سالهای ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۰
(۲۰۱۵) دریای مدیترانه گور جمعی ٫ قتل عام جستجوگران یک ماواء
دریای مدیترانه گور جمعی ٫ قتل عام جستجوگران یک ماواء
۲۰۱۵
دریای مدیترانه گور جمعی ٫ قتل عام جستجوگران یک ماواء
در هفته اخیر دو قایق حامل صدها نفر انسان بخت برگشته ای که از ویرانی و کشتار و جنگ می گریختند، در دریای مدیترانه واژگون شد. روز ۱۹ آوریل قایقی حامل بیش از ۸۰۰ انسان، در این میان تعداد بسیاری کودک واژگون شد. ۸۰۰ نفر جان باختند. دولتهای اروپایی قاچاقچی های پول پرست را شماتت و محکوم کردند. از ژانویه تا آوریل ۲۰۱۵ تعداد ۱۷۵۰ نفر در آبهای مدیترانه ناپدید شده اند.
این صدها انسان قربانی حادثه طبیعی نیستند؛ مرگ آنها نتیجه تصادف نیست. مسئول اصلی این کشتار و قتل عام دولتهای غربی اند. اولین سوالی که به ذهن انسان خطور می کند: چرا این تعداد بیشمار انسان این چنین خود را به خطر می اندازند؟ عقل شان کم است؟ جوان و ماجراجویند؟ تحت تاثیر مواد مخدر و الکل اند؟ اینها بخشی از مردمی هستند که جسارت کردند و به اعتراض علیه بی عدالتی، فقر و اختناق بپاخاستند. سه سال پیش مردم لیبی برای یک زندگی بهتر به خیابانها آمدند. تنها گناه این مدفون شدگان در قعر آبهای مدیترانه خیزش علیه دیکتاتوری خونین قذافی است. دولت قذافی بیرحمانه سرکوبشان کرد و سپس دولتهای غربی، تروریسم دولتی، وارد کارزار شدند. ناتو در لیبی دخالت نظامی کرد، دولت قذافی سرنگون شد و حکومت بدست اسلامیست ها سپرده شد. سناریویی سیاه تر از پیش در لیبی پیاده شد.
اکنون با حضور داعش و جهادیست ها و شیخ های منطقه، لیبی در آتش جنگ می سوزد؛ ویران شده، هرج و مرج و ترور بر زندگی مردم غلبه یافته است. مردم عاصی و مستاصل هر چه دارند میفروشند، قرض می گیرند و تمام زندگیشان را دو دستی تسلیم لاشخورهایی می کنند که در شرایط هرج و مرج و ویرانی کسب شان رونق می گیرد، علیرغم خطر بسیار آنچنان مستاصلند که مرگ در آبهای مدیترانه را به ادامه زندگی در جهنم تحت تاخت و تاز اسلامیست ها ترجیح می دهند. با کورسوی امید به یک زندگی بهتر در قایق های ناامن سوار می شوند. قایق هایی که چندین برابر ظرفیت مسافر سوار می کنند. قاچاقچی های لاشخور برخی از مسافرین، عمدتا کودکان را در بخش تحتانی قایق زندانی می کنند. حتی با حیواناتی که به سلاخ خانه برده می شوند، چنین رفتار نمی شود.
از اکتبر ۲۰۱۳ که اولین حادثه مرگبار در چنین ابعادی شکل گرفت تاکنون قایق های بسیاری از آفریقا بقصد اروپا حرکت کرده اند، تمام این قایق ها در راه واژگون شده اند. اما در سال ۲۰۱۴ که کشور ایتالیا و اروپای واحد تسهیلاتی برای نجات پناهنده ها ایجاد کردند، تعداد بسیاری از مسافرین قایق های واژگون شده نجات یافتند. نتیجه آنکه در ژانویه تا آوریل ۲۰۱۴ تعداد ۵۶ نفر جان باختند. عملیات نجات پناهنده ها بعلت هزینه آن و با این استدلال که عملیات نجات موجب تشویق مهاجرت می شود (سخن دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا) متوقف شد. و اکنون پس از توقف عملیات نجات در سال ۲۰۱۵ تعداد ۱۷۵۰ نفر در آبهای مدیترانه غرق شده و جان باخته اند.
اوضاع آنچنان شور است که حتی روزنامه های لیبرال انگشت شماتت را بسوی دولتهای اروپا گرفته اند. دخالت نظامی و مانیپولاسیون سیاسی دولتهای غربی، تروریسم دولتی، بمنظور ممانعت از قدرتگیری مردم و نیروهای چپ به سقط خیزش های انقلابی پرداخت؛ خیزش هایی که با امید به دستیابی به یک زندگی بهتر و انسانی تر شکل گرفت. بدنبال دخالت دولتهای غربی و تروریسم اسلامی شرایط از پیش نیز بر مردم تنگ تر شد. هر جا که توانستند یک دیکتاتوری سفت و سخت تر برپا کردند، مثل مصر؛ و هر کجا که از این کار عاجز بودند یک سناریوی سیاه بر مردم تحمیل کردند، لیبی و سوریه. مردم عاصی و مستاصل آواره شده اند. اما دولتهای غربی مرزها را به روی این انسانهای بخت برگشته، به روی این قربانیان جنایتشان بسته اند. زمانی که اینها خود خطر می پذیرند و از جهنم می گریزند، حتی حاضر به نجاتشان نیستند.
این قتل عام را باید در وهله اول بپای دولتهای غربی، بپای تروریسم دولتی و تروریسم اسلامی نوشت که در شرایط حاضر دست در دست هم دارند مردم منطقه را زیر شکنجه نابود می کنند. هر نوع مدنیتی را از بخش وسیعی پاک کرده اند. افغانستان و عراق کافی نبود، لیبی، سوریه و یمن هم به این لیست اضافه شده اند. ضمن محکوم کردن قاطعانه این جنایات باید دولتهای غربی را وادار کرد که مرزها را بروی انسانهایی که از جنگ و فقر و ویرانی می گریزند باز کنند و سریعا عملیات نجات را در آبهای مدیترانه راه اندازی نمایند. چند انسان دیگر باید بخاطر تامین منافع این لاشخورهای غربی و اسلامی بر زمین بیافتند؟ باید به این شرایط خاتمه داد. *
(۲۰۱۵) !از اکبر پونز تا آزادی های یواشکی! جنایتکاران دیروز، اصلاح طلبان امروز
از اکبر پونز تا آزادی های یواشکی! جنایتکاران دیروز، اصلاح طلبان امروز!
۲۰۱۵
سانسور صحبت های من در مورد گذشته اکبر گنجی در بی بی سی و اختصاص ده پانزده دقیقه به قرائت نامه اکبر گنجی در پاسخ به یک دقیقه صحبت من و معذرت خواهی مدیر بی بی سی فارسی از او در تلویزیون بی بی سی یکبار دیگر نقش اصلاح طلبان حکومتی و رسانه های فارسی زبان دولتهای غربی در حفظ و دفاع از رژیم اسلامی را عیان و افشاء کرد. طنز تلخ این رویداد، زمان آن بود. قرائت نامه اکبر گنجی معروف به اکبر پونز که در آن یک جنایتکار اجازه می یابد از خود بدون حضور شاهد و شاکی و هیات ژوری دفاع کند و یک انقلابی کمونیست را متهم به خشونت و تلاش برای ویرانی جامعه متهم کند، چند روز قبل از سی خرداد اتفاق افتاد.
سی خرداد یک روز سیاه و تاریک، خونین و دردناک در تاریخ بشریت است. روز آغاز شکنجه و قتل عام سازمانیافته رژیم اسلامی علیه یک جامعه، علیه یک نسل از انسان هایی که برای یک دنیای بهتر، یک دنیای آزاد و برابر مبارزه می کردند. اکبر گنجی یکی از مهره های مهم این تاریخ سیاه و خونین است. این حقیقت را همه می دانند بجز ظاهرا بی بی سی! اکبر گنجی در همین دوره به اکبر پونز معروف شد. زمانی که روسری های زنان “بد حجاب” را بر پیشانی شان پونز می کرد. زمانی که با افتخار از اسید پاشیدن بصورت زنان “بد حجاب” لاف و گزاف می زد. زمانیکه از مقامات سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات بود.
اکبر گنجی تنها نیست. محسن سازگارا، بنیان گذار سپاه پاسداران، ابراهیم نبوی، یار نزدیک لاجوردی جلاد اوین و مخملباف چند اسم در لیست مهره های اصلی رژیم اسلامی است. مهره هایی که از زمان بقدرت رسیدن رژیم اسلامی در خدمت “امام شان” رکاب زدند. اینها بهمراه تعدادی دیگر از جمله جلایی پور که یک مورد از جنایاتش صدور حکم اعدام ۵۹ نفر در مهاباد است، حجاریان بنیانگذار وزارت اطلاعات و موسوی نخست وزیر دوره اعدام های دستجمعی صحنه گردان کشتار و سرکوب دهه شصت هستند. این دار و دسته اوباش چند سالی است که به خیل اصلاح طلبان پیوسته اند. دسته اول به غرب آمده اند؛ فیلسوف، فیلمساز، استاد دانشگاه و ژورنالیست شده اند. هر روز یک جایزه از یک نهاد حقوق بشر وابسته به دولتهای غربی دریافت می کنند. هر روز یک پروژۀ جدید با بودجه های سخاوتمندانه دولت های غربی راه می اندازند و بعنوان کارشناس استخدام این پروژه ها می شوند. “توانا” نام یکی از آخرین پروژه های این جماعت است که پول هنگفتی از وزارت امور خارجه آمریکا دریافت می کند.
چگونه یک مشت آدمکش، شکنجه گر و اسیدپاش کارشناس حقوق بشر و جامعه مدنی شده اند؟ پاسخ این سوال در طنز تلخ این دنیای وارونه نهفته است؛ دنیایی که در آن یک مشت آدمکش و برده دار بر اریکه قدرت نشسته اند و میلیون ها انسان را به بردگی و اسارت مزدی و جنسی کشانده اند. هنرشان انباشتن تصاعدی ثروت به قمیت فقر و فلاکت میلیون ها انسان است؛ هنرشان راه انداختن دار و دسته های تروریست مثل داعش و القاعده و انداختن آنها بجان مردمی است که جسارت می کنند تا برای یک دنیای عادلانه تر قیام کنند. اینها همه از یک جنس اند؛ جنایتکار، دزد و کلاش؛ جانورهایی که باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند.
نقش این اصلاح طلبان اسلامی در پس هر پروژه ای حفظ و دفاع از رژیم اسلامی است. جامعه را مونیتور می کنند و هر روز یک ترفند برای مقابله با نفرت عمیق و روز افزون مردم از رژیم اسلامی، رادیکالیزه شدن جامعه و نسل جوان رو می کنند. همان کسانی که به روی زنان “بد ججاب” اسید می پاشیدند یا بر پیشانی شان پونز می کوبیدند، پروژه “آزادیهای یواشکی” را علم می کنند. در زمانی که آخوند های فسیل از بی حجابی و شیوع ازدواج سفید و بر باد رفتن اسلام بر منابر عجز و لابه می کنند، اینها بمنظور عقب کشیدن جنبش آزادی زن، جنبش علیه حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی از آزادی های یواشکی صحبت می کنند و تمام رسانه های فارسی زبان دولتهای غربی هم در اختیارشان گذاشته می شود. بعد هم یک جایزه به چهره جلوی صحنه شان اعطاء می شود.
این داستان اصلاح طلبان حکومتی است. حفظ رژیم اسلامی همراه با پر کردن جیب هایشان باسم دفاع از حقوق بشر و جامعه مدنی تنها رسالت شان است. اینها و مدافعینشان را باید افشاء کرد. وقتی رژیم اسلامی را به زیر کشیدیم تمام این جانیان را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهیم کرد و جنایاتشان را در تاریخ ثبت خواهیم نمود. جنبش آزادی زن یک ستون مهم و اصلی جنبش سرنگونی است. از اینرو است که این جانوران کلاش اسلامی این چنین معطوف به مساله زن و حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی شده اند. هر چه آنها بیشتر می کوشند که این جنبش را به عقب بکشانند، قدرت عظیم این جنبش بیشتر عیان می شود. *
(۲۰۱۵) ! هر سال یک جایزه به حواریون رژیم اسلامی
۲۰۱۵
هر سال یک جایزه به حواریون رژیم اسلامی!
سه شنبه 24 فوریه " نشست ژنو برای حقوق بشر و دموکراسی" به مسیح علی نژاد، کنشگر ملی – اسلامی، جایزه حقوق زنان 2015 را اعطاء کرد. این نشست شامل 22 ان جی او است و در بیانیه مربوطه چنین آمده است: "برای دادن صدا به بی صداها و بیدار کردن وجدان بشریت تا از مبارزه زنان ایران برای حقوق پایه ای، آزادی و برابری حمایت کنند."
خانم علی نژاد چگونه وجدان بشریت را بیدار کرده است و چگونه به زنان ظاهرا بی صدای ایران "صدا داده است"؟ با راه انداختن صفحه فیس بوکی "آزادی های یواشکی." ما پیش از این در مورد نقش ان جی او ها نوشته ایم؛ اینها سازمان هایی هستند که با طبقه حاکم در غرب بده بستان دارند. پول می گیرند و پروژه هایی که باب طبع آنهاست را در دستور می گذارند. بیخود نیست که ده ها سازمان حقوق بشر ایرانی در خارج کشور راه افتاده است. دادن جایزه به خانم علی نژاد بخشی از دیپلماسی غرب با رژیم اسلامی و حمایت از باصطلاح "اصلاح طلبان" است. اصلاح طلبانی که در اولین فرصتی که این رژیم را به زیر بکشیم همگی باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند: موسوی، کروبی، خاتمی، روحانی، گنجی، سازگارا و بقیه دار و دستۀ ارازل و اوباش.
صدای جنبش آزادی زن ایران آنچنان قوی است که آوازه اش در تمام دنیا پیچیده و احترام و حمایت بشریت آزادیخواه و برابری طلب را جلب کرده است. جنبش آزادی زن نیاز به چنین حامیانی ندارد. این بیانیه و جایزه می کوشد از جنبش آزادی زن در ایران تصویری تو سری خور، مظلوم و بی دست و پا بدست دهد که به "پیشتازانی" چون خانم علی نژاد نیاز دارد تا با "آزادی های یواشکی" سر خود را گرم کند. جنبش آزادی زن صدها قدم از آزادی های یواشکی جلوتر است. آزادی های یواشکی نه برای "دادن صدا به بی صدایان" بلکه برای کوتاه کردن صدای فریاد جنبش آزادی زن است
هیات حاکمۀ غرب دست بر نمی دارد، هر سال یک جایزه علم می کند تا به اصلاح طلبان حکومتی ایران بدهد؛ جایزه نوبل به خانم عبادی بعنوان فعال حقوق زن در "دنیای اسلام"، جایزه ای که این خانم در کمال خضوع به خاتمی تقدیم کرد؛ به گنجی پاسدار دیروز که پونز به پیشانی زنان می کوبید و امروز "فیلسوف" شده است؛ و حال به خانم علی نژاد از ستایش گران و حواریون خاتمی. این کنشگران ملی – اسلامی هدفشان حفظ رژیم اسلامی است؛ بارها گفته ایم که اینها ستون پنجم رژیم در جنبش آزادی زن هستند. غرب دست از رهبر و قهرمان ساختن برای مردم ایران بر نمی دارد. سی و شش سال پیش خمینی و اسلامیون را به رهبر انقلاب مردم بدل کرد؛ حالا دارد برای تعدیل رژیم از جناح اصلاح طلب حکومتی قهرمان و رهبر دست و پا می کند. با سرنگونی رژیم اسلامی تاریخ مصرف جنبش ملی – اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی نیز به پایان خواهد رسید.
(۲۰۱۵) ! از اکبر پونز تا آزادی های یواشکی! جنایتکاران دیروز، اصلاح طلبان امروز
از اکبر پونز تا آزادی های یواشکی!
جنایتکاران دیروز، اصلاح طلبان امروز!
۲۰۱۵
سانسور صحبت های من در مورد گذشته اکبر گنجی در بی بی سی و اختصاص ده پانزده دقیقه به قرائت نامه اکبر گنجی در پاسخ به یک دقیقه صحبت من و معذرت خواهی مدیر بی بی سی فارسی از او در تلویزیون بی بی سی یکبار دیگر نقش اصلاح طلبان حکومتی و رسانه های فارسی زبان دولتهای غربی در حفظ و دفاع از رژیم اسلامی را عیان و افشاء کرد. طنز تلخ این رویداد، زمان آن بود. قرائت نامه اکبر گنجی معروف به اکبر پونز که در آن یک جنایتکار اجازه می یابد از خود بدون حضور شاهد و شاکی و هیات ژوری دفاع کند و یک انقلابی کمونیست را متهم به خشونت و تلاش برای ویرانی جامعه متهم کند، چند روز قبل از سی خرداد اتفاق افتاد.
سی خرداد یک روز سیاه و تاریک، خونین و دردناک در تاریخ بشریت است. روز آغاز شکنجه و قتل عام سازمانیافته رژیم اسلامی علیه یک جامعه، علیه یک نسل از انسان هایی که برای یک دنیای بهتر، یک دنیای آزاد و برابر مبارزه می کردند. اکبر گنجی یکی از مهره های مهم این تاریخ سیاه و خونین است. این حقیقت را همه می دانند بجز ظاهرا بی بی سی! اکبر گنجی در همین دوره به اکبر پونز معروف شد. زمانی که روسری های زنان "بد حجاب" را بر پیشانی شان پونز می کرد. زمانی که با افتخار از اسید پاشیدن بصورت زنان "بد حجاب" لاف و گزاف می زد. زمانیکه از مقامات سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات بود.
اکبر گنجی تنها نیست. محسن سازگارا، بنیان گذار سپاه پاسداران، ابراهیم نبوی، یار نزدیک لاجوردی جلاد اوین و مخملباف چند اسم در لیست مهره های اصلی رژیم اسلامی است. مهره هایی که از زمان بقدرت رسیدن رژیم اسلامی در خدمت "امام شان" رکاب زدند. اینها بهمراه تعدادی دیگر از جمله جلایی پور که یک مورد از جنایاتش صدور حکم اعدام 59 نفر در مهاباد است، حجاریان بنیانگذار وزارت اطلاعات و موسوی نخست وزیر دوره اعدام های دستجمعی صحنه گردان کشتار و سرکوب دهه شصت هستند. این دار و دسته اوباش چند سالی است که به خیل اصلاح طلبان پیوستنه اند. دسته اول به غرب آمده اند؛ فیلسوف، فیلمساز، استاد دانشگاه و ژورنالیست شده اند. هر روز یک جایزه از یک نهاد حقوق بشر وابسته به دولتهای غربی دریافت می کنند. هر روز یک پروژۀ جدید با بودجه های سخاوتمندانه دولت های غربی راه می اندازند و بعنوان کارشناس استخدام این پروژه های می شوند. "توانا" نام یکی از آخرین پروژه های این جماعت است که پول هنگفتی از وزارت امور خارجه آمریکا دریافت می کند.
چگونه یک مشت آدمکش، شکنجه گر و اسیدپاش کارشناس حقوق بشر و جامعه مدنی شده اند؟ پاسخ این سوال در طنز تلخ این دنیای وارونه نهفته است؛ دنیایی که در آن یک مشت آدمکش و برده دار بر اریکه قدرت نشسته اند و میلیون ها انسان را به بردگی و اسارت مزدی و جنسی کشانده اند. هنرشان انباشتن تصاعدی ثروت به قمیت فقر و فلاکت میلیون ها انسان است؛ هنرشان راه انداختن دار و دسته های تروریست مثل داعش و القاعده او انداختن آنها بجان مردمی است که جسارت می کنند تا برای یک دنیای عادلانه تر قیام کنند. اینها همه از یک جنس اند؛ جنایتکار، دزد و کلاش؛ جانورهایی که باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند.
نقش این اصلاح طلبان اسلامی در پس هر پروژه ای حفظ و دفاع از رژیم اسلامی است. جامعه را مونیتور می کنند و هر روز یک ترفند برای مقابله با نفرت عمیق و روز افزون مردم از رژیم اسلامی، رادیکالیزه شدن جامعه و نسل جوان رو می کنند. همان کسانی که به روی زنان "بد ججاب" اسید می پاشیدند یا بر پیشانی شان پونز می کوبیدند، پروژه "آزادیهای یواشکی" را علم می کنند. در زمانی که آخوند های فسیل از بی حجابی و شیوع ازدواج سفید و بر باد رفتن اسلام بر منابر عجز و لابه می کنند، اینها بمنظور عقب کشیدن جنبش آزادی زن، جنبش علیه حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی از آزادی های یواشکی صحبت می کنند و تمام رسانه های فارسی زبان دلتهای غربی هم در اختیارشان گذاشته می شود. بعد هم یک جایزه به چهره جلوی صحنه شان اعطاء می شود.
این داستان اصلاح طلبان حکومتی است. حفظ رژیم اسلامی همراه با پر کردن جیب هایشان باسم دفاع از حقوق بشر و جامعه مدنی تنها رسالت شان است. اینها و مدافعینشان را باید افشاء کرد. وقتی رژیم اسلامی را به زیر کشیدیم تمام این جانیان را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهیم کرد و جنایاتشان را در تاریخ ثبت خواهیم نمود. جنبش آزادی زن یک ستون مهم و اصلی جنبش سرنگونی است. از اینرو است که این جانوران کلاش اسلامی این چنین معطوف به مساله زن و حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی شده اند. هر چه آنها بیشتر می کوشند که این جنبش را به عقب بکشانند، قدرت عظیم این جنبش بیشتر عیان می شود.
(۲۰۱۵) آیا آمریکا برای رژیم چنج آماده می شود؟
آیا آمریکا برای رژیم چنج آماده می شود؟
۲۰۱۵
در چند ماه اخیر تحولات مهمی در سطح جهان رخ داده که بر شیفتی مهم در سیاست های ژِئوپولتیک آمریکا و دولت های غربی دلالت دارد. پیش از آنکه به سیاست آمریکا و غرب در مورد ایران بپردازیم لازم است نگاهی مختصر به شرایط جدید جهانی بیندازیم. سیاست جدید آمریکا و غرب در قبال ایران موزائیکی در متن این تحولات عمومی و مکرو است.
تحولات جهانی
بحران عمیق اقتصادی، جنگ اوکراین، قطب بندی جهانی غرب علیه روسیه و جنگ سرد علیه چین موءلفه های اصلی شرایط جدید اند. این شرایط فضای سیاسی در کشورهای دموکراسی غربی را نیز متحول نموده و سیاست میلیتاریستی و سرکوب آزادی های سیاسی در کشورهای دموکراسی غربی را در دستور گذاشته است. هر روز از معرفی و تصویب قوانین جدید برای سرکوب و تحدید آزادی های سیاسی و مدنی در این خطّه خبر می رسد: آمریکا، بریتانیا و کانادا ظرف هفته های اخیر قوانین جدیدی برای محدود کردن آزادی بیان، اعمال سانسور و محدودیت شدید تظاهرات و اعتراض به پارلمان معرفی و یا به تصویب رسانده اند. سانسور گسترده در رسانه های بستر اصلی به دنیای مجازی بسط یافته است. سانسور آزادی بیان تحت عنوان "اطلاعات غلط" اعمال و هر روز بسط می یابد. بطور نمونه تحرکات دولت آلمان برای سرکوب آزادی بیان طی چند ماه اخیر به بهانه جنگ اوکراین باور نکردنی بنظر می رسد.* تحریک جنگ اوکراین و کوبیدن بر طبل جنگ افروزی و آغاز و تشدید جنگ سرد با چین مولفه های جهت گیری سیاسی جدید در چند ماه اخیر است. فی الحال یک شیفت قابل توجه در قطب بندی جهانی شکل گرفته و سریعا در حال گسترش است**. در این میان تغییراتی در سیاست آمریکا در خاورمیانه بوجود آمده است؛ خروج از افغانستان اولین قدم و بنظر می رسد که برنامه ریزی کنکرت تر و آشکار برای رژیم چنج در ایران قدم مهم بعدی است.
رژیم چنج همواره بخش لایتجزای سیاست دولت آمریکا بوده است. در قرن بیست کودتای نظامی سازمان می دادند یا به کشور مربوطه حمله نظامی می کردند؛ چند نمونه تاریخی: ایران، اندونزی، ویتنام، کره، فیلیپین و تقریبا در تمام کشورهای آمریکای لاتین؛ شیلی، آرژانتین و برزیل سه نمونه برجسته آن. در قرن بیست و یک علاوه بر دو شق بالا "انقلابات رنگین" هم سازمان می دهند: اوکراین در 2014 یک نمونه برجسته آنست. در قرن بیست و یک دولت آمریکا این تحرکات را "رژیم چنج" نامید. پیش از این مخفیانه کودتا سازمان می دادند و حکومت های هار دیکتاتوری بر سر کار می آوردند و ادعایی برای برقراری "دموکراسی" در کشور مزبور نداشتند. اما در قرن بیست و یک "رژیم چنج" عمدتا علنی و با پرچم برقراری دموکراسی انجام می گیرد. "انقلابات رنگین" پدیده جدید رژیم چنجی آمریکا در جهان است. عراق، افغانستان، لیبی، سوریه، سودان، سومالی، اتیوپی، لیست ویرانی ها و نسل کشی های بیست سال اخیر است و به این لیست باید دخالت مستقیم در سرکوب خونین در مصر و سازماندهی کودتا در اوکراین، کاستاریکا، اکوادور، بولیوی، و طرح شکست خورده در ونزوئلا را نیز افزود. دولت های غربی بویژه بریتانیا و کشورهای عضو ناتو یا مستقیما در این سیاست و جنایات سهیم بوده اند و یا از آن دفاع کرده اند.
جنگ اوکراین صحنه را تغییر داد. تا این زمان این جنایات در خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین انجام می گرفت؛ اوکراین جنگ را به اروپا کشاند. حمله به افغانستان در 2001 و سپس به عراق بمنظور پیاده کردن سیاست نظم نوین جهانی شکل گرفت؛ دنیای تک قطبی پس از جنگ سرد، که شیپور آن با اولین یورش به عراق در سال 1991 آغاز شده بود. از نظر ایدئولوژیک - سیاسی دشمنی باید تعریف می شد تا این یورش ها در متن آن قابل توجیه و قابل تداوم باشد، "جنگ علیه تروریسم اسلامی" ابداع و حاکم شد. جنگ میان دو قطب تروریسم نزدیک به بیست سال ادامه یافت. اکنون سیاست جدیدی لازم شده است. "تروریسم" هنوز مقوله روز است و هر چه را بخواهند سرکوب کنند تحت این نام انجام می دهند؛ اما تروریسم اسلامی جایگاه سابق را ندارد. ترامپ پایان این سیاست را اعلام کرد و با مخالفت بخش دیگر هیات حاکمه که اکنون در دولت است مواجه نشد. در سال های اخیر آنچه ما از آغاز بر آن پای میفشردیم و تعدادی ژورنالیست و فعال چپ در غرب اعلام می کردند که القاعده، طالبان و داعش دست ساز آمریکا و غرب هستند علنا افشاء و اسناد آن علنی شده است. حنای جنگ علیه تروریسم اسلامی رنگ باخته است؛ ارزش مصرف سیاسی – ایدئولوژیک آن برای آمریکا و دولت های ناتویی بسر رسیده است.
دنیای کنونی با بحران اقتصادی عمیقی که گلوگاه آنرا می فشارد، با خطر قحطی قریب الوقوع که هشدار داده می شود به مرگ حداقل دو میلیون انسان بویژه در آفریقا خواهد انجامید؛ با گسترش و تعمیق فقر در کشورهای غربی و لذا خطر گسترش اعتراضات کارگری و توده ای و شورش های اجتماعی، سیاست نوینی را طلب می کند. آمریکا و یکی دو کشور قدرتمند غربی بویژه بریتانیا تعریف دو قطبی جدید: غرب در تقابل با روسیه را طرح و پیاده کرده اند، که جنگ در اوکراین نتیجه بلافصل آنست و کمپین جنگ سرد با چین را در دستور گذاشته اند. (تلاش می شود که جنگ سرد غرب در برابر اردوگاه شوروی را دوباره زنده کنند؛ روسیه را مترادف با شوروی قرار داده اند.) نگاهی به تحولات سیاسی چند ماه اخیر شیفت در سیاست آمریکا و دولت های قدرتمند غربی را آشکار می کند. بنظر می رسد که در سیاست ژئو پولتیک نوین رژیم چنج در ایران به بالای دستور جلسه عروج کرده است.
رژیم چنج و اپوزیسیون دست راستی
اگر پیش از این بنظر می رسید که آمریکا و غرب تعدادی از اپوزیسیون دست راستی را در ترشی انداخته اند تا در روز مبادا از این مهره ها استفاده کنند؛ اکنون سیاست بسیار فعالتری را برای لانسه کردن آنها در پیش گرفته اند. در مورد آخرین پیام رضا پهلوی نوشتیم که این پیامی روشن برای رژیم چنج است. استقبال جمعی و یک دست رسانه های فارسی زبان که خط و سیاست دولت های مختلف را به پیش می یرند، از این پیام و در بوق کردن آن علامت دیگری برای تغییر سیاست است. یک اقدام بسیار قابل توجه دیگر دعوت از مسیح علینژاد، بعنوان یکی از سه سخنران اصلی، در کنار وزیر امور خارجه آمریکا و زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، توسط کمیته یهودیان آمریکایی، یک سازمان دست راستی اسرائیلی – آمریکایی در جلسه ای در واشنگتن است. این سازمان ضمنا مدالی نیز به علینژاد اهدا کرده است.
این دعوت بسیار خصلت نما و سمبلیک است. علینژاد در کنار زلنسکی، ستاره رژیم چنج آمریکا و ناتو در شرایط کنونی که آمریکا و غرب مانند عروسک خیمه شب بازی بهر سو می چرخانند و او طوطی وار سیاست های آنها را در هر اجلاس و فستیوال و جشنی در غرب تکرار می کند، بسیار قابل تعمق است. یک نگاه به این صحنه پیام آمریکا را رمزیابی می کند: هم سرنوشتی ایران با اوکراین. سخنران اصلی دیگر وزیر امور خارجه آمریکاست که لینک میان دو سخنران دیگر است. تئاتر به حضور شخصیت ها در صحنه محدود نمی ماند؛ علینژاد رسما و علنا از وزیر آمریکایی تقاضای دخالت در ایران می کند و پیام ایجاد "خاورمیانه دموکراتیک" را می دهد! نه تنها میهمانان و پیام بلکه دعوت کننده نیز مهم است؛ این یک سازمان اسرائیلی است. سیاست آمریکا مبنی بر همکاری تنگاتنگ با اسرائیل در خاورمیانه بمنظور گسترش نقش آمریکا در منطقه و تقابل با نقش روسیه و چین. نمایش در همین جا ختم نمی شود. طرح با مصاحبه های علینژاد با رسانه های آمریکایی بمنظور لانسه کردن این سیاست به پیش می رود. سیاست رژیم چنج در رسانه های آمریکا طرح و تبلیغ می شود و تلاش می شود افکار عمومی برای آن آماده شود.
همچنین دیده بان حقوق بشر سازمان ملل بدنبال استعفای رئیس این سازمان، علینژاد را کاندید ریاست کرده است. این تلاش ها بروشنی بیانگر آغاز یک کمپین جدی سیاسی برای آماده کردن فضای رژیم چنج است. بعلاوه، آمریکا و اسرائیل طرح جدیدی را در خاورمیانه برای مقابله با رژیم اسلامی اعلام کرده اند.
از تحرکات دیگر کمپ رژیم چنج باید به گسترش حملات بی چاک و دهن، لمپنی و تهدیدات اوباش سلطنت طلب به کمونیست ها اشاره کرد. گویی دارند برای آینده نزدیک آماده می شوند و دست گرمی می کنند. از سالگرد انقلاب 57 این کمپین آغاز شده و گسترش یافته است. رسما و علنا کمونیست ها را به شکنجه و مرگ تهدید می کنند. چرا؟ چون می دانند که کمونیسم در جامعه ایران جا دارد و کمونیست ها نه تنها سرسخت ترین و فعالترین دشمنان رژیم اسلامی، بلکه رژیم چنج و یک رژیم دست راستی هستند. کمپین اعلام پشیمانی کردن از انقلاب 57 بخشی از این کمپین رژیم چنج بود، که همزمانی آن با حمله به اوکراین جالب توجه است.
مردم، کمونیست ها و رژیم چنج
اوضاع سیاسی جهان در حال تغییر است و سریعا بسوی سرکوب سیاسی و نظامی گسترده تر به پیش می رود. ابعاد و شتاب این تغییرات، بویژه در کشورهای غربی بهت آور است. بنظر می رسد که رژیم چنج در ایران یکی از مولفه های این تحولات است. باید در نظر داشت که سرنگونی رژیم اسلامی یک خواست عمیق مردم است. فقر و فلاکت به مرز غیرقابل تحملی رسیده است. فاجعه پس از فاجعه مردم را عاصی کرده است. اعتراضات گسترده معلمان، بازنشستگان و کارگران جامعه را فرا گرفته است. رژیم اسلامی بازداشت و زندانی می کند ولی عملا از سرکوب گسترده عاجز است. اگر مردم یک آلترناتیو معتبر و قدرتمند را مشاهده می کردند قیام گسترده علیه این رژیم قطعی می بود. در این شرایط طرح رژیم چنج بویژه با تاکتیک های برنامه ریزی شده آمریکا و غرب تحت روایت یک "انقلاب رنگین" کاملا امکانپذیر بنظر می رسد. رژیم سابق در میان مردم جا ندارد. مردم آگاه تر و هشیار تر هستند. 1401 با 1357 کاملا متفاوت است. بهمین خاطر است که رژیم چنج تاکنون متحقق نشده است. اما کارد به استخوان مردم رسیده است، لذا این شرایط فضا را برای هر تغییری آماده می کند، "بالا تر از سیاهی رنگی نیست" می تواند به منطق و روایت همگانی بدل شود که رژیم چنج در متن آن عملی شود.
ما کمونیست ها باید خود را برای چنین شرایطی آماده کنیم. باید مبارزه برای سرنگونی این رژیم جنایتکار را همراه با مقابله و افشاء هر طرح رژیم چنجی در کنار هم به پیش بریم. کار ساده ای نیست. این خطر موجود است که برخی در تب سرنگونی به سیاهی لشگر رژیم چنج بدل شوند و برخی از زاویه "ضد امپریالیسم گری" به دفاع از رژیم اسلامی بلند شوند. طی تاریخ بارها شاهد بوده ایم که نیروهای چپ در میان دو قطب، باصطلاح قطب "کمتر بد" را انتخاب کرده اند. اینگونه مواضع و چرخش ها کاملا امکانپذیر است. انتخاب های تاریخی و سرنوشت سازی در چنین لحظاتی انجام می گیرد. باید هشیار بود و به دام هیچیک از این دو قطب نیافتاد. مبارزه با رژیم اسلامی در این شرایط خطیر باید همراه با آگاهی کامل به خطر دخالت مستقیم آمریکا و ناتو و با آگاهی بخشی و سازماندهی برای مقابله برای هر دو قطب به پیش رود.
* اخیرا دولت آلمان حساب بانکی یک زن ژورنالیست مستقل چپ آلمانی و پدر او را به بهانه پخش "اطلاعات غلط" مسدود کرده است. این ژورنالیست مدت شش ماه است در دونباسک از جنگ اوکراین گزارش تهیه می کند. دولت همچنین قصد محاکمه او را به همین "جرم" دارد که در صورتی که دادگاه به محکومیت او رای دهد، سه سال زندانی خواهد شد!
** سازمان اقتصادی – تجاری بریکز که در سال 2009 شکل گرفت در شرایط کنونی فعالیت خود را گسترش داده است. این سازمان از پنج کشور روسیه، چین، هند، برزیل و آفریقای جنوبی تشکیل شده است و اخیرا آرژانتین و اندونزی نیز تقاضای پیوست به آن کرده اند. آخرین اجلاس سالیانه بریکز پنج شنبه 23 ژوئیه، چند روز پیش از اجلاس جی 7 تشکیل شد. تلاش برای کمک اقتصادی به کشورهای کم توسعه یافته و یافتن جانشینی برای دلار در دستور این اجلاس قرار داشت.
(۲۰۱۵) !" تاریخ نگاری به سبک بی بی سی و "من و تو
تاریخ نگاری به سبک بی بی سی و "من و تو"!
۲۰۱۵
اخیرا رسانه های فارسی زبان دولت های غربی و اصلاح طلبان حکومتی به تکاپو افتاده اند؛ پز جدی بودن گرفته اند و دارند باصطلاح "تاریخ نگاری" می کنند. "تاریخ شفاهی" می سازند و عرضه می کنند و بخورد مردم، بویژه نسل جوانی می دهند که دست اول از این تاریخ خبر ندارد. ابتدا تلویزیون صدای آمریکا و بی بی سی تلاش کردند که آب تطهیر روی سر ساواک و شکنجه بریزند، "مورخ" و شکنجه گر رژیم آریامهری را آوردند و با عزت و احترام با آنها گفنگو کردند. و حالا تلویزیون "من و تو" به خانه بنی صدر تشریف فر ما شده و کوشیده یکی از خونین ترین صحنه های تاریخ بشری را به سبک آخوندی – اسلامی ماستمالی کند.
چرا ناگهان رسانه های ارتجاع به تاریخ ایران علاقمند شده اند؟ هدفشان از این تاریخ سازی چیست؟
جامعه ایران یک جامعه ملتهب است؛ هیچگاه به رژیم اسلامی و حکومت اسلامی رضایت نداده است؛ چپ و کمونیسم در این جامعه قوی و سنت دار است. هر زمان که بوی الرحمن رژیم بلند می شود، رسانه های نعلین بوس نقش خود را در انتشار دروغ بهتر از هر زمانی ایفاء می کنند. مدام دارند آلترناتیو سازی می کنند. آلترناتیو سازی فقط در کنفرانس های یواشکی سازمان یافته و مخفیانه در هتل های لوکس تشکیل شده، خلاصه نمی شود. این فقط یک وجه طرح ریزی است. رسانه های باصطلاح بیطرف دولت های غربی از بی بی سی گرفته تا صدای آمریکا و تلویزیون های فارسی زبانی که با پولهای اصلاح طلبان و رژیم سابقی ها راه اندازی شده اند نیز بخش دیگر این وظیفه "شاق" را بعهده دارند.
گفتگو با شکنجه گران در نقش "انسان های محترم و صاحب نظر" یکی از این ترفند هاست. عجب دنیای وارونه ای است! کسانی که باید دستگیر شوند و در یک دادگاه عادلانه و علنی برای جنایاتشان محاکمه شوند، در صندلی صاحب نظر و متشخص در صفحه تلویزیون ظاهر می شوند. وقتی مردم با شعارهای "مرگ بر شاه" نفرت خود از نابرابری، سرکوب، فقر، دزدی، فساد، و ساواک و شکنجه را اعلام می کردند، یک لحظه هم نمی توانستند تصور کنند که سی سال بعد، بی بی سی و صدای آمریکایی که با تمام قوا کوشیدند در آن مقطع شعار "خمینی رهبر" را گسترش دهند و به این ترتیب جا بیاندازند، شکنجه گران ساواک را بر روی صفحه تلویزیون خواهند آورد و از آنها نظر پرسی خواهند کرد. به آنها تریبون خواهند داد تا در نقش یک "انسان محترم و صاحب نظر" رژیم آریامهری و نقش ساواک را توجیه و تطهیر کنند و شکنجه را یک عمل "درست و ضروری" جلوه دهند. آری، این دنیا وارونه است و بر راس خود ایستاده است. دنیایی است که در آن جنایتکاران و دزدان انسانهای محترم و متشخص قلمداد می شوند و انسانهای مبارز و آزادیخواه "قاتل و خرابکار."
اینها دارند مهندسی سیاسی - اجتماعی می کنند: گنجی را فیلسوف آزادیخواه جلوه می دهند، روحانی را انسان با تدبیر، فراستی و ثابتی را "وطن پرستان فداکار" که مردم را از دست یک مشت "تروریست" نجات دادند، و کمونیست های آزادیخواه و برابری طلب ظاهرا به تمام این جنایتکاران بالفطره "بدهکار".
به سبک این دو رسانه خوشنام، حالا تلویزیون "من و تو" که "خدا" می داند کدام پولدار باصطلاح اصلاح طلب هزینه آنرا بعهده گرفته است، بیاد حمله خونین رژیم اسلامی به کردستان افتاده است و دارد تاریخ نگاری یا بهتر است بگوییم تاریخ سازی می کند. به خانه بنی صدر رفته اند و یکی از رهبران حزب دموکرات کردستان را هم دعوت کرده اند و با هم چای و شیرینی خورده و بذله گویی کرده اند. واقعه نگاری تاریخی نکرده اند، "انکدت" تاریخی گفته اند. یک جوری حرف زده اند که انگار اتفاقی نیافتاده، یک سوء تفاهم بوده و حل شده است و الان "دشمنان سابق" در کنار هم خوش و خرم نشسته اند. خیر، آقایان شما نمی توانید اینگونه بر تاریخ خاک بپاشید! ما کمونیست های کارگری اجازه نمی دهیم.
ظاهرا در این برنامه بنی صدر چکمه هایش را درآورده و نعلین پوشیده است. رژیم اسلامی با شکست انقلاب 57 به قدرت رسید و همانگونه که سازمان اتحاد مبارزان کمونیست در آن مقطع اعلام کرد، بعد از قدرتیابی اسلامیون، دفاع از دستاوردهای انقلاب به مهمترین وظیفه چپ ها و کمونیست ها بدل شد. در کردستان جنبش انقلابی توده ای به موضع دفاع از خودمختاری عقب نشست. حزب دموکرات قصد جنگ با رژیم اسلامی را نداشت؛ می خواست با رژیم سازش کند و عملا به کمک آن کمونیست ها را در کردستان عقب بنشاند؛ اما رژیم و خمینی قصد سازش را نداشتند و می خواستند همه را بخون کشند و بقول خودشان "غائله" را ختم آورند. باین ترتیب یک جنگ وحشیانه علیه مردم کردستان براه افتاد و حزب دموکرات ناخواسته به آن کشیده شد. در این میان کمونیسم هر روزه در کردستان قدرت و محبویتش افزایش می یافت. یک مقاومت مسلحانه توده ای توسط کمونیسم سازمان یافت. حزب دموکرات در همین دوره نشان داد که چگونه از کمونیسم بیش از رژیم اسلامی نفرت و هراس دارد. ترور اعضای سازمان پیکار و راه اندازی جنگ با کومه له در پرونده "درخشان" ضد کمونیستی این حزب به ثبت رسیده است.
و اکنون سخنگوی یورش خونین به کردستان و رهبر حزبی که می خواست با رژیم سازش کند کنار هم نشسته اند و با بذله گویی تاریخ را وارونه جلوه می دهند. اما این یک خیال باطل بیش نیست. خوشبختانه کمونیسم در جامعه ایران قوی و سنت دار است. بهمین علت است که رسانه های بورژوایی و طرفدار رژیم اسلامی این چنین می کوشند تا تبلیغات ضد کمونیستی شان را تحت نام تاریخ نگاری "بیطرفانه" به درون جامعه ببرند.
تارخ نگاری بیطرفانه وجود ندارد. تاریخ جهان "تاریخ مبارزه طبقاتی است." هر مورخی در این مبارزه کنار یک طرف ایستاده است. بورژوازی با قدرت و پول و امکاناتی که در اختیار دارد می تواند تحت نام آکادمیا، مورخ، ژورنالیست و غیره ژست بیطرف خود را بعضا به مردم حقنه کند. اما کمونیسم کارگری نیز حی و حاضر است و در این مبارزه طبقاتی از منافع کارگر و زحمتکش، سرکوب شده و استثمار شده و از حقیقت طبقاتی دفاع می کند.
(۲۰۱۵) عقب نشینی رژیم اسلامی در مقابل جنبش آزادی زن یا طرفداری از تعدیل و اصلاح بخش دوم گفتگو با آذر ماجدی
عقب نشینی رژیم اسلامی در مقابل جنبش آزادی زن
یا طرفداری از تعدیل و اصلاح بخش دوم
گفتگو با آذر ماجدی (۲۰۱۵)
لیلا ارغوانی: شما به دستاوردهای جنبش آزادی زن اشاره می کنید، این دستاوردها کدامند؟
آذر ماجدی: موقعیت زنان در جامعه و جنبش آزادی زن یک پدیده استاتیک نیست. اگر به تاریخ جنبش آزادی زن در نزدیک به چهار دهه اخیر نگاه کنید، آنگاه درک روشن تری از این دستاوردها خواهید داشت. باید به نبرد لاینقطعی که میان جنبش آزادی زن و رژیم اسلامی در جریان بوده است دقیق شوید. اگر رژیم اسلامی با مقاومت و مبارزه روبرو نمی شد، موقعیت زنان در شرایط حاضر بسیار متفاوت می بود. به جامعه عربستان سعودی نگاه کنید، موقعیت زنان در ایران هم همانگونه می بود. بنابراین اولین دستاورد این جنبش همان شکست رژیم اسلامی در پیاده کردن اهدافش در مورد موقعیت زنان در جامعه است. سازماندهی یک جنبش مقاومت عظیم در مقابله با رژیم اسلامی یک مولفه مهم در جامعه است. جنبش آزادی زن در این راه هزینه های بالا پرداخته است؛ این دستاورد به قیمت شکنجه، محرومیت، شلاق، زندان و سنگسار بدست آمده است.
یکبار دیگر مختصرا به نقاط تعیین کننده در این تاریخ اشاره کنیم. سال 57 روز 17 اسفند، مصادف با 8 مارس، سازمانهای زنان مراسم مختلفی برگزار کرده بودند. این اولین 8 مارس آزاد در ایران بود. برای مقابله با جنبش آزادی زن و باصطلاح "کشتن گربه دم حجله" خمینی دستور داد زنان حجاب سر کنند. اگر زنان ساکت می نشستند یا فقط شمار کمی اعتراض می کردند، از همان روز حجاب در ایران اجباری می شد و بدنبال آن هر بلای دیگری که می خواستند سر زنان می آوردند. اما شکل گیری یک تظاهرات وسیع و توده ای در تهران و چند شهر بزرگ دیگر با شعارهای رادیکال، رژیم اسلامی را وادار به عقب نشینی کرد. این یک دستاورد بسیار مهم و با ارزش است. باید توجه داشت که این دستاورد صرفا به لغو حکم خمینی ختم نمی شود، درک قدرت بالقوه، نشان دادن به رژیم که قادر نخواهد بود براحتی امر خود را پیش برد، تعمیق "نه" به بعد اسلامی رژیم، اینها بخش دیگر این دستاورد محسوب می شوند. این روز عملا روز تولد جنبش نوین آزادی زن در ایران است. مقاومت زنان به یک تظاهرات یک روزه خلاصه نشد. یک هفته اعتراضات وسیع و آژیتاسیون درباره آزادی زن در تهران به جامعه نشان داد که زنان بدون جنگ تسلیم نخواهند شد.
رژیم اسلامی پس از سه چهار ماه دوباره در تابستان 58 مساله حجاب برای زنان کارکن دولتی را طرح کرد. یک کمپین اعتراضی دیگر شکل گرفت. زنان در مقابل کاخ ریاست جمهوری (بنی صدر رئیس جمهور بود) تجمع کردند. تعدادی از زنان پرستار و کارمند بعنوان اعتراض سیاه پوشیدند، "در عزاداری مرگ آزادی." دولت این زنان را اخراج کرد و دوباره مقداری عقب نشینی کرد. بالاخره بعد از خرداد 60 که رژیم در یک کودتا مانند جامعه را به خون کشید و یک سرکوب خونین که به کشته شدن هزاران نفر جوان، نوجوان و حتی کودک انجامید، توانست حجاب را اجباری کند؛ بیک معنا فقط پس از کشیدن حجاب اختناق بر سر کل جامعه، رژیم اسلامی موفق شد حجاب اسلامی بر سر زنان کند.
البته این به این معنا نیست که در این مدت زنان ساکت و فرمانبردار بودند، خیر. زنان بیشماری بعلت عدم رعایت حجاب، شکستن دیوار آپارتاید جنسی و زیر بار قوانین اسلامی نرفتن، شکنجه و کشته شدند. بعد از پایان جنگ ایران و عراق و با آمدن یک نسل جدید به میدان، نسلی که از سرکوب خونین، شکنجه های وحشیانه و خط تولید اعدام در سیاه چالهای رژیم اطلاع دست اولی نداشت، شرایط تغییر کرد. مساله زن بعنوان یک مساله اجتماعی در جامعه مطرح شد، نشریات و ادبیات مربوط به این مساله وسیعا انتشار یافت. حجاب سبک تر و کمتر شد و دیوار آپارتاید جنسی ترک بزرگی برداشت. نبرد با رژیم همچنان ادامه داشته است. مساله حجاب اکنون بیشتر مساله رژیم است تا زنان. هر تلاشی می کند سرش به سنگ می خورد. چند بار در سال به بهانه های مختلف ارازل و اوباش خود را به جان زنان می اندازد و هر بار با مقاومت محکمتر و وسیعتری روبرو می شود. به ظاهر و لباس پوشیدن زنان در ایران نگاهی بیاندازید، هیچ ربطی به حجاب اسلامی ندارد. این یک دستاورد دیگر جنبش آزادی زن است؛ به سخره کشیدن حجاب و عفت اسلامی!
شخصیت عمومی زنان در ایران با تصویر اسلامی از زن "ضعیفه" و "فرمانبردار" کاملا بیگانه است. آخوند جماعت ممکن است زن را ضعیفه بخواند، اما جامعه زن را در قالب دیگری می شناسد. در ایران زنان علی العموم از یک استقلال رای و اعتماد به نفس متفاوتی نسبت به دنیای تحت اسلام برخوردارند. این خصوصیت محصول چهار دهه مقاومت و جنگ است. جامعه ایران علی العموم و بخصوص نسل جوان بسیار مدرن است. مساله اکثریت داشتن دانشجویان دختر بکنار، پدیده هایی چون عدم ازدواج در سنین پایین، ازدواج های سفید و طلاق های عاطفی، مقولاتی که خاص ایران است و اسامی خود ویژه نیز دارد، بیانگر مناسباتی بسیار متفاوت میان دو جنس و موقعیت اجتماعی کاملا متفاوت زنان، حداقل در شهرهای بزرگ است. نقش زنان در سینما و موزیک نیز یک مولفه مهم و قابل ذکر دیگر است. در یک کلام فاصله بزرگی میان تصویر و نقش رسمی زنان و تصویر و نقش واقعی یا دوفاکتوی زنان در جامعه وجود دارد.
لذا در ایران دستاوردها را نه در شکل حقوقی، بلکه در شکل اجتماعی – فرهنگی مشاهده می کنید. بگذارید این بختک سیاه را از بالای سر جامعه به کنار کشیم، آنگاه متوجه عمق تحول و تغییر در موقعیت زنان در جامعه خواهیم شد.
لیلا ارغوانی: شما جنبش آزادی زن را در برابر جنبش حقوقی زن مطرح کردید چطور این را توضیح می دهید؟
آذر ماجدی: من این دو را در مقابل هم قرار نمیدهم. بمنظور تفکیک دو گرایش کاملا متفاوت در این جنبش و شناساندن آنها، من از این دو نام استفاده می کنم. معمولا همیشه در جنبش های اجتماعی گرایشات مختلف موجود است، اما در ایران این مساله با عمق و تفاوت بسیار برجسته تری بارز می شود. بطور مثال جنبش آزادی زن در دهه 60 و 70 میلادی در اروپا عمدتا تحت حاکمیت چپ و بسیار متاثر از مارکسیسم بود؛ آنچه در آن زمان به آن چپ نو می گفتند. سپس در دهه 80 گرایشات برجسته تر شد. "رادیکال فمینیسم"، "سوسیال فمینیسم" و "مارکسیسم فمینیسم" خطوط اصلی این گرایشات بود که در دهه 70 شکل گرفت و در دهه 80 کاملا روشن و بارز شد. یا بعد از انقلاب اکتبر در روسیه و سپس سایر جمهوری های شوروی، یعنی در سالهای 1917 تا 1930 جنبشی وجود داشت که توسط زنان بلشویک سازمان یافته و وسعت یافته بود. کادرهای آن همه زنان بلشویک بودند. دولت هم یک دولت انقلابی بود و به امر برابری زن و مرد ارج می گذاشت. بنابراین شما احتیاج به تفکیک گرایشات مختلف درون این جنبش نبودید، و آنرا جنبش آزادی زن می خوانند. در ایران اما شرایط متفاوت است. در یک جامعه ای که تحت یک دیکتاتوری اسلامی تا مغز استخوان زن ستیز بسر می برد، یک جنبش وسیع و توده ای برای حقوق زن شکل گرفته است. و دقیقا بخاطر چنین اختناقی چهره های رادیکال و آزادیخواه این جنبش نمی توانند براحتی و باسم خود عرض اندام کنند و فقط شخصیت های ملی – اسلامی یا اصلاح طلب حکومتی به جلوی صحنه می آیند. رسانه های نعلین بوس و ژورنالیسم سطحی تمامی این جنبش را با این چهره ها و حاج خانم های دولتی تداعی می کنند. در حالیکه یک گرایش قوی رادیکال و ماکزیمالیست درون این جنبش وجود دارد که آزادیخواه و برابری طلب است. این گرایش چپ است و با کمونیسم کارگری سنخیت بسیار دارد. لذا بمنظور نشان دادن این دو گرایش کاملا متفاوت درون یک جنبش من دو لفظ جنبش حقوق زن و آزادی زن را استفاده می کنم. باید توجه داشت که در ایران در تمایز با بسیاری جوامع دیگر کمونیسم قوی است. این پدیده به یمن انقلاب 57 و مبارزات کمونیستی پس از آن شکل گرفته است. شخصیت های فعال آزادی زن متعلق به جنبش کمونیسم کارگری در جامعه ایران شناخته شده اند.
بخشی از چهره های سرشناس جنبش عمومی حقوق زن که توسط رسانه های نعلین بوس بین المللی مانند بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و امثالهم مطرح می شوند، حفظ رژیم اسلامی برایشان مهمتر از آزادی زن است. اینها در واقعیت امر نمایندگان رسمی یا خودگماشته رژیم اسلامی درون این جنبش هستند. نقش اینها ممانعت از رادیکالیزاسیون این جنبش است؛ تلاش برای محدود نگاه داشتن افق و خواستهای آن و تلطیف روشهای آنست. کسانی که مثل شیرین عبادی اعلام می کنند اسلام زن ستیز نیست، یا از "حجاب مادران ما" حرف می زنند؛ کسانی که برای "دیه برابر" مبارزه می کنند یا برای تعدیل قانون چند همسری به دستبوسی ارازل و اوباش مجلس می روند، اینها آن گرایش ملی – اسلامی و اصلاح طلب حکومتی هستند. برای بخشی دیگر لغو حجاب اجباری و تعدیل قوانین خانواده کافیست. بیش از این مطالبه ای ندارند. اما برای بخش رادیکال و برابری طلب آن مقوله آزادی زن بسیار فراتر می رود. برنامه یک دنیای بهتر این حقوق و آزادی را به روشنی تبیین و تعریف کرده است. این برنامه پیشروترین برنامه سیاسی در دنیا است.
در واقع سه جنبش اصلی اجتماعی درون جامعه، ملی – اسلامی، ناسیونالیسم پرو غرب و کمونیسم کارگری درون جنبش آزادی زن نیز حضور دارند. به منظور تفکیک اینها من کل این جنبش را جنبش حق یا حقوق زن می خوانم و بخش رادیکال و ماکزیمالیست آنرا جنبش آزادی زن.
لیلا ارغوانی: قوانینی درباره حقوق زن در قانون اساسی هست که حکومت عنوان می کند این قوانین طبق اسلام و تغییر ناپذیر است. در این صورت جنبش حقوق زن برای تغییر آنها چه می تواند انجام دهد؟
آذر ماجدی: مبارزه، عقب نشاندن رژیم اسلامی و در نهایت سرنگونی رژیم اسلامی. تغییر قانون، یک پدیده سیاسی است که به مقوله قدرت سیاسی مربوط می شود. تغییر توازن قوای سیاسی بنفع خود و در تحلیل نهایی تصرف آن راه ایجاد تغییرات اساسی اجتماعی و سیاسی است.
این مبارزه و مقاومتی که خارج از اراده من و شما در جامعه جریان دارد، این توازن قوای سیاسی را تغییر می دهد، به این صورت که مشاهده می کنیم علیرغم اجباری بودن حجاب و قوانین تنبیهی سخت در صورت عدم رعایت آن، وضعیت حجاب اسلامی به این صورت درآمده است؛ به همه چیز شبیه است، بجز حجاب اسلامی. لغو حجاب اسلامی در قانون نیاز به سرنگونی رژیم اسلامی دارد، اما به سخره کشیدن آن پدیده ای است که با تغییر توازن قوا کسب شده است.
رژیم اسلامی بدون حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی قابل تصور نیست. اما مردم عملا آنرا به یک پدیده صرفا سمبلیک بدل کرده اند. مردم و رژیم این توازن قوار را بصورت بیان نشده برسمیت شناخته اند. بعضا رژیم برای اینکه بگوید: "من هستم" یورشی می آورد و جنگ در سنگری آغاز می شود، لیکن رژیم اسلامی می داند که قادر نیست حجاب اسلامی واقعی را بر سر زنان کند. حاصل مبارزه جنبش های اجتماعی تغییر توازن قوای سیاسی است. به میزانی که جریان رادیکال، انقلابی و آزادیخواه دست بالا تری پیدا کند، این توازن قوا بیشتر بنفع آزادیخواهی و برابری طلبی و بسوی سرنگونی کامل رژیم اسلامی می چرخد.
این یک امر روشن و مسلم است که سرنگونی رژیم اسلامی شرط لازم دستیابی به آزادی و برابری زن و مرد است. جنبش آزادی زن یک ستون محکم جنبش سرنگونی است. اگر ما از "انقلابی که رنگ و بوی زنانه دارد" صحبت می کنیم، از اینرو است. باین خاطر که جنبش آزادی زن یک ستون اصلی جنبش سرنگونی در ایران است.
این متن بر مبنای مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی تهیه شده است. مصاحبه رادیویی و متن کتبی آن توسط لیلا ارغوانی و شیدا ارغوانی تهیه شده است.
(۲۰۱۵) آقای صادق صبا
آقای صادق صبا
در صفحه پرگار بی بی سی فارسی نامه ای از اکبر گنجی در اعتراض به بخشی از سخنان من در برنامه پرگال موسوم به "براندازی" که در تاریخ 11 خرداد برابر با اول ژوئن از تلویزیون پخش شد، منتشر شده است. طبق نوشته خود شما این نامه تماما در برنامه دیدبان روز جمعه 12 ژوئن خوانده شده است و شما رسما از طرف بی بی سی از ایشان عذرخواهی کرده اید. پیش از آنهم در برنامه پرگار داریوش کریمی عذرخواهی کرده و اعلام نموده بود که آن بخش از سخنان من در پخش مجدد برنامه حذف شده و در سایت یوتیوب نیز جایگزین نسخه اصلی شده است.
طبق قوانین و عرف مطبوعات در یک جامعه دموکراسی از شما خواستارم که نامه مرا نیز در سایت بی بی سی منتشر کرده و در برنامه دیدبان قرائت کنید. باید اشاره کنم که اکنون این بحث در رسانه های اجتماعی وسیعا در گشت و گذار است. بسیاری از من نسخه اصلی و سخنانی که درباره اکبر گنجی گفته ام را طلب می کنند. من متهم شده ام که اتهام زده ام، رئیس بخش فارسی بی بی سی هم حکم داده است که این شکایت وارد است، یعنی من دروغ گفته ام و بیمورد اتهام زده ام.
اکبر گنجی مرا متهم کرده که به او اتهام زده و دروغ گفته ام. من قاطعانه این اتهام را رد می کنم. ایشان بحث را بشکل حقوقی مطرح کرده اند. اما جرم "جنایت علیه بشریت" یک جرم حقوقی- سیاسی است. باین معنا که متهمین این جنایت همگی شخصیت های سیاسی فعال در یک حکومت یا ارتش حکومتی هستند که جنایات بیشماری مرتکب شده است. لذا انتظار اینکه مردم بتوانند اسناد و مدارک معینی از جنایات تک تک مقامات و کار بدستان آن حکومت بدست آورند، انتظاری پوچ و بی معنا است که از جانب ماموران و مقامات حکومت مزبور و مدافعینشان بمنظور ممانعت از تحقق عدالت مورد استفاده قرار می گیرد.
بطور نمونه قاضی اسپانیایی که حکم جلب پینوشه، دیکتار شیلیایی را صادر کرد و خواهان تحویل او به اسپانیا گردید، آیا سندی دال بر قتل یا شکنجه یک فرد معین در یک روز معین و محل معین داشت؟ خیر پینوشه بعنوان سازمانده یک کودتای خونین در شیلی که به قتل عام و شکنجه هزاران نفر انجامید مورد پیگرد قرار گرفته بود. یا ژنرال آرژانتینی که در موردی مشابه حکم جلبش صادر شده بود، نیز برای جنایات حکومتش محاکمه می شد. آیا دادگاه بین المللی لاهه سند معینی از جنایت اسلوبودان میلاسویچ را یافته بود که حکم جلب او را صادر کرده و از دولت صربستان خواهان تحویل او شد بود؟ خیر او را بعنوان رئیس حکومتی که در جنگ بالکان ارتشش جنایت کرده بود میخواستند محاکمه کنند.
حال به ایران برسیم. رژیم اسلامی از زمان بقدرت رسیدن جنایات بیشماری انجام داده است. این جنایات دیگر از طرف کلیه ارگان های حقوق بشر بین المللی مورد تائید قرار گرفته است. بخاطر ندارم که آیا بی بی سی گزارشی از تریبونال محاکمه رژیم اسلامی بجرم کشتار دهه شصت شمسی در زندان ها پخش نمود یا خیر، لیکن این دادگاه که در دو مرحله در لندن و لاهه برگزار شد جنایات بسیاری را افشاء نمود. زندانیان سیاسی ای که جان سالم بدر برده بودند و یا بازماندگان قربانیان رژیم در این تریبونال علیه رژیم اسلامی شهادت دادند و بخشی از جنایات رژیم را بازگو نمودند. دهه شصت یکی از تاریک ترین و خونبار ترین دوره های نه تنها تاریخ ایران بلکه تاریخ جامعه بشری است. کشتار و شکنجه سازمانیافته هزاران انسان و از جمله کودک در زندانهای رژیم اسلامی ایران در تاریخ بشریت به ثبت رسیده است.
من خود یکی از شاهدان دست اول این دوره هستم. اگر شانس آوردم و دستگیر نشدم، اما خانه بدوشی و زندگی مخفی و فرار و بی اطلاعی خانواده ام بمدت دو سال از من که به بیماری قلبی مادرم منجر شد، در برابر شکنجه هایی که رفقایم تحمل کردند و عزیزانی که پس از شکنجه خونین بدار آویخته شدند هیچ نیست. هر روز خبر دستگیری چند رفیق عزیزمان را می شنیدیم. تا مدتها پس از سی خرداد شصت هر شب روزنامه های کیهان و اطلاعات که لیست ده ها نفر از اعدامی ها را منتشر کرده بود با ترس و وحشت می خواندیم تا شاید نام رفیق گم گشتۀ خود را در آن بیابیم. اما چه حاصل که اسامی عمدتا اسم مستعار بودند یا فقط اسم کوچک.
اما اینها چه ربطی به اکبر گنجی دارد؟ روشن است که من سندی مبنی بر اینکه اکبر گنجی فرضا روز اول تیرماه 1360 زمانی که از مقامات سپاه پاسداران بود جوانی را شکنجه کرده است در دست ندارم. امیدوارم که پس از رهایی از این رژیم به اسناد و مدارک زندان ها و سپاه دسترسی بیابیم و آنگاه چنین اسنادی را در مورد کلیه مقامات و کار بدستان جمهوری اسلامی افشاء کنیم. اما همانگونه که دادگاه های بین المللی نیز عمل می کنند، اعلام جرم من و بخش وسیعی از مردم ایران و زندانیان سیاسی سابق و بازماندگان قربانیان و جانباختگان علیه اکبر گنجی و سایر مقامات وقت جمهوری اسلامی بر مبنای نقشی است که در ابقاء این دیکتاتوری سرکوبگر ایفاء کرده اند. ایشان پس از تشکیل سپاه پاسداران توسط محسن سازگارا به این نهاد پیوست. آیا لازم است که من وظایف سپاه را برشمارم تا روشن شود که اعلام اینکه مقامات سپاه پاسداران از آمرین و عاملین کشتار و شکنجه بوده اند دروغ نیست و در هر جامعه متمدنی که تحت دیکتاتوری قرار ندارد قابل پیگرد و محاکمه است. اکبر گنجی تا سال 1363 یعنی تا سه سال پس از بیشترین دستگیری ها، دستگیری های فله ای توسط سپاه، وحشیانه ترین شکنجه ها و هزاران اعدام در سپاه پاسداران فعال بوده است. از گفته های خود ایشان در یکی از برنامه های پارازیت مقامشان آنچنان بالا بوده است که با محسن رضایی و رفیق دوست درگیری پیدا کرده است و از نزدیکان هاشمی رفسنجانی بوده است. طبق مطالبی در وبسایت های ایران، اکبر گنجی که از دوستان دوران نوجوانی حجاریان بوده است پس از تشکیل وزارت اطلاعات توسط حجاریان با او در این وزارت همکاری می کرده است. آیا لازم است که نقش وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را توضیح دهیم؟
بعلاوه، اکبر گنجی در ایران و در میان رفقای حکومتیش به "اکبر پونز" معروف بوده است. چرا؟ باین علت که به گفته مقامات مختلفی از رژیم از جمله آیت الله ناطق نوری، در اوایل بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی و در اوایل دهه شصت، ایشان بهمراه دوستانش در خیابان زنانی را که بنظرش حجابشان درست نبوده متوقف می کرده و روسری شان را با یک پونز بر پیشانی شان محکم می کرده است. از او در همین سایت ها نقل قول است که به "اسید پاشی به زنان با حجاب بد افتخار می کرده است."
آیا کلیه این شواهد کافی نیست که من یا هر فرد دیگری که برای حقوق انسانی و علیه ظلم و سرکوب و بی حقوقی مبارزه می کند، خواهان محاکمه ایشان بشود؟ من نگفتم ایشان باید به زندان برود. گفتم باید بجرم "جنایت علیه بشریت" محاکمه شود. و روشن است در چنین محاکمه ای هم امکان محکوم شدن هست و هم تبرئه شدن. من در نقش قاضی ظاهر نشدم، در نقش یک شاکی خصوصی علیه مقامات رژیمی ظاهر شدم که بسیاری از نزدیک ترین رفقایم را بشیوه ای وحشیانه از من ربوده است.
اما شما آقای صادق صبا در نقش قاضی و هیات ژوری، دادستان و وکیل مدافع ظاهر شدید. ایشان را تبرئه کردید بدون هیچ مدرک و دادگاهی و مرا متهم به دروغ گفتن و اتهام بیمورد وارد کردن. شما مجاز نیستید که چنین کنید. شما بعنوان مسئول یک رسانه "بیطرف" باید حداکثر نامۀ ایشان را منتشر می کردید و خود هیچ موضعی اتخاذ نمی کردید.
نکته دیگر اینکه در نامه ای که قرار است اتهامات باصطلاح "دروغ" من پاسخ بگیرد، نه تنها هیچ سندی دال بر بی گناهی ایشان ارائه نمی شود، بلکه من و هم نظران و هم حزبی هایم متهم می شویم که میخواهیم خشونت براه بیاندازیم وعلیه مردم خشونت کنیم. این را در زبان روزمره فرافکنی می نامند. و سپس متهم می شویم که می خواهیم ایران را به عراق، لیبی، سوریه و یمن تبدیل کنیم. جل الخالق! بنظر می رسد که ایشان نیز متعقد به این تز معروف هستند که "دروغ هر چه بزرگتر است، باور کردنش راحت تر!" تا آنجا که به سوریه و یمن مربوط می شود یک طرف جنایت، کشتار و ویرانی و "کلنگی کردن" این جوامع رژیم متبوع آقای گنجی است نه کمونیست ها. و در مورد عراق و لیبی نیز ایشان روابط بسیار حسنه ای با دولتهای غربی که مسبب این شرایط اسفبار هستند، دارد. ما که با هیچیک از این دولت ها رابطه ای نداریم. این نیز فرافکنی است.
در پایان یکبار دیگر امیدوارم که این نامه من مطابق قوانین حاکم در بریتانیا و قوانین و عرف حاکم بر رسانه های بیطرف در یک جامعه دموکراسی بهمان شکلی که نامه آقای گنجی و خود شما انعکاس یافت، منعکس شود.
با احترام
آذر ماجدی
19 ژوئن 2015
(۲۰۱۵) اصل بر برائت است حتی برای سران رژیم؟
اصل بر برائت است
حتی برای سران رژیم؟
۲۰۱۵
دو سه هفتۀ پیش میهمانی داشتم. میخواست یک دوست قدیمیش را ملاقات کند، منهم این دوست قدیمی را می شناختم. بدعوت آن دوست منهم به این دیدار پیوستم. برای اولین بار در پائیز 1357 در انگلستان ملاقاتش کرده بودم. از دوستان هم دانشگاهی ژوبین بود. آن موقع چپ بود. از آن چپهایی که در آن دوره بهشان میگفتند "چپ لیبرال" از "هزار فامیل" بود. یعنی من قبل از آشنایی خانواده اش را دورا دور می شناختم. آدم خوش صحبت و با مطالعه و شوخی بود. بعد از قیام در تهران دیدمش. با اتحاد چپ کار می کرد. چند باری دیدمش، اما گذرا. من با اتحاد مبارزان کمونیست بودم، ژوبین سرش بسیار شلوغ و مشغول فعالیت سیاسی تقریبا 24 ساعته. هم او می دانست و هم ما که در عالم سیاست چندان ربطی بهم نداریم. در آن دوره چپ پوپولیست را داشتیم که ضد غرب بود و با "بورژوازی ملی" و خورده بورژوازی دل می داد و قلوه می گرفت و چپ اصطلاح لیبرال را داشتیم که بعضا تروتسکیست بودند و در مقابل چپ ضد غرب، اینها جزء چپ شیک بودند.
دیگر خبر و دیداری نداشتیم تا زمستان 2001 جلسۀ گفت و شنود با رهبری حزب کمونیست کارگری در لندن برگزار می شد. جلسه در یکی از دانشگاه ها بود. مشغول سخنرانی بودم که یک قیافۀ آشنا آمد و در گوشه ای نشست. بسیار اخمو. سخنرانیم که تمام شد، رفت. یکدفعه شناختمش همان دوست قدیم بود که در این روز حتی سلام و علیک هم نکرد. تعجب کردم. آدم با "اتیکتی" بود. اما اختلاف و خصومت سیاسی اتیکت و ادب نمی شناسد. اینقدر این رفتار برایم عجیب بود که فکر کردم مرا نشناخته. اما چند ماه بعد در یک تماس تلفنی با ژوبین گفته بود "همسرت را دیدم همان حرفهای سابق را می زد." خنده مان گرفت. کدام حرفهای سابق؟ ما که مدتها بود او را ندیده بودیم. حرفهای کمونیسم کارگری هم از بسیاری جهات کاملا جدید بود. منظورش این بود که هنوز کمونیست و مارکسیست است و بر انقلاب و سوسیالیسم پا می فشارد. آخر مگر نه اینکه بعد از سقوط شوروی، چپ های قدیم کرور کرور "دموکرات" و ضد کمونیست شده بودند؟ در بهترین حالت پیش خود فکر کرده بود: "عجب انسانهای دگمی! هنوز از انقلاب و مارکس و کمونیسم حرف می زنند، مگر کمونیسم نمرده؟"
دیگر خبری نداشتم تا میهمانم آمد و با او تماس گرفت. پای تلفن با تعجب و تحیر از یادبود ژوبین در هایگیت صحبت کرده بود. اینکه با دوستی که از آمریکا آمده به هایگیت رفته بودند و از دیدن تندیس ژوبین در مقابل مارکس و نوشتۀ روی آن متحیر و متعجب شده بودند. می گفت: "باور نکردنی است." من مطمئن نبودم که این را با تحسین و سمپاتی گفته یا با ناراحتی. بهرحال با هم ملاقات کردیم.
چند ساعتی با هم بودیم. خیلی سریع در قالب گپ زدن سوالاتش در مورد حزب کمونیست کارگری، انشعابات، وضعیت کنونی دو حزب، آیا امکان نزدیکی شان هست و غیره را سرازیر کرد. خنده ام گرفته بود. معلوم بود که ضمن ادای بی اعتنایی و آکادمیسین بودن بشدت به سرنوشت کمونیسم کارگری علاقمند بود و می خواست اطلاعات بگیرد. منهم خیلی خونسرد به سوالاتش پاسخ دادم. بحثمان به دنیا و شرایط آن کشید. ابتدا با خونسردی و در ژست یک روشنفکر و دانشگاهی به نقد من از سرمایه داری، تحرکات آمریکا و غرب، تروریسم دولتی، گرسنگی دادن به مردم و غیره پاسخ می داد. اما وقتی به رژیم اسلامی رسیدیم. دیگر نتوانست خونسردی و لحن دانشگاهیش را حفظ کند. در مورد نقش غرب در سر کار آوردن اسلامیها در ایران صحبت کردم، به زبان بی زبانی گفت که تو ایران و تاریخ آنرا نمی شناسی، "اسلام و شیعه گری در ایران ریشه دار است." ازم درباره جنبش سبز پرسید؛ گفتم موسوی و تمام سردمداران جنبش، کروبی و سازگارا و گنجی و غیره، همه از سردمداران رژیم بوده اند؛ همه در جنایات رژیم دست داشته اند و باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند. با حرارت و بعضا عصبانیت بحث می کرد. من آرام پاسخ می دادم. صحبتم را قطع می کرد؛ بالاخره بحث به اینجا رسید که گفت: "امر بر برائت است." و با ریشخند گفت که قبول نداری؟ فکر کرده بود که به خال زده و دست این "چپ سنتی" را باز کرده و من را در تله انداخته است. یا باید بگویم نه، که به "استالینیسم" متهم می شدم یا باید می گفتم آره و او برده بود.
گفتم امر بر برائت است، یک مقوله حقوقی است. قطعا وقتی به دادگاه برده می شوند، قاضی و هیات منصفه باید امر را بر برائت بگذارند. اما من که شاهد زندۀ سه دهه کشتار، اعدام، قتل های دستجمعی، تجاوز، شکنجه، سنگسار، گرسنگی دادن به مردم، به اعتیاد و خودکشی کشاندن صدها هزار نفر هستم که دیگر در مورد این جانیان اصل را بر برائت نمی گذارم. اینها میلیون ها نفر شاکی خصوصی دارند. اینها یک جامعه دهها میلیون نفری را به زندان و شکنجه و خشونت محکوم کرده اند. گفتم: مثل این می ماند که جلوی چشمانت به یک زن تجاوز کنند و بعد بقتل برسانندش و تو هنوز بگویی اصل بر برائت است.
صحبت را عوض کرد. از اول شب مدام یک لُنده ای به لنین می گفت. نمی دانم پیش خود فکر کرده بود که اینطوری من را از کوره بدر می برد و در بحث پیروز می شود، یک عملیات ایذایی انجام می داد؟ نیت را نمی فهمیدم. من گفتم که حرفهایی که درباره لنین می زنی بی اساس است، حتی با ارجاع به بیوگرافی یک محقق و نویسندۀ ضد کمونیست و ضد بلشویک هم بی اساس است. به کتاب ارجاعش دادم. نظرم را درباره شکست انقلاب اکتبر گفتم. از زیر بحث در رفت. تا آن زمان مرا با اسم شناسنامه ایم صدا می کرد. (چون با من به این اسم آشنا شده بود و هیچگاه با اسم آذر ندیده و خطاب قرار نداده بود.) یکدفعه گفت: آذر! متعجب شدم. مجبور شد با توجیه ماستمالی کند. متوجه شدم که با چه دقتی کمونیسم کارگری و مباحثش را دنبال می کند.
به چپ در دوران انقلاب بیشتر بد و بیراه می گفت تا رژیم اسلامی. راستش الان که فکر می کنم به رژیم اصلا بد و بیراه نمی گفت. می گفت تنها جریانی که می توان بعنوان جریانات جدی سیاسی به آنها نگاه کرد حزب توده و مجاهدین بودند، که مجاهدین ابتدا که می خواستند در رژیم شکاف بیاندازند، سیاستشان درست بود و بعد خراب کردند. حزب توده هم مشکلش این بود که به شوروی وابسته بود. می گفت این مبارزه سیاسی است نه کاری که شما و چپ ها می کنند. گفتم تو از سیاست، مماشات می فهمی. عصبانی شد. خلاصه بعد از چند ساعت به بحث خاتمه دادیم. زیاد خوشحال و راضی بنظر نمی رسید. فکر می کرد که شکستی به کمونیسم کارگری و رادیکالیزم وارد می آورد. موفق نشد. متوجه شد که این از آن بیدهایی نیست که با این بادها بلرزد. تصور می کرد که با ضرباتی که کمونیسم کارگری طی دهه گذشته خورده، موقعیتش ضعیفتر و خرابتر باشد. متوجه شد که چنین نیست.
سنت توده ایستی و ملی اسلامی روز به روز با وقاحت بیشتری از رژیم دفاع می کند. به راحتی از تمام آدمکشان رژیم اسلامی دفاع می کند. اگر اجازه دهیم اصلا جنایات را نیز منکر خواهند شد. اینقدر از کمونیسم رادیکال و کارگری بیزارند که براحتی درون عبای رژیم پناه می گیرند. از نظر سیاسی و اجتماعی از یک جنس اند، آخوندها دور سفره و روی زمین غذا می خورند و اینها دور میز و شراب. این تنها تفاوتشان است. هنوز شبح حزب قوی کمونیست کارگری لرزه بر اندام همه شان می اندازد. فکر می کردند که خطر از سرشان عبور کرده است. باید نشان دهیم که این یک خوش خیالی بیش نیست. یک حزب قوی و دخالتگر کمونیسم کارگری بهترین پاسخ به تمام این ملی – اسلامی ها، توده ای – اکثریتی های نان به نرخ روز خور است.
(۲۰۱۵) ازدواج سفید یا سیاه؟ پیشروی یا ازهم پاشیدگی؟
ازدواج سفید یا سیاه؟
پیشروی یا ازهم پاشیدگی؟
"رژیم اسلامی وصله ناجوری بر پیکر جامعه است." منصور حکمت این حقیقت را حدود دو دهه پیش عنوان کرد. و از آن زمان، هر سال که می گذرد این حقیقت بر انسانهای بیشتری عیان می شود. رشد گستردۀ جنبش آزادی زن، حضور وسیع زنان در دانشگاه ها، جنگ تن به تن با ارازل و اوباش اسلامی بر سر حجاب، گسترش رابطه جنسی خارج از ازدواج، سرباز زدن از ازدواج توسط بخش وسیعی از دختران* برای حفظ استقلال و مقابله با مناسبات مردسالار و بالاخره "ازدواج سفید." پدیده ای که رعشه بر اندام فسیل های از گور برخاسته اسلامی انداخته است. چپ و راست روضه می خوانند، "اسلام از دست می رود؛ بچه ها حرامزاده می شوند؛ پایه های جامعه سست شده است." مجلس اسلامی علیه آن شمشیر از رو بسته است. سخنگوی "رهبر" علیه آن هشدار داده است. محققین و دانشگاهیان باد در غبغب انداخته اعلام می کنند که "ازدواج سفید" عواقب سیاهی برای زنان در پی خواهد داشت. ژورنالیست های بادمجان دور قابچین هم برای عقب نماندن از معرکه می گویند: "ازدواج سیاه نه سفید."
ازدواج سفید چیست؟
زندگی مشترک زن و مرد بدون ازدواج، بدون عقد شرعی یا رسمی که به آن "هم باشی"** هم می گویند. تحت یک رژیم اسلامی که سی و پنج سال است کوشیده جامعه را اسلامی کند، زنان را زیر حجاب سیاه ببرد، سنن و عرف زمان محمد را در جامعه پیاده کند، به هر کار مردم و هر گوشه زندگی خصوصی شان سر کرده و برای آن فتوا داده است (اخیرا شخص "رهبر" علیه اپیلاسیون عورت زنان فتوا صادر کرده است.) سنگسار کرده، شلاق زده، اعدام کرده، تجاوز و شکنجه روا داشته است، زن و مرد دارند بدون عقد و ازدواج با هم زیر یک سقف زندگی می کنند. بر سر آپارتاید جنسی چه آمده است؟ آیا رژیم اسلامی تعدیل شده است؟ خیر، مردم "نه" خود به این نظام را اجرایی کرده اند. برای ارزشها، قوانین و سنن این نظام پشیزی ارزش قائل نیستند.
آنچه در ایران به ازدواج سفید معروف است چندین دهه است که در کشورهای غربی رواج یافته و اکنون یک پدیده متدوال است. زندگی مشترک بدون ازدواج بویژه پس از انقلاب جنسی در غرب در دهه شصت و هفتاد میلادی رشد کرد. زندگی مشترک بدون ازدواج پیش از دهه هفتاد میلادی در آمریکا ممنوع بود، اما اکنون یک پدیده بسیار عادی و وسیع است. رشد جنبش حق زن، خلاصی فرهنگی و مدرنیسم در هر جامعه ای درجاتی از مذهب زدایی و حاشیه ای شدن دستگاه مذهب و مقابله با سنن و فرهنگ پیشین را در پی دارد. در غرب در دهه شصت و هفتاد میلادی ما شاهد چنین روندی بودیم، آنچه به انقلاب جنسی معروف شد و در ایران نیز همین روند در حال گسترش است. تفاوت در ایران وجود یک نظام سرکوبِ اسلامی است که با خشونت در مقابل این روند قد علم کرده است. لذا این تحولات و محصولات آن بشکل باصطلاح مخفی شکل می گیرد.
جالب اینجاست که همه از دولت و محقق و ژورنالیست از مخفی بودن آن می گویند، اما پدیده آنقدر وسیع است که همه درباره آن بحث می کنند. مخفی به این معناست که رفتن زیر یک سقف از چشم دولت پنهان است و بعضا از چشم خانواده نیز. اما بقولی مانند آن "فیل در اتاق است." آمار دقیقی از تعداد ازدواج های سفید در دست نیست. نمی تواند باشد؛ زیرا مخفی است. اما آنچنان وسیع است که از دو سال پیش مدام درباره این پدیده توسط آخوندهای رنگ و وارنگ، مجلس، "بیت رهبری"، ژورنالیست ها و محققین صحبت می شود. هشدار داده می شود؛ تهدید می گردد؛ نصحیت می شود. علیرغم تمام این تمهیدات ازدواج سفید یک پدیده رو به رشد است. اخیرا مطلبی خواندم که از رشد ازدواج های سفید در یزد شکایت می کرد.
چرا ازدواج سفید رشد کرده است؟
محققین در ایران علل اقتصادی، یعنی بیکاری، کم درآمدی و گرانی مسکن و غیره و همچنین "مسئولیت ناپذیری" نسل جوان، بخصوص مردان را دلیل رشد ازدواج سفید می خوانند. کاربدستان حکومت سست شدن اخلاق و اسلام در جامعه را دلیل اصلی آن می دانند. (و لابد خوشحالند که زمان ظهور امام غایب شان نزدیکتر می شود.) راستش برای یکبار هم که شده آخوندها دلایلشان درست تر است! دلایل اقتصادی می تواند در اکراه در تشکیل خانواده بمعنای سنتی و عرفی آن سهیم باشد. مسائل اقتصادی و فقر و بیکاری مهمترین معضل جامعه است و قطعا بر تمام وجوه زندگی مردم تاثیر می گذارد. اما اگر تحولات مذهبی، اخلاقی، سنتی و بیک معنا رشد مدرنیسم و آزادی زن نبود، عدم تشکیل خانواده بمعنای سنتی آن اشکال دیگری بخود می گرفت. اگر مذهب سست نشده بود و مردم زیر بار مذهب و سنن نزده بودند، صیغه بسیار وسیعتر می شد. اکنون صیغه وسیع هست، اما قربانیان آن عمدتا زنان محروم و زحمتکش هستند. یا یک عقد شرعی می خواندند و با هم زندگی می کردند. خواندن یک صیغه عقد که هزینه ای ندارد که کسی برای صرفه جویی "آخرت" خویش را به خطر بیاندازد و باستقبال "جهنم" برود. در واقع ازدواج سفید یکی از نتایج جنبش آزادی زن، خلاصی فرهنگی و ضد مذهبی است.
بنابراین، تلاش باصطلاح محققان، عالمان و دانشگاهیان نه ارائه یک تحلیل واقعی از تحولات جامعه و رشد و گسترش پدیده ازدواج سفید، بلکه دادن درس اخلاق به جوانان، ترساندن آنها از عواقب و ممانعت از آنچه آنها از هم پاشیده شدن بنیان های جامعه و خانواده می خوانند، است. همه یکصدا می گویند عواقب ازدواج سفید برای زنان بسیار سیاه است، زیرا از هیچگونه حمایت حقوقی و اجتماعی برخوردار نیست.
اینها یا در دنیای خیالاتشان زندگی می کنند یا بعنوان مواجب بگیر حکومت اسلامی دارند تعزیه خوانی می کنند و نه تحلیل علمی و آکادمیک. مگر زنان در ازدواج رسمی و شرعی از حمایت حقوقی و اجتماعی برخوردارند که در ازدواج سفید آنرا از دست بدهند. اگر در مورد کشورهای غربی که زنان از حقوق حمایتی و برابر در بسیاری عرصه ها برخوردارند این موضوع طرح می شد، خوب انسان را به فکر وامی داشت؛ اما در ایران؟ تنها حمایتی که می تواند مد نظر آنها باشد، مهریه است. اینکه زنی پس از طلاق بتواند مهریه قراردادی را طلب کند. همین و بس. که اینهم در مورد بخش وسیعی از مردم محروم و زیر خط فقر بی معناست. ازدواج سفید برای زنان یک حسنی که دارد اینست که جدایی در آن بسیار آسانتر است. ضمنا زنی که خطر عواقب تنبیهات حکومتی را به تن می خرد و وارد چنین رابطه ای می شود، قاعدتا از آنچنان استقلال رای و اراده ای برخوردار هست تا در مقابل زورگویی های مرد، اگر موضوعیت داشته باشد، بهتر مقاومت کند و خود را از شر آن خلاص کند.
درباره حقوق کودکان محصول چنین روابطی صحبت می شود. روشن است که در جامعه تحت قوانین اسلامی این یک مساله بسیار جدی است. لذا سقط جنین هم همراه با ازدواج سفید در حال رشد خواهد بود. از سقط جنین آماری در دست نیست، چون سقط جنین نیز غیرقانونی و مستوجب تنبیهات وحشتناکی است. تنها می توان تخمین زد که در نتیجه گسترش رابطه جنسی، حاملگی نیز رشد می کند. حتی در جوامعی که وسایل جلوگیری از بارداری وسیعا موجود و حتی رایگان است و آموزش جنسی نیز در مدارس وجود دارد مانند انگلستان، نرخ حاملگی های ناخواسته بالا است. چه رسد به ایران که دسترسی به وسایل جلوگیری مشکل است، بویژه اگر زن ازدواج رسمی نکرده باشد. بعلاوه، ایمنی وسایل جلوگیری از بارداری صد در صد نیست. و ضمنا عجیب نخواهد بود اگر محصولات تاریخ مصرف گذشته را به زنان بیاندازند و یا از نظر مالی تهیه آن برای بسیاری زوج ها سخت و غیرممکن است. پس رشد حاملگی های ناخواسته در چنین شرایطی یک امر قطعی است. و تنها راه برای زنان مبادرت به سقط جنین است. سقط جنین غیرقانونی خطرات جسمی و روانی بسیاری برای زنان بدنبال دارد. اما سقط جنین فقط زنان در ازدواج های سفید را تهدید نمی کند. یک معضل بسیار مهم کل جامعه است.
تاریخ گواه خوبی بر این مدعا است که ترس از حاملگی ناخواسته مانع چندانی برای امتناع از برقراری رابطه جنسی نیست. برای انسان هایی که زیر فشار زور و اختناق، سرکوب و دخالت و کنترل دائم زندگی می کنند و علیه آن عصیان کرده اند و پیه زندان، سنگسار و شلاق را به تن مالیده اند؛ حاملگی ناخواسته مانع غیرقابل پرشی نیست.
ازدواج سفید محصول تحولات پایه ای و بنیادی در جامعه ایران است. تغییر موقعیت زنان در جامعه یک مولفه اصلی آنست. بار دیگر باید تاکید کنیم که موقعیت واقعی و دوفاکتوی زنان در جامعه با موقعیت رسمی و حقوقی شان از زمین تا آسمان فاصله دارد. زنان قویتر و مستقل تر شده اند. از اعتماد به نفس و استقلال رای و اراده بسیار بالاتری برخوردارند. استقلال اقتصادی که برخی از زنان از آن برخوردار شده اند نیز یک فاکتور بسیار مهم است. تحولات اخلاقی، ارزشی و فکری در جامعه یک مولفه بسیار مهم دیگر است. زدن زیر چهارچوب های مذهبی و سنتی، سست شدن اخلاقیات و ارزشهای سنتی و مذهبی و رشد مدرنیسم فاکتورهای مهمی در ایجاد و رشد این پدیده و پدیدهای مشابه در مناسبات جنسیتی در جامعه است.
رشد این پدیده را باید بفال نیک گرفت. بجای ترساندن زنان از عواقب منفی آن باید هر چه سختر کوشید تا این نظام را به زیر کشید. رژیم اسلامی با تمام موجودیت جامعه و شهروندان آن در ضدیت و ناسازگاری است. این رژیم واقعا که وصله ناجوری بر پیکر جامعه است. باید آنرا کند و بدور انداخت. باید آنرا به زیر کشید. سرنگونی رژیم اسلامی شرط لازم هر نوع بهبود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در زندگی مردم است.
*طبق آمارهای محققین حدود 4-6 میلیون "پیردختر" در جامعه وجود دارد. منظور آنها از پیردختر زنانی هستند که از آنچه سن ازدواج خوانده می شود عبور کرده و هنوز ازدواج نکرده اند.
**احتمالا ترجمه ترم سوئدی sammebo است.
(۲۰۱۶) گفتوگو بر سر دنیایی «آزادتر و عادلانهتر» در مهمانی آذر ماجدی
گفتوگو بر سر دنیایی «آزادتر و عادلانهتر» در مهمانی آذر ماجدی
۲۰۱۶
۱۷/دی/۱۳۹۵
میزبان این هفته ما آذر ماجدی است. خانم ماجدی از فعالان کمونیست کارگری و از طرفداران جنبش زنان است. او پیش از انقلاب در رشته تاریخ و ادبیات فرانسه در کانادا تحصیل کرد و از نوجوانی وارد فعالیتهای سیاسی شد.
او بعد از انقلاب در سازمان مارکسیستی اتحاد مبارزان کمونیست فعالیت میکرد که این تشکل بعداً به همراه سازمان کومله در کردستان حزب کمونیست ایران را تشکیل دادند که رهبری آن را منصور حکمت همسر خانم ماجدی بر عهده داشت. در این حزب بعدها انشعاب رخ داد و خانم ماجدی در حزب جدید کمونیست کارگری وارد فعالیت شد.
خانم ماجدی از طرفداران براندازی جمهوری اسلامی است و با اصلاحطلبان در ایران شدیداً مخالف است. من با او در لندن گفتگو کردم.
میزبان: آذر ماجدی
میهمانان: کارل مارکس، منصور حکمت، جرج کارلین، منیر هاشمی و نوال السعداوی
موسیقی: تغییری در راه است/ اثر سم کوک
منوی شام: قورمه سبزی گیاهی
خانم ماجدی، خیلی خوش آمدید به برنامه. میشود قبل از هر چیز به من بگویید برای مهمانی شام چه کسانی را دعوت کردید؟
کارل مارکس، منصور حکمت، جرج کارلین، منیر هاشمی و نوال السعداوی.
خب بعداً حتماً توضیح خواهید داد که برای چه این مهمانان را دعوت کردید، از کارل مارکس تا نوال السعداوی، حتماً دلایلی دارید. ولی قبل از اینکه به دلایل انتخاب مهمانان برسیم میشود بگویید چه موسیقی میخواهید پخش کنید برای مهمانان؟
آهنگی از سم کوک به اسم A Change Is Gonna Come
آهنگ بلوز است و سول است که موزیک مورد علاقه من است. آهنگی است که در دوره مبارزات حقوق مدنی civil rights در آمریکا مطرح شده و دارد راجع به برابری حقوق و مبارزه علیه راسیسم [صحبت میکند]. ولی یک حالت عمومیتری دارد. در مورد اینکه یک تغییر به معنی مثبت کلمه دارد میآید، میرسد.
درباره آذر ماجدی
آذر ماجدی فعال کمونیست کارگری و از طرفداران جنبش زنان است. او در رشته تاریخ و ادبیات فرانسه در کانادا تحصیل کرده و از نوجوانی وارد فعالیتهای سیاسی شده است. خانم ماجدی که از طرفداران براندازی جمهوری اسلامی است، در لندن زندگی میکند.
یعنی امید به آینده در این تغییر وجود دارد.
در عین حال که آهنگ یک احساس خیلی خاصی دارد. بلوز است. سم کوک هم که صدایش حرف ندارد.
امیدوارم کارل مارکس و مهمانان دیگر خوششان بیاید!
حتماً. با چیزی که من از کارل مارکس در بیوگرافیاش خواندم آدم به شدت روشن و بازی بود. منصور حکمت که خودش گیتار میزد و جرج کارلین که توی همین تیپ بود و آن دو نفر هم خوششان میآید.
حتماً از انتخاب شما راضی هستند و گوش خواهند داد. میشود لطفاً بگویید چرا کارل مارکس؟ کارل مارکس برای شما چه اهمیتی دارد؟
آذر ماجدی/ تغییری در راه است
موسیقی انتخابی: تغییری در راه است
اثر: سم کوک
آلبوم: خبری خوبی نیست
کارل مارکس میتوانم بگویم بیشترین تأثیر را در زندگی من گذاشته. کارل مارکس شخصی است که افق مرا در زندگی به من داده و الان دارم نگاه میکنم میبینم [برای] بخش عمده زندگی من کارل مارکس قطبنما بوده برای اینکه ببینم چه کار میکنم.
میبینیم که الان به خصوص بعد از بحران اقتصادی فروش کتاب کاپیتال به شدت بالا رفته علیرغم اینکه رسانهها نمیخواهند درباره اش حرف بزنند. هنوز برای خیلیها کارل مارکس قطبنما است.
الان وقتی به دنیا نگاه میکنیم... من فقط برای اینکه بتوانم از افسردگی اینهمه جنایت و این همه ظلم و استثمار و این همه فقر و بردگی در بیاورم این است که به مارکس فکر میکنم و افقی که نشان داده که به نظر من واقعی است و میشود به آن رسید. میخواهم آنجا باشد و به ما بگوید چه کار کنیم.
در این دنیا!
دقیقاً
میهمانان آذر ماجدی/ کارل مارکس
کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳ م.): اندیشمند، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی
شهرت: از بنیانگذاران کمونیسم
اثر مهم: مانیفست کمونیست، سرمایه
دلیل دعوت: کارل مارکس بیشترین تأثیر را در زندگی من گذاشته. شخصی است که افق مرا در زندگی به من داده و در بخش عمده زندگی من برایم در حکم قطبنما بوده است.
در این دنیای پرآشوب! علت این که علاقه به مارکس زیاد شده گفتید به خاطر این بحرانی است که خیلیها دارند به این نتیجه میرسند که مارکس شاید راست میگفته که تضادهای سرمایهداری ذاتی است و خودش را نشان میدهد؟
دقیقاً. وقتی که صحبت از مانیفست کمونیسم در صدمین سالگرد نشرش بود فکر میکنم وبسایت بی بی سی بود... دقیق یادم نیست... ولی پرفروشترین کتاب دنیا بود. از کتاب مقدس که هر هتلی که میروید توی کشوی اتاق هست بیشتر فروش رفته بود. برای اینکه به خصوص نسل جوان دنبال جواب میگردد. جواب را سعی میکند آنجا پیدا کند. من فکر میکنم... حتی یک چیز جالب که خواندم میگفتند در بازار بورس در آمریکا بخشی از سرمایهداران گفتند باید مارکس را خواند برای اینکه بفهمیم سرمایه داری چطوری کار میکند. نه برای اینکه بخواهند کمونیست باشند. به خاطر اینکه میخواهند سرمایه دار خوبی باشند.
یعنی جلویش را بگیرند یا جلوی فروپاشی سرمایهداری را بگیرند.
دقیقاً. این را من در یکی از روزنامههای معتبر خواندم. یعنی میخواهم بگویم تأثیر مارکس در این مدت عظیم بوده در دنیا و هنوز هم هست.
با اینکه مارکس تا آنجا که یادم هست در ۱۸۸۳ فوت کرده یعنی الان حدود صد و سی چهل سال میگذرد و همچنان...
هنوز در هایگیت یک دلیل اینکه های گیت توانسته سرپا بایستد به خاطر فروش بلیت است برای کسانی که از دور و بر دنیا میآیند تا بروند مقبره مارکس را ببینند.
میهمانان آذر ماجدی/ منصور حکمت
منصور حکمت (۱۳۳۰-۱۳۸۱ ه.ش.): فعال سیاسی مارکسیست
شهرت: بنیانگذاری حزب کمونیست و حزب کمونیست کارگری ایران، و حزب کمونیست کارگری عراق
دلیل دعوت: مارکسیست فوقالعاده عمیقی بود. یک رهبر سیاسی فوقالعاده تیزبین... هم از نظر تحلیل سیاسی و استراتژیک... یک انسان واقعاً اصولگرا و واقعاً انسان.
میپردازیم به مهمان دوم شما منصور حکمت که یکی از پیروان کارل مارکس بوده خودش.
مارکسیست خیلی عمیق... من البته احساس دوگانه دارم وقتی اسم منصور حکمت میآید. یکی عاطفی و خصوصی است برای اینکه همسرم بوده. ولی الان اینجا بیشتر از موضع سیاسی [نگاه میکنم] منصور حکمت لیدر جنبشی بود که من در آن فعال هستم. بودم. به نظرم مارکسیست فوقالعاده عمیقی است. لیدر سیاسی فوقالعاده تیزبین... هم از نظر تحلیل سیاسی و استراتژیک و انسان... یک انسان واقعا اصولگرا و واقعا انسان بود.
تلاش زیادی کرد و حزب خیلی بزرگی را ساخت و توانست حتی در عراق یک حزب بسازد. امید را چه در ایران و چه در عراق بالا برده بود برای اینکه میشود کاری کرد. متاسفانه مرگش خیلی چیزها را تغییر داد.
جوان هم بود...
۵۱ سالش بود وقتی از سرطان فوت کرد. ولی خب زندگی پر از تنش و استرس به خاطر نوع کاری که داشت. با وجود اینکه خیلی جوان شوخی بود و گیتار میزد ولی کار سیاسی... و برای من وجود منصور حکمت... من همیشه منصور حکمت را به عنوان مارکس دوره خودمان [دیدم]. نه به خاطر اینکه همسرم بوده! برای اینکه یک عده ممکن است اینطوری فکر کنند.
دوست داشتم در این مهمانی مارکس و منصور حکمت بنشینند با هم حرف بزنند. و تحلیل اوضاع را بدهند. هم تحلیل پایه اقتصادی و هم تحلیل سیاسی. از اروپا و خاورمیانه و اینکه چه باید کرد. به خصوص منصور حکمت... مارکس شاید دوره اش نبود. فقط در انترناسیونال اول بود. ولی منصور حکمت بلد بود تشکل بسازد. بلد بود حزب بسازد. بلد بود آدم جمع کند.
منصور حکمت توانست بعد از انقلاب ۵۷ مارکسیسم انقلابی را احیا کند. از زیر دست شوروی و چین و آلبانی و تمام این خط و خطوطی که بود و یا حتی چپ نوینی که در اروپا بود و دانشجویی بود مثل می ۶۸ و غیرذلک، توانست بکشد بیرون. توانست پوپولیزم و ضد امپریالیسمگرایی شرق زده را که در ایران بود... تمام آنها را توانست نقد کند و توانست یک جنبش نوینی راه بیاندازد و چپ وسیعی را توانست جلب کند.
میهمانان آذر ماجدی/ جرج کارلین
جرج کارلین (۱۹۳۷- م.): نویسنده، کمدین، و منتقد اجتماعی آمریکایی
شهرت: دریافت پنج جایزه گرمی برای جنگهای کمدی
دلیل دعوت: یک کمدین سیاسی است که به نظام سیاسی و جامعه آمریکا و به عقبماندگیهایی که در جامعه آمریکا وجود داشت، نقد داشت؛ از مسئله هموسکسوآلیتی بگیرید تا مثلاً سقط جنین، حقوق زن و آزادی جنسی و تمام این مسائل. یک آتهئیست جدی.
میرسیم به مهمان سوم شما. جرج کارلین.
یک کمدین فوقالعاده با نمک است.
استند آپ کمدین.
استندآپ کمدین است. آدم آتهئیستی بود. آدم چپی بود. نقدی که فرضاً از جمهوریخواهان و راستهای جامعه آمریکا سر مسائل مختلف میکرد از برابری گرفته و رفاه تا سر مسئله حقوق زن آنقدر جالب است که شما وقتی مینشینید گوش میدهید واقعاً از خنده روده بر میشوید...
انتقاد از جامعه آمریکا و سیستم سیاسی آنجا بوده...
دقیقاً.
نه چیزهایی که بعضی از کمدینها میگویند، چیزهای...
نه. نه. نه.
یک کمدین به اصطلاح سیاسی بوده.
دقیقا. یک کمدین سیاسی بود که نقد داشت به نظام جامعه آمریکا. نقد داشت به سیستم حاکم در جامعه آمریکا. نقد داشت به عقبماندگیهایی که در جامعه آمریکا وجود داشت از مسئله هموسکسوآلیتی بگیرید تا مثلا سقط جنین، حقوق زن و آزادی جنسی و تمام این مسایل. آتهئیست جدی. و چقدر مذهب را...
یکی از کارهای جالبش سر مذهب بود. مسخره کردن مذهب. و خب زبان تیز... میدانید آدمهایی که با طنز کار میکنند آدمهای فوقالعاده باهوشی هستند. برای اینکه باید مسئله را ببینید و بتوانید با آن لحن این را طنز کنید. چون هیچ چیز مثل طنز به نظر من روی آدمها تأثیر نمیگذارد برای اینکه درک کنند و یا تکان بخورند.
من از کارهای جرج کارلین خوشم میآید. متأسفم همین اخیراً فوت کرد. من این طور که بیوگرافی مارکس را خواندم او هم شیطنتهای خاصی داشته. مثلاً وقتی جوان بوده و در انگلیس زندگی میکرده میگویند میرفته با دوستانش هفتهای یک شب آبجو میخورده و بعد از اتوبوس پیاده میشدند در خانه مردم را زنگ میزدند و فرار میکردند. کاری که مثلاً بچه ۱۰ ساله ممکن است بکند.
آدم شیطانی بوده!
آدم شیطانی بوده. بعد با احاطهای که به ادبیات و هنر داشت من فکر میکنم طنز برایش جالب است. منصور حکمت فوقالعاده از طنز خوشش میآمد. مونتی پایتون و جرج کارلین... تمام اینها را دنبال میکرد و خودش طنز خیلی قوی داشت. در نتیجه فکر میکنم شام جالبی میشود که در عین حال که بحث سیاسی و راهیابی میکنید میتوانید کلی بخندید...
میهمانان آذر ماجدی/ منیر هاشمی
منیر هاشمی (۱۳۳۳-۱۳۶۱ ه.ش.): فعال سیاسی چپگرا
دلیل دعوت: دوست دوران دبستان من بود، و همیشه یک جور هوش و روشنبینی داشت که برای من خیلی جالب بود. بعد که به کردستان رفتیم، خبر اعدام خودش و همسرش را شنیدیم.
با طنز جرج کارلین... خب برویم به مهمان چهارمتان؛ منیر هاشمی.
منیر هاشمی را شاید کسی زیاد نشناسد. منیر هاشمی دوست دوران دبستان من بود. ما مثلاً ۱۰ سالمان بود با هم مدرسه میرفتیم. همیشه یک جور هوش و روشنبینی داشت که برای من خیلی جالب بود. بعد ما از هم دور شدیم. من رفتم خارج درس بخوانم و او هم... بعد وقتی برگشتم ایران شنیدم که مخفی است. دوران شاه...
زمان شاه...
در زمان شاه مخفی شده بود در جریانهای سازمانهای چپ. بعد انقلاب که شد آمد جلو و آمد با همان سازمان مبارزان کمونیست که من با آن بودم. متأسفانه نتوانستیم همدیگر را ببینیم. مخفیکاریهای آن دوره که نمیتوانستیم خودمان را علنی کنیم. بعد وقتی من کردستان بودم، سال ۶۱ من و همسرم رفتیم کردستان، در کردستان خبر اعدامش را شنیدم. اعدام خودش و همسرش...
کی اعدام شد؟
مرداد ۶۱.
خانم هاشمی در درگیری مسلحانه کشته شد یا در بازداشت...؟
نه آن موقع که ما درگیری مسلحانه در ایران نداشتیم. سازمان اتحاد مبارزان کمونیست که کار مسلحانه نمیکرد. منتها میشناختندش. این رژیم رفت دنبال تمام زندانیان سیاسی زمان شاه که آزاد شده بودند، تک تکشان را اعدام کرد. یکی شاید سالم در رفته باشد و فرار کرده باشد. بقیه را اعدام کرد.
همسر منیر هاشمی جواد قائدی بود که از سازمان مجاهدین بود. مجاهدین مارکسیست. با تقی شهرام. آدم فوقالعاده بالایی بود از نظر سیاسی و تئوریک. دوتایی شان همراه برادر جواد قائدی اعدام شدند. من همیشه وقتی مادر جواد قائدی یادم میآید یا مادر منیر که قیافهاش هنوز یادم هست...
همیشه در حالت غمی بودم که نتوانستم منیر را یک بار دیگر ببینم و با هم در یک دوران داشتیم فعالیت میکردیم. هنوز... ممکن است کسی باورش نشود... هنوز هر چند وقت یک بار خوابش را میبینم. هنوز آن تصویرش و آن عکسش در ازدواجش و بچگی که با هم از راه مدرسه میآمدیم خانه و با هم بحث میکردیم حرفهایی که برای دو تا بچه ۱۰ ساله آن دوره عجیب بود ولی یک جوری ما را به هم نزدیک کرد.
میهمانان آذر ماجدی/ نوال السعداوی
نوال السعداوی (۱۹۳۱- م.): نویسنده، فعال مدتی و فمینیست مصری
آثار: چهره عریان زن عرب، زن، دین و اخلاق، و تألیفات دیگر
دلیل دعوت: از نظر سیاسی با او اختلافات زیادی دارم اما زن فوقالعاده جالبی است، و فوقالعاده انرژی دارد. تابوهایی را شکست به خصوص در جوامع زیر دست اسلام که برای من خیلی آموزنده بود...
حالا شما که به خاطر فعالیتهای سیاسی نتوانستید همدیگر را ببینید امیدوارم در مهمانی مجازی منیرخانم را ببینید و با هم احوالپرسی کنید و یاد دوران دبستان بیافتید و کارهایی که با هم کردید. مهمان آخرتان نوال السعداوی است.
با این خانم من از نظر سیاسی اختلافات زیادی دارم. ولی یک ویژگی دارد که برای من جالب است. ایشان الان فکر میکنم هشتاد و چند سالش است. من تا حالا در دو سه کنفرانس با او بودم. مقدونیه با هم بودیم. خود سازمان آزادی زن در سوئد کنفرانس گذاشته بود و ایشان صحبت کرد. تا حدودی به این معنا از نزدیک میشناسمش. زن فوقالعاده جالبی است. اولا فوقالعاده انرژی دارد. اصلا نمیتوانید بفهمید...
گفتید حدود هشتاد سالش هست...
حدود هشتاد و دو سه سالش هست. آن موقع که من چند سال پیش دیدم حدود هشتاد سالش شده بود. الان هشتاد و سه چهار سالش هست. تمام این دوره خیزش انقلابی در مصر جلوی صف بود. میآمد جلوی تظاهرات.
مصری الاصل است؟
مصری الاصل است. ایشان هم پزشک است، هم نویسنده است و هم اکتیویست است. سیاسی و حقوق زنان. تاثیری که نوال السعداوی روی من گذاشت و برای من جالب است این است که تابوهایی را شکست به خصوص در جوامع زیر دست اسلام که برای من خیلی آموزنده بود...
چه تابوهایی مثلاً؟
سال ۵۹ بود فکر میکنم اولین کتابی که از نوال السعداوی خواندم که به فارسی ترجمه کرده بودند چهره عریان زن عرب. این کتاب یک شوک بود برای من. من راجع به ختنه دختران هیچ نمیدانستم. اصلا نمیدانستم این پدیده وجود دارد. چون در تهران نبود. در یک بخشهایی از ایران بود مثل سیستان و بلوچستان و کردستان.
پنهان بود...
پنهان بود. کسی راجع به آن حرفی نمیزد. یکی این و یکی سوء استفاده جنسی از بچهها در خانوادهها. این دو تا تابو را نوال السعداوی شکست. وسطهای دهه هفتاد این کتاب را نوشته. برای آن موقع جامعه مصر این خیلی مهم بود که زنی بیاید این تابو را بشکند و حتی راجع به ختنه خودش حرف بزند. این چشم مرا باز کرد.
من باورم نمیشد که این پدیدهها وجود دارد. خب جوان بودم. اصلا آنقدر چیز نداشتم. بعد دنبال کردم این مسائل را. این تلاش برای تغییر، این امید برای تغییر، این انرژی برای تغییر و این تابوشکنی. هرچند که از نظر سیاسی با هم اختلاف داریم... ایشان یک دورهای رفت پشت اسلامیها سر ضد امپریالیزم و بعد رفت پشت ارتش برای زدن اخوان المسلمین.
خودش را چپ میداند. خودش را سوسیالیست میداند. منتها میدانیم بعضی چپها از این تاکتیکها استفاده میکنند. در نتیجه از نظر سیاسی من با او اختلاف نظر دارم. از نظر نوع انرژی و دید و افقش و شجاعتش برای من جذاب است.
کاملاً درک میکنم که چرا ایشان هم یکی از مهمانان است. حالا برای این مهمانان از کارل مارکس بگیر تا دوست دوران مدرسهای خانم منیر هاشمی، جرج کارلین و همسر سابقتان و خانم السعداوی چه غذایی میخواهید بدهید برای مهمانی شام؟
من غذا بد درست نمیکنم. ولی این طوری نیست که بگویم همه غذاها را بلدم. منتها یک چیزی را متوجه شدم در همه سالهایی که در خارج از کشور زندگی کردهام، قورمه سبزی یک غذای ایرانی است که من کسی را ندیدم که ازش تعریف نکند. همه تعریف کردند. در نتیجه من وقتی مهمان دارم به خصوص بچههایم دستور قورمه سبزی میدهند برای دوستانشان که همراه میآورند. در نتیجه قورمه سبزی... ولی قورمه سبزی گیاهی. یکی به خاطر اینکه منصور حکمت گیاهخوار بود. یکی به خاطر اینکه کلا الان گیاهخواری راه افتاده. من خودم هم الان دیگر گوشت قرمز نمیخورم. منتها...
چطوری درست میکنید قورمه سبزی را؟
قورمه سبزی خوب چیز...
برای گیاهخواران...
من بعضی وقتها قارچ به آن اضافه میکنم...
به جای گوشت...
به جای گوشت. بعضی وقتها گردو اینها اضافه میکنم که یک روغنی چیزی کمی غلیظ کند و جا بیافتد بهتر... با پلو و ته دیگ برشته. چون من خودم عاشق ته دیگم.
ته دیگ برنج یا مثلاً نان...
من نان نمیگذارم. مادر من رشتی بود و ته دیگ به سبک رشتیها مثل کته [درست میکنم].
گفتید مادرتان رشتی بوده. میدانید قورمه سبزی را در رشت درست میکنند و همه این کارها را میکنند و تویش بادمجان میریزند.
من دفعه بعد این کار را میکنم.
این کار را بکنید فکر میکنم خیلی خوشمزه میشود. یعنی همان کاری که مثلاً با قیمه بادمجان میکنند و بادمجان را سرخ میکنند. قورمه سبزی که آماده میشود بادمجان را میزنند تویش.
فکر خوبی است. به خصوص چون گیاهی است یک چیز دیگر اضافه میشود. حتما دفعه بعد. خبر میدهم به شما!
بسیار خب. امیدوارم که مارکس و جرج کارلین و به خصوص خارجیها... منیر که خوشش میآید چون ایرانی است و منصور هم خوشش میآید...
من مطمئنم که مارکس و جرج کارلین... مگر اینکه حساسیت خاصی داشته باشند. چون واقعاً کسی را ندیدم که قورمه سبزی دوست نداشته باشد.
فکر میکنید حالا مهمانان که الان دیگر اواخر شامشان هست با هم چه گفتوگویی میکنند؟ مارکس و منیر هاشمی و...
من فکر میکنم شما هرجا که بروید مگر کسانی که واقعاً بخواهند از سیاست فرار کنند، جایی را نمیبینید که مردم به نوعی راجع به سیاست حرف نزنند. به یک نوعی راجع به پناهندگان و آدمهایی که میخواهند پناهنده شوند و در آب غرق میشوند و جنگ و فقر حرف نزنند. خب روشن است چنین مهمانانی که من دارم قطعاً بحثشان این خواهد بود که چه میشود که یک دنیای بهتر و یک دنیای آزادتر و یک دنیای عادلانهتر و دنیای برابرتر ساخت. فکر میکنم برای همه شان این مسئله مهم است. مهم نیست سطح اختلافهای سیاسیشان چه باشد. این مسئله همه شان هست.
فکر میکنی اینجا همه از مارکس میخواهند بپرسند که به ما بگو ما چه کار کنیم؟
من فکر میکنم مارکس آن شخصیتی خواهد بود که پاسخ میدهد. کسان دیگر هم البته درافزودههای خودشان را خواهند داشت. منصور حکمت حتماً درافزوده خودش را خواهد داشت. برای خود من شخصا این هست که ببینم این دو نفر چه میگویند. چون من واقعاً الان بعضی وقتها مستأصل میشوم وقتی این همه مرگ و گرسنگی و این همه بیعدالتی را میبینم. ببینید سی میلیون برده در دنیا وجود دارد. برده به معنای واقعی کلمه...
در قرن بیست ویکم.
در قرن بیست و یکم. بیشتر از تعداد دورانی که بردهداری رسم بود. این فقط یک نمونهاش است. ببینید چند هزار نفر در این دریاها کشته شدند. چند تا بچه؟ من فقط دو نمونه را میگویم. آن وقت نگاه کنید ببینید دنیا چه شده. باید این دنیا را تغییر داد. واقعاً دلم میخواهد که مهمانی اتفاق میافتاد. شما ایدهاش را آوردید ولی کاش اتفاق میافتاد. من میتوانستم...
از مارکس بپرسید چه کار کنید. مارکس برای دوران خودش راهحلهایی که میداد بینظیر بود.
هنوز هم... شما لازم نیست بروید انترناسیونال یک را دنبال کنید. ولی کاپیتال را بخوانید. مانیفست کمونیسم را ممکن است بندهایی اش را بنا به جامعه خودتان عوض کنید ولی آن جوهر نقد مارکس هنوز سرجایش هست. تا سرمایهداری هست سرجایش هست. کلیشه نیست. بحث مقدس بازی نیست. واقعیت است.
خانم ماجدی خیلی ممنون که در این برنامه شرکت کردید. من فکر میکنم مهمانان همچنان دارند بحث میکنند. به خصوص از مارکس تئوریسین بزرگ میخواهند آقا یک راه حلی نشان بده که ما چطور از این وضعیتی که شما تصویر کردید بیاییم بیرون و حتماً غذای خوشمزه شما را هم میخورند و سم کوک هم گوش میدهند. ولی وقت برنامه ما تمام شد. خیلی ممنون که شرکت کردید.
متشکرم از این فرصت.
-
صادق صبا
صادق صبا، روزنامهنگار نامآشنای ایرانی است که در چند دهه گذشته در عرصههای مختلف روزنامهنگاری رادیویی و تلویزیونی فعالیت کرده است. او از جمله مستندهایی تلویزیونی برای شبکه جهانی بیبیسی تهیه کرده و در سالهای ۸۸ تا ۹۵، مدیریت بخش فارسی بیبیسی را برعهده داشته است. آقای صبا مجموعه برنامه «میزبان» را برای رادیو فردا تهیه و اجرا میکند.
(۲۰۱۸) ! چپ خلقی، سکتاریسم و گم کردن سوراخ دعا
چپ خلقی، سکتاریسم
و گم کردن سوراخ دعا!
شایعاتی در فضا می چرخد. دنیای سیاست بعضا که دنیای عجیبی است! جریان چپ خلقی و در میان آنها عده ای که اصل و نسب شان به توده ای ها و اکثریتی ها می رسد فضا را آلوده می کنند. فضا را برای فعالیت فعالین کارگری، رادیکال و آزادیخواه سخت و مشکل می سازند. این جریانات طی بهانه یا توجیه مخالفت با مقوله شورا به طرفداران شورا و جنبش شورایی که پس از سرکوب دهه شصت، از سال پیش مجددا در جنبش کارگری بجلوی صحنه آمده است، حمله می کنند. تحت بهانه دفاع از سندیکا فضا را بشدت برای فعالین جنبش شورایی سخت و حتی "امنیتی" کرده اند. بدرست شورا را با جنبش خود بیگانه می دانند. بنابراین به جنگ علیه جنبشی که برای ایجاد شورا بپا خاسته و تلاش می کند، بلند شده اند. شمشیر از رو بسته اند. قادر نیستند شورا را در عرصه تئوریک، سیاسی و تحلیلی رد کنند و کارگران را قانع کنند که "شورا انحرافی است و سندیکا بهترین و مناسب ترین تشکل برای جنبش کارگری است؛" لذا به شنیع ترین شیوه ها روی آور می شوند؛ فضا را برای فعالین جنبش شورایی "امنیتی" می کنند. از یک سو سرکوب کارگران و فعالین رادیکال را بپای فعالین این جنبش می نویسند و از سوی دیگر با "حکمتی" خواندن این جریان آنها را به طعمه سرکوب جمهوری اسلامی بدل می کنند.
بدنبال دستگیری اسماعیل بخشی و سپیده قلیان عملا کوشیدند که اعتصاب هفت تپه را بشکنند؛ علیرغم آنکه هنوز صد ها کارگر هفت تپه برای آزادی اسماعیل و سپیده و دیگر فعالین به اسارت درآمده از جمله هیات تحریریه نشریه گام که از اعتصاب کارگران هفت تپه دفاع کرده اند، مبارزه می کنند و بر خواست بحق خود ایجاد شوراها پای می فشارند، این جریان در محافل چو انداخته است که اسماعیل بخشی، این فعالین دستگیرشده و خواست شورا موجب "شکست مبارزات هفته تپه شده است." با خصومت و غضب خاصی این فعالین را درست در شرایطی که رژیم اسلامی قصد طولانی کردن دوران اسارت آنها را دارد؛ در شرایطی که بشدت زیر فشار اند تا به اتهاماتی واهی اعتراف کنند؛ در حالی که در شرایطی سخت و مشقت بار قرار دارند و رژیم می کوشد اراده و مقاومت آنها را بشکند؛ شایعه می کنند که اینها وابسته به کمونیستها و "حکمت" هستند.
این بار اول نیست که بخشی از کسانی که خود را چپ می نامند به طرق مختلف به پروژه های سرکوب جمهوری اسلامی مدد می رسانند. بعضی از ریش سفیدان این جنبش نمی خواهند رژیم اسلامی سرنگون شود و یک نظام آزاد و برابر و مرفه جانشین آن شود. اینها تمام کب کبه و دب دبۀ خود را از شرایط سرکوب و سانسور می گیرند. در شرایط سرکوب و سانسور که فعالین رادیکال نمی توانند علنا و باسم خود سخن بگویند، اینها باسم "استاد" و "دکتر" و "فیلسوف" و "اقتصاد دان" برای خود دکان باز کرده اند. اینها از سرکوب نان می خورند و شهرت بدست می آورند. آنها بعنوان "اپوزیسیون قانونی" رژیم اسلامی مقام و منزلتی بویژه در میان نسل جوان یافته اند و مبارزات رادیکال را تهدیدی برای موقعیت خود می بینند.
بحث شورا یا سندیکا بحثی قدیمی در میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی است. در شرایط انقلابی، در شوروی ۱۹۱۷، در ایتالیا در دهه بیست میلادی و در پرتقال در سالهای ۷۰ جنبش شورایی در میان طبقه کارگر سر برآورد، در هر سه مورد بدنبال سرکوب انقلاب و جنبش انقلابی، جنبش شورایی نیز سرکوب شد. در انقلاب ۵۷ طبقه کارگر در ایران بشکل گسترده ای به شورا روی آور شد. در بسیاری از محیط های تولیدی شورا ساخته شد؛ مجامع عمومی تشکیل می شد؛ همراه با سرکوب خونین ۳۰ خرداد ۶۰ جنبش شورایی سرکوب شد و فعالین آن دستگیر، شکنجه و اعدام شدند.
بدنبال خیزش توده ای یکسال و نیم پیش بار دیگر جنبش شورایی به میدان آمد. فعال ترین سخنگوی آن اسماعیل بخشی از رهبران نیشکر هفت تپه است. او خواست اداره شورایی را برای طبقه کارگر و کل جامعه مطرح کرد. بیش از یکماه طول کشید تا جمهوری اسلامی موفق شد نیروی خود را جمع کند و به مبارزه کارگران هفت تپه یورش آورد. تعدادی از نمایندگان کارگران دستگیر شدند. برخی را مرعوب و سپس آزاد کرد. اما اسماعیل بخشی را تحت شدیدتری شکنجه ها قرار داد. بعد از آن علی نجاتی نماینده بازنشسته هفت تپه را نیز دستگیر نمود. سپیده قلیان یک فعال جوان آزادیخواه است که از مبارزات کارگران هفت تپه دفاع می کرد، او هم دستگیر شد. پس از اعتراضات وسیع در جامعه مجبور شد که اسماعیل و سپیده را با قید وثیقه آزاد کند. اما مدتی بعد مجددا هر دوی آنها را بازداشت نمود. همچنین هیات تحریریه نشریه گام، عسل محمدی، امیر حسین محمدی فر، امیر امیر قلی و ساناز الهیاری که جرمشان دفاع از مبارزات هفت تپه بود بازداشت شدند.اکنون بیش از چهار ماه است که این فعالین در زندان، در شرایط بلاتکلیف و زیر فشارهای طاقت فرسا قرار دارند. رژیم دارد برای آنها پرونده سازی می کند؛ میخواهد آنها را با جرم "امنیتی" و همکاری با احزاب کمونیستی در خارج کشور محاکمه کند.
و در این فضا است که ما شاهد فضا سازی های چپ خلقی هستیم. این فضا سازی ها عملا درون جنبش آزادیخواهانه و رادیکال تفرقه انداخته است؛ فضا را آلوده کرده است. و ما با یک صدای رسا و همگانی در اعتراض به بازداشت این فعالین روبرو نیستیم. باید بر این تفرقه فائق آمد. باید با این فضا سازی ها قاطعانه مقابله کرد. باید با آنهایی که از روی ناآگاهی، غفلت و سکتاریسم به این دام افتاده اند بحث کرد و آنهایی را که ریگی به کفش دارند، افشاء نمود. بحث درباره شورا یا سندیکا را نیز باید در یک فضای سالم سیاسی به پیش برد. بهبود شرایط و زندگی طبقۀ کارگر و انسان های زحمتکش خواست پایه ای تمام جنبش چپ است. قطعا بر سر چگونگی پیشبرد این مبارزه اختلاف نظر وجود دارد. اختلاف نظر یک امر طبیعی است. نمی توان با کسانی که ماموراند و یا ریگی به کفش دارند بحث کرد؛ اما قطعا می توان با فعالینی که صرفا بعلت اختلاف نظر سیاسی – تئوریک به موضع خصمانه افتاده اند منطقی به بحث نشست.
مبارزه جمعی و سازمانیافته برای آزادی کلیه زندانیان سیاسی یکی از وظایف اصلی ماست. باید در گوشه و کنار جامعه مبارزه را سازمان دهیم، در کارخانه ها، دانشگاه ها و مدارس یک مبارزه متشکل با خواست آزادی کلیه زندانیان سیاسی را به پیش بریم. "زندانی سیاسی آزاد باید گردد!" "کارگر زندانی آزاد باید گردد! باید در گوشه و کنار جامعه شنیده شود.
! ضد رژیمی گری راست حمید تقوایی سلبی – اثباتی بی تقصیر است
ضد رژیمی گری راست حمید تقوایی
سلبی – اثباتی بی تقصیر است!
تظاهرات دانشجویان در ۲۳ اردیبهشت ماه جنجال آفرین شد. بدنبال این اعتراض رادیکال هم جمهوری اسلامی، هم نیروهای دست راستی "رژیم چنجی" و هم حزب کمونیست کارگری به دانشجویان حمله ور شدند. این اعتراض به یک صف آرایی مهم میان راست ها و کمونیست ها دامن زد. ما کمونیست های کارگری حکمتی جایگاه مهم و تعیین کنندۀ این اعتراض را تحلیل و بررسی کردیم و در عین حال پاسخ درخوری به حملات دست راستی به جنبش رادیکال دانشجویان دادیم؛ بویژه حملات راستی ای که تحت لوای چپ وتحت نام کمونیسم انجام گرفت. حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری به دانشجویان رادیکال، به سازماندهندگان این اعتراض و به دانشجویانی که آب پاکی روی دست نیروهای دست راستی ریخته بودند، برخوردی شنیع و زننده کرد.
علیرغم راست روی های هر روزۀ این حزب، بنظر می رسد که این درجه زمختی را کسی انتظار نداشت. بویژه آنکه همزمان با معاون بسیج دانشگاه که اعلام کرد مارکسیست ها در دانشگاه نفوذ کرده اند و باید خدمتشان رسید؛ حمید تقوایی اعلام کرد که اینها یک گروه کوچک و حاشیه ای هستند که باید "منزوی" شان کرد. این زمختی در اذهان بسیاری از کمونیست ها با نیروهای اپورتونیست و راست باصطلاح چپ اوایل انقلاب ۵۷ و دهه ۶۰ تداعی شد. این برخورد واکنش های تند بسیاری را برانگیخت. ما این برخورد زشت و زننده را نقد کردیم. حمید تقوایی که در بد چاله ای افتاده بود کوشید با یک مصاحبه رادیویی دیگر و مقاله ای در نشریه انترناسیونال پاسخ ما را البته بدون ذکر نام بدهد. مانند انسانی که در باتلاقی قدم گذاشته است، هر چه بیشتر تلاش می کنند بیشتر فرو می روند. این حزب دارد در راست روی تاریخا شناخته شده ای غرق می شود. ایکاش بخود آیند و اسم کمونیسم کارگری را بیش از این آلوده نکنند.
در شرایط انقلابی تصاویر سریعا تغییر می کند. جنبش های سیاسی سریعا به پیش یا پس می روند؛ صف بندی طبقاتی عمیق تر می شود. نیروهای سیاسی جایگاه شان بسرعت تغییر می کند. یک شبه راه صد ساله به جلو یا به عقب می پیمایند. و دقیقا در این شرایط است که شاهدیم حزب کمونیست کارگری دارد با سر به بد جایی درون جنبش های سیاسی می رود. از سال گذشته ما تمام مباحث کلیدی آنها را نقد کرده ایم. کوشیدیم مسئولانه و رفیقانه نقد کنیم تا شاید مفری برای بازگشت ایجاد کنیم. هر چه ما مسئولانه تر نقد کردیم، فریادهای زشت و بی محتوای آنها رسا تر شد. اخیرا بحث راست "دیپلماسی کمونیستی" شان را نقد کردیم. شخصا فکر نمی کردم در این مدت کوتاه بتوانند از آن موضع "چراغ سبز به آمریکا" راست تر شوند. اما متاسفانه باید بگوییم که هر دم از این باغ بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد.
مبصر یا رهبر؟
حمید تقوایی بشدت از شعار "علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد" برآشفته شده است. بنظر می رسد که حتی از خود مسیح علینژاد خشمگین تر است. بیک معنا کاسۀ داغ تر از آش شده است. علینژاد گفت "فتوشاپ" است. حمید تقوایی خواهان انزوای این دانشجویان است! مثل یک ناظم بداخلاق میخواهد این دانشجویانی که بنظر ایشان پا از گلیمشان بیرون گذاشته و به ساحت مسیح علینژاد توهین کرده اند را تنبیه کند. دانشجویان رادیکال را "فرقه ای و حاشیه ای" می خواند؛ می گوید یک گروه کوچک اند و باید منزوی شوند. این ادبیات و لحن شما را یاد چه نوع تبلیغاتی می اندازد؟ حالا آنرا با ادبیات و لحن معاون بسیج دانشگاه مقایسه کنید! نتیجه را بعهده خواننده می گذاریم.
بعد از آنکه متوجه شد یا شاید برخی رفقای حزبیش بهش گفتند: "رفیق خراب کردی!" کوشید رفع و رجوع کند. در مصاحبه رادیویی پرسید منظور از این شعار چیست؟ "علینژاد ارتجاع است یا انقیاد؟" و سپس بلافاصله گفت که این برخورد به مسیح "منصفانه نیست!" حالا متوجه می شوید که وقتی می گوییم کاسۀ داغتر از آش، اغراق نکرده ایم. خود مسیح اینرا نگفت؛ دست راستی ها این را نگفتند؛ لیدر یک حزب کمونیستی این را می گوید. انسان در یافتن کلمات مناسب برای توصیف این وضعیت عاجز می ماند.
گوینده می گوید مسیح هر کسی نیست به دیدار پمپئو رفته است به پارلمان کانادا آمده است، یک مهرۀ مهم راست است. تقوایی پاسخ می دهد خوب چه اشکالی دارد ما هم میرویم؛ مینا احدی هم به دیدار پارلمان ها می رود؛ او هم با یک مهره دست راستی شاه پرست در مبارزه علیه اعدام همکاری کرده است. "دیدار با پمپئو که جرم نیست." نخیر جرم نیست، بحث بر سر جرم و جنایت نیست؛ بحث بر سر موقعیت سیاسی و جنبشی است. بحث بر سر افشای نیرو و جنبش دست راستی است؛ بحث بر سر زدن نقطه سازش ها است. بحث بر سر حاکم کردن افق چپ و سوسیالیستی بر جنبش انقلابی است.
سپس می گوید: مسیح بخاطر مبارزه اش علیه حجاب، و کمپین چهارشنبه های سفید معروف و مطرح شده است. (نقل به معنی) آیا واقعا مسیح علینژاد بخاطر طرح این دو کمپین این چنین معروف شده است؟ ایشان نقش رسانه های دست راستی، بویژه صدای آمریکا، لابئیسم دست راستی و رژیم چنجی دلالان راست و اصلاح طلب حکومتی مزد بگیر وزارت امور خارجه آمریکا را کاملا نادیده می گیرد. اگر مطلع نیست که باید گفت وای بر لیدر سیاسی ای که این چنین بی اطلاع است؛ اگر می داند و بروی خود نمی آورد که باید گفت وای بر کمونیسمی که صریحا وارونه می گوید و با مغلطه و معلق زدن می خواهد حرف خود را به کرسی بنشاند. در تمام طول مصاحبه بارها و بارها از مسیح علینژاد، حتی از همراهان خود مسیح، جانانه تر دفاع می کند. و چهرۀ یک زن مبارز انقلابی را از او ارائه می دهد که مورد ظلم دانشجویان رادیکال قرار گرفته است.
حمید تقوایی یک تعریف من درآوردی از مبارزه و جنبش سیاسی دارد. به تعبیر ایشان در مبارزۀ سیاسی شما مجاز نیستید نقد "استراتژیک" یا "ایدئولوژیک" بکنید. شما مجاز نیستید که در یک مبارزۀ سیاسی راستهای ضد جمهوری اسلامی را نقد کنید. بطور مثال می گوید "یک آژیتاتور نباید در خیابان رضا پهلوی را نقد کند." چرا؟ چون این جنبش و مبارزه سیاسی است و جای نقد استراتژیک و ایدئولوژیک نیست. این تعبیری کاملا من درآوردی از مبارزه و جنبش سیاسی است. ایشان حق دارد به کادرهای حزب خودش بگوید این کار را نکنند ولی وقتی می کوشد در پز رهبری به آژیتاتورهای در خیابان و به فعالین چپ و کمونیست این را بگوید و بهشان تشر بزند و فرقه بنامندشان، این دیگر مبصری است و نه رهبری. آنگاه آیا این آژیتاتور خیابان نباید با همان لحن عوامانه به ایشان بگوید: "دوست منی یا بادمجان؟"
حجاب اجباری یا اسلامی؟
ما اصلاح طلبان حکومتی "فعال در حوزه زنان" را همواره نقد کرده ایم. تلاش شان برای آب ریختن در مطالبات زنان و جنبش آزادی زن را افشاء کرده ایم. همواره گفته ایم که این جریان و جریانات راست بطور کلی مداوما می کوشند در مقابل مبارزات رادیکال مردم و جنبش آزادی زن دست انداز ایجاد کنند؛ زمانی که مبارزات به پیش می رود و رژیم اسلامی را به عقب نشینی وادار می کند، آنها می کوشند که شعارهای مبارزات مردم را بدزدند، آب در آن بریزند و باین ترتیب، بویژه با توجه به پلاتفرم تبلیغاتی وسیعی که دارند، مبارزات را به عقب بکشند. بیش از بیست سال است که در این راه تلاش می کنند. نقش دو خردادی ها و اصلاح طلبان حکومتی اصولا همین بوده است. ما یک آن فشار نقد را از روی آنها برنداشته ایم و از همین رو به مدال "چپ حاشیه ای، فرقه ای یا سنتی" از جانب حزب کمونیست کارگری مزین شده ایم. مسیح علینژاد نیز یکی از همین مهره هاست که بدنبال فرعی شدن نقش افرادی مثل شیرین عبادی و مهرانگیز کار و سایر چهره های اصلاح طلب حکومتی به خارج آمده توسط جنش راست علم شده است. می کوشند از او رهبر بسازند؛ عکس با پمپئو نیز در همین راستا است. ما از همان ابتدا آزادیهای یواشکی و چهارشنبه های سفید را نقد کردیم. در حالیکه حزب کمونیست کارگری از این جنبش ها حمایت می کرد.
بحث حجاب اجباری و اسلامی را نیز در همین متن طرح و بحث کردیم. حمید تقوایی بدون آنکه از طراح این بحث نامی ببرد به ما هم در مصاحبه رادیویی و هم در نوشته اش در نشریۀ انترناسیونال حمله می کند. حمله به چپ مجاز و صواب و به مسیح علینژاد "بی انصافی" است! جلل الخالق! عجب دنیایی شده است! جا دارد که نکته ای را یادآور شویم؛ از اینرو که ایشان در زمان حیات منصور حکمت چندان در باغ فعالیت ها و مباحث حزبی نبودند، اطلاع ندارند که منصور حکمت تاکید بسیاری داشت که ما کمونیست های کارگری تمایز میان دو مقوله "حجاب اجباری و اسلامی" را صریح و روشن بیان کنیم و بر آن تاکید گذاریم. ولی خوب کدام بحث منصور حکمت در این حزب نقشی دارد که این نکته داشته باشد؟
حمید تقوایی اعلام می کند که این چپ ها، یعنی کسانی که شعار علیه علینژاد داده اند و کسانی که ازدانشجویان دفاع و علینژاد را نقد کرده اند، "نسب" شان "به همان سازمانهای چپی می رسد که در اولین برآمد توده ای علیه حجاب اجباری در هشت مارس سال ۵۷ در پیاده رو ایستادند. اکثریت قریب باتفاق سازمانهای چپ آن دوره این حرکت را راست و اعتراض زنان شمال شهری ارزیابی کردند و در برخورد به آن یا سکوت کردند و یا علیه اش موضع گرفتند. از آن زمان تا امروز مقاومت و اعتراض و مبارزه زنان علیه حجاب بیوقفه ادامه داشته است و بی لطفی چپ سنتی به این جنبش نیز همچنان ادامه یافته است. ...آخرین برآمد جنبش علیه حجاب حرکت رادیکال دختران خیابان انقلاب بود که باز از جانب چپ فرقه ای مورد حمایت و توجه چندانی قرار نگرفت. خود را به بحثهای کشاف در مورد "تفاوت میان حجاب اجباری و حجاب اسلامی" مشغول کردند و از کنار آن گذشتند."
اگر چیزی غیرمنصفانه است نه برخورد دانشجویان به علینژاد، بلکه برخورد حمید تقوایی به جنبش چپ است. من بارها ضمن نقد جنبش چپ طی سالهای ۵۷-۶۰ در برخورد به جنبش اعتراضی زنان، گفته ام که علیرغم نقدی که به جنبش چپ وارد است، چپ تنها جنبشی بود که از مبارزات زنان دفاع کرد. به همان میزان که "نسیم" مارکسیسم و انقلاب اکتبر برشان وزیده بود از جنبش زنان دفاع کردند. در آن مقطع حدود ۵ سازمان زنان وجود داشت که همگی توسط چپ ها ایجاد شده بود. مگر آنکه زنان چپ را در میان جنبش چپ قلمداد نکنیم؛ وگرنه تمام مبارزاتی که سازمان یافت توسط این سازمانها بود. بنظر میرسد که این دوستان وقتی می گویند چپ منظورشان مردان چپ است! روی دیگر سکه مرد سالاری.
بعلاوه، مطمئن نیستم که حمید تقوایی در آن زمان در پیاده رو بود یا در خانه اش، اما من وسط میدان مبارزه نه فقط علیه حجاب و آپارتاید جنسی، بلکه علیه کلیت زن ستیزی و برای آزادی زن بودم. ابایی هم نداشتیم که از مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسم دفاع کنیم؛ ابایی نداشتیم از انقلاب اکتبر بگوییم. نگران نبودیم که مبادا نسبت به یک چهره راست "بی انصافی" کنیم. و بدرست به این تعاریف من درآوردی از جنبش سیاسی نیز قائل نبودیم. اتفاقا در آن مقطع من و حمید تقوایی هر دو به یک سازمان تعلق داشتیم. در نتیجه ایشان از تمام این فعالیت ها مطلع است. کتمان حقیقت و مغلطه روش ایشان است. گویی ترک عادت موجب مرض است.
حمید تقوایی مبارزه جنبش آزادی زن را به مبارزه علیه حجاب اجباری تقلیل می دهد؛ چه آن زمانی که عبارت "دختران خیابان انقلاب" را به دختران انقلاب تغییر نام دادند؛ چه در هیاهوهایی که حول مبارزه زنان راه می اندازند، تمام افق این جنبش را به مبارزه علیه حجاب اجباری تقلیل داده اند؛ در نتیجه عجیب نیست که از علینژاد دفاع می کنند چون تا آنجا که به جنبش حق زن بر می گردد، افق شان کاملا بر افق او منطبق است. حجاب و رقص و آواز تنها بروزات و وجوهی است که این حزب طی این یک سال و نیم اخیر از آن دفاع کرده است. در این مصاحبه رادیویی خیلی روشن می گوید،"زنان علیه ناموس پرستی هستند؛ و از نظر ایشان چپ ها طرفدار "عفت و عصمت". لابد این تاکتیک هم برای آنست که "اپوزیسیون اپوزیسیون" نشوند و راست را نرمانند. با اتکاء به تئوری خودشان در "مبارزۀ سیاسی" استراتژی و ایدئولوژی را طرح نمی کنند. سر لغو حجاب اجباری با راست و اطلاح طلبان توافق دارند بر همان می کوبند تا با هم جمهوری اسلامی را بیاندازند. این کاملا یک انسجام سیاسی را نشان می دهد.
حمید تقوایی در بحث اینور و آنور می پرد؛ معلق می زند؛ یک جا می گوید اگر در تظاهرات خیابانی راست را نقد کنی مردم می رمند، چون ظاهرا با راست نزدیکتر اند. چند دقیقه بعد می گوید مردم رادیکالترین تعبیر سرنگونی طلبانه را انتخاب می کنند. انسان متحیر می ماند که بالاخره توده ها با راست احساس نزدیکی بیشتر می کنند یا خواهان رادیکالیسم هستند؟ در سمینار "دیپلماسی کمونیستی" که صریحا اعلام کرد. "مردم اتفاقا از رژیم چنج استقبال می کنند و از عکس گرفتن با پمپئو خوشحال هم می شوند". اما علیرغم این معلق زدن ها ایشان یک سیاست منسجم اپورتونیستی، ضد رژیمی گری، دفاع از راست و حمله به چپ را دنبال می کند. اگر حتی به فعالیت های یک سال و نیم اخیر هم دقیق شویم این سیاست منسجم کاملا قابل شناسایی است.
یک روش دیگر ایشان هم که پیش از اینهم به آن اشاره کردیم بردن نام منصور حکمت درست پس از ارائه یک تز راست و زمخت است. ایشان برای گرفتن ضرب تز دست راستی شان اسم منصور حکمت یا مارکس و لنین را با یک یک لفظ کمونیستی طرح می کند. فرضا در همین نوشته بحث "حجاب گیت" و "انقلاب زنانه" را از قول منصور حکمت عنوان می کند. این تاکتیک دیگر نخ نما شده است؛ ممکن است این روش هم حزبی هایشان را آرام کند ولی میان کمونیست های جامعه با تمسخر روبرو می شود. بحث حجاب گیت منصور حکمت یک تحلیل عمیق از مقوله حق، حق انتخاب، حق کودک و مقوله حجاب است. هیچ ربطی به این مباحث سطحی و راست ندارد. مقولۀ انقلاب زنانه را نیز این حزب به ابتذال کامل کشانده است. فقط کافیست یک زن با شناسنامه ایرانی لباس سینه باز یا بیکینی بپوشد تا او را به مقام رهبر "انقلاب زنانه" ارتقاء دهند. خوشبختانه کمونیست های کارگری حکمتی هستند و با تمام وجود از انقلابیگری و کمونیسم و عمق نظرات و تحلیل های منصور حکمت دفاع می کنند وگرنه معلوم نبود که چه بلایی سر نظرات و آرمان و افق حکمت می آمد.
سلبی و اثباتی بی تقصیر است!
حمید تقوایی در تمام طول حیات سیاسی اش یک "ضد رژیمی" به تمام معنا بوده است. البته ایشان در این خصلت تنها نبود. تمام آن چپی که ایشان با تبختر خاصی "چپ سنتی" می نامد چنین بود. منصور حکمت از دوره اتحاد مبارزان کمونیست و سپس حزب کمونیست ایران این ضد رژیمی گری پوپولیستی را نقد کرده است. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست در مبحث سبک کار منصور حکمت این سیاست را که توسط حمید تقوایی نمایندگی می شد، عمیقا نقد می کند. (این مباحث در سایت منصور حکمت قابل دسترسی است.) سپس بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران مجددا ضد رژیمی گری را نقد و قطعنامه "آزادی، برابری، حکومت کارگری" را تدوین می کند. در پلنوم ۱۳ حزب کمونیست کارگری نیز سیاست های تبلیغاتی حزب را که بعضا بر این نگرش استوار است مورد نقد قرار می دهد و می گوید حزب عمدتا بر سیاست و نگرش حمید استوار است و نه بر کمونیسم کارگری.
لذا تلاش برای قالب کردن سیاست و نگرش ضد رژیمی گری تحت عنوان مبحث "سلبی – اثباتی" که منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم در اکتبر ۲۰۰۰ مطرح کرد، یک شامورتی بازی است. بحث سلبی اثباتی بی تقصیر است. این بحث هیچ گناه و نقشی در راست روی های حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری ندارد. ایشان نه در آن سمینار بحث منصور حکمت را درک کرد و نه الان. اما یک خاصیت ایشان و حزبش به ابتذال کشیدن تمام مباحث کمونیسم کارگری و منصور حکمت شده است. هر مفهوم عمیق مارکسیستی را از محتوا تهی کرده اند. سطحی گری و انقلابیگری ضد رژیمی شان را به پای منصور حکمت می نویسند. از مبحث سلبی – اثباتی تا انقلاب زنانه. جالب است که منصور حکمت در همین سمینار انجمن مارکس گفت که ممکن است جریانات سکولار و مدرنیست بیایند و حزب را بدست بگیرند (نقل به معنی) و همین اتفاق افتاد. در بحث کنگره دوم، بحث حزب و قدرت سیاسی نیز گفت که ضامن ممانعت از راست روی حزب وجود یک ستون محکم از کادرهای مارکسیست است. دریغا! متاسفانه حتی امکانی که پیش بینی کرد ممکن است در حزب شکل بگیرد، شکل گرفت. حزب توسط جریان سکولار- مدرنیست ضد رژیمی سطحی فتح شد. توصیه ما به این رفقای سابق اینست که اسمتان را عوض کنید! اسمتان را بگذارید حزب سکولار مدرنیست چپ. آنگاه هم از نقد کمونیست های کارگری حکمتی راحت می شوید؛ هم اتحادتان با ضد رژیمی های راست آسانتر می شود و ممکن است شما هم به کاخ سفید دعوت شوید و مردم "خوشحال" شوند!
دیپلماسی کمونیستی" یا چراغ سبز به آمریکا؟ "
"دیپلماسی کمونیستی" یا چراغ سبز به آمریکا؟
حمید تقوایی در سمینار اخیر خود تحت عنوان: "کمونیسم در ایران چگونه پیروز می شود؟" مقوله جدیدی را تحت عنوان "دیپلماسی کمونیستی" بمثابه یک محور اصلی استراتژی این حزب برای پیروزی طرح می کند. البته همانگونه که سبک ایشان است تز اصلی در میان مقدار زیادی ادویه سوسیالیستی، مثل گویی، کلی گویی و کلیشه پردازی های تکراری بشکلی سریع و مختصر طرح میشود. خود او نمی گوید که این محور استراتژیش برای "پیروزی کمونیسم" است. شنونده باید این تز را استنتاج کند. یعنی دو تا دوتا چهار تا را جلوی خود بگذارد. از عنوان سمینار با طعنه ها و نیش های تکراری علیه یک "چپ هپروتی" موهوم که ظاهرا هنوز پس از ۴۰ سال به مقوله "سگ زنجیری آمریکا" باور دارد و پراندن چند ترم جدیدا اختراع شده که قرار است نه تنها فضا را بنفع آمریکا و غرب نزد اپوزیسیون کمونیستی تلطیف کند، بلکه این ادعا را که "مردم با رژیم چنج مخالف نیستند" را جا بیاندازد و در میان هزاران کلمه ای که فقط ارزش مصرف ادویه جاتی دارند، باید این سیاست را کشف کرد.
انقلاب به چه معنا است؟
حمید تقوایی پس از مقدار زیادی اینور و آنور زدن در مورد انقلاب و دوره های مختلف و هشدار که باید انقلاب را در هر دوره ای مطابق با مختصات آن دوره و اقتصاد سیاسی دورۀ مشخص و غیره تبیین کرد، اعلام می کند که "معنی عمیق انقلاب اینست که میخواهد مناسبات را تغییر دهد... پس انقلابات کارگری اند." پس از آنهمه زمینه چینی و بالاخره دادن این حکم، بلافاصله یک حکم متناقض با حکم پیشین ارائه می دهد: "انقلابات سیاسی داریم!" بالاخره انقلابات کارگری اند یا برخی کارگری اند و برخی سیاسی؟ کدامیک؟ انقلاب کارگری یعنی انقلابی برای زیر و رو کردن مناسبات تولیدی؛ لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و لغو کار مزدی. این تعریف را شما به هر متن مارکسیستی رجوع کنید پیدا خواهید کرد. بر سر انقلابات سیاسی اما بحث و اختلاف نظر وجود دارد. انقلاب سیاسی را بعنوان تغییر حکومت سیاسی معنا می کنند. جنبش کمونیسم کارگری از اواخر دهه ۹۰ میلادی خیلی صریح و روشن به "انقلاب سیاسی" قائل نیست. باین علت است که منصور حکمت از سرنگونی و نه انقلاب سیاسی سخن می گوید. سرنگونی در کشورهای تحت سلطه استبداد و دیکتاتوری معنا دارد. از اینرو که تغییر حکومت فقط از طرق قهرآمیز قابل دسترسی است. یعنی مردم خیزش می کنند؛ اعتصاب و اعتراض می کنند؛ مشت گره می کنند و شعار می دهند؛ حتی درگیری های نظامی هم ممکن است پیش آید تا حکومت را سرنگون کنند و حکومت دیگری را جایش بنشانند. این مقوله را منصور حکمت خیلی روشن و صریح در مصاحبه ای با نشریه پوشه توضیح می دهد. سنت ما به این رویداد، هر چقدر هم که دوز قهری آن زیاد باشد، انقلاب نمی گوید. انقلاب در عصر سرمایه داری از نظر کمونیسم کارگری "اوریژینال،" کمونیسم کارگری منصور حکمت، فقط و فقط انقلاب کارگری است. تغییر دولت در کشورهای تحت دموکراسی از طریق صندوق رای انجام می شود؛ فرضا دولت محافظه کار میافتد و دولت لیبر بجای آن می نشیند. اما در کشورهای تحت استبدادی و دیکتاتوری این اتفاق فقط از طریق قهری امکانپذیر است. مثال تونس که حمید تقوایی در بحثش مورد استفاده قرار می دهد؛ نمونۀ روشنی است برای اثبات این بحث ما. اما ایشان تغییر دولت در تونس را انقلاب می نامد. چرا؟ چون مردم به خیابان آمدند و تظاهرات کردند و علیه بن علی شعار دادند و بالاخره بن علی رفت و یک دولت دیگر آمد. تفاوت دولت پس از بن علی با دولت بن علی از زاویۀ خواستهای مردم بسیار ناچیزتر از حکومت دولت لیبر تحت رهبری کوربین با دولت محافظه کار است که از طریق صندوق رای می تواند دولت را بدست بیاورد. خیلی روشن است که از نظر حمید تقوایی عنصر خیابان و تظاهرات، مشت های گره کرده و خواست افتادن دولت تنها فاکتوری است که انقلاب را توضیح می دهد.
آفریقای جنوبی: از نظر حمید تقوایی در آفریقای جنوبی انقلاب صورت گرفته است. چرا؟ چون بدنبال چند دهه مبارزه علیه نظام آپارتاید، دولت آپارتاید رفت و دولت ای ان سی به رهبری نلسون ماندلا بجای آن نشست. آیا مناسبات تولیدی تغییر کرد؟ خیر. آنچه در آفریقای جنوبی روی داد یک رفرم مهم و اساسی بود. اما سرنوشت کارگر و زحمتکش در آن کشور تا آنجا که به دستمزد، رفاه، نرخ استثمار، حق اعتصاب و تشکل بر میگردد نه تنها بهتر نشد، بلکه بعضا بدتر شد. فقط کافیست به اعتصاب کارگران معادن در شش سال پیش نگاهی بیاندازید. به سرکوب این اعتصاب و کشتن ده ها کارگر که فقط خواهان افزایش دستمزد بودند، توجه کنید. اتحادیه معدنچیان که در دوره آپارتاید از رادیکال ترین و چپ ترین اتحادیه های جهان بود بهمراهی پلیس بجان کارگران اعتصابی افتاد. بعلاوه، در همان مقطع، حزب کمونیست کارگری، علیرغم آنکه فروپاشی نظام آپارتاید را یک دستاورد بسیار مهم ارزیابی کرد، این رویداد را انقلاب ننامید.
یک حکم حتی عجیب تر: ایشان مدعی می شود که "اگر اصلاحات ارضی با تظاهرات و شورش مردم اتفاق می افتاد، می شد انقلاب!" و جالب اینجاست که بلافاصله پس از دادن این حکم غیر مارکسیستی و عامیانه یک نقل قول از لنین آورده می شود تا ضرب ضد مارکسیستی این حکم گرفته شود؛ تا شنونده یادش برود که چه شنیده است؛ تا شاید با اسم لنین این حرف را غورت دهد و بروی خود نیاورد. بعد از آن، بحث انقلاب همگانی است را طرح میکند و مدت طولاتی درباره آن صحبت می کند و از مانیفست و مارکس و لنین نقل قول می آورد. منظور از انقلاب همگانی چیست؟ "فقط یک طبقه نمی آید بیرون." تا اینجا خوب مساله مهمی نیست. این حکم بنظر بی ضرر می رسد. اما بعد کاشف بعمل می آید که این حکم و آن نقل قول ها قرار است به چه خدمت کند: "جنبش سرنگونی و جنبش انقلابی یکیست." سپس یک اشارۀ گذرا و نامفهوم هم به نظر منصور حکمت می کند؛ نکته ای با این محتوا که او این دو مقوله را تفکیک می کند، ولی این دو تا یکی هستند. ایشان می توانستند خیلی صریح و روشن اعلام کنند که با بحث منصور حکمت مخالفند و توضیح و دلایل خود را اعلام کنند. اینهمه قایموشک بازی لازم نبود. گویی با یک بچه ای طرفیم که باید یک داروی تلخ را به او بخورانیم و آنرا شکر مال می کنیم و با جوک و شوخی حواسش را پرت می کنیم که متوجه تلخی دوا نشود. این احساسی است که در این بخش از بحث و در کل سمینار مانند سایر مباحث ایشان به انسان دست می دهد. انسان گویی با یک مغلطه کار و نه یک لیدر سیاسی روبرو است.
سندروم ۲۸ مرداد، مدرنیسم و غربی گرایی!
این ترم اختراعی خوش آهنگ است اما پشت آن یک تز بسیار راست نهفته است. در این مبحث ایشان بمدت طولانی درباره شرایط جامعه پس از انقلاب مشروطه و سالهای سی شمسی و بالاخره انقلاب ۵۷ صحبت می کند. ایشان مدعی است که "پارادایم" را در این شرایط بحث می کند. یکبار دیگر کلیشۀ "سگ زنجیری آمریکا" را مطرح می کند؛ تمام چپ دوره انقلاب ۵۷ را ضد آمریکایی به سطحی ترین شکل معرفی می کند. و اعلام می کند که خمینی بر متن این چپ با شعار "مرگ بر آمریکا" انقلاب را سرکوب کرد! واقعا؟ این تبیین حزب کمونیست کارگری جدید از شکست انقلاب است؟ همین! با شعار مرگ بر آمریکا؟ یک کلام درباره سرکوب خونین دهه ۶۰، اعدام نزدیک به صد هزار انسان، از کودک و پیر و جوان، از شکنجه های وحشیانه، از بمباران و حمله نظامی به کردستان سخن گفته نمی شود.
آیا از نظر حمید تقوایی تمام جنبش کمونیستی آن دوره آغشته به این میزان ابتذال بود؟ این حکم یک تحریف کامل از واقعیت آن دوره است. عروج مارکسیسم انقلابی، شکل گیری گرایشات مارکسیست انقلابی در عمده سازمان های کمونیست، پیوستن کومه له به مارکسیسم انقلابی، تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲ و شکل گیری وسیع جنبش شورایی در بسیاری از کارخانه ها توسط کارگران کمونیست را ایشان آیا از یاد برده است؟ اگر نه این فاکتهای مهم تاریخی را با این حکم نتراشیده نخراشیدۀ خویش چگونه همساز می کند؟ تحریف تاریخ تا این میزان توسط یک لیدر یک حزب مدعی کمونیسم حیرت انگیز است.
جنبش ضد آمریکایی در ایران قوی بود، خمینی و رژیم اسلامی توانستند بمدت دو سال با این تاکتیک ها بخشی از جنبش چپ را آچمز کنند، اما این پروسه فقط دو سال طول کشید و بالاخره بعد از دو سال فقط و فقط با یک سرکوب خونین که در تاریخ بشریت به ثبت رسیده است موفق به سرکوب انقلاب شد. اما کمونیسم کماکان به حیات و مبارزه خود علیه این نظام ادامه داد و یک آن از پای ننشست.
تحریف تاریخ یا ارائه تحلیل سطحی از تاریخ به اینجا ختم نمی شود. ایشان اعلام می کند که پس از اشغال سفارت آمریکا سازمان های چپ و کمونیست مضمحل شدند؛ "یک تعداد منحل شدند!" بقیه هم درست معلوم نیست چه بر سرشان آمد. اگر صد سال از آن تاریخ گذشته بود؛ اگر آکتورهای آن جنبش همگی از بین رفته بودند؛ اگر آن تاریخ به ثبت نرسیده بود؛ شاید می شد چنین ادعایی کرد. اما نمی شود در یک روز روشن در یک سمینار "انجمن مارکس" چنین تحریفی را بخورد مردم داد. علیرغم زندانی و اعدام شدن هزاران کمونیست، در سال ۱۳۶۲ حزب کمونیست ایران توسط کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست تشکیل شد و صد ها کادر کمونیست از سازمان های دیگر که بعضا بعلت سرکوب خونین متلاشی شده بودند، بطور نمونه سازمان پیکار، به این حزب پیوستند. تشکیل این حزب امید را در قلب صدها زندانی سیاسی کمونیست در سیاهچالهای رژیم اسلامی زنده کرد. اما حمید تقوایی برای اثبات تز نادرست و سطحیش چشمانش را بر تمام این حقایق تاریخی مهم می بندد.
او مدعی می شود که مخالفت خمینی با اصلاحات ارضی فقط از روی ضدیت با مدرنیسم و مخالفت با حقوق زنان بوده است. هیچ اشاره ای به دفاع او از طبقه ملاک که دقیقا پایه اقتصادی مخالفت این قشر با اصلاحات ارضی بود، نمی شود. دفاع نه تنها از طبقه ملاک، بلکه در هراس از مصادره شدن زمین های وقفی که یک بخش مهم سرمایه آخوندها و سیستم مذهبی بود. این حقیقت مهم نیز پرده پوشی می شود تا بعدا بتواند به این نتیجه برسد که مدرنیسم، سکولاریسم و حق زن مسائل محوری "انقلاب" اند و سازمان "فمن" پشتوانۀ آن!
این تحریفات دقیقا با این هدف انجام می شود تا بتواند این تز را تثبیت کند که "پارادایم" جامعه "تمدن در برابر عقب ماندگی و ارتجاع" و مدرنیسم است. از اینرو است که حقوق زنان و سکولاریسم یا لامذهبی مهمترین مسائل جامعه کنونی و انقلاب است. و از اینجا به این تز می رسد که "حزب (ایشان) سخنگوی مدرنیسم و تمدن غربی است." سندروم ۲۸ مرداد که ظاهرا دیگر پس از انقلاب ۵۷ ریشه کن شده است نیز در همین متن مطرح می شود و سپس به تز اصلی بحث می رسد. در زیر به این مقوله دوباره می پردازیم.
جنگ با آلترناتیو راست
جنبش کمونیستی متهم می شود که مشغول جنگ با آلترناتیو راست است. باز مدت طولانی به اینکه دشمن ما جمهوری اسلامی است و نه آلترناتیو راست، ما می خواهیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و غیره پرداخته می شود و سایر احزاب کمونیستی به این متهم می شوند که بجای جمهوری اسلامی با آلترناتیو راست مبارزه می کنند!!؟؟ عجبا! دریغ از یک جو تعهد به حقیقت. نمی توان فقط ادعا کرد. بطور نمونه، چند تا فاکت از جنگ حزب کمونیست کارگری – حکمتیست با آلترناتیو راست بجای جمهوری اسلامی اگر ذکر می شد، بحث ایشان را شاید می شد جدی گرفت. اما دریغ از حتی یک فاکت. چرا؟ برای اینکه چنین فاکتی موجود نیست. این تحریفات از روی بی دقتی نیست؛ تمام این تحریفات و اتهامات با یک هدف کاملا روشن انجام گرفته است. هدف تطهیر آمریکا و اتکاء به غرب و فراموشی انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی است. نشان خواهیم داد.
در رابطه با جنبش حق زن یا آزادی زن ما صرفا از حجاب و خلاصی فرهنگی می شنویم. حتی ادعا می شود که در ۸ مارس پارسال چپ تنها شعار "دستمزد برابر در مقابل کار برابر" را داده است. کدام چپ؟ کدام حزب چنین کرده است؟ اگر منظورتان تظاهرات در مقابل وزارت کار در تهران است؟ این ما بودیم که آن تظاهرات را نقد کردیم. سخنگویان شما اعلام می کردند که ما با هیچکس نمی جنگیم. هر کی هر ذره کاری بکند مهم است و دفاع می کنیم. بعلاوه، سازماندهندگان آن تظاهرات نه کمونیست ها که ملی – اسلامی ها و اکثریتی – توده ای ها بودند و شما با این وجود از تظاهراتشان دفاع کردید.
یک حاشیه به بحث: ایشان اعلام می کنند که "حجاب سمبل کالای جنسی بودن زن است." "حجاب بسته بندی زن بعنوان کالای جنسی است." این تحلیل هیچ سنخیتی با تحلیل مارکسیستی – کمونیسم کارگری از مسالۀ زن، ستمکشی زن یا حجاب اسلامی ندارد. ما سالها است که اعلام کرده ایم: "حجاب بیرق جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی است. حجاب ابزار و سمبل بردگی زن است." زن بعنوان کالا را دو گرایش مطرح می کنند؛ یکی فمینیست هایی که ادعا می کنند زن در "جامعه مصرفی" به کالا بدل شده است و دیگر جریانات ملی – اسلامی عقب ماندۀ ارتجاعی و ضد آمریکاییِ آل احمدی. (همانهایی که تمام این سمینار سعی می کند به ریش شان بخندد.) کتاب "مدیر مدرسه" یا "غرب زدگی" آل احمد را ورق بزنید، متوجه می شوید که چه گرایشی در ایران از کالای جنسی شدن زن صحبت می کند.
بمب دیپلماسی کمونیستی!
بالاخره در بیست دقیقه آخر سمینار تز اصلی که بعنوان استراتژی قدرت گیری حزب شان معرفی می شود، اعلام می گردد. گفته می شود: "کمونیست ها هم با بالا کار دارند." این حکم به برقراری دیپلماسی با دولت های غربی و آمریکا ختم می شود. دیپلماسی برای یک حزب کمونیستی در اپوزیسیون به چه معنا است؟ روشن است پس از کسب قدرت سیاسی یک دولت کارگری باید مناسباتش را با دنیا و دولتهای موجود و نهاد های بین المللی تعریف کند و بکوشد که شیوه ای را برگزیند تا نه تنها دولتهای "رژیم چنجی" را تحریک به حمله نکند، بلکه در انظار بین المللی شرایطی فراهم آورد که این حملات هر چه دشوار تر شود. منصور حکمت نیز در سمینار "آیا کمونیسم در ایران پیروز می شود" به آن می پردازد. اما در اپوزیسیون؟ این آن سوالی است که باید شکافته شود.
بخاطر ندارم که حمید تقوایی در پلنوم دهم کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری درماه ژوئن ۱۹۹۹ شرکت داشت یا خیر؛ مطمئن نیستم که ایشان اسناد مصوب آن پلنوم را بخاطر دارد یا خیر. یکی از اسناد مصوب این پلنوم مساله رابطه با دولتها بود. در این مصوبه خیلی صریح و روشن اعلام شده که حزب در چه چهارچوبی ممکن است به برخی دولتها برای دریافت کمک مالی رجوع کند. در همان سند تعدادی از دولتها بعنوان دولت غیر مجاز نامبرده می شوند. و تصویب می شود که در هر دوره ای کمیته مرکزی باید اسامی دولت های مجاز و غیر مجاز را تهیه کند. در مباحث و تصمیمات آن دوره، دولت آمریکا در میان دولتهای مجاز قرار نداشت. ضمنا اعلام می شود که هر نوع کمکی کاملا بی قید و شرط دریافت خواهد شد و علنا به مردم اعلام می گردد.
حمید تقوایی قاطعانه از "لابیسم" که در پانزده سال اخیر به یک رکن اساسی فعالیت سیاسی شان بدل شده است، دفاع می کند. ماهی یکبار به ملاقات یک یا چند آدم درجه دهم در پارلمان اروپا رفتن و افشاگری از اعدام و وضعیت زنان در ایران تبدیل می شود به یک رکن اصلی فعالیت این حزب برای کسب قدرت سیاسی. دفاع قاطعانه از نامه نوشتن به آنگلا مرکل برای سرنگونی جمهوری اسلامی و درخواست از او که در کنار اسماعیل بخشی بایستد. نوشتن این نامه نه تنها حرکتی بسیار راست بود، بلکه بیشتر به یک کمدی شبیه بود. از مرکل که دارد طبقه کارگر آلمان را سرکوب می کند و بسیاری از حقوق و دستاوردهای این طبقه را باز پس گرفته است ویکی از راست ترین رهبران سیاسی جهان است بخواهیم که در کنار رهبر کارگری رادیکال که خواهان ایجاد جامعۀ شورایی است بایستد و از او دفاع کند!؟.
کمونیست هایی که به این سیاست های راست روانه نقد دارند و آنها را افشاء نموده اند "چپ غیرسیاسی و ایدئولوژیک" خوانده می شوند. یک سال پیش حمید تقوایی سمیناری داشت تحت نام کمونیسم سیاسی و پراتیک. ما آن سمینار را هم بعنوان یک راست روی روشن تحت نام "کمونیسم سیاسی یا بورژوایی؛ پراتیک یا پراگماتیست" نقد کردیم. هم ویدیو و هم نوشتۀ آن موجود است، علاقمندان می توانند به آنها رجوع کنند. لذا بیش از این وارد این کلیشۀ پاخورده و رنگ باخته "چپ غیر سیاسی یا ایدئولوژیک" نمی شویم. نزد ایشان راست روی، سیاسی است؛ تعهد به کمونیسم و انقلاب کارگری ایدئولوژیک. افشا و نقد آلترناتیو راست و سیاست آلترناتیو سازی غرب، ایدئولوژیک است؛ تائید ملاقات با پمپئو سیاسی. در همین سمینار پیشین بود که ما را بخاطر افشای مسیح علینژاد و امثال عبدالله مهتدی به تمسخر گرفتند. از همین موضع که اینها چپ غیر سیاسی و ایدئولوژیک هستند.
رژیم چنج
حمید تقوایی معتقد است که دوره عوض شده و آمریکا دیگر قادر به رژیم چنج نیست. معتقد است که این سیاست بوش پدر و پسر بوده که ظاهرا شکست خورده. فاکتشان هم اینست که در افغانستان دارند با طالبان مذاکره می کنند و از سوریه عقب کشیده اند. جز سطحی گری به هیچ شکل دیگری نمی توان این روش را توصیف کرد. دوره به چه معنا تغییر کرده است؟ دولتهای غربی و ناتو دیگر دست از دخالت و مانیپولاسیون سیاسی – اجتماعی در کشورهای "تحت سلطه" دست شسته اند؟ از آغاز و به خون کشیده شدن خیزش های توده ای در خاورمیانه و آفریقای شمالی که شما آنها را انقلاب خواندید، چند سال بیشتر نمی گذرد. آنچه انقلاب تونس خواندید را چه نیروهایی با مانیپولاسیون خفه کردند؟ در راس آن دولت آمریکا، نه بوش پدر و پسر، اوباما. همچنین در مصر. که با سقوط مبارک یک خفقان و سرکوب بسیار خشن تری را بر جامعه حاکم کردند. اما بر سر خیزش توده ای در سوریه و لیبی چه آمد؟ دولتهای غربی از آنجا که امکان مانیپولاسیون سیاسی در این کشورها را نداشتند یک سناریوی سیاه تمام عیار بر این جوامع تحمیل کردند؛ شبیه عراق. جریانات شورشی اسلامی را در سوریه چه کسانی مسلح و حمایت کردند؟ داعش را چه نیروهایی بوجود آوردند؟ قبایل دزد و قاچاقچی برده فروش را چه کسانی در لیبی بقدرت رساندند و در قدرت نگاه داشته اند؟ خوب است که فاکتها همه ثبت است. ویرانه ای که در سوریه، لیبی و یمن شکل گرفته است دست پخت غرب و بویژه آمریکا است. هنوز بر این نظرید که دوره رژیم چنج سپری شده است؟ ضمنا هیات حاکمه آمریکا اجازه نداد که از سوریه عقب نشینی کنند. عملا فرمان ترامپ ماستمالی شد. در افغانستان هم آنها به هدفشان رسیده اند. یک جامعه ویرانه و چند قرن به عقب کشیده ساخته اند و با حاکمیت طالبان ادامه این شرایط تضمین می شود.
مردم طرفدار آمریکا هستند!
در متن بحث دیپلماسی کمونیستی و اعلام اینکه سندروم ۲۸ مرداد بگور سپرده شده است و این ادعا که دوره تغییر یافته است و آمریکا دیگر قادر به رژیم چنج نیست؛ و تازه "مردم مخالفتی با رژیم چننج ندارند." این ادعا مطرح می شود که مردم با آمریکا هیچ مشکلی ندارند. عکس گرفتن با پمپئو با استقبال مردم روبرو می شود. مردم سرنگونی می خواهند و این تحرکات برایشان مثبت است. بعنوان فاکت هم این شعار مردم مطرح می شود: "دشمن ما همینجاست، بیخود میگن آمریکا است!" این درست است که شعار ها را می شود باشکال مختلف تعبیر کرد؛ بر مبنای بینش و نگرش سیاسی، هر جریانی می تواند شعارهای مردم را مطابق میل خود تعبیر کند و روایت خود را ارائه دهد، اگر فرشگرد این روایت و تعبیر از این شعار را ارائه می داد، قابل درک بود ولی یک جریان مدعی کمونیسم کارگری؟! جای تاسف است. فرشگرد حتی عکس اسماعیل بخشی را پستر کرده است و شعار داده: "بخشی مان را پس بدید؛ یار فرشگردی مان را پس بدید!" از آنها هر انتظاری می رود. اما از شما؟ راستش بعد از هر سمینار انسان فکر می کند که از این راست تر و سطحی تر و تاریخ سازی وارونه بیشتر دیگر امکان ندارد. اما بحث دیگری میاید و انسان فقط می تواند بگوید: "هر دم از این باغ بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد."
متوجه نیستند!
این دوستان مدام به منتقدین شان تشر می زنند که متوجه نیستید! چپ سنتی هستید! چپ هپروتی هستید! چپ ایدئولوژیک اید! سیاست را نمی فهمید! حمید تقوایی اینهمه حرف زده و شما به چند دقیقه از صحبت هایش گیر داده اید! اینهمه از سوسیالیسم و طبقۀ کارگر و شوراها گفته، شما به ده دقیقه آخر یا وسط حرفهایش گیر داده اید! غرض ورزید! باید به این دوستان گفت، به شعور منتقدین تان احترام بگذارید! ما نه غرض ورزیم و نه دشمنی ژنتیکی با کسی و جریانی داریم. ما برای سازماندهی یک انقلاب کارگری، یک جمهوری سوسیالیستی در ایران مبارزه می کنیم. چهل سال است که داریم برای این هدف و آرمان مبارزه می کنیم. زمانی هم کنار هم مبارزه کرده ایم و سپس راه مان جدا شده است. تقصیر ما نیست که حمید تقوایی دو ساعت حرف میزند که از آن سه چهارمش یک سری بحث های کلی، مثل گویی، کلیشه پردازی، تحریف و جوک کردن دیگران، ساختن یک دشمن خیالی و جنگیدن با آن به شیوه دون کیشوت، با مقدار زیادی ادویه سوسیالیستی است و یک چهارم وقت به مبحث اصلی می پردازد که در آن بمب راست رویش را بر سر شنونده می کوبد. در همین سمینار اخیر که بیش از دو ساعت طول کشید، ۲۴ دقیقه آخر به مبحث باصطلاح جدید "دیپلماسی کمونیستی" و نزدیکی با آمریکا اشاره کرد. بیش از یک ساعت و نیم کلی بافی کرد از انقلاب مشروطه و چین و کوبا و ادبیات و سیاست و انقلاب و جنبش حرف زد، شما درست می گویید در این بخش از شوراها و انقلاب کارگری و سوسیالیسم هم گفت؛ اما اینها همه پیش غذا بود! حرف اصلی در همان بیست دقیقه آخر است که بصراحت و روشنی چراغ سبز به آمریکا و غرب است.
هشدار
دوره "رژیم چنج" توسط دولتهای غربی بسرکردگی آمریکا، آنطور که حمید تقوایی ادعا می کند، بسر نیامده است؛ اما دوره آنکه لنین یا کسی که خود را همردیف لنین می پندارد با هواپیمای آمریکایی به ایران بیاید و بقدرت حتی نزدیک شود، مدتهاست که سر آمده است. اگر کسی در خیالات خویش چنین سناریویی را برای بقدرت رسیدن در سر می پروراند، دارد با آتش بازی می کند؛ این رویا زودتر از آنچه فکر کنید به کابوس بدل می شود. کابوس برای کسانی که به شما اعتماد کرده اند و حرفتان را چون بنظر سهل و کم دردسر می آید پذیرفته اند و هم برای خود شما. این رویا به کابوس سران بدار آویخته نیروهای چپ و کمونیست بدل خواهد شد.
***
(۲۰۱۷) در حاشیه مرگ رفسنجانی, روایت ما، روایت آنها
در حاشیه مرگ رفسنجانی, روایت ما، روایت آنها
۱۹ ژانویه ۲۰۱۷
مرگ رفسنجانی موجی از واکنش را از جانب جریانات سیاسی و رسانه های بین المللی فارسی زبان برانگیخت. برای جریانات چپ انقلابی که دست اول شاهد شکست انقلاب ۵۷ و قدرتگیری رژیم اسلامی بوده اند؛ برای آنهایی که شلاق سرکوب رژیم اسلامی را چشیده اند؛ آنهایی که قربانی سرکوب خونین و کشتار این رژیم جنایتکار بوده اند، بحق، واکنش های ملی – اسلامی ها و رسانه های طرفدار آنها و نعلین بوسی چون بی بی سی، مشمئزه کننده و نفرت انگیز بود. برخوردهای خشمناک آنها نسبت به ملی – اسلامی ها و طرفداران صریح و خجول رژیم اسلامی، اگرچه قابل درک است، اما در بسیاری از این واکنش ها یک نکته مهم فراموش شده است.
روایت آنها و روایت ما
بنظر می رسد که یک حقیقت مهم و انکار ناپذیر در مورد جامعه ایران و رابطه مردم با رژیم اسلامی تحت الشعاع احساس خشم و نفرت قرار گرفته است. بنظر می رسد که برخی از موضعی تدافعی به برشمردن جنایات رفسنجانی پرداخته اند. گویی مردم واقعا این رژیم و بنیانگذاران آن و “یاران امام” جنایتکار را نمی شناسند. گویی طبقه کارگر و مردم زحمتکش، آزادیخواهان و قربانیان این رژیم که تعدادشان به میلیونها نفر می رسد، واقعا روایت ملی – اسلامی ها از رژیم اسلامی و شخصیت های اصلی آنرا پذیرفته اند. گویی اکثریت مردم قبول کرده اند که در این رژیم یک جناح “یزیدی” و یک جناح “حسینی” وجود دارد!
بدیهی است که باید تاریخ واقعی را به جوانان گفت. باید روایت انقلابی و کمونیستی از رویدادهای انقلاب شکست خورده ۵۷، چگونگی قدرتگیری رژیم ضد انقلاب اسلامی، شخصیت های اصلی و فرعی آن، کشتار و سرکوب خونینی که این رژیم علیه مردم، انقلابیون و کمونیستها سازمان داد را در دقایق آن بازگو کرد. نباید اجازه داد که روایت فاتحین ضد انقلاب یا شکست خوردگان ضد انقلاب و شکست خوردگان توبه کرده تنها روایتی باشد که در تاریخ به ثبت می رسد. این یک حقیقت مهم و انکار ناپذیر است. اما لازم به تاکید نیست که بازگویی این روایت به مرگ این جانی یا آن آدمکش نیاز ندارد.
اما آنچه در روزهای اخیر شاهدش بودیم فقط بازگویی تاریخ واقعی نبود. بعضا تدافعی بود؛ بعضا فقط بیان خشم و نفرت بود. این مدافعین بنظر می رسد که خود روایت ملی – اسلامی ها از واقعیت جامعه ایران را پذیرفته اند. پذیرفته اند که مردم به دو دسته: طرفداران باصطلاح “اصلاح طلبان” و طرفداران جناح “راست” تقسیم شده اند. روایت ملی – اسلامی های خارج کشوری از قبیل فرخ نگهدار، سازگارا، گنجی و ارازل و اوباش از این دست و بی بی سی و صدای آمریکا را قبول کرده اند. این یک اشتباه بزرگ است.
اکثریت قریب به اتفاق مردم از این رژیم متنفرند؛ میخواهند سر به تنش نباشد؛ اگر می توانستند همین امروز سرنگونش می کردند. این یک حقیقت انکار ناپذیر است. اما بنظر می رسد که بخشی از نیروهای کمونیست و انقلابی تسلیم روایت ها و تحلیل های ملی – اسلامی ها شده اند و روایت آنها از شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه و رابطه مردم با رژیم را پذیرا شده اند. پذیرفته اند که مردم به جناح باصطلاح “معتدل” یا “اصلاح طلب” دخیل بسته اند؛ طرفدار این جناح هستند؛ امید به تفوق آنها به جناح دیگر بسته اند. با کلیت رژیم مشکلی ندارند، با جناح باصطلاح “راست” مساله دارند. مردم دو خردادی، سبز یا بنفش اند. این یک روایت کاذب است. اما این واقعیت که ملی – اسلامی ها توانسته اند بخشی از چپ یا جناح انقلابی را به این تحلیل قانع کنند، نه دلیل قدرت ملی – اسلامی ها، بلکه نتیجه تحلیل وارونه این بخش از چپ است.
چپ پوپولیست هر روز در انتظار اینکه مردم بپاخیزند صبح را به شب میرساند؛ مدام مردم را به شورش فرا می خواند؛ با مردم چنان حرف می زند که گویی آنها معنای ظلم، ستم، سرکوب، فقر، آزادی و برابری را نمی فهمند؛ پس باید ترویج شوند و آموزش ببینند. باید مردم را قانع کرد که تسلیم نشوند. طنز اینجاست که این چپ، در عین حالیکه در موضع مبصر و موعظه گر مردم قرار می گیرد، دنباله رو مردم است. این نقطه ضعف است که ملی – اسلامی های حقه باز و رسانه های هم خط شان روی آن سرمایه گذاری می کنند و تحلیل های کاذب خود را بخوردشان می دهند.
متاسفانه این جریان از روانشناسی توده ای مردم و روانشناسی اجتماعی و مکانیزم عملکرد آن بی خبرند. از اینکه مردم بطور عمومی و در شرایط متعارف از روی پراگماتیسم حرکت می کنند. سیاست را یک پدیده پراگماتیستی می بینند. در حرکت روزمره خود میان بد و بدتر انتخاب می کنند؛ همانگونه که در مبارزه برای بهبود شرایط هر روزه باید سازشی را بپذیرند. مبارزه برای بهبود و اصلاحات در شرایط متعارف مبارزه ای بر سر تناسب قوا و مذاکره است. این مکانیزم حرکت عمومی و متعارف جامعه است. این یک امر طبیعی و قابل درک است. فقط در شرایط انقلابی است که مردم سازش ناپذیر می شوند و “نه” خود را بطور محکم در مقابل رژیم و نظم حاکم اعلام می کنند. این مکانیزم را باید درک کرد و تحرکات مردم در شرایط متعارف را بر این بستر تحلیل کرد. شرایط انقلابی نیز با تبلیغ و ترویج انقلابیون شکل نمی گیرد. خارج از اراده من و شما و خود مردم بوجود می آید. عدم درک این مکانیزم موجب می شود که چپ هر روز زیگزاگ می زند؛ یک روز از انقلابیگری مردم می گوید، یک روز از سازشکاری و تسلیم مردم می نالد. یک اعتصاب انقلاب را در مقابل چشمانش قرار می دهد؛ یک عزاداری که در آن چند صد هزار نفر شرکت می کنند، او را به متوهم بودن مردم متقاعد می کند. بدنبال یک اعتراض به ستایش مردم بلند می شود؛ یک راهپیمایی عزاداری او را به سرزنش مردم می کشاند. این خصلت چپ و کمونیسم غیر کارگری و پوپولیست است. گویی کارش نه رهبری و سازماندهی مبارزات و انقلاب طبقه کارگر و زحمتکشان، بلکه نظامت و مبصری تحرکات مردم است.
نگهدار “خائن”
آیا فرخ نگهدار و همپالگی هایش خائن هستند؟ ممکن است این سوال بنظر سطحی برسد، اما یک سوال واقعی است که نگرش ما به کمونیسم و انقلابیگری را مشخص می کند. این روزها بسیاری از چپ ها نگهدار را خائن نامیدند، چون از رفسنجانی تمجید و تحسین کرده بود. خائن به کسی گفته می شود که به عقاید و آرمان های خود پشت کند و به جبهه مخالف بپیوندد. با این حساب آیا می توان نگهدار یا جریانات اکثریت و حزب توده را خائن نامید؟ خیر! اینها از همان روز اول طرفدار رژیم اسلامی بوده اند؛ با آن همکاری کرده اند؛ انقلابیون و مخالفین را به رژیم لو داده اند؛ در بازجویی و در زندان با رژیم همکاری کردند و تا زمانی که رژیم حاضر بود همکاری آنها را بپذیرد دست به سینه در خدمتش بودند. آیا آنگاه می شود به آنها بخاطر طرفداری از رژیم صفت خائن داد؟ کسی که اینها را خائن می داند، تعریف درستی از کمونیسم و انقلابی ندارد. هنوز اکثریت و حزب توده را از خانواده خود می داند. گویی تاریخ در یک نقطه یخ زده است. آن جریانی که خود را بنوعی با اکثریت و حزب توده نزدیک می بیند، خود به همین خانواده ملی – اسلامی متعلق است. نگهدار خائن نیست. نگهدار روشن و صریح دارد از جریان خود دفاع می کند.
تشیع جنازه رفسنجانی
بدنبال تشیع جنازه رفسنجانی بخشی از چپ به سرزنش مردم پرداختند؛ ناامید شدند؛ برخی گفتند: “این مشقت و فلاکت حق این مردم است!” اینجا نیز همان پوپولیسم و وارونه نگری منشاء چنین برخوردی است. اولا دروغ ملی – اسلامی ها و رسانه های نعلین بوس را از تعداد تشیع کنندگان پذیرفتند: “۳-۴ میلیون نفر!” در حالیکه گزارش های دقیق تر از چند صد هزار نفر حکایت دارد که با در نظر گرفتن طول جمعیت واقعی بنظر می رسد. ثانیا، آنچه این جریان از درک آن عاجز است مردم از هر روزنه ای که ایجاد می شود، از هر روزنۀ کم خطر، برای اعتراض استفاده می کنند. تشیع جنازۀ رفسنجانی برای بخشی از مردم به چنین موقعیتی بدل شد. مساله بر سر آن نیست که مردم با رادیکال ترین شعار هایشان در اعتراض شرکت کنند؛ این موقعیت فقط در شرایط اعتلاء سیاسی پیش می آید.
همان مکانیزم تحرک اجتماعی مردم در شرایط “متعارف”، همان روانشناسی توده ای و پراگماتیسم اجتماعی در اینجا نیز عمل می کند. ایجاد هر نوع تشنج در شرایط سیاسی، ممانعت از بی سر و صدا برگزار شدن یک رویداد رژیمی، یک هدف هرچند آگاهانه تعریف نشده چنین اقداماتی است. دستگیری و بازداشت برخی از مردم، درگیر شدن با نیروهای امنیتی، سر دادن شعار “آزادی زندانیان سیاسی” تنها چند نمونه از نتیجه این حرکت مردم بود. مردم به رژیم متوهم نیستند. مردم این رژیم را خیلی خوب می شناسند. سرکوب و ستم آنرا با پوست و گوشت لمس کرده اند.
سرنگونی انقلابی!
تنها در یک شرایط اعتلای سیاسی و انقلابی می توان مردم را با شعارهای رادیکال و عمل رادیکال و تسلیم ناپذیر مشاهده کرد. در چنین شرایطی هم طبقه کارگر و مردم بدون رهبری یک حزب کمونیستی انقلابیِ کارگری بسوی سرنگونی انقلابی رژیم نخواهند رفت. سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی، سازماندهی یک انقلاب کارگری مستلزم حضور فعال یک حزب کمونیستی کارگری است. مساله اینجاست که آیا چنین حزبی دارد خود را برای آن شرایط آماده می کند؟ آیا دارد حزب خود را برای قدرتگیری آماده می کند؟ آیا دارد کادرهای خود را آموزش می دهد؟ آیا دارد می کوشد تا روایت خود را به روایت حاکم بر جنبش های اجتماعی حاکم کند؟ آیا دارد سازمان می دهد؟ یا دارد فقط تبلیغ و ترویج می کند و کارگران و زحمتکشان را به انقلاب فرا می خواند؟ اینها سوالاتی است که در مقابل کمونیسم انقلابی قرار دارد. *
(۲۰۱۸) !تحرکات پلیسی خود فروشان “کارگری” محکوم است
تحرکات پلیسی خود فروشان “کارگری” محکوم است!
۲۰۱۸
تحرکات پلیسی خود فروشان “کارگری” محکوم است!
رضا رخشان که دوره ای بعنوان نماینده سندیکای نیشکر هفت تپه ابراز وجود می کرد دست گل جدیدی به آب داده است. این فرد که با اخلاص خاصی از احمدی نژاد و سیاست هایش دفاع می کرد، در مقام “نماینده” کارگران کارگزار رژیم در نیشکر هفته تپه بود؛ از هر فرصتی برای ابراز دشمنی علیه نیروهای کارگری و کمونیست ها استفاده کرده و می کند؛ یک نمونۀ وقیح آن پخش افتراهای زشت و درخور اربابانش علیه منصور حکمت است؛ دست از خرابکاری در نیشکر هفته علیه جنبش شورایی و نمایندگان واقعی کارگران بر نمی دارد. چند روز پیش در نوشته ای رهبران و فعالین جنبش شورایی در نیشکر هفت تپه را نه تنها متهم به تلاش برای سرکوب “صدای مستقل کارگران” و همکاری با کارفرما کرده است، بلکه با ادعایی که این فعالین با جریانات اپوزیسیون چپ در خارج کشور ارتباط دارند، کوشیده است آنها را زیر ضرب پلیسی ببرد.
این حرکت زشت و پلیسی باید وسیعا و قاطعانه محکوم شود. بهیچ عنوان نباید به چنین تحرکات پلیسی اجازه ابراز وجود داد. رژیم اسلامی بشدت زیر فشار است؛ حدود ده ماه است که اعتراضات گستردۀ توده ای، اعتراضات و اعتصابات کارگری ارکان این حکومت منحوس جنایتکار را به لرزه درآورده است؛ دنیا دارد از سرنگونی این رژیم سخن می گوید؛ قدرت بدستان یکی پس از دیگری دلارها را برداشته و فرار را به قرار ترجیح داده اند؛ اما این کوته فکران هنوز دارند در نهایت حماقت برای رژیم خوش خدمتی می کنند. گویی دو زاری شان دیر میافتد! دو مزدور به فرمان جمهوری اسلامی در تلاش جایگزینی سندیکای شرکت واحد با یک تشکل سیاه هستند و رضا رخشان می کوشد برای فعالین رادیکال و واقعی کارگران پرونده سازی سیاسی کند تا شاید به این ترتیب موقعیت سابق خود را باز یابد. جنبش کارگری باید با تمام قوا در برابر چنین توطئه هایی ایستادگی کنند.
(۲۰۱۸) تشکیل مجامع عمومی راه مقابله با توطئه جمهوری اسلامی در شرکت واحد
تشکیل مجامع عمومی راه مقابله با توطئه جمهوری اسلامی در شرکت واحد
۲۰۱۸
عروج و گسترش جنبش کارگری رژیم اسلامی را در بد مخمصه ای گرفتار کرده است. اعتراضات و اعتصابات کارگری کل جامعه را در بر گرفته است. سرکوب اعتراضات کارگری، دستگیری فعالین و رهبران کارگری نتوانسته مبارزات کارگری را عقب بنشاند. طبقه کارگر متشکل یک هراس پایه ای و بزرگ رژیم اسلامی است. این حکومت خفقان ضد کارگری از همان ابتدای قدرتگیری به سرکوب جنبش کارگری دست زد. سرکوب و متلاشی کردن شوراهای کارگری، ایجاد شوراهای اسلامی بجای شوراهای مستقل کارگری، انجمن های اسلامی و خانه کارگر بخش مهمی از سیاست سرکوب طبقه کارگر توسط جمهوری اسلامی بوده است. باین ترتیب بود که رژیم اسلامی موفق شد شرایط برده وار و استثمار خشن را بر کل طبقه کارگر و بدین ترتیب بر کل جامعه حاکم کند. فقر و فلاکت گسترده، معیشت چند برابر زیر خط فقر، دزدی های کلان تنها با تلاشی تشکلات کارگری امکانپذیر شده است.
در سالهای اخیر بخشی از طبقه کارگر با تلاش بسیار و به قیمت زندان و شکنجه نمایندگان و فعالین کارگری موفق شده است که تشکلات خود را شکل دهد. بویژه در ۹ ماه اخیر در متن خیزش توده ای که کل جامعه را فرا گرفته جنبش کارگری دستاوردهای چشمگیری داشته است. تلاش برای ایجاد و تثبیت شورای کارگری در نیشکر هفت تپه یک نقطه برجسته و مهم در مبارزات کارگری است. رژیم اسلامی بسختی در تقلای بازپس گیری این دستاوردها و عقب نشاندن جنبش کارگری است. تلاش برای برگزاری انتخابات شورای اسلامی در نیشکر هفت تپه و تجدید انتخابات برای هیات مدیره سندیکای شرکت واحد توسط دو تن از کارگزارانش دو نمونه از این دسیسه های رژیم است. باید با تمام قوا، با همبستگی طبقاتی و مبارزه پیگیر این توطئه ها را خنثی کرد. توازن قوا بنفع طبقه کارگر تغییر کرده است و جمهوری اسلامی قادر نیست که به سیاق پیش سیاست سرکوب و تخریب را در میان جنبش کارگری به پیش برد.
رانندگان و کارگران شرکت واحد باید با تمام قوا در مقابل توطئه جمهوری اسلامی ایستادگی کنند. باید بکوشند نه تنها این توطئه را نقش بر آب کنند، بلکه جنبش خود را فراتر ببرند. مبارزه خود را مستحکم تر کنند و کلیه کارگران را در این تلاش درگیر نمایند. بهترین پاسخ تشکیل مجامع عمومی در شرکت واحد است. با ایجاد مجامع عمومی کلیه رانندگان و کارگران در این مبارزه دخیل و درگیر خواهند شد. باید در هر سامانه یک یا دو نماینده توسط مجمع عمومی سامانه انتخاب شود و رهبری مجمع عمومی را بدست بگیرند. باین ترتیب کلیه کارگران در مبارزه و در سرنوشت شان دخیل خواهند شد. شکست یک تشکل بر مبنای مجامع عمومی بخش های مختلف عملی بس دشوارتر است. حدود بیست سامانه در شرکت واحد وجود دارد. تشکیل مجامع عمومی در این سامانه ها و انتخاب نماینده، جمهوری اسلامی را با مشکلی بزرگ مواجه خواهد کرد. باین ترتیب کلیه کارگران فعالانه در این تلاش دخیل و درگیر خواهند شد. عقب نشاندن این مجامع عمومی در شرایط سیاسی و توازن قوای کنونی کار ساده ای نخواهد بود. دستگیری و اخراج ۸ نماینده کار آسانتری است. بویژه آنکه پایۀ کارگری در تلاش و مبارزه مستقیما دخیل نیست. اما مجامع عمومی و حدود ۵ برابر نماینده منتخب این مجامع کار رژیم را بسیار دشوار تر خواهد کرد.
انتقال تجارب در میان جنبش طبقه کارگر، ایجاد پیوند همبستگی درون جنبش کارگری یک امر مهم و حیاتی است. رژیم اسلامی در مقابل صفوف بهم فشرده و همبسته طبقه کارگر عاجز خواهد بود. باید کل کارگران در مبارزه برای تغییر شرایط و تغییر هر چه بیشتر توازن قوا درگیر شوند. تشکیل منظم مجامع عمومی بهترین و آسان ترین روش برای دستیابی به این هدف است. در شرایط اعتلای سیاسی در جامعه و در اوضاعی که بخش عظیم طبقه کارگر در حال اعتراض و اعتصاب است، تشکیل مجامع عمومی کاملا عملی است.
در حال حاضر مانع اصلی سازماندهی یک جنبش وسیع مجامع عمومی نه رژیم اسلامی که مقاومت بخشی از فعالین کارگری است. برخی تئوری های منفی بافانه ای که در مقابل اشاعه این طرح اعلام می کنند: “نمیشود”، “عملی نیست” و “الان وقتش نیست” مانعی عظیم در مقابل تلاش برای دامن زدن به جنبش مجامع عمومی هستند. برخی تئوری های بی اساس و بی ربط به شرایط واقعی جامعه و مبارزه طبقاتی در مقابل این ایده مهم انقلابی و کارگری مقاومت می کنند. مساله اینجاست که هیچ ابزار و ظرف تشکیلاتی قادر نیست همچون مجمع عمومی کل کارگران را در مبارزه و سرنوشت خود دخیل کند، آگاهی طبقاتی و مبارزاتی کارگران را ارتقاء دهد و مبارزه طبقاتی را به پیش برد. روشن است که نقش کارگران رادیکال- سوسیالیست در پیشبرد این مبارزه و رهبری مجامع عمومی بی بدیل است. هر گونه مناسبات تشکیلاتی که این رهبران عملی و رادیکال با یکدیگر ایجاد کنند بدیل مجمع عمومی نیست و نخواهد بود. هدف از تشکیل مجامع عمومی نفی و انکار ضرورت رابطه و پیوند نزدیک رهبران عملی کارگری نیست. اینها دو بخش از فعالیت طبقاتی کارگری است. در کنار هم باید به پیش رود. تاریخ جنبش کارگری جهانی نشان داده است که هیچ ظرف تشکیلاتی نمی تواند به میزان مجمع عمومی کارگران را در سرنوشت خود و در تصمیم گیری دخیل کند. این دخالت موجب رشد آگاهی طبقاتی کارگران می شود و به رشد و ارتقاء مبارزه طبقه کارگر می انجامد.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که به جنبش مجامع عمومی دامن زنیم. در شرایطی که رژیم اسلامی مذبوحانه می کوشد مبارزات طبقه کارگر را عقیم کند و بر جنبش کارگری افسار زند، طبقه کارگر باید با هشیاری و درایت در مقابل آن بایستد. شرکت واحد یک موقعیت کلیدی برای پیشبرد این سیاست کارگری است. فعالین رادیکال کارگری باید این سیاست را در مقابل خود قرار دهند.
پیش بسوی گسترش جنبش مجامع عمومی!
زنده باد مبارزه انقلابی طبقه کارگر!
مرگ بر جمهوری اسلامی
(۲۰۱۸) جامعه پس از هفت تپه
جامعه پس از هفت تپه!
۲۰۱۸
لحظات مهم و تعیین کنندۀ مبارزۀ طبقاتی مهر خود را بر جامعه می کوبند؛ جامعه را شخم می زنند؛ نه فقط مناسبات سیاسی، بلکه مناسبات اجتماعی و فرهنگی را زیر و رو می کنند. تحولاتی که بعضا چندین دهه زمان می برند تا طلیعه هایشان ظاهر شود، در چنین دورانی یک شبه بروز می یابند. شرایط انقلابی از زمره چنین دورانی است. این تحولات می توانند دائمی یا دیرپا باشند، همچنین می توانند سریعا به عقب رانده شوند. پیروزی یا شکست این مبارزه عمر و دیرپایی تحولات را تعیین می کند. بطور نمونه جامعه ایران در سال ۵۸-۵۶ بشدت متحول شد. بعنوان یک جوان انقلابی در این دوره با شور و شگفتی این تحولات اجتماعی و فرهنگی پیشرو را نظاره، دنبال و زندگی می کردم. یکی از مهمترین تحولات این دو سال کوتاه تغییر موقعیت زن و رابطه زن و مرد در بخش وسیعی از جامعه، در خیابان ها و محیط های عمومی بود. اما شکست انقلاب بدست وحشی ترین، عقب مانده ترین، پوسیده ترین و متعفن ترین بخش جامعه سریعا تمام آن پیشرویها را به عقب و به درون صفوف انقلابیون چپ و کمونیست راند.
شرایط یکسال اخیر جامعه را برای یک چنین دورانی آماده کرده است. تصاویر سریعا تغییر می کنند؛ فریاد ها متحول می شوند؛ همبستگی جای رقابت ها، حسادت ها و خنجر از پشت زدن ها را می گیرد. در هفت تپه یک مبارزه تاریخی متولد شد. ظرف چند ماه تمام نگاه ها بسوی هفت تپه چرخید و بر آن متمرکز شد. هر لحظۀ این مبارزه باردار تغییراتی نوین بوده است. همه، نه فقط کسانی که این تاریخ را رقم می زدند، بلکه نظاره گران نیز، با کارگران هفت تپه همراه شدند و لحظات آنرا دنبال کرده اند. طی این چند ماه اذهان بهم نزدیک شد؛ قلبها بهم پیوند خورد؛ ما نظاره گران با شور و هیجان هر لحظۀ این رویداد تاریخی را دنبال کرده ایم. با گریه هایشان گریسته ایم؛ با شادی هایشان به شور آمده ایم؛ با مشتهای گره کرده شان جسارت یافته ایم؛ با فریادهای حق طلبانه شان همراه شده ایم؛ با شعارهایی که هر روز رادیکالتر و انقلابی ترشده است به آینده امیدوارتر شده ایم. هفت تپه به بخشی از زندگی تک تک مان بدل شده است. این خاصیت یک رویداد تحول بخش و زیر و کننده است.
تمایز هفت تپه چیست؟
مبارزۀ طبقاتی هر روزه در جریان است؛ اما فقط در شرایط انقلابی این مبارزه دارای ابعادی چنین تحول بخش و گسترده می شود. همواره بخشی از طبقۀ کارگر برای خواستهای پایه ایش در حال مبارزه بوده است. این مبارزات افت و خیزهای بسیار داشته است. فعالین کارگری بسیاری به اسارت درآمده اند؛ برخی حین مبارزه یا در اسارت جان باخته اند. و این نظام کثیف، دزد و جنایتکار همواره از پیروزی خویش اطمینان داشته است. همین اعتماد به “قدرت لایزال” در سرکوب به آن اجازه داده است تا ده ها میلیون انسان را به ورطۀ گرسنگی و نابودی بکشاند؛ تا یک جامعه را به ورطۀ سقوط فیزیکی و اخلاقی بکشاند؛ ۴۰ سال لجن و کثافت و تعفن آفریده است. اما رویدادهای یک سال اخیر به همه نشان داده است که بر این لجن و کثافت، بر این شرایط غیر انسانی پایانی وجود دارد. هفت تپه در راس تحرکات اخیر به پیش رفته است. اما چه فاکتوری هفت تپه را متمایز می کند. خواستها یکسان است، حقوق معوقه، حقوق پایین زیر خط فقر همگانی و سراسری است. کارگران در سراسر کشور به اعتراض بلند شده اند. مساله مرگ و زندگی است. مرگ و زندگی یک طبقه. چاره ای جز مبارزه نیست.
طبیعی است که مبارزات هر بخش و هر کارخانه ای به بخش های دیگر قوت قلب داده است. هر اعتصاب و اعتراض و تظاهراتی بخش های دیگر را به میدان آمدن تشویق کرده است. این چنین است که بهمن مبارزه طبقاتی طبقۀ کارگر بحرکت آمده است. اما آنچه هفت تپه را متمایز کرده است، وجود رهبری متفاوت است. طبقۀ کارگر دارای گرایشات متفاوت است؛ سازشکار و راست که به درخواست و التماس روی آور می شود؛ گرایشات رفرمیست که در شرایط حاد بجای مذاکره و چک و چانه زدن به مبارزه روی آور می شوند ولی روحیۀ محافظه کار و اصلاحات گرایشان آنها را از جسارت لازم تهی می کند. به تاکتیک “نه سیخ بسوزد نه کباب” روی آور می شوند. لذا مبارزات کارگران تحت چنین رهبری متزلزل می شود. و بالاخره گرایش رادیکال و انقلابی که هر لحظه به کارگران جرئت و جسارت می دهند؛ هر قدم مبارزه را نشان می دهند؛ شکست و پیروزی را تعریف می کنند و خود در صف جلوی آن قرار می گیرند. باین ترتیب است که اعتماد توده های کارگر را جلب می کنند. و بعبارت ضرب المثلی کارگران “به سرشان قسم می خورند.” این رهبران رادیکال و ثابت قدم نه تنها اعتماد تودۀ کارگران را جلب می کنند، بلکه روحیه اعتماد و همبستگی را درون صفوف کارگران ارتقاء می دهند.
هفت تپه دارای چنین رهبری بوده است. رهبرانی که همزمان قابلۀ تغییرات عمیق و متولد این تغییرات اند. رهبرانی که محصول شرایط متحول اند و با پراتیک خود این تحولات را تعمیق می کنند، گسترش می دهند و درنهایت نقشی مهم در تحقق آنها ایفاء می کنند. اسماعیل بخشی، بویژه، از این نوع رهبران است. بهمین خاطر است که کارگران هر روز برای آزادیش به خیابان ها می آیند؛ به رژیم جواب سر بالا می دهند؛ وکیل مجلس این اوباش را هو می کنند و “درغگو” خطاب می کنند؛ با صدای رسا اعلام می کنند که “تهدید و سرکوب دیگر اثر ندارد!” قدرت دولتی و سرکوبش را تهدید می کنند. عزم جزم کرده اند که رهبرشان را از اسارت آزاد کنند. با مبارزۀ بی امان و خستگی ناپذیرشان به کارگران فولاد نیز قوت قلب و جسارت بیشتر بخشیده اند. کارگران کشور را به حمایت و اعتراض تشویق می کنند. دانشجویان را به مبارزه خویش جلب کرده اند؛ جامعه را متحول کرده اند.
اتفاقاتی که طی این چند ماه در هفت تپه رخ داده است در تاریخ ایران بی نظیر بوده است. چنین رادیکالیسم طبقاتی، جسارت طبقاتی و آگاهی طبقاتی زدوده از هر نوع توهم در میان صفوف تودۀ کارگران تاکنون سابقه نداشته است. عمدتا به یمن مبارزۀ پیشرو و جسور هفت تپه ما با یک صف آرایی روشن طبقاتی در جامعه روبرو هستیم. این نیز در تاریخ جامعه بی سابقه است. شرایط کنونی صریحا با نبرد کارگر در مقابل سرمایه و دولت سرمایه داران تعریف و تبیین می شود. این خصلت اصلی دورۀ اخیر است. تاکنون سابقه نداشته است که یک رهبر کارگری به چنین موقعیت شامخی در جامعه دست یافته باشد؛ این چنین سرشناس و محبوب باشد؛ این چنین قلبها را به لرزه درآورده باشد؛ این چنین نگرانی، اضطراب و هیجانی در جامعه بوجود آورده باشد. این خصلت یک رهبر انقلابی در شرایط انقلابی است.
یک رویداد مهم دیگر در هفت تپه به مصاف کشیدن مناسبات سنتی در جامعه بوده است. مبارزات هفت تپه مناسبات مردسالارانه را نیز هدف گرفت. این مناسبات بویژه میان بخشی از خانواده های کارگری قوی و ریشه دار است. پیوستن زنان به مبارزه کارگران یک رویداد مهم و تاریخی است. شرکت همسران، مادران و خواهران کارگران در مبارزه، راهپیمایی در خیابانهای شهر شوش، سخنرانی کردن، شعار دادن و در جلوی صف قرار گرفتن رویداد کوچکی نیست. زنی که تا دیروز شوهرش به او اجازۀ از خانه خارج شدن را نمی داد، اکنون به خیابان آمده است و با مشت های گره کرده فریاد برآورده است: “تهدید و سرکوب دیگر اثر ندارد!” “فرماندار دروغگو شرمت باد، شرمت باد!” جلوی نیروهای سرکوب ایستاده و فریاد زده است. این زن را مگر با یک شکست بزرگ نمی توان به یکماه پیش بازگرداند. این رویداد برای زنان هفت تپه قدرت بخش و رهایی بخش بوده است. اعتماد به نیروی خود دستاورد بسیار مهمی است که شخصیت و ذهنیت انسان را متحول می کند. این هفته های مبارزه از هر دورۀ دانشگاهی در آزادی زن با اهمیت تر و تعیین کننده تر است. زنی که میکرفون بدست گرفته است و خطاب به مردان کارگر، به مردم شهر و به رژیم سرکوب و جنایت سخن رانده است را نمی توان به راحتی به اندرونی بازگرداند.
یک دستاورد مهم مبارزات هفت تپه حرمت و احترام بخشیدن به طبقه کارگر و کارگر است. مناسبات عقب مانده، پر از تبعیض و طبقاتی در جامعه همواره می کوشد کارگر را نازل و نالایق احترام جلوه دهد. مبارزات، استقامت، جسارت و شهامت کارگران هفت تپه این خرافات و خزعبلات طبقاتی را دود کرد و به هوا برد.
این تحولات پیشرو و امید بخش را میتوان گسترش داد و تعمیق نمود. تلاش همگانی برای پیروزی این مبارزه، برای آزادی اسماعیل بخشی از اسارت حکومت اسلامی، از دست این جانیان بالفطره، اوباش دزد آنچنان امید و جسارتی را در کل جامعه زنده می کند که مرگ این حکومت جنایت را کاملا در دسترس قرار خواهد داد. همبستگی و تشکل سراسری برای آزادی اسماعیل بخشی توازن قوا را صدها برابر تغییر می دهد. یک آزمایش مهم برای سرنگونی خواهد بود. آزادی اسماعیل بخشی فقط آزادی یک انسان، یک مرد انساندوست، از خود گذشته، جسور و انقلابی نیست؛ اثبات قدرت انقلابی و لایزال توده ای در عالی ترین شکل همبستگی، اتحاد و تشکل نیز هست. سازماندهی مبارزه متشکل و متحد برای آزادی اسماعیل بخشی باید در راس فعالیت های تمام بخش های مختلف جامعه، کارگری، معلمین، کارکنان بیمارستان، دانشجویان، دانش آموزان و جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه و برابری طلبانه قرار گیرد.
(۲۰۱۸) !حبس خانگی اسماعیل را بشکنیم
حبس خانگی اسماعیل را بشکنیم!
اسماعیل بما نیاز دارد!
۲۰۱۸
روشن است که تمام انسان های آزادیخواه و برابری طلب، چپ و کمونیست نگران اسماعیل بخشی هستند. این سوالات که در چه حال است؟ چرا خبری ازش نیست؟ چرا عکسی ازش منتشر نشده؟ در اذهان عبور می کند. ما از همان ابتدا بر این نظر بودیم که اسماعیل در “حصر خانگی” یا حبس خانگی است؛ چند روز طرحش نکردیم چون برخی ما را برحذر می داشتند که طرح این مساله بنفع اسماعیل نیست و او را زیر فشار می گذارد؛ بخاطر محکم کاری چند روز صبر کردیم و بالاخره اعلامش کردیم. زمان زیادی نگذشت که حصر خانگی اسماعیل بطور گسترده مطرح شد.
اما باز عده ای بودند که یا از روی خیرخواهی، یا بدلایل دیگر ما را از حرف زدن درباره اسماعیل برحذر می داشتند؛ می گفتند: “زندان بوده، شکنجه شده؛ نمیدانید زندان یعنی چی؟!” انسانی که تحت جمهوری اسلامی زندگی کرده یا می کند، لازم نیست روزهایی را در زندان بوده باشد و شکنجه را شخصا تجربه کرده باشد، تا بتواند درک کند که اسماعیل چه شرایط سخت و وحشتناکی را گذرانده است. این نصایح را کنار بگذاریم!
یک چیزی بر همه ما مسلم است: هر بلایی که بر سر این رهبر رادیکال و انقلابی کارگری آورده باشند؛ (که اگر مصاحبۀ تازه منتشر شده عین حقیقت باشد و دستکاری نشده باشد؛ سخت و وحشتناک بوده است؛) اسماعیل بر مواضع خود ایستاده است؛ جمهوری جنایت و تعفن اسلامی نتوانسته او را بشکند. باین بیاندیشید! همه مان به نشانۀ احترام از جای خود بلند شویم و به این رهبر کارگری درود بفرستیم! یک مساله بسیار مهم را باید در نظر داشت، تمام نصایح سکوت کنید و از اسماعیل هیچ نگویید چون زیر فشارش می گذارد، حتی اگر خیرخواهانه باشد بضرر اسماعیل و جنبش کارگری و بنفع رژیم اسلامی است.
اسماعیل در حبس خانگی است؛ اگر نه رسمی، دوفاکتو. اینکه رژیم حکم حبس خانگی را بدست اسماعیل داده باشد یا نه تفاوت چندانی در اصل مساله ندارد. اجازه ندارد از خانه بیرون رود؛ اجازه ندارد سر کار برود، اصلا اخراجش کرده اند؛ اجازه ندارد مصاحبه کند یا با کسی حرف بزند؛ فیلم و عکس از خودش پخش کند؛ کارگران هفت تپه در صورت تلاش برای ملاقات با او تهدید به اخراج شده اند؛ حساب بانکیش را بسته اند طوری که دکتر هم نمی تواند برود؛ این اگر حبس خانگی نیست، چیست؟ این حبس خانگی را باید شکست!
از رفقای کارگر هفت تپه، از فعالین چپ و آزادیخواه، از کارگران فولاد، از تمام افراد انساندوست و آزادیخواه می خواهیم که حبس خانگی اسماعیل را بشکنند! به خانه اسماعیل برویم! چکار می کنند؟ جلویمان را می گیرند. مقاومت کنیم! اگر یک گروه بزرگ باشیم چکار می توانند بکنند؟ اسماعیل متوجه می شود که تنهایش نگذاشته ایم؛ نگران سلامتش هستیم؛ برای آزادیش مبارزه می کنیم! همین بهترین داروی روحی برای اوست. حیله ها، تزویرها و توطئه های این رژیم کثیف را بشکنیم. این حکومت دیگر در ارک قدرت قرار ندارد؛ از ما و نیروی ما می هراسد. ببینید که چقدر متر کرد تا بالاخره به هفت تپه و فولاد حمله کرد؛ اعتراض و تظاهرات معلمین و بازنشستگان را در چند شهر دیدیم که رژیم جرئت نکرد به آنها نزدیک شود. این رژیم در هراس است از قدرت ما می ترسد! از اسماعیل وحشت دارد؛ به این بیاندیشیم. یک تظاهرات وسیع در مقابل خانه اسماعیل سازمان دهیم. اسماعیل به همبستگی ما نیاز دارد.
زنده باد همبستگی کارگری و انسانی!
زنده باد اسماعیل بخشی!
(۲۰۱۸) ”در مورد شعار “مرگ بر کارگر
در مورد شعار “مرگ بر کارگر”
۲۰۱۸
روز ۱۶ بهمن کارگران هپکو برای دریافت حقوق معوقه در اراک راهپیمایی کردند.رر طبقۀ کارگر ماهها است که برای دریافت حقوق معوقۀ خود اعتراض و اعتصاب می کند. کارگران، معلمین، بهیاران و پرستاران در بخش های مختلف از سه ماه تا ده ماه حقوق نگرفته اند؛ بعضا بخشی از کارگران قسمتی از حقوق سالهای پیش خود را هنوز دریافت نکرده اند. بویژه، در دو سه سال اخیر ما شاهد اعتراضات و اعتصابات گستردۀ کارگری برای دریافت حقوق معوقه، علیه فقر، ناامنی، بیحقوقی و شرایط بسیار طاقت فرسای کار بوده ایم. اعتراضات کارگری، معلمان، پرستاران و بهیاران و بازنشستگان زمینۀ اصلی خیزش توده ای ماه اخیر بوده است.
راهپیمایی ۱۶ بهمن کارگران هپکو یک صحنه از این مبارزات وسیع طبقۀ کارگر است. اما آنچه این اعتراض معین را از سایر اعتراضات متمایز می کند، شعاری است که طی این راهپیمایی داده شد. تماشای فیلم این راهپیمایی انسان را شوکه می کرد. بعضا باید دو سه بار تماشا می کردی تا مطمئن شوی که گوشهایت درست می شنود. کارگران با صدای رسا شعار می دادند: “مرگ بر کارگر!” روشن است که این شعار طنز آلود است. طعنه و کنایه در خود دارد. این شعار با طنز می گوید که “مرگ بر کارگر” نظر این نظام ضد کارگر دزد و فاسد است.
طنز و طعنه و کنایه روشن است. در موارد بسیاری طنز سلاح بسیار موثری برای انتقال معانی و مقصود است. اما هر طنزی مثبت نیست. هر طنزی مفید نیست. برخی مفاهیم را بهتر است در طنز بکار نبرد. “مرگ بر کارگر!” یکی از آنهاست. طبقۀ کارگر، نیروهای کمونیست و انقلابی نباید هیچگاه چنین شعاری را به زبان بیاورند. دادن چنین شعاری قُبح احترامِ، حتی صوری، به کارگر را می ریزد؛ پرده دری می کند. این پرده دری نه تنها لازم نیست، بلکه بشدت مضر است. این شعار نشان استیصالی است که این رژیم کثیفِ دزد به طبقه کارگر تحمیل کرده است؛ آنچنان فقر و فلاکتی را در جامعه رایج کرده که مردم را به چنین استیصالی کشانده است. نباید اجازه دهیم که استیصال ما را به خود زنی بکشاند. خود زنی روش طبقۀ کارگر نیست.
ترس و واهمه از انقلاب کارگری، از سرنگونی فرا روی را بر چهره تمام جنایتکاران حاکم مشاهده می کنیم. همه صریحا اعلام داشته اند که “صدای انقلاب مردم” را شنیده اند. همین دو سه روز پیش بود که جنتی نیز از خواب بیدار شد و گفت: “امسال سال براندازی است.” هشدار داد که با ماشین های لوکس در خیابان ها جولان ندهند که باعث تحریک مردم بشوند. اکنون توپ در زمین ماست. باید متحد و یکپارچه این رژیم جنایتکار سیاه را به زیر کشیم و یک دنیای بهتری بسازیم؛ دنیایی که در آن همه آزاد و برابر و مرفه زندگی کنند؛ دنیایی بدون تبعیض، بدون بی عدالتی، بدون ستم و اختناق؛ دنیایی شایسته انسان و انسانیت. چنین آینده ای اکنون بیش از هر زمانی قابل دسترسی است. از پا ننشینیم. از هم قدرت و توان بگیریم. روزهای فقر و فلاکت، تبعیض و تحقیر به پایان خواهد رسید.
(۲۰۱۸) !رشد مبارزۀ طبقاتی، شکست توطئۀ حکومتی , درسهای تاریخی
رشد مبارزۀ طبقاتی، شکست توطئۀ حکومتی , درسهای تاریخی!
۲۰۱۸
“تاریخ تاکنونی تمام جوامع، تاریخ مبارزه طبقاتی است… .در یک کلام تحت ستم و ستمگر در یک تقابل دائمی با یکدیگر بوده اند، یک جنگ بعضا پنهان و بعضا آشکار را به پیش برده اند… .”
این حکم را مارکس و انگلس ۱۷۰ سال پیش در مانیفست کمونیست به نگارش درآوردند و از آن زمان بارها و بارها حقیقتش باثبات رسیده است. در ایران ما امروز شاهد یک نبرد آشکار طبقاتی هستیم. نزدیک به یکسال است که جامعه در یک تلاطم متحول کننده قرار دارد. ستمدیدگان روز به روز قویتر، متحد تر و مصمم تر می شوند؛ ستمگران گیج و سرگشته به هر توطئه و ابزاری برای سرکوب و شکست “هیچ بودگانی” که بپا خاسته اند، متوسل می شوند. شتاب تحولات و سیر سریع مبارزه طبقاتی هیجان انگیز است. جامعه در یک دوره تحول ساز و خطیر قرار دارد.
چند روز اخیر نمونه ای بارز از سیر سریع تحولات بوده است. یک رویداد مهم شکست پروژه رژیمی تشکل سازی در شرکت واحد است. چند ماه برنامه ریزی و طرح توطئه و حتی جلب نیروهای متزلزل، راست و سکتاریست به یک شکست مفتضحانه انجامید. روز سه شنبه باصطلاح مجمع عمومی فراخوان داده شده توسط همکاران رژیم که مباحث بسیاری را درون جنبش کارگری و چپ دامن زده بود، با شرکت حدود چهل نفر که حتی همگی کارگران شرکت واحد نبودند پروژۀ حکومتی را دود کرد و به هوا برد. در همان روز حدود دو هزار نفر از کارگران نیشکر هفت تپه مبارزه شان را از کارخانه به وسط شهر شوش و به میان مردم بردند. روز بعد خانواده های کارگری نیز به اعتراض پیوستند. با این حرکت کارگران مانند یک طبقه در مقابل دولت و سرمایه ظاهر شدند. سخنرانی یکی از همسران در این مجمع تحولی بیاد ماندنی است. کارگران در صفوف فشرده و با مشتهای گره کرده در مقابل فرمانداری تظاهرات کردند؛ مشتهای محکم خود را به هوا بردند و تعهد بستند که تا گرفتن خواست هایشان به مبارزه ادامه خواهند داد؛ در سخنرانی هایشان علیه رژیم اسلامی اعلام جرم کردند؛ افشایش کردند؛ آبرویی که ندارد، اقتدارش را هم به سخره کشیدند؛ فراخوان اتحاد به کارگران فولاد دادند که سریعا در همان روز با شعارهای مشابه به گرمی از طرف کارگران فولاد مورد استقبال قرار گرفت. از آزادی و پیروزی سخن گفتند؛ یک نمایش قدرتمند از اتحاد و قدرت طبقاتی در مقابل “ستمگران.” مبارزه طبقاتی در آشکارترین شکل به نمایش گذاشته شد. روند تبدیل شدن به طبقه ای برای خود قدم ها به پیش رفت.
شرکت واحد، شکست رژیم اسلامی و سکتاریسم
روز سه شنبه روز مهمی برای جنبش کارگری است. جنبش کارگری نشان داد که توازن قوا تغییر کرده است؛ ثابت کرد که جمهوری اسلامی و عواملش هیچ جایی درون جنبش کارگری ندارند؛ از دیماه رژیم اسلامی زیر فشار مبارزات کارگری، اعتراضات و اعتصابات کارگری سرگیجه گرفته است. به هر توطئه و دسیسه ای توسل جسته است، سرکوب و زندانی کرده است؛ اما جنبش کارگری در حال رشد و تحول است. توطئه جمهوری اسلامی برای به اسارت کشیدن کارگران شرکت واحد با توسل به “مجمع عمومی” که عبارتی خوش آهنگ در میان کارگران است، با شکست مفتضحانه روبرو شد. همکاران حکومت افشاء شدند. جالب اینجاست که باصطلاح نماینده نیشکر هفت تپه که همین هفته پیش علنا به پرونده سازی پلیسی برای نمایندگان واقعی کارگران مبادرت ورزید نیز برای قوت قلب دادن به عاملین جمهوری اسلامی در شرکت واحد به تهران سفر کرد و با هم عکس دستجمعی گرفتند؛ روزی که برای اولین بار کارگران نیشکر هفت تپه اعتراض خود را از کارخانه به شهر کشاندند و در مقابل فرمانداری تظاهرات کردند؛ این نماینده خود گمارده که خوب میداند در میان کارگران جایی ندارد، فرار را بر قرار ترجیح داد و به موج اعتراضی کارگران هفت تپه پشت کرد و به جمع خودفروختگان واحد رفت.
کارگران شرکت واحد نشان دادند که به منافع طبقاتی خویش آگاهند؛ که فریب حکومت ضد کارگر اسلامی را نمی خورند؛ ثابت کردند که توازن قوا آنچنان تغییر کرده است که حکام جانی اسلامی دیگر قادر نیستند کارگران را وادار کنند به منافع خود پشت کنند. این یک پیروزی مهم برای جنبش کارگری است. کارگران واحد با این حرکت متحد خود نه تنها عوامل باند سیاهی را دفع و افشاء نمودند؛ بلکه نیروهای راست، سکتاریست و محافظه کار کارگری را نیز افشاء و خلع سلاح کردند. نیروهایی که یا از سر خصومت و اختلاف با هیات مدیرۀ فعلی سندیکای واحد، از روی سکتاریسم یا از روی محافظه کاری و بمنظور ممانعت از تشدید اختلافات و با روحیه آشتی جویانه کوشیدند که سر و ته مبارزه را هم بیاورند. برخی نیروهایی که در نهایت سطحی گرایی عبارت مجمع عمومی را دیدند اما سیاست حکومتی پشت آنرا ندیدند و از این سیاست پشتیبانی کردند. این رویداد باین معنا یک نقطه عطف مهم در جنبش کارگری است.
سکتاریسم، یعنی قربانی کردن منافع کل طبقه در برابر منافع گروهی، یکی از بیماری های “کرونیک” جنبش چپ و کارگری است. رشد و پیشروی مبارزۀ طبقاتی در گرو حاشیه ای کردن گرایشات راست و محافظه کار درون جنبش کارگری و عقب راندن سکتاریسم است. این نیروها، اکنون، که سرشان به سنگ خورده است باید بخود بیایند، سیاست ضد کارگریشان را نقد کنند و در راستای پیشروی و ردایکالیزه شدن جنبش کارگری حرکت کنند.
طبقه کارگر گرایشات عمومی موجود را در خود حمل می کند. کارگران مادرزاد رادیکال و انقلابی بدنیا نمی آیند؛ طی مبارزه برای معیشت شان، برای بهبود شرایط شان، علیه شرایط برده وار کار به ماهیت نظام سرمایه داری و نقش و ماهیت حکومت سرمایه پی می برند. درون طبقه کارگر گرایشات راست، رفرمیست، سازشکار و رادیکال سوسیالیست موجود است. در تلاش برای پیروزی مبارزات طبقه کارگر، برای سرنگونی نظام استثمار سرمایه داری باید گرایشات راست و سازشکار را افشاء نمود و کوشید گرایش رادیکال سوسیالیست را تقویت کرد. اما باید توجه داشت که مبارزه انقلابی با گرایش رفرمیست، بویژه در شرایط کنونی مبارزه طبقاتی، نباید تلاشی برای تخریب این جریان یا تشکلات ساخته شدۀ آنها باشد؛ ایجاد عملی آلترناتیو انقلابی کارگری بهترین راه مبارزه با رفرمیسم درون جنبش کارگری است.
ما همواره اعلام کرده ایم که در مبارزه برای رادیکالیزه کردن مبارزه کارگری هیچ سنگی را که کارگران برای دفاع از منافعشان روی سنگ دیگر قرار داده باشند، تخریب نخواهیم کرد. ما سندیکالیست و مدافع سندیکا نیستیم، اما علیه سندیکاهای کارگری فعالیت نمی کنیم؛ بلکه آلترناتیو خود یعنی شورا و جنبش مجامع عمومی را تبلیغ می کنیم و به پیش می بریم. با فعالیت برای دامن زدن به جنبش شورایی و مجامع عمومی ما در عمل می توانیم گرایش رفرمیستی را حاشیه ای کنیم. لذا اکنون که پروژه حکومتی توسط کارگران به شکست انجامیده باید بکوشیم که کارگران را به بدست گرفتن اوضاع بدست خود تشویق و ترغیب کنیم. دامن زدن به جنبش مجامع عمومی منظم و تلاش برای ایجاد شورا درون شرکت واحد یک راه حل عملی برای مقابله با توطئه های رژیم و همچنین فعال کردن کلیه کارگران و دخیل شدن آنها در سرنوشت شان است. زمانیکه تودۀ کارگران در سرنوشت خود و تصمیم گیری درباره آن فعال می شوند موقعیت سرمایه و حکومت برای عقب راندن کارگران بسیار سخت تر و پیچیده تر می شود. می توان چهار پنج نماینده را دستگیر و زندانی کرد، اما با تمام کارگران که فعالانه در مبارزه و تصمیم گیری دخیلند، چه می کنند؟ باید کوشید مجامع عمومی را بشکل منظم در کلیۀ سامانه های واحد سازمان داد. در هر سامانه باید حداقل دو نماینده انتخاب کرد که درون مجمع عمومی همراه با کارگران تصمیم می گیرند و به مجمع عمومی منظما گزارش می دهند. این روش نه تنها توطئه های رژیم را خنثی می کند، بلکه آگاهی و اتحاد طبقاتی را ارتقاء می دهد و هر کارگر را به یک نیروی واقعی مبارزه بدل می کند.
گرایشی درون جنبش چپ و کارگری در برابر تلاش برای دامن زدن به جنبش مجامع عمومی و شورایی سنگ اندازی می کند. این ایده انقلابی تر و کارگری تر از آنست و طی تاریخ جنبش کارگری آنچنان با مبارزات رادیکال و انقلابی کارگری آمیخته است که مخالفین نمی توانند علنا با نفس آن مقابله کنند؛ در نتیجه برای مقابله با آن به پراگماتیسم متوسل می شوند؛ عموما آیۀ یاس می خوانند: “نمی شود!” وقتش نیست!” عملی نیست!” سنگ های عملی ای است که مقابل این جنبش انداخته می شود. اما اوضاع سیاسی متحول شده است و علیرغم این کارشکنی ها طبقه کارگر دارد به این سو حرکت می کند و دستاوردهای مهمی هم داشته است. علاوه بر تئوری، تاریخ جنبش کارگری جهانی و ایران واقعیات دیگری را در مقابل ما می گذارد.
چهل سال پیش، طبقه کارگر در ایران موفق شد که یک جنبش شورایی را در ایران سازمان دهد؛ مجامع عمومی در میان طبقۀ کارگر دارای سنت قوی است؛ پیشینۀ نه تنها تاریخی بلکه عملی دارد. باید توجه داشت که شرایط جامعه، طبقه کارگر و جنبش کارگری طی این چهل سال بسیار متحول شده است. در زمان انقلاب ۵۷ طبقه کارگر یک طبقه جوان بود؛ سرمایه داری حدود ۱۵ سال پیش از آن، پس از اصلاحات ارضی بشکل عام در جامعه مستولی شده بود؛ بخش وسیعی از طبقۀ کارگر بتازگی از روستاها به شهر مهاجرت کرده بودند. این تاریخ اکنون بیش از نیم قرن سابقه دارد. کمونیسم در ایران دارای سنت قوی است. طبقۀ کارگر هم از نظر تعداد و هم از نظر آگاهی رشد چشمگیری داشته است. اگر چهل سال پیش طبقۀ کارگر موفق به دامن زدن و گسترش جنبش شورایی و مجمع عمومی در جامعه شد و فقط یک سرکوب خونین توانست آنرا به عقب نشینی وادار کند؛ اکنون این امر بسیار عملی تر است. بویژه طی یک سال گذشته رادیکالیسم درون جنبش کارگری وسیعا رشد کرده است. آگاهی طبقاتی عمیق تر شده است. اتحاد طبقاتی بطور روزمره گسترده می شود. مبارزه طبقاتی در جامعه حاد و گسترده شده است. از اینرو است که تحولات رادیکال با سرعت چشمگیری بوقوع می پیوندد. این منطق مبارزه طبقاتی است.
برای رشد رادیکالیسم، آگاهی و اتحاد طبقاتی، بمنظور شکست توطئه های حکومت و سرمایه، برای حاشیه ای کردن گرایشات راست و سازشکار درون طبقه و بمنظور پیروزی نهایی طبقاتی باید فعالانه برای جا انداختن و پیشروی جنبش مجامع عمومی منظم و جنبش شورایی مبارزه کنیم.
زنده باد اتحاد کارگری! زنده باد جنبش مجامع عمومی و شورا!
زنده باد حکومت کارگری!
زنده باد شوراها و جنبش مجامع عمومی!
این عکس دستجمعی را باید در تاریخ ثبت کرد! جنبش کارگری سریعا رشد می کند و به پیش می رود.
(۲۰۱۸) !عذر بدتر از گناه! گفتگوی رادیویی جعفر عظیم زاده در توجیه اعتصاب شکنی
عذر بدتر از گناه!
گفتگوی رادیویی جعفر عظیم زاده در توجیه اعتصاب شکنی!
۲۰۱۸
جعفر عظیم زاده، دبیر اتحادیه آزاد طی مصاحبه ای با رادیو پیام تلاش کرده از خرابکاری ضد کارگری اعتصاب شکنانه شان دفاع کند. تلاش زیادی کرد؛ ولی هر چه بیشتر تلاش کرد ناموفق تر شد؛ “دم خروس” دیگه کاملا از درون دهانش بیرون زده است. پنجاه دقیقه تناقض گویی و به در و دیوار کوبیدن. می گویند دروغگو کم حافظه میشود؛ نمونه بارزش همین مصاحبه است. یکجا می گوید ما بهشان گفتیم اینطوری نمیشه ادامه داد، باید اعتصاب را تمام کرد و دو دقیقه بعد میگوید ما هم از پایان اعتصاب ناراحت شدیم. یکجا میگوید ما کی هستیم اعتصاب را پایان دهیم خود نمایندگان اطلاعیه دادند و ما دو روز صبر کردیم؛ اما صد بار می گوید کارگران با ما تماس داشتند و نظر ما را می خواستند و بما ابراز نارضایتی می کردند و می خواستند اعتصاب تمام شود. جل الخالق!
۱- یکی از زشت ترین و ضد کارگری ترین وجوه این مصاحبه تلاش برای بی اهمیت کردن سندیکای هفت تپه و کم ارزش کردن نقش رهبری اسماعیل بخشی است. ادعا می کند کارگران سندیکا را نمی شناختند! و اتحادیه با سندیکا تماس نداشته با کارگران تماس داشته است. سندیکای هفت تپه یکی از بزرگترین اعتصابات تاریخ ایران را آغاز و رهبری کرد. ما فرض می گیریم که ادعای تماس و نزدیکی با کارگران هفت تپه درست باشد؛ آنگاه اتحادیه با چه پرنسیپ کارگری فعالیت های سندیکا را طی یک دوران سخت، رهبری یک اعتصاب بر سر مرگ و زندگی، نادیده گرفته و از بالای سر آنها کارگران را به پایان اعتصاب تشویق کرده است؟
اسماعیل بخشی یک رهبر رادیکال، آگاه، متعهد به کارگران و منافع طبقه کارگر است. بدون اسماعیل بخشی اعتصاب هفت تپه نمی توانست به این موقعیت شامخ دست یابد. اسماعیل بخشی بود که مساله شورا، “اداره شورایی” و مجامع عمومی را مطرح کرد و همگانی نمود. بحث کنترل کارگری را عنوان کرد؛ کارگران را به وسط شهر برد و حمایت مردم شهر را به اعتصاب جلب کرد؛ خانواده ها و همسران کارگران را به وسط اعتصاب و اعتراض آورد، آنها را به سخنرانی و دخالت فعال تشویق کرد. برای همین است که جمهوری جنایتکار اسلامی نزدیک به سه هفته است شدیدا شکنجه اش می کند؛ به همین خاطر است که بیش از هزار کارگر بر ادامه اعتصاب پای فشردند؛ به همین دلیل است که وقتی روز شنبه آزادش نکردند بقیه کارگران نیز تصمیم گرفتند به اعتصاب بپیوندند؛ و بالاخره بهمین سبب است که اکنون تمام جامعه برای آزادیش بپا خاسته است. و آنوقت آقای عظیم زاده صریح و روشن می گوید نه اسماعیل بخشی نقشی نداشته است.
۲- آقای عظیم زاده تلاش می کند این شبهه را القاء کند که کارگران مدتی پیش می خواستند اعتصاب را تمام کنند ولی عملا با داد و فریاد و حتی “فحش” به ادامه وادار می شدند! این ادعاها یعنی نمایندگان و کارگران فعال و مبارز تودۀ کارگران را مرعوب می کردند و با سلاح ارعاب اعتصاب را نزدیک به یک ماه بطور متحدانه ادامه دادند. این خزعبلات را باید بپای چه چیزی گذاشت؟ اینها دوستان کیانند؟ از کدام جبهه در این اعتصاب تاریخی دفاع می کنند؟ چگونه است که سیاست هایشان و حرفهایشان عملا در کنار سیاست ها و ادعا های رژیم و کارفرما قرار می گیرد؟ اگر عبارات تهییجی که قرار است گوینده و اتحادیه را قصر در ببرد فاکتور بگیریم این مصاحبه میتوانست در ده دقیقه تمام شود. و اصل مطلب چنین می بود: سندیکا هیچ نقشی ندارد، اصلا کارگران نمی شناختندشان؛ اسماعیل بخشی نقشی نداشت؛ کارگران با اتحادیه تماس می گرفتند و از آنها صلاحدید می گرفتند و شکایات خود از روشهای مرعوب کننده سندیکا را با آنها مطرح می کردند؛ (حتما در نیشکر هفت تپه تعدادی کارگر از جنس رضا رخشان وجود دارند، لابد همانها با اتحادیه تماس می گرفتند و از آنها مشاوره برای چگونگی پایان اعتصاب می گرفتند!) کارگران می خواستند خیلی زودتر اعتصاب را تمام کنند؛ اتحادیه هم بهشان مشاوره می داده که اعتصاب دیگر قابل ادامه نیست و باید تمام شود؛ باید ۵۰ نفر میامدند جلوی مجلس و استمداد می کردند. این لب کلام آقای عظیم زاده است. کمی دقیق شوید! این سخنان روش چه نهادهای ضد کارگری در جامعه را تداعی می کند؟
۳- این اولین بار نیست که اتحادیه سندیکای رسمی یک بخش کارگری را بی اهمیت و بی ارزش قلمداد می کند و سعی می کند آنرا دور بزند. در مورد سندیکای شرکت واحد نیز دقیقا همین سیاست را پیشه کرد. از توطئه رژیم دفاع کرد؛ به نمایندگان سندیکا حمله کرد؛ و از مجمع رژیم دفاع کرد. این سیاست مفتضحانه شکست خورد. و می بینیم که تاکتیک اعتصاب شکنی شان نیز با فضاحت شکست خورد. همان چپی که ایشان در مصاحبه به آن حمله می کند و می خواهد ناچیز جلوه اش دهد، دست آنها را رو کرد؛ سیاست ضد کارگری و اعتصاب شکنانه شان را افشاء کرد؛ و دقیقا بهمین علت است که ۵۰ دقیقه حرف می زند تا اسکاندالشان را رفع و رجوع کند. و پنج روز بعد از اطلاعیۀ اعتصاب شکنانۀ آنها کارگران و همان مجمع نمایندگانی که با ارعاب رژیم ختم اعتصاب را اعلام نموده بود، اعلام ادامه اعتصاب کرد. یک شکست مفتضحانۀ دیگر.
۴- جوک این مصاحبه اما آنجاست که آقای عظیم زاده مدعی میشود، اطلاعیۀ ختم اعتصاب آنها به مبارزات هفت تپه کمک کرده است! جل الخالق! این ادعا بیانگر استیصال گویندۀ آنست. زمین و زمان را بهم می بافد تا خود را موجه و “رهبر” جلوه دهد. اگر بخواهیم خوش بین باشیم و حسن نیت داشته باشیم باید گفت شاید همین جاه طلبی برای رهبری است که ایشان را به نفی کامل نقش اسماعیل بخشی و سندیکای هفت تپه سوق می دهد.
ما روز دوشنبه صبح بلافاصله پس از دیدن اطلاعیه اتحادیه، این کار را تقبیح کردیم و آنرا اعتصاب شکنی و ضد کارگری خواندیم. برخی با ایجاد هیاهو و گل آلود کردن آب کوشیدند از اتحادیه دفاع کنند. ولی فقط ۶ روز طول کشید تا شاهد از غیب برسد. دبیر اتحادیه در این مصاحبه بر صحت تمام نقد ما حکم تائید کوبید. این مصاحبه عذر بدتر از گناه است. هدف آن رفع و رجوع یک عمل زشت و شنیع ضد کارگری بوده است، اما باید گفت که زشتی این عمل را آگراندیسمان کرده است.
(۲۰۱۸) !کارگران فولاد به حمایت ما نیاز دارند
کارگران فولاد به حمایت ما نیاز دارند!
اعتراضات متحد و متشکل را سازمان دهیم!
۲۰۱۸ده روز پیش نیروهای سرکوب اولین هجوم خود به کارگران فولاد را آغاز کردند. طی دو روز ۴۱ فعال کارگری را در هجوم شبانه به خانه هایشان و در محل کار و در حین تظاهرات دستگیر کردند. چند روز بعد یازده تن از بازداشت شدگان آزاد شدند؛ چند روز بعد تعدادی دیگر را آزاد کردند اما هفت تن از کارگران کماکان در زندان بسر می برند. چند روز است که خانواده های کارگران زندانی در مقابل استانداری برای آزادی پدر، همسر یا فرزند خود دست به اعتراض می زنند. بدنبال همین اعتراضات تعدادی از کارگران آزاد شدند. این بازی موش و گربه رژیم منحوس اسلامی است. ابتدا تعداد زیادی را دستگیر می کند و رفته رفته تعدادی را آزاد می کند تا باین ترتیب آبی بر آتش اعتراضات بریزد. این تصور را القاء کند که صبر کنید همه آزاد خواهند شد. می کوشد باین ترتیب اتحاد و یکپارچگی کارگران را بشکند؛ روحیۀ اعتراضی را تضعیف کند. این دقیقا همان تاکتیکی است که در مورد هفت تپه نیز بکار بست و می بینیم که هنوز علی نجاتی در زندان بسر می برد.
نباید اجازه داد که اتفاقی که در هفت تپه افتاد در فولاد تکرار شود. جمهوری اسلامی پس از دستگیری اسماعیل بخشی و تعدادی از نمایندگان با تزویر، توطئه و ارعاب توانست میان کارگران تفرقه بیاندازد و اعتصاب هفته تپه را علیرغم خواست و اراده بخش وسیعی از کارگران بشکند. اکنون نیز مشغول پیاده کردن توطئه تشکیل شورای اسلامی است. علی نجاتی هنوز در زندان است. و اعتصاب شکنان مشغول جولان.
اعتصاب و تظاهرات کارگران فولاد اکنون حدود یک هفته است که مختل شده است. روز سه شنبه پیش مقامات رژیم طی یک مجمع عمومی می کوشیدند کارگران را آرام کنند ولی مدام با اعتراض و شعارهای کارگران مواجه می شدند. کارگران خواهان آزادی همکارانشان بودند.
رژیم قصد دارد سناریویی مشابه هفت تپه در فولاد پیاده کند؛ ما نباید اجازه دهیم. مبارزات وسیع و گسترده در حمایت از اسماعیل بخشی و کارگران زندانی توسط کارگران فولاد، دیگر کارگران کشور، معلمان، بازنشستگان و دانشجویان و همچنین در خارج کشور رژیم را تحت فشار قرار داد و به آزادی اسماعیل بخشی مبادرت ورزید. اما اسماعیل را در حبس خانگی نگه داشتند تا اعتراض به حبس خانگی نیز در رسانه های اجتماعی مطرح شد و رژیم از ترس اینکه کارگران هفت تپه دوباره دست به اعتصاب بزنند خبر به اسماعیل اجازه داد که پیامی بنویسد و سری به کارخانه بزند. مامورین امنیتی در محیط را نیز به تکذیب اخبار گماشت.
تحرکات رژیم اسلامی طی چند ماه اخیر، بویژه طی اعتصابات هفت تپه و فولاد، نشان داده است که این حکومت بشدت از کارگران و اعتصاب و اعتراضشان می ترسد. این رژیم سرکوب، شکنجه و اعدام یکماه صبر کرد تا بالاخره اسماعیل بخشی را دستگیر کرد. تا خبر شکنجه او پخش شد، بلافاصله از ترس خشم کارگران و اعتصاب مجدد خبر را تکذیب کرد؛ تا کارگران تهدید کردند که اگر اسماعیل آزاد نشود دوباره دست به اعتصاب خواهند زد، اسماعیل را آزاد نمود و تا خبر حبس خانگی او پخش شد به او اجازه داد که پیام بفرستد و به کارخانه برود. این تحرکات نشان می دهد که رژیم تا چه میزان از اعتراض و اعتصاب کارگران در هراس است. در مورد کارگران فولاد نیز بیش از یکماه برای تعرض به کارگران صبر کرد. در مجمع عمومی سه شنبه پیش عملا داشتند به کارگران التماس می کردند. این رژیم، رژیم سابق نیست؛ قدرت پیش را ندارد؛ از کارگران و مردم بشدت می ترسد. هزار جور توطئه و تزویر بکار می برد تا مانع ادامه و گسترش اعتراضات شود.
ما بارها تاکید نموده ایم که توازن قوا بنفع مردم و طبقۀ کارگر تغییر کرده است. جمهوری اسلامی قدرت سرکوب خود را بمیزان زیادی از دست داده است؛ بهمین خاطر می کوشد آنرا بسیار حساب شده استفاده کند. نمونه اعتراضات هفت تپه و فولاد گواهی بسیار روشن از این موقعیت جدید رژیم است. یکماه تمام صبر کرد؛ این پا آن پا کرد؛ فضا را تست کرد تا بالاخره حمله کرد. ابتدا هفت تپه را خواباند بعد سراغ فولاد آمد. ما باید این واقعیت را در نظر بگیریم و مطابق با این شرایط جدید قدرت خود را درک کنیم و سازماندهی نماییم. بجای صبر برای آزادی باید اعتراضاتمان را گسترش دهیم. بجای صبر برای گرفتن خواستهایمان باید مبارزه را حتی یک آن تا گرفتن خواستهایمان قطع نکنیم. رویدادهای هفت تپه و فولاد از بسیاری جهات آموزنده اند. تا زمانیکه کارگران یکپارچه اعتراض می کردند، رژیم مامورینش را اعزام می کرد تا با خواهش و التماس کارگران را بسر کار برگردانند؛ زمانیکه موفق شد تفرقه بیاندازد و اعتصاب را بشکند، قدم بقدم جلو آمده و حتی یک قلم از خواستهای کارگران را هم عملی نکرده است، بعلاوه علی نجاتی را در زندان نگه داشته است. همین اتفاق برای فولاد هم خواهد افتاد، مگر آنکه ما هشیارانه در مقابل توطئه های رژیم بایستیم و اجازه ندهیم که در صفوف مان تفرقه بیاندازد و اعتراضمان را تضعیف کند. جواب زور را باید با زور داد. در این شرایطی که جمهوری اسلامی اینچنان از مبارزات کارگران و توده ها در هراس است باید عقب نشینی های بیشتری را به آن تحمیل کنیم. راه رسیدن به خواستهایمان؛ راه آزادی رفقایمان صبر نیست. این رژیم حرف آدم سرش نمی شود. باید تعرضمان را گسترده تر، متحد تر و قوی تر سازمان دهیم.
(۲۰۱۸) کجا ایستاده ایم؟ دستاوردها و موانع کدامند؟
کجا ایستاده ایم؟ دستاوردها و موانع کدامند؟
۲۰۱۸
آزادی اسماعیل بخشی رهبر کارگری رادیکال و مبارز را به خود او، خانواده اش، کارگران هفت تپه و فولاد و به تمام کارگران، دانشجویان و مردم شریف و مبارزی که برای آزادی او تلاش و مبارزه کردند و به جنبش کمونیستی صمیمانه تبریک می گوییم. این یک پیروزی بود برای تمام کسانی که با اعتقاد به نقش موثر ارادۀ انقلابی و متحد پا در عرصۀ مبارزه برای آزادی اسماعیل بخشی گذاشتند؛ کوتاه نیامدند و بر خواست خود پای فشردند. این اراده انقلابی و متحد و دخالتگری انقلابی رژیم اسلامی را عقب نشاند. اما باید مبارزۀ متحد خود برای آزادی سپیده قلیان، علی نجاتی، عسل محمدی، از هیات تحریریه نشریۀ گام که از مبارزات هفت تپه گزارش تهیه می کرد و سایر زندانیان سیاسی را ادامه دهیم. باید جمهوری اسلامی را در تک تک این سنگرها به عقب بنشانیم. این تنها راه پیشروی و در نهایت پیروزی است.
پس از نزدیک به یک ماه این پا و آن پا کردن، حرارت آب را تست کردن، دمای حرارت فضای اعتراضی هفت تپه و جامعه را اندازه گرفتن، جمهوری اسلامی بالاخره از اینجا مانده و از آنجا رانده اسماعیل بخشی را دستگیر کرد. بدنبال دستگیری اسماعیل تعداد دیگری از نمایندگان و سپیده قلیان یک زن جوان فعال سیاسی را که برای تهیه گزارش به هفت تپه رفته بود را نیز بازداشت نمود. سپس تمام بازداشت شدگان بجز اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را آزاد کرد. نزدیک به ده روز بعد علی نجاتی، کارگر بازنشسته و نماینده سابق سندیکای هفت تپه را دستگیر نمود که هنوز در اسارت بسر می برد. این تحرکات و تلاش های مشابه رژیم برای ایجاد تفرقه درون کارگران هفت تپه، جنبش کارگری و انحراف اذهان کارگران و جامعه انجام می گیرد. مدام در حال موش و گربه بازی است تا شاید بتواند در روند مبارزه تعللی ایجاد کند. این بار علیرغم افتراقی که در صفوف کارگران هفت تپه ایجاد کرد، موفق نشد مسیر جنبشی که برای آزادی اسماعیل بخشی شکل گرفته است را منحرف کند. هر تلاش مذبوحانه ای نیز که توسط گرایشات راست درون جنبش کارگری بکار بسته شد توسط گرایشات رادیکال و کمونیستهای هشیار طرد و افشاء شد. اما اکنون سوال اینجاست که در کجا قرار داریم و چه باید کرد؟
کجا ایستاده ایم؟
رژیم اسلامی با تمام قوا می کوشد که جنبش کارگری را سرکوب کند، اعتصاب ها را بشکند و کارگران را خاموش کند. اما توازن قوا تغییر کرده است و نمی تواند مثل سابق یکه تاز باشد. اعتصابی با قدرت و رادیکالیسم هفت تپه و فولاد یکسال پیش قابل تصور نبود. طرح تشکیل شورای کارگری، برگزاری مجامع عمومی و تصمیم گیری توسط همه کارگران و کنترل کارگری در مبارزۀ هفت تپه دستاوردی بسیار مهم و با ارزش است. مبارزۀ هفت تپه جنبش کارگری را قدمها به پیش برده است؛ جامعه را عمیقا متاثر و متحول کرده است. اینها دستاوردهای تاریخی و مهمی است. شعارهای این اعتراضات عمیقا رادیکالیزه شده است. کارگران فولاد رسما و علنا در شعارهایشان سرمایه را نشانه گرفته اند؛ مبارزۀ کار و سرمایه بشکلی عریان در جامعه در حال پیشروی است. افشاگری عریان از حکومت سرکوب و فقر، تحمیق و جنایت در شعارها بیان می شود. کارگران در روز روشن و در مقابل چشمان جامعه آبرویی برای رژیم و سرمایه داران باقی نگذاشته اند. مبارزۀ کارگران عمدتا مبارزه ای علیه حکومت و سرمایه است و هیچ تلاشی برای پوشاندن آن انجام نمی دهند. این بروزات همگی بیانگر آنست که حنای رژیم دیگر نزد کارگران و مردم رنگی ندارد؛ نه حنای تحمیق و نه حنای سرکوب! سوت آغاز این شرایط در دیماه با شعار “اصلاح طلب، اصولگرا دیگر تمامه ماجرا!” و “آخوند سرمایه دار پول مرا پس بیار!” زده شد. از آن زمان ما شاهد روند تعمیق و پیشروی مبارزات کارگران و مردم محروم و زحمتکش و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی بوده ایم.
جامعه حول مبارزات کارگری، بویژه هفت تپه و فولاد قطبی شده است. چشمان مردم بسوی این دو مبارزۀ کارگری چرخیده است؛ حتی جریانات راست و ضد انقلاب دربارۀ این مبارزات سخن می گویند؛ رسانه های راست، صدای آمریکا، بی بی سی و من و تو با مفسرین خود درباره این مبارزات مصاحبه می کنند. آگاهند که این مبارزات مهمترین رویدادهای جامعه و مورد توجه مردم هستند، پس برای عقب نماندن از معرکه و تلاش برای استفاده از این مبارزات بنفع خویش اخبار این مبارزات را با زبان و تفسیر خاص خود منتشر می کنند. رضا پهلوی به این اعتراضات اشاره می کند. یک تلاش مذبوحانه برای جلب کارگران به آلترناتیو راست و ضد انقلابی! یک نمونه از اقدامات راست، بقول رفیق احمد بابایی، سفر جعفر پناهی، فیلم ساز ملی اسلامی سبز، به اهواز برای تهیۀ فیلم از اعتراضات کارگران فولاد است. این همان جعفر پناهی است که در سال ۸۸ دنبال موسوی و سبزها رژه می رفت و در ابتدای اوجگیری خیزش توده ای همراه با جنایتکارانی از قبیل سازگارا و مخملباف و مرتجعین دیگر نقشۀ رفراندوم برای جایگزینی جمهوری اسلامی را طرح کرد. واکنش سریع نیروهای رادیکال و کمونیست موجب شد این طرح ضد انقلابی و ضد مردمی سریعا افشاء و بایگانی گردد و دیگر هیچکس سراغ آنرا هم نگیرد. علاقۀ آقای پناهی به مبارزات طبقۀ کارگر از چه رو است؟ تلاشی برای تاثیر گذاری روی جنبش کارگری و انحراف آن بسوی آلترناتیو راست ضد انقلابی. همین توجه نیروهای راست، نمایندگان سرمایه، به مبارزات کارگری اهمیت و جایگاه این مبارزات و موقعیت کنونی طبقۀ کارگر را بیان می کند. ارتقاء موقعیت طبقۀ کارگر در جامعه و توجه و احترام ظاهری نیروهای راست و ضد انقلاب به طبقۀ کارگر یکی دیگر از دستاوردهای با اهمیت جنبش کارگری است.
یکی از دستاوردهای مهم دیگر جنبش کارگری که در شرایط کنونی بشکلی سریع و علنی بروز می یابد، مقابله گرایش رادیکال جنبش کارگری با گرایشات راست و عناصر خانه کارگری است. خانۀ کارگر عملا منحل شده است ولی عناصر آن در جنبش کارگری سم پاشی می کنند و پیش از هر چیز گرایشات راست و سازشکار درون طبقه کارگر را تحت تاثیر قرار می دهند. از اینرو است که ما بعضا شاهد شعارهای راست و ضد کارگری و یا بروز مظاهر رژیم و جنبش اسلامی در جنبش کارگری هستیم. اما تفاوت شرایط کنونی آنجاست که این شعارها و مظاهر سریعا تصحیح و طرد می شود. چند ماه پیش عناصر خانه کارگری و راست شعار “مرگ بر کار، درود بر ستمگر!” را در بعضی اعتراضات کارگری جاری کردند. این شعار سریعا نقد شد و نقش ضد کارگری بودن آن توضیح داده شد. این شعار سریعا تصحیح شد. تلاش های خانه کارگری ها برای برگرداندن آن هر دفعه با شکست روبرو شد.
نمونۀ اخیر کفن پوشیدن برخی از کارگران فولاد در اعتراض خیابانی شان روز دوشنبه بود. ما سریعا انحرافی و ضد کارگری بودن این عمل را متذکر شدیم و از کارگران فولاد خواستیم که کفن نپوشند:
“رفقای عزیز و مبارز فولاد کفن نپوشید! کفن سمبل رژیم و جنبش اسلامی است. بسیجی و حزب الله، خانه کارگری ها و شورای اسلامی کفن می پوشند. فداکاری و استقامت شما به مردم روحیه داده است. جامعه را به وجد درآورده است. کفن روحیه شکن است! اعتراض و مبارزه پر شور شما با کفن خوانایی ندارد. زنده باد مبارزه طبقه کارگر مبارز و انقلابی!”
روز چهارشنبه کفن ها کنار گذاشته شد؛ کریم سیاحی، از رهبران فولاد، کفنی را بدست گرفت و اعلام کرد: “همین روزها من خودم هر کسی که بلا سر کارگران آورده کفن پوش می کنم؛ این کفن تقدیم به هر چی دزد است؛ هر چی غارتگر است و مافیا…”
این دستاوردها بسیار مهم و حیاتی اند و بهیچوجه نباید اجازه داد که رژیم اسلامی و جریانات راست و ضد انقلابی خدشه ای در آنها وارد آورند. جنبش توده ای و کارگری انقلابی جمهوری اسلامی را عقب نشانده است. فقط کافیست که شرایط کنونی را با یکسال پیش مقایسه کنیم. اجازه ندهیم که ترفندهای سرکوبگرانه و تلاش های مذبوحانۀ رژیم و عواملش و جریانات راست ضد انقلابی ارادۀ انقلابی مان را متزلزل کند. باید بر روی این دستاوردها بسازیم و هشیار، آگاه و متحد به پیش برویم.
موانع اصلی
روشن است که سرکوب حکومت یکی مانع اصلی در مقابل مبارزات طبقۀ کارگر و توده های محروم و زحمتکش است. اما ترس مردم به میزان زیادی ریخته است. دست رژیم هم مثل سابق در سرکوب باز نیست. بطور نمونه در اوایل خیزش توده ای بسیاری از جوانان را در اعتراضات دستگیر می کرد و زیر شکنجه شدید آنها را می کشت و بعد وقیحانه اعلام می کرد خودکشی کرده اند. اما اکنون، بویژه در برابر اعتراضات کارگری جرئت نمی کند به این ترفند ها متوسل شود. روشن است که باید سرکوب رژیم را عقب راند؛ اتحاد و همبستگی فشرده و متشکل شدن در شوراهای کارگری، دانشجویی، و محلات بهترین و موثرترین سلاح در مقابل سرکوب رژیم است.
اما یک مانع بسیار مهم که بعضا مقابله با آن پیچیده تر است، وجود گرایشات راست و سازشکار درون صفوف طبقۀ کارگر و جنبش توده ای است. این گرایشات دائما می کوشند دندان تیز مبارزه را بکشند، خشم ما را خاموش کنند و ما را بسوی سازش با رژیم اسلامی بکشانند. افشای خانه کارگری ها و شورای اسلامی کاری بسیار آسانتر است. اما زمانی که کسانی در صفوف خود ما آیه یاس می خوانند و می کوشند ما را بسوی سازش بکشانند، افشاء و طرد آنها امری پیچیده تر است. رهبران و فعالین رادیکال و انقلابی مسئولیت بسیار خطیری در منزوی کردن این عناصر و گرایشات بعهده دارند. برای انسجام و تحکیم صفوف مبارزه این امر حیاتی است.
روزهای اخیر یک نمونۀ بارز از تقابل راست و چپ، رادیکالیسم و سازشکاری را در مبارزات کارگران شاهد بودیم. هشیاری و واکنش سریع نیروهای کمونیست و انقلابی موفق شد راست را عقب بنشاند و موقعیت رادیکالیسم را درون صفوف کارگران هفت تپه تقویت کند. این نه اولین و نه آخرین تلاش راست روانه درون طبقۀ کارگر و مبارزات رادیکال توده ای است. از آنرو که مبارزۀ طبقاتی حاد و قطبی شده است، رویدادها سریع بروز می کنند و در صورت واکنش درست و آگاهانه سریع منزوی و طرد می شوند. آگاهی و هشیاری در این شرایط خطیر مهمترین سلاح است. طرد محافظه کاری، ملاحظه کاری و سازشکاری و برافراشتن پرچم رادیکالیسم کمونیستی حائز اهمیتی خارق العاده است. شتاب رویدادها آنچنان زیاد است که کوتاهی ما می تواند به یک شکست مهم بیانجامد.
باید اوضاع را دریافت و مطابق با این اوضاع با سرعت و هشیاری و از موضع کمونیسم کارگری رادیکال و انقلابی وارد میدان شد.
(۲۰۱۸) کمونیسم سیاسی یا بورژوایی؟ پراتیک یا پراگماتیست؟ یک طرح بحث
کمونیسم سیاسی یا بورژوایی؟ پراتیک یا پراگماتیست؟ یک طرح بحث
٢٢ فوریه ٢٠١٨
رفیق حمید تقوایی در سمیناری تحت عنوان “حزب و انقلاب و تامین رهبری کمونیستی…” مواضع خویش را در قبال آنچه او “انقلاب جاری” می نامد طرح کرده است و حزبش را به اتخاذ سیاستهای مطروحه برای اعمال رهبری بر “انقلاب” و تامین هژمونی تئوریک در میان چپ فرا خوانده است. این نوشته طرح بحثی است در نقد این مباحث.
سمینار با طرح دو سوال آغاز می شود: “منظورمان چه کمونیسمی است؟” و “با چه درکی از انقلاب؟” این دو سوال اساسی است. پاسخ سمینار دهنده چنین است: “کمونیسم سیاسی” در مقابل “کمونیسم تئوریک” و “کمونیسم ایدئولوژیک.” این دسته بندی و نامگذاری البته بدعت رفیق تقوایی است؛ نه مارکس و انگلس و لنین و نه منصور حکمت که تئوریسین، ایدئولوگ و رهبر فکری- سیاسی و حزبی “کمونیسم کارگری” بوده است، چنین تفکیکی را میان کمونیسم های متفاوت طرح کرده اند. مارکس و انگس در مانیفست کمونیست جنبش خود را از سوسیالیسم های غیر کارگری تفکیک کرده اند و در تمایز با آنها نام کمونیسم را بر جنبش خود و مانیفست آن نهادند. و منصور حکمت در قبال تعابیر بورژوایی – اردوگاهی از کمونیسم، کمونیسم کارگری را عنوان کرد. لذا ما با کمونیسم های طبقات متفاوت روبرو هستیم، خرده بورژوایی، فئودالی و بالاخره بورژوایی. کمونیسمی که در این سمینار از آن یاد می شود مقولۀ دیگری است.
“کمونیسم سیاسی، ایدئولوژیک و تئوریک”
حمید تقوایی سه نوع کمونیسم را طرح می کند: سیاسی، تئوریک و ایدئولوژیک و اولی را در مقابل دو نوع دیگر قرار می دهد. مارکس و انگس در مانیفست کمونیست از سوسیالیسم غیر کارگری سخن می گویند و خود را بعنوان سوسیالیسم کارگری از سوسیالیسم طبقات دیگر متمایز می کنند. و نام کمونیسم را که یک رگه از جنش کارگری فی الحال موجود بر خود داشت را برمیگزینند. منصور حکمت در مقابل کمونیسم اردوگاهی و غیر کارگری پس از انقلاب اکتبر نام کمونیسم کارگری را انتخاب می کند. روشن است که یک حزب کمونیستی باید یک حزب سیاسی و دخیل در جامعه و مبارزات طبقه کارگر باشد. اما تقابل این حزب سیاسی با مقوله تئوری و ایدئولوژی مشکل ساز و بحث برانگیز است. زمانیکه در مقابل تئوری و ایدئولوژی مرزبندی می شود، این سوال پیش می آید: این حزب سیاسی متعلق به چه طبقه ای و آن تئوریک و ایدئولوژیک متعلق به کدام طبقه است؟ این مقولات از نظر متدولوژیک و تئوریک ربطی به مارکسیسم و کمونیسم کارگری ندارد. شاید تعجب هم نداشته باشد؛ زیرا خود رفیق تقوایی دارد به شکلی زمخت با تئوری و ایدئولوژی مرزبندی می کند.
این تحقیر تئوری و ایدئولوژی به چه دلیل است؟ کمونیسم کارگری یک گنجینه عظیم از ادبیات تئوریک مارکسیستی دارد. تاریخا تئوری نزد این جنبش دارای اهمیت و ارج و قرب بسیار بوده است. حمید تقوایی، اما، تا آنجا پیش می رود که کمونیستی را که قصد دارد به تئوری وفادار بماند، تمسخر و تحقیر می کند: تئوری و ایدئولوژی تحقیر و بی ارزش می شوند تا “انقلاب همه با هم بورژوایی ضد مذهبی و برای مدرنیسم و لائیسته” تسهیل و قابل پذیرش شود. از همین رو است که مقولات مهم و پایه ای چون سوسیالیسم، حکومت کارگری و انقلاب اجتماعی که هویت جنبشی، تئوریک و کمونیستی ما را بیان می کند تا حد “جارگن” (jargon) تنزل پیدا می کنند. اگر چنین بحثی را می شد به بسیاری که از تاریخ جنبش “ما”، مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، بی اطلاعند، “بخشید؛” حمید تقوایی که خوب از این تاریخ مطلع است. حتما بیاد دارد که خصلت “ضد رژیمی” در حزب کمونیست ایران و در میان جنبش وقت ما چگونه مورد نقد منصور حکمت قرار گرفت و قطعنامه “آزادی، برابری و حکومت کارگری” بمنظور مقابله با این گرایش و تحکیم خصلت طبقاتی، کارگری و کمونیستی درون جنبش تدوین و تصویب شد. و از آن مقطع به شعار پایه ای جنبش ما بدل شد. یک جدل تئوریک، سیاسی و ایدئولوژیک برای جا انداختن این شعار عمدتا از جانب منصور حکمت سازمان یافت.
چه منافع طبقاتی حکم می کند که اکنون این مفاهیم و احکام پایه ای کمونیسم کارگری تا سطح جارگن تنزل یابند و کمونیست کارگری ای که عزم جزم کرده است به این اصول و احکام و به تتوری مارکسیسم پایبند بماند به سخره گرفته می شود؟ می گوییم منافع طبقاتی، زیرا ما از مارکسیسم حرکت می کنیم. نقطه عزیمت ما منافع طبقاتی طبقه کارگر و انقلاب کارگری است. ما مقوله رویزیونیسم را نقد کردیم، زیرا خود این مقوله غیر مارکسیستی است. مارکسیسم مذهب نیست، منافع طبقاتی را در ورای مقولات و مفاهیم، استراتژی ها و تاکتیک های سیاسی جستجو می کند.
“متوجه شدن به اینکه یک کمونیست در احکام مارکسیستی تجدید نظر میکند (چون) به آن تجدید نظر احتیاج دارد. و در نتیجه به خاطر اینکه منفعت اجتماعی ای را دنبال میکند که آن حکم مزاحمت برایش ایجاد میکند، با آن حکم سازگار نیست، این به نظر من برای ما گام بلندی بود. برای اینکه ما را تازه برد به یک سطحی از مانیفست. مانیفست را که میخوانید، میبینید مارکس و انگلس آخرش میرسند به سوسیالیسم های غیرکارگری.” (منصور حکمت، “سمینار مبانی کمونیسم کارگری اول” انجمن مارکس لندن)
پس از این تمسخر و تحقیر تئوری و احکام پایه ای مارکسیستی، شاهد از غیب می رسد. منافع اجتماعی پشت این بحث روشن و صریح بیرون می زند. در پایان این سمینار “جبهه های اصلی مبارزه طبقاتی”، “مبارزه علیه مذهب و برای آزادی زن” تعریف می شود. لازم نیست تا یک مارکسیست، لنینیست یا کمونیست دو آتشۀ کارگری و حکمتیست باشید تا با شنیدن این حکم شوکه شوید. نزدیک به چهار دهه است که فقر جامعه را به قهقرا برده است. اکثریت جامعه زیر خط فقر زندگی می کند؛ کارگران، معلمان، پرستاران و بهیاران بین ۶ تا ١٠ ماه است حقوق دریافت نکرده اند؛ صندوق بازنشستگی را خالی کرده اند. چند سال است که مبارزات و اعتصابات کارگری در سراسر کشور گسترش یافته است؛ مقدمات خیزش انقلابی اخیر اعتصابات و اعتراضات وسیع کارگری در سراسر کشور بوده است؛ رهبر کارگری از کنترل کارگری سخن می گوید و کارگران رهبر سازشکار رژیمی را اخراج می کنند؛ شعار: “آخوند سرمایه دار پول مرا پس بیار” بارها و بارها در اعتراضات فریاد زده شده است؛ آنگاه یک “لیدری” که هدفش گرفتن هژمونی تئوریک در جنبش چپ ایران است، جبهه های اصلی مبارزه طبقاتی در شرایط حاضر و در “انقلاب جاری” را مبارزه علیه مذهب و برای آزادی زن می نامد! در پس این حکم نیز باید منافع اجتماعی راویش را جستجو کرد و تشخیص داد. شکی نیست که مبارزۀ ضد مذهبی و جنبش آزادی زن در ایران بسیار قوی و از جبهه های اصلی مبارزه است. اما فقط بورژوازی می تواند نسبت به مسالۀ فقر عظیم و استثمار خشن در جامعه چنین برخوردی داشته باشد.
در اینجاست که وجه تسمیۀ مقولۀ “حزب سیاسی” در تقابل با تئوریک و ایدئولوژیک روشن می شود. اگر تئوری و ایدئولوژی را از حزب منفک کنی و فقط سیاسی را باقی بگذاری، ماهیت و اهداف طبقاتی حزب مبهم و پا در هوا می شود. سنتا و تاریخا در جنبش های طبقات غیر کارگری “سیاست” بمعنای دیپلماسی، پولتیک زدن، سازش کردن، دروغ را راست جلوه دادن و قس علیهذا تعبیر و تعریف شده است. کسی که خود را از تئوری و ایدئولوژی کمونیستی و مارکسیستی رها می کند و وفاداران به آنرا ریشخند می کند، معنای حزب سیاسیش نمی تواند مفهومی بجز معنای عام و سنتی سیاست باشد. حزب سیاسی فارغ از تئوری و ایدئولوژی را برای چه “هدف اجتماعی” لازم داریم؟ برای سازش با بورژوازی، برای وارد شدن در یک انقلاب “همه با هم” و دست بگردن با طبقات دیگر!
از مزایای عَلم کردن یک حزب سیاسی در مقابل یک “حزب تئوریک و ایدئولوژیک” اینست که اگر این تز را به شنونده تان قبولاندید، آنگاه می توانید راه سازش با بورژوازی را هموار کنید. حتی لازم نیست خیلی زحمت بکشید با همان شیوۀ سنتی هم می شود. بطور نمونه ابتدا چپی که شعار “دیکتاتوری پرولتاریا” می دهد مسخره می شود (معلوم نیست کدام چپی در خیابان این شعار را داده است؟!) سپس اعلام می شود که باید طوری حرف زد که “مساله برای توده مردم قابل فهم باشد.” و آنگاه شعار “حکومت انسانی و انقلاب انسانی” طرح می شود. پس معلوم شد که سوسیالیسم، جمهوری سوسیالیستی و انقلاب کارگری برای مردم قابل فهم نیست یا بخوان “توده ها را رَم می دهد!” و باین علت شعار “انقلاب انسانی و حکومت انسانی” طرح شده است. بدنبال آن گفته می شود “جلوی بورژوازی وقتی بایستید که چوب لای چرخ انقلاب می گذارد!” این تزها را کنار هم بگذارید، تحلیل بسیار زیادی لازم نیست تا به استراتژی انقلاب همه با هم و دست به گردن بورژوازی برای سرنگونی رژیم اسلامی برسید.
یکی از مغلطه های قابل توجه برعکس کردن فرمولبندی هاست. گفته می شود مگر ما نگفته ایم که “اساس سوسیالیسم انسان است؟” پس حکومت انسانی همان سوسیالیسم است!” جل الخالق! حتی یک نوجوان کلاس دهم هم می فهمد که فرمولبندی ها را نمی توانید اینطوری چپکی کنید. “حکومت انسانی” ابداع شده است تا بتوان با طبقات دیگر دست بگردن وارد انقلاب شد. به کمونیست ها و طبقه کارگر گفته می شود این همان “سوسیالیسم و حکومت کارگری است.” شیوۀ تولیدش هم رفاه است! به مردم هم گفته می شود ببینید ما “فرقه ای” نیستیم! ما حکومت انسانی می خواهیم. این متد سر هیچکس را جز خود شما کلاه نمی گذارد. این متد و تاکتیک زدن ها بارها و بارها در تاریخ توسط احزاب چپ و “کمونیست” غیر کارگری مورد استفاده قرار گرفته است و به نتایج تراژیکی رسیده است. سرهای کمونیست های بسیاری باین شکل بالای دار رفته است.
البته طی بحث مفصلی که ارائه می شود بارها و بارها به مفاهیم مارکسیستی اشاره می شود، اما فقط برای مغشوش کردن و مشوب کردن فضا تا این نقب زدن به دست دوستی دادن با بورژوازی بزک شود. به کارگری که انقلاب می کند تا تمام تمام جامعه را بهمراه خود آزاد کند، چندین بار اشاره می شود؛ حتی تا آنجا پیش رفته می شود که لخت و عور گفته می شود: کارگر خودش می داند که قرار است تمام جامعه را آزاد کند! این “کمونیست تئوریک و ایدئولوژیک” است که از واقعیت بی اطلاع است. این حکم در میان صدها کلمۀ تمسخر و تحقیری که نثار “کمونیست تئوریک و ایدئولوژیک” “بجرم” “تقدس کارگر” می شود، کمی زمخت بنظر می رسد. خود این حکم “خط پنجی” خط پنجی است! کارگر این را می داند؟ کارگر ذاتا تئوری مارکسیسم را فوت آب است؟ تناقض در این یک ساعت سمینار آنچنان زیاد است که انسان از حد وفور در مضیقه می افتد.
یک وجه اصلی این بحث جنگ با یک کمونیسم موهوم است. بیک معنا جنگ با اشباح است. در اینجا یک “کمونیسم” مفلوک و چلیده مطرح می شود، بزرگسازی می شود و بعد به زمین کوبیده می شود. اما نه توسط کمونیسم کارگری، بلکه یک کمونیسم بورژوایی که التقاطی است از کمونیسم رنگین کمانی با پوپولیسم. در دوران انقلاب ۵٧ سوسیالیسم خرده بورژوایی در جنبش چپ و کمونیستی ایران دست بالا داشت. این سوسیالیسم خرده بورژوایی یا پوپولیسم توسط نقد تئوریک منصور حکمت و مارکسیسسم انقلابی و جنبش واقعی انقلابی سریعا خلع سلاح شد. رگه هایی از آن در چپ ایران موجود است، اما بهیچوجه در قامت سوسیالیسم خرده بورژوای “ضد امپریالیست”، بخوان ضد غرب و غرب زدگی، که آزادی زن برایش فقط بشکل کلیشه ای در کتاب های مارکسیستی مطرح بود و خمینی و جمهوری اسلامی را ضد امپریالیست می خواند، نیست. آن پوپولیسم از منصور حکمت و مارکسیسم انقلابی پاسخ درخور تئوریک خود را گرفت. سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی و اسطوره بورژوازی ملی و مترقی کلاسیک های مارکسیستی هستند که این رگه سوسیالیسم غیر کارگری در جامعه ایران را کاملا نقد و کم لم یکن کردند.
رهبری که می خواهد در جنبش چپ هژومونی تئوریک پیدا کند، نمی تواند بیاید با پوپولیسم شکست خورده پنجاه و هفتی کشتی بگیرد و با جوک و متلک آنرا بزمین بزند و بگوید خوب ما برنده شدیم و دارای هژمونی. معضلات و پروبلماتیک کنونی چیز دیگری است. نمی توان جنبش ١ درصد و ٩٩ درصد و “جنبش اشغال” که دو سه سالی در غرب برو بیا پیدا کرد را انقلاب خواند و بعنوان برگ برنده در مقابل کمونیسم باصطلاح فرقه ای قرار داد. حتی یک جوان تازه مارکسیست شده نیز از شما نمی پذیرد که جنبش اشغال یک انقلاب بود. التقاط و مغلطه از لابلای بحث بیرون می ریزد.
این سمینار متاسفانه روشن و صریح راه دست دادن با بورژوازی در این دوره انقلابی را هموار و تسهیل می کند. بقول منصور حکمت “این چپ … بخشی از جنبش رفرمیستی بورژوائی ایران است که میخواهد یک جامعه بهتر را بیاورد، همان سوسیالیسم کنسرواتیو بورژوائی ایران است. برای اینکه میخواهد به کمک سوسیالیسم یک جامعه بورژوائی درخور زندگی، شبیه فرانسه اگر بتواند و اگر نه شبیه ترکیه، را درست کند. به کمک سوسیالیسم صنعت را در جائی رشد بدهد و به کمک سوسیالیسم پزشکی را بهبود بدهد که همه اینها کارهای خوبی است، ولی با خواست زیر و رو کردن جامعه، آن خواستی که کارگران زمخت و خام کارگران آلمانی میخواستند، یعنی بازسازی رادیکال جامعه، خیلی فاصله دارد. (همانجا)
(۲۰۱۸) ناسیونالیسم یک ویروس خطرناک است! تاکیدی مجدد
ناسیونالیسم یک ویروس خطرناک است! تاکیدی مجدد
۲۰۱۸
در قرن بیست، بویژه پس از جنگ جهانی دوم مبارزات ضد استعماری اوج گرفت، این جنبش های ناسیونالیستی- ضد استعماری را اصطلاحاٌ “جنبش های آزادیبخش” می خواندند. در دورۀ جنگ سرد این جنبش ها عمدتاٌ به شوروی و کمونیسم بورژوایی روسی نزدیک بودند. کمونیست های جهان با شور و هیجان و رومانتیسیسم این جنبش ها را دنبال و از آنها دفاع می کردند. برخی بشکل علنی تری خود را کمونیست یا سوسیالیست می خواندند، ویتنام، موزامیبیک و آنگولا؛ برخی خود را پیرو “سوسیالیسم” های ناسیونالیستیِ بومی می نامیدند، جنبش بعث، بویژه ناصر در مصر. این جنبش ها تا مغز و استخوان ناسیونالیستی بودند. برای دولت مستقل از قدرت استعماری می جنگیدند؛ فرهنگ و مذهب “خودی”- بومی را تقدیس می کردند. ضد غرب و ضد غربی بودند. این خصلت ها را شاید بتوان میان عامۀ مردم، بعنوان احساسات خودبخودی در مقابل سرکوب خونین و تحقیر نژاد پرستانۀ وقیح قدرتهای استعماری و بویژه پدیدۀ برده داری درک کرد؛ اما دفاع از آنرا از جانب کمونیست ها و جنبش کمونیستی بهیچ عنوان نمی توان جایز، مشروع یا موجه جلوه داد. اما مساله اینجاست که در آن مقطع کمونیسم بورژوایی روسی در جهان دست بالا را داشت و سپس مائوئیسم نیز به میدان آمد.
تمام این جنبش های ضد استعماری پس از پیروزی، ماهیت ضد کارگری و ارتجاعی خود را تمام قد به نمایش گذاشتند. از معروفترین آنها جنبش ضد استعماری الجزایر است. مردم الجزایر در جنگ علیه استعمار فرانسه نزدیک به یک میلیون قربانی دادند. این جنبش در دهۀ شصت پشتیبانی نیروهای چپ و کمونیست را با خود داشت. تحسین می شد؛ جلوه ای رومانتیک به آن داده می شد. پیروزیش بر دولت و ارتش فرانسه جشن گرفته شد. آنرا بعنوان یک پیروزی بزرگ “ستمدیده” بر ستمگر، “سرکوب شده” بر سرکوبگر در تاریخ ثبت کردند. اما در مدت کوتاهی پس از پیروزی، چهرۀ ارتجاعی و سرکوبگر خود را به نمایش گذاشت. این جنبش که با فرهنگ خودی و اسلام در آمیخته بود، در مبارزه علیه “غربزدگی” زنان را به خانه و آشپزخانه بازگرداند و استثمار شدید و سرکوب کارگران و مردم کارکن و زحمتکش را بشیوۀ “خودی”- “ملی” سازمان داد. خیلی سریع در عمل ثابت شد که ناسیونالیسم نجات بخش طبقۀ کارگر و مردم زحمتکش نیست؛ سریع باثبات رسید که ناسیونالیسم از نوع بومی و ضد غربزده از جهات فرهنگی و اجتماعی حتی از استعمار غربی عقب مانده تر و واپسگرا تر است. جنبش آزادی زن در الجزایر هنوز نتوانسته است از این شکست کمر راست کند. جنبش بعث که رهبری آن را ناصر بعهده داشت، نمونۀ دیگری است. تحت حاکمیت جنبش بعث میلیون ها نفر در مصر، سوریه و عراق قربانی شدند. یک استبداد خشن و سرکوبگر در این منطقه پیاده شد.
نمونه های چپ تر ویتنام، موزامبیک، آنگولا و آفریقای جنوبی است. ویتنام که پس از جنگ های خونین علیه فرانسه و سپس آمریکا به استقلال دست یافت و بویژه مبارزۀ قهرمانانۀ آن علیه خشونت وحشیانۀ آمریکا در اذهان جهانیان ثبت شده مدتها است که به منبع نیروی کار ارزان شرکت های بین المللی از جمله پوشاک بدل شده است. آنگولا و موزامبیک نمونه های دیگری هستند که در دهۀ ۷۰ پس از “انقلاب” پرتغال استقلال بدست آوردند. جنبش ناسیونالیسم چپ در این دو کشور سالها با نیروی راست ارتجاعی، که مورد حمایت آمریکا و غرب قرار داشتند، جنگیدند. در نتیجۀ این جنگهای خانمان برانداز هزاران نفر کشته و آواره شدند. پس از پیروزی ناسیونالیسم چپ استثمار خشن و سرکوب در این دو کشور حاکم شد. زیمبابوه که قبلا رودزیا خوانده می شد، نمونۀ دیگری است. موگابه رهبر یک جنبش ناسیونالیستی چپ مائویستی بود. همه با اوضاع زیمبابوه تحت حاکمیت موگابه که فقط چند ماه پیش سرنگون شد، آشنا هستند.
آفریقای جنوبی
شرایط آفریقای جنوبی از جهاتی متفاوت است. برای توضیح بحث لازم است خلاصه ای از تاریخ مبارزات ضد استعماری و جنبش ناسیونالیستی در این کشور را ذکر کنیم.
آفریقای جنوبی بدنبال جنگ های استعماری چندین بار در تاریخ بین دولت هلند و بریتانیا دست بدست شده است. بالاخره در سال ۱۹۶۱ استقلال آفریقای جنوبی از بریتانیا برسمیت شناخته شد. اما دولت از سال ۱۹۴۸- ۹۴ دست آفریکانر ها (اجدادشان هلندی بودند) بود که سیستم آپارتاید را در آفریقای جنوبی حاکم کردند. طی قرن بیست آفریقای جنوبی هایِ سیاه پوست علیه دولت آفریکانر و نظام آپارتاید جنگیده اند. مهمترین جبهۀ مقاومت علیه آپارتاید “کنگره ملی آفریقا” (ANC) بود که حزب کمونیست آفریقای جنوبی، حزب طرفدار شوروی نیز در آن عضویت داشت. اِی ان سی قبل از بقدرت رسیدن یک جبهه چپ محسوب می شد، یعنی ناسیونالیسم چپ را نمایندگی می کرد و پشتیبانی و حمایت کمونیست ها و نیروهای چپ دنیا را با خود داشت. آفریقای جنوبی دارای معادن غنی طلا، و ذغال سنگ و یکی از ثروتمند ترین و توسعه یافته ترین کشورهای آفریقا محسوب شده و می شود. یک طبقۀ کارگر وسیع و آگاه که شدیداٌ مورد استثمار بوده و هست. در دهۀ هفتاد و هشتاد طبقۀ کارگر آفریقای جنوبی موفق شد اتحادیۀ های کارگری قدرتمندی تشکیل دهد. مهم ترین و قدرتمندترین اتحادیه، اتحادیه معدنچیان بود که به ان یو ام معروف است. بعلاوه، یک اتحادیۀ کارگری سراسری داشت بنام “کوساتو” که عمدۀ کارگران را نمایندگی می کرد. رهبران این اتحادیه چپ ولی از کادرهای بالای اِی ان سی بودند.
پس از سقوط نظام آپارتاید، اِی ان سی بقدرت رسید. اکنون تقریبا ۲۵ سال است که نظام آپارتاید سرنگون شده است. انتظار عمومی درون آفریقای جنوبی و در سطح جهان این بود که کارگران و زحمتکشان آفریقای جنوبی که عمدتا سیاه پوست بودند به رفاه و آزادی دست خواهند یافت. بویژه آنکه قدرت در آفریقای جنوبی نه بدنبال جنگ، بلکه با مذاکره دست بدست شد. جنگهای خونین در جنوب آفریقا، آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه قربانی بسیار از مردم گرفت و جامعه را عملا ویرانه کرد. آفریقای جنوبی از این سرنوشت مبرا شد. از اینرو توقعات و انتظارات بسیار بالا بود. اِی ان سی بسیار محبوب بود، بویژه آنکه محبوبیت نلسون ماندلا را نیز با خود یدک می کشید.
زیاد طول نکشید تا به مردم کارگر و زحمتکش ثابت شود که از نظر اقتصادی وضعیتشان هیچ تفاوتی نکرده است. نرخ استثمار بهمان شدت، فقر حتی میان سیاه پوستان (اکثریت جامعه) وسیعتر شده است و در نتیجه نرخ جنایت، تجاوز و الکلیسم و همچنین ایدز افزایش قابل توجهی یافته است. فساد و ارتشاء بیداد می کند. اخیرا، بالاخره، پس از سالها مبارزه، تحت فشار مردم، اعضای اِی ان سی توانستند زوما را از ریاست حزب برکنار کنند و سپس پارلمان او را از ریاست جمهوری برکنار کرد. پروندۀ دزدی و فساد زوما بسیار سنگین است.
پس از آپارتاید فعالیت اتحادیه ای آسانتر نشد. رهبران سابق به نیروهای سیاه درون طبقۀ کارگر بدل شدند. رئیس جمهور فعلی آفریقای جنوبی “سیریل راموفوزا” بنیانگذار اتحادیه معدنچیان است. او در زمان آپارتاید بعنوان یک انسان رادیکال و چپ شناخته می شد. اما اکنون اگر نه بزرگترین، یکی از بزرگترین سرمایه داران آفریقای جنوبی است که ثروتش حدود ۵۵۰ میلیون دلار تخمین زده می شود. راموفوزا شخصا در سرکوب اعتصاب کارگران معدن “ماریکانا” در اوت ۲۰۱۲، که به “قتل عام ماریکانا” معروف است، دست داشته است. خانواده های کارگران جان باخته پنج سال و نیم است که می کوشند مسببین این قتل عام را به دادگاه بکشانند، اما هنوز موفق نشده اند که نه کسی را دادگاهی کنند و نه خسارتی از سرمایه داران و دولت دریافت کنند.
تاریخ مملو از جنایات، قتل عام ها و نسل کشی های ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم بعنوان یک ایدئولوژی با مذهب در کشت و کشتار و سرکوب در رقابت است. نسل کشی در یوگسلاوی سابق در دهۀ ۹۰ یک نمونۀ دردناک دیگر از جنایات ناسیونالیسم است. در اینجا ما عمدتاٌ ناسیونالیسم “اقلیت ها”، مستعمرات و ملت های “تحت ستم” را مورد بررسی قرار دادیم. زیرا در شقاوت و سرکوبگری ناسیونالیسم “ستمگر” و استعماری تردیدی وجود ندارد. یک نمونۀ بارز اخیر آن کشتار دولت و ارتش ترکیه در عفرین است.
نگاه عمومی و بعضا چپ و کمونیسم به جنبش های ناسیونالیستی در میان ملتی که تحت ستم است یا در کشورهای مستعمره، نگاهی مثبت است. رسم بوده است که ناسیونالیسم “تحت ستم” را “آزادیخواه” یا “آزادی بخش” نامیده اند. تحسینش کرده اند، با نگاهی رومانتیک به این جنبش ها و به قهرمانانش برخورد می شود. این دیدگاه ریشه در کمونیسم بورژوایی روسی و بویژه استالینیسم دارد. بعلاوه، کمونیست های کشورهای استعماری از روی “احساس گناه و شرم” در مقابل ناسیونالیسم “تحت ستم” سر تعظیم و احترام فرود می آورند. کمونیست های کشورهای مستعمره یا ملت های تحت ستم نیز ناسیونالیسم “هم وطن” را موتلف مبارزۀ خویش دیده اند. این سیاست تسهیل کنندۀ قربانی شدن کمونیست های بسیاری طی قرن بیست بوده است.
کمونیسم کارگری با ناسیونالیسم از هر نوع، چپ یا راست؛ “ستمگر” یا “تحت ستم” سر هیچگونه سازش و آشتی ندارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی ضد انسانی است. یک ویروس خطرناک است؛ سمٌ است. لازم نیست به تاریخ دور رجوع کنیم تا کشتار و قتل عام های ناسیونالیسم را ببینیم. در اواخر دهۀ بیست، پس از سقوط بلوک شرق شاهد نسل کشی های ناسیونالیسم های ملت های “تحت ستم” یا “اقلیت” بویژه در یوگسلاوی سابق بوده ایم.
“حرکتهاى استقلال طلبانه و سپس جنگها و نسل کشى هاى “ملل” افسار گسیخته در اروپاى شرقى و مرکزى براستى مطالبه ملى و استقلال طلبى را حتى در چشم کسانى که از حداقلى از انساندوستى برخوردارند بى ارزش و حتى در موارد زیادى انزجار آور کرده است. همه میتوانند ببینند که چگونه ناسیونالیسم ترجمه مادى خود را در گورهاى دسته جمعى و “پاکسازیهاى قومى” و کوره هاى آدم سوزى پیدا میکند، و چگونه نه فقط مطالبه ملى، بلکه حتى خود مقوله ملت و هویت ملى در بسیارى موارد غیر اصیل و دست ساز محافل سیاسى خاص است.” (“منصور حکمت، ملت، ناسیونالیسم و برنامۀ کمونیسم کارگری” بخش اول)
باید از این تجارب آموخت و بر صحت و حقانیت مارکسیسم و منصور حکمت در ارزیابی و تبیین از ناسیونالیسم باور آوریم. در همین دو دهۀ اخیر شاهد جنایات و قربانی کردن مردم کرد و عرب توسط ناسیونالیسم کُرد بوده ایم. ناسیونالیسم پاسخگوی ستم، استثمار و سرکوبی که مردم تحت ستم یا مردم علی العموم متحمل می شوند نیست. ناسیونالیسم خود ابزاری برای سرکوب و قربانی کردن مردم است.
(۲۰۱۸) نخبگان ضد انقلاب در تدارک “گذار” از جمهوری اسلامی
نخبگان ضد انقلاب در تدارک “گذار” از جمهوری اسلامی
۲۰۱۸
هفته پیش کنفرانسی تحت عنوان “مدیریت گذار از جمهوری اسلامی” توسط “اتحاد برای دموکراسی در ایران” در لندن برگزار شد. در این کنفرانس تعدادی از چهره های شناخته شدۀ ضد انقلاب و ارتجاع سخنران بودند. دربارۀ “چشم انداز فروپاشی” جمهوری اسلامی و چگونگی مدیریت آن برای جلوگیری از شکل گیری یک انقلاب در ایران بحث و تبادل نظر کردند. اتحاد برای دموکراسی تشکلی است که حدود شش سال پیش در متن خیزش های توده ای در خاورمیانه توسط مشاورین حقوق بگیر دولت آمریکا برای جلوگیری از شکل گیری یک جنبش انقلابی در ایران تاسیس شد. در آن مقطع این تشکل “چَلبی ایستی” سه کنفرانس در استکهلم، بروکسل و پراگ سازمان داد و سپس به محاق رفت. محسن سازگارا، از مهره های شناخته شده رژیم اسلامی که سال ۱۳۵۷ از آمریکا به خمینی ملحق شد و بنیانگذار سازمان سپاه پاسداران است و شهریار آهی که از پیش از انقلاب ۵۷ در پست مشاور دولت آمریکا با شاه سرنگون شده و سپس رضا پهلوی فعالیت می کرده است، از روسای این تشکل و پای ثابت کنفرانس های آنند.
ارتجاع رژیم سابقی، اصلاح طلبان حکومتی- کار بدستان رژیم اسلامی که به خارج ارسال شده اند، برخی از پادوهای جان بر کف جمهوری اسلامی که از هیچ چیزی در دفاع از این رژیم جنایتکار فرو گذار نکرده اند و ناسیونالیست های قوم پرست کُرد که از زمان جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ در انتظار حملۀ نظامی آمریکا به ایران زیر پایشان علف سبز شده، چهره های همیشگی کنفرانس های این تشکل آمریکایی- ضد انقلابی اند. هرگاه بوی انقلاب به مشامشان می خورد و خطر شکل گیری یک جنبش انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی را حس می کنند با بودجۀ ارباب شان کنفرانسی تشکیل می دهند و همان چهره های شناخته شدۀ ضد انقلاب از جمله محسن سازگارا، شهریار آهی، نوریزاده، عبدالله متهدی، نماینده ای از حزب دموکرات کردستان ایران، جریانات قوم پرست بلوچ و تعدادی از اکثریتی ها و توده ای ها و مهرانگیز کار بعنوان “نمایندۀ” جنبش اصلاح طلب زنان دور هم جمع می شوند. جالب اینجاست که از خود بعنوان “نخبگان” ایران یاد می کنند!
هر نشست آنان با آب و تاب از رسانه های دولتهای غربی انعکاس می یابد؛ بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و قس علیهذا از این کنفرانس ها گزارش تهیه می کنند و با سازماندهندگان مصاحبه می کنند. یک پروژۀ کاملا سازمانیافته توسط آمریکا، بریتانیا و دولتهای غربی برای آلترناتیو سازی سیاسی – حکومتی برای ایران. ابتدا در پروژه “اصلاحات” می دمیدند و اکنون که دنیا صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است، از “گذار مسالمت آمیز” سخن می گویند. چنان از مسالمت آمیز حرف می زنند که گویی مردم و کمونیست ها طرف خشن در این معادلۀ سیاسی اند. باید از آنها پرسید که این “مسالمت آمیز” خطاب به کیست؟ به جمهوری اسلامی؟ ساده لوح ترین شهروند جامعۀ ایران به شما خواهد گفت که رژیم اسلامی به زبان خوش کنارنمی رود؛ اگر قرار است این رژیم “برود” بقول شما از آن “گذار” شود، چگونه این پروسه قرار است انجام بگیرد؟ با مذاکره با رهبران رژیم اسلامی؟ مردم را احمق فرض کرده اید؟ تازه خود را “نخبه” هم می نامید. با دقت بسیاری می کوشند از لغت سرنگونی استفاده نشود؛ چرا؟ پاسخ روشن است، چون سرنگونی با انقلاب و با چپ و کمونیسم تداعی می شود.
دستور جلسۀ این کنفرانس “نخبگان” خودگمارده بقرار زیر بود: “ضرورت مدیریت روند گذار از جمهوری اسلامی”، “نقشه راه تا برقراری سکولار دموکراسی در ایران”، “شکل و نحوه سازمان یابی مدیریت گذار”، “اوضاع سیاسی منطقهای و جهانی در ارتباط با دگرگونیهای سیاسی در ایران”، و بالاخره “مقاومتهای مدنی و جنبشهای اعتراضی.” تمام این الفاظ مُد جدید سیاست پرو آمریکایی در یک جمله ترجمه می شود: “چکار کنیم که مردم از خر شیطان انقلاب پایین بیایند و قدرت بدست نیروهای راست ناسیونالیست پرو غرب، یعنی طرفداران رژیم سابق به رهبری رضا پهلوی و اصلاح طلبان حکومتی که دستشان تا مفرق بخون کمونیست ها، آزادیخواهان و برابری طلبان و مخالفین رژیم اسلامی آلوده است، بیافتد.
دولت های غربی بسرکردگی آمریکا سی و نه سال پیش بدنبال مهندسی سیاسی – اجتماعی و پروژۀ رهبر سازی برای انقلاب ۵۷، انقلاب مردم برای آزادی، رفاه و عدالت را بخون کشیدند؛ اکنون نیز قصد دارند از بالای سر مردم یک رهبر سازی دیگر را مهندسی کنند و مانع شکل گیری یک انقلاب اجتماعی علیه رژیم اسلامی شوند. اگر در سال ۵۷ کنفرانس گوادولوپ مُهر نهایی را بر پروژۀ شکست انقلاب مردم کوبید؛ این بار “نخبگان” فاسد و مرتجع ایرانی نقش اجرای پروژۀ مشابه ای را در جلوی صحنه ایفا می کنند. اینقدر طرفدار دموکراسی اند که یک مشت سیاست باز خودگمارده را بعنوان “نخبه” می خواهند به مردم حقنه کنند. اینکه این بار دولتهای غربی سیاست بازان ایرانی را بعنوان کارمند استخدام کرده اند، نشان رشد سیاسی جامعۀ ایران بدنبال انقلاب شکست خوردۀ ۵۷ است؛ اما این رشد سیاسی فقط به صف ضد انقلاب و ارتجاع محدود نمی شود؛ جامعۀ ایران از نظر سیاسی بسیار رشد کرده و پخته شده است؛ کمونیسم در ایران ریشه دار و سنت دار است؛ جنبش کارگری بسیار رشد کرده است؛ جنبش های اجتماعی در ایران شکل گرفته اند و علیرغم اختناق شدید فعالیت می کنند. از این رو است که این نخبگان آمریکایی از “مقاومت های مدنی و جنبش های اعتراضی” سخن می گویند.
تاکنون نقشۀ غرب به همکاری همین دار و دسته تلاش برای به انحراف کشیدن جنبش های اعتراضی اجتماعی بسوی ان جی او ها و دریافت کمک های مالی و معنوی از دولتهای غربی و سازمان های ان جی اوی وابسته به این دولت ها بوده است. فی الحال بیشترین تمرکز را بر جنبش وسیع و قدرتمند آزادی زن قرار داده اند. در این عرصه هم کوشیده اند رهبر سازی کنند؛ کمپین های “آزادی های یواشکی”، “چهارشنبه های سفید” و قس علیهذا را علم کردند و رسانه های دولت های غربی هم طبق معمول به این فعالیت ها پوشش وسیع داده اند. با توسل به این رسانه ها از جمله صدای آمریکا کوشیده اند جنبش آزادی زن را از هر نوع رادیکالیسم و اتحاد و فعالیت جمعی تهی کنند و به شکل حرکتهای فردی زیر رهبری خود بگیرند. اما طی چند ماه اخیر، با به خیابان آمدن جنبش توده ای مردم، این پروژه شان نتوانست کاملا موفق شود. باید اعتراف کرد که برای جلوگیری از یک انقلاب زحمات بسیاری می کشند! چند سال پیش زنی را که زیر عبای خاتمی رشد کرده است به خارج فرستادند و ظرف یک سال هر چه جایزۀ حقوق بشری که می توان یافت به او اعطاء کردند؛ طی چند ماه اخیر تمام رسانه های غربی با او مصاحبه کرده اند و کم مانده است که اسمش را در کنار کلارا زتکین در کتاب های تاریخ جنبش آزادی زن ثبت کنند. اما از وجناتشان معلوم است که نتوانسته اند جنبش آزادی زن را زیر آب کنند. صدای مخالفت با این شخصیت ها و پروژه ها در خود ایران بلند شده است. تلاش برای متلاشی کردن حرکت هشتم مارس یکی دیگر از دست پخت های این دار و دسته است.
روشن است که اردوی ضد انقلاب و ارتجاع از هیچ تلاش و هزینه ای برای جلوگیری از شکل گیری یک انقلاب اجتماعی فروگذار نخواهد کرد؛ این “انسان های لطیف” و “صلح جو” که تمام مدت بر “مسالمت آمیز” بودن “گذار” تاکید می کنند، پرونده های سنگینی در شرکت در دستگیری، شکنجه و اعدام مخالفین دارند و حامیانشان، نقشه پردازان اصلی، یعنی دولتهای غربی، دارای تاریخی سیاه و خونین از جنگ ها، بمباران ها، کشتار، سازماندهی کودتاها و حتی پرتاب بمب اتمی هستند. چه کسی را می خواهند فریب بدهند؟ آیا واقعا فکر می کنند که مردم به آنها باور خواهند آورد؟ و از آن مهمتر اگر فشار سرکوب از بالای سرشان برداشته شود، آنها را انتخاب خواهند کرد؟ بهترین پاسخ آن ضرب المثل معروف است: “… در خواب بیند پنبه دانه!” “دموکراسی” برای اینها لفظی است برای بازی و بند وبست. لفظ “سکولار دموکراسی” برای اپوزیسیون راست به یک لفظ جادویی تبدیل شده است! این لفظ را به زبان می آورند و بخودشان فوت می کنند و خود را در قدرت تصویر می کنند!
جامعۀ ایران از نظر سیاسی طی چهار دهۀ اخیر بسیار رشد یافته و پخته شده است؛ جنبش کارگری، علیرغم سرکوب خشن و تحمیل فقر و گرسنگی بر آن، بسیار رشد کرده است. کمونیسم کارگری در ایران کاملا سنت دار و ریشه دار است. این نخبگان و مافیای حامی شان به این واقعیات بخوبی آگاهند. کنفرانس استکهلم شان را از ترس کمونیست ها مخفی برگزار کردند. اما آن کمونیست هایی که مطلع شدند، آبرو برایشان باقی نگذاشتند و کنفرانس شان را کاملا مختل کردند. جامعۀ ایران کاملا قطبی است؛ بویژه، در شرایط انقلابی مردم، کارگران و توده های زحمتکش و تهیدست، آزادیخواهان و برابری طلبان به چپ چشم می دوزند. شما با یک جامعۀ بپا خاسته و منزجر از رژیم اسلامی روبرو هستید. نام سردمدارانتان در لیست متهمین دادگاه جنایت علیه بشریت ثبت شده است. ما کمونیست های کارگری با تمام قوا همراه با طبقه کارگر و مردم آزادیخواه برای سازماندهی یک انقلاب اجتماعی علیه جمهوری اسلامی مبارزه خواهیم کرد. جمهوری اسلامی را به زیر می کشیم و بر ویرانه های آن یک جامعۀ سوسیالیستی بنا خواهیم کرد که هر گونه فقر، نابرابری، سرکوب و اختناق را از بین خواهد برد و آزادی، برابری و رفاه را برای همه تضمین و تامین خواهد کرد.
(۲۰۱۸) !هفت تپه، مصاف تاریخی, رادیکالیسم و سازشکاری
هفت تپه، مصاف تاریخی, رادیکالیسم و سازشکاری!
۲۰۱۸
نبرد کار و سرمایه هر روز عیان تر می شود. نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز به دو صحنه مهم و اصلی این نبرد بدل شده اند. حکومت و سرمایه داران تمام قوای خود را برای شکستن اردوی کار بکار بسته اند. مبارزۀ طبقاتی با حدت و شدت به پیش می رود؛ سرعت رویدادها بعضا خیره کننده است. رژیم اسلامی از طریق سرکوب، تطمیع عناصر راست درون جنبش کارگری و با توطئه می کوشد که طبقۀ کارگر را عقب بنشاند. در ماههای اخیر ما شاهد چند رویداد مهم و خصلت نما بوده ایم. در این رویدادها رادیکالیسم و سازشکاری، چپ و راست در مقابل هم قرار گرفتند. دخالت بجا و سریع نیروهای رادیکال موجب شکست توطئه های رژیم و افشای گرایشات راست و سازشکار گردید.
در چند روز گذشته ما شاهد یک اسکاندال بودیم. جمهوری اسلامی با دستگیری رهبر کارگران نیشکرهفت تپه، اسماعیل بخشی و شکنجه شدید او و سپس علی نجاتی، کارگر بازنشسته و از نمایندگان سابق هفت تپه کوشید که اعتصاب و عزم جزم کارگران مبارز را بشکند. “نمایندۀ” مجلسش و بسیج دانشجویی را به هفت تپه گسیل داشت؛ نماینده وزارت باصطلاح کار را عازم هفت تپه کرد؛ قول دادند که یکی دو ماه حقوق معوقه را پرداخت خواهند کرد؛ وقتی موفق به شکستن اعتصاب نشدند و کارگران یکصدا و محکم آزادی نماینده شان اسماعیل بخشی را شرط هر گونه مذاکره قرار دادند؛ خواهان آزادی علی نجاتی و سپیده قلیان شدند و بر خواست های پایه ای شان پای فشردند، علاوه بر یگان های ویژه شهرهای مجاور یگان ویژه لرستان را وارد میدان کرد، به ارعاب نمایندگان کارگران پرداخت، برخی را تطمیع کرد و بالاخره موفق شد میان کارگران تفرقه بیاندازد. عده ای به سر کار بازگشتند و عده ای کماکان بر ادامه اعتصاب پای فشردند. یکشنبه ۱۱ آذر کماکان بخش قابل توجه کارگران به وسط شهر رفتند و با حمایت مردم به اعتراض خود ادامه دادند. از روز دوشنبه کارگران مبارز مداوما اطلاعیه داده اند و تاکید کردند که اعتصاب خاتمه نیافته؛ تطمیع شدگان را تهدید به افشاء کردند و مرعوب شدگان را به استقامت فرا خواندند. روز دوشنبه یک اطلاعیه صادر کردند که بدنبال رای گیری از کارگران هزار کارگر رای به ادامه اعتصاب داده اند. طبق اخبار بعدی این تعداد از هزار نیز بالاتر رفته است.
اما در این میان اتحادیه آزاد کارگران (برای ممانعت از هر گونه شک و شبهه ای یادآوری می شود که این یک اتحادیه یا تشکل توده ای کارگری نیست، اسم اتحادیه و کارگران ممکن است این شبهه را ایجاد کند. این یک تشکل فعالین است که در حوزه مسائل کارگری فعالیت می کند. تشکل کارگری، تشکل توده ای کارگران است نه سازمانی که خود را بعنوان مدافع کارگران معرفی می کند.) اطلاعیه ای مبنی بر ختم اعتصاب در روز یکشنبه ۱۱ آذر ماه صادر کرد که در وبسایت های نیروهای پرو رژیم نیز منتشر شد. این اطلاعیه با شوک و بهت نیروها و عناصر مدافع مبارزه کارگران هفت تپه و مدافعین قاطع آزادی اسماعیل بخشی، علی نجاتی و سپیده قلیان مواجه شد. جالب اینجاست که ختم اعتصاب را روز یکشنبه، یعنی روزی که بخش قابل توجهی از کارگران در شهر شوش تظاهرات کرده بودند، اعلام کرده بودند. ظاهرا منبع این خبر ایلنا خبرگزاری رژیم اسلامی است.
ما این عمل را هم جهت با اعتصاب شکنان و اعتصاب شکنی نامیدیم و محکوم کردیم. کارگران هفت تپه یک اطلاعیه اعتراضی نوشتند:
” پیام همکاران
ما هنوز در اعتصابیم
چرا برخی هوار میکشن اعتصاب تمام شده؟
کی گفته؟ هنوز تعداد زیادی از ما در اعتصابیم. ما از بقیه میخایم بپیوندند. اسماعیل شکنجه بشه شما رفتی با دولت بگو بخند؟ …. کدام خاسته ردیف شد که اعتصاب تمام بشه؟…والله نام اونایی که زد و بند کردن رو میگیم. هنوزم بازم به شرف و صداقت برخی از دوستان که صادقانه گفتن ما رو تهدید کردن. ای بی.بی.سی ها، رادیو ها، صدا سیمایی ها.خبرنگارا و ای نماینده ها و ای مسوللین…والله اعتصاب تمام نشده.”
از این گویا تر نمی توان به آنهایی که از حول حلیم توی دیگ افتادند و با آب و تاب خبر پایان اعتصاب را نوشتند و پخش کردند، پاسخ داد. در اینجا این سوال مطرح می شود که انگیزه اتحادیه آزاد و جریاناتی که دنباله روی آنها شدند و با طناب اتحادیه برای بار چندم به چاه افتادند در اعلام پایان اعتصاب چه بوده است؟ در پایین به این مساله خواهیم پرداخت، اما پیش از آن مساله ای را باید باز کرد و توضیح داد.
چرا اعتصاب شکن؟
این عمل را اعتصاب شکنی نامیدیم. برخی برآشفته شدند؛ برخی تلاش کردند با ارجاع به خبر ایلنا صحت این اطلاعیه را ثابت کنند! برخی اعلام کردند که خبر نادقیق بوده است ولی “اعتصاب شکنی” توصیفی نادرست، نابجا و تند است. اما چرا این موجه ترین و اصولی ترین توصیف این حرکت است؟ تمام کسانی که در جبهۀ طبقه کارگر قرار دارند، چپها و کمونیست ها بدرست اعتصاب شکنی را کاری بسیار زشت و شنیع می دانند. از همین رو است که کوشیده شد با گل آلود کردن آب و هیاهو این لفظ را حاشیه ای کنند. اما اعتصاب شکنی در واقعیت چه معنایی دارد؟ تلاش برای خاتمه دادن به یک اعتصاب زمانیکه هنوز مبارزه به نتیجه نرسیده است و توافق میان کارگران بر سر ختم اعتصاب موجود نیست، تلاشی است برای شکستن روحیه کارگران و تضعیف عزم آنها و برای قیچی کردن سیر مبارزه. اعتصاب شکن صرفا به کسانی اطلاق نمی شود که در زمانیکه اعتصاب هنوز ادامه دارد از خط پیکت عبور می کنند و به سر کار می روند؛ این سر راست ترین شکل اعتصاب شکنی است.
حرکت اتحادیه آزاد از چه نوع است؟ روشن است که اینها نمی توانستند از پیکت عبور کنند و سر کار بروند، زیرا اینها کارگر هفت تپه نیستند. اما با انتشار خبر پایان اعتصاب زمانیکه همه از درگیری های درون هفت تپه مطلعند؛ از تلاش کارگران مبارز برای ادامۀ اعتصاب و تلاش های رژیم و کارفرما برای تهدید و ارعاب کارگران و نمایندگان و تطمیع عناصر راست و سازشکار خبر دارند، و بخصوص در شرایطی که خود سندیکای هفت تپه خبری مبنی بر ختم اعتصاب منتشر نکرده است، اعلام خبر پایان اعتصاب بر مبنای گزارش ایلنا عین اعتصاب شکنی است. نتیجه این عمل اگر نیروهای هشیار بسرعت عکس العمل نشان نمی دادند، چه می توانست باشد؟ تضعیف هر چه بیشتر روحیه و عزم کارگران؛ تقویت روحیه تسلیم طلبی و شکست طلبی. این عمل عین اعتصاب شکنی است. اگر این توصیف زشت است باین دلیل است که نفس عمل زشت و ضد کارگری است. اکنون طبقه کارگر درگیر مبارزه بر سر مرگ و زندگی است. مماشات با نیروهای سازشکار، گرایش راست و غیر مسئول حرکتی بسیار مضر و خطرناک است. در این شرایط وخیم و خطیر باید قاطعانه و محکم از مبارزات طبقه کارگر برای عقب نشاندن حکومت و نظام سرمایه دفاع کرد. و هر گونه تلاشی برای چوب لای چرخ گذاشتن این مبارزه را قاطعانه افشاء و محکوم نمود.
عدم دقت و شتابزدگی چرا؟
عده ای می کوشند این حرکت شنیع و زشت را با دلایلی چون بی دقتی و شتابزدگی توجیه کنند. فرض می کنیم که این دلایل درست است. آنگاه باید پرسید این بی دقتی و شتابزدگی از کجا ناشی می شود؟ چگونه است که کسانی که اگر نه علنی، در محافل، با نخوت خاصی خود را رهبر جنبش کارگری قلمداد می کنند، از تلاش های مستمر و شبانه روزی کارگران مبارز هفت تپه برای ادامه اعتصاب و استقامت در مقابل رژیم و کارفرما بی اطلاعند؟ از مبارزه خستگی ناپذیر آنها برای آزادی نمایندۀ رادیکال و سازش ناپذیرشان، اسماعیل بخشی، خبر ندارند؟ این توجیه عذر بدتر از گناه است! در شرایطی که اینترنت و دنیای مجازی این امکان را فراهم آورده است که اخبار را از دور افتاده ترین نقاط ظرف چند دقیقه به دنیا مخابره کرد، در شرایطی که اطلاعیه های سندیکای هفت تپه و اکنون تحت عنوان “پیام همکاران” سریعا در کانال تلگرامی منتشر می شود، این بی اطلاعی را به چه می توان منتسب کرد؟
باید از اتحادیه آزاد و مدافعینش پرسید چه منفعتی آنها را به این نقطه سوق داده که “با بی دقتی و شتابزدگی” موضعی بگیرند که آنها را در کنار کارفرما و حکومت قرار دهد؟ چه انگیزه ای در این شتابزدگی نقش دارد؟ در اینکه به سرویس خبری رسمی رژیم برای خبر یابی رجوع کنند و همان خبر را با انشای شبه کارگری خویش انتشار دهند؟ هر میزان هم تلاش کنیم که با حسن نیت کامل به این “خطای” نابخشودنی بنگریم، حداکثر می توانیم به این نتیجه برسیم: سکتاریسم! در بهترین حالت اتحادیه از روی سکتاریسم و برای اثبات اینکه پیش از هر جریان دیگری از اخبار هفت تپه مطلع است، آنرا با “بی دقتی و شتابزدگی” یا بعبارت کارگری اعتصاب شکنی سوق داده است.
اما این اولین اسکاندال اتحادیه آزاد نیست. همین یکماه پیش بود که اتحادیه با تمام قوا از توطئه رژیم در شرکت واحد دفاع کرد؛ به نمایندگان سندیکای شرکت واحد حمله نمود و پشت طرح تشکیل “مجمع عمومی” عاملین جمهوری اسلامی رفت. این طرح از سوی نیروهای انقلابی و رادیکال کارگری افشاء شد. یکی از جریاناتی که سریعا این طرح را محکوم کرد سندیکای هفت تپه و اسماعیل بخشی بودند. اتحادیه یک روز قبل از مجمع عمومی موضعش را تغییر داد و علیرغم حمله به نمایندگان سندیکای واحد مجمع عمومی باند سیاهی را رد کرد. و بالاخره چند ماه پیش، در ابتدای خیزش توده ای، عناصر راست کارگری و خانه کارگری ها شعار “مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر!” را در اعتراضات هپکو اراک سر دادند. ما بلافاصله این شعار ضد کارگری را نقد کردیم. باز این مبصرین جنبش چپ و کارگری هیاهو کردند که این طنز است و نباید نقد شود. کاشف بعمل آمد که اتحادیه از مدافعین این شعار ضد کارگری بوده است. خوشبختانه نقد ما موثر افتاد و کارگران این شعار را تغییر دادند. در یکی از اعتراضات عناصر راست و خود فروخته تلاش کردند این شعار را سر دهند ولی کارگران و رهبران رادیکال سریعا با صدای رسای خود آنها را خاموش کردند.
هشیاری و رادیکالیسم!
باز تاکید می کنیم که شرایط خطیر و وخیم است. مبارزۀ طبقاتی با شدت و سرعت به پیش می رود. کارگران بدون هیچ ابهامی مستقیما با حکومت و سرمایه داران وارد مصاف شده اند. نبرد کار و سرمایه علنی و عریان شده است. در چنین شرایطی نیروهای کمونیست و انقلابی باید با هشیاری شرایط را دنبال و تحلیل کنند. باید هر تلاش آگاهانه یا ناآگاهانه برای تضعیف مبارزۀ طبقۀ کارگر، ایجاد تزلزل در صفوف اعتراض کارگری، ایجاد تفرقه و تضعیف همبستگی و اتحاد صفوف کارگران را افشاء و محکوم کرد.
خانۀ کارگر از صحنه حذف شده است؛ اما عناصر آن مانند اتم های آزاد مشغول خرابکاری درون صفوف کارگران هستند. شوراهای اسلامی هیچ جایی در میان کارگران ندارند و عملا از حیض انتفاع افتاده اند. رژیم مجبور به اتخاذ تاکتیک های جدید است. دیگر قادر نیست این نهادهایش را مستقیما بجان کارگران بیندازد. استفاده از گرایش راست و عناصر سازشکار جنبش کارگری در راس اقدامات آن قرار می گیرد؛ نمونۀ شرکت واحد نمونه ای بسیار آشکار از اتخاذ این تاکتیک است که خوشبختانه با یک شکست مفتضحانه روبرو شد. باید هر عنصر و نیرویی که خواسته یا ناخواسته در کنار حکومت و کارفرمایان قرار می گیرد را بیرحمانه و قاطعانه افشاء و منزوی کرد. شرایط بما اجازۀ چاق سلامتی با سازشکاران بامید هدایت آنها به راه راست را نمیدهد. تاریخ ما را نخواهد بخشید اگر با نیروهای راست و سازشکار مماشات کنیم؛ با محافظه کاری و ملاحظه کاری از افشای دشمنان آگاه یا ناآگاه طبقه کارگر کوتاهی کنیم.
نوشته را با نقل مقدمۀ آخرین اطلاعیه سندیکای هفت تپه به پایان می بریم:
“فراخوان به اعتصاب کامل و تجمع در شرکت-بیش از هزار کارگر موافق ادامه اعتصاب
همکاران عزیز. زنان و مردان هفت تپه! هزاران درود و خسته نباشید بابت اعتصاب و تجمعات باشکوه. تمام کارگران ایران از ما امید گرفتند و ما از حمایت آنها انرژی گرفتیم. کارگران عزیز فولاد، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان و … و مردم در همه جا از ما حمایت کردند. دولت و کارفرما، انواع کلک ها را استفاده کردند و ما هم تجارب جدیدی کسب کردیم. امروز لازم است که برای کسب مطالبات مان اقدامات تکمیلی را ادامه دهیم. یک نظرسنجی شد که با توجه به آزاد نشدن اسماعیل بخشی و با توجه به خلف وعده مسوولان که هنوز شرکت به بخش دولتی داده نشده چند نفر موافق ادامه اعتصاب هستند؟ بیش از هزار کارگر رای به ادامه اعتصاب و تجمع دادند.
همکاران عزیز هفت تپه!
– ما به مسوولینی که حامی کارفرما و مدیر جدیدش هستند اعتراض داریم!
-تا اسماعیل عزیز که ضرب و شتم کبود شده آزاد نشود دست از اعتراض برنخواهیم داشت. علی نجاتی کارگر بازنشسته با ناراحتی قلبی را با ضرب و شتم دستگیر کردند. اول به دروغ گفتند برای ماجرای دیگری است اما بعدا اعلام شد برای اعتصابات ما دستگیرش کردند. سپیده قلیان، عضوی از خانواده ماست که بابت همدلی با ما دستگیر و اذیت شده است. ما دفاع از آنها را ادامه خواهیم داد.”
(۲۰۱۸) !هشدار به رهبران رادیکال کارگری , اوضاع خطیر است
هشدار به رهبران رادیکال کارگری , اوضاع خطیر است!
۲۰۱۸
همانگونه که انتظار می رفت رژیم اسلامی به سرکوب کارگران هفت تپه اقدام کرد. با گسترش مبارزات کارگران هفت تپه، دخالت خانواده ها، کشیدن مبارزه به وسط شهر و جلب همبستگی و حمایت گسترده مردم، با رادیکالتر شدن شعارها و فشرده تر شدن صفوف کارگران، خانواده هایشان و مردم شهر شوش جمهوری اسلامی برای حفظ خود به سرکوب و دستگیری نمایندگان و رهبران کارگران مبادرت ورزید. این تلاشی مذبوحانه از سوی حکومت سرکوب و چپاول برای حفظ قدرت است. شرایط خطیر است.
مبارزۀ طبقاتی با شتاب بسیار قطبی و رادیکالیزه می شود. دو صف اصلی در مقابل هم صف آرایی کرده اند. طبقه کارگر در راس توده های زحمتکش و ستمدیده بحرکت در آمده است. اعتراضات کارگری هر روز رادیکالتر، متحد تر و سازش ناپذیر تر به پیش می رود. در شرایط عادی حکومت سرمایه برای عقب راندن کارگران دو راه تحمیق و سرکوب را پیش می گیرد. جمهوری اسلامی دیگر قدرت تحمیق را از دست داده است. سرکوب تنها ابزار آن برای عقب راندن جنبش اعتراضی است. بهمین دلیل با زیرکی خاصی کوشید تا حد امکان ابزار سرکوب را به تاخیر بیاندازد. اما کارگران هفت تپه به یمن تیزبینی و شجاعت رهبری رادیکال آن جمهوری اسلامی را در بن بست قرار دادند. بالاخره رژیم به کارگران حمله ور شد.
در چنین شرایطی باید با هشیاری و تیزبینی کامل تاکتیک رژیم را خنثی کرد. سرکوب می تواند برای حکومت کارساز باشد ولی در شرایط اعتلای مبارزه طبقاتی این سیاست می تواند به عکس خود بدل شود. در شرایطی که طبقه کارگر عزم جزم کرده است تا به خواست هایش دست یابد و توده های جان به لب رسیده در صحنه حاضرند سرکوب می تواند به خروش و استحکام بیشتر برای به زیر کشیدن حکومت بیانجامد. تاریخ مملو است از صحنه های با شکوه مبارزه طبقاتی که توده های تحت ستم صفوف خود را برای عقب راندن موج سرکوب و حکومت سرکوبگر فشرده تر و مستحکم تر نموده اند. تاریخ جامعه ایران حاوی درسهای ارزشمندی است. در جنبش انقلابی سال ۵۷ هر حرکت رژیم شاه برای سرکوب جنبش انقلابی بلافاصله به تخت پرش جدیدی برای جنبش انقلابی بدل می شد. ما در شرایط مشابه ای قرار داریم.
اینجاست که نقش رهبران رادیکال طبقه کارگر حیاتی می شود. رهبران رادیکال کارگری باید با هشیاری و تیزبینی از ریزش جنبش اعتراضی کارگری ممانعت بعمل آورند و اجازه ندهند که روحیه اعتراض و تهاجم در میان کارگران تضعیف شود. باید با نقشه عمل دقیق، با تلاش برای هر چه مستحکم تر نمودن همبستگی طبقاتی جنبش اعتراضی کارگری را به پیش برند، مبارزه را زنده و در صحنه نگاه دارند. طی این دو روز بخشی از طبقۀ کارگر، معلمین و دانشجویان علنا حمایت خود از کارگران هفت تپه اعلام کرده اند و خواهان آزادی کارگران زندانی شده اند. بویژه کارگران فولاد اهواز گُل کاشتند. این قدمی بسیار مثبت است اما کافی نیست. باید با جدیت بیشتر و تلاش متمرکز تر برای جلب حمایت و همبستگی بخش های وسیعتری از طبقه کارگر، معلمین، دانشجویان و دانش آموزان و مردم معترض و بجان آمده عمل کرد. باید کوشید صفوف هر چه گسترده تری را به خیابان ها آورد؛ شعارهای هماهنگ شده را با صدای رسا و مشت های گره کرده فریاد زد. باید جمهوری اسلامی را عقب نشاند. باید رهبران و نمایندگان کارگری را از اسارت آزاد نمود. باید این اقدام سرکوبگرانۀ جمهوری اسلامی به ضد آن بدل کرد.
ما کاملا آگاهیم که این کار ساده ای نیست. یک مبارزۀ پیچیده در مقابل این رهبران قرار دارد؛ بویژه آنکه گرایشات متفاوتی در میان طبقۀ کارگر و فعالین کارگری وجود دارد. گرایشات راست، محافظه کار و سازشکار خواهند کوشید که روحیه شکست و سازش را درون طبقه اشاعه دهند؛ خواهند کوشید از حربۀ سرکوب رژیم بنفع اعمال روحیۀ سازش و کوتاه آمدن درون طبقه بهره جویند. در شرایط کنونی مبارزۀ طبقاتی، این گرایشات از پشتیانی کامل جمهوری اسلامی بهره مند هستند. باید توجه داشت که سازش با رژیم نه ممکن و نه مجاز است. تنها راه دستیابی به خواستهای کارگران عقب نشاندن کامل جمهوری اسلامی است. تنها راه حفظ حرمت و احترامی که طبقۀ کارگر به یمن مبارزات خویش در سطح جامعه کسب کرده است، شکست رژیم اسلامی است. طبقۀ کارگر می تواند و باید به رهبر مبارزات توده ای علیه جمهوری اسلامی، علیه نظام استثمار، سرکوب، چپاول و نابرابری سرمایه داری بدل شود. تنها راه رهایی کل جامعه از نکبت اختناق و سرکوب، فقر و فلاکت، نابرابری و تبعیض حاکم شدن افق کارگری رادیکال بر مبارزات توده ای است.
زنده باد اتحاد و همبستگی طبقۀ کارگر!
(۲۰۱۹) "رژه مغضوبین در دفاع از "نظام
رژه مغضوبین در دفاع از "نظام"
٥ دسامبر ٢٠١٩
باز حیات "نظام" بخطر افتاده و مغضوبین آن یکی پس از دیگری از لانه ها سر برون کرده و برای نجات آن دهان گشوده اند. اصلاح طلبان حکومتی، اوباشی که لبیک گویان به "امام" جنایتکارشان به شکار انقلابیون، کمونیست ها و مخالفین مشغول شدند؛ بساط شکنجه های وحشیانه و خط تولید اعدام براه انداختند؛ دستگاه سرکوب سازمان دادند؛ از هیچ جنایتی برای حفظ حاکمیت کثیف خویش فروگذار نکردند و سپس برای نجات نظام، جریان اصلاح طلبی حکومتی را براه انداختند، یکبار دیگر در اوج خیزش توده ای برای سرنگونی رژیم اسلامی به دفاع از این نظام خون و مرگ، فقر و فلاکت، اختناق و سرکوب بلند شده اند. آیا نمی دانند که آبرو باخته تر از آنند که اراجیفشان دردی از نظام عزیزشان دوا کند؟ راستش اهمیتی ندارد که نیت شان چیست و حماقتشان تا چه حد، مردم آزادیخواه و انقلابی دست تمام شان را خوانده اند و برای روزی مبارزه میکنند که تمام شان را به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه کنند.
ابتدا موسوی، نخست وزیر اعدام های دهه شصت، دهان گشود و کشتار آبانماه را با کشتار پهلوی در انقلاب ٥٧ در میدان ژاله مقایسه کرد. برای ما کمونیست ها و برای مردم آزادیخواه و عدالت طلب این دو نظام هردو سر و ته یک کرباسند؛ اما لازم نیست که هوش فراوانی داشت تا وجه تسمیۀ این افاضات را دریافت. این تلاشی است برای آنکه ذهن نسل جوان را که کشتار دهه شصت را زندگی نکرده، به گذشته ای دورتر، به زمانی که یکی از رقبایشان در قدرت بود، منحرف کند؛ تلاشی است که خود را از مهلکه نفرت برهاند؛ تلاشی است تا تمام کاسه کوزه ها را سر حاکمان فعلی بشکند و اصل نظام را نجات دهد.
ولی مساله اینجاست که به یمن مبارزات کمونیست ها و بازگویی تاریخ چهل ساله، چگونگی قدرت گیری این رژیم و کشتاری که تحت عنوان "انقلاب" سازمان داد، حقیقیت مثل روز روشن است. بعلاوه، تاریخ جنایات دهه شصت سینه به سینه نقل شده است؛ بقول مادر یکی از جانباختگان، مادران خاوران و گورهای دستجمعی این تاریخ را به نسل های بعدی منتقل کردند و به مادران آبانماه رساندند؛ مادران جانباختگان امروز خود را با آن مادران هم سرنوشت می دانند. جا دارد که یکی از فرمان های این جانی امروز مفلوک شده را یادآوری کنیم:
"یکی از احکام جمهوری اسلامی و اسلام این است که هر کس در برابر این نظام عادل اسلامی بایستد باید کشته شود و زخمی آنان باید زخمی تر شوند تا بمیرند. این احکام اسلام است که از اول بوده و تا پایان هم خواهد ماند." (کیهان ٢٩ شهریور ١٣٦٠)
در این میان شرکای جنایات دهه شصت یک بار دیگر وفاداری خود را به این نظام و سردمدارنش نشان دادند. پس از افاضات موسوی اکثریتی ها قلم بدست گرفته و در باب "شجاعت" این جانی قلمفرسایی کرده اند. واقعا که وقاحت هم اندازه دارد.
کروبی یک مهره سوختۀ دیگر است. از روز اول در کنار خمینی جلاد در تمام جنایات این رژیم سهیم و شریک بوده است. ٩ سال پیش که به اصلاح طلبان حکومتی پیوسته بود در حصرش قرار دادند و اکنون پس از نه سال از درون "حصر" به حزبش پیام داده است که از "حضور در انتخابات غفلت" نکنند و با تمام آخوندها و ماموران نظام در شهرستان ها همکاری کنند.
و بالاخره خاتمی. جنایات او به دهه شصت ختم نمی شود؛ حتی در زمانی که بعنوان "رئیس جمهور اصلاحات" حکومت می کرد به سرکوب خونین ادامه داد؛ فرمان به کشتار جوانان در سال ٧٨ در مقابل دانشگاه تهران و قتل های زنجیره ای فقط دو نمونه از جنایات اوست. خاتمی هم مدتیست در میان مغضوبین قرار گرفته است. اما او همچنان با جان و دل از نظام دفاع می کند. بدنبال خیزش دیماه با نگرانی فراخوان شرکت در مضحکه انتخاباتی قریب الوقوع داد؛ و اکنون بدنبال حمام خون نیزار ماهشهر از خامنه ای برای سرکوب معترضین تشکر کرده است و مردم معترض انقلابی را ارازل و اوباش نامیده است؛ نامی که بسنده خود و همپالکی هایش است.
از قدیم گفته اند که چاقو دسته خود را نمی برد. این مثل براستی گویای کثافت این اصلاح طلبان حکومتی است. همین تقلاها بخوبی ثابت می کند که تا چه میزان همه شان پاره ای از این نظام جنایت و کشتار اند. همگی به هراس افتاده اند؛ از ترس سرنگونی رژیم خود را باخته اند. چرا که می دانند این روز نزدیک است. و آگاهند که عدالت طلبی مردم دامان آنها را نیز خواهد گرفت. دیر نخواهد بود که تمام این ارازل و اوباش را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه کنیم و طعم عدالت را بچشیم.
تقلاهای این جماعت ذره ای در منحرف کردن مردم نقش ندارد. هر چه بیشتر تلاش می کنند، بیشتر به مضحکۀ خاص و عام بدل می شوند. خودشان نیز بر این حقیقت آگاهند؛ این دست و پا زدن ها از رعشه مرگ است؛ تیری است در تاریکی برای نجات خویش.
(۲۰۱۹) !نامه اسماعیل بخشی، واکنش رژیم اسلامی و اپوزیسیون و یک هشدار
نامه اسماعیل بخشی، واکنش رژیم اسلامی و اپوزیسیون و یک هشدار!
۲۰۱۹
آذر ماجدی
اسماعیل بخشی طی نامه ای خطاب به وزیر اطلاعات (بخوان وزیر شکنجه و اعدام) رژیم اسلامی از شکنجه طی دوره اسارتش و شنود مکالمات خصوصی اش توسط این جانیان نوشته است و این وزیر را به یک مناظره دعوت کرده است. این نامه مثل بمب در جامعه منفجر شد. یک هفته است که این نامه و تحلیل آن، عکس العمل رژیم، واکنش جریانات مختلف سیاسی، و حرکات بعدی اسماعیل بخشی فضای مجازی و رسانه های فارسی زبان داخل و خارج کشور را فرار گرفته است. سوال اینجاست که چرا این نامه چنین جایگاهی یافت و چنین نقشی ایفاء کرد؟ مگر این اولین بار است که از شکنجه های وحشیانۀ فیزیکی و روانی در زندان های این رژیم سخن رفته است؟ آیا جنبده ای در ایران پیدا می شود که از شکنجه های وحشیانه در سیاهچال های رژیم اسلامی بی خبر باشد؟
این رژیم با شکنجه، اعدام و کشتار سر کار آمد و چهل سال است که با اتکاء به سرکوب وحشیانه سر کار مانده است. تا مدتها حکام و کار بدستان این رژیم با افتخار علنا از شکنجه سخن می گفتند و آنرا با آیات قرانشان توجیه و تقدیس می کردند؛ خلخالی فقط یک نمونه از این جانیان بالفطره است. شکنجه تحت این نظام به زندان ها خلاصه نمی شود؛ چهل سال است که مردم محکوم به مشاهدۀ شکنجه و اعدام در خیابان ها و در ملاء عام هستند. طی دهۀ شصت این حکومت نزدیک به صد هزار نفر انسان از کودک و نوجوان تا سالمند را بجرم مخالفت سیاسی – مذهبی پس از شکنجه های وحشیانه اعدام کرده است. خط تولید اعدام سازمان داده است؛ گورهای دستجمعی در سراسر کشور ساخته است؛ زیر شکنجه کودک و نوجوان را دچار اختلال روانی دائمی نموده است؛ آیا شهروندی پیدا می شود که لااقل بخشی از این تاریخ فجیع و تراژیک را نشنیده باشد؟ کشتار و شکنجه های این رژیم در تاریخ در کنار کشتار و شکنجه های دولت فاشیست هیتلری به ثبت خواهد رسید. بیخود نیست که ما بیست و پنج سال است از جنایت علیه بشریت توسط این رژیم سخن گفته ایم و خواهان تشکیل دادگاه های علنی پس از سرنگونی این نظام در ایران برای محاکمه تمام سران و دست اندر کاران آن شده ایم. (پستر “وانتد” WANTED ما یک پستر کاملا شناخته شده در تظاهرات و پیکت های اعتراضی علیه رژیم اسلامی است.(
پس بمبی که توسط اسماعیل بخشی منفجر شد بخاطر کشف حقیقت نبود؛ بخاطر افشای ندانسته و نشنیده نبود. اینجاست که یکبار دیگر این سوال مطرح می شود پس چرا این نامه چنین جایگاهی پیدا کرد؟ برای پاسخ به این سوال باید به شرایط سیاسی- اجتماعی و اقتصادی کنونی جامعه، موقعیت رژیم اسلامی، و رابطه جدید میان مردم و حکومت رجوع کرد. بارها اشاره کرده ایم که با آغاز خیزش توده ای یکسال گذشته موقعیت رژیم اسلامی دچار یک تحول جدی و عمیق شده است. در دیماه گذشته برای اولین بار شعارهای مرگ بر جمهوری اسلامی به اشکال مختلف فریاد زده شد. مردم در اعتراضاتشان و در شعارهایشان آب پاکی را روی سر این رژیم ریختند. دستگیری و شکنجۀ معترضین و خودکشی دادنشان هیچ دردی از درد تزلزل و ریزش این حکومت کم نکرد. بویژه پس از آنکه طبقۀ کارگر به خیابان ها آمد و علیه فقر و فلاکت و استثمار خشنی که این رژیم بر میلیونها انسان کارگر و زحمتکش تحمیل کرده است، متحدانه دست به اعتراض زد؛ اوج این مبارزات اعتصاب و اعتراضات کارگران هفت تپه و فولاد بود که دیگر صریحا سرمایه داری را بهمراه رژیم اسلامی هدف گرفت. در این اعتراضات کارگری رهبرانی عروج کردند که خواستهای تاریخی طبقاتی رادیکال کارگری را طرح نمودند. این رهبران مطالبات “شوراهای کارگری و اداره شورایی و کنترل کارگری” را بر روی پودیوم های فقیرانۀ اعتراض کارگران زیر خط فقر فریاد زدند که با شوق و هیجان توسط کارگران مورد استقبال قرار گرفت. طولی نکشید که خواست شوراها و اداره شورایی در جامعه پژواک یافت. یک مطالبۀ دیرینه طبقه کارگر انقلابی از شوش به سراسر ایران مخابره شد. این صدا را همه شنیدند. این فریادها پشت بورژوازی دولتی و اپوزیسیون را به لرزه انداخت، آنهایی که در وزارت امور خارجه آمریکا مشغول آلترناتیو سازی هستند؛ با پومپو، وزیر خارجه آمریکا، ملاقات می کنند و با افتخار تازه بدوران رسیده ای عکس می گیرند.
یک ماه تمام هزاران کارگر در شوش و اهواز این نظام و سرمایه داران را به مصاف طلبیندند؛ با صدای رسا فریاد زدند که تهدید و سرکوب، زندان و شکنجه، قتل و اعدام دیگر اثر ندارد. این نظام با آنهمه دم و دستگاه سرکوب، آنهمه مزدور بسیج و پاسدار و یگان های ویژۀ رنگارنگ یک ماه این پا و آن پا کرد؛ توطئه کرد؛ سبک سنگین کرد تا بالاخره به این اعتصابات و اعتراضات خیابانی که صدای آن نه فقط در سراسر کشور، بلکه در دنیا انعکاس یافت یورش آورد. رهبران آنرا دستگیر کرد، شکنجه کرد و بالاخره مجبور شد، اسماعیل بخشی این رهبر رادیکال کارگری را که با شجاعت و جسارت خواست شورا و اداره شورایی را مطرح کرده بود پس از ۲۵ روز شکنجه های وحشیانه آزاد کند. و این ما را می رساند به نقش اسماعیل بخشی، نویسنده نامۀ سرگشاده ای که تاریخ ساز شد. دلیل انفجار نامه اسماعیل بخشی در این شرایط نهفته است. باین دلیل است که افشای آنچه چهل سال است دنیا از آن باخبر است مانند بمبی در فضای جامعه منفجر شد. بی بی سی فارسی، صدا و سیمای خارج کشوری جمهوری اسلامی، بالاخره مجبور شد درباره اسماعیل بخشی مفصل خبر و تفسیر پخش کند، از تعدادی از اپوزیسیون برای بحث دعوت کند و بکوشد مساله را بنوعی ماستمالی کند. (این همان رسانه ای است که وقتی سه سال پیش من از گنجی بعنوان یکی از عاملان شکنجه حرف زدم و گفتم که باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شود، ریاست وقتش نامۀ اعتراضی گنجی را که در آن اعلام کرده بود مجازات من اعدام است مفصلا خواند و رسما از او پوزش خواست و سپس آن بخش از صحبت من را سانسور کرد.)
عکس العمل جمهوری اسلامی
عکس العمل رژیم اسلامی به نامۀ اسماعیل بخشی بسیار جالب است. اگر یک سال پیش یک زندانی سیاسی سابق باین ترتیب از شکنجه سخن می گفت و خواهان مناظره با وزیر اطلاعات می شد، برخورد حکومت چگونه می بود؟ دستگیری دوباره زندانی سابق و شکنجه های باز هم بیشتر. اما بر متن تغییر توازن قوای سیاسی کنونی، بر متن ریختن پشم و پیلۀ سرکوب و ارعابش مقامات مختلف یکی پس از دیگری به تکذیب شکنجه پرداختند. از استاندار خوزستان تا رئیس امنیت مجلس. تمام این جانیان با آنهمه “ابهت” در مقابل یک رهبر کارگری با خضوع و خشوع اعلام کردند که “آقای بخشی شکنجه نشده است!” این یک رویداد تاریخی و بسیار با اهمیت است. همین رویداد خود گواهی است بر تغییر عمیق شرایط. برای اولین بار در تاریخ جامعه یک رهبر کارگری در چنین مقام شامخی قرار گرفته است؛ شخصیتی سرشناس و بسیار محبوب در میان مردم؛ ترسناک برای رژیم؛ شخصیتی که مقامات جنایتکار که هر کدام چندین قتل در پرونده شان موجود است در مقابل او به تپه تپه میافتند؛ رسانه های دولتی غربی درباره او صحبت می کنند؛ رهبران اپوزیسیون راست ضد انقلابی برایش پیام می فرستند. این یک رویداد زیبای تاریخی است.
واکنش اپوزیسیون
کلیۀ نیروهای اپوزیسیون، چه اپوزیسیون چپ و کمونیست، چه سانتر و چه راست و ضد انقلابی و در این میان اپوزیسیون پرو رژیم به این رویداد واکنش نشان دادند. برخی از واکنش ها باید مورد بررسی قرار گیرد. در فضایی که تحولات سریع اتفاق می افتد و شرایط سریعا تغییر می کند، طبیعی است که برخی صرفا دنباله روی رویداد ها شوند. برخی برای عقب نماندن از ماجرا واکنش های سطحی نشان دهند. برخی نیز بکوشند که با زرنگی و تزویر بر شرایط سوار شوند. بنوعی از آب گل آلود ماهی بگیرند. این نیروها و روندها را باید شناخت و تحلیل کرد. کمونیست ها قرار نیست که صرفا به راوی رویدادها و شرایط بدل شوند. باید تحلیل کنند، نقد کنند و راه نشان دهند.
بورژوازی پیروز در جنگ سرد موفق شده است که یک شیوۀ مبارزاتی غیر رادیکال و “مودب” را در جوامع رواج دهد؛ سازمان های ان جی او یک پدیدۀ این چنینی است. (ما قبلا این روش ها را مفصلا نقد کرده ایم و در اینجا قصد نداریم وارد نقد عمیق این شیوه ها شویم. قصد صرفا اشاره به متن و فضایی است که برخی از تحرکات اخیر انجام گرفته است.) پدیده ای تحت عنوان جمع آوری امضاء عمدتا در متن همین مبارزات پسا جنگ سردی مد شده است. رایج شده است که بدنبال یک رویداد سیاسی یا اجتماعی فردی یا افرادی اعلام جمع آوری امضاء می کنند و مدتی سر خود را با جمع آوری امضاء گرم می کنند و در مورد آن هیاهو به راه می اندازند و سپس همه چی برای همیشه خاموش می شود. عموما معلوم نیست که این امضاء ها یا امر جمع آوری آنها چگونه قرار است فعالین را به رسیدن به هدف نهایی یاری رساند. هدف راه انداختن “کمپین” است؛ همین و بس. در بسیاری موارد این هیاهوی کمپین راه انداختن و امضاء جمع کردن بیش از آنکه به هدف نزدیکمان کند، ما را از هدف دور می سازد. مانند یک قوطی بگیر و بنشان عمل می کند. و متاسفانه عاشقان کمپینی و جمع آوری امضاء متوجه این امر نیستند. هدف در خود عمل خلاصه می شود.
در چند روز گذشته دو کمپین جمع آوری امضاء براه افتاد. معلوم نیست هدف این کمپین ها چیست؛ قرار است نتیجۀ آن چه باشد و چگونه باید شکست و پیروزی آنرا ارزیابی کرد. همه چی در خود عمل و هیاهو در مورد عمل خلاصه می شود. بطور نمونه روشن نیست که دو کمپین یاد شده چگونه قرار است به اسماعیل بخشی و هدفی که او دنبال می کرده است کمک کند؛ آیا قصد صرفا افشاء گری است؟ همانگونه که در بالا اشاره کردیم جمهوری اسلامی و مقولۀ شکنجه در زندانهای این رژیم احتیاج به افشاگری ندارد؛ هیچکس نیست که از این مساله بیخبر باشد. آیا قرار است این کمپین سرنگونی جمهوری اسلامی را تسهیل و تسریع کند؟ چگونه؟ این سوالاتی است که سازماندهندگان این نوع کمپین ها، اگر می خواهند از طرف جامعه جدی گرفته شوند باید بخود و به مردم توضیح بدهند.
یکی از این کمپین ها جمع آوری حدود دویست امضاء زیر نامه ای خطاب به آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان است. باید پرسید نامه به مرکل با چه هدفی نوشته شده است؟ گفته شده برای قطع ارتباط با جمهوری اسلامی. باید سوالمان را دوباره تکرار کنیم آیا آنگلا مرکل یا تمام دولتهای تروریست دولتی از شکنجه های وحشیانه در زندان های رژیم اسلامی بی اطلاعند؟ اینهمه پناهندۀ سیاسی که از ایران به غرب آمده اند و شهادت های آنها برای آگاهی این دولتها کافی نبوده است؟ شما مردم ایران را ساده لوح فرض کرده اید یا این دولتهای هفت خط را؟ اگر اینهمه اطلاعات و چهل سال تاریخ سرکوب آنها را به انجام عملی متقاعد نکرده چگونه قرار است امضای دویست نفر معجزه کند؟ این سوالات و تناقضات در تحلیل سطح مساله طرح می شوند. اما وقتی کمی در این نامه و هدفش تعمق می کنیم یک راست روی غیر قابل گذشت از جانب جریانی که خود را چپ و کمونیست می داند رخ می نماید: قرار است دولت دست راستی ضد کارگری آلمان برای طبقۀ کارگر ایران چه گلی به سر چه کسی بزند؟ شما خواهان “رژیم چنج” اید یا تحریم اقتصادی؟ کدامیک؟ این یعنی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن. این جریان زیر فشار نقد های کمونیسم کارگری انقلابی سیاست تبلیغ تحریم اقتصادی را چند سال پیش مجبور شد کنار بگذارد. اما دم خروس از زیر عبای نامه به آنگلا مرکل بیرون می زند. این کمپین ذره ای بنفع اسماعیل بخشی، طبقۀ کارگر ایران و توده های محروم و زحمتکشی که برای خلاصی از بختک جمهوری اسلامی و ایجاد یک دنیای بهتر بمیدان آمده اند، نیست.
اپوزیسیون پرو رژیم
یک کمپین جمع آوری امضا توسط چند نفری در فیس بوک براه افتاده است که یکی از مهره های اصلی آن سخنگوی حزب چپ، یعنی همان سازمان اکثریت سابق است. این کمپین بعد از دو سه روز کاملا در اختیار این خانم اکثریتی گذاشته شد. سابقۀ سازمان اکثریت در همکاری نزدیک با رژیم اسلامی در کوران سرکوب و اعدام های دهه شصت همانند سابقۀ جمهوری اسلامی روشن و شفاف است. نمیدانم آیا هیچیک از سازماندهندگان، مبتکرین، اعضای رهبری یا کادرهای این حزب شخصا در لو دادن مخالفین کمونیست رژیم، در امر بازجویی زندانیان سیاسی، یا سرکوب مسلحانه در آمل نقش داشته اند یا خیر؛ نمیدانم که آیا هیچیک از آنها دارای شاکی خصوصی هست یا نه؛ این حقایق پس از سرنگونی رژیم اسلامی باحتمال زیاد آشکار خواهد شد؛ اما سازمانی که آنها افتخار عضویتش را دارند سازمانی بدنام و دارای پروندۀ جنایی است. این طنز تاریخ است که سازمانی که با افتخار در سرکوب انقلابیون نقش مستقیم و موثر بازی کرده است، اکنون مشغول جمع آوری امضا برای حمایت از یک کارگر انقلابی شکنجه شده توسط همان رژیم است. سوالی که در این میان باید در مقابل انقلابیون و کمونیست های امضاء کنندۀ این نامه قرار داد اینست که چگونه وجدانتان اجازه داده است که امضایتان را کنار اکثریتی – توده ای هایی قرار دهید که بخشی از دستگاه سرکوب دهه شصت بوده اند؟ همین مانده که فرح پهلوی هم کمپین جمع آوری امضاء و نامه برای ترامپ سازمان دهد!
بعلاوه حزب چپ یک اعلامیه هم در حمایت از اسماعیل بخشی داده است؛ در این اعلامیه تلاش بسیاری کرده است که مبارزۀ اسماعیل بخشی را یک مبارزۀ صنفی بخواند! آیا دیگر کسی برای این خزعبلات تره خرد می کند؟ کارگر مبارز خود در صحنه می گوید تهدید و سرکوب دیگر اثر ندارد! نظام سرمایه داری را نشانه می رود، از شورا حرف می زند، آیا با صنفی خواندن این مبارزه قرار است سر چه کسی را شیره بمالیم؟ این الفاظ “جامعه مدنی” را دیگر بدور بیاندازید! تقسیم مبارزات به صنفی – سیاسی هیچ کارگر و معلم و پرستار و بازنشسته ای را از زندان و شکنجه نمی رهاند؛ هدفش صرفا تضعیف مبارزات طبقه کارگر و تلاش برای اسیر کردن آنها در مبارزات “مدنی” اصلاح طلبانه است. دوره این مسائل دیگر گذشته است. شعار مردم را نشنیدید که فریاد زدند: “اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا؟”
کمپین منهم شکنجه شدم
یک کمپین دیگری هم اعلام شده است که از تمام شکنجه شدگان خواسته بیایند درباره شکنجه شان صحبت کنند. با ارتباط یا بی ارتباط به این کمپین و در متن فضایی که ایجاد شده است، تعدادی از زندانیان سیاسی سابق چه در ایران و چه در خارج کشور از شکنجه های خود سخن گفته اند. این حق هر انسانی است که درباره دردهایی که به او تحمیل کرده اند، شکنجه ای که متحمل شده است سخن بگوید. روایت این شکنجه ها قلب هر انسان را بدرد می آورد. خوشحالیم که اسماعیل بخشی فضایی ایجاد کرده است که برخی از زندانیان سیاسی تشویق شده اند و یا این جسارت را یافته اند تا با صدای رسا از شکنجه هایشان بگویند. یکی از راه های مقابله با ترامای روحی بازگویی آنست. لذا با احترام به حق هر شکنجه شده ای در سخن گویی از آن و درک دردی که تحمل کرده و می کند و آرامشی که از این بازگویی می تواند احساس کند، باید اعلام کنیم که این یک کمپین روانشناسانه و نه سیاسی است. فواید این کار را کسی برای شخص شکنجه شده رد نمی کند اما هدف سیاسی آن روشن نیست. این بازگویی ها حتی می تواند تمرکز را از روی هدف منحرف کند. فضا چنان شلوغ شود که راه مه آلود گردد. باید تصمیم گرفت که این رویداد مهم و تاریخی باید به کجا ختم شود و یا به کجا می تواند ختم شود و نقش نیروی کمونیست و انقلابی در این روند چیست.
با هم شکنجه را بر می اندازیم!
در همین چند روزه این جمله زیاد نوشته شده و به زبان آمده است. احساس همبستگی ای که پشت این عبارت وجود دارد، ستودنی است. باز این فضا نیز به یمن اقدامات اسماعیل بخشی در متن شرایط نوین بوجود آمده است. اتحاد و همبستگی رمز پیروزی است. اما باید هشیار باشیم که این عبارت را به شکلی سطحی طرح نباید کرد. بیشترین همبستگی نیز قادر نیست شکنجه را در یک نظام سرمایه داری بخصوص در کشوری مثل ایران ملغی کند. تمام تاریخ این جامعه با شکنجه عجین شده است و تا زمانی که سرمایه داری در آن حاکم است شکنجه نیز یک بخش لایتجزای آن خواهد بود. پذیرش این حقیقت بویژه در شرایط موجود که در دموکراسی های غربی نیز ما شاهد شکنجه شدن برخی از زندانیان تحت نام تروریست هستیم، نباید سخت باشد. شکنجه لازمه حفظ نظام استثمار سرمایه داری است. پس باید همبستگی و اتحادمان را تا سرنگونی جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی ادامه دهیم تا بتوانیم تضمین کنیم که شکنجه و اعدام و مقوله زندانی سیاسی برای همیشه از بین خواهد رفت.
یک هشدار!
چرا لازم شده است که ما این چنین بقولی مته به خشخاش بگذاریم؟ یک نامه سرگشاده ای نوشته شده؛ رژیم را مچل کرده و اپوزیسیون نیز همگی به تحرک و هیجان آمده اند. از این چه بهتر؟ شاد باشیم و نقد نکنیم. این ممکن است واکنش برخی به این نوشته باشد. اتفاقا چون تمام اپوزیسیون، منجمله اپوزیسیون پرو رژیم و راست نیز به تکاپو افتاده اند، این نقد ضروری و حتی حیاتی می شود. اینها تمام تلاش شان را خواهند کرد که مبارزه را به یک دالان باصطلاح مدنی بیاندازند؛ اعلام کننند که همه از شکنجه بگویید و ما پرونده می کنیم و به دادگاه لاهه می بریم (همان دادگاهی که بجز رهبران یوگسلاوی سابق و دو سه کشور آفریقایی و کامبوج هیچ رهبر دیگری را تا حالا محاکمه نکرده و قرار هم نیست محاکمه کند؛ بطور نمونه جرج بوش، تونی بلر، دیک چینی و غیره.) بگویند اصلا بیاییم مثل آفریقای جنوبی راجع به شکنجه هایمان سخن بگوییم و بعد آشتی ملی کنیم. اینها آن عواقبی است که باید نسبت به آن هشیار بود. هر کس که امروز برای اسماعیل بخشی کف می زند و امضاء جمع می کند لزوما دوست اسماعیل و طبقه کارگر ایران و محرومین جامعه نیست. اینها کاسه ای زیر نیم کاسه دارند. باید کاسه شان را آشکار کرد.
(۲۰۱۹) !هفت تپه و مضحکه شورای اسلامی کار
هفت تپه و مضحکه شورای اسلامی کار!
مردم پاسخ می دهند: “دولت سرمایه دار حرف سرش نمی شه!”
۲۰۱۹
اعتصاب و مبارزۀ کارگران هفت تپه به یک رویداد مهم تاریخی نه تنها در جنبش کارگری ایران، بلکه همچنین جنبش سیاسی جامعه بدل شده است. این اعتصاب، شعارهای آن، رهبری آن، تعرض رژیم اسلامی و برخورد بعدی تودۀ کارگران به مضحکه انتخابات شورای اسلامی کار یک واقعه مهم و منحصر بفرد تاریخی است. ما در چند نوشته این مبارزه و تاثیرات مهم آن بر جنبش کارگری و کل جامعه را تحلیل کردیم. رویداد جدیدی که باید مورد بررسی قرار گیرد تلاش رژیم برای تشکیل شورای اسلامی کار و همراه شدن اعضای مجمع نمایندگان با رژیم پس از آزادی اسماعیل بخشی رهبر رادیکال هفت تپه و عکس العمل کارگران است.
مبارزات کارگران هفت تپه به یمن یک رهبری رادیکال شعارهای مهمی را طرح کرد و در کل جنبش کارگری اشاعه داد: شوراهای کارگری و ادراۀ شورایی، کنترل کارگری و مجمع عمومی. طی یک سال اخیر عملا سندیکای موجود حاشیه ای شد و تلاش برای تشکیل شورا و اداره شورایی هفت تپه به یک امر مهم بدل گردید. تلاش برای رسمیت دادن به شورای هفت تپه تا زمان دستگیری اسماعیل بخشی، سخنگو و طراح اصلی “اداره شورایی” ادامه داشت. ارگانی با عنوان مجمع نمایندگان تشکیل شد که می کوشید در مشورت با کارگران دربارۀ چگونگی پیشبرد مبارزه تصمیم گیری کند؛ باین ترتیب تلاش می شد که در متن مشکلات و موانعی که حکومت و کارفرما ایجاد می کردند، نوعی مجمع عمومی تشکیل شود؛ بعضا مجامع عمومی مجازی و همچنین هنگام صبحانه در کانتین. هفت تپه یک نمونۀ مهم از تلاش کارگری برای مقابله با موانعی است که کارفرما و حکومت در برابر اراده و مبارزۀ کارگران قرار می دهد. از اینرو هفت تپه یک رویداد مهم و تاریخی در مبارزات طبقاتی است.
کارگران هفت تپه طی مبارزه برای تحقق خواستهایشان، دریافت حقوق معوقه، لغو خصوصی سازی و برقراری اداره شورایی بر کارخانه دستاوردهای مبارزاتی مهمی برای کل جنبش کارگری بدست آوردند. در شرایط خطیر سیاسی- اقتصادی در جامعه و در متن یک خیزش توده ای رادیکال یک سنگر مهم مبارزۀ انقلابی را فتح کردند. برای اولین بار یک رهبر کارگری به یک رهبر سرشناس و محبوب جامعه بدل شد. جمهوری اسلامی برای سرکوب این مبارزه تلاش های بسیاری کرد؛ بالاخره پس از یک ماه اعتصاب و دو سه هفته تظاهرات هزاران کارگر در مرکز شهر شوش، پیوستن خانواده ها و بخش هایی از مردم به این تظاهرات، جمهوری اسلامی تعرض نهایی خود را به هفت تپه آغاز کرد و اسماعیل بخشی و اعضای مجمع نمایندگان را دستگیر کرد و پس از چند روز رهبر پیشین سندیکا و کارگر بازنشسته علی نجاتی را نیز بازداشت نمود.
اسماعیل بخشی پس از ۲۵ روز اسارت و تحمل شکنجه های شدید جسمی و روحی در نتیجه مبارزۀ وسیع کارگران و مردم از زندان آزاد شد و در حبس خانگی قرار گرفت. حبس خانگی او نیز بدنبال اعتراضات لغو شد و اسماعیل بسر کار بازگشت. اما وی هنوز تحت کنترل شدید پلیسی قرار دارد و عملا از بیان نظراتش و شرکت در مبارزات کارگران محروم و ممنوع شده است. حبس خانگی به حبس خانگی – کارخانه ای بدل شده است.
توطئه رژیم اسلامی به حبس و شکنجه اسماعیل بخشی و علی نجاتی ختم نشد. رژیم موفق شد با ارعاب اعضای مجمع نمایندگان آنها را به عقب نشینی وادار کند و به جبهه خویش بکشد. بدنبال تعرض پلیسی به کارگران، مدیر عامل فراری به کارخانه بازگشت و اقدامات برای تشکیل شورای اسلامی بطور جدی پی گرفته شد. نمایندگان پیشین کاندید این شورای اسلامی شدند. بنظر می رسید که رژیم کاملا موفق شده است کارگران هفت تپه و اسماعیل بخشی رهبر محبوب آنها را شکست دهد. اما خواهیم دید که این نه یک شکست، بلکه یک عقب نشینی قطعا موقت است. این نمایندگان سابق که از شرایط روحی کارگران آگاه بودند کوشیدند که با گرفتن یک موضع دو پهلو و چهره “قهرمانانی” که بخاطر منافع توده کارگران خود را قربانی کرده اند کارگران را فریب داده و بدنبال خود بکشند. یکی از ترفندها، انتخاب نامی کارگر پسند برای جمع جبون شان بود: “ائتلاف صدای کارگر!” در اعلامیه ای اعلام کردند:
” برخی از اعضای مجمع نمایندگان بر سر یک دو راهی قرار گرفته بودند که یا می بایست در این انتخابات شرکت نکنند که در این صورت نمی توانستند در کمیته مسکن، کمیته انظباط کار، کمیته طبقه بندی مشاغل و سایر کمیته ها شرکت نموده و از حقوق کارگران دفاع نمایند و یا اینکه در شرایط فعلی با مصلحت اندیشی چشم بر محدودیت های اساسنامه ای شورای اسلامی کار بسته تا از هر ابزار و فرصتی برای دفاع از حقوق کارگران استفاده شود….. (پس از تبادل نظر و بحث) تصمیم گرفته شد که در شرایط فعلی نمی توان بی تفاوت بود و سرنوشت دفاع از حقوق کارگران را به مخاطره انداخت. .. با حمایت و پشتیبانی شما همکاران محدودیت های شورای اسلامی کار بی اثر خواهد شد. چرا که معتقدیم رمز موفقیت فعالین کارگری پیش از اینکه تحت عنوان چه تشکلی فعالیت می کنند حمایت و پشتوانه مردمی آنان است.” (منتشره در کانال تلگرامی رضا رخشان، مزدور رژیم اسلامی در هفت تپه)
همین چند خط نشان می دهد که چه میزان تزویر و ریای اسلامی بکار انداختند تا کارگران را به مضحکه انتخابات جلب کنند. رژیم اسلامی در توطئه و تزویر ید طولایی دارد. این نوشته نیز یک نمونه درخشان آنست. همین چند خط فضای حاکم بر محیط کارخانه را برملا می کند؛ نفرت کارگران از شورای اسلامی را افشاء می کند؛ محبوبیت اسماعیل بخشی و رادیکالیسمی که نمایندگی می کرد را نشان می دهد. اگر جمهوری اسلامی موفق به شکست کارگران و اسماعیل شده بود؛ اگر کارگران داوطلبانه اعتصاب را خاتمه داده بودند و تحرکات اعتصاب شکنانه تحت نام کارگران روی نداده بود؛ چرا این نمایندگان سابق باید برای کاندیداتوری خویش این میزان توجیه سر هم کنند؟ کار خود را فداکاری برای منافع کارگران بنامند؟ از “دو راهی” سخن بگویند؟ اعلام کنند که حمایت توده ای مهمتر از نوع تشکل است؟ محدودیت های شورای اسلامی را صرفا اساسنامه ای بنامند؟ “مصحلت اندیشی” در قاموس و شرایط اینها چه معنایی دارد؟ رژیم نزد کارگرن بی آبرو تر و بی اعتبارتر از آنست که بتوان صریح از آن و شورای اسلامیش دفاع کرد. لذا ناگزیرند که پیوستن شان به حکومت و کارفرما را “مصلحت اندیشی” بنامند.
این نمایندگان سابق و همکاران کنونی حکومت و کارفرما کاملا آگاهند که کارگران خواهان تشکیل شورای واقعی و ادراه شورایی هستند؛ همان خواستی که اسماعیل طرح نمود و نزدیک به یک سال برای آن جنگید؛ کارگران اسماعیل را قبول دارند و آنها را دیگر نمایندۀ خود نمی دانند؛ آنها به کارگران و منافعشان پشت کرده اند؛ به هزینه پشت کردن به کارگران منافع شخصی خود را انتخاب نموده اند؛ اینها می دانند که این افکار در اذهان کارگران می چرخد و در فضای کارخانه در حال گشت و گذار است. پس باید ریاکاری کنند؛ ژست بگیرند که بر سر دوراهی قرار داشته اند و مصحلت اندیشی و خدمت به منافع کارگران آنها را به این موقعیت سوق داده است. جمهوری اسلامی آنچنان منفور و اسماعیل آنچنان محبوب است که حتی زمانیکه تلاش می کنند قدر قدرت بنظر بیایند، عجز در مقابل کارگان از تمام تحرکاتشان بیرون می زند.
مضحکه انتخابات شورای اسلامی عملا شکست خورد. تمام روز کوشیدند؛ نیروی انتظامی را سراغ کارگران فرستادند؛ زمان انتخابات را افزایش دادند؛ اما تعداد بسیار کمی در انتخابات شرکت کردند. با هم مشورت کردند که آیا اعلام کنند تعداد شرکت کنندگان بحد نصاب نرسیده یا تقلب کنند؟ تصمیم گرفتند تقلب کنند و تعداد آراء را تا حد نصاب کش دهند. یک شکست مفتضحانه برای رژیم و همکاران جدیدش. جالب اینجاست که برخی از کارگران که مجبور به شرکت در رای گیری شده بودند، نام اسماعیل بخشی را در صندوق انداخته اند. همه می دانند که پروژه شورای اسلامی علیرغم تهدید و ارعاب و تطمیع و تزویر و توطئه شکست خورد.
و این مزدور همیشه حاضر در صحنه هفت تپه، رضا رخشان، بدنبال این افتضاح، در شرایطی که اسماعیل بخشی قادر به پاسخگویی به او نیست، بمنظور اعتبار خریدن برای شورای اسلامی نوشته است: “یک نماینده چند روز زندانی (بخوان اسماعیل بخشی!) که همه می دانند آن نماینده به بقیه دوستانش گفته بهتر است نام من نباشد ولی من با شما هستم و تمامی دوستان نزدیک و یاران غار کاندید شده بودند. این نماینده زندانی حتی یک لغت یا حرف در نفی شورای اسلامی کار نزد.” این میزان بی شرمی و تعفن فقط از مزدوران جمهوری اسلامی بر می آید. اما هر چه بیشتر دست و پا می زنند، شکست و عجزشان بیشتر نمایان می شود.
در خاتمه
اخیرا صحبت بر سر شکست هفت تپه به اشکال مختلف مطرح شده است. ما در پاسخ به کسانی که از شکست سخن می گفتند، اعلام کردیم که هفت تپه شکست نخورده است؛ وسط مبارزه که شکست و پیروزی اعلام نمی کنند؛ در هر مبارزه ای عقب نشینی و پیشروی وجود دارد. دستگیری و ساکت کردن اسماعیل بخشی یک عقب نشینی مهم برای کارگران هفت تپه و جنبش کارگری است. بدنبال آن دستگیری فعالین کارگری فولاد نیز یک عقب نشینی دیگر است که رژیم به قیمت صف آرایی پلیسی- نظامی بر جنبش کارگری تحمیل نمود. اما این پایان کار نیست. چه میزان لشکرکشی بیشتر ممکن است؟ جامعه پر از اعتراض است؛ دانشجویان، معلمین، بازنشستگان، کشاورزان، و کارگران در گوشه و کنار کشور در حال اعتراضند. این تعرضات پلیسی ذره ای از رادیکالیسم اعتراضات توده ای نکاسته است. اعتراضات چند روز پیش دانشجویان و خانواده هایشان نمونه ای درخشان از رادیکالیسم بود. شعارهای “مرگ بر دیکتاتور!” “دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد!” با صدایی رسا و خشمگین فریاد زده شد. بازنشستگان روز چهارشنبه در تهران در مقابل مجلس یک صدا شعار می دادند: “کارگر، دانشجو اتحاد اتحاد!” یک شعار بسیار جالب که برای اولین بار فریاد زده شد: “دولت سرمایه دارد حرف سرش نمی شه!” بویژه بسیار خصلت نمای شرایط جدید در جامعه است. این شعار نتیجه دست بالا پیدا کردن جنبش طبقه کارگر به یمن مبارزات هفت تپه و فولاد است. به روشنی توده ها دارند علیه سرمایه داری و دولت آن شعار می دهند. چنین شعارهایی بیانگر پیشروی مبارزۀ طبقاتی در جامعه است. همین واقعیت بیانگر آنست که صحبت از شکست هفت تپه تا چه میزان زودرس است.
طبقه کارگر، توده های زحمتکش و مبارز، دانشجویان مبارز و رادیکال باید متحد و متشکل علیه این حکومت بایستند و آنرا به زیر بکشند. باید با هم و متحد برای آزادی علی نجاتی، فعالین فولاد و عسل محمدی مبارزه کنیم. این رژیم فقط با زور عقب می نشیند. باید همانگونه که اسماعیل بخشی را از زندان آزاد کردیم، فولادی ها و علی نجاتی را نیز آزاد کنیم. در این شرایط است که خواهیم توانست بساط شورای اسلامی را در تمام کشور برچینیم و شوراهای کارگری و مردمی را بسط و گسترش دهیم. تعرض رژیم را باید با تعرض متقابل پاسخ دهیم. این رژیم روزهای آخر عمرش را سپری می کند، عمرش را کوتاه تر کنیم.
(۲۰۲۰)تشکیل مجامع عمومی راه مقابله با توطئه جمهوری اسلامی در شرکت واحد
تشکیل مجامع عمومی راه مقابله با توطئه جمهوری اسلامی در شرکت واحد
عروج و گسترش جنبش کارگری رژیم اسلامی را در بد مخمصه ای گرفتار کرده است. اعتراضات و اعتصابات کارگری کل جامعه را در بر گرفته است. سرکوب اعتراضات کارگری، دستگیری فعالین و رهبران کارگری نتوانسته مبارزات کارگری را عقب بنشاند. طبقه کارگر متشکل یک هراس پایه ای و بزرگ رژیم اسلامی است. این حکومت خفقان ضد کارگری از همان ابتدای قدرتگیری به سرکوب جنبش کارگری دست زد. سرکوب و متلاشی کردن شوراهای کارگری، ایجاد شوراهای اسلامی بجای شوراهای مستقل کارگری، انجمن های اسلامی و خانه کارگر بخش مهمی از سیاست سرکوب طبقه کارگر توسط جمهوری اسلامی بوده است. باین ترتیب بود که رژیم اسلامی موفق شد شرایط برده وار و استثمار خشن را بر کل طبقه کارگر و بدین ترتیب بر کل جامعه حاکم کند. فقر و فلاکت گسترده، معیشت چند برابر زیر خط فقر، دزدی های کلان تنها با تلاشی تشکلات کارگری امکانپذیر شده است.
در سالهای اخیر بخشی از طبقه کارگر با تلاش بسیار و به قیمت زندان و شکنجه نمایندگان و فعالین کارگری موفق شده است که تشکلات خود را شکل دهد. بویژه در ۹ ماه اخیر در متن خیزش توده ای که کل جامعه را فرا گرفته جنبش کارگری دستاوردهای چشمگیری داشته است. تلاش برای ایجاد و تثبیت شورای کارگری در نیشکر هفت تپه یک نقطه برجسته و مهم در مبارزات کارگری است. رژیم اسلامی بسختی در تقلای بازپس گیری این دستاوردها و عقب نشاندن جنبش کارگری است. تلاش برای برگزاری انتخابات شورای اسلامی در نیشکر هفت تپه و تجدید انتخابات برای هیات مدیره سندیکای شرکت واحد توسط دو تن از کارگزارانش دو نمونه از این دسیسه های رژیم است. باید با تمام قوا، با همبستگی طبقاتی و مبارزه پیگیر این توطئه ها را خنثی کرد. توازن قوا بنفع طبقه کارگر تغییر کرده است و جمهوری اسلامی قادر نیست که به سیاق پیش سیاست سرکوب و تخریب را در میان جنبش کارگری به پیش برد.
رانندگان و کارگران شرکت واحد باید با تمام قوا در مقابل توطئه جمهوری اسلامی ایستادگی کنند. باید بکوشند نه تنها این توطئه را نقش بر آب کنند، بلکه جنبش خود را فراتر ببرند. مبارزه خود را مستحکم تر کنند و کلیه کارگران را در این تلاش درگیر نمایند. بهترین پاسخ تشکیل مجامع عمومی در شرکت واحد است. با ایجاد مجامع عمومی کلیه رانندگان و کارگران در این مبارزه دخیل و درگیر خواهند شد. باید در هر سامانه یک یا دو نماینده توسط مجمع عمومی سامانه انتخاب شود و رهبری مجمع عمومی را بدست بگیرند. باین ترتیب کلیه کارگران در مبارزه و در سرنوشت شان دخیل خواهند شد. شکست یک تشکل بر مبنای مجامع عمومی بخش های مختلف عملی بس دشوارتر است. حدود بیست سامانه در شرکت واحد وجود دارد. تشکیل مجامع عمومی در این سامانه ها و انتخاب نماینده، جمهوری اسلامی را با مشکلی بزرگ مواجه خواهد کرد. باین ترتیب کلیه کارگران فعالانه در این تلاش دخیل و درگیر خواهند شد. عقب نشاندن این مجامع عمومی در شرایط سیاسی و توازن قوای کنونی کار ساده ای نخواهد بود. دستگیری و اخراج ۸ نماینده کار آسانتری است. بویژه آنکه پایۀ کارگری در تلاش و مبارزه مستقیما دخیل نیست. اما مجامع عمومی و حدود ۵ برابر نماینده منتخب این مجامع کار رژیم را بسیار دشوار تر خواهد کرد.
انتقال تجارب در میان جنبش طبقه کارگر، ایجاد پیوند همبستگی درون جنبش کارگری یک امر مهم و حیاتی است. رژیم اسلامی در مقابل صفوف بهم فشرده و همبسته طبقه کارگر عاجز خواهد بود. باید کل کارگران در مبارزه برای تغییر شرایط و تغییر هر چه بیشتر توازن قوا درگیر شوند. تشکیل منظم مجامع عمومی بهترین و آسان ترین روش برای دستیابی به این هدف است. در شرایط اعتلای سیاسی در جامعه و در اوضاعی که بخش عظیم طبقه کارگر در حال اعتراض و اعتصاب است، تشکیل مجامع عمومی کاملا عملی است.
در حال حاضر مانع اصلی سازماندهی یک جنبش وسیع مجامع عمومی نه رژیم اسلامی که مقاومت بخشی از فعالین کارگری است. برخی تئوری های منفی بافانه ای که در مقابل اشاعه این طرح اعلام می کنند: "نمیشود"، "عملی نیست" و "الان وقتش نیست" مانعی عظیم در مقابل تلاش برای دامن زدن به جنبش مجامع عمومی هستند. برخی تئوری های بی اساس و بی ربط به شرایط واقعی جامعه و مبارزه طبقاتی در مقابل این ایده مهم انقلابی و کارگری مقاومت می کنند. مساله اینجاست که هیچ ابزار و ظرف تشکیلاتی قادر نیست همچون مجمع عمومی کل کارگران را در مبارزه و سرنوشت خود دخیل کند، آگاهی طبقاتی و مبارزاتی کارگران را ارتقاء دهد و مبارزه طبقاتی را به پیش برد. روشن است که نقش کارگران رادیکال- سوسیالیست در پیشبرد این مبارزه و رهبری مجامع عمومی بی بدیل است. هر گونه مناسبات تشکیلاتی که این رهبران عملی و رادیکال با یکدیگر ایجاد کنند بدیل مجمع عمومی نیست و نخواهد بود. هدف از تشکیل مجامع عمومی نفی و انکار ضرورت رابطه و پیوند نزدیک رهبران عملی کارگری نیست. اینها دو بخش از فعالیت طبقاتی کارگری است. در کنار هم باید به پیش رود. تاریخ جنبش کارگری جهانی نشان داده است که هیچ ظرف تشکیلاتی نمی تواند به میزان مجمع عمومی کارگران را در سرنوشت خود و در تصمیم گیری دخیل کند. این دخالت موجب رشد آگاهی طبقاتی کارگران می شود و به رشد و ارتقاء مبارزه طبقه کارگر می انجامد.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که به جنبش مجامع عمومی دامن زنیم. در شرایطی که رژیم اسلامی مذبوحانه می کوشد مبارزات طبقه کارگر را عقیم کند و بر جنبش کارگری افسار زند، طبقه کارگر باید با هشیاری و درایت در مقابل آن بایستد. شرکت واحد یک موقعیت کلیدی برای پیشبرد این سیاست کارگری است. فعالین رادیکال کارگری باید این سیاست را در مقابل خود قرار دهند.
پیش بسوی گسترش جنبش مجامع عمومی!
زنده باد مبارزه انقلابی طبقه کارگر!
مرگ بر جمهوری اسلامی
(۲۰۲۰) برای مبارزه با بیکاری بیکاران را بکشید! مدیریت بیکاری به سبک جمهوری اسلامی
برای مبارزه با بیکاری بیکاران را بکشید!
مدیریت بیکاری به سبک جمهوری اسلامی
۲۰۲۰
در این هفته صحبت های کوتاهی از روحانی درز کرد و پخش شد که حقایقی پایه ای درباره رژیم اسلامی بازگو می کند. ابتدا صحبت هایش در جلسه "شورای عالی امنیت ملی" به بیرون درز کرد: "اگر دو سه میلیون نفر هم بمیرند، کار را تعطیل نمی کنیم چون بزودی با شورش گرسنگان روبرو خواهیم شد". و سپس از بیکاری بعنوان یک "بمب ساعتی" یاد کرد که بزودی منفجر خواهد شد.
شبح مرگ بر فراز سر جمهوری اسلامی در گشت و گذار است. این رژیم از روز اول مرگ را با خود به ارمغان آورد؛ مرگ را به خانه های مردم فرستاد؛ و اکنون در هراس از مرگ خویش می خواهد دو سه میلیون انسان را به پای مرگ بکشاند. این دو سه جمله ماهیت کثیف و جنایتکارانه این رژیم را یکبار دیگر برجسته کرد. برای حفظ قدرت و بساط بخور بخور و بچاپ بچاپ از هیچ چیز فروگذار نمی کنند. چنان از مرگ دو سه میلیون انسان صحبت می کند که گویی دارد از کشتن تعدادی مگس حرف می زند.
بعلاوه، نشان داد که رعشۀ مرگ بر اندام این نظام افتاده است. تصور شورش مردم آنچنان هراسی به جانشان می افکند که حاضرند جامعه را به خاک و خون بکشند. همانگونه که بیش از یک میلیون انسان، کودک و نوجوان را در جنگ با عراق کشتار کردند؛ همانگونه که بیش از صد هزار انسان را در دهه شصت در زندان ها به دار کشیدند و در گورهای دستجمعی دفن کردند؛ همانگونه که هزاران انسان را دار زدند و سنگسار کردند؛ همانگونه که صدها هزار نفر را از فقر و گرسنگی و با محرومیت از امکانات کشتند؛ همانگونه که چند هزار نفر را در آبانماه کشتار کردند؛ می خواهند "دو سه میلیون نفر" را هم با ویروس کرونا بکشند تا "بمب ساعتی بیکاری" را از کار بیاندازند.
این چند جمله گویی دیالوگی از یک فیلم ترسناک علمی - تخیلی است تا سخنان رئیس یک دولت! و توجه داشته باشید دو سه میلیون نفر قرار است برای مقابله با بیکاری جان دهند. طنز زشت و دردناکی است که فقط از یک ذهن بیمار مالیخولیایی می تواند تراوش کند. و این اذهان بیمار مالیخولیایی دارند بر یک جامعۀ هشتاد میلیونی حکومت می کنند؛ چهل و یک سال است که جامعۀ ایران در چنگال این دیوانه های مالیخولیایی اسیر است. روش مقابله با مصائب به سبک جمهوری اسلامی: برای مقابله با گرسنگی؛ گرسنگان را بکشید! برای مقابله با بیکاری؛ بیکاران را بکشید!
اما هر چیزی پایانی دارد و پایان جمهوری اسلامی نیز سر رسیده است. مردم می دانند، خودشان نیز می دانند که روزهای آخر کابوس اسلامی فرا رسیده است. بیش از دو سال است که شورش و اعتراضات توده ای مردم خاموش نشده است. حتی تحت این شرایط سخت و سیاه کرونا نیز اعتراضات ادامه دارد. اعتراض برای آزادی زندانیان سیاسی، اعتراض علیه فقر، اعتراض علیه بیکاری، اعتراضات کارگری کماکان در این شرایط به روش های مختلف ادامه یافته است. از سوی دیگر روحیۀ بالای همبستگی مردمی در مقابله با کرونا و تلاش برای بدست گرفتن کنترل در مقابله با عوارض کرونا همه و همه از جامعه ای سخن می گوید که دارد نیروی خود را جمع و متمرکز می کند تا یک نظام منفور، دزد و جنایتکار را به زیر بکشد. و این فضا و روحیه است که جمهوری اسلامی را به ترس مرگ انداخته است.
بمب ساعتی هم اکنون در حال تیک تیک است؛ لازم نیست تا پایان کرونا صبر کنید تا صدای تیک تیک آنرا بشنوید. مردم شما را به زیر خواهند کشاند و هر آنکس از قدرت بدستان که جان سالم بدر برند را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهند کرد. پرونده جنایات تان سیاه است. مبارزه علیه فقر اکنون مهمترین جبهه مبارزاتی ماست. باید این رژیم را مجبور کنیم که معیشت همه را تامین کند. با مبارزات خویش، با اتحاد و همبستگی مان باید جمهوری اسلامی را عقب بنشانیم. تامین معیشت تک تک ساکنین کشور را باید به این نظام تحمیل کرد. باید تضمین کنیم که جمهوری اسلامی خواب کشتار دو سه میلیون انسان برای از کار انداختن بمب ساعتی بیکاری را به گور ببرند.
١٦ آوریل ٢٠٢٠
(۲۰۲۰) به کجا می رویم؟ آینده چه در آستین دارد؟ جنبش های سیاسی و روایت های مختلف
به کجا می رویم؟ آینده چه در آستین دارد؟
جنبش های سیاسی و روایت های مختلف
٢٣ ژانویه ٢٠٢٠
اکنون همه متفق النظرند که جمهوری اسلامی در سراشیب سقوط است. همه با دلهره و هیجان اوضاع را دنبال می کنند؛ سرنگونی محتوم است. اما سوال اساسی اینست که کدام روایت پس از سرنگونی حاکم می شود؟ مردم چه می خواهند؟ جنبش های سیاسی چه روایتی از حال و آینده ارائه می دهند؟
جمهوری اسلامی از ابتدای به قدرت رسیدن یک "وصلۀ ناجور" به جامعه ایران بود. با توطئه و مدد غرب به سرکردگی آمریکا به قدرت رسید و از همان روز اول سرکوب مخالفین، بویژه کمونیست ها را آغاز کرد. تنها دو سال از حکومتش می گذشت که یک سرکوب خشن و خونین را در کل جامعه پیاده کرد. هزاران نفر بدار آویخته شدند یا زیر شکنجه جان باختند؛ صدها هزار نفر اسیر و شکنجه شدند. رژیم اسلامی با توسل به جنگ و سرکوب خشن توانست قدرتش را حفظ کند.
اپوزیسیون چپ و کمونیست از همان روز اول علیه این نظام مبارزه کرده است. هزاران کشته و قربانی نیز نتوانست خللی در عزم و اراده جنبش کمونیستی برای سرنگونی این رژیم وارد کند. در ابتدا رژیم اسلامی انقلابیون را "بنام انقلاب" سرکوب می کرد؛ پس از پایان جنگ با عراق که منجر به کشته شدن بیش از یک میلیون انسان از کودک و نوجوان و سالمند گردید، رژیم اسلامی یک حمام خون دیگر در زندان ها براه انداخت. این داستان دهۀ اول حیات این نظام کشتار و سرکوب است.
پس از آن جناحی تحت نام "اصلاح طلب" درون رژیم شکل گرفت تا تحت نام "اصلاحات" رژیم را از سقوط نجات دهد. بمدت دو دهه موش و گربه بازی های "اصولگرایان" و "اصلاح طلبان" توانست برای رژیم عمر بخرد. "انتخاب میان بد و بدتر" روایت اصلی سیاست این دوره در ایران است.
اما از دیماه ٩٦ روایت سیاسی در ایران دگرگون شده است. سرنگونی به روایت اصلی کل جامعه بدل شد. شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" که در دیماه ٩٦ برای اولین بار در تهران پژواک یافت به روایت اصلی سیاست در جامعه بدل شد. چند ماه بیشتر طول نکشید تا ریزش صفوف اصلاح طلبان حکومتی آغاز گردید؛ چه در داخل کشور و چه در خارج، این عناصر در کنار دفاع خجول از رژیم اسلامی طرحهای جایگزینی آنرا نیز روی میز گذاردند. عناصر اصلاح طلب حکومتی خارج کشوری که بعضا حدود یک دهه است در خارج کشور مشغول رایزنی و لابیسم برای رژیم اسلامی اند و در بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و قس علیهذا تحت نام ژورنالیست مشغول دفاع از رژیم و بخور بخور هستند، بتدریج به جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، یعنی همان رژیم سابقی ها پیوستند. مناسبات دو جنبش ملی - اسلامی (اصلاح طلبان حکومتی) و ناسیونالیسم پرو غرب دوستانه و نزدیک شد. اتاق های فکر مشترک برای جایگزینی ساخته شد.
چندین طرح رفراندوم و بیانیه های ١٤ معصوم و "مدیریت گذار" و قس علیهذا نوشته و توسط رسانه های دست راستی در بوق شد، اما سریعا بایگانی گردید. دو اردوی دست راستی در کنار هم و با کمک آمریکا و دولت های غربی شبانه روز مشغول آلترناتیو سازی هستند. از یک سو چشم به "رژیم چنج" دوخته اند و از سوی دیگر دستکاری رژیم اسلامی. اینها از امکانات بیکران مالی، رسانه ای و کمک های دول غربی برخوردارند؛ مشکل اصلی شان اینست که هیچیک از طرح هایشان با استقبال مردم روبرو نشده است. جنبش سرنگونی در جامعه قوی است و به چیزی کمتر از سرنگونی رضایت نمیدهد. بعلاوه، این جنبش از نظر طبقاتی آگاه است. گرایش چپ و کمونیستی در آن بسیار قوی است و لذا سریعا طرحهای دست راستی و ضد انقلابی را پس می زند. از اینرو است که جنبش سرنگونی مدت دو سال است می رزمد، قربانی می دهد اما از افق خود کوتاه نمی آید. این معضل اصلی نیروهای دست راستی و رژیم چنجی است.
مردم چه می خواهند؟
جامعه ایران دارای یک طبقۀ کارگر وسیع، تحصیلکرده، آگاه و مدرن است. اجرای سناریوی ٥٧ در ایران امروز امکانپذیر نیست. اکثریت عظیم مردم زیر خط فقر زندگی می کنند و خواهان یک جامعه عادلانه، آزادی، برابری و رفاه هستند. اصلاح طلبان حکومتی و رژیم سابقی ها را خوب می شناسند؛ آگاهند که افق این جماعت تداوم استثمار شدید طبقه کارگر، سرکوب خشن و بیحقوقی اکثریت عظیم جامعه است. سرمایه داری در ایران بدون یک "طبقه کارگر ارزان و خاموش" قادر به انباشت نیست. این واقعیت جامعه پیش از انقلاب ٥٧ بود که به انقلاب ٥٧ انجامید؛ و چهل سال حاکمیت خشن رژیم اسلامی نیز بر این اصل استوار بوده است. طبقه کارگر، مردم زحمتکش زنان و جوانان آزادیخواه هیچگاه با این نظام به صلح نرسیدند. یک روز این نظام نتوانسته است بدون سرکوب خونین به حیات خود ادامه دهد؛ جنبش سرنگونی، اکنون، سه دهه است که به میدان آمده؛ در عین مبارزات روزمره و مقاومت در برابر سیاست ها و نیروهای سرکوب رژیم، بطور ادواری بشکل وسیع و توده ای به خیابان آمده و بدنبال سرکوب خشن برای دوره ای عقب نشسته است. اما این بار دو سال است که نه تنها سر خاموشی ندارد، هر روز از روز پیش رادیکالتر، میلیتانت تر و رزمنده تر به میدان میاید.
مردم سرکوب نمی خواهند، فقر و نابرابری نمی خواهند، استثمار و بردگی نمی خواهند؛ در یک کلام مردم خواهان نظامی هستند که آزادی، برابری و رفاه همگان را تامین کند. چنین نظامی نمی تواند سرمایه داری باشد. سرمایه داری در سراسر جهان جز فقر و گرسنگی، خشونت و تحقیر و نابرابری ارمغانی نداشته است. حتی در کشورهای غربی که حدود دو سه دهه تحت سوسیال دموکراسی از یک "جامعه رفاه" برخوردار بود، بورژوازی تمام حقوق رفاه را با خشونت بازپس گرفته است. در کشور ایران که حتی همین قوانین رفاه نیز هیچگاه نتوانسته پیاده شود، جز فقر وسیع و استثمار خشن هیچ انتظار دیگری از تداوم سرمایه داری نمی توان داشت. نظام سرمایه داری با "عطوفت" یک دروغ بزرگ است. بخش وسیعی از طبقه کارگر ایران به این واقعیت آگاهند. از اینرو است که خواست "اداره شورایی" با چنان استقبالی از طرف جامعه روبرو شد و اکنون بیش از یک سال است که به یکی از شعارهای اصلی تظاهرات و تجمعات اعتراضی بدل شده است. مردم سرمایه داری نمی خواهند. اما کدام جنبش قادر است این افق را تامین کند؟
کمونیسم کارگری
در بالا از دو جنبش اصلی در جامعه، ملی - اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب سخن گفتیم. جنبش اصلی دیگر در جامعه کمونیسم کارگری است. مقصود ما از کمونیسم کارگری محدود به یک حزب معین، حزب کمونیست کارگری - حکمتیست نیست؛ جنبش کمونیسم کارگری بسیار فراتر از این حزب است. کمونیسم کارگری گرایشات زیر را در بر می گیرد: جنبش رادیکال طبقه کارگر، جنبشی که خواهان واژگونی نظام استثمار و کار مزدی است؛ جنبشی که از شورا و اداره شورایی سخن می گوید؛ جنبشی که عمیقا علیه فقر و نابرابری است؛ جنبشی که خواهان یک جامعۀ عادلانه و مبنی بر برابری اقتصادی است؛ خواهان لغو مالکیت خصوصی، کار مزدی و در یک کلام واژگونی سرمایه داری است. کمونیسم کارگری تنها جنبشی است که می خواهد و می تواند خواستهای اکثریت مردم را تامین کند؛ می خواهد و می تواند یک نظام مبتنی بر برابری کامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در جامعه برقرار کند؛ زیرا به ریشه دست می برد و پاسخ ریشه ای به مسائل پایه ای جامعه می دهد. روایت کمونیسم کارگری رادیکال و انقلابی است. به این اعتبار کمونیسم کارگری اکثریت جامعه را در بر میگیرد. اگر از هر انسان کارگر و زحمتکش، هر جوان آزادیخواه و انقلابی پرسیده شود الگوی چگونه جامعه ای را در ذهن و رویا می پروراند، پاسخ بی ابهام یک نۀ بزرگ به نظام سرمایه داری است.
سکولار دموکراسی
تمام نیروهای دست راستی، از شاه طلب و ملی- اسلامی نام نظام آلترناتیو خود را سکولار دموکراسی گذاشته اند. یک لفظ "شیک" دهان پرکن، هیچ نگو! از اکبر پونزی که بر پیشانی زنان "بد حجاب" پونز می زد، تا سازگارای طراح سپاه پاسداران، مخملباف دستیار لاجوردی تا رضا پهلوی که پدر "تاجدارش" میلیاردها دلار از ایران دزدید و بُرد و صدها نفر را اسیر و شکنجه و اعدام کرد، همه طالب سکولار دموکراسی شده اند. رضا پهلوی در انستیتوی هادسون از آمریکا درخواست کرده تا یک نظام سکولار دموکراسی را در ایران جایگزین رژیم اسلامی کند.
چهل سال حکومت اسلامی و نفرت و انزجار مردم از حکومت اسلامی و مذهب، این جماعت را به موضع سکولاریسم عقب رانده است. هرچند که هیچ تعریف روشن و دقیقی از سکولاریسم ندارند. میدانند که این لفظ به گوش مردم خوش آوا است. سکولاریسم قرار است جایگزین اسلامی شود. این جماعت هیچ تعهدی به این نظام سیاسی یا محتوای سیاسی آن ندارند؛ خودشان هم معنای آنرا درست نمی فهمند. رژیم سابقی ها نظام شاه را بعنوان یک نظام سکولار معرفی می کنند! نظامی که قوانین اش بر مبنای شرع اسلام بود و مذهب رسمی آن اسلام. اما همه مانند یک گروه کُر نام سکولاریسم را تکرار می کنند.
این نیروها در شرایط حاضر، بعلت نفرت مردم از حکومت مذهبی و رشد وسیع جنبش ضد مذهبی و آتئیسم در جامعه از سکولاریسم حرف می زنند و حاضرند به دخالت کمتر مذهب در زندگی جامعه رضایت دهند. اما مساله اینجاست که مذهب یک رکن مهم ایدئولوژی استبداد سرمایه دارانه است. نه فقط در خاورمیانه و یا کشورهای کمتر توسعه یافته، در غرب نیز مذهب نقش مهمی در حکومت و جامعه ایفاء می کند. بطور نمونه انگلستان که بخش وسیع جنبش ملی- اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب بعنوان یک نظام ایده آل به آن اشاره می کنند، یک جامعۀ سکولار نیست. کلیسا همراه با سلطنت دو رکن مهم نظام سیاسی انگلستان است.
همین رضا پهلوی که از آمریکا درخواست کرده در ایران یک نظام سکولار دموکراسی را سر کار بیاورد و بعلت بی بضاعتی عمیق سیاسی نیروهای راست، بالاجبار بخاطر حمل اسپرم خانوادۀ پهلوی به رهبری این جنبش گمارده شده خیلی صریح اعلام کرده که نگران سرنوشت اسلام در ایران است و رسما از سپاه پاسداران اسلامی دفاع کرده است. اما حتی اگر گسترده ترین نوع سکولاریسم یا لائیسیته، مانند کشور فرانسه یا ترکیه بیست سال پیش هم حاکم شود، هنوز هیچ چیز درباره آزادی، برابری و رفاه که خواست اکثریت مردم است نمی گوید. ترکیه بیست سال پیش یک نظام سکولار بود؛ اما استثمار خشن کارگران، سرکوب اعتصاب و اعتراض کارگری و سیاسی، زندان و شکنجه، تبعیض و نابرابری عمیق در این جامعه بیداد می کرد. فرانسه آزادتر است. هر چند که سرکوب خشن کارگران و زحمتکشان این جامعه را مداوما شاهدیم. فقر در فرانسه همچون سایر کشورها وسیع است و هر روز وسیعتر می شود.
حال دموکراسی. دموکراسی نیابتی یا پارلمانی بمعنای آزادی نیست. شهروندان هر چند سال یکبار عدهای را انتخاب می کنند که تا انتخابات بعدی در مورد همه چیز تصمیم بگیرند. همین پارلمان ها هستند که زدن حقوق کارگر و زحمتکش را تصویب می کنند؛ همین پارلمان ها هستند که بیشترین امکانات را برای سرمایه و سرمایه دار فراهم می کنند؛ همین پارلمان ها هستند که نیروی سرکوب پلیس را هر روز افزایش می دهند؛ اعتصاب را محدود و ممنوع می کنند؛ کلیه حقوق رفاه را زده اند؛ و ما داریم درباره اروپا یا غرب صحبت می کنیم. در کشورهای دیگری که تحت دموکراسی هستند، شرایط از اینهم وخیم تر است.
بنابراین، علیرغم نام شیک سکولار دموکراسی، حتی اگر در بهترین شکل آن در ایران پیاده شود، قادر نیست به هیچیک از دردهای پایه ای اکثریت مردم پاسخ دهد. اما جریانات راست و میانه با روایت های خیالی و پر از توهم می کوشند این نظام را بعنوان نظام ایده آل بخورد مردم دهند. طنز اینجاست که در کشوری با خصوصیات ایران، که نیاز پایه ای آن وجود یک طبقۀ کارگر "ارزان و خاموش" است، حتی اگر یک نظام سکولار دموکراسی پایه گذاری شود، خیلی سریع دموکراسی به استبداد بدل می شود؛ مجبور است که اعتصاب کارگر را سرکوب کند تا سرمایه داری دوام بیاورد؛ مجبور است کارگری را که برای افزایش دستمزد یا برای حق تشکل مبارزه می کند سرکوب کند و به زندان بیاندازد. و لاجرم هر گونه آزادی مدنی و سیاسی در جامعه سرکوب می شود. به دنیا بنگرید! از خاورمیانه تا آمریکای لاتین و آفریقا این نیاز سرمایه است که حکم می راند؛ سود تنها قوه محرکه این نظام است. و این نظام برای حفظ خویش نیاز به یک ایدئولوژی سرکوبگر و مملو از خرافات ملی و مذهبی دارد؛ لذا مذهب و ملی گرایی به ارکان مهم ایدئولوژیک این نظام بدل می شوند.
دعوای اصلی در جامعه میان راست و چپ است. راست خواهان حفظ پایه های این نظام با تغییرات روبنایی است؛ چپ خواهان تغییرات بنیادی. راست سرمایه داری می خواهد؛ کمونیسم سرنگونی سرمایه داری و یک جامعه سوسیالیستی. این دو الگو در مقابل جامعه قرار دارد. انتخاب میان این دو الگو، این دو روایت و این دو قطب جامعه مساله اصلی امروز جامعه است. علیرغم طرح ها و بیانیه های متفاوت، در تحلیل نهایی، یک انتخاب پایه ای در مقابل جنبش سرنگونی قرار دارد: انتخاب میان راست و چپ؛ انتخاب میان سرمایه داری و سوسیالیسم. لذا مهم است که روایت های جنبشهای مختلف را شناخت و در آنها تعمق کرد. نباید اجازه دهیم که استیصال یا نفرت از جمهوری اسلامی ما را بدام یک نظام دست راستی دیگر بیاندازد. از اینرو است که شعارهای رادیکال و آزادیخواهانه ای که توسط جنبش کارگری و دانشجویی طرح شده اند، جایگاهی مهم در مبارزه سیاسی و طبقاتی دارند. جنبش شورایی، آزادی، برابری و رفاه همگانی شعارهای مهم و پایه ای هستند. نۀ قاطع جنبش رادیکال و انقلابی به جمهوری اسلامی و کلیه آلترناتیو های دست راستی عملا و صریحا روایت و افق انقلابی و آزادیخواهانه را در مقابل جامعه قرار می دهد. *
(۲۰۲۰) ! کرونا چاقویی دو لبه
کرونا چاقویی دو لبه!
٥ مارس ٢٠٢٠
بلای کرونا یک بلای طبیعی است؛ (البته تا زمانیکه ثابت نشده است که انسان حال عمداً یا سهواً در اشاعۀ ویروس کرونا مقصر بوده است.) اما در ایران مقصر اصلی فاجعه ای که در حال وقوع است جمهوری اسلامی است. دروغ، پنهان کردن فاکت ها، عدم تامین وسایل ایمنی، عدم انجام اقدامات لازم برای ممانعت از گسترش ویروس، لاقیدی، بی توجهی و عدم احساس ذره ای مسئولیت در قبال سلامت و جان شهروندان فاکتورهای تعیین کننده در ابعاد فاجعه ای است که جامعه با آن دست به گریبان است. هیچ حکومتی حتی حکومت های مستبد و فاسد تا این میزان در برابر خطرات و مصائب این ویروس یا شرایطی مشابه لاقید و جنایتکارانه رفتار نکرده اند. جمهوری اسلامی مسبب این فاجعه و مرگ ها و مصائب ناشی از آنست.
علیرغم اینکه شرایط به نقطۀ انفجار رسیده است؛ در شرایطی که سازمان بهداشت جهانی اوضاع ایران را بسیار خطیر و خطرناک اعلام کرده است؛ این رژیم هنوز لاقیدانه به این بحران برخورد میکند. هنوز هیچ شهری، حتی قم که گفته می شود منبع گسترش کرونا است، قرنطیه نشده اند. هنوز جامعه در کمبود ابتدائیات بهداشتی از قبیل ماسک و مواد ضد عفونی کننده قرار دارد. اخبار احتکار ماسک از طرف سپاه پاسداران در همه جا پخش شده است. حتی در این وضعیت وخیم این دزدان سرگردنه در فکر دزدی و چاپیدن هستند. صف های طولانی مردم در مقابل داروخانه ها شاهد این شرایط اسفناک است.
هنوز شرکت هواپیمایی سپاه، ماهان، پروازهای خود را به چین کاملا لغو نکرده است. بیمارستان ها ظرفیت پذیرش مبتلایان را ندارد و تاکنون چندین پزشک و پرستار جان خود را از دست داده اند. غسالخانه ها امکان آماده کردن اجساد برای خاکسپاری را دارا نیستند. تفاوت شرایط و امکانات جنایتکاران حکومتی با مردم عادی در شرایط ابتلا یا مظنون به ابتلا آنچنان متفاوت است که موضوع جوک مردم شده است.
زندان ها پر از زندانی است؛ حتی در شرایط متعارف چنین شرایطی در زندان ها بشدت غیرانسانی است؛ و حال با وجود یک ویروس کشنده که بشکلی تصاعدی رشد می کند، زندان ها آبستن یک فاجعه غیرقابل تصوراند. پس از اعتراضات بسیار رژیم حکم آزادی موقت ٥٤ هزار زندانی را صادر کرد؛ اما هنوز مسئولین زندان ها از آزادی آنها سرباز می زنند. تاکنون چند زندانی جان خود را از دست داده اند.
این تمام تصویر نیست!
اما این فقط یک وجه از تصویر است. دردناک است. بشدت نگران کننده است. ترس و هراس از آینده جامعه را در برگرفته است. اما این صرفا یک وجه از تصویر است. اگر فیلمبرداری از شرایط جامعه فیلمی بگیرد، بسته به اینکه دوربین را کجا قرار میدهد و از چه زاویه ای فیلم میگیرد تصاویر تغییر می کنند. زاویۀ دیگر تصویر تغییرات گسترده و عمیقی است که در مناسبات میان حکومت و مردم شکل گرفته است؛ تغییری است که در توازن قوای سیاسی رخ داده است؛ در پس لاقیدی و دعوت مردم به دعا خواندن و استفاده از "گل بنفشه" هراس رژیم را گرفته است. گیج و منگ شده است؛ کاملا در هچل افتاده است. پیش از برملا شدن فاجعۀ کرونا مردم رژیم را کاملا به مصاف طلبیده بودند؛ علیرغم کشتار نزدیک به ٥ هزار انسان از کودک و نوجوان تا سالمند در آبانماه مردم حتی یک سانتیمتر عقب ننشستند؛ میتینگ های رادیکال و گستردۀ ١٦ آذر؛ اجتماعات در دیماه؛ و سپس جنگیدن با رژیم در جبهۀ مضحکه انتخاباتی. در چنین فضایی از جنگ و مقابله جامعه وارد این شرایط وخیم شد.
عدم اطلاع رسانی و دروغ پراکنی رژیم برای از سر گذراندن ٢٢ بهمن و مضحکۀ انتخاباتی بود؛ اما نه تنها این دو رویداد به گِل نشست؛ بلکه تمهیداتی که بکار بست اکنون گریبانش را گرفته است. درست است که این رژیم از مرگ یک میلیون انسان ککش هم نمی گزد؛ اما آنچه مورد هراسش است تغییر رفتار مردم و تغییر مناسبات مردم با حکومت است. احدی برای این نظام تره خورد نمی کند؛ در روز روشن به سخره اش می گیرند؛ شخصیت ها و باصطلاح مقدسات اش را جوک می کنند و رژیم قادر به برخورد و واکنش نیست. یک نمونۀ بسیار گویا برنامۀ کمدی ای است که از تلویزیون قم پخش شد و خانوادۀ حداد عادل یکی از گردن کلفت ترین و قلدرترین خانواده های حکومتی را مسخره کرد. تنها واکنشی که انجام گرفت رجوع به توئیتر توسط آقازاده حداد عادل بود. اگر یک لحظه فراموش کنید که چه رژیمی در ایران در سر کار است، فکر می کنید در یک کشور دموکراسی غربی زندگی می کنید که کمدین ها قدرتمدارها را جوک می کنند و آنها نیز از طریق توئیتر پاسخ می دهند.
شکستن علنی تابوهای "مقدس"
تحت فشار مردم و در هراس از عواقب فاجعه در حال وقوع، رژیم مجبور شد حرم معصومه را الکلیزه کند! در مخیلۀ هیچکس نمی گنجید که رژیم اسلامی یک روز به این شرایط گرفتار آید. خود این اقدام در یک طرف و وفور جوک هایی که اسلام و خرافاتش را تکه پاره می کند در طرف دیگر. انسان از وفور جوک در مضیقه می افتد؛ طنز قوی، تیز و عمیق که بر تمام دستگاه خرافات اسلام و دین و خدا خراش می اندازد. واکنش رژیم در مقابل اینهمه سخره چه بوده است؟ هیچ. رویش را طرف دیگر کرده و به روی مبارکش هم نمی آورد. تنها اعتراضی که یکی از دایناسورهای از گور برخاستۀ حکومتی در برابر الکل پاشی به حرم معصومه کرد این بود که حرم تماما از نقره خالص است و نیازی به الکل نیست! نه خدا، نه حضرت، نه پیغمبر! نقره! کوشید به خیال خود با توسل به شیمی از الکل پاشی ممانعت کند.
کارکنان بهداشت و غسالخانه در سطوح مختلف بدون هراس از دستگیری و عواقب آن ویدیو تهیه کرده اند و افشاگری می کنند. اینها فقط نمونه های معدودی از پیشروی مردم و عقب نشاندن رژیم است. اما طبق ضرب المثل معروف: "مشت نمونۀ خروار است."
ایران یک جامعۀ مذهب زده است ولی مذهبی نیست!
شرایط قرمز جامعه حجاب بسیاری از ملاحظات امنیتی را کنار زد و روحیه و فضای واقعی حاکم در جامعه را آشکار کرد. ما بیش از دو دهه است که گفته ایم جامعه ایران یک جامعۀ مدرن است؛ اعلام کرده ایم که موج وسیعی از لامذهبی، ضدیت با اسلام و بی خدایی در ایران وجود دارد. گفته ایم که زمانیکه این حکومت منحوس را از بالای سر جامعه کنار بزنیم تمام این جنبش ها در ایران شکوفا میشوند. اما لازم نشد تا حکومت کامل کنار زده شود؛ عقب نشاندنش امواج را به ساحل رسانده است. طنز یکی از قوی ترین ابزار بیان است. و اکنون در این شرایط دردناک این طنزهای قوی و تیز جلوه های زیبای تمدن بالا و مدرنیسم جامعه را به سطح آورده است.
جامعۀ ایران یک جامعۀ خرافی نیست. این حکومت اسلامی، جنبش ملی اسلامی و اپوزیسیون دست راستی است که با تمام قوا می کوشد یک روایت خرافات زده از مردم را به کرسی بنشاند. این جماعت از این تلاش یک منفعت سیاسی معین را دنبال می کنند. به این روایات نباید تسلیم شد. باید این هیاهوهای تو خالی را کنار زد و به عمق جامعه خیره شد؛ در شرایط کنونی مردم بی محابا حقایق سرکوب شدۀ درونی شان را بروز می دهند. طنز تلخ اینجاست که چنین فاجعه ای موجد چنین تحول و تغییرات شده است.
میزان بالای همبستگی درون جامعه در این شرایط وخیم و خطیر نشانی دیگر از تمدن و فرهنگ بالای ترقیخواهانه در جامعه است. علیرغم خطر بسیار و وضعیت ناشناخته که در هر شرایطی بیم و ترس را بر فضا حاکم می کند؛ مردم فضای همبستگی و همیاری را پس از چند روز اول شوک در جامعه گسترش می دهند. بویژه جوانان با آگاهی و هوشمندانه دارند کنترل جامعه را به دست می گیرند. نمونه های متعددی از گرفتن امور بدست خود؛ درست کردن ماسک و توزیع رایگان آن میان مردم؛ شکل دادن به تیم های ضد عفونی کننده که می کوشند مکان های عمومی را ضد عفونی کنند؛ کمک به انسان های سالمند که امکان نگهداری از خود را ندارند، جلوه هایی ستودنی از فضای همبستگی و حاکم کردن کنترل شهروندی بر جامعه است. در این عرصه نیز مردم انقلابی و آزادیخواه جمهوری اسلامی را کنار زده اند و امور را بدست خود گرفته اند.
صحنه های رقص و شادی در بیمارستان ها توسط پرستاران جان بر کف که شبانه روز در حال مراقبت از بیماران هستند و زمان استراحت را بر کف بیمارستان بسر می برند جلوه ای دیگر از این فرهنگ آزادیخواهانه، پیشرو و انسان دوستانه است. جالب ترین حرکت زمانی است که پس از دعا خواندن دایناسورهای مفت خور عمامه بسر در بیمارستان، کادر پزشکی با رقص و آواز فضای مرگ زده و کسالت بار مذهبی را به یک فضای شاد و انسانی بدل می کنند.
نمونه ها بسیار است. ما از تمام آنها مطلع نیستیم. به یُمن اینترنت و ابتکار نسل جوان پر شور صحنه هایی از این فضای همبستگی و انسان دوستی را مشاهده می کنیم. اما همین صحنه ها داستان های مفصل از حماسه ای که در ایران در شرف شکل گیری است بازگو می کند.
جامعه را نمی توان به عقب برد!
این مردم را دیگر نمی توان عقب راند. این جامعه را نمی توان به عقب کشاند. مردمی که قدرت خود را در شرایطی سخت آزموده اند و احساس کرده اند نمی توان به استیصال و ضعف کشاند. مردمی که کنترل خود را بر شهر و محل زیست شان حاکم کرده اند نمی توان به خانه ها بازگرداند. مردمی که در روز روشن و جلوی چشم همه و دوربین ها حکومت و قدرتمندان و ایدئولوژی و خرافات و مقدساتش را به سخره گرفته اند دیگر نمی توان خاموش کرد. روانشناسی جمعی تغییر کرده است. قدرت را در اوج ضعف و ترس چشیده اند و باین ترتیب درونی کرده اند. با یک ویروس ناشناخته و کشنده به جنگ بلند شده اند و از خود و هم شهری هایشان مراقبت کرده اند. این مردم آماده مقابلۀ آهنینتر و محکمتر با حکومت جنایتکار و منحوس اند. و جمهوری اسلامی از همین واقعیت در هراس است. خود می داند که تمام لاقیدی ها و جنایات و خرافاتش دارد به صورتش پرتاب می شود.
جمهوری اسلامی را خارتر و خفیف تر کنیم!
حال که مردم، بویژه جوانان تا این نقطه پیشروی کرده اند باید فشار خویش را بر رژیم بیشتر کنیم. باید آنرا به مرگ بگیریم. آزادی کلیۀ زندانیان خواستی است که باید با تمام قوا بر آن پای فشرد. مجانی کردن آب و برق و گاز باید به رژیم تحمیل شود. تعطیلی تمام اماکن کار و پرداخت حقوق کارکنان یک خواست واقعی و مهم است که باید به کرسی بنشانیم. تامین یک محل امن برای تمام کارتن خواب ها و باصطلاح کودکان کار یک امر حیاتی دیگر برای تخفیف فاجعه است. باید این مطالبات را با صدای رسا و با تمام قوا به جمهوری اسلامی تحمیل کنیم. در این شرایط ضعف و گیجی که ضمنا هر روز یکی دو نفر از دار و دستۀ جنایتکارش را نیز از دست می دهد می توانیم و باید خواست های بر حق مان را از حلقومش بدر آوریم.
این رژیم رفتنی است. خود می داند؛ مردم نیز می دانند. بیاییم این روزهای آخر را کوتاه تر کنیم. با خفت و خاری به زیرش بکشیم و جامعه را برای همیشه از این بختک سیاه و منحوس جنایت و شیادی خلاص کنیم.
(۲۰۲۰) کرونا و سرمایه داری عروج فاشیسم یا سوسیالیسم؟
کرونا و سرمایه داری
عروج فاشیسم یا سوسیالیسم؟
١٩ مارس ٢٠٢٠
شیوع ویروس کرونا به یک بحران عمیق جهانی بدل شده است. دنیا درگیر یک فاجعۀ انسانی است. این فاجعه بیانگر عجز بشر در مقابله با بلایای طبیعی نیست؛ بلکه اثبات عجز نظام سرمایه داری در حفظ ایمنی، سلامت و رفاه جامعه است. سرمایه داری در تعقیب سود و سود هرچه بیشتر دنیا را به ورطۀ نابودی می کشاند؛ انسانیت را از محتوا تهی می کند؛ نوعدوستی را به سخره می گیرد و نشان می دهد که تا زمانیکه نقطه محرکۀ یک نظام اقتصادی – سیاسی سود و انباشت ثروت برای یک اقلیت ناچیز و رقابت برسر سودآوری بیشتر است، حیات انسان پشیزی ارزش ندارد. شیوع ویروس کرونا بیش از هر چیز افشا کننده نظام سرمایه داری است.
این به این معنا نیست که دنیا به چنین فاجعۀ دردناکی نیاز داشت تا به خصلت ضد بشری نظام سرمایه داری پی ببرد. فقر و فلاکت، نابرابری و سرکوب، جنگ های خانمان برانداز این واقعیت را بارها و بارها به اثبات رسانده است. اما بورژوازی زیرکانه کوشیده است تا برای هر یک از این پدیده های ناهنجار توجیه و دلیلی بتراشد و یا آنرا اجتناب ناپذیر و لاعلاج بنماید.
به بیست سال اخیر بنگرید! با تحمیل جنگ فقط در خاورمیانه و شمال آفریقا بورژوازی جهانی بیش از یک میلیون انسان را به قتل رسانده است؛ و تعداد بیشتری در اثر فلاکت، قحطی و گرسنگی و در تلاش برای گریز از جهنمی که در آن اسیر شده اند جان باخته اند. میلیون ها نفر آواره و دربدر شدهاند. این محصول مستقیم سرمایه داری و رقابت ها و تلاش های بورژوازی جهانی برای حفظ و تداوم قدرت است.
اما تفاوت شیوع یک ویروس کشنده که به آسانی مرزها را در می نوردد، نژاد و فرهنگ و مذهب نمی شناسد، در اینست که جهانشمولی سرنوشت بشریت را به روشنی در مقابل دیدگان همه قرار میدهد. جنگ و کشتار در خاورمیانه را می توانند و می کوشند با ارجاع به تاریخ منطقه، مذهب شهروندان، فرهنگ متفاوت، عقب ماندگی و توسعه نیافتگی جوامع آن منطقه، عدم برخورداری از دموکراسی، حاکمین دیکتاتور و ددمنش توضیح دهند و توجیه کنند. مرگ پناهجویان در مسیر فرار، در دریای مدیترانه و در مرزهای اروپا را می توانند تقصیر خود آنها و شرایط جامعه ای که از آن می گریزند، بیاندازند. تا اینجا "انسان های برتر" در اروپا و کشورهای غربی یا کشورهایی که دچار جنگ نشده اند می توانند خود را فریب دهند که وضع آنها متفاوت است.
اما زمانیکه یک بلای طبیعی به تمام جهان هجوم می آورد و جان و ایمنی همه را به خطر میاندازد؛ زمانیکه مردم در مقابل چشمان حیرت زده شان می بینند که چگونه این نظامی که قادر است به کره ماه سفر کند؛ می تواند پیشرفته ترین و کشنده ترین سلاح های جنگی و کشتار دستجمعی را ابداع و تولید کند؛ در دنیایی که این چنین از نظر تکنولوژیک پیشرفت داشته است انسان ها بخاطر کمبود دستگاه های کمک کنندۀ تنفسی یا اتاق های مراقبت ویژه یا کمبود تخت در بیمارستان جان می دهند و بعلت کمبود ابتدایی ترین امکانات بهداشتی مبتلا می شوند؛ وقتی با این واقعیت تلخ مواجه می شوند که میلیون ها نفر بخاطر نداشتن تامین مالی، بخاطر فقر قادر نیستند در خانه بمانند و خود را قرنطینه کنند و بالاجبار باید علیرغم تمام خطرات به سر کار بروند و دولت های دموکراسی برای مقابلۀ سریع و موثر با این فاجعه تلاش نمی کنند، آنگاه حقیقت واقعی این نظام برملا می شود. کودن ترین و متوهم ترین ها نیز به واقعیت نزدیک می شوند.
و این واقعیتی است که ما امروز با آن مواجه ایم. مساله از ایران فراتر رفته است. در ایران یک مشت دزد و جنایتکار در قدرت اند. یک مشت جانی که هیچگونه مسئولینی در قبال شهروندان احساس نمی کنند. مردم این جانیان را می شناسند و جز این هم انتظار ندارند. اما در اروپا، در مهد دموکراسی، که بعنوان پیشرفته ترین بخش دنیا به رسمیت شناخته می شود نیز مردم قربانی بیکفایتی، عدم مسئولیت و فریبکاری و دروغگویی دولت ها شده اند. بعلت کمبود دستگاه های تنفسی و اتاق های مراقبت ویژه (در فرانسه برای هر ١٠٠٠ شهروند سه اتاق مراقبت ویژه وجود دارد!) رسما دارند بر جان انسان ها ارزش گذاری می کنند. در ایتالیا اعلام کرده اند که بیمارستان ها از درمان سالمندان و کسانی که دارای بیماری های تشدید کننده هستند خودداری خواهند کرد! گفته می شود که مجبورند ارزش گذاری کنند؛ امکانات محدود است و نمی تواند به تساوی تقسیم شود. لذا جوانان ارجح هستند. کسانی که بیماری های تشدید کننده ندارند، از قبیل بیماری قلبی، تنفسی، و کسانی که بخاطر بیماری های دیگر سیستم ایمنی شان تضعیف نشده در اولویت درمان قرار دارند.
این سیستم ارزش گذاری بر جان انسان ها دردناک و ضد انسانی است. دکتر و پرسنل درمانی را در مرجع قضاوت قرار می دهد و عملا آنها را با یک معمای انسانی، اخلاقی و ارزشی مهم مواجه میکند. ممکن است گفته شود: "خوب، چکار کنند؟ امکانات نیست." سوالی که باید طرح شود اینست که چرا امکانات نیست؟ با اینهمه ثروت و پیشرفت علمی و صنعتی و تکنولوژیک چرا امکانات به این میزان کم است؟ این آن سوالی است که باید در مقابل جامعه و دولت ها قرار دهیم. در دنیا باندازۀ کافی و حتی بیشتر ثروت موجود است؛ اما این ثروت دست عده ای معدود قبضه شده است. این ریشۀ کمبود ها و این موقعیت فاجعه بار و ضد انسانی است.
"داروینیسم اجتماعی" و عروج فاشیسم!
اگر در مقابل این روند نایستیم، اگر با این روند مقابله نکنیم فاشیسم محصول آن خواهد بود. اعلام می شود که فاکتور سن و سلامت را برای ارزش گذاری بر جان انسان ها در نظر می گیرند؛ فاکتور طبقاتی که همیشه در نظر گرفته شده است؛ (بطور مثال ملکه انگلستان ٩٣ ساله است، همسرش حتی مسن تر است. آیا آنها را نیز بخاطر کمبود از درمان محروم می کنند؟) بزودی فاکتور های اجتماعی نیز بر لیست اضافه خواهد شد. انسان تحصیلکرده بر انسان با تحصیلات کم ارجحیت می یابد؛ کسی که پست و شغل باصطلاح بالاتر دارد به کارگر ارجحیت پیدا می کند. این فاکتورها هم اکنون با خصوصی شدن بخش بزرگی از بخش درمان و بهداشت عملا اعمال می شود؛ لیکن از این پس در بخش دولتی هم پیاده خواهد شد.این سیستم به بیمارستان ها و در مقابله با کرونا محدود نمی ماند؛ این نظام ایدئولوژیک بر کل جامعه حاکم می شود. و این مترادف است با حاکمیت فاشیسم.
ابعاد فاجعۀ کرونا به بخش درمان محدود نخواهد ماند. هم اکنون برخی از دولت ها رسما اعلام کرده اند که جامعه باید به "مصونیت طبیعی" در مقابل این ویروس برسد. این به زبان عادی به چه معناست؟ باید انسان های "ضعیف" از این بیماری بمیرند تا جامعه در مقابل آن مصونیت یابد. انسان های ضعیف همان هایی هستند که هم اکنون در سیستم ارزش گذاری نوین مورد معالجه قرار نمی گیرند. روسای دولت ها در پشت میکروفون و در کنفرانس مطبوعاتی این اراجیف فاشیستی را اعلام می کنند و به مصاف طلبیده نمی شوند. "داروینیسم اجتماعی" را دارند اشاعه می دهند. بعلاوه، وقتی سالمندان بمیرند، دولت حقوق بازنشستگی کمتر می پردازد و اینهم یک صرفه جویی است. وقتی معلولین و انسان های ضعیف بمیرند، دولت مجبور نیست برای آنها هزینه ای پرداخت کند. بهمین سادگی. اینها دارند این بلیه را به یک موهبت الهی ارتقاء می دهند. باید در مقابلشان ایستاد!
دنیا در یک نقطه عطف قرار گرفته است. بورژوازی می تواند از این نقطه عطف قوی تر و تهاجمی تر بیرون آید؛ در مقابل کمپ سوسیالیسم، کمپ انسانیت و آزادیخواهی و برابری طلبی می تواند آگاه تر و قوی تر این تندپیچ را پشت سر گذارد. شق سومی وجود ندارد.
عروج داروینیسم اجتماعی پاسخ بورژوازی به فاجعۀ کرونا است؛ عروج انسان دوستی و همیاری وجه دیگری است که در حال رشد است. در ایران علاوه بر فداکاری گسترده و تحسین برانگیز پرسنل درمانی، ما شاهد شکل گیری کمیته ها و نهادهای همیاری هستیم. این نهادها در حال رشد هستند و دارند بتدریج کنترل جامعه را بدست می گیرند. رژیم اسلامی که جز سرکوب و جنایت و دزدی کار دیگری بلد نیست در مقابل این همبستگی انسانی عاجز است. قادر به کنترل آن نیست. اوضاع دارد از دستش خارج می شود و مرگش دارد فرا می رسد. این روند را باید تقویت کرد. باید کوشید با هشیاری کامل کنترل جامعه را بدست گرفت و بدنبال آن این رژیم را به زیر کشید.
در غرب نیز ما شاهد رشد انسان دوستی هستیم. ستایش فداکاری پرسنل درمانی دارد وسیعا گسترده می شود؛ بعلاوه، نقد نظام سرمایه داری "مد" شده است. حتی مطبوعات بستر اصلی نیز دارند در نقد سرمایه داری و درباره مزایای سوسیالیسم قلم می زنند. مساله کارگران روز مزد، با قراردادهای موقت، کارگرانی که بدون هیچ چتر ایمنی مشغول بیگاری هستند، و شرایط اسفناک آنها و خانواده هایشان در رسانه ها و پارلمان ها به بحث گذاشته شده است. تامین مالی و مادی تمام شهروندان تا بتوانند در خانه بمانند و مجبور به خطر انداختن جانشان نشوند، به یک موضوع روز و حاد بدل شده است. درعین حال سود جویی بورژوازی در این شرایط سخت و فاجعه بار شدت گرفته است. شرکت آمازون بجای تعطیل کردن انبارهایش آگهی استخدام نیروی کار جدید منتشر می کند. همین واقعه با نقد بسیار مواجه شده است.
یکبار دیگر و بشکلی زمخت به دنیا ثابت شد که سرمایه داری با انسانیت، با جان و سلامت انسان های کارگر و عادی، با آزادی و برابری و رفاه جامعه در تضاد پایه ای است. همین فاکت را باید در برابر چشمان جامعه قرار دهیم و بگوییم که تنها راه خلاصی بشریت از فجایع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، محیط زیستی سرنگونی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم است.
بعلاوه، دو ماه پس از شیوع یک ویروس سرمایه داری دارد با سر وارد یک بحران عمیق می شود؛ بحرانی بس عمیقتر و گسترده تر از سال ٢٠٠٨. همین فاکت می تواند پاسخ تمام اراجیف ایدئولوگ های بورژوایی که سرمایه داری را "کاراترین و بهترین سیستم اقتصادی" معرفی می کنند، بدهد.
برای افشای هرچه بیشتر سرمایه داری و ضرورت هرچه سریعتر سوسیالیسم فاکت بسیار است. بیاییم بحران ویروس کرونا را به تخت پرشی بسوی سرنگونی سرمایه داری و عروج سوسیالیسم بدل کنیم.
(۲۰۲۰) پیر کُشی کرونا و سرمایه داری
پیر کُشی
کرونا و سرمایه داری
٣٠ آوریل ٢٠٢٠
در این بحران کرونا سیستم سرمایه داری بیش از پیش افشاء شد. ضد انسانی بودن آن در مقابل چشمان همگان قرار گرفت. عدم کارآیی آن در قرن بیست و یک، علیرغم پیشرفت علم و تکنولوژی در مقابله با یک ویروس جدید، و عدم احساس مسئولیت دولت های سرمایه داری در مقابل جامعه و شهروندان عادی چشمان متوهم ترین انسان ها را نیز به حقایق این نظام گشود. بعلاوه، نظامی که ایدئولوگ ها و دولت ها بعنوان کارآترین و مناسب ترین نظام اقتصادی از آن یاد می کنند، چند هفته پس از مقابله با یک ویروس کشنده وارد یک بحران شدید شد و انستیتوهای بین المللی اقتصادی و آکادمیک از یک بحران عمیق بیکاری و قحطی جهانی سخن می گویند. این واقعیت نظام سرمایه داری در پیشرفته ترین سرمایه داری های تحت دموکراسی است. کشورهای عقب مانده تر و تحت دیکتاتوری دارای وضعیتی بمراتب تراژیک تر هستند.
پیر کشی سیاست اعلام نشده ولی نه چندان پوشیده دولت های سرمایه داری در بحران کرونا است. هر روز صدها نفر در خانه های سالمندان از کرونا جان می بازند. طبق گزارشی از بی بی سی ٤٥ درصد مرگ و میر بر اثر کرونا در بریتانیا در خانه های سالمندان بوده است؛ در نروژ و دانمارک ٦٥ درصد. ظرف دو هفته بیش از ٤٠٠٠ نفر در بریتانیا در خانه های سالمندان بر اثر کرونا جان باخته اند. طی دو بخشنامه در ١٩ مارس و ٤ آوریل دولت بریتانیا به سازمان درمان ملی (ان اچ است) دستور داده است که سالمندانی که در بیمارستان بستری هستند را به خانه سالمندان باز پس بفرستد؛ باز پس فرستادن سالمندانی که ناقل ویروس کرونا بوده اند یک علت اصلی مرگ و میر بالا در خانه سالمندان در بریتانیا ارزیابی می شود. در هفته دوم آوریل مرگ و میر در میان ساکنین خانه سالمندان بیش از دو برابر شده است.
مدیر بخش اروپایی سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که نیمی از مرگ و میر بر اثر کرونا در اروپا در خانه سالمندان بوده است. در مجموع ارقام رسمی مرگ و میر در اروپا صد هزار نفر است. در نیویورک دو درصد ساکنین خانه سالمندان بر اثر کرونا جان باخته اند. در هفته دوم آوریل مرگ و میر در خانه سالمندان بر اثر کرونا در آمریکا دو برابر شد و حدود ٥٧٦٠ نفر جان باختند.
این ارقام فقط بخشی از تصویر بحران مرگ و میر سالمندان بر اثر کرونا را برملا می کند. از همان ابتدا بی توجهی و عدم تقبل مسئولیت دولت های دموکراسی سرمایه داری در قبال هجوم این ویروس موجب ارقام بسیار بالای مرگ و میر شده است. سازمان بهداشت جهانی در ماه سپتامبر به دولت ها هشدار داده بود که یک پاندمی در راه است. هیچیک از دولت ها اقدامی در این رابطه انجام ندادند. یک علت رقم بالای مرگ عدم وجود وسایل حمایت کننده، از جمله ماسک است. این دولت ها وقت کافی برای تهیه ماسک و وسایل حمایتی داشتند اما هیچ اقدامی نکردند. هنوز نیز اقدام موثری انجام نمی دهند. پرسنل درمانی بدون وسایل حمایتی موثر در جبهه مبارزه با کرونا در جنگ اند. در آمریکا، اسپانیا و چند کشور دیگر پرسنل درمانی دست به اعتراض زده اند.
بهترین و موثرترین راه مقابله با یک اپیدمی یا در این مورد پاندمی پیشگیری است. وجود وسایل پیشگیری موثر و باندازه کافی می توانست میزان مرگ و میر را به میزان زیادی کاهش دهد. قرنطینه یک راه موثر دیگر است. در یک مستند تلویزیونی اعلام شد که اگر چین هشدارهای سازمان بهداشت جهانی را جدی گرفته بود و بلافاصله دست بکار می شد یا حتی دو هفته زودتر دست به همان اقدامات می زد اکنون ابعاد بحران و فاجعه بسیار کمتر میبود. دولت ایتالیا کشوری که با هجوم شدید ویروس کرونا مواجه شد تا اواسط مارس اقدامی نکرد؛ تنها پس از مواجهه با ارقام بالای مبتلایان و مرگ و میر اعلام قرنطینه کرد. دولت بریتانیا دو سه هفته پس از ایتالیا دست بکار شد. دولت سوئد هنوز طبق سیاست فاشیستی "مصونیت گله ای" عمل می کند. وضعیت آمریکا از اروپا وخیم تر و میزان مرگ و میر در آن بسیار بالا تر است.
مصونیت گله ای که نخست وزیر بریتانیا نیز ابتدا بعنوان سیاست دولت اعلام ولی پس از چند روز تحت فشار مجبور از عقب نشینی از آن شد، هیچ نیست جز داروینیسم اجتماعی یعنی تز بقای قوی ترین؛ با اتخاذ این سیاست انسان هایی که به هر دلیلی، کهولت، بیماری های دیگر از جمله قلبی، ریوی، مرض قند یا سرطان سیستم دفاعی ضعیف تری دارند، می میرند؛ اما جامعه در برابر ویروس مصونیت می یابد. باین ترتیب دولت های سرمایه داری با یک تیر دو نشان می زنند هم برای مقابله با کرونا هزینه کمتری صرف می کنند و هم با از بین رفتن سالمندان و دیگر انسان های ضعیف مخارج بیمه و درمان را در مجموع کاهش می دهند؛ حقوق بازنشستگی و هزینه های مربوط به نگهداری از سالمندان را نیز پرداخت نمی کنند. بقول انگلیسی: "یک موقعیت بُرد بُرد" برای دولت!
اما مساله اینجاست که دکترها و دانشمندان بسیاری این سیاست را ناکارا خوانده اند؛ نه بخاطر غیر انسانی بودن آن، بلکه از اینرو که تز مصونیت ثابت نشده است و در همین مدت مواردی بوده که کسانی که یکبار مبتلا شده و بهبود یافته اند بار دیگر مبتلا شده اند.
این سیاست شرم آور و ضد انسانی سریعا با اعتراض روبرو شد و در اروپای غربی بغیر از سوئد سایر دولت ها رسما از این سیاست عقب کشیدند ولی عملا بطور پوشیده آنرا پی می گیرند. عدم تامین وسایل پیشگیری، عدم تهیه ونتیلیتور (دستگاه کمک تنفسی) عدم گسترش تخت های مراقبت ویژه در بیمارستان ها (ICU) عملا تداوم همان سیاست است اما بشکلی پوشیده.
انسان های بسیاری مثل برگ خزان بر زمین می افتند و این سیاستمداران ریاکار و دروغگو مشغول رفع و رجوع امور هستند؛ ارقام واقعی مرگ و میر را پنهان می کنند؛ فاکت های مربوط به بیماری و وسایل پیشگیری را اعلام نمی کنند؛ بعضا رسما دورغ می گویند و دو روز بعد بدون آنکه بروی خود بیاورند حرفهای پیشین خود را منکر می شوند. اینست دولت سرمایه داری. و اینها همه تحت دموکراسی انجام می گیرد. در ایران که در دست یک عده دزد سرگردنه و جنایتکار اسیر است وضعیت بسیار فلاکت بار تر است و هنوز ابعاد فاجعه کاملا برملا نشده است. یک از فرماندهان سپاه چند روز پیش در کمال وقاحت گفته است: "تعدادی دکتر و نرس و آدم های پیر مرده اند اینها که عددی نیستند!"
این سیاستمداران و آکادمیسین های نان به نرخ روز خوری که در خدمت این دولت ها از هر شرف علمی - انسانی تهی هستند با اعلام آمار و ارقام و کشیدن تعدادی منحنی سعی می کنند همه چیز را عادی یا اجتناب ناپذیر جلوه دهند. آمار و ارقام و درصد و منحنی قادر است انسانیت و حقیقت انسانی و وجدانی را از واقعیت سلب کند. ده درصد بنظر رقم بالایی نیست! اما ده درصد ده میلیون نفر یعنی یک میلیون نفر، و اینها یک میلیون انسان هستند که احساس می کنند، درد می کشند، دوست دارند، عده ای دوستشان دارند؛ تمام این وجوه در منحنی ها گم می شود. ٥٠ هزار سالمندی که طبق آمار رسمی در اروپا جان باختنه اند (ارقام واقعی از این بالاتر است و شاید بعدا رو شود) پدر و مادر کسانی و پدر بزرگ و مادر بزرگ کسان دیگری بوده اند. وقتی به این ارقام پوست و گوشت می دهید، است که تراژدی با تمام شوک بر وجودتان سنگینی می کند.
سرمایه داری می کشد! سرمایه داری دون بشریت است! سرمایه داری بیش از حد دوام آورده است. این نظام دیگر در شان انسان قرن بیست و یک نیست. باید آنرا سرنگون کرد. باید دنیا را بر قاعده اش قرار داد. وقت آن رسیده است. باید برای نابودی سرمایه داری سازمان یافت.
(۲۰۲۰) انقلاب ٥٧ و روایت های چپ و راست
انقلاب ٥٧ و روایت های چپ و راست
٧ فوریه ٢٠٢٠
به سالگرد انقلاب ٥٧ نزدیک می شویم و در شرایطی که جامعه در آستانۀ انقلاب دیگری قرار دارد، بازبینی انقلاب عظیمی که شکست فاحشی خورد بیش از پیش موضوعیت یافته است. بویژه جریانات راست که هراس یک انقلاب کمونیستی خواب از چشمانشان ربوده است، می کوشند با ارائه روایت های دروغین و متافیزیکیِ باصطلاح روشنفکرانه راه انقلابی دیگر را سد کنند. جامعه بشدت قطبی است؛ طبقۀ کارگر از خودآگاهی بالایی برخوردار است؛ نسل جوان از هوشیاری و آگاهی سیاسی بسیار بالاتری از نسل جوان ٥٧ برخوردار است؛ شعارهای چپ و خواست ایجاد یک جامعۀ آزاد، برابر و مرفه حتی در پس اختناق و سرکوب شدید بروشنی عیان است.
در چنین شرایطی تحمیل یک ضد انقلاب راست به جنبش رادیکال سرنگونی، اگر نه غیرممکن، امری بسیار پیچیده است. سناریوهای رژیم چنجی به آسانی قابل پیاده شدن نیست؛ آنگونه که در سال ٥٧ دولت های غربی بسرکردگی آمریکا موفق شدند در مدتی کوتاه یک سناریوی رژیم چنجی محیرالعقول را به جنبش سرنگونی تحمیل کنند. موفق شدند که متعفن ترین، پوسیده ترین و عقب افتاده ترین جنبش اجتماعی را به رهبری انقلابی که برای یک جامعۀ آزاد، برابر و عادلانه شکل گرفته بود سوار کنند. توانستند یک خیزش عظیم توده ای آزادیخواهانه را ظرف دو سال به خون کشند و جامعه را به قهقرای عقب ماندگی، خرافه، فقر و فلاکت سوق دهند. سناریوی سرکوب انقلاب به اسم انقلاب در ایران چهل سال پیش با تردستی اجرایی شد.
اکنون دو سال پس از آغاز خیزش عظیم مردم در بیش از صد و سی شهر با شعارهای روشن سرنگونی طلبانه و در شرایطی که طبقۀ کارگر وسیعا به میدان آمد و به راس جامعه عروج کرد؛ در شرایطی که برای اولین بار در تاریخ ایران رهبران کارگری در قامت رهبران جامعه ظاهر گردیدند و به رهبرانی سرشناس و خوشنام بدل شدند؛ در جامعه ای که شعار اداره شورایی بعنوان بدیل سیاسی از گوشه و کنار به گوش میرسد؛ بورژوازی می کوشد که با ترفند های مختلف روایتی کاملا دروغین و راست از گذشته، حال و آینده را به مردم حقنه کند. در این میان رسانه های متعدد دست راستی در تکاپوی پمپاژ کردن جامعه با تحلیلهای سیاسی باصطلاح روشنفکرانه و آکادمیک و ارائه دروغ بجای فاکت هستند. تماشای تلویزیون های دست راستی در این هفته خالی از لطف نخواهد بود. از بی بی سی تا صدای آمریکا، و کلیۀ کانالهای رنگارنگ دست راستی خواهند کوشید انقلاب ٥٧ را یک اشتباه مهلک بخوانند و نتایج سیاه شکست آنرا به گردن چپ بیاندازند!
مردم چرا انقلاب کردند؟
این اولین سوالی است که طرح می شود. با حیرت و شگفتی می پرسند: مردم چرا انقلاب کردند؟ این یک سوال واقعی نیست؛ چرا که می خواهند القاء کنند "مردم خوشی زیر دلشان زده بود"، "نمک نشناس بودند"، "عقب مانده بودند و پیشرفت های نظام سلطنتی را درک نکردند"! بعبارت دیگر مردم از دو سو محکوم می شوند. ابتدا انقلابشان را ملاخور می کنند و سپس نتایج دردناک و خونین سناریوی دست پخت شان را بپای خود مردم و بویژه نیروهای چپ می نویسند. زیرکند و قدرتمند، پس چه باک! هر اراجیفی که بتوانند بخورد جامعه می دهند.
وقتی پاسخ می دهی که مردم انقلاب کردند چون در پایان قرن بیست دیگر ساواک و شکنجه و اعدام نمی خواستند؛ چون از نابرابری و فقر و حاشیه نشینی و استثمار خشن جانشان به لب رسیده بود؛ از دزدی و فساد خسته و بیزار شده بودند؛ زیرا از تحقیر هر سرکار استوار محل، هر مامور خود فروختۀ ساواک و روشنفکران نان به نرخ روز خور چکمه بوس حالشان بهم می خورد؛ مردم انقلاب کردند چون آزادی، برابری و رفاه می خواستند؛ با شگفتی به شما می نگرند و می گویند در زمان شاه که "فقر وجود نداشت"، "جامعه مدرن بود"، زنان آزاد شده بودند و شاه به آنها حقوق بسیاری تفویض کرده بود"! خود میگویند و خود باورشان می شود. رژیم ضد انقلاب اسلامی آنچنان سرکوب و کشتاری سازمان داد؛ آنچنان فقر و فلاکتی را به مردم تحمیل کرد؛ آنچنان انتقامی از مردم بپاخاسته گرفت که به این ژورنالیست های نعلین بوس امکان داد تا این چنین دروغ های شاخداری را در روز روشن تحویل مردم دهند.
سپس با نگاهی تحلیلگرانه می پرسند پس مذهب چی؟ شما نقش مذهب را نادیده می گیرید. مردم بشدت مذهبی بودند. اگر بگویید که جنبش اسلامی را غرب به مردم تحمیل کرد؛ مردم برای مذهب قیام نکردند؛ این روایت دست راستی از انقلاب ٥٧ است؛ مردم انقلاب نکردند تا یک رژیم استبداد اسلامی را جانشین نظام استبداد سلطنتی کنند. شما را به طرفداری از "تئوری توطئه" متهم می کنند. حتی به آسانی چشمانشان را به اسناد منتشر شدۀ سازمان سیا نیز می بندند. اینها از نظر آنها فاکت نیست. مساجدی که به لطف نظام سرکوب سلطنت در سر هر کوچه و برزن سر برآورده بود را بعنوان فاکت جلوی شما می گذارند.
زنان آزاد شده بودند!
به یمن ایدئولوژی قرون وسطایی و زن ستیز اسلامی که طی چهل سال به در و دیوار زد تا زنان را در حجاب سیاه بپوشاند و یک آپارتاید جنسی را در جامعه حاکم کند، این راویان دست راستی امکان یافته اند تا دوران پیش از انقلاب را به عرش اعلاء ببرند. تا دروغی شاخدار را تحویل جامعه دهند که زنان تحت نظام شاه آزاد بودند و به برابری های بسیار دست یافته بودند. تنها باصطلاح فاکتی هم که جلوی شما می گذارند، حق رای و قانون حمایت خانواده است. حال بیاییم منصفانه نگاهی به آن دوره بیاندازیم؛ آیا زنان در دوره شاه آزاد بودند؟
اول حق رای. در جامعۀ استبدادی که مجلس اش یک جوک نمایشی بود و مرد نیز عملا از حق رای بی بهره بود، "اعطای حق رای به زنان" آیا واقعا دستاورد محسوب می شود؟ روشن است حتی برخورداری فرمال از حق رای از نداشتن آن بهتر است، اما این حق رای حقی پوچ و بی معنا بود. یک حرکت نمایشی برای ورود به نظام سرمایه داری بود. همراه با اصلاحات ارضی که عملا حکم انباشت اولیه نظام سرمایه داری را داشت، زدودن برخی از محدودیت های شرکت زنان در بازار کار نیز در همان چهارچوب بود. نیروی کار روستائیان برای استثمار در کارخانه ها باید آزاد می شد؛ نیروی کار زنان نیز بهمین شکل. البته اصلاحات حقوقی در مورد زنان بسیار ناچیز بود.
دوم قانون حمایت خانواده. رژیم سابقی ها و تمام مزدبگیران دستگاه تبلیغات دست راستی، بویژه در شرایطی که زنان در صف اول مبارزات علیه رژیم اسلامی قرار گرفته اند؛ در جامعه ای که یک جنبش آزادی زن قوی چهل سال است مبارزه می کند و کوتاه نمی آید؛ در شرایطی که به اعتراف دوست و دشمن در آبانماه زنان نقش اصلی رهبری اعتراضات خیابانی را بعهده داشتند، متوسل شدن به این یاوه های تبلیغاتی قابل درک است. اما سوال اینجاست آیا جنبشی که محکم و خستگی ناپذیر برای آزادی زن می جنگد در برابر "قانون حمایت خانواده" خلع سلاح می شود؟
قانون حمایت خانواده چه بود؟ این اصلاح حقوقی تعدد زوجات را کمی محدود و حق طلاق برای زنان را کمی بازتر می کرد. اگر مردی قصد ازدواج مجدد داشت باید از زن اول اجازه می گرفت. همین. تعدد زوجات و صیغه ممنوع نشد. جالب اینجاست که حتی زنان سنتی و مذهبی در آن دوره با پوزخند می گفتند که برای مرد کاری ندارد اجازۀ همسر اول را بگیرد؛ یک دست کتک جانانه امضای زن را تضمین می کند! حق طلاق هم فقط در شرایطی که مرد جنون داشت، از نظر جنسی ناتوان بود یا خرجی نمی داد برای زن ممکن شده بود. این تمام قانون حمایت خانواده "ملوکانه" بود. در زمان سلطنت نیز قوانین مدنی و خانواده منطبق با قانون شرع اسلام بود. بطور نمونه اگر مردی زنش را به دلیل ناموسی به قتل می رساند، آب از آب تکان نمی خورد؛ به برادر و پدر ممکن بود یک مجازات بسیار کم حدود دو سه سال زندان تعلق بگیرد. زن بدون اجازه شوهر حق کار و سفر نداشت. تا آنجا که به ایدئولوژی زن ستیز حاکم مربوط می شد، علاوه بر باز بودن کامل دست آخوند و مسجد و مذهب، نظرات خود شاه نیز تهوع آور است. فقط به مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه رجوع کنید تا به عمق تعفن و عقب ماندگی این نظرات پی ببرید.
چپ به دموکراسی معتقد نبود!
این از "کشفیات و فاکت" های جدید است. یکی از این رسانه ها برای مصاحبه درباره انقلاب ٥٧ دعوتم کرده بود. در اواسط گفتگو مجری بعنوان یکی از دلایل پیروزی جنبش اسلامی "عدم باور چپ به دموکراسی" را مطرح کرد. گفت: "چپ به دموکراسی اعتقاد نداشت، همسر شما زنده یاد منصور حکمت دموکراسی را نقد کرده است، البته نقد فلسفی." عجبا! ببینید راست به چه فلاکتی افتاده است! هراس از کمونیسم، بویژه کمونیسم کارگری مجبورشان کرده چه بامبول هایی سوار کنند. بگذریم که پیش از آغاز مصاحبه از من تقاضا کرده بود که وارد بحث تئوریک نشوم! وقت بسیار کمی برای پاسخ داشتم. لذا خیلی کوتاه پاسخ دادم. نقد منصور حکمت از دموکراسی از زاویۀ دفاع از استبداد نبود؛ او از آزادی کامل تمام شهروندان دفاع میکرد و دموکراسی با این نظر خوانایی ندارد. دموکراسی پارلمانی بمعنای آزادی نیست. تعداد معدودی برای چند سال انتخاب می شوند تا دمار از روزگار انسان کارگر و زحمتکش و شهروند عادی دربیاورند. به مهد دموکرسی، اروپا نگاه کنید، ببینید که چگونه همین دموکراسی پارلمانی فقر و بدبختی و سرکوب شهروندان را تصویب می کند.
این مصاحبه یکبار دیگر تحلیل و نظرم دربارۀ شرایط کنونی جامعه و ترس و هراس بورژوازی جهانی از آیندۀ ایران را باثبات رساند. شبح کمونیسم بر فراز جامعه در گشت و گذار است. از خامنهای و روحانی و پادوهای دست اول و دوم رژیم تا اصلاح طلبان حکومتی با لقب دکتر و استاد، تا تمام ژورنالیست ها و آکادمیسین ها و ایدئولوگ های نان به نرخ روز خور در تلاش بی اعتبار کردن کمونیسم و جامعۀ کمونیستی اند. اما با اینهمه قدرت سرکوب و حمام خون به راه انداختن، با این امکانات وسیع تبلیغاتی و رسانه ای، با این همه امکانات مادی و با این میزان تلاش برای ارائه روایت راست از تحولات جامعه و کوبیدن کمونیسم جامعه روز به روز بیشتر به سوی آلترناتیو کمونیستی گرایش پیدا می کند. خواست شورا که خواستی کاملا کمونیستی است بر سر در جامعه نقش بسته است. نفرتشان از کمونیسم و منصور حکمت بیکران است. و این نفرت و هراس از وجنات شان بیرون میزند.
مردم چهل و یک سال پیش برای آزادی، برابری و رفاه انقلاب کردند. بورژوازی جهانی با توطئه رژیم چنجی خونین را به جامعه تحمیل کرد. اکنون بار دیگر مردم کارگر و زحمتکش و محروم، جوانان و زنان آزادیخواه و برابری طلب بپاخاسته اند تا این خواست ها را متحقق کنند. و این بار رژیم چنج کار ساده ای نیست. جامعه آگاه تر و هوشیار تر از آنست که بتوان یک رژیم چنج دیگر را به آن تحمیل کرد. *
(۲۰۲۰)! هفت تپه، مصاف تاریخی رادیکالیسم و سازشکاری
هفت تپه، مصاف تاریخی
رادیکالیسم و سازشکاری!
نبرد کار و سرمایه هر روز عیان تر می شود. نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز به دو صحنه مهم و اصلی این نبرد بدل شده اند. حکومت و سرمایه داران تمام قوای خود را برای شکستن اردوی کار بکار بسته اند. مبارزۀ طبقاتی با حدت و شدت به پیش می رود؛ سرعت رویدادها بعضا خیره کننده است. رژیم اسلامی از طریق سرکوب، تطمیع عناصر راست درون جنبش کارگری و با توطئه می کوشد که طبقۀ کارگر را عقب بنشاند. در ماههای اخیر ما شاهد چند رویداد مهم و خصلت نما بوده ایم. در این رویدادها رادیکالیسم و سازشکاری، چپ و راست در مقابل هم قرار گرفتند. دخالت بجا و سریع نیروهای رادیکال موجب شکست توطئه های رژیم و افشای گرایشات راست و سازشکار گردید.
در چند روز گذشته ما شاهد یک اسکاندال بودیم. جمهوری اسلامی با دستگیری رهبر کارگران نیشکرهفت تپه، اسماعیل بخشی و شکنجه شدید او و سپس علی نجاتی، کارگر بازنشسته و از نمایندگان سابق هفت تپه کوشید که اعتصاب و عزم جزم کارگران مبارز را بشکند. "نمایندۀ" مجلسش و بسیج دانشجویی را به هفت تپه گسیل داشت؛ نماینده وزارت باصطلاح کار را عازم هفت تپه کرد؛ قول دادند که یکی دو ماه حقوق معوقه را پرداخت خواهند کرد؛ وقتی موفق به شکستن اعتصاب نشدند و کارگران یکصدا و محکم آزادی نماینده شان اسماعیل بخشی را شرط هر گونه مذاکره قرار دادند؛ خواهان آزادی علی نجاتی و سپیده قلیان شدند و بر خواست های پایه ای شان پای فشردند، علاوه بر یگان های ویژه شهرهای مجاور یگان ویژه لرستان را وارد میدان کرد، به ارعاب نمایندگان کارگران پرداخت، برخی را تطمیع کرد و بالاخره موفق شد میان کارگران تفرقه بیاندازد. عده ای به سر کار بازگشتند و عده ای کماکان بر ادامه اعتصاب پای فشردند. یکشنبه ۱۱ آذر کماکان بخش قابل توجه کارگران به وسط شهر رفتند و با حمایت مردم به اعتراض خود ادامه دادند. از روز دوشنبه کارگران مبارز مداوما اطلاعیه داده اند و تاکید کردند که اعتصاب خاتمه نیافته؛ تطمیع شدگان را تهدید به افشاء کردند و مرعوب شدگان را به استقامت فرا خواندند. روز دوشنبه یک اطلاعیه صادر کردند که بدنبال رای گیری از کارگران هزار کارگر رای به ادامه اعتصاب داده اند. طبق اخبار بعدی این تعداد از هزار نیز بالاتر رفته است.
اما در این میان اتحادیه آزاد کارگران (برای ممانعت از هر گونه شک و شبهه ای یادآوری می شود که این یک اتحادیه یا تشکل توده ای کارگری نیست، اسم اتحادیه و کارگران ممکن است این شبهه را ایجاد کند. این یک تشکل فعالین است که در حوزه مسائل کارگری فعالیت می کند. تشکل کارگری، تشکل توده ای کارگران است نه سازمانی که خود را بعنوان مدافع کارگران معرفی می کند.) اطلاعیه ای مبنی بر ختم اعتصاب در روز یکشنبه ۱۱ آذر ماه صادر کرد که در وبسایت های نیروهای پرو رژیم نیز منتشر شد. این اطلاعیه با شوک و بهت نیروها و عناصر مدافع مبارزه کارگران هفت تپه و مدافعین قاطع آزادی اسماعیل بخشی، علی نجاتی و سپیده قلیان مواجه شد. جالب اینجاست که ختم اعتصاب را روز یکشنبه، یعنی روزی که بخش قابل توجهی از کارگران در شهر شوش تظاهرات کرده بودند، اعلام کرده بودند. ظاهرا منبع این خبر ایلنا خبرگزاری رژیم اسلامی است.
ما این عمل را هم جهت با اعتصاب شکنان و اعتصاب شکنی نامیدیم و محکوم کردیم. کارگران هفت تپه یک اطلاعیه اعتراضی نوشتند:
" پیام همکاران
ما هنوز در اعتصابیم
چرا برخی هوار میکشن اعتصاب تمام شده؟
کی گفته؟ هنوز تعداد زیادی از ما در اعتصابیم. ما از بقیه میخایم بپیوندند. اسماعیل شکنجه بشه شما رفتی با دولت بگو بخند؟ .... کدام خاسته ردیف شد که اعتصاب تمام بشه؟...والله نام اونایی که زد و بند کردن رو میگیم. هنوزم بازم به شرف و صداقت برخی از دوستان که صادقانه گفتن ما رو تهدید کردن. ای بی.بی.سی ها، رادیو ها، صدا سیمایی ها.خبرنگارا و ای نماینده ها و ای مسوللین...والله اعتصاب تمام نشده."
از این گویا تر نمی توان به آنهایی که از حول حلیم توی دیگ افتادند و با آب و تاب خبر پایان اعتصاب را نوشتند و پخش کردند، پاسخ داد. در اینجا این سوال مطرح می شود که انگیزه اتحادیه آزاد و جریاناتی که دنباله روی آنها شدند و با طناب اتحادیه برای بار چندم به چاه افتادند در اعلام پایان اعتصاب چه بوده است؟ در پایین به این مساله خواهیم پرداخت، اما پیش از آن مساله ای را باید باز کرد و توضیح داد.
چرا اعتصاب شکن؟
این عمل را اعتصاب شکنی نامیدیم. برخی برآشفته شدند؛ برخی تلاش کردند با ارجاع به خبر ایلنا صحت این اطلاعیه را ثابت کنند! برخی اعلام کردند که خبر نادقیق بوده است ولی "اعتصاب شکنی" توصیفی نادرست، نابجا و تند است. اما چرا این موجه ترین و اصولی ترین توصیف این حرکت است؟ تمام کسانی که در جبهۀ طبقه کارگر قرار دارند، چپها و کمونیست ها بدرست اعتصاب شکنی را کاری بسیار زشت و شنیع می دانند. از همین رو است که کوشیده شد با گل آلود کردن آب و هیاهو این لفظ را حاشیه ای کنند. اما اعتصاب شکنی در واقعیت چه معنایی دارد؟ تلاش برای خاتمه دادن به یک اعتصاب زمانیکه هنوز مبارزه به نتیجه نرسیده است و توافق میان کارگران بر سر ختم اعتصاب موجود نیست، تلاشی است برای شکستن روحیه کارگران و تضعیف عزم آنها و برای قیچی کردن سیر مبارزه. اعتصاب شکن صرفا به کسانی اطلاق نمی شود که در زمانیکه اعتصاب هنوز ادامه دارد از خط پیکت عبور می کنند و به سر کار می روند؛ این سر راست ترین شکل اعتصاب شکنی است.
حرکت اتحادیه آزاد از چه نوع است؟ روشن است که اینها نمی توانستند از پیکت عبور کنند و سر کار بروند، زیرا اینها کارگر هفت تپه نیستند. اما با انتشار خبر پایان اعتصاب زمانیکه همه از درگیری های درون هفت تپه مطلعند؛ از تلاش کارگران مبارز برای ادامۀ اعتصاب و تلاش های رژیم و کارفرما برای تهدید و ارعاب کارگران و نمایندگان و تطمیع عناصر راست و سازشکار خبر دارند، و بخصوص در شرایطی که خود سندیکای هفت تپه خبری مبنی بر ختم اعتصاب منتشر نکرده است، اعلام خبر پایان اعتصاب بر مبنای گزارش ایلنا عین اعتصاب شکنی است. نتیجه این عمل اگر نیروهای هشیار بسرعت عکس العمل نشان نمی دادند، چه می توانست باشد؟ تضعیف هر چه بیشتر روحیه و عزم کارگران؛ تقویت روحیه تسلیم طلبی و شکست طلبی. این عمل عین اعتصاب شکنی است. اگر این توصیف زشت است باین دلیل است که نفس عمل زشت و ضد کارگری است. اکنون طبقه کارگر درگیر مبارزه بر سر مرگ و زندگی است. مماشات با نیروهای سازشکار، گرایش راست و غیر مسئول حرکتی بسیار مضر و خطرناک است. در این شرایط وخیم و خطیر باید قاطعانه و محکم از مبارزات طبقه کارگر برای عقب نشاندن حکومت و نظام سرمایه دفاع کرد. و هر گونه تلاشی برای چوب لای چرخ گذاشتن این مبارزه را قاطعانه افشاء و محکوم نمود.
عدم دقت و شتابزدگی چرا؟
عده ای می کوشند این حرکت شنیع و زشت را با دلایلی چون بی دقتی و شتابزدگی توجیه کنند. فرض می کنیم که این دلایل درست است. آنگاه باید پرسید این بی دقتی و شتابزدگی از کجا ناشی می شود؟ چگونه است که کسانی که اگر نه علنی، در محافل، با نخوت خاصی خود را رهبر جنبش کارگری قلمداد می کنند، از تلاش های مستمر و شبانه روزی کارگران مبارز هفت تپه برای ادامه اعتصاب و استقامت در مقابل رژیم و کارفرما بی اطلاعند؟ از مبارزه خستگی ناپذیر آنها برای آزادی نمایندۀ رادیکال و سازش ناپذیرشان، اسماعیل بخشی، خبر ندارند؟ این توجیه عذر بدتر از گناه است! در شرایطی که اینترنت و دنیای مجازی این امکان را فراهم آورده است که اخبار را از دور افتاده ترین نقاط ظرف چند دقیقه به دنیا مخابره کرد، در شرایطی که اطلاعیه های سندیکای هفت تپه و اکنون تحت عنوان "پیام همکاران" سریعا در کانال تلگرامی منتشر می شود، این بی اطلاعی را به چه می توان منتسب کرد؟
باید از اتحادیه آزاد و مدافعینش پرسید چه منفعتی آنها را به این نقطه سوق داده که "با بی دقتی و شتابزدگی" موضعی بگیرند که آنها را در کنار کارفرما و حکومت قرار دهد؟ چه انگیزه ای در این شتابزدگی نقش دارد؟ در اینکه به سرویس خبری رسمی رژیم برای خبر یابی رجوع کنند و همان خبر را با انشای شبهه کارگری خویش انتشار دهند؟ هر میزان هم تلاش کنیم که با حسن نیت کامل به این "خطای" نابخشودنی بنگریم، حداکثر می توانیم به این نتیجه برسیم: سکتاریسم! در بهترین حالت اتحادیه از روی سکتاریسم و برای اثبات اینکه پیش از هر جریان دیگری از اخبار هفت تپه مطلع است، آنرا با "بی دقتی و شتابزدگی" یا بعبارت کارگری اعتصاب شکنی سوق داده است.
اما این اولین اسکاندال اتحادیه آزاد نیست. همین یکماه پیش بود که اتحادیه با تمام قوا از توطئه رژیم در شرکت واحد دفاع کرد؛ به نمایندگان سندیکای شرکت واحد حمله نمود و پشت طرح تشکیل "مجمع عمومی" عاملین جمهوری اسلامی رفت. این طرح از سوی نیروهای انقلابی و رادیکال کارگری افشاء شد. یکی از جریاناتی که سریعا این طرح را محکوم کرد سندیکای هفت تپه و اسماعیل بخشی بودند. اتحادیه یک روز قبل از مجمع عمومی موضعش را تغییر داد و علیرغم حمله به نمایندگان سندیکای واحد مجمع عمومی باند سیاهی را رد کرد. و بالاخره چند ماه پیش، در ابتدای خیزش توده ای، عناصر راست کارگری و خانه کارگری ها شعار "مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر!" را در اعتراضات هپکو اراک سر دادند. ما بلافاصله این شعار ضد کارگری را نقد کردیم. باز این مبصرین جنبش چپ و کارگری هیاهو کردند که این طنز است و نباید نقد شود. کاشف بعمل آمد که اتحادیه از مدافعین این شعار ضد کارگری بوده است. خوشبختانه نقد ما موثر افتاد و کارگران این شعار را تغییر دادند. در یکی از اعتراضات عناصر راست و خود فروخته تلاش کردند این شعار را سر دهند ولی کارگران و رهبران رادیکال سریعا با صدای رسای خود آنها را خاموش کردند.
هشیاری و رادیکالیسم!
باز تاکید می کنیم که شرایط خطیر و وخیم است. مبارزۀ طبقاتی با شدت و سرعت به پیش می رود. کارگران بدون هیچ ابهامی مستقیما با حکومت و سرمایه داران وارد مصاف شده اند. نبرد کار و سرمایه علنی و عریان شده است. در چنین شرایطی نیروهای کمونیست و انقلابی باید با هشیاری شرایط را دنبال و تحلیل کنند. باید هر تلاش آگاهانه یا ناآگاهانه برای تضعیف مبارزۀ طبقۀ کارگر، ایجاد تزلزل در صفوف اعتراض کارگری، ایجاد تفرقه و تضعیف همبستگی و اتحاد صفوف کارگران را افشاء و محکوم کرد.
خانۀ کارگر از صحنه حذف شده است؛ اما عناصر آن مانند اتم های آزاد مشغول خرابکاری درون صفوف کارگران هستند. شوراهای اسلامی هیچ جایی در میان کارگران ندارند و عملا از حیض انتفاع افتاده اند. رژیم مجبور به اتخاذ تاکتیک های جدید است. دیگر قادر نیست این نهادهایش را مستقیما بجان کارگران بیندازد. استفاده از گرایش راست و عناصر سازشکار جنبش کارگری در راس اقدامات آن قرار می گیرد؛ نمونۀ شرکت واحد نمونه ای بسیار آشکار از اتخاذ این تاکتیک است که خوشبختانه با یک شکست مفتضحانه روبرو شد. باید هر عنصر و نیرویی که خواسته یا ناخواسته در کنار حکومت و کارفرمایان قرار می گیرد را بیرحمانه و قاطعانه افشاء و منزوی کرد. شرایط بما اجازۀ چاق سلامتی با سازشکاران بامید هدایت آنها به راه راست را نمیدهد. تاریخ ما را نخواهد بخشید اگر با نیروهای راست و سازشکار مماشات کنیم؛ با محافظه کاری و ملاحظه کاری از افشای دشمنان آگاه یا ناآگاه طبقه کارگر کوتاهی کنیم.
نوشته را با نقل مقدمۀ آخرین اطلاعیه سندیکای هفت تپه به پایان می بریم:
"فراخوان به اعتصاب کامل و تجمع در شرکت-بیش از هزار کارگر موافق ادامه اعتصاب
همکاران عزیز. زنان و مردان هفت تپه! هزاران درود و خسته نباشید بابت اعتصاب و تجمعات باشکوه. تمام کارگران ایران از ما امید گرفتند و ما از حمایت آنها انرژی گرفتیم. کارگران عزیز فولاد، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان و ... و مردم در همه جا از ما حمایت کردند. دولت و کارفرما، انواع کلک ها را استفاده کردند و ما هم تجارب جدیدی کسب کردیم. امروز لازم است که برای کسب مطالبات مان اقدامات تکمیلی را ادامه دهیم. یک نظرسنجی شد که با توجه به آزاد نشدن اسماعیل بخشی و با توجه به خلف وعده مسوولان که هنوز شرکت به بخش دولتی داده نشده چند نفر موافق ادامه اعتصاب هستند؟ بیش از هزار کارگر رای به ادامه اعتصاب و تجمع دادند.
همکاران عزیز هفت تپه!
- ما به مسوولینی که حامی کارفرما و مدیر جدیدش هستند اعتراض داریم!
-تا اسماعیل عزیز که ضرب و شتم کبود شده آزاد نشود دست از اعتراض برنخواهیم داشت. علی نجاتی کارگر بازنشسته با ناراحتی قلبی را با ضرب و شتم دستگیر کردند. اول به دروغ گفتند برای ماجرای دیگری است اما بعدا اعلام شد برای اعتصابات ما دستگیرش کردند. سپیده قلیان، عضوی از خانواده ماست که بابت همدلی با ما دستگیر و اذیت شده است. ما دفاع از آنها را ادامه خواهیم داد."
(۲۰۲۰)گسترش مبارزه برای تعیین دستمزد به مبارزه علیه فقر
گسترش مبارزه برای تعیین دستمزد به مبارزه علیه فقر
یک جبهۀ مهم مبارزۀ طبقاتی
زمان تعیین دستمزدهای سال آتی یا بعبارتی "افزایش" دستمزدها رسیده است. نمایندگان رژیم با وقاحت از افزایش چند درصدی صحبت می کنند؛ تحریم را بهانه کرده اند تا دزدی ها و استثمار وحشیانۀ طبقۀ کارگر را لاپوشانی کنند. سطح دستمزد کنونی حتی اگر بموقع پرداخت شود هنوز چند صد درصد زیر خط فقر است. با توجه به رشد سرسام آور تورم و نرخ ارز حتی اگر پانصد درصد هم دستمزدها افزایش یابند هنوز زیر خط فقر است. دستمزد واقعی کارگران با چنین افزایشی هنوز از چند سال پیش پایین تر است. هر سال دستمزد واقعی کارگران از سال پیش کمتر میشود و آن بخور و نمیری که تحت نام پر طمطراق افزایش دستمزد باصطلاح به دستمزدها افزوده می شود حکم یک کلاه بزرگ اسلامی بر سر کارگران را دارد.
طبقۀ کارگر دو سال است که سازمانیافته و بیوقفه برای دریافت حقوق معوقه و علیه فقر و گرانی مبارزه میکند. وضعیت افتصادی روز به روز وخیم تر و بحرانی تر می شود. نظام سرمایه داری تحت رژیم اسلامی همواره در بحران بسر برده است؛ و این بحران روز به روز عمیق تر می شود. دزدی های کلان و بی پایان هم به وخامت اوضاع افزوده است. جامعه علیه فقر بپاخاسته است. شعار "دولت سرمایه دار حرف حالیش نمیشه" به روشنی و سادگی ریشۀ فقر را توضیح می دهد.
طبقۀ کارگر در یک جنگ فرسایشی با دولت سرمایه دار اسلامی قرار دارد. با تعمیق بحران اقتصادی اکثریت مردم حتی به نان شب نیز محتاج شده اند؛ کارد به استخوانشان رسیده است؛ کارگران و انسان های محروم بسیاری از فشار فقر دست به خودکشی زده اند. بدنبال خودکشی چهار تن از کارگران نیشکر هفت تپه اسماعیل بخشی با چشمانی گریان و صدایی لرزان علیه این "دولت سرمایه دار" اعلام جرم کرد. و این اعلام جرم یکی از جرم های وقیحانه ای است که در پروندۀ مبارزاتی این رهبر کارگری ثبت شده است.
در اینجا یک سوال پیش می آید: چگونه است که طبقۀ کارگر که دو سال است در یک نبرد رو در رو با رژیم اسلامی قرار دارد و در شرایط گسترش و تعمیق جنبش سرنگونی یک کمپین اعتراضی برای افزایش بیشتر دستمزدها و در اعتراض به رقم پیشنهادی دولت سازمان نداده است؟ قطعا ضرورت دارد که در این مساله تعمق کرد و کوشید به یک پاسخ درست رسید. آیا نباید طبقۀ کارگر با تمام قوا علیه این پیشنهاد و برای افزایش دستمزدها حداقل تا سطح خط فقر به مبارزه بلند شود؟ چرا علیرغم تعمیق قطب بندی طبقاتی در جامعه چنین مبارزه ای شکل نگرفته است؟
پاسخ به این سوال را بیش از هر چیز باید در فضای حاکم بر جنبش کارگری و مبارزات جاری جویا شد. باین صورت نیست که کارگران در مجامع عمومی درباره این مساله بحث کرده اند و یا به نتیجهای نرسیده اند و یا تصمیم گرفته اند که از حاشیه به این مساله برخورد کنند. یا نمایندگان و فعالین کارگری در مجامعی نشسته و تصمیم گرفته اند. روشن است که چنین شرایطی موجود نیست و یکی از مبارزات دورۀ اخیر کارگران برای ایجاد تشکلات واقعی شان و تشکیل مجامع عمومی بوده است. بعلاوه، کلیه فعالین دارای گرایشات یکسان نیستند و نظر و پاسخ گرایشات رادیکال و محافظه کار متفاوت است. لذا اجماعی در جنبش کارگری برای نحوۀ پیشبرد مبارزه برسر دستمزد انجام نگرفته است. اما قطعا فعالین و رهبران عملی کارگری در محافل حول این مساله بحث کرده اند. صحبت هایی نیز در گوشه و کنار در میان کارگران در جریان است.
بنظر می رسد که فضای حاکم بر جنبش کارگری که حاصل مبارزات دو سال اخیر جنبش کارگری و جنبش عظیم سرنگونی و بویژه قیام آبانماه است، فعالین و رهبران عملی را نسبت به سازماندهی یک مبارزۀ گسترده و پر سر و صدا برای افزایش دستمزد و مخالفت با پیشنهاد دولت بی رغبت کرده است. بخشی مبارزه برای بهبود اقتصادی را در چهارچوب مبارزه برای سرنگونی رژیم می بینند و لذا تمرکز بر سازماندهی یک مبارزۀ وسیع طبقاتی برسر دستمزد را از این زاویه بیحاصل یا اتلاف انرژی تشخیص می دهند. و بخشی دیگر از این زاویه که این مبارزه بی فایده است و باید بر دریافت دستمزدهای معوقه و علیه اخراج متمرکز شد و نیرو را در چند جبهه "تلف" نکرد. حقایق و واقعیت هایی در هر دو زاویه نگرش وجود دارد. اما پاسخ چه باید باشد؟
این واقعیت که یک خیزش عظیم توده ای برای سرنگونی رژیم شکل گرفته است و مردم تصمیم گرفتهاند در خیابان تکلیف رژیم را یکسره کنند قطعا باید در معادلات رهبران کارگری، بویژه کارگران رادیکال سوسیالیست در نظر گرفته شود و برای تعیین تاکتیک مبارزاتی دخیل شود؛ این واقعیت که حکومت در یک بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عمیق غرق شده است و لذا نمیخواهد و نمیتواند به خواست های بر حق کارگران پاسخ دهد نیز یک فاکتور مهم در تعیین روش مبارزه و تعیین خواست ها و شعارهای مبارزاتی است. اما باید توجه داشت که هر اعتصاب، اعتراض و مبارزۀ کارگری جبهه ای از مبارزات وسیعتر جنبش طبقه ما برای سرنگونی رژیم اسلامی است. متوقف ماندن بر خواست هایی که حداقل دو سال است به اعتصابات و اعتراض وسیع کارگری دامن زده پاسخ نیست. رها کردن هر جبهه از مبارزات طبقاتی یک خطا است. باید از هر جبهه و سنگری حکومت را زیر فشار قرار داد و به آن حمله کرد. ممکن است گفته شود کارگران در این جنگ فرسایشی تمام توان خود را بکار گرفته اند، باز کردن یک جبهۀ دیگر توانشان را طاق می کند. این یک واقعیت دردناک و قابل درک است؛ اما این جبهه ای باز شده است؛ ما به دست خود یک جبهۀ جدید باز نمی کنیم؛ این جبهه را خود حکومت بالاجبار گشوده است و عدم حضور فعال و رزمندۀ ما در آن می تواند خسارت های سختی را به جنبش کارگری وارد آورد. قطعا رژیم از این مساله نیرو می گیرد و بر شدت سرکوب می افزاید.
یک پاسخ درست می تواند سازماندهی یک مبارزۀ گسترده علیه فقر باشد، مبارزه ای با خواستهای رفاهی برای کل جامعه که طبقه کارگر مطرح میکند. مبارزه برای افزایش دستمزدها را امسال و در شرایط سیاسی حاضر می توان تحت مبارزه علیه فقر سازمان داد و به پیش برد. مهمترین درد مردم امروز فقر عنان گسیخته است. این مبارزه متعلق به اکثریت عظیم مردم است. خاصیت جلب و جذب بخش وسیع جامعه را دارد. مردمی که در آبانماه آنچنان بی محابا و جسور و رزمنده به خیابان ها آمدند و رژیم سرکوب و جنایت را به مصاف طلبیدند با این خواست و مبارزه عجین خواهند شد. این مبارزه پتانسیل جلب بخشهای دیگر جامعه و جنبش های اجتماعی دیگر را نیز دارد. ظرفیت تبدیل شدن به یک مبارزۀ سراسری و وسیع علیه جمهوری اسلامی را داراست که کارگران در پیشاپیش آن هستند.
مبارزه علیه فقر یک جبهۀ مهم نبرد طبقاتی است. امر سازماندهی و رهبری آن نیز در درجۀ اول بعهدۀ رهبران عملی طبقۀ کارگر است. اگر بجای پاسخگویی به دولت و چندر غازی که پیشنهاد کرده ما جبهه را وسیعتر کنیم و مسالۀ مبارزه علیه فقر را در تداوم دیماه ٩٦ و آبان ٩٨ در دستور بگذاریم، رژیم را آچمز می کنیم؛ ما شرایط و محل جنگ را تعیین می کنیم و باین ترتیب یک پیشروی در مبارزه علیه حکومت بدست می آوریم. بی رغبتی کنونی به دخالت فعال در عرصۀ تعیین دستمزدها از یکسو بخاطر سرکوب و نمایندگی نشدن کارگران و از سوی دیگر بخاطر خصلت تدافعی آن در این دوره ملتهب است. اما برای طرح همان خواست افزایش دستمزدها و نقد شدن معوقات و مطالبات کارگران نیز لازم است که مبارزه علیه حکومت فقر و فساد را گسترش دهیم، بخشهای مختلف طبقه را بسیج کنیم و یک خواست پایه ای و مهم کل جامعه را طرح کنیم. با این سیاست صفوف جنبش طبقه ما و جنبش سرنگونی قویتر میشود. جامعه از این مبارزه روحیه می گیرد و بجای عقبگرد و تلاش برای درک بهتر شرایط با عزم جزم تر به میدان می آید.
اینجا روی سخن ما با رهبران رادیکال طبقۀ کارگر و بویژه کارگران رادیکال سوسیالیست است. رفقا باید کوشید تا بخش هرچه وسیعتری از طبقه را حول مبارزه علیه فقر سازمان داد. مساله تعیین حداقل دستمزد را باید در این چهارچوب پیش برد و اعلام نمود که پاسخ این رژیم وقیح و دزد را با مبارزۀ گسترده تر خواهیم داد. سازماندهی کارگران در جبهه مبارزه علیه فقر یک امر مهم و ضروری است.
(۲۰۲۰)! اعدام، گروه ضربت، آپارتاید جنسی هراس رژیم از آبانماهی دیگر
اعدام، گروه ضربت، آپارتاید جنسی
هراس رژیم از آبانماهی دیگر!
جمهوری اسلامی در هراس یک آبانماه دیگر است. آماده سازی می کند. به پیشواز آن می رود. احکام اعدام و اجرای اعدام تلاشی پیشگیرانه است. خون می پاشد تا آبانی دیگر را به تاخیر بیاندازد. این رژیم جنایتکار همیشه چوبه دار را بالای سر جامعه و حلقه طناب را بر گلوی مردم گرفته است تا نفس را در سینه ها حبس کند. چهل و دو سال است که به زور سرکوب، اسارت، شکنجه و اعدام در قدرت لمیده است.
این رژیم از همان ابتدا به ضرب سرکوب و کشتار قدرتش را حفظ کرد. زیر بنای حکومتش در گورهای دستجمعی خاوران ها جای گیر شده و پایه های آن بر تلی از کشته ها در کردستان و در جبهه های جنگ با عراق نشسته است. کودتای خونین سی خرداد شصت و اعدام بیش از صد هزار انسان بقای آنرا تضمین کرد. اما آبانماه صحنه را تغییر داد.
مردم در سراسر کشور به خیابان ها آمدند؛ نمادهای کثیف آنرا به آتش کشیدند؛ بخش هایی از جامعه را برای اولین بار به کنترل خود درآوردند. هزاران کشته در کف خیابان و در زیر شکنجه در زندان ها فرصتی دیگر برای آن خرید. اکنون با اعدام معترضین آبانماه می کوشد مانع از شکل گیری یک خیزش عظیم دیگر شود. نوید افکاری را دستگیر کرد، وحشیانه شکنجه نمود و برای "عبرت" جوانان دیگر که خود را برای خیزشی دیگر آماده می کنند، اعدام کرد. اعدام نوید در شهر شیراز که صحنه های پر شوری از کنترل توده ای را به نمایش گذاشت بویژه از اهمیت بسیاری برای رژیم اسلامی برخوردار بود.
اعتراضات گسترده به اعدام نوید که هنوز در شکل شعار نویسی، صدور بیانیه و فراخوان اعتراض است، به رژیم نشان داد که باید سریعا تدابیر دیگری بیاندیشد. اعدام نوید، کارگر جوانی که تمام عمر رنج و درد فقر و استثمار خشن را با گوشت و پوست خود احساس کرده بود، قلب جامعه را به درد آورد. رنج نوید و امید او برای یک زندگی بهتر که در تلاش شبانه روزیش و در مبارزه با این رژیم جنایتکار تجلی یافت و پیامش از درون زندان به مردم که "این رژیم بدنبال گردن برای طناب دارش است" قلب های بیشماری را به لرزه درآورد. زندگی نوید منحصر بفرد نیست. میلیون ها جوان خود را در سرنوشت او شریک می یابند؛ میلیون ها مادر با مادر او همدردند.
تشکیل گروه های ضربت محلات طرحی است برای ممانعت از و مقابله با خیزش آتی. رژیم به این امید است که نام "ضربت" مردم را به عقب بنشاند. به این خیال است که با گسیل جنایتکاران روانی به محلات سایه ترس را بر جامعه حاکم کند و حجاب اختناق را سیاه تر. اما حتی آن اعتماد به نفس را در خود نمی یابد که برای مردم کُرکُری بخواند و قصد و نیتش را از تشکیل و گسیل گروه های ضربت به محلات اعلام کند. مجبور است به آن ظاهری باصطلاح مردم پسند بدهد؛ اعلام می کند که این تدبیری است برای حفظ امنیت مردم و مقابله با قاپ زنی! احدی هم برای این طرح تره خرد نمی کند.
مانند تمام حکومت های در بحران به جان هم افتاده اند. باصطلاح "اصولگرایان" می خواهند قدرت را یکپارچه کنند. ارازل و اوباش خامنه ای چی در برابر دار و دستۀ روحانی صف آرایی می کنند. محاکمات نمایشی از تعدادی دزد حکومتی برای آرام کردن سازمان می دهند. هیچیک از این تمهیدات نتوانسته است جبهه مردم را ساکت کند. مردم در انتظار فرصت اند.
یورش پلیسی و ایدئولوژیک
از همان ابتدا رژیم اسلامی یورش سیاسی، پلیسی و نظامی را با یورش ایدئولوژیک همراه کرده است. این برگ برندۀ آن بوده است. حمله به زنان، تحکیم آپارتاید جنسی و تحمیل حجاب اسلامی یک ستون همیشگی یورش رژیم اسلامی به جامعه بوده است. در تاریخ این حکومت یورش به زنان، تحمیل حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی به یورش پلیسی - نظامی پیشی گرفته است. طی این چهل و دو سال هرگاه خواسته است جامعه را عقب بنشاند و حجاب اختناق را سفت تر و سیاه تر کند ابتدا به زنان یورش برده است. این بار نیز در کنار اعدام ها و تشکیل گروه ضربت یورش به زنان را سازمان داده است.
دو سه روز پیش از اجرای حکم اعدام نوید داستان حذف تصویر دختران از کتاب های ریاضی دبستان فضای مجازی را پر کرد. و در زمانی که فعالین در حال واکنش به این هجوم ارتجاعی به زنان بودند خبر اعدام نوید پخش شد. هم زمان با اعلام طرح گروه های ضربت اعلام شد که بسیاری پیامک هایی از پلیس دریافت کرده اند حاوی این نکته که در ماشین هایشان زن بی حجاب دیده شده و از آنها خواسته اند که به پلیس رجوع کنند. زبل اند، دغلکار اند ولی دستشان رو شده است. حنای شان دیگر رنگ ندارد.
جامعه می رود که یکبار دیگر رعشه مرگ بر پیکر این رژیم بیاندازد. نجواهای آبانی دیگر در گوشه و کنار جامعه به گوش می رسد. رژیم اسلامی این نجواها را می شنود و بر خود می لرزد. تدبیر می اندیشد؛ سرکوب سازمان می دهد؛ خون می ریزد اما همچنان بر خود می لرزد. مرگ این حکومت سرکوب و جنایت به سر رسیده است. مردم حکم خود را به سرنگونی آن صادر کرده اند. در کمین آن نشسته اند. به زیرش خواهند کشید و تمام سردمداران را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهیم کرد.
(۲۰۲۰)! جمهوری اسلامی حکومت قاتلین و شکنجه گران حقیقی
جمهوری اسلامی حکومت قاتلین و شکنجه گران حقیقی!
جمهوری اسلامی شاید تنها حکومتی باشد که اکثریت قریب به اتفاق کار بدستانش شکنجه گر، آدمکش و تیر خلاص زن هستند. حکومت سرمایه داری چه از نوع دموکراسی و چه دیکتاتوری مختنق و سرکوبگر است؛ بجز معدودی دولت های دموکراسی در غرب بقیه دولت ها از نوع حکومت های استبدادی اند و لاجرم پیش و بیش از هر چیز بر سرکوب خشن جامعه، اسارت، شکنجه و اعدام معترضین بنا نهاده شده اند. در این میان برخی از سایرین جنایتکارتر و سرکوبگرتراند. جمهوری اسلامی در زمرۀ این آخرین دسته است. حکومتی که با هدف سرکوب انقلاب باسم انقلاب بقدرت رسید و طی چهل و یک سال حاکمیت پرونده ای خونین مملو از شکنجه و اعدام دارد.
جمهوری اسلامی در شرایطی ویژه به قدرت رسید. شکلگیری یک خیزش عظیم توده ای برای سرنگونی یک حکومت استبدادی در کشوری که دارای موقعیت ویژۀ سوق الجیشی بود و دولت آن از یاران بی چون و چرای سرمایه داری جهانی و پاسخگو به نیازهای قدرت های بزرگ سرمایه داری، منافع این قدرت ها را بشدت بخطر انداخت. لذا این قدرت ها دست در دست هم به مقابله با این خیزش برخاستند و موفق شدند تا یک آلترناتیو تا پوست و استخوان مرتجع و جنایتکار را به جامعه تحمیل کنند. وظیفۀ این حکومت ساخته و پرداخته دولت های امپریالیستی سرکوب انقلاب بود.
جمهوری اسلامی از روز اول مشغول بکار شد. رشد کمونیسم و جنبش کارگری و آزادیخواهانه سرکوب انقلاب تحت نام انقلاب را در دستور این رژیم گذاشت. کشتارهای وحشیانه در زندان ها در دهۀ شصت، سرکوب خیزش مردم در کردستان حاصل پیاده کردن این برنامه بود. تداوم جنگ با عراق بمدت ٨ سال و بخاک افتادن یک میلیون انسان بخش دیگری از پروژه سرکوب انقلاب بود. اما نظام سرکوب و کشتار هیچگاه از کار نیافتاد؛ زیرا اعتراض و مقاومت هیچگاه خاموش نشد. در تمام طول حاکمیت کثیف این رژیم اسارت، شکنجه و اعدام بخش لایتجزای این حاکمیت بوده است. این رژیم با بحران متولد شد و همواره دچار بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده است. این رژیم "یک وصلۀ ناجور" بر جامعه بوده و لذا هیچگاه موفق نشد تا جامعه را خاموش و همراه کند.
این ویژگی جامعه و حکومت، وجود یک بحران لاینحل دائمی و وجود جنبش های اعتراضی آزادیخواهانه و چپ؛ جنبش کارگری، جنبش آزادی زن، خلاصی فرهنگی، و مبارزه علیه فقر به جامعۀ ایران و رژیم اسلامی خصلتی متمایز داده است. و از ویژگیهای این نظام پر شدن صندلی های قدرت توسط شکنجه گران، آدمکشان و تیر خلاص زن ها است.
با آغاز خیزش توده ای در شیلی عکسی در رسانه ها از رئیس جمهور و وزیر کشور شیلی منتشر شد؛ علت انتشار این عکس افشای این واقعیت بود که وزیر کشور از مسئولین بالای سرکوب و شکنجه پس از کودتای پینوشه بوده است. این مساله آه از نهاد بسیاری بلند کرد. حال به رژیم اسلامی نگاه کنید، تمام سردمداران و کار بدستان، وزیر و نماینده مجلس و رئیس جمهور و غیره در دهۀ شصت از شکنجه گران، بازجویان، تیر خلاص زن ها و باصطلاح "قاضیان دادگاه انقلاب" بوده اند. از اینرو اعلام این حکم که این حکومت شکنجه گران و قاتلین است، یک استعاره نیست، یک فاکت تاریخی است. حکومتی که برای حفظ قدرت نیاز به سرکوب روزمره و دائمی دارد؛ بدون سرکوب، بدون شکنجه، بدون اعدام قادر نیست حتی یک روز به حیات خود ادامه دهد. و این نیاز است که آدمکشان حقیقی را در راس حکومت قرار داده است. و نیاز به سرکوب روزمره بیانگر بحران ذاتی و لاینحل این نظام در تمام عرصه ها و جنبش های وسیع اعتراضی و آزادیخواهان درون جامعه است.
قاتلین و کرونا
جای تعجب نیست که یک بلای طبیعی، اشاعۀ ویروس کرونا در ایران چنین فاجعه ای می آفریند. در کشورهای دیگر صرفنظر از نوع دموکراسی (ایتالیا) دیکتاتوری (چین) بینابینی (کره جنوبی) علیرغم حاکم بودن قانون سود و استثمار خشن، دولت ها توانسته اند کمابیش با فاجعه مقابله کنند و علیرغم کمبودها و کوتاهی ها جلوی گسترش فاجعه بار ابعاد این ویروس را بگیرند. اما جمهوری اسلامی کاملا عاجز از مقابله با این فاجعه است. نمی خواهد و نمی تواند از رشد فاجعه جلوگیری کند. اینکاره نیست! کارش قتل و جنایت و دزدی است. حتی از درک فاجعه ای که در زندان ها در شرف وقوع است نیز عاجز است. هزاران زندانی را بحال خود در بدترین شرایط بهداشتی و زیستی رها کرده تا کرونا جانشان را بگیرد. و زندان ها را به گورهای دستجمعی تبدیل کند.
انتظار از این قاتلین برای مدیریت فاجعه و ممانعت از گسترش ابعاد تراژدی، انتظاری عبث و توهم بار است. این دزدهای سرگردنه حتی در چنین شرایطی مشغول پول سازی از بدبختی و مصیبت مردم اند و با احتکار ماسک و مواد لازم و فروش آن در بازار سیاه به دست خود دارند ابعاد فاجعه را گسترش می دهند. از اینرو است که مردم خود باید کنترل امور را بدست بگیرند. با در نظر گرفتن مسائل ایمنی و محافظت از خود باید به همیاری یکدیگر بلند شوند. مردم امیدی به این رژیم ندارند و هم اکنون در شهرهای مختلف این تلاش آغاز شده است. از ضد عفونی کردن معابر تا تهیه و توزیع ماسک خود مبتکر شده اند. این وجه امیدبخش جامعۀ دزد زده و کرونا زدۀ ایران است.
باید این رژیم را به زیر کشید! این فاجعۀ دردناک فقط گریبان مردم را نگرفته است. این رژیم کثیف و جنایتکار قادر نخواهد بود از ویروس کرونا جان سالم بدر برد. با هم این قاتلین را به زیر می کشیم؛ تک تک شان را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهیم کرد؛ و یک دنیای بهتر، یک جامعۀ آزاد، برابر و مرفه خواهیم ساخت.
(۲۰۲۰)سیلی" به کی؟ بخود یا به آمریکا؟ در حاشیه موشک پرانی جمهوری اسلامی و رجز خوانی خامنه ای "
"سیلی" به کی؟ بخود یا به آمریکا؟
در حاشیه موشک پرانی جمهوری اسلامی و رجز خوانی خامنه ای
بدنبال عملیات موشکی خامنه ای در شهر قم سخنرانی کرد. این عملیات را یک سیلی محکم خواند. باید پرسید سیلی به کی؟ بخُود، برای سرخ نگه داشتن صورت یا به آمریکا؟ عملیات موشکی به پایگاه های آمریکا در عراق یک شوی تبلیغاتی بود که حتی در سطح فیلم های جنگی و بازی های ویدیویی نیز نتوانست رعب و وحشتی در قلب کسی بیاندازد؛ این عملیات سریعا به یک جوک بزرگ بدل شد. ده - دوازده موشک بالستیک به دو پایگاه آمریکا زده شد که هیچ تلفاتی در پی نداشت. بلافاصله پس از آغاز عملیات خبرگزاری سپاه اعلام کرد که هشتاد نفر از نیروهای آمریکا کشته شده اند،؛ خبری که توسط تمام خبرگزاری های بین المللی و پنتاگون تکذیب شد. چند ساعت بعد علنی شد که جمهوری اسلامی آمریکا را از عملیات مطلع کرده بود!
این آن "سیلی محکمی" است که خامنه ای از آن سخن می گوید. این رژیم آنچنان مفلوک و ذلیل شده است که حتی قادر نیست عملیات سرنوشت سازش را بشکلی متقاعد کننده به انجام برساند. تاثیر این نمایش دو ساعت هم بطول نیانجامید؛ جوک ها و شوخی های و به ریشخند گرفتن رژیم اسلامی در دنیای مجازی سرازیر شد. اما سردمداران این رژیم و آخوندها در دروغ و ریا ید طولایی دارند. با اهن و تُلپ از "سیلی محکم" و سر جای خود نشاندن آمریکا سخن گفت؛ از اینکه این تمام "انتقام" نیست، بلکه باید آمریکا را از منطقه بیرون راند.
معلوم نیست این خزعبلات تبلیغاتی را برای چه کسانی به زبان می آورند؟ برای نیروهای مزدورشان، برای مردم یا دنیا؟ احدی به این تبلیغات وقعی نمی گذارد. همه آگاهند که جمهوری اسلامی در سراشیب سقوط است؛ همه می دانند که این رژیم در حال سرنگونی است. تمام این عملیات و تبلیغات کذایی حول آن حُکم سیلی بصورت خود را دارد که باید توسط آن صورت خویش را سرخ نگاه دارند و آبروداری کنند. روز بعد ترامپ از برقرای رابطه با جمهوری اسلامی سخن گفت و به دولت های اروپایی و ناتو اعلام کرد که با رژیم اسلامی جنگ ندارد. و آشکار شد که پمپئو به کابینه گفته است که با شش نیروی اپوزیسیون، از جمله مجاهدین و سازمان زحمتکشان و غیره رابطه نگیرند.
خامنه ای در صحبت هایش به حمام خون آبانماه نیز اشاره کرد. این فقط بیانگر ترس و هراسی است که از خیزش عظیم مردم به قلب هایش راه یافته است؛ گفت: "مردم از حادثه بنزین اوقاتشون تلخ بود" و یک "تعداد کمی" برای اعتراض بیرون آمدند و "مغرضان، فریبخوردگان و عُمّال دشمن که از قبل آنها را آماده کرده و به عدهای از آن مزدوران پول داده بودند، شروع به اجرای آن نقشه یعنی تخریب، آتش زدن و ویران کردن مراکز دولتی و مردمی کردند تا جنگ راه بیندازند." این سخنان قرار نیست کسی را قانع کند؛ نه مردم و نه دنیا یک کلام از این حرفها را قبول نمی کند؛ اشاره به خیزش عظیم مردم در آبانماه و راه انداختن حمام خون، که اتفاقا گفته می شود قاسم سلیمانی طراح آن بوده است، یک نوع کُرکُری است؛ یک نوع تهدید توخالی است؛ هزیان های ذلت و فلاکت است.
رژیم اسلامی در یافتن "برکت" در پس هر رویدادی، حتی آنچه قرار است یک "تراژدی" برای خودشان باشد ید طولایی دارد. جنگ ایران و عراق را که به مرگ بیش از یک میلیون انسان و مجروح شدن تعداد بسیاری انجامید یک "برکت الهی" نامیدند؛ چرا؟ چون موجب حفظ نظام شان شد. آنچنان بی شرم و جنایتکار اند که یک جنایت میلیونی را "برکت" می نامند. اما این بار برکات الهی به ته دیگ خورده است. خامنه ای "شهادت" قاسم سلیمانی را "برکت" نامید، زیرا "قیامتی در شهرهای ایران و عراق در مراسم های تشیع بپا شد." بعلاوه، از ایجاد یک "وحدت" در زیر تابوت "در بین مردم" صحبت کرد و گفت که این "وحدت باید محفوظ بماند."
این سناریو نخ نما شده است. با زور و تطمیع بخشی از مردم را به خیابان ها می کشانند و نیروهای مزدورشان را از همه جا بسیج می کنند؛ بزور کودکان دبستانی و دانش آموزان را با اتوبوس به مراسم می برند؛ بعد در تبلیغاتشان از "وحدت" و "زنده بودن انقلاب اسلامی" حرف می زنند و برای دشمن پوشالی رجز می خوانند. از چند میلیون شرکت کننده در مراسم تشیع سخن می گویند. حتی اگر واقعا یک میلیون نفر هم در این مراسم شرکت کرده باشد، از جمعیت ٨٠ میلیونی کشور یک میلیون نفر رقمی نیست؛ تحت یک نظام استبدادی و خشن، نظامی که نان شب مردم را به گروگان گرفته است، بردن چند صد هزار نفر از مردم نه پدیدۀ عجیبی است، نه بهت انگیز؛ بعلاوه، با اتوبوس و هواپیما و غیره تعداد زیادی را از جاهای مختلف کشور به کرمان بردند. مزدوران توده ای - اکثریتی و اصلاح طلب حکومتی نیز از کشورهای مختلف عازم تشیع جنازه شدند؛ تمام زورشان را برای این تشیع جنازه زدند. حاصل کشته شدن حداقل پنجاه نفر انسان از آن جمله تعدادی کودک در این مراسم کثیف بود.
روزهای پایانی جمهوری اسلامی سر رسیده است. این رژیم در بحران بسیار عمیق سیاسی و اقتصادی دست و پا می زند و توانایی سر پا ماندن را ندارد، چه رسد به سازماندهی یک جنگ با آمریکا. تمام تلاش شان را برای تشییع جنازه قاتل منطقه انجام دادند؛ این مراسم هم به پایان رسید؛ تمام رجزخوانی هایشان به آمریکا نیز به یک شوی مضحک و کمدی بدل شد. دیگر چی؟ دیگر چه می توانند از آستین بدر آورند؟ تمام رویدادهای چند روز اخیر بیش از پیش ذلت و فلاکت و هراس مرگ جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت.
(۲۰۲۰)در باره تعاونی کارگری در هفت تپه
در باره تعاونی کارگری در هفت تپه
کمونیست هفتگی: اخیرا بحث ایجاد تعاونی کارگری برای اداره هفت تپه توسط بخشی از فعالین کارگری طرح شده است. این بحث چه اهمیتی دارد، نظر شما در باره تعاونی و این مسئله مشخص چیست؟ دنبال کردن کدام سیاست در وضعیت مشخص هفت تپه و شرکتهای مشابه بنفع اتحاد کارگران و مسائل اساسی مانند امنیت شغلی، ممانعت از بستن کارخانه و مقابله با بیکاری است؟
آذر ماجدی: برای یک پاسخ روشن و کنکرت طبقاتی لازم است که پدیده تعاونی کارگری را از دو زاویه مورد بررسی قرار دهیم. اول از زاویه تاریخی: شرایط پیدایش و تحولاتی که طی تاریخ از سر گذرانده است؛ و دوم در شرایط کنونی مبارزۀ طبقاتی در ایران و بویژه در هفت تپه و جایگاهی که این مطالبه در شرایط حاضر در مبارزۀ طبقاتی طبقۀ کارگر ایران می تواند داشته باشد. آیا این مطالبه مانعی است در مقابل رشد مبارزات کارگری و قدرتیابی طبقۀ کارگر؟ آیا موجد توهم در میان طبقۀ کارگر است؟ یا رهبران کارگری می توانند از این مطالبه برای ارتقاء مبارزات طبقۀ کارگر، پیشروی آن و تغییر توازن قوا بنفع طبقۀ خود استفاده کنند؟
تعاونی کارگری و سوسیالیسم تخیلی
تعاونی کارگری دارای سنتی بیش از دو قرن است. تعاونی کارگری مخلوق رهبران جنبشی است که مارکس و انگلس آنرا سوسیالیسم تخیلی نامیده اند. رابرت اون در بریتانیا و چارلز فوریه در فرانسه مبلغین اولیۀ جنبش تعاونی کارگری بودند. رابرت اون خود یک سرمایه دار ثروتمند بود که در تلاش برای کاهش استثمار وحشیانۀ سرمایه داری و ایجاد برخی اصلاحات در شرایط زندگی محرومین جامعه یکی از اولین تعاونی های کارگری را در اسکاتلند بوجود آورد. تعاونی کارگری به آرمان ایجاد یک "سرمایه داری بهتر" تعلق دارد. در ابتدای اوج گیری این جنبش شرایط کار کارگران در تعاونی ها بهتر و شدت استثمار کمتر بود و کارگران درجه ای از حق نظارت بر شرایط کار را دارا بودند.
جنبش تعاونی کارگری در اصل یک الگوی رفرمیستی – خیریه ای ارائه می داد؛ مبارزه برای اصلاحات را در چهارچوب طرحی "تخیلی" یا ایده آلیستی تبلیغ می کرد. به این معنا به توهم در میان طبقۀ کارگر دامن می زد. این توهم که می توان دو نوع سیستم سرمایه داری، با دو نرخ استثمار متفاوت را در کنار هم بوجود آورد و به پیش برد. جنبش سوسیالیستی بین المللی مباحث متنوعی درباره جایگاه و ماهیت تعاونی های کارگری انجام داده است. این برخوردها یکسان نبوده، برخی گرایشات با تائید و حمایت با آن برخورد می کردند و برخی دیگر ضمن نقد آن نکات و ظرفیت های مثبت آنرا طرح می کردند. در کنگره های بین الملل سوسیالیست درباره این پدیده بحث و قطعنامه ارائه و تصویب شده است. (از جمله در کنگره بین الملل سوسیالیست در کپنهاگ در سال ١٩١٠ مباحث بسیاری در این زمینه انجام شده است. لنین نقدی بر این مباحث تحت عنوان "مساله تعاونی در کنگره بین الملل سوسیالیست در کپنهاگ" به نگارش درآورده که درآن قطعنامۀ پیشنهادی حزب سوسیال دموکرات روسیه را نیز منتشر کرده است. لنین، مجموعه آثار، جلد ١٦.)
اصلاح نظام سرمایه داری و کاهش خشونت استثمارگرانۀ آن و دادن چهره ای انسانی تر به آن یک آرمان قدیمی، به قدمت خود نظام سرمایه داری است. اگر در قرن نوزده جنبش سوسیالیسم تخیلی الگوی تعاونی های کارگری را برای کاهش استثمار خشن سرمایه داری ارائه داد، در نیمه دوم قرن بیست جنبش چپ بورژوازی این آرمان را نمایندگی می کرد.
جنبش تعاونی کارگری در قرن نوزده و اوایل قرن بیست از اقبال نستبا خوبی در جنبش کارگری برخوردار بود. تعاونی های کارگری و حتی جوامع کوچکی بر مبنای همین الگو در برخی روستاها بوجود آمد. در قرن نوزده، بویژه اوایل آن، زمانی که جنبش تعاونی عروج کرد، شرایط مادی امکان رشد به این پدیده را می داد. سرمایه داری بتازگی در برخی کشورهای اروپایی عروج کرده بود و انقلاب صنعتی در حال شکل گیری بود؛ بدرجه ای که نظام سرمایه داری مستحکم تر و پیشرفته تر شد و سیطره خود را بر کل جامعه حاکم کرد، جنبش تعاونی کارگری تضعیف شد.
همانطور که در بالا اشاره شد بخش رادیکال و انقلابی جنبش سوسیالیستی وقت برخوردی دوگانه به پدیده تعاونی کارگری داشت؛ جنبش تعاونی را از اینرو که می کوشید میان طبقه کارگر و بورژوازی سازش طبقاتی برقرار کند و رفرمیسم را بر جنبش کارگری حاکم کند و از اینرو که به توهم به سرمایه داری در میان طبقه کارگر دامن می زد مورد نقد قرار می داد. اما در عین حال ظرفیت تعاونی ها را بمثابه ابزاری برای کمک به طبقۀ کارگر در مبارزه علیه استثمار خشن به رسمیت می شناخت.
اگر این برخورد دوگانه به جنبش تعاونی در قرن نوزده و اوایل قرن بیست کاملا موجه بنظر می رسد، اما اکنون سال ها است که آنچه به تعاونی کارگری معروف است، پدیده ای کاملا حاشیه ای شده است؛ و بهیچوجه در بستر اصلی جنبش کارگری حضور ندارد. تعاونی های موجود عملا به بنگاه های کوچک سرمایه داری بدل شده اند. در بعضی کشورها، بعنوان مثال ایتالیا، تعاونی ها کاملا تغییر ماهیت داده اند و شدت استثمار در آنها از بنگاه های سرمایه داری بزرگ بمراتب بالاتر و شرایط کار بسیار ناامن تر است.
تعاونی کارگری در ایران
رژیم سلطنت در سال ١٣٥٠ قانون "شرکت های تعاونی" را به تصویب رساند و جمهوری اسلامی در سال ١٣٧٠ قانونی با عنوان "بخش تعاونی اقتصاد جمهوری اسلامی ایران". طبق این قانون تمام یا حداقل ٥١ درصد سرمایه متعلق به اعضای اتحادیه است و اعضای اتحادیه بجز در شرایطی باید در تعاونی شاغل باشند. اعضای اتحادیه بر امور و پیشرفت کار نظارت دارند. بنظر می رسد که این رابطۀ مالکیت و امر نظارت بر تولید و اداره بنگاه نکاتی است که توجه بخشی از طبقۀ کارگر، بویژه فعالین کارگری در هفت تپه را به خود جلب کرده و اشتیاق به تبدیل هفت تپه به تعاونی را موجب شده است. البته سندیکای هفت تپه طرحی برای ایجاد تعاونی ارائه داده است که بر مالکیت کامل کارگران بر هفت تپه دلالت دارد و شرایط کار بسیار بهتری را نیز برای کارگران در این طرح مقدماتی طرح کرده است.
مساله اینجاست که تقریبا سی سال پس از تصویب، این قانون که ظاهرا باید بهبودی در وضعیت کارگران ایجاد کند تاکنون پیاده نشده است. وضعیت طبقه کارگر هر روز وخیم تر و فلاکت بار تر شده است. هر سال دستمزد واقعی کارگران کاهش یافته است. وضعیت طبقه کارگر بویژه در دو سال اخیر با تشدید بحران اقتصادی، افزایش اختلاس های نجومی، بالا رفتن نرخ تورم و ارز بسیار بدتر شده است. بدلیل بحران عمیق اقتصادی بسیاری از بنگاه های تولیدی ورشکسته شده و در حال بسته شدن هستند. در شرایط بیکاری وسیع خطر اخراج های گسترده کارگران را به فکر چاره جویی انداخته است. حفظ شغل، ممانعت از اخراج و بیکاری و دریافت دستمزدها در راس مطالبات کارگران قرار دارد.
بدنبال طرح خصوصی سازی ها که بسیاری از بنگاه های تولید به دست بخش خصوصی افتاد؛ و تقریبا تمام این واحدها به علت دزدی های کلان ورشکسته شده اند؛ برخی از فعالین و رهبران کارگری در پروسه راهیابی برای این بن بستی که طبقه کارگر را در خود اسیر کرده، مساله تعاونی را روی میز خود قرار داده اند. تعاونی همانگونه که گفتیم از نظر مالکیت و نظارت کارگری بعنوان راه حلی مناسب در این شرایط در نظر گرفته شده است.
هفت تپه و تعاونی
مبارزات دو سال اخیر هفت تپه کارگران این شرکت را در راس جنبش کارگری قرار داده است. بویژه دو سال پیش با طرح کنترل کارگری و شوراهای کارگری عمدتا توسط اسماعیل بخشی، هفت تپه به راس جنبش طبقه کارگر عروج کرد و آلترناتیو کارگری را نه فقط برای کارگران بلکه در مقابل کل جامعه قرار داد. دو سال درگیری، دو سال مبارزه شدید طبقاتی، دستگیری و اسارت رهبران کارگری عقب نشینی هایی را به کارگران هفت تپه تحمیل کرد. شرایط اقتصادی کارگران طی این دو سال وخیم تر شده است؛ آینده آنها ناامن تر و نامعلوم تر است. در تلاش برای یافتن راهی برای برون رفت از این بن بست و معضل لاینحل، در شرایطی که صاحبان هفت تپه عملا مشغول فروش اراضی آن هستند، فعالین و رهبران کارگری مساله ایجاد تعاونی هفت تپه را طرح نموده اند. همانگونه که اشاره شد بنظر می رسد که مطلوبیت این طرح برای کارگران نحوه مالکیت بنگاه و مساله نظارت کارگری است.
بنظر می رسد که در شرایطی که خصوصی سازی ها بحران اقتصادی را بمراتب تشدید کرده و این پروژه خصوصی سازی عملا یک پروژه اختلاس طبقاتی بوده است، رهبران کارگری به این اجماع رسیده اند که تعاونی مساله مالکیت بنگاه را حل می کند؛ یعنی سهام آن در اختیار کارگران قرار می گیرد. بعلاوه، باین ترتیب خواهند توانست مساله بسته شدن کارخانه را متوقف کنند و مانع از بیکاری چند هزار کارگر شوند؛ و بالاخره خواست کنترل کارگری که دو سال پیش در این کارخانه طرح شد را می توان بنوعی تحت نظارت کارگری تامین کرد.
اگر می شد مساله تعاونی را صرفا در صورت مساله بالا تعریف کرد، این طرح می توانست پاسخگوی نیاز کارگران باشد. اما مساله اینجاست که تعاونی کارگری حتی در بهترین شکل آن همانگونه که در بالا اشاره کردیم یک توهم بیش نیست؛ بویژه در جامعه ای مانند ایران با چنین بحران عمیق اقتصادی و یک حکومت سرکوبگر و تا پوست و استخوان ضد کارگر چنین طرحی عملی نیست. لذا بسیار مهم و حیاتی است که رهبران کارگری به این وجه مساله دقت کنند تا نه کارگران را دچار یک توهم و سپس بی اعتمادی و دلسردی کنند و نه خود با یک پروژه خیالی سرگرم شوند. تئوری و تجربه نشان داده است که چنین پروژه هایی حتی اگر در یک شرایط ویژه توازن طبقاتی عملی شود، پایدار نیست و یا با یک شکست کاملا مواجه می شود و یا در سیر تحول به عکس نیت اولیه بدل خواهد شد.
با این وجود باید شرایط مشخص و کنکرت اقتصادی – سیاسی و بویژه توازن طبقاتی را در نظر گرفت. باید بتوان برای معضلی که کارگران هفت تپه و بخش عظیم طبقه کارگر با آن مواجه اند راه حل کوتاه مدت و دراز مدت یافت. طبقه کارگر با شرایطی بسیار سخت روبرو است. موجودیتش در خطر است. لذا اگر طرحی این ظرفیت را داشته باشد که کارگران را قوی تر سازد، مبارزه طبقاتی را چند گام بجلو ببرد، امید به آینده را در میان کارگران افزایش دهد، همبستگی و شوق به مبارزه ایجاد کند، باید از آن حمایت مشروط کرد.
این وظیفه خطیر بدوش رهبران و فعالین رادیکال سوسیالیست کارگری است تا این طرح را به روشنی تحلیل کنند؛ در تبلیغ و ترویج آن حقایق را به توده کارگران اعلام کنند؛ توهم در میان کارگران دامن نزنند؛ در یک کلام یک اتوپی را بعنوان واقعیت به کارگران جلوه ندهند. این آن ظرافت و پیچیدگی کار این رهبران است.
تا آنجا که به هفت تپه بر می گردد، رژیم بمنظور مقابله با مبارزات کارگران و در تلاش برای عقب نشاندن آنها خود به موضع نوعی تعاونی عقب نشینی کرده است؛ طرح "شکوه" تلاش رژیم برای مقابله با کارگران است. طرح تعاونی کارگران متفاوت است؛ اما بنظر می رسد که این مبارزه می تواند بسوی مجادله بر سر چه نوع تعاونی کشیده شود. همین واقعیت که رژیم مجبور به میزانی عقب نشینی شده است، گواه از تغییر توازن قوا بنفع کارگران است. در این شرایط باید کارگران بتوانند با همبستگی و اتحاد و پای فشاری بر خواست هایشان رژیم را بیشتر عقب بنشانند. و اگر طرح خواست تعاونی این ظرفیت را دارد که به این هدف خدمت کند، آنگاه باید با احتیاط کامل آنرا به پیش برد.
دادن یک پاسخ صریح تعاونی کارگری آری یا نه، در شرایط موجود طبقاتی میسر نیست. همانگونه که در بالا اشاره شد، تعاونی کارگری یک شکل ایده آلیزه شده دستیابی به شرایطی بهتر، ایمن تر و انسانی تر در جامعه سرمایه داری است. چنین هدفی قابل دستیابی نیست. حتی اگر بتوان برای مدتی کوتاه این طرح را پیاده کرد و به برخی از خواست ها دست یافت، این شرایط بهیچوجه دیر پا نیست. اما همانگونه که گفتیم طبقه کارگر به پاسخ های کوتاه مدت و دراز مدت نیازمند است. روشن است که تنها پاسخ دراز مدت سرنگونی رژیم اسلامی و نظام سرمایه داری است. اما برای رسیدن به این پاسخ دراز مدت باید یک راه پر سنگلاخ پیموده شود. و در این مسیر رهبران کارگری باید پاسخ های کوتاه مدت برای معضلات کارگری ارائه دهند.
تلاش برای ایجاد وحدت طبقاتی حول تعاونی کارگری، بشرط آنکه افق نسبتا روشنی از آینده و مسیر مبارزه موجود باشد، می تواند یکی از پاسخ های کوتاه مدت مناسب باشد. رهبران کارگری باید طرح راه نستبا روشنی ترسیم کنند. باید این طرح و افق مبارزه را در مجامع عمومی برای کارگران توضیح دهند. کارگران باید برای مسائل احتمالی آماده شوند. اگر این روش بدرستی اتخاذ گردد این ظرفیت موجود است که کارگران هفت تپه و کل طبقۀ کارگر طی این نبرد قوی تر، متحدتر، آگاه تر و مصمم تر شوند. و این آن مساله کلیدی است. قدرتیابی کارگران، پیشروی در مبارزه طبقاتی، تغییر توازن قوا به نفع طبقه دستاوردهایی بسیار کلیدی هستند. تا زمانیکه سرمایه داری حاکم است این سرنوشت طبقه کارگر است؛ مبارزه برای تقویت قدرت طبقاتی برای پیروزی نهایی بر سرمایه.
در تحلیل نهایی ارزیابی مشخص از شرایط مشخص توسط رهبران کارگری و کارگران رادیکال سوسیالیست بهترین راه یافتن پاسخ است.
(۲۰۲۰) ! نماز جمعه، چشم درآوردن و جهش اقتصادی
نماز جمعه، چشم درآوردن و جهش اقتصادی!
۲۰۲۰
دو هفته پیش روحانی در یک جلسۀ داخلی حکومتی گفت: "حتی اگر دو سه میلیون هم بمیرند، اقتصاد باید راه بیافتند" چون بیکاری مثل "یک بمب ساعتی" به انفجار عظیم اجتماعی - سیاسی منجر خواهد شد. چند روز بعد اعلام کردند که نماز جمعه ها در نزدیک به دویست شهر دوباره راه خواهند افتاد؛ دو رو پیش خامنه ای سخنرانی کرد، یک مشت دروغ و چرب زبانی آخوندی تحویل کارگران داد؛ یک چاقوی دولبه نثار کارگران کرد: از یک سو مثلا از کارگان تعریف و تمجید کرد که همیشه اولین قشری بودند که از "انقلاب اسلامی" حمایت کرده اند و سپس به صحرای کربلای جهش اقتصادی زد. یعنی هم سعی کرد دلشان را بدست بیاورد و هم کوشید شرایط را برای تحمیل یک بیگاری بمراتب شدید تر آماده کند.
در این میان محجوب این مهره اصلی حکومت اسلامی درون کارگران یک نامه باصطلاح اعتراضی به مصوبه افزایش دستمزد تنظیم کرد که به کمک عناصر خانه کارگر، این بازوی جمهوری اسلامی درون کارگران، و تعدادی توده ای - اکثریتی و "چپ های قانونی" در عمل مدافع رژیم، به جمع آوری امضاء مشغول شدند.
پس از آن خبری را با آب و تاب درباره درآوردن دو چشم یک زن که فی الحال به ده سال زندان بخاطر اسید پاشی به صورت شوهرش محکوم شده بعنوان قصاص اسلامی که همه باید از آن بیاموزند منتشر کردند.
این رویدادهای مدیریت شده از نوع اسلامی طی چند هفته اخیر است. پشت این اخبار و تصمیمات چه حقیقتی خوابیده است؟ جمهوری اسلامی در هراس از شورش طبقه کارگر و مردم فقر زده و بجان رسیده می کوشد خود را قدر قدرت نشان دهد و با ایجاد هراس در دل مردم جا پای خود را محکم کند. از یک سو مقداری دروغ بشیوه اسلامی آخوندی تحویل کارگران می دهند؛ به کمک بازوی سرکوب شان در میان طبقه کارگر، خانه کارگر، و جریانات توده ایستی - اکثریتی رئیسی جلاد را بعنوان حامی کارگران در بوق و کرنا می کنند؛ از سوی دیگر با تمام قوا یورش می آورند.
نماز جمعه یعنی "ما هستیم و قدرتمندیم!" قصاص اسلامی برای هراس انداختن در دل میلیون ها انسان است و اعلام اینکه رژیم اسلامی یک قدم از سرکوب و کشتار و جنایت عقب ننشسته است و با تمام قوا سرکوب می کند و از حاکمیت خود با چنگ و دندان دفاع می کند. وگرنه چه ضرورتی دارد که در این شرایط بحران کرونا و فقر و گرسنگی یک پرونده قدیمی را بیرون بکشند و تصمیم به اجرای قصاص اسلامی بگیرند؛ بویژه در مورد یک زنی که در واکنش به ستم های شوهرش به او اسید پاشیده است؛ خودشان خوب می دانند که مساله زن و ستمکشی زن در جامعه و در عرصه بین المللی با چه عکس العمل تندی مواجه می شود؛ آیا عقلشان کم است؟ آیا فقط از عشق به اسلام چنین تصمیمی گرفته اند؟ آیا دعواهای جناحی چنین تصمیمی را واجب کرده است؟
خیر! هیچیک از این دلایل موجب اتخاذ چنین تصمیمی نشده است. اتفاقا عقل شان خوب می رسد و در مورد حفظ حکومت به هر قیمت و دزدی و چپاول و جنایت هیچ اختلاف جناحی با یکدیگر ندارند. آگاهانه دارند هیاهو سالاری می کنند. با یک تیر دو نشان می زنند. توجه ها را به قصاص یک زن ستمدیده جلب می کنند تا بتوانند امور مهمترشان را پیش ببرند و در عین حال از جامعه زهر چشم بگیرند. این تصمیم یک تصمیم کاملا حساب شده سیاسی است؛ یک تاکتیک سیاسی - ایدئولوژیک حساب شده است.
در پس این تهاجمات و چرب زبانی برای کارگر، از جمله تکرار اراجیف چهل سال پیش: که "محمد دست کارگر را بوسیده است" یک تلاش مذبوحانه برای راه اندازی اقتصاد بحران زده به قیمت کشتار چند میلیون کارگر خوابیده است. اما آگاهند که قادر نیستند با این اراجیف طبقه کارگر را به بیگاری و بردگی بکشند، لذا چماق سرکوب را با وقاحت کامل در هوا می چرخانند. فرار بجلو و هیاهو سالاری سیاست شناخته شده جمهوری اسلامی است. این سیاست تاکنون جمهوری اسلامی را از سقوط و سرنگونی نجات داده است.
باید این رژیم را به زیر کشید. از لاعلاجی نباید تسلیم عوامفریبی ها و تلاش های مذبوحانه از نوع خانه کارگری و توده ایستی شد. این رژیم جز جنایت و دزدی هیچ زبان دیگری سرش نمی شود. از هر روزنه ای دارند می چاپند. حتی در این شرایط سخت و وخیم که مردم با گرسنگی دست به گریبان اند در روز روشن یک میلیارد یورو گم می شود و احدی به روی خود نمی آورد. تنها راه سرنگونی این نظام است.
تا زمانی که این رژیم بر جامعه حکومت می کند مردم یک نفس راحت نخواهند کشید و یک شب خواب خوش نخواهند داشت. این واقعیت امروز برای اکثریت جامعه روشن شده است. تحکیم صفوف مان، افزایش همبستگی و سازمانیابی تنها راه مقابله با این نظام است. برای حفظ خود و فرزندانمان باید صفوف مان را فشرده تر سازیم و برای مقابله با کلیه تمهیدات این نظام بسیج و آماده شویم. سرنگونی و بدست گرفتن قدرت بدست خود تنها پاسخ تمام دردهای لاعلاج اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مان است. مبارزه برای ایجاد شوراهایمان را باید در راس فعالیت هایمان قرار دهیم. جمهوری اسلامی نخواهد توانست در مقابل طبقه کارگر آگاه و متشکل دوام آورد. مصون داشتن صفوف مان از پراکندگی و فشرده کردن صفوف مان درون تشکلات واقعی مان، شوراها، راهی موثر و کارا در مقابله با جمهوری اسلامی است.
(۲۰۲۰) ۲۸ مرداد تاریخ دو جنایت، دو سرکوب از این تاریخ باید آموخت!
۲۸ مرداد تاریخ دو جنایت، دو سرکوب
از این تاریخ باید آموخت!
(۲۰۲۰)
28 مرداد یک روز سیاه در تاریخ ایران است. دو جنایت خونین، دو سرکوب سیاسی تاریخی به فاصلۀ 27 سال در این روز بوقوع پیوسته است. اما چه چیز 28 مرداد 32 را به 28 مرداد 59 وصل می کند؟ تلاش بورژوازی و حکومتش برای سرکوب مردمی که برای یک جامعۀ عادلانه تر، آزاد تر و برابر تر بپا خاسته بودند. تاریخ ایران در قرن بیست از یک سو تاریخ تلاش مردمی است که برای ایجاد یک جامعۀ عادلانه و آزاد مبارزه می کنند؛ و از سوی دیگر تاریخ سرکوب خشن و خونین این مردم توسط بورژوازی، حکومتش و بورژوازی بین المللی. لازم نیست که به تاریخ جهان بنگریم؛ تاریخ یک قرن اخیر ایران این حکم مانیفست کمونیست را بروشنی اثبات می کند: "تاریخ تمام جوامع موجود تاریخ مبارزۀ طبقاتی است... ستمگر و ستمکش با يکديگر در تضاد دائمى بوده و به مبارزه اى بلاانقطاع، گاه نهان و گاه آشکار ... دست زدهاند."
28 مرداد 1332 کودتای سازمان یافته توسط آمریکا با همکاری دولت انگلستان محمد رضا پهلوی را که تحت فشار خیزش مردم از کشور فرار کرده بود به قدرت بازگرداند. این کودتا آغازگر دوره ای سیاه از سرکوب و اختناق، سازمان مخوف ساواک، شکنجه و اعدام بود که بالاخره بدنبال انقلاب مردم در سال 57 به زیر کشیده شد. 28 مرداد 59 روز فرمان خونین خمینی و یورش به کردستان برای سرکوب مردم بپا خاسته و کمونیست هایی بود که مسلحانه در مقابل رژیم قد برافراشته بودند. کمتر از یک سال پس از این یورش کشتار مخالفین و کمونیست ها بطور سازمانیافته در کل کشور آغاز شد و بدین سان کلیه دستاوردهای انقلاب 57 نابود گردید.
بدین ترتیب 28 مرداد بعنوان یک روز سیاه و خونین در تاریخ ایران به ثبت رسید. این واقعیت که دو سرکوب تاریخی در یک روز رخ داده است، یک تصادف و یک طنز تلخ تاریخی است. اما در عین حال این امکان را بوجود آورده است تا با بازگشت به این روز، تا با تعمق دربارۀ ریشه های این جنایات درس های مهمی از تاریخ بیاموزیم. این روز سیاه را نباید فراموش کرد. باید به آن بعنوان نقطه رجوع درک و شناخت ظرفیت های بیکران بورژوازی برای صیانت استثمار خشن و حفظ قدرت خویش نگریست.
دو رژیم سلطنت پهلوی، پدر و پسر، و اسلامی با طرح و نقشه و امداد دولت های امپریالیستی برای خفه کردن صدای حق طلبانۀ مردم به فغان آمده به قدرت رسیدند. رضا و محمد رضا پهلوی با کودتای انگلستان و آمریکا در قدرت خزیدند و خمینی با یک طرح حساب شده دولت های امپریالیستی بسرکردگی آمریکا برای سرکوب انقلاب 57 از اروپا به ایران وارد شد. بقول منصور حکمت خمینی وارداتی ترین کالای سیاسی به ایران بود که تحت نام "فرهنگ اسلامی مردم" به آنها قالب شد.
درست است که مردم در ابتدا این روایت را خریدند. اما این پذیرش دو سال هم دوام نیاورد و رژیم اسلامی عملا به خشونتی عنان گسیخته، سرکوبی خونین و کشتار صدها هزار نفر متوسل شد. فرمان سرکوب خونین خمینی در 28 مرداد 59 یک پرده از این سرکوب و کشتار بود. فرمان خمینی با دستور بنی صدر، رئیس جمهور وقت به ارتشیان پی گرفته شد: "چکمه هایتان را از پا درنیاورید تا این غائله خوابیده شود!"
دهۀ شصت از خونین ترین مقاطع تاریخ ایران است. صد هزار اعدام، بمباران و حمله به کردستان، کشتار جوانان و نوجوانان در جنگ با عراق صحنه های دردناکی از سرکوب انقلاب ناکام 57 است. طی چهل و دو سال حاکمیت رژیم منحوس اسلامی مردم از هر فرصتی برای ابراز نفرت خویش بهره جسته اند. برای حق خود مبارزه کرده اند. و اکنون دو سال و نیم است که مردم یک نفس در حال جنگ با این نظام اند. این جنگ دارد به نقطه اوج خود نزدیک می شود. اعتصاب های کارگری و به مصاف طلبیدن رژیم توسط طبقه کارگر روز نهایی را نزدیک تر ساخته است.
اما باید توجه داشت که بورژوازی جهانی، دولت های غربی و بورژوازی ایران چه در حکومت و چه در اپوزیسیون ساکت نخواهند نشست. آنها به آسانی اجازه نخواهند داد که این سفرۀ رنگین از مقابلشان جمع شود. یک قرن با کودتا و سرکوب و شکنجه و اعدام به حیات ننگین شان ادامه داده اند. هر گاه مردم آزادیخواه و برابری طلب بپا خاسته اند تمام نیروی خود را جمع کرده و دست در دست هم صدای حق طلبانۀ مردم را در گلو خفه کرده اند. این بار نیز بیکار نخواهند نشست. و می بینیم که ننشسته اند.
تلاش های دولت های غربی، بویژه آمریکا، برای رژیم چنج آشکار و عیان است. مدام مشغول رهبر سازی و شکل دادن به آلترناتیوهای ارتجاعی اند. اگر تا امروز این رژیم چنج شکل نگرفته است از اینرو است که جامعه را می شناسند و آگاهند که این بار مردم به آسانی زیر بار رژیم چنج و کودتا و سناریو سازی و رهبر سازی نخواهند رفت. ولی دست بردار نیستند.
ما آزادیخواهان و برابری طلبان، ما کمونیست ها و مبارزین یک دنیای بهتر، یک دنیای آزاد، برابر و مرفه باید از تاریخ بخوبی بیاموزیم. باید آگاه و بیدار، متحد و متشکل نه تنها با رژیم اسلامی بجنگیم؛ بلکه در مقابل آلترناتیو سازی ها و کودتاهای احتمالی نیز آماده و حاضر یراق باشیم. طبقه کارگر هر روز آگاه تر به میدان می آید. هفت تپه به مرکز این قدرت بدل شده است. افشای هر روزۀ رژیم و دزدان بر قدرت لمیده توازن قوای طبقاتی را کاملا تغییر داده است. یک نبرد آشکار میان طبقۀ کارگر و رژیم اسلامی در جریان است. کارگران در مجامع عمومی شان حرف و رای خود را اعلام می کنند و برای به کرسی نشاندن آن متحدانه می جنگند. این شرایط در تاریخ جامعه ایران بی سابقه است. جامعه رشد و بلوغ طبقاتی بسیاری یافته است. این نقطه قوت ماست. باید بر این نقطه قوت سازمان ها و تشکلات خود را بسازیم. اتحاد و همبستگی مان را محکم تر سازیم و برای حملۀ آخر خیز برداریم.
زنده باد انقلاب کارگری!
(۲۰۲۰)خیزش توده ای علیه خشونت و راسیسم پلیس در آمریکا و کرونا
خیزش توده ای علیه خشونت و راسیسم پلیس در آمریکا و کرونا!
همبستگی وسیع بین المللی، رژیم وقیح اسلامی و جوجه فاشیست های ناسیونالیست ایرانی!
آذر ماجدی
(۲۰۲۰)
ده روز پیش جرج فلوید یک مرد ٤٦ ساله سیاه پوست آمریکایی بشکلی فجیع توسط پلیس در شهر مینیاپلیس به قتل رسید. فیلم ده دقیقه ای این جنایت در فیس بوک پخش شد و آمریکا بخروش آمد. صدها هزار نفر در ٢٣ ایالت و در بسیاری شهرهای بزرگ و کوچک آمریکا در اعتراض به این جنایت به خیابان ها ریخته اند. اعتراضات آرام و خشمگین، دراز کشیدن بر روی زمین با شعار "نمی توانم نفس بکشم"، زانو زدن ها و آتش کشیدن مظاهر سرکوب حکومتی و سرمایه صحنه هایی از یک نبرد عظیم انسانی - طبقاتی است. پژواک این جنگ در دنیا به گوش می رسد. صدها هزار نفر در دنیا در همبستگی با این خیزش و در اعتراض به خشونت پلیسی و راسیستی به خیابان ها آمده اند. چند صد هزار نفر فقط در پاریس تظاهرات کردند، در اعتراض به قتل جرج فلوید و یک جوان فرانسوی توسط پلیس فرانسه. روایت های پلیسی - نژادی در فرانسه و آمریکا روز به روز بهم شبیه تر می شود.
این میزان خشم از چه رو است؟
کشور آمریکا با هویت نژاد پرستی متولد شد؛ نسل کشی ساکنین بومی این خطَه؛ عقیم کردن زنان بومی؛ تصاحب کودکانشان و شکنجه و آزار آنها در نهادهای دولتی؛ برده داری و شکنجه و کشتار سیاه پوستان. سرمایه داری آمریکا بیش از هر چیز بر بیگاری بردگان سیاه پوست و سپس استثمار وحشیانه فقرای مهاجر از گوشه و کنار جهان ساخته شد و قدرت گرفت. سرکوب و خشونت پلیسی بخش جدایی ناپذیر این نظام بوده و هست. دموکراسی آمریکا با این خشونت عنان گسیخته پلیسی و کشتار و بمباران مردم کره ارض بر سر پا ایستاده است. فراموش نکنید که آمریکا تنها کشوری است که از بمب اتم استفاده کرده است. آمار دقیقی از میزان بمب ها و پهبادهای مرگ آفرینی که در دو دهه اخیر توسط آمریکا بر مردم آفریقا و خاورمیانه باریده است، در دست نیست. بیش از یک میلیون انسان فقط در عراق جان باخته اند. تاریخ آمریکا با خشونت وحشیانه و سرکوب عنان گسیخته عجین است. تعداد کودتاها و دیکتاتوری هایی که حکومت آمریکا در گوشه و کنار جهان سازمان داده در تاریخ به ثبت رسیده است. مردم ایران با این جنایات خوب آشنایند. جمهوری اسلامی، این رژیم جنایت و کشتار قدرت یابی و حیات خویش را مدیون این نظام است.
مبارزات بردگان سیاه پوست برگی مهم از تاریخ آمریکا برای دستیابی به آزادی و عدالت است. بدنبال الغای برده داری تلاش برای لغو آپارتاید نژادی در آمریکا از دهۀ ٥٠ میلادی آغاز گشته است. سخنگویان و رهبران جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان، از جمله مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس، در روز روشن توسط این حکومت به قتل رسیده اند. الغای برده داری نظام بردگی را پایان نبخشید. برده داری در مزارع ممکن است ملغی شده باشد اما برده داری از مزارع به زندان ها انتقال یافته است. صدها هزار سیاه پوست، نوجوان و جوان، میانسال و سالمند به جرم های پوچ و بی پایه در زندان های خصوصی و دولتی به اسارت کشیده شده و مشغول بیگاری و تولید ارزش اضافۀ مطلق اند. زندان ها پوششی است برای تداوم نظام برده داری. هر سال ده ها نفر سیاه پوست توسط پلیس در کوچه و خیابان عملا اعدام می شوند.
هر چند سال یکبار آمریکا به صحنه جدال و نبرد میان مردم عاصی و به تنگ آمده و پلیس بدل می شود. تعداد دیگری جان می بازند؛ و دوباره زندگی به روال سابق باز می گردد. این بار اعتراض به یک شورش و خیزش عظیم بدل شده است و مردم، بویژه جوانان بسیاری را درگیر کرده است. "نمی توانم نفس بکشم" یا بعبارت دیگر "دارم خفه می شوم" به شعار این خیزش بدل شده است. جنگ خیابانی بوسعت تمام آمریکا در جریان است. پلیس با خشونتی باور نکردنی به جان معترضین افتاده است. حتی از پاشیدن اسپری فلفل یا گاز اشک آور به چشم کودکان نیز پرهیز نمی کند. گارد ملی و ارتش به فرمان ترامپ وارد معرکه شده اند. ترامپ معترضین را چپ افراطی می نامد و دست راستی ها را به ضد تظاهرات فرا می خواند. جنگ عملا میان چپ و راست آمریکا شکل گرفته است و این نه فقط تحلیل ما کمونیست ها، بلکه روایت رئیس جمهور آمریکا است.
قتل جرج فلوید توسط یک پلیس دست راستی فاشیست که در خونسردی کامل بمدت ده دقیقه زانوی خود را بر گردن قربانی می فشارد تا او را زجر کش کند، جرقه ای شد به شعله های خشم زیر خاکستر؛ خشم های فرو خرده به فریادی رسا علیه راسیسم، بی عدالتی، نابرابری و سرکوب نهادینه در نظام بدل شد. این جرقه در شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کنونی که فقر و فلاکت عظیمی را برای میلیون ها انسان به ارمغان آورده توانست آتشی عظیم و سوزان بسازد. چهل میلیون انسان طی دو ماه اخیر بیکار شده اند؛ گرسنگی دامن میلیون ها انسان را گرفته است. بسیاری در زندگی روزمره خود به این نتیجه رسیده اند که جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن ندارند!
هیات حاکمه آمریکا در مقابل معترضین
همه نگاه ها بسوی ترامپ چرخیده است. تحرکات بشدت خشن، وقیحانه و فاشیستی ترامپ موضوع بحث تمام رسانه ها شده است. لیبرال ها خواهان برکناری او شده اند. موقعیت و شخصیت خود ویژه ترامپ نورافکن را از حزب رقیب، حزب دموکرات کنار برده است. اما کمی دقت نشان می دهد که هیات حاکمه آمریکا در این سرکوب و خشونت و تبعیض سهیم اند. حزب دموکرات خشونت پلیسی را محکوم نکرده است؛ از معترضین حمایت نکرده است. جرج بایدن رقیب انتخاباتی ترامپ در نشستی با "رهبران سیاه پوستان" (رهبران خودگمارده یا کسانی که توسط حزب دموکرات و رسانه ها به این مقام نائل شده اند) دیدار کرده است و لابد درباره حمایت آنها در انتخابات مذاکره کرده است. اوباما زیرکانه از معترضین خواسته است که به سیاست صندوق رای روی آور شوند. تعدادی نماینده کنگره دموکرات هم مانند تعدادی پلیس زانو زده اند. اینها همه تلاش برای خاموش کردن شعله خشم، ایجاد تفرقه میان معترضین و کسب رای در انتخابات آتی است. بایدن خود پرونده ای سیاه در حمایت از قوانین آپارتاید نژادی در کنگره داراست.
کرونا و خیزش
طی چند ماه اخیر، در این شرایطی که پاندمی کرونا گلوی دنیا را می فشارد، چشمان بسیاری به ماهیت واقعی و ذاتی نظام سرمایه داری، به نابرابری و بی عدالتی اجتناب ناپذیر این نظام گشوده شده است. بسیاری در هراس از امروز و آینده خود و عزیزانشان به یک آگاهی پایه ای نسبت به دنیا و شرایط حاکم بر آن دست یافته اند. حقیقت آنچنان آشکار است که با هیچ تلاشی نمی توان چشمان را بر آن بست. همه به این آگاهی رسیده اند که این دنیا وارونه است و باید زیر و رو شود. هیات های حاکمه بورژوایی و ایدئولوگهایشان هشدار داده بودند که با شورش های گرسنگان روبرو خواهند شد؛ هشدار آماده باش داده بودند. رسانه ها و ایدئولوگهای لیبرال سانتر و چپ مرکز به سختی می کوشند که بر خشم لبریز شده آب بپاشند؛ از انسانیت و نوعدوستی سخن بگویند؛ از عدم بازگشت به "نرمال" پیشا کرونا حرف بزنند؛ این وظیفه همیشگی این دسته از ژورنالیست ها و آکادمیسین ها است. از این راه نان می خورند.
همه منتظر لبریز شدن صبر و شعله ور شدن خشم توده ها بودند؛ هیچکس نمی دانست که در کجا و با چه جرقه ای آغاز می شود. مرگ یک مرد سیاه پوست توسط یک پلیس سفید پوست فاشیست در آمریکا آن جرقه بود. و این جرقه فقط آمریکا را شعله ور نکرده است. ظرف چند روز گذشته در چند شهر فرانسه بیش از یک میلیون نفر به خیابان ها آمده اند تا هم خشم خود را علیه پلیس فرانسه اعلام کنند و هم همبستگی خویش با معترضین در آمریکا؛ در آلمان، هلند، انگلستان، ایرلند جنوبی و شمالی، یونان، سوئد، اطریش، زلاند نو و کانادا علیرغم خطر کرونا و قوانین محدود کننده اجتماعات در کشورهای مربوطه، به خیابان ها ریخته اند و با پلیس "خودی" درگیر شده اند.
شرایطی مشابه دهه ٦٠ و ٧٠ میلادی، دوره اعتراضات علیه جنگ ویتنام، برای حقوق مدنی، آزادی زن، جنبش چپ که بویژه غرب را در بر گرفته بود، بوجود آمده است. و این رویدادی جالب توجه و مهم است. رشد تکنولوژی، اینترنت و سوسیال میدیا این همبستگی و هم سرنوشتی را تسریع کرده و گسترش داده است. دنیا برآشفته شده است؛ نبردی مهم شکل گرفته است؛ این رویداد می تواند تغییرات اساسی ایجاد کند.
وقاحت اسلامی
در این میان سرکردگان جنایتکار رژیم اسلامی ظاهرا موقعیت را برای رد گم کردن مناسب دیده اند. رژیمی که بر پشته های قتل و جنایت لم داده است؛ بر گورهای دستجمعی و اجساد شکنجه شده به قعر آبها پرتاب شده و اجساد کودکان و نوجوانان که با شلیک تیر بر مغز و قلبشان در تظاهرات های آبانماه و دیماه بر خاک افتاده اند، نشسته است؛ رژیمی که ققط صد هزار اعدام در زندانها طی یک دهه را در پرونده خود دارد، برای دولت آمریکا رجز می خواند. رئیسی جلاد اعلام می کند که آمریکا باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شود! جل الخالق! چه وقاحتی! این فقط از اسلامی ها بر می آید. اینهمه وقاحت در روز روشن بخش لایتجزای ایدئولوژی کثیف این نظام است. اما مساله اینجاست که چنین ترهاتی نه تنها یک لحظه فکر مردم درد کشیده و اسیر در چنگال رژیم جنایت اسلامی را منحرف نمی کند، بلکه خشم شان را لبریز تر خواهد کرد. مردم ایران در انتظار محاکمه این دزدان سر گردنه و جانیان بالفطره بجرم جنایت علیه بشریت روزشماری می کنند.
فاشیسم ناسیونالیسم ایرانی!
از آنسوی، جوجه فاشیست های ناسیونالیست پرو غرب، طرفداران رژیم سابق و احیای آن در ایران از جمله فرشگردی های فاشیست به توئیتر هجوم آورده اند و هر چه مناسب خودشان است نثار معترضین به خشونت و راسیسم کرده اند؛ جرج فلوید را مورد تهمت و فحش قرار داده اند و ترامپ عزیز و قهرمانشان را ستایش کرده اند. مردم اینها را نیز می بینند و بهتر می شناسندشان. ناسیونالیسم ایرانی به همان کثافت راسیسم سازمان یافتۀ آمریکایی است. اینها به دروازه کاخ سفید دخیل بسته اند و تقاضا و استمداد رژیم چنج دارند؛ این صحنه های خشونت و جنایت روزنه ای است به آنچه این جوجه فاشیست ها اگر به قدرت برسند با مردم ایران خواهند کرد. این رویداد ناسیونالیسم ایرانی را نیز افشاء و بی آبرو کرد.
چپ های سوراخ دعا گم کرده!
عده ای که خود را بیخودی کمونیست می نامند؛ کسانی که می کوشند از آبرو و محبوبیت کمونیسم سوء استفاده کنند؛ کسانی که طی این دو سال گذشته با هزار کلک و معلق و آکروبات سیاسی کوشیده اند به ناسیونالیسسم پرو غرب نزدیک شوند و چشمکی از دولت آمریکا بگیرند؛ کسانی که فتو شوت اپوزیسیون رنگارنگ دست راستی ها و ناسیونالیسم قوم پرست کُرد را امری درست و موجه در عالم سیاست خوانده اند و حتی تا آنجا پیش رفته اند که بعضی از این دیدارها و عکس ها را با قرارداد لنین با دولت آلمان برای بازگشت به روسیه یکی قلمداد کرده اند، کمونیست ها، انسان های شریف و آزادیخواه و برابری طلب را برای حمایت از و همبستگی با معترضین در آمریکا به حمایت از جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی متهم کرده اند. اینها تمام مخالفین خویش را هپروتی و فرقه ای میخوانند! اما انصافا از این هپروتی تر و فرقه ای تر امکانپذیر است؟ به چنین آدم های حاشیۀ جامعه، به چنین جریان بی ربط به دنیا و مردم چه می توان گفت جز اینکه سوراخ دعا را گم کرده اید! خدا روزیتان را جای دیگری حواله کند.
کمونیسم باید متشکل و متحزب شود!
این رویداد خطیر بودن اوضاع را هشدار داده است. دنیا در یک نقطه عطف مهم قرار گرفته است. جنگ طبقاتی به آشکار ترین شکلش به میدان آمده است. دارد می کوشد با حکومت و دستگاه سرکوب در کشورش تسویه حساب کند. این شرایط امید بخش است. اما ما کمونیست ها خوب می دانیم؛ تئوری و تاریخ به ما آموخته اند که این مبارزات با تمام شهامت و جسارت و فداکاری اگر از یک رهبری کمونیستی منسجم، آگاه و متحزب برخوردار نباشد، به جایی نخواهد رسید؛ صرفا به برگی دیگر در تاریخ مبارزه طبقاتی بین المللی که علیرغم شهامت و قربانی های بسیار به شکست انجامید، تبدیل خواهد شد. تحزب کمونیسمِ رادیکال و انقلابیِ کارگریِ مارکسیستی یک وظیفه مهم و حیاتی این دوره ماست.
٣ ژوئن ٢٠٢٠