داده است و هزاران نفر بازداشت شده اند.
ترامپ سر دسته فاشیست های آمریکایی به معترضین باسم اوباش یورش آورده است؛ خواهان ارسال گارد ملی برای کمک به پلیس شده است؛ از جریانات دست راستی خواسته که ضد تظاهرات سازمان دهند و در میان تظاهر کنندگان نفوذ کنند. جالب اینجاست که شاید برای اولین بار رئیس جمهور آمریکا معترضین علیه راسیسم، تبعیض و خشونت و جنایت پلیسی را چپ افراطی نامیده و به همین نام به فحش شان کشیده است و از دست راستی ها خواسته است که دخالت کنند. ترامپ، خود، این خیزش و شورش را نبرد میان چپ و راست نامیده است. اما خود و خانواده اش از ترس جانشان در حفرۀ زیرزمینی کاخ سفید ماواء گزیده اند.
رقبای سیاسی ترامپ، حزب دموکرات، که خود را برای انتخابات ماه نوامبر آماده می کند از این خیزش و جنبش رسما دفاع نکرده است. جورج بایدن کاندید ریاست جمهوری حزب دموکرات، سیاستمدار دست راستی که در پرونده سیاسی خود در کنگره، دفاع صریح از آپارتاید نژادی در آمریکا را دارد، با باصطلاح رهبران سیاه پوست، یعنی سیاه پوستان حکومتی یا مذهبی که از طرف حکومت و رسانه ها به رهبران "جامعه سیاه پوست" گمارده شده اند، ملاقات کرده است. اوباما مقاله ای نوشته و از تظاهرات کنندگان خواسته به سیاست صندوق انتخابات بازگردند!
یک رویداد مورد توجه موج همبستگی بین المللی با جنبش اعتراضی در آمریکا است. علیرغم خطر بیماری کرونا هزاران نفر در انگلستان، ایرلند، آلمان، فرانسه، کانادا، هلند، زلاند نو و یونان در حمایت از خواست بر حق معترضین و در اعتراض به خشونت پلیسی و راسیسم در آمریکا به خیابان ها آمده اند. "نمی توانم نفس بکشم!" به شعار بین المللی این جنبش بدل شده است.
جنایات پلیس آمریکا و پلیس دنیا بر ما کمونیست ها مثل روز روشن است. اما برخورد اپوزیسیون دست راستی ایرانی، ناسیونالیسم پرو غرب رژیم سابقی از جمله "فرشگردی" ها هر انسان آزادیخواه، برابری طلب و عدالت جو را دچار تهوع می کند. این جوجه فاشیست ها معترضین را ارازل و اوباش نامیده اند و ترامپ را ستایش کرده اند.
از آن طرف رژیم جنایتکار اسلامی با کمال وقاحت به دولت آمریکا و ترامپ درس عدالت طلبی می دهد! بر تله ای از جنایات، گورهای دستجمعی، اجساد شکنجه شدۀ به آبها انداخته شده نشسته است و درس عدالت طلبی به یک رژیم دیگر می دهد. خنده دار است!
حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست قتل جورج فلوید و تمام جنایات پلیس آمریکا را قاطعانه محکوم می کند. با این جنبش اعتراضی و عدالت طلب در آمریکا اعلام همبستگی و از آن دفاع می کند. اما بر این حقیقت انکار ناپذیر پای می فشارد که تا نظام سرمایه داری حاکم است، از حکومت ها انتظار عدالت و احترام به آزادی و برابری نمی توان داشت. مبارزه علیه نژاد پرستی مبارزه ای دیرینه در آمریکا و در بسیاری کشورهای دیگر است. مبارزه علیه سیستم نژاد پرستانه با جنبش سیاه پوستان در دهه شصت میلادی اوج گرفت. اکنون نزدیک به شصت سال است که مبارزه علیه تبعیض نژادی در آمریکا ادامه داشته و لحظات خیزش و شورش هر چند سال یکبار بدنبال قتل و جنایت پلیس شکل می گیرد؛ عده ای دیگر جان خود را از دست می دهند؛ برای مدتی آرام می گیرد و دوباره بدنبال یک جنایت دیگر به خیابان ها می آید. ریشه تبعیض نژادی و سرکوب و کشتار سیاه پوستان و رنگین پوستان در نظام سرمایه داری است.
آزادی، برابری، حکومت کارگری!
مرگ بر جمهوری اسلامی!
زنده باد جمهوری سوسیالیستی!
حزب کمونیست کارگری ایران- حکمتیست
13 خرداد 1399، دوم ژوئن 2020
(۲۰۲۰)! بیست و هشت مرداد تاریخ دو جنایت، دو سرکوب از این تاریخ باید آموخت
۲۸ مرداد تاریخ دو جنایت، دو سرکوب
از این تاریخ باید آموخت!
(۲۰۲۰)
28 مرداد یک روز سیاه در تاریخ ایران است. دو جنایت خونین، دو سرکوب سیاسی تاریخی به فاصلۀ 27 سال در این روز بوقوع پیوسته است. اما چه چیز 28 مرداد 32 را به 28 مرداد 59 وصل می کند؟ تلاش بورژوازی و حکومتش برای سرکوب مردمی که برای یک جامعۀ عادلانه تر، آزاد تر و برابر تر بپا خاسته بودند. تاریخ ایران در قرن بیست از یک سو تاریخ تلاش مردمی است که برای ایجاد یک جامعۀ عادلانه و آزاد مبارزه می کنند؛ و از سوی دیگر تاریخ سرکوب خشن و خونین این مردم توسط بورژوازی، حکومتش و بورژوازی بین المللی. لازم نیست که به تاریخ جهان بنگریم؛ تاریخ یک قرن اخیر ایران این حکم مانیفست کمونیست را بروشنی اثبات می کند: "تاریخ تمام جوامع موجود تاریخ مبارزۀ طبقاتی است... ستمگر و ستمکش با يکديگر در تضاد دائمى بوده و به مبارزه اى بلاانقطاع، گاه نهان و گاه آشکار ... دست زدهاند."
28 مرداد 1332 کودتای سازمان یافته توسط آمریکا با همکاری دولت انگلستان محمد رضا پهلوی را که تحت فشار خیزش مردم از کشور فرار کرده بود به قدرت بازگرداند. این کودتا آغازگر دوره ای سیاه از سرکوب و اختناق، سازمان مخوف ساواک، شکنجه و اعدام بود که بالاخره بدنبال انقلاب مردم در سال 57 به زیر کشیده شد. 28 مرداد 59 روز فرمان خونین خمینی و یورش به کردستان برای سرکوب مردم بپا خاسته و کمونیست هایی بود که مسلحانه در مقابل رژیم قد برافراشته بودند. کمتر از یک سال پس از این یورش کشتار مخالفین و کمونیست ها بطور سازمانیافته در کل کشور آغاز شد و بدین سان کلیه دستاوردهای انقلاب 57 نابود گردید.
بدین ترتیب 28 مرداد بعنوان یک روز سیاه و خونین در تاریخ ایران به ثبت رسید. این واقعیت که دو سرکوب تاریخی در یک روز رخ داده است، یک تصادف و یک طنز تلخ تاریخی است. اما در عین حال این امکان را بوجود آورده است تا با بازگشت به این روز، تا با تعمق دربارۀ ریشه های این جنایات درس های مهمی از تاریخ بیاموزیم. این روز سیاه را نباید فراموش کرد. باید به آن بعنوان نقطه رجوع درک و شناخت ظرفیت های بیکران بورژوازی برای صیانت استثمار خشن و حفظ قدرت خویش نگریست.
دو رژیم سلطنت پهلوی، پدر و پسر، و اسلامی با طرح و نقشه و امداد دولت های امپریالیستی برای خفه کردن صدای حق طلبانۀ مردم به فغان آمده به قدرت رسیدند. رضا و محمد رضا پهلوی با کودتای انگلستان و آمریکا در قدرت خزیدند و خمینی با یک طرح حساب شده دولت های امپریالیستی بسرکردگی آمریکا برای سرکوب انقلاب 57 از اروپا به ایران وارد شد. بقول منصور حکمت خمینی وارداتی ترین کالای سیاسی به ایران بود که تحت نام "فرهنگ اسلامی مردم" به آنها قالب شد.
درست است که مردم در ابتدا این روایت را خریدند. اما این پذیرش دو سال هم دوام نیاورد و رژیم اسلامی عملا به خشونتی عنان گسیخته، سرکوبی خونین و کشتار صدها هزار نفر متوسل شد. فرمان سرکوب خونین خمینی در 28 مرداد 59 یک پرده از این سرکوب و کشتار بود. فرمان خمینی با دستور بنی صدر، رئیس جمهور وقت به ارتشیان پی گرفته شد: "چکمه هایتان را از پا درنیاورید تا این غائله خوابیده شود!"
دهۀ شصت از خونین ترین مقاطع تاریخ ایران است. صد هزار اعدام، بمباران و حمله به کردستان، کشتار جوانان و نوجوانان در جنگ با عراق صحنه های دردناکی از سرکوب انقلاب ناکام 57 است. طی چهل و دو سال حاکمیت رژیم منحوس اسلامی مردم از هر فرصتی برای ابراز نفرت خویش بهره جسته اند. برای حق خود مبارزه کرده اند. و اکنون دو سال و نیم است که مردم یک نفس در حال جنگ با این نظام اند. این جنگ دارد به نقطه اوج خود نزدیک می شود. اعتصاب های کارگری و به مصاف طلبیدن رژیم توسط طبقه کارگر روز نهایی را نزدیک تر ساخته است.
اما باید توجه داشت که بورژوازی جهانی، دولت های غربی و بورژوازی ایران چه در حکومت و چه در اپوزیسیون ساکت نخواهند نشست. آنها به آسانی اجازه نخواهند داد که این سفرۀ رنگین از مقابلشان جمع شود. یک قرن با کودتا و سرکوب و شکنجه و اعدام به حیات ننگین شان ادامه داده اند. هر گاه مردم آزادیخواه و برابری طلب بپا خاسته اند تمام نیروی خود را جمع کرده و دست در دست هم صدای حق طلبانۀ مردم را در گلو خفه کرده اند. این بار نیز بیکار نخواهند نشست. و می بینیم که ننشسته اند.
تلاش های دولت های غربی، بویژه آمریکا، برای رژیم چنج آشکار و عیان است. مدام مشغول رهبر سازی و شکل دادن به آلترناتیوهای ارتجاعی اند. اگر تا امروز این رژیم چنج شکل نگرفته است از اینرو است که جامعه را می شناسند و آگاهند که این بار مردم به آسانی زیر بار رژیم چنج و کودتا و سناریو سازی و رهبر سازی نخواهند رفت. ولی دست بردار نیستند.
ما آزادیخواهان و برابری طلبان، ما کمونیست ها و مبارزین یک دنیای بهتر، یک دنیای آزاد، برابر و مرفه باید از تاریخ بخوبی بیاموزیم. باید آگاه و بیدار، متحد و متشکل نه تنها با رژیم اسلامی بجنگیم؛ بلکه در مقابل آلترناتیو سازی ها و کودتاهای احتمالی نیز آماده و حاضر یراق باشیم. طبقه کارگر هر روز آگاه تر به میدان می آید. هفت تپه به مرکز این قدرت بدل شده است. افشای هر روزۀ رژیم و دزدان بر قدرت لمیده توازن قوای طبقاتی را کاملا تغییر داده است. یک نبرد آشکار میان طبقۀ کارگر و رژیم اسلامی در جریان است. کارگران در مجامع عمومی شان حرف و رای خود را اعلام می کنند و برای به کرسی نشاندن آن متحدانه می جنگند. این شرایط در تاریخ جامعه ایران بی سابقه است. جامعه رشد و بلوغ طبقاتی بسیاری یافته است. این نقطه قوت ماست. باید بر این نقطه قوت سازمان ها و تشکلات خود را بسازیم. اتحاد و همبستگی مان را محکم تر سازیم و برای حملۀ آخر خیز برداریم.
زنده باد انقلاب کارگری!